گزارشى از کتاب موانع توسعه سیاسى در ایران
آرشیو
چکیده
توسعه سیاسى، پدیدهاى است که در دوره معاصرِ تاریخ جهان، همقواى هیأت حاکمه (دولت) و همذهن اندیشهورزان جوامع (ملت) را به خود معطوف ساخته و بحثهاى متعددى را برانگیخته است که از دغدغههاى اساسى مباحث مربوط به آن، بررسى و طرح موانع توسعه سیاسى است. در ایران نیز، به منظور ارائه راهى که به توسعه بینجامد، بحث درباره توسعه سیاسى در تاریخ یک صدساله گذشته ایران، و بویژه پس از انقلاب اسلامى، حتى در عرصه نوشتارى، مطرح بوده است. مقاله حاضر، تلخیص و بررسى یکى از همین نوشتههاست.متن
مقدمه
متن حاضر، حاوى بحثى در باب موانع تاریخى و ساختارى توسعه سیاسى در ایران است که با تلخیص از کتاب «موانع توسعه سیاسى در ایران» اثر دکتر حسین بشیریه، گرد آمده است. نقطه تمرکز بحث کتاب از حیث تاریخى «هویت مطلقه پهلوى» است. در گفتار اول کتاب، ساختار قدرت سیاسى به عنوان مانع توسعه بررسى شده. در گفتار دوم که عمومىتر است، شکافها و چند پارگیهاى اجتماعى و فرهنگى در ایران به عنوان موانع توسعه، تجزیه و تحلیل شده است. به طور کلى در این کتاب سعى شده است تفسیرى تئوریک از خطوط اصلى تاریخ سیاسى معاصر ایران با تأکید بر دوران پهلوى عرضه شود. استدلال اصلى کتاب آن است که تکوین ساخت دولت مطلقه مدرن همراه با گسترش چندپارگیهاى اجتماعى، فرهنگى و سیاسى پدرسالانه، موانع اصلى توسعه سیاسى ایران بوده است.
موانع توسعه سیاسى در ایران
در بخشى از کتاب، شرایط سیاسى تعیینکننده ساخت قدرت که موجب تسهیل یا ممانعت از توسعه سیاسى مىگردند، روشن شده تا بتوان از آنها به عنوان اطلاعات و شواهد تاریخى موجود درباره موانع توسعه سیاسى در ساخت قدرت ایران استفاده کرد. این شرایط عبارتند از:
1ـ تمرکز قدرت: اساسىترین فرض این است که افزایش کنترل حکومت بر منابع قدرت، اعم از منابع اجبارآمیز و...، احتمال مشارکت و رقابت سیاسى را کاهش مىدهد و از این رو، مانع توسعه سیاسى مىشود. همچنین کنترل متمرکز بر منابع مختلف در فرایند اولیه تکوین دولتهاى ملى مدرن (دوران حکومتهاى مطلقه) به دلایل ساختارى ضرورت مىیابد. در مورد ایران استدلال این است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه بهرغم مقید شدن قدرت به قانون، دولتى اقتدار طلب پدید آمد و به دلایل و یا بهانههاى مختلف، اعم از ایجاد وحدت ملى و هویت ملى، منابع و نهادهاى سیاسى به صورتى انحصارى در دست حکومت متمرکز قرار گرفته است.
2ـ چند پارگیهاى جامعه: دومین فرض اساسى، این است که وجود هر نوعى از شکافهاى آشتىناپذیر در جامعه، مانع وصول به اجماع کلى درباره اهداف زندگى سیاسى گردیده و از تکوین چارچوبهاى لازم براى همپذیرى، مشارکت و رقابت جلوگیرى مىکند و به استقرار نظام غیر رقابتى کمک مىرساند. این گونه شکافها ممکن است اقتصادى (طبقاتى) و محلى و منطقهاى، قومى و فرهنگى و یا شکافهاى تمدنى باشد. با این حال، به نظر مىرسد که از نظر توسعه سیاسى، مهمترین شکافهاى جامعه ایران، شکافهاى تمدنى یا فرهنگى باشد؛ یعنى تمدن و فرهنگ فعلى ایران از ترکیب نشدن سه لایه تمدن و فرهنگ اسلامى، غربى و باستانى پدید آمده است.
3ـ ایدئولوژى و فرهنگ سیاسى گروه حاکم: سومین فرض اساسى، مربوط به نقش ایدئولوژى در فرایند توسعه سیاسى است، از آن جهت که زمینه ذهنى مناسب در نزد الیتهاى سیاسى براى تحقق توسعه سیاسى را فراهم آورده است. البته باید توجه داشت پیدایش این زمینه ذهنى و عقیدتى خود روند پیچیدهاى دارد. به طور کلى، فرهنگ سیاسى الیت در محیط ذهنى و نگرشى است که در درون آن نظام سیاسى عمل مىکند. به نظر یکى از نویسندگان، در فرهنگ سیاسى، یک جامعه عبارت از مجموعه اعتقاد به سمبلها و ارزشهایى است که ظرف انجام عمل سیاسى را تعیین مىکند. فرهنگ سیاسى براى جهتگیرى ذهنى در مورد سیاست به کار مىرود. فرهنگ سیاسى الیت به این معنا موجب استمرار وضعیت ذهنى ـ سیاسى و روابط قدرت موجود مىگردد.
استدلال کلى کتاب درباره ایران این است که به دلایل پیچیده مختلف، فرهنگ سیاسى الیت در ایران همواره فرهنگى پاتریمونیالیستى بوده است که ریشه در تاریخ استبداد شرقى و سلطه طبقات حاکمه قدیم در ایران دارد. روى هم رفته، باید گفت فرهنگ سیاسى یا ایدئولوژى گروههاى حاکمه در ایران معاصر به طور کلى، چندان در معرض گرایشهاى نوین قرار نگرفته و تحول نیافته و بیشتر ادامه فرهنگ سیاسى پاتریمونیالیستى قدیم بوده است. الگوى رابطه قدرت سنتى در ایران، رابطهاى مبتنى بر حکم و اطاعت از بالا به پایین بوده و با مفاهیم اسطورهاى و مذهبى سخت درآمیخته و مشروعیت خود را از منابع مختلف کسب کرده است. تصور وجود رابطهاى میان حاکم و خداوند به صورتهاى مختلف، چنان مشروعیتى به قدرت سیاسى مىبخشیده که هر گونه رقابت در زندگى سیاسى را امرى غیر حقانى قلمداد مىکرده است. قدرت در ایران اساسا نهادى مقدس بهشمار مىرفته و هر گاه میان قدرت و قداست فاصلهاى مىافتاده، قدرت متزلزل گردیده و شورش، مشروع تلقى مىشده است.
به طور کلى، به نظر مىرسد که در ایران هیأت حاکمه یا مردم سیاست را بیشتر به معناى چگونگى از میدان به در بردن رقبا و مخالفان مىدانند تا به معناى چگونگى جلب همکارى و ایجاد آشتى و سازش براى حُسن اداره امور جامعه. در حقیقت، بحث کلى درباره توسعه سیاسى در ساخت قدرت ایران به سه بخش عمده تقسیم مىشود:
1 ـ چند پارگیهاى جامعه سیاسى ایران به عنوان مانع تفاهم و اجماع سیاسى.
2 ـ ساختار قدرت سیاسى مدرن در ایران و تمرکز کنترل منابع قدرت به عنوان یکى از موانع عمده سیاسى.
3 ـ فرهنگ یا عقیده سیاسى هیأت حاکمه و یا الیتهاى سیاسى به عنوان زمینه مغایر با روابط و رقابتهاى سیاسى موجود.
تکوین ساخت دوران مطلقه (دوران رضاشاه)
در حقیقت مىتوان گفت انقلاب مشروطه در مسیر تاریخ سیاسى ایران، مبین پایان عصر استبداد سنتى و آغاز تکوین ساخت دولت مدرن مطلقه بوده است. هدف اصلى انقلاب مشروطه تبدیل قدرت سیاسى خودکامه به قدرت مقید به قانون بود. از این رو، انقلاب مشروطه مقدمه تکوین ساخت دولت مدرن در ایران بود. هدف انقلاب (چنان که از اسناد ناشى از آن بر مىآید) تحدید قدرت خودکامه و تفکیک قوا و اختیارات حکومتى و ایجاد دیگر جلوههاى حکومت لیبرال بود که به دلایل تاریخى، ایران و ساخت سیاسى آن بتدریج وارد عصر دولت مطلقه شد. با شروع جنگ جهانى اول مجلس سوم در ایران تعطیل شد. در شرایط زوال فزاینده حکومت مرکزى و جنگ و نابسامانى، گرایش گریز از مرکز فزونى گرفت و گروهها و قدرتهاى محلى سر برآوردند. پس از آن، جنبش صنعتى کردن کشور، ایجاد مبانى «دولت مدرن و ملى» و لوازم عمده آن بویژه ارتش مدرن و ایجاد دولت ملى و ساخت دولت مدرنِ عقلانى بوروکراتیک از جمله وظایفى بود که دولت قاجار بهرغم برخى اقدامات نتوانست انجام دهد و بعدها ساختار دولت مطلقه، انجام آن را بر عهده گرفت. لازمه نوسازى ایران با توجه به عدم پیدایش انگیزههاى درونى براى دگرگونى و توسعه اجتماعى تا پیش از تماس با تمدن غربى، پیدایش ساخت دولت مطلقه بود و این دولت مصادف با عصر پهلوى شد.
حکومت رضاشاه به عنوان نتیجه مبارزات قدرت در دوران پس از انقلاب مشروطه فصل تازهاى در تاریخ سیاسى ایران در زمینه ایجاد تمرکز در منابع قدرت باز کرد و در زمینه افزایش کمیت قدرت سیاسى و ابزارهاى جدید براى متمرکز ساختن و اعمال قدرت، توفیقاتى کسب کرد. در دوران رضاشاه تحول عمدهاى در گروههاى قدرت نیز صورت گرفت. حکومت وى به یک معنا مجرى و میراث انقلاب مشروطه بود و براى نوسازى ایران از لحاظ فرهنگى و اقتصادى بر سایر اهداف، بویژه رابطه و شیوه اعمال قدرت و افزایش مشارکت سیاسى ترجیح داده شد. رضا شاه نخستین دولت مدرن مطلقه در ایران بود. حکومت وى با متمرکز ساختن منابع و ابزارهاى قدرت، تأسیس ارتش مدرن، تضعیف مراکز قدرت پراکنده، اسکان اجبارى و خلع سلاح عشایر، ایجاد بوروکراسى جدید و اصلاحات مالى و متمرکز منابع ادارى، مبانى دولت مطلقه مدرن را به وجود آورد. کاربرد عنوان دولت مطلقه براى این دوره از تاریخ سیاسى ایران، حاکى از تفاوت اساسى نظام رضا شاه با استبداد سنتى است. از مجلس ششم به بعد نهادهاى برآمده از مشروطیت نیز در درون ساخت دولت مطلقه ادغام شدند و در مقابل، قوه مجریه و دربار و ارتش به عنوان مراکز اصلى قدرت سیاسى پدیدار گردیدند. مشکل اصلى رضاشاه این بود که از یک سو ایجاد ساخت دولت مطلقه، لازمه دگرگونى اجتماعى و اقتصادى بود ولى از سوى دیگر، همین ساخت قدرت با مقتضیات توسعه ارتش مدرن و با ایجاد مؤسسات مالى جدید، سلطه حکومت را بر منابع عمده قدرت برقرار کرد. عدم اجراى قانون اساسى، دخالت گسترده حکومت در انتخابات مجلس و دستچین کردن نمایندگان از بین هواداران دربار (از مجلس پنجم تا چهاردهم) از دیگر نشانههاى استقرار دولت مطلقه بود.
طبعا لازمه تکوین دولت مطلقه، از میان برداشتن تکثر و پراکندگى ثروتها و منابع قدرت محلى و نیمه مستقل بود؛ به گونهاى که در نتیجه نوسازى ایران به شیوه غربى در دوران رضا شاه، به موقعیت و قدرت روحانیون و علماى دینى آسیب فراوان رسید. در خصوص اشراف زمیندار روى هم رفته تحولات سیاسى در دوران انقلاب مشروطه در دوران رضا شاه موجب افزایش و یا دست کم تثبیت قدرت اقتصادى آنها شد، ولى با پیدایش ساخت قدرت مطلقه مبنى بر نیروى ارتش جدید اهمیت سیاسى آنها کاهش یافت. از دیگر ویژگیهاى ساخت دولت مطلقه، اقدامات حکومت در زمینه دخالت در امور اقتصادى به منظور اعمال نظارت بر منابع مالى قدرت بود.
گرایش اساسى سیاست و حکومت در ایران براى تکوین ساخت دولت مطلقه در سالهاى بعد از سقوط رژیم رضا شاه، دچار گسست گردید و در نتیجه منابع قدرت تا اندازه زیادى پراکنده شدند و میزانى از مشارکت و رقابت سیاسى در بین الیتهاى شهرى پدیدار شد. بعد از رضاشاه، شمار بسیارى از نیروها، سازمانها، احزاب و عقاید سیاسى پدیدار شدند و طبقات و گروههاى مختلف اجتماعى از خوانین گرفته تا روشنفکران و طبقات جدید با گرایشهاى ایدئولوژیکى مختلف، به وجود آمدند.
با فروپاشى نظام مطلقه رضاشاه کار تجدید و بازسازى دولت مطلقه، از 1320ـ1340 به طول انجامید. طبعا عامل اصلى تجدید مبانى دولت مطلقه، دربار سلطنتى بود که در طى دوران بیست ساله بتدریج رقباى سیاسى را یکى پس از دیگرى از صحنه خارج کرد. در ده ساله اول این دوره نظام سیاسى، متکثر و کم و بیش مبتنى بر اجراى قانون اساسى بود؛ در نتیجه، پارلمان مهمترین نهاد سیاسى به شمار مىرفت. در همین دوران دربار سلطنتى چندان قدرتى نداشت و بسیارى از امتیازات خود را از دست داد. در انتخابات مجلس چهاردهم نیروهاى عمده سیاسى و اجتماعى زمینداران، رؤساى قبایل و عشایر، بازاریان و روحانیان، نماینده داشتند. شاه به تقویت ارتش پرداخت و با تشکیل مجلس مؤسسان در 1328 در قانون اساسى تجدید نظر به عمل آورد و حق انحلال مجلس را کسب کرد. جبهه ملى که به طور کلى ائتلافى از احزاب عمده طبقات متوسط قدیم و جدید، بویژه حزب پانایرانیست، حزب مردم، زحمتکشان و مجاهدین اسلام بود، تشکیل شد و در صحنه سیاست داخلى کشور جولان مىداد؛ به گونهاى که پس از قیام 30 تیر 1330 و حمایت احزاب عمده از دکتر مصدق چهره آنها نمایانتر شد و شکست فاحشى براى ارتش و مجلس اشراف ایجاد گردید.
تکوین مجدد ساخت دولت مطلقه
پس از 1332، دربار سلطنتى کوششهاى مستمرى براى از میان بردن وضعیت پراکندگى منابع قدرت سیاسى و ایجاد کنترل متمرکز بر آنها انجام داد. در این فرایند، گروههاى قدرتى که در نتیجه فروپاشى ساخت قدرت مطلقه رضا شاه آزاد شده بودند، یکى پس از دیگرى سرکوب گردیدند. در فاصله 1332 تا 1342 دربار از حمایت بخشى روحانیان همچنان بهرهمند بود و تا اندازهاى نیز براى تحکیم قدرت خود به آنها اتکا داشت. در این دوران منازعهاى میان دربار و روحانیون به وجود نیامده بود. به نظر برخى حمله ارتش به محافل بهائیان در سال 1334، براى جلب نظر مساعد و حمایت علما صورت گرفت. در این دوران نیز اشراف دیوانى، بار دیگر مناصب خود را که در دوران مصدق از دست داده بودند، بازیافتند و دربار کوشید در انتخابات 1339 قدرت پارلمان و گروههاى قدرت را در هم شکند و به این منظور یک نظام دو حزبى وابسته به خود ایجاد نمود. با توجه به انحلال انتخابات 1339، انتخابات مجلس بیستم در 1339 تکرار شد و دست دربار به ناچار از کنترل مجلس کوتاه شد.
دربار به منظور تقویت و تجدید ساخت قدرت مطلقه، نیازمند اخراج گروههاى قدیمى از بلوک قدرت و ایجاد پایگاه اجتماعى جدید براى تحکیم قدرت خود بود. از همین رو، در سال 1340 شاه در صدد برآمد از طریق تشکیل یک کابینه نیرومند، مجلس را در هم شکند (کابینه على امینى). بدینسان دربار و کابینه، مجلس را هدف قرار داده و آن را مرکز فئودالها و مانع اصلاحات خواندند. شاه مجلس را منحل کرد و مجلس 5/2 سال تعطیل ماند. در این زمان دربار در جهت تجربه ساخت دولت مطلقه با نیروهاى سیاسى مختلف درگیر شد و با استفاده از ارتش و از طریق حکومت، آنها را شکست داد و رژیم سیاسى جدیدى ایجاد کرد. ابزارهاى قدرت مطلقه عبارت بودند از: 1ـ دربار؛ 2ـ ارتش؛ 3ـ درآمدهاى نفتى؛ 4ـ بوروکراسى متمرکز.
مجموعهاى از عوامل تعیین کننده داخلى و عوامل تشدید کننده خارجى، در واپس ماندگى اقتصادى ایران و عدم پیدایش فرایند انباشت سرمایه، مؤثر بودهاند. عدم پیدایش تحول اساسى در ساختار نیروهاى موجود و روابط تولید در ایران قدیم بایستى ناشى از مجموعهاى از عوامل، بویژه شیوه تولید آسیایى استبداد شرق، عدم استقلال طبقات اجتماعى، عدم پیدایش نیروهاى نوساز و اختلال اساسى و متناوب در فرایند انباشت سرمایه و سرانجام عدم وقوع تحول ایدئولوژیک به شیوه اخلاق پروتستانى در غرب بوده باشد. به طور کلى، ایران در عصر پهلوى با توجه به عقبماندگى اقتصادى در عصر قاجار و عدم پیدایش گروههاى نوساز نیرومند به راه «اصلاحات از بالا» افتاد و نتیجه سیاسى این راه، پیدایش ساخت قدرت اقتدار طلب بود.
تأثیر ساخت قدرت در جلوگیرى از توسعه سیاسى
ساخت دولت مطلقه در زمان پهلوى زمینه نوسازى اجتماعى و اقتصادى و پیدایش تحولات در ساخت اجتماعى را فراهم آورد. ولى فرایند تمرکز منابع قدرت و پیدایش ساخت دولت مطلقه خود مانع عمدهاى بر سر راه گسترش منابع و مشارکت و رقابت سیاسى در هر سطحى ایجاد مىکرد؛ به گونهاى که پس از سقوط رضاشاه فعالیتهاى حزبى دوباره آغاز شد. احزاب سیاسى این دوره مانند توده، اراده ملى و دمکرات ملى ایران در مقام مقایسه با دوره پیش، شباهت بسیار زیادى به احزاب سیاسى مدرن داشتند. ساخت قدرت مطلقه نه تنها مبتنى بر روابط قدرت شخصى است بلکه موجب نهادزدایى از سیاست و گسترش روابط شخصى و غیر رسمى شدن فرایندهاى سیاسى مىشود. طبعا چنین ساختارى در قدرت موجب پیدایش گروهها و باندهاى قدرتطلب در طول مراکز مهم تصمیمگیرى و یا شخصیتهاى قدرتمندى مىشود که به منافع خود مىاندیشند.
ضرورت نهادسازى سیاسى از بالا براى ایجاد مجارى صورى مشارکت محدود، از اینجا نمایان مىشود که نظام سیاسى بسته، خود را مواجه با تحولات ناشى از نوسازى اجتماعى و اقتصادى، بویژه پیدایش گروهها و افزایش خواست مشارکت و رقابت مىبیند، و براى جلوگیرى از ورود آسیب به ساخت قدرت مستقر مجبور مىشود از درون، دست به ایجاد نهادهاى صورى بزند. این نهادها طبعا از ساخت قدرت به طور کافى بهرهمند نیستند تا بتوانند پاسخگو باشند. در مورد اقتصاد، روى هم رفته دولت مطلقه در زندگى اقتصادى دخالت و فعالیت آشکارى داشته است. هدف عمده دخالتها در درجه اول، تأمین نیازمندیهاى گروه حاکم است. این دخالتها در دوران وخیم اقتصادى به روشنى دیده شده است. ولى با توجه به ساخت عقب مانده اقتصاد سنتى ایران، دوره تکوین ساخت دولت مطلقه مدرن مصادف با دورههاى افزایش دخالت در اقتصاد و رشد اقتصادى بوده است.
در ایران فرهنگ سیاسى یا نگرشها و ایدئولوژى گروههاى حاکم، مغایر با مشارکت و رقابت در سیاست بوده است که همین موضوع، یکى از موانع توسعه سیاسى شمرده مىشود. از ویژگیهاى عمده فرهنگ سیاسى، تابعیت، بىتفاوتى، بىاعتمادى و بدبینى سیاسى است که در نتیجه عمل ساخت سیاسى شدت یافته است. فرهنگ سیاسى در صورتى که از قید و بندهاى دست و پاگیر ساخت قدرت مطلقه آزاد شود، در شرایط جامعه مدرن، احتمالاً متحول و مستعد مشارکت و رقابت در سیاست مىگردد.
یک نقد و یک سخن
کتاب کوشیده است اولاً موانع تاریخى توسعه سیاسى را بازگوید. ثانیا خاطرنشان سازد که توسعه کشور، تنها از راه توسعه سیاسى امکانپذیر است. در نقد این دو نکته، نکات فراوانى مىتوان گفت که به ذکر چند نکته بسنده مىکنیم:
الف) نویسنده به برخى از موانع تاریخى توسعه سیاسى اشاره کرده نه به همه آنها و در این مقدار هم، تنها به ساخت و کارویژه استبدادى رژیمهاى توجه نموده است؛ در حالى که دولت مطلقه، فقط بخشى از شاکله قدرت است نه بیش از آن. بخش دیگر شاکله قدرت و ساختار سیاسى هر کشور، بر مردم و فرهنگ سیاسى استوار است که نابسامانى آن بر ناهنجاریهاى قدرت سیاسى تأثیر مستقیم مىگذارد؛ یعنى اگر مردمى با قواعد دموکراتیک آشنا نباشند یا آن را نخواهند، هیچگاه دولت اگر هم بخواهد، نمىتواند به این قواعد عمل کند یا آن را پاس دارد. در فرهنگى که حزب سیاسى را بر نمىتابد، یا آن را لازم نمىبیند، یا نهادهاى دیگرى دارد که کارویژه حزب را به گونهاى رضایتبخش فراهم مىآورد، چگونه ساختار رسمى قدرت قادر است به ترویج فرهنگ حزب بپردازد.
در ایران، به رغم وجود ذخیرههاى فراوان براى الگوبردارى. در زمینه ارتقاى تأمل و تحمل سیاسى (چون ذخیره فرهنگ دینى)، تأمل و تحمل سیاسى چندان بالا نیست. بیشتر مردم با اندک انتقادى، از کوره در مىروند و به منازعه مىپردازند. در چنین وضعى، دولت نمىتواند فریاد ضرورت مداراگرى سیاسى سردهد. بىشک به این دلایل است که مردم در همه حال به انتظار پیشقدمى دولت، قدرت، حکومت و کارگزارانند تا آنها راه نمایانند یا به مقصد نجات برسانند؛ انتظارى که هرگز برنیامده و به رغم رفتن دولتهاى قدیمى و آمدن دولتهاى جدید، باز مردم از فقدان یک دولت مطلوب، لب به انتقاد مىگشایند. تجربه تاریخى باستانى، اسلامى و غربى مؤید آن است که هرگاه توسعهاى در ایران باستانى، دول اسلامى و ممالک غربى پیدا آمده، معلول پذیرش و نهادینه سازى فرهنگ مطلوبخواهى در دولت و ملت بوده است. به همین جهت، هرگاه هم بپذیرند که توسعه، معلول دو مقوله اصلاحگرى حکومتى و مردمى است، هیچکس در پى مقصر نشان دادن دیگرى و عذر تقصیر از خویش بر نمىآید، بلکه همگان به تلاش مضاعف براى اصلاح خویش که مقدمه اصلاح اجتماعى است، بر مىآیند. نیل به این مرحله، گرچه دشوار و شاید به یک فرایند فرهنگى زمانبر محتاج است، ولى بىشک در نیل به مقصود توسعه راهى است پُر نتیجه.
ب) شاید بتوان در منزلگاههاى تئوریک و آکادمیک، توسعه سیاسى را تنها معبر نیل به توسعه اقتصادى و فرهنگى دانست اما در عمل و در حوزه پراگماتیک، تحقق آن مسبوق به سابقهاى تاریخى نیست و حتى در ایرانِ دوره سید محمد خاتمى هم بىنتیجه مانده. نادرستى این اندیشه، آنجا است که توسعه را امرى همه جانبه نمىداند. همه جانبه دیدن توسعه مستلزم تلاش و توسعهبخشى به همه ابعاد اجتماعى است نه توسعه سیاسى تنها. به علاوه، آیا انسان گرسنه و تشنه در صورت داشتن حزب و تریبون آزاد و برگزارى میتینگ، سیراب خواهد شد؟ نیاز انسان، تنها نیاز سیاسى نیست. او نیازهاى فرهنگى هم دارد. به کار و درآمد هم نیازمند است. به ابزارى که بتواند از خود دفاع کند نیز محتاج است؛ در حالى که توسعه سیاسى به این نیازها بىتوجه است و زندگى را در داد و فریاد، شعار و شور، تحصن و تردد مىبیند.
در پایان، یادآور مىشویم که بهتر است به جاى تقدمبخشى به توسعه سیاسى، فقط آن را به صورت مقطعى و زمانى، اولویت ببخشیم؛ به این معنا که اگر بپذیریم یا ثابت کنیم که کشورى، مشکل چندانى در عرصه اقتصاد و فرهنگ ندارد و تنها از لحاظ مؤلفهها و نیازهاى سیاسى عقب افتاده است، مىتوان به منظور رفع لنگى عقبماندگیهاى سیاسى، آن را براى مدتى و تا رفع لنگى، اولویت بخشید و بیشتر به آن پرداخت. پس از جبران کمبود یا عقبماندگى سیاسى، باید همپاى توسعه فرهنگى و اقتصادى توسعه سیاسى را ارج نهاد. در غیر این صورت، کشور به علت توسعهنیافتگى همهجانبه، همواره با چالش مواجه است، مانند بیمارى که به نزد پزشک مىرود، پزشک به علت کمبود ویتامین ب بدنش، براى مدتى مصرف ویتامین ب را براى او تجویز مىکند. پس از آن که کمبود ویتامین برطرف شد، باید به مصرف متعادل همه ویتامینها بپردازد و از مصرف بیشتر ویتامین ب که عارضهاى را پدید مىآورد، خوددارى کند. کسانى که از مطلوبیت توسعه سیاسى سخن مىگویند، ضرورت اولویت بخشى به آن را براى مقطعى خاص کافى نمىدانند یا کمتر به آن اشاره مىکنند، بلکه در پى آنند که توسعه سیاسى را مقدم بدارند.
زیان تقدم توسعه سیاسى، به مقدار زیانى است که تقدم توسعه اقتصادى یا فرهنگى به دنبال دارد. افزون بر آن، تقدم توسعه سیاسى در کشورى که از فرهنگ سیاسى کارامد بهرهمند نیست و در آن فرهنگ کار و تلاش، نظم و نقد و... نهادینه نشده است، سمّى است که به جامعه خورانده مىشود و به آهستگى آن را از پاى در مىآورد. کشورى باقى مىماند که در همه زمینهها، توسعه یابد و این به دست نمىآید مگر این که در آغاز به همه توسعهها، جدیت بخشد و آن را مردانه بهکار گیرد.
دستیابى به توسعه سیاسى، به عنوان بخشى از توسعه همهجانبه و پایدار،لاجرم یک مسیر غربى را نمىطلبد، گرچه در این زمینه،یکى از تجربههاى شاخص بشر،آن چیزى است که در غرب اتفاق افتاد،ولى ملتهاى غیرغربى،نیازهاى خاص خود را دارند، و لذا، این نیازها،همان نیازهاى جامعه غربى نیست که کپى الگوى توسعه غرب بتواند آنان را نیز، به اوج ببرد و توسعه را به آنان ارزانى کند،البته نباید به تجربه غربى در توسعه سیاسى، اقتصادى و...بىتوجه بود، بلکه آن تجربه اتفاق افتاده، مىتواند در قد و قواره یک تجربه و نه بیش از آن، به کار آید.به علاوه، این تجربه پیش آمده،بیش از آن که که به غرب تعلق داشته باشد، به بشریت تعلق دارد، ازاینرو،به کارگیرى آن،حقى را براى غرب پدید نمىآورد،اما باید توانست و کوشید،تجربه غربى توسعه سیاسى یا اقتصادى را با نیازهاى درونى درآمیخت واز برآیند آن، راهى به توسعه سیاسى و اقتصادى یافت.
مکزیک و مالزى،دو نمونه بارز در این زمینهاند:مکزیک براى دستیابى به توسعه اقتصادى سیاسى،دربست خود را در اختیار الگوهاى غربى قرار داد، و سرانجام،فلج شد،ولى مالزى،آن تجربهها را با تجربهها و نیازهاى ملى گره زد،و به توسعه قابل قبولى دست یافت.توضیح فرآیند و برآیند توسعه در این دو کشور،گرچه صبغه اقتصادى دارد،ولى بدون رنگ و بوى اجتماعى و کاربردهاى سیاسى نیست،بنابراین،مطالعه روندهاى توسعه در دو کشور مکزیک و مالزى مىتواند، مؤید این سخن و ایده باشد که :در دستیابى به توسعه،بیش از آن که الگوهاى غربى تأثیر بیافریند،الگوها،نیازها و خواستههاى بومى مؤثر خواهد افتاد،و این نکتهاى است که کتاب موانع توسعه سیاسى در ایران از آن غفلت کرده است.
موانع توسعه سیاسى اقتصادى:بررسى دو نمونه
دیباچه: توسعه متکى به اقتصاد بازار که به عنوان راهحلى براى مشکلات جنوب مطرح مىشود، ثمرهاى جز نابرابرى اجتماعى، نابودى اقتصادى و تخریب فرهنگى نداشته است. با وجود این، مىتوان راهحلهایى براى توسعه طراحى کرد که به سامان اجتماعى، رشد اقتصادى و احیاى هویت فرهنگى منجر شود، و در عین حال، بر تجربیات اقتصاد غیربازار تکیه کند. مکزیک و مالزى، دو مثال براى این دو تجربهاند. در واقع، کشور مکزیک به مدت 10 سال تمام، به توصیههاى بانک جهانى، صندوق بینالمللى پول و کارشناسان اقتصادى دولت آمریکا، عمل کرد تا در جرگه کشورهاى پیشرفته قرار بگیرد، اما محصول نهایى این تمکین چیزى جز سقوط اقتصاد مکزیک و بحرانهاى اقتصادى از جمله کاهش ارزشپول ملى، بیکارى مهاجرت به شهرهاى بزرگ و نابودى صنایع داخلى نبود. از سوى دیگر، برخلاف مکزیک، ما با کشورهاى آسیاى جنوب شرقى چون مالزى مواجه هستیم که با اتخاذ تدابیرى مستقل و ملى، راه پیشرفت اقتصادى را طى کردند. این کشورها برخلاف توصیههاى کارشناسان مدافع اقتصاد بازار، آمیزهاى از اقتصاد آزاد و حمایتى(دولتى) را در پیش گرفتند، و به توفیقات قابل توجهى دست یافتند.
پرده اول؛ مکزیک: هماینک از هر دو مکزیکى در سن کار، یک تن یا بیکار است، و یا به عنوان کارگر روزمزد فصلى در اقتصاد غیرواقعى، مشغول به کار است، یعنى این که، توان اقتصادى مکزیک، پیوسته در حال نقصان و کاهش است. از این رو، ناآرامىهاى سیاسى، اعتصابها و خیزشهاى دهقانى، سراسر کشور را به لرزه در آوردهاند، این در حالى است که طبق نقشهها و برنامههاى دولت و بر پایه مشاوران آمریکایى دولت، همه چیز باید بر عکس مىشد. مدت 10 سال تمام، 3 رئیسجمهور این کشور، یکى پس از دیگرى از پیشنهادهاى بانک جهانى، صندوق بینالمللى پول و دولت آمریکا پیروى کردند، و در این راستا، بخش اعظم صنایع دولتى را به بخش خصوصى واگذار کردند، موانع موجود بر سر راه سرمایهگذارى خارجى را از میان برداشتند، حقوق گمرکى را ملغى و درهاى کشور را بر روى بازار مالى بینالمللى باز کردند. در آغاز کار، همهچیز مثبت و در حال رشد بود. به همین دلیل، مکزیک در 1993/1372 با کانادا و آمریکا، پیمان آزاد نفتا را منعقد کرد. در 1994/1373 مکزیک به عضویت کلوپ کشورهاى ثروتمند درآمد، تعداد زیادى از شرکتهاى بینالمللى، کارخانههاى جدیدى در مکزیک تأسیس کردند یا کارخانههاى موجود خود را گسترش دادند. صادرات کشور هر ساله 10 درصد افزایش مىیافت، و قروض خارجى دولت تقلیل یافت، و براى اولین بار، مکزیک نیز،یک قشر میانى هر چند کوچک، لیکن با قدرت خرید بالا را تجربه کرد. قشرى که شرکتهاى اقتصادى جدیدى به وجود آورده و مالیاتهاى خوبى مىپرداخت. در واقع، تنها بخش کوچکى از اقتصاد و اهالى کشور از این معجزه اقتصادى سود مىبردند. صنعت پویا و در حال ترقى جدید در بخشهاى شیمى،الکترونیک و اتومبیلسازى،عمدتا وابسته به واردات بودند و مشاغل نسبتا کمى را ارائه مىکردند، و نیز، تنها یک امپراتورى بزرگ صنعتى، صاحب کارخانههاى عظیم واگذارى شدند که نصف تولید ناخالص اجتماعى را به خود اختصاص داده بودند. در عین حال، باز نمودن سریع مرزها به روى آمریکا، بخشهاى مهمى از اقتصاد ملى را دچار آسیب کرد، که در نتیجه، فقط در صنعت تولید ماشین افزارهاى صنعتى، نیمى از تمامى کارخانههاى موجود تعطیل گردیدند، همچنین، در صنعت باثبات پوشاک، درصد واقعى رشد اقتصادى کمتر از درصد رشد جمعیت گردید. در اثر مکانیزه شدن کشاورزى، چندین میلیون از کارگران کشاورزى بیکار شده و به شهرهاى مملو از جمعیت هجوم بردند. از سال 1998/1377 واردات، 5 برابر سریعتر از صادرات رشد کرد، و باعث ایجاد کوهى از کسرى توازن در تجارت خارجى گردید.دولت براى این که مردم را خاموش و ارزش اجناس وارداتى را پایین نگه دارد،ارزش پول خود را با بالا بردن نرخ سود، افزایش داد. نرخ سود سالیانه بیش از 20 درصد در عرض چند ماه، 15 هزار شرکت را ورشکسته و نزدیک به 3 میلیون نفر را بیکار و قدرت خرید مردم را حداقل یک سوم تقلیل داد. بعد از یک دهه رفرمهاى نولیبرالى، اکنون وضع اقتصادى این ملت 100 میلیونى، از هر زمان دیگرى بدتر است. بدین طریق، تجربه مکزیک، ماهیت رؤیاى دستیابى به رفاه از طریق حکومت کامل بازار را به عنوان یک تصور سادهلوحانه برملا ساخت. در حقیقت، هر گاه کشورى در حال رشد بخواهد، بدون تقویت صنعت خویش و حمایت از آن، از طریق ایجاد موانع گمرکى در مقابل رقباى قوىترى از کشورهاى صنعتى قد برافرازد، شکستش حتمى خواهد بود.
پرده دوم؛ مالزى:مدتى است که خارجیان با اشتیاق به پنگانگ مىروند. در قرن گذشته هم، آب و هواى ساحلى و زمینهاى حاصلخیز پنانگ،نظر استعمارگران انگلیسى را به خود جلب کرد، و حتى، در جزیرهاى در سواحل غربى مالزى یک پایگاه نظامى بنا کردند. امروزه هم در پایتخت این جزیره،جنبوجوش چشمگیرى حاکم است، اما آنچه هماکنون نظر مسافران را به خود جلب مىکند، نه تجارت میوه باغستانها و یا مناظر دیدنى، بلکه فضاى صنعتى این جزیره است. همه روزه مسافرین زیادى از ژاپن، اروپا و آمریکا به آن جا مىآیند. شرکتهاى تکزاس اینترومنت، ماهیتائى، اینتل، زاگاته و هولتپکراد با پلاکارتهاى بزرگ، نشان مىدهند که دیگر هیچ شرکت بزرگ الکترونیکى نیست که در اینجا نمایندگى نداشته باشد. اهالى مالزى با افتخار جزیره توریستى گذشته خویش را سیلیکون ایسلند مىنامند، جزیرهاى که کارخانههایش، این کشور آسیاى جنوب شرقى را به بزرگ صادرکننده رایانه در جهان تبدیل کرده، و 300 هزار فرصت شغلى به وجود آورده است. پنانگ تنها یکى از نشانههاى حیرتانگیز انقلاب اقتصادى که این کشور کشاورزى، از 25 سال پیش تجربه مىکند. اقتصاد مالزى از سال 1970/1349 رشد سالیانه 7 تا 8 درصد دارد، 25 درصد نیروى کار مالزى در بخش صنایع مشغول کارند، و یک سوم بازدهى اقتصادى را بر عهده دارند. از سال 1987 تا 1995/1366 تا 1374 درآمد سرانه این جمعیت 20 میلیونى 2 برابر گردیده و به 4 هزار دلار رسیده است، اگر نقشهها و برنامههاى دولت عملى گردند، این درآمد سرانه مىباید تا سال 2020/1399، 5 برابر شود و به سطح آمریکا برسد. شکوفایى اقتصادى مالزى، سیاست عدم دخالت دولت در امور اقتصادى حاکم در غالب کشورهاى صنعتى غرب، را به تمسخر گرفته است. مالزى به جاى این که اجازه دهد، مانند یک گوسفند به کشتارگاه برود، با ایجاد یک اقتصاد هدایت شده توسط دولت، ابزار متنوعى براى کنترل رشد جامعه به وجود آورده است. براى مالزى جا افتادن در بازار جهانى نه هدف، بلکه تنها وسیلهاى است که از آن با احتیاط و تفکر براى رشد اقتصادى استفاده مىشود. در مالزى، باز نمودن درهاى اقتصادى کشور بر روى خارج، از اصل ناوهاى هواپیمابر که از ابداعات ژاپن است، پیروى مىکند، یعنى با وضع مقررات تکنیکى و گمرک بالا از ورود کالاهاى مشابه خارجى در تمامى رشتههاى اقتصاد داخلى که هنوز براى رقابت خارجى ضعیف مىباشند، جلوگیرى به عمل مىآید.از سوى دیگر، دولت و نهادهاى دولتى با تمام امکانات خویش، تولیدات صادراتى را پشتیبانى مىکنند. نتیجه این که کشور کوچک مالزى،امروزه داراى 6 شرکت عظیم است که بزرگترین آنها یعنى سیم ـ داربى از طریق 200 کارخانه وابسته به خود در 21 کشور جهان به 50 هزار نفر کار داده است. ارزش سهام این شرکت بیشتر از سرمایه بزرگترین شرکت هواپیمایى آسیا، یعنى شرکت هواپیمائى سنگاپور است.
فرجام: جهانى شدن اقتصاد به هیچ وجه تنها از یک اصل واحد پیروى نمىکند، در حالى که کشورهاى مرفه قدیمى، عقبنشینى دولت را تبلیغ مىکنند، و به نیروهاى بازار دائما میدان بیشترى مىدهند، تازهواردها درست عکس این سیاست را اجرا مىکنند، و همان متخصصین امور شرکتهایى که در آمریکا یا آلمان هرگونه دخالت دولت در تصمیمات مربوط به سرمایهگذارىها را شدیدا رد مىکنند، میلیارها دلار سرمایه خود را با رضایت خاطر تحت اختیار کسانى قرار مىدهند که بر پایه اقتصاد دولتى و اقتصاد برنامهریزى شده، سودهاى کلانى را به ارمغان مىآورند.(1)
________________________________________
1ـ ر.ک.: هانس پترمارتین و هارالد شومن، دام جهانى شدن، مندرج در: WWW.Asre-nou.net. به نقل از، ماهنامه سیاحت غرب، مرکز پژوهشهاى اسلامى صدا و سیما، سال اول شماره 4 (مهر 1382) صص 70ـ61.