آسیب شناسى انقلاب اسلامى و تئورى ترمیدورى برینتونى
آرشیو
چکیده
آسیبشناسى انقلاب، همانند خود انقلاب، مؤلفههاى پیچیده و متعددى را در برمىگیرد که طبعا، نیازمند پرداختن به آن از منظرها و ابعاد مختلف است. البته مطالعات آسیبشناسانه انقلاب نیز به رغم تازه نبودن موضوع، چندان پیشرفتى نداشته است. شناخت موانع تحقق آرمانها، اهداف انقلاب و حفظ دستاوردهاى آن، از مسائل مهم در این حوزه مطالعاتى انقلاب به شمار مىآید. مهمترین مباحث نظرى در آسیبشناسى انقلابها، به نظریه حرکت دورى انقلابها از کرین برینتون اختصاص دارد. لذا، بحث آسیبشناسى انقلابها را با عنوان ترمیدور، به معناى بازگشت به وضع و ارزشهاى پیشین آغاز مىکنند که آن هم براساس نظریهاى است که کرین برینتون در کتاب: کالبد شکافى چهار انقلاب، به آن اشاره مىکند.متن
مقدمه
در تقویم انقلابى فرانسه، روز نهم ماه ترمیدور (7 ژوئیه 1794) روزى بود که روبسپیر و یارانش از گروه رادیکالها (ژاکوبنها) و با کودتاى ناپلئون سرنگون شدند. این سرنگونى، در پى تحولات متعددى بود که بعد از انقلاب فرانسه رخ داده بود. از روى کار آمدن میانهروها تا رادیکالها، دورههاى متعددى است که با درگیریها و نزاعهاى خسته کننده همراه بود. کرین برینتون و ادوار دز با تعمیم الگوى انقلاب فرانسه، معتقدند همه انقلابها از سه مرحله مىگذرند؛ حکومت میانهروها، حکومت رادیکالها و دوران ترمیدور. میانهروها (ثروتمندان و مشاهیر) ، گروه مخالفان قدیم هستند که بیش از دیگران، آماده سازش با رژیم گذشتهاند و اینک بر امواج خیزان جنبش تودهاى انقلاب، سوار شده و به قدرت رسیدهاند. رادیکالها (انقلابیون تندرو) نسبت به ضعف، دو دلى و سازش میانهروها، منتقدند و با شعار شتاب انقلاب، به ساخت دوگانه قدرت (میانههاروها+ رادیکالها) پایان مىدهند و سرانجام، خود نیز قربانى نظامیان و کودتاگران (= ترمیدور) مىشوند.
علاوه بر آن، تعابیر مورخان و تحلیلگران از معناى ترمیدور درانقلاب، متفاوت است. گروهى آن را واکنشى علیه انقلاب مىدانند که در آن، طبقات قدیمى به نحوى به قدرت باز مىگردند. برخى دیگر آن را عبارت از فروکش کردن هیجان و تب انقلاب مىدانند که در زمان رادیکالها آغاز مىگردد و پایان مىپذیرد. بنابراین، خصوصیات ترمیدور مىتواند عبارت باشد از: کاهش سختگیریهاى دوره انقلاب، رهایى حوزه خصوصى زندگى مردم و اقتصاد از قید نظارت حکومت، جایگزینى واقعگرایى به جاى آرمانگرایى انقلابى و غیرسیاسى شدن مردم. به تعبیر برینتون، ترمیدور عبارت است از: نقاهت پس از فرونشستن تب انقلاب.(2)
در تبیین علل ایجاد حرکتدورى، مىتوان به تمایل رهبران و مردم در حرکتى از آرمانگرایى به واقعگرایى، احساس نرسیدن به اهداف بلند مدت اعلام شده، انحراف از آرمانگرایى به واقعگرایى و روىگردانى از اهداف و ارزشهاى انقلاب، اشاره کرد. به هر روى، برخى معتقدند که همه انقلابها از مراحل سه گانه مزبور، عبور مىکنند و انقلابیون پس از گذران دوران آرمانى و رؤیایى، تحت الشعاع مشکلات روزمره و مدیریت جامعه قرار مىگیرند و این یعنى: ترمیدور.
برخى مىکوشند مدل ترمیدورى انقلاب برینتون را بر روند همه انقلابهاى جهان تطبیق دهند؛ ولى به طور وضوح و یکنواخت نمىتوان دست به این کار زد. چنانچه به ادعاى برینتون، در انقلاب آمریکا و. . . ترمیدورى صورت نگرفته؛ ولى ترمیدور برینتونى، در انقلاب فرانسه و انگلستان قابل تطبیق است؛ زیرا در انقلاب انگلستان، سلطنت طلبان و طرفداران کلیساى رسمى، حامیان دولت پیشین و هواداران پارلمان و کلیساى دولتى، میانهروها را تشکیل مىدادند و در سال 1646، شاه دستگیر و اخراج شد و با اخراج یازده نفر از دولت، ثروت محافظه کاران توسط میانهروها مصادره شد. دو سال بعد، اسکاتلندیها از کرامول شکست خوردند و حکومت مشترکالمنافع را تشکیل دادند. به این وسیله، میانهروها به پایان عمر خود رسیدند. در 20 آوریل 1653، کرامول با انحلال پارلمان، قدرت شاهانه یافت و سلطنت استوارتها را در سال 1660، احیا کرد. در انقلاب فرانسه، زندان باستیل در ژوئیه 1789 سقوط کرد و سطلنت طلبان شکست خوردند. در ماه اکتبر همان سال، شاه و ملکه توسط میانهروها (ژیروندنها) بازگردانده شدند و تندروها (ژاکوبنها) به رهبرى دانتون و روبسپیر در سال 1792 در جریان جنگ فرانسه، روسیه و اتریش، سلطنت را برانداختند. روبسپیر، دانتون را اعدام کرد و پس از چندى، یعنى در 27 ژوئیه 1794 (نهم ماه ترمیدور) سرِ خودِ وى، توسط مخالفانش به تیغ گیوتین سپرده شد. سرانجام، کودتاى ناپلئون به نقاهت (مریضى) انقلاب پایان داد.
همین روند، در انقلاب مشروطیت هم به چشم مىآید. میانهروها، بعد از پیروزى انقلاب (موج اول) به قدرت مىرسند؛ ولى مجلس به دست رادیکالها (حزب سوسیال دمکرات به رهبرى تقىزاده و اسکندرى) مىافتد. سرانجام، با بروز موج ترور و ناامنى، کودتاى رضاخانى به عمر کوتاه انقلاب مشروطه پایان مىدهد و دوباره، نوعى حکومت سلطنتى استبدادى ، برمىگردد.(3)
آسیب شناسى ابعاد دینى انقلاب
پدیده انقلاب، پیچیدگى تحلیلى و تعلیلى بسیارى دارد. انقلابهاى دینى نه تنها هیچیک از این پیچیدگیها را از دست نمىدهند، بلکه ابعاد جدیدى هم به آن مىافزاید. در انقلابهاى دینى، حضور و روى آوردن تودههاى عظیم مردم به دین، امرى بدیهى است، این روىآورى، انتظارات گستردهاى را مقابل دین و دینآوران قرار مىدهد که نتیجه منطقى خصلت روانى و اعتقادى انقلاب دینى است. بىتردید، بالاترین سطح انتظار از دین، در شرایط انقلاب دینى پدید مىآید. این اقبال به دین و انقلاب دینى، خود بذر آسیب و آفت را به همراه دارد. از نگاه ایمانى، تنها روىآورى نمىتواند چنین نتیجهاى را داشته باشد. شرایط و حالات روىآورى است که مىتواند مشکلزا بوده و بذر آسیب و آفت را به همراه داشته باشد. حضور گسترده مردم، رمز پیروزى و مقاومت به شمار مىآید که در انقلاب دینى، دین، این نقش بسیجکنندگى را برعهده دارد؛ اما سرازیرى انتظارات مقدور و یا نامقدور، موهوم یا واقعى، متوجه دین مىشود که این امر، خالى از مشکلات و آسیبهاى بعدى نیست.(4)
بىتردید، پس از پیروزى انقلاب و در جریان سرریز کردن انتظارات و همچنین، در معرض تجربه قرارگرفتن نظام، بهتدریج شاهد مرحله ظهور مفاهیم و تفاسیر دینى هستیم. گرچه پیش از این مرحله نیز حیات اجتماعى، خالى از تفاسیر و رویکردهاى متفاوت به دین نبود؛ اما مرحله پس از استقرار نظام سیاسى دینى، به جهات کمّى و کیفى، وضعیتى متفاوت مىیابد. در این مرحله، کم و بیش وضعیت دین و تفاسیر دینى، مورد آزمون و نقد قرار مىگیرند؛ ولى سیطره گسترده مردمى و فضاى روانى حاکم بر جامعه، اجازه چالشهاى جدى را به معترضان و منتقدان نمىداد؛ ولى در شرایط جدید، حال و هواى پیشین کمرنگ، و متقاضیان و مقتضیات نوینى حادث مىگردد. از این رو، به این مرحله، عصرگذار نام مىنهند. دوران گذار، تغییرات جهتگیرانه در ابعاد گوناگون جامعه است. اقتصاد اهمیت بیشترى یافته و تسامحهاى بیشترى در مسایل اخلاقى و رفتارى در جامعه به وجود مىآید. جامعه دینى، اجتماع پویا و فعال پیشین خود را از دست مىدهد، شقاق و شکاف میان جناحین که به تسامح از آنها، با عناوین گروه رادیکال یا ملایم (محافظهکار) نامبرده مىشود، تنها یکى از بحرانهایى است که بر سر راه جامعه دینى در مرحله گذار قرار دارد. به جز این آسیب، خطر نقد یا تعرض به دیدگاههاى دیگر، نه تنها منتفى نیست که گاهى، چشمگیر و جدى هم خواهد بود. خلاصه آنکه، مرحله گذار، مرحله پیدایش یا آشکار شدن تفاسیر مختلف در باب دین و نحوه استقرار آن در جامعه است. در این مرحله، دو ویژگى برجسته مرحله اول، یعنى تب و تاب انقلاب و حضور گسترده مردم، کمرنگ و ضعیف مىشود. معمولاً تفاسیر یا نیروهایى که مىتوانند مرحله گذار را با توانایى بیشترى پشتسرگذارند، این بخت را دارند که در این مرحله، وضعیت موجود و مستقر را به خود اختصاص دهند.
آنچه که مراحل پدیدارى انقلاب و سپس گذار را به شدت از خود متأثر ساخته است، موضوع مدرنتیه است. مدرنیته و مراحل متزلزل آن، یعنى مدرنیسم و مدرنیزاسیون(5)، به طرز اجتناب ناپذیرى در بستر تحولات و مؤلّفههاى انقلاب و حیات دینى حضور دارند. شاید بتوان ادعا کرد که انقلاب و گذار، در واکنش تعامل مثبت و یا منفى با چنین حضورى و با استفاده از توان نیروهاى دینى و سنتى جامعه، شکل گرفته است. حضور و نمایش مدرنیته یا شبه مدرنیته، در مرحله انقلاب، کمتر چشمگیر است؛ هر چند که در تار و پود جامعه فعال مىباشد، ولى در مرحله گذار (متعارف) است که مدرنیته یا شبه مدرنیته عیان مىگردد. لذا، بىتوجهى جوامعدینى در این مقوله، به معناى ناخواسته به استقبال نارسایى تفسیر دینى مستقر در جامعه، در قبال مستحدثات رفتن است.
الف ـ مستحدثات: مهمترین مشکل فرا راه جوامع، مشکل مسایل نو و جدید (مستحدثات) است. توان جوامع دینى به جهت ذهنى و عینى در پاسخگویى به مستحدثات، تا حد بسیارى رقم زننده آتیه این جوامع، یا دست کم تفسیر دین مستقر است. این مستحدثات، ابعاد و زمینههاى مختلفى، از جمله توزیع قدرت سیاسى، اقتصادى تا علمآموزى جدید و مباحث روشن شناسانه و تکنولوژیکى را در برمىگیرد. اگر توهم داشتن پاسخ، جایگزین یافتن پاسخ منطقى گردد، خود، یک دام خطرناکى است که راه نجات از آن دشوار خواهد بود و در نتیجه، باید با خردگرایى، اجازه آزمایش و نقد رهیافتهاى جدید را در ابعاد مختلف اجتماعى، فراهم آورد. بههرحال، رویارویى عظیم و سرنوشتساز جوامع دینى در روزگار معاصر، به ویژه دهه اخیر و آتى با این مسائل است.
ب ـ این همانى دین و سیاست:این مسأله، از قویترین نقاط قوت یک جامعه دینى است. سادهترین و بهترین وضعیت براى یک جامعه دینى، پذیرش این نکته است که دین و سیاست را جفتى توأمان بدانند و حتى بیش از آن، حالتى این همانى، میانشان برقرار سازند. در چنین شرایطى، نقاط قوت دین و سیاست با هم رابطه تعاطى را تشکیل مىدهند، اما تأسیس رابطه این همانى میان آموزه پشتیبان حکومت که دین باشد، خالى از خطر و ریسک نمىباشد. این خطرپذیرى در شرایط شکلگیرى و توسعه مدرنیته، بیش از پیش مىشود. یکى از مفروضات براى پیشگیرى از این آسیبپذیرى، برقرارى رابطه سیال میان دین و سیاست است(6). به تعبیر دیگر، سیاست را ملهم از دیانت بدانیم، ولى لزومى نداشته باشد که به تصمیمات و خط مشىهاى سیاسى هم یکسره قداست دینى ببخشاییم. سیاست، از یک طرف مىتواند با عالم دینى در ارتباط باشد و از دیگر سو، یک صورت بشرى و زمینى با تمامى خطاها داشته باشد؛ به گونهاى که نقدپذیر و مسئول قرار گیرد. در چنین حالتى، آسیب سیاسى جوامع دینى از زاویه توأمان بودن دین و سیاست، به حد بسیار زیادى، منتفى و مرتفع مىگردد.
به هر حال، بالا بردن تحمل و صبر تفسیر دینى از یک سو و پایین نگهداشتن حداقل انتظارات در ظواهر رفتارى از دیگر سو که از تأییدات دینى هم برخوردار است و هم در ایجاد هنجارهاى متناسب رفتارى و عملکرد در سطح جامعه، مفید فایده به نظر مىآید، باید در اعمال و تقریر هنجارهاى بیرونى از تفاسیر رادیکال و حداکثر انتظارات پرهیز کرد و در کنار آن هم باید، توجه تمام مبذول گردد که به اسم پرهیز از افراطیگرى، یکسره تفسیرها و برداشتهاى غیر دینى به نام دین عرضه نشود.
تهاجم و استحاله فرهنگى و ارزشى
در دوران اخیر و در پى احداث، گسترش و مالکیت وسایل ارتباطى و حمل و نقل، توسعه دیوانسالارى با بوروکراسى نوگرا، نشر انبوه و توسعه چشمگیر مطبوعات و کتاب در سطح جهانى و پیشرفتهاى خیره کننده تکنولوژى، جهان با نوع جدیدى از تهاجم فرهنگى رو به رو شده است که از شکل قدیمى و شناخته شده آن، بسیار متفاوت است. در این دوره، تکنولوژى در خدمت سیاستهاى تهاجم فرهنگى قرار دارد و هر یک از اشکال آن، به مثابه راههاى انتقال دهنده محتویات تهاجم فرهنگى عمل مىکند. بنابراین، مطالعه تهاجم فرهنگى، بدون پژوهش و بررسى اقتصاد، سیاست و ارتباطات، ناقص و نارساست. اهمیت این امر، از آنروست که زیر ساخت ارتباطات و حمل و نقل که خطوط تهاجم فرهنگى در آن جریان دارد، در غرب اختراع شده و توسعه یافته و آنها خود صاحب اختیار و کنترل کننده آن هستند و در این میان، دنیاى شرق و به ویژه مملکتهاى اسلامى، تنها نقش وارد کننده را بازى مىکنند. از این دیدگاه، وسایل ارتباطى نه فقط یک عامل تهاجم فرهنگى، که تأمین کننده و مؤسس زیر ساخت تهاجم فرهنگى به شمار مىروند و این نقش، بسیار وسیعتر از انتقال محتویات تهاجم فرهنگى است.(7)
تهاجم فرهنگى در زیر ساخت جدید خود، انبوهى از محتویات اطلاعاتى، تصویرى، فرهنگى و... را تحت عنوان نوگرایى و گردش و جریان آزاد اطلاعات، در یک لحظه و با سرعتى شگفتانگیز در شاهراههاى اطلاعاتى ، انتقال مىدهد. گرچه عنوان نوگرایى، اقدامهایى بىطرفانه و مورد تمایل عام را به ذهن متبادر مىکند، ولى در باطن، نوگرایى را به عنوان عاملى حرکتزا در مقابل سنتگرایى به عنوان عاملى متوقف کننده قرار مىدهد(8). همچنین، جریان آزاد اطلاعات به علت عدم تساوى نسبى طرفین از نظر قدرت اقتصادى، سیاسى و حتى نظامى، همواره به سود کسانى تمام مىشود که مالکیت زیرساخت اطلاعاتى و فرهنگى را به عهده دارند. از این رو، براى بر هم زدن وضعیت موجود و مقابله با سیاستهاى تهاجم فرهنگى، بیش از هر چیز، به شناخت زیرساختهاى تهاجم فرهنگى و آگاهى از خصایص اطلاعاتى، ارتباطى، فرهنگى و انتقالى آن نیاز است. در غیر این صورت، مقابله با آن، امرى دشوار و حتى ناممکن خواهد بود.
با این بیان، تهاجم فرهنگى به طور عمومى به جریاناتى اطلاق مىشود که در آن، فرهنگ بومى و اصیل جامعه یا کشورى از طریق داخلى یا خارجى، مورد حمله و تسلط نظام فرهنگى دیگر قرار مىگیرد(9) ادبیات تهاجم فرهنگى به طور نسبى، وسیع، ولى پراکنده است؛ به نحوى که کتابها، جزوهها و مقالههایى که اخیرا درباره امپریالیزم فرهنگى و سلطهگرایى فرهنگى در چهارچوب گسترش جهانى رسانههاى جمعى نوشته شده، فقط بیانگر بخشى از این پدیده است؛ از شرقشناسى و جامعهشناسى گرفته، تا تاریخ فلسفه. تهاجم فرهنگى در لابلاى این فنون و علوم نهفته است. در ایران، بحث در مورد تهاجم فرهنگى از زمان قبل از مشروطه رواج داشته و در قرن اخیر، مبارزه با تهاجم فرهنگى و شناسایى آن، با نهضتهاى اسلامى همراه بوده است. تهاجم فرهنگى را نباید با نفوذ فرهنگى و تعامل فرهنگى اشتباه گرفت؛ زیرا یکى از ویژگیهاى مشخص تهاجم فرهنگى، سلطهجویى، دخالت و تخریب ارزشهاست. به عبارت دیگر، تهاجم فرهنگى بر دخالت و تخریب ارزشهاى خاص مبتنى است.
شیوههاى تهاجم فرهنگى در طول تاریخ مختلف است. ما اکنون در آستانه تهاجم فرهنگى جدیدى قرار داریم که از جنبه کمّى و کیفى، با ادوار گذشته فرق دارد. در دو دهه اخیر، در زمینه تکنولوژیهاى جدید ارتباطى، تحولات شگرف ایجاد شده است. این تحولات، سستى و زوال رو به تزاید قدرتهاى سیاسى، ملى و محلى و متقابلاً، نفوذ روزافزون مراکز بزرگ سرمایهدارى جهانى در فرهنگ و اقتصاد جهان سوم را موجب شد. روند رو به رشد ابتذال اخلاقى در کشورهاى در حال توسعه در دهه اخیر نیز نمود بارز جریان تهاجم فرهنگى کانون قدرتهاى جدید است.
در چنین شرایطى، مىتوان گفت که انقلاب اسلامى ایران در سال 1357، واکنشى به انحطاط اخلاقى جوامع مدرن و تلاشى براى بازیافت هویت انسانى است؛ اما بهرغم این امر، بار دیگر شاهد نفوذ و ترویج فرهنگ و ارزشهاى بیگانه در کشور هستیم. این امر، ناشى از احساس خطرى است که قدرتهاى بزرگ، از احیاى اسلام و حضور آن در عرصه بینالملل به عنوان یک جنبش و نهضت بیدارى مردمى دارند. طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژى انقلابى و تشکیل حکومت بر مبناى آموزههاى دینى و پىجویى استقلال کشور و ارائه الگوى جدید سیاسى، قدرتهاى بزرگ سلطهگر را به مبارزه طلبید. آقایف یکى از تئوریسینهاى شوروى سابق در توصیف انقلاب اسلامى مىنویسد: انقلاب اسلامى، شعار اصلى جنبشهاى سیاسى و اسلامى مختلف در بسیارى از کشورهاى اسلامى مشرق زمین است. مسأله مشترک براى این جنبشها، اسلامى کردن تمام جوانب زندگى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و خانوادگى تمام شهروندان کشورهاى خود و اعلان سومین راه رشد که با سرمایهدارى و سوسیالیسم متفاوت هست، مىباشد(10). انقلاب اسلامى با رویکرد به مذهب، خط مشى جدیدى در زمینه توسعه، استقلال، آزادى و عدالت، براى جنبشهاى انقلابى و کشورهاى جهان سوم، جبهه و روش سومى را در دنیاى قطببندى گذشته باز کرد که جذابیتهاى فراوانى را براى مردم و جنبشهاى سرزمینهاى اسلامى و جهان سوم به همراه داشته است. فِرِدهالیدى (آمریکا) کارشناس خاورمیانه، در سمینارى در انگلیس مىگوید:انقلاب اسلامى در ایران، جذابیت ایدئولوژى بسیار زیادى میان اعراب تا الجزایر و سودان دارد که نمىتوان آن را نادیده گرفت. به علاوه، در جمهورهاى آسیایى شوروى، علىالخصوص آذربایجان و گرجستان، عراق، افغانستان و پاکستان، با توجه به بافت اجتماعى این کشورها، دین و فرهنگ ایران داراى نفوذ بسیار زیادى است(11).
مجموعه عوامل فوق، به همراه مواردى نظیر از دست دادن ژاندارم سابق خلیج فارس، بازراهاى پر سود ایران، انبار نفت غرب و... دست به دست هم دادند تا آمریکا و متحدانش را تشویق به درهم شکستن این انقلاب نمایند. از این رو، غرب به منظور انهدام و انحراف این انقلاب، اهرمهاى نظامى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى خویش را به کار گرفته است. با عدم موفقیت در عرصههاى نظامى و اقتصادى، تهاجم فرهنگى و تلاش براى درهم شکستن نظام از لحاظ فرهنگى، به دلیل تدریجى بودن آن و با توجه به مؤلفههاى انقلاب اسلامى ایران، مىتواند تأثیر آن را از اهمیت بیشترى برخوردار کند. نمودى از این تهاجم غرب را مىتوان در برخوردهاى کینهتوزانه و خصمانه به مبانى فرهنگ و ارزشهاى ملى و دینى مردم ایران و مسلمانان از رسانههاى متعدد خبرى، اطلاعرسانى، تبلیغات و محصولات فرهنگى، ملاحظه کرد. مهمترین تلاش سازمان یافته در این تهاجم، حذف تعلق گروهى و خودآگاهى جمعى، فردى و هویتزدایى فرهنگى و ملى است. از آنجا که یکى از کارکردهاى مهم فرهنگ، ایجاد احساس تعلق گروهى و خودآگاهى جمعى و فردى است که آن را هویت فرهنگى(12) مىنامند، رویکرد جدید آمریکا در مبارزه با انقلاب اسلامى بیشتر بر زدودن این هویت فرهنگى، متمرکز است.
از طرفى، تضمین، بقا و تداوم تاریخى یک جامعه، از دیگر کارکردهاى مهم فرهنگ است. میراث فرهنگى هر جامعهاى، از طریق فرآیند اجتماعى کردن افراد، به نسل بعد انتقال مىیابد. اختلال در انتقال درست میراث فرهنگى و یا خدشهدار کردن میراث گذشته که از دین اسلام و هویت ایرانى سرچشمه مىگیرد و زیربناى اصلى انقلاب اسلامى است، سبب از دست دادن هویت ملى مىشود و در چنین جوامعى، مىتوان با دراختیار داشتن ابزار مسلط فرهنگى و اطلاعاتى، فرهنگ و ارزشهاى نظام سلطه را بر نسلها تحمیل کرد و آنان را وامدار ارزشها و فرهنگ خود ساخت. چنانچه این وامدهى، تحمیلى و با برنامهریزى باشد، مىتواند عنوان هجوم فرهنگى به خود بگیرد(13). به این ترتیب، هجوم فرهنگى (cuitural/invasion) در شدیدترین و وسیعترین شکل خود، عبارت است از فعالیت برنامهریزى شده حاملان و حامیان یک فرهنگ در جهت از هم پاشیدن نظام فرهنگى آن جامعه(14). در این حالت، هجوم فرهنگى، مانند هجوم نظامى است که هدف آن، از هم پاشیدن نظام سیاسى است. آنچه امروز در جامعه ما تحت عنوان تهاجم فرهنگى مطرح است، معطوف به چنین تعریفى است. در این صورت، فرهنگپذیرى از حالت طبیعى و متعارف، بیرون آمده و به مسابقهاى براى نفوذ، تسخیر و بالاخره، تحمیل فرهنگى برنامهریزى شدهاى تبدیل شده است که خود، وسیلهاى براى انقیاد کامل اجتماعى، اقتصادى و سیاسى مىباشد. در تهاجم فرهنگى، حاملان فرهنگ مورد حمله، بدون اختیار و داشتن حق انتخاب، آگاهانه یا ناآگاهانه فرهنگ خود را رها مىکنند و نظام فرهنگى بیگانه، یا اجزا و عناصرى از آن را مىپذیرند که در هر دو صورت، موجب دگرگونى وسیع یا محدود در فرهنگ جامعه مورد هجوم مىشود.
در بررسى و مطالعه تهاجم فرهنگى، نیروهاى محرک داخلى یا درونى که خود عامل مهمى در ظهور و گسترش این پدیده بودهاند، باید مورد تحقیق و توجه قرار گیرند. جریان گرایش به غرب در ایران در مراحل مختلف، همواره یکى از این محرک داخلى بوده است که در دوران انقلاب اسلامى با تغییر موضع، به نفع فرهنگ خودى بر پایدارى و استقامت فرهنگى افزود و اگر این گرایش، به سابقه قبل از انقلاب معطوف گردد که از آن به ارتجاع سیاسى یاد مىشود، خود مىتواند از زمینهها و محرکهاى این تهاجم به حساب آید. پروفسور مولانا در این خصوص مىنویسد:نخبگان ایرانى در ایران نسبت به فرهنگ غرب چهار مرحله را طى نمودند:
1 ـ دوره فریفتگى (از اواخر قرن نوزدهم تا آغاز حکومت پهلوى)
2 ـ دوره شیفتگى (از حکومت پهلوى تا آغاز جنبشهاى اسلامى) که از مشخصههاى این دوره، تقلید کورکورانه از الگوهاى غربى بود.
3 ـ دوره ندامت (از آغاز جنبشهاى اسلامى تا پیروزى انقلاب اسلامى) برگشت به فرهنگ خودى و نقد غربگرایى و تجدد از ویژگیهاى این دوره است.
4 ـ دوره استقامت (که از پیروزى انقلاب اسلامى شروع و تا کنون ادامه دارد) این دوره مهم و حساسى است که در صورت موفقیتآمیز طى شدن آن، به دورهاى ختم خواهد شد که لازمه آن، تحکیم زیر ساختهاى اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى است.
شورشهاى لمپنیستى، چالشهاى اجتماعى فرارو
درپارهاى از جنبشها، نهضتها و انقلابها، با شورشهایى مواجهیم که از آن به شورش یا جنبش لُمْپَنیستى یاد مىشود. مارکس، در تحلیل انقلابهاى اجتماعى، از طبقهاى یاد مىکند که به لمپن پرولتاریا(15) یا کارگران فرومایه معروفند. لمپن فرومایه، بخشى از افراد جامعهاند که در تولید اجتماعى شرکت ندارند، بلکه زاید و سربار جامعهاند. بیشتر آنان در محلههاى تهیدست زندگى مىکنند و فاقد مواهب زندگى و فاقد هویت طبقاتىاند. با آنکه نام پرولتاریا را با خود دارند، ممکن است علیه کارگران بجنگند و با طبقات فرادست جامعه، علیه او متحد شوند. بدین ترتیب، مارکس از دسته افراد لمپن پرولتاریا یاد مىکند. نکته در خور اهمیت و توجه جنبش لمپنیسم در این است که پیروزى و رشد این حرکت علیه انقلاب و هر نهضت اجتماعى و سیاسى، هنگامى میسر است که از همه نیروهاى سیاسى سلب حیثیت کرده و خود را در مقام مرجعیت اجتماعى تثبیت کند.
نمونههاى تاریخى این جنبش را در فرانسه و ایران به وضوح مىتوان یافت. کودتاى 28 مرداد 1322، به کمک همین طبقه بىهویت، به سرکردگى شعبان جعفرى معروف به شعبان بىمخ، به انجام رسید. شعبان جعفرى به همراه اوباش و چاقوکشان از طبقات پایین اجتماعى، هنگامى مجال بروز یافت که شاهد اشتباهات نهضت ملى، اعم از جناح مذهبى به رهبرى آیةالله کاشانى و جناح جبهه ملى به رهبرى دکتر مصدق بودیم. این اشتباهات درست یا غلط، آنها را به اندازه کافى نزد افکار عمومى بىاعتبار کرده و حتى حزب توده ایران و پان ایرانیستها با رفتار و مواضع نادرست خود، به میزان زیادى در اعتبار حرکت صحیح نهضت ملى، تردید و ابهام ایجاد کردند.
در فرانسه نیز لویى ناپلئون، برادرزاده ناپلئون بناپارت، با استفاده از فرصت اجتماعى ناشى از تراکم همین طبقه در سال 1851، توانست قدرت را در دست گیرد. ناپلئون، لشکرى از لمپنها به نام گروه دسامبر ساخت و به کمک آنها، قدرت را در دست گرفت و خود را امپراطور خواند این در زمانى بود که کشمکشهاى فرساینده بین میانهروها و رادیکالها، همه مردم را به ستوه آورده بود و ناپلئون توانست با کمک لمپنها که حتى به سطح مقامات عالى راه یافته بودند، همانند تالیران، وزیر امور خارجه فرانسه، توانست با استقبال تودههاى خسته و با حفظ ظاهرى نظام جمهورى، به جمهورى فرانسه پایان دهد.(16) نمونه دیگر آن که در ایران بروز کرد، کودتاى رضا پهلوى و پیامد آن جریان در ایران است. بعد از جنگ و نزاعهاى طولانى، هواخواهان مشروطیت در قالب احزاب رادیکال (چپ) و محافظهکار (راست) سبب آن شد که مردم از مشروطیت سرخورده شوند و رهبران اصلى نهضت، یعنى مرحوم آیةالله بهبهانى و سردار ملى ستارخان، ترور شدند و شیخ فضلالله نورى توسط یفرم خان ارمنى با اتهامى دروغین اعدام گردد و سردار باقرخان، منزوى و آیةالله طباطبایى مجبور به ترک صحنه شود. رادیکالها با به کارگیرى عناصر فدایى، دست به ترور و خشونت علیه محافظهکاران، عناصر و رجال سیاسى همانند محمدعلى شاه و صدراعظم اتابک زدند که نتیجه آن، یأس، بدبینى و بىاعتمادى در مردم و ایجاد ناامنى در شهرها شد. بسیارى از مستبدان سابق همانند سردار تنکابنى و سردار اسعد بختیارى، مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان، حذف و منزوى گردیدند. در چنین اوضاعى، رضا میرپنج از گروه قزاقان که هیچ نوع علاقهاى به ملت ایران نداشت و حتى براى نزدیکى به فرماندهان قزاق با دختر تاجیکى یکى از افسران ارشد قزاق ازدواج مىکند، با کودتا و با حفظ ظاهرى مشروطه، به اعاده نظام استبدادى ، البته نوع مدرن آن، پرداخت و با کمک برخى عناصر بىهویت، همانند پزشک احمدى، مختارى و. . . مشروطیت و مجاهدت آزادى خواهان را به یغما برد. گرچه او همانند ناپلئون، مدعى تأسیس دولت ملى بود، اما مأموریت او برچیدن بساط نهضت مشروطیت بود که به کمک قزاقان و وابستگان به انگلیس، توفیق یافت تا به دوران نقاهت مشروطیت پایان دهد.
در کنار انواعى از لمپنیستها، اعم از مرتجع و مترقى، نیروهاى اجتماعى جدیدى در حال تولد هستند که مىتوان آنان را لمپن بورژوا (فرومایگان فرادست) خواند. لمپن بورژوا، نه تنها، فاقد فرهنگ است، بلکه حتى از فقر نیز رنج نمىبرد؛ در حالى که مهمترین مطالبه لمپن پرولتاریا، یافتن موقعیت اقتصادى است. لمپن بورژوازى خواستار موقعیت اجتماعى است. آنان خواهان آزادى بىحد و حصر و هرزگى هستند. لمپن بورژوازى از دل طبقات فرادست جامعه برخاسته است و به همین دلیل، عدهاى از صاحبنظران(17) و شخصیتهاى سیاسى(18)، برخى حرکتهاى اجتماعى، همانند شورشهاى انجام گرفته در برخى شهرها، مثل شورش هواخواهان فوتبال در سال 1380 را نشان از شکلگیرى پدیده لمپنیسم ارزیابى کردند؛ اما با این اعتقاد که لمپنیسم در ایران، متشکل از لمپن پرولتاریا و بورژوازى است.
این عده، مدعىاند که لمپن بورژوازى در ایران از حیث موقعیت اجتماعى از طبقات فرادست و مطالبات آنان چون آزادى، خارج از هرگونه نظم سیاسى است. چنانچه شورشیان 1968 فرانسه خواستار آنارشیست بودند، لذا از هر فرصتى براى ابراز مطالبات خویش و رفتارهاى آنارشیستى بهره مىجستند.
زمینهساز این شورش، حرکتهاى سیاست دوران گذار و سوء استفاده از حرکتها و فعالیتهاى سیاسى گروهها توسط احزاب و سیاستمداران و عدم پاسخگویى مناسب حکومت به خواستهها و نیازهاى اجتماعى نسلهاى نو و طبقات مختلف در عرصههاى مختلف فرهنگى و اجتماعى، بویژه مقولههاى شادى و نشاط مىباشد. آنان خواهان شادىاند و در حد معقول نباید آن را دریغ داشت. در کنار تهاجم فرهنگى که به حذف دیوارهاى مصونیتسازى و هویت فرهنگى منجر مىشود، شکافى ایجاد مىشود که براى پر کردن آن، احساسات کاذب و رفتارهاى جمعى و شورشهاى خیابانى و اعتراض به نظم موجود بروز مىکند که در صورت بروز چنین حرکتهایى، خطر سودجویى عوامل فرصت طلب، همواره وجود دارد. بنابراین، یکى از عرصههاى خطر و آسیب اجتماعى بعد از پیروزى انقلابها و همچنین انقلاب اسلامى، در شکلگیرى و بروز این حرکت نابهنجار اجتماعى است که زمینههاى آن در کشور مشاهده مىشود و در مواردى هم بروز داشته است.
الگوهاى اقتصادى توسعه برونزا و غیردینى
در عرصه اقتصادى نیز به دلیل مواجه شدن با برنامههاى غیربومى و تقلیدى و روى آوردن به الگوهاى برگرفته از الگوهاى جهانى، بدون انطباق آن با شرایط، فرهنگ و امکانات کشور و اهداف و آرمانهاى انقلاب، مىتواند چالشهایى را به همراه داشته باشد و چنین رهیافتى در توسعه، از آسیبهاى انقلاب اسلامى به شمار آید. به خصوص اگر توسعه کشور به سمت الگوى توسعهاى جهتگیرى شود که در آن، صرفا بر رشد اقتصادى، بدون منظور داشتن توزیع عادلانه درآمدها تأکید شود، بىتردید ثمره مهم آن، تعمیق بیشتر شکاف طبقاتى و دورى جستن از عدالت اجتماعى است که از آرمانهاى انقلاب اسلامى است، خواهد بود. بنابراین، در الگوها و برنامههاى توسعهاى، براى ایجاد تحول در ساختارها و نظم جدید، مىبایست به آرمانها و اهداف انقلاب توجه شود و بدون منظور کردن آرمانها و اهداف و اصول انقلاب، اجراى برنامههاى توسعهاى متکى بر الگوهاى غربى، برگشت به گذشته خواهد بود.
همه آسیبهاى اقتصادى، ناشى از بکارگیرى نسنجیده الگوهاى غربى نیست، بلکه حتى گاه، الگوى اسلامى ممکن است به درستى به اجرا در نیاید و لذا به یک انقلاب دینى، آسیب جدى وارد شود. به بیان عمیقتر: امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، یکى از علل سقوط و زوال حکومتها را تبذیر و هزینههاى زیانبار اقتصادى معرفى مىنماید. روش اقتصادى وى بر اساس عدالت و حقیقت بود و جز بحق عمل نمىکرد. وى هیچگونه تبعیض و امتیازى حتى براى خود و نزدیکان، قائل نبود؛ تا جایى که چون عقیل، برادر وى، تقاضاى سه صاع (یک کیلو) گندم از بیتالمال کرد، حضرت امتناع ورزید و آهنى گداخته به دست او نزدیک کرد و فرمود:
«اى برادر، در این مال چیزى جز آنچه به تو دادم، حقى ندارى؛ ولى صبر کن تا مالى از خودم برسد، آنگاه هر چه خواسته باشى به تو خواهم داد.»
امام على علیهالسلام در پاسخ به ایراد کسانى که رعایت مساوات در عطایاى بیتالمال را خلاف سیاست مىدانستند، فرمود:
«اگر این دارایى از خودم بود، به طور یکسان در میان شما تقسیم مىکردم تا چه رسد به اینکه این اموال از آن خداست. آگاه باشید که بخشیدن مال در غیر موردش، تبذیر و اسراف است.»(19)
وقتى شُرَیح قاضى، خانهاى گران به مبلغ 80 دینار خرید، حضرت او را احضار کرد و فرمود:
«اى شُریح! به زودى کسى به سراغت خواهد آمد که نه قبالهات را نگاه مىکند و نه از شهودت مىپرسد. تو را از آن خانه بیرون مىکند و به قبر تحویل مىدهد.»(20)
با توجه به رهنمودهایى که از امام برشمردیم و دیگر رهنمودهاى اقتصادى وى، مىتوان گفت: مهمترین اصولى که امیرمؤمنان على علیهالسلام در سیاستهاى اقتصادى دولت خود رعایت مىکرد، عبارت بود از: رعایت حال خراج دهندگان، همیارى اقتصادى دولت و ملت، استفاده از مالیات جهت عمران، عدم تبعیض در اخذ مالیات، برخورد شدید با محتکران و گرانفروشان، محترم شمردن بیتالمال، رفاه و آسایش مردم و رسیدگى به طبقات پایین جامعه. با توجه به سیره على علیهالسلام و با عنایت به رهنمودهاى رهبران فکرى ـ سیاسى انقلاب اسلامى، به اجمال، مهمترین آسیبهاى اقتصادى انقلاب اسلامى را بر مىشماریم:
1ـ وابستگى اقتصادى به قدرتهاى بیگانه؛
2ـ نداشتن برنامههاى بلند مدت و کوتاه مدت اقتصادى؛
3ـ عدم توجه به بحرانهاى اقتصادى ناشى از روند توسعه؛
4ـ فقدان فرهنگ کار و انضباط اجتماعى و گرایش به احتکار؛
5ـ جدا شدن مردم از برنامههاى دولت در طرحهاى سازندگى؛
6ـ افزایش فاصله طبقاتى و پیدایش ثروتهاى بادآورده.
امام خمینى رحمه الله درباره عدم توجه به محرومین و افزایش تضاد طبقاتى به عنوان یک آسیب اقتصادى انقلاب اسلامى، فرمود:
«جنگهاى پیامبر همهاش با اغنیا و با گردن کلفتها بود، با ثروتمندها بود. خدا نیاورد آن روزى که سیاست ما و سیاست مسؤولین کشور ما، پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایهدارى گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشترى برخوردار بشوند. معاذ الله که این با روش انبیا و امیرالمؤمنین علیهالسلام سازگار نیست. دامن حرمت و پاک روحانیت از آن منزه است و تا ابد هم باید منزه باشد.(21)
نتیجه گیرى
1ـ پس از پیروزى انقلاب اسلامى، کادر رهبرى و اداره کننده انقلاب، به دو گروه انقلابى، یا به زعم برینتون، تندرو و میانه رو یا به تعبیر ما، روشنفکران غربگرا، تقسیم شد. گروه نخست، از هواداران سرسخت دگرگونى ریشهاى و ایجاد تغییرات بنیادین در تمامى ارکان نظام اجتماعى بودند. ویژگى برجسته این عده، همراهى با خواست انقلابى تودهها و تلاش در جهت جلب رضایت آنهاست. گروه انقلابى، در آغاز کوشید، کمتر به نحو مستقیم، خود را در امور درگیر سازد، بلکه با نظارت و هدایت، در پى تحققبخشى به خواستههاى مردمى برآمد، اما میانهروها، وضعیتى کاملاً عکس داشتند؛ زیرا به محض پیروزى انقلاب اسلامى، سپردن تصدى امور به میانهروها آغاز شد، ولى پس از آغاز رسمى دوران حاکمیت خود، با مشکلات و موانع عدیدهاى مواجه شدند که توانایى از میان برداشتن آن را نداشتند.
این مشکلات، گاه، مولود شرایط پس از انقلاب و گاه نیز، زاییده سیاستهاى ناهمخوان میانهروها به شمار مىآمد. سرانجام، سیاستهاى میانهروها، موجب آشفتگى بیشتر اوضاع گردید و مخالفت عمومى و گروههاى انقلاب را برانگیخت. این همان وضعیتى است که برینتون از آن به حاکمیت دوگانه یاد مىکند. به هر حال، انقلابیون با بهرهگیرى از شرایط به وجود آمده، میانهروها را از اریکه قدرت به زیر کشیدند. به عقیده برینتون، از آن پس، نشانى از حاکمیت دوگانه نخواهد بود، در حالى که پس از کنار رفتن میانهروهایى چون بازرگان (سال 1358)، کشور تا سال 1361 و عزل بنى صدر از حاکمیت دوگانه رنج مىبرده است. بعد از آن، حاکمیت واحدى بر کشور حاکم شد، ولى طى سالهاى اخیر، نوعى دیگر از حاکمیت دوگانه، آن هم در جناح خودیها بروز کرده است.
2ـ اگر ترمیدور را به معناى بازگشتن رژیم پیش از انقلاب بدانیم، در آنصورت، انقلاب اسلامى، دچار ترمیدور نشده. در انگلیس، پیروزى هواداران پارلمان (میانهروها) از سوى کرامول، در هم شکست و سرانجام، سلطنت خانواده چارلز، در سال 1635 به قدرت دست یافت (ترمیدور). در نقطه مقابل، در آمریکا، هواداران دولت امپراطورى آمریکا، رژیم پیش از انقلاب به شمار مىرفتند که با شکست در مقابل بازرگانان و زمینداران مرفه (میانهروها) مواجه شدند، ولى اینها، به حاکمیت خود ادامه دادند. نهایتا، اعلامیه استقلال را منتشر ساختند و اینک هم همانها بر اریکه قدرت تکیه زدهاند. پس در آمریکا، ترمیدور روى نداده است. در انقلاب اسلامى، با پیروزى انقلاب اسلامى، میانهروها به قدرت رسیدند و پس از آن، تندروها بر قدرت تکیه زدند و به رغم، اختلاف موجود بین جناحهاى طرفدار انقلاب در نحوه اداره کشور، همچنان گروههاى انقلابى بر مصدر کار قرار دارند. هیچ نشانى از بازگشت رژیم گذشته و یا ارزشهاى رژیم گذشته به چشم نمىخورد. البته، ادامه این وضع، نیازمند کارآمد سازى بیشتر نظام در عرصههاى اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و اجتماعى است. به این نحو، حاکمیت مىتواند مردم را همچنان با خود همراه داشته باشد. به هر روى، مشروعیت نظام جمهورى اسلامى در دورههاى پس از انقلاب و اینک، حساستر از گذشته، در گرو هوادارى مردم از آن است. از این روست که مىتوان گفت که تعمیم مراحل انقلاب فرانسه به کلیه انقلابها، از نظر روششناختى با چالش روبرو است، یعنى در انقلابها، جبر حاکم نیست و لذا نسخه از پیش پیچیدهاى نمىتوان براى کلیه جوامع انقلابى تجویز کرد، اما به هر صورت، نباید از احتمال وقوع آنچه برینتون براى بیشتر انقلابها بر پایه مدل انقلاب فرانسه پیشبینى مىکند، غفلت کرد.
3ـ بر اشکالات موجود در تئورى برینتون، باید این نکته را هم افزود که، کلیت و جامعیتى در خود تئورى وجود ندارد. به عنوان نمونه، انقلاب آمریکا طبق نظریه برینتون، داراى دوره حاکمیت تندروها و عصر ترمیدور به معناى تام آن نبوده است. وضع انقلابهاى چهارگانه کوبا، چین، ویتنام و الجزایر نیز به یک شکل نیست؛ چرا که نه همه آنها ترمیدور داشتهاند و نه وضع آنها، پس از انقلاب یکسان بوده است. به گفته هانتیگتون، بررسیهایى مانند بررسى و تحلیل برینتون، راجع به انقلابهاى جوامع غربى است، اما اگر ترمیدور را به معناى فروکش کردن هیجان و تب انقلابى بدانیم، آنگونه که برخى درباره ترمیدور گفتهاند، در آنصورت، با صراحت نمىتوان آن را مختص انقلابهاى جوامع غربى دانست. در این سطح از تحلیل، جابهجایى قدرت و کسب قدرت از سوى رژیم پیش از انقلاب، مد نظر نیست؛ بلکه رجعت به ارزشهاى گذشته هم ممکن است اتفاق بیفتد. بدون آنکه رژیم و شکل حکومت عوض شود، جابهجایى چهرهها و نخبهها صورت بگیرد. این همان مطلبى است که مقام معظم رهبرى فرمودند:
«میکروب رجعت یا ارتجاع، دشمن بزرگ هر انقلاب است که به درون جوامع انقلابى نفوذ کرده و در آن رشد مىیابد. نفوذ فساد و ایجاد تردید در اذهان جوانان نسبت به آرمانها، دنیاطلبى، اشتغال به زینتهاى دنیوى و زندگى راحت در جامعه و بروز علایم زندگى تجملاتى در میان عناصر انقلابى، نشانههایى از تأثیر میکروب ارتجاع و عقبگرد است...» پرداختن به مال و مالاندوزى، دچار شدن به فسادهاى اخلاقى ـ مالى و فساد ادارى، درگیر شدن در اختلافات داخلى که خود یک فساد بسیار خطرناک است و جاهطلبى، کاخ آرمانى انقلاب اسلامى و هر حقیقت دیگرى را ویران مىکند.»(22)
________________________________________
1ـ عضو هیأت علمى پژوهشى پژوهشکده تحقیقات اسلامى، محقق و نویسنده.
2ـ کرین برینتون، کالبد شکافى چهار انقلاب، صص 274ـ240.
3ـ حاتم قادرى، جرعه جارى، صص 540ـ523.
4ـ فرهاد سجادى، آسیبشناسى انقلاب اسلامى ایران، بصائر، شماره 23، ص 81.
5ـ مدرنیسم، اشاره به خصلت مشمولیت مدرنیته دارد و مدرنیزاسیون، به پذیرشهاى متجدّدانه یا روزآمدانه مدرنیته تأکید دارد.
6ـ مفروضات دیگر عبارتند از: 1 ـ رابطه دین و سیاست، رابطه این همانى باشد. 2ـ دین، اعم از سیاست و سیاست، بخشى از دین باشد. 3ـ سیاست، اعم از دین و دین، بخشى از سیاست را به خود اختصاص دهد. 4ـ دین و سیاست هیچ ارتباط ارگانیکى و انداموارهاى با یکدیگر ندارند.
7ـ حمید پارسانیا، حدیث پیمانه: پژوهشى در انقلاب اسلامى، معارف، قم، 1379، ص 379.
8ـ پروفسور حمید مولانا، رئیس انجمن جهانى پژوهشى علوم ارتباطات و رسانههاى جمعى ـ نامه پژوهش، ش2و3،ص27.
9ـ همان.
10ـ مرتضى منطقى، جنگ جهانى سوم، فصل نامه پژوهشى سال اول شماره 2 و 3، ص51.
11ـ احمد مقتدرى، انقلاب اسلامى پیامدها و بازتابها، ماهنامه بصایر سال اول شماره 4 و 5، ص 8.
12ـ محمد حسین پناهى، نظام فرهنگى کارکردها و دگرگونىها، نامه پژوهش 2، ص 104.
13ـ همان، ص 105.
14ـ همان، ص 106.
15- Lumpen poroleturiats.
16ـ اشپیل فوگل، تمدن مغرب زمین، امیر کبیر، تهران، 1380، ج 2، ص 859.
17ـ همشهرى ماه، سال اول، شماره 9، سرمقاله.
18ـ سعید حجاریان، روزنامه نوروز، ارگان جبهه مشارکت، خرداد 80.
19ـ غررالحکم و دررالکلم، ص 354.
20ـ نهجالبلاغه، خطبه 126.
21ـ پیام فریاد برائت، مرداد 1366.
22ـ روزنامه کیهان، 17/10/1373، ص 2.