از انقلاب فرانسه(1789) تاکنون مناسبات موجود میان دولت ها و ملت ها اهمیت و گسترش زیادی یافته که این روابط براساس چارچوب های سیاسی و حقوقی و همچنین مفاهیم ویژه قابل تفکیک و دسته بندی است. دو مفهوم و واژه کلیدی امپریالیسم و توسعه در بستر روابط میان دولت ها و جوامع از قرن 19 تاکنون در این زمینه برجسته است. در این مقاله سعی بر این است که با تکیه بر این دو مفهوم به تحلیل رابطه و بیان موقعیت کشورها و جوامع در بستر تاریخ روابط بین الملل پرداخته شود. این تحلیل در مقابل بحث های یک سویه ای است که یکسره با دیدگاهی منفی و ستیزه جویانه و بر اساس ایدئولوژی با دیدی یکجانب نگر اعم از مارکسیسم و چپ گرایانه تا ناسیونالیسم اروپایی و سرمایه داری طرف مقابل را عامل شر و تباهی قلمداد کرده و در مقابل تحلیل ایدئولوژیک و نه علمی، به ارزیابی تاریخ و مناسبات موجود میان دولت ها و جوامع برمی آید. روش پژوهشی در این مقاله توصیفی-تحلیلی است و به شیوه اسنادی ‑ کتابخانه ای است. فرضیه ای که در این مقاله بررسی می شود این است که : یک سونگری ادبیات چاپگر درباره مقصر و متهم اصلی جلوه دادن کشورهای پیشرفته در توسعه نیافتگی و تحت سلطه بودن جوامع عقب مانده به دوراز واقعیات تاریخی است . ازاین روی در این مقاله سعی بر این است واکاوی بی طرفانه ای برپایه این دو مفهوم در بستر تاریخ روابط بین الملل صورت پذیرد.