مردمسالارى در دو عرصه غربى و دینى
آرشیو
چکیده
بخشى از جهان امروز، زیر حاکمیت لیبرال - دموکراسى یا دموکراسى لیبرال (2) قرار دارد; بقیه جهان نیز، بویژه پس از شکست کمونیسم و ولادت پدیده جهانىشدن، (3) اجبارا یا داوطلبانه به سوى آن در حرکت است . از این رو، برخى از محققان، نویسندگان و نظریه پردازان سیاسى، عصر کنونى را دوره حاکمیت نظامهاى لیبرال - دموکراسى نامیدهاند . یکى از آنها، فرانسیس فوکویاما، (4) صاحب نظریه پایان تاریخ و واپسین انسان است که فراتر از این، پایان جنگ سرد و فروپاشى نظامهاى کمونیستى (5) را به مثابه پیروزى بى چون و چراى نظام لیبرال دموکراسى غربى مىداند و این دستاورد را والاترین ره آورد انسان در طول تاریخ، تصور مىکند، به این وسیله و به اعتقاد او، انسان به پایان تاریخ دستیافته است . به دنبال فوکویاما، عدهاى کوشیدهاند تا نشان دهند جامعه رضایتبخشتر از جامعه لیبرال دموکراسى نه وجود دارد و نه مفید است و نه وجود خواهد داشت! ازاین رو، مقاله حاضر مىکوشد، پاسخى براى این سؤال بیابد که آیا - آنگونه که ادعا مىشود - نظام لیبرال دموکراسى بى عیب است؟ اگر این نظام داراى نقص است، آیا نظام مردمسالارى دینى مىتواند جایگزین مناسبى براى آن باشد؟ و این فرضیه را در ترازوى سنجش قرار دهد که این محصول غرب - همانند سایر محصولات آن - به لحاظ مفهومى (نظرى) و مصداقى (عملى) واجد تعارضات و تناقضاتى است که گاه غفلت از آن موجب ستایش لیبرال دموکراسى و گاهى هوشیارى نسبتبه آن، باعث گرایش به مردمسالارى دینى مىشود .متن
مقدمه
براى یافتن پاسخى به سؤال اصلى و سنجش فرضیه مقاله، نخست واژه دموکراسى، لیبرال، لیبرال دموکراسى یا دموکراسى لیبرال و مردمسالارى دینى، ذیل عنوان «تعریف مفاهیم» ، مورد بررسى نظرى قرار مىگیرد . سپس، اشکالاتى از نظام لیبرال دموکراسى غرب، بازخوانى مىشود و سرانجام، در ضمن شرح اجمالى نظام مردمسالارى دینى، راه خروج از بنبستهاى نظام لیبرال دموکراسى را نشان مىدهیم که آن چیزى جز، جایگزینى اصل خدا محورى به جاى اصل انسان محورى نیست; مسالهاى که غفلت چند صد ساله از آن، غرب را با چالشهاى جدى در همه عرصههاى زندگى اجتماعى بشر مواجه کرده است .
تعریف مفاهیم
واژه «شیر» ، مشترک لفظى است; به این معنا که بر مفاهیم گوناگونى اطلاق مىشود; به گونهاى که اگر در آغاز سخن و یا نوشته، گوینده و نویسنده منظورش را از کلمه شیر روشن نسازد، ممکن استشنونده و یا خواننده در درک معناى کلمه شیر دچار اشتباه گردد . کلماتى مانند لیبرال، دموکراسى، لیبرال دموکراسى و مردمسالارى دینى از همین قبیلند . پس، ضرورت دارد نخست معانى هر یک را به درستى بدانیم:
(مردم) و Kratein (حکومت کردن)، به معناى حکومتبه وسیله مردم یا مردمسالارى و یا حکومت مردم است . دموکراسى در وسیعترین تعریف، یعنى: شیوه زندگى جمعى که در آن همگان براى مشارکتهاى اجتماعى، آزادانه از فرصتهاى مساوى برخوردارند; اما در حوزه سیاسى، دموکراسى، تنها بر فراهمآورى فرصتبراى مشارکت آزادانه شهروندان در تصمیمگیرىهاى سیاسى تاکید دارد . در این معنا، دموکراسى، فقط شیوه زندگى سیاسى را به تصویر مىکشد، یا شکلى از جامعه سیاسى را که در آن ارزشها نسبىاند، به نمایش مىگذارد . این دموکراسى، بر برابرى انسانها، قانون، حاکمیت مردم، تاکید بر حقوق طبیعى، مدنى و سیاسى انسانى استوار است . (6)
دموکراسى دو گونه است: نوعى از دموکراسى که بر آزادى فردى، انتخابى بودن همه مناصب، مشارکت عموم در سیاست، صائب بودن افکار عمومى، فضیلت مدنى، مصلحت عمومى، صداى مردم، صداى خدا، اشتباه ناپذیرى راى اکثریت، مراجعه به آراى عمومى و حکومت اکثریت تاکید مىورزد، دموکراسى «حداکثرى» یا «کلاسیک» یا «آرمان گرایانه» نامیده مىشود . در مقابل، واقع گرایان از احتمال پیدایش استبداد اکثریت، سرکوب جمعى اقلیتها، ایجاد حکومتخودکامه به نام اراده عمومى و از میان رفتن قید و بندهاى قانونى نگرانند و براى رفع این نگرانیها، از حقوق فردى، نقش آگاهى در تعدیل حکومت اکثریت و از ایده خطرناک بودن قدرت، دفاع مىکنند . در نقد دموکراسى آرمان گرایانه مىتوان گفت که جوهره آن، نه حکومت اکثریت، بلکه رقابت چندین گروه برگزیده سیاسى است . در این دیدگاه، دموکراسى تنها روشى براى انتخاب حکام و اخذ تصمیم است; نه مجموعهاى از ارزشهاى دموکراتیک . واقع گرایان مىگویند اگر چه آزادى، آگاهى، حق انتخاب فردى و حکومت اکثریت مطلوب است; اما تحقق آن غیر ممکن است . (7)
دموکراسى قدیم و جدید و یا دموکراسى مستقیم و غیر مستقیم، بر اصولى تکیه دارد که در طول تاریخ براى ایجاد دولت دموکراتیک شکل گرفته است . جوهره این اصول را در اصالت فرد، قانون گرایى، مردمسالارى و تاکید بر حقوق طبیعى، مدنى و سیاسى مىتوان یافت . به علاوه، لیبرالیسم، پراگماتیسم، نسبى گرایى، قرارداد اجتماعى، اصل رضایت، اصل برابرى، حکومت جمهورى، تفکیک قوا، حقوق مدنى، پارلمانتاریسم و ... نیز، اصول و مبانى فکرى و فلسفى دموکراسى دیروز و لیبرال دموکراسى امروز را مىسازد . (8)
و Liber (آزادى) مشتق شده است . لیبرالیسم برخلاف معناى لغوىاش، پیچیدهتر از آن است که به آسانى تعریف شود; ولى با تسامح، مىتوان لیبرالیسم را مشتمل بر مجموعهاى از روشها، نگرشها و سیاستهایى دانست که هدف عمده آنها، فراهم آوردن یا حفظ آزادى فردى تا حد مقدور در برابر سلطه یا تسلط دولتیا هر مؤسسه دیگر است; یعنى انگیزه اساسى لیبرالیسم، پدیدآورى آزادى هر چه بیشتر براى فرد انسانى است . پس، لیبرالیسم: اولا، بر شالوده فردگرایى قرار دارد و در واقع، زاییده جنبشها و گرایشهاى انسان محورانه رنسانس (9) به بعد است . ثانیا، با هر نوع مانع آزادى فردى، دشمنى مىورزد . (10)
اندیشههاى لیبرالى، ریشه در یونان باستان دارد; اما لیبرالیسم به مفهوم امروزین ، بر بسترهاى دینى، سیاسى، اقتصادى و فکرى جدیدتر قرار دارد از جمله: اول، آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم را محصول جنبش اصلاح دینى، پروتستانیسم (11) و ضد استبداد خودسرانه کلیسا در قرن 16 میلادى مىداند . دوم، روشنگرى قرن 17 میلادى، عقل و تحقیق علمى را جایگزین وحى و دین کرد و نیز، تفسیر اینجهانى از آموزهها و انگارهاى پروتستان و یا پروتستان گرایى منهاى خدا را در جامعه نهادینه ساخت . سوم، مبارزه با خودکامگى و استبداد سیاسى دولتهاى مطلقه و قیام علیه نظام اشرافى و فئودالى در دوره مشروطهخواهى قرن 18 میلادى غرب، نیز بر قوام اندیشه لیبرالیسم تاثیر گذاشت . به علاوه، نقش زمینههاى فکرى و فلسفى که اندیشمندانى چون مارتین لوتر (قرن 16) ، جان لاک (قرن 17) و ژان ژاک روسو (قرن 18) را نباید نادیده انگاشت . (12)
بر پایه این بسترها، لیبرالیسم در عرصههاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و دینى به چشم مىآید . در عرصه اقتصاد، لیبرالیسم یعنى: حفظ آزادى اقتصادى، دفاع از مالکیتخصوصى و ترویجبازار آزاد . لیبرالیسم در این معنا، همسنگ با سرمایهدارى و یا کاپتیالیسم است . آربلاستر در این باره مىنویسد: لیبرالیسم، همدوش با سرمایه دارى غربى، نشو و نما کرده است . در عرصه امور فرهنگى، از آزادیهایى چون آزادى اندیشه و بیان جانبدارى مىکند . لیبرالیسم سیاسى از آزادى و حقوق فرد در مقابل نهادهاى سیاسى دم مىزند و سرانجام، لیبرالیسم دینى که در پى نهادینهسازى تساهل، اباحیگرى و انعطافپذیرى اخلاقى است . (13)
لیبرالیسم بر این اصول تکیه دارد: برابرى در حقوق، نفى امتیازات موروثى، طرد اشرافیت، انسانگرایى، فردگرایى، عقلمدارى، عقلبسندگى، عقلانیت علمى، تجربهگرایى، اصالت علم، سنتستیزى، تجددگرایى، پلورالیسم (14) معرفتى، تکثر در منابع معرفتى، پیشرفتباورى، اعتقاد به خودمختارى انسان، عقیده به نیک نهادى و عقلانى بودن او . از این رو، لیبرالیسم ضد وحدتگرایى، انحصارمدارى، مرجعیتباورى، اقتدارگرایى، جبرباورى، نخبهگرایى، ارتجاع، جمعگرایى است . این مبانى و مبادى، آزادى، رقابت، پاسخگویى دولت، مشارکتسیاسى، دموکراسى پارلمانى، دولتحداقلى (محدود سازى دخالت دولت)، سکولاریزاسیون (15) (بى طرفى ایدئولوژیک دولت)، تساهل، تسامح و نفى خشونت در رفتار فردى و اجتماعى و مبارزه با هر گونه استبداد را براى لیبرالیسم به ارمغان آورده است . البته، جوهره لیبرالیسم، آزادى است و دیگر اصول بر محور آزادى مىچرخد و براى تامین آن وضع شدهاند . (16)
لیبرال دموکراسى دنیاى غرب، دموکراسى رایجسدههاى قبل از قرن 17 و لیبرالیسم کلاسیک قرن 18 را پشتسر گذاشته است و در اواخر قرن 19 پا به عصر و عرصه لیبرال دموکراسى نهاده و در آخرین دهه قرن 20، با افول دولتهاى لیبرالى و رفاهى به نئولیبرالیسم رسیده است، اما با کمال شگفتى، نویسندگان، اولا: معناى صریحى از لیبرال دموکراسى یا دموکراسى لیبرال ارائه نکردهاند . لوین نیز تایید مىکند که هیچ تعریف جامعى از لیبرال دموکراسى وجود ندارد . از این رو، وى در کتاب طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسى، به جاى ارائه تعریفى از لیبرال دموکراسى، کوشیده است مشخصههاى نظامهاى لیبرال دموکراسى را تبیین کند; شاید از این روست که نظریه لیبرال دموکراسى را تلاشى تعارضآمیز جهت امتزاج مواضع لیبرالیستى و دموکراتیک در هیات یک نظریه واحد مىداند . (17) ثانیا: اغلب، تفاوتى بین لیبرال دموکراسى و یا دموکراسى لیبرال قائل نشدهاند . از جمله: در (18) Liberal Democracy هم به لیبرال دموکراسى و هم به دموکراسى لیبرال ترجمه شده و معناى واحدى از آن، صورت گرفته است و آن این که دموکراسى لیبرال شکلى از دموکراسى غیرمستقیم یا دموکراسى بر اساس نمایندگى است که اعتقاد به حقوق طبیعى و مدنى انسان، برابرى حقوقى، سیاسى و قضایى همه شهروندان از مشخصههاى اصلى آن به شمار مىرود . با این وصف، از مطالب پراکنده منابع عدیده، مىتوان دریافت که لیبرال دموکراسى، نه دموکراسى است و نه لیبرالیسم; بلکه لیبرال دموکراسى، ترکیبى از برخى ویژگیهاى دموکراسى و لیبرالیسم را به تنهایى در خود دارد و در عین حال، تفاوتهایى بین نظام لیبرال دموکراسى و دموکراسى و لیبرالیسم به چشم مىخورد . از جمله: دموکراسى جمعگراست . بر خلاف آن، لیبرالیسم به تصمیمگیرى، خیر و اصالت فردى اهمیت مىدهد; یعنى دموکراسى بر عمومى بودن قلمرو افراد، لیبرالیسم بر خصوصى بودن آن و لیبرال دموکراسى به قلمرو تحدید شده تاکید دارد; ولى لیبرال دموکراسى، دموکراسى را تا جایى مطلوب مىداند که به آزادى فردى لطمهاى وارد نسازد .
بنابراین، دموکراسى در نقطه مقابل لیبرالیسم، به تقدم منافع فردى بر منافع جمعى مىاندیشد .
البته لیبرال دموکراسى مىکوشد، منافع فردى و جمعى را زیر یک سقف گرد آورد، با این وصف، میل به اکثریت در آن بیش از اقلیتگرایى است . (19)
دموکراسى یک نظام حکومتى و لیبرالیسم یک نظام فکرى است . لیبرال دموکراسى، دموکراسى را یک روش براى تصمیمگیرى در چارچوب ارزشهاى لیبرالیسم تلقى مىکند و از این رو، دموکراسى بر نوعى ایدهآلیسم (20) استوار است . لیبرالیسم در پى دست نایافتنى بودن دموکراسى یا مشارکت مستقیم و همه جانبه مردم در سرنوشتخویش، به رئالیسم روى آورده است که به مشارکت غیرمستقیم مردم در اداره سیاسى ایمان و باور دارد . لیبرال دموکراسى در تلاش است، ایدهآلیسم دموکراسى و رئالیسم (رآلیسم) (21) لیبرال را در هم بیامیزد و نوعى نظام سیاسى مستقیم و غیرمستقیم ارائه دهد . (22)
دولت در دموکراسى، خیر مطلق و در لیبرالیسم شر لازم یا شر ضرورى است; زیرا باید مانع از جنگ همه علیه همدیگر شود . در لیبرال دموکراسى، دولت نه خیر است و نه شر; بلکه وجود حداقلى از دولتبراى تامین رفاه عمومى (دولت رفاه) اجتنابناپذیر است . (23) از این روست که به عقیده لوین، دولت، تنها راه عملى فهم امتزاج و یا امتناع لیبرالیسم و دموکراسى است . به بیان دیگر، در دموکراسى، دولت، مکلف به دفاع و گسترش حقوق فردى و جامعه مدنى است، در لیبرالیسم، دولتبه جز حراست از حقوق فردى و جامعه مدنى مسئولیتى ندارد; در حالى که در دولت رفاهى لیبرال دموکراسى، دولت موظف استبراى شهروندان ایمنى و رفاه فراهم کند . حاصل سخن آن که، لیبرال دموکراسى نه تنها به آزادى دموکراسى و نه تنها به رفاه لیبرالیستى، بلکه به ترکیب و ارائه توام رفاه و آزادى مىاندیشد . (24)
مردمسالارى دینى: اصطلاحى جدید با محتوایى قدیم است . بحث درباره مردمسالارى دینى با پیروزى انقلاب اسلامى و با طرح موضوعاتى چون جمهورى اسلامى و نه جمهورى و ... رخ نموده است; ولى این واژه، نخستین بار طى سالهاى اخیر، از سوى مقام معظم رهبرى براى توصیف و تبیین نظام جمهورى اسلامى به کار رفت و سپس، مورد توجه جدىتر نویسندگان و تحلیلگران قرار گرفت . در شرح اصطلاح مردمسالارى دینى نخستباید مراد از مفهوم مردمى بودن را روشن ساخت . مقام معظم رهبرى در تبیین مردمى بودن فرمودهاند:
«مردمى بودن حکومت، یعنى نقش دادن به مردم در حکومت; یعنى مردم در اداره حکومت و تشکیل حکومت و تعیین حاکم و در تعیین رژیم حکومتى و سیاسى نقش دارند ... اگر یک حکومت ادعا کند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد; یعنى مردم در این حکومت داراى نقش باشند ... [و هم] در تعیین حاکم . در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم داراى نقش و تاثیرند ... (25) [این یعنى اصالت دادن به مردم] امام به معناى حقیقى کلمه به اصالت عنصر مردم در نظام اسلامى معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجه دقیق و حقیقى خود قرار داد: عرصه اول، عرصه تاکید نظام به آراء مردم است . . عرصه دوم، عرصه تکلیف مسؤولان نظام در قبال مردم است ... عرصه سوم، بهرهبردارى از فکر و عمل در راه اعتلاى کشور است . (26) [بنابراین] مردم سالارى یعنى اعتنا کردن به خواستههاى مردم، یعنى درک کردن حرفها و دردهاى مردم، یعنى میدان دادن به مردم ... (27) اجتماع مردمسالارى، یعنى اجتماعى که مردم در صحنهها حضور دارند; تصمیم مىگیرند; انتخاب مىکنند . (28)
ایشان در تشریح مردمسالارى دینى نیز فرمودند:
در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومت آن جامعه باید حکومت مکتب باشد; یعنى حکومت اسلام و شریعت اسلامى . احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردم حکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه، آن کسى از همه مناسبتر و شایستهتر است که داراى دو صفتبارز و اصلى است [فقاهت و عدالت] ... (29) جمهورى اسلامى [هم بر این دو پایه استوار است . یکى جمهور; یعنى احاد مردم و جمعیت کشور . آنها هستند که امر اداره کشور و تشکیلات دولتى و مدیریت کشور را تعیین مىکنند و دیگرى اسلام; یعنى این حرکت مردم بر پایه تفکر اسلام و شریعت اسلامى است ... در چنین کشورى اگر حکومتى مردم است، پس اسلامى هم است . (30) [در چنین] نظام اسلامى، یعنى مردمسالارى دینى، مردم انتخاب مىکنند; تصمیم مىگیرند و سرنوشت اداره کشور را به وسیله منتخبان خودشان در اختیار دارند; اما این خواست و اراده مردم در سایه هدایت الهى [است و] هرگز به بیرون جاده صلاح و فلاح راه نمىبرد و از صراط مستقیم خارج نمىشود . (31)
نقدهایى بر لیبرال دموکراسى
و ارسطو، (33) به عنوان پیشگامان منتقد دموکراسى، آن را به دلیل اصالت دادن به حاکمیت مردم، نفى مىکردند و بر این باور بودند که مردم براى حاکمیتبر خویش، باید تربیتشوند; در حالى که دموکراسى از تربیتسیاسى مردم ناتوان است . مسیحیت اصیل و اسلام راستین نیز، بر حاکمیت انسان عادل و عالم (و نه هر انسانى) بر مقدرات مردم، تاکید ورزیدند . البته میراثخواران دروغین مسیحیت و اسلام، سعى کردند آموزههاى این ادیان را از مسیر علم و عدل دور سازند . مارکس و انگلس (34) هم در نیمه دوم قرن نوزدهم و پیروان آنها در شوروى قرن بیستم به انتقاد از دموکراسى در لیبرالیسم کلاسیک و لیبرال دموکراسى پرداختند (35) و به جاى آن، دموکراسى تودهاى (36) یا در واقع حاکمسازى طبقه کارگر را به عنوان عالیترین نماد یک حکومت مردمى معرفى کردند . پس از آن، پست مدرنیسم (37) هم اعتراضى به دستاوردهاى عصر روشنگرى، از جمله: دموکراسى، لیبرالیسم کلاسیک، لیبرال دموکراسى تلقى شده است . دانیل بل، جامعه شناس معاصر آمریکایى، دوره فرانوگرایى یا پست مدرنیسم را دوره عصیان علیه فرهنگ نوگرایى، سیاست دموکراتیک، اقتصاد سرمایه و ارزشهاى مذهبى مىداند . (38)
لیبرال دموکراسى در دورهاى که از آن به نظم نوین جهانى و جهانىشدن نام مىبرند، با چالشهاى افزونترى مواجه است . به بیان مفصلتر، نظم نوین جهانى دهه 1980 و جهانى شدن دهه 1990 به بعد ، بر اندیشه لیبرال دموکراسى استوار است; اندیشهاى که رژیمى بر پایه خود فرمانى مردم و حقوق برابر شهروندى قرار دارد . پیشرفت ظاهرى و مادى لیبرال دموکراسى که دو توکویل (39) یک قرن پیش آن را پیش بینى کرده بود، عدهاى را به این باور رساند که بشر غربى در عرصه اندیشه و نظام سیاسى به تکامل عقلى و بلوغ فکرى یا پایان تاریخ دستیافته است و از این رو، مىتواند این موهبت را از طریق ابزارهاى قهرآمیز و غیر آن به جوامع غیر غربى منتقل سازد; شاید از این روست که، فوکویاما مىگوید: انسان امروز، هیچ راهحلى جز پذیرفتن لیبرال دموکراسى ندارد; اما در این غوغا، صداى مخالفتهاى قومى، ملى و بویژه مذهبى، علیه لیبرال دموکراسى به آسمان بلند است . بنابراین، به خلاف اندیشهسازان پایان تاریخ، برخى ناظران، عصر ما را عصر پایان سیاست مبتنى بر قدرت در سیماى برخورد سهمگین میان «مرکز» و «پیرامون» (40) مىدانند; زیرا لیبرال دموکراسى که تا سطح نظم نوین جهانى و جهانى شدن ارتقا پیدا کرده، از انصاف و عدالت و ... بىبهره است . احتمالا به این دلیل، فوکویاما در یک عقب نشینى آشکار مىگوید: در کوتاه مدت چشمانداز خوبى پیش روى اشاعه جهانى لیبرال دموکراسى نیست; ولى در دراز مدت، دلیلى وجود ندارد که توسعه جهانى شدن لیبرال دموکراسى متوقف شود! (41) پیش بینى فوکویاما تحقق نمىیابد; چون نظام لیبرال دموکراسى با چالشهاى فراوانى روبرو است که به چند مورد اشاره مىکنیم:
1 - فقدان معیار تفکیک: نظریه لیبرال دموکراسى بین حیطه خصوصى و عمومى قائل به تفکیک است; اما آیا تمایز بین گستره خصوصى و عمومى امکانپذیر است؟ در پاسخ به این سؤال، جان استوارت میل (42) به عنوان نظریهپرداز معروف لیبرال دموکراسى، فعالیتها و رفتارهایى که مضر به حال دیگران نباشد را ممیزه حیطههاى عمومى از خصوصى مىداند; ولى این معیار آنقدر مبهم است که در نظر و عمل نمىتواند قلمرو خصوصى را از عمومى منفک نماید و حیطه اختیارات مداخله دولت در حوزه زندگى افراد را مشخص سازد . البته جان استوارت میل در مقابل ضررى که افراد به خود وارد مىکنند، ساکت است . از این رو، معلوم نیست کدام رفتار دولت و ملت در عرصههاى عمومى و خصوصى مجاز و کدام یک غیر مجاز است؟ به علاوه، اگر ملاک و معیار انفکاک در حوزه عمومى و خصوصى، به عهده افراد سپرده شود، طبیعى خواهد بود که ملاکهاى متفاوتى عرضه گردد و نوعى هرج و مرج بر زندگى اجتماعى سایه افکند . (43)
2 - حقیرسازى انسان: نظریه لیبرال دموکراسى، تلقى ویژهاى از انسان دارد و آن این که انسان موجودى زیادهطلب و خود خواه است . لیبرال دموکراتها براى کنترل کردن انسان خودخواه از منفعت جوییهاى شخصى، خود را نیازمند تصویب حقوق و قانون مىبینند . این مقررات که در حقوق بشر غربى گرد آمده، اولا: جنبه فردگرایى پیدا کرده است و به همین دلیل، گرایش به تجزیه وحدت اجتماعى دارد; به تعبیر کانت، (44) این مساله، مخل احترام به دیگران است . ثانیا: تنها، نقش اصلاح کننده - و نه تربیت کننده - دارد و صرفا براى مقابله با برخى - و نه همه منفعتجویى انسانى - طرح شده است . به هر حال، تعیین حقوق و ملزم ساختن انسان به رعایت آن با این نظریه محورى لیبرال دموکراسى که انسانها آزادند و هیچ چیزى آزادى آنها را منع نمىکند، مغایر است . پس، نباید از این سخن لوین: حقوق بشر ابزار اصلى احراز کرامت انسانى در درون نظریه لیبرال دموکراسى است، شگفتزده شد . (45)
3 - دموکراسى، یعنى استثمار: نظریه لیبرال دموکراسى، هیچ دلیل قابل قبولى براى پذیرش و یا طرد استثمار ارائه نمىکند . بنابراین، توجهى به ناعادلانه بودن دستمزدها و دیگر مبادلات و معاملات بازار ندارد . از این رو، مىتوان این نظریه را موافق با جانبدارى از بازار و یا در واقع مدافع سرمایهدارى قلمداد کرد; به عنوان مثال، اقتصاد سرمایه دارى، بازار را نظامى مىداند که در آن، کالا و خدمات از طریق توافق داوطلبانه انجام مىگیرد; اما آیا در یک معامله، استثمار شونده و استثمار کننده به منزله دو فرد مساوى با هم مواجه مىشوند؟ پس نباید، مجاز بودن بازار سرمایهدارى به کاهش امکانات و آزادى افراد، شگفتى کسى را برانگیزد . در حقیقت، سرمایهدارى نمىتواند بدون نهادهاى سیاسى لیبرال دموکراتیک تولد و تداوم یابد . البته، نهادهاى لیبرال دموکراسى نیز، در صورت مرگ سرمایهدارى قادر به بقاى طولانى نیستند; چون دموکراسى و سرمایهدارى، از لحاظ تاریخى همزاد و مرتبط با هم هستند و با فناى سرمایهدارى، تبلیغات سیاسى و انتخاباتى که از مؤلفههاى اساسى نظامهاى لیبرال دموکراسى است، رنگ مىبازد . (46)
4 - بى حسى سیاسى: در نظامهاى لیبرال دموکراسى که اساسا بر نمایندگى (47) استوارند، در فواصل بین انتخابات، گردش کار بر عهده نمایندگان است و انتخاب کنندگان، منفعل و از چرخه قدرت دورند . شاید این مساله، موجب کاهش مشارکتسیاسى یا بى حسى سیاسى راى دهندگان، حتى در پارهاى از موارد به سطوحى پایینتر از استاندارهاى قابل قبول شده است . البته، این بحران در دهههاى اخیر، حادتر شده است; زیرا اولا: توسعه ارتباطات به توسعه هوشیارى و آگاهى مردم از ناتوانى دولتمردان منجر شده و آن نیز، در واکنش به این ناتوانى، سهم مشارکتسیاسى خود را کاهش دادهاست . گسترش علوم نیز، نخبگان و مدیران منتخب مردم را با ناتوانى بیشترى در اداره جامعه مواجه کرده است; چون تسلط نسبى در همه حوزههاى علمى براى مدیریتبهینه، ناممکن است . ثانیا: جهانىسازان با استفاده از ثروت و قدرت، بر نهادهاى تصمیمگیرى تاثیر مىگذارند و مراجع قدرت و مراکز تصمیمگیرى را از تمرکز و تعقل دور مىسازند . ثالثا: خطرات جغرافیایى، سیاسى و امنیتى افزایش یافته و مانعى براى ارائه بحثهاى مجامع تصمیمگیرى به مردم شده است . (48)
5 - نابرابرى: جان رالز (49) (فیلسوف سیاسى آمریکا و نظریه پرداز عدالت اجتماعى) معتقد است که در نظام لیبرال دموکراسى، نابرابرى اقتصادى و اجتماعى وجود دارد . حذف این نابرابرى براى نظامهاى لیبرال دموکراسى، نه ممکن است و نه مطلوب; زیرا پیروان این نظام ایمان دارند که نابرابرى باعث ایجاد رقابت و آن هم، به افزایش قدرت و ازدیاد ثروت مىانجامد; اما در عوض، این افزایشها، به کاهش فقر و توزیع عادلانه خدمات و ثروت نمىانجامد . البته، رالز آرزو مىکند که نابرابریها به گونهاى کنترل و دایتشود که بیشترین منفعت و سود را نصیب فقیرترین و محتاجترین افراد جامعه نماید . بنابراین، رالز خواهان رفع نابرابرى نیست; بلکه در صدد توزیع عادلانه نابرابرى و بهینهسازى آن است . با این حال، او مىافزاید برابرى فرصت نیز براى همه اعضاى جامعه به منظور نیل به مناصب سیاسى و اجتماعى در نظامهاى لیبرال دموکراسى دیده نمىشود; ولى بعید به نظر مىرسد رالز، خواهان حذف نابرابرى فرصتباشد . (50)
6 - ستیز با آزادى: تفاوت دموکراسى حقیقى با دموکراسى لیبرال، در ستیز لیبرال دموکراسى با آزادى است . دموکراسى حتى در جوامع عقب نگاه داشته شده و ناآگاه نیز، دشمن دموکراسى واقعى یا همان آزادى انسانى است . از این رو، مىتوان دموکراسى را به دموکراسى آزاد و متعهد تقسیم کرد و دموکراسى آزاد یا غیر متعهد را همان حکومتهاى آزادى دانست که با راى مردم روى کار مىآیند و تعهدى جز آنچه مردم مىخواهند، ندارند . در این دموکراسى که همان دموکراسیهاى لیبرال امروز غرب است، آزادى به معناى رهایى از قید و بندهاى انسانى و دینى تعریف مىشود . این معنا از آزادى، ستیز با آزادى حقیقى و تکامل دهنده است که علت آن، جایگزینى دموکراسى رایها به جاى دموکراسى راسها یا شایستهها و شایستگان است . (51) پس، رهبران انقلابى نباید در دام لیبرالیسم بغلطند و سرنوشت انقلاب و تحولات مردممحور را به دموکراسى رایهاى بى ارزش و خریدارى شده واگذارند و انقلاب را بازیچه جعل، خرافه و غرض نمایند . در این باره، نیچه (52) هم، بشدت مخالف لیبرال دموکراسى بود و عقیده داشت که عملکرد مدعیان آزادى، دموکراسى و حقوق بشر، کاملا ریا، دروغین و مکارانه است و با ابزار دروغین نشر آزادى، هم خود و هم دیگران را مىفریبد . (53)
7 - بحران مفهومى: برخى از بحرانهایى که نظام لیبرال دموکراسى با آن مواجه است، بحرانهاى مفهومى است; به این معنا که اگر در چند دهه قبل، لیبرال دموکراسى به عنوان یک جامعه آرمانى مطرح بود و تصور مىشد که جوامع بشرى بتدریجبه سوى حاکمیتبخشى به راى و خواست اکثریت مردم در پیش است; ولى امروز، خلاف آن تصور به وقوع پیوسته است و عملا نیز، لیبرال دموکراسى در معدودى از کشورهاى جهان حاکم است و در این تعداد معدود هم، به جاى دموکراسى، آریستوکراسى (54) و سلطه دارد . آلن تورن، (56) جامعه شناس مشهور و معاصر فرانسوى، در کتاب دموکراسى چیست؟ در این باره مىنویسد: دموکراسى ادعا مىکند تنوع خواستهها را مىپذیرد; به این تنوع، احترام مىگذارد; آنها را به رسمیت مىشناسد و به هر کسى حق مىدهد که شیوه زندگى شخصى خود را انتخاب کند; در حالى که دموکراسى فرانسوى، دختران مسلمان را از مدرسه اخراج مىکند; به آنها اجازه استفاده از حجاب را نمىدهد و علىرغم مخالفت آنها، توجهى به خواستهها و نیازهاى آن نمىکند و به حق آنها در انتخاب شیوه خاصى از زندگى اعتنایى ندارد . البته لیبرال دموکراسى با بحرانهاى دیگرى مثل بحران معرفتى، اخلاقى و سیاسى نیز مواجه است که به پیشبینى برخى از اندیشمندان، سرانجام، سقوط و فروپاشى آن را در پى خواهد داشت . (57)
8 - تعارض آزادى و برابرى: تعارض بین آزادى و برابرى، یکى از مهمترین تعارضهایى است که در فلسفه سیاسى غرب و در اندیشه و نظام لیبرال دموکراسى وجود دارد; به این معنا که اگر همه مردم با هم برابر باشند، آزادى آنها به خطر مىافتد; زیرا ایجاد برابرى محتاج مداخله دولت در زندگى شخصى افراد است . همچنان که اگر همه مردم آزاد گذاشته شوند، به برابرى آنها لطمه وارد مىشود; زیرا، توان هر فرد در بهرهگیرى از آزادى براى کسب ثروت متفاوت است; پس ثروت افراد متفاوت مىگردد و این همان نابرابرى است . بر تضاد بین آزادى و برابرى، اندیشمندانى نظیر فریدریش هایک، رابرت نوزیک و میلتون فریدمن هم مهر تایید زدهاند و برخى از نظریه پردازان معاصر مانند ژوزف شومپیتر - (58) به آن علت که دموکراسى نتوانسته است وضعیتبغرنج میان آزادى و برابرى را حل کند - آن دو را از اجزاى دموکراسى به شمار نمىآورند . البته در عرصه واقعیتهاى دموکراسى، برابرى یک امر صورى است . در واقع، دموکراسى نه به معنى برابرى انسانها و نه به معنى برابرى ثروت و نه به معناى همسانى فرصتبراى همگان است . سرمایهدارى نیز - که همزاد و همراه دموکراسى است - یعنى نابرابرى . به علاوه، سرمایهدارى، محدودیتهایى را در حق برابر و بدون فشار مشارکتسیاسى فراهم مىآورد . (59)
9 - استبداد اکثریت: (60) بر قانون اکثریت در نظام لیبرال دموکراسى، انتقاداتى وارد است . از جمله: در این نظام، همه، حق دارند که با راى برابر در امور سیاسى و دولتى شرکت کنند; در این صورت، راىگیرى به منزله تصمیمگیرى توسط اکثریت مردم خواهد بود; اما آیا همه، صلاحیت راى دادن و قوه تشخیص و انتخاب کردن را دارند؟ نویسنده کتاب مبادى فرانسه معاصر، در پاسخ به این سؤال مىنویسد: ده میلیون نادان را که روى هم بگذارید، یک دانا نمىشود . این سخن به آن معناست که آیا خطاها یا آراى نادانان را با هم جمع کنید، حقیقتى از آن ساخته نمىشود؟ آیا پرجمعیتترین جوامع و یا پرجمعیتترین بخش یک جامعه، بهترین و عاقلترینند؟ آیا در واقع، اکثریت همیشه حقیقت را مىگوید و بدترین آدمها همواره در اقلیتند؟ آندره تایو نیز، در پاسخ به این سؤالات مىگوید: نتیجه قانون اکثریت، به قدرت رسیدن آدمهاى فاقد صلاحیت است . بر پایه قانون اکثریت، از راى دهندگان خواسته مىشود که در باب مسائلى که از آن سر رشته ندارند، اظهار نظر کنند . این قانون به همه مردم حق مىدهد در کشوردارى هر کارى که مىخواهند، انجام دهند و با کرسىنشاندن نظر اکثریت، نظرات اقلیتها و حقوق آنها در مشارکت و تصمیمگیرى سیاسى را تقلیل مىدهد و تحدید مىنماید . (61)
10 - حاکمیتسرمایه: در نظام لیبرال دموکراسى، آنچه حاکمیت واقعى دارد، منافع سرمایهدارى و خواستسرمایهداران است; نه حاکمیت عدالت اجتماعى و تلاش براى تامین زندگىمحرومان . بنابراین، از وجود نابرابرى، بى عدالتى، ناامنى در زندگى اجتماعى غرب، نباید تعجب کرد . یکى از حساسترین نقاطى که سرمایهدارى بر آن تاثیرى شگرف مىنهد، افکار عمومى است . سرمایهدارىغرب با استفادهاز مکانیسم استعمارى تبلیغى، به گونهاى عمل مىکند که آراى مردمى را به خدمتخود درمىآورد . در حقیقت، در نظامهاى لیبرال دموکراسى، سرمایهسالارى سایه افکنده و انتخابات، تنها پروسهاى براى مشروعیت دادن به هواپرستى جمعى و سود جویى سرمایه داران به شمار مىرود . سلطه سرمایهدارى با هدف اصلى تشکیل حکومتها که رشد و تعالى بخشیدن به مردم است، در تعارض قرار دارد . لیبرال دموکراسى، هدف از حکومت را تامین معاش مردم عنوان مىکند; در حالى که تامین معاش و رفاه سرمایهداران جایگزین آن شده است . به بیان دیگر، در نظام اقتصاد سرمایهدارى، ابزار و وسایل تولید، اغلب در مالکیتسرمایهداران است; زندگى اقتصادى با ساز و کارهاى سرمایه و بازار; یعنى نیروى عرضه و تقاضا عمل مىکند; کسب سود حداکثر و منافع مادى بیشتر، انگیزه کافى براى تلاش و فعالیتاقتصادى پولداران را موجب مىشود و آنها کالاها و خدمات را تنها براى کسب سود افزونتر، تولید مىکنند . (62)
11 - فردیت اخلاقى: احساس تعهد مسئولیت در مقابل سرنوشت جمع و گروه، یکى از شاخصهاى اساسى انسانى و از ممیزههاى بنیادى انسان و حیوان است . به دیگر بیان، یکى از مهمترین ویژگیهایى که زندگى جمعى انسان و حیوان را از هم جدا مىسازد، جمعگرایى، میل به جمعزیستى و تلاش وى به دفاع از حقوق اجتماعى است; اما لیبرال دموکراسى، احساس ضرورت پیوند و ارتباط با جمع را تضعیف مىکند و بیش از ترویج جمعگرایى، فردیت اخلاقى را رواج مىدهد و بدین ترتیب، انسان را به یک «من» تنهاى مستقل از گروه مبدل مىسازد . چنین انسانى، دیگر مرام و سرانجام خود را با دیگران که همدرد و همسرنوشت اویند، مرتبط نمىسازد . اعلامیه حقوق بشر غربى که نقطه اوج آمال لیبرال دمکراتهاست، نیز، بر اساس حقوق فردى تنظیم شده است و روح جمعى در آن انعکاسى ندارد . جالب آن که، علىرغم علاقه وافر لیبرال دموکراسى به تحزب، روح تلاش همگانى براى دستیابى به منافع جمعى در آن کمرنگ است; در حالى که تحزب یعنى تعصب; تعصب از عصبه است و به معنى جمع و گروه و در اصطلاح، رشتهاى است که فرد را به گروه انسانى خودى پیوند مىزند تا به حمایت و جانبدارى از آن گروه، برخیزد . البته، هر دفاعى از گروه، انسانى نیست; ولى عدم دفاع از گروه و بىمیلى و بى توجهى به جمع و اجتماع هم، انسانى نیست . (63)
12 - حفظ سنتهاى غلط اجتماعى: نظامهاى لیبرال دموکراسى، حافظ برخى از سنتها و نهادهاى اجتماعى غلط و نادرستند . در واقع، لیبرال دموکراسى، بینش محافظهکارانه دارد و از این رو، مىکوشد وضع موجود را حفظ نماید . حاصل این تلاش، باقى ماندن نهادها و سنتهاى اجتماعى گذشته است که بعضى از آنها ناکارامدند . بنابراین، مىتوان گفت: نظام لیبرال دموکراسى، حداقل به دلیل حفظ نهادها و سنتهاى اجتماعى غلط گذشته، یک رژیم ضد انقلابى است . آنچه لیبرال دموکراسى را با محافظهکارى اجتماعى پیوند مىزند، در آراى انتخاباتى نهفته است; یعنى این که، نظام لیبرال دموکراسى بر پایه آراى مردم شکل مىگیرد و مسؤولان آن بر همین مبنا انتخاب مىشوند; اما مردم چه کسى را انتخاب مىکنند؟ مردم کسى را بر مىگزینند و به کسى راى مىدهند که مورد پسند و علاقهشان باشد; یعنى به کسى که با آرا و نظرات عموم موافق است . کسى که با آراى عمومى موافق باشد، دستبه تغییر نهادها و سنت هایى که مردم به آنها عادت کردهاند و خواهان حفظ و باقىماندن آن هستند، نخواهد زد . در این فرایند انتخابى، تعارضى دیگر به چشم مىخورد و آن این که، مردم در آن، افراد جدید را بر مىگزینند و افراد قدیمى را کنار مىگذارند; ولى هیچ وقتسنتهاى گذشته را که گاه غلط، نامفید و غیر کارامدند، دور نمىریزند . (64)
13 - سقوط ارزشها: در نظامهاى لیبرال دموکراسى، چون راى مردم، تنها منشا حاکمیت نظام سیاسى و یگانه ملاک مشروعیت رهبرى سیاسى است، نظام سیاسى و رهبرى سیاسى براى بقا و دوام نیازمند آراى اکثریت مردمند و از این رو، نمىتوانند براى اصلاح نادرستى کار مردم، استقامتبورزند و یا مقاومتى نشان دهند; به عنوان مثال، وقتى ژنرال دوگل در صدد بر آمد تا اندکى از وقاحت رقاصانى که بسیار زشت مىرقصیدند، بکاهد، با این اعتراض مواجه شد که به چه حقى مىخواهى آزادى این افراد را سلب کنى؟! مگر نه این که هر انسانى مىتواند هر جور که مىخواهد زندگى کند! در عوض، یکى از بزرگترین مظاهر سقوط ارزشهاى اخلاقى و انحطاط باورهاى اجتماعى جوامع غربى را مىتوان در کشتارها و جنایتهایى که توسط همین حکومتها در جهان سوم و در جهان اسلام روى داده و مىدهد، مشاهده کرد . (65)
14 - دموکراسى علیه دموکراسى: حتى اگر دموکراسى، صادق باشد، باز نمىتواند براى همه جوامع و براى همه مراحل تکامل یک جامعه مفید و کارآمد باشد; زیرا، پیش از کاربست دموکراسى، باید زمینههاى لازم و ضرورى شکلگیرى یک دموکراسى حقیقى - نه صورى - را فراهم کرد . پس از این مرحله است که دموکراسى راستین مىتواند پدید آید و به حیاتش ادامه دهد . البته، عوامل و زمینههایى که مانع تحقق یک دموکراسى راستین است، باید با رهبرى متعهدانه و ایدئولوژیک - نه رهبرى حاصل از دموکراسى - از سر راه برداشته شود; از مهمترین این موانع، ناآگاهى توده مردم است . جهل و ناآگاهى توده در یک جامعه رو به دموکراسى، اساسیترین عامل تحقق نیافتن دموکراسى واقعى است . عدم توجه به حل این مشکل، ممکن است این جوامع را به بازیچه دست قدرتهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى جهانى درآورد . مانع دیگر، حضور نهادهاى ضد مردمى و نفوذ قدرتهاى بزرگ اقتصادى است . (66)
اشاراتى به مردمسالارى دینى
برخى از اندیشمندان و سیاستمداران غربى دریافتهاند که نظام لیبرال دموکراسى، یک اندیشه و یا یک نظام سیاسى بى عیب نیست، اما راه حل آنها براى درمان و مداواى آن متفاوت است . راه حل اندیشمندان منتقد براى برون رفت لیبرال دموکراسى از بنبستهاى فعلى، اصلاح این اندیشه و نظام فکرى لیبرال دموکراسى در چارچوب اندیشهها و نظامهاى فکرى جدیدترى چون پست مدرنیسم است; اما سیاستمداران مىکوشند با ترویجیا صدور زورمدارانه دموکراسى به جهان غیر غرب، لیبرال دموکراسى را از بحران برهانند و یا مرگ آن رابه تاخیر اندازند . وجه مشترک کار اندیشمندان و سیاستمداران، رویکرد انسان مدارانه در حل معضلات لیبرال دموکراسى است; ولى اولى با منطق انسانگرایانه و دومى با ابزارهاى انسانمحورانه . اما بحران و بنبستهاى لیبرال دموکراسى، تنها در دامن بازگشتبه خدا و دین و تبلور عینى آن; یعنى مردمسالارى الهى و دینى میسور است; به آن جهت که، این نظام بر اصول زیر قرار دارد:
الف) خدامحورى: خداوند، خالق انسان، جهان و منشا و مصدر همه امور عالم است . از این رو، بر توانایى، نیاز و استعداد انسان واقف و به این دلیل، تنها در حیطه اوست که برنامه زندگى انسان را تنظیم و تدوین کند . بنابراین، انسان نباید به تشریع قانون بپردازد، مگر آن که به اذن خداوند باشد . در غیر این صورت، قوانین موضوعه انسانى، به جاى سعادت; شقاوت و عقوبتبه ارمغان مىآورد و او را از نیل به سعادت اخروى هم باز مىدارد . به بیان دیگر، تنها برنامهاى که بتواند سعادت واقعى انسان و رسیدن او به کمال مطلق را تضمین نماید، برنامهاى است که با فطرت انسان و نظام خلقت هماهنگ است و کسى جز خدا از فطرت انسانى آگاه نیست; پس تنها او مجاز استبه انسان راه زیستن در نظام سیاسى اجتماعى را بیاموزد و ارائه دهد . علاوه بر تعالیم دینى، تجربه بشر غربى نیز مؤید آن است که انسان به تنهایى قادر به تعیین هدف آفرینش و تنظیم برنامه زندگى که سعادت واقعى او را در جهان دنیوى و اخروى تضمین نماید، نیست; زیرا:
«ابزار شناخت انسان، یعنى حس و تجربه و عقل، ابزارى محدود و نسبى است که نه تنها خطاپذیرند، بلکه حتى از شناخت تمام ابعاد وجود خود انسان نیز عاجزند تا چه رسد به این که رموز جهان آفرینش و اسرار نهفته در عالم غیب و آخرت را دریابند . بنابراین، واضح است که در یک نظام مردمسالار دینى تنها خداوند است که عالم به تمام حقایق فرض مىشود و تنها در ید قدرت اوست که با ارائه قوانین منطبق با فطرت و هماهنگ با خلقت و با ارسال پیامبر و انتصاب امام به عنوان اسوهها و الگوهاى عملى، انسانها را در راه نیل به کمال و حرکت در همان مسیرى که هدف خلقتبوده هدایت و راهنمایى کند .» (67)
ب) مشارکت مردمى: مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشتسیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى خویش در یک نظام مردمسالارى دینى، امرى اساسى است; زیرا خداوند حاکم بر هستى، انسان را بر سرنوشتخویش حاکم کرده است . از این رو، امور کشور در چنین نظامى، تنها به اتکاى آراى عمومى مردم مسلمان اداره مىشود . اداره عمومى در پروسه انتخابات و با انتخاب مستقیم و غیرمستقیم رهبرى، رییس جمهورى، نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراهاى اسلامى و ... تحقق مىیابد . هیچ کس نمىتواند این حق الهى را از انسان سلب کند یا آن را در خدمت منافع فرد یا گروهى خاص قرار دهد . (68)
ج) آزادى سیاسى: ادیان الهى بویژه، اسلام، براى رهانیدن و آزادسازى انسان و بشر از قیدوبندهاى استبداد و استعمار در دو بعد داخلى و خارجى، پا به عرصه حیات گذاردهاند . بنابراین، طبیعى است که حکومت مردمسالار دینى به تامین آزادیهاى سیاسى و اجتماعى مردم بسیار اهمیت دهد و با نشر آزاد مطالب در مطبوعات و تبلیغات (در صورت عدم مباینت و عدم تنافى با مبانى دین اسلام و حقوق عمومى) مخالفتى نداشته باشد و حتى گروههاى سیاسى، انجمنهاىصنفىواقلیتهاىمذهبىرا، مشروط به رعایت استقلال، آزادى و وحدت ملى، در بیان عقاید خود آزاد بگذارد و در عرصه اقتصادى نیز، به هر کس، آزادى انتخاب شغل دهد و با اجبار افراد به پذیرفتن کارى مشخص مخالفت ورزد . (69)
د) عدالت اجتماعى: نظام مردمسالار دینى، نظامى است که بر پایه اعتقاد به عدل خدا در خلقت و تشریع قرار دارد و از این روست که براى اجراى قسط و عدل در نظام سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى پاى مىفشارد و در پى رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه براى همه در تمام زمینههاى مادى و معنوى بر مىآید و اقتصادى عادلانه، جهت ایجاد رفاه، رفع فقر، و برطرف کردن هر نوع محرومیت در عرصههاى تغذیه، مسکن، کار، بهداشت، بیمه و ... را جستجو مىکند و نیز مىکوشد امنیت قضایى عادلانه را براى همگان در اقصى نقاط کشور فراهم مىآورد . (70)
ه) کرامت انسانى: دین در لباس حکومت، در صدد دستیابى و نهادینهسازى کرامت و ارزش والاى انسانى از طریق ارائه یک نظام کارامد است . براى کارامد سازى نظام، اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرائط، عنصرى مهم و حیاتى است . به هر روى، انسان در حکومت مردمسالار دینى از چنان کرامتى برخوردار است که جان، مال، حقوق، مسکن، شغل او از هر گونه تعرضى - مگر مواردى که قانون تجویز مىکند - مصون است و همچنین با هتک حرمت و حیثیت کسى که به حکم قانون دستگیر، زندانى و یا تبعید شده، به مخالفت مىپردازد . (71)
و) ظلمستیزى: حکومت و نظام سیاسى مردمسالار دینى، هرگونه ستمگرى، سلطهگرى، ستمکشى و سلطهپذیرى را در دو عرصه داخلى و بیرونى نفى مىکند . در درون، اشکال مختلف استبداد، خودکامگى و انحصارطلبى را مردود مىداند و در عرصه خارجى، طرد کامل استعمار و جلوگیرى از نفوذ اجانب را پى مىگیرد و استخدام کارشناسان خارجى را (به آن جهت که بیم نفوذ، سلطه و ظلم آنها بر کشور اسلامى و مردم مسلمان مىرود) نمىپذیرد و حتى مىکوشد از سلطه اقتصادى بیگانه بر امور مالى و تولیدى کشور جلوگیرى نماید و در ابعاد سیاستخارجى، هرگونه قراردادى را که موجب سلطه بیگانه ستمگر بر منابع طبیعى و اقتصادى، فرهنگ، ارتش و دیگر شؤون کشور گردد، منع مىکند . (72)
ز) ارتقاى آگاهى: حکومتبرآمده از دین، به بالا بردن سطح آگاهى عمومى در همه زمینهها با استفاده درست از مطبوعات و رسانههاى گروهى اهتمام دارد و آموزش و پرورش و تربیتبدنى را در همه سطوح تعمیم مىبخشد و دسترسى و دستیابى به آن را بر همگان آسان مىکند . همچنین، در جهت تقویت روح پژوهش، تتبع و ابتکار در تمام بسترهاى علمى، فنى، فرهنگى و اسلامى از طریق تاسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان، گام بر مىدارد; زیرا بدون ارتقاى آگاهى همگانى، نیل به توسعه همه جانبه میسر نیست . به همین دلیل، دولت در یک نظام مردمسالار دینى، موظف است وسائل آموزش و پرورش رایگان را بر همه مردم تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصیلات عالى را تا سر حد خودکفایى گسترش دهد . (73)
ح) قانون مدارى: اصولا در نظام اسلامى که از آن به مردمسالارى دینى تعبیر مىشود، قانون مظهر حق و عدل است و ماموریت آن استقرار عدالت اجتماعى و تعمیم آزادى و تضمین حقوق آحاد ملت است . از این جهت، رعایت قانون در همه شؤونات به نفع همگان خواهد بود . چنان که مقام معظم رهبرى فرمودهاند:
«در نظام اسلامى باید همه افراد جامعه، در برابر قانون و استفاده از امکانات خداداد میهن اسلامى، یکسان و در بهرهمندى از مواهب حیات، متعادل باشند . هیچ صاحب قدرتى قادر به زورگویى نباشد و هیچکس نتواند بر خلاف قانون میل و اراده خود را به دیگران تحمیل کند .» (74)
ط) اعتدال اقتصادى: در مردمسالارى دینى، اقتصاد، تنها در سایه اعتدال تعریف مىشود و خارج از مقوله اعتدال، هویت و موجودیتى نخواهد داشت . اعتدال، چون نقطه موزون و پایدار در ساختار نظام دینى است، هر انسان سلیمالنفس و بى غرضى را جذب مىکند . البته اعتدال در سایه عدالت تحقق مىیابد و اگر عدالت نباشد، اعتدال معنا پیدا نمىکند . از این رو، در نظام اقتصادى یک حکومت مردمسالار دینى، اقتصاد بر سه بخش تعاونى، خصوصى و دولتى قرار دارد و دولت موظف خواهد بود ثروتهاى ناشى از ربا، غصب، رشوه، اختلاس، سرقت و ... را گرفته و به صاحب حق رد کند و در صورت معلوم نبودن، آن را به بیتالمال بسپارد . (75)
ى) توسعه اجتماعى: تمامى نظامهاى سیاسى بر پایه مبانى تئوریک نظرى و اعتقادى خود، الگو و مدل اجرایى توسعه اجتماعى خود را به صورت تک بعدى و تک ساختى پایهریزى کردهاند; یا صرفا به رفاه مادى و افزایش بازدهى خدمات دهى رفاهى و لجستیکى پرداختند و از ابعاد و زوایاى ارتقاى معنویت و آرامش و امنیت روانى بازماندهاند، یا به آزادى فردى پرداختند و از عدالت اجتماعى بهره نبردهاند و ... اما اسلام که مبتنى بر معارف حقه است، مبناى توسعه اجتماعى را بر مدل و الگوى توسعه متوازن و همه جانبه و به صورت ترکیبى از تامین نیازهاى مادى و معنوى، آزادى توام با عدالت اجتماعى و برابرى و عدالت توام با مردمسالارى دینى و ... قرار داده است . (76)
ک) تقواى رهبرى: رهبرى در نظام مردمسالار دینى از جایگاه ویژهاى برخوردار است; از این رو، در صورتى که از عدالت و تقوا براى رهبرى امت اسلام بهرهمند باشد و داراى بینش صحیح سیاسى و اجتماعى، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافى، و نیز بهرهمند از صلاحیت علمى لازم براى فتوا دادن در ابواب مختلف فقه باشد، مستقیم یا غیرمستقیم از سوى خبرگانى یا نخبگانى که مردم بر مىگزینند، انتخاب مىشود . (77) مقام معظم رهبرى در عباراتى زیبا در این زمینه فرمودند:
«حاکم داراى دو رکن و دو پایه است: رکن اول، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتى که اسلام براى حاکم معین کرده است; مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد ... رکن دوم، قبول مردم و پذیرشمردم است ... رهبر، بر طبق قانون اساسى ... مجتهد عادل، مدیر، مدبر، صاحبنظر و ... است .» (78)
ل) خدمتگذارى: مقام معظم رهبرى در اینباره فرمودند:
«در مردم سالارى دینى ... فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور، این است که براى مردم کار کنند . مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون و امانتدار آنها هستند .» (79)
زیرا امام به معنى پیشوا و رهبر است . مفهوم رهبر، با مفهوم راهنما فرق دارد; رهبر، آن کسى است که جمعیتى و امتى را به دنبال خود مىکشد; خود، پیش قراول و طلایهدار حرکت است . تعبیر دیگر، والى است . والى از کلمه ولایتیا ولایت گرفته شده است . ولایت در لغتبه معنى پیوند و همجوشى دو چیز است; ولایتیعنى اتصال دو چیز به همدیگر، به نحوى که هیچ چیز میان آن دو فاصله نشود . (80)
نتیجه
با توجه به آنچه گذشت، مىتوان گفت: در دویستسال گذشته انواع نظامهاى غربى و شرقى که ملهم از کمونیسم و سوسیالیسم و لیبرال دموکراسى بر سر کار آمدهاند، امروز پس از تجربه طولانى از حکومت و اداره امور جامعه در تامین سعادت و تضمین عدالت اجتماعى با شکست مواجه شدهاند و یکى پس از دیگرى بر رسوایى و بحرانهاى آنان افزوده شده است که مظهر تام و کامل آنان در بلوک شرق شوروى به فروپاشى انجامید و در بلوک غرب آمریکا در سراشیبى سخت افول و سقوط است . امروز، تنها اسلام است که سنگ محک تجربه جدیدى را در عرصه کارامدى به نام مردمسالارى دینى به نمایش گذارده است .
پىنوشت:
1) عضو هیات علمى پژوهشى پژوهشکده تحقیقات اسلامى، مدرس دانشگاه، محقق و نویسنده .
2) Libral Democracy هم به لیبرال دموکراسى و هم به دموکراسى لیبرال ترجمه شده است . ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارى راد، فرهنگ علوم سیاسى، مرکز مطالعات و مدارک علمى ایران، تهران، 1374، ص 187 . البته تفاوتى بین لیبرال دموکراسى و دموکراسى لیبرال وجود ندارد . ر . ک .: عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژهها، مؤسسه اندیشه و فرهنگى دینى، قم، 1381، صص 277 و 468 . و نیز، لیبرال دموکراسى و یا دموکراسى لیبرال گاه به صورت لیبرال دموکراسى و یا دموکراسى لیبرال نگاشته مىشود . ر . ک .: مهدى براتعلىپور، لیبرالیسم، انجمن معارف اسلامى ایران، قم، 1381، صص18و85 .
3) Globalization یعنى جهانى شدن و به معناى افزایش شمار پیوندها و ارتباطات متقابلى که فراتر از دولتهاست، که دامن مىگستراند و نظام جدید جهانى را مىسازند . ولى Globalism یعنى: جهانىسازى و جهانىکردن و آن نیز، به معناى در هم ادغام شدن بازارهاى جهان در زمینههاى تجارت و سرمایه گذارى مستقیم و جابهجایى و انتقال سرمایه، نیروى کار و فرهنگ در چارچوب سرمایهدارى و آزادى بازار و نهایتا سر فرود آوردن در برابر قدرتهاى جهانى بازار ... است . از این رو، جهانى شدن، پروسه یا یک فرایند طبیعى و جهانى سازى پروژه به شمار مىآید . ر . ک .: مارس ویلیامز، بازاندیشى در مفهوم حاکمیت; تاثیر جهانى شدن بر حاکمیت دولت، ترجمه اسماعیل مردانى گیوى، ماهنامه اطلاعات سیاسى - اقتصادى، ش 156 و 155 (مرداد و شهریور 1379) ص 137; عادلعبدالحمیدعلى، جهانى شدن و آثار آن بر کشورهاى جهان سوم، ترجمه سیداصغر قریشى، ماهنامه اطلاعات سیاسى - اقتصادى، ش 156 و 155 (مرداد و شهریور 1379) ص 152 .
4) فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama) متولد 1331/1952 و از اندیشمندان علوم سیاسى آمریکاست که در دوره ریاست جمهورى رونالدریگان (1359/1980 - 1367/1988) در وزارت امور خارجه با سمت مشاور کار مىکرد . وى پس از نگارش مقاله پایان تاریخ و واپسین انسان (The End of History and the last man) در 1368/1989 که در 1370/1991 با تفصیل بیشتر و به همین نام، به صورت کتاب در آمد، بهشهرت جهانى رسید . در این دو نوشته، فوکویاما به دفاع تاریخى از ارزشهاى سیاسى غربى برخاست و استدلال کرد که رویدادهاى اواخر قرن بیستم نشان مىدهد که اجماعى جهانى به نفع دموکراسى لیبرال به وجود آمده است . این اجماع، مساوى استبا پایان تاریخ به معناى این که در شکل گرفتن اصول و نهادهاى بنیادى دموکراسى، پیشرفتبیشترى به وجود نخواهد آمد . البته، باز هم رویدادهایى خواهد بود، ولى تاریخ، به معناى داستان جهانى رشد و شکوفایى آدمى، خاتمه یافته است . ر . ک .: عزتالله فولادوند، پایان تاریخ فوکویاما، همبستگى 18/8/1380، ص 8 .
5) جنگ سرد (Cold War) حالتى از تشنج و خصومتبین کشورها یا بلوکهاى رقیب است که به موجب آن هر طرف، سیاستهایى براى تقویتخود و تضعیف طرف دیگر به کار مىبرد; بدون آن که به جنگ واقعى یا گرم بکشد . یکى از ویژگىهاى جنگ سرد این است که با وجود ادامه روابط سیاسى بین کشورها، به علت جریان داشتن حملات تبلیغاتى، تشنج و جبههگیرى در برابر یکدیگر، محیط مناسبات بین المللى وخیم مىشود و عدم اعتماد، جاى تفاهم را مىگیرد . البته جنگ سرد، بیشتر به روابط سرد و متشنج آمریکا و شوروى و دو بلوک غرب و شرق پس از جنگ جهانى دوم اطلاق مىشود که با فروپاشى شوروى و بلوک شرق در 1370/1991 به نفع آمریکا و بلوک غرب پایان پذیرفت . ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارىراد، پیشین، ص 54 .
6) رابرت دال، درباره دموکراسى، ترجمه حسن فشارکى، شیرازه، تهران، 1378، ص 48 .
7) دیوید هلد، مدلهاى دموکراسى، ترجمه عباس مخبر، روشنگران، تهران، 1369، ص 260 .
به معناى مصلحتباورى، کنشباورى و عملگرایى است . پراگماتیسم از واژه یونانى Pragmatos به معناى عمل گرفته شده و فلسفهاى است که در مصادیق حقیقت، به اقدام و عمل مىاندیشد: یعنى آنچه نتیجهبخش و مصلحتآمیز است، حقیقت دارد و شایسته پیگیرى است . ر . ک .: حسن علىزاده، فرهنگ خاص علوم سیاسى، روزنه، تهران، 1377، ص 240 .
9) رامین جهانبگلو، مدرنیته، دموکراسى و روشنفکران، نشر مرکز، تهران، 1374، ص 68: رنسانس Renaissance یا نوزایش یا تجدید حیات، به نهضتبزرگ اروپا بعد از قرون وسطى اطلاق مىشود که منجر به پیدایش تمدن سرمایهدارى گردید . نیز ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارىراد، پیشین، ص 286 .
10) ر . ک .: عبدالرسول بیات و دیگران، پیشین، ص 451; مهدى براتعلى پور، پیشینص 13 .
11) پروتستانگرایى یا پروتستانیسم Protestanism) از ریشه لاتینى Protestari گرفته شده است . مذهب پروتستان شاخهاى از دین مسیحیت است که در اواخر قرن 15 و اوایل قرن 16 توسط طرفداران اصلاحات دینى پدید آمد . از رهبران این متوفاى 1145/1564 و ژان کالون (Jean Calvin) متوفاى 1145/1564) را نام برد . ر . ک .: حسن علىزاده، پیشین، ص 243 .
12) آنتونى آربلاستر، ظهور وسقوط لیبرالیسم، ترجمه عباس مخبر، پنگوئن، تهران، 1367، ص 190 .
13) همان، ص 127; راین هاردکونل، لیبرالیسم، ترجمه منوچهر فکرىارشاد، توس، تهران، 1354، ص 125 .
14) Pluralism شامل نظریههایى است که به لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آنها باور دارند; مثلا، کثرتگرایى دینى نظریهاى است در باب حق بودن ادیان و محق بودن دینداران و بر آن است که کثرت پدید آمده در عالم دینورزى، حادثهاى است طبیعى که از حق بودن ادیان و محق بودن دینداران پرده برمى دارد و مقتضاى دستگاه ادراکى آدمى و ساختار چند پهلوى واقعیت است و با هدایتگرى خداوند و سعادتجویى و نیکبختى آدمیان سازگار است و این، نزاع بر سر حقیقت و فهم حقیقت است . ر . ک .: هادى صادقى، پلورالیسم: دین، حقیقت و کثرت، موسسه فرهنگى طه، قم، 1377، ص 55 .
15) سکولاریسم Secularism در لغتیعنى: نادینىگرى، جداانگارى دین و دولتیا جدایى دین از سیاست (Separation و Secularization در اصطلاح یعنى: اعتقاد به انتقال مرجعیت از نهادهاى دینى به اشخاص یا سازمانهاى غیر دینى . بر اساس این نظریه، در امور اجتماعى سیاست اصالت دارد نه دین; که داراى جنبه فردى و عبادى است . ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارىراد، پیشین، ص 304 .
16) شهریار زرشناس، اشاراتى درباره لیبرالیسم در ایران، کیهان، تهران، 1378، ص 13 .
17) اندرو لوین، طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسى، ترجمه سعید زیباکلام، سمت، تهران، 1380، ص 36 .
18) آقابخشى، پیشین، ص 187 .
19) اندروهى ودد، درآمدى بر ایدئولوژیهاى سیاسى، ترجمه محمد رفیعىمهرآبادى، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، تهران، 1379، ص 84 .
20) ایدهآلیسم (Idealism) یا آرمانگرایى، مکتبى است که شعور به شکل عقل را مقدم بر ماده مىشمارد و آن را خالق جهان مادى مىداند . ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارىراد، پیشین، ص 151 .
21) رئالیسم (رآلیسم Realism) گرایش دارد به تحلیل اجتماعى، مطالعه و تجسم زندگى انسان در جامعه، مطالعه و تجسم روابط اجتماعى، روابط میان فرد و جامعه و ساختمان خود جامعه به صورتى که وجود دارد و نه آنگونه که باید باشد . ر . ک .: همان، ص 283 .
22) محمد زارع، امتزاج لیبرالیسم و دموکراسى، دست نیافتنى است، ماهنامه کتاب ماه علوم اجتماعى، ش 53، ص 10 .
23) مهدى براتعلىپور، پیشین، ص 23; على آقابخشى و مینو افشارىراد، پیشین، ص 186 .
24) اندرو لوین، پیشین، ص 58 .
25) در مکتب جمعه، ج 7، ص 2 .
26) جمهورى اسلامى، 16/3/80 .
27) در مکتب جمعه، ج 5، ص 390 .
28) همان، ص 311 .
29) همان، ج 6، ص 300 .
30) حدیث ولایت، ج 4، ص 46 .
31) جمهورى اسلامى، 13/5/80 .
32) افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360، صص 488، 492 و 555 .
33) ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، تهران، 1358، ص 129 و 259 .
34) مارکس (Marks) متولد 1197/1818 آلمان و صاحب آرا و افکار تازه در اقتصاد و سیاست و اجتماع بود . کتاب سرمایه خلاصهاى از آراى اوست و فلسفه وى به مارکسیم مشهور است . مارکس به دستیارى انگلس (Engels) نخستین مرامنامه کمونیسم را تدوین کرد و خود اولین مؤسس کنگره بینالمللى کمونیسم معروف به «بینالملل اول» گردید . ر . ک .: غلامرضا طباطبایىمجد، دائره المعارف مصور، زرین، تهران، 1372، ج 1، ص 295; دیوید هلد، دموکراسى، ترجمه عزتالله فولادوند، طرح نو، تهران، 1376، ص 370 .
35) مانند لنین (Lenin) ر . ک .: آلوین استانفورد کوهن، تئوریهاى انقلاب، ترجمه علىرضا طیب، قومس، تهران، 1372، ص 87 .
36) واژه دموکراسى خلق یا دموکراسى تودهاى (Democracy People) بعد از جنگ جهانى دوم، توسط نظریه پردازان روسى براى اشاره به سازمان اجتماعى و سیاسى کشورهاى سوسیالیست اروپاى شرقى و آسیا که در مرحله پایینترى از دموکراسى سوسیالیستى قرار داشتند، به کار رفت . در این کشورها، اصول دموکراسى به مفهوم رایج در دموکراسیهاى غربى رعایت نمىشد . ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارىراد، پیشین، ص 248 .
37. Post - Modernism.
38) باوند، لیبرال دموکراسى، خراسان، 9/9/1381، ص 11; محمود آزاد، کدام دموکراسى؟ ، اندیشه جامعه، ش 30، ص 65; حسن علىزاده، پیشین، ص 240 .
39) Alexis De Tocqueville سیاستمدار و نویسنده فرانسوى در 1184/1805 متولد شد و در 1238/1859 وفات یافت . کتاب دموکراسى وى که در 1214/1835 چاپ شد، چنان مورد توجه قرار گرفت که تا 1238/1850 سیزده بار تجدید چاپ گردید . یکى دیگر از کتابهاى معروف وى تحلیل دموکراسى در آمریکاست . ر . ک .: آلکسى دو توکویل، تحلیل دموکراسى در آمریکا، ترجمه رحمتالله مراغهاى، زوار، تهران، 1347، مقدمه مترجم .
40) مرکز به کشورهاى قدرتمند و جهان اول و پیرامون به کشورهاى فقیر و جهان سوم اطلاق مىشود .
41) فرد دالمایر، عدالت و دموکراسى جهانى، ترجمه نرگس تاجیک، اطلاعات سیاسى - اقتصادى، ش 188 - 187، ص 82; مجید یونسیان، کدام تمدن مضمحل مىشود؟ ، همشهرى، 11/12/1371، ص 8; نظریه برخورد تمدنها; هانتینگتون و منتقدانش، ترجمه مجتبى امیرى، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، تهران، 1375، ص 166 .
42) جان استوارت میل ( (John Stuart Mill نویسنده، اقتصاددان، فیلسوف و اصلاحگر انگلیسى در 1185/1806 در لندن زاده شد و در 1252/1873 درگذشت . ر . ک .: عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسى غرب (عصر جدید و سده نوزدهم) دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، تهران، 1377، ص 436 .
43) اندرو لوین، پیشین، ص 95; نوام چامسکى، دموکراسى بازدارنده، ترجمه غلامرضا تاجیک، کیهان، تهران، 1372، ص427 .
44) ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) در 1103/1724 در پروس شرقى (آلمان)، به دنیا آمد و در 1182/1804 در گذشت . کانت را پدر ایدهآلیسم آلمان دانستهاند . ر . ک .: عبدالرحمن عالم، پیشین، ص 454 .
45) اندرو لوین، پیشین، ص 164; على غفورى، اسلام و اعلامیه جهانى حقوق بشر، شرکتسهامى انتشار، تهران، 1380، ص 463 .
46) اندرو لوین، پیشین، ص 208; پل سوئیزى و ادوارد باتالوو، نقدى بر پارهاى از نظریههاى رایج در سرمایهدارى غرب، ترجمه فرهاد نعمانى و منوچهر سناجیان، جاویدان، تهران، 1356، ص 19 .
47) دموکراسى غیر مستقیم یا دموکراسى مبتنى بر نمایندگى (Representative Democracy) حکومتى است که درآن، مردم به وسیله منتخبین خود حکومت مىکنند یا حکومتى که وضع قوانین آن با نمایندگان مردم باشد . ر . ک .: على آقابخشى و مینو افشارى راد، پیشین، ص 290 .
48) محمود آزاد، پیشین; على اسدى، افکار عمومى و ارتباطات، سروش، تهران، 1371، ص 31 .
49. John Rawls.
50. John Rawls, A Theory of Justic (Harvard university Press, Combridge, 1971, p.302.
51) دموکراسى رایها یعنى آن نوع دموکراسى که مردم عوام کارگزاران را انتخاب مىکنند; ولى دموکراسى راسها یعنى آن که مردم نخبگان و نخبگان کارگزاران را برمىگزینند .
52) فردریک ویلهلم نیچه (Friedrish Wilhelm Nietzsche) در 1223/1844 در آلمان به دنیا آمد و در 1279/1900 درگذشت . وى را یک فیلسوف شاعر مىنامند . ر . ک .: ج . پ . استرن، نیچه، ترجمه عزتالله فولادوند، طرح نو، تهران، 1373، ص 63 - 46 .
53) شریعتى و دموکراسى متعهد، بینش سبز، ش 10، ص 38; نعمتالله باوند، بحران فکرى - تاریخى غرب و طغیان هیولاى لیبرال - دموکراسى، کتاب نقد، سال پنجم، ش 21، ص 237 .
54) آریستوکراسى (Aristocracy) از ریشه یونانى ;aristos یعنى بهترین به علاوه، Kartia یعنى حکومت و در مجموع به مفهوم حکومتشایستهترین مردمان است، ولى عملا، این نوع حکومت، به شکل حکومت اشراف در مىآید . ر . ک .: داریوش آشورى، فرهنگ سیاسى، مروارید، تهران، 1358، ص 11 .
55) الیگارشى یا اولیگارشى Oligarchy از ریشه Oligarachia است که در زبان یونانى به معناى حکومت گروه اندک ثروتمند است . ر . ک .: همان، 39 .
56. Alan Toran.
57) مرتضى نبوى، دموکراسى لیبرال در تلاش براى ایجاد نوعى فاشیسم بینالمللى است، رسالت (26/5/1381) ص 8; غلامرضا مصباحى و حجتالله ایوبى، مردمسالارى دینى، دموکراسى لیبرال را به چالش مىطلبد، جامجم (30/1/1380) ص 6 .
58) Joseph Alois Schumpeter متوفاى 1329/1950، اقتصاددان مشهور اتریشىالاصل است که از 1311/1933به آمریکا رفت و به تدریس اقتصاد در دانشگاه هاروارد پرداخت . وى از چهرههاى برجسته و معتبر علم اقتصاد شمرده مىشود . ر . ک .: جوزف شومپیتر، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، دموکراسى، ترجمه حسن منصور، نشر مرکز، تهران، 1375، ص 9 مقدمه .
59) بهرام اخوان کاظمى، دموکراسى لیبرال; تعارض از درون، جام جم (20/6/1379) ص 8 .
60) استبداد اکثریت را حتى توکویل یک قرن و نیم پیش از این نیز استفاده کرده است . ر . ک .: آلکسى دو توکویل، پیشین، ص 516 .
61) بهرام اخوان کاظمى، صورى بودن اصل تفکیک قوا در دموکراسى، جام جم، 2/8/1382، ص 8 .
62) احسان شادى، لیبرال دموکراسى و اقتصاد بازار، فتح، 17/11/1378، ص 12 . شهریار زرشناس، اشاراتى درباره مبانى نظرى دموکراسى لیبرال، قدس، 5/3/1380، ص 15 .
63) چون و چرا بر لیبرال دموکراسى; نگاهى به لیبرال دموکراسى از دیدگاه دکتر على شریعتى، جام جم، 26/8/1380، ص 7 .
64) حسین بشیریه، لیبرالیسم و محافظه کارى نشر نى، تهران، 1378، ص 282 .
65) همان .
66) همان .
67) مرتضوى، پیشین، ص 203 .
68) قانون اساسى، اصول 3، 6 و 7 .
69) همان، اصول 3، 8، 14 و 30 .
70) همان، اصول 2 و 3 .
71) همان، اصول 2، 22 و 39 .
72) همان، اصول 2، 3، 43، 153 .
73) همان، اصول 3، 30 و 43 .
74) حدیث ولایت، ج 1، ص 221 .
75) قانون اساسى، اصول 44 و 49 .
76) فصلنامه مطالعات سیاسى، سال اول، ش 4 (تابستان 1381)، ص 26 .
77) قانون اساسى، اصل 11 .
78) در مکتب جمعه، ج 7، صص 4 - 3 .
79) روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/1362، ص 2 .
80) همان، 16/3/1380، ص 2 .