با پیدایش ناهنجاری های رفتاری برخی دولت ها در عرصه بین المللی، نظیر نسل کشی، نهادهای بین المللی تلاش کردند برای جلوگیری از تشدید و ادامه این گونه رفتارها، به اقدامات پیشگیرانه ای دست بزنند. در این رابطه «دکترین مسؤولیت حمایت» که در نوع خود می توانست به عنوان بدیلی در مقابله با این خطر جهانی استفاده شود، مطرح گردید. لازمه این طرح، این بود که دارای چنان قابلیتی باشد تا بتواند حاکمیت دولت ها را مورد مواخذه جدی قرار دهد تا از این طریق بتواند رفتار های ناهنجارگونه آنها را کنترل کند. از آنجاکه طرح مذکور دارای ابهاماتی است، این مقاله به بررسی علمی این موضوع می پردازد. سؤال اساسی این است که خاستگاه نظری دکترین مذکور بر چه اساسی بوده و با استدلال کدام یک از نظریه های روابط بین الملل می توان اثرهای مثبت و منفی آن را در تعاملات بین المللی توجیه و یا رد کرد. این مقاله بر پایه نگاه سازه انگاری و با استفاده از روش قیاسی به چگونگی نقش حاکمیت دولت ها به عنوان ساختار کنشگر بین المللی اشاره کرده، و در ادامه به تحلیل و ارزیابی دکترین مزبور می پردازد تا چگونگی نقش آن در مداخله جامعه جهانی بر حاکمیت دولت ها و نیز کارآمد بودنش در رفع ناهنجاری های بین المللی بررسی شود.