آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

چنانکه مى‏دانیم امروزه نظامهاى تربیتى جوامع اسلامى با چالشهاى فراوانى مواجه‏اند و عبور از بحرانهاى ناشى از چالشهاى پیش روى یکى از جدى‏ترین موضوعات در عرصه برنامه ریزى‏هاى آموزشى و تربیتى این جوامع است. از میان چالشهاى پیش روى مى‏توانیم به رواج آموزه‏هاى پست مدرنیستى همچون نفى منابع مقتدر معرفتى، ساختار شکنى، نفى الگو گرایى در تعلیم و تربیت، نسبیت گرایى و... اشاره نمود که هر کدام چالشهایى را پیش روى نظامهاى تربیتى جوامع دینى بوجود مى‏آورند. یکى از راههاى مواجهه منطقى با این چالشها، طرح نظریه‏هاى اسلامى رقیب در حوزه مربوطه است؛ از جمله روى آوردن به نظریه اندیشمندان و فلاسفه مسلمان. در این مقاله، به منظور پاسخگویى به بعضى از داعیه‏هاى پست مدرنیستى که سعى در تأثیر گذارى بر ساختار و محتوى تعلیم و تربیت جوامع دینى دارد، و به منظور بررسى نقاط اشتراک (قرابت) و نقاط افتراق (پارادکسهاى) موجود و ممکن بین دیدگاه اسلامى تربیت و پست مدرنیسم، آراء تربیتى مولوى (البته به عنوان یک اندیشمند مسلمان و نه نماینده نظریه اسلامى) و آراء بعضى اندیشمندان پست مدرن را به صورت تطبیقى مورد مطالعه قرار داده‏ایم. هدف اساسى این مقاله تعیین قرابتها و پارادکسهاى ممکن بین دیدگاه تربیتى مولوى و پست مدرنیسم مى‏باشد.

متن

مقدمه:

با ظهور آموزه‏هاى تربیتى جدید در عرصه تعلیم و تربیت و بویژه طرح مباحثى نو در حوزه موضوعات نظرى و فلسفى مربوط به تعلیم و تربیت، بویژه در حوزه فلسفه تعلیم و تربیت، پدید آمدن بعضى پرسشهاى بى‏پاسخ و پیدایش بعضى چالشها و پارادکسها در زمینه مسائل تربیتى نیز امرى بدیهى به حساب مى‏آید و راه گریزى از آن نیست.

یکى از مواردى که مى‏توانیم به عنوان امر چالش‏برانگیز براى تعلیم و تربیت به حساب آوریم، ظهور جریان فکرى-اجتماعى پست مدرنیسم است که دربردارنده دلالتهایى براى تعلیم و تربیت معاصر است. پیدایش چنین آموزه‏هایى امرى تجویزى و خودخواسته نیست و به همین دلیل پذیرش تحولات ناشى از آن امرى اجتناب‏ناپذیر است.

به هر حال، نه اجتناب‏ناپذیر دانستن آن و نه وجود و قبول بعضى چالشها، هیچ کدام دلیلى براى مواجهه انفعالى با این گونه تحولات نیست. به همین خاطر پاسخ به چالشهاى ناشى از پیدایش تحولات فوق نیز امرى لازم است. اساساً براى مواجهه نقادانه با چالشهاى موردنظر، نیز دو راه اساسى وجود دارد: راه اول این است که بتوانیم به پارادکسهاى ذاتى و درونى موجود در آموزه‏هاى فوق دست یابیم و با طرح قرینه‏هاى محتوایى پارادکسیکال موجود در نظریه‏ها و آموزه‏هاى موردنظر به نقد آن بنشینیم؛ و راه دوم این است که آموزه‏هاى فوق را در ارتباط با دیگر آموزه‏ها و نظریه‏ها مورد سنجش و نقد تطبیقى قرار دهیم.

امروزه در عرصه تعلیم و تربیت اسلامى، پاسخگویى به بعضى چالشهاى ناشى از تحولات فوق مستلزم طى کردن راه دوم است که خود مستلزم طرح و تبیین بعضى دیدگاهها و نظرات اندیشمندان و متفکران اسلامى است که در این میان، با طرح دیدگاه اندیشمند، فیلسوف و شاعر توانمند مسلمان مولانا جلال‏الدین رومى (مولوى) که در نوع خود ویژگیهاى خاصى را داراست، به مقایسه آن با بعضى مواضع اندیشمندان پست مدرن (اندیشمندان تعلیم وتربیت) مى‏پردازیم. هدف ما بررسى، تبیین و نقد تطبیقى آموزه‏هاى تربیتى مولوى و پست مدرنیستهاى تربیتى است.

انجام این بررسى نیز اولاً، مستلزم بررسى نقاط اشتراک نظریه‏ها (قرابتها) و ثانیاً نیازمند تبیین نقاط افتراق موجود در دو نظریه است که ما از آن با عنوان پارادکسهاى ممکن یاد مى‏کنیم. در نهایت نیز دلالتهاى تربیتى هر یک از دو نظریه را مورد مطالعه تطبیقى قرار مى‏دهیم.

1- قرابتها

تبیین و تحلیل نقادانه و در عین حال تطبیقى دو نظریه، مستلزم مطالعه نقاط مشترک (قرابتها) و تلائمهاى ممکن بین آن دو نظریه است. دراین جهت، ما در این مقاله ابتدا به قرابتهاى ممکن بین نظریه تربیتى مولوى و پست مدرنیستها اشاره مى‏کنیم. منظور از قرابتها نیز همسنگى‏ها و همگنى بین دو نظریه است و هدف از طرح قرابتها نیز یافتن پاسخ این پرسش است که آیا اساساً مى‏توانیم آموزه‏هاى تربیتى مولوى را با پست مدرنیستها همسو و همسنگ بدانیم یا نه؟ و نشانه‏هاى این همسویى یا عدم‏همسویى کدامند؟

چنانکه مى‏دانیم مولوى از معدود شاعرانى است که آثار او از ابعاد جامعى برخوردار است، به گونه‏اى که آثار او را هم از منظر فلسفى و هم از بعد اجتماعى-تربیتى و عرفانى مى‏توانیم مورد توجه قرار دهیم. آثار مولوى از جنبه عمومى و وجهه جهانى منبعى است، سرشار از بیان حقایق علمى و اخلاقى و در تحقیق مسائل عالى مذهبى و فلسفى و عرفانى و تقریر علل و اسباب تحولات روحانى و با زبان صدق و رسا در باز نمودن احوال درونى و برونى طوایف بشر و نشان دادن راه حق و باطل و صلاح و فساد و آموختن بهترین تدبیر و نزدیک‏ترین راه تعلیم و تربیت انسانى، دریایى است ژرف و بى‏کران. (همایى. 1360. ص 7)

آثار مولوى را که داراى ابعاد اجتماعى، عرفانى، فلسفى و تربیتى است، مى‏توان با آثار پست مدرنیستها از آن جهت که داراى مضامین اجتماعى، فرهنگى و تربیتى است، قابل مقایسه دانست و به همین خاطر یافتن قرابتها (اشتراکات) در نظریه‏هاى تربیتى مولوى و پست مدرنیستها نیز امرى منطقى و معقول مى‏نماید. هدف از بررسى قرابتهاى دیدگاهى، اولاً، تبیین نقاط اشتراک و تشابه بین دو دیدگاه موردنظر است و ثانیاً، یافتن دلالتهایى براى تعلیم و تربیت است که تبیین آن دلالتها براى اندیشمندان حوزه تعلیم و تربیت و نیز شناخت ذخایر علمى-ادبى مسلمانان ، امرى لازم شمرده مى‏شود. بدین‏منظور به بعضى از نقاط اشتراک و تشابه دیدگاهى و دلالتهاى تربیتى آن اشاره مى‏کنیم:

1-1- نسبیت‏گرایى ابزارى

با بررسى آثار و اندیشه‏هاى مولوى، به این حقیقت مى‏توان دست یافت که مولوى در بسیارى از ابیات خود از نسبى بودن و مطلق نبودن بسیارى از امور سخن رانده است و این نسبى‏گرایى که البته از منظر مولوى جنبه ابزارى‏نگرى نیز به آن اضافه مى‏شود (Instrumental Relativism) با نسبى‏گرایى و ابزارنگرى پست‏مدرنیستها نیز همسو و همسنگ است.

از نظر مولوى، این موقعیت هر فرد است که داورى درباره او را متفاوت مى‏کند. تعمیم یک حکم واحد براى تمامى افراد، امرى نامعقول است. او با طرح حکایت همسفرى شتر و موش، مى‏خواهد تفاوت و تمایز موجود در موقعیتهاى هر فرد انسانى را به تصویر بکشد. او در این حکایت آورده است:

موشکى در کف مهار اشترى در ربود و شد روان او از مرى

تا بیامد بر لب جوى بزرگ کاندرو گشتى زبون هر شیر و گرگ

گفت اشتر تا ببینم حد آب پا در او بنهاد آن اشتر شتاب

گفت تا زانوست آب اى موش کور از چه حیران گشتى و رفتى ز هوش

گفت مورتست و ما را اژدهاست که ز زانو تا به زانو فرقهاست

(مثنوى: دفتر سوم، ابیات 5-344)

مولوى با طرح آموزه نسبى‏گرایى خود ، بر این حقیقت که بسیارى از تفاوتها و اختلافات موجود در حیات آدمى، ناشى از ماهیت و طبیعت حیات آدمى است، تأکید مى‏ورزد. از طرفى دیگر، نسبى‏گرایى مولوى اولاً، در مورد بعضى موارد حیات بشر است و ثانیاً، این که آن مواردى هم که حکم نسبیت بر آنها مى‏شود، نمى‏توانند مطلقاً بد و یا خوب باشند. چرا که مولوى با نگرش ابزارى خود به بعضى صفات و تواناییها ومهارتهاى انسانها، آنها را نه ذاتاً خوب و نه ذاتاً بد مطلق مى‏داند، بلکه ابزارى مى‏داند که در موقعیتهاى متفاوت، کاربرد و فواید متفاوت به همراه مى‏آورند. این نوع نگاه نسبت به امور، با اندیشه‏هاى پست مدرنیستى مبنى بر نفى تقدس ذاتى امور همسو و همسنگ است.

مولوى براى تأکید بر این نکته که ویژگیها و صفات ظاهراً بد و منفى ما مى‏تواند در موقعیتى دیگر مثبت جلوه کند، مى‏خواهد ابزارى بودن بعضى تواناییها و صفات را تصریح نماید. چنانکه او در دفتر چهارم خود مى‏گوید:

پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد این را هم بدان

در زمانه هیچ زهر و قند نیست که یکى را پا دگر را بند نیست

زهر مار آن مار را باشد حیات نسبتش با آدمى باشد ممات

(همان، دفتر چهارم، ابیات 7 - 3425)

مولوى با طرح نگرش نسبى‏گرایانه و ابزارى خود نسبت به بعضى امور (نه مطلق امور) تلقى دیگر خود را نیز در این ارتباط مطرح مى‏کند و آن «فرصت دانستن» بعضى تواناییها و صفات است. از نظر او بسیارى از چیزهاى بد، در واقع مى‏توانند فرصتى براى رسیدن به نتایج خوب باشند؛ چرا که وقتى چیزى، به عنوان ابزار مطرح شود، مى‏تواند زمینه‏اى براى رسیدن به اهدافى دیگر به حساب بیاید؛ چنانکه مولوى در تشبیه دنیا به گلخن و تقوى به حمام، داستان دنیاپرستانى را مطرح مى‏کند که در گلخن حمام (محل تجمع کثافات) به جمع آورى «تون» یا لجن مشغولند. از نظر او فلسفه و فایده دنیاپرستى (که صفت بد تلقى مى‏شود) این است، که حمام تقوى به واسطه آن روشن مى‏شود.

شهوت دنیا مثال گلخن است که از آن حمام تقوى روشن است

لیک قسم متقى زین تون صفاست زآنکه در گرمابه است و در نقاست

(همان، دفتر چهارم ابیات 41-240)

از نظر مولوى صفت دنیاخواهى مى‏تواند، زمینه و فرصتى براى اعمال نیک دیگر انسانها و ابزارى براى رساندن خیر به آنها باشد. همچنین مولوى در تأیید نگرش ابزارى-نسبى‏گرایى خود، حکایت شب دزدانى را مطرح مى‏کند که به کاخ سلطان محمود وارد شدند و برحسب تصادف سلطان نیز در میان آنها گرفتار شد. هر کسى از تواناییها و قدرت و صفت خود مى‏گفت و از آن تمجید مى‏کرد. سلطان نیز از هنر خود که نجات یک محکوم به مرگ است، سخن گفت. به فرمان سلطان تمامى دزدان دستگیر شدند و از هنرهایى که بدان مى‏بالیدند، سخت بیزارى جستند و آن را منفور دانستند. اما سلطان نوع دیگرى به آن هنرها مى‏نگریست و آنها را اگرچه داراى ظاهرى بد مى‏دانست، اما در باطن فرصتى براى انجام اعمال مثبت مى‏دانست. دزدان بعد از دستگیرى و اظهار ندامت، گفتند:

آن هنرها گردن ما را ببست زان مناصب سرنگون ساریم و پست

آن هنر فى‏جیدنا حبل مسد روز مردن نیست زان فن‏ها مدد

(همان، دفتر ششم، ابیات 8-236)

سلطان محمود که آن تواناییها را مثبت مى‏دید، اگرچه ظاهرى نامطلوب یافته و در راهى نادرست بکار رفته است، در جواب دزدان مى‏گوید:

اى بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند

نگاه دوقطبى یا دووجهى مولوى به بعضى امور (وجه مثبت و منفى)، نشان دیگرى از رویکرد نسبى‏گرایانه و ابزارى او به بعضى صفات و تواناییهاى انسان است که از منظر تربیتى نیز از آن جهت حائز اهمیت است که مى‏توان به جهت‏دهى مجدد بعضى تواناییها و اعمال آدمى اقدام کرد و همیشه فرصتهاى دیگرى به انسانها جهت اصلاح رفتار خود ارائه کرد، و این همان چیزى است که دقیقاً پست‏مدرنیستها نیز بدان تأکید دارند. به همین خاطر مى‏توانیم نسبیت‏گرایى ابزارى و نفى مطلق‏انگارى همه امور را که مورد توجه مولوى است، با نسبت‏گرایى ابزارى پست مدرنیستى نیز همسنگ و همسو دانست و به بیان دیگر قرابتى بین آنها یافت؛ البته با این تفاوت که، نسبیت‏گرایى مولوى محدود(Exclusive) است، ولى نسبى‏گرایى پست‏مدرنیستى نامحدود (Inclusive) مى‏باشد؛ چنانکه خود جریان پست‏مدرنیسم به زعم طرفداران آن، یک جریان روش‏شناختى مبتنى بر نسبى‏گرایى (Methodological Relativism) است. البته این نسبیت‏گرایى در دیگر مقولات مورد توجه پست مدرنیستها نیز مساوى است. از جمله در بحث ارزش‏شناسى که مقوله‏اى مرتبط با تعلیم و تربیت است، آنها به فقدان نظام ارزشى فرا فردى و نسبى بودن ارزشها و حقیقت تأکید دارند. آنچه مهم است، نسبیت مطلق است. هیچ واقعیت بیرونى که یک پژوهش بتواند آن را کشف نماید، وجود ندارد(Wilson, 1997, p.12)

نسبیت‏گرایى پست‏مدرنیستى که بر اقتضاگرایى تأکید مى‏ورزد، کم کم جنبه ابزارى به خود مى‏گیرد، به گونه‏اى که هیچ چیزى ذاتاً خوب یا بد نیست، بلکه نحوه کاربرد و زمان و مکان استفاده از آن چیز است، که آن را بد یا خوب جلوه مى‏دهد. چه بسا چیزى در زمانى خوب باشد و همان چیز در زمانى بد جلوه کند. (Giroux, 1999, P.13). از نظر پست مدرنیستها، همه چیز مى‏تواند حکم یک ابزار را داشته باشند، حتى زبان و گفتمان (Language and Discourse) نیز حکم ابزار را دارا هستند و چیزى که ابزار باشد، نمى‏تواند ذاتاً خوب یا بد باشد. تواناییهاى آدمى نیز حکم ابزار را دارند و ذاتاً خوب یا بد و قدسى یا غیرقدسى نیستند. ارزش هر چیزى به اعمالى است که انجام مى‏دهیم؛ چرا که منبع ارزش، خود آدمى است و همه چیز تابع ملاحظات تاریخیگرى است که پایانى براى آن وجود دارد.((Beck, 1999, P.158

بنابراین، مى‏توانیم این حقیقت را متذکر شویم که مولوى و پست مدرنیستها از آن جهت که به نسبى‏گرایى ابزارى تأکید دارند، مشترکند. ولى با این تفاوت که نسبى‏گرایى مولوى محدود، ولى نسبى‏گرایى پست‏مدرنیستى نامحدود است. اما از منظر دلالتهاى تربیتى این نوع قرابت دیدگاهى مى‏توانیم به این نتیجه اشاره کنیم که تعلیم و تربیت مورد نظر مولوى و پست مدرنیستها، مى‏بایست بر توجه به تفاوتهاى موقعیتى، زمانى و مکانى هر فرد در امر تربیت، تأکید بر جهت‏دهى متفاوت و مجدد همه تواناییهاى آدمى (چه خوب و چه بد)، عدم تعمیم یک روش تربیتى براى همه، فرصت و ابزار دانستن مهارتها، تواناییها، صفات و موقعیتهاى انسان، متغیر بودن برنامه‏هاى تربیتى و عدم ارائه داوریها و احکام تربیتى فراگیر، استوار باشد.

1-2- درون‏گرایى و باطن‏نگرى

توجه به امور درونى و باطنى و تأکید بر ملاحظات عاطفى و زیبایى شناختى (Aesthetic) حیات آدمى، بویژه در امر تربیت و هدایت، یکى دیگر از قرابتهاى دیدگاهى ممکن و موجود بین دیدگاه مولوى و پست مدرنیستهاست. البته ذکر این نکته نیز لازم است، که درون‏گرایى و باطن‏نگرى موردنظر مولوى، به معناى توجه به دل، روان و قلب است و این درون‏نگرى خود مبتنى بر نوعى معرفت شهودى و عرفانى است؛ اما از منظر پست‏مدرنها، توجه به درون، بیشتر به معناى توجه به احساس، توقع، انتظار،آرزوها و امیال و سائفهاى درون فرد است و این حالات مى‏تواند غیرقدسى و غیرشهودى باشد. به زعم آنان، حالات قدسى ناشى از معرفت شهودى، امورى بى‏معنا هستند؛ چرا که همه چیز ناشى از تجربه‏هاى فردى ماست که مى‏تواند حتى مابه‏ازاى حقیقى و واقعیتى بیرونى نداشته باشد. پست‏مدرنها و مولوى از آن جهت که به درون و باطن به عنوان بخشى از حیات آدمى اهمیت مى‏دهند و تنها به وجوه عقلانى زندگى انسان محدود نمى‏شوند، با هم اشتراک‏نظر دارند. البته تفاوت اساسى دیگرى که در این جا باید بدان اشاره کرد، این است که پست‏مدرنیستها اساساً براى عقل جایگاه چندانى قائل نیستند؛ در حالى که مولوى، عقل را پاسبان درون و حواس مى‏داند. به هر حال، درون‏گرایى مولوى مبتنى بر حس زیبایى‏شناختى متأثر از توجه به اصل زیباییها و مبتنى بر کشف حقیقت و ذات همه چیز است، که همان خداست. او به حکایت صوفى‏ایى که به گلستان مى‏رفت، ولى غمگین بود، اشاره مى‏کند و معتقد است که چون صوفى به ذات و باطن گلها (ذات خداوند) پى برد، پیش از این که مرگ ظاهرى او فرا رسد، مرده است، براى صوفى، کشف ذات، باطن و منشأ زیبایى گلها که خود مبتنى بر نوعى کشف شهودى است، مهم است نه صورت ظاهر.

باغها و میوه‏ها اندر دلست عکس لطف آن برین آب و گلست

اى خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنى او از اصل این زر بوى برد

(مثنوى: دفتر چهارم، ابیات 6-1365)

از نظر مولوى، نفى درون‏نگرى، و روى کردن به ظواهر امور، دستاوردهاى منفى به بار مى‏آورد. او در حکایت فقیهى که دستار بزرگ بر سر داشت و دزدى که فریب بزرگى آن دستار را خورد، آورده است که فقیه بانگ برآورد، اى جوان، قبل از این که ببرى آن را ببین و درون آن را نظاره کن. از نظر مولوى درون‏نگرى و توجه به ملاحظات باطنى امور، مساوى با عاقبت‏اندیشى و آینده‏نگرى است. البته، باطن از نظر مولوى مساوى با تجربه نیز هست. از نظر او تجربه‏هاى آدمى است که باطن او را مى‏سازد و داورى و قضاوت ما درباره دیگران، باید متوجه میزان تجربه آنها باشد. این تجربه‏هاى ما هستند که هم احساس خاصى را در ما پدید مى‏آورند و هم داورى دیگران نسبت به ما را جهت مى‏دهند. بنابراین رشد حساسیتهاى زیبایى‏شناختى، مستلزم افزایش تجربه‏هاى فرد است و البته از منظر مولوى تجربه‏ها نیز باید مبتنى بر تعالى و کمال الهى باشد، نه مبتنى بر ظواهر امور و به همین دلیل مى‏توان گفت که روى آوردن به دین و عقل و ایمان، اساس رشد حساسیتهاى زیبایى‏شناسانه و درون‏نگرانه است.

درون‏گرایى (به معناى توجه به احساسات، عواطف و ... درونى) از منظر پست‏مدرنیستها نیز، اهمیت فراوانى دارد. چنانکه پست مدرنیستها با نفى حقایق پیرامونى و متعالى، سعى دارند، توجه خود را بیشتر به مسائل روانى (درونى، عاطفى و احساسى) و اجتماعى معطوف دارند و مسائل باطنى، درونى و یا ضمیر ناخودآگاه که جزء مسائل غیرمنطقى هستند و از قواعد منطق ارسطویى پیروى نمى‏کنند، اولویت مى‏یابند و مسائل درونى و فردى متأثر از احساسات زیبایى‏شناختى، به جاى عقل مى‏نشیند (باقرى: ص 77)

رورتى(Rorty)، نیز بر اهمیت تصورات شاعرانه، تخیلى و زیبایى‏شناسانه که منبعث از حالات درونى و عاطفى انسان است، تأکید مى‏کند. پست مدرنیستها در بحث زبان و گفتار تا حدود زیادى به مسائل درونى انسان توجه دارند. به گمان آنها، زبان، نه کلمه و واژه، بلکه نحوه ارتباط بین کلماتى است که بروزدهنده احساسات و تمایلات درونى ماست. (بزرگى: ص 146). البته رورتى به عنوان یک پست‏مدرن تربیتى، ریشه اخلاق و در نتیجه تربیت را در عواطف(Emotion) و انگیزشهاى درونى و معمولى انسان جستجو مى‏کند. نگاه او به اخلاق، نگاه درونى است. او قائل به جدایى ارزشها و اخلاق از عواطف نیست. چرا که اخلاق و ارزشها امرى درونى و تصادفى‏اند.(Kohly, 1995, P.81)

به هر حال تأکید بر درون، باطن، ضمیر ناخودآگاه، تصورات زیبایى‏شناسانه، عواطف،تجربه‏هاى شخصى درونى، زبان (به عنوان ابزار تجلى درون انسان) و تمایلات درونى انسان، همه از جمله مواردى هستند که در دو دیدگاه مولوى و پست‏مدرنیستها، به عنوان مؤلفه‏هاى اساسى درون‏نگرى، مورد تأکید هستند و پیرامون قرابت دیدگاهى آن دو شکى نیست؛ اما در عین حال، درون، از نظر مولوى مساوى با تجربه‏هاى معنوى، عقلانى و شهودى است که متوجه حقیقت متعالى (خداوند) است؛ اما پست‏مدرنها درون را مساوى با تخیلات، احساسات و تمایلات معمولى و غیرقدسى مى‏دانند و براین اساس تعلیم و تربیت موردنظر این دو دیدگاه، باید، هم متوجه تمایلات، نیازها، احساسات و تصورات غیرقدسى باشد و هم باید متوجه تجربیات تعالى‏بخش قدسى باشد (نظریه مولوى)؛ و تعلیم و تربیت منقطع از ملاحظات درون‏نگرانه، باطن‏بین و زیبایى‏شناسانه، تعلیم و تربیت مفید و مؤثر نیست و تأکید فراوان پست‏مدرنها به مقوله زبان در امر تربیت نیز به دلیل اهمیت زبان در آشکارسازى تجلیات درونى انسان است.

1-3- کثرت‏گرایى روشى

از دیگر قرابتهاى موجود بین دیدگاه مولوى و پست‏مدرنیستها، تأکید هر دو بر تکثر روشى و یا کثرت‏گرایى روشى(Methodological Pluralism) است. از منظر مولوى، روشهاى رسیدن به حقیقت، واحد نیست ومى‏توان با توجه به نسبیت‏گرایى موقعیتى موردنظر مولوى، به تکثر روشها نیز قائل بود. اگرچه مولوى در ابیات خود از روشهاى فراوان براى رسیدن به حقیقت اسم برده است؛ اما در عین حال همه روشهاى متکثر را نیز قابل جمع مى‏داند و این قابلیت اجتماع روشها را نیز بخاطر واحد بودن حقیقت مى‏داند.

مولوى بین هر دو طریق عبادت و ریاضت و ذکر و فکر را با عشق و شور و جذبه و وجد و حال و سماع جمع کرده است. چون همه اینها مى‏توانند به عشق الهى منجر شوند. به همین دلیل مسلک تصوف مولوى، از آن جهت متمایز است، که بین این طرق را جمع کرده است و روشهایى را که در دیگر مکتبهاى صوفى‏گرى نفى مى‏شوند، زمینه‏اى براى کمال مى‏داند. (همایى: ص 592). مولوى در یکى از مجموع ابیات خود مى‏گوید:

این قدر گفتیم باقى فکر کن فکر اگر جامد شود رو ذکر کن

اصل خود جذبه است لیک اى خواجه تاش کار کن موقوف آن جذبه نباش

از نظر مولوى، فکر، جذبه و کار، روشهایى هستند که قابل جمعند؛ چرا که همه در پى یک هدف واحد و یا یک حقیقت واحد مى‏روند. او در حکایت وزیرى که مى‏خواست تناقضاتى را در دین عیسى علیه‏السلام بیابد و آن را تحقیر نماید، آورده است:

حکمهاى هر یکى نوعى دیگر این خلاف آن ز پایان تا به سر

در یکى راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع

در یکى گفته ریاضت سود نیست اندر این ره مخلصى جز جود نیست

در یکى گفته که جوع و جود تو شرک باشد از تو با معبود تو

هر یکى قولى است ضد یکدیگر چون یکى باشد یکى زهر و شکر

مولوى در پایان و در بیان رد نظریه وزیر بر این نکته تأکید مى‏کند که این تناقضات ظاهرى و تنوعات و تکثر روشى، همه روشهایى براى رسیدن به چیزى واحد هستند و بنابراین در جاى خود لازم و مفید و قابل اجتماع هستند:

گرچه در خشکى هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست.

(مثنوى: دفتر اول، ابیات 65-460)

از نظر مولوى، چه صوفى و چه عاقل و چه مست و چه هوشیار، همگى در پى یک حقیقتند و رسیدن به آن حقیقت نیز مستلزم روشهاى متکثر است. پارادکسهاى نهفته در روشها، امرى ظاهریند و در بطن آنها وحدت وجود دارد. به همین دلیل، به گمان مولوى حتى اضداد، گوناگونیها و اختلافات را نیز مى توان در کنار هم دید و اساساً فلسفه وجودى اضداد و اختلافات در این است که آنها حقیقت را نمایان مى‏کنند. چنانکه عمارت در ویرانى است و درستى در شکستگى است. جمعیت در پراکندگى، مرادى در بى‏مرادى و وجود در عدم خود را نمایان مى‏کنند:

آن یکى آمد زمین را مى‏شکافت ابلهى فریاد کرد و برنتافت

کین زمین را از چه ویران مى‏کنى مى‏شکافى و پریشان مى‏کنى

گفت اى ابله برو بر من مران تو عمارت از خرابى باز دان

کى شود گلزار و گندم‏زار این تا نگردد زشت و ویران این زمین

(همان، دفتر چهارم، ابیات 5-3342)

مولوى هیچ گاه اسیر تنوعات و کثرتها نیست، بلکه آن را امرى لازم و مفید مى‏داند؛ ولى در عین حال این کثرتها را بهانه‏اى براى قبول کثرت اهداف قرار نمى‏دهد. چرا که به گمان مولوى، اگر کثرت روشى با کثرت هدفى همراه شود، نتیجه‏اى جز آشفتگى و اضطراب به بار نمى‏آورد. البته این دیدگاه (تکثر روشى) مورد تأکید پست‏مدرنیستها نیز هست. اساساً کثرت‏گرایى(Pluralism) از ویژگیهاى برجسته پست‏مدرنیسم است.

در واقع این ویژگى از نسبیت‏گرایى معرفت‏شناختى( Relativism Epistemological) موردنظر پست‏مدرنها نشأت مى‏گیرد. کثرت‏گرایى روشى خصیصه‏اى است که هم در حوزه ارزشها و فرهنگ مطرح است و هم در حوزه معرفت‏شناسى.

هدف پست مدرنیسم، ارج نهادن به تنوع و کثرتهاى روش‏شناختى است. چنانکه با مطالعه دقیق‏تر مسأله کثرت‏گرایى روش‏شناختى، مى‏توانیم به معرفت‏شناسى شهودى (Intuitional Epistemology) و معرفت‏شناسى زیبایى شناختى (Aesthetic Epistemology) که مورد تأکید پست‏مدرنهاست، دست یابیم (Parker, 1997, P.31). از منظر پست‏مدرنیستها، آگاهى و دانش مشروط به علایق و سنتهاى در حال تغییر انسانى‏اند و جوامع ارزشهاى خود را با نیازهاى خود متناسب مى‏کنند. انسانها برحسب علایق و نیازهاى خود روشهاى مناسب براى رسیدن به اهداف خود را تعیین مى‏کنند.(Kohly, 1995, P.81)

تفاوت این دیدگاه با نظریه مولوى در این است که پست‏مدرنها تکثر در روش را همراه با تکثر در اهداف مى‏پذیرند، در حالى که مولوى به تکثر روش‏شناختى و وحدت در هدف و حقیقت اعتقاد دارد. البته نفى وحدت هدف و حقیقت در تفکر پست مدرن، منجر به نوعى تکثر در هدف و روش مى‏شود. ریشه این اندیشه به نظریه ساخت‏گرایانه گاستون یا شلار باز مى‏گردد. او تأکید مى‏کند، هیچ اندیشه روشنى در کار نیست. هر پدیده‏اى بافتى از روابط است و از دیدگاه پست‏مدرن انسان، کلمات، معانى و متون همگى فاقد حقیقت واحد و وحدت هستند. هیچ متنى معناى واحد و کاملى ندارد. بلکه به انحاء مختلف قابل قرائت است. هر فردى چندگانه و چندلایه است (باقرى، 1376: ص78). البته پست‏مدرنها، رویکرد پست‏مدرنیستى به امور را ماهیتاً نوعى برخورد روش‏شناختى نسبت به امور مى‏دانند. آن هم رویکردى که به تکثر روشها تأکید مى‏کند.

به هر حال، تأکید مولوى و پست مدرنها بر تکثر در روشهاى رسیدن به حقیقت، دلالتهاى اساسى را براى تعلیم و تربیت ببار مى‏آورد؛ از جمله توجه به بکارگیرى روشهاى متنوع در امر یاددهى و یادگیرى، توجه به تفاوتهاى فردى و انتخاب گزینه‏هاى روشى مناسب فرد براى تحقق بعضى اهداف، تابع بودن روشها نسبت به اقتضاءات زمانى و مکانى و توانمندیها و علایق افراد و همچنین تنظیم برنامه‏هاى تربیتى مطابق با اقتضائات روشى موردنظر افراد، عدم تعصب نسبت به اعمال بعضى روشهاى تربیتى و نفى قاعده تقدم و تأخر منطقى و الزامى بین روشهاى موردنظر در امر آموزش و یادگیرى.

2- پاراداکسها

على رغم وجود بعضى قرابتها و اشتراکات بین دیدگاه مولوى و پست‏مدرنیستهاى تربیتى از جمله رورتى، دریدا و ژیرو، مى‏توان به وضوح و با شدت بیشتر، به وجود بعضى اختلاف‏نظرها و تناقضهاى(Paradox) ممکن بین دو دیدگاه فوق اشاره نمود. ذیلاً به نمونه‏هایى از این پاراداکسها اشاره مى‏نماییم:

2-1- مسأله الگو و سندیت

یکى از بارزترین وجوه پارادکسیکال دیدگاه تربیتى مولوى و پست‏مدرنیستها، اختلاف بر سر اهمیت و ضرورت جهت‏گیرى الگومحورانه در امر تربیت است. چنانکه مولوى در بسیارى از ابیات مثنوى خود، با تأکید بر اهمیت و ضرورت نقش الگوها در امر هدایت و تربیت، توصیه‏هاى اکیدى را به امر پیروى و تبعیت از الگوها (مراد، پیر، پیامبر، شیخ، چشم بینا، رهبر یا ولى) به عمل مى‏آورد. او جهت تبیین جایگاه واقعى الگوها در امر تربیت، نام ولى یا ولایت و رهبر را براى آن برمى‏گزیند که اطاعت از آنها امرى معقول و لازم است. جایگاه الگو تا آنجاست که او اطاعت از آن را حتى از ذکر حق واجب‏تر مى‏داند. چنانکه مى‏گوید:

سایه رهبر به است از ذکر حق یک قناعت به که صد لوت و طبق

چشم بینا بهتر از سیصد عصا چشم بشناسد گهر را از حصا

از نظر مولوى اصل و مغز عمل ما تسلیم و اطاعت از یک الگو یا رهبر است (گولپنارلى، 1363: ص281).

از دید مولوى، براى به هدر نرفتن استعدادها و توانمندیهاى آدمى و انجام بهتر تعلیم و تربیت، تبعیت از یک الگو الزامى است؛ چرا که در غیر این صورت، نافرمانى از استاد یا الگو موجب نابودى استعدادها و ناکام ماندن امر تربیت مى‏شود. انسانى که خود را بى‏نیاز از استاد یا الگو بداند و از پیروى از آنها سر باز زند، به غلط احساس کامل بودن در او ایجاد مى‏شود و این احساس غلط او را از رشد قابلیتهاى واقعى خود محروم مى‏سازد.

مولوى، براى تبیین دیدگاه خود پیرامون ضرورت احترام به استاد و پیروى از الگوها و تکریم آنها، حکایت اشتر و گاو و قوچ را مبناى تأکید خود قرار مى‏دهد. در این حکایت آمده است که روزى اشتر و گاو و قوچ در بین راه علفى یافتند و به این نتیجه رسیدند که اگر آن را تقسیم کنند، هیچ یک را سیر نمى‏کند، بنابراین بهتر دیدند، آن را به پیرترین و با تجربه‏ترین خود بدهند:

که اکابر را مقدم داشتن آمدست از مصطفى اندر سنن

خدمت شیخى، بزرگى، قاعدى عام نارد بى‏قرینه فاسدى

(مثنوى، دفتر ششم، ابیات 7-246)

از منظر مولوى رابطه بین الگو و پیرو، به لحاظ آثار تربیتى مثبت آن-از جمله فراهم شدن زمینه رشد و شکوفایى استعدادهاى فرد پیرو، یک رابطه الزامى و منطقى است. چرا که در صورت نبودن الگوها، حتى توانمندیهاى طبیعى انسان نیز شکوفا نمى‏شود. مولوى شبیه‏سازى، یکسان‏نگرى و ایجاد همگنى و تشابه را از مؤلفه‏هاى اساسى الگوپذیرى در امر تربیت مى‏داند. به اعتقاد او، تأسى جستن به امور مشابه و تلاش براى یافتن امور مشابه و سازگار شدن با آن، مى‏تواند هم آثار مثبت و هم منفى ببار آورد. چنانکه او در بسیارى از ابیات خود به آنها اشاره کرده است. آنجایى که شبیه‏گرایى آثار منفى به همراه دارد، جایى است که تقلید کورکورانه که مولوى به شدت آن را نفى مى‏کند، اتفاق مى‏افتد و آثار مثبت تربیتى نیز زمانى است که اطاعت و پیروى آگاهانه و عاقلانه باشد. از نظر مولوى هدایت کردن فرد به سمت بعضى همشکلیها، شباهتها و تجانسها (همجنس بودن) مى‏تواند، راهگشاى هدایت و تربیت و نجات فرد باشد.

او در حکایت طفلى که بر ناودان رفت و اطرافیان او هر چه کردند، او به پایین نیامد، آورده است که مادر طفل به على(ع) مراجعه کرد و حضرت نیز دستور داد تا هم‏جنس آن طفل را آوردند و طفل با دیدن همگن و همجنس خود به پایین جست:

یک زنى آمد به پیش مرتضى گفت شد بر ناوران طفل مرا

گرش مى‏خوانم نمى‏آید بدست ورهلم ترسم که او افتد به پست

گفت طفلى را برآور هم ببام تا ببیند جنس خود را آن غلام

پس بشر فرمود خود را مثلکم تا بجنس آیید و کم گردید گم

(همان، دفتر چهارم، ابیات 63-3660)

از دیدگاه مولوى تشابه، همجنسى و حرکت به سمت شبیه‏سازیهاى رفتارى-فکرى، مى‏تواند آثار تربیتى فراوانى را در پى داشته باشد و براى تحقق این اثر گذاریها بوده است که خداوند پیامبران را از جنس انسانها و شبیه آنها خلق کرده است تا بتوانند مورد پیروى و اطاعت قرار گیرند، به هر حال، پیروى از الگوها در امر تربیت، بسیار مورد تأکید مولوى است. اما از منظر پست‏مدرنیستها، الگومحور بودن تربیت امرى مذموم و غیرمنطقى است و بدین‏لحاظ با اندیشه مولوى، سازگارى ندارند.

اساساً پست‏مدرنها، الگوگرایى را معادل پدرسالارى (Patternalism) مى‏دانند و آن را سخت مذموم مى‏شمارند. چرا که به اعتقاد آنان، کسانى که حق الگو بودن براى خود قائلند، سعى دارند علایق خود را فراتر از علایق پیروان خود بدانند و در این صورت فرایندهاى غیردمکراتیک در تربیت شکل مى‏گیرد. رورتى (Rorty) با حمله به نقش گروههاى بزرگ و نفى روایتهاى کلان، در پى نفى رویکرد الگوگرایى اقتدارگرا بوده است و به همین دلیل به شیوه‏هاى غیرمقتدرانه (گفتمان و دیالوگ) تأکید فراوان داشته است (Giroux, 1998, P.77).

از منظر پست‏مدرنیستها از جمله فوکو(Foucault) تربیت انسان باید مبتنى بر رویکرد غیراقتدارگرا (Non-Authoritarianism) باشد که خود مستلزم نفى هرگونه اعمال‏نظر یا قدرت توسط یک فرد بر دیگرى است. فوکو معتقد است که ارزشهاى اخلاقى نباید به وسیله یک گروه (والدین، معلمان و...) جهت داده شود و به راحتى به دیگر گروه از جمله دانش‏آموزان منتقل شود. هر فرد باید خود رفتار خود را خلق و هدایت کند(Kohly, 1995, P.42). از طرفى دیگر، کودکان نباید تنها براساس تعدادى دستورالعمل، اصول و قواعدى که عموماً توسط افرادى بالاتر عرضه مى‏شوند و داراى اقتدار و سندیت هستند، آموزش ببینند. رویکرد تربیت باید رویکردى باز و گسترده باشد. هنگامى که دانش‏آموزان احساس کنند که مطالعه و یادگیرى یک موضوع خاص ممکن است آنها را به یک موقعیت ارزشى خاص و تحمیل شده وارد کند، ممکن است علاقه خود را به آن از دست بدهند. وقتى همه چیز نسبى باشد. اخلاق و تربیت نیز نسبى هستند و تحمیل آن توسط یک فرد امرى غیرمنطقى است(Beck, 1999, P.112).

اساس نظر پست‏مدرنها براى نفى الگوپذیرى یا قیاس مثبت و شباهت‏گراییهاى عاقلانه که موردنظر مولوى است، این است که ارتباط یک الگو (معلم یا والدین و...) با دانش‏آموزان از نوع رابطه عرضى و افقى است، نه عمودى و ارتفاعى و این نیز یعنى نفى الگوگرایى در امر تربیت و تأکید بر گفتمانهاى غیرمتعالى. قصد نهایى پست‏مدرنها در تأکید بر گفتمان (Discourse)نیز تأکید بر این نکته است که در فرآیند مبتنى بر گفتمان کسى نمى‏تواند چیزى را تحمیل کند و خواهان پیروى دیگران از او باشد.

از منظر تربیتى نیز توجه به پارادکس فوق حائز اهمیت است. چنانکه در دیدگاه مولوى، تربیت بدون الگو، اساساً مساوى با هرز رفتن استعدادها و گم کردن راه درست است؛ در حالى که از نظر پست‏مدرنها، الگوگرایى عین گمراهى و انحراف از مسیر تربیت است. به همین دلیل جمع بین دیدگاه تربیتى مولوى و پست‏مدرنها اساساً غیرممکن است.

2-2- مسأله عقل و عقلانیت

تأکید بر نفى یا اثبات نقش و جایگاه عقل و فاعلیت انسانى در امر شناسایى و فعالیتهاى عقلانى، یکى دیگر از موارد اختلاف بین دیدگاه تربیتى مولوى و پست‏مدرنیستها است. بکار انداختن عقل از نظر مولوى براى کشف مجهول لازم است. از نظر او عقل معادل تفکر است. او در مقام و شأن عقل تردیدى ندارد، چنانکه مى‏گوید:

اول فکر آخر آمد در عمل خاصه فکرى کو بود وصف ازل

این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل کل شاه است و صورتها رسل

جایگاه عقل از نظر مولوى تا آنجاست که حواس انسان را اسیر خود مى‏کند و البته عقل نیز اسیر روح مى‏شود. عقلانیت از نظر او مقام پیشوایى و راهبرى را داراست و انسان عاقل کسى است که مشعل هدایت و تربیت در دست اوست (جعفرى، 1365: ص 133).

تربیت از نظر مولوى مستلزم عقل‏ورزى است. چرا که عقل‏ورزى به معناى غلبه بر شهوات است و انسانهایى که از شهوت خود پیروى مى‏کنند، عاقل نیستند، بلکه کسانیند که به وهم روى مى‏آورند و کسانى که به وهم روى مى‏آورند، از تربیت دور هستند:

عقل ضد شهوتست اى پهلوان آنکه شهوت مى‏تند عقلش مخوان

وهم خوانش آنکه شهوت را گداست وهم قلب نقد زرّ عقلهاست

وهم مر فرعون عالم سوز را عقل مر موسى جان افروز را

(مثنوى: دفتر چهارم، ابیات 7-2305)

عقل در جایگاه موسى است که هدایت‏گر و تربیت کننده است؛ در حالى که وهم در جایگاه فرعون قرار دارد که هدایت سوز است. عقل عنصرى است که معنویت انسان را تضمین مى‏کند. انسانى که تربیت بدنبال آن است، انسان عاقل است و در پى شناسایى واقعى متعلق‏شناسایى خود یعنى جهان پیرامون و واقعیات و حقایق نهایى است.

از منظر پست‏مدرنیستها، عقل شأن و منزلت موردنظر مولوى را دارا نیست. البته بررسى دیدگاه آنها پیرامون عقل مستلزم آگاهى از نقطه‏نظرات آنها درباره جهان است. آنها با نقد اندیشه رئالیستى و نقدر رویکرد رئالیستى مربوط به دانش و حقیقت (Truth) و همچنین عقلانیت، و نفى متافیزیک حضور(Methaphysic of Presence) و غیرنمادین دانستن واقعیات، تکلیف عقل را نیز روشن مى‏کنند. (Heller, 1988, P.62)

پست مدرنیستها با رد واقعیات کلان خارجى در پى نفى شأن فاعلیت انسان در امر شناسایى هستند و بر این باورند که اگر واقعیت (Reality) خارجى وجود نداشته باشد، پس عقلى که بخواهد آن را شناسایى کند نیز لازم نیست؛ چرا که کار عقل را شناسایى جهان خارج مى‏دانند. همچنین پست‏مدرنیستها، دانش و آگاهى و یا تعقل را هیچ گاه بر جنبه‏هاى واقع‏بینانه (Realistic) استوار نساختند و حتى با نفى واقعیات، به نفى دانش و شناخت مبتنى بر واقعیات خارجى نیز تأکید دارند. دانش هیچ گاه نمى‏تواند به تأیید متافیزیک حضور و یا اسطوره اعطاء یا مفروض(Myth of Given) منجر شود. (Parker, 1997. P. 118)

وقتى از منظر پست‏مدرنها، واقعیت نه قابل حصول است و نه مطلوب، و چیزى به نام واقعیت ثابت، واحد و جهانى وجود ندارد، دراین صورت عقلى که موضوع آن کشف و شناخت مجهولاتى پیرامون جهان پیرامون باشد، نیزاهمیت وجودى ندارد. اساساً تفکر تعقلى و یا تفکر عقلانى(Rationalistic Thinking) که مبتنى بر رابطه منطقى ابزار-هدف (Means-End) است و بدنبال تحقق اهداف خاصى است، امرى مردود شمرده مى‏شود، چرا که این به معناى بازگشت به دوران مدرنیته است.(Giroux, 1999, P.92). هیرست (Hirst) نیز معتقد است، عقل اساساً از منظر پست‏مدرنیستها قادر به ارائه یک الگوى جهانى واحد و قابل تعمیم و معتبر نیست و تنها قادر به طرح موضوعات محلى و خاص است. (Hirst, 1998, P.49).

بنابراین، با اشاره به وجوه اختلافى و پارادکسى موجود در آراء و اندیشه مولوى و پست‏مدرنها درباره عقل، به این نتیجه دست مى‏یابیم که تربیت عقلانى موردنظر مولوى، اولاً، امرى ممکن و ضرورى است، ثانیاً، منطق تربیت، همان عقل‏ورزى یا تفکرى است که مبتنى بر توصیف حقایق کلان (وصف ازل) مى‏باشد. ثالثاً، در صورت عدم ابتناء تربیت به عقل، توهم‏گرایى، در امر تربیت جایگزین عقل‏گرایى مى‏شود و رویکرد وهم‏گرایى نیز قادر به تربیت یک انسان واقعى مسلط بر شهوات و نفس خود، نیست. در حالى که پست‏مدرنها با نفى شأن ممتاز عقل در امر شناسایى، دانش تربیتى مبتنى بر عقلانیت کل‏گرا و منطقى را نیز مورد تردید قرار مى‏دهند و در نتیجه تربیت عقلانى جاى خود را به تربیت وهم‏گرا، عاطفى و زیبایى‏شناختى محض مى‏دهد که قادر به درک موضوعات متعالى و برتر نیست و فقط در حیطه شهوات (علایق، خواستها، غرایز و کششهاى درونى) عمل مى‏کند.

2-3- مسأله حقیقت (وحدت یا کثرت)

حقیقت از نظر مولوى امرى است واحد و غایى و تمامى روشهاى متکثر و متنوع سرانجام به یک حقیقت واحد ختم مى‏شوند. از نظر مولوى دین حقیقت واحدى است که همچون دریا، اگرچه از رودهاى مختلف سرچشمه مى‏گیرد و به رودهاى مختلف وصل است، اما یک حقیقت واحد را شکل مى‏دهد. تکثر رودهایى که به این دریا مى‏ریزند و وصل هستند، در واحد بودن حقیقت دریا خللى وارد نمى‏کند. حقیقت همان قبله جان آدمى است که اگر آن را پنهان کنند، صدها قبله کاذب سر برمى‏آورد و اگر روزى آن قبله واحد و حقیقى سربرآورد، تمامى دیگر قبله‏ها رنگ مى‏بازد.

قبله جان را چو پنهان کرده‏اند بر خیال قبله سویى مى‏کنند

چونکه کعبه رو نماید صبحگاه کشف گردد کُه کِه گم کرده است راه

سرچشمه اندیشه مولوى در باب حقیقت، پذیرش واقعیتهاى خارج از وجود آدمى است که از سندیت و اعتبار برخوردارند (همان چیزى که پست‏مدرنها آن را انکار مى‏کنند). حقیقت‏نگرى مولوى، در واقع حقیقت‏نگرى معنوى و روحانى (Spirtual) است. او در بیان وحدت حقیقت در عین تکثر، مى‏گوید:

گرچه در خشکى هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست

صد هزاران بحر و ماهى در وجود سجده آرد پیش آن اکرام جود

(مثنوى: دفتر چهارم، ابیات 1-480)

مولوى حقیقت را معادل هدف غایى حیات انسان مى‏داند و بر این باور است که هدف همه انسانها، هدف واحد و مشترک است، چرا که حقیقت حیات انسان، امرى واحد و مشترک است. به زعم مولوى، پارادکس و اختلاف در روشها، به معناى تضاد در هدف و حقیقت نیست و چه بسا روشهاى متضاد به اهداف واحد یا حقیقت واحد ختم مى‏شوند. هدف اصلى مولوى در تبیین مسأله حقیقت و واحد بودن هدف انسان (حرکت به سمت خدا) این است که خارج از وجود انسان حقایق و واقعییاتى وجود دارد که سمت و سوى حرکت ما را روشن مى‏کنند و به زندگى ما هویت مى‏بخشند و ما را از سرگشتگى و پوچ‏اندیشى رهایى مى‏بخشد.

از دیدگاه مولوى، اختلافات موجود، اختلاف در صورت راه و روش است، نه حقیقت راه و مقصد. او به داستان کسى که قصد وارد کردن ایرادها و یافتن تناقضاتى در آیین عیسى علیه‏السلام را داشت، اشاره مى‏کند و وجود بعضى اختلافات در روشهاى توصیه شده در آن آیین را (ریاضت، جود، جوع، توکل، خدمت، امر، نهى و...) دلیل بر اختلاف در حقیقت دین نمى‏داند. او حتى تا آن جا پیش رفته است که جمع اضداد را نیز مانع وحدت حقیقت نمى‏داند و معتقد است که نه تنها اضداد قابل جمع هستند، بلکه اجتماع آنها نیز ضرورى است؛ چرا که حقیقت واقعى و نهایى از پس نمایان شدن اضداد معلوم مى‏شود. براین اساس نه تکثر روشها، نه اختلاف در صورت روشها و نه حتى اضداد نمى‏توانند دلیلى بر تکثر حقیقت باشد. تمامى تلاش مولوى در تأکید بر وحدت هدف و حقیقت، متوجه نکات تربیتى مورد نظر اوست. چرا که به زعم او تنها حرکت به سمت حقیقت نهایى و واحد است که ما را از بى‏هویتى نجات مى‏دهد. تربیت واقعى زمانى رخ مى‏دهد که ما به سوى آفتاب حقیقت در حرکت باشیم و همه کثرتهاى روشى را نیز در راستاى آن حقیقت تنظیم نماییم، نه این که نفس کثرت‏گرایى (کثرت حقیقت و روش) به عنوان هدف تلقى شود.

چونکه کعبه رو نماید صبحگاه کشف گردد کُه کِه کم کرده است راه

برخلاف دیدگاه مولوى درباره حقیقت، از نظر پست مدرنیستها، چیزى به نام حقیقت واحد، ثابت و غایى و چیزى که درستى یا نادرستى اندیشه خود را به واسطه آن بتوان محک زد، وجود ندارد. همه آنچه که در اطراف ما وجود دارد، نسبى، اعتبارى و قراردادى‏اند. حقایق، مختلف، متکثر و متنوع‏اند و محصول قراردادهاى زودگذرند (آذرنگ. 1376: ص 59) پست‏مدرنها نیز خود عصر حاضر را عصر گسستها و پیوستهاى بى‏بدیل، عصر فروپاشى فراروایتها و نفى گفتمانهاى متعالى (Master-Discourse) و عصر هویتهاى کدر و ناخالص و مرزهاى لرزان و بى‏ثبات مى‏دانند. (تاجیک، 1378: ص52).

از نظر لیوتار(Lyotard) ما نمى‏توانیم از یک طرحواره بزرگ (Grand Scheme) در مورد جهان و طبیعت سخن بگوییم. ما نمى‏توانیم نمایش واحدى از جهان ارائه کنیم و به دلیل فقدان یک طرح واحد از حقیقت جهان، نمى‏توانیم یک نظام اخلاقى و تربیتى عام و جهانى را عرضه نماییم. (Heller, 1988, P.93). به زعم پست‏مدرنها، حقیقت، متعدد و داراى وجوه متضاد و مقابل هم است. به این معنا که تصویرى که ما از حقیقت داریم، خود محصول داستانهایى است که ما مى‏گوییم و چون داستانهایى که ما مى‏گوییم متفاوت است، پس حقیقت نیزمتفاوت است و حقایق مربوط به جهان اطراف نیز ناکامل خواهد بود. حقیقت را ما مى‏سازیم و نه این که کشف کنیم(Parker, 1997, P.90). از منظر بعضى پست‏مدرنها، اساساً باید واژه حقیقت (Truth) و واقعیت (Reality) را کنار بگذاریم. زیرا این مقولات بیانگر عینیتى (Objectivity) توهمى و گمراه‏کننده هستند. حقیقت تنها آن چیزى است که مردم در جریان محاوره آن را قبول دارند. (بیرد، 2001: ص 25).

البته با مطالعه نقدهاى انجام شده نسبت به نظریه پست مدرنیسم درباره حقیقت، به نظریه مولوى نزدیکتر مى‏شویم. چنانکه پیترز دیوز (Peters Dews) در نقد پست مدرنیسم مى‏گوید: تنها یک منظر دیدن و یک منظر دانستن وجود دارد و آنچه فراوان وجود دارد، وجود چندین چشم (چشمهاى فراوان) براى دیدن است. از نظر دیوز آنچه واقعیت دارد، رژیم حقیقت (Regime of Truth) است که پست‏مدرنهاى منظرگرا باید به آن توجه کنند.

تعلیم و تربیت از نظر مولوى، متوجه حقایق متعالى بیرونى و برتر از خواست و اراده انسانى است که همان خداست. این نوع تعلیم و تربیت متوجه اهداف متعالى و نجات‏بخش است .اساسى‏ترین تأثیر اعتقاد به حقیقت واحد و متعالى در امر برنامه‏هاى تربیتى، ایجاد وحدت در هدف، تأکید بر تکثر در روشهاى تربیتى با عنایت به لزوم وحدت‏گرایى در آرمانهاى تربیتى(تبدیل کثرت به وحدت) و همچنین معنا و هویت‏بخشى به زندگى انسان و در نتیجه نجات انسان از سرگشتگى‏هاى ناشى از تکثر در روش و هدف است. اما مهمترین پیامد تربیتى کثرت‏گرایى حقیقت (در عین کثرت در روش) که موردنظر پست مدرنهاست، وجود تنوع آمیخته با نفى غایت‏گرایى و وحدت‏بخش و هویت‏ساز در برنامه‏هاى تربیتى است، به نحوى که انسان تربیت شده در نظام تربیتى پست‏مدرنى، انسان غیراستعلاگرا و درعین حال مقید به اوضاع و احوال نسبى، متغیر و غیرثابت اطراف خود است، تا جایى که فقدان جهت‏گیرى‏هاى هویتى عام و مشترک و واحد که خود مى‏تواند متأثر از کثرت در حقیقت باشد، زمینه‏هاى سرگشتگى و بى‏هویتى انسان معاصر را فراهم کرده است.

2-4- مسأله فراروایتها (نفى و اثبات)

مولوى از جمله کسانى است که به حقایق و واقعیات متعالى و فراتر از انسان معتقد است و راز وحدت‏گرایى حقیقت از نظر مولوى را باید در اعتقاد او به وجود حقایق برتر و متعالى جستجو کرد. آنجایى که مولوى از بکاربردن عقل براى کشف امور مجهول سخن مى‏گوید نیز دال بر این نکته است که مجهولاتى که مولوى به آنها اشاره مى‏کند، همان حقایق کشف نشده‏اى است که عقل آدمى باید به آنها دست یابد. فلسفه وجودى عقل، وجود حقایقى فراتر از سطح گفتمان انسانهاست که باید توسط عقل شناسایى و کشف شوند. از منظر مولوى، جهت‏گیرى نهایى عقل و فکر آدمى توصیف واقعیات ازلى است.

اول فکر آخر آمد در عمل خاصه فکرى کو بود وصف ازل

این عرضها از چه زاید از صور وین صور هم از چه زاید، از فکر

این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل کل شاه است و صورتها مثل

جهان و هر آنچه در آن وجود دارد، سرتاسر صورت تفصیلى همان حقایق است که از ازل وجود داشته (همایى، 1360: ص693).

البته مولوى حتى آموزه‏هاى معرفت‏شناختى خود را نیز متوجه حقایق و حکایتهاى برتر و به تعبیر فراروایتها (Metanarratives) مى‏نماید و معرفت وحیانى را برتر از هر معرفت دیگر مى‏داند. از منظر او، معرفت وحیانى و یا شهودى (Intuitive) که منشأ آن وحى و قرآن است، معتبرترین نوع معرفت است. اگرچه مولوى عقل را در قیاس با حس کاملتر مى‏داند و حس را تابع عقل مى‏داند، اما معرفت عقلانى را نیز در قیاس با معرفت وحیانى ناقص مى‏داند. تمثیل زیباى مولوى از معرفت وحیانى و عقلانى را در ادبیات زیر مى‏توانیم شاهد باشیم. در این تمثیل آب باران مثالى از معرفت وحیانى است و آب ناودان مثالى از معرفت عقلانى است:

آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسایه در جنگ آورد

آب اندر ناودان عاریتى است آب اندر ابر و باران فطرتى است

فکر و اندیشه است مثل ناودان وحى و مکشوف است ابر و آسمان

(مثنوى ؛ دفتر پنجم، ابیات 5-2493)

معرفت وحیانى از نظر مولوى، همه جا را پوشش مى‏دهد و بى‏نهایت است چون به حقیقت فراتر از انسان (وحى) متصل است و معرفت عقلانى چون محدود به انسان است، باید تابع معرفت وحیانى باشد. مولوى با عنایت به اهمیت و اعتبارى که براى معرفت وحیانى قایل است، طبقه‏بندى خاص خود را از معرفت عرضه مى‏کند، به نحوى که از نظر او معرفت وحیانى معتبرتر و مقدم‏تر از دیگر معرفتهاست، چرا که دیگر معرفتها، راهى به حقایق متعالى یا فراروایتها ندارند. چنانکه او در دفتر چهارم مثنوى، ابیات 4-483 خود مى‏گوید:

خرده کارى هاى علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه

که تعلق با همین دنیاستش ره به هفتم آسمانش نیستش

به هر حال از نظر مولوى حقایق متعالى و یا به تعبیر پست‏مدرنها فراروایتهایى وجود دارند که فراتر از عقول بشرى‏اند و عقل انسان تنها مى‏تواند شمه‏هایى از آن را درک کند و برهمین اساس، تعلیم و تربیت موردنظر مولوى نیز، باید تحت تأثیر فهم فراروایتهاى فوق صورت گیرد. اما ضدیت و یا انکار فراروایتها و یا به تعبیر مولوى حقایق متعالى و فوق‏بشرى و معارف وحیانى فراتراز عقل بشرى، از اصول مسلم اندیشه پست‏مدرنیستهاست. چنانکه لیوتار پست‏مدرنیسم را نوعى شکاکیت نسبت به فراروایتها مى‏دانست. (1988. P.82 Lyotard,)

ضدیت با فراروایتهاى موردنظر مولوى، به معناى رد هرگونه نظریه متافیزیکى یا معرفت‏شناختى متعالى و شهودى است. البته پست‏مدرنها با رد و انکار فراروایتها در واقع در پى نفى اندیشه اخلاقى و یا نظام اخلاقى عام و جهانى موردنظر مولوى هستند. چنانکه فوکو مى‏گوید: ما باید در مقابل تمایلات مرکزگرایانه (Centralism) مربوط به جهانى کردن تئوریها مقاومت نماییم و به جاى آن، باید تحقیق در دانش تحت انقیاد درآمده و محلى و خاص را جایگزین نماییم. (Foucault, 1989, P.120)

از نظر پست‏مدرنیستها هیچ هنجار یا ارزش و واقعیت خارجى معتبر و متعالى وجود ندارد که بتواند رفتار ما را هدایت کند. لیوتار پست مدرنیسم را آزادى از روایتهاى کلان مى‏داند؛ یعنى رهایى از قید حکایتهایى که فراتر از ما به تاریخ ما معنا مى‏بخشند. بنابراین باید کوشش جهت یافتن معناهاى متعالى را کنار بگذاریم و به فکر زیستن در حال و زمان فعلى باشیم. (ایستینار، 1380: ص 123). همچنین نفى معرفت وحیانى که در یک تقسیم‏بندى کلى جزء معرفتهاى پیشین است، از اصول تفکر پست‏مدرنیستى است. چنانکه رورتى معتقد است که علم مبین وضع و حال بشرى است و عینیت خارجى را باز نمى‏کند و انسان در درون انواع گفتمانها سرگردان است (Hutcheon, 1998, P.81).

بنابراین، تعلیم و تربیتى که مبتنى بر فهم و درک حقایق متعالى (فراروایتها) و کسب معرفت وحیانى و شهودى (معرفت فراتر از عقول بشرى) است. (تربیت موردنظر مولوى) قطعاً در تمامى مؤلفه‏هاى خود بخصوص اهداف، اصول و محتواى تعلیم و تربیت، با تعلیم و تربیتى که متوجه نفى فراروایتها و در نتیجه معرفت وحیانى مى‏باشد در اختلاف آشکار قرار دارد. تعلیم و تربیت مبتنى بر رویکرد موردنظر مولوى برخوردار از مباحثى است که درخور مسائلى چون متافیزیک الهى، معرفت‏شناسى شهودى و عقلانى و همچنین آموزش محتواهایى است که منبعث از وحى و قرآن است که خود مباحثى فراتر از روایتهاى انسانى و بشرى است. در حالى که تعلیم و تربیت پست‏مدرنیستى هیچ گاه به مباحث فوق‏الذکر نمى‏پردازد و بیشتر متوجه حال و روز فعلى بشر و اقتضاءات زمینى زندگى اوست. چنین تربیتى به زعم مولوى هیچ گاه به هفتم آسمان راه نمى‏برد و از این جهت و همچنین از بابت اهداف، محتوى و روشهاى کسب معرفت نیز بین تربیت مورد نظر مولوى و پست مدرنیستها، پارداکس آشکارى وجود دارد که اجتماع آنها غیرمنطقى مى‏نماید.

نتیجه‏گیرى:

مقاله حاضر، چنانکه در مقدمه آن نیز بیان کرده‏ایم، در پى بررسى وجوه اشتراک (قرابتها) و اختلاف (پاراداکسهاى) ممکن بین دو دیدگاه (مولوى و پست‏مدرنیستها) بوده و هدف اصلى آن نیز طرح دلالتهاى تربیتى ناشى از این قرابتها و پاراداکسهاى دیدگاهى بوده است. با بررسى انجام شده، این واقعیت روشن شد که اگرچه قرابتهایى بین دیدگاه مولوى و پست‏مدرنیستها در بعضى موارد وجود دارد، که منجر به استنتاج دلالتها ى تربیتى مشابه مى‏شود، اما در عین حال شدت اختلافات موجود دراین دو دیدگاه به حدى است که به راحتى نمى‏توان آراء و اندیشه‏هاى دو طرف را حتى آنجایى که اشتراکات وجود دارد، قابل جمع دانست. بویژه با بررسى پارادکسهاى ممکن بین دو دیدگاه فوق به این نتیجه دست یافته‏ایم که اولاً نمى‏توان به صرف بعضى اشتراکات، دیدگاه تربیتى مولوى را پست‏مدرنیستى دانست و ثانیاً اختلاف در دیدگاه تربیتى آنها (اختلاف در مورد اهداف، روشها، محتوى، اصول و مبانى تربیت) تا آنجاست که امکان اجتماع آن دو را محال مى‏نماید. بنابراین توجه به نقد تطبیقى آراء و اندیشه‏هاى متفکران مسلمان و اندیشمندان پست‏مدرن در جهت بازنمایى حقایق و پاسخ‏یابى براى بعضى شبهات تربیتى مى‏تواند امرى ممکن و ضرورى به حساب آید و مقاله حاضر نیز گام مقدماتى براى این امر محسوب مى‏شود.

منابع:

1- همایى، جلال‏الدین، مثنوى مولوى "داستان قلعه ذات الصور"، انتشارات آگاه، تهران، 1360.

2- مثنوى مولوى، تصحیح: رینولد الین نیکلسون، چ هفتم، انتشارات بهاباد، 1374.

3- باقرى، خسرو، تعلیم و تربیت در منظر پست مدرنیسم، مجله دانشکده علوم تربیتى و روانشناسى، دانشگاه تهران، سال 1376.

4- بزرگى، وحید، پسانوگرایى، دیدگاههاى جدید در روابط بین‏الملل، نشر نى، چ 1377.

5- همایى، جلال‏الدین، مولوى نامه: مولوى چه مى‏گوید. انتشارات آگاه، 1368.

6- گولپینارلى، عبدالباقى، مولانا جلال‏الدین، ترجمه: توفیق سبحانى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363.

7- جعفرى، محمدتقى، مولوى و جهان‏بینى‏ها، انتشارات بعثت، تهران، 1362.

8- آذرنگ، عبدالحسین، مدرنیته و پست مدرنیته و تمدن غرب، نگاه نو، شماره 35، سال 1376.

9- تاجیک، مصطفى، فرامدرنیسم و تحلیل گفتمان، مؤسسه توسعه دانش، 1378.

10- بیرد، باب، پست مدرنیسم چیست، ترجمه: نفیسه حسینى، انتشارات نقش جهان، تهران، سال 1380.

11- ایستینار، کوال، مضامین پست مدرنیته، ترجمه: حسینعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان، سال 1380.

12- Wilson E.G(1997) The Postmodern Paradigm. New York.

13- Giroux. H. (1999) Post Modernism and Discourse of Educational Criticism. Journal of Educational Research. No.3.

14- Beck.C (1999) "Education for Moral and Ethical Life" Postmodernism, Ethics and Moral Education. No.10.

15- Kohly. W(1995) Critical Conversation in Philosophy of Education, New York.

16- Parker. S(1997) Reflective Teaching in Postmodern World. Open unive. Press. P.3.

17- Heller.A(1988) Postmodern Political Condition. London.

18- Hirst.P (1998) Philospohy of Eudcation. "Discourse or Moral Action?" VOl. 111. London.

19- Lyotard.J (1988) The Postmodern Condition. Univ. of.Minusota Press. New York.

20- Foucault. M(1999) Power/Knowledge. Coline Gordan.New York.

21- Hutcheon. H(1998) A Poetic of Postmodernism. History, Theory Fiction. Routledge. New York.

 

1 ـ استادیار دانشگاه تربیت مدرس، گروه تعلیم و تربیت

 

تبلیغات