آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۳

چکیده

یکی از دغدغه های اصلی منطق ارسطویی، یافتن راهی برای تعریف ماهیات بمنظور دست یافتن به شناخت تصوری آنهاست. ارسطو نظام منطق تعریف را متناسب با جهانشناسی خود بنا نهاد. در این نظام، تعاریف حقیقی به حد و رسم تقسیم میشدند. پس از ارسطو، منطق تعریف قرنها به همان شاکله اولیه مورد قبول حکیمان و اهل منطق بود. مشائیان مسلمان نیز کمابیش بر همان مسیر میرفتند تا اینکه در سیر تکاملی فلسفه در جهان اسلام، ملاصدرا با تبیین اصالت وجود و اثبات آن و نیز تأسیس چند اصل وجودشناختی دیگر، دستگاه فلسفی حکمت متعالیه را بنا نهاد. از جمله مختصات حکمت متعالیه آنست که مبانیِ وجودشناختی منطق تعریف را بشدت به چالش کشید. با اصالت یافتن وجود، ماهیات که از نظر پیشینیان مبین حقایق عینی اشیا بودند به مفاهیم ذهنی تنزل پیدا میکنند و وجود که حقیقت عینی هر شیء است، جز با مشاهده قابل دریافت نیست. از طرفی، در این نظام، فصل که قوام هر ماهیت به آنست و تمامِ حقیقت و فعلیت شیء شمرده میشود، امری ماهوی نیست و با مفاهیم ماهوی شناخته نمیشود. بدین ترتیب، بنیان کلیات خمس بعنوان زیر بنای منطق تعریف متزلزل گردید. بدنبال این تحولات، باید شاهد بازنگری بنیادین در منطق ارسطویی و مشخصاً باب تعریف آن باشیم. حاصلِ این تحولِ بنیادین، چیزی جز اهمیت یافتن تعاریف مفهومیِ حقایق نخواهد بود که این از نتایج مهم اصالت وجود میباشد.

تبلیغات