مهمترین مسئلة مناقشه برانگیز در میان متفکّران قرون وسطا، نحوة وجود کلیّات بود که با پرسشهای مهم فرفوریوس در «ایساغوجی» آغاز گشته بود. ترجمة این کتاب از زبان یونانی به لاتینی و شرح آن به دست بوئتیوس و پاسخهای او به پرسشهای سهگانة فرفوریوس، سبب مهمی در شکوفا شدن مسئلة هستیشناسی کلیّات بود که در نهایت، به پیدایی سه دیدگاه واقعگرایی، مفهومگرایی و نامگرایی در این باره منجر شد. با این همه، به نظر میرسد که یکی از علل مهم بسط و گسترش این مسئله در قرون وسطا، ارتباط وثیق آن با آموزههای مهم کلام مسیحی ـ آموزههایی چون علم پیشین خداوند به مخلوقات، تثلیث خداوند و گناه نخستین ـ بوده است. بنابراین میتوان مدّعی شد که انگیزههای کلامی متفکّران قرون وسطا، در شکوفایی و بسط مبحث کلیات تأثیر بسزایی داشته است. یکی از مسائل مهم کلامی که ارتباط تنگاتنگی با مسئلة کلیات داشته، آموزة گناه نخستین است که تبیین ماهیّت آن و نیز نحوة انتقال آن از آدم و حوا به نسل بشر از سوی برخی متفکران قرون وسطا، موجب پیدایی نظریهای با عنوان واقع گرایی جمعی، در بحث هستیشناسی کلیات گردید.