نقدى بر هرمنوتیک فلسفى
آرشیو
چکیده
مقاله پیش روى شما بر آن است تا هرمنوتیک فلسفى را مورد نقد قرار دهد. نگارنده با بررسى واژگانى و مفهومى «هرمنوتیک» و با اشارهاى گذرا به تعریف و پیشینه این دانش در میان اندیشمندان مسیحى و اسلامى به تبیین مختصر چهار مرحله طولى اساسى آن یعنى هرمنوتیک کلاسیک; هرمنوتیک رمانتیک; هرمنوتیک روشى و هرمنوتیک فلسفى پرداخته و اصولى را به عنوان پیش فرض در ارائه مباحث دین پژوهى برگزیده است. و پس از توضیح هرمنوتیک اختیار شده و تبیین و تحلیل نظریه رقیب یعنى هرمنوتیک فلسفى و با طرح نظریهها و تفسیرهاى اندیشمندان غربى و نقش هرمنوتیک فلسفى «هایدگر» و «گادامر» در ایجاد تحولاتى در نحلههاى جدید هرمنوتیکى، به نقد آن پرداخته است.متن
واژه هرمنوتیک Hermeneutics (از فعل یونانى) Hermeneuein به معناى تفسیر کردن، اشتقاق یافته و از نظر ریشه شناختى با کلمه هرمس Hermes خداى پیامآور خدایان در یونان باستان پیوند دارد; زیرا هرمس به عنوان مفسر و پیامرسان، پیام را به مخاطبان آن مىرساند. هرمنوتیک به مثابه یک دانش که روش و هنر تفسیر متون را عهدهدار است، از دوران کهن در حوزههاى دینى مسیحیان و مسلمانان مطرح بوده است. اندیشمندان اسلامى در مباحث علوم قرآنى و اصول فقه جهت تفسیر آیات قرآن و استنباط احکام، روشها و مناهج تفسیرى و قواعد وضع و دلالت را بیان مىکردند تا به مقصود شارع مقدس دستیابند و عمل خود را با مقتضاى اراده تشریعى حق تعالى مطابق سازند.
این دانش در مغرب زمین دچار تحول و تنوع گردیده است و از حیث تعریف، رویکرد، رهیافت، قلمرو و اهداف تمایز یافتهاند.
مارتین کلادنیوس هرمنوتیک را هنر تفسیر و دستیابى به فهم کامل متون مقدس دانسته است و آگوست ولف، این دانش را به معناى علم به قواعد کشف اندیشه مؤلف و گوینده به کار گرفت. شلایر ماخر از آن رو که اصل در فهم متن را خطاپذیرى مىدانست، هرمنوتیک را به مثابه روشى جهت جلوگیرى از بدفهمى یا سوء فهمى معرفى کرد.
ویلهلم دیلتاى، هرمنوتیک روش شناختى را به علوم انسانى توسعه داد، و در مقابل روششناسى علوم طبیعى آن را عرضه کرد. هایدگر و گادامر دو فیلسوف متاخر، با تبدیل هرمنوتیک روششناختى به هرمنوتیک فلسفى، تفکر جدیدى در هستىشناسى بنیان نهاده و حوزه فعالیت فکرى خود را به تبیین ماهیت فهم اختصاص مىدادند تا تمام معارف بشرى و پدیدارها و متون نوشتارى و گفتارى و تجسمى را در بر گیرد. البته هایدگر، ماهیت فهم را هدفى متوسطه جهت تحلیل ساختار «دازاین» و پاسخ به پرسش از معناى هستى دانست ولى براى گادامر تبیین حقیقت فهم و بنیانهاى وجودى آن، هدف اصلى تلقى مىشد.
بنابراین، هرمنوتیک در یک سیر طولانى، چهار مرحله طولى اساسى را پشتسر گذاشته است. نخست، هرمنوتیک کلاسیک که در صدد ارائه روش تفسیر متون مقدس و مطلق متون بوده، دوم، هرمنوتیک رمانتیک که در صدد ارائه روش جلوگیرى از بدفهمى و سوء فهم بوده است و سوم، هرمنوتیک روشى که در عرصه علوم انسانى تعمیم یافت و چهارم، هرمنوتیک فلسفى که با هایدگر آغاز شد و توسط گادامر، ریکور و دریدا استمرار یافت و تبیین حقیقت فهم را دنبال کرد.
پیش فرض هرمنوتیکى ما در مباحث دین پژوهى دقیقا در مقابل پارهاى از متفکران جامعه ایران و مصر است که از اندیشههاى گادامر متاثر شدهاند. بنابراین، از نظر نگارنده، اصول ذیل پذیرفته است و باید در مباحث دین پژوهى با این مبانى گام برداشت.
1- متون دینى بر اساس فرایند وضع و اقتران لفظ و معنا بر معانى عصر نزول دلالت دارند و این حکایتها و دلالتها نیز در این عصر دستیافتنى است.
2- فهم متن مبتنى بر پیش دانستههاى استخراجى و استفهامى است. دانستههاى استخراجى همانند طناب و چرخ چاه که در استخراج آب چاه به انسان تشنه مدد مىرسانند، فهمنده را یارى مىکنند; مانند قواعد ادبیات عرب و قوانین زبان شناختى.
دانستههاى استفهامى و پرسشى عبارتند از پرسشهاى نظرى و عملى جدید که فراروى مفسر ظاهر مىشوند، اما مفسر تلاش مىکند تا پاسخ این پرسشها را از متون دینى استخراج کند.
3- مفسر باید تلاش کند تا از پیش دانستههاى تحمیلى و تطبیقى بهره نگیرد; یعنى از تاثیرگذارى ذهن و ذهنیات بر فهم جلوگیرى نماید و این امر نیز امکانپذیر است.
4- فهم متن مىتواند ذومراتب باشد; زیرا هر متنى از مدلول مطابقى و مدلولهاى التزامى برخوردار است و همیشه باید مدلولهاى التزامى در طول مدلول مطابقى باشد و چالش و نزاعى بین آنها تحقق نیابد.
به این معنا مىتوان از تکامل معرفت متنى سخن گفت; زیرا به تدریج مىتوان مدلولهاى التزامى جدیدى از متن استخراج کرد.
5- با توجه به پارهاى از قواعد عقلایى از جمله حکمت گوینده مىتوان به نیت و مراد او دستیافت; زیرا زبان به عنوان ابزار اجتماعى جهت انتقال مافى الضمیر به مخاطبان توان انتقال مراد گوینده به مخاطب را دارد. از این رو گوینده باید از قواعد زبانشناختى بهره گیرد و مخاطب نیز در فهم مراد او از این قواعد استفاده کند.
حال که دیدگاه برگزیده و پیش فرض هرمنوتیکى مختار بیان گردید، لازم است که به تبیین و تحلیل نظریه رقیب یعنى هرمنوتیک فلسفى بپردازیم. اصول تحقیق اقتضا مىکند که نظریه رقیب را از سرچشمه اصلى بگیریم و از تفسیر مستغربین پرهیز کنیم.
هرمنوتیک فلسفى
هرمنوتیک فلسفى توسط هایدگر و گادامر، با هدف تبیین فلسفى واقعه فهم و شرایط وجودى حصول آن دنبال شد و نتایج آن تحقیقات را به علوم انسانى و آثار هنرى تطبیق نمود.
گادامر به شدت با هرمنوتیک شلایر ماخر که متاثر از ایدهآلیسم آلمانى و سنت رمانتیک بود، مخالفت ورزید. همچنان که با عقلانیت روشمند و تلقى پوزیتویستى از علوم طبیعى و انسانى به چالش پرداخت. (1)
بینش مرکزى هرمنوتیک فلسفى گادامر، بر این نکته است که مفسران و عالمان علوم اجتماعى با زمینههایى از سنت Tradition پیوند خورده و با پیش دانستههاى خود به تفسیر موضوع مىپردازد، در نتیجه نمىتوانند با ذهنى بىطرف و خالى به تفسیر اقدام کنند. (2)
گادامر تصریح مىکند که هرمنوتیک وى یک روششناسى در علوم انسانى یا روشى جهت هنر فهمیدن نیستبلکه نوعى فلسفیدن است. (3)
پرسش اصلى گادامر این بود که فهم چگونه ممکن است و مراد او از فهم، مطلق فهم اعم از فهم در عرصه علوم طبیعى و انسانى یا هر حوزه معرفتى است. (4)
بنابراین هرمنوتیک فلسفى، هستىشناسى فهم یا به عبارت دقیقتر پدیدارشناسى فهم است. و اگر هایدگر به هستىشناسى «دازاین» مىپرداختبه جهت وصول به هستىشناسى بود. شایان ذکر است که هستىشناسى فهم هر دو دانش به دو حوزه مستقل، ارتباط پیدا مىکنند و اگر اطلاق هستىشناسى یا فلسفى بر آن شده است از آن روست که از هرمنوتیک روش شناختى تمایز یابد; زیرا پرسش اصلى او این است که عوامل مؤثر در تحقق واقعه فهم چیست؟ وى براى فهم، خصلتى تاریخى، قائل بود; یعنى مفسر در فهم خود، از گذشته و پیشداوریها و پیش فرضها متاثر مىشود. (5)
شلایر ماخر با تاثیرپذیرى از عصر روشنگرى، براى هرمنوتیک روش شناختى اهمیتخاصى قائل شد; زیرا در عصر روشنگرى، مصونیت روش معرفت از خطا نیز، مهم تلقى مىشد، و همچون دکارت در صدد ارائه روش صحیح در تفکر و اندیشه بود و پیش فرض آنها این بود که بین فاعلشناسا و موضوع شناسایى، جدایى وجود دارد و این تفکیک میان ابژه و سوبژه، تحقیق در روش معرفت را ضرورى جلوه مىداد. البته شلایر ماخر با تاثیرپذیرى از فلسفه کانت و جدا ناانگارى فاعلشناسا و موضوع شناسایى این پیش فرض عصر روشنگرى را نپذیرفتبر این اساس روش فنى و روانشناختى را در هرمنوتیک روش شناختى آمیخته کرد.
گادامر نیز به پیوند وجود فى نفسه اشیا و وجود اشیا در نزد عالم اعتقاد نداشت و عینیت و واقعنمایى علوم را مخدوش ساخت. بر این مبنا براى پیشداوریها و پیش دانستهها نقش مهمى در عمل فهم قائل بود. (6)
نکته قابل توجه این که گادامر با علوم طبیعى و انسانى مخالفت نمىورزید ولى روش علوم تجربى را در شناخت تمام هستى کافى نمىدانست. علاوه بر این که عالمان علوم تجربى را به امتزاج افق معنایى موضوع با افق معناى مفسر آگاه مىساخت تا نگاهى پوزیتویستى به علوم نداشته باشند.
گادامر در کتاب حقیقت و روش به مباحث مربوط به روششناسى علوم تجربى، تفسیر آثار هنرى، زیبایىشناسى، تاریخشناسى، تفسیر پدیدههاى تاریخى، تفسیر متون و نقش زبان در تفکر پرداخت. وى محور اساسى آن را چیستى ماهیت فهم تشکیل داد. فهم از نظر او تنها فهم و دانش تجربى نبود بلکه فهمى را که به فاعلشناسا اختصاص دارد جزء ساختارى و وجودى «دازاین» مورد نظر داشت. از نظر گادامر واقعه فهمیدن، تنها توسط فاعلشناسا صورت نمىپذیرد و یا این که تنها به موضوع شناسایى اختصاص ندارد بلکه محصول گفتگوى فاعلشناسا و موضوع شناسایى است. (7)
گادامر، کلمه بازى را در تبیین هرمنوتیک فلسفى به کار مىبرد تا واقعه فهم بهتر فهمیده شود. تمایز جدى میان هرمنوتیک سنتى با هرمنوتیک گادامر این است که در هرمنوتیک سنتى، تفسیر به عنوان ابزار کمکى جهت ابهامزدایى به کار مىرفت ولى در هرمنوتیک فلسفى، فهم همواره تفسیر است و پیوند محکمى میان فهم و تفسیر وجود دارد. این رویکرد در هرمنوتیک، پرهیز از سوء فهم است.
گادامر بر این باور است که فهم یک اثر یا متن با موقعیتخاص مفسر و علایق و شرایط و انتظارات او صورت مىپذیرد. (8)
و همچنین منطق گفتگو و پرسش و پاسخ بر آن حاکم است. (9)
این منطق، تنها بر پرسش از سوى فاعلشناسا و پاسخ از سوى متن نیستبلکه متن نیز از فاعلشناسا پرسوجو مىکند. (10)
نقشى هم که گادامر براى پیش داورى، قائل است نه همانند نیچه است که مطلقا به سوى نسبىگرایى محض سوق مىیابد و نه مانند پوزیتویستهاست که هر گونه تاثیرگذارى ذهن مفسر، در فهم را منتفى مىدانند. پس وى همچون نیچه فهم را مقهور افق ذهنى مفسر نمىداند، ولى به نقش عنصر سوبژکتیو و ذهنیت مفسر در پیش داورى و هم در گفتگوى دیالکتیکى با متن، به جبر قائل است. از طرف دیگر سنت گذشته نیز در فهم تاثیر مىگذارد; یعنى امتزاج افق گذشته و حال مستلزم شکلگیرى افق جدید است; یعنى عناصر سنت در این دیالوگ با موضوع شرکت مىکنند. (11)
تا این جا روشن شد که واقعه فهم، یک فرایند و پروسه است، این فرایند تابع منطق پرسش و پاسخ و گفتوگو و متاثر از پیشداوریها و زاییده امتزاج افقهاست; یعنى رابطه دو سویه میان ذهن مفسر و اثر، در ساماندهى فهم و تفسیر مؤثر است; البته سنت و پیشفرضها تنها در تحقق فهم نقش ندارد بلکه فهم، در تکامل سنت نیز مؤثر است.
نکته دیگر گادامر این است که تاریخ، اثرگذار در فهم است; یعنى شناخت ما نسبتبه مولوى و شخصیت علمى او سبب مىشود که اشعار او را با این شناخت تاریخى محک بزنیم و در انتساب اشعار به او دقیقتر عمل نماییم. پس فهم ما از آثار تاریخى و پیش داوریهاى تاریخى ما اثر مىپذیرد.
شایان ذکر است که مفسر حتى اگر در موقعیت مخالف سنت و تاریخ قرار گیرد در عمل فهم، از آن متاثر خواهد شد.
گادامر در تفسیر متن بر درک دنیاى ذهنى مؤلف توجه ندارد و بر بىتوجه بودن مفسر نسبتبه ذهنیتخاص صاحب اثر تاکید مىورزد. این رویکرد بر خلاف هرمنوتیک رمانتیک است که بر بازسازى ذهنیت مؤلف نظر دارد. (12)
از نظر گادامر، هدف تفسیر، وصول به معناى مقصود مؤلف یا تفسیر مخاطبان اولیه متن نیست، مؤلف و مخاطبان اولیه نباید افق معنایى متن را محدود سازند. مؤلف و مخاطبان اولیه نیز به عنوان یکى از مفسران متن شناخته مىشوند. بنابراین هدف تفسیر متن، تولید معناى جدید است نه باز تولید ذهنیت و قصد مؤلف. و دیدگاه گادامر در باب تاثیرگذارى پیش داورى، تاریخ و سنت و موقعیت مفسر، بر فهم نیز مؤید این نتیجهگیرى است. پیامد دیگر این رویکرد بر خلاف هرمنوتیک سنتى این است که معناى متن متکثر است; یعنى معنایى نهایى و واحد با هرمنوتیک فلسفى گادامر سازگار نیست; زیرا فهم یک متن چیزى جز پاسخ به یک پرسش نیست. (13)
و تعدد پرسشها مستلزم تعدد معناهاست. بنابراین نمىتوان از فهم بهتر، سخن گفت و به جاى آن باید فهم متفاوت را مطرح کرد و نیز عمل فهم هیچ گاه پایان نمىپذیرد; زیرا هرمنوتیک فلسفى به پلورالیسم معنایى مىانجامد.
خلاصه سخن آن که، اندیشه گادامر، معجونى از آراى هایدگر به ویژه کتاب هستى و زمان، تلقى هگل از تاریخ و تجربه و تفسیر دیالکتیکى بود و با این میراث گذشته به تفسیر و تحلیل ماهیت فهم پرداخت.
تاریخمندى فهم و تاثر آن از پرسشهاى مشخص فهمنده و اثرپذیرى آن از تاریخ و سنت و پیش دانستهها و پیشفرضها او را به پلورالیسم معنایى و پایان ناپذیرى فهم سوق داد. و هر گونه معیار را جهت درک صحت و سقم فهم نامطلوب دانست.
نقد هرمنوتیک فلسفى
هرمنوتیک فلسفى هایدگر و گادامر منشا تحولاتى در نحلههاى جدید هرمنوتیکى شد و شخصیتهایى مانند ژاک دریدا، پل ریکور، یورگن هابرماس را متاثر ساخت و کسانى چون امیلیو بتى و اریک هرش را رو در روى خود قرار داد.
هرمنوتیک فلسفى توسط پل ریکور به حوزه علوم اجتماعى وارد شد و هابرماس عمومیت و شمول آن را مورد انتقاد قرار داد و تنها آن را در مورد فهم هنرى و تاریخى معتبر دانست و در علوم اجتماعى، تفکر نقدى و نقد ایدئولوژى را به جاى هرمنوتیک فلسفى نشاند; زیرا هدف اصلى وى تامل در جامعهشناسى و علوم سیاسى و مسایل فرهنگى انسان معاصر بود از این رو به هرمنوتیک، رویکرد نقدى داشت. وى تفکر نقدى را از میراث کانت و مارکس و مکتب فرانکفورت به ارث برده بود. هابرماس منتقد جامعه مدرن و حاکمیت عقلانیت ابزارى و نگرشى پوزیتویستى بر علوم اجتماعى بود و به جاى آن، عقلانیت ارتباطى را مطرح ساخت. اینک به پارهاى از نقدهاى هابرماس، بتى و هرش و دیگران بر هرمنوتیک فلسفى اشاره مىکنیم:
1- هابرماس بر این باور است که علایق اجتماعى و قدرت، بر افقهاى فهم اثر مىگذارد و وى ارتباطات تفسیرى را از علایق و زمینههاى اجتماعى نظیر قدرت و ایدئولوژى متاثر مىداند، ولى به معیارهاى فرا زمینهاى نیز اعتقاد داشت; زیرا وى بر نقد مکاتب و ایدئولوژىها اصرار مىورزید و دو کتاب «دانش و علایق بشرى» و «نظریه کنش ارتباطى: نقد عقلانیت کارکرد گرایانه» را به همین منظور نوشت تا هم روش پوزیتویستى و تجربى در علوم اجتماعى را نقد کند و همچون گادامر پذیراى نقش علایق و موقعیت مفسر بر فهم باشد و موضع بىطرفى نسبتبه امور را انکار کند و هم به معیارهاى فرازمینهاى و تفکر نقدى در مقابل گادامر اصرار ورزد.
هابرماس، با نقد ایدئولوژى و سنت و پیش داورى، نقش سنت و پیش داورى را در شکلدهى فهم و تفسیر انکار کرد و فراتر از سنت رفتن و نگریستن از بیرون را ممکن مىدانست. (14)
2- هابرماس با دعوى عمومیت هرمنوتیک فلسفى توسط گادامر مخالفت ورزید و بر این باور بود که پدیدههاى اجتماعى به تفکر انتقادى در حوزه نقد قدرت و ایدئولوژى محتاج است و تنها به کاربرد آن در حوزه علوم فرهنگى و تاریخى اعتراف مىکرد. (15)
3- تلقى گادامر از حقیقت، با تلقى مرسوم و سنتى ناسازگار است; یعنى با هر سه تعریف صدق - مطابقت، انسجام و عملگرایى - مخالفت مىورزد. وى به تبع هایدگر، حقیقت را وصف اشیا - که نه وصف قضیه یا اندیشه - مىداند.
هایدگر، حقیقت را به معناى برطرف شدن حجاب و آشکار شدن امور پنهان مىگیرد و آن را با هستى پیوند مىزند. (16)
پس صادق دانستن قضیه به این معناست که هستى موضوع پوشیده نیست; یعنى فهمیدن ملازم با حقیقت است. به همین دلیل، گادامر، تمایزى میان فهم صحیح و سقیم قائل نمىشود; زیرا هر فهمى، پاسخى به یک پرسش است، پس بدون پرسش، حقیقت نخواهیم داشت چون ابهام و تیرگى وجود دارد.
ولى تسمیه حقیقتبه این معنا هیچ نتیجه معرفتشناختى ندارد; زیرا به هر حال پرسش مطابقت و عدم مطابقت فهم و تفسیر با واقعیت مطرح است که باید بدان پاسخ داده شود.
جالب توجه این که گادامر از پیش داوریهاى حقیقى و خطا هم سخن مىگوید و مقوله سوء فهم را پیش مىکشد (17) و این نشان دهنده این است که گادامر به معناى واحدى از حقیقت وفادار نیست.
4- مشکل دیگر گادامر، این است که با طرح تاثیرگذارى افق معنایى مفسر و موقعیت هرمنوتیکى و پیش فرضها و پیش داوریهاى او بر فرایند فهم، نسبىگرایى را ترویج مىکند، اما تاکید بر نسبىگرایى نیز اولین آسیب را بر خود صاحب نظریه وارد مىسازد; زیرا معیارى براى اثبات مدعاى خود به جا نمىگذارد.
5- اشکال دیگر این است که فهمنده در مقام فهم متن مىخواهد بر معلومات خود بیفزاید; حال اگر فهم او، از موقعیت هرمنوتیکى او تاثیر بپذیرد، هیچ کاربردى براى او نخواهد داشت.
6- مشکل اساسى دیگر این است که ذهنیت و نیت مؤلف براى فهمنده مهم استبویژه فهم مراد شارع مقدس که براى متدینانش نقش حیاتى دارد و روش گادامر در حصول آن ناتمام است.
7- منطق پرسش و پاسخ متن در همه انواع فهم تحقق ندارد. براى نمونه، فهم مدلول مطابقى متن بدون هرگونه پرسشى براى فهمنده تحققپذیر است; زیرا لفظ و معنا با یکدیگر اقتران دارند و فهمنده با علم به این اقتران مىتواند مدلول مطابقى را بیابد.
8- عمل فهم، توقف منطقى بر هر نوع پیش فرض ندارد و گادامر به دستهبندى پیش فرضها که در آغاز سخن بدان اشاره شد توجه ندارد و با همه انواع پیش فرضهاى استخراجى و استفهامى و تطبیقى به یکسان معامله مىکند.
9- هرمنوتیک فلسفى، تکلیف تجربه و استقرا در تحقیقات علوم تجربى و استدلال عقلى در علوم فلسفى را مشخص نمىکند، در حالى که در درک فهم تجربى و عقلى، این امور مفیدند.
10- گادامر تمام تلاش خود را مطرح مىکند تا بگوید هرمنوتیک او روش شناختى نیست و تنها به هرمنوتیک فلسفى پرداخته است، در حالى که سرتاسر نوشتارش در مقام بیان روش فهم است.
11- هرمنوتیک پیش از هایدگر، هرمنوتیک عینىگرایانه بود; یعنى فهم عینى متن را ممکن مىشمرد و به معیارى براى تمییز فهم صحیح از سقیم معتقد بود. ولى هایدگر با طرح هرمنوتیک فلسفى و پدیدارشناختى، (18) هرمنوتیک نسبىگرایانه را آشکار ساخت. نسبىگرایى گرایشى است که در شاخههاى گوناگون معرفتبشرى از جمله معرفتشناسى، اخلاق، فلسفه و علم رسوخ کرده است و این بار دامن هرمنوتیک را در برگرفته است. گوهر سخن نسبىگرایان این است که معیار و ملاک عینى و مستقل از اشخاص و شرایط متغیر براى سنجش معرفت صحیح از سقیم وجود ندارد. معیارهاى معرفت تابع شرایط زمانى و مکانىاند.
بر این اساس پلورالیسم معرفتى از نسبىگرایى زاییده گردید. هرمنوتیک نسبىگرایانه نیز امکان فهم معتبر، ثابت و غیر تاریخى و وجود معیار تمیز فهم صحیح از سقیم را انکار مىکند. گادامر و ریکور بر این نوع هرمنوتیک دامن زدند، ولى گروهى چون امیلیو بتى و اریک هرش در مقابل آن، از هرمنوتیک عینىگرایانه دفاع کردند.
مکتب عینىگرا به تمایز فاعلشناسا از متعلقشناسا فتوا مىدهد و در شناخت موضوع اخلاقى، فلسفى، زیباشناختى، معرفتى و غیره به معیارى وراى فاعلشناسا معتقد است.
هرمنوتیک عینىگرا نیز فهم عینى، ثابت و فرا تاریخى متن و اثر را ممکن دانسته و به استقلال معناى یک متن از مفسر و به تفکیک معناى متن از افق معنایى مفسر و شرایط و اوضاع عصر وى حکم مىراند. امیلیو بتى (1968- 1890) در عرصه هرمنوتیک معرفتشناختى - نه هستىشناختى - به نظریه عام تفسیرى اعتقاد داشت و روش شناختى عامى براى علوم انسانى عرضه کرد. دغدغه اصلى وى درک معنا و مقصود صاحب اثر بود. بر این اساس طرد پیشداوریها و علایق شخصى مفسر را توصیه مىکرد. (19)
بتى براى وصول به ذهنیت و دنیاى صاحب اثر بر قالبهاى معنادار تاکید مىکرد، قالبهایى که به عنوان پیش شرط ارتباط بین الاذهانى است. بنابراین از دیدگاه وى، فهمیدن متن نوعى بازسازى و باز تولید اظهارات و آثار معنادار ذهن دیگرى است که به زبان مفسر ترجمه مىشود. البته تغییر آگاهانه یا ناآگاهانه پارهاى از افکار و موقعیتها از موانع بازشناسى و بازتولید است که باید با آنها مقابله کرد. تاکید بتى بر این است که مفسر نباید اثر را به لحاظ معنایى، مستقل از صاحب اثر بداند; زیرا هدف تفسیر، وصول به معناى اثر - از آن جهت که اثر است - نمىباشد. (20)
نکته جالب توجه دیگر این نظریه، این است که باید جزء اثر را نسبتبه تمام و کل اثر ملاحظه کرد و در فرایند تفسیر، این ملاحظه را به کار گرفت; یعنى با نگاه سیستمى به تفسیر متن و اثر، اقدام کرد. آنگاه مفسر باید به ترجمه ذهنیتخالق اثر بپردازد تا آن را به دنیاى ذهنى خود نزدیک کند. (21)
بتى از نقش پیشدانستهها و ذهنیت مفسر غافل نیست. از این رو توصیه مىکند که مفسر باید مراقب باشد تا ویژگیهاى فردى او بر فهم تحمیل نشود. (22)
12- اریک هرش (23) (1928- ) متفکر آمریکایى و منتقد هرمنوتیک نسبىگرا و از مدافعان عینىگرایى هرمنوتیکى است که به صراحتبر معیار تشخیص فهم معتبر از نامعتبر تاکید مىورزد و فهم عینى متن را ممکن مىشمارد. وى در دو کتابش - «اعتبار در تفسیر» و «اهداف تفسیر» در مقابل هرمنوتیک نسبىگرایى مىایستد.
هرمنوتیک هرش بر فهم و تفسیر متن معطوف است و براى نیت و قصد مؤلف نقش اساسى قائل است و معناى لفظى را با نیت مؤلف پیوند مىزند. وى گرچه به روششناسى عام براى تفسیر و متن معتقد نیست، ولى پارهاى از اصول عام حاکم بر فهم متن را عرضه مىدارد. براى نمونه، هرمنوتیک فلسفى و ساختارگرایى بر این مطلب اصرار دارند که الفاظ متن از استقلال معنایى برخوردارند و نیت و قصد متکلم سهمى در شکلدهى معنایى آن ندارد; ولى هرش مىگوید: معناى متن، امرى قصدى است و بدون نیت و قصد فرد نمىتوان از معناى آن متن سخن گفت.
و سهم مفسر در بازسازى معناى متن است و از آن رو که قصد مؤلف، تنوع بردار نیست، پس معناى متن نیز امرى متشخص و متعین است. بنابراین مىتوان از عینیت معنا دفاع کرد. هرش چند نوع برخورد با متن را از جمله فهم، تفسیر و داورى یا نقد را از یکدیگر جدا مىکند. فهم متن را به معناى لفظى و تفسیر را به تبیین معناى لفظى و نقد را به «معنا براى» نسبت مىدهد. توضیح مطلب این که هرش معنا را به دو نوع منشعب مىسازد:
و معنا براى Significance «معناى لفظى» دلالتبر کل معناى لفظى متن دارد ولى «معنا براى» با یک زمینه وسیعتر یعنى ذهن فرد و عصر دیگر ارتباط دارد و آن، در جایى است که متن را بر یک وضعیت و شرایط خاص تطبیق مىکنیم و آن را مورد پرسش و استنطاق، قرار مىدهیم. هرش، رسالت مفسر را تلاش براى درک مقصود مؤلف مىداند. گرچه نمىتوان به طور اطمینان به مطابقت فهم خویش با مراد مؤلف حکم کرد ولى نباید همت مفسر را بىحاصل دانست. از این رو چه بسا ما در مقابل تفاسیر گوناگون قرار گیریم و نسبتبه آنها از سنجش اعتبار واحدى برخوردار باشیم; زیرا قراین و شواهد به یکسان دلالت دارند. در اینجا باید از منطق احتمالات بهره بگیریم و تفسیر محتملتر را بر دیگرى ترجیح دهیم. حال که معناى دو معنا از دیدگاه هرش روشن شد باید به تبیین جایگاه فهم و تفسیر و داورى بپردازیم:
فهم از طریق نشانهها ساخته مىشود و فهمنده اگر به زبان متن آشنا نباشد، فهم، نصیب او نمىشود و پیشنیازهاى زبانى و اجتماعى نیز نظامهاى قراردادى هستند که مقصود و نیت مؤلف و معناى لفظى متن را به ارمغان مىآورد; پس روشن شد که فهم، یافتن معناى لفظى متن است و ارتباطى با «معناى براى» ندارد.
و اما تفسیر، عبارت است از تبیین معناى لفظى. بنابراین تفسیر هم با «معناى لفظى» و هم با «معناى براى» ارتباط دارد. به همین جهت از اصطلاحات جدید و غیر مانوس با فرهنگ متن بهره مىگیرد و حتى باعث تنوع و تکثر مىشود; پس تنوع فهم معناى متن امکانپذیر نیست، ولى تکثر تفاسیر ممکن است.
از این رو دو مفسر على رغم معناى واحد مىتوانند از تفسیر و تبیین مختلف بهره بگیرند. بنابراین هرش، اختلاف در معناى لفظى متن را در اثر تغییر عصر و زمانه - فى الجمله - مىپذیرد، ولى تاریخى بودن فهم متن را پذیرا نمىباشد.
هرش، داورى و نقد را نیز از فهم و تفسیر متن جدا مىکند. منتقد متن در مقام نقد با «معنا براى» نه «معناى لفظى» سروکار دارد و متن را با معیارهاى خارجى محک مىزند. این که گاهى گفته مىشود معناى متن، ملالآور یا کسلکننده و یا مطلوب است. مراد «معنا براى» است; زیرا معناى لفظى به درون متن آگاهى مؤلف ارتباط دارد و «معنا براى» با بیرون از نیت مؤلف معطوف است. (24)
بنابراین هرش به عنوان منتقد گادامر و هرمنوتیک نسبىگرا، تغییرپذیرى بستر تاریخ و دادههاى فرهنگى را به عنوان یک واقعیت مىپذیرد، ولى تاثیر آن بر ثبات معناى لفظى را نمىپذیرد و آن را نهى مىکند.
پس این ادعاى گادامر - که وصول به فهم یکسان و ثابت از متن امکانپذیر نیست - را رد مىکند. هرش بر خلاف گادامر معتقد است که مفسر مىتواند جهتگیرى و پیشدانستههاى خود را تغییر دهد و این پیشدانستهها در باب «معنا براى» تاثیر گذارند.
13- اشکال دیگر گادامر و هرمنوتیک نسبىگرا این است که آیا نظریه تاریخ گروى که همه فهمها را تاریخى و سیال مىداند، تاریخى و ابطالپذیر استیا این که خود را گرفتار جزمیت معللانه کرده است؟
14- صدر المتالهین، تکلم را صفت نفسانى تاثیرگذارنده مىداند و آن را به سه قسم منشعب مىسازد. نخست، کلامى که عین کلام مقصود است; مانند ایجاد اشیا به کلمه «کن» که تمام موجودات ناگزیر از اطاعت از آن هستند این نوع کلام حقیقى نامند. دوم، کلامى که مقصود از آن چیز دیگرى غیر از خود کلام است اما آن غیر، لازم لاینفک کلام است; مانند اوامر خداوند به ملائکه تدبیر کننده که هیچ تخلفى در آنها راه ندارد. سوم، کلامى که قصد و غرض ثانوى دارد و ممکن التخلف است; مانند اوامر و نواهى خداوند به بندگان در شرایع آسمانى. (25)
غرض و هدف اصلى متکلم، انتقال معانى به مخاطبان است. (26)
ولى براى فهمیدن کلام الهى باید صفا و صافى روح، زوال نیابد و به کدورت و ظلمات آلوده نگردد. بنابراین شبهاتى که سرمنشا آن، عالم طبیعت است، حجاب و مانع درک حقایق مىگردد. همانگونه که خداوند متعال مىفرماید: «و طبع على قلوبهم فهم لایفقهون» (27) یا «بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون» (28) وقتى نفس انسان از امور دنیوى اعراض کند و تمام توجهش به عالم ملکوت اشتغال یابد; حقایق عالم ملکوت برایش روشن مىگردد. (29)
بنابراین فهم کلام خداوند، منحصر در آنچه اهل زبان عربى بر آن توافق دارند، نمىباشد; زیرا هدف نهایى و کمال مطلوب، آن است که فهم و ادراک از متکلم و گوینده سخن باشد نه فهم از کلام و سخن و این را جز آن کس که کلام بر قلبش فرود آمده، نخواهد فهمید و این همان معناى کلام حقیقى است که از فهم جدا نمىباشد. (30)
از این رو فهم متون دینى از نظر صدر المتالهین، بر دو امر استوار استیکى فهم اراده متکلم و مقصود گوینده سخن و دوم، احوال مخاطبان. (31)
15- نگارنده در کتاب «کلام جدید» (گفتار پنجم) به نقدهاى دیگرى بر هرمنوتیک گادامر پرداخته است.
پىنوشتها:
1. Gadamer Hans Georg, Truth and method, P. 551.5.
2. Bbeicher, Josef, Contemporary hermeneutics, Routledge fkegon paul, 1980, P.
3. Ibid, P. xxiii.
4. Ibid, P. xxix.
5. Gudamer Hans Georg, Philosophical Hermen translated by Daved G.Linge, versity of eutis,#California Press, 1977, P. xi.
6. Truth and method, P. 490.
7. Ibid, P. 465.
8. Ibid, PP. 306 -326.
9. Ibid, PP. 369 -370.
10. Ibid, P. 374.
11. Introduction to philosophical Hermeneutics, P. 112.
12. Truth and method, P. 372.
14. Ibid, P. 375.
14. ر.ک: رابرت هولاب، یورگن هابرماس، ترجمه دکتر حسین بشیریه.
15. همان.
16. Being and time, P. 256.
17. truth and metod, PP. 298 -299.
18. پدیدارشناسى و ذهنگرایى با گذر منطقى، مستلزم نسبىگرایى نیست گرچه ذهنگرایى و پدیدارشناسى هایدگر به نسبىگرایى انجامیده است.
19. Introduction to philosophical Hermeneutics, P. 126.
20. Contemporary hermeneutics, PP. 32 -60.
21. Ibid, P. 85.
22. Ibid, PP. 63, 65, 68.
23. Eric Hirsch.
24. Eric Hersch. Validity in Interpretation, Yale university press, 1967.PP. 4.223.
25. مفاتیح الغیب، صص19- 18.
26. همان، ص29.
27. توبه/87.
28. مطففین/14.
29. مفاتیح الغیب، صص34- 33.
30. همان، صص66- 65.
31. همان، صص70- 69.