جایگاه مفهوم کلی در نظام اندیشه هگل (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
ما اشیاء را در قالب انواع عام و شامل ادراک میکنیم و در زبانمان از مفاهیم کلی استفاده مینماییم; اما نحوة وجود کلی برای ما روشن نیست. واقعگرایان معتقدند که کلی دارای وجود عینی است. مفهومگرایان آن را مفهومی ذهنی میشمرند و نامگرایان کلی را به صرف لفظ عام فرو میکاهند. نظر هگل در این موضوع بدیع است. او تعریف جدیدی از کلی به دست میدهد و آن را کلی انضمامی مینامد. به نظر او, خطاست تصور کنیم که مصادیق مفاهیم ذهنی, نخست تحقق دارند و در مرحله بعد, تمثل ذهنی ما تحقق مییابد و مفاهیم اشیاء از رهگذر عملیات انتزاع و ائتلاف وجوه اشتراک آنها شکل میگیرد, بلکه مفهوم اصل است و چیزها اموری هستند که از طریق مفهومی که در آنها حضور دارد و خود را در آنها آشکار میکند تحقق دارند. این مقاله به تعریف هگل از کلی، رهیافت او به آن، نسبت میان کلی و جزئی و وجود کلی از دیدگاه وی میپردازد.متن
مقدمه:
کلی (Universal)به مفهومی اطلاق میشود که بر افراد متعدد قابل صدق باشد و در مقابل, جزئی (Particular)مفهومی است که تنها بر فرد واحد انطباق می یابد:
«مفهومٌ اابٍ شرکةً جزئیٌ و منه ما لَم یأبَها کلیٌ »
(سبزواری 1366 :16)
مفهومی که از شرکتپذیری در امور متعدد ابا دارد و محال است که بر چند چیز صدق نماید، مفهوم جزئی است و مفهومی که می تواند امری مشترک میان چند چیز باشد, کلی است. فرد یا شخص (Indivadual) نیز همان مدلول خارجی است که این مفاهیم بر آن انطباق مییابند و او مصداق آنها را تشکیل میدهد. شایان ذکر است که گاه فرد خارجی به تسامح یا نظر به اینکه نفس واقع را تشکیل میدهد و جز خود به چیز دیگری اشاره ندارد و در واقع امری شرکت پذیر نیست جزئی خوانده میشود. بحث از مفهوم کلی و احکام آن نخستین بار در آثار افلاطون مطرح شد و از آن به بعد به صورت موضوعی عام در متافیزیک، معرفت شناسی و مباحث مربوط به زبان معرکه آرا گردید و مکتبهای متعددی را پدید آورد.
واقع این است که ما در زندگی روزمره, همواره با مفاهیم کلی سروکار داریم. از یک سو امور فردانی را در قالب انواع و دسته هایی عام ادراک میکنیم و از دیگر سو زبانی که به کار میگیریم بر ساخته از اسمها، صفات، قیدها و حتی گزاره هایی است که مفید معانی کلی است (Edvards, 1972: p.196) قوانین علوم هم تنها زمانی اعتبار مییابند که در کنار شرطهای دیگر، از کلیت برخوردار باشند. بدین ترتیب, کلی باید معتبر، عینی و ضروری باشد; اما بر خلاف انتظار, مشاهده میشود که واقعیت خارجی همواره به صورت جزئی یا همان شخصی تحقق دارد. این تعارض تناقضآمیز میان صورت معرفت یا کلیت آن با ماده معرفت که همانا امور جزئی و شخصی است، پرسشهای مهمی از این قبیل را پیش مینهد: مفهوم کلی چگونه حاصل میآید و از چه نوع وجودی برخوردار است؟ بروننمایی و نسبت مفهوم کلی با افراد و جزئیات آن چگونه است؟
بدیهی است که پیجویی موضوعات فلسفی و حتی نواندیشی در آنها باید در پرتو سنتهای گذشته صورت پذیرد، تا ضمن برخورداری از پختگی و اصالت لازم، به نتایجی بیپایه و خودخواسته نینجامد. محقق میتواند فارغ از شیفتگی و نفرت, بلکه از سر دقت, پاسخ پرسشهای خود را در ژرفای تاریک روشن نظامهای پیشین گمان زند و با نگاهی ناب و نایاب, مطالب نهفته و بالقوه در آنها را به فعلیت فراز آورد و بدین وسیله, ضمن معضلگشایی از مسائل معاصر، جریان فلسفه را به سهم خویش پیش برد.
به شهادت تاریخ، از میان سنتهای فلسفی، اندیشة هگل نقطة عطفی برای فلسفه جدید است. مکتبهای مهمی نظیر اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم، نظریة انتقادی، هرمنوتیک و در موضعی مخالف، فلسفه تحلیلی تحت تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم هگل پدید آمدند. (Beiser, 1993: p.11) بدون قصد بزرگ نمایی در بلند مرتبگی هگل, میتوان ادعا کرد که پس از افلاطون, هیچ فیلسوفی به جامعیت او ظهور نکرده است (پلامناتز، 1367 : ص142). هگل در زمان خود از چنان نفوذی برخوردار بود که وقتی درگذشت, برخی معاصرانش به جد معتقد بودند که فلسفه با او به پایان رسید. البته دشواریابی اندیشة هگل سبب میشود که عدهای از بهرهگیری از آرای او صرف نظر کنند و به راحتی از کنارش بگذرند (Rockmore,1996: p.2) و حتی گاه آن را ظاهراً عمیق و باطناً عقیم بخوانند; اندیشهای ناپخته و ناتراش و صرف قیل و قال خاطرپریش، چندان تودرتو و گریزپا که در پستوهای آن, ترس و یأس بر فهم بالغ غالب میآید و محقق در فرجام هگلشناسی درمییابد که جز باد چیزی در دست ندارد. بیگمان ادبیات فلسفی هگل بهغایت دشوار و هگل پژوهی وادی لغزانی است; اما این بدان جهت است که وی هدفی سترگ در سر دارد که همانا اثبات همانی ذهن و عین است. به یقین خداوندان اندیشه میپذیرند که در کنار دشواری معمول که با هر اندیشه فلسفی همراه است، تبدیل گسست ذهن و عین به پیوست، دشواری افزونی به همراه دارد و از این جهت, نباید در نکوهش هگل افراط ورزید. اتفاقاً به جهت همین هدف است که بررسی مسألة کلی در این نظام فلسفی لازم مینماید; زیرا وقتی طومار دوگانگی اندیشه و هستی بکلی پیچیده شود و عین, دیگر به صورت امری جدا و برون آرمیده در برابر ذهن عرض وجود نکند، انتظار میرود که مسألة وجود کلی و احکام آن صورت جدیدی پیدا کند و نتایج بدیعی در پی داشته باشد. با عنایت به این مهم، پس از توجه به مکتبهای مطرح در این موضوع، پاسخ پرسشهای پیش گفته را در نظام اندیشة هگل پی میجوییم.
روش تحقیق
متناسب با موضوع تحقیق, از روش کتابخانهای و اسنادی استفاده میشود. اطلاعات لازم از منابع مربوط، به خصوص آثار هگل و شروح مربوط به آن گردآوری میشود و سپس به شیوهای منطقی و مطلوب مورد تحلیل و ارزیابی قرار میگیرد.
1- مکتبهای مطرح در باب کلی
عموم متفکران در اینباره هم داستانند که شناخت هر چیزی مستلزم شناخت ویژگیهای کلی آن است و امر معلوم, ذیل همان ویژگیها معنا مییابد. اما وقتی سخن بر سر نحوة وجود آن ویژگیهای کلی یا همان کلیات میرسد، اختلاف سر بر میزند و آن یگانگی نخستین به چندپارگی بدل میشود: عدهای کلی را دارای وجود عینی و خارجی میدانند، گروهی آن را مفهومی در حوزه و قلمرو ذهن تلقی میکنند و برخی دیگر به صرف لفظ عام نه موجودی ذهنی یا عینی فرو میکاهند. این گروهها به ترتیب واقعگرا، مفهومگرا و نامگرا خوانده میشوند. (هاملین، 1374: ص27)
1_1_ واقعگرایی یا اصالت واقع(Realism)
پیروان این مکتب معتقدند که کلیات, تحقق عینی و خارجی دارند و اگر در جهان, هیچ ذهنی نباشد که از آنها خبر گیرد یا آنها را به تصور آورد، به بقای خود ادامه میدهند و بلکه در قیاس با اشیای جزئی به تحقق سزاوارترند; زیرا برخلاف آنها در تختهبند زمان و مکان نیستند و گرد زوال و نیستی نمیپذیرند. اصحاب اصالت واقع در دو مشرب افلاطونی و ارسطویی دستهبندی میشوند:
واقعگرایی افلاطونی یا کلی برون ذات
افلاطون تحت تأثیر سقراط به مسألة کلی رهنمون شد. سقراط از ذات فضایل اخلاقی نظیر شجاعت و عدالت سخن میگفت; اما افلاطون پیشتر رفت و به وجود ذات کلی برای اشیای طبیعی از نبات و جماد و حتی مصنوعات بشری رسید. به اعتقاد وی مثلاً آنچه میزها را در مجموعهای خاص گرد هم میآورد و از اموری مانند تخت و صندلی متمایز میسازد, وجود ماهیت عام و شامل در مجموعه میزهاست. به نظر افلاطون حتی اوصاف و نسبتهایی نظیر «زیبایی» و«بزرگی» نیز دارای ماهیت خاص خود هستند. بدین ترتیب او حوزة وجود ذات کلی را از اخلاق به متافیزیک، زیباییشناسی و زندگی روزمره توسعه داد و در نهایت, به نظریة معروف «مُثل» رهنمون شد. مثل صور متعالی و برونذاتی هستند که نه تنها به هیچ شیء مادی تکیه ندارند, بلکه خود تکیهگاه آنهایند و تمام عالم مادی برساختة آنهاست. دستکم دو دلیل عمده افلاطون را بسوی فرض عالم مثل رهنمون شد: نخست این که وی به تحقق معرفت باور داشت و نیک میدانست که عینیت معرفت تنها با ثبات معلوم یا متعلَّق شناخت حاصل میآید: اما در عینحال ملاحظه میکرد که جهان مألوف محسوس به یک حال نمیماند و مدام در دام زوال و تغییر است. بنابراین جهانی دیگر پیراسته از هرگونه سیلان و زوال لازم بود تا عینیت منظور را تأمین نماید. دلیل دیگر، وجود تعارضات عدیده در عالم مادی بود. افلاطون به عیان میدید که شیء واحد از جهتی زیبا, اما از جهتی دیگر زشت است و یا نسبت به چیزی بزرگ و در همان حال در قیاس با چیزی دیگر خرد; و همین کافی بود تا نشان دهد که مثل اگرچه ماهیت محسوسات را معین میکنند و همطراز آنها هستند, همطراز آنها نیستند و در درون آنها حضور ندارند. مثالها خود مصداق و نمونة تام و کامل نوع خود هستند و اشیاء مادی تنها بدان جهت از همان نوعند که روگرفتی کم رنگ و نمونهای ناقص از همان مثالهایند(Edvards,Ibid: p.196) بدین ترتیب افلاطون برای مثل دو نقش متافیزیکی و معرفتشناختی در نظر میگیرد. دو مثال خیر یا اعلی را به خورشید مانند میکند. چنانکه خورشید سبب ظاهرشدگی موجودات زمینی است و در عین حال حیات آنها هم به آن وابسته است. مثال خیر، علت وجود موجودات مادی و نیز سبب آگاهی ما بدانهاست (افلاطون 1379: ص 384). نظریة مثل یا کلی برونذات افلاطون وقتی به بیان نسبت اشیاء با مثال آنها میرسد, مبهم و ناساز مینماید. البته او میکوشد که مشکل را به ضعف سازوکار زبان و نارسایی آن در افادة مقصود ربط دهد; اما واقع این است که مساله عمیقتر از مشکل زبان است.
واقعگرایی ارسطو یا کلی درونذات
ارسطو هم معتقد به تحقق عینی کلی است; اما در ضمن افراد نه مستقل و خودبنیاد. وی نظریة مثل را دچار مشکلاتی جدی میدید. این نظریه به جای ارائة پاسخی روشن در باب چیستی اشیاء، صرفاً پرسش را به مرحلهای بالاتر میکشاند; مثلاً وقتی از حقیقت زید پرسش میشود، پاسخ داده میشود که وی انسان, یعنی نموداری از مثال انسان است و گمان میرود که پاسخ لازم و تمامکننده ارائه گردیده است; حال آن که ذهن پرسشگر تازه آماده میشود که از حقیقت مثال انسان سؤال نماید. ارسطو در این خصوص میگوید: «این امر بدان ماند که اگر کسی خواهان شمارش چیزهایی باشد، تصور کند که چون تعداد آنها کمند, نمیتواند آنها را بشمارد; اما چون آنها را بیشتر کند آنگاه آنها را شمارش تواند کرد.» (ارسطو 1367: ص428) پس فرض مثل فایدة منظور را برنمیآورد. به علاوه موجب میشود که زنجیره مثالها تا بینهایت واپس رود; زیرا همان طور که مثال انسان، حامل وجه مشابهت افراد انسان و مصحح صدق ماهیت انسان بر آنهاست، مثال دیگری لازم است تا حامل مشابهت این مثال به عنوان فردی از انسان _ البته فردی عالی _ با انسانهای مادی باشد و باز مثالی دیگر باید تا میان این سه را به هم آورد و این رشته سر دراز تا بینهایت خواهد داشت. به نظر ارسطو, کلی چون ذات اشیاء را تشکیل میدهد، نمیتواند مستقل از آنها در قلمروی دیگر بسر برد و باز چون میان تمام افراد خود مشترک است، در قالب جنس و نوع به وجودی وصفی، در ضمن آن افراد تحقق دارد.
واقعگرایی به صورت مکتبی فراگیر ادامه یافت و موضوع کلیات, مسألة اصلی فلسفه در قرون وسطا گردید (ژیلسون 1380: ص 9). در این دوره, بحث عمده بر سر انتخاب افلاطون یا ارسطو و سپس ساماندهی موضوع مورد انتخاب بود. سنت اگوستین, نماینده واقعگرایی افلاطون، با دیدگاهی کلامی، علم الهی را ظرف تحقق مثالها میانگاشت. در مقابل، توماس اکوئیناس, نماینده قوی مشرب ارسطو قرار داشت که بر قوت و نفوذ این مشرب میافزود. بتدریج نظریههای رقیب سر برمیزدند و پا به میدان مینهادند.
1_2_ مفهومگرایی یا اصالت تصور (Conseptualism)
مطابق این مکتب, لفظ کلی دلالت بر مفهومی دارد که فقط در قلمرو ذهن تحقق دارد و آن را راهی به خارج نیست. مفهومگرایی به صورت واکنشی در برابر واقعگرایی توسط پطرس آبلار بنا نهاده شد. اما مهمترین نمایندگان این مکتب را لاک، بارکلی و هیوم تشکیل میدهند. مطابق نظر لاک، مفاهیم کلی توسط عملی ذهنی موسوم به انتزاع حاصل میشوند; بدین صورت که ذهن، اشیاء جزئی را از قیود و تعینات زمان و مکان و سایر تصوراتی که آنها را به وجودات خاص معینی مقید میسازد، جدا میکند و مفهومی مطابق وجه مشترک آنها فراهم میآورد. آنگاه هر یک از آن افراد به سبب مطابقتشان با این تصور انتزاعی, با یکدیگر شباهت و سنخیت پیدا کرده، از یک نوع محسوب میشوند و این مفهوم میتواند علامت آن مجموعه به حساب آید و آنها را بازنمایی کند (بزرگمهر، 1398 ﻫ.ق:صص74- 75).
بارکلی, کلی انتزاعی لاک را تناقضآمیز میخواند; زیرا به نظر او لازم میآید که مفهوم مجردی چون مثلث کلی در آن واحد بر انواع مختلف و متعارضی از مثلث صادق باشد. به اعتقاد او, در ذهن فقط مفاهیم جزئی وجود دارند و این مفاهیم بنا به طبیعتشان جزئی هستند, اما به لحاظ بازنمایی کلی میشوند; یعنی میتوانند مفاهیم همسنخ خود را بازنمایی کنند. مانند خطی که یک ریاضیدان رسم میکند. این خط فی نفسه جزئی معین است, اما از لحاظ افادة معنی کلی است و هر حکمی که در بارة آن ثابت میشود, برای تمام خطوط همانند آن صادق است. (بارکلی، 1362: صص 12-13).
هیوم نیز, همین نظر بارکلی را دارد و میکوشد فرایند این بازنمایی را به کمک مسأله تداعی معانی روشن کند. وی مدرکات را به دو دسته انطباعات و مفاهیم یا تصورات تقسیم میکند. انطباعات همان ادراکات دقیق و مشخص هستند که گاه از ارتباط حسی حاصل میآیند; اما مفاهیم، اثر به جا مانده پس از قطع آن ارتباط و در واقع, صرف انعکاسات رنگپریده و ضعیف انطباعاتند. هر مفهومی به رغم جرئی بودن و ریشه داشتن در انطباعی خاص, به جهت ابهامی که دارد، میتواند بر مفاهیم مشابه که ریشه در انطباعاتی مشابه دارند, منطبق گردد و آنها را تداعی کند. بدین ترتیب در ازای هر لفظ عام, فقط مفهومی جزئی قرار دارد که با ابهام خود بر موارد متعدد صدق نموده، دلالت کلی لفظ را فراهم مینماید. ( هیوم, 1362: صص 8-127).
از آنچه گذشت, روشن میشود که تنها دیدگاه لاک میتواند روایت کاملی از مفهومگرایی باشد; زیرا تنها اوست که مفهوم کلی را در جنب مفهوم جزئی در قلمرو ذهن موجود میداند.
1_3_ نام گرایی یا اصالت تسمیه (Nominalism)
پیروان این مکتب معتقدند که در ازای الفاظ عام زبان، موجودی عینی و یا مفهومی ذهنی که کلی باشد تحقق ندارد. بلکه صرف لفظ است که به نحو عام بر افراد خاص و جزئی دلالت دارد. روسیلین از مهمترین نمایندگان این مکتب است. او از تعریف ارسطو که کلی را « مقول و محمول بر کثیرین» میشمرد، آغاز کرد و بر این باور رفت که فقط افراد عینی تحقق دارند و کلیاتی چون اجناس و انواع، صرف اسمها و الفاظی هستند که به جای تصورات بر کثیرین حمل میشوند. این الفاظ با رابطهای دال _ مدلولی، مستقیماً به اشیاء خارجی دلالت دارند و بر هیچ مفهومی کلی یا جزئی اشاره ندارند; مثلاً لفظ « انسان » فقط آوای خاصی است که در وقت تلفظ این لفظ ادا میشود و تنها بر افراد و اشخاص انسان دلالت دارد. به عبارت دیگر لفظ عام انسان از دو امر حکایت میکند: یکی حقیقت فیزیکی لفظ «انسان», با این وصف که صوتی خاص و برآمده از تماس هوا با تارهای صوتی گوینده است و دوم, حقیقت عینی محسوس که همانا افراد بنی نوع بشر باشند ( بدوی، 1984: ص 267).
در این جا نه از مثل افلاطون نشانی هست و نه از کلی درونذات ارسطویی و مجالی برای وساطت هیچ گونه مفهومی هم باقی نمیماند.
2- مفهوم کلی در دیدگاه هگل
آیا هگل در هیچ یک از مکتبهای پیش گفته جای میگیرد و یا اساساً آنها را یکسره مردود میشمرد؟ در اینجا همین قدر میتوان گفت که این مکتبها در نظر هگل به عنوان مراحلی از راه به سوی چشمانداز درست، توجیهی تاریخی دارند; زیرا به نظر او, تاریخ فلسفه، تاریخ فلسفهای واحد است که در شکل نظامهای مختلف جلوه کرده است و درواقع نظامهای فلسفی در طول تاریخ، لحظات و مراحل رشد و شکوفایی آن را تشکیل میدهند و از این رو هریک به همان میزان از اهمیت و ضرورت برخورد است که دیگری.
البته نظر به این که سیر فلسفه همواره صعودی بوده است و مراحل بعدی، مراحل پیشین را به طور ضمنی در درون خود دارند. (6 -PP. 125: 1975 Hegel,)، نظر هگل درباب موضوع کلی باید کاملتر از مکتبهای یاد شده باشد و اگر هم با یکی از آنها منطبق گردد، شکل پرورده و کمال یافتة آن را تشکیل میدهد. شایان ذکر است که موضوع «کلی» در فلسفة هگل به صورت فصلی بریده و مجزا مطرح نمیشود بلکه بسان موضوعات دیگر, مرحلهای از رشد این نظام فلسفی را تشکیل میدهد و به صورت جزئی مؤثر در ساختار انداموار آن جای میگیرد و ضمن این که پاسخی مطابق این نظام مییابد, در تمامیت طرح کلی آن دخالت دارد.
نظام اندیشة هگل از سه بخش یا مرحله منطق، طبیعت و روح تشکیل میشود. بخش منطق, خود متشکل از سه حوزة وجود، ذات و مفهوم یا صورت معقول است و همین حوزة اخیر است که نمودار نظر هگل درباره مفهوم کلی است. وجود، نخست، در حال خودسانی و تجزیهناشدگی است. سپس در مرحله ذات, دچار ناخودسانی و دگرشدگی میشود و در نهایت در مرحلة صورت معقول, دوباره به خود برمیگردد و آن گریز قبلی به آویز بدل میشود. اما در این حال, دیگر انضمامی و مشخص است و آن سادگی و کم رنگی سابق را ندارد.
هگل در اشاره به صورت معقول یا مفهوم مشخص و انضمامی، واژه «begriff» را بکار میبرد. مفسران انگلیسی زبان او به جای لفظ معمول «Concept» از واژه «Notion» استفاده میکنند و مترجمان فارسی زبان هم کلمه «صورت معقول» را بکار میبندند. این همه برای آن است که جنبه انضمامیت این مفهوم, برجسته بماند و با آن نوع مفهومی که هگل, کلی انتزاعی «Abstract Universal» میخواند, متمایز باشد.
2_1_ تعریف مفهوم کلی از نظر هگل
هگل در آثار خود از دو گونه مفهوم کلی سخن میگوید: یکی مفهومی که از طریق انتزاع و تجرید وجه مشترک میان افراد حاصل میآید که هگل آن را کلی انتزاعی میخواند و دیگری کلی انضمامی که همان صورت معقول است. وی مشخصات این دو نوع را در مواضع مختلف و در تعارض با یکدیگر مطرح میکند:
الف- کلی انضمامی یا مشخص, بر خلاف کلی انتزاعی, محصول تجرید و انتزاع نیست:
در ذهن ما صورت معقول با عمومیت انتزاعی همراه است. از این رو اغلب به مفهوم عام توصیف میشود و لذا وقتی از مفاهیمی چون رنگ، نبات، حیوان و نظایر آنها سخن میگوییم، گمان میرود که آنها با غفلت از خصوصیاتی که رنگها، نباتات و حیوانات را از یکدیگر متمایز میسازد و حفظ مشترکات آنها حاصل میآیند. این حالت مفهومی است که فهم3 با آن سروکار دارد و درست است که احساس، این گونه مفاهیم واهی و تهی را خیالات و سایههای محض بداند. اما کلیت صورت معقول عبارت از صرف اجتماع مشترکات چند چیز نیست که در ازای آن جزئیاتی که از آن بهره دارند، قرار داشته باشند; بلکه بر عکس، خود جزئی کردن و مشخص نمودن خود است... کلی واقعی نباید با امری که صرفا میان چند چیز مشترک است، اشتباه شود(Ibid:P. 227).
ب- کلی انضمامی بخلاف انتزاعی, ذات افراد خود را تشکیل میدهد:
... کلی، زمینه و بنیاد است. ریشه و جوهر شخص است. برای این که اگر مثلاً کایوس، تیتوس و سمپرنیوس و ساکنان دیگر شهر یا کشورها را در نظر بگیریم, این حقیقت که تمام آنها انسان هستند، صرفاً چیزی نیست که آنها به اشتراک داشته باشند; بلکه کلی یا نوع آنهاست و آن افراد بدون آن اصلاً نمیتوانند تحقق داشته باشند. این مورد با آن عمومیت ظاهری که به غلط کلی خوانده میشود, بسیار تفاوت دارد. عمومیتی که صرفاً به معنای امری است که به تمام افراد نسبت داده میشود یا میان آنها مشترک است(Ibid :P. 240 ).
هگل برای توضیح مطلب, وجود نرمة گوش را مطرح میکند. انسانها در داشتن نرمة گوش، اشتراک دارند, اما نیک میدانیم که نبود آن در یک شخص خاص، تواناییهای دیگر او را تحتالشعاع قرار نمیدهد: این در حالی است که اگر انسانیت از وی ستانده شود، اوصاف کمالی دیگر را هم نمیتواند دارا باشد. بدین ترتیب « کلی، جان و نفس امر مشخص و انضمامی را تشکیل میدهد.» (Hegel,1961:PP.236-7).
ج- کلی انضمامی, به خلاف انتزاعی, بر افراد خود تقدم دارد:
خطاست گمان بریم اموری که محتوای مفاهیم ذهنی ما را تشکیل میدهند، نخست تحقق دارند و سپس بازنمایی ذهنی ما صورت میبندد و مفاهیم اشیاء به وسیلة عملیات انتزاع پیش گفته و ائتلاف مفاد مشترک آنها شکل میگیرد; بلکه صورت معقول نخست اصل است و چیزها اموری هستند که از طریق صورت معقول, که در آنها حضور دارد و خود را در آنها آشکار میکند، تحقق دارند.
( Hegel,1975 :P 228 ).
د- کلی انضمامی مفهومی توسعه یابنده است:
... اما یک جنبة ماتقدم اندیشه نیز وجود دارد; آن جا که ] ما [ از طریق وساطت [ اندیشه و شقاق و بروز آن] نه در امری بیرونی, بلکه از طریق انعکاس و بازتاب در خودش به آن نوع بیواسطگی میرسیم که کلیت است. خودخرسندی اندیشه که با خود چنان مشغول و مأنوس است که احساس میکند با جزئیاتی که به سطحش نزول کرده و از این طریق, طبیعت خویش را توسعه داده است، یکسانی ذاتی دارد
(Ibid : p. 17 ).
و- کلی انضمامی بر خلاف انتزاعی افراد خود را در بر میگیرد:
آنچه صور معقول خوانده میشود و درواقع مفاهیم خاصی چون انسان، خانه، حیوان و نظایر آن نیز تعینات ساده و تمثلات انتزاعی هستند; انتزاعاتی که از صورت معقول, تنها عنصر کلیت را نگه میدارند و جزئیت و شخصیت را بیحساب رها میکنند. بدین ترتیب در آن جهات توسعهای ندارند. آنها با این عمل، صورت معقول را از دست میدهند.(Ibid : P.229 ).
از آنچه گذشت, به دست میآید که کلی انضمامی, چون موجودی زنده که در فرایند رشد و تناوردگی، اجزاء و اعضای خود را پدیدار میکند، جزئی و فرد را از بطن خود میپرورد و از همین جهت بر آنها تقدم دارد; اما کلی انتزاعی محصول تجرید ذهن است. مفهومی ساکن و جامد که محتوای خود را به صورت دادهای پیش بوده دریافت میکند و از این رو ذاتاً واهی و میان تهی است و افراد خود را دربرنمیگیرد و به همین جهت, کلی واقعی بحساب نمیآید. نظر هگل درباره مفاهیمی که گاه مفاهیم تجربی خوانده میشوند, مانند انسان، خانه و نظایر آن, دوپهلو است. گاهی آنها را محصول انتزاع میداند و گاه خلاف این را میگوید.
( Inwood, 1994:pp.369- 370).
شاید این مفاهیم در نظر هگل کلی واقعی و در بر دارندة افراد خود باشند, اما در عین حال بتوان آنها را از طریق انتزاع هم حاصل کرد; البته اینبار صرفاً دیگر به عنوان امر مشترک و محصول انتزاع، کلی واقعی را تشکیل نمیدهند. هگل گاه ذوات شخصی موجود را کلی انضمامی میخواند; البته در این جا توجه به کمالاتی است که شیء فعلاً به صورت بالقوه و بسیط دارد و بعدا در پی وساطت یا تغییر و دگرشدگی, به فعلیت میرسند; مانند هستهای که خصوصیات درخت را به طور ضمنی در خود دارد یا هوش که منبع معلومات بیشماری به صورت نهفته است.
(Hegel, ibid: P.204 & Inwood, Ibid :P 370).
2_2_ فرایند رهیافت هگل به کلی مشخص یا انضمامی
روشنترین تکلیف هگل در مقام یک فیلسوف, توضیح و تبیین عالم بود. او باید نشان میداد که چرا عالم به جای این که در گمخانه عدم بماند، پدید آمد و به حکم ضرورت تحقق دارد. اما ملاحظه مینمود که کانت, پیش از این، ابزار لازم را از وی ستانده است; زیرا قلمرو شناخت را ظاهر و وانمود چیزها دانست, نه باطن و بود آنها و در واقع با تأکید بر ذات ناشناختنی که از تیررس هرگونه شناختی برکنار است, گسلی گذرناپذیر میان ذهن و عین پدید آورد و بدین ترتیب, امکان هرگونه تبیینی را از میان برد. در این جا نیاز به عاملی بود که ذهن و عین را به هم گره زند, به گونهای که آن دو را دو روی یک واقعیت نشان دهد; زیرا تنها در این صورت بود که متعلَّق شناخت، وجهی و جنبهای از فاعل شناسا میشد و دیگر خارج از حوزة شناسایی قرار نمیگرفت تا انطباق ذهن و شناخت با آن مورد تشکیک باشد. البته هگل برای رسیدن به این عامل, مایههای لازم را در اختیار داشت: کانت و لاپلاس فرضیههایشان را دربارة تشکیل منظومه خورشیدی عرضه کردهاند; لامارک و بعد از او هیلر مایه اصلی اعتقاد به دگرگونی را پروراندهاند; لاوازیه شیمی را از چنگ نظریههای اثیری رها ساخته و گوته که بینش او بر اندیشههای هگل تأثیری عمیق نهاده است، فکر وحدت اندامی طبیعت را با غنایی شاعرانه بیان کرده است و در همین زمان, انقلاب فرانسه دریافت کلی تاریخ را عمیقاً دگرگون کرده و مضمون تحول جوامع، تناقضها و بحرانهای آنها را پیش کشیده است (گارودی،1362: صص 9-28 ).
بدین ترتیب هگل طرح مطلقی را درانداخت که تمام کائنات را در برمیگرفت و عالم طبیعت، صرفاً تجلی سلسله مراتبی او بود. مطلقی که از نازلترین سطح وجود آغاز میشد, به سوی معدنیات، نباتات و حیوانات فراز میآمد و با عالیترین درجه توسعه و سازمان یافتگی در خودآگاهی انسان پایان میگرفت. بدین ترتیب, مطلق, سازوارهای زنده و کلی خودپرورنده و خودسامان یا تعیینکننده خود را تشکیل میدهد و تنها در خودآگاهی اوست که عین مورد شناسایی بخشی از فاعل شناسا میگردد و بدین صورت معرفت ممکن میشود. هگل، فیخته و شیلینگ با چنین تصویری از مطلق بود که معتقد بودند آگاهی خود متناهی یا انسان نسبت به اشیاء خارجی, تنها خودآگاهی نیمه هوشیارانة او در مقام خود مطلق است (Beiser, 1996: PP. 5-6, 12_13). بدین ترتیب, مشکل امکان معرفت برطرف میشود; اما این بار خود مطلق است که باید توضیح داده شود و تبیین گردد. از این رو هگل به جا آن را موضوع فلسفه بشمار آورد; چنان که میگوید: «موضوع فلسفه ایده است و ایده آن قدر ضعیف نیست که تنها حق یا الزامی جهت تحقق داشته باشد و او را از وجود واقعی بهرهای نباشد, بلکه موضوع فلسفه واقعیتی است که اشیاء، قوانین و شرایط اجتماعی تنها جنبههای بیرونی و ظاهری آنند.»
( Hegel, Ibid :P. 10& see too Hegel, philosophy of mind, 1967: p. 14)
هگل برای تبیین «ایدة مطلق» دو راه را پیش رو داشت: یکی ذکر علت و دیگری بیان دلیل. او راه دوم را برگزید; زیرا اگر تبیین همان ذکر علت باشد، خارج از مطلق چیزی نمیماند تا در کسوت علت درآید. بعلاوه, هگل میان علت و معلول رابطهای ضروری نمیبیند تا بتواند معلول را به حکم ضرورت از بطن علت به دست آورد. حتی به فرض پذیرش تبیین علّی، فرایند این تبیین یا به علة العلل ختم میشود که چون علتی دیگر پس پشت ندارد، رازی ناگشوده میماند و یا زنجیرة علتها تا بینهایت واپس میرود که در این صورت مجموعه تبیین نشده رها میشود. ناگزیر باید به دلیل توسل جست و نشان داد که عالم یا همان مطلق در تحقق خود جهت معقول دارد یا امری منطقی است و به عبارت دیگر از دلیل سرچشمه میگیرد و بلکه خود، تجسم دلیل است. (استیس، 1370: ص 68 ).
البته این دلیل هم نمیتواند با پیشپنداری بر فرضی استنتاج ناشده بنا شود. به نظر هگل ما نمیتوانیم هیچ چیزی را فرض بگیریم و جزماندیشانه بر آن اصرار ورزیم و نیز نمیتوانیم گفتهها و فرضیات دیگران را مسلم انگاریم; لاجرم باید نقطة آغازی داشته باشیم. این آغازگاه به صورت ابتدائی و استنتاج نشده, مستلزم فرض است و بلکه خودش یک فرض است. (Hegel,1975: P. 5). برای رهایی از این بنبست, باید میان نقطة آغاز اندیشه و فرجام آن رابطهای دوسویه برقرار باشد; یعنی همان طور که فرجام از نقطه آغاز نتیجه میشود، آغاز هم به نوعی از فرجام استنتاج شود. روشن است که برای تحقق چنین امری, دلیل منظور باید به صورت دستگاه اندیشه باشد; دستگاهی که اجزای آن سخت به هم گره خوردهاند و راه به یکدیگر میبرند و چون نمیتواند به امری بیرونی تکیه داشته باشد, به دایرهای میماند که دو سر آن به هم آمده است و تنها از درون برمیجوشد و توسعه مییابد. فرایند این توسعه به صورت دیالکتیک است که در سراسر دستگاه اندیشه و جهان واقع حضور دارد.
( Ibid PP. 19-20, PP. 116-17& Hegel, Phenomenology of mind, 1967: P.10)
کارمایة دیالکتیک را عنصر نفی تشکیل میدهد; زیرا در تحول دیالکتیکی، شیء با نفی هویت بالفعل خود، امکانات بالقوة خود را به بروز میکشاند و از این طریق به اثبات خویش میپردازد. دیالکتیک از سه جزء تشکیل میشود: جزء نخست, برنهاد است که همان بساطت اولیه و یکسانی شیء است; برابرنهاد که نفی بساطت اولیه و نایکسانی است و سرانجام همنهاد یا نفی نفی که وحدت یکسانی و نایکسانی است, به صورت عنصری کاملتر، مشخصتر و در واقع محصول دو جزء پیشین عرض وجود میکند و خود, برنهاد سه پایة جدید قرار میگیرد. به نظر هگل مفهوم محض وجود, نقطة آغاز در حرکت دیالکتیکی اندیشه است; زیرا هیچگونه تعینی ندارد.( Hegel, 1975: p.124). هستی که از هرگونه تعینی محروم است، نه انسان است نه درخت و نه هیچ چیز دیگر; در واقع همان لاشیء و نیستی میشود و با آن فرقی ندارد. بدین ترتیب, نیستی از هستی نتیجه میشود. حال اگر تصدیق کنیم که چیزی هست, باید اذعان آوریم که آن چیز «نیست»; زیرا هستی متضمن نیستی است. ولی چگونه یک چیز میتواند در آن واحد هر دو حال را داشته باشد؟ پاسخ این است که یک چیز هنگامی که میگردد, یعنی تغییر میپذیرد، هم هست و هم نیست. مفهوم گردیدن به عنوان پایة سوم, تناقض را رفع میکند و البته خود برنهاد سه پایة دیگر قرار میگیرد و این روند تا فرجام منطق و حوزه صورت معقول, یعنی مثال مطلق ادامه مییابد. بدین ترتیب, مثال مطلق از مقولات سابق و در رأس همه, مفهوم هستی نتیجه میشود. اما از سوی دیگر, هستی هم به عنوان نقطه آغاز، امری جزمی و استنتاج نشده نیست. بلکه خود به نوعی از مثال مطلق نتیجه میشود; زیرا اگر هستی، مقولات پس از خود و مثال مطلق را به طور ضمنی در بردارد، مثال مطلق هم مقولات قبل از خود و مقولة هستی را به طور صریح در بردارد. هستی وابسته به گردیدن یا شدن است; زیرا اگر گردیدن نباشد, هستی هم نیست; پس گردیدن بنیاد و شرط هستی است و هر شرطی هم بالضروره بر مشروط خود مقدم است. اگرچه گردیدن، نتیجه و فرجام استدلال است، درواقع مقدمه، بنیاد وآغاز آن نیز هست. به همین ترتیب می توان پیش رفت و به اول سابق بر همة مقولات یعنی مثال مطلق رسید. بدین صورت اگر دلیل مقوله واپسین، هستی است، دلیل مقوله هستی هم مقوله واپسین است و این گونه است که تمامی اندیشه و اجزای دلیل به خود بازمیگردد و چون دلیلی مقدم بر آن نمیتوان جست، سزاست که بنیاد توضیح و تبیین عالم به شمار آید (استیسن: صص 23 و 154). البته اگر قدری ژرفتر بنگریم, چون دلیل از مطلق جدا نیست و مطلق تمام ذهن و عین را فرا میگیرد، خودشکوفایی دلیل همانا شکوفندگی مطلق است و همین ایده یا خود مطلق است که چون موجودی زنده, اعضای خود را از بطن خویش میآفریند و به ظهور میرساند و درواقع تمام مقولات منطق، طبیعت و روح, لحظات گسترش وجودی اویند و هم, در کنار سایر مقولات منطق، کاملترین نمونه کلی انضمامی و مشخص است.
2_3_ نحوه تحقق مفهوم کلی
مطابق تعریف هگل از کلی انتزاعی, روشن میشود که این نوع کلی, نظر به این که محصول انتزاع ذهن است, تنها وجودی روانی دارد و به عنوان پدیداری ذهنی در قلمرو ذهن شخص تحقق دارد و وجود آن به وجود همان شخص وابسته است; اما کلی انضمامی به دلیل این که جزئی و فرد را از بطن خود میپرورد و درواقع خود را در قالب آنها به فعلیت میرساند, از تحقق عینی برخوردار است و به عبارتی تحقق فرد، همانا تحقق کلی است. البته حس به درک این مطلب نائل نمیشود. هگل در این مورد میگوید: «کلی برای ناظر بیرونی به عنوان کلی در خارج وجود ندارد. نوع به عنوان نوع نمیتواند ادراک شود: قوانین مربوط به آسمان بر روی آن نوشته نشده اند. کلی نه دیده میشود و نه شنیده; فقط ذهن وجود آن را در مییابد. دین ما را به مطلقی رهنمون میشود که تمام امور دیگر را در خود فرا میگیرد; مطلقی که تمام امور دیگر توسط آن به وجود میآیند و این مطلق موضوع شناخت حس نیست; بلکه موضوع ذهن و اندیشه است.» (Hegel,1975:P. 34).
مطابق این بیان, تحقق و واقعیت دو معنا دارد: یکی وجود محسوس و مشهود, و دیگری وجود عقلی به مثابة قانون; و کلی انضمامی به معنای اخیر از عینیت و تحقق برخوردار است. بدیهی است که اگرچه قوانین فضایی به صورت امری محسوس مشاهده نمیشوند, بر تمامی تحولات اجرام سماوی حکومت دارند و درواقع تحقق هر پدیدهای در آن حوزه، در ضمن یک قانون و به عنوان نمونهای از آن صورت میگیرد. بدین ترتیب, هر پدیدهای با تحقق خود، قانون حاکم بر خود را متعین میکند; زیرا بدون آن, هیچ معنا و اعتباری ندارد. به همین صورت, مفهوم کلی شرط تحقق فرد است; زیرا روح حاکم بر فرد، هویت او را معین و مسیر تکامل آن را مشخص میکند و در حقیقت، فرد در مسیر تحولات خود, لحظات و مراحل وجود کلی را متعین میکند و شناخت آن بدون توجه به مفهوم کلی یا صورت معقولی که ذات آن را تشکیل میدهد، ممکن نیست. هگل تصریح میکند که صورت معقول, همان قلب چیزهاست و آنها را چنان که هستند میسازد. بنابراین تشکیل شدن صورت معقول یک شئ، آگاه شدن از آن است ] نه ساختن آن[. ما وقتی به نقد چیزی اقدام میکنیم یا راجع به آن حکمی میرانیم، عملی ذهنی انجام نمیدهیم و صرفاً فلان یا بهمان محمول را به آن نسبت نمیدهیم; بلکه برعکس آن شئ را در صفت خاصی که صورت معقول آن اعمال میکند، نظاره میکنیم ( .(Ibid:p.232از این جا آن جملة معروف هگل در مقدمة کتاب فلسفة حق به ذهن متبادر میشود که: «هرچه معقول است واقعی است و هرچه واقعی است معقول است »(Hegel, philosophy of right, 1967:P. 10) زیرا ساختة خودخواستة ذهن ما نیست; بلکه یافتة آن است و به عنوان جزئی از دلیل پیش گفته از ضرورت منطقی برخوردار است و بنابر همانی ذهن و عین, لحظهای از گسترش وجودی ایدة مطلق را تشکیل میدهد. به نظر هگل عینیت حقیقی تفکر (Thinking) عبارت است از این که اندیشهها, قطع نظر از آن که اندیشههای ما باشند, در عین حال باید ذات واقعی چیزها را تشکیل دهند و «عینی» هم یعنی «ذات معقول شیء» ((The thought apprehendedessence of the existing thing که در قبال اندیشة ما قرار دارد (Hegel,1975:PP. 67-68). بدین ترتیب, کلی انضمامی برخلاف کلی انتزاعی از تحقق عینی برخوردار است (Baillie,1991:PP. 222-25&231-32)
2_4_ نسبت مفهوم کلی با فرد
از ملاحظات پیشین, نسبت میان کلی با فرد تا حدی روشن میشود. قدر متیقن این که این نسبت به صورت انطباق امری ذهنی با ما بازایی خارجی نیست و به عبارت دیگر, فرد در حکم مصداق کلی نیست. در فلسفة هگل نسبت کلی با افراد خود بیشتر به صورت نسبت کل با اجزاء آن جلوه میکند. کلیتیاند امور و وحدتی که تمام اجزاء را در برگرفته است و درواقع تمام آنها را در فرایند توسعة خود پدیدار میکند. ایدة مطلق هگل که از آن به ایدة الهی نیز تعبیر میکند (ر.ک: همین نوشتار, ص 17) نمونة کامل کلی انضمامی است که تمام اجزای عالم را در برگرفته است و آن را از بطن خویش میپرورد. در این فرایند توسعه, چیزی از خارج به آن ضمیمه نمیشود و اصلاً ورای آن, خارجی وجود ندارد; بلکه آنچه را به نحو بالقوه دارد، بروز میدهد. بدین ترتیب افراد، مراحل و لحظات وجود کلی را تشکیل میدهند و درواقع صرف تجلی و تظاهر آنند. کلی چون روحی حاکم بر آنها از نخستین لحظة تحقق فرد، حضور دارد و جهت تکامل آن که جهت تکامل خود را مشخص میکند; همانند درختی که در مرتبة وجود هسته حضور دارد و هسته، لحظة نخست وجود آن را تشکیل میدهد و سپس به سوی تحقق ریشه، تنه، شاخهها و برگها توسعه مییابد. بدین ترتیب, فرد تنها در ارتباط خود با کلی معنا مییابد; مثلاً هویت هسته در این است که هستة درختی است و تحقق درخت را در پیش رو دارد. بنابراین کلی، جهت معقول و دلیل تحقق فرد است و درواقع دو نقش متافیزیکی و معرفت شناختی ایفا میکند: نخست این که اصل هستی فرد را تشکیل میدهد; چنانکه فرد، تعین و لحظهای از گسترة وجودی آن است و دیگر این که شناخت فرد, قطع نظر از کلیت حاکم بر آن امکان ندارد; نظیر این که دست بریده و جدا افتاده، دیگر حقیقتاً دست محسوب نمیشود و تنها در ارتباط با بدن است که معنا مییابد. بنابراین کلی برایند اجتماع افراد نیست و بلحاظ وجودی, از آنها تأخر ندارد و ازاینرو محصول انتزاع ذهن نیست; بلکه جهت معقول آنها را میسازد و در واقع با خود جزئی کردن، فرد را پدید میآورد. (Burbidge,1995: PP.114-15). هگل این حالت را برای مفاهیمی نیز که در قیاس با مقولات منطق، کلیات تجربی خوانده میشوند، ثابت میداند و در مقام ذکر مثال میگوید: «اگر حیوانیت سگ را از آن جدا کنیم، گفتن این که سگ چیست، ناممکن میشود. تمام اشیاء چنان که وجود خارجی دارند، ماهیت ذاتی هم دارند. آنها زنده میشوند و میمیرند، برمیآیند و درمیگذرند، اما بخش ذاتی و کلی آنها نوع است و این چیزی بسیار بیشتر از امر مشترک میان آنها است» (Hegel,Ibid:P. 37).
3- نتیجه
نظریه کلی انداموار هگل به واقع نظری بدیع است و او نخستین کسی است که کوشید تا آن را به نحوی درچیده و سنجیده ثابت نماید. هگل چون افلاطون کلی را واقعی و خودبنیاد میداند; اما برای کلیات، جهانی مستقل در نظر نمیگیرد. به نظر او گرچه کلی شرط تحقق فرد است و بر آن تقدم دارد, این تقدم، عقلی و منطقی است, نه زمانی یا مکانی؛ یعنی اگر فرض کنیم که اولین لحظة تحقق فرد همان لحظة تحقق کلی باشد، این فرد است که به کلی وابسته است نه برعکس. صورت معقول یا کل انضمامی بلحاظ این که دربردارندة فرد است و بر آن احاطه دارد، دیگر مسأله انطباق مفهوم ـ مصداقی درباره آن صدق نمیکند و درواقع با تعریف معمول از کلی چندان وفق نمینماید. این مفهوم, بلحاظ همین شمول و فراگیری, به کلی سعی عرفانی- در عرفان و فلسفه اسلامی- شباهت دارد: اما در عین حال از آن متمایز است; زیرا کلی سعی عرفانی- وجود اتمی که وجودات مادون و تجلیات خود را در بر گرفته است- نظر به این که کمال است، دستخوش تحول و حرکت تکاملی نمیشود; حال آن که کلی انضمامی در فراگرد جزئیت یافتگی و فردشدگی همواره توسعه مییابد و به سوی تشخص و انضمامیت بیشتر پیش میرود. در نظام اندیشة هگل، واقعیت در هر شکل و درجهای که باشد, از نازلترین جزء آن تا ذهن متعالی اندیشه، یک کل یگانه و همان محتوای ایده و صورت معقول را تشکیل میدهد. کلیت اندامواری که اجزای آن در ارتباط با یکدیگر و کل معنا مییابند. این کلیت و صورت معقول که در حد نخستین مقولة منطق, یعنی مفهوم هستی محض, حضور دارد و روند توسعه, آن را به سوی طبیعت و روح، هدایت میکند، روح زندة واقعیت _ و نظر به صرف گزارشگری فلسفه- روح فلسفة هگل را تشکیل میدهد. واقعیت تنها از رهگذر همین صورت معقول است که میتواند تحقق یابد و بلکه خود صورت معقول حقیقت وجود و ذات آن است که نسبت به خود, ظهور و تقرر مییابد. بدین ترتیب, فلسفة اصالت معنای (Idealism) هگل که در فلسفة عصر جدید نهایت اصالت عقل (Rationalism) خوانده میشود, چیزی جز اصالت صورت معقول یا کلی انضمامی نیست (ر.ک مجتهدی,1377: صص 309,275,271). البته نظریة کلیات هگل تنها زمانی صورت قبول مییابد که فلسفة او بتواند بر اشکالات جدی و مهمی که در برابر روش دیالکتیک و ساختار این نظام اندیشه مطرح است, فایق آید. اما در هر صورت نوآوری هگل در عرصة اندیشه و جسارت فلسفی او ارزشمند است.
منابع
الف- فارسی
1.ارسطو، متافیزیک، ترجمه: شرف الدین خراسانی، تهران، گفتار، چ اول، 1367.
2.استیس، و.ت، فلسفه هگل، ترجمة: حمید عنایت، تهران، امیرکبیر، چ ششم، 1370.
3.افلاطون، جمهوری، ترجمة: فؤاد روحانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ هفتم،1379.
4.بارکلی، جرج، «مبادی علم انسانی»، در کتاب فلسفه نظری، گردآوری و ترجمه: منوچهر بزرگمهر، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ سوم، 1362.
5.بزرگمهر، منوچهر، فلاسفه تجربی انگلستان، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1398 ه.ق, ج اول.
6.پلامتانز، جان. پتر دف، شرح و نقدی بر فلسفه سیاسی و اجتماعی هگل، ترجمة: حسین بشیریه، تهران، نشرنی، 1367.
7.ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمة: احمد احمدی، تهران، انتشارات سمت، 1380.
8.گارودی، روژه، در شناخت اندیشه هگل، ترجمة: باقر پرهام، تهران، آگاه، 1362.
9.مجتهدی، کریم، منطق از نظرگاه هگل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377.
10. هاملین، دیوید، تاریخ معرفتشناسی، ترجمة: شاپور اعتماد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1374.
11. هیوم، دیوید، تحقیق درباره فهم انسانی، در کتاب فلسفه نظری، گردآوری و ترجمه: منوچهر بزرگمهر، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ سوم، 1362.
ب- عربی:
1_ بدوی،عبدالرحمن، موسوعه الفلسفه، بیروت، المؤسسه العربیه للدراسات و النشر،1984،ج دوم.
2_ سبزواری، ملا هادی، شرح المنظومه، قم، دارالعلم، چ پنجم، 1366، جزء اول.
ج- انگلیسی:
1- Beiser,Frederick.C, Introduction: Hegel and the problem of metaphysics, in: the Cambridge companion to Hegel, edited by frederick.C.Beiser,Cambridge, Cambridge university press, 1993.
2- Baillie, James.B, The Origin and significance of Hegel’s Logic, London and New Yourk, The macmillan Company, 1991.
3- Burbidge, Jahn. W, on Hegel’s Logic, New jersey , Humanities press, 1995.
4- Edward’s, paul, the Encyclopedia of philosophy, New Yourk , Macmillan publishing, Co and the free press, 1972. Vo 8.
5- Hegel, G.W.F, Phenomenology of mind, thranslated by G.B.Baillie, New Yourk and Evanston, Harper torchbooks the Academy library harper and Row publishers, 1967.
6- Hegel, G.W.F, Hegels’ Logic, translated by william wallace, Oxford and london, Oxford univerity press, 1975.
7- Hegel, G.W.F,Hegel’s Philosophy of mind, Translated by william wallace, Oxford, Oxford university press, 1976.
8- Hegel.G.W.F, Hegels’ philosophy of right, translated by T.M.Knox, London and Oxford and NewYourk, Oxford university press, 1967.
9- Hegel, G.W.F, Hegel’s Science of logic, Translated by W.H. Johnston and L.G.Struthers.Vol 2, London: George Allen and Unwin L.t.d and New York: The macmillan Company , 1961.
10-Inwood, M.J, Hegel, London and Boston and melborn and Henley, Routledge and Kengan paul, 1994.
11- Rockmore , Tom, On Hegel’s epistemology and contemporary philosophy, New Jersey, Humanities press, 1996.
پی نوشت:
1_ این مقاله برگرفته از پایان نامه دکتری است که با راهنمایی جناب آقای دکتر احمد احمدی صورت گرفته است.
2_ استادیار دانشگاه ایلام
3 - verstand سطحی از آگاهی که از عقل یا Vernunft که یکسانی و نایکسانی را در وحدتی منسجم میبیند، پائین تر است و تنها میتواند یکسانی یا نایکسانی را در نظر بگیرد.