مشارکت سیاسى: فرآیندها و برآیندها
آرشیو
چکیده
این نوشتار، نخست، تعاریفى از مشارکت سیاسى ارائه مىکند. آنگاه، بسترهاى شکلگیرى مشارکت سیاسى در دو عرصه نظر و عمل (تاریخى) را به بحث گذاشته و سرانجام، راههاى تداوم مشارکت سیاسى را پى مىگیرد.متن
مقدمه: عرصه مفهومى مشارکت سیاسى
از آنجا که تمامى نظامهاى سیاسى امروز، حتى حکومتهاى استبدادى تکحزبى و رژیمهاى نظامى، تلقى مثبت از واژه مشارکت داشته و همگى مدّعى وجود مشارکت در درون خود هستند؛ لازم است براى کاربردهاى تحلیلى، تعریفى رفتارى و دقیق از مشارکت ارائه دهیم. بررسى مختصر تعاریف مشارکت نیازمند توجه به دو مورد است: اول اینکه مشارکت در مباحثات ایدئولوژیکى عصر مدرن، داراى جایگاهى مهم است و دیگر آن که در این عصر، دقیق بودن مفهوم مشارکت، بسیار مورد نیاز است. در هر صورت برخى از تعاریف مشارکت را مورد بررسى قرار مىدهیم:
1ـ در اغلب موارد مشارکت به اقداماتى که متضمن حمایت و همچنین، درخواست از نخبگان حکومت است، اطلاق مىشود. رژیمهاى اقتدارگرا معمولا براى اینکه نشان دهند اقتدارشان بر پشتیبانى مردمى متکى است از همهپرسى و تظاهرات تودهاى حمایت مىکنند. در این حالت، مشارکت به معنى مراجعه به مشروعیت عمومى است.(2)
2ـ بعضى از مردم مشارکت را فقط عبارت از اقدامات قانونى (مشروع) شهروندان از قبیل رأى دادن، تظاهرات، دادخواهى و...، دانسته و اعمال غیر قانونى آنها را جزء مشارکت بحساب نمىآورند. اما در مقابل کسانى که طرفدار اصلاحات سیاسى بنیادى هستند (رادیکالها) اقدامات غیر قانونى شهروندان را هم، از قبیل عصیانهاى اجتماعى و دیگر اشکال رویارویى تودهاى به عنوان مصادیق خاص مشارکت در یک نظام دموکراسى مطرح مىکنند.(3)
3ـ از آنجا که میلیونها نفر شهروند نمىتوانند مستقیما در حکومت مشارکت مؤثر داشته باشند؛ برخى، نمایندگى را به عنوان شکلى مناسب از مشارکت مطرح مىکنند. بعضى دیگر با حذف کلیه واسطههاى موجود بین شهروندان و دولت، به نفع حکومت مردمى بىواسطه و یا مشارکتى، موافقند. حامیان چنین حکومتى استدلال مىکنند که، نمایندگان به تدریج قسمتى از ساختار قدرت نخبگان تبدیل مىشوند و به همین دلیل نمایندگان، منافع منتخبین خود را رها مىکنند. در حالى که نظام نمایندگى باید نمایندگان را مجبور کند بر اساس خواست موکلین خود عمل کنند. این گونه است که ما با نظریات متعارض و مختلف در مورد نظام نمایندگى مواجه مىشویم. این نظریات متعارض را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد:
دسته اول نماینده را، کارگزار یک شهروند رأى دهنده مىدانند که هماهنگ با اراده اکثریت موکلین خود عمل مىکند. و دسته دوم نماینده منتخب را هنرپیشهاى فارغ از هر گونه قید و بند به حساب مىآورند که بر اساس اصول خود، در قانونگذارى شرکت مىکند و گاهى نیز براى جلب توجه منتخبین خود از اراده آنها تبعیت مىنماید.(4)
4ـ وقتى از مشارکت کنندگان سخن به میان مىآوریم، گاهى منظورمان افراد فعالى است که براى دستیابى به مناصب دولت و مجلس تلاش مىکنند، در همایشهاى عمومى حضور مىیابند، به احزاب سیاسى مىپیوندند و ساعات زیادى از وقت خود را در امور عمومى صرف مىکنند؛ گاهى نیز ما شکلهاى محدودتر مشارکت سیاسى را جزء مشارکت محسوب مىکنیم. مثلا، کسانى را که رأى نمىدهند اما درباره مسائل سیاسى با همسایگان خود گفتوگو مىکنند؛ نقطه نظرات سیاسى خود را ابراز مىدارند و از طریق رسانههاى گروهى در اطلاع رسانى سیاسى شرکت مىکنند، جزء مشارکت کنندگان به حساب مىآورند. حال با توجه به اینکه مشارکت یک پیوستار است در کجاى آن باید بین مشارکت کنندگان و غیر مشارکت کنندگان خط تمایز رسم کنیم؟(5)
5ـ با توسعه دایره تعریف، تلاشهایى را هم که به منظور تأثیرگذارى بر اقدامات دیوانى انجام مىگیرد، جزء مشارکت به حساب مىآید. در حالى که در اکثریت قریب به اتفاق مباحث مربوط به مشارکت سیاسى این تمایل وجود دارد که، اقداماتى نظیر فعالیتهاى روستاییان براى تأثیرگذارى بر دیوانسالارى محلى و فعالیتهاى بازرگانان براى کسب مجوزها و انعقاد قراردادهاى لازم را از دایره شمول مشارکت خارج کنند، ولى در بسیارى از جوامع همین اقدامات، رایجترین روش تأثیرگذارى شهروندان بر فعالیتهاى دولت مىباشد. در حالى که بعضى از تعاریف مشارکت، صرفا فعالیتهایى را مشارکت قلمداد مىکنند که بر سیاست ملى تأثیرگذار باشند. تعاریف دیگرى نیز وجود دارد که مشارکت را در نهادهاى محلى خلاصه مىکند. البته ممکن است بعضى ناظران روستاییان را به رغم دخالت زیادشان در سیاست قبیله، کاست یا روستا مشارکت کننده به حساب نیاورند.(6)
6ـ و بالاخره باید گفت که درباره آنچه که یک اقدام سیاسى(Political Act)را ایجاد مىکند، نظریات مختلفى وجود دارد. مثلا ، آنچه که درباره جامعه خاص، اقدامى سیاسى تلقى مىشود ممکن است در جامعه دیگر غیرسیاسى باشد. همچنین ممکن است اقدامى در یک جامعه خاص، توسط اکثریت مردم آن جامعه در مقطع خاصى از زمان غیرسیاسى تلقى شود ولى همین اقدام در جامعه دیگر در همان مقطع زمانى سیاسى به حساب آید. در همین رابطه باید متذکر شد که در درون یک جامعه، درباره سیاسى بودن یا نبودن اقدامى خاص، اختلاف نظرهاى زیادى وجود دارد. به عنوان مثال متخصص یا دانشمندى که به جریان فرار مغزها مىپیوندد ممکن است عمل خود را امرى شخصى قلمداد کند؛ اما هموطنان وى ممکن است او را به ناسپاسى و بىوفایى به کشور متهم سازند و این اقدام را سیاسى بدانند. ممکن است اتلاف مال و دارایى در محلات اقلیتنشین آمریکا، از نگاه بعضى آمریکایىها به سادگى یک عمل جنایى به حساب آید، در حالى که شاید دیگران اقدام مزبور را سیاسى بپندارند.(7)
آنچه از تمامى این تعاریف مختلف مشارکت سیاسى برمىآید این است که ما، به جاى یک مفهوم دوگانه و متضاد(Dichotomous)بایک پیوستار سر و کار داریم. جوامع و افراد از اجزاى متشکله یک اقدام سیاسى برداشتهاى مختلفى دارند و بیشتر این تعاریف در بردارنده ارزشهاى هنجارى مربوط به خود هستند. بنابراین، اگر بخواهیم تعریفى از مشارکت سیاسى را بکار ببریم که توانایى پوشش کلیه فعالیتهایى را که در جوامع مختلف مشارکت سیاسى تلقى مىشود، باید تعریف ما تا حدودى جامع باشد. با توجه به این موضوع تعریف مشارکت سیاسى عبارت است از: هر نوع اقدام سیاسى داوطلبانه، موفق یا ناموفق، سازمان یافته یا بىسازمان، مقطعى یا مستمر که براى تأثیرگذارى بر انتخاب سیاستهاى عمومى، اداره امور عمومى یا گزینش رهبران سیاسى در سطوح مختلف حکومتى، اعم از محلى و یا ملى، روشهاى قانونى یا غیر قانونى را بکار گیرد.(8)
سه بعد از ابعاد مختلف این تعریف نیازمند تفسیر است:
1ـ با توجه به اهدافى که از این نوشتار داریم و بر پایه آن مشارکت را به عنوان اقدام سیاسى تعریف کردیم صرفا واکنشها یا احساسهاى انتزاعى را شامل نمىشود، بلکه احساسات شخصى را نیز در بر مىگیرد. از این رو در تمامى نظامهاى سیاسى، مردم نسبت به حکومت و سیاست داراى موضع هستند. ولى زمانى مىتوانیم این مواضع را مشارکت سیاسى به حساب آوریم که با نوعى اقدام سیاسى همراه باشند.
2ـ منظور ما از مفهوم مشارکت سیاسى، اقدامات داوطلبانه شهروندان است. بنابراین، اقدامات غیرداوطلبانه، از قبیل خدمت اجبارى در نیروهاى مسلح یا پرداخت مالیات از حوزه مشارکت خارج مىشوند. به همین ترتیب پیوستن به سازمانها یا حضور در اجتماعات تودهاى به فرمان حکومت هم، همین حکم را دارد.
3ـ یک شهروند داراى حق انتخاب مقامات دولتى است. پس رأى دادن در انتخاباتهاى تک لیستى که حق انتخاب را از شهروندان سلب مىکند جزو مشارکت محسوب نمىشود. البته، یک چنین مشارکت حمایتى (Support particpation)یا به بیان دقیقتر، بسیج اجبارى(Coercive Mobilizateon)براى رژیمهاى اقتدارطلب حائز اهمیت است. ولى نباید این نوع از مشارکت را با مشارکت سیاسى خالص (Genuine) که عبارت از انتخابهاى داوطلبانه شهروندان است اشتباه گرفت.(9)
مشارکت سیاسى: رویشها و پویشها
چرا در جهان مدرن و در حال نوسازى، به رغم دیرپایى نظامهاى سیاسى غیرمشارکتى و قوت بعضى از فرایندهاى نهادینه شده جامعهپذیرى، که عدم امکان مشارکت را تضمین کردهاند، فشار براى ایجاد مشارکت سیاسى تشدید شده است؟ در پاسخ به دلایل زیر اشاره مىکنیم:
1ـ مطابق نظریه بسیج اجتماعى که به نام کارل دویچ (Karl Deutsch) و دانیل لرنر (Daniel Lerner) ثبت شده، عناصر فرایند نوسازى به تغییرات مشارکتى منجر مىشوند، در حالىکه لرنر، تأثیر شهرى شدن (Urbanization) و در معرض رسانههاى گروهى قرارگرفتن را مورد بررسى قرار داده است. دویچ ترکیب پیچیدهترى از ویژگىهاى فرایند نوسازى را پیشنهاد کرده و آن را بسیج اجتماعى نامیده است. مانهایمMannheim))، در تفسیرى اولیه از این نظریه، از مردمى سخن به میان آورده که براى بسیج شدن در نهادهاى مدرن جدید از قبیل ارتش، زندگى در شهر و کارخانه، از اجتماع و روشهاى سنتى زندگى خود، در حال ریشهکن شدن هستند. به علاوه از فرایندى که مردم توسط آن از مجموعهاى از وابستگىها به دستاوردهاى دیگرى منتقل مىگردند، در مباحث جدید سیاست تودهاى نیز سخن به میان آمده است.(10) براى کمّى کردن این مفاهیم، دویچ پیشنهاد زیر را مطرح کرد که شاخصهایى از تغییرات اجتماعى، مانند استفاده از رسانههاى گروهى، تغییرات سکونتى، تغییرات شغلى، ارتقاى آموزشى و افزایش درآمد وجود دارند که همزمان رخ داده و به پیش مىروند و این تغییرات با اشکال جدید مشارکت سیاسى قریناند. زیربناى نظرى تئورى فوق این اصل است که فرایند نوسازى بر فرایند جامعهپذیرى تأثیر مىگذارد و فرایند جامعهپذیرى نیز به نوبه خود رفتارهاى سیاسى را شکل مىدهد. این بخش از نظریه مزبور باهدف تخمین ارزش نسبى یک متغیر نسبت به دیگر متغیرها، به طور انفرادى یا ترکیبى، تعداد مطالعات تجربى و تحلیلهاى آمارى را افزایش داده است. به عنوان مثال، آلکس اینکلس(Alex Inkeles) تلاش کرده است طى یک مطالعه نظرى بین فرهنگى(Cross-Cultural)نشان دهد که تماس با کارخانه، نسبت به شهرى شدن یا آموزش و پروش، عامل نوسازى قوىترى با پیامدهاى سیاسى احتمالى است. یکى از مزایاى این نظریه این است که شاخصهاى بین فرهنگى قابل اندازهگیرى را بدست مىدهد که بسیارى از نظریات سیستمى دیگر از ارائه آنها ناتوانند.(11)
2ـ دومین نظریه مشارکت سیاسى، یعنى قشربندى اجتماعى به جاى توجه به شاخصهاى مختلف نوسازى، تأثیر نوسازى بر نظام قشربندى اجتماعى را مورد بررسى قرار داده است. بحث نظرى قضیه به این شرح است: فرایند نوسازى، گروههاى اجتماعى را که قبلاً وجود نداشتهاند بوجود مىآورد و باعث تغییر در رابطه گروههاى اجتماعى موجود با همدیگر مىشود و این دو نوع توسعه در درون نظام قشربندى تعیین مىکنند که چه کسى وارد سیاست شود. این نظریه از این عقیده رایج ناشى مىشود که یک نظام اجتماعى، هم شامل تفاوتهاى اجتماعى (Social Differentiation) مانند تفاوتهاى شغلى، زیستشناختى مانند سن، جنس و... است که لازمه کارکرد نظاماند و هم طرحى براى توزیع قدرت و اقتدار مىباشند. زیرا تفاوتهاى مزبور، مثل سن، درآمد یا شغل که مبناى درجهبندى اجتماعى قرار مىگیرند اهمیت زیادى دارند. افراد بر مبناى بعضى معیارهاى ارزشى براى دیگر افراد، مقامات و نهادها احترام قائل شده، نسبت به آنها افتخار مىکنند یا برایشان اعتبار قائل مىشوند. آنچه به تفاوتهاى اجتماعى معنى و مفهوم مىبخشد احساسها و اقدامات متفاوت است. نیز همین احساسات و اقدامات است که در تحلیل نهایى، موقعیت (Position) اجتماعى را تعریف مىکند. بیشتر ادبیات مربوط به الگوهاى متغیر مشارکت سیاسى در اروپا، توجه خود را بر تغییرات موجود در نظام قشربندى طبقاتى متمرکز کردهاند.(12)
در فرانسه و انگلستان قرون هیجدهم و نوزدهم طبقات متوسط جدید به دلیل کسب درآمدهاى جدید خواستار مقام اجتماعى بالاترى شدند. این تقاضا عامل مهمى براى دستیابى آنها به قدرت سیاسى توصیف شده است. اکنون مىتوانیم دریابیم که تلاش گروههاى اجتماعى براى بدست گرفتن قدرت صرفا به این دلیل نیست که آنها داراى سیاستى خاص یا تقاضاهایى اجرایىاند که آرزوى برآورده شدن آن را دارند. بلکه علت دیگرى هم دارد و آن این که دستیابى به قدرت یا شریک شدن در آن علامت دستیابى به منزلت اجتماعى است. وقتى منزلت اجتماعى هدف گروههاى اجتماعى رقیب شود، موضوع اصلى از اینکه سیاست حکومت چه چیزى باید باشد به اینکه چه کسى سیاست حکومت را تعیین خواهد کرد تبدیل خواهد شد. در بیشتر کشورهاى در حال توسعه مبارزات در مورد مقام اجتماعى کمتر حول نظام قشربندى اجتماعى و بیشتر حول نظام قشربندى فرهنگى و قومى متمرکز شده است. تمرکز مبارزات مختلف اجتماعى حول ویژگىهاى قومى در شمارى از کشورهاى در حال توسعه، که اروپاى شرقى نیز از این نظر به مناطق در حال توسعه شباهت دارد و عدم تمرکز آن مبارزات، حول خطمشىهاى طبقاتى، مانند وضعیتى که در اروپاى غربى حاکم است، باعث ایجاد تفاوت در ماهیت موضوعات مورد مبارزه شده است. جایى که نظام طبقاتى محور مبارزه باشد، مبارزات اجتماعى حول سیاستگزارىهاى رفاهى، مالیات و مسائل سیاستگزارى اقتصادى شکل خواهد گرفت. جایى که قومیت محور مبارزه باشد مبارزات اجتماعى عموما بر اساس سیاست زبانى، روابط دولت و کلیسا و مهمتر از آن، سیاستهاى آموزشى شکل خواهد گرفت. با وجود این، تلاش جهت کسب مقام و منزلت(Drive for status) یکى از عناصر هر دو نوع قشربندى طبقاتى و قومى است. این تلاش در شکلدهى رفتار سیاسى بسیارى از طبقات اجتماعى جدید مشارکت کننده در سیاست و حکومت اروپا، نقش مهمى داشته است. تلاش اقلیتهاى قومى جهت دستیابى به شأن و قدرت در آمریکا، اروپاى شرقى و کشورهاى در حال توسعه نقش مهمى داشته است. امروزه نیز یکى از ابعاد اساسى در رفتار، جنبش قدرت سیاه(Blak Power Movement)در آمریکا مىباشد. در نظریه قشربندى، دو متغیر مرتبط به یکدیگر وجود دارد که در تبیین الگوهاى متغیر مشارکت، کاربرد وسیعى دارد. یکى از آن دو مفهوم محرومیت نسبى و دیگرى مفهوم ناکامى(Reversal) در حفظ اعتبار است.(13)
1ـ مفهوم محرومیت نسبى از جنبه روانشناسانه با انتظارات برآورده نشده سروکار دارد. بعضى از نظریه پردازان عقیده دارند که احساس نابرابرى و محرومیت وقتى ایجاد مىشود که گروهها یا افراد تصور کنند دیگران به منافع جامعه دسترسى بهترى دارند. نظریه پردازان دیگر نیز توجه خود را بر انتظارات برآورده نشدهاى متمرکز مىکنند که از نسبت نارضایتبخش خواستن به گرفتن نتیجه مىشوند. مبناى این نظریه در هر دو مورد بالا آن است که تغییرات موجود در یک جامعه در حال توسعه، به خواستهاى تأمین نشدهاى منجر مىگردد و عدم تأمین این خواستهها، به نوبه خود بر احساس عدم خوشبختى افراد تأثیر مىگذارد. این نظریه، به جاى بررسى محرومیت واقعى مادى به محرومیت روانى مىپردازد و علت همراه بودن اعتراض اجتماعى، سیاسىشدن و مشارکت فزاینده با افزایش درآمد و بهبود شرایط زندگى را تشریح مىکند. مواردى که در این رابطه مىتوان از آن نام برد عبارتند از:
الف) چرا شورشیان محلههاى اقلیتنشین آمریکا اغلب از فقیرترین مردم و از مردم بیکار نیستند؟
ب) چرا وقتى که نواحى یا گروههاى یک کشور در سطوح مختلف توسعه مىیابند و درآمد خود را افزایش مىدهند، تنش ایجاد مىشود؟
ج) چرا کشورهاى داراى معیارهاى بالاى زندگى احتمالاً وسیعترین جنبشهاى اعتراضى را دارا هستند.(14)
2ـ ناکامى در حفظ اعتبار توجه خود را به بررسى مشکلات روانشناختى گروههاى اجتماعى معطوف مىکند که در اثر فرایند نوسازى، شأن خود را از دست مىدهند؛ به عنوان مثال در بعضى از جوامع در حال توسعه قبایل یا کاستهاى عمده که در طول زمان ارج و اعتبار زیادى کسب کرده بودهاند در اثر رواج و پذیرش معیارهاى جدید منزلت در جامعه، قسمت اعظم مقام و اعتبار خود را از دست دادهاند. دیگر اینکه، افراد به خاطر جنگجویى یا موقعیت خانوادگى یا مذهبى بودن محترم شمرده نمىشوند. در جامعه مدرن، منزلت بهطور فزایندهاى بر ثروت و قدرت مبتنى است و این دو به احتمال قوى، مخصوص کسانى است که تحصیل کرده بوده و داراى دیدگاهها و سبکى مدرن از زندگى هستند. به عنوان مثال، در شرق آفریقا افراد قبایل شبانى ماسایى(Masai) که تحت حکومت بریتانیا، شأن ثروت و قدرت شان تحلیل رفته است در حال شروع فعالیت سیاسى هستند و قصد دارند این فعالیت را وسیله تثبیت مجدد موقعیت تاریخى خود قرار دهند. شبیه این مورد، راجههاى (Rajput) شمال هند هستند که در زمان حکومت بریتانیا بر هند، بر بسیارى از ایالات شاهزادهنشین حکومت مىکردند و بعد از استقلال هند در مقابل مالکان روستایى و طبقات متوسط جدید شهرى، قدرت و نفوذ(Prestige) خود را از دست داده و بعدا تلاش خود را براى تثبیت مجدد قدرت سیاسىشان از طریق مشارکت در سیاست انتخاباتى تودهاى آغاز کردند. محققان سیاست و حکومت در اروپا، مفهوم کاهش درجه (Decline) و اعتبار و منزلت را نیز براى تبیین سیاسى شدن طبقات اجتماعى بکار بردهاند که درآمدشان کاهش نیافته است اما از ارتقاى طبقات اجتماعى پایینتر به موقعیتهاى بالاتر در سلسله مراتب اجتماعى هراسناکند. دارندورف (Dahrendorf)، لیپست (Lipset) و دیگر صاحب نظران قشربندى اجتماعى، از کاهش درجه اعتبار، به عنوان یکى از عناصر مهم افزایش تعداد جنبشهاى راستگراى رادیکال در اروپاى مرکزى در دوره جنگهاى داخلى نام بردهاند.(15)
بکارگیرى شیوه قشربندى اجتماعى براى مطالعه مشارکت سیاسى این مزیت را دارد که مىتواند نقشى را که هم اکنون مبارزات انتخاباتى براى کسب منزلت و قدرت در مناطق در حال توسعه دارد و نقشى را که از لحاظ تاریخى در توسعه سیاسى اروپایى و آمریکایى داشته را به وضوح نشان دهد. روش مزبور خاطر نشان مىکند که تقاضا براى مشارکت سیاسى غالبا تقاضا براى توزیع کالاها و خدمات، تحت نظارت حکومت نیست؛ بلکه تقاضا براى منزلتى است که به صاحبان قدرت مىرسد. در حقیقت در کشورهاى در حال توسعهاى که هنوز حکومت بهطور چشمگیرى در جامعه و اقتصاد نفوذ نکرده و ظرفیت حکومت براى استخراج و توزیع منابع محدود است، رقابت براى مقام و اعتبار مىتواند به شدیدترین شکل خود بروز کند و همچنین ممکن است به مبارزه و نبرد مسلحانه منجر شود. در اینجا ممکن است موقعیت اجتماعى از سیاستگزارى عمومى مهمتر تلقى شود و این پرسش که چه کسى باید حکومت کند؟ از این که قدرت چگونه باید بکار گرفته شود؟ حائز اهمیت بیشترى گردد.(16)
3ـ نگاه تاریخى روشنفکران به، توسعه، جنبشهاى ملیتگرا و تأثیر ایدئولوژىهاى مختلف بر مشارکت سیاسى است. کانون توجه اصلى این نظریه نقشى است که روشنفکران در زمینه گسترش عقاید مساواتطلبانه و ملىگرایانه بازى کرده و از این راه، تودهها را به اقدام سیاس کشاندهاند. مطابق این نظریه، روشنفکران خاطرات تاریخى را تجدید یا ایجاد مىکنند، زبانهاى بومى را دوباره زنده مىکنند، و هویتهاى ملى جدیدى را مىآفرینند. روشنفکران اغلب افکار مساواتطلبانه را به جامعه خود معرفى و آن را در اقصى نقاط کشورشان مىپراکنند. اینگونه فعالیتها از جانب روشنفکران، مردم را به شرکت در زندگى سیاسى؛ ابتدا در جنبشهاى ملىگرایانه و سپس در کشورهاى تازه به استقلال رسیده، سوق داده است. همچنین، این نظریه بر نقش روشنفکران به عنوان مولدان و مروّجان عقایدى که توان تغییر طرز نگرش و رفتار دیگر طبقات اجتماعى را دارند، تأکید مىورزد. این دیدگاه در ادبیات اروپایى و در تاریخ روشنفکرى آسیایى به خوبى جاى خود را باز کرده است. در علوم سیاسى رابرت امرسون (Rubert Emerson)این شیوه را در مطالعه توسعه جنبشهاى ملىگرا بهکار گرفته است. و نیز در همین حوزه، هاگ استونـ واتسون(Hugh ston - Watson)این روش را براى مطالعه تطبیقى الگوهاى مشارکت سیاسى در اروپاى شرقى قبل از جنگ، و آسیا و آفریقاى امروزى بهکار گرفته است. این نظریه تا حد زیادى با مشاهدات تجربى زیر تأیید مىشود(17):
1ـ غالبا افزایش قابل توجه مشارکت سیاسى، پیش از تحقق نوسازى در ابعاد گسترده صورت مىپذیرد.
2ـ جوامعى که داراى سطوح مشابهى از آبادانى و عمران Urbanixation))رسانههاى گروهى و دیگر عناصر تشکیل دهنده شاخص بسیج اجتماعى هستند، در سطوح کاملاً متفاوتى از مشارکت سیاسى جاى دارند. علاوه بر این، بعضى از نظامهایى که بر اساس شاخص بسیج اجتماعى در رده پایینى قرار مىگیرند نیز، نسبت به نظامهایى که بر اساس همان شاخص در درجه بالایى قرار دارند، داراى مشارکت سیاسى بیشترى هستند. نتیجه اینکه به نظر مىرسد ایدههاى گروهى نسبتا کوچک از افراد صاحب نفوذ مىتواند پیش از وقوع نوسازى، عده زیادى از مردم را به سوى اقدام سیاسى سوق دهد. نقش مستقل ایدهها به تنهایى مورد تأکید این نظریه نیست؛ بلکه مسائل مورد نظر این نظریه، ایدههاى طبقه اجتماعى با ارزشى است که تعداد زیادى از مردم اجتماع این افراد را حاملان سنت (Bearer) مىدانند. رابرت ردفیلد (Robert Redfield) و میتلون سینگر (Milton Singer)به حضور چنین طبقهاى، یعنى کشیشها، معلمان، شاعران، مربّیان و عالمانىMen of Learning))که هم سنت را ترویج مىکنند و هم ماهیت آن را تغییر مىدهند، در سنتىترین جوامع به خصوص جوامع روستایى توجه کردهاند. این طبقات اجتماعى حتى بدون ایجاد تغییرات عمده در نظام قشربندى اجتماعى یا فراگیرى فرایند سازى مىتوانند، تودهها را به مبارزه علیه حکام استعمارى و در نتیجه، مساواتخواهى بیشتر در درون نظام سیاسى بشورانند. به عنوان مثال نمونههایى از این نوع تحریک علیه نظام را ذکر مىکنیم:
1ـ نقشى که توسط روحانیون سطح پایین کلیساهاى ارتدوکس شرقى در اروپاى شرقى و جنوبى در پایان قرن نوزدهم ایفا شد.
2ـ نقشى که سنتهاى بودایى در سیلان (سریلانکا)، برمه و در ویتنام بازى کردند.
3ـ نقشى که طبقات روشنفکر مدرن چون، وکلا، پزشکان و خبرنگاران ، در گسترش جنبشهاى ملىگرا در هند، پاکستان و قسمت اعظم آفریقا ایفاء کردند.(18)
ممکن است افکار جدید مربوط به برابرى سیاسى در درون جامعهاى خاص بهطور مستقل شکل گیرد؛ اما در آسیا و آفریقاى امروزى عقاید جدید اغلب ریشه خارجى دارند. ارتباطات جهانى، مسافرتهاى خارجى و جنبشهاى نظامیان، باعث ترویج اندیشه مشارکت سیاسى شده است. این فرایند ترویج حتى در نبود عوامل داخلى سیستم که منشأ اندیشههاى مشارکت سیاسىاند، ممکن است تغییراتى را ایجاد نماید. به همین دلیل بود که اتحادیههاى تجارى ماهر و نیمه ماهر در انگلستان و آمریکا قبل از کسب تجربه طولانى در اداره اتحادیههاى صنایع دستى و روند صنعتى شدن، توسعه نیافتند. بر عکس در آسیا و آفریقا رهبران سیاسى چپگرا، اتحادیههاى بازرگانى را تقریبا بلافاصله بعد از ایجاد کارخانههاى مختلف سازمان دادند؛ بهطورى که امروزه نیروى کار موجود در اتحادیههاى مزبور در بسیارى از جوامع در حال توسعه، در مقایسه با مقطع زمانى مشابه در انگلستان و آمریکا از درصد بالاترى برخوردار است. در حقیقت کشورهایى در مناطق در حال توسعه وجود دارند که نسبت به فرانسه در کشورهاى اروپایى از نیروى کار صنعتى بیشترى برخوردارند.(19)
4ـ تعارض بین نخبگان نیز، اغلب عامل تحرک مشارکت سیاسى تودهاى است. در یک کشور در حال توسعه، نخبگان نسبتا یکدست، در مقایسه با نخبگان متفرق تمایل کمترى به انگیختن مشارکت دارند. در یک نظام سیاسى رقابتى، هم نخبگان حاکم و هم مخالفین آنها بهدنبال بهرهبردارى از حمایت تودهها علیه یکدیگرند. اما اگر بسیج اجتماعى در حد ناچیزى وجود داشته باشد، نخبگان حاکم یکدست باشند، و حکومت، رهبران ناراضى را سرکوب کند، به احتمال قوى تقاضا براى مشارکت سیاس به حداقل، نزول خواهد کرد. شاهد مثال، وضعیت تکان دهنده مشارکت سیاسى و تقاضاى حداقل براى مشارکت در بسیارى از کشورهاى تازه تأسیس داراى نظام تکحزبى یا رژیمهاى نظامى است. این در حالى است که از چند سال پیش نظام سیاسى این کشورها، باز و رقابتى بوده است. گر چه جوامع صنعتى مدرن، عموما از ظرفیت بیشترى براى اعمال فشار برخوردارند، ولى در نظامهاى سیاسىکمتر توسعه یافته، در مقایسه با صنعتىترین و مدرنترین جوامع، میزان کمى از زور مىتواند مانع مشارکت سیاسى شود. نخبگان کشورهاى تازه به استقلال رسیده در هر حادثهاى تصور مىکنند که سازماندهى سیاسى، جنبشهاى تودهاى و نارضایتى تودهاى، ساخته دست تعداد معدودى از مردم است که سرکوب آنها مىتواند به نارضایتى پایان دهد. اغلب به همین دلیل است که نخبگان حاکم در کشورهاى توسعه نیافته به استفاده از ابزار سرکوب تمایل زیادى نشان مىدهند. واقعیت این است که در اکثر کشورهاى در حال توسعه، در مقایسه با حکومتهاى استبدادى خودکامه مدرن، میزان سرکوب لازم براى فرونشاندن نارضایتى و نابودى جنبشهاى مخالف در حد معتدلى بوده است.(20)
5ـ پنجمین مورد در تبیین مشارکت سیاسى، خروجى حکومتى(Out put)، به تأثیر حکومت بر شهروند مىپردازد. این نظریه، بر محصول حکومت به عنوان یکى از عوامل تغییر میزان مشارکت سیاسى تأکید مىورزد. قبل از هر چیز توسعه توانایىهاى استخراجى (Extractive) و قانونى، حکومت و گروههایى را به حکومت مرتبط مىسازد که سابق بر این از حکومت جدا بودهاند. اگر مالیاتها جمعآورى شود، پلیس قانون را اجرا کند و نظم را برقرار سازد و مقررات جدیدى جهت اجرا وضع شود، احتمالاً افراد در قالب سازماندهى، خود را براى مواجه با دولت یا دفاع از خود در برابر دولت آماده خواهند ساخت. به عنوان مثال وقتى دولت ارائه امکانات رفاهى و توزیع درآمدها و خدمات را مدنظر قرار دهد، غالبا مردم براى وارد آوردن فشارهاى لازم به دولت جهت تسریع در اقدامات مؤثر و قاطع توزیعى، خود را سازماندهى خواهند کرد. در حقیقت دولت با پذیرفتن فعالیتهاى جدید، تعریف مجددى از سیاسى بودن را ارائه داده است. بهطورى که زمانى، افراد، فعالیتهاى خصوصى یا امور مذهبى را، شخصى تلقى مىکردند، ولى اکنون جزء امور عمومى بهحساب مىآید.(21)
علاوه بر این، مادامى که حل تعارض در حوزه صلاحیت قبیله یا کاست باشد، یا از طریق نهادهاى قضایى سنتى صورت گیرد و یا از طریق حلّ و فصل خصومتهاى نسبى انجام شود؛ هیچیک از این اقدمات، حداقل در سطح ملى، سیاسى محسوب نمىشود. اما هنگامى که اقتدار مرکزى، به تأسیس نظام قضایى یکپارچه مبادرت مىکند؛ قوانین را تدوین مىکند، خصومتهاى اصل و نسبى را ممنوع مىنماید، و پلیس را ایجاد مىکند. گروههاى رقیب بهجاى استفاده از روشهاى سنتى مبارزه جهت شکست دادن همدیگر از طریق اقدام سیاسى ملى به رقابت با یکدیگر مىپردازند؛ عرصه تعارضات تغییر مىیابد و در این موقعیت، رقابت و تعارض نیازمند اقدام سیاسى است. همچنین، برقرارى حق رأى عمومى بزرگسالان و حقوق تشکیل انجمنها و تجمعات، امکان ایراد نطق آزاد و حراست از مطبوعات آزاد، انگیزه لازم را براى ورود افراد و گروههاى اجتماعى به فرایند سیاسى فراهم مىآورد. بهطور خلاصه مىتوان گفت که، وقتى امکان افزایش مشارکت سیاسى توسط دولت فراهم شود، مشارکت سیاسى مىتواند افزایش یابد. بدیهى است که مشارکت سیاسى در یک جامعه مردمسالار نسبت به یک جامعه اقتدارطلب، از گسترده وسیعترى برخوردار است؛ و براى تبیین اختلاف بین مفهوم مشارکت در دو جامعه فوق نیاز نیست که تفاوت در قشربندى اجتماعى یا سطوح نوسازى را به عنوان یک اصل بپذیریم.(22)
کلیه شرایط متغیرى را که در آنها فشار براى مشارکت سیاسى افزایش مىیابد مىتوان معلول رشد برابرى، تمایز ساختارى یا ظرفیت در یک نظام سیاسى و یا به طور خلاصه معلول توسعهاى دانست که مشارکت بهخودى خود بخشى از آن است. به عنوان مثال، نظریه بسیج اجتماعى، نتیجه تغییر مفهوم رشد برابرى، و نظریه قشربندى اجتماعى، صورت تغییر یافته مفهوم تمایز ساختارى و فزاینده است. همچنین، نظریه نخبگان، با تکیه بر نقش طبقات اجتماعى پیشگامان، اهمیت گسترش مفهوم برابرى را مورد توجه قرار مىدهد و نظریهاى که هسته اصلى خود را بر توسعه فعالیت حکومت قرار مىدهد، بیانى دیگر از مفهوم ظرفیت است. خلاصه اینکه، وقوع تغییر در ساختار اجتماعى، نظام ارزشى و نهادها، و عملکرد حکومت که همگى، عناصر فرایند توسعه را تشکیل مىدهند، تقاضا براى مشارکت سیاسى گستردهترى را موجب مىگردد.(23)
مشارکت سیاسى در بستر تاریخ
بررسى رشد مشارکت، در باره چهار مقوله: چارچوب نهادهاى مشارکت، مشارکت سیاسى در دو عرصه ملى و محلى، رابطه مشارکت سیاسى، دیوانسالارى و هویت ملى، ممکن است به فهم عمیقتر مشارکت سیاسى کمک کند.
1ـ نهادهاى مشارکت سیاسى:در فرانسه، انگلستان و اروپاى غربى عموما قبل از وجود چهارچوب نهادى که بتواند مشارکت در مقیاس وسیع را تضمین نماید، تقاضا براى افزایش مشارکت سیاسى مطرح شد. به این معنا که، در بیشتر نواحى اروپاى غربى تقاضاى مشارکت از جانب طبقات متوسط جدید، اقتدار پادشاهان را تضعیف کرد که حاصل آن، در درجه اول، ایجاد دستگاههاى انتخاباتى و سپس گسترش تدریجى حق رأى بود. محدوده طبقات اجتماعى که اجازه مشارکت در انتخابات را داشتند از متمول به غیر متمول، از گروه قومى و مذهبى حاکم به اقلیتها و از طبقات کارگر تحصیل کرده به طبقات کارگر بىسواد یا کم سواد تغییر کرد. همچنین تصمیم به وارد کردن مشارکت کنندگان جدید در نظام سیاسى، به تغییرات نهادى عظیمى منجر گردید. در این راستا، مهمترین امرى که رخ داد، تأسیس نهادهاى انتخاباتى، برقرارى نظام حق رأى عمومى بزرگسالان و ایجاد تغییراتى قانونى بود که حق همکارى و مشارکت را جایز مىشمرد. گروههاى جدیدى که خواهان مشارکت در نظام سیاسى بودند، لازمه مشارکت خود را ایجاد تغییرات مزبور در نظام سیاسى دانسته و خواستار آن تغییرات شدند. در نهایت در اثر تعارضات شدید سیاسى این تغییرات روى داد. توجه به این نکته اهمیت دارد که وقتى تغییرى نهادى روى مىدهد، و نهاد جدیدى خلق مىشود، این نهاد جدید، بعدا ممکن است براى نظام سیاسى امکان مشارکت دیگر گروههاى جدید را تسهیل نماید. بنابراین وقتى قرار باشد که به افراد باسواد حق رأى داده شود، طبقات پایینتر و مهاجرینى که خواهان تأثیرگذارى بر نظام سیاسى هستند، درخواهند یافت که در صورتى مىتوانند در نظام سیاسى مشارکت کنند که خواندن و نوشتن را بیاموزند. بهطور مشابه وقتى حق سازماندهى شدن در تشکلها مطرح مىشود، تمامى حرفهها، طبقات اجتماعى یا مجامع جدیدى که مىخواهند نفوذ سیاسى خود را افزایش دهند، مىتوانند این کار را بدون اینکه به خلق بحرانى سیاسى منجر شود، انجام دهند.(24)
در بخش اعظم اروپا این تغییرات نهادى، بهویژه گسترش حق رأى و تصویب قوانین مربوط به آزادى اجتماعات، عموما به عنوان یکى از پیامدهاى افزایش تقاضا براى مشارکت سیاسى رخ داد. برعکس، در کشورهاى در حال توسعه، تغییرات مزبور مقارن گسترش سریع تقاضا براى مشارکت سیاسى و به عنوان پیامد محدودسازى نهادهاى سیاسى آمریکایى و اروپایى توسط نخبگان این کشورها صورت گرفت. به این ترتیب بود که بعضى از کشورهاى آسیایى و آفریقایى با جنبشهاى ملى ضعیفى بلافاصله بعد از استقلال، به ایجاد نهادهاى انتخاباتى و حق رأى عمومى بزرگسالان پرداختند. ایجاد نهادهاى سیاسى که مشارکت سیاسى را تسهیل مىکنند، همزمان با افزایش تقاضا براى مشارکت در مقیاسى وسیع، تا حدى بر اعتقاد یا عدم اعتقاد شهروندان به این نهادها تأثیر مىگذارد. این نکته زمانى روشنتر مىشود که نگاهى به کشورهاى آفریقایى و آسیایى بیندازیم. در این کشورها به سادگى نهادهاى پارلمانى سرنگون مىشوند، گروههاى نظامى جایگزین احزاب سیاسى مىشوند، و انتخابات یا حتى حق تشکیل اجتماعات به حالت تعلیق در مىآید و این وضعیتى تکان دهنده است. این نهادهاى سیاسى پیامد فرایند مبارزهاى بودهاند که در آن گروههاى سیاسى براى تأسیس این نهادها صورت گرفته و سپس آنها را ایجاد نمودهاند.(25)
2ـ عرصههاى مشارکت سیاسى:در حرکت تاریخى به سوى افزایش هر چه بیشتر مشارکت سیاسى، از میان تصمیمهاى مختلف، دو تصمیم اهمیت زیادى داشته است: تصمیم اول، عبارت است از گسترش حقوق شهروندى به جمعیت بزرگسال و دیگرى، تأسیس نظامى انتخاباتى بر اساس برابرى آراء است. پیامد این دو ابتکار برقرارى رابطهاى مستقیم بین شهروند و اقتدار مرکزى، و نتیجه آن کاهش نقش سیاسى نهادهاى واسطهاى از قبیل زمینداران بزرگ، سران قبایل یا کلیسا است. از لحاظ تاریخى مشارکت سیاسى با رشد اقتدار مرکزى توأم بوده است؛ یعنى هنگامى که افراد پرداخت مالیات را مستقیما به اقتدار مرکزى آغاز کرده و تحت تأثیر خدمت وظیفه و آموزش و پرورش اجبارى و در نهایت دولت قرار گرفتند، براى افزایش حقوق شهروندى فشار زیادى بر سیاست ملى وارد آوردند. اساسا رشد مشارکت سیاسى تودهاى بهطور تناقضآمیزى با تمرکز اقتدار، و نه رشد نهادهاى محلى، همراه بوده است. در حقیقت براى تشویق مشارکت سیاسى به عنوان یکى از ابزارهاى تضعیف نهادهاى محلى، مراحلى وجود دارد که توسط نخبگان پشت سرگذاشته شده است. به عنوان مثال: اواخر قرن نوزدهم در آلمان برقرارى حق رأى و ایجاد احزاب ملى بعضا، علیه اقتدارهاى محلى هدایت مىشد. بهطور مشابه، در غنا تلاشهاى حکومت نکرومه، براى گسترش حوزه فعالیت حزب میثاق مردم(Convention peoples party)، به عنوان یک سازمان سیاسى تودهاى، بهنوبه خود، یکى از ابزارهاى تضعیف اقتدار رؤساى قبایل و آشانتى (Ashanti)بهحساب آمد. یکى از وظایف یک حزب مشارکت تودهاى در کشورهاى تکحزبى آفریقا، تقویت اقتدار مرکزى علیه اقتدارهاى محلى از طریق تشویق مردم به کسب هویت بهوسیله یک نهاد سیاسى ملى است. در ایالات شاهزاده نشین هندوستان نیز، براى تضعیف نفوذ مهاراجهها و تقویت وفادارى به کشور و حکومت مرکزى، حق رأى گسترش یافت و فرایندهاى مردمى انتخابات بهکار گرفته شد. اما اگر قدرت اقتدار محلى سنتى همچنان پایدار بماند؛ به عنوان مثال، زمینداران به کنترلهاى اقتصادى و نیز کنترلهاى قانونى و اجبارآمیز خود بر روستائیان ادامه دهند، برقرارى حق رأى ملى و ایجاد نهادهاى نمایندگى مىتواند به ابزارى براى تقویت حکمرانان محلى در سطح ملى تبدیل گردد. ملاّکان براى گشترش قدرت خود به سطح نظام سیاسى ملى، اغلب قادرند قدرتشان را نسبت به روستائیان، رعیتها و کارگران بىزمین اعمال کنند. از طرف دیگر، امکان تبدیل احزاب سیاسى و نمایندگان منتخب به ابزار اعمال قدرتِ طبقه زمینداران وجود دارد. کوتاه سخن اینکه، اگر قبل از اصلاحات اراضى و پیش از انتقال اقتدار قانونى از حکمرانان محلى به دیوانسالارى قدرتمند ملى، یک نظام انتخاباتى مشارکت سیاسى وسیعِ تودهاى پذیرفته شود،نتیجه آن، احتمالاً آزادسازى (Liberalization) یا رادیکالیزه شدن نظام سیاسى نخواهد بود؛ بلکه بر عکس، نوعى محافظهکارى گسترش یافته، ظهور خواهد کرد.(26)
3ـ بوروکراسى و مشارکت سیاسى: در سالهاى اخیر در ایالات متحده آمریکا و اروپاى غربى شاهد طرح تقاضاهایى براى مشارکت در درون نهادهایى هستیم که مردم بیشتر ساعات کارى خود را در آنها صرف مىکنند مانند کارخانهها، دانشکدهها و دانشگاهها، بیمارستانها، روزنامهها، ایستگاههاى تلویزیون و... که نهادهاى جامعه مدرن را تشکیل مىدهند. البته در مورد کلیسا، از آنجا که هدف اصلى جنبش اصلاح دینى، تبیین این موضوع بوده که یک فرد غیر روحانى تا چه میزان حق مشارکت در امور کلیساى کاتولیک رم را دارد؛ این نوع تقاضا براى مشارکت، چیز تازهاى به شمار نمىرود. امروزه دانشگاهها در خصوص حقوق مربوط به دانشجویان، اساتید، مدیران، اعضاى هیئت امنا و تحصیل کنندگان، دستخوش تحول بزرگى هستند. در فرانسه و تعدادى از کشورهاى اروپایى، مجادلاتى راجع به نقشهاى خاص مدیریت، کارگران و حکومت در مدیریت داخلى کارخانهها صورت گرفته است. هر قدر آگاهى شهروندان نسبت به این نکته بیشتر شود که زندگى آنان فقط تحت تأثیر دولت قرار ندارد، بلکه از نهادهاى مختلف تشکیل دهنده جامعه مدرن نیز متأثر است، به همان میزان نیز تقاضا براى حقوق مشارکت، بیشتر مىشود. این تقاضاهاى تازه، سؤالاتى اساسى را نیز مطرح مىسازد که پیشتر در مباحث مربوط به حقوق شهروندان در برابر دولت نیز مطرح بوده است.(27)
حوزههاى فعالیت یک دیوانسالارى، خواه به عنوان یک دیوانسالارى دولتى یا یک مقام دانشگاهى، در قبال کدام یک از اعضاى یک انجمن یا نهاد است؟ این سؤال توجه ما را به یک مسأله مهم در فرایند نوسازى سیاسى جلب مىکند؛ و آن این که بین تقاضاى مشارکت شهروندان در تصمیمگیرىها و تقاضاى خودمختارى دیوانسالارى حرفهاى در انتصابات، ترفیعات و تصمیماتى که به نظر آنها نیازمند تخصص حرفهاى است، تعارض وجود دارد. این تعارض در نهادهاى عمومى و خصوصى بىشمارى وجود دارد. مانند: در دانشگاهها، بین دانشکدهاى که معتقد است صلاحیت انجام انتصابات و برنامهریزى تحصیلى را در انحصار خود دارد و دانشجویانى که به دنبال کسب هر چه بیشتر اختیارات دانشجویى هستند؛ یا بین دبیران مدرسهاى که مخالف دخالت والدین دانشآموزان در موضوعاتىاند که خود را در آنها متخصص مىدانند و والدینى که مىخواهند روش آموزش فرزندان خود را در مدارس تحت نفوذ خودشان درآورند. و همچنین، بین دیوانسالاران حکومتهاى ملى، کشورى یا محلى که اعتقاد دارند تخصص اجرا و حتى سیاستگزارى تسریع تولید، یا بهبود حمل و نقل یا اسکان مردم را دارا هستند و شهروندانى که حاضر نیستند در روابط خود با مقامات حکومتى، خود را مصداق اصل پزشک و مریض قرار دهند.(28)
تا چه حد زمانبندى توسعه نهادهاى دیوانى مرتبط با نهادهاى سیاسى، بر موازنه بین یک دیوانسالار و یک شهروند اثر مىگذارد؟ ماکس وبر(Max Weber) به شدت اعتقاد داشت که وقتى نهادهاى سیاسى ضعیفاند، توسعه، یک دیوانسالارى قدرتمند نظامى را تحویل مىدهد، که آن دیوانسالاران به دنبال منافع و ارزشهاى شخصى خود بوده و در مقابل، رهبرى سیاسى پاسخگو نیست. وبر، هشدار مىداد که دیوانسازى(Bureaucratizarion)پیش از هنگام در پروس (آلمان)، فرایند نوسازى را تضعیف کرد. جمعى از مورخان نیز استدلال مشابهى داشتند؛ مبنى بر اینکه در اثر تأخیر در دیوانسازى، انگلستان در مقایسه با فرانسه یا آلمان، احزاب سیاسى به نیروى سیاسى قدرتمندى تبدیل شدهاند، و با استدلالى مشابه، فرد ریگز (fred Riggs) اظهار داشته است که توسعه «نارس»(Prema Tune) ساختارهاى دیوانى، پیش از آن که فرصت توسعه براى احزاب و گروههاى صاحب منافع فراهم شود، توانسته فرایند مردمى کردن را در مناطق درحال توسعه کند نموده و به توسعه نظامهاى دیوانى بدون تأثیر منجر گردد.(29) بر اساس این مباحث، یک دیوانسالارى (از لحاظ سیاسى) حساس و تأثیربخش، به احتمال قوى در کشورى توسعه مىیابد که احزاب، انجمنهاى داوطلب و دیگر اشکال نهادهاى نمایندگىاش پیش از ایجاد یا حداقل همزمان با ایجاد ساختار دیوانى وجود داشته باشند. به همین ترتیب، احتمال توسعه دیوانسالارى مزبور در کشورى کمتر است، که قبل از هر چیز، در آن یک دیوانسالارى قدرتمند خودمختار ایجاد شده باشد. اگر این مباحث، بعد از انجام پژوهشهاى تاریخى بیشتر ادامه یابد ما را براى پیشبینى الگوها و امکان مردمى کردن در بسیارى از کشورهاى در حال توسعه بهتر یارى خواهد کرد.(30)
4ـ مشارکت و هویت ملى:در بیشتر کشورهاى اروپاى غربى رشد احساس ملى، قبل از وقوع انقلابهاى مردمسالارى بوده است. به عنوان مثال، فرانسوىها حتى قبل از انقلاب فرانسه خود را فرانسوى مىدانستند، گرچه امروزه تصور فرانسه به عنوان کشورى داراى اختلاف عظیم فرهنگى مشکل است؛ اما پیش از متحدسازى و متمرکزسازى آن کشور به دست شاهان فرانسوى، فرانسه از لحاظ فرهنگى کاملاً چند پاره بود. کشور فرانسه در زبان، به زبان دوک (Doc) و دویل (Doil)؛ در هنر، بین تفوق سنتهاى اولیه رومى در جنوب و آخرین سبکهاى گوتیک (Gothic) در شمال؛ در حقوق، بین حقوق جدید سلطنتى شمال و استمرار حقوق رم در جنوب؛ و در مذهب بین اصولگرایى(Orthodoxy) مذهبى شمال و ارتداد جنوب تقسیم شده بود. به رغم این اختلافات فرهنگى، شاهان فرانسه با استفاده از جنگ با انگلستان و گسترش بازرگانى داخلى، فقط ملیت واحدى را ایجاد نکردند، بلکه سنت فرهنگى واحدى را نیز بنا نهادند. یقینا اگر احساس قوى هویت محلى در مناطق مختلف فرانسه وجود مىداشت و مهمتر از آن مشارکت سیاسى در حد عالى مىبود، ساختن ملیت و فرهنگ واحد به مراتب دشوارتر مىگشت.(31)
این احساس حق مشارکت، که تا به امروز به شدت تقویت شده است؛ توضیح مىدهد که چرا امروزه ملیتسازى در مناطق در حال توسعه، از اروپاى ماقبل مدرن مشکلتر است. امروزه نظامهاى سیاسى چند قومى در حالى باید گروههاى مختلف قومى را گردهم آورند که اغلب میزان قابل توجهى خودآگاهى قومى و مشارکت سیاسى به وجود آمده است. بنابراین، گزینههایى که امروزه پیشروى نخبگان حاکمى که براى ایجاد نوعى احساس وحدت ملى در تلاشاند، با گزینههایى که فراروى پادشاهان قرون شانزدهم و هفدهم اروپاى غربى قرار داشت، کاملاً متفاوت مىباشد. از لحاظ تاریخى حداقل دو الگوى جداگانه براى دعوت گروههاى مختلف فرهنگى در گرایش به یک سیاست ملى واحد داشته است: الگوى نخست، صورت قانونىدادن به یک گروه قومى در نظام سیاسى است؛ با فرض اینکه آن گروه قومى اجازه مىیابد شاخصهاى فرهنگى خود را همچنان حفظ نماید. مفروض این سیاست عبارت از این است که، یک فرهنگ مدنى ملى واحد بتواند بدون وجود یک فرهنگ عمومى ملى واحد وجود داشته باشد. در میان کشورهاى توسعه یافته، کشورهاى سوئیس، بلژیک و کانادا از این الگو پیروى کردهاند. این شیوه، پیامدهاى مهمى براى کیفیت نهادهاى آموزشى و نظارت بر آنها و توزیع قدرت در درون قوه مجریه و قوه مقننه به همراه دارد؛ و همچنین بر گزینش نمادهاى((symbol ملى تأثیر مىگذارد. الگوى دیگر، همانندسازى است که هدفش نابود کردن شخصیت فرهنگى اقلیتهاى قومى است. این روش، تمایز بین فرهنگ عمومى و فرهنگ سیاسى مدنى را از بین مىبرد. درحالت افراطى قضیه، این شیوه ممکن است به کشتار دسته جمعى و اخراج اقلیتها از سرزمینشان منجر گردد؛ اما نوعا به معنى بهکارگیرى زبان ملى در مدارس و تضعیف نهادهایى است که به حفظ تمایزات فرهنگى گروههاى اقلیت مىپردازد.(32)
عوامل زیادى وجود دارد که تعیین مىکند آیا نخبگان حاکم، به جاى سیاستِ وجهه قانونى دادن، سیاستِ همانندسازى را با موفقیت اجرا خواهند کرد یا خیر؟ این عوامل عبارتند از: اندازه و توزیع نسبى گروههاى قومى، میزان حمایت خارجى از اقلیتهاى قومى، درجه تمایز، پیچیدگى و قدرت فرهنگ اقلیتها. از میان این کمیتهاى متغیر، بهطور یقین یکى با میزان سیاسى شدن اقلیتهاى قومى سروکار دارد. گروه قومى که از نظر سیاسى کنشپذیر (منفعل) است و اعضایش در زندگى سیاسى مشارکت نمىکنند، سادهتر از گروه قومى که نسبت به هویتش خودآگاهى داشته و بهطور سازمان یافته با نظام سیاسى حاکم تعامل دارد، در زندگى سیاسى حل مىشود. خلاصه اینکه هر جا اقلیتهاى قومى در نظام سیاسى مشارکت آگاهانه داشته باشند، همانندسازى به عنوان وسیله پرورش دهنده احساس ملى، عموما امکانپذیر نخواهد بود. تصمیمات سیاسى یکسانى که در شرایط مشارکت سیاسى سطح پائین، اثر برجسته و خوبى دارند، هنگام یک مشارکت سیاسى، ممکن است در مقیاس وسیعى وجود داشته باشد و موجب واگرایى و تجزیه گردد. به عنوان مثال، در اوایل قرن نوزدهم، وقتى تصمیم به رسمى کردن زبان انگلیسى گرفته شد، براى انگلستان انتخاب زبان هندى به عنوان زبان رسمى هندوستان بهسادگى امکانپذیر بود. همین عمل، یعنى تصمیمگیرى براى ایجاد یک زبان ملى در دهه 1960 براى حکومت هند مشکل بود؛ زیرا، در این زمان تمامى گروههاى منطقهاى، که هر یک زبان مخصوص بخود داشتند، به نمایندگى پارلمان هند انتخاب شده و در پارلمان فعال بودند. اگر زبان هندى در اقصى نقاط هندوستان و در مدارس تدریس شده و به مدت 100 سال به عنوان زبان رسمى بهکار برده شده بود، مسأله زبان ملى در دوره پس از استقلال موجب تفرقه نمىگردید. بر عکس، وقتى هلند، زبان باهاسا (Bahasa) را در اندونزى با اقتباسى از زبان مالایى(Malay)، زبان رسمى و زبان آموزشى مدارس ابتدایى اعلام کرد؛ بهرغم اختلافات زبان در اندونزى که قریب به 25 زبان عمده است، مسئله زبان ملى، در مقایسه با هند، عامل تفرقه نگردید. بهطور خلاصه، در نظامهایى با نرخ بالاى مشارکت، انتخابهاى سیاستگزارى حکومت براى ارتقاى احساسى از هویت ملى، با انتخابهاى نظامهاى سیاسى که داراى شهروندانى هستند که از لحاظ سیاسى کنش پذیرترند متفاوت است.(33)
نتیجه: توالى و تدوام، مشارکت سیاسى
بررسى زمانبندى یا توالىهاى مشارکت سیاسى، مطالعه نظمى است که مشارکتکنندگان جدید در چارچوب آن، وارد نظام سیاسى مىشوند. ما توالىها را در درون خود فرآیند مشارکت سیاسى بررسى مىکنیم. بسیارى از نظریههایى که ما براى توضیح فرایند حکومت مردمى، گسترش ملیتگرایى و ایجاد احساسى از هویت ملى بهکار مىبریم، بعضى از عناصر، یک مدل توالى از مشارکت سیاسى را در بردارند و آن عبارت است از نظمى که برخى از گروههاى اجتماعى در چارچوب آن مشارکت خود را در زندگى سیاسى شروع کردهاند، داراى نتایجى نظاممند براى توسعه حکومت مردمى یا توسعه ثبات و اقتدار مشروع مىباشد.(34) به عنوان مثال، در تاریخ اروپا یک نظریه مردمى، مطرح مىکند که وقتى حکومتهاى پادشاهى و اشرافى، مورد چالش طبقه متوسط در حال رشد، که آن هم به نوبه خود مورد چالش طبقات پایینتر و نیروى کار صنعتى در حال رشد قرار مىگیرد واقع مىشود، باید به مشارکت سیاسى تدریجى روى آورد. اغلب نظریه توالى مشارکت سیاسى براى تبیین شکافها و همبستگىهاى تاریخى در نظامهاى سیاسى بهکار برده مىشود؛ مثلاً اگر قبل از صنعتى و شهرى شدن همه جانبه و تجزیه قدرت اشراف، دهقانان به صحنه سیاست وارد شوند، امکان دارد بین دهقانان و اشراف زمیندار، اتحادى علیه شهرنشینها، بازرگانان صنعتى و نیروى کار صنعتى شکل گیرد.(35) اما از طرف دیگر، اگر اشرافسالارى وجود نداشته باشد یا قدرت زمینداران بزرگ تجزیه شده باشد، امکان دارد بین بازرگانان صنعتى و مالکان روستایى علیه طبقه متوسط تندرو و یا نیروى کار صنعتى اتحاد موفقى شکل گیرد. یا اگر کلیسا همزمان با شروع فرایند نوسازى با عناصر زمیندارى محافظهکارانه متحد شود، مىتوان انتظار داشت که در داخل کلیسا تنشهایى به دست سطوح پایینتر روحانیت صورت پذیرد که با روستائیان و نیروى کار شهرى بیش از پیش سیاسى شده، سروکار دارند.
الگوى توالى مشارکت سیاسى در نوع اروپاى غربى خود، انتقال قدرت از روستاها به شهرها را، به موازات رشد شهرى شدن و صنعتى شدن مطرح ساخت، و بدین ترتیب، در اروپاى غربى شاهد گسترش موفقیتآمیز قدرت براى اجابت تقاضاهاى مشارکت سیاسى مطرح از جانب گروههاى اجتماعى مدرن شده، بودیم. بازرگانان صنعتى و طبقات متوسط مدرن شهرى در ابتدا به دنبال کسب قدرت رفته و بر آن مسلط گردیدند؛ سپس بخشهاى آموزش دیدهتر طبقه کارگر و صنعتگران ماهر، اتحادیههایى تشکیل دادند. پس از آن، این جریان با سازماندهى نیروى کار غیر ماهر ادامه یافت. شواهدى وجود دارد که نشان مىدهد روستاییانى که از لحاظ سیاسى بیشترین فعالیت را داشتند، در مقایسه با روستاییانى که به کشاورزى معیشتى اشتغال داشتند، زودتر به کشاورزى تجارى روى آوردند. حق رأى اغلب بر مبناى صلاحیتهاى آموزشى یا حداقل سواد خواندن و نوشتن گسترش یافت؛ و در نتیجه افراد بىسواد و غیر مدرن را از حق مشارکت محروم ساخت.(36)
نظریات توسعه جنبش هاى ملىگرایى، به نوعى توسعه توالى مشارکت سیاسى هم اشاره دارند. مبناى بعضى از این نظریهها این است که گرچه سرنگونى حکومت استعمارى از ایده و تلاش نخبگان باسواد یا فرهنگى چون، روشنفکران، کیششها و راهبها، نویسندگان و روزنامهنگارانى، سرچشمه مىگیرد که بر میراث فرهنگى خود علیه استکبار جهانى و غرب تکیه دارند؛ ولى جنبشهاى ملىگرا در آینده نزدیک مورد حمایت بازرگانان شهرى و طبقات متوسط پایینتر در مراکز شهرى قرار خواهند گرفت؛ و بلافاصله پس از آن، حمایت طبقات کارگر و روستاییان را نیز به دست خواهند آورد. مفروض این مدل استعمارى آن است که ابتدا مراکز شهرى و سپس مراکز روستایى سیاسى مىشوند. مفهوم مدل اخیر آن است که گسترش مشارکت سیاسى در جوامع توسعه نیافته و استعمارشده عموما به معناى افزایش قدرت گروههایى مىباشد که نوعا گروههاى اجتماعى «سنتى» که در مقابل نخبگان «مدرن» قرار دارند، نامیده شده است. مانند بسیارى از کشورهاى تازه استقلال یافته، که با تلاشهاى تحصیل کردهترین و شهرى شدهترین نخبگان به استقلال دست یافتهاند. همچنین، وقتى این نخبگان بر قلّه قدرت قرار گرفتند، تحت تأثیر اعتقادات مردمگرایانه (پوپولیستى) خود، بدون تحمیل معیار سواد، حق رأى را گسترش دادند. بعضى از مطالعاتى که اخیرا راجع به تغییر نخبگان در مناطق در حال توسعه صورت گرفته، نشان مىدهد که مشارکتکنندگان جدید و نخبگان جوان که در مقایسه با همتایان سابق خود غالبا کمسوادترند، تا حد زیادى نماینده منافع و دیدگاههاى مالکان روستایى و بهطور کلى، بیشتر روستایى مسلکاند تا شهرى مسلک. چنین خصوصیاتى موجب شده که التزام آنان به نوسازى و ظرفیت آنان براى بهکارگیرى روشهایى که نوسازى را تسریع مىکند، کم باشد. در سریلانکا افزایش مشارکت روستایى در سیاست ملى و رشد درگیرى سیاسى راهبان بودایى، معلمان مدارس محلى سینهالى(Sinhale) با زبان و پزشکان سنتى به این معنى بوده که مذهب و زبان، جانشین موضوعات اساسى سیاست، یعنى موضوعات توسعه اقتصادى، شدهاند. در ترکیه وقتى حزب عدالت (که مبنایى روستایى و دیدگاهى سنتى دارد) به قدرت رسید، الگویى مشابه الگوى سریلانکا از خود نشان داد.(37)
شواهدى وجود دارد که نشان مىدهد مشارکت وسیع روستایى در خلال مراحل اولیه نوسازى بر انواع سیاستهایى که حکومتهاى نوسازى کننده مىتوانند در پیش گیرند، محدودیتهاى مهمى تحمیل مىکند. در چنین وضعیتى، دولت نمىتواند مالیات زیادى بر بخش روستایى در نظر گیرد، و بهجاى اخذ مالیات از زمینها یا درآمد کشاورزى، بهگرفتن مالیات غیر مستقیم (و نه چندان عادلانه) روى مىآورد. در همین رابطه گفته شده که در یک نظام به شدت مشارکتى، دولت براى اهداف توسعه کمتر مىتواند توجه خود را به استفاده از منابع کمیاب کشور معطوف دارد، و در عوض، به برنامههاى رفاهى و توزیعى روى آورد. علاوه بر این، گسترش آموزش و پرورش، در چنین نظامى، تحت تأثیر تقاضاى روستاییان، براى ایجاد فرصتى است که بتواند فرزندانشان را به مناصب دیوانى برساند. به عبارت دیگر دراینجا، انگیزه گسترش آموزش و پرورش، نیازمند به توسعه نظام آموزشى نمىباشد که بتواند مهارت لازم را براى یک جامعه صنعتى مدرن فراهم سازد. در عین حال در بعد توسعه اقتصادى باید خاطر نشان شود که مشارکت روستایى در مقیاس وسیع که قسمت اعظم توجه حکومت را به توسعه بخش کشاورزى جلب مىکند، ممکن است بهکارگیرى سوادآورترین منابع سرمایهاى منجر شود؛ و افزایش توان خرید کالاهاى مصرفى توسط روستاییان ممکن است به محرک عمده توسعه صنعتى مبدل گردد.(38)
احتمالاً این سؤال که آیا مشارکت سیاسى و بویژه در روستاییان، در مقیاس وسیع، توسعه اقتصادى را کند مىکند یا شدت مىبخشد، سؤال غلطى است. آنچه بیشتر با این بحث تناسب دارد این است که بگوییم مشارکت سیاسى در مقیاس وسیع محدودیتهایى بر سیاستگزاران تحمیل مىکند. گرچه امکان دارد الگوى مشارکت سیاسى سرعت رشد اقتصادى را تعیین نکند؛ ولى مىتواند نوع رشد اقتصادى را معین نماید. به طور قطع شخصیت کسانى که در مراحل اولیه فرایند نوسازى، حکومت را بهدست دارند و گروههایى که پس از آن ظهور کرده و به تقسیم قدرت مىپردازند، پیامدهاى مهمى براى توسعه اقتصادى در بردارد؛ اما تبیین دقیق این پیامدها نیازمند بررسى نظاممند و تجربى تقاضاى گروههاى مختلف اجتماعى و اثرات این تقاضاها بر سیاستگزارى اقتصادى است.(39)
________________________________________
1ـ عضو هیأت علمى پژوهشى پژوهشکده تحقیقات اسلامى و مدرس دانشگاه.
2ـ مایرون واینر و ساموئل هانتینگتون، درک توسعه سیاسى، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردى، پژوهشکده مطالعات راهبردى، تهران، 1379، ص215.
3ـ همان.
4ـ همان.
5ـ همان.
6ـ سیدنى وربا(sidney verba)همچنین، اظهار داشته که باید بین سیاسى کردن یا سیاسى تعریف کردن مشکل و مشارکت یا فعالیتى که به حل مشکل مزبور مربوط است تمایز قائل شویم. او نتیجه مىگیرد که توسعه سیاسى نه فقط افزایش مشارکت سیاسى بلکه علاوه بر آن، افزایش تعداد و گسترش حوزه مشکلاتى نیز مىباشد که سیاسى قلمداد مىشوند.
7ـ مایرون واینر و ساموئل هانتینگتون، پیشین.
8ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست، نشر نى، تهران، 1373، ص 75.
9ـ همان.
10ـ بسیج اجتماعى ضرورتا به افزایش مشارکت سیاسى منجر نمىشود.بسیج اجتماعى مىتواند وضعیتى را پدید آورد که در آن شمار زیادى از مردم آلت دست نخبگان شوند.به علاوه، آمادگى تودهها درونمایه اصلى ادبیات جامعه تودهاى را تشکیل مىدهد.
11ـ آستین رنى، حکومت: آشنایى با علم سیاست، ترجمه لىلا سازگار، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1374، ص 142.
12ـ همان.
13ـ عبدالرحمن عالم، پیشین.
14ـ تدگر، محرومیت نسبى را به ادراکات بازیگران از تفاوت بین انتظارات ارزشى یا کالاها و شرایط زندگى که آنها خود را مستحق آن مىدانند، و توانایىهاى ارزشى یا مقدار کالاها و شرایطى که آنان فکر مىکنند مىتوانند گرفته و حفظ کنند، تعریف مىکند.
15ـ رابرت دوز و مارتین لیپست، جامعهشناسى سیاسى، ترجمه محمدحسین فرجاد توس، تهران، 1373، ص 221.
16ـ همان.
17ـ برینگتن مور، ریشههاى اجتماعى دیکتاتورى و دموکراسى، ترجمه حسین بشیریه، نشر دانشگاهى، تهران، 1369، ص67.
18ـ همان.
19ـ مایرون واینر و ساموئل هانتینگتون، پیشین، ص 216.
20ـ عبدالرحمن عالم، پیشین، ص 78.
21ـ علىاکبر علیخانى، مشارکت سیاسى، سفیر، تهران، 1377، ص 105.
22ـ برینگتن مور، پیشین، ص 82.
23ـ همان.
24ـ جمعى از نویسندگان، مشارکت سیاسى، احزاب و انتخابات، سفیر، تهران، 1378، ص 45.
25ـ آستین رنى، پیشین، ص 150.
26ـ موریس دوورژه، جامعهشناسى، ترجمه ابوالفضل قاضى، دانشگاه تهران، 1367، ص 58.
27ـ عبدالرحمن عالم، پیشین.
28ـ همان.
29ـ فرد ریگز (Fred W . Riggs)مىنویسد: «نظام شایسته در دیوانسالارى ریشه یکى از قویترین پایههاى یک نظام سیاسى حزبى در حال تولد را قطع یا فاسد مىکند.»
30ـ على آقابخشى، فرهنگ علوم سیاسى، مرکز اطلاعات و مدارک علمى ایران، تهران، 1374، ص 405.
31ـ همان.
32ـ حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى: نقش نیروهاى اجتماعى در زندگى سیاسى نشر نى، تهران، 1374، ص120.
33ـ کیت نَش، جامعهشناسى سیاسى معاصر، ترجمه محمدتقى دلفروز، نشر کویر، تهران، 1380، ص 178.
34ـ یکى از نویسندگان، شرح مفصلى از تاریخ توسعه سه مفهوم مرتبط به شهروندى را ارائه مىدهد:حقوق ضرورى براى آزادى فردى، حق مشارکت در حکومت، حق امنیت و استانداردى قابل قبول از زندگى و آموزش و پرورش. وى اظهار مىکند که حقوق مدنى در قرن هیجدهم انگلستان، حقوق سیاسى در قرن نوزدهم و حقوق اجتماعى در قرن بیستم توسعه یافت. ما مىتوانیم از این سه توالى تحت عنوان مشروعیت، مشارکت و توزیع نام ببریم.
35ـ این موضوع در چند کشور آمریکاى لاتین مطرح بود. بعضى از مورخان انقلاب فرانسه با توجه به این مفهوم اظهار داشتهاند که عدم حضور طبقه کارگر و نماینده روستائیان در طبقه سوم در 1789، زد و خورد بیشترى را موجب گردید. زیرا طبقات سطح پایین فرانسه ـ در آن زمان ـ بهشدت تحت تأثیر اریستوکراسى (و کمتر بورژوازى) قرار داشتند.
36ـ على آقابخشى، پیشین، ص 412.
37ـ رابرت دوز و مارتین لیپست، پیشین، ص 208.
38ـ برنگتن مور، پیشین.
39ـ مایرون واینر و ساموئل هانتینگتون، پیشین، ص 218.