تحلیل انتقادی اصالت وجود
آرشیو
چکیده
این مقاله بر آن است که دو تفسیر از اصالت وجود به دست دهد: یکى اصالت وجود به معناى صدرایى که پیش از او سابقه روشنى در فلسفه ندارد و آثار و فواید مهمى نیز بر آن مترتب نیست. و دیگرى اصالت وجود به معناى عرفانى که سابقه طولانى و درستى از عصر باستان تا کنون دارد. فى المثل در تعالیم اوپانیشادها اعتقاد بر آن بود که جهان محسوس مایا است و مایا نمود و توهم و خیال است و در پس آن برهمن است که واقعیت ثابت و کلى جهان است و از درک آن محرومیم. از دیدگاه افلاطون و ارسطو، جهان محسوس سایه تلقى شد و جهان مثل به عنوان هستى اصیل و پایدار معرفى گردید. و در عرفان اسلامى نیز همه ظواهر، جلوهها و مظاهر حقیقت وجود دانسته مىشود. سپس هر دو تفسیر را از نظر هستى شناسى ، معرفتشناسى و ارزش شناسى و عملى مورد بحث و نقادى قرار مى دهد و مطرح مىکند که تفسیر صحیح از اصالت وجود همان تفسیر عرفانى از اصالت وجود است که بر خلاف تفسیر صدرایى از جهات مورد بحث آثار و فوایدى بر آن مترتب است.متن
مقدمه
بىتردید مساله «اصالت وجود»، یکى از دو سه اصل بنیادى حکمت متعالیه صدرالمتالهین است. هدف این نوشته، ضمن نگرشى به زمینههاى این مساله و پیگیرى مراحل تطور آن از عهد باستان تا عصر حاضر، تحقیقى در مورد نحوه فهم این مساله در حکمت متعالیه با پیشنهاد فهم دیگرى از آن است. سپس این دو فهم را از لحاظ ارتباطشان با زمینههاى پیدایش این مساله، و نیز از لحاظ آثار و نتایجشان از دیدگاه معرفتشناسى، هستىشناسى و ارزششناسى و عملى، با یکدیگر مقایسه نموده و ارزیابى خواهیم کرد.
از آنجا که چنین کارى در حوزه تفکرات ما، بى سابقه یا کم سابقه است، امیدوارم این تلاش ناچیز را نشان گستاخى و ادعا ندانسته، بلکه آغازى براى یک کوشش صادقانه در جهت تجزیه و تحلیل و بازشناسى و بازسازى فلسفه اسلامى تلقى نمایند. راهى که اندیشمندان و فیلسوفان غرب از چند قرن پیش، در پیش گرفتهاند و ما نتایج و آثار این حرکتبا برکت را آشکارا مىبینیم.
1 - زمینه و سابقه مساله اصالت وجود
یکى از اصول و قواعد مسلم فلسفه مشائى، این است که: «هیچ پدیدهاى، در جهان خاکى ما، بدون ماده و مدت، پدید نمىآید». (2) یعنى اگر خواستار پیدایش جوجه باشیم، باید تخم مرغى داشته باشیم و مدت زمان لازم هم بگذرد تا این جوجه پدید آید; وگرنه امکان ندارد که بدون یک زمینه مناسب (تخم مرغ) و بدون گذشت زمان، بطور ناگهانى جوجهاى از عدم به وجود آید. قطعا این اصل در مورد نظریههاى فلسفى نیز صادق است. بنابراین حتما باید اصالت وجود ملاصدرا هم از زمینه و زمان مناسب و لازم خود پدید آمده باشد. صدرالمتالهین یک شبه ملهم نشده و مانند ابن عربى (3) مدعى دریافتیکجاى حکمت متعالیه از پیامبر و امامى هم نیست; پس باید دید که این زمینه و زمان کدام است؟
1-1 - اصالتباطن عهد باستان
اصالت از دیدگاه هستىشناسى، یعنى واقعیت داشتن و منشا اثر بودن. در مقابل آن، اعتبارى یعنى به فرض و تصور و توهم بستگى داشتن و از عینیت و منشا اثر بودن بهره نداشتن.
شاید قدیمىترین صورت بحث اصالت، در مورد پدیدههاى متکثر جهان محسوس مطرح شده است. نمىدانیم از کى و از کجا; اما مىدانیم که از دیر باز کسانى بودند که جهان محسوس را اصیل نمىدانستند
همه مکتبهاى تحت تاثیر فیثاغورس، جهان پیدا را دروغین، فریبنده و افق تیرهاى مىدانستند که اشعه انوار الهى در آن منکسر شده است. (4)
اینان که جهان محسوس را اصیل نمىدانند، اصالت را به جهانى اختصاص مىدهند که دور از دسترس حس است: جهان غیب و عالم باطن. این عالم غیب که جهان محسوس بمنزله سایه اوست، در هر مکتب و ملتى عنوان و نام ویژهاى دارد.
شاید سرزمین هند پیشگام چنین بینشى بوده، یا لااقل یکى از سرزمینهاى معدودى است که چنین تعالیمى را به صورت مکتوب، از زمانهاى قدیم و دور، در دست دارد. در متون و تعالیم اوپانیشادها راهگشاى اصلى بینش است نه منطق و استدلال. انسان با بینش مىتواند، حقیقت جاوید را در وراى پدیده یا پدیدارهاى ناپایدار و هستى اصیل را در آن سوى نمودهاى اعتبارى، و کل را در باطن اجزاء دریابد. جهان متغیر و همه پدیده هایش «مایا» هستند حواس ما، تنها این «مایا» را مىتواند دریابد. مایا، نمود توهم و خیال است اما چه مىتوان کرد که بشر ذاتا محدود است. این محدودیت فطرى و به تعبیر هندى آن، این «ایویدیه» است که آگاهى ما را به جهان کثرت و تغییر یعنى «مایا» محدود مىکند. از اینجاست که ما تنها به درک کثرت و تغییر توانائیم، اما از معرفت واقعیت ثابت و کلى جهان (برهمن) محرومیم. «برهمن» حقیقت غایب جهان هستى به هیچ یک از پدیدهها نمىماند و با این همه، هیچ چیز از او جدا نیست. جز او و بیرون از او هر چه هست، سراب است و موهوم. (5)
2-1 - اصالت «مثل» در تعالیم سقراط و افلاطون
دیدگاه مبنى بر بىاعتبارى و توهمى بودن جهان محسوس، بدست افلاطون، بزرگ مرد جهان اندیشه، از صورت یک تعلیم دینى و از حالت افسانه و اسطورهاى خود درآمده، در ردیف بحث انگیزترین مسائل فلسفى جهان قرار گرفت. در تعلیم افلاطون جهان محسوس سایه تلقى شده. و جهان «مثل» بعنوان هستى اصیل و پایدار معرفى گردید. او براى تبیین این موضوع، در اثر بزرگ و معروف خود «جمهورى» به بحث از جایگاه فلسفه و فیلسوف پرداخته، سرانجام تمثیل معروف «غار» را مطرح مىکند.
«کسانى که به معرفت ثابت و یقینى و روشن نرسیدهاند همانند زندانیانى هستند که از کودکى در غارى بگونهاى زنجیر شده باشند که نتوانند تکان بخورند و باید همیشه به روبروى خود نگاه کنند که ته غار است و هرگز نتوانند به شتسرشان که مدخل غار استبرگردند. پشتسر آنان در بیرون غار، آتشى بر جاى بلندى روشن است. میان آتش و دهانه غار، جادهاى است که باربرانى، با چهارپایان خود، با انواع کالاها، از آن جاده مىگذرند، نور آتش به ته غار مىرسد در نتیجه، سایه عابران و چهارپایان و محمولاتشان را که از میان آتش و غار عبور مىکنند به ته غار منعکس مىکند. غارنشینان جز این سایهها، چیزى نمىبینند سرانجام یکى از این زندانیان به بیرون مىگریزد و اشیاء خارجى را در نور خورشید مىبیند و مىفهمد که تا حال فریب سایهها را خورده است.» (6)
این موضوع که ما با سایههاى جهان برین روبرو هستیم، از امپدوکلس هم نقل شده و منشا آن تعالیم اورفئوسیان است. (7) اما چنانکه گفتیم، افلاطون این نکته را بصورت «نظریه مثل» در مىآورد که در نظریات گذشتگان مطرح نشده است. بنابر نظریه «مثل» همه انواع پدیدههاى جهان محسوس، سایهاى از مثال نوع خودشان هستند. انسانها، سایهاى از مثال انسان، اسبها، سایهاى از مثال اسب، خوبیها، عدالتها و همین طور همه انواع پدیدههاى متکثر، متغیر و آمیخته با اوصاف متضاد، در جهان محسوس که متعلق حواس و منشا «عقیده» ما هستند، مثالى در عالم مثل دارند که این مثالها یگانه و ثابتبوده، با نور عقل درک شده و منشا «معرفت» ما مىباشند.
3-1 - اصالت «واحد» فلوطین
در تعالیم فلوطین هم، هستى دو سویه است، سویهاى مظهر سویهاى دیگر است. اما نه عین رابطه پدیدههاى متغیر و مثل افلاطونى; بلکه بسیار ظریفتر از مساله مثل. دیدگاه فلوطین، با نظریه «مثل» دو فرق اساسى دارد: یکى اینکه در نظریه مثل، افرادى هر نوعى، سایههاى یک مثال بودند و بنابراین عالم مثال هم براساس کثرت انواع، کثرت پیدا مىکرد. اسب مثالى دارد و انسان مثالى دیگر، و همچنین و این کثرت در عالم مثال به وحدت برترى ارجاع نمىگردد لیکن در تعالیم فلوطین، کثرت به وحدت باز مىگردد. کثرت عالم طبیعت و جهان محسوس به وحدت نفس و کثرت نفس به وحدت عقل، و سرانجام همه کثرتها، در وحدت «واحد» فانى مىشوند.
فرق دیگر اینکه در نظریه مثل، سایهها و نمودهاى جهان محسوس، جدا از مثالهاى خود بوده و به هرحال هویت ضعیف اما مستقلى دارند. رابطه این پدیدههاى متغیر با آن مثالها، رابطه شیئى و سایه آن است، در صورتى که رابطه جهان با نفس کلى وعقل کلى و «واحد» رابطه ظاهر و باطن است. یعنى واحد از عالم جدانیست، این واحد است که در پدیدهاى جهان ظاهر شده است و در عین حال غیر از آن پدیدههاست. و بدین سان تعلیم فلوطین نسبتبه نظریه مثل، یک «شطح» مىشود که با عقل و اندیشه قابل درک نیست. از واحد چیزى نمىتوان گفتیا دربارهاش نوشت واحد همه چیز است و هیچ یک از اشیاء عالم نیست، همه چیز در اوست، اما او از همه چیز منزه است (8) رابطه جهان با واحد نیز یک رابطه شطحى است که نه با عقل بلکه با مکاشفه قابل درک است. (9) بدین سان کل جهان از مجرد و مادى، جلوهها و شئونات احدند. احد آن آفتاب نهان در دل تک تک موجودات و ذرات جهان هستى است.
4-1 - اصالت وجود، در عرفان اسلامى
براى روشن شدن موضوع، از ذکر مقدمهاى ناگزیرم و آن اینکه:
از دیر باز، در یک تحلیل ذهنى، هر پدیدهاى را به دو جزء وجود و ماهیت تقسیم کردهاند این تقسیم را ارسطو هم مطرح کرده است. (10) ابن سینا براساس همین تقسیم، علل چهارگانه را به دو قسم تقسیم کرده، علت مادى و صورى را علتهاى ماهیت دانسته و علتهاى فاعلى و غایى را، علتهاى وجود شمرده است. (11)
از آنجا که تقسیم یک چیز به وجود و ماهیت، یک تقسیم ذهنى است، آنچه در خارج تحقق دارد. این دو گانگى را نخواهد داشت. انسان، اسب، سنگ، آب و درخت، هر کدام یک پدیده عینى اند که به هیچ وجه به وجود و ماهیت قابل تقسیم نیستند. آبى که در لیوان روى میز من است، هستى یک آب است. یعنى اینجا چیزى هست که آن چیز آب است، نه سنگ مثلا. همین تعیین و تشخص، یعنى همین آب بودن، آن را از همه پدیدههاى دیگر جدا مىکند و در نتیجه چنین مىشود که هر چیزى خودش باشد و غیر خودش نباشد و از اینجاست که هر پدیدهاى در محدوده حد و تعریفى قرار مىگیرد که جامع افراد و مانع اغیار است و از اینجاست که انقلاب، یعنى اینکه بطور ناگهانى پدیدهاى به پدیده دیگرى تبدیل گردد محال مىگردد. و به همین دلیل هم «اتحاد» دو پدیده عملا غیر ممکن مىشود. چنانکه ابن سینا در آثار فلسفى خود، این مساله را با استدلال، اثبات مىکند. (12)
کسى که به دستگاه ادراکى خود متکى بوده و ذهنش از افسانه و خرافه دور باشد، چارهاى جز قبول همین هویتها ندارد. براى چنین کسى آب، آب است و سنگ، سنگ و اسب، اسب و چون در قلمرو فلسفه، اساس و ابزار کار ما قواى ادراکى ظاهرى، یعنى حواس و عقل است، طبعا تنها تکیهگاه ما همین هویتهاى عینى خواهند بود که براى ذهن ما بصورت حدها و ماهیتها در مىآیند. براى قواى ادراکى ما، تنها تکیه گاه همین واقعیت هویتها، یا هویتهاى واقعىاند. البته انحصار یا عدم انحصار واقعیتبه عالم محسوس، مساله دیگرى است که در گذشته و حال مورد بحثبوده و مىباشد. ابن سینا، بخش متافیزیک آخرین و منسجمترین اثر فلسفى خود اشارات و تنبیهات را با همین مساله آغاز کرده، بر عدم انحصار واقعیتبه عالم محسوس و براینکه موجود مساوى با محسوس نیست، چندین دلیل مىآورد. (13) به هر حال، خواه موجود مساوى محسوس باشد یا نباشد، آنچه براى یک فیلسوف واقع گرا مهم است، قبول عینیت و واقعیت همین هویتهاست. معنى دقیق و درست ماهیت هم یعنى همین هویت عینى. مرحوم فلاطورى مىگفت در فلسفه اسلامى، ماهیت معنى دقیق خود را چنانکه در متافیزیک ارسطو بکار رفته است، از دست داده است. و این دگرگونى در مفهوم «ما»ى ماهیت اتفاق افتاده است. این «ما» در اصل بمعنى «ماى» موصوله بوده و بنابراین ماهیتیک پدیده یعنى آنچه یک پدیده، در عینیتخود دارد. چیزى که هست ماهیت آب یعنى آنچه آب هست. یعنى همان مایعى که در داخل لیوان روى میز من است. اما در فلسفه اسلامى، این «ما» تبدیل به «ماى» استفهامى شده است و بنابراین برداشت، ماهیتیعنى آن مفهوم یا مفهومهائى که در پاسخ «ماهو؟» (آن چیست؟) گفته مىشود. و لذا ماهیتبیش از آنکه عین را مورد نظر قرار بدهد، یک امر ذهنى شده است. بر خلاف «ماهو» بمعنى سابق آن که کاملا متوجه عینیت پدیده بود.
پس از این مقدمه نسبتا طولانى، به توضیح دیدگاه «اصالت وجود» عرفاى اسلام مىپردازیم:
در عرفان اسلامى هم، همچون فلسفه افلاطون و دیدگاه فلوطین، حقیقت اصیل، در آن سوى این ظواهر بوده، همه هویتها جلوهها، سایهها، مظاهر و شئونات آن حقیقت اصیلاند. این حقیقت اصیل، مانند «مثل» افلاطون متکثر و متعدد نبوده، بلکه همانند «احد» فلوطین، یگانه ناب است.
یگانهاى که هرگز کثرت و تغییر به او راه نمىیابد. عرفاى اسلام این حقیقت اصیل و یگانه را «وجود» مىنامند.
وجود یک حقیقت اصیل است که وحدت و وجوب از اوصاف ذاتى او است. وجود در نهاد و طبیعتخود، واجب و یگانه است. و هر چه غیر از (ماسواى) آن حقیقت واحد است، جز تعینها و مظاهر آن نیست این تعینات مظاهر، تجلیات و شئونات، اصیل نبوده; اعتبارى، موهوم، و نمودند و بس; چیزى که هست این ادراکات ضعیف و چشمهاى احولاند که از مشاهده آن وحدت، ناتوان بوده، جز کثرت ظواهر و نمودها را در نمىیابند. اگر دیده حقیقتبین و بصیرت درون در کار باشد، به عیان خواهند دید:
که یکى هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو (14)
داود قیصرى (م 751 ه) بزرگترین شارح عرفان ابن عربى، کسى که نه تنها متون اصلى و دشوارى چون «فصوص الحکم» ابن عربى و «تائیه» فارض را شرح کرده، بلکه با یک نگرش جامع، به تعالیم عرفا نظم و ترتیب و بیان و توضیح ویژهاى داده است. قیصرى با نوشتن دو مقدمه بر شرح خود از دو اثر معروف یاد شده (فصوص الحکم، تائیه) (15) تعالیم نظرى صوفیه و به تعبیر دیگر «عرفان نظرى» را نظم و انسجام جدیدى بخشیده که پیش از وى سابقه نداشته، پس از وى نیز تا به امروز تعیین کننده ابواب و فصول اصلى و اصول و مسائل اساسى تصوف بوده و مىباشد. او بود که در این دو اثر، از موضوع عرفان بصورت تخصصى سخن گفته، طبیعت وجود را، بعنوان یک حقیقت اصیل در کانون مسائل و مباحث عرفانى قرار داده، بحث اسما و صفات تنزلات، عوالم پنجگانه، نبوت، ولایت، خلافت و ختم نبوت و خلافت را در یک ترتیب و توالى منطقى، مورد بحث قرار داد.
قیصرى در مورد وجود واجب و نمود هویتها و تعینات عالم چنین مىگوید:
«همه آنچه جز آن وجود یگانه باشد، همانند امواج دریاست که تنها براى کسانى که از دریا غافلاند، قابل اثباتاند; اما کسى که از دریا خبر داشته باشد، مىداند که همه اینها امواجى هستند که بوسیله دریا پدیدار شدهاند. چنین کسى جز حق، چیزى را موجود ندانسته، همه را نیست هائى مىیابد که در خیال ما، هست مىنمایند. بنابراین هستى جز خدا، خیال محض است و جز حق موجودى نیست.» (16)
البته عرفا در فکر مشکل معرفتشناختى مساله هم بودهاند. یعنى دقیقا توجه کردهاند که موهوم دانستن همه پدیدهها و آنها را همانند موجى بر دریاى هستى حق دیدن، کار حس و عقل نیست. بنابراین باید عامل دیگرى براى معرفت مطرح کرد. و لذا گفتهاند که این حقیقت تنها با مکاشفه قابل درک است. کسانى که در عالم فرق اند، جز این کثرت موهوم نخواهند یافت. و اگر کسى از حقایقى در آن سوى این نمودها سخن گوید. از او نمىپذیرند اما چون خود به عالم جمع و توحید رسند بالعیان این حقیقت را در مىیابند که: «یکى هست و هیچ نیست جز او»!
قیصرى در بحث جمع مىگوید: «جمع یعنى زوال حدوث، با نور قدم و هلاک و فناى همه ممکنات در عین ذات احدى حضرت حق. هلاک و فنا نه به این معنى که موجودات عالم، بطور کلى نابود مىشوند و حضرت رب الارباب تک و تنها مىماند، بدون هیچ آفریدهاى! چنانکه اهل حجاب (متکلمان ظاهر بین) باور دارند بنابر عقیده آنان، حضرت حق پیش از آفرینش عالم هم، تنها بود و هیچ آفریدهاى با او نبود سپس ممکنات را از نیستى به هستى درآورد! نه، هرگز ما این را نمىگوییم. بلکه چنانکه همیشه او در ملک هستى بى شریک و رقیب بوده است، از نظر عارف به مقام جمع رسیده هم، تنها اوست که وجود حقیقى دارد. جز او هر چه نام «غیر» و عنوان «سوا» و «جزاو» دارد، همه و همه عین هویت الهىاند. یعنى این هویت الهى است که در این مراتب مختلف و صورتهاى گوناگون ظاهر گشته است. (17)
2 - اصالت وجود از نظر صدرالمتالهین
چنانکه گذشت، مساله اصالتیا اعتبارى بودن، از عهد باستان تا تعالیم عرفاى اسلام بر محور پدیدههاى جهان، بخصوص جهان مادى و محسوس بوده است که عدهاى این پدیدههاى محسوس متکثر و متغیر را نمودهاى غیر اصیل، اعتبارى، موهوم و پندارى دانسته; اصالت، عینیت و حقیقى بودن را در آن سوى این نمودها، در حقایق ثابت و واحد جستجو کردهاند. البته این دیدگاه، چنانکه گفتیم در طول تاریخ دگر گونیهائى داشته است. مثلا کثرت «مثل» افلاطونى، به وحدت «احد» فلوطین تغییر یافته، در تعالیم عرفاى اسلام، قلمرو این عدم اصالت، به عالم ارواح و مجردات هم کشیده شده در نتیجه جز یک ذات یگانه، هر چه هست، از جبروت، ملکوت و ملک، همه را مظاهر و تجلیات او شمرده و عدمهاى هستىنما دانستهاند.
بدیهى است که در مقابل این دیدگاه، همیشه یک دیدگاه بوده و هست که اصالت را به همین پدیدهها داده، جهان را به ظاهر و باطنى، از آنگونه که در آن مکتبها بود، تقسیم نمىکند که ظاهر را نمود و باطن را وجود حقیقى بداند. این دیدگاه، دیدگاه همه اندیشمندان و مردم عادى بوده، و پیش فرض و اصل الاصول فلسفه مشایى است. انسان، میز، خانه، درخت، گل، آب و مار و ماهى همه و همه موجوداتى عینى و اصیلاند.
از نظر یک فیلسوف مشائى- مثلا ابن سینا- هیچ پدیدهاى مظهر و جلوه یک حقیقت پنهان نیست. بلى از نظر ابن سینا، جهان منحصر در عالم محسوس نیست جهان مجردات هم یک جهان واقعى است. اما رابطه آن جهان مجرد، با این جهان مادى و محسوس، رابطه علیت است، نه رابطه ظاهر و باطن و بود و نمود و اصالت و اعتباریت. پدیدههاى جهان محسوس، همگى پدیده هاى واقعى ، اصیل و عینىاند و خودشان هستند و «بود»اند، نه نمودى موهوم! البته اینکه در مقایسه جهان مادى با علم مجردات ، از لحاظ فلسفى و در مقایسه دنیا با آخرت از لحاظ تعالیم دینى ، جهان مجردات و عالم آخرت را از جهان مادى برتر مىنهند، ربطى به موضوع بحث ما ندارد. حال باید دید که منظور صدرا از اصالت وجود، کدام یک از دو صورت زیر است:
الف - اصالت وجود به آن معنى که عرفاى سلام مطرح کردهاند و لااقل از قرن هفتم هجرى به این طرف، یک دیدگاه روشن و شناخته شده است. و آن اینکه، در جهان هستى، جز یک وجود واجب، موجود حقیقى دیگر نیست. «لیس فى الدار غیره دیار» و جز او هر چه هست، در واقع هستى نداشته و بیش از یک نمود و همى نیست. بنابراین همه هویتها و تعینها با همه لوازم و آثارشان، تنها بر ادراک ضعیف ما، یک نمود و همى دارند; و گرنه هر چه هست، اوست و همه آثار و لوازم هم از اوست. نه ما که همه پدیدههاى جهان مادى و مجرد، به تعبیر مولوى شیران علم اند و بس:
ما همه شیران، ولى شیر علم حمله مان از باد باشد دم بدم حمله مان پیدا و ناپیداستباد جان فداى آنکه ناپیداستباد (18)
ب - اصالت وجود به معنى خاص صدرائى آن یعنى از آنجا که هر پدیده اى مانند انسان، سنگ، درخت، آب و غیره مرکب است از یک ماهیتخاص خودش و یک وجود خاص این ماهیت (البته این ترکیب براساس یک تحلیل ذهنى است و چنانکه گذشت، با چنین تحلیلى وجود هر پدیدهاى غیر از ماهیت آن است که آن را رد «زیادت وجود بر ماهیت» اصطلاح کردهاند)، طبعا این پرسش مطرح مىشود که این دو جزء ذهنى (وجود، ماهیت) در جهان خارج، چگونه تحقق مى یابند؟ مساله را به چهار صورت مى توان مطرح کرد:
1 - اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت
2 - اصالت ماهیت و اعتبارى بودن وجود
3 - اصالت هر دو
4 - عدم اصالت هر دو
مساله را با صورت اخیر آن کسى نپذیرفته و معقول هم نیست، صورت سوم نیز اگر همین دو گانگى را عینى بدانیم نامعقول است و کسى چنین دیدگاهى نداشته است. اما اگر منظور از اصالت هر دو، این باشد که یک هویت عینى منشا انتزاع هر دو عنوان «وجود» و «ماهیت» باشد، همان برداشت و دیدگاه مشائین خواهد بود.
اما صورت دوم مساله، در واقع همان دیدگاه عموم مردم و فیلسوفان مشائى است; با این شرط که برداشت ما از «ماهیت» برداشت صدرائى نباشد. یعنى «ما»ى ماهیت را موصوله بگیریم و از جنبه معطوف به خارج بودن واژه غفلت نکنیم. یعنى خود واژه «ماهیت» منظور نبوده، بلکه آیینهاى باشد براى ملاحظه بیرون از ذهن. وقتى که مى گوییم ماهیت آب، یعنى آنچه در بیرون از ذهن هست و عنوان آب دارد. با چنین ملاحظهاى اصالت ماهیت آب، یعنى اینکه در لیوان روى میز هست، اصالت دارد و توهم نیست. خود این آب یک واقعیت است، با آثار و خواص خود. مثلا اگر آن را بنوشیم رفع تشنگى مى کند. بر خلاف دیدگاه افلاطون، فلوطین و عرفاى اسلام که از نظر آنها، واقعیت اصیل در آن سوى این جهان و این پدیده است و این پدیده سایه و توهمى بیش نیست.
اما اگر ماهیت را به مفهوم صدرائى آن در نظر بگیریم، یعنى یک چیز ذهنى جدا از وجود، آن وقت اگر بگوئیم این ماهیت اصیل است ، یعنى اگر بر این باور باشیم که ماهیت و مفهوم ذهنى آب ، بدون تحقق خارجى اصالت دارد و منشا آثار است، قطعا یک نظر نامعقول خواهد بود. بدون شک اگر کسى پیدا شود که بر این باور باشد که مثلا آبى که در این لیوان است و مرا سیراب مى کند، صرفا یک ماهیت ذهنى است، بدون تحقق خارجى، یعنى ماهیتى استبدون وجود و به به عبارت دیگر ماهیت واقعیت دارى است که وجود ندارد و بدون وجود داراى واقعیتشده است! چنین نگرشى بحق شایسته همان رد و تحقیرى است که صدرا و پیروانش متوجه آن کردهاند! ولى به نظر نمىرسد که هیچ اهل دقت و تحقیقى چنین نظرى داشته باشد.
آرى این تناقض آشکارى است که کسى بگوید یک حقیقت واقعیت دار، از وجود و واقعیتبهره ندارد! این قلب مساله و یک مغالطه است. کسى چنین نمى گوید. نباید در تبیین مساله و تنقیح موضوع بحث، دچار اختلال در شیوه تامل گشته و دور از منطق شد. اصل مساله از این قرار است که : ما عملا با واقعیتى در جهان هستى روبرو هستیم و خواه ناخواه این واقعیت را مى پذیریم; وگرنه معرفت و فلسفه معنى نخواهد داشت. ما این واقعیت را به حس و تجربه دریافته، با عقل و اندیشه این یافته ها را تنظیم مى کنیم. حس و عقل ما هم، به ما مى گویند که جهان، مجموعه اى از هویتهاست. انسان، اسب، زمین، خورشید، سیب، قند و غیره. همین حواس و اندیشه ما به ما مى گویند که این هویتها اصالت دارند یعنى هر کدام از آنها خودشان هستند، نه چیز دیگر; همه بودند، نه نمود; خود واقعىاند، نه سایه جلوه واقعیت; حقیقىاند، نه مجازى; عینىاند، نه موهوم و خیالى و در یک کلمه «اصیل»اند نه «اعتبارى»; و خود منشا آثار و افعال خویشاند، نه مانند «شیران علم» که آثار و افعالشان از یک عامل ناپیدا باشد! این انسان است که هست و اوست که مىاندیشد; این اسب است که هست و هم اوست که راه مى رود; و این سنگ است که هست و همان است که وزن حجم دارد. اصالت ماهیتیعنى این وگرنه هیچ معنى و نتیجهاى نخواهد داشت. اما آنچه از نظر صدرالمتالهین به دست مىآید این معنى نیست. او اصالت ماهیت را به معنى «عینى بودن ماهیتبدون وجود» تلقى کرده و مردود مى شمارد. و لذا از صورت نخست چهار صورت یاد شده، یعنى از اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت، دفاع مى کند. اگر چه از بیانات صدرا در جاى جاى آثارش، بخصوص اسفار (19) ،چنین بر مى آید که او نفى اصالت ماهیت را به معنى نفى اصالت هویت و تعین پدیده ها، در مقابل اصالت وجود حضرت حق، مطرح کرده، در واقع در این مساله در کنار عرفا قرار گرفته، با نظر مشائیان مقابله و مخالفت مى کند; اما نحوه طرح مساله و استدلالهاى صدرا، بطور کلى به این معنى نبوده، بلکه بگونه ایست که اصالت وجود یک پدیده را، در برابر اصالت ماهیت همان پدیده قرار مى دهد. و آنچه بنام او شناخته شده، جز همین برداشت نیست. اینک نمونه هایى از اظهارات صدرا در باره اصالت وجود به هر دو معنى مذکور:
الف - اصالت وجود به معنایى که غالبا صدرا به آن معنى مى برد; یعنى اصالت وجود یک پدیده و اعتباریت ماهیت آن. تاکید صدرا در همه آثارش بر این معنى از اصالت وجود است. در بحث وجود اسفار مى گوید:
«از آنجا که حقیقت هر پدیدهاى عبارتست از خصوصیت وجودى که براى آن پدیده، اثبات مى کنیم، باید خود وجود، براى حقیقت داشتن، اولویت داشته باشد. چنانکه خود سفیدى به صفتسفید، اولى و شایسته تر از چیزى است که با عروض سفیدى، مصداق صفت «سفید» قرار مى گیرد. بنابراین وجود، در هر پدیدهاى خودش موجود است و ماهیت این پدیدهها که غیر از وجودشان است، خودشان موجود نیستند بلکه به وسیله وجودشان موجودند. در نتیجه آنچه واقعیت دارد، همین وجود است». (20)
در ادامه مباحث و مسایل وجود، وجود را به نور تشبیه کرده، کاربرد کلمه «وجود» را همانند «نور» در معانى مختلف توضیح داده، مى گوید:
«... همچنین گاهى وجود را به معنى و مفهوم انتزاعى عقلى آن به کار برده اند. وجود به این معنى از معقولات ثانیه و مفهومهاى مصدرى است که هیچگونه تحققى در خارج از ذهن ندارد و آن را «وجود اثباتى» مى نامند. و گاهى منظور از وجود، یک چیز کینى و حقیقى است، که خودش، نیستى و نابودى را، از خودش دفع کرده و با پیوستن به ماهیت، از ماهیت هم عدم و نیستى را دفع مى کند. بدون تردید آن مفهوم عام و انتزاعى که خود در خارج تحقق ندارد، نمى تواند با انضمامش به ماهیت، نیستى ماهیت را دفع کند; بلکه نیستى ماهیتها، تنها به وسیله یک وجود حقیقى که ملزوم و مصداق این مفهوم انتزاعى است، قابل رفع و دفع است... بنابراین وجود هر چیزى، یک چیز عینى و حقیقى بوده و غیر از مفهوم انتزاعى موجودیت است... مبدا و منشا آثار یک پدیده و نیز معلول و اثر مبدا آن پدیده، چیزى جز این وجودهاى حقیقى نیست. این وجودهاى حقیقى، هویتهاى عینىاند که خودشان وجود دارند. آرى تنها این وجودهایند که مبدا اثر و اثر مبداند، نه مفاهیم انتزاعى وجود که عقلى بوده و در خارج وجود ندارند، و نه ماهیات کلى که در مرتبه ذاتشان، حتى بوى وجود هم به مشامشان نرسیده است. در نهایتبه این نتیجه مىرسیم که: آنچه در جهان خارج واقعیت و تحقق دارد، همین وجودها هستند، نه ماهیتهاى بدون وجود خارجى، چنانکه بیشتر متاخران توهم کردهاند». (21)
ب- اصالت وجود به معنى سابقهدار عرفانى آن، صدرا در آثار مختلف خود بارها اصالت وجود را به معنى عرفانى آن به کار برده است. او در اثر بزرگش اسفار، به تفصیل در این باره بحث کرده است. صدرا پس از بحث نسبتا طولانى درباره علیت، یک فصل را به بیان نکات نهفته یا نهان ماندهاى در این موضوع اختصاص داده و ضمن آن و پنج فصل بعدى، برابر دیدگاه عرفا اصالت را به وجود داده (22) ، ماسوا را اعتبارى و موهوم دانسته در آخر مىگوید:
«نتیجه بحث آنکه: از نظر اهل حقیقت و پیروان حکمت متعالیه موجودات اعم از عقل و نفس در صورتهاى نوعى، همگى از مراتب پرتو آن نور حقیقى و از تجلیات آن وجود قیومىاند. و هر جا که نور حق بتابد. این توهم گرفتاران حجاب غفلت که ماهیات ممکنات ذاتا داراى وجودند، فرو مىباشد.
برهان این اصل و قاعده را، من از عنایت و بخشش الهى بدست آوردهام. اصل دقیقى که به خاطر پیچیدگى، بر جمهور حکیمان پنهان مانده و گامهاى پیشگامان در این راه لغزیده تا چه رسد به مقلدان و پیروانشان! و چنانکه خداى تعالى با فضل و رحمتخود مرا بر معرفت هلاک سرمدى و بطلان و نابودى ازلى ماهیات و اعیان ممکنات هدایت کرد، همچنان با برهان روشن عرشى به صراط مستقیمى راهبرم شد و دانستم که: موجود و وجود منحصر استبه یک حقیقتشخصى که نه در موجودیتحقیقى شریک و همتا دارد و نه در عالم واقع نظیر و مانند. در دار هستى، جز او، دیارى نیست. و هر چه در دار هستى، جز او به نظر آید، از ظهورات ذات و تجلیات صفات اوست که این صفات، هم در واقع عین ذات اوست». (23)
و پس از بحث طولانى و نقل قولهایى از عرفا مىگوید:
«از مقدمات گذشته روشن گردید که، همه موجودات یک اصل دارند که آن حقیقت است و باقى شؤون آن، او ذات است و دیگران اسماء و صفاتش، او اصل است و جز او اطوار و شؤونش، او موجود است و بقیه، جهات و حیثیاتش».
سپس مىگوید که این موضوع را با«حلول» اشتباه نکنید که در حلول دو طرف لازم است و در این جا طرف دومى وجود ندارد.
«براى اینکه معلوم شده است که هر آنچه نام وجود دارد، جز شانى از شؤون آن حقیقت واحد نیست. اینکه تاکنون مىگفتیم که در جهان هستى علت و معلولى هست، اکنون بر اساس سلوک عرفانى باید گفت که: علتیک امر حقیقى است و معلول شانى و جهتى از شؤون و جهات آن است، و بنابراین بازگشت علیت هم به این است که آن حقیقت داراى اطوار و حیثیتهاى گوناگون مىگردد( و هر لحظه به شکلى درمىآید)، نه اینکه چیزى جدا از او ایجاد گردد. به عبارت دیگر: علیت تطور و تشان است، نه ایجاد و ابداع. در اینجا بیشتر دقت کن که لغزشگاه عقول و افهام است و نقد عمر در این راه صرف کن که شاید اگر شایسته باشى به هدفتبرسى». (24)
سپس در ادامه بحث از تمثیلات عرفا، تمثل« واحد و مراتب اعداد» را بهترین تمثیل براى بیان وحدت وجود ذکر کرده (25) ، هشدار مىدهد که مبادا خیال کنند که این گونه مطالب را نمىشود با برهان ثابت کرد. که چنین فکرى، ناشى از قصور فکر و قلتشعور مىباشد، و گرنه کشف آنان برتر از درجه برهان است. (26)
سپس توضیحات جالبى در چگونگى موجودیت ممکنات داده، شواهدى از کتب عرفاى بزرگ مانند ابن عربى، قونوى و عبد الله انصارى آورده و در ادامه بحث مىگوید:
«گویى که بر اساس گفتههاى ما به یگانگى حق ایمان آوردى! یگانگى ویژهاى به این معنى که وجود، حقیقت واحدى است که همان عین حضرت حق است; و ماهیات و اعیان ممکنات وجود حقیقى نداشته، موجودیت آنان، تنها به این معنى است که رنگ و پرتو هستى را مىپذیرند... و آنچه در همه مظاهر و ماهیات ظاهر شده و در همه شؤون و تجلیات، مشاهده مىشود، چیزى جز حقیقت وجود نیست... پس حقایق ممکنات همیشه، در حال نیستى بوده و هستند...
«سیه روئى ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله اعلم». (27)
3- نقد و ارزیابى اصالت وجود
اکنون برداشت معروف صدرا از اصالت وجود را، از چند نظر مورد بررسى نقد و ارزیابى قرار مىدهیم:
1-3- از نظر زمینه و سابقه
اصالت وجود عرفانى، چنانکه گفتیم، سابقه طولانى دارد. مبناى اصیل و اعتبارى بودن به دوگانگى ظاهر و باطن هستى برمىگردد که ظاهر اعتبارى و غیر اصیل بوده و باطن هستى، عالم مثل، احد و حقیقت اصیل مىباشد. طرفداران و مخالفان چنین دیدگاهى، چنانکه گذشت، از عهد باستان تا به امروز مشخص و معلوماند. اما اصالت وجود صدرائى، سابقه روشنى نداشته و شخص یا مکتب طرفدار یا مخالف آن براى ما بطور دقیق، روشن و شناخته شده نیست.شیخ شهاب الدین سهروردى، شیخ اشراق( مقتول 587 ه) چنین دیدگاهى را به مشائیان نسبت داده است. یعنى مشائیان مىگویند که هر پدیدهاى، در جهان خارج یک ماهیت دارد و یک وجود که اصالت مال وجود آن است نه ماهیتش. سهروردى به رد این دیدگاه پرداخته و مىگوید:
«وجود» که بر سیاهى، جوهر، انسان و اسب، به یک معنى گفته مىشود، باید یک مفهوم معقول و ذهنى بوده، اعم از تک تک مصداقهایش باشد. درست مانند مفهوم ماهیت، شیئیت، حقییقت و ذات بمعنى عام، پس همه این گونه مفاهیم، محمولات عقلى و اعتبارى محضاند.
سپس دلایل و قراین درستى نظر خود و نادرستى دیدگاهى را که به مشائیان نسبت داده استشرح مىدهد (28) . همین دلایل را بعدا ملاصدرا و پیروانش به عنوان دلایل اصالت ماهیت صدرائى مورد انتقاد و اعتراض قرار داده (29) در مقابل، مشائیان را طرفداران اصالت وجود به آن معنى که خود مىفهمد دانستهاند. (30) به هر حال در اظهارات سهروردى دو نکته جالب به نظر مىرسد:
یکى اینکه نه تنها مبناى نسبت اصالت وجود به مشائیان روشن نیست، بلکه این نسبت، یک نسبتبىمبنا و بىپایه است. براى اینکه همه آثار معتبر مشائیان اسلامى و پیش از اسلام را در دست داریم و کسى از آنان چنین حرفى نزده است. ابن سینا که فیلسوف مشائى بزرگ عالم اسلام است، در هیچ یک از آثار خود چنین عقیدهاى را مطرح نکرده است. چیزى که هست ابن سینا ترکیب پدیده از وجود و ماهیت را مطرح مىکند و آن را اساس تقسیم علل چهارگانه به دو گروه( علل ماهیت و علل وجود) قرار مىدهد. (31) اما معنى این تقسیم آن نیست که:
اولا- این تقسیم عینى باشد نه ذهنى، چنانکه بعدا ملاصدرا و پیروانش بر ذهنیت این تقسیم تاکید کردهاند،از جمله حاج ملا هادى سبزوارى که مىگوید:
«ان الوجود عارض المهیة تصورا و اتحدا هویة» (32)
ثانیا- ابنسینا و مشائیان بر این باور باشند که آنچه از یک پدیده اصالت دارد. وجود اوست نه ماهیت آن. هرگز چنین نظرى از آنان، در آثارشان وجود ندارد. در نتیجه چنین نسبتى به آنان نادرست مىباشد.
و دیگر اینکه سهروردى به نکته ظریفى، در تحلیل خطاى دیدگاه منسوب به مشائیان، اشاره مىکند که به نظر من، اکنون نیز، در تحلیل دیدگاه صدرا، از اصالت وجود، قابل توجه است. سهروردى مىگوید:
«کسانى که بر اصالت وجود عینى زاید بر ماهیتبه این استدلال متوسل مىشوند که: و اگر از طرف علتبر ماهیت، چیزى در خارج افزوده نشود، ماهیت در حال نیستى باقى ماند، به خطا مىروند، براى اینکه آنان چنین فرض مىکنند که در خارج ماهیتى جدا از وجود هست که وجود به آن داده مىشود. در حالى که سخن مخالفان این دیدگاه آن است که همین ماهیت و هویت عینى است که از فاعل و علت صادر مىشود».
سپس در ادامه بحث مىافزاید که:
«عنوان وجود ،از اعتبارات عقلى است که بر ماهیات و هویات خارجى حمل مىشوند. و این است آنچه مردم مىفهمند». (33)
اکنون نیز به صدرا و پیروانش مىتوان گفت که شما چگونه مىتوانید، ماهیتبىوجود، یا وجود بدون ماهیت را در خارج فرض کنید؟ البته چنانکه گفتیم، صدرا و پیروانش تفکیک ماهیت از وجود را، در خارج غیر ممکن مىدانند، و حتى در ذهن هم، این تفکیک بصورت عدم اعتبار وجود است نه اعتبار عدم آن که تخلیه ماهیت از وجود عین تحلیه آن با وجود است. (34)
با این ملاحظه معلوم مىشود که اصالت وجود به معنى صدرائى آن، پیش از صدرا سابقه روشنى در فلسفه اسلامى ندارد، بر خلاف اصالت وجود به معنى عرفانى کلمه که سابقه طولانى و روشن آن تا عصر باستان قابل مطالعه است.
2-3- از نظر هستى شناسى
نظریه یا اصل و قانون «اصالت وجود» کدام مشکل هستى، شناسى ما را، حل مىکند؟ این سؤالى است که در هر یک از اصول و مسائل فلسفه باید پاسخ روشنى داشته باشد. در مورد اصالت وجود هم باید دید که اولا خود مساله اصالت وجود به کدام سؤال هستى شناسى پاسخ مىگوید و ثانیا در مقدمه برهان مسایل عمده دیگر چه کارآئى دارد؟ اینک خود مساله را با دو فهم عرفانى و صدرائى آن مورد بررسى قرار مىدهیم.
الف- اصالت وجود عرفانى- اصالت وجود اگر به صورت عرفانى آن منظور شود، پاسخى استبه این پرسش که: آیا پدیدهها و پدیدارهاى جهان محسوس واقعیت دارند یا نه؟ در برابر دیدگاه اصالت ماهیت و هویت که به این پرسش جواب مثبت مىدهد، دیدگاه اصالت وجود جوابش منفى است. بر اساس این دیدگاه، همه پدیدههاى جهان محسوس، نمود موهومى هستند و اصالت ندارند. تنها چیزى که اصالت دارد حقیقت وجود است که حقیقتى واحد، واجب، ازلى و ابدى است. اصالت وجود به این معنى به مکتب خاص یعنى مکتب عرفان اسلامى تعلق دارد، و پاسخى است کاملا مخالف با دیدگاه و پاسخ فلسفه و مشائیان که خود این هویتها و ماهیتها را اصیل دانسته، حقیقتى در آن سوى این پدیدهها را نمىپذیرند.
بنابراین، اصالت وجود به معنى عرفانى آن، یک مساله اخلاقى میان عرفان و فلسفه را مطرح مىکند و در واقع به دیدگاه دو مکتب در مورد واقعیت پدیدههاى محسوس و جزئى مربوط است، نه اینکه یک مساله اختلافى در فلسفه بوده باشد. مساله اصالت وجود یا ماهیت، از نوع مساله تعداد مقولات، جبر و اختیار، حدوث و قدم عالم و اثبات واجب و غیره نیست، که پاسخهاى متفاوت آن، مربوط به دیدگاهها و استدلالهاى متفاوت فلسفى باشد، بلکه اصالت وجود یا ماهیت مساله اختلافى عارف و فیلسوف و عرفان و فلسفه است که هر یک از این دو مکتب، پاسخ خاص و مناسب خودشان را دارند. به عبارت دیگر، جایگاه این مساله نه در دایره مسائل فلسفى، بلکه در میدان مقابله عرفان و فلسفه است که بدون شک غفلت از این جایگاه، نقش و اثر مساله را، در حل مشکلات، دچار ابهام مىکند. چنانکه در فلسفه اسلامى در چند مورد چنین غفلتى، با وصف طولانى شدن بحثها، مساله را از یک نتیجه وجودشناسى یا معرفتشناسى، بىبهره ساخته و آن را به سطح یک جدل و جدال ذهنى تنزل داده است که یکى از این موارد مساله وجود کلى و دیگرى بحث اتحاد عاقل و معقول است. (35)
ب- اصالت وجود صدرائى- به جرات مىگویم که در فهم صدرائى اصالت وجود، جایگاه مساله تغییر یافته و بصورت یک موضوع مورد اختلاف در میان فلاسفه درآمده است که گویا عدهاى از جمله شیخ اشراق بر این باورند که از هر پدیدهاى مانند سنگ، آب، آتش، ماهیتش اصیل است و وجودش اعتبارى، و صدر المتالهین و مشائیان بر این باورند که بر عکس در هر پدیدهاى وجود اصیل است و ماهیت اعتبارى با توجه به اینکه در خارج از ذهن، ماهیت و وجود، جدا از هم نبوده و امور مجزائى نیستند، بلکه یک چیز است که م مصداق وجود است و هم مصداق ماهیت، مثلا این آب در لیوان، هم مصداق ماهیت آب است و هم مصداق وجود آن، این دیدگاهها یعنى دیدگاههاى اصالت ماهیتیا اصالت وجود، چه مشکلى عینى را مىخواهند حل کنند؟ به نظر نمىرسد که در فهم صدرائى از اصالت وجود بتوان این مشکل حل شده را نشان داده و باصطلاح ثمره دیدگاهها را مشخص کرد.
و اما از نظر کمک به برهان مسائل دیگر. بدون شک، ملاصدرا در حکمت متعالیه، اصالت وجود را، یک مساله کلیدى و بنیادى تلقى کرده، بسیارى از مسائل دیگر از قبیل توحید واجب، حرکت جوهرى، معاد جسمانى، اتحاد عاقل و معقول، نیاز معلول به علت و غیره را به این مساله وابسته مىکند. یعنى از اصالت وجود در تبیین و اثبات آنها بهره مىگیرد به خاطر رعایت گنجایش مقاله، حتى از تحلیل نمونهاى از موارد مذکور هم خوددارى کرده، همین قدر مىگویم که در هیچ یک از این موارد، خود اصالت وجود به مفهوم صدرائى آن کارساز نیست. و غالبا اصالت وجود با وحدت آن کارساز است. یعنى اگر وجود را به مفهوم صدرائى اصیل دانسته، ولى آنها را حقایق متباین بدانیم، از خود اصالت وجود در حل آن مشکلات کارى ساخته نیست. و معلوم است که اصالت توام با وحدت در واقع بازگشتبه تفسیر و فهم عرفانى از اصالت وجود خواهد بود. به عبارت دیگر هر جا هم که اصالت وجود مشکل گشا بوده، این اصالتبه معنى عرفانى بوده، نه به معنى صدرائى آن.
علاوه بر اینکه اگر وجود را امرى عینى بدانیم، چرا در طبقهبندى حقایق نقشى نداشته باشد. اینکه در مقولات «وجود» را مطرح نکردهاند به این دلیل بوده که آن را یک مفهوم عام انتزاعى دانستهاند، و گرنه حتما باید مطرح مىشد.
3-3- از نظر معرفتشناسى
براى بررسى لوازم و آثار معرفتشناختى اصالت وجود باز هم باید دو فهم متفاوت از این اصل و قانون یعنى فهم عرفانى و فهم صدرائى را جداگانه مورد بحث قرار داد، تا معلوم شود که هر یک از آنها از نظر معرفتشناختى چه لوازم و آثارى دارند. اینک بررسى این دو معنى و برداشت:
الف- اصالت وجود به معنى عرفانى- چنانکه گذشتبنابر اصالت وجود عرفا، همه پدیدههاى عالم، نمودهاى موهوماند و حقیقت در آن سوى این مظاهر است. بنابر این واقعیت و هستى دو چهره و دو سویه است: چهره و سویه ظاهر، چهره و سویه باطن. آنچه با حواس و اندیشه قابل درک است، همین سویه ظاهر هستى است، اما سویه باطن جهان با عقل و حس قابل درک نبوده، نیازمند بصیرت باطن و کشف و شهود است. و لذا علوم و معارف بشر به دو دسته اصلى تقسیم مىشوند:
- علوم رسمى- علوم مربوط به حوزه فعالیتحواس و اندیشه، مانند فیزیک، شیمى، طب، ریاضیات، نجوم، تاریخ، جغرافیا، فلسفه، فقه، کلام، تفسیر و غیره.
- علوم حقیقى- علوم مربوط به حوزه کشف و شهود که همان معرفت ناشى از نفوذ انسان به آن سوى این نمودها و مظاهر است.
بنابراین ما دو قسم معرفت مىتوانیم داشته باشیم که قسم اول آن یک معرفتسطحى است که مىتوان آن را با درس و بحثبدست آورد. یعنى این قسم از معرفت قابل تعلیم و انتقالپذیر است، اما معرفت نوع دوم به هیچ وجه بحثى و آموزشى و قابل انتقال نیست و باید هر کس شخصا آن را تجربه کند. (36) و براى رسیدن به تجربه شهودى هم ریاضت و سیر و سلوک لازم است. بنابراین نتیجه اجتنابناپذیر معرفتشناختى دیدگاه عرفا این است که انسان علاوه بر بحث و آموزش باید به سیر و سلوک هم بپردازد تا آن سوى این نمودهاى وهمى را بشناسد. براى اینکه اگر چه شناخت هویتها و ماهیتها و اوصاف و لوازمشان در قلمرو عقل و حواس است; اما رسیدن به معرفتحقیقت وجود، نیازمند سلوک و فنا و گذشتن از عالم فرق به عالم جمع و توحید است. (37)
نتیجه آنکه بنابر دیدگاه عرفا در مورد اصالت وجود، براى معرفت وجود و حقیقت آن، عقل و حواس کارآئى ندارند و باید به سلوک پرداخت. و این دیدگاهى است در مقابل فیلسوفان مشائى که عقل و حواس را نه مبناى معارف بشر دانسته، امکان معرفتشهودى را مورد تردید قرار مىدهند. (38)
ب - اصالت وجود به معنى صدرائى. ظاهرا داورى درباره اصالت ماهیتیا اصالت وجود به معنى صدرائى آن، در شان عقل است. بنابراین از نظر معرفتشناسى هیچ مشکل و مساله خاصى ایجاد نمىکند. صدرالمتالهین نیز در آثار فلسفى خود، با عقل و استدلال به تبیین و اثبات اصالت وجود و رد دلایل مخالفان پرداخته است. اگر چه در مواردى هم به تبعیت از عرفا، بر شهودى بودن قضیه تاکید ورزیده و معرفتخود را هم در این باره مدیون مکاشفه و بصیرت باطنى دانسته است. (39)
اگر بقول معروف، تعارف را کنار بگذاریم، مىتوان گفت که صدرا ظاهرا به فرق معرفتشناختى برداشتخودش از اصالت وجود، با برداشت عرفا از آن توجه نداشته و شاید هم متوجه نبوده است که اصالت وجود جدى همان است که نزدیک به چهار قرن پیش از وى، بوسیله عرفا مطرح شده بود; وگرنهبه مبانى معرفتشناختى آن نیز تاکید مىکرد. والله اعلم.
بدین سان مىبینیم که فهم و برداشت ملاصدرا، از اصالت وجود، هیچ اثر یا لازم معرفتشناختى نداشته، چیزى است که اعتقاد به هر دو طرف قضیه (اصالت وجود یا اصالت ماهیت) از نظر مسایل و مبانى معرفتشناختى یکسان است; در حالى که در اصالت وجود عرفا، مبانى و مسایل معرفتشناختى هر دیدگاهى، کلا با دیدگاه دیگر فرق مىکند. ابزار کار و تکیه گاه یکى عقل و حس بود; در حالى که دیگرى دعوت به عبور از حس و عقل کرده، اساس کار خود را بر ریاضت و مکاشفه استوار مىکند.
4-3 - از نظر مسایل عملى و ارزشى
اکنون به بحث و بررسى آثار و نتایج عملى و ارزشى هر دو دیدگاه مىپردازیم:
الف - اصالت وجود عرفانى - از بارزترین نتایج و آثار عملى دیدگاه عرفانى اصالت وجود موارد زیر را مىتوان یاد آور شد:
اولا - بنابراین دیدگاه کائنات، موهوم و خیالى و ناپایدار بوده، عارف سالک باید هم و همتخود را متوجه حقیقت پایدار، در آن سوى این مظاهر و نمودها سازد. عشق به رنگ و بوهاى ناپایدار و خیالى ننگ است و کار مردان راه نیست.
عشقهایى کز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
عشق آن زنده گزین کو باقى است
وزشراب جان فزایتساقى است (40)
نه تنها به مطلوبهاى دنیوى از قبیل مال و جاه و زن و فرزند و لذتهاى مادى، بلکه به مطلوبهاى اخروى هم از قبیل حور و قصور و لذایذ بهشتى نباید دل بست، که همه اینها سد راه و حجاباند.
ثانیا - هدف عارف نه تکمیل نفس که فانى ساختن آن است.
ثالثا - اقتضاى دیدگاه اصالت وجود عرفانى، یک زندگى با پرهیز است تا بتوان به معرفتشهودى دستیافت.
رابعا - معارف ظاهرى که تنها در قلمرو زمان و مکان (41) و در دایره نمودها و پدیدارهاست، در مقایسه با معارف شهودى، ارج و منزلتى نداشته و بخاطر محدودیت قلمرو، غفلت زائى و اینکه هدفشان وصول به معشوق حقیقى نیست، مورد تحقیر و نکوهش هم قرار مىگیرد.
علم نبود غیر علم عاشقى
مابقى تلبیس ابلیس شقى (42)
اینها هستند مواردى از آثار و نتایج دیدگاه اصالت وجود عرفانى.
ب - اصالت وجود صدرائى - این دیدگاه مستلزم هیچ یک از آثار و نتایج مذکور نیست. چون بر اساس این دیدگاه مساله، یک مساله فلسفى است و هر که ماهیت را اصیل بداند یا وجود را، از عقل و استدلال کمک مىگیرد، نیازى به پرهیزکارى و ریاضت هم ندارد. به هویتهاى دنیوى و ظاهرى و آثار و نتایج آنها هم باور دارد. مطلوب او در دنیا و آخرت در همین حقایق موجود دنیوى و اخروى است نه در آن سوى اینها. او به تکمیل نفس مىکوشد و به دنبال بهجت و لذت دنیوى و اخروى آن است و همچنین; ماهیت اصیل باشد یا وجود چه فرقى مىکند؟
4 - پیشنهاد
با توجه به مطالبى که گذشت، به نظر من باید مساله «اصالت وجود» را، چنانکه عرفا گفتهاند مطرح کنیم، یعنى در این مساله، بحث در این باشد که: آیا این هویتها و ماهیتها، از هستى واقعى برخوردار بوده و منشا آثار و اوصاف خودشان هستند - چنانکه اقتضاى فهم عام و درک و داورى حس و عقل است -، یا آنکه هستى واقعى، در آن سوى این تعینها و هویتها و ماهیتهاست و اینها همه جز نمودهاى وهمى نیستند؟ - چنانکه عرفاى اسلام مىگویند - نه چنانکه صدرا مطرح کرده است که بعنوان یک مطلوب فلسفى، در جستجوى آن باشیم که مثلا آنچه اسب یا آتش است، ماهیت است نه وجود; یا وجود است نه ماهیتبه عبارت دیگر: حقایق و هویتهاى اصیل جهان، ماهیتهاى بى وجودند; یا وجودهاى بى ماهیت؟
بى تردید اگر مساله را بصورت اول مطرح کنیم، یک مساله روشن و جدى بوده، آثار و نتایج متعددى خواهد داشت; از جمله:
الف - جایگاه مساله روشن شده، مطلوب طرفین یک چیز عینى خواهد بود; بدین گونه که این مساله بصورت یک مساله اختلافى، میان عرفا و فلاسفه مطرح شده، جزء مجموعه مسائل مورد اختلاف میان عرفان و فلسفه قرار مىگیرد. با یافتن چنین جایگاهى، هدف و مطلوب هر دو طرف نیز روشن مىشود. بدین سان که فلاسفه بر پایه درک و داورى عقل و حواس که تنها تکیه گاه معرفتى ایشان است، به واقعیت و اصالت هویتها و ماهیتها باور داشته، از نظر آنان هر چیزى، خودش مىباشد و بس. یعنى هیچ هویتى، هویت دیگر نبوده، هیچ مثلثى، مربع و هیچ سنگى، درخت و هیچ انسانى، خدانیست. مثلث، مثلث و سنگ، سنگ و انسان، انسان است. این قضیه در دستگاه ادراکى هیچ کس برخلاف این نیست. حتى آن شاهزاده سامانى هم که خود را گاو مىپنداشت، نمىگفت: من انسان گاوم; بلکه مىگفت: من گاوم!
این یک طرف بحث. در طرف مقابل، عرفا قرار مىگیرند که درک و داورى عقل و حواس را محدود به ظاهر جهان و نمودها و پدیدارها دانسته و کشف و شهود را تنها را ه دستیافتن به یک معرفتحقیقى از وجود اصیل و حقیقت و باطن هستى مىدانند بر پایه معرفتحاصل از این مکاشفه، آنچه اصیل بوده و وجود حقیقى دارد، یک هستى واجب، ازلى و ابدى است; اما این ماهیتها و هویتها، اصیل نبوده، توهمى بیش نیستند. منشا این توهم، نقص قواى ادراکى ماست. وگرنه در دار هستى، دیارى جز آن وجود یگانه نیست و جز او هر چه به نظر مىآید از تجلیات و شؤونات اوست.
تو را زدوستبگویم حکایتى بى پوست
همه از اوست وگر نیک بنگرى همه اوست
بدین گونه این مساله یک مساله جدى و عینى مورد اختلاف میان دو مکتب و دو دیدگاه مىشود که در یک طرف آن عرفا و در طرف دیگرش فلاسفه قرار دارند.
ب - یافتن زمینه و سابقه مناسب، از دورانهاى گذشته - اگر آن را چنانکه گفتیم مساله ظاهر و باطن هستى بدانیم، داراى سابقه طولانى از عصر باستان و در میان اقوام و ملل مختلف خواهد بود. اما اگر آن را به مفهوم صدرائى آن مطرح کنیم، یک چیز بى سابقه خواهد بود و طرفین قضیه هم مشخص نخواهند بود. صدرالمتالهین در بحثى پیرامون مجعولیت وجود یا ماهیت که مجعولیت مستلزم اصالت هم هست، راجع به سابقه بحث مىگوید:
«از فیلسوفان قدیم، براى هیچ یک از دو طرف دعوا (مجعولیت وجود یا ماهیت) دلیل و برهانى به دست ما نرسیده است. ظاهرا هر دو طرف، دیدگاه خود را بدیهى مىدانسته، تنها به اشاراتى بسنده کردهاند». (43)
برداشت صدرا کلا بى پایه است. براى اینکه این مساله به این صورت در جائى مطرح نشده تا دلیلى از طرفین به دست ما برسد.
صدرا در دو صفحه پیش سابقه بحث را به مشائیان و اشراقیان اسلام برگردانده، اشراقیان را طرفدار اصالت ماهیت و مشائیان را معتقد به اصالت وجود معرفى کرده است. (44) اما هیچ یک از این دو نسبتبه معنائى که صدرا مىگوید، درست نیست. ما آثار هر دو طرف را در دست داریم و به آسانى مىتوانیم داورى کنیم. جایى که صراحت و نص در کار است، بحث از اشاره چه معنى دارد؟
ج - داشتن مبانى معرفتشناختى خاص - آنجا که محور بحث وجود باشد، نباید انتظار عقلانیت داشت. خود صدرا همواره بر این اصل تاکید مىورزد که معرفت وجود کار عقل نیست. (45) بنابر این اصالت وجود تنها با کشف و شهود قابل درک است. چنانکه خود صدرا هم، بارها به این نکته تصریح مىکند. (46) همین شهودى بودن موضوع، آن را از حوزه بحث و استدلال خارج مىکند; فلاسفه بر نفى و عرفا هم بر اثباتش نمىتوانند استدلال کنند. در نتیجه تنها کارى که عرفا مىتوانند بکنند آن است که به تبلیغ و تشویق دیگران بپردازند و اهل فلسفه هم اگر صلاح بدانند، بر پایه احتمال صدق این تبلیغ و تشویق، مىتوانند دستبه تجربه بزنند. چنانکه در مسائل دیگر عرفان از قبیل فنا و مکاشفه هم، کار بر این منوال است.
د - دارا بودن آثار و نتایج عملى، غیر مؤثر در اخلاق و رفتار انسانها نخواهد بود. چنانکه قبلا توضیح دادیم.
ه - سازگار شدن با اصل «وحدت وجود» - وحدت وجود یکى دیگر از اصول اساسى عرفان اسلامى، با اصالت وجود ارتباط عمیقى دارد.بگونهاى که مىتوان اصالت وجود را مبناى وحدت وجود قرار داد. براى اینکه آنچه وجود حقیقت اصیل خارجى را، دچار کثرت مىکند، همین تعینها و ماهیتهاست. و چون اینها را امور وهمى دانسته و پدیدارهاى غیر اصیل بدانیم، طبعا وجود، حقیقت واحدى خواهد بود، بدون هیچ گونه انقسام و کثرت. و این موضوع هم، همانند اصالت وجود، تنها با معرفتشهودى قابل درک است. بدین سان اصالت وجود با وحدت وجود از جهت هستىشناسى و معرفتشناسى هماهنگ مىشود. اما صدرا مىکوشد که این مساله را هم بصورت یک مساله فلسفى مطرح کرده و مىخواهد آن را یک موضوع مورد اختلاف میان دو گروه فکرى بداند که مشائیان طرفدار کثرت و حکماى پارس طرفدار وحدتاند. بدون شک، مساله وحدت وجود، نمىتواند یک مساله عقلانى باشد. و همه استدلالها چیزى از وحدت خارجى وجود را اثبات نمىکنند. (47) آنچه در نهایت از این دلیلها به دست مىآید، اشتراک معنوى وجود است، مانند اشتراک عنوان انسان که دلیل بر وحدت زید و عمر نیست.
و - گریز از ذهن گرائى - اگر در جهان بینى و هستىشناسى، به جاى ماهیت، هویت، موجودیت و آنچه هست پدیدهها، وجود را محور بحث قرار دهیم، خواه و ناخواه به جاى آن که گامى به طرف بیرون برداریم، به درون خود مىلغزیم. براى این که این وجود نه خود قابل تعریف و شناسائى است و نه مىتواند به تعریف و تشخیص پدیدهها یارى رساند. براى اینکه چنانکه صدرا بارها با تاکید و تحلیل گفته است، حقیقت وجود ذاتا خارجى و عینى است و هرگز به یک امر ذهنى تبدیل نمىشود; و لذا قواى ادراکى ما تنها با مفهوم عام آن سرو کار دارد. (48) و مفهوم عام هم نه خود قابل تعریف است و نه در تعریف پدیدههاى دیگر، به ما یارى مىرساند. در نتیجه بحث ما بر محور وجود طبعا ذهنى خواهد بود.
اکنون ما، با توجه به هشدارها و دقتهاى غربیان، باید از هر گونه ذهن گرایى بى حاصل بپرهیزیم. غرب، منطق و روش گذشتگان را نقد کرده، آفات آن را شناخته، به بازسازى روش و منطق جدیدى پرداخت که بتواند گامى به پیش بردارد. بى تردید یکى از مشکلات منطق و روش پیشینیان تکیه بیش از حد بر ذهن بود. ما وقتى که در خارج نه وجودى جدا داریم و نه ماهیتى جدا، چرا بر اساس آن دو صف بندى کردهایم؟ آیا تکلیف این هویتها را تعیین کردن مهم است، یا اینکه یک هویت را بصورت ذهنى و انتزاعى به دو جزء (وجود، ماهیت) تقسیم کرده (49) ،آنگاه بر سر اصالتیکى از این دو بحث کرده، با استدلالهاى آن چنانى فاتح شده و بر خود ببالیم.
اى بزرگان و دلسوزان معارف اسلامى و شرقى از این نکته سرنوشتساز غفلت نکنید که: وظیفه ما نه پاسدارى از گذشته و ترویج آن، بلکه تحقیق و تکمیل کار آنان است. شکستبزرگان گذشته، نشان فتح و پیروزى نسل جدید است. چنانکه بر تخت قدرت و سلطه ماندن پیشینیان نشان بیکارى و ناتوانى نسلهاى بعدى است. بیش از آنکه به اقتدار پیشینیان بیندیشیم، در فکر توان و کامیابى خودمان باشیم.
در پایان مقاله به حرف اول خود باز مىگردم که: امیدوارم این تلاش ناچیز را نشان گستاخى و ادعا ندانسته، بلکه آغازى براى یک کوشش صادقانه، در جهتبازشناسى و بازسازى فلسفه اسلامى تلقى نمایند. با یادآورى دو نکته که:
اولا - هر نظرى مانند خبر، احتمال صدق و کذب دارد; خواه نظر امثال من ناچیز یا نظر کسانى چون صدراى بزرگ!
ثانیا - هیچ بزرگى با نقد نظراتش کوچک نشده، هیچ کوچکى هم با نقد نظر بزرگان، بزرگ نخواهد شد.
پىنوشتها:
1) عضو هیات علمى گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایى.
2) ابنسینا، نجات، الهیات، مقاله 1، فصل 16.
3) ابن عربى در مقدمه فصوص الحکم، مدعى است که پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم این کتاب را یکجا، در اواخر محرمسال 627 در یک رؤیاى مکاشفهاى به او داده و دستور داده است که آن را به میان مردم ببرد.
4) برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ج 1 فصل 3.
5) آشورى، داریوش، ادیان و مکتبهاى فلسفى هند. فصل 17.
6) افلاطون جمهورى، ترجمه فؤاد روحانى ص 514 و 515. ر ک: جمهورى، کتاب هفتم.
7) برتراندراسل، تاریخ فلسفه غرب، ج 1، فصل 6.
8) کارل یا سپرس، فلوطین، ترجمه محمد حسن لطفى، انتشارات خوارزمى ص 41-35 و دوره آثار فلوطین «تاسوعات»، ترجمه محمد حسن لطفى، انتشارات خوارزمى، انئادهاى 4 و 5 و 6.
9) همان، انئاد 1، رساله 6 بند7 و انئاد 5، رساله 5، بند 6.
10) ارسطو، تحلیلات ثانوى، 2، 7. 92 ب، 18 - 4.
11) ابن سینا، اشارات و تنبیهات، نمط 4، فصل 5 و 6.
12) ابن سینا، شفا، فن 6، مقاله 5، فصل6; اشارات و تنبیهات، نمط 7فصل 10-7.
13) اشارات و تنبیهات، نمط چهارم، فصل 4-1.
14) هاتف اصفهانى
15) این دو مقدمه هم اکنون هر یک بطور یک کتاب جامع مستقل در عرفان نظرى، شرح و چاپ شده است. مقدمه شرح فصوص را استاد بزرگوار جناب آقاى سید جلال الدین آشتیانى شرح کرده که به نام «شرح مقدمه قیصرى» چاپ شده است. و مقدمه شرح تائیه را هم نگارنده این مقاله ترجمه و شرح کرده که با مقدمهاى در سیر تکاملى تصوف، به نام «عرفان نظرى» چاپ شده است.
16) مقدمه قیصرى، مقصد اول، فصل 1. عرفان نظرى اثر نگارنده، چاپ سوم. ص 296.
17) همان، مقصد 3 فصل 1.
18) مولوى، مثنوى.
19) صدرالدین محمد شیرازى، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج 2، ص 347-286.
20) همان، ج 1، ص 39-38.
21-همان،صص 66-64.
22همان،ج 2،صص 347-286.
23همان،ج 2،صص 292-291.
24-همان ،ج 2،صص 301-300.
25-همان ،ص 308.
26-همان ،ص 315.
27-همان ،صص 341-339.
28-حکمة الاشراق ،بخش 1،مقاله 3.
29-الاسفار الاربعة ،ج 1،صص 40-39 و منظومه سبزوارى بحث اصالت وجود.
30-همان ،ص 39 و صص 49-47 و ص 398.
31-اشارات و تنبیهات ،نمط 4.
32-منظومه حکمت ،بحث زیادت وجود بر ماهیت.
33-حکمة الاشراق ،بخش 1 ،مقاله 3،فصل 3،حکومت 1.
34-الاسفار الاربعة،ص 56.
35-در مورد بحث کلى مقالهاى در کنگژهسبزوارى ارائه نمودم و دراتحاد عاقل و معقول هم در جاى مناسب بحثخواهم کرد.
36-عین القضاة،زبدةالحقایق ،تصحیح عفیف عسیران ،چاپ دانشگاه تهران ،صص 68-67.
37) سید حیدر آملى، نقد النقود، اصل اول; صدرالمتالهین، الاسفار الاربعة، ج 1، ص 37 و 61 و 412 و ج 3، ص 388 و ج 6، ص 230.
38) قیصرى، رساله توحید و نبوت و ولایت، مقدمه، فصل 1; نگارنده، عرفان نظرى، ص 233 به بعد.
39) الاسفار الاربعة، ج 1، ص 49، ج 2، ص 292.
40) مولوى، مثنوى.
41) عین القضاة، زبدة الحقایق، پیشین، ص 28.
42) شیخ بهائى.
43) الاسفار الاربعة، ج 1، ص 400.
44) همان، ص 398.
45) همان، ج 1، ص 37، 61، 412 و ج 3، ص 388 و ج 6، ص 230.
46) از جمله: همان، ص 49.
47) بخاطر عدم گنجایش مقاله، توضیح ندادیم و انشاءاله در فرصت دیگر در این باره بحث مستقلى خواهیم داشت.
48) الاسفار الاربعة، ج 1، ص 37.
49) مساله عروض وجود بر ماهیت، کاملا ذهنى است و این را صدرا و دیگران بارها مورد تاکید قرار دادهاند، از جمله: اسفار، ج 1، ص 245 و ج 3، صص 234 و 354 و ج 5، ص 155.