روابط بین الملل که دهه ها تحت سلطه ی نظریه ی واقع گرایی قرار داشت، اخیراً شاهد رویکردهای متنوع به نظریه پردازی بوده و به ویژه اقبال گسترده ای نسبت به نظریه چرخش » سازه انگاری نشان داده است. این نظریه بخشی از آن چبزی است که به عنوان 1 در رشته ی روابط بین الملل شناخته می شود. این رویکرد جدید بر نیروها و « فرهنگی عواملی به جز ایستارهای رایج در مورد قدرت و امنیت تمرکز می کند. اما حتی در این نادیده « دین » ، قالب فکری جدید که با فرهنگ، هنجار و ارزشها سازگاری بیشتری دارد هم گرفته شده است. همانطور که تیموتی شا 2 می نویسد، تا زمان حملات 11 سپتامبر نظریه پردازان به نقش دین در روابط بین الملل کاملاً بی توجه بودند. اما این روند طی سالهای اخیر دستخوش دگرگونی شده، پژوهشگران زیادی بررسی این موضوع را در دستور کار خور قرار داده اند. 3 بود که 2 سال پیش « دین و نظریه روابط بین الملل » یک نمونه از این استقبال، کتاب به ویراستاری جک اسنایدر 4 منتشر شد. کتاب در پی یافتن پاسخ این پرسش بود که چرا در نظریه های روابط بین الملل، نشانی از دین به چشم نمی خورد. نویسندگان این کتاب دین را به عنوان یک عنصر متمایز که چارچوب بندی های خاص خود را برای نظریه های روابط بین الملل در پی دارد، تعریف کرده و خواستار ارایه ی تفسیری نوین از نظریه های روابط بین الملل به ویژه سه نظریه اصلی آن یعنی واقع گرایی، لیبرالیسم و سازه انگاری شدند؛ به نحوی که قابلیت تحلیل آثار دین در عرصه ی سیاست را به دست آورد. کتاب شا و همکارانش اگرچه از آموزه های کار اسنایدر بهره برده، اما در این مسیر گامی به جلو برداشته است؛ چرا که اولاً، بحث را منحصر و محدود به نظریه پردازی ننموده و ثانیاً، رویکردی تاریخی را برای ریشه یابی بسترها و عوامل حذف دین از عرصه ی روابط بین الملل در پیش گرفته است. تیموتی شا استاد دانشگاه جرج تاون و مدیر پروژه ی آزادی مذهبی در مرکز برکلی برای دین، صلح، و امور جهانی است و آلفرد اسپان و مونیکا تافت دیگر ویراستاران کتاب نیز اساتید دانشکاه کلمبیا و هاروارد هستند. هر سه این افراد سابقه ی طولانی ای در پژوهش های مرتبط با دین داشته و در اثر جدیدشان به این سؤال می پردازند که آیا ساختار 1 است؟ « چرخش دینی » نظریه های روابط بین الملل و تاریخ روابط بین الملل در شرف یک به اعتقاد ویراستاران کتاب جواب مثبت است. همانطور که در مقدمه ی کتاب آمده است، تأثیر دین در امور جهانی یکی از مسایل اختلاف برانگیز بین دانشوران روابط بین الملل و فعالان عرصه ی سیاست خارجی است. برخی معتقدند که دین یک نیروی مخرب و مناقشه برانگیز است که باید از عرصه ی روابط بین الملل کنار گذاشته شود. بعضی دیگر نیز آن را بی ارتباط و عاری از هرگونه اثربخشی علی و معلولی بر سیاست بین المللی می دانند. اما گروهی هم هستند که دانش روابط بین الملل را بدون پرداختن به نقش مذهب، ناقص و ناکارآمد می بینند و به دنبال ایجاد یک چرخش مذهبی در این رشته هستند. کتاب از 18 مقاله تشکیل شده است که در 6 فصل سامان یافته اند. فصل یک، با مقالاتی از برایان هییر 2، ژوزه کازانوا 3 و الیزابت شاکمن هارد 4 ، به بررسی موضوع سکولاریزه کردن نظریه و عمل می پردازد. فصل دوم، با مقالاتی از آلفرد استپان 5، راجیو بارگاوا 6، رابرت هفنر 7، جان وایت 8 و کریستین گرین 9 بر رابطه ی دین با دموکراسی و ، حقوق بشر متمرکز است. فصل سوم، با استفاده از مقالات مونیکا تافت 10 و دانیل فیلپات
به جستجوی نقش دین در صلح و جنگ در سطح جهان می پردازد. فصل چهارم، با مقالاتی از مایکل بارنت 2، کاترین مارشال 3، و تامس بنچاف 4، تأثیر مذهب بر انسان دوستی را بررسی می کند. فصل پنجم، که به مذهب و رسانه اختصاص دارد و احتمالاً بهترین فصل کتاب است، مقالاتی از مهرزاد بروجردی، نیکول عالم 5 و دایان وینستون 6 را در بر دارد. فصل پایانی هم از مقالات والتر راسل مید 7، تامس فار 8، فردریک بارتون 9، شانون هایدن 10 و کارن فون هیپل 11 ، تشکیل شده و به نقش دین در سیاست خارجی ایالات متحده می پردازد. یک مجموعه ی فشرده از نظرگاه های « بازاندیشی دین و امور جهانی » کتاب نویسندگان معتبر در عرصه ی روابط بین الملل و احتمالاً کاملترین اثری است که تا کنون به پیوند دین و روابط بین الملل پرداخته است. مقالات این کتاب به دنبال بررسی این موضوع هستند که معظلات ناشی از نادیده گرفتن مذهب در رشته ی روابط بین الملل کدامند و چگونه می توان راه حل هایی برای بازگرداندن دین به کانون مطالعات بین المللی ارائه کرد. را محصول فراموشی تدریجی دین در نتیجه ی « ایده سکولاریزاسیون » ، نویسندگان مقالات فرایند مدیرنیته می دانند و آن را به طور جدی مورد نقد قرار می دهند. کتاب در حقیقت تلاشی است برای باز گرداندن دین به روابط بین الملل از طریق زیر سؤال بردن محدودیتهای تجربی و اخلاقی ای که این دو را از هم دور کرده اند. برای مدتی طولانی این اجماع نانوشته اما مستحکم وجود داشت که با قوت گرفتن جریان دین رو به زوال خواهد رفت. بعد هنجاری یا اخلاقی این مفرضه از ،« توسعه » نوسازی یا این قرار بود که با نوسازی سیاسی و دموکراتیزه شدن جوامع، دین تنها به حوزه ی
خصوصی محدود می شود. اما این مفروضه اکنون و به ویژه پس از حادثه ی 11 سپتامبر « سکولار » کاملاً زیر سوال رفته است. همانطور که استپان می نویسد، دوگانه انگاری جهان خصوصی که توسط نظریه پردازان سکولاریزاسیون تبلیغ « معنوی » عمومی در برابر جهان می شود، منجر به غفلت از دین و عوامل مذهبی در جهان سیاست و روابط بین الملل شده است. این وضعیت منجر به شکل گیری یک پارادوکس شده است: دین در طی دهه های اخیر به یکی از تأثیرگذارترین عوامل بر امور جهانی تبدیل شده است؛ اما نقش آن هم در عرصه ی مطالعات نظری و هم رویه های عملی همچنان نامکشوف مانده است. در چنین بستری است که ضرورت کارهایی نظیر آنچه تیموتی شا و همکارانش برای پر کردن این خلاء انجام داده اند، بیشتر به چشم می آید. یکی از جالبترین مباحث کتاب که در چندین مقاله ی آن پیگیری شده است، نقد دیدگاه ساموئل هانتینگتون نسبت به مذهب به عنوان یک عامل ریشه ای درگیری و جنگ در جهان پس از جنگ سرد است. اکثر نویسندگان مقالات کتاب بر این باورند که دین اغلب منبعی برای پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر بوده است. از این منظر هانتینگتون متهم است که تنها یک طرف داستان را تعریف کرده و در نشان دادن نتایج خشونت بار باورهای مذهبی اغراق نموده است. هرچند بعضی از نویسندگان مقالات کتاب در مورد پررنگ تر شدن نقش دیدن در سیاست بین المللی چندان خوشبین نیستند و بر نقش آن در برانگیختن تنش بین دولتها و تروریسم انگشت می گذارند، اما ارزش این کتاب به خاطر تلاشی است که برای روشن کردن فواید یا دست کم بی ضرر بودن دین برای بشر در سطح ساختارهای جهانی انجام می دهد. نشان دادن اینکه چگونه دین می تواند فرایندهای صلح سازی و حل منازعات را تسهیل کند، یکی از همین رویه هاست. برای مثال وایت و گرین به بررسی این نکته پرداخته اند که چگونه از دهه ی 1970 به بعد دین نقش عمده ای در گسترش حقوق بشر داشته است.
در مجموع اثری جالب، غنی، و روشنگر است که « بازاندیشی دین و امور جهانی » خواندن آن برای هر علاقمند به دین و روابط بین الملل ضروری است. البته کتاب ضعف هایی هم دارد؛ مثلاً مانند بسیاری از مجموعه مقالات، این کتاب هم دچار مسأله عدم یکدستی کیفیت فصول و مقالات است. افزون بر این عدم توافق نظری نویسندگان مقالات در مورد تعریف دین و کارکردهای آن یکی از موانعی است که خواندن کتاب را دشوار کرده و بعضاً مخاطب را سرگردان می کند. به نظر می رسد که خواننده برای درک و همراهی با هر مقاله وتصدیق نتایج آن هر بار نیاز به باز تعریف تصویری دارد که از دین در ذهن او نقش بسته است. علاوه بر این فقدان مقاله یا مقالاتی در مورد ماهیت و ذات دین و به ویژه پیچیدگی ها و پویای های آن به نحوی که مبین همه ی کارکردها و نتایجی باشد که در کتاب در مورد آن بحث شده است، هم شدیداً به چشم می آید. با این وجود از آنجا که این حوزه ی مطالعاتی هنوز بسیار جوان است، تلاش ویراستاران برای جمع آوری این مجموعه ی کامل و منسجم قابل قدردانی است و این ضعف ها چیزی از ارزش کتاب کم نمی کند.