جستاری در باب امکان در فلسفه کانت (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
در فلسفة نظری کانت که شامل حسیات، تحلیل و جدل استعلایی است، مبحث تحلیل استعلایی مهمترین نقش را از طریق مبنا قرار گرفتن مقولات بعهده دارد. مقولات که اساس صور احکامند, کمیت، کیفیت، نسبت و جهات حکم را تبیین میکنند. میان مقولات, جهت امکان, به لحاظ آن که در جدل استعلایی و الهیات نیز مورد توجه کانت است, اهمیت اساسی دارد. نحوه معرفی این مقوله از سوی کانت, تمایز آن از مقولات همگن خود و سایر مقولات و سنجش آن با تلقی کانت از امکان در مبحث جدل, به اختصار در این نوشته پی گیری و بررسی شده است.متن
مقدمه
در این نوشته, بعد از طرح معانی و خاستگاه امکان(Possibility), مطالبی که کانت دراینباره مطرح کرده, آمده است پس از جمع بندی آنها رای او دراینباره تشریح میشود. تأمل در مبانی فلسفی این رأی نیز به اختصار مورد توجه قرار گرفته, دربارة آنها نکاتی ذکر می شود. هدف این نوشته، معرفی شفاف و بررسی این مسأله از دیدگاه کانت است تا زمینة مقایسه آرای مختلف در این مسأله فلسفی فراهم گردد.
رؤوس مطالب این نوشته عبارتند از:
1ـ معانی امکان;
2ـ نگاهی کوتاه به آرای پیشینیان دربارة امکان;
3ـ مواردی که مسألة امکان در فلسفة کانت مطرح شده است (امکان در تحلیل استعلایی، امکان در جدل استعلایی) و, بررسی هر کدام;
4ـ جمع بندی و نتیجه گیری.
معنا و خاستگاه امکان (پیشینة بحث)
1ـ معانی و کاربردهای امکان
برای امکان, ده معنا و کاربرد ذکر شده است که برخی قابل ادغام در دیگری, و بعضی بهلحاظ اهمیت نداشتن قابل چشم پوشیاند. مهمترین این کاربردها عبارتند از:
1ـ امری که میتواند موجود شود و یا واجد حالت دیگری غیر از حالت فعلیاش گردد، دربرابر امریکه نمیتواند موجود شود(بهلحاظ ناسازگاری منطقی یا امتناع عینی)
2ـ امری که قوه واستعداد دارا شدن فعلیت دیگری را دارد.
3ـ امری که تناقض درونی ندارد یا خودمتناقض نیست.
4ـ امری که خودمتناقض نبوده، بهعلاوه ضروریهم نیست. (Angeles, 1981, p.218)
2ـ خاستگاه امکان
در منطق, که پای قضیه در میان است، اتصاف موضوع به محمول و نسبت بین محمول و موضوع، کیفیت و حالات مختلفی می تواند داشته باشد (جهات قضایا).
گاه این نسبت به گونهای است که محمول از موضوع جدایی پذیر نیست; اما گاه جدایی پذیر است. از حالت اول, به ضرورت و از دومی, به امکان تعبیر میشود.
البته اگر صدق قضیه p ضروری باشد, یعنی کذب آن قابل فرض نباشد _ مثلا به این جهت که بدیهی اولی است _ اتصاف به ضرورت صدق پیدا می کند؛ همان طور که اگرp برای مخاطبی ضروریالصدق نباشد, ممکنالصدق (محتملالصدق) خواهد بود.
در فلسفه, که موضوع آن وجود است، اتصاف موضوع به محمول وجود، گاه حالت ضروری دارد واجب الوجود و گاه حالت امکانی (ممکن الوجود).
نظر ارسطو
ارسطو در بحث قضایا، در کنار ضروری و ممتنع، ممکن و محتمل را نیز مطرح کرده است. در کتاب العباره آمده است: «و اذ قد لخصنا هذه المعانی، فقد ینبغی ان ننظر کیف حال اصناف الایجاب و السلب بعضها عن بعض: ما کان منها فیما یمکن ان یکون، و ما لا یمکن، و فیما یحتمل ان یکون و ما لا یحتمل و ما کان منها فی الممتنع و الضروری.» (ارسطو, 1980, ص 122)
به نظر ارسطو, ایجاب و سلب گونههای متعددی دارد که برخی امکانی در برابر ناممکن و برخی احتمالی در برابر نامحتمل هستند. در این که در نظر ارسطو, ممکن و محتمل چه معنایی داشته است و آیا مترادفند یا نه، دو تفسیر وجود دارد:
تفسیر نخست آن است که این دو, مترادفند و تبیین ضرورت و امکان, بر دیدگاه متافیزیکی ارسطو مبتنی است. به نظر او، به لحاظ آنکه اشیاء دارای طبیعت یا ذات (Essence) هستند، در نسبت دادن امری به طبیعت شیء، به لحاظ آنکه ذات, تغییر ناپذیراست، باید از اصطلاح «ضروری» استفاده کرد; اما در انتساب امری که به طبیعت شیء مرتبط نیست, «ممکن» یا «محتمل» به کار می رود.
(Paui, Edwards, v, 6, 1972, p.419,)
تفسیر دوم آن است که این دو, مترادف نیستند; سه معنا برای هرکدام می توان فرض کرد. ابن سینا میگوید: «یشبه ان یکون المحتمل انما یعنی به ما هو عندنا کذلک، و الممکن ما هو فی نفسالامر کذلک و یشبه ان یعنی به معنی آخر و هو ان المحتمل ما یعتبر منه حال المستقبل و یکون فی الوقت معدوما و الممکن ما لا دوام له فی وجود او عدم، کان موجودا او لم یکن؛ و قال قوم ان الممکن یعنی به العام و المحتمل الخاص .» (ابن سینا, 1952, ص 114)
الف ـ مراد از امکان, کیفیت نسبت بین موضوع و محمول، در واقع و نفسالامر است و مراد از محتمل, تلقی ما از کیفیت نسبت.
ب ـ محتمل امری است که در حال حاضر محقق نیست, گرچه تحققش در آینده منتفی نمیباشد؛ ولی ممکن، عدم دوام هستیاش شرط است; خواه در حال حاضر محقق باشد خواه نباشد. با این حساب, وجود یا عدم وجود امر ممکن، دائمی نیست.
ج ـ ممکن, یعنی امکان عام و محتمل, یعنی امکان خاص (Contingent).
به هر حال, با نظر به مجموع مطالب ارسطو در این باب، سه معنا برای امکان از نظر او ذکر شده است: 1ـ آنچه در اغلب موارد اتفاق میافتد; 2ـ تصادف محض یا رویدادی که ریشه در الزامات طبیعت ندارد; 3ـ وجه بالقوهای که در شیء موجود است و در صورت عدم مانع, به امر بالفعل تبدیل میشود. (آ. ما کو لو فسکی, 1366, صص 207_ 206).
ابعاد مسألة امکان
با تأمل در مباحث مربوط به امکان, میتوان ابعاد و وجوه زیر را برای آن بر شمرد, (ابن سینا, 1952, صص 115_ 114)
الف ـ امکانی که موصوف آن تصور است. در این وجه اگر تصور، حاصل دو یا چند معنا باشد, هنگامی ممکن خواهد بود که این معانی ناسازگار نباشند; با این حساب, تصور یخ داغ، دایرة مربع، گنگ فریاد کننده و… تصوراتی ناممکن خواهند بود. از اینرو تصوری ممکن خواهد بو که یا بسیط باشد و یا معانی مؤلفة آن سازگار باشند.
ب ـ امکانی که موصوف آن قضیه است. امکان, در قضیه, در پنج وجه قابل فرض است.4
1ـ امکان, متعلق به رابطه محمول با موضوع باشد; مانند «هر انسانی کاتب است بالامکان.»
2ـ امکان متعلق به موضوع باشد; مانند: «هر انسان ممکنی، کاتب است.» در این مورد فرض آن است که عنوان موضوع نسبت به ذات آن، حالت امکانی دارد.
3ـ امکان متعلق به محمول باشد; مانند: «هر انسانی ممکن الکتابه است.» به گفتة شیخ اشراق: «شایسته آن است که جهات، اعم از وجوب، امکان و امتناع، از اجزای محمول قرار گیرند تا قضیه در تمام حالات ضروریه باشد.»
4_ امکان متعلق به سور قضیه باشد; مانند: «به امکان, هر انسانی یک خانه برایش کافی است» این قضیه با «هر انسانی برایش یک خانه کافی است بالامکان» فرق دارد; زیرا این صادق است که یک خانه ممکن است تکتک افراد را کفایت کند، ولی امکان کفایت کردن یک خانه برای همه افراد با هم میسر نیست.
5- امکان متعلق به صدق قضیه باشد; مثلاً: ”هر انسانی کاتب است“ ممکن است صادق باشد، در این وجه, امکان به معنای احتمال است.
در این وجوه، اصل امتناع تناقض شرط لازم و در عین حال معیار شناسایی امکان است. مثلاً در سنجش رابطه دو قضیه, اگر یکی از وحدتهای هشت یا نهگانه تحقق پیدا نکند و بین دو قضیه تناقض برقرار نباشد، رابطة امکانی محقق خواهد بود; یعنی با وجود یکی، دیگری هم میتواند محقق و یا صادق باشد.
همان طور که در باز گویی مطالب کانت خواهد آمد، یکی از مصادیق این وجوه، جایی است که دو محمول متغایر بخواهند بر موضوعی توارد داشته باشند. در این صورت به دلیل امتناع تناقض, حمل ممکن نخواهد بود; بنابراین در حمل هر محمولی, شرط لازم (و نه کافی) مراعات عدم تناقض است.
ج ـ امکانی که موصوف آن شیء است. پیداست که اگر حکایتی از امر یا شئ در قالب تصور انجام شود، بند الف, یعنی امکان تصوری، شامل آن خواهد شد؛ و اگر حکایت در قالب تصدیق شکل بگیرد، بند ب آن ساری و جاری خواهد بود. با قطع نظر از دو وجه یاد شده, امر و شیء به لحاظ واقع و نفسالامر, در سنجش با وجود، دو حالت پیدا می کند: یا وجود برایش ضرورت داشته, و از آن جدا شدنی نخواهد بود (واجبالوجود) و یا ضرورت نداشته, جدایی پذیر خواهد بود. البته اگر مفهوم شیء مد نظر باشد, فرض امتناع, یعنی ناممکن بودن اتصاف شیء به وجود نیز پیش خواهد آمد. روشن است که هیچ تلازمی میان جدایی پذیری یا جدایی ناپذیری وجود از شیء و نیازمندی یا عدم نیازمندی آن به علت وجود ندارد؛ یعنی قابل فرض است که اتصاف شیء به وجود, ضروری و در عین حال مشروط به وجود علت آن، باشد.
دـ امکان مذکور در بند پیشین، با لحاظ نقطة مقابل آن, در سه وجه قابل فرض است: نخست آن که ممکن در مقابل واجبالوجود در نظر گرفته شود. در این فرض, همین که وجود از شیء جدایی نا پذیر نباشد, خواه وجود بر آن قطعیت یافته باشد یا نه، آن شیء ممکن (به امکان عام) خواهد بود; دوم آن که ممکن در مقابل ممتنعالوجود مدنظر باشد. در این وجه, همین که موجودیت شیء ممتنع نباشد, حالت امکانی خواهد داشت; سوم آن که ممکن هم در مقابل واجب الوجود فرض شود و هم در مقابل ممتنعالوجود. در ابن فرض, اتصاف موضوع به موجود بودن ممتنع نبوده، در عین حال وجود از آن جدا شدنی است.
هـ همان طور که خواهد آمد, دغدغة کانت تبیین امکان مذکور در بند الف، ب و حتی ج نیست; هر چند در باب شناسایی این که آیا موجودیت برای امری حالت امکانی دارد یا ضروری است, عقل را ناتوان معرفی میکند، در مقام تصور و تعریف, آن را نامعقول نمیبیند (نقش تنظیمی ایدههای عقل محض).
آنچه کانت بدان اهمیت میدهد، امکان مذکور در بند «د» میباشد. به نظر وی, اولاً موجود بودن جز در قلمرو محسوسات و امور تجربی قابل شناسایی مدلل نیست، همان طور که احراز موجود بودن ناچار باید به دریافت و شهود منتهی گردد؛ و ثانیاً ممکن بودن زمانی میسر میگردد که تطابق با شرایط صوری تجربه محقق گردد. تفصیل این مطلب خواهد آمد.
موارد طرح مسأله امکان در فلسفة کانت
1ـ امکان در تحلیل استعلایی( Transcendental Analytic )
از آن جا که کانت رکن علم را تصدیق میداند(Paul Guyer, 1998, A70, 106) با تأمل در صور حکم, کمیت و کیفیت و نسبت و جهت را در آنها معرفی میکند. امکان، ذیل جهت حکم قرار میگیرد. به لحاظ جهت، حکم میتواند ظنی، وقوعی و یقینی باشد. حکم ظنی یا احتمالی حکمی است که میتواند صادق یا غیرصادق باشد . حکم وقتی وقوعی است که مبین واقعیتی بالفعل باشد و, اگر قوانین مربوط به واقعیتی را بدانیم, حکم یقینی خواهد بود. حکم کردن گرچه خود متوقف بر شهود بوده, باید قبلا ماحصل حسیات استعلایی (Transcendental Aesthetic) به صورت شهود (شامل ماده شهود که تأثرات حسی است و صورت محض شهود, یعنی زمان و مکان) در آمده باشد, حکم, متمایز (نه منفک) از شهود است. ساختن حکم، کار قوة فاهمه است; به این صورت که در هر حکمی مفهومی فراتجربی (مقوله) وجود دارد که انعقاد آن حکم را به لحاظ صورت میسر میسازد و به دلیل اعمال مقولات توسط فاهمه و یا مندرج شدن آنها ذیل صور حکم، مقولات فاهمه نیز نامیده میشوند . بدین ترتیب به نظر کانت, حکم ظنی بر مبنای مقوله, امکان ساخته می شود. کانت علاوه بر کشف مقوله در مبحث استنتاج استعلایی به دنبال اعتبار یابی آن نیز هست.
با نگاهی عمیقتر به تناسب صورت حکم با مقوله, سه بعد را در دیدگاه کانت میتوان باز شناخت:
1ـ از طرفی کانت به دلیل تقید به منطق ارسطو, صورت حکم را سازگار با مفاهیم منطق صوری معرفی میکند.
2ـ به علاوه, کانت خود را با احکام کلی و ضروری علوم ریاضی و طبیعی روبهرو میبیند که با توجه به آرای هیوم, تجربه حسی قادر به تبیین کلیت و ضرورت آنها نیست.
3ـ مفروض کانت این است که حکم, تنها در قلمرو شهود حسی اشیاء کاربرد حقیقی دارد.
با توجه به این ابعاد, تناسب یاد شده به دو صورت قابل تفسیر است:
1ـ کانت با تعمق در بند دوم و مبنا قرار دادن آن, در پی کشف راز کلیت و ضرورت در این علوم بوده و در نهایت, مفاهیم و اصول فراتجربی و پیشین را ابداع میکند.
2ـ کانت با کاوش در مفاهیم، مواردی را مییابد که مستنتج از مفاهیم دیگر نیستند و با صور احکام تطابق دارند. او چگونگی کارایی آنها را در ایجاد کلیت و ضرورت حکم نشان میدهد. گر چه تفسیر دوم با نقد عقل محض و تفسیر اول با تمهیدات سازگار است (حداد عادل, 1370, ص51). به قول گاردنر نکتة مهم این است که اگر صورت مفهومی مشترکی میان شهود و تفکر (کار فاهمه) وجود نداشته باشد, اندیشه و در نتیجه حکم ممکن نخواهد شد. (Sebastian Gardner,1999,P.135)
بر فرض پذیرش ابتناء صورت حکم بر مقوله و اندراج مقوله ذیل حکم, کانت در استنتاج استعلایی, در پی تبیین اعتبار عینی مقولات است. خلاصه مطلب در این بخش از این قرار است:
1ـ کانت استنتاج استعلایی را در زمینة ایدئالیسم استعلایی (Transcendental Idealism) مطرح میکند (Kant, 1993, A92) به نظر او تمثل، شیء را برای اندیشیده شدن ممکن میسازد همان طور که مکان و زمان, آن را برای محسوس شدن ممکن میساخت. در واقع کانت در پی یافتن شرطی مفهومی است که شناخت شیء را به عنوان ابژة یک سوژه ممکن می سازد.
2ـ به نظر او, بهترین گزینه برای این شرط، مفهوم شیء است. اگر برای تجربه شدن شیء ، مفهوم آن شیء لازم باشد, اطلاق آن مفهوم بر متعلقات شهود، توجیهپذیر خواهد بود. به قول کانت, همه تجارب, افزون بر آن که حاوی شهود حواسند که از طریق شهود یک چیز داده میشوند، مشتمل بر مفهوم شیءاند که از طریق آن داده یا نموده میشوند. مفاهیم اشیاء به طور کلی مبنای همه شناختهای تجربیاند; یعنی به منزلة شرایط پیشین آنها هستند.(Ibid, A,93/ B,126)
بدین ترتیب وقتی مفاهیم پیشین، شروط استعلایی تجربه بوده, شیء توسط آنها اندیشیده شود، اعتبار عینی آنها توجیه شده است. به عبارت دیگر, مسلم تلقی شدن رابطة مفاهیم و اشیاء در منطق استعلایی, همان منطوی بودن مفهوم محض یا مقوله در تجربه است.(Ibid, A,93/ B,126)
3ـ بهدنبال ممکن شدن متعلق تجربه توسط مقوله, کانت وحدت تألیفی غیرتجربی را پیش فرض تبدیل تجربة حسی به شناخت معرفی میکند.
به نظر کانت, وحدت استعلایی ادراک نفسانی (Transcendental Unity Of Apperception) , بنیان درونی ارتباط تمثیلات را که مورد احتیاج تمام شناختهاست (Ibid, B, p.132) تبیین میکند. بدین ترتیب است که انطباع یا تأثر توسط حساسیت، ترکیب دادههای حسی به وسیله خیال و ترکیب بازشناسی توسط فاهمه، وحدتهای لایهلایهای را مفروض میگیرند که اساس آنها، همان وحدت استعلایی ادراک نفسانی یا همراهی و بیان بودن «من فکر می کنم» با تمثیلات من است که شرط اندیشیده شدن ابژه است.
4 ـ هدف کانت در استنتاج استعلایی, ابطال شکاکیت با استفاده از مفهوم تجربه نیست. همین طور او در این بخش در پی معرفی پیشفرضهای شناخت تجربی به وسیلة نشان دادن ابتناء دعاوی پسین تجربی بر شرایط پیشین هم نیست; بلکه میخواهد نشان دهد مفاهیم پیشین, اطلاق موجهی بر اشیاء دارند; چون نقشی استعلایی داشته و متعلقهایی که این مفاهیم بر آنها اطلاق می شوند, ایدئال استعلایی هستند. بنابراین عینیت مورد اثبات کانت در این بخش, عینیت عام است; یعنی تفسیر مفهوم شیء بر اساس نگرش کوپرنیکی به عنوان شرط لازم معرفت تجربی, نه اثبات واقعی بودن جهان خارج علیه شکاک و, نه عینیتی که با مفاهیمی مثل جوهر و علیت مشخص میگردد.
1 ـ تطبیق بحث بر مسألة امکان
با توجه به آنچه گذشت, در استنتاج متافیزیکی، کانت تلازم مقوله با شهود را با تعمق در صورت حکم به لحاظ کارایی آن در عینیت، کلیت و ضرورت بخشی به حکم توجیه میکند. این توجیه با تکیه بر وابستگی و هماهنگی متقابل وحدت استعلایی ادراک نفسانی و تجربه یک عالم عینی (که ما واجد تجربه _ و نه صرفاً تخیل _ از چیزهایی بیرونی هستیم (Ibid, B, p.132) انجام می گیرد (Ibid, B, p.275) .حال باید دید این توجیه تا چه حد بر مورد امکان و به طور کلی مقولات جهت انطباق مییابد. تردیدی نیست که کانت در مبحث استنتاج متافیزیکی و استنتاج استعلایی, کلی سخن میگوید به گونهای که مطالبش شامل مقولات جهت هم میشود. این مطلب در مبحث اول قابل قبول است; چرا که کاربرد تجربی احکام ظنی و احتمالی مبتنی بر مقولة امکان است و این اکتشاف, همان تلازم مقوله با شهود است که کانت در مبحث دوم آن را مدلل می کند; ولی بهنظر نمی رسد که توجیه کانت در مبحث دوم شامل مقوله امکان و به طور کلی مقولات جهت بشود. برای تبیین این نکته, پیشاپیش لازم است دو مطلب را مدنظر قرار داد:
1) توجه به تعریفی که کانت از مقولات جهت بدست می دهد: به نظر او «هر آنچه با شرایط صوری تجربه، که همان شرطهای شهود و مفاهیمند سازگار باشد, ممکن است» (راجر اسکروتن, 1375, ص 87_83 وIbid, B, p.265) گویا کانت بین «انطباق با شرایط تجربه» و «ممکن بودن» رابطهای دو طرفه و انحصاری قائل میشود(Ibid, B, p.275) و «هر آنچه با شرایط مادی تجربه، یعنی با احساس تلازم داشته باشد, موجود و واقعی است(Ibid, B, p.266) و بالاخره «هر آنچه در اتصال با امر واقع بر طبق شرایط تجربه تعین بپذیرد, بالضروره موجود خواهد بود» (Ibid, B, p.266)
نباید از یاد برد که کانت دامنة امور ممکن را وسیعتر از امور واقعی ندانسته است; زیرا این استدلال را که «برای حصول امر واقعی میباید زائد بر امر ممکن, چیزی بدان افزود» اینگونه مورد تردید قرار میدهد «اما من این ادعا را که باید چیزی به امر ممکن افزود روا نمیدانم زیرا افزوده شدن چیزی به امر ممکن که برتر و بالاتر از امر ممکن باشد, ناممکن است» (Ibid, B, p.283)
2) توجه به تفاوت مقولات جهت با سایر مقولات: کانت در اینباره میگوید: خصوصیت جهاتِ احکام این است که چیزی به محتوای حکم نمیافزایند (چون محتوای حکم را فقط کمیت، کیفیت و نسبت تشکیل میدهد), بلکه فقط به ارزش رابط بودن نسبت به تفکر, به طور عام, مربوط میشوند. در احکام ظنی یا احتمالی، ایجابی یا سلبی بودن صرفاً ممکن فرض میشوند، و در احکام وقوعی، ایجاب و سلب، واقعی در نظر گرفته میشوند و در احکام یقینی، ضروری. بنابراین قضیة ظنی یا احتمالی, فقط امکان منطقی را (که عینی نیست) بیان میکند … و چون همه چیز به تدریج در فهم تجسم مییابد به این صورت که انسان ابتدا در مورد چیزی به صورت احتمالی حکم میکند, سپس آن را صادق فرض گرفته, در نهایت به صورت یقینی، میپذیرد این سه عملکرد جهات احکام، با تعداد عوامل اندیشیدن مطابقت دارد.(Ibid, A, p.75/ B, p.100) کانت همین مطلب را در جایی دیگر بدینگونه ذکر میکند: مقولات جهت, این ویژگی را دارند که مفهومی را که در انتها بدان وصل میشوند (مثلاً تعین متعلق یا ابژه) افزایش نمیدهند; بلکه فقط مبین نسبت مفهوم با قوة شناخت هستند. حتی اگر مفهوم یک شیء یکسره کامل باشد, میتوان دربارهاش پرسید, آیا آن فقط ممکن است, یا واقعی هم هست و اگر واقعی است, ضروری هم هست یا نه ؟
در عین حال هیچ گونه تعین دیگری در خود ابژه اندیشیده نمیشود; بلکه تنها این سؤال مطرح میشود که نسبت ابژه ( و همه تعیناتش ) با فهم ( و کاربرد تجربی فهم ) … چگونه است؟ و بر این اساس, در وجهه نظر جهات ، قدرت شناسایی بررسی میشود نه متعلق مورد شناسایی.(Ibid, A, p.219/ B, p.267)
ملاحظه میشود که دو مطلب یاد شده, لازم و ملزوم یکدیگرند; زیرا طبق تعریف, از دیدگاه کانت پدیداری, در صورتی پدیدار ممکن خواهد بود که با شرایط صوری تجربه سازگار باشد; یعنی زمانمند و مکانمند بوده, واجد مقولههای کمیت، کیفیت و نسبت باشد .
در واقع بهنظر کانت آنچه زمانمند و مکانمند نباشد, کمیتپذیر و کیفیتپذیر نیست و نمیتوان قواعد ذیل را در آن اعمال کرد:
1_ توالی بازگشت ناپذیر, ذیل مقوله علیت;
2_ تداوم در زمان (همراهی اوصاف متغیر با امری نامتغیر), ذیل مقولة جوهر;
3_ تأثیر متقابل, ذیل مقوله مشارکت; را اعمال کرد و آنچه فاقد زمینهای برای به کارگیری این قواعد باشد, امری است ناممکن;
(Ibid, B218, 220, 225, 226, 232, 246, 256, 263)
حال باید دید آیا ادلهای که کانت در استنتاج استعلایی آورده است, میتواند اعتبار عینی مقولة امکان را نیز مدلل کند؟ مقتضای دو مطلب پیشگفته در تفاوت مقولات جهت, از جمله امکان, با سایر مقولات این است که، نظریه کانت در استنتاج استعلایی، بر فرض اعتبار، نمیتواند شمولی نسبت به مقولات جهت داشته باشد; زیرا مقولات جهت, بیانگر میزان آگاهی شناسا از ابژه و متعلق شناسایی است.
درست است که کانت به امکان واقعی نیز قائل است و صرف عدم تناقض و امکان منطقی را برای احکام تألیفی مفید نمیداند; ولی طبق تعریف او، امکان واقعی, همان سازگاری با شرایط تجربه است; به عبارت دیگر, جهان پدیداری، تنها وفق صور شهود و مقولات تعین یافته است; بنابراین فرض پدیداری که از صافی صور شهود و مقولات نگذشته باشد, ناممکن خواهد بود.
لازمة این نگرش آن است که بتوان به نحو پیشینی, دربارة امکان یا عدم امکان تحقق یک پدیدار نظر داد. اگر پدیداری با شرایط تجربه سازگار باشد, هر چند هنوز محقق نشده باشد, به نظر کانت در صورت تأمین ماده تجربه, امکان تحقق خواهد داشت .
مقولة امکان, به جز رابطهاش با متعلق شناسایی ـ چنانکه گفته شد ـ رابطهای نیز با فاعل شناسا یا مدرک دارد.
البته مراد کانت از مدرک, ساختار ذهنی عام تمامی فاعلهای شناساست.
ساختار ذهنی مدرک دارای ذهن، به گونهای است که انطباعات حسی را, علاوه بر زمانمند ومکانمند دیدن، بر اساس قواعد و مفاهیم فاهمه تلقی میکند. این ساختار به قدری با هویت ذهن چفت و بست شده است که از چرایی آن نمیتوان سخن گفت. همانطور که دست ما پنج انگشت دارد, ذهن ما هم دارای صور شهود و مقولات است. بله, تنها میتوان از چگونگی، فایده، کارایی و لوازم چنین ساختاری سخن گفت. به هر حال در نظر کانت, آنچه بر اساس شرایط تجربه, ممکنالوقوع باشد, برای شناسا هم ممکنالمعرفه خواهد بود. به عبارت دیگر, تلازم و انحصار طرفینی بین ایندو وجود دارد. پدیداری که ممکنالوقوع نباشد, امکان شناسایی هم نخواهد داشت, مگر آنکه حکم به عدم امکان شناسایی را نوعی شناسایی بدانیم.
لازمة این تفسیر این است که بین ممکن، موجود و ضروری, تفاوتی واقعی وجود نداشته باشد (Norman Kemp Smith ,1995,P.393) زیرا سازگاری با شرایط تجربه, اساس تحقق هر امری است و از جمله شرایط تجربه در تشابه دوم، قانون علیت است که لازمهاش ضرورت علی حاکم بر پدیدارهاست.(Ibid, B, p.246) به عبارت دیگر, نه تنها هر آنچه ضروری است طبیعتاً و بداهةً موجود بوده و ممکن نیز هست, بلکه هر آنچه واقعاً (بهنحو پدیداری) ممکن است موجود و ضروری نیز خواهد بود; زیرا مایة قوام و تحقق هر پدیدار، فقط تحقق تجربی آنکه موجد انطباعات حسی است, نمیباشد, بلکه صور شهود و مقولات نیز مایة قوام, تحقق و تعین پدیدار هستند. با احراز سازگاری امری با شرایط تجربه، امکان تحقق آن مسلم است که خواه ناخواه, این تحقق در قلمرو محسوسات و منطبق با تشابهات تجربه خواهد بود. بنابراین دایرة ممکنات و موجودات و ضروریات در قلمرو پدیدارها درواقع یکسان خواهدبود. بله, تفاوت این سه مقوله، ناشی از درجة آگاهی فاعل شناسا است; یعنی اگر فاعل شناسا فاقد انطباعات حسی از امری باشد و فقط به نحو پیشینی, تصورش از آن بهگونهای باشد که سازگار با شرایط تجربه است, آن امر برایش ممکن خواهد بود. حال اگر این آگاهی توأم شود با انطباعی حسی، همان امر, موجود نیز خواهدبود و اگر به نحو تفصیلی, به سازگاریش با تشابهات تجربه، التفات داشته, از آن آگاه باشد, ضروری نیز خواهد شد.
ملاحظه می شود که بحث طولانی و مشکل کانت در استنتاج استعلایی, هیچ گونه کارآمدی و شمولی نسبت به مقولات جهت ندارد و مقولات جهت, به ویژه امکان, تمام مفاهیم و قواعد صور شهود و مقولات را در برگرفته است.
2ـ امکان در جدل استعلایی
در مبحث جدل استعلایی, کانت دو هدف را تعقیب میکند
(Kant, B, p.p.364_387_393)
1ـ توهمی بودن معرفت به مابعدالطبیعه; 2ـ نقش تنظیمی داشتن مفاهیم مابعدالطبیعی و مفید بودن آنها.
هدف اول در مواردی, مطالبی را دربارة امکان در برمیگیرد; گرچه چنانکه گفته شد, ممکن در عالم پدیداری امری است که با شرایط تجربه سازگار باشد و بهلحاظ هماهنگی میان ساختار ذهن و تعینپذیری طبیعت پدیداری، ممکنالوقوع همان ممکنالمعرفه است, ولی لازمهاش این نیست که تخالف بین ذهنیت و عینیت ناممکن باشد. ما ممکن است با قوة تخیل، درباره امور غیرواقعی احکامی صادر کنیم یا خطاها و اشتباههای معرفتی داشته باشیم5. یکی از موارد روشن خطا، بهنظر کانت، این است که بخواهیم دربارة مفاهیمی متافیزیکی چون خداوند متعال، روح و کل جهان, به کمک مقولات, احکامی صادر کنیم. بهپندار کانت سه مقوله نسبت، وقتی با قطعنظر از محدودیتهای حساسیت بهکار میرود, به سه ایدة عمدة مابعدالطبیعی میانجامد: مفهوم جوهر به ایده نفس, بهعنوان سوبژه نهایی; مفهوم علیت به ایدة کل جهان, بهعنوان سلسله کامل شرایط و مفهوم مشارکت به ایده خداوند متعال, بهعنوان مشترک همه امکانها.
پیامد خطا در هرمورد, مغالطات و تعارضاتی است که رهایی از آنها ممکن نیست. هماهنگ با مقولات جهت, کانت این تعارض را مطرح میکند:
الف_ از وجود جهان, موجودی مطلقاً واجب لازم میآید; چه آن موجود واجب, بخشی از جهان باشد, چه علت آن.6(Ibid, A, p.p.452,433)
ب_ در هیچجا موجودی واجب, بهعنوان علت جهان, وجود ندارد; نه در جهان, نه بیرون از جهان. (همه موجودات ممکنالوجود هستند) بهنظر کانت حل این تعارض به اینصورت است: اگر عالم تجربه مدنظر باشد. قضیه «ب» (نه الف) درست خواهدبود. اگر متعلقات عالم تجربه که اموری زمانی هستند, شیء فینفسه میبودند, «الف» نمیتوانست صحیح باشد و فقط «ب» درست بود (Ibid, B, p. 494). پس اگر «ب» فقط بر عالم تجربه صدق کند, انکار واجبالوجود صرفاً مربوط به این عالم خواهد بود. روشن است که این سخن منافاتی ندارد با اینکه برای سلسله بیپایان اموری که بر حسب تجربه، مشروط هستند, شرطی ضروری و غیرتجربی، بیرون از این سلسله _ نه در ردیف یکی از فقرات آن _ قائل شویم. پیداست که در این تعارض و راه حل آن, مفهوم ممکنالوجود در معنای سنتی آن مورد توجه کانت بوده است. وی همین مطلب را درجای دیگری نیز آورده است (Allen, W.Wood, 1984, p.p.35_36)این معنی برای ممکنالوجود، کاربرد فراتجربی نیز میتواند داشته باشد; ولی درهرحال این مطلب به معنای تأیید و اثبات قضیه «الف» از سوی کانت نیست. نباید از یاد برد که این معنی امکان, با آنچه در قسمت تحلیل استعلایی آمده بود, تناسبی ندارد. در آنجا سازگاری با شرایط تجربه, هویت امکان واقعی را معین میکرد; ولی در اینجا وابستگی وجودی، آنطور که در فلسفة ملاصدرا دیده میشود، یا حدوث، آنطور که میان فلاسفه رایج است، معرف امکان است. در جدل استعلایی, بهجز مورد یاد شده، مسأله امکان در برهان امکان و وجوب و به گونهای در برهان وجودی نیز مورد توجه کانت قرار گرفته است. کانت در مدخل بحث, چگونگی دستیابی به ایدهآل عقل محض و مفهوم خداوند متعال را توضیح دادهاست. بهنظر او, هرآنچه وجود دارد با محمولهای اثباتی و سلبیای توصیف میگردد که بدان اطلاق میشود. از میان تمام محمولهای قابل تصور، یک محمول یا نقیض آن بر شیء اطلاق میشود. چون هر موجود، مشخص بوده, و محدودیت دارد, محمول سلبی نیز خواهد داشت که جز با محمول اثباتی, قابل شناختن نیست. بدین ترتیب, به تصور مجموع همه محمولهای اثباتی تعقلپذیر میرسیم.
قضای این تصور قلمرو اشیاء فینفسه _ و نه مطلق تجربه _ خواهد بود; چونکه قلمرو تجربه, مشخص و محدود است; لذا این قصور, فرض قبلی و مبنای لازم هر یقینی در متعلقات تجربه، یعنی ایدهآل استعلایی خواهدبود. این ایدهآل بالاترین وجود، یا خداوند متعال است. (Kant, B, p.604) بر اساس مبنای کانت، که سیر عقل از امور مشروط به نامشروط, و منتهی شدن به امر نامشروط مستلزم اثبات مدلل امر نامشروط نیست، بهلحاظ نظری، بهرغم داشتن چنین مفهومی از خداوند متعال، نمیتوان وجود او را اثبات کرد. با این حال, کانت برهانهای اثبات وجود خداوند متعال را مورد انتقاد قرار داده است.
برهان امکان و وجوب به تقریر ولف (Guyer, 1988, p.17) به دو لحاظ نمیتواند مورد تأیید کانت باشد:
1ـ بهلحاظ مبنایی; چراکه این برهان مستلزم این است که دو مفهوم امکان و ضرورت, در قلمرو و به گونهای بهکار برود که در نظر کانت نادرست است. این دو مفهوم از جمله اصولی است که شناسایی انسان بر مبنای آنها تنظیم و تأسیس میشود و تنها برای نظام بخشیدن به تجربه, وحدت دادن به آن, منطبق ساختن آن بر سازمان ذهن و وارد آوردن آن در قالب شروط قبلی و استعلایی فکر انسان، بهکار میروند. بنابراین نباید اصولی را که برای تنظیم شناسایی است, به اصولی مبدل سازیم که وجود فی نفسه بر آنها تأسیس میشود.
2ـ مقتضای برهان امکان و وجوب _ بر فرض صحت _ اثبات واجبالوجود است; در حالی که به نظر کانت, وجوب وجود مستلزم کمال مطلق آن نیست و چنین وجودی میتواند خود جهان یا مجموعه موجودات آن باشد; بنابراین برهان مزبور باید با برهان وجودی تکمیل شود.(Ibid, A, p.609/ B, p.637)
برهان وجودی که در آن تعریف خداوند متعال مستلزم وجود آن پنداشته میشود, با این ایراد مبنایی کانت مواجه است که وجود, محمول واقعی نیست; چرا که چیزی به موضوع نمیافزاید و محمولی که چیزی به موضوع نیفزاید, محمول واقعی نخواهد بود. به علاوه, قضیهای که محمول آن وجود باشد, قضیة تحلیلی هم نیست; چرا که وجود, جزء ذاتیات هیچ چیزی نمیتواند باشد و سلب وجود از چیزی مستلزم تناقض نیست هر چند بعضاً کاذب باشد. (Ibid, B, P.623) بنابراین باید قضیهای تألیفی باشد.
پس گرچه در ابتدا به نظر میرسد قضیهای که محمول آن وجود باشد, قضیهای تألیفی است, با توجه به این که وجود, محمول واقعی نیست, باید گفت این قضیه نیست; بلکه بیانگر «رابطه و نسبت» موضوع با فاهمه میباشد. کانت همین عقیده را دربارة سایر مقولات جهت، امکان و ضرورت نیز دارد. همان طور که پیشتر گفته شد, به نظر کانت جهات حکم, چیزی بر محتوای حکم نمیافزایند; بلکه نسبت و رابطه حکم با فاهمه را بیان میکنند.
در این جا نیز کانت به مطلبی اشاره میکند که در مبحث تحلیل استعلایی آورده بود: امکان، وجود و ضرورت, قلمرو یکسانی دارند. به عقیده کانت وقتی میگوییم: خدا هست, محمول تازهای به مفهوم خدا اضافه نکردهایم; بلکه موضوع را با همه محمولهایش در نظر گرفته ایم. لذا در «واقعی» و «موجود», چیزی بیش از «ممکن» وجود ندارد. صد تالر واقعی چیزی بیشتر از صد تالر تصور شده یا ممکن، در برندارد. بدین قرار, اگر به ذاتی بعنوان برترین واقعیت بیندیشیم (بدون هیچ نقصانی در مفهوم آن), این سؤال هنوز پابرجاست که آیا ذات وجود دارد یا نه. برای انتساب صفت هستی به چیزی, باید از مفهوم آن فراتر برویم. این فراروی به نظر کانت در مورد متعلقات حس, با تجربه انجام میشود; ولی در مورد مفاهیم فراتجربی, هیچ وسیلهای برای پی بردن به هستی آنها نیست.
گرچه اندکی از بحث خارج شدیم, با دقت در خصوصیات وجود، شناسایی هویت امکان, مورد مداقه بیشتری قرار گرفت. آیا همان طور که راهی برای تشخیص موجود بودن چیزی جز از طریق متعلقات حس وجود ندارد, برای احراز امکان امری نیز راه انحصاری همین است. بر اساس مبنای کانت, نه، برای احراز امکان, توجه به شرایط تجربه و سازگاری امر مورد نظر با شرایط تجربه کفایت میکند; به همین دلیل یوئینگ این پرسش را مطرح کرده است که این احراز، امری ایجابی است یا سلبی.
(A.C.Ewing, 1967, p.p.171_172)
به نظر میرسد که امری ایجابی باشد; یعنی مهم, احراز سازگاری امر مورد نظر با صور شهود و مقولات است, نه پی نبردن به مخالفت آن امر با این شرایط. بدین ترتیب, به رغم این که قلمرو امکان و وجود یکسان هستند, نسبت و رابطهشان با فاهمه یکسان نیست. امکان امری را میتوان به نحو پیشینی, با احراز سازگاریاش با شرایط تجربه, مدلل کرد; ولی در مورد وجود آن نمیتوان این کار را انجام داد.
سخن آخر این که میتوان از همین راه, ناممکن بودن امری را اعلام کرد. لازمة مبنای کانت این است که به راحتی و وضوح بتوان ناممکن بودن امری را به دلیل ناسازگاری با شرایط تجربه اعلام داشت; ولی دست کم در دو مورد (Ibid, A, p.p.562_621) _ تا جایی که این نوشته یافته است _ کانت تصریح میکند که نمیتوان ناممکن بودن چنین اموری را به طور مطلق اعلام کرد. به نظر میرسد این مطلب نوعی ناسازگاری در آرای کانت باشد. وقتی تنها شرط امکان امری، سازگاری با شرایط تجربه باشد, آیا لازمه منطقی این رأی، اعلام ناممکن بودن امر ناسازگار با شرایط تجربه نیست؟ به نظر میرسد که این مطلب خودشکن بوده, نظریه شیء فینفسه را نیز, که به قول بعضیها چون نخ تسبیحی تمام فلسفة کانت را پیوند میدهد, از اعتبار بیاندازد.
فرض دیگر, گره نزدن انحصاری امکان امری به شرایط تجربه است. ولی این فرض باعث تزلزل مبانی فلسفة کانت خواهد شد.
نتیجه گیری
میتوان گفت کانت امکان را در سه معنا به کار میبرد:
- امکانی که لازمه فقدان تناقض است;
- امکان واقعی که همان سازگاری با شرایط تجربه است;
- امکان متافیزیکی بمعنای وابستگی وجودی که گاه از مفهوم آن استفاده میکند, ولی قابل اثباتش نمیداند.
با این که کانت تمایز بین معنای اول و دوم را بزرگ کرده, مدعی تثبیت هویتی واقعی برای امکان است که در قضایای ترکیبی کارایی داشته باشد, با تأمل در امکان واقعی میتوان گفت این امکان سر از امکان ذهنی درآورده است و چیزی بیش از علم به سازگاری با شرایط تجربه نیست.
در فلسفه اسلامی, وقتی امکان ذاتی تعین یابد, به صورت امکان استعدادی پدیدار میشود و برای دستهای از موجودات در طول علیت علت، امکان استعدادی معلول نیز که ناشی از نحوة وجود آن است, تحقق مییابد. بدین ترتیب, سامان هستی به گونهای تحول پذیر و در عین حال وابسته به موجودی اعلا معرفی میشود; (صدرالمتألهین, 1379, ص 395) در حالی که در فلسفه کانت, حداکثر تصویری از هستی محسوس, به گونهای که پذیرای قوانین فیزیک نیوتن باشد, به دست داده میشود.
منابع
1_ ابن سینا، الشفاء، المنطق، مطبعه الامیریه، قاهره، 1952.
2_ صدر المتألهین, صدر الدین محمد الشیرازی، الاسفار الاربعه، شرکة دارالمعارف الاسلامیه، 1379.
3_ مجله دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان، ش 16 و 17 بهار و تابستان 78، مقاله «علم تصور است یا تصدیق» استاد دکتر احمد احمدی، ص 50 – 37.
4_ شهاب الدین سهروردی، شرح حکمة الاشراق، قطب الدین الرازی، انتشارات بیدار قم 1314 هـ.
5_ ارسطو، منطق ارسطو، عبد الرحمن بدوی, دارالقم, بیروت, 1980، جلد 1.
6_ برتراند راسل، مسائل فلسفه ، منوچهر بزرگمهر، تهران، چاپ سوم خوارزمی، 1367.
7_ ایمانوئل کانت، تمهیدات، دکتر غلامعلی حداد عادل، مرکز نشر تهران, چاپ دوم،1370.
8_ راجر اسکروتن، کانت، علی پایا، طرح نو، تهران، 1357.
9_ آ. ماکرولوفسکی، تاریخ منطق، فریدون شایان، نشر خامه، تهران ،1366.
10_ مجله مدرس (دانشگاه تربیت مدرس)، مقاله « تایمز Dere و De dicto در منطق سینوی و تصویر آن در معناشناسی کریپکی، دکتر لطف الله نبوی.
1_ The Encyclopedia of philosophy, editor: paul Edwards Macmillan publishing Co. London, 1972, V.6.7.
2_ Routledge, History of philosophy, the Age of German Idealism, Edited by Robert C.Solomon and Kathleen M.Higgins, reprinted in 2000, by Routledge.
3_ Immanual Kant’s Cfitique of pure Reason trans. By Norman Kemp Smith, Macmillan 1993.
4_ Immanual Kant’s Cfitique of pure Reason trans. Paul Guyer, Cambrige, 1998, Introduction.
5_ A Commentary to Kant’s Critique of pure Reason, Norman Kemp Smith Humanities press, 1995.
6_ Sebastian Gardner, Kant, Rouledge, 1999, New York.
7_ Immanual Kant, Lectures on Philosophical Theology trans. Allen W. Wood, … Clark Cornell University Press London, 1994.
8_ A. C. Ewing, A Short Commentary on Kant’s Critique of pure Reason the University of Chicago Press, Chicago, 1967.
پی نوشت:
1 - An Essay On Possibility in Kan’ts Philosophy.
2_ استاد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
3_ استاد یار دانشگاه قم.
4 - برای توضیح بیشتر و تطبیق با منطق جدید, ر.ک : مقالة ” تمایز de re و de dicto در منطق سینوی و تصویر آن در معناشناسی کریپکی“ دکتر نبوی, مجله مدرس
5 - کانت میگوید: «خطا تنها از تأثیر نامعلوم حساسیت بر فاهمه به وجود میآید». بدین صورت است که علل ذهنی حکم با علل عینی آن آمیخته شده, را از تعیّن خودشان منحرف میکنند. (Kant, B, 351)
6_ این تعارض در A612 به اینکه خداوند به عنوان علت ممکنات در نظر گرفته شود, توجیه شده است.