دیدگاههاى متفکران اسلامى درباره گستره شریعت(1)
آرشیو
چکیده
نگارنده محترم در این مقاله به طرح دیدگاههاى متفکران اسلامى درباره گستره شریعت پرداخته است . وى متفکران اسلامى را در این عرصه به دو دسته سنتگرایان و متجددان منشعب مىکند; و مىگوید سنتگرایان براى کتاب و سنت در کنار عقل اهمیت اساسى قائلند، ولى متجددان بیشتر به دستآوردهاى علوم تجربى در عرصه قلمروشناسى دین توجه مىنمایند . ولى هر دو گروه در شناخت کارکردهاى دین تلاش مىکنند . وى متفکران اسلامى را از جهت داورى در مساله قلمرو دین به سه گروه عمده طبقهبندى مىکند: گروه نخست که رویکردى افراط گرایانه دارند و قائل به تعطیلى عقل و تجربهاند . گروه دوم رویکردى تفریطى دارند و تنها قلمرو دین را در مسائل مربوط به ارتباط انسان با خدا منحصر کردهاند . و گروه سوم با رویکردى معتدلانه به نیازهاى دینى انسان پرداخته و قلمرو دین را در هر دو ساحت دنیا و آخرت مشخص کردهاند . نویسنده در ادامه با تفصیل بیشترى دیدگاههاى برخى از متفکران برجسته اسلامى را مطرح کرده و نتیجهگیرى مىکند که این بزرگان قلمرو دین را تنها به مسائل دینى و ارتباط انسان با خدا منحصر نمىکنند بلکه قلمرو دین را در عرصه نیازهاى دنیوى نیز توسعه مىدهند .متن
متفکران اسلامى اعم از فلاسفه، متکلمان و عارفان به صورت مستقل به مساله قلمرو دین نپرداختهاند، ولى از مجموع سخنان آنان در مسائلى چون ضرورت بعثت پیامبران، مساله امامت و غیره مىتوان دیدگاههایى را به آنها نسبت داد . متفکران اسلامى در این عرصه - به طور کلى - به دو دسته سنتگرایان و متجددان منشعب مىشوند .
سنتگرایان براى کتاب و سنت در کنار عقل اهمیت اساسى قائلند، ولى متجددان بیشتر به دستآوردهاى علوم تجربى در عرصه قلمروشناسى دین توجه مىنمایند و در تفسیر متون دینى از آنها بهره مىگیرند . ولى هر دو گروه در شناخت کارکردهاى دین تلاش مىکنند، گرچه برخى از متجددان تنها کارکردگرایانه به دین مىنگرند و روش پراگماتیستى را بر سایر روشها ترجیح مىدهند .
متفکران اسلامى از جهت داورى در مساله قلمرو دین به سه گروه عمده طبقهبندى مىشوند: گروه نخست که رویکردى افراط گرایانه دارند، به تعطیلى عقل و تجربه فتوا داده و تمام معارف بشرى را از قرآن یا قرآن و سنت جویا شدند . و گروه دوم رویکردى تفریطى دارند و تنها قلمرو دین را در مسائل مربوط به ارتباط انسان با خدا منحصر ساخته و سایر آیات و روایات اجتماعى و دنیوى را طرد نمودهاند . و سومین گروه با رویکردى معتدلانه به نیازهاى دینى انسان اعم از نیازهاى دنیوى و اخروى پرداخته و قلمرو دین را در هر دو ساحت دنیا و آخرت مشخص کردهاند، بدون این که عقل و تجربه را به حاشیه رانند . اینک با تفصیل بیشترى به دیدگاههاى متفکران اسلامى در مساله گستره شریعت مىپردازیم .
1- فارابى (339- 258 ه . ق): فیلسوف معروف اسلامى و معلم ثانى با تلفیق فلسفه، دین و حقیقت، واحد دانستن حقیقت دینى و حقیقت فلسفى، تنها اختلاف دین و فلسفه را صورى دانست . وى براى ائتلاف فلسفه و دین، در فلسفه مشایى تجدید نظر کرد; و آن را به کسوت افلاطونى در آورد تا با مبانى اسلامى همسازتر گردد . و با این روش توانست قلمرو دین را در حوزه وسیعى از نیازهاى دنیوى توسعه داده و پیدایش مدینه فاضله را به دین نسبت دهد . (2) فارابى به گونهاى مدینه فاضله را تعریف مىکند که رئیس آن باید فقه و حکمتبداند و با عقل فعال یا جبرئیل براى اخذ وحى ارتباط برقرار کند . (3) بنابراین، قلمرو دین از دیدگاه فارابى حداکثرى است .
2- ابن سینا (428- 370 ه . ق): نیز با تمسک به فلسفه مشایى و تبیین مراتب چهارگانه عقل نظرى، به ارتباط عقل مستفاد (عقل نبى) با عقل فعال (جبرئیل)، بصیرت نبوى را تبیین مىکند و قلمرو دین را در عرصه عبادات، معاملات و سیاسات مىپذیرد، البته غایت اصلى دین را تحقق نظام اجتماعى و سیاسى مىداند و با توجه به اجتماعى بودن انسان و نیاز او به مشارکت اجتماعى و حاجتمندى اجتماع به سنت و قانون، وجود قانونگذار عادل را ضرورى شمرده و سپس از طریق عنایت و حکمت الهى به ضرورت قانونگذار نبوى فتوا مىدهد . وى فلسفه عبادات و اخلاقیات و معاملات در شریعت را نیز حفظ نظام اجتماعى و سیاسى مىداند . زیرا انسانها با اعمال و رفتار عبادى بهتر مىتوانند حافظ نظام اجتماعى خود باشند . (4) نتیجه آن که، ابن سینا نیز قلمرو دین را در عرصه نیازهاى دنیوى توسعه مىدهد .
3- ابن رشد اندلسى (595- 520 ه . ق): فیلسوف معروف مشائى و مؤسس مکتب ابن رشدیان، در اروپاى قرون وسطى، نسبت عموم و خصوص مطلق، میان حکیم و نبى برقرار کرده است; به این بیان که هر پیامبرى، حکیم است، ولى همه حکیمان، پیامبر نیستند . وى هر شریعت وحیانى را عقلانى معرفى مىکرد . ابن رشد در فصل المقال جهت هماهنگى بیشتر حکمت و شریعت، مساله تاویل را مطرح مىکند تا دست فیلسوفان باز شود و هنگام تعارض آیات با دستاوردهاى فلسفى، به تاویل ظواهر آیات دست زنند . او وحى را متمم و کاملکننده علوم عقلى و وظیفه فلسفه را بررسى عقلانى آموزههاى دینى مىدانست . ابن رشد با توجه به پذیرش معانى تاویلى قرآن، قلمرو وسیعى براى دین قائل مىشود، و کار فیلسوف را درک آن معانى مىداند، ولى دقیقا دامنه این معانى را مشخص نمىسازد . (5)
4- ابن طفیل (581 ه . ق): فیلسوف اندلسى با طرح داستان حى بن یقظان، نوعى بى نیازى از شریعت را به ارمغان مىآورد، زیرا عقل سالم و خرد روشنبین را، در درک حقایق کافى مىداند، ولى در نهایت، ضرورت بعثت پیامبران را مىپذیرد . و قلمرو دین را در حقایقى که، به سعادت انسانها منجر مىشود، مشخص مىسازد . با این تفاوت که بخش مهمى از این حقایق با عقل سلیم درک مىشود . (6)
5- سهروردى: فیلسوف اشراقى در تلویحات، همان مشرب حکماى مشایى را در مساله قلمرو دین طى مىکند، ولى در «رسالة فى اعتقاد الحکماء» ، آخرتگرایانه به دین مىنگرد، با این که قلمرو دین را مشتمل بر دنیا و آخرت مىداند، ولى آخرت را، غایت دنیا معرفى مىکند . شاگرد وى، علامه قطبالدین شیرازى نیز، همین طریقت استادش را سیر مىکند . (7)
6- صدر المتالهین شیرازى: رئیس حکمت متعالیه در آثار فلسفى خود، به رویکردهاى مختلف حکما، از جمله ابن سینا در «الهیات شفا» ، و فارابى در «آراء اهل المدینة الفاضله» ، اشاره مىکند، و هم به کارکردهاى دین در «الشواهد الربوبیه» اشاره مىکند، و منافع عبادات، اعمال حلال، حرام، مکروه، مباح، مستحب، اسرار نماز و غیره را بیان مىکند; و هم با تمسک به اجتماعى بودن انسان، به نظام اجتماعى دین، تصریح مىنماید . (8)
7- متکلمان شیعى: عمدتا رویکرد جامعنگرانه داشته، و قلمرو دین را در تمام امورى که به سعادت دنیا و آخرت انسان مربوط مىباشد، بیان نمودهاند . روش قلمروشناسى آنها نیز عقلى، نقلى و کارکردى مىباشد . آنها در مسائلى چون فلسفه تکلیف، ضرورت بعثت انبیا، مساله امامت، حسن و قبح عقلى، و مانند اینها، به تبیین قلمرو دین - به طور غیرمستقیم - پرداختهاند:
شیخ مفید با استفاده از قاعده وجوب لطف الهى مىگوید: «تمام آنچه در قرب طاعت، و بعد از معصیت، ضرورت دارد، باید بیان گردد» . بر این اساس وجود امام معصوم و عالم به جمیع علوم دین، ضرورت دارد، زیرا ائمه، جانشینان پیامبر، در تنفیذ احکام، اقامه حدود، حفظ شرایع و تادیب مردم هستند . (9) شیخ مفید، علاوه بر تبیین قلمرو دین در عرصه امور مذکور، به نیازمندى عقل، نسبتبه شرع هشدار مىدهد و مىگوید: عقل در علم و نتایج علمى به سمع و شریعت محتاج است . (10)
سید مرتضى نیز علاوه بر اینکه، به فواید بعثت پیامبران، و ضرورت آنها در ایجاد نظام اجتماعى اشاره مىکند، براى مقام امامت، ریاست مطلق قائل مىشود و وظایف اداره امور دنیا را به آن مقام دینى نسبت مىدهد . (11) شیخ طوسى نیز، همین شیوه را با تفصیل بیشترى دنبال مىکند . (12)
شیخ سدید الدین محمود حمصى رازى، قلمرو دین را در امور ذیل بیان مىکند:
شناساندن مصالح و مفاسد مکلفان، تبیین ثواب و عقاب اخروى، شناخت وحدانیت الهى، تاکید بر احکام عقلى، بیان غذاهاى مفید و مضر و معرفى لغات . وى با طرح مقام ریاست مطلقه براى مقام امامتبه دخالت امام در امور دنیایى نیز، تصریح مىکند . (13)
خواجه نصیر الدین طوسى (460- 385 ه . ق) با تلفیق روشهاى حکما و متکلمان، به تبیین قلمرو دین مىپردازد . با روش حکما، مبنى بر مدنى بودن انسان به نظام اجتماعى دین اشاره مىکند و در کتاب اخلاق ناصرى، شریعت و قوانین الهى را در معیشت دنیوى انسانها ضرورى مىداند و با روش کلامى، به قاعده لطف تمسک مىکند، تا دخالت پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام، در امور دنیایى را ثابت کند و در برخى آثار کلامى، روش کارکردى را به کار مىگیرد، فواید و ثمراتى را براى دین بیان مىکند . (14)
علامه حلى (720- 648 ه . ق) از متفکران مسلمان شیعى، قلمرو دین را در عرصه دنیویات و اخرویات تبیین نموده است . وى اخبار قطعى بر ثواب و عقاب، معرفى مصالح و مفاسد، تاکید بر معارف عقلیه، ارائه تکالیف، کنترل قوه شهوت و غضب، بیان حسن و قبحها، منافع و ضررها و زوال تنازعمیان انسانها در اثر زندگى اجتماعى، را در دایره دین دانسته است . در ضمن به روش حکما در باب نیازمندى انسان به دین، در عرصه اجتماعیات تمسک نموده و ضرورت بعثت انبیاء را ثابت نموده است . (15)
بزرگان دیگرى چون محقق لاهیجى، فیض کاشانى، مولى نظر على طالقانى، میر سید احمد علوى عاملى و سید اسماعیل طبرسى نورى در کتابهاى گوهر مراد، علم الیقین، کاشف الاسرار، کفایة الموحدین و غیره، با استفاده از مباحث تکلیف، ضرورت بعثت انبیاء، امامت و مانند اینها، دیدگاه جامعنگرانهاى در باب قلمرو دین ارائه نمودهاند . اما، همچنان که گذشت، این نگرش جامع، به معناى حاشیه راندن عقل و تجربه نیست .
8- متکلمان اهل سنت: رویکردهاى مختلفى در مساله قلمرو دین دارند .
غزالى بر روش و طریق اهل سنت تاکید مىورزد، و راه جمودگرایى، حشویه، فلاسفه و غلات از معتزله را ناکام مىداند . و در تبیین قلمرو دین مىگوید: پیامبر اسلام نسبتبه مصالح دنیا و آخرت بندگان، داناترین مردم به شمار مىرود . و از طرف دیگر، آگاهى نسبتبه نفع و ضرر اخروى، از طریق تجربه و عقل، تحصیل شدنى نیست . زیرا ابزار تجربه، مشاهده است، که از آن حقیقت قاصر است . و همچنین عقل از درک آن حقایق ناتوان است . پس تنها وسیله شناخت آن امور، نور نبوت است . (16) غزالى، علوم را به عقلیه و شرعیه، و علوم شرعیه را، به ضروریه و مکتسبه، و مکتسبه را، به دنیویه و اخرویه تقسیم مىکند . علوم عقلیه عبارتند از علومى که از طریق تقلید و سماع به دست نمىآیند، و بداهت عقل بدان حکم مىکند . و آن بر دو نوع علوم بدیهیه و ضروریه منقسم مىشود . اما علوم دینیه از طریق انبیا صلى الله علیه و آله گرفته مىشود و نقش مهم آن، در سلامت قلب از امراض، ظاهر مىگردد .
وى عقل را در علوم عقلیه، نیازمند به شرع مىداند . (17) غزالى، قلمرو وسیعى براى دین قائل مىشود و اختصاص دین به احکام فرعیه را از خطاهاى عالمان دین مىشمارد . (18) البته گرایش غزالى به تصوف و عرفان، بیش از شاخههاى دیگر دین است، به گونهاى که ابن جوزى در تلبیس ابلیس مىگوید: غزالى، فقه را به تصوف ارزان فروخته است . (19)
فخر رازى (606- 543 ه . ق) از بزرگان و متکلمان اهل سنت، عمر خود را صرف پژوهش در عرصههاى مختلف کلامى و دینپژوهشى کرد و آثار فراوانى از خود به جاى گذاشت . وى تنظیم روابط اجتماعى مردم، هدایت دنیوى و اخروى را در دین جاى مىدهد و قلمرو وسیعى براى دین اسلام قائل مىشود و همان وظایف را به پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نسبت مىدهد . رویکرد کارکردگرایى نیز از وسعت قلمرو دین حکایت مىکند که در آثار فخر رازى هویداست . (20)
ابن خلدون (808- 732 ه . ق) متفکر برجسته و جامعهشناس معروف اسلامى، با روش بروندینى، به قلمرو دنیوى و اخروى دین فتوا مىدهد و حاکمیت مبتنى بر سیاست الهى را بر حاکمیت مبتنى بر تدبیر عقلى و یا مبتنى بر زور ترجیح مىدهد . و با توجه به حاجت انسانها، به حیات اجتماعى و مقابله با هرج و مرج و اغراض شخصى و شهوانى، بر سیاست دینى تاکید مىورزد . وى توحیدشناسى و واجبات دینى بر حسب وقایع و اتفاقات را نیز در قلمرو دین داخل مىسازد . اما بر خلاف غزالى، امورى چون طب، کشاورزى و مانند اینها را از دایره شریعتبیرون مىکند . (21)
9- عرفاى اسلامى، قلمرو دین را به شریعت، طریقت و حقیقت منشعب ساخته و براى انسان کامل، سه ساحت رسالت، نبوت و ولایت را تبیین نمودهاند . آنها اخبار از حقایق الهیه، اسرار غیب، ارشاد باطنى بندگان، اصلاح قلوب آنها، تحقق انسان کامل به عنوان مظهر اسم اعظم، سیر و سلوک معنوى و احکام شرعى را، در گستره شریعت جاى مىدهند . (22)
ابن فنارى در مصباح الانس، گستره دین را در علوم ظاهر و باطن که جملگى از قرآن و حدیثسرچشمه مىگیرند، بیان مىنماید . (23)
سید حیدر آملى نیز، به اخلاق پسندیده، اشاره مىکند و با طرح مراتب سهگانه انسان، بر قلمرو دین در عرصه شریعت، طریقت و حقیقت تاکید مىورزد; و مىگوید: شریعت، همان طریق الهى است که بر اصول و فروع مشتمل است . و طریقت، اخذ به احوط، احسن و اقوم آنهاست . و حقیقت نیز، اثبات کشفى، عینى و وجدانى اشیاستبه عبارت دیگر، شریعت، تصدیق قلبى افعال انبیا و عمل به آنهاست و طریقت، تحقق افعال، اخلاق و قیام به حقوق آنهاست و حقیقت نیز، مشاهده ذوقى احوال آنها و اتصاف به صفات آنهاست . (24) حاصل سخن آن که سید حیدر، قلمرو دین را در دو بعد علمى یعنى معرفتبه خدا، صفات، اسما، احکام و افعال او، و نیز بعد تربیتى، تبیین مىکند . (25)
10- شریعتى یکى از متفکران معاصر که بیش از دیگران، از اقبال لاهورى تاثیر پذیرفته است در سر نیاز انسان به دین و انتظار بشر از دین، طفولیت، قصور و ناتوانى عقل بشر در رهیابى و رهجویى به سعادت خویش را معرفى مىکند . و اینک که آدمى با رشد عقل و تجربه، استعدادها و قابلیتهاى خود را به فعلیت رسانده، فرد و جامعه به تکامل رسیده است، وحى و رسالتبه آخرین منزلگاه خود رسیده و باید با اجتهاد و تکامل در معرفت دینى مسیر خود را ادامه داد . ما در این جا به بعضى از جملات و عبارات ایشان اشاره مىکنیم .
گروهى معتقدند که حقیقت ثابت اسلام، اصول و ارزشهاى لایتغیر تشیع را، باید در تجلى فهمهاى زمان ریخت، و بر حسب زبان علمى و بینش اجتماعى و نیازها و دردها و مشکلات زمان و به اعتبار این مسائل و واقعیات عینى طرح کرد، چرا که «وحى» همچون واقعیتى از وجود و یا طبیعت است و اصولش ثابت، اما این «علم» است، یعنى رابطه ما با واقعیتخارجى است، که در حال تغییر و تحول و تکامل بوده، و با تحول و تکامل اینهاست که اصول ثابتى که طبیعت را مىسازد و قوانین علمى نام دارد، روشن مىشود . وحى مجموعه آنچه نازل شده است واقعیتى است ثابت و علمى و لایتغیر، و این علم ماستبه این واقعیت قرآن - و نوع برداشت و فهمیدن و تفسیر کردن و عمل و تبلیغ کردنمان که باید بر حسب تکامل و تغییر بشر، و اختلاف وضع نظامها و دردها و نیازها، تحول و تکامل پیدا کند .
دکتر شریعتى، صریحا عصر حاضر را عصر فکر و روشنفکران معرفى نموده; و مىگوید:
علوم مىخواهند انسان را چنان مقتدر کنند تا طبیعت را آنچنان که مىخواهد رام سازد و ایدئولوژى مىکوشد تا او را چنان در قدرت اراده، انتخاب، ایمان و حوزه آگاهى، نیرومند و متکامل سازد تا خود را آنچنان که مىخواهد بسازد، انسان که آزادى و سرنوشتخویش را به نیروى علوم از سه زندان طبیعت، تاریخ و جامعه رها مىکند، به اعجاز ایمان و خودآگاهى از دشوارترین زندان خویش یعنى خویشتن، نجات مىبخشد، تا خود آفریننده خویش، جامعه، تاریخ و جهان خویش گردد; یعنى به آن انسان مثالى، انسان واقعى، و انسان حقیقى که یک «شبه خدا» است، ارتقا یابد . کسانى که چنین رسالتخدایى و پیامبرانه را در جامعه انسانى و در جریان تاریخ بر دوش دارند، در گذشته پیامبران بودند و پس از خاتمیت عصر وحى، روشنفکران، در عصر وحى پیامبران بودند و پس از خاتمیت که عصر «فکر» است، «روشفنکران» .
شایان ذکر است، اگر این دو عبارت را کنار هم بگذاریم، چنین نتیجه مىگیریم، که در این زمان، روشنفکران به حسب درد و نیازهاى جدید، باید از قرآن، برداشت و تفسیرى به عمل بیاورند، که توام با نوعى تحول و تکامل باشد; یعنى دکتر شریعتى به طور کلى نمىخواهد عقل بشر را جانشین وحى سازد بلکه در گذشته و عصر وحى، پیامبران از طریق ارتباط با خداوند نیازها را پاسخ مىدادند، و امروزه این تعهد و وظیفه را روشنفکران باید بر دوش بکشند، و با مراجعه به دین و وحى ثابت، معارف متحول و کامل را به حسب نیازهاى زمان استخراج کنند . وى مىگوید:
گویا بشر امروز، نیازى به دین قائل نیست، و ختم نبوت را به معناى رشد عقلانى بشر و بى نیازى او به شریعت قلمداد مىکند، وى چنین بیان مىکند: وقتى مىگوید خاتم انبیا من هستم، نمىخواهد بگوید، آنچه گفتم انسان را الى الابد بس است، بلکه خاتمیت مىخواهد بگوید انسانها تا کنون احتیاج داشتهاند براى زندگى خودشان از ماوراى تعقل و تریبتبشرىشان هدایتشوند، حالا در این زمان (قرن هفتم) بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجیل و تورات، تربیت مذهبى انسان تا حدى که لازم بود، انجام پذیرفته است، و از این پس انسان بر اساس طرز تربیتش، قادر است که بدون وحى و بدون نبوت جدیدى، خود روى پاى خودش به زندگى ادامه دهد و آن را کامل کند، و بنابراین، دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید .
لازم به ذکر است، از این عبارت چنین استفاده مىشود، که امروزه نیز به نبوت و شریعت پیامبر، دستورات و احکام او محتاج هستیم، ولى براى ادامه حیات به امور دیگرى هم نیازمندیم که عقل و تجربه بشر، براى رفع آنها کافى است، و نیازى به شریعت جدید وجود ندارد .
تلاش دیگر دکتر شریعتى در نیازمندى جامعه به مذهب و دین، این بود که آن را به صورت ایدئولوژى مطرح کرد، و مذهب سنتى که مجموعه عقاید موروثى، احساسهاى تلقینى و شعایر مرسوم اجتماعى و احکام خاص ناخودآگاه عملى است را، مورد خدشه قرار مىدهد، و مذهب ایدئولوژى را که مذهب آگاهانه یک فرد یا طبقه است قبول مىکند، وى مىگوید مذهب به عنوان ایدئولوژى، عقیدهاى است که آگاهانه و بر اساس نیازها و ناهنجاریهاى موجود این طبقه، انتخاب مىشود . دکتر شریعتى مىگوید:
به نظر من بهترین تعریف از مذهب، این است که ، مذهب یک ایدئولوژى است، و بهترین تعریف براى ایدئولوژى، این است که ایدئولوژى ادامه غریزه است، غریزه نیرویى طبیعى است که موجود زنده را به طور ناخودآگاه در زندگى هدایت مىکند . . . ایدئولوژىها باقى مىمانند، اما ایدئولوژى مذهبى، دنباله طبیعى و تکامل یافته غریزه است، که به درجه خودآگاهى رسیده، بنابراین، شکل ارادى یافته و انتخاب مىشود .
یک ایدئولوژى - ایدئولوژى انسانى - مثل یک موجود زنده است، اصلا فرق ایدئولوژى انسانى با
ایدئولوژى الهى، و فرق فهم انسان، و آنچه که انسان حتى از یک واقعیت الهى و یک حقیقت الهى مىفهمد، با آنچه از طرف خداوند منعکس شده، این است که، در اینها تکامل نیست، قرآن از همان ابتدا تا انتها که نازل شده، از نظر سبک، از نظر محتوا و از نظر فکر در یک درجه است، اصلا فرق ندارد . . . اعتقاد و عقیده من به یک واقعیتخارجى (این واقعیتخارجى چه وحى و چه قرآن باشد) است، فهم من است که ناقص و در تحول است، و الا معلوم و موضوع علم ثابت است .
نتیجهاى که از عبارات دکتر شریعتى مىتوان گرفت این است که، ایشان وحى و شریعت را حقیقت ثابت و یکنواخت معرفى مىکند که بشر نیازى به تکامل آن ندارد; زیرا عقل و تجربه او به حد عالى از کمال رسیده، ولى فهم و معرفت او از وحى، ناقص و داراى تحول و تکامل است، و با این تحول و تکامل، عصریت معرفت دینى و رفع نیازهاى عصر توسط آن تحصیل مىشود .
11 . شهید مطهرى، یکى از شخصیتهاى علمى، فکرى و فرهنگى عصر ما بود که تمام توان خود را صرف حل معضلات و مشکلات اعتقاد دینى جوانان کرد، وى در سال 1342 در جمع انجمن اسلامى پزشکان، و حتى قبل از آن در سایر محافل علمى، به طرح مساله نیاز انسان به دین و رسالت انبیا پرداخت، و آن را در دو جنبه آخرت و زندگى فردى و اجتماعى، گسترش داد . در جنبه اول مىفرماید:
اگر قبول کنیم، که زندگى بشر، با مردنش در این دنیا پایان نمىپذیرد، و نشئه دیگرى ماوراى نشئه دنیا وجود دارد، و بشر در آن نشئه، حیات و زندگى خود را، ادامه مىدهد، و در آنجا هم به نوعى مرزوق است، سعادتى دارد، شقاوتى دارد:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون . فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (26)
(این جزو خبرهایى است، که پیغمبران آورده و دادهاند، و از جنبههاى علمى و فلسفى هم بحثهایى شده) اگر ما تنها مساله آخرت را بپذیریم، (برزخ و آخرت و اینها) بدون شک علم و عقل بشر کافى نیست، براى تحقیق در مسائل آخرت، و تشخیص این که، چه چیزى براى سعادت اخروى نافع است، و چه چیزى مضر، حتى بشر با علم و عقل خودش اصلا نمىتواند به وجود یک نشئهاى پى ببرد . تا امروز هم که علم بشر این همه پیش رفت کرده است، هنوز، پس از مرگ، به عنوان یک مجهول براى بشر تجلى مىکند، هنوز هم واقعا قطع نظر از هر فکرى، اگر از نظر کلى بخواهیم ببینیم، براى بشر به صورت یک مجهول است; یعنى نمىتواند این را از نظر علمى صد در صد اثبات کند، که چنین چیزى هست . . . کما این که، از نظر علمى نمىتواند این را صد در صد نفى کند بگوید نه، علم کشف کرده، که چنین چیزى نیست، جزء مجهولات بشر است; پس اگر مساله آخرت را - که باز خود پیغمبران هستند و اصل وجود آن را خبر دادهاند وراه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان دادهاند - در نظر بگیریم نیاز به انبیا صد درصد است .
در این جا ذکر نکات ذیل لازم است:
1- از عبارات استاد مطهرى، همانند سایر اندیشمندان و متفکران استفاده مىشود، که دین و رسالت، تا آنجا، حق سخن گفتن و اظهار نظر دارند، که پاى عقل و علم بدان جا نفوذ ننماید . و ایشان مصداق ظهور دین در غیاب عقل را در این بخش، مساله معاد و حیات اخروى دانستند، این مساله بسیار مهم به نظر مىرسد، که ببینیم، آیا قلمرو و محدوده دین را مىتوان چنین دانستیا نه؟ و اگر جواب مثبتباشد، آیا با رشد و تکامل عقلانى و علمى بشر، عنصر دین لاغرتر نمىگردد؟ زیرا چه بسا نیازهایى وجود داشته باشد، که گرچه امروزه حل آنها مقدور دستبشر نیست، ولى شاید در آینده حل گردند; و یا در گذشته مورد نیاز بشر بوده، و الان با عقل برطرف مىگردند .
2- استاد، ظاهرا براهین عقلى و علمى ضرورت و لزوم معاد و حیات اخروى را نپذیرفتهاند از این رو آن را بحث کاملا نقلى و شرعى و درون دینى پنداشتهاند، و شاید بدین جهت است، که ایشان در کتاب معاد خود، در جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامى پزشکان، به راههاى قرآنى در اثبات معاد اکتفا کردند، حال اگر کسانى چون صدرالمتالهین براى معاد جسمانى و روحانى و یا مانند ابن سینا براى اثبات اصل معاد، براهین عقلى تام و تمامى ارائه کنند، جهتگیرى آنها در این بحث، تغییر پیدا خواهد کرد، البته شاید منظور استاد از نفى دلیل برون دینى، دلایل تجربى است، نه دلیل عقلى . شایان ذکر است که همه اندیشمندان، در استناد شناخت تفصیلى و اوضاع و احوال عالم آخرت، به دلایل درون دینى اتفاقنظر دارند .
و اما جنبه دومى که استاد مطهرى در باب نیاز انسان به دین مورد توجه قرار داده است، مساله زندگى اجتماعى است، که نوعى نیاز بشرى در زندگى دنیوى به پیامبران را تایید و امضا مىکند . وى براى اثبات این مطلب، که زندگى دنیا نیز هدف اصلى براى انبیا است، به آیه 25 سوره حدید استناد مىکند که مىفرماید:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»
یعنى: ما پیامبرانمان را با دلایل و بینات و کتاب و مقیاس فرستادیم، تا در میان مردم، عدالتبرپا نمایند .
پس، از نظر قرآن یکى از ضرورتهاى زندگى بشر، وجود عدالت است; و وجود پیغمبران، براى برقرارى عدالت لازم و ضرورى مىباشد، زیرا بشر یک موجود خاصى است که زندگىاش به ناچار اجتماعى و تعاونى مىباشد، البته بر خلاف سایر حیوانات، زندگى اجتماعى آنها به حکم غریزه نیست، آنها به حکم خلقت و طبیعتخود گرفتار نوعى جبرند; ولى انسان علاوه بر زندگى اجتماعى، موجود مختار، عاقل و آزاد است از این رو امکان تخلف از وظیفه، برایش وجود دارد . و از طرفى منفعت طلب است، و در اجتماع، هدفهاى شخصى و فردى خود را دنبال مىکند نه مصلحت اجتماع را، به همین دلیل به دو امر نیازمند است: 1- هدایت و رهبرى، که او را به سوى مصالح اجتماعىاش هدایت و رهبرى کند . 2- قوه و قدرتى که حاکم بر وجودش باشد، تا آن قوه حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعى بفرستد و پیامبران براى این دو کار آمدهاند، هم انسان را به مصالح اجتماعى، راهنمایى مىکنند، و هم قدرتى به نام ایمان بر وجودش مسلط مىکنند، تا مصالح اجتماعى را اجرا کند، اگر حکومت انبیا در میان بشر نبود امروزه بشریت نابود مىشد، حتى امروز هم که این همه علم پیشرفت نموده و تمدن بوجود آورده است، باز نقش انبیا محفوظ است .
بعضى از حاضران در جلسه درس استاد دو اشکال به ایشان گرفتند، و وى براى پاسخ به آنها به تفصیل بحث پرداختند . اشکال اول این که شما نمىتوانید اصل نیاز به انبیا را ثابت کنید! از این رو سبک استدلال سبک صحیحى نیست . و اشکال دوم این که فرضا نیازمندى بشر به انبیا اثبات شود ولى دلیل نمىشود، هر چیزى که بشر به آن احتیاج دارد، و واقعا هم احتیاج دارد، باید در جهان وجود داشته باشد! !
استاد، با بیان زندگى اجتماعى انسان، و نیاز او به قوانین، اخلاق، عدالت و ایمان، اصل نیازمندى بشر را ثابت کرده، و این سوال را طرح مىکند که آیا مىشود این ایمان و قانون را از غیر طریق نبوت به وجود آورد یا نه؟ لااقل این مقولهها در عصر حاضر تحققپذیر استیا نه؟ استاد معتقد به این نکته است که با اثبات این مطلب احتیاج به نبوت در همه، عصرها ثابت مىگردد . وى مىفرماید: ما ملزم نیستیم، حتما راه نیاز را که وارد شدیم، بگوییم: اگر این راه را اثبات نکردیم، مساله نبوت بکلى از میان نرفته، تنها از راه برهان لم که راه نیاز است نمىخواهیم وارد بشویم، از راه آیات و دلایل که راه انى است، نیز وارد مىشویم . و به طور کلى، این راه را، راه درستى مىدانیم، ولى نه با شواهد و قراین ظنى .
استاد مطهرى در کتاب وحى و نبوت، در بیان هدف نبوت، بعثت، ارسال رسل و انزال کتب مىفرماید: هدف اصلى انبیا هدایت، سعادت، نجات، خیر، صلاح و فلاح مردم است، ولى سخن مهم این است که، سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ انواع اسارتها و گرفتاریهاى بشر کدامند؟ و خیر و صلاح بشر را چه مىداند؟ قرآن کریم هدف اصلى را دو امر مىداند; یعنى تعلیمات پیامبران مقدمهاى استبراى این دو امر: 1- شناختن خدا و نزدیک شدن به او . 2- برقرارى عدل و قسط در جامعه بشرى . خداى سبحان در آیه 45 و 46 احزاب مىفرماید:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا . و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا»
یعنى: اى پیامبر ما تو را گواه و نویددهنده و اعلام خطرکننده و دعوت کننده به سوى خدا، به اذن و رخصتخود او، و چراغى تابان فرستادیم .
پس، از این آیه پیداست، که دعوت به سوى خدا هدف اصلى بعثت انبیاست . و همچنین در آیه 25 سوره حدید مىفرماید:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»
یعنى: ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند .
این آیه هم، صریحا به پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرفى کرده است . دعوت به خدا، شناختن او و نزدیک شدن به او، یعنى دعوت به توحید نظرى و توحید عملى فردى . اما اقامه عدل و قسط در جامعه، یعنى برقرار ساختن توحید عملى اجتماعى . اکنون پرسش به این صورت مطرح است، آیا هدف اصلى پیامبران خداشناسى و خداپرستى است؟ و همه چیز دیگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعى مقدمه این پرستش است؟ و یا هدف اصلى بر پا شدن عدل و قسط است، شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسیلهاى استبراى تحقق این ایده اجتماعى؟ آیا هدف اصلى توحید نظرى و توحید عملى فردى است، یا هدف اصلى توحید عملى اجتماعى است؟ استاد در پاسخ به این پرسش چهار احتمال را بیان مىکند:
1- پیامبران از نظر هدف، دو مقصد مستقل داشتند: یکى از این دو مقصد، به شناختخدا و سعادت اخروى بشر مربوط است . (توحید نظرى و توحید عملى فردى) و دیگرى به سعادت دنیوى او (توحید اجتماعى .)
2- هدف اصلى، توحید اجتماعى است، توحید نظرى و توحید عملى فردى مقدمه لازم توحید اجتماعى است، توحید نظرى مربوط به شناختخداوند است، براى انسان فى حد ذاته هیچ ضرورتى نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد . . . ولى نظر به این که، کمال انسان در توحید اجتماعى است و این امر بدون توحید نظرى و توحید عملى فرد میسر نیست، خداوند معرفتخود و پرستش خود را فرض کرده است، تا توحید اجتماعى محقق گردد .
3- هدف اصلى، شناختن خدا، نزدیک شدن و رسیدن به اوست، توحید اجتماعى مقدمه و وسیله وصول به هدف عالى است زیرا کمال انسان در رفتن به سوى او، و نزدیک شدن به اوست . ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى مثل عدل، آزادى، مساوات، جود، عفو، محبت و احسان شرط وصول به کمالند، و ارزش ذاتى ندارند .
4- نظریه چهارم این است که غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعى هر موجودى، در حرکتبه سوى خدا خلاصه مىشود و بس . و هدف ثانوى براى انبیا شرک است و هدف نهایى آنها را فلاح دنیوى دانستن، نیز مادهپرستى است . ولى بر خلاف نظریه سوم، ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى، با این که مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان، یعنى خداشناسى و خداپرستى است، فاقد ارزش ذاتى نیستند . توضیح این که رابطه مقدمه و ذىالمقدمه دو گونه است، در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که، به ذى المقدمه مىرساند، پس از رسیدن به آن، وجود و عدمش على السویه است . مانند سنگى که مقدمه عبور از نهر است . گونه دیگر این است که مقدمه در عین این که وسیله عبور به ذى المقدمه است، ولى پس از وصول به آن، وجودش همچنان ضرورت دارد مانند معلومات کلاس اول که مقدمه کلاس دوم است; ولى بعد از وصول به نتیجه باز به آنها نیاز دارد .
ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى نسبتبه معرفتحق و پرستش حق، از نوع دوم است چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستى، درستى، عدل، کرم، احسان، خیرخواهى، جود و عفو، على السویه باشد .
نکته مفیدى که در روششناسى مساله انتظار بشر از دین، از عبارات استاد استفاده مىشود، این است که ایشان، هم از آیات قرآنى و درون دینى، و هم از بررسى نیاز انسانها به نبوت و برون دینى، به پاسخ مساله پرداخته است .
ادامه این بحث را در شماره سیزدهم، پى خواهیم گرفت.
پىنوشتها:
1) استادیار دانشگاه، مدرس حوزه، محقق و نویسنده .
2) اندیشههاى اهل مدینه فاضله، صص 293- 280 .
3) المله، بند26، صص 52- 50; تحصیل السعادة، ص 29 .
4) الشفاء - الالهیات - المقالة العاشرة، الفصل الثانى و الثالث، صص 445- 441 .
5) الکشف عن مناهج الادلة، ص80; فصل المقال، صص 21- 13; تهافت التهافت، صص 583- 4 .
6) زنده بیدار، صص 152- 45 .
7) درة التاج، ص 734; مجموعه آثار شیخ اشراق، ج 2، صص 271- 270 .
8) الشواهد الربوبیة، صص 345- 337; مبدا و معاد، صص 564- 560 .
9) مصنفات الشیخ المفید، النکت الاعتقادیه، ج 10، صص 39- 35 .
10) همان، ج 4، اوایل المقالات، ص 44 .
11) الذخیرة فى علم الکلام، ص 323 .
12) تمهید الاصول، صص 685- 684 .
13) سدید الدین محمود حمصى رازى، المنقذ من التقلید، جزء اول، صص 382- 373 و جزء دوم، ص 236 .
14) نقد المحصل، صص 364- 361; کشف المراد، ص 271; اخلاق ناصرى، ص 41 .
15) نهج الحق و کشف الصدق، ص 164; مناهج الیقین، ص 216 .
16) الجام العوام عن علم الکلام، ص 85 .
17) احیاء علوم الدین، ج 3، صص 18- 16 .
18) همان، ج 1، ص 32 .
19) تلبیس ابلیس، ص 353 .
20) تلخیص المحصل، صص 373- 367; البراهین در علم کلام، صص 6- 1 .
21) مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 1034 و ج 1، صص 288 و 365- 363 .
22) شرح فصوص قیصرى، ج 1، ص 243; الفتوحات المکیة، ج 4، ص 121 .
23) مصباح الانس، صص 27- 17 .
24) جامع الاسرار و منبع الانوار، صص 345- 344 .
25) اسرار الشریعة، صص 94- 93; جامع الاسرار، صص 7- 344; مقدمات نص النصوص، ص 168 .
26) آل عمران/170- 169: هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندارید بلکه زندهاند و در نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند . به آنچه خدا از فضل و رحمتخود به آنان داده شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنها نپیوستهاند مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند .