دیدگاههاى متفکران اسلامى در باره گستره شریعت (2)
آرشیو
چکیده
نویسنده در دو بخش، دیدگاههاى متفکران اسلامى را در باره گستره شریعت مطرح کرده است . در بخش اول که در شماره نهم به چاپ رسید، متفکران اسلامى را به دو دسته سنت گرایان و متجددان منشعب کرده و سه رویکرد را در مساله قلمرو دین بیان کرده بود نگارنده در بخش دوم مقاله که اینک از نظر خوانندگان مىگذرد، نیاز بشر به دین، مساله خاتمیت و فلسفه ختم نبوت و این که چرا نبوتها تبدیل و تغییر یافتند و علل تجدید نبوتها چیست؟ را مورد بررسى قرار داده است . سپس به دیدگاه شهید مطهرى در این باره پرداخته است که بلوغ و رشد فکرى و اجتماعى بشر را عامل ختم نبوت معرفى مىکند و مىگوید با ختم نبوت نیاز بشر به تعلیمات الهى رفع نشده بلکه صرفا وحى جدید و تجدید نبوتها رفع شده است . و بعد به آثار ایمان مذهبى از دیدگاه آن شهید مىپردازد . در ادامه نظریه مهندس بازرگان را در رابطه با نیاز انسان به دین مطرح مىکند و مىگوید روششناسى آقاى بازرگان در پاسخ به مساله قلمرو دین و انتظار بشر از دین، از نوع درون دینى است و با بیان آیات و روایات در صدد اثبات این نکته است که آبادانى دنیا را نباید از دین انتظار داشت . نویسنده مقاله، با وارد کردن چهارده اشکال اساسى نظریه ایشان را رد مىنماید .متن
بحث مهم دیگر در مساله نیاز بشر به دین، مساله خاتمیت و فلسفه ختم نبوت است که چرا نبوتها تبدیل و تغییر یافتند و علل تجدید نبوتها چیست؟ استاد مطهرى، بلوغ و رشد فکرى اجتماعى بشر را عامل ختم نبوت معرفى مىکند و این علیت و نقش را در چند جهت مىداند:
1- نگهدارى کتاب آسمانى از تحریف .
2- تکامل انسان از جهت این که برنامه تکاملى خود را یکجا تحویل بگیرد .
3- بلوغ فکرى و رشد اجتماعى جهت ترویج، تبلیغ، اقامه دین، امر به معروف و نهى از منکر توسط بشر و عدم نیاز به پیامبران تبلیغى .
4- رشد فکرى بشر و توانایى او در تفسیر انطباق احکام در شرایط مختلف زمانى و مکانى در پرتو اجتهاد توسط علماى امت .
پس معناى ختم نبوت این نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهى و تبلیغاتى که از راه وحى رسیده رفع شده بلکه نیاز به وحى جدید و تجدید نبوتها رفع شده نه نیاز به دین و تعلیمات الهى .
استاد مطهرى در مقاله «خورشید دین هرگز غروب نمىکند» که در کتاب امدادهاى غیبى چاپ شده استبه این پرسش که آیا دین، اجل و پایان دارد؟ و با توجه به این که در این دنیا همه چیز در حال تغییر و تحول و کهنه شدن است آیا دین نیز محکوم چنین حکمى استیا نه؟ پاسخ مىدهد و از این پاسخ مىتوان دیدگاه ایشان در مساله انتظار بشر از دین و نیاز انسان به نبوت و شریعت را به دست آورد . وى در آغاز بحث، معیار جاودانگى را بیان مىکند و مىفرماید پدیدههاى اجتماعى در مدتى که باقى هستند، حتما باید با خواستههاى بشر بوده باشند . در میان خواستههاى بشر ما دو نوع خواسته داریم: خواستههاى طبیعى و خواستههاى غیر طبیعى; یعنى اعتیادى . خواستههاى طبیعى، آن چیزهایى است که ناشى از ساختمان طبیعى بشر است، یک سلسله امورى است که هر بشرى به موجب آن که بشر استخواهان آنهاست و رمز آنان را هم هنوز کسى مدعى کشف آن نشده است . مثلا بشر علاقهمند به تحقیق و کاوش علمى است، غیر از این خواستههاى طبیعى یک سلسله خواستههاى دیگرى هم در میان بسیارى از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده مىشود . اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است اما امور طبیعى قابل ترک دادن نیست، جلوى یک نسل را اگر بگیریم نسل بعدى خودش به دنبال او مىرود . اگر دین بخواهد در این دنیا باقى بماند باید داراى یکى از این دو خاصیتباشد یا باید در نهاد بشر و در ژرفناى فطرت جاى داشته باشد و در درون بشر به صورت یک خواستهاى باشد، یا باید تامینکننده خواسته یا خواستههاى دیگر بشر باشد اما این هم به تنهایى کافى نیست، باید آن چنان وسیله تامین کنندهاى باشد که چیز دیگرى هم نتواند جاى او را بگیرد . و الا اگر چیزى در این دنیا پیدا شد که بتواند مثل دین یا بهتر از دین، آن حاجت و آن خواسته را که دین تامین مىکرده است، تامین کند آن وقت دین از میان مىرود، اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد; یعنى هم جزء نهاد بشر است جزء خواستههاى فطرى و عاطفى بشر است و هم از لحاظ تامین حوایج و خواستههاى بشرى مقامى را دارد که جانشین ندارد و اصلا امکان ندارد چیز دیگرى جایش را بگیرد . قرآن راجع به قسمت اول که دین را خدا در نهاد بشر قرار داده اینطور مىفرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها» (2)
یعنى: توجه خویش را به سوى دین، حقگرایانه، پایدار و استوار کن، همانا این فطرة الله که همه مردم را بر آن آفریده، نگهدار .
راجع به این که دین چگونه در میان مردم پیدا شده؟ و آیا از میان خواهد رفتیا نه؟ فرضیههاى زیادى مطرح شده است، ترس، جهل و نادانى بشر، علاقه انسان نسبتبه نظم و عدالت، کسب امتیاز در جامعههاى طبقاتى و غیره را عوامل گرایش مردم به دین معرفى کردهاند و دانشمندان زیادى مانند یونگ، ویلیام جیمز، آلکسیس کارل نظریه فطرى بودن دین را مطرح کردهاند . اما در قسمت دوم که دین، تامینکننده خواستههاى بشر است و جانشین هم ندارد، لازم به ذکر است که زمانى خیال مىکردند اگر تمدن پیشرفت کند، دیگر جایى براى دین وجود نخواهد داشت در صورتى که امروز معلوم شد که پیشرفت علم و تمدن، نیازى را که بشر به دین براى یک زندگى خوب دارد، رفع نمىکند; بشر هم از لحاظ شخصیتى و هم از لحاظ اجتماعى نیازمند دین است، همین قدر که فکر بشر توجه کند به ابدیت، با جهان دیگر پیوند پیدا مىکند، این قدرت فکرى و تصورى در او، احساسات و تمایلات ابدیتخواهى به وجود مىآورد، پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات، خواستههاى عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنى و جسمانى محدود و فانى شونده انسان به هیچ وجه تناسب ندارد . اینجاست که یک عدم تعادل عجیب و ناراحتکنندهاى میان آروزها و خواستهها از یک طرف و میان استعداد جسمانى خود از طرف دیگر مىبیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد مىکند، بسیارى از تلاشهاى بشر براى جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آروز است; البته به صورت غیرمنطقى خیال مىکند اگر کارى کند نامش، مجسمهاش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند، خودش جاوید مانده است و خود را از چنگال فنا و نیستى نجات داده است، تنها چیزى که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تامین مىکند احساسات و عقاید مذهبى و پرستش است .
مطلب دیگر آن که رکن اساسى در اجتماعات بشرى اخلاق و قانون است . اجتماع، قانون و اخلاق مىخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است، تمام مقدماتى که اجتماع بشر دارد مانند عدالت، مساوات، آزادى، انسانیت و همدردى . . . تا پاى دین در میان نباشد، حقیقت پیدا نمىکند .
استاد مطهرى مىفرماید: انسان در طبیعت محتاج به زندگى اجتماعى است; یعنى ساختمان انسان طورى است که احتیاجات انسان آنقدر زیاد است که جز در پرتو اجتماع برآورده نمىشود، از طرفى میل به منفعتپرستى، سرکشى و ضد اجتماعى هم دارد; یعنى چنین تناقضى در خلقتبشر احساس مىشود که تنها با نبوت و دریافت، قابل رفع است; یعنى عقل، اراده، اختیار و آزادى علم به بشر داده شده و از طرفى غریزه دینى را پیدا مىکند، آنگاه قوه ایمان قادر است غریزه استخدام بشر را رام کند، از نظر اروپاییان دین و وجدان دینى یک امر شخصى است و دین را یک عامل ضرورى اجتماعى تشخیص ندادهاند، اگر نقش دین در اجتماع مشخص بشود و این که لا دینى، تشکیلات اجتماعى را از هم مىپاشد، بطلان این نظر روشن مىگردد .
استاد بر آن بود که علم و ایدئولوژیهاى بشرى نمىتوانند سیر آینده بشر و دستورالعملهاى او را مشخص و کشف کنند، چون از قدرت بشر خارج است که خط سیر تکاملى آینده را در مورد انسان رسم کند، حتى انسان براى او مجهولترین مجهولات شمرده مىشود، در اینجا نیاز به وحى پیدا مىکند تا براى آینده خودش سیر و جهتى مشخص کند .
ما اکنون در جهانى زندگى مىکنیم که آن چیزى که محکوم طبیعتبشر استسخت توسعه یافته و نیرو گرفته است، اما آن چیزى که حاکم بر طبیعت او است، ناتوان مانده است . ریشه مشکلات بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشه نیاز بشر به دین، معنویت، ایمان و پیامبر نیز در همین جا آشکار مىشود .
روانشناسان مىگویند انسان به علل و عواملى، یک نوع آشفتگى و ناهماهنگى در افکار و احساساتش پیدا مىکند و روحیهاش به دو جبهه تجزیه مىشود . منشا ناهماهنگى در عمل و رفتار همان ناهماهنگى و انتظام نداشتن افکار و احساسات است، این آشفتگى در عمل، معلول آشفتگى روح است، باید کارى کرد که این جنگ داخلى به صلح و صفاى واقعى بدل گردد . در اینجا بار دیگر احتیاج بشر به دین احساس مىشود; زیرا رام کردن و مطیع ساختن احساسات اماره بشر، از عهده هر قوه و قدرت دیگر خارج است . هر قوه و قدرت دیگر خواه قدرت زور یا علم یا چیز دیگر مقهور هوا و هوس بشر واقع مىشود . دین، بیان انواع افکار و احساسات; یعنى بین قوه خیال و قوه عاقله هماهنگى و سازگارى ایجاد مىکند .
دین، در هر مقامى لازم و ضرورى است، هم براى سازگار ساختن محیط اجتماعى با زندگى فرد; یعنى در ایجاد توافق و انطباق روحیه فرد با مصالح عالیه اجتماع، توافقى که مىگوییم بایست در روحیه فرد نسبتبه مصالح اجتماع باشد، همان است که از آن به گذشت، اغماض و حتى ایثار، فداکارى و نیکوکارى تعبیر مىکنیم . چه چیزى قادر است مانند دین اسلام، حالت قناعتبه حق و رضا به قسمت و بهره خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعى و خشنودى نسبتبه دیگران بدهد؟
دین ایدئولوژىاى است که تکیهاش بر سرشت روحانى انسان; یعنى بر شناساندن انسان است، بر آگاه کردن انسان به این سرشت و پرورش دادن این جنبه وجود انسان و برقرار کردن تعادل میان دو جنبه وجودى علوى و سفلى انسان است، عبادتها، رازها و نیازها، خداشناسىها، پرهیز کردن از گناهان، پرهیز کردن از دروغ، خیانت، ظلم، ستم و غیبت، تمام اینها گذشته از جنبههاى اجتماعى، یک جنبه انسانى و تربیتى دارد; یعنى براى احیا و زنده کردن همان جنبه انسانى است . پس اگر ما بخواهیم واقعا در طریق تکامل انسان قدم برداریم باید خودمان را مافوق همه این مسائل قرار بدهیم; یعنى انسان را موجودى بدانیم که مىتواند پایگاهى عقیدتى مافوق پایگاه طبقاتى و غیرطبقاتى و امثال اینها باشد . مبارزه انسان مىتواند صد در صد ماهیت آرمانى و اعتقادى داشته باشد، ماهیت ایمانى داشته باشد، اما این مبارزه از کجا شروع مىشود؟ از دوره خود انسان، اینها تنها در تعلیمات انبیا است . شما در تعلیمات غیر انبیا چنین نمونههاى شکوهمندى نمىبینید .
استاد مطهرى در باب نقش انبیا و دین در تکامل تاریخ مىفرماید: مىتوانید با قوانین علمى و اجتماعى حدس بزنید که بشر در آینده براى تکامل خود نیاز به دین دارد یا ندارد؟ چون هر چیزى بقا و عدم بقایش تابع نیاز است . قرآن این اصل را به ما گفته و علم هم تاکید کرده است . قرآن در آیه 17 سوره رعد مىفرماید:
«فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض»
یعنى: کف به کنار افتاده، نابود مىشود، ولى چیزى که به مردم سود مىدهد در زمین مىماند .
مساله آینده دین که باقى خواهد بود یا نه؟ مربوط مىشود به نقشى که دین در تکامل ماهیت انسان و در تکامل معنویت و انسانیت انسان دارد; یعنى نقشى که در حسن رابطه انسان با خود و انسانهاى دیگر دارد که هیچ چیزى قادر نیست و نخواهد بود جاى آن را بگیرد . . . در یک سخنرانى تحت عنوان امدادهاى غیبى در زندگى بشر در همین دانشگاه این مطلب را عرض کردم که این خوشبینى نسبتبه آینده بشریت و تکامل واقعى زندگى بشریت و سبب نرسیدن آن را فقط ما داریم، و عرض کردم که چگونه مکتبهاى دیگر از نظر توجیه تکامل بشریت در آینده به بنبست رسیدهاند، جز دین هیچ عامل دیگرى نیست که این قسمت اعظم تکامل بشریت - یعنى تکامل بشریت در ماهیت انسانى خودش - را تامین کند .
آیا اخلاق دینى مىتواند وجود داشته باشد یا نه؟ اگر هم بتواند وجود داشته باشد دین مؤید و نیرو و پشتوانهاى براى اخلاق مىشود . حتى برخى از غربیها بر این عقیدهاند که اخلاق منهاى دین پایهاى ندارد . . . تجربه نشان داده آنجا که دین از اخلاق جدا شده اخلاق خیلى عقبمانده است . هیچ یک از مکاتب اخلاقى غیر دینى، در کار خود موفقیت نیافتهاند، قدر مسلم این است که دین لااقل به عنوان یک پشتوانه براى اخلاق بشرى ضرورى است .
آثار ایمان مذهبى در سه بخش خلاصه مىشود:
الف) بهجت و انبساط، اولین اثر ایمان مذهبى از نظر بهجتزایى و انبساطآفرینى «خوشبینى» است، خوشبینى به جهان، خلقت و هستى . ایمان مذهبى از آن جهت که تلقى انسان را نسبتبه جهان شکل خاص مىدهد - به این نحو که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر، تکامل و سعادت معرفى مىکند - طبعا دین، انسان را نسبتبه نظام کلى هستى و قوانین حاکم بر آن خوشبین مىسازد . . . آرى ایمان است که زندگى را در درون جان ما وسعت مىبخشد و مانع فشار عوامل روحى مىشود . دومین اثر ایمان مذهبى از نظر بهجتزایى و انبساط آفرینى «روشندلى» است . انسان همین که به حکم ایمان مذهبى، جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید همین روشنبینى، فضاى روح او را روشن مىکند و در حکم چراغى مىگردد که درونش روشن شده باشد . بر خلاف یک فرد بىایمان که جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالى از درک و بینش و روشنایى است . سومین اثر ایمان مذهبى از نظر تولید بهجت و انبساط «امیدوارى» به نتیجه خوب و تلاش خوب است . از نظر منطق مادى، جهان نسبتبه مردمى که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالتیا راه ظلم، راه درستى یا راه نادرستى مىروند، بىطرف و بىتفاوت است، ولى در منطق فرد با ایمان، جهان نسبتبه تلاش این دو دسته بىطرف و بىتفاوت نیست، عکسالعمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیستبلکه دستگاه آفرینش حامى مردمى است که در راه حق، حقیقت، درستى، عدالت و خیرخواهى تلاش مىکنند: «ان تنصروا اگر خدا را یارى کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یارى مىکند . «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» (4) اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمىرود . چهارمین اثر ایمان مذهبى از نظرگاه بهجت و انبساط، آرامش خاطر است . انسان فطرتا جویاى سعادت خویش است، از تصور وصول به سعادت غرق در مسرت مىگردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت لرزه بر اندامش مىافتد، سخت دچار دلهره و اضطراب مىگردد . . . یکى دیگر از آثار ایمان مذهبى از جنبه انبساطبخشى، برخوردارى از یک سلسله لذتها است که لذت معنوى نامیده مىشود . انسان دو گونه لذت دارد یک نوع لذتهایى که به یکى از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقرارى نوعى ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکى از مواد خارجى حاصل مىشود . نوع دیگر، لذتهایى است که به عمق روح و وجدان آدمى مربوط مىشود، به هیچ عضو خاص مربوط نیست و تحت تاثیر برقرارى رابطه با یک ماده بیرونى حاصل نمىشود مانند لذتى که انسان از احسان و خدمت، یا از محبوبیت و احترام، و یا از موفقیتخود یا فرزند خود یا لذت عبادت و پرستش خدا به دست مىآورد .
ب) نقش ایمان در بهبود روابط اجتماعى . انسانها نمىتوانند نیازهاى خود را به تنهایى برطرف کنند، به نوعى به تقسیم کار نیازمندند و از طرفى انسان موجود آزاد و مختارى است . از این رو محتاج قوانین حقوقى است که همه به آن احترام بگذارند . آن چیزى که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان، اعتماد مقابل را میان افراد برقرار مىسازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمى نفوذ مىدهد، به ارزشهاى اخلاقى اعتبار مىبخشد، شجاعت مقابله با ستم ایجاد مىکند و همه افراد را مانند اعضاى یک پیکر به هم پیوند مىدهد و متحد مىکند، ایمان مذهبى است . تجلیات انسانى انسانها که مانند ستارگان، در آسمان تاریخ پر حادثه انسانى مىدرخشد، همانها است که از احساسهاى مذهبى سرچشمه گرفته است .
ج) کاهش ناراحتىها . زندگى بشر خواه ناخواه همچنان که خوشىها، شیرینىها، به دست آوردنها و کامیابىها، درد و رنجها، مصائب، شکستها، از دست دادنها، تلخىها و ناکامىها دارد و بسیارى از آنها - هرچند پس از تلاش زیاد - قابل پیشگیرى یا برطرف کردن است، بدیهى است که بشر موظف استبا طبیعت دست و پنجه نرم کند، تلخىها را تبدیل به شیرینى نماید . اما پارهاى از حوادث جهان; مانند پیرى، قابل پیشگیرى و برطرف ساختن نیست . انسان خواه ناخواه به سوى پیرى گام بر مىدارد و چراغ عمرش به خاموشى مىرود، ناتوانى و ضعف پیرى و سایر عوارض آن، چهره زندگى را دژم مىکند به علاوه اندیشه مرگ و نیستى، چشم بستن از هستى، رفتن و جهان را به دیگران واگذاشتن به نوعى دیگر انسان را رنج مىدهد، ایمان مذهبى در انسان نیروى مقاومت مىآفریند، تلخىها را شیرین مىگرداند، انسان با ایمان مىداند هر چیزى در جهان حساب معینى دارد و اگر عکسالعملش در برابر تلخىها به نحو مطلوب باشد، فرضا خود این، غیر قابل جبران باشد، به نحوى دیگر از طرف خداوند متعال جبران مىشود . . . از نظر چنین فردى، دیگر مرگ نیستى و فنا نیست، انتقال از دنیایى فانى و گذرا به دنیایى باقى و پایدار و از جهانى کوچکتر به جهانى بزرگتر است .
یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید این است که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل دیگرى درآمده است، در حقیقتیکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است . (5)
بحث هدف و غایت دین، یا به تعبیر دیگر نیاز انسان به دین یکى از مهمترین مسائلى است که مرحوم بازرگان در طول حیات فکرى خود به آن مشغول بوده است . در آثارى چون مطهرات در اسلام، عشق و پرستش، راه طى شده، امورى چون ایجاد نظم اجتماعى، آزادیخواهى و دموکراسى، رشد علم، صنعت، تکنولوژى و اخلاق اجتماعى را از دین طلب نموده و در یک کلام آباد کردن دنیاى انسان را از دین جستجو مىکند; و حتى اسلام را از کمونیسم و کاپیتالیسم در این هدف جلوهدار و موفقتر مىشمرد . وى در کتاب بعثت و ایدئولوژى مىکوشد تا دین را در لباس یک ایدئولوژى عرضه کند; یعنى همان کارى که شریعتى به دنبالش بود و تا حدودى در قالب علمى جاسازى کرد; مرحوم بازرگان پس از انقلاب و مخصوصا بعد از کنارهگیرى عملى از صحنه سیاست، رویکرد دیگرى یافت و در قلمرو دین و انتظار بشر از دین تجدیدنظر کرد . وى در بهمن ماه 1371 روز بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در جمع انجمن اسلامى مهندسان سخنرانى مهمى تحت عنوان آخرت، خدا و هدف بعثت انبیا داشت و نظر نهایى خود را به مخاطبانش عرضه کرد، روششناسى وى در پاسخ به این مساله دروندینى است و با بیان آیات و روایات در صدد اثبات این نکته است که آبادانى دنیا را نباید از دین انتظار داشت . در اینجا خلاصهاى از سخنرانى ایشان که در شماره 28 مجله کیان چاپ شده است، به نظر خوانندگان مىرسد:
آیا دین، فقط عبادت و رضاى خدا و سعادت آن دنیاست، یا جوابگوى مسائل و نیازهاى زندگى نیز هست؟ و در این صورت تا چه حد حلکننده و دستوردهنده امور دنیایى فردى و اجتماعى ما باید باشد؟
یکى از برنامههاى جشن بعثت که در زندان شاه در سالهاى 40 تا 42 انجام گرفت و به صورت کتاب درآمد، نشان دادن این مطلب بود که از اصول و احکام اسلامى مىتوان به سهولت، ایدئولوژى استخراج کرد و آیینى یا مکتبى براى مبارزان خودمان علیه استبداد و استیلاى خارجى ارائه کرد . پس از سرکوبى ملى شدن نفتبا کودتاى زاهدى، استمداد یا استفاده از اسلام به عنوان یک مکتب مبارز جاى وسیعى در اذهان و افکار اکثریت مردم پیدا کرده بود و روى آوردن به دین، قرآن و فرهنگ اسلامى از ناحیه روشنفکران و جوانان، توجه و توسلى بود بیشتر براى تجهیز و توفیق ملت در مبارزات ضداستبدادى و ضد استیلاى خارجى در برابر یا در کنار مبارزات ضد استعمارى و ضد امپریالیستى تودهها .
شعار ادغام دین و سیاست، در صدد تسجیل رهبرى، حاکمیت و پیوند مبارک میان دین و دنیا برآمد، روحیه نوین و طرز تفکر دین براى جامعه یا دین براى دنیاى بهتر جاذبیت پیدا کرد . جا دارد منشا طبیعى و انسانى طرز تفکر دین براى جامعه یا دین براى دنیاى بهتر را شناسایى کنیم و با مراجعه به قرآن و مخصوصا آیات بعثت و رسالت انبیا، ماموریت الهى آنان را بررسى نماییم که آیا ادیان الهى براى تامین و ترمیم امور دنیاى انسانها آمدهاند؟ به دنیا و آخرت نظر داشتهاند، جوابگوى همه یا بعضى از مشکلات دنیا هستند، یا آن که انبیا صرفا به خاطر خدا و آخرت فرستاده شدهاند؟ و اما منشا طرز تفکر دین براى دنیا عبارت است از: 1- انسانها تمام تلاششان این است که همه چیز را ابزار براى تصرف و تسلط بر دنیا قرار دهند: «بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة» (6) یا «بل تؤثرون الحیاة الدنیا و الآخرة خیر و ابقى» (7) 2- بى اعتقادى یا بى اعتنایى انسان به آخرت .
عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه مىشود:
1- انقلاب عظیم و فراگیر علم و خودمحورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانها .
2- اعلام دنیاى آینده جاودان و بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى .
گفتن و آموختن چیزهایى که بشر داراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آن هست چه تناسب و ضرورتى مىتواند داشته باشد؟ زیرا ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهان است، بنابراین نیازى ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگى و حل مسائل فردى و اجتماعى را به او ارائه دهند . هم اکنون لازم استخاطرنشان سازم که اتخاذ یک هدف اعلى و حرکتبه سوى بالا، به معنى و به منظور فراموشى و حذف اهداف ضرورى و فورى سطوح پایینتر نیست، خصوصا اگر آن اهداف و حرکات خود وسیله و طریقى براى رساندن ما به هدف اصلى و اعلى باشد .
وحى و تعلیمات قرآن در دو خط موازى پیش مىروند، یکى آگاه کردن و تعلیم دادن به پیغمبر است و تربیت و تقویت کردن او که باید پیشاپیش مردم و بر طبق برنامه حسابشدهاى، جلو برود . دیگر انذار و هشدار به مردم و اطلاعات دادن به آنان نسبتبه قیامت و آخرت که باید همراه با آگاهى و اعتقاد تدریجى پیدا کردن آنان به اصالت وحى و از ناحیه خدا بودن قرآن انجام گیرد . انذار و آگاهى در سراسر بیست و سه سال مرتبا ادامه داشت، در حدود یک سوم آیات قرآن را زیر پوشش خود قرار داده و آنچه را که بشر نمىدانست و نمىتوانستبداند ولى به لحاظ حیات ابدى، سرنوشت نهایى، سلامت و سعادت واقعى او ضرورت داشته به ما یاد داد . ماموریت دیگر پیامبر بزرگوارمان که بعد از اعلام قیامت و انذار آغاز گردید معرفى خدا و مساله توحید بود و تعیین و طرز عبادت براى حرکتبه سوى خداوند آفریدگار انسان و جهان .
خلاصه کلام این که آنچه از مجموعه آیات و سورههاى قرآن بر مىآید قسمت اعظم و اصلى آن بر محور دو مساله خدا و آخرت است، در آیات قرآن، به وضوح و صراحت دو نکته تکرار شده است، اول این که قرآن از طرف خدا نازل شده است، دوم، ماموریت آن انذار و بشارت در زمینه آخرت است . هیچ جاى قرآن گفته نشده است که ما قرآن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد و مدیریتیا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع را بدهد، البته وقتى مىگوییم هدف بعثت انبیا، آخرت و خداستبه هیچ وجه به معناى آن نیست که پیامبران و ادیان الهى رهبانیت و ترک دنیا را دستور دادهاند یا معاش و وظایف فردى و خانوادگى و اجتماعى را غیرلازم و خلاف دین شناخته و نخواستهاند که انسانها براى اداره صحیح زندگى و دنیا به تلاش و تدبیر بپردازند; فرایض و حرام و حلالها و دستورالعملهاى فراوان را مشاهده مىنماییم که ناظر به روابط و رفتارهاى شخصى یا اجتماعى ما بوده و اثر مستقیم و غیرمستقیم روى سلامتى و بهبود زندگى افراد و حسن اداره امور خانواده و امت و جهان دارد . این ادعا که فقه شیعه سرآمد همه قوانین دنیاست، سخن گزافى نیست، اما باید دید منظور کتابهاى الهى از این احکام چه بوده است؟ با بررسى آیات روشن مىشود که هدف از این تکالیف، دورى از شیطان و تقرب جستن به خداست، مثلا شراب و مستى را مانع درک نماز، یا نماز را بالاترین وسیله براى یاد خدا، زکات و انفاق را تزکیه و رستگارى انسان یا طلب رضاى خدا، رباخوارى را باعث دور شدن انسان از خدا و بندگى شیطان یا جنگ با خدا معرفى مىکند . گرچه این امور براى بهداشت، سلامتى و امنیت اقتصادى و دنیایى ما مفید است، ولى قرآن تا آنجا به کار دنیاى ما مىپردازد که وسیله ساز حیات آخرت و تقرب ما به خدا باشد و البته نمىگوید نیازها و مسائل زندگى دنیا را کنار بگذارید، پس تمام احکام فقهى و حلال و حرامهاى شرعى در قرآن مربوط به ارث، نکاح، طلاق و روابط خانوادگى براى بستن راههاى نفوذ شیطان در اجتماعات و امکان ظلم مردم در حق یکدیگر و کسب سعادت عقبى مىباشد . دقیقا آیات 7 تا 14 سوره نساء که احکام ارث را بیان مىکند به این هدف بیان شدهاند . نتیجه سخن آن که اولا قرآن و رسالت پیامبران نسبتبه امور دنیایى، بیگانه و محصول فرعى و ضمنى است که از قرآن به دست مىآید، ولى هدف بعثت و وظیفه دین نمىتواند باشد . ثانیا در قرآن مطالب علمى بهداشتى، صنعتى و . . . . یافت نمىشود، گرچه در کلمات پیشوایان دین به وفور یافت مىشود . و سر مطلب این است که آنها علاوه بر وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت به عنوان انسان مسلمان خداپرست، با ایمان، معلم و مصلح هم بودند . و لذا تعلیماتى که از این نظرها دادهاند در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعتحساب نمىشود و مشمول «ان هو الا وحى یوحى» (8) نمىگردد . ثالثا دین چگونه زیستن را یاد مىدهد نه چگونه خوردن، خوابیدن، کار و کسب و جنگیدن . پیامبران آمدهاند ما را از زندگى کردن، براى زندگى کردن موقت و بیهوده دنیا منصرف نموده و به زندگى ما در جهت زمان و حیات و حرکتبى نهایت ارزش بدهند . رابعا اگر هدف جامعهاى، خدا و آخرت باشد و در جهتخدا و عمل به احکام خدا حرکت نماید دنیاى این جامعه نیز بهبود پیدا مىکند و قرین نعمت و سعادت مىشود، اما عکس قضیه صحیح نیست، اگر هدف و مقصودشان سلامت و سعادت دنیا باشد، در آخرت رضاى خدا برایشان فراهم نخواهد گشت، خواستن و رسیدن به دنیا هیچ گاه مساوى با خواستن خدا و رسیدن به آخرت سعادتمند نیست . خامسا همانگونه که اسلام و پیامبران به ما درس آشپزى و باغدارى و یا چوپانى و خانهدارى ندادند و این امور را به عقل و تجربه ما، با رعایت احکام شرعى واگذار کردهاند، امور اقتصاد، مدیریت و سیاست هم به عهده خودمان مىباشد، بنابراین اشکالى ندارد که ادیان الهى مبارزه با ستمگران و عدالت را تجویز و تاکید کرده باشند، ولى ایدئولوژى و احکام و تعلیمات خاصى در آن زمینهها نداده باشند . سادسا دلایل ادغام دین و سیاست و یکى بودن نبوت و حکومت، متعدد است . گاه به سیره عملى پیامبر صلى الله علیه و آله در اداره جامعه در طول ده سال، یا حکومت موسى و داود و سلیمان استناد مىکنند، گاه به قاعده لطف، که بشر جاهل و ظالم است و از برقرارى عدالت و اداره صحیح جامعه عاجز است از این رو، بر صاحب لطف واجب است جهتسرپرستى انسانها، پیامبران و رهبرانى را مامور سازد تا آنان را هدایت و بر آنان حکومت کنند، ولى این استدلالها پشتوانه قرآنى و سنتى ندارد، در ضمن احراز حکومتبر همه پیامبران عمومیت نداشته و اصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت است . آنجا که پاى دین و رسالت در میان است قانون «الله اعلم حیثیجعل رسالته» حاکم است و آنجا که پاى اداره امت و امور دنیایى مردم پیش مىآید قانون و دستور «و شاورهم فى الامر» (10) حاکم بوده است . گرچه محیط توحیدى و جامعه دینى زمینه مساعدى براى نشو و نماى افراد مؤمن و با کرامت را فراهم مىکند، اما تامین چنین محیط و جامعهاى لازم نیست از طریق قدرت و به دست متولیان دین باشد، و آیات جهاد و قتال صرفا براى دفاع و استقرار امنیت و آزادى است، نه براى تهاجم و تصرف و قدرت . پیامبران خدا، نه از راه اعمال قدرت و نظارت بر عقاید و اخلاق مردم انجام رسالت و تبلیغ ایمان و معرفت و عبادت کردهاند، و نه براى دعوت به توحید و مبارزه با شرک و استکبار و الحاد اقدام به تشکیل حکومت و تامین قدرت براى خود و امت نمودهاند و حکومت دینى هم اگر تشکیل بشود به دین، ایمان و اخلاق مردم نباید دستبزند و دخالتى بنماید . دولت; یعنى قدرت و زور در برابر تجاوز بیگانگان بر کشور و ملت، یا تجاوز مردم به یکدیگر، اما در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خود و خدا; یعنى آزادى و تقرب، بسیار بىجا و نقض غرض است . سابعا، استقبال مردم از ادیان به جهت جهانبینى و ایدئولوژى دینى آنهاست و اتفاقا دین، ایمان، اسلام یا قرآن به خودى خود و به حد کامل و کافى هم جهانبینى است و هم ایدئولوژى . ایمان به وجود خدا و پرستش، به معناى حرکتبىانتها به سوى بىنهایت مىباشد، ایدئولوژى و اتخاذ اندیشه و هدف است . ما مىخواهیم جهانبینى و ایدئولوژىهاى عرضه شده از طرف مکاتب غرب و شرق را نفى کنیم، خدایى که براى درد و آروزهاى دنیا پرستیده شود با آخرت و بهشت و ثواب که در راه خواستههاى دنیا تامین گردد، نه دین است نه خدا و نه آخرت، شرکى است در کنار و در برابر توحید .
اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و تکفیک رسالت انبیا از سیاست و اداره دنیا براى چیست؟
1- تبدیل توحید به شرک: وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پاى آخرت و خدا، هدف و منظور دین قرار گرفت اخلاص در دین و عبودیتخدا پس زده و فراموش مىشود و توحید بدل به شرک مىگردد . لذا امروز مىگویند حکومت و بقاى نظام از اولویت و اصالتبرخوردار بوده، اگر مصالح دولت و حفظ امت اقتضا نماید مىتوان اصول و قوانین شریعت را فداى حاکمیت نمود .
2- انصراف از دین و سلب امید و ایمان مردم نسبتبه دین: وقتى مردم و جوانان مواجه با ناتوانى و عجز ادیان و متصدیان امور گردند کمکم مایوس مىشوند، انتظارات نادرست که ناشى از اشتباه و خیالپردازى است، موجب شکست و سردرگمى مىشود
3- زیان تصرف دین و دولتبه دست رهبران شریعت: مانند هزار سال ریاستبلا منازع دینى پاپها و حاکمیت کلیساى کاتولیک، خلفاى اموى و عباسى و عثمانى که خود را خلیفه رسول الله مىخواندند، سلاطین صفوى، سلسله قاجاریه .
4- اسلامى که با پشتوانه قدرت و روش اکراه پیش برود بیشتر کالاى شیطان است تا دین خدا، در قرآن هم آمده است که:
«انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر، (11) لا اکراه فى الدین، (12) ان انت الا نذیر، (13) ما على الرسول الا البلاغ . (14) »
5- دین براى دنیا، یا ترک دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین است، اما اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفا خبردهندگان و تدارککنندگان قیامت و آخرت و معرفىکنندگان خالق یکتا بودهاند و دنیا چیزى جز مزرعه و کشتزار و میدان فعالیت و تربیت آدمى براى حیات جاودان و خدایى شدن انسان نمىباشد، ضرورتى است نیروبخش براى بقاى دین و دنیا .
این نوشتار خلاصه و چکیدهاى بود از آخرین سخنرانى ایشان در زمان حیاتش، حالا آیا ایشان دیدگاه دوگانهبینى دین و دنیا را از ابتدا داشته؟ همانگونه که دکتر غلامعباس توسلى در شماره 23 کیان ادعا مىکند و به مرز میان دین و سیاست مرحوم بازرگان استناد مىکند یا به گفته دکتر سروش بگوییم ایشان در آخر عمر نوعى عقبنشینى کرده است، سخن دیگرى است . به نظر نگارنده مىتوان ادعا کرد ایشان در آغاز ایدئولوژى به معناى روشهاى دنیایى از دین را قبول داشته و در نهایت از آن عدول کرده است و نیز در آثار دیگرش هدف بعثت را خدا و آخرت دانسته است . (15)
در نقد و بررسى دیدگاه بازرگان مىتوان به نکات ذیل توجه نمود:
1- مرحوم بازرگان این مطلب را پذیرفتهاند که آیات جهاد، قضا، امر به معروف و غیره فواید و آثار دنیوى را به جاى مىگذارد و وجود این آثار هم قابل انکار نیست، ولى آنها آثار فرعى و ضمنى هستند . در ضمن این آیات و روایات احکام، الزاما شامل تمام نیازها و مسائل انسانها در تمام قرون و احوال نمىشود . ما هم این سخن را مىپذیریم که هدف و غایت نهایى رسالت نبى اکرم صلى الله علیه و آله قرب به خدا و معرفى حیات اخروى است، ولى غایات و اهداف وسطى هم وجود دارد . گرچه نسبتبه غایت نهایى، فرعى و ضمنى هستند، ولى مقدمه لازم و لاینفک براى وصول به غایت اصلى مىباشند و مزرعه بودن دنیا در حدیث نبوى همین مطلب را بیان مىکند . در ضمن هیچ اندیشمند و متفکر اسلامى ادعا نکرده است که دین بر طرف کننده تمام نیازهاى بشرى است، یا حتى تمام حاجتهاى دنیوى را پاسخ مىدهد . پس توجه ابزارى و مقدمى دین به دنیا، قابل انکار نیست .
2- خطاى دیگر بازرگان در این است که ایشان حکومت دینى را با اندیشه دین براى دنیا یا بهرهگیرى دین در راه دنیا و منافع دنیوى و به یک معنا سکولار کردن (16) دین مترداف دانستهاند، لذا شاید بتوان گفت که ایشان در آثارى چون «بعثت و ایدئولوژى» چنین نگرشى نسبتبه دین داشته ولى امروز به نقد آن نگرش پرداخته است، و معناى دیگر سکولاریسم; یعنى جدایى دین از سیاست را مىپذیرد در حالى که سیاست دینى و دین سیاسى به هیچ وجه به معناى اصالت دنیا و منافع دنیایى نیست . بلکه مترادف استبا صبغه و محتواى دینى بخشیدن به دنیاى مردم .
3- نکته دیگر ارتباط مستقیم ابعاد مختلف انسان است، اگر دین اسلام را یک دین انسانى بدانیم چگونه ممکن استبدون توجه به سایر ابعاد انسانى، مردم را به رسیدن و رشد و تکامل یک بعد دیگر توصیه کند؟ وقتى معیشت و سیاست مردم مستقیما با تهذیب، اخلاق و توجه به خدا ارتباط داشته باشد، پس دین کامل آن است که موضعها و دیدگاههاى خاص خود را و لو به طور کلى در آن باب عرضه کند .
4- استنتاج ایشان را از نمونههاى تاریخى در سیره پیشوایان دین نمىپذیریم، این که ایشان گفتهاند قیام حضرت سید الشهداء فقط در مخالفتبیعتبا یزید بوده و داعیه حکومت نداشته است، یا این که نوعى قدرتطلبى و دنیاخواهى را به منازعان بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت مىدهد . این انتساب، بالطبع شخصیتى چون امام على علیه السلامرا در بر مىگیرد . و یا زیر بار خلافت نرفتن امام رضا علیه السلام در عصر مامون هیچ کدام انفکاک و جدایى دین از سیاست و حکومت را اثبات نمىکند، بلکه مخالفتحضرت امیر علیه السلام با خلافت ابوبکر و افشاگرىها و مبارزات امام رضا علیه السلام با مامون و بسیارى از شعارهاى کربلا و فرمایشات امام حسین علیه السلام دقیقا بعد اجتماعى و حکومتى و از همه مهمتر بعد سیاسى دین را نشان مىدهد . و اما این که امام حسین علیه السلام به سمت کوفه حرکت کرد بدون شک به خاطر تقاضاهاى مردم آن دیار بوده است . ولى اگر مردم کوفه از آن حضرت دعوت به عمل نمىآوردند، بدون شک حضرت در مسائل سیاسى دخالت مىکرد و به صورت دیگرى با حکومت زمان خود به مخالفت مىپرداخت .
5- نکته دیگر این بود که فرمودند پیشوایان دین دو چهره امامتیا نبوت و انسان دینى دارند و نمىتوان همه مطالب و گفتههاى آنها را جزء وحى و دین به حساب آورد، اشکال ما این است که به چه دلیل برخى از فرمایشات پیشوایان دین، از دایره دین خارج است؟ و با چه ضابطه و ملاکى این تمایز جریان مىیابد .
6- مشکل دیگر این گونه اندیشهها و تفکرهاى سکولاریستى و لیبرالیستى، جدا انگارى دنیا و آخرت است . آنچه از سخنان ائمه دین به دست مىآید، این است که دنیا و آخرت دو چهره یک حقیقتند، دنیا ظاهر و آخرت باطن آن مىباشد . کسى که در این دنیا مال یتیم مىخورد «انما یاکلون فى بطونهم نارا» (17) ; یعنى: در همین دنیا آتش تناول مىکند، ولى در آخرت که یوم تبلى السرائر است آن حقیقت آشکار مىگردد .
7- در سخنان رهبران دینى ما واژههاى ولایت، ولى، امام، و امامت فراوان دیده مىشود و بار معنایى سیطره، نظارت و مدیریتى که در این واژههاستبه مراتب بیشتر از کلماتى چون سیاست، حکومت و قدرتى است که امروزه در فرهنگ علوم سیاسى مطرح است . و این که ائمه اطهار علیهم السلام ولایت را اساس دین و مهمتر از نماز معرفى کردهاند، به آن جهت است که نقش اجتماعى آن حقایق، بدون تحقق ولایت نمود و ظهور پیدا نمىکند . بنده به مهندس بازرگان و همفکران ایشان که به ارزشهاى دینى و ظهور آنها در جامعه اعتقاد دارند، عرض مىکنم: آیا این ابعاد، اهداف و ساختارهاى اساسى اسلام بدون در اختیار داشتن شاخصهاى مهم حکومت تحققپذیر است؟ آیا تحقق حکومت دینى بدون فرهنگ دینى و بهرهگیرى از نظام فرهنگى و تربیتى اسلام تحقق بخش اهداف و احکام اسلام است؟ به عبارت دیگر، آیا بدون کانونهاى قدرت، - البته به معنایى که در دین اسلام پذیرفته شده نه به اصطلاح غربى و سیاسى امروز - مىتوان احکام فردى و اجتماعى حق تعالى، تهذیب و توجه مردم به آخرت و خدا محورى در جامعه، آموزش و پرورش و . . . را تحقق بخشید؟
8- به نظر نگارنده، مرحوم مهندس بازرگان قدرى گام خود را از گلیم تخصصىاش فراتر گذاشته است; ایشان در انکار مکاتب حقوقى، اخلاقى، تربیتى، اقتصادى، سیاسى اسلام و مقایسه آن با آشپزى و باغدارى هیچ دلیلى ارائه نکرده است و از توان علمى ایشان هم به دور است، وقتى بزرگانى چون شهید صدر و استاد مطهرى میزان اقتصادى اسلام را نگارش مىکنند یا مرحوم نراقى، نائینى و شیخ فضل الله نورى، نظام و سیستم سیاسى اسلام را از متون دین استخراج مىکنند و همچنین دیگر بزرگان در سایر رشتههاى اسلامى، چگونه و با چه مجوزى ایشان که در یکى از رشتههاى تجربى مطالعه و تخصص دارند به انکار قلمرو و دامنهاى به این عظمت مىپردازند؟
9- آیا عمومیت نداشتن حکومتبراى همه پیامبران، معلول تبعیدها، شکنجهها و آزارهاى حاکمان جور و ستم نبوده است؟ آیا نداشتن زمینه اجتماعى و محیطى، مانع برقرارى حکومت انبیا شمرده نمىشود؟
یا «و شاورهم فى الامر» (19) به هیچ وجه نافى حکومت انبیا نیست، زیرا اولا مشورت و مشاهده از ارکان حکومت دینى است; ثانیا انبیا در مصادیق و مواردى که جاى حکم الهى مىباشد با قاطعیت آن را در سطح جامعه دینى خود به اجرا در مىآوردند و با احدى به مشورت نمىپرداختند .
11- آفات حکومت دینى که نویسنده محترم بیان کردند، جاى بسى تعجب و شگفت است! صرفنظر از اشکالات وارد بر ایشان، آیا تشکیل حکومت دینى که بیانگر و مجرى توحید الهى در جامعه است، شرک مىباشد؟ آیا حکومت دینى که در صدد جریان عدالت اجتماعى، در سطح عموم جامعه و مقابله با ظلمستیزان است، باعث مایوس شدن مردم از دین مىشود؟ ! آرى حاکم دینىاى، که لباس تدین را بپوشد و گوهر دین را از خود برهاند و به نام دین و دیندارى، جامعه و مردم را فریب دهد، باعثیاس مردم خواهد شد; اما این انحرافات و مفاسد اجتماعى، چه ارتباطى با فلسفه سیاسى دین دارد؟ مخصوصا با این شرایط و ویژگیهایى که در دین براى کارگزاران حکومتبیان شده است . اما حکومتهاى اموى و عباسى، صفوى و قاجار هیچکدام به عنوان حکومت دینى، که در فلسفه سیاسى شیعه مطرح است، تحقق پیدا نکردند و قیاس حکومت دینى با آنها، قیاس معالفارق است . در ضمن آقاى بازرگان در یک جا از عقبماندگى و فقر ناشى از حکومتهاى اموى و عباسى سخن مىگوید، در جاى دیگر تمدن رنسانس غرب را متاثر از تمدن درخشان حکومتهاى اسلامى شرق بیان مىکنند . یک بام و دو هوا؟ !
12- حال که در اروپا دین منزوى شده است و داعیه حکومت و سیاست ندارد، آیا جز لاغرى و بىمحتوایى و بىتوجهى و بىخاصیتى چیزى از آن باقى مانده است؟ آیا امروز غربیان بیشتر به فکر خدا و آخرت هستند؟
13- قیاس ریاست دینى پاپها با ریاست روحانیت دین اسلام نیز، قیاس معالفارق است، آنچه در ولایت فقیه آمده این نکته است که حاکم و والى باید دینشناس، با تقوا، زاهد، مدیر و مدبر باشد . و در روایت معروف امام حسن عسکرى علیه السلام نیز این شرایط ذکر شده است .
14- از کلمات و جملات ایشان استفاده مىشود که گویا وى، شعار حسبنا کتاب الله را شرح مىدهد و فقط براى قرآن حجیت قائل است! در حالى که همان پیامبرى که وسیله انزال قرآن است، سنتخود و اهل بیت علیهم السلام را ثقل دیگر دین معرفى کرده است . ایشان در مقام استدلال از این ثقل، کاملا غفلت نمودهاند و به طور کلى مقام تشریع و قانونگذارى را از آنها سلب نموده است.
پىنوشتها:
1) استادیار دانشگاه، مدرس حوزه، محقق و نویسنده .
2) روم/30
3) محمد/7 .
4) یوسف/90 .
5) ر . ک: شهید مرتضى مطهرى، نبوت، صص 20- 16; حکمتها و اندرزها، ص 23; تکامل اجتماعى انسان، صص 59- 27; انسان و ایمان، ص 39; تعلیم و تربیت در اسلام، ص 118; مقالات فلسفى، ج 2، ص 156; سیره نبوى، ص 16; وحى و نبوت، ص 169 .
6) قیامة/20 و 21 .
7) اعلى/16 و 17 .
8) نجم/3 .
9) انعام/124 .
10) آل عمران/159 .
11) غاشیه/21 و 22 .
12) بقره/256 .
13) فاطر/23 .
14) مائده/99 .
15) ر . ک: مجله کیان، ش 23، ص 28 .
16. Secularization
17) نساء/10 .
18) شورى/38 .
19) آل عمران/159 .