آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

نویسنده در دو بخش، دیدگاههاى متفکران اسلامى را در باره گستره شریعت مطرح کرده است . در بخش اول که در شماره نهم به چاپ رسید، متفکران اسلامى را به دو دسته سنت گرایان و متجددان منشعب کرده و سه رویکرد را در مساله قلمرو دین بیان کرده بود نگارنده در بخش دوم مقاله که اینک از نظر خوانندگان مى‏گذرد، نیاز بشر به دین، مساله خاتمیت و فلسفه ختم نبوت و این که چرا نبوت‏ها تبدیل و تغییر یافتند و علل تجدید نبوت‏ها چیست؟ را مورد بررسى قرار داده است . سپس به دیدگاه شهید مطهرى در این باره پرداخته است که بلوغ و رشد فکرى و اجتماعى بشر را عامل ختم نبوت معرفى مى‏کند و مى‏گوید با ختم نبوت نیاز بشر به تعلیمات الهى رفع نشده بلکه صرفا وحى جدید و تجدید نبوتها رفع شده است . و بعد به آثار ایمان مذهبى از دیدگاه آن شهید مى‏پردازد . در ادامه نظریه مهندس بازرگان را در رابطه با نیاز انسان به دین مطرح مى‏کند و مى‏گوید روش‏شناسى آقاى بازرگان در پاسخ به مساله قلمرو دین و انتظار بشر از دین، از نوع درون دینى است و با بیان آیات و روایات در صدد اثبات این نکته است که آبادانى دنیا را نباید از دین انتظار داشت . نویسنده مقاله، با وارد کردن چهارده اشکال اساسى نظریه ایشان را رد مى‏نماید .

متن

بحث مهم دیگر در مساله نیاز بشر به دین، مساله خاتمیت و فلسفه ختم نبوت است که چرا نبوت‏ها تبدیل و تغییر یافتند و علل تجدید نبوت‏ها چیست؟ استاد مطهرى، بلوغ و رشد فکرى اجتماعى بشر را عامل ختم نبوت معرفى مى‏کند و این علیت و نقش را در چند جهت مى‏داند:
1- نگهدارى کتاب آسمانى از تحریف .
2- تکامل انسان از جهت این که برنامه تکاملى خود را یک‏جا تحویل بگیرد .
3- بلوغ فکرى و رشد اجتماعى جهت ترویج، تبلیغ، اقامه دین، امر به معروف و نهى از منکر توسط بشر و عدم نیاز به پیامبران تبلیغى .
4- رشد فکرى بشر و توانایى او در تفسیر انطباق احکام در شرایط مختلف زمانى و مکانى در پرتو اجتهاد توسط علماى امت .
پس معناى ختم نبوت این نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهى و تبلیغاتى که از راه وحى رسیده رفع شده بلکه نیاز به وحى جدید و تجدید نبوتها رفع شده نه نیاز به دین و تعلیمات الهى .
استاد مطهرى در مقاله «خورشید دین هرگز غروب نمى‏کند» که در کتاب امدادهاى غیبى چاپ شده است‏به این پرسش که آیا دین، اجل و پایان دارد؟ و با توجه به این که در این دنیا همه چیز در حال تغییر و تحول و کهنه شدن است آیا دین نیز محکوم چنین حکمى است‏یا نه؟ پاسخ مى‏دهد و از این پاسخ مى‏توان دیدگاه ایشان در مساله انتظار بشر از دین و نیاز انسان به نبوت و شریعت را به دست آورد . وى در آغاز بحث، معیار جاودانگى را بیان مى‏کند و مى‏فرماید پدیده‏هاى اجتماعى در مدتى که باقى هستند، حتما باید با خواسته‏هاى بشر بوده باشند . در میان خواسته‏هاى بشر ما دو نوع خواسته داریم: خواسته‏هاى طبیعى و خواسته‏هاى غیر طبیعى; یعنى اعتیادى . خواسته‏هاى طبیعى، آن چیزهایى است که ناشى از ساختمان طبیعى بشر است، یک سلسله امورى است که هر بشرى به موجب آن که بشر است‏خواهان آنهاست و رمز آنان را هم هنوز کسى مدعى کشف آن نشده است . مثلا بشر علاقه‏مند به تحقیق و کاوش علمى است، غیر از این خواسته‏هاى طبیعى یک سلسله خواسته‏هاى دیگرى هم در میان بسیارى از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده مى‏شود . اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است اما امور طبیعى قابل ترک دادن نیست، جلوى یک نسل را اگر بگیریم نسل بعدى خودش به دنبال او مى‏رود . اگر دین بخواهد در این دنیا باقى بماند باید داراى یکى از این دو خاصیت‏باشد یا باید در نهاد بشر و در ژرفناى فطرت جاى داشته باشد و در درون بشر به صورت یک خواسته‏اى باشد، یا باید تامین‏کننده خواسته یا خواسته‏هاى دیگر بشر باشد اما این هم به تنهایى کافى نیست، باید آن چنان وسیله تامین کننده‏اى باشد که چیز دیگرى هم نتواند جاى او را بگیرد . و الا اگر چیزى در این دنیا پیدا شد که بتواند مثل دین یا بهتر از دین، آن حاجت و آن خواسته را که دین تامین مى‏کرده است، تامین کند آن وقت دین از میان مى‏رود، اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد; یعنى هم جزء نهاد بشر است جزء خواسته‏هاى فطرى و عاطفى بشر است و هم از لحاظ تامین حوایج و خواسته‏هاى بشرى مقامى را دارد که جانشین ندارد و اصلا امکان ندارد چیز دیگرى جایش را بگیرد . قرآن راجع به قسمت اول که دین را خدا در نهاد بشر قرار داده اینطور مى‏فرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها» (2)
یعنى: توجه خویش را به سوى دین، حق‏گرایانه، پایدار و استوار کن، همانا این فطرة الله که همه مردم را بر آن آفریده، نگهدار .
راجع به این که دین چگونه در میان مردم پیدا شده؟ و آیا از میان خواهد رفت‏یا نه؟ فرضیه‏هاى زیادى مطرح شده است، ترس، جهل و نادانى بشر، علاقه انسان نسبت‏به نظم و عدالت، کسب امتیاز در جامعه‏هاى طبقاتى و غیره را عوامل گرایش مردم به دین معرفى کرده‏اند و دانشمندان زیادى مانند یونگ، ویلیام جیمز، آلکسیس کارل نظریه فطرى بودن دین را مطرح کرده‏اند . اما در قسمت دوم که دین، تامین‏کننده خواسته‏هاى بشر است و جانشین هم ندارد، لازم به ذکر است که زمانى خیال مى‏کردند اگر تمدن پیشرفت کند، دیگر جایى براى دین وجود نخواهد داشت در صورتى که امروز معلوم شد که پیشرفت علم و تمدن، نیازى را که بشر به دین براى یک زندگى خوب دارد، رفع نمى‏کند; بشر هم از لحاظ شخصیتى و هم از لحاظ اجتماعى نیازمند دین است، همین قدر که فکر بشر توجه کند به ابدیت، با جهان دیگر پیوند پیدا مى‏کند، این قدرت فکرى و تصورى در او، احساسات و تمایلات ابدیت‏خواهى به وجود مى‏آورد، پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات، خواسته‏هاى عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنى و جسمانى محدود و فانى شونده انسان به هیچ وجه تناسب ندارد . اینجاست که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت‏کننده‏اى میان آروزها و خواسته‏ها از یک طرف و میان استعداد جسمانى خود از طرف دیگر مى‏بیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد مى‏کند، بسیارى از تلاش‏هاى بشر براى جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آروز است; البته به صورت غیرمنطقى خیال مى‏کند اگر کارى کند نامش، مجسمه‏اش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشت‏هایش بعد از خودش جاوید بماند، خودش جاوید مانده است و خود را از چنگال فنا و نیستى نجات داده است، تنها چیزى که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تامین مى‏کند احساسات و عقاید مذهبى و پرستش است .
مطلب دیگر آن که رکن اساسى در اجتماعات بشرى اخلاق و قانون است . اجتماع، قانون و اخلاق مى‏خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است، تمام مقدماتى که اجتماع بشر دارد مانند عدالت، مساوات، آزادى، انسانیت و همدردى . . . تا پاى دین در میان نباشد، حقیقت پیدا نمى‏کند .
استاد مطهرى مى‏فرماید: انسان در طبیعت محتاج به زندگى اجتماعى است; یعنى ساختمان انسان طورى است که احتیاجات انسان آنقدر زیاد است که جز در پرتو اجتماع برآورده نمى‏شود، از طرفى میل به منفعت‏پرستى، سرکشى و ضد اجتماعى هم دارد; یعنى چنین تناقضى در خلقت‏بشر احساس مى‏شود که تنها با نبوت و دریافت، قابل رفع است; یعنى عقل، اراده، اختیار و آزادى علم به بشر داده شده و از طرفى غریزه دینى را پیدا مى‏کند، آنگاه قوه ایمان قادر است غریزه استخدام بشر را رام کند، از نظر اروپاییان دین و وجدان دینى یک امر شخصى است و دین را یک عامل ضرورى اجتماعى تشخیص نداده‏اند، اگر نقش دین در اجتماع مشخص بشود و این که لا دینى، تشکیلات اجتماعى را از هم مى‏پاشد، بطلان این نظر روشن مى‏گردد .
استاد بر آن بود که علم و ایدئولوژیهاى بشرى نمى‏توانند سیر آینده بشر و دستورالعمل‏هاى او را مشخص و کشف کنند، چون از قدرت بشر خارج است که خط سیر تکاملى آینده را در مورد انسان رسم کند، حتى انسان براى او مجهول‏ترین مجهولات شمرده مى‏شود، در اینجا نیاز به وحى پیدا مى‏کند تا براى آینده خودش سیر و جهتى مشخص کند .
ما اکنون در جهانى زندگى مى‏کنیم که آن چیزى که محکوم طبیعت‏بشر است‏سخت توسعه یافته و نیرو گرفته است، اما آن چیزى که حاکم بر طبیعت او است، ناتوان مانده است . ریشه مشکلات بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشه نیاز بشر به دین، معنویت، ایمان و پیامبر نیز در همین جا آشکار مى‏شود .
روان‏شناسان مى‏گویند انسان به علل و عواملى، یک نوع آشفتگى و ناهماهنگى در افکار و احساساتش پیدا مى‏کند و روحیه‏اش به دو جبهه تجزیه مى‏شود . منشا ناهماهنگى در عمل و رفتار همان ناهماهنگى و انتظام نداشتن افکار و احساسات است، این آشفتگى در عمل، معلول آشفتگى روح است، باید کارى کرد که این جنگ داخلى به صلح و صفاى واقعى بدل گردد . در اینجا بار دیگر احتیاج بشر به دین احساس مى‏شود; زیرا رام کردن و مطیع ساختن احساسات اماره بشر، از عهده هر قوه و قدرت دیگر خارج است . هر قوه و قدرت دیگر خواه قدرت زور یا علم یا چیز دیگر مقهور هوا و هوس بشر واقع مى‏شود . دین، بیان انواع افکار و احساسات; یعنى بین قوه خیال و قوه عاقله هماهنگى و سازگارى ایجاد مى‏کند .
دین، در هر مقامى لازم و ضرورى است، هم براى سازگار ساختن محیط اجتماعى با زندگى فرد; یعنى در ایجاد توافق و انطباق روحیه فرد با مصالح عالیه اجتماع، توافقى که مى‏گوییم بایست در روحیه فرد نسبت‏به مصالح اجتماع باشد، همان است که از آن به گذشت، اغماض و حتى ایثار، فداکارى و نیکوکارى تعبیر مى‏کنیم . چه چیزى قادر است مانند دین اسلام، حالت قناعت‏به حق و رضا به قسمت و بهره خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعى و خشنودى نسبت‏به دیگران بدهد؟
دین ایدئولوژى‏اى است که تکیه‏اش بر سرشت روحانى انسان; یعنى بر شناساندن انسان است، بر آگاه کردن انسان به این سرشت و پرورش دادن این جنبه وجود انسان و برقرار کردن تعادل میان دو جنبه وجودى علوى و سفلى انسان است، عبادتها، رازها و نیازها، خداشناسى‏ها، پرهیز کردن از گناهان، پرهیز کردن از دروغ، خیانت، ظلم، ستم و غیبت، تمام اینها گذشته از جنبه‏هاى اجتماعى، یک جنبه انسانى و تربیتى دارد; یعنى براى احیا و زنده کردن همان جنبه انسانى است . پس اگر ما بخواهیم واقعا در طریق تکامل انسان قدم برداریم باید خودمان را مافوق همه این مسائل قرار بدهیم; یعنى انسان را موجودى بدانیم که مى‏تواند پایگاهى عقیدتى مافوق پایگاه طبقاتى و غیرطبقاتى و امثال اینها باشد . مبارزه انسان مى‏تواند صد در صد ماهیت آرمانى و اعتقادى داشته باشد، ماهیت ایمانى داشته باشد، اما این مبارزه از کجا شروع مى‏شود؟ از دوره خود انسان، اینها تنها در تعلیمات انبیا است . شما در تعلیمات غیر انبیا چنین نمونه‏هاى شکوهمندى نمى‏بینید .
استاد مطهرى در باب نقش انبیا و دین در تکامل تاریخ مى‏فرماید: مى‏توانید با قوانین علمى و اجتماعى حدس بزنید که بشر در آینده براى تکامل خود نیاز به دین دارد یا ندارد؟ چون هر چیزى بقا و عدم بقایش تابع نیاز است . قرآن این اصل را به ما گفته و علم هم تاکید کرده است . قرآن در آیه 17 سوره رعد مى‏فرماید:
«فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض‏»
یعنى: کف به کنار افتاده، نابود مى‏شود، ولى چیزى که به مردم سود مى‏دهد در زمین مى‏ماند .
مساله آینده دین که باقى خواهد بود یا نه؟ مربوط مى‏شود به نقشى که دین در تکامل ماهیت انسان و در تکامل معنویت و انسانیت انسان دارد; یعنى نقشى که در حسن رابطه انسان با خود و انسانهاى دیگر دارد که هیچ چیزى قادر نیست و نخواهد بود جاى آن را بگیرد . . . در یک سخنرانى تحت عنوان امدادهاى غیبى در زندگى بشر در همین دانشگاه این مطلب را عرض کردم که این خوش‏بینى نسبت‏به آینده بشریت و تکامل واقعى زندگى بشریت و سبب نرسیدن آن را فقط ما داریم، و عرض کردم که چگونه مکتب‏هاى دیگر از نظر توجیه تکامل بشریت در آینده به بن‏بست رسیده‏اند، جز دین هیچ عامل دیگرى نیست که این قسمت اعظم تکامل بشریت - یعنى تکامل بشریت در ماهیت انسانى خودش - را تامین کند .
آیا اخلاق دینى مى‏تواند وجود داشته باشد یا نه؟ اگر هم بتواند وجود داشته باشد دین مؤید و نیرو و پشتوانه‏اى براى اخلاق مى‏شود . حتى برخى از غربیها بر این عقیده‏اند که اخلاق منهاى دین پایه‏اى ندارد . . . تجربه نشان داده آنجا که دین از اخلاق جدا شده اخلاق خیلى عقب‏مانده است . هیچ یک از مکاتب اخلاقى غیر دینى، در کار خود موفقیت نیافته‏اند، قدر مسلم این است که دین لااقل به عنوان یک پشتوانه براى اخلاق بشرى ضرورى است .
آثار ایمان مذهبى در سه بخش خلاصه مى‏شود:
الف) بهجت و انبساط، اولین اثر ایمان مذهبى از نظر بهجت‏زایى و انبساط‏آفرینى «خوش‏بینى‏» است، خوش‏بینى به جهان، خلقت و هستى . ایمان مذهبى از آن جهت که تلقى انسان را نسبت‏به جهان شکل خاص مى‏دهد - به این نحو که آفرینش را هدف‏دار و هدف را خیر، تکامل و سعادت معرفى مى‏کند - طبعا دین، انسان را نسبت‏به نظام کلى هستى و قوانین حاکم بر آن خوش‏بین مى‏سازد . . . آرى ایمان است که زندگى را در درون جان ما وسعت مى‏بخشد و مانع فشار عوامل روحى مى‏شود . دومین اثر ایمان مذهبى از نظر بهجت‏زایى و انبساط آفرینى «روشن‏دلى‏» است . انسان همین که به حکم ایمان مذهبى، جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید همین روشن‏بینى، فضاى روح او را روشن مى‏کند و در حکم چراغى مى‏گردد که درونش روشن شده باشد . بر خلاف یک فرد بى‏ایمان که جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالى از درک و بینش و روشنایى است . سومین اثر ایمان مذهبى از نظر تولید بهجت و انبساط «امیدوارى‏» به نتیجه خوب و تلاش خوب است . از نظر منطق مادى، جهان نسبت‏به مردمى که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالت‏یا راه ظلم، راه درستى یا راه نادرستى مى‏روند، بى‏طرف و بى‏تفاوت است، ولى در منطق فرد با ایمان، جهان نسبت‏به تلاش این دو دسته بى‏طرف و بى‏تفاوت نیست، عکس‏العمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیست‏بلکه دستگاه آفرینش حامى مردمى است که در راه حق، حقیقت، درستى، عدالت و خیرخواهى تلاش مى‏کنند: «ان تنصروا اگر خدا را یارى کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یارى مى‏کند . «ان الله لا یضیع اجر المحسنین‏» (4) اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمى‏رود . چهارمین اثر ایمان مذهبى از نظرگاه بهجت و انبساط، آرامش خاطر است . انسان فطرتا جویاى سعادت خویش است، از تصور وصول به سعادت غرق در مسرت مى‏گردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت لرزه بر اندامش مى‏افتد، سخت دچار دلهره و اضطراب مى‏گردد . . . یکى دیگر از آثار ایمان مذهبى از جنبه انبساطبخشى، برخوردارى از یک سلسله لذتها است که لذت معنوى نامیده مى‏شود . انسان دو گونه لذت دارد یک نوع لذتهایى که به یکى از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقرارى نوعى ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکى از مواد خارجى حاصل مى‏شود . نوع دیگر، لذتهایى است که به عمق روح و وجدان آدمى مربوط مى‏شود، به هیچ عضو خاص مربوط نیست و تحت تاثیر برقرارى رابطه با یک ماده بیرونى حاصل نمى‏شود مانند لذتى که انسان از احسان و خدمت، یا از محبوبیت و احترام، و یا از موفقیت‏خود یا فرزند خود یا لذت عبادت و پرستش خدا به دست مى‏آورد .
ب) نقش ایمان در بهبود روابط اجتماعى . انسان‏ها نمى‏توانند نیازهاى خود را به تنهایى برطرف کنند، به نوعى به تقسیم کار نیازمندند و از طرفى انسان موجود آزاد و مختارى است . از این رو محتاج قوانین حقوقى است که همه به آن احترام بگذارند . آن چیزى که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان، اعتماد مقابل را میان افراد برقرار مى‏سازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمى نفوذ مى‏دهد، به ارزشهاى اخلاقى اعتبار مى‏بخشد، شجاعت مقابله با ستم ایجاد مى‏کند و همه افراد را مانند اعضاى یک پیکر به هم پیوند مى‏دهد و متحد مى‏کند، ایمان مذهبى است . تجلیات انسانى انسانها که مانند ستارگان، در آسمان تاریخ پر حادثه انسانى مى‏درخشد، همانها است که از احساس‏هاى مذهبى سرچشمه گرفته است .
ج) کاهش ناراحتى‏ها . زندگى بشر خواه ناخواه همچنان که خوشى‏ها، شیرینى‏ها، به دست آوردن‏ها و کامیابى‏ها، درد و رنج‏ها، مصائب، شکست‏ها، از دست دادن‏ها، تلخى‏ها و ناکامى‏ها دارد و بسیارى از آنها - هرچند پس از تلاش زیاد - قابل پیشگیرى یا برطرف کردن است، بدیهى است که بشر موظف است‏با طبیعت دست و پنجه نرم کند، تلخى‏ها را تبدیل به شیرینى نماید . اما پاره‏اى از حوادث جهان; مانند پیرى، قابل پیشگیرى و برطرف ساختن نیست . انسان خواه ناخواه به سوى پیرى گام بر مى‏دارد و چراغ عمرش به خاموشى مى‏رود، ناتوانى و ضعف پیرى و سایر عوارض آن، چهره زندگى را دژم مى‏کند به علاوه اندیشه مرگ و نیستى، چشم بستن از هستى، رفتن و جهان را به دیگران واگذاشتن به نوعى دیگر انسان را رنج مى‏دهد، ایمان مذهبى در انسان نیروى مقاومت مى‏آفریند، تلخى‏ها را شیرین مى‏گرداند، انسان با ایمان مى‏داند هر چیزى در جهان حساب معینى دارد و اگر عکس‏العملش در برابر تلخى‏ها به نحو مطلوب باشد، فرضا خود این، غیر قابل جبران باشد، به نحوى دیگر از طرف خداوند متعال جبران مى‏شود . . . از نظر چنین فردى، دیگر مرگ نیستى و فنا نیست، انتقال از دنیایى فانى و گذرا به دنیایى باقى و پایدار و از جهانى کوچکتر به جهانى بزرگتر است .
یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید این است که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل دیگرى درآمده است، در حقیقت‏یکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است . (5)
بحث هدف و غایت دین، یا به تعبیر دیگر نیاز انسان به دین یکى از مهمترین مسائلى است که مرحوم بازرگان در طول حیات فکرى خود به آن مشغول بوده است . در آثارى چون مطهرات در اسلام، عشق و پرستش، راه طى شده، امورى چون ایجاد نظم اجتماعى، آزادیخواهى و دموکراسى، رشد علم، صنعت، تکنولوژى و اخلاق اجتماعى را از دین طلب نموده و در یک کلام آباد کردن دنیاى انسان را از دین جستجو مى‏کند; و حتى اسلام را از کمونیسم و کاپیتالیسم در این هدف جلوه‏دار و موفق‏تر مى‏شمرد . وى در کتاب بعثت و ایدئولوژى مى‏کوشد تا دین را در لباس یک ایدئولوژى عرضه کند; یعنى همان کارى که شریعتى به دنبالش بود و تا حدودى در قالب علمى جاسازى کرد; مرحوم بازرگان پس از انقلاب و مخصوصا بعد از کناره‏گیرى عملى از صحنه سیاست، رویکرد دیگرى یافت و در قلمرو دین و انتظار بشر از دین تجدیدنظر کرد . وى در بهمن ماه 1371 روز بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در جمع انجمن اسلامى مهندسان سخنرانى مهمى تحت عنوان آخرت، خدا و هدف بعثت انبیا داشت و نظر نهایى خود را به مخاطبانش عرضه کرد، روش‏شناسى وى در پاسخ به این مساله درون‏دینى است و با بیان آیات و روایات در صدد اثبات این نکته است که آبادانى دنیا را نباید از دین انتظار داشت . در اینجا خلاصه‏اى از سخنرانى ایشان که در شماره 28 مجله کیان چاپ شده است، به نظر خوانندگان مى‏رسد:
آیا دین، فقط عبادت و رضاى خدا و سعادت آن دنیاست، یا جوابگوى مسائل و نیازهاى زندگى نیز هست؟ و در این صورت تا چه حد حل‏کننده و دستوردهنده امور دنیایى فردى و اجتماعى ما باید باشد؟
یکى از برنامه‏هاى جشن بعثت که در زندان شاه در سالهاى 40 تا 42 انجام گرفت و به صورت کتاب درآمد، نشان دادن این مطلب بود که از اصول و احکام اسلامى مى‏توان به سهولت، ایدئولوژى استخراج کرد و آیینى یا مکتبى براى مبارزان خودمان علیه استبداد و استیلاى خارجى ارائه کرد . پس از سرکوبى ملى شدن نفت‏با کودتاى زاهدى، استمداد یا استفاده از اسلام به عنوان یک مکتب مبارز جاى وسیعى در اذهان و افکار اکثریت مردم پیدا کرده بود و روى آوردن به دین، قرآن و فرهنگ اسلامى از ناحیه روشنفکران و جوانان، توجه و توسلى بود بیشتر براى تجهیز و توفیق ملت در مبارزات ضداستبدادى و ضد استیلاى خارجى در برابر یا در کنار مبارزات ضد استعمارى و ضد امپریالیستى توده‏ها .
شعار ادغام دین و سیاست، در صدد تسجیل رهبرى، حاکمیت و پیوند مبارک میان دین و دنیا برآمد، روحیه نوین و طرز تفکر دین براى جامعه یا دین براى دنیاى بهتر جاذبیت پیدا کرد . جا دارد منشا طبیعى و انسانى طرز تفکر دین براى جامعه یا دین براى دنیاى بهتر را شناسایى کنیم و با مراجعه به قرآن و مخصوصا آیات بعثت و رسالت انبیا، ماموریت الهى آنان را بررسى نماییم که آیا ادیان الهى براى تامین و ترمیم امور دنیاى انسان‏ها آمده‏اند؟ به دنیا و آخرت نظر داشته‏اند، جوابگوى همه یا بعضى از مشکلات دنیا هستند، یا آن که انبیا صرفا به خاطر خدا و آخرت فرستاده شده‏اند؟ و اما منشا طرز تفکر دین براى دنیا عبارت است از: 1- انسانها تمام تلاششان این است که همه چیز را ابزار براى تصرف و تسلط بر دنیا قرار دهند: «بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة‏» (6) یا «بل تؤثرون الحیاة الدنیا و الآخرة خیر و ابقى‏» (7) 2- بى اعتقادى یا بى اعتنایى انسان به آخرت .
عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه مى‏شود:
1- انقلاب عظیم و فراگیر علم و خودمحورى انسان‏ها براى سوق دادن آن‏ها به سوى آفریدگار جهان‏ها .
2- اعلام دنیاى آینده جاودان و بى‏نهایت‏بزرگتر از دنیاى فعلى .
گفتن و آموختن چیزهایى که بشر داراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آن هست چه تناسب و ضرورتى مى‏تواند داشته باشد؟ زیرا ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهان است، بنابراین نیازى ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگى و حل مسائل فردى و اجتماعى را به او ارائه دهند . هم اکنون لازم است‏خاطرنشان سازم که اتخاذ یک هدف اعلى و حرکت‏به سوى بالا، به معنى و به منظور فراموشى و حذف اهداف ضرورى و فورى سطوح پایین‏تر نیست، خصوصا اگر آن اهداف و حرکات خود وسیله و طریقى براى رساندن ما به هدف اصلى و اعلى باشد .
وحى و تعلیمات قرآن در دو خط موازى پیش مى‏روند، یکى آگاه کردن و تعلیم دادن به پیغمبر است و تربیت و تقویت کردن او که باید پیشاپیش مردم و بر طبق برنامه حساب‏شده‏اى، جلو برود . دیگر انذار و هشدار به مردم و اطلاعات دادن به آنان نسبت‏به قیامت و آخرت که باید همراه با آگاهى و اعتقاد تدریجى پیدا کردن آنان به اصالت وحى و از ناحیه خدا بودن قرآن انجام گیرد . انذار و آگاهى در سراسر بیست و سه سال مرتبا ادامه داشت، در حدود یک سوم آیات قرآن را زیر پوشش خود قرار داده و آنچه را که بشر نمى‏دانست و نمى‏توانست‏بداند ولى به لحاظ حیات ابدى، سرنوشت نهایى، سلامت و سعادت واقعى او ضرورت داشته به ما یاد داد . ماموریت دیگر پیامبر بزرگوارمان که بعد از اعلام قیامت و انذار آغاز گردید معرفى خدا و مساله توحید بود و تعیین و طرز عبادت براى حرکت‏به سوى خداوند آفریدگار انسان و جهان .
خلاصه کلام این که آنچه از مجموعه آیات و سوره‏هاى قرآن بر مى‏آید قسمت اعظم و اصلى آن بر محور دو مساله خدا و آخرت است، در آیات قرآن، به وضوح و صراحت دو نکته تکرار شده است، اول این که قرآن از طرف خدا نازل شده است، دوم، ماموریت آن انذار و بشارت در زمینه آخرت است . هیچ جاى قرآن گفته نشده است که ما قرآن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد و مدیریت‏یا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع را بدهد، البته وقتى مى‏گوییم هدف بعثت انبیا، آخرت و خداست‏به هیچ وجه به معناى آن نیست که پیامبران و ادیان الهى رهبانیت و ترک دنیا را دستور داده‏اند یا معاش و وظایف فردى و خانوادگى و اجتماعى را غیرلازم و خلاف دین شناخته و نخواسته‏اند که انسان‏ها براى اداره صحیح زندگى و دنیا به تلاش و تدبیر بپردازند; فرایض و حرام و حلالها و دستورالعمل‏هاى فراوان را مشاهده مى‏نماییم که ناظر به روابط و رفتارهاى شخصى یا اجتماعى ما بوده و اثر مستقیم و غیرمستقیم روى سلامتى و بهبود زندگى افراد و حسن اداره امور خانواده و امت و جهان دارد . این ادعا که فقه شیعه سرآمد همه قوانین دنیاست، سخن گزافى نیست، اما باید دید منظور کتاب‏هاى الهى از این احکام چه بوده است؟ با بررسى آیات روشن مى‏شود که هدف از این تکالیف، دورى از شیطان و تقرب جستن به خداست، مثلا شراب و مستى را مانع درک نماز، یا نماز را بالاترین وسیله براى یاد خدا، زکات و انفاق را تزکیه و رستگارى انسان یا طلب رضاى خدا، رباخوارى را باعث دور شدن انسان از خدا و بندگى شیطان یا جنگ با خدا معرفى مى‏کند . گرچه این امور براى بهداشت، سلامتى و امنیت اقتصادى و دنیایى ما مفید است، ولى قرآن تا آنجا به کار دنیاى ما مى‏پردازد که وسیله ساز حیات آخرت و تقرب ما به خدا باشد و البته نمى‏گوید نیازها و مسائل زندگى دنیا را کنار بگذارید، پس تمام احکام فقهى و حلال و حرامهاى شرعى در قرآن مربوط به ارث، نکاح، طلاق و روابط خانوادگى براى بستن راههاى نفوذ شیطان در اجتماعات و امکان ظلم مردم در حق یکدیگر و کسب سعادت عقبى مى‏باشد . دقیقا آیات 7 تا 14 سوره نساء که احکام ارث را بیان مى‏کند به این هدف بیان شده‏اند . نتیجه سخن آن که اولا قرآن و رسالت پیامبران نسبت‏به امور دنیایى، بیگانه و محصول فرعى و ضمنى است که از قرآن به دست مى‏آید، ولى هدف بعثت و وظیفه دین نمى‏تواند باشد . ثانیا در قرآن مطالب علمى بهداشتى، صنعتى و . . . . یافت نمى‏شود، گرچه در کلمات پیشوایان دین به وفور یافت مى‏شود . و سر مطلب این است که آن‏ها علاوه بر وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت به عنوان انسان مسلمان خداپرست، با ایمان، معلم و مصلح هم بودند . و لذا تعلیماتى که از این نظرها داده‏اند در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعت‏حساب نمى‏شود و مشمول «ان هو الا وحى یوحى‏» (8) نمى‏گردد . ثالثا دین چگونه زیستن را یاد مى‏دهد نه چگونه خوردن، خوابیدن، کار و کسب و جنگیدن . پیامبران آمده‏اند ما را از زندگى کردن، براى زندگى کردن موقت و بیهوده دنیا منصرف نموده و به زندگى ما در جهت زمان و حیات و حرکت‏بى نهایت ارزش بدهند . رابعا اگر هدف جامعه‏اى، خدا و آخرت باشد و در جهت‏خدا و عمل به احکام خدا حرکت نماید دنیاى این جامعه نیز بهبود پیدا مى‏کند و قرین نعمت و سعادت مى‏شود، اما عکس قضیه صحیح نیست، اگر هدف و مقصودشان سلامت و سعادت دنیا باشد، در آخرت رضاى خدا برایشان فراهم نخواهد گشت، خواستن و رسیدن به دنیا هیچ گاه مساوى با خواستن خدا و رسیدن به آخرت سعادتمند نیست . خامسا همانگونه که اسلام و پیامبران به ما درس آشپزى و باغ‏دارى و یا چوپانى و خانه‏دارى ندادند و این امور را به عقل و تجربه ما، با رعایت احکام شرعى واگذار کرده‏اند، امور اقتصاد، مدیریت و سیاست هم به عهده خودمان مى‏باشد، بنابراین اشکالى ندارد که ادیان الهى مبارزه با ستمگران و عدالت را تجویز و تاکید کرده باشند، ولى ایدئولوژى و احکام و تعلیمات خاصى در آن زمینه‏ها نداده باشند . سادسا دلایل ادغام دین و سیاست و یکى بودن نبوت و حکومت، متعدد است . گاه به سیره عملى پیامبر صلى الله علیه و آله در اداره جامعه در طول ده سال، یا حکومت موسى و داود و سلیمان استناد مى‏کنند، گاه به قاعده لطف، که بشر جاهل و ظالم است و از برقرارى عدالت و اداره صحیح جامعه عاجز است از این رو، بر صاحب لطف واجب است جهت‏سرپرستى انسانها، پیامبران و رهبرانى را مامور سازد تا آنان را هدایت و بر آنان حکومت کنند، ولى این استدلال‏ها پشتوانه قرآنى و سنتى ندارد، در ضمن احراز حکومت‏بر همه پیامبران عمومیت نداشته و اصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت است . آنجا که پاى دین و رسالت در میان است قانون «الله اعلم حیث‏یجعل رسالته‏» حاکم است و آنجا که پاى اداره امت و امور دنیایى مردم پیش مى‏آید قانون و دستور «و شاورهم فى الامر» (10) حاکم بوده است . گرچه محیط توحیدى و جامعه دینى زمینه مساعدى براى نشو و نماى افراد مؤمن و با کرامت را فراهم مى‏کند، اما تامین چنین محیط و جامعه‏اى لازم نیست از طریق قدرت و به دست متولیان دین باشد، و آیات جهاد و قتال صرفا براى دفاع و استقرار امنیت و آزادى است، نه براى تهاجم و تصرف و قدرت . پیامبران خدا، نه از راه اعمال قدرت و نظارت بر عقاید و اخلاق مردم انجام رسالت و تبلیغ ایمان و معرفت و عبادت کرده‏اند، و نه براى دعوت به توحید و مبارزه با شرک و استکبار و الحاد اقدام به تشکیل حکومت و تامین قدرت براى خود و امت نموده‏اند و حکومت دینى هم اگر تشکیل بشود به دین، ایمان و اخلاق مردم نباید دست‏بزند و دخالتى بنماید . دولت; یعنى قدرت و زور در برابر تجاوز بیگانگان بر کشور و ملت، یا تجاوز مردم به یکدیگر، اما در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خود و خدا; یعنى آزادى و تقرب، بسیار بى‏جا و نقض غرض است . سابعا، استقبال مردم از ادیان به جهت جهان‏بینى و ایدئولوژى دینى آنهاست و اتفاقا دین، ایمان، اسلام یا قرآن به خودى خود و به حد کامل و کافى هم جهان‏بینى است و هم ایدئولوژى . ایمان به وجود خدا و پرستش، به معناى حرکت‏بى‏انتها به سوى بى‏نهایت مى‏باشد، ایدئولوژى و اتخاذ اندیشه و هدف است . ما مى‏خواهیم جهان‏بینى و ایدئولوژى‏هاى عرضه شده از طرف مکاتب غرب و شرق را نفى کنیم، خدایى که براى درد و آروزهاى دنیا پرستیده شود با آخرت و بهشت و ثواب که در راه خواسته‏هاى دنیا تامین گردد، نه دین است نه خدا و نه آخرت، شرکى است در کنار و در برابر توحید .
اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و تکفیک رسالت انبیا از سیاست و اداره دنیا براى چیست؟
1- تبدیل توحید به شرک: وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پاى آخرت و خدا، هدف و منظور دین قرار گرفت اخلاص در دین و عبودیت‏خدا پس زده و فراموش مى‏شود و توحید بدل به شرک مى‏گردد . لذا امروز مى‏گویند حکومت و بقاى نظام از اولویت و اصالت‏برخوردار بوده، اگر مصالح دولت و حفظ امت اقتضا نماید مى‏توان اصول و قوانین شریعت را فداى حاکمیت نمود .
2- انصراف از دین و سلب امید و ایمان مردم نسبت‏به دین: وقتى مردم و جوانان مواجه با ناتوانى و عجز ادیان و متصدیان امور گردند کم‏کم مایوس مى‏شوند، انتظارات نادرست که ناشى از اشتباه و خیال‏پردازى است، موجب شکست و سردرگمى مى‏شود
3- زیان تصرف دین و دولت‏به دست رهبران شریعت: مانند هزار سال ریاست‏بلا منازع دینى پاپ‏ها و حاکمیت کلیساى کاتولیک، خلفاى اموى و عباسى و عثمانى که خود را خلیفه رسول الله مى‏خواندند، سلاطین صفوى، سلسله قاجاریه .
4- اسلامى که با پشتوانه قدرت و روش اکراه پیش برود بیشتر کالاى شیطان است تا دین خدا، در قرآن هم آمده است که:
«انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر، (11) لا اکراه فى الدین، (12) ان انت الا نذیر، (13) ما على الرسول الا البلاغ . (14) »
5- دین براى دنیا، یا ترک دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین است، اما اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفا خبردهندگان و تدارک‏کنندگان قیامت و آخرت و معرفى‏کنندگان خالق یکتا بوده‏اند و دنیا چیزى جز مزرعه و کشتزار و میدان فعالیت و تربیت آدمى براى حیات جاودان و خدایى شدن انسان نمى‏باشد، ضرورتى است نیروبخش براى بقاى دین و دنیا .
این نوشتار خلاصه و چکیده‏اى بود از آخرین سخنرانى ایشان در زمان حیاتش، حالا آیا ایشان دیدگاه دوگانه‏بینى دین و دنیا را از ابتدا داشته؟ همانگونه که دکتر غلامعباس توسلى در شماره 23 کیان ادعا مى‏کند و به مرز میان دین و سیاست مرحوم بازرگان استناد مى‏کند یا به گفته دکتر سروش بگوییم ایشان در آخر عمر نوعى عقب‏نشینى کرده است، سخن دیگرى است . به نظر نگارنده مى‏توان ادعا کرد ایشان در آغاز ایدئولوژى به معناى روش‏هاى دنیایى از دین را قبول داشته و در نهایت از آن عدول کرده است و نیز در آثار دیگرش هدف بعثت را خدا و آخرت دانسته است . (15)
در نقد و بررسى دیدگاه بازرگان مى‏توان به نکات ذیل توجه نمود:
1- مرحوم بازرگان این مطلب را پذیرفته‏اند که آیات جهاد، قضا، امر به معروف و غیره فواید و آثار دنیوى را به جاى مى‏گذارد و وجود این آثار هم قابل انکار نیست، ولى آنها آثار فرعى و ضمنى هستند . در ضمن این آیات و روایات احکام، الزاما شامل تمام نیازها و مسائل انسان‏ها در تمام قرون و احوال نمى‏شود . ما هم این سخن را مى‏پذیریم که هدف و غایت نهایى رسالت نبى اکرم صلى الله علیه و آله قرب به خدا و معرفى حیات اخروى است، ولى غایات و اهداف وسطى هم وجود دارد . گرچه نسبت‏به غایت نهایى، فرعى و ضمنى هستند، ولى مقدمه لازم و لاینفک براى وصول به غایت اصلى مى‏باشند و مزرعه بودن دنیا در حدیث نبوى همین مطلب را بیان مى‏کند . در ضمن هیچ اندیشمند و متفکر اسلامى ادعا نکرده است که دین بر طرف کننده تمام نیازهاى بشرى است، یا حتى تمام حاجت‏هاى دنیوى را پاسخ مى‏دهد . پس توجه ابزارى و مقدمى دین به دنیا، قابل انکار نیست .
2- خطاى دیگر بازرگان در این است که ایشان حکومت دینى را با اندیشه دین براى دنیا یا بهره‏گیرى دین در راه دنیا و منافع دنیوى و به یک معنا سکولار کردن (16) دین مترداف دانسته‏اند، لذا شاید بتوان گفت که ایشان در آثارى چون «بعثت و ایدئولوژى‏» چنین نگرشى نسبت‏به دین داشته ولى امروز به نقد آن نگرش پرداخته است، و معناى دیگر سکولاریسم; یعنى جدایى دین از سیاست را مى‏پذیرد در حالى که سیاست دینى و دین سیاسى به هیچ وجه به معناى اصالت دنیا و منافع دنیایى نیست . بلکه مترادف است‏با صبغه و محتواى دینى بخشیدن به دنیاى مردم .
3- نکته دیگر ارتباط مستقیم ابعاد مختلف انسان است، اگر دین اسلام را یک دین انسانى بدانیم چگونه ممکن است‏بدون توجه به سایر ابعاد انسانى، مردم را به رسیدن و رشد و تکامل یک بعد دیگر توصیه کند؟ وقتى معیشت و سیاست مردم مستقیما با تهذیب، اخلاق و توجه به خدا ارتباط داشته باشد، پس دین کامل آن است که موضع‏ها و دیدگاه‏هاى خاص خود را و لو به طور کلى در آن باب عرضه کند .
4- استنتاج ایشان را از نمونه‏هاى تاریخى در سیره پیشوایان دین نمى‏پذیریم، این که ایشان گفته‏اند قیام حضرت سید الشهداء فقط در مخالفت‏بیعت‏با یزید بوده و داعیه حکومت نداشته است، یا این که نوعى قدرت‏طلبى و دنیاخواهى را به منازعان بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت مى‏دهد . این انتساب، بالطبع شخصیتى چون امام على علیه السلام‏را در بر مى‏گیرد . و یا زیر بار خلافت نرفتن امام رضا علیه السلام در عصر مامون هیچ کدام انفکاک و جدایى دین از سیاست و حکومت را اثبات نمى‏کند، بلکه مخالفت‏حضرت امیر علیه السلام با خلافت ابوبکر و افشاگرى‏ها و مبارزات امام رضا علیه السلام با مامون و بسیارى از شعارهاى کربلا و فرمایشات امام حسین علیه السلام دقیقا بعد اجتماعى و حکومتى و از همه مهم‏تر بعد سیاسى دین را نشان مى‏دهد . و اما این که امام حسین علیه السلام به سمت کوفه حرکت کرد بدون شک به خاطر تقاضاهاى مردم آن دیار بوده است . ولى اگر مردم کوفه از آن حضرت دعوت به عمل نمى‏آوردند، بدون شک حضرت در مسائل سیاسى دخالت مى‏کرد و به صورت دیگرى با حکومت زمان خود به مخالفت مى‏پرداخت .
5- نکته دیگر این بود که فرمودند پیشوایان دین دو چهره امامت‏یا نبوت و انسان دینى دارند و نمى‏توان همه مطالب و گفته‏هاى آنها را جزء وحى و دین به حساب آورد، اشکال ما این است که به چه دلیل برخى از فرمایشات پیشوایان دین، از دایره دین خارج است؟ و با چه ضابطه و ملاکى این تمایز جریان مى‏یابد .
6- مشکل دیگر این گونه اندیشه‏ها و تفکرهاى سکولاریستى و لیبرالیستى، جدا انگارى دنیا و آخرت است . آنچه از سخنان ائمه دین به دست مى‏آید، این است که دنیا و آخرت دو چهره یک حقیقتند، دنیا ظاهر و آخرت باطن آن مى‏باشد . کسى که در این دنیا مال یتیم مى‏خورد «انما یاکلون فى بطونهم نارا» (17) ; یعنى: در همین دنیا آتش تناول مى‏کند، ولى در آخرت که یوم تبلى السرائر است آن حقیقت آشکار مى‏گردد .
7- در سخنان رهبران دینى ما واژه‏هاى ولایت، ولى، امام، و امامت فراوان دیده مى‏شود و بار معنایى سیطره، نظارت و مدیریتى که در این واژه‏هاست‏به مراتب بیشتر از کلماتى چون سیاست، حکومت و قدرتى است که امروزه در فرهنگ علوم سیاسى مطرح است . و این که ائمه اطهار علیهم السلام ولایت را اساس دین و مهم‏تر از نماز معرفى کرده‏اند، به آن جهت است که نقش اجتماعى آن حقایق، بدون تحقق ولایت نمود و ظهور پیدا نمى‏کند . بنده به مهندس بازرگان و همفکران ایشان که به ارزشهاى دینى و ظهور آنها در جامعه اعتقاد دارند، عرض مى‏کنم: آیا این ابعاد، اهداف و ساختارهاى اساسى اسلام بدون در اختیار داشتن شاخص‏هاى مهم حکومت تحقق‏پذیر است؟ آیا تحقق حکومت دینى بدون فرهنگ دینى و بهره‏گیرى از نظام فرهنگى و تربیتى اسلام تحقق بخش اهداف و احکام اسلام است؟ به عبارت دیگر، آیا بدون کانون‏هاى قدرت، - البته به معنایى که در دین اسلام پذیرفته شده نه به اصطلاح غربى و سیاسى امروز - مى‏توان احکام فردى و اجتماعى حق تعالى، تهذیب و توجه مردم به آخرت و خدا محورى در جامعه، آموزش و پرورش و . . . را تحقق بخشید؟
8- به نظر نگارنده، مرحوم مهندس بازرگان قدرى گام خود را از گلیم تخصصى‏اش فراتر گذاشته است; ایشان در انکار مکاتب حقوقى، اخلاقى، تربیتى، اقتصادى، سیاسى اسلام و مقایسه آن با آشپزى و باغ‏دارى هیچ دلیلى ارائه نکرده است و از توان علمى ایشان هم به دور است، وقتى بزرگانى چون شهید صدر و استاد مطهرى میزان اقتصادى اسلام را نگارش مى‏کنند یا مرحوم نراقى، نائینى و شیخ فضل الله نورى، نظام و سیستم سیاسى اسلام را از متون دین استخراج مى‏کنند و همچنین دیگر بزرگان در سایر رشته‏هاى اسلامى، چگونه و با چه مجوزى ایشان که در یکى از رشته‏هاى تجربى مطالعه و تخصص دارند به انکار قلمرو و دامنه‏اى به این عظمت مى‏پردازند؟
9- آیا عمومیت نداشتن حکومت‏براى همه پیامبران، معلول تبعیدها، شکنجه‏ها و آزارهاى حاکمان جور و ستم نبوده است؟ آیا نداشتن زمینه اجتماعى و محیطى، مانع برقرارى حکومت انبیا شمرده نمى‏شود؟
یا «و شاورهم فى الامر» (19) به هیچ وجه نافى حکومت انبیا نیست، زیرا اولا مشورت و مشاهده از ارکان حکومت دینى است; ثانیا انبیا در مصادیق و مواردى که جاى حکم الهى مى‏باشد با قاطعیت آن را در سطح جامعه دینى خود به اجرا در مى‏آوردند و با احدى به مشورت نمى‏پرداختند .
11- آفات حکومت دینى که نویسنده محترم بیان کردند، جاى بسى تعجب و شگفت است! صرف‏نظر از اشکالات وارد بر ایشان، آیا تشکیل حکومت دینى که بیانگر و مجرى توحید الهى در جامعه است، شرک مى‏باشد؟ آیا حکومت دینى که در صدد جریان عدالت اجتماعى، در سطح عموم جامعه و مقابله با ظلم‏ستیزان است، باعث مایوس شدن مردم از دین مى‏شود؟ ! آرى حاکم دینى‏اى، که لباس تدین را بپوشد و گوهر دین را از خود برهاند و به نام دین و دیندارى، جامعه و مردم را فریب دهد، باعث‏یاس مردم خواهد شد; اما این انحرافات و مفاسد اجتماعى، چه ارتباطى با فلسفه سیاسى دین دارد؟ مخصوصا با این شرایط و ویژگیهایى که در دین براى کارگزاران حکومت‏بیان شده است . اما حکومت‏هاى اموى و عباسى، صفوى و قاجار هیچکدام به عنوان حکومت دینى، که در فلسفه سیاسى شیعه مطرح است، تحقق پیدا نکردند و قیاس حکومت دینى با آنها، قیاس مع‏الفارق است . در ضمن آقاى بازرگان در یک جا از عقب‏ماندگى و فقر ناشى از حکومت‏هاى اموى و عباسى سخن مى‏گوید، در جاى دیگر تمدن رنسانس غرب را متاثر از تمدن درخشان حکومت‏هاى اسلامى شرق بیان مى‏کنند . یک بام و دو هوا؟ !
12- حال که در اروپا دین منزوى شده است و داعیه حکومت و سیاست ندارد، آیا جز لاغرى و بى‏محتوایى و بى‏توجهى و بى‏خاصیتى چیزى از آن باقى مانده است؟ آیا امروز غربیان بیشتر به فکر خدا و آخرت هستند؟
13- قیاس ریاست دینى پاپ‏ها با ریاست روحانیت دین اسلام نیز، قیاس مع‏الفارق است، آنچه در ولایت فقیه آمده این نکته است که حاکم و والى باید دین‏شناس، با تقوا، زاهد، مدیر و مدبر باشد . و در روایت معروف امام حسن عسکرى علیه السلام نیز این شرایط ذکر شده است .
14- از کلمات و جملات ایشان استفاده مى‏شود که گویا وى، شعار حسبنا کتاب الله را شرح مى‏دهد و فقط براى قرآن حجیت قائل است! در حالى که همان پیامبرى که وسیله انزال قرآن است، سنت‏خود و اهل بیت علیهم السلام را ثقل دیگر دین معرفى کرده است . ایشان در مقام استدلال از این ثقل، کاملا غفلت نموده‏اند و به طور کلى مقام تشریع و قانونگذارى را از آنها سلب نموده است.
پى‏نوشت‏ها:
1) استادیار دانشگاه، مدرس حوزه، محقق و نویسنده .
2) روم/30
3) محمد/7 .
4) یوسف/90 .
5) ر . ک: شهید مرتضى مطهرى، نبوت، صص 20- 16; حکمت‏ها و اندرزها، ص 23; تکامل اجتماعى انسان، صص 59- 27; انسان و ایمان، ص 39; تعلیم و تربیت در اسلام، ص 118; مقالات فلسفى، ج 2، ص 156; سیره نبوى، ص 16; وحى و نبوت، ص 169 .
6) قیامة/20 و 21 .
7) اعلى/16 و 17 .
8) نجم/3 .
9) انعام/124 .
10) آل عمران/159 .
11) غاشیه/21 و 22 .
12) بقره/256 .
13) فاطر/23 .
14) مائده/99 .
15) ر . ک: مجله کیان، ش 23، ص 28 .
16. Secularization
17) نساء/10 .
18) شورى/38 .
19) آل عمران/159 .

 

تبلیغات