تبیین و نقد تطبیقی قرابتها و پارادکسهای ممکن بین آموزه های تربیتی مولوی و پست مدرنیسم (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
چنانکه مىدانیم امروزه نظامهاى تربیتى جوامع اسلامى با چالشهاى فراوانى مواجهاند و عبور از بحرانهاى ناشى از چالشهاى پیش روى یکى از جدىترین موضوعات در عرصه برنامه ریزىهاى آموزشى و تربیتى این جوامع است. از میان چالشهاى پیش روى مىتوانیم به رواج آموزههاى پست مدرنیستى همچون نفى منابع مقتدر معرفتى، ساختار شکنى، نفى الگو گرایى در تعلیم و تربیت، نسبیت گرایى و... اشاره نمود که هر کدام چالشهایى را پیش روى نظامهاى تربیتى جوامع دینى بوجود مىآورند. یکى از راههاى مواجهه منطقى با این چالشها، طرح نظریههاى اسلامى رقیب در حوزه مربوطه است؛ از جمله روى آوردن به نظریه اندیشمندان و فلاسفه مسلمان. در این مقاله، به منظور پاسخگویى به بعضى از داعیههاى پست مدرنیستى که سعى در تأثیر گذارى بر ساختار و محتوى تعلیم و تربیت جوامع دینى دارد، و به منظور بررسى نقاط اشتراک (قرابت) و نقاط افتراق (پارادکسهاى) موجود و ممکن بین دیدگاه اسلامى تربیت و پست مدرنیسم، آراء تربیتى مولوى (البته به عنوان یک اندیشمند مسلمان و نه نماینده نظریه اسلامى) و آراء بعضى اندیشمندان پست مدرن را به صورت تطبیقى مورد مطالعه قرار دادهایم. هدف اساسى این مقاله تعیین قرابتها و پارادکسهاى ممکن بین دیدگاه تربیتى مولوى و پست مدرنیسم مىباشد.متن
مقدمه:
با ظهور آموزههاى تربیتى جدید در عرصه تعلیم و تربیت و بویژه طرح مباحثى نو در حوزه موضوعات نظرى و فلسفى مربوط به تعلیم و تربیت، بویژه در حوزه فلسفه تعلیم و تربیت، پدید آمدن بعضى پرسشهاى بىپاسخ و پیدایش بعضى چالشها و پارادکسها در زمینه مسائل تربیتى نیز امرى بدیهى به حساب مىآید و راه گریزى از آن نیست.
یکى از مواردى که مىتوانیم به عنوان امر چالشبرانگیز براى تعلیم و تربیت به حساب آوریم، ظهور جریان فکرى-اجتماعى پست مدرنیسم است که دربردارنده دلالتهایى براى تعلیم و تربیت معاصر است. پیدایش چنین آموزههایى امرى تجویزى و خودخواسته نیست و به همین دلیل پذیرش تحولات ناشى از آن امرى اجتنابناپذیر است.
به هر حال، نه اجتنابناپذیر دانستن آن و نه وجود و قبول بعضى چالشها، هیچ کدام دلیلى براى مواجهه انفعالى با این گونه تحولات نیست. به همین خاطر پاسخ به چالشهاى ناشى از پیدایش تحولات فوق نیز امرى لازم است. اساساً براى مواجهه نقادانه با چالشهاى موردنظر، نیز دو راه اساسى وجود دارد: راه اول این است که بتوانیم به پارادکسهاى ذاتى و درونى موجود در آموزههاى فوق دست یابیم و با طرح قرینههاى محتوایى پارادکسیکال موجود در نظریهها و آموزههاى موردنظر به نقد آن بنشینیم؛ و راه دوم این است که آموزههاى فوق را در ارتباط با دیگر آموزهها و نظریهها مورد سنجش و نقد تطبیقى قرار دهیم.
امروزه در عرصه تعلیم و تربیت اسلامى، پاسخگویى به بعضى چالشهاى ناشى از تحولات فوق مستلزم طى کردن راه دوم است که خود مستلزم طرح و تبیین بعضى دیدگاهها و نظرات اندیشمندان و متفکران اسلامى است که در این میان، با طرح دیدگاه اندیشمند، فیلسوف و شاعر توانمند مسلمان مولانا جلالالدین رومى (مولوى) که در نوع خود ویژگیهاى خاصى را داراست، به مقایسه آن با بعضى مواضع اندیشمندان پست مدرن (اندیشمندان تعلیم وتربیت) مىپردازیم. هدف ما بررسى، تبیین و نقد تطبیقى آموزههاى تربیتى مولوى و پست مدرنیستهاى تربیتى است.
انجام این بررسى نیز اولاً، مستلزم بررسى نقاط اشتراک نظریهها (قرابتها) و ثانیاً نیازمند تبیین نقاط افتراق موجود در دو نظریه است که ما از آن با عنوان پارادکسهاى ممکن یاد مىکنیم. در نهایت نیز دلالتهاى تربیتى هر یک از دو نظریه را مورد مطالعه تطبیقى قرار مىدهیم.
1- قرابتها
تبیین و تحلیل نقادانه و در عین حال تطبیقى دو نظریه، مستلزم مطالعه نقاط مشترک (قرابتها) و تلائمهاى ممکن بین آن دو نظریه است. دراین جهت، ما در این مقاله ابتدا به قرابتهاى ممکن بین نظریه تربیتى مولوى و پست مدرنیستها اشاره مىکنیم. منظور از قرابتها نیز همسنگىها و همگنى بین دو نظریه است و هدف از طرح قرابتها نیز یافتن پاسخ این پرسش است که آیا اساساً مىتوانیم آموزههاى تربیتى مولوى را با پست مدرنیستها همسو و همسنگ بدانیم یا نه؟ و نشانههاى این همسویى یا عدمهمسویى کدامند؟
چنانکه مىدانیم مولوى از معدود شاعرانى است که آثار او از ابعاد جامعى برخوردار است، به گونهاى که آثار او را هم از منظر فلسفى و هم از بعد اجتماعى-تربیتى و عرفانى مىتوانیم مورد توجه قرار دهیم. آثار مولوى از جنبه عمومى و وجهه جهانى منبعى است، سرشار از بیان حقایق علمى و اخلاقى و در تحقیق مسائل عالى مذهبى و فلسفى و عرفانى و تقریر علل و اسباب تحولات روحانى و با زبان صدق و رسا در باز نمودن احوال درونى و برونى طوایف بشر و نشان دادن راه حق و باطل و صلاح و فساد و آموختن بهترین تدبیر و نزدیکترین راه تعلیم و تربیت انسانى، دریایى است ژرف و بىکران. (همایى. 1360. ص 7)
آثار مولوى را که داراى ابعاد اجتماعى، عرفانى، فلسفى و تربیتى است، مىتوان با آثار پست مدرنیستها از آن جهت که داراى مضامین اجتماعى، فرهنگى و تربیتى است، قابل مقایسه دانست و به همین خاطر یافتن قرابتها (اشتراکات) در نظریههاى تربیتى مولوى و پست مدرنیستها نیز امرى منطقى و معقول مىنماید. هدف از بررسى قرابتهاى دیدگاهى، اولاً، تبیین نقاط اشتراک و تشابه بین دو دیدگاه موردنظر است و ثانیاً، یافتن دلالتهایى براى تعلیم و تربیت است که تبیین آن دلالتها براى اندیشمندان حوزه تعلیم و تربیت و نیز شناخت ذخایر علمى-ادبى مسلمانان ، امرى لازم شمرده مىشود. بدینمنظور به بعضى از نقاط اشتراک و تشابه دیدگاهى و دلالتهاى تربیتى آن اشاره مىکنیم:
1-1- نسبیتگرایى ابزارى
با بررسى آثار و اندیشههاى مولوى، به این حقیقت مىتوان دست یافت که مولوى در بسیارى از ابیات خود از نسبى بودن و مطلق نبودن بسیارى از امور سخن رانده است و این نسبىگرایى که البته از منظر مولوى جنبه ابزارىنگرى نیز به آن اضافه مىشود (Instrumental Relativism) با نسبىگرایى و ابزارنگرى پستمدرنیستها نیز همسو و همسنگ است.
از نظر مولوى، این موقعیت هر فرد است که داورى درباره او را متفاوت مىکند. تعمیم یک حکم واحد براى تمامى افراد، امرى نامعقول است. او با طرح حکایت همسفرى شتر و موش، مىخواهد تفاوت و تمایز موجود در موقعیتهاى هر فرد انسانى را به تصویر بکشد. او در این حکایت آورده است:
موشکى در کف مهار اشترى در ربود و شد روان او از مرى
تا بیامد بر لب جوى بزرگ کاندرو گشتى زبون هر شیر و گرگ
گفت اشتر تا ببینم حد آب پا در او بنهاد آن اشتر شتاب
گفت تا زانوست آب اى موش کور از چه حیران گشتى و رفتى ز هوش
گفت مورتست و ما را اژدهاست که ز زانو تا به زانو فرقهاست
(مثنوى: دفتر سوم، ابیات 5-344)
مولوى با طرح آموزه نسبىگرایى خود ، بر این حقیقت که بسیارى از تفاوتها و اختلافات موجود در حیات آدمى، ناشى از ماهیت و طبیعت حیات آدمى است، تأکید مىورزد. از طرفى دیگر، نسبىگرایى مولوى اولاً، در مورد بعضى موارد حیات بشر است و ثانیاً، این که آن مواردى هم که حکم نسبیت بر آنها مىشود، نمىتوانند مطلقاً بد و یا خوب باشند. چرا که مولوى با نگرش ابزارى خود به بعضى صفات و تواناییها ومهارتهاى انسانها، آنها را نه ذاتاً خوب و نه ذاتاً بد مطلق مىداند، بلکه ابزارى مىداند که در موقعیتهاى متفاوت، کاربرد و فواید متفاوت به همراه مىآورند. این نوع نگاه نسبت به امور، با اندیشههاى پست مدرنیستى مبنى بر نفى تقدس ذاتى امور همسو و همسنگ است.
مولوى براى تأکید بر این نکته که ویژگیها و صفات ظاهراً بد و منفى ما مىتواند در موقعیتى دیگر مثبت جلوه کند، مىخواهد ابزارى بودن بعضى تواناییها و صفات را تصریح نماید. چنانکه او در دفتر چهارم خود مىگوید:
پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد این را هم بدان
در زمانه هیچ زهر و قند نیست که یکى را پا دگر را بند نیست
زهر مار آن مار را باشد حیات نسبتش با آدمى باشد ممات
(همان، دفتر چهارم، ابیات 7 - 3425)
مولوى با طرح نگرش نسبىگرایانه و ابزارى خود نسبت به بعضى امور (نه مطلق امور) تلقى دیگر خود را نیز در این ارتباط مطرح مىکند و آن «فرصت دانستن» بعضى تواناییها و صفات است. از نظر او بسیارى از چیزهاى بد، در واقع مىتوانند فرصتى براى رسیدن به نتایج خوب باشند؛ چرا که وقتى چیزى، به عنوان ابزار مطرح شود، مىتواند زمینهاى براى رسیدن به اهدافى دیگر به حساب بیاید؛ چنانکه مولوى در تشبیه دنیا به گلخن و تقوى به حمام، داستان دنیاپرستانى را مطرح مىکند که در گلخن حمام (محل تجمع کثافات) به جمع آورى «تون» یا لجن مشغولند. از نظر او فلسفه و فایده دنیاپرستى (که صفت بد تلقى مىشود) این است، که حمام تقوى به واسطه آن روشن مىشود.
شهوت دنیا مثال گلخن است که از آن حمام تقوى روشن است
لیک قسم متقى زین تون صفاست زآنکه در گرمابه است و در نقاست
(همان، دفتر چهارم ابیات 41-240)
از نظر مولوى صفت دنیاخواهى مىتواند، زمینه و فرصتى براى اعمال نیک دیگر انسانها و ابزارى براى رساندن خیر به آنها باشد. همچنین مولوى در تأیید نگرش ابزارى-نسبىگرایى خود، حکایت شب دزدانى را مطرح مىکند که به کاخ سلطان محمود وارد شدند و برحسب تصادف سلطان نیز در میان آنها گرفتار شد. هر کسى از تواناییها و قدرت و صفت خود مىگفت و از آن تمجید مىکرد. سلطان نیز از هنر خود که نجات یک محکوم به مرگ است، سخن گفت. به فرمان سلطان تمامى دزدان دستگیر شدند و از هنرهایى که بدان مىبالیدند، سخت بیزارى جستند و آن را منفور دانستند. اما سلطان نوع دیگرى به آن هنرها مىنگریست و آنها را اگرچه داراى ظاهرى بد مىدانست، اما در باطن فرصتى براى انجام اعمال مثبت مىدانست. دزدان بعد از دستگیرى و اظهار ندامت، گفتند:
آن هنرها گردن ما را ببست زان مناصب سرنگون ساریم و پست
آن هنر فىجیدنا حبل مسد روز مردن نیست زان فنها مدد
(همان، دفتر ششم، ابیات 8-236)
سلطان محمود که آن تواناییها را مثبت مىدید، اگرچه ظاهرى نامطلوب یافته و در راهى نادرست بکار رفته است، در جواب دزدان مىگوید:
اى بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند
نگاه دوقطبى یا دووجهى مولوى به بعضى امور (وجه مثبت و منفى)، نشان دیگرى از رویکرد نسبىگرایانه و ابزارى او به بعضى صفات و تواناییهاى انسان است که از منظر تربیتى نیز از آن جهت حائز اهمیت است که مىتوان به جهتدهى مجدد بعضى تواناییها و اعمال آدمى اقدام کرد و همیشه فرصتهاى دیگرى به انسانها جهت اصلاح رفتار خود ارائه کرد، و این همان چیزى است که دقیقاً پستمدرنیستها نیز بدان تأکید دارند. به همین خاطر مىتوانیم نسبیتگرایى ابزارى و نفى مطلقانگارى همه امور را که مورد توجه مولوى است، با نسبتگرایى ابزارى پست مدرنیستى نیز همسنگ و همسو دانست و به بیان دیگر قرابتى بین آنها یافت؛ البته با این تفاوت که، نسبیتگرایى مولوى محدود(Exclusive) است، ولى نسبىگرایى پستمدرنیستى نامحدود (Inclusive) مىباشد؛ چنانکه خود جریان پستمدرنیسم به زعم طرفداران آن، یک جریان روششناختى مبتنى بر نسبىگرایى (Methodological Relativism) است. البته این نسبیتگرایى در دیگر مقولات مورد توجه پست مدرنیستها نیز مساوى است. از جمله در بحث ارزششناسى که مقولهاى مرتبط با تعلیم و تربیت است، آنها به فقدان نظام ارزشى فرا فردى و نسبى بودن ارزشها و حقیقت تأکید دارند. آنچه مهم است، نسبیت مطلق است. هیچ واقعیت بیرونى که یک پژوهش بتواند آن را کشف نماید، وجود ندارد(Wilson, 1997, p.12)
نسبیتگرایى پستمدرنیستى که بر اقتضاگرایى تأکید مىورزد، کم کم جنبه ابزارى به خود مىگیرد، به گونهاى که هیچ چیزى ذاتاً خوب یا بد نیست، بلکه نحوه کاربرد و زمان و مکان استفاده از آن چیز است، که آن را بد یا خوب جلوه مىدهد. چه بسا چیزى در زمانى خوب باشد و همان چیز در زمانى بد جلوه کند. (Giroux, 1999, P.13). از نظر پست مدرنیستها، همه چیز مىتواند حکم یک ابزار را داشته باشند، حتى زبان و گفتمان (Language and Discourse) نیز حکم ابزار را دارا هستند و چیزى که ابزار باشد، نمىتواند ذاتاً خوب یا بد باشد. تواناییهاى آدمى نیز حکم ابزار را دارند و ذاتاً خوب یا بد و قدسى یا غیرقدسى نیستند. ارزش هر چیزى به اعمالى است که انجام مىدهیم؛ چرا که منبع ارزش، خود آدمى است و همه چیز تابع ملاحظات تاریخیگرى است که پایانى براى آن وجود دارد.((Beck, 1999, P.158
بنابراین، مىتوانیم این حقیقت را متذکر شویم که مولوى و پست مدرنیستها از آن جهت که به نسبىگرایى ابزارى تأکید دارند، مشترکند. ولى با این تفاوت که نسبىگرایى مولوى محدود، ولى نسبىگرایى پستمدرنیستى نامحدود است. اما از منظر دلالتهاى تربیتى این نوع قرابت دیدگاهى مىتوانیم به این نتیجه اشاره کنیم که تعلیم و تربیت مورد نظر مولوى و پست مدرنیستها، مىبایست بر توجه به تفاوتهاى موقعیتى، زمانى و مکانى هر فرد در امر تربیت، تأکید بر جهتدهى متفاوت و مجدد همه تواناییهاى آدمى (چه خوب و چه بد)، عدم تعمیم یک روش تربیتى براى همه، فرصت و ابزار دانستن مهارتها، تواناییها، صفات و موقعیتهاى انسان، متغیر بودن برنامههاى تربیتى و عدم ارائه داوریها و احکام تربیتى فراگیر، استوار باشد.
1-2- درونگرایى و باطننگرى
توجه به امور درونى و باطنى و تأکید بر ملاحظات عاطفى و زیبایى شناختى (Aesthetic) حیات آدمى، بویژه در امر تربیت و هدایت، یکى دیگر از قرابتهاى دیدگاهى ممکن و موجود بین دیدگاه مولوى و پست مدرنیستهاست. البته ذکر این نکته نیز لازم است، که درونگرایى و باطننگرى موردنظر مولوى، به معناى توجه به دل، روان و قلب است و این دروننگرى خود مبتنى بر نوعى معرفت شهودى و عرفانى است؛ اما از منظر پستمدرنها، توجه به درون، بیشتر به معناى توجه به احساس، توقع، انتظار،آرزوها و امیال و سائفهاى درون فرد است و این حالات مىتواند غیرقدسى و غیرشهودى باشد. به زعم آنان، حالات قدسى ناشى از معرفت شهودى، امورى بىمعنا هستند؛ چرا که همه چیز ناشى از تجربههاى فردى ماست که مىتواند حتى مابهازاى حقیقى و واقعیتى بیرونى نداشته باشد. پستمدرنها و مولوى از آن جهت که به درون و باطن به عنوان بخشى از حیات آدمى اهمیت مىدهند و تنها به وجوه عقلانى زندگى انسان محدود نمىشوند، با هم اشتراکنظر دارند. البته تفاوت اساسى دیگرى که در این جا باید بدان اشاره کرد، این است که پستمدرنیستها اساساً براى عقل جایگاه چندانى قائل نیستند؛ در حالى که مولوى، عقل را پاسبان درون و حواس مىداند. به هر حال، درونگرایى مولوى مبتنى بر حس زیبایىشناختى متأثر از توجه به اصل زیباییها و مبتنى بر کشف حقیقت و ذات همه چیز است، که همان خداست. او به حکایت صوفىایى که به گلستان مىرفت، ولى غمگین بود، اشاره مىکند و معتقد است که چون صوفى به ذات و باطن گلها (ذات خداوند) پى برد، پیش از این که مرگ ظاهرى او فرا رسد، مرده است، براى صوفى، کشف ذات، باطن و منشأ زیبایى گلها که خود مبتنى بر نوعى کشف شهودى است، مهم است نه صورت ظاهر.
باغها و میوهها اندر دلست عکس لطف آن برین آب و گلست
اى خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنى او از اصل این زر بوى برد
(مثنوى: دفتر چهارم، ابیات 6-1365)
از نظر مولوى، نفى دروننگرى، و روى کردن به ظواهر امور، دستاوردهاى منفى به بار مىآورد. او در حکایت فقیهى که دستار بزرگ بر سر داشت و دزدى که فریب بزرگى آن دستار را خورد، آورده است که فقیه بانگ برآورد، اى جوان، قبل از این که ببرى آن را ببین و درون آن را نظاره کن. از نظر مولوى دروننگرى و توجه به ملاحظات باطنى امور، مساوى با عاقبتاندیشى و آیندهنگرى است. البته، باطن از نظر مولوى مساوى با تجربه نیز هست. از نظر او تجربههاى آدمى است که باطن او را مىسازد و داورى و قضاوت ما درباره دیگران، باید متوجه میزان تجربه آنها باشد. این تجربههاى ما هستند که هم احساس خاصى را در ما پدید مىآورند و هم داورى دیگران نسبت به ما را جهت مىدهند. بنابراین رشد حساسیتهاى زیبایىشناختى، مستلزم افزایش تجربههاى فرد است و البته از منظر مولوى تجربهها نیز باید مبتنى بر تعالى و کمال الهى باشد، نه مبتنى بر ظواهر امور و به همین دلیل مىتوان گفت که روى آوردن به دین و عقل و ایمان، اساس رشد حساسیتهاى زیبایىشناسانه و دروننگرانه است.
درونگرایى (به معناى توجه به احساسات، عواطف و ... درونى) از منظر پستمدرنیستها نیز، اهمیت فراوانى دارد. چنانکه پست مدرنیستها با نفى حقایق پیرامونى و متعالى، سعى دارند، توجه خود را بیشتر به مسائل روانى (درونى، عاطفى و احساسى) و اجتماعى معطوف دارند و مسائل باطنى، درونى و یا ضمیر ناخودآگاه که جزء مسائل غیرمنطقى هستند و از قواعد منطق ارسطویى پیروى نمىکنند، اولویت مىیابند و مسائل درونى و فردى متأثر از احساسات زیبایىشناختى، به جاى عقل مىنشیند (باقرى: ص 77)
رورتى(Rorty)، نیز بر اهمیت تصورات شاعرانه، تخیلى و زیبایىشناسانه که منبعث از حالات درونى و عاطفى انسان است، تأکید مىکند. پست مدرنیستها در بحث زبان و گفتار تا حدود زیادى به مسائل درونى انسان توجه دارند. به گمان آنها، زبان، نه کلمه و واژه، بلکه نحوه ارتباط بین کلماتى است که بروزدهنده احساسات و تمایلات درونى ماست. (بزرگى: ص 146). البته رورتى به عنوان یک پستمدرن تربیتى، ریشه اخلاق و در نتیجه تربیت را در عواطف(Emotion) و انگیزشهاى درونى و معمولى انسان جستجو مىکند. نگاه او به اخلاق، نگاه درونى است. او قائل به جدایى ارزشها و اخلاق از عواطف نیست. چرا که اخلاق و ارزشها امرى درونى و تصادفىاند.(Kohly, 1995, P.81)
به هر حال تأکید بر درون، باطن، ضمیر ناخودآگاه، تصورات زیبایىشناسانه، عواطف،تجربههاى شخصى درونى، زبان (به عنوان ابزار تجلى درون انسان) و تمایلات درونى انسان، همه از جمله مواردى هستند که در دو دیدگاه مولوى و پستمدرنیستها، به عنوان مؤلفههاى اساسى دروننگرى، مورد تأکید هستند و پیرامون قرابت دیدگاهى آن دو شکى نیست؛ اما در عین حال، درون، از نظر مولوى مساوى با تجربههاى معنوى، عقلانى و شهودى است که متوجه حقیقت متعالى (خداوند) است؛ اما پستمدرنها درون را مساوى با تخیلات، احساسات و تمایلات معمولى و غیرقدسى مىدانند و براین اساس تعلیم و تربیت موردنظر این دو دیدگاه، باید، هم متوجه تمایلات، نیازها، احساسات و تصورات غیرقدسى باشد و هم باید متوجه تجربیات تعالىبخش قدسى باشد (نظریه مولوى)؛ و تعلیم و تربیت منقطع از ملاحظات دروننگرانه، باطنبین و زیبایىشناسانه، تعلیم و تربیت مفید و مؤثر نیست و تأکید فراوان پستمدرنها به مقوله زبان در امر تربیت نیز به دلیل اهمیت زبان در آشکارسازى تجلیات درونى انسان است.
1-3- کثرتگرایى روشى
از دیگر قرابتهاى موجود بین دیدگاه مولوى و پستمدرنیستها، تأکید هر دو بر تکثر روشى و یا کثرتگرایى روشى(Methodological Pluralism) است. از منظر مولوى، روشهاى رسیدن به حقیقت، واحد نیست ومىتوان با توجه به نسبیتگرایى موقعیتى موردنظر مولوى، به تکثر روشها نیز قائل بود. اگرچه مولوى در ابیات خود از روشهاى فراوان براى رسیدن به حقیقت اسم برده است؛ اما در عین حال همه روشهاى متکثر را نیز قابل جمع مىداند و این قابلیت اجتماع روشها را نیز بخاطر واحد بودن حقیقت مىداند.
مولوى بین هر دو طریق عبادت و ریاضت و ذکر و فکر را با عشق و شور و جذبه و وجد و حال و سماع جمع کرده است. چون همه اینها مىتوانند به عشق الهى منجر شوند. به همین دلیل مسلک تصوف مولوى، از آن جهت متمایز است، که بین این طرق را جمع کرده است و روشهایى را که در دیگر مکتبهاى صوفىگرى نفى مىشوند، زمینهاى براى کمال مىداند. (همایى: ص 592). مولوى در یکى از مجموع ابیات خود مىگوید:
این قدر گفتیم باقى فکر کن فکر اگر جامد شود رو ذکر کن
اصل خود جذبه است لیک اى خواجه تاش کار کن موقوف آن جذبه نباش
از نظر مولوى، فکر، جذبه و کار، روشهایى هستند که قابل جمعند؛ چرا که همه در پى یک هدف واحد و یا یک حقیقت واحد مىروند. او در حکایت وزیرى که مىخواست تناقضاتى را در دین عیسى علیهالسلام بیابد و آن را تحقیر نماید، آورده است:
حکمهاى هر یکى نوعى دیگر این خلاف آن ز پایان تا به سر
در یکى راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع
در یکى گفته ریاضت سود نیست اندر این ره مخلصى جز جود نیست
در یکى گفته که جوع و جود تو شرک باشد از تو با معبود تو
هر یکى قولى است ضد یکدیگر چون یکى باشد یکى زهر و شکر
مولوى در پایان و در بیان رد نظریه وزیر بر این نکته تأکید مىکند که این تناقضات ظاهرى و تنوعات و تکثر روشى، همه روشهایى براى رسیدن به چیزى واحد هستند و بنابراین در جاى خود لازم و مفید و قابل اجتماع هستند:
گرچه در خشکى هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست.
(مثنوى: دفتر اول، ابیات 65-460)
از نظر مولوى، چه صوفى و چه عاقل و چه مست و چه هوشیار، همگى در پى یک حقیقتند و رسیدن به آن حقیقت نیز مستلزم روشهاى متکثر است. پارادکسهاى نهفته در روشها، امرى ظاهریند و در بطن آنها وحدت وجود دارد. به همین دلیل، به گمان مولوى حتى اضداد، گوناگونیها و اختلافات را نیز مى توان در کنار هم دید و اساساً فلسفه وجودى اضداد و اختلافات در این است که آنها حقیقت را نمایان مىکنند. چنانکه عمارت در ویرانى است و درستى در شکستگى است. جمعیت در پراکندگى، مرادى در بىمرادى و وجود در عدم خود را نمایان مىکنند:
آن یکى آمد زمین را مىشکافت ابلهى فریاد کرد و برنتافت
کین زمین را از چه ویران مىکنى مىشکافى و پریشان مىکنى
گفت اى ابله برو بر من مران تو عمارت از خرابى باز دان
کى شود گلزار و گندمزار این تا نگردد زشت و ویران این زمین
(همان، دفتر چهارم، ابیات 5-3342)
مولوى هیچ گاه اسیر تنوعات و کثرتها نیست، بلکه آن را امرى لازم و مفید مىداند؛ ولى در عین حال این کثرتها را بهانهاى براى قبول کثرت اهداف قرار نمىدهد. چرا که به گمان مولوى، اگر کثرت روشى با کثرت هدفى همراه شود، نتیجهاى جز آشفتگى و اضطراب به بار نمىآورد. البته این دیدگاه (تکثر روشى) مورد تأکید پستمدرنیستها نیز هست. اساساً کثرتگرایى(Pluralism) از ویژگیهاى برجسته پستمدرنیسم است.
در واقع این ویژگى از نسبیتگرایى معرفتشناختى( Relativism Epistemological) موردنظر پستمدرنها نشأت مىگیرد. کثرتگرایى روشى خصیصهاى است که هم در حوزه ارزشها و فرهنگ مطرح است و هم در حوزه معرفتشناسى.
هدف پست مدرنیسم، ارج نهادن به تنوع و کثرتهاى روششناختى است. چنانکه با مطالعه دقیقتر مسأله کثرتگرایى روششناختى، مىتوانیم به معرفتشناسى شهودى (Intuitional Epistemology) و معرفتشناسى زیبایى شناختى (Aesthetic Epistemology) که مورد تأکید پستمدرنهاست، دست یابیم (Parker, 1997, P.31). از منظر پستمدرنیستها، آگاهى و دانش مشروط به علایق و سنتهاى در حال تغییر انسانىاند و جوامع ارزشهاى خود را با نیازهاى خود متناسب مىکنند. انسانها برحسب علایق و نیازهاى خود روشهاى مناسب براى رسیدن به اهداف خود را تعیین مىکنند.(Kohly, 1995, P.81)
تفاوت این دیدگاه با نظریه مولوى در این است که پستمدرنها تکثر در روش را همراه با تکثر در اهداف مىپذیرند، در حالى که مولوى به تکثر روششناختى و وحدت در هدف و حقیقت اعتقاد دارد. البته نفى وحدت هدف و حقیقت در تفکر پست مدرن، منجر به نوعى تکثر در هدف و روش مىشود. ریشه این اندیشه به نظریه ساختگرایانه گاستون یا شلار باز مىگردد. او تأکید مىکند، هیچ اندیشه روشنى در کار نیست. هر پدیدهاى بافتى از روابط است و از دیدگاه پستمدرن انسان، کلمات، معانى و متون همگى فاقد حقیقت واحد و وحدت هستند. هیچ متنى معناى واحد و کاملى ندارد. بلکه به انحاء مختلف قابل قرائت است. هر فردى چندگانه و چندلایه است (باقرى، 1376: ص78). البته پستمدرنها، رویکرد پستمدرنیستى به امور را ماهیتاً نوعى برخورد روششناختى نسبت به امور مىدانند. آن هم رویکردى که به تکثر روشها تأکید مىکند.
به هر حال، تأکید مولوى و پست مدرنها بر تکثر در روشهاى رسیدن به حقیقت، دلالتهاى اساسى را براى تعلیم و تربیت ببار مىآورد؛ از جمله توجه به بکارگیرى روشهاى متنوع در امر یاددهى و یادگیرى، توجه به تفاوتهاى فردى و انتخاب گزینههاى روشى مناسب فرد براى تحقق بعضى اهداف، تابع بودن روشها نسبت به اقتضاءات زمانى و مکانى و توانمندیها و علایق افراد و همچنین تنظیم برنامههاى تربیتى مطابق با اقتضائات روشى موردنظر افراد، عدم تعصب نسبت به اعمال بعضى روشهاى تربیتى و نفى قاعده تقدم و تأخر منطقى و الزامى بین روشهاى موردنظر در امر آموزش و یادگیرى.
2- پاراداکسها
على رغم وجود بعضى قرابتها و اشتراکات بین دیدگاه مولوى و پستمدرنیستهاى تربیتى از جمله رورتى، دریدا و ژیرو، مىتوان به وضوح و با شدت بیشتر، به وجود بعضى اختلافنظرها و تناقضهاى(Paradox) ممکن بین دو دیدگاه فوق اشاره نمود. ذیلاً به نمونههایى از این پاراداکسها اشاره مىنماییم:
2-1- مسأله الگو و سندیت
یکى از بارزترین وجوه پارادکسیکال دیدگاه تربیتى مولوى و پستمدرنیستها، اختلاف بر سر اهمیت و ضرورت جهتگیرى الگومحورانه در امر تربیت است. چنانکه مولوى در بسیارى از ابیات مثنوى خود، با تأکید بر اهمیت و ضرورت نقش الگوها در امر هدایت و تربیت، توصیههاى اکیدى را به امر پیروى و تبعیت از الگوها (مراد، پیر، پیامبر، شیخ، چشم بینا، رهبر یا ولى) به عمل مىآورد. او جهت تبیین جایگاه واقعى الگوها در امر تربیت، نام ولى یا ولایت و رهبر را براى آن برمىگزیند که اطاعت از آنها امرى معقول و لازم است. جایگاه الگو تا آنجاست که او اطاعت از آن را حتى از ذکر حق واجبتر مىداند. چنانکه مىگوید:
سایه رهبر به است از ذکر حق یک قناعت به که صد لوت و طبق
چشم بینا بهتر از سیصد عصا چشم بشناسد گهر را از حصا
از نظر مولوى اصل و مغز عمل ما تسلیم و اطاعت از یک الگو یا رهبر است (گولپنارلى، 1363: ص281).
از دید مولوى، براى به هدر نرفتن استعدادها و توانمندیهاى آدمى و انجام بهتر تعلیم و تربیت، تبعیت از یک الگو الزامى است؛ چرا که در غیر این صورت، نافرمانى از استاد یا الگو موجب نابودى استعدادها و ناکام ماندن امر تربیت مىشود. انسانى که خود را بىنیاز از استاد یا الگو بداند و از پیروى از آنها سر باز زند، به غلط احساس کامل بودن در او ایجاد مىشود و این احساس غلط او را از رشد قابلیتهاى واقعى خود محروم مىسازد.
مولوى، براى تبیین دیدگاه خود پیرامون ضرورت احترام به استاد و پیروى از الگوها و تکریم آنها، حکایت اشتر و گاو و قوچ را مبناى تأکید خود قرار مىدهد. در این حکایت آمده است که روزى اشتر و گاو و قوچ در بین راه علفى یافتند و به این نتیجه رسیدند که اگر آن را تقسیم کنند، هیچ یک را سیر نمىکند، بنابراین بهتر دیدند، آن را به پیرترین و با تجربهترین خود بدهند:
که اکابر را مقدم داشتن آمدست از مصطفى اندر سنن
خدمت شیخى، بزرگى، قاعدى عام نارد بىقرینه فاسدى
(مثنوى، دفتر ششم، ابیات 7-246)
از منظر مولوى رابطه بین الگو و پیرو، به لحاظ آثار تربیتى مثبت آن-از جمله فراهم شدن زمینه رشد و شکوفایى استعدادهاى فرد پیرو، یک رابطه الزامى و منطقى است. چرا که در صورت نبودن الگوها، حتى توانمندیهاى طبیعى انسان نیز شکوفا نمىشود. مولوى شبیهسازى، یکساننگرى و ایجاد همگنى و تشابه را از مؤلفههاى اساسى الگوپذیرى در امر تربیت مىداند. به اعتقاد او، تأسى جستن به امور مشابه و تلاش براى یافتن امور مشابه و سازگار شدن با آن، مىتواند هم آثار مثبت و هم منفى ببار آورد. چنانکه او در بسیارى از ابیات خود به آنها اشاره کرده است. آنجایى که شبیهگرایى آثار منفى به همراه دارد، جایى است که تقلید کورکورانه که مولوى به شدت آن را نفى مىکند، اتفاق مىافتد و آثار مثبت تربیتى نیز زمانى است که اطاعت و پیروى آگاهانه و عاقلانه باشد. از نظر مولوى هدایت کردن فرد به سمت بعضى همشکلیها، شباهتها و تجانسها (همجنس بودن) مىتواند، راهگشاى هدایت و تربیت و نجات فرد باشد.
او در حکایت طفلى که بر ناودان رفت و اطرافیان او هر چه کردند، او به پایین نیامد، آورده است که مادر طفل به على(ع) مراجعه کرد و حضرت نیز دستور داد تا همجنس آن طفل را آوردند و طفل با دیدن همگن و همجنس خود به پایین جست:
یک زنى آمد به پیش مرتضى گفت شد بر ناوران طفل مرا
گرش مىخوانم نمىآید بدست ورهلم ترسم که او افتد به پست
گفت طفلى را برآور هم ببام تا ببیند جنس خود را آن غلام
پس بشر فرمود خود را مثلکم تا بجنس آیید و کم گردید گم
(همان، دفتر چهارم، ابیات 63-3660)
از دیدگاه مولوى تشابه، همجنسى و حرکت به سمت شبیهسازیهاى رفتارى-فکرى، مىتواند آثار تربیتى فراوانى را در پى داشته باشد و براى تحقق این اثر گذاریها بوده است که خداوند پیامبران را از جنس انسانها و شبیه آنها خلق کرده است تا بتوانند مورد پیروى و اطاعت قرار گیرند، به هر حال، پیروى از الگوها در امر تربیت، بسیار مورد تأکید مولوى است. اما از منظر پستمدرنیستها، الگومحور بودن تربیت امرى مذموم و غیرمنطقى است و بدینلحاظ با اندیشه مولوى، سازگارى ندارند.
اساساً پستمدرنها، الگوگرایى را معادل پدرسالارى (Patternalism) مىدانند و آن را سخت مذموم مىشمارند. چرا که به اعتقاد آنان، کسانى که حق الگو بودن براى خود قائلند، سعى دارند علایق خود را فراتر از علایق پیروان خود بدانند و در این صورت فرایندهاى غیردمکراتیک در تربیت شکل مىگیرد. رورتى (Rorty) با حمله به نقش گروههاى بزرگ و نفى روایتهاى کلان، در پى نفى رویکرد الگوگرایى اقتدارگرا بوده است و به همین دلیل به شیوههاى غیرمقتدرانه (گفتمان و دیالوگ) تأکید فراوان داشته است (Giroux, 1998, P.77).
از منظر پستمدرنیستها از جمله فوکو(Foucault) تربیت انسان باید مبتنى بر رویکرد غیراقتدارگرا (Non-Authoritarianism) باشد که خود مستلزم نفى هرگونه اعمالنظر یا قدرت توسط یک فرد بر دیگرى است. فوکو معتقد است که ارزشهاى اخلاقى نباید به وسیله یک گروه (والدین، معلمان و...) جهت داده شود و به راحتى به دیگر گروه از جمله دانشآموزان منتقل شود. هر فرد باید خود رفتار خود را خلق و هدایت کند(Kohly, 1995, P.42). از طرفى دیگر، کودکان نباید تنها براساس تعدادى دستورالعمل، اصول و قواعدى که عموماً توسط افرادى بالاتر عرضه مىشوند و داراى اقتدار و سندیت هستند، آموزش ببینند. رویکرد تربیت باید رویکردى باز و گسترده باشد. هنگامى که دانشآموزان احساس کنند که مطالعه و یادگیرى یک موضوع خاص ممکن است آنها را به یک موقعیت ارزشى خاص و تحمیل شده وارد کند، ممکن است علاقه خود را به آن از دست بدهند. وقتى همه چیز نسبى باشد. اخلاق و تربیت نیز نسبى هستند و تحمیل آن توسط یک فرد امرى غیرمنطقى است(Beck, 1999, P.112).
اساس نظر پستمدرنها براى نفى الگوپذیرى یا قیاس مثبت و شباهتگراییهاى عاقلانه که موردنظر مولوى است، این است که ارتباط یک الگو (معلم یا والدین و...) با دانشآموزان از نوع رابطه عرضى و افقى است، نه عمودى و ارتفاعى و این نیز یعنى نفى الگوگرایى در امر تربیت و تأکید بر گفتمانهاى غیرمتعالى. قصد نهایى پستمدرنها در تأکید بر گفتمان (Discourse)نیز تأکید بر این نکته است که در فرآیند مبتنى بر گفتمان کسى نمىتواند چیزى را تحمیل کند و خواهان پیروى دیگران از او باشد.
از منظر تربیتى نیز توجه به پارادکس فوق حائز اهمیت است. چنانکه در دیدگاه مولوى، تربیت بدون الگو، اساساً مساوى با هرز رفتن استعدادها و گم کردن راه درست است؛ در حالى که از نظر پستمدرنها، الگوگرایى عین گمراهى و انحراف از مسیر تربیت است. به همین دلیل جمع بین دیدگاه تربیتى مولوى و پستمدرنها اساساً غیرممکن است.
2-2- مسأله عقل و عقلانیت
تأکید بر نفى یا اثبات نقش و جایگاه عقل و فاعلیت انسانى در امر شناسایى و فعالیتهاى عقلانى، یکى دیگر از موارد اختلاف بین دیدگاه تربیتى مولوى و پستمدرنیستها است. بکار انداختن عقل از نظر مولوى براى کشف مجهول لازم است. از نظر او عقل معادل تفکر است. او در مقام و شأن عقل تردیدى ندارد، چنانکه مىگوید:
اول فکر آخر آمد در عمل خاصه فکرى کو بود وصف ازل
این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل کل شاه است و صورتها رسل
جایگاه عقل از نظر مولوى تا آنجاست که حواس انسان را اسیر خود مىکند و البته عقل نیز اسیر روح مىشود. عقلانیت از نظر او مقام پیشوایى و راهبرى را داراست و انسان عاقل کسى است که مشعل هدایت و تربیت در دست اوست (جعفرى، 1365: ص 133).
تربیت از نظر مولوى مستلزم عقلورزى است. چرا که عقلورزى به معناى غلبه بر شهوات است و انسانهایى که از شهوت خود پیروى مىکنند، عاقل نیستند، بلکه کسانیند که به وهم روى مىآورند و کسانى که به وهم روى مىآورند، از تربیت دور هستند:
عقل ضد شهوتست اى پهلوان آنکه شهوت مىتند عقلش مخوان
وهم خوانش آنکه شهوت را گداست وهم قلب نقد زرّ عقلهاست
وهم مر فرعون عالم سوز را عقل مر موسى جان افروز را
(مثنوى: دفتر چهارم، ابیات 7-2305)
عقل در جایگاه موسى است که هدایتگر و تربیت کننده است؛ در حالى که وهم در جایگاه فرعون قرار دارد که هدایت سوز است. عقل عنصرى است که معنویت انسان را تضمین مىکند. انسانى که تربیت بدنبال آن است، انسان عاقل است و در پى شناسایى واقعى متعلقشناسایى خود یعنى جهان پیرامون و واقعیات و حقایق نهایى است.
از منظر پستمدرنیستها، عقل شأن و منزلت موردنظر مولوى را دارا نیست. البته بررسى دیدگاه آنها پیرامون عقل مستلزم آگاهى از نقطهنظرات آنها درباره جهان است. آنها با نقد اندیشه رئالیستى و نقدر رویکرد رئالیستى مربوط به دانش و حقیقت (Truth) و همچنین عقلانیت، و نفى متافیزیک حضور(Methaphysic of Presence) و غیرنمادین دانستن واقعیات، تکلیف عقل را نیز روشن مىکنند. (Heller, 1988, P.62)
پست مدرنیستها با رد واقعیات کلان خارجى در پى نفى شأن فاعلیت انسان در امر شناسایى هستند و بر این باورند که اگر واقعیت (Reality) خارجى وجود نداشته باشد، پس عقلى که بخواهد آن را شناسایى کند نیز لازم نیست؛ چرا که کار عقل را شناسایى جهان خارج مىدانند. همچنین پستمدرنیستها، دانش و آگاهى و یا تعقل را هیچ گاه بر جنبههاى واقعبینانه (Realistic) استوار نساختند و حتى با نفى واقعیات، به نفى دانش و شناخت مبتنى بر واقعیات خارجى نیز تأکید دارند. دانش هیچ گاه نمىتواند به تأیید متافیزیک حضور و یا اسطوره اعطاء یا مفروض(Myth of Given) منجر شود. (Parker, 1997. P. 118)
وقتى از منظر پستمدرنها، واقعیت نه قابل حصول است و نه مطلوب، و چیزى به نام واقعیت ثابت، واحد و جهانى وجود ندارد، دراین صورت عقلى که موضوع آن کشف و شناخت مجهولاتى پیرامون جهان پیرامون باشد، نیزاهمیت وجودى ندارد. اساساً تفکر تعقلى و یا تفکر عقلانى(Rationalistic Thinking) که مبتنى بر رابطه منطقى ابزار-هدف (Means-End) است و بدنبال تحقق اهداف خاصى است، امرى مردود شمرده مىشود، چرا که این به معناى بازگشت به دوران مدرنیته است.(Giroux, 1999, P.92). هیرست (Hirst) نیز معتقد است، عقل اساساً از منظر پستمدرنیستها قادر به ارائه یک الگوى جهانى واحد و قابل تعمیم و معتبر نیست و تنها قادر به طرح موضوعات محلى و خاص است. (Hirst, 1998, P.49).
بنابراین، با اشاره به وجوه اختلافى و پارادکسى موجود در آراء و اندیشه مولوى و پستمدرنها درباره عقل، به این نتیجه دست مىیابیم که تربیت عقلانى موردنظر مولوى، اولاً، امرى ممکن و ضرورى است، ثانیاً، منطق تربیت، همان عقلورزى یا تفکرى است که مبتنى بر توصیف حقایق کلان (وصف ازل) مىباشد. ثالثاً، در صورت عدم ابتناء تربیت به عقل، توهمگرایى، در امر تربیت جایگزین عقلگرایى مىشود و رویکرد وهمگرایى نیز قادر به تربیت یک انسان واقعى مسلط بر شهوات و نفس خود، نیست. در حالى که پستمدرنها با نفى شأن ممتاز عقل در امر شناسایى، دانش تربیتى مبتنى بر عقلانیت کلگرا و منطقى را نیز مورد تردید قرار مىدهند و در نتیجه تربیت عقلانى جاى خود را به تربیت وهمگرا، عاطفى و زیبایىشناختى محض مىدهد که قادر به درک موضوعات متعالى و برتر نیست و فقط در حیطه شهوات (علایق، خواستها، غرایز و کششهاى درونى) عمل مىکند.
2-3- مسأله حقیقت (وحدت یا کثرت)
حقیقت از نظر مولوى امرى است واحد و غایى و تمامى روشهاى متکثر و متنوع سرانجام به یک حقیقت واحد ختم مىشوند. از نظر مولوى دین حقیقت واحدى است که همچون دریا، اگرچه از رودهاى مختلف سرچشمه مىگیرد و به رودهاى مختلف وصل است، اما یک حقیقت واحد را شکل مىدهد. تکثر رودهایى که به این دریا مىریزند و وصل هستند، در واحد بودن حقیقت دریا خللى وارد نمىکند. حقیقت همان قبله جان آدمى است که اگر آن را پنهان کنند، صدها قبله کاذب سر برمىآورد و اگر روزى آن قبله واحد و حقیقى سربرآورد، تمامى دیگر قبلهها رنگ مىبازد.
قبله جان را چو پنهان کردهاند بر خیال قبله سویى مىکنند
چونکه کعبه رو نماید صبحگاه کشف گردد کُه کِه گم کرده است راه
سرچشمه اندیشه مولوى در باب حقیقت، پذیرش واقعیتهاى خارج از وجود آدمى است که از سندیت و اعتبار برخوردارند (همان چیزى که پستمدرنها آن را انکار مىکنند). حقیقتنگرى مولوى، در واقع حقیقتنگرى معنوى و روحانى (Spirtual) است. او در بیان وحدت حقیقت در عین تکثر، مىگوید:
گرچه در خشکى هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست
صد هزاران بحر و ماهى در وجود سجده آرد پیش آن اکرام جود
(مثنوى: دفتر چهارم، ابیات 1-480)
مولوى حقیقت را معادل هدف غایى حیات انسان مىداند و بر این باور است که هدف همه انسانها، هدف واحد و مشترک است، چرا که حقیقت حیات انسان، امرى واحد و مشترک است. به زعم مولوى، پارادکس و اختلاف در روشها، به معناى تضاد در هدف و حقیقت نیست و چه بسا روشهاى متضاد به اهداف واحد یا حقیقت واحد ختم مىشوند. هدف اصلى مولوى در تبیین مسأله حقیقت و واحد بودن هدف انسان (حرکت به سمت خدا) این است که خارج از وجود انسان حقایق و واقعییاتى وجود دارد که سمت و سوى حرکت ما را روشن مىکنند و به زندگى ما هویت مىبخشند و ما را از سرگشتگى و پوچاندیشى رهایى مىبخشد.
از دیدگاه مولوى، اختلافات موجود، اختلاف در صورت راه و روش است، نه حقیقت راه و مقصد. او به داستان کسى که قصد وارد کردن ایرادها و یافتن تناقضاتى در آیین عیسى علیهالسلام را داشت، اشاره مىکند و وجود بعضى اختلافات در روشهاى توصیه شده در آن آیین را (ریاضت، جود، جوع، توکل، خدمت، امر، نهى و...) دلیل بر اختلاف در حقیقت دین نمىداند. او حتى تا آن جا پیش رفته است که جمع اضداد را نیز مانع وحدت حقیقت نمىداند و معتقد است که نه تنها اضداد قابل جمع هستند، بلکه اجتماع آنها نیز ضرورى است؛ چرا که حقیقت واقعى و نهایى از پس نمایان شدن اضداد معلوم مىشود. براین اساس نه تکثر روشها، نه اختلاف در صورت روشها و نه حتى اضداد نمىتوانند دلیلى بر تکثر حقیقت باشد. تمامى تلاش مولوى در تأکید بر وحدت هدف و حقیقت، متوجه نکات تربیتى مورد نظر اوست. چرا که به زعم او تنها حرکت به سمت حقیقت نهایى و واحد است که ما را از بىهویتى نجات مىدهد. تربیت واقعى زمانى رخ مىدهد که ما به سوى آفتاب حقیقت در حرکت باشیم و همه کثرتهاى روشى را نیز در راستاى آن حقیقت تنظیم نماییم، نه این که نفس کثرتگرایى (کثرت حقیقت و روش) به عنوان هدف تلقى شود.
چونکه کعبه رو نماید صبحگاه کشف گردد کُه کِه کم کرده است راه
برخلاف دیدگاه مولوى درباره حقیقت، از نظر پست مدرنیستها، چیزى به نام حقیقت واحد، ثابت و غایى و چیزى که درستى یا نادرستى اندیشه خود را به واسطه آن بتوان محک زد، وجود ندارد. همه آنچه که در اطراف ما وجود دارد، نسبى، اعتبارى و قراردادىاند. حقایق، مختلف، متکثر و متنوعاند و محصول قراردادهاى زودگذرند (آذرنگ. 1376: ص 59) پستمدرنها نیز خود عصر حاضر را عصر گسستها و پیوستهاى بىبدیل، عصر فروپاشى فراروایتها و نفى گفتمانهاى متعالى (Master-Discourse) و عصر هویتهاى کدر و ناخالص و مرزهاى لرزان و بىثبات مىدانند. (تاجیک، 1378: ص52).
از نظر لیوتار(Lyotard) ما نمىتوانیم از یک طرحواره بزرگ (Grand Scheme) در مورد جهان و طبیعت سخن بگوییم. ما نمىتوانیم نمایش واحدى از جهان ارائه کنیم و به دلیل فقدان یک طرح واحد از حقیقت جهان، نمىتوانیم یک نظام اخلاقى و تربیتى عام و جهانى را عرضه نماییم. (Heller, 1988, P.93). به زعم پستمدرنها، حقیقت، متعدد و داراى وجوه متضاد و مقابل هم است. به این معنا که تصویرى که ما از حقیقت داریم، خود محصول داستانهایى است که ما مىگوییم و چون داستانهایى که ما مىگوییم متفاوت است، پس حقیقت نیزمتفاوت است و حقایق مربوط به جهان اطراف نیز ناکامل خواهد بود. حقیقت را ما مىسازیم و نه این که کشف کنیم(Parker, 1997, P.90). از منظر بعضى پستمدرنها، اساساً باید واژه حقیقت (Truth) و واقعیت (Reality) را کنار بگذاریم. زیرا این مقولات بیانگر عینیتى (Objectivity) توهمى و گمراهکننده هستند. حقیقت تنها آن چیزى است که مردم در جریان محاوره آن را قبول دارند. (بیرد، 2001: ص 25).
البته با مطالعه نقدهاى انجام شده نسبت به نظریه پست مدرنیسم درباره حقیقت، به نظریه مولوى نزدیکتر مىشویم. چنانکه پیترز دیوز (Peters Dews) در نقد پست مدرنیسم مىگوید: تنها یک منظر دیدن و یک منظر دانستن وجود دارد و آنچه فراوان وجود دارد، وجود چندین چشم (چشمهاى فراوان) براى دیدن است. از نظر دیوز آنچه واقعیت دارد، رژیم حقیقت (Regime of Truth) است که پستمدرنهاى منظرگرا باید به آن توجه کنند.
تعلیم و تربیت از نظر مولوى، متوجه حقایق متعالى بیرونى و برتر از خواست و اراده انسانى است که همان خداست. این نوع تعلیم و تربیت متوجه اهداف متعالى و نجاتبخش است .اساسىترین تأثیر اعتقاد به حقیقت واحد و متعالى در امر برنامههاى تربیتى، ایجاد وحدت در هدف، تأکید بر تکثر در روشهاى تربیتى با عنایت به لزوم وحدتگرایى در آرمانهاى تربیتى(تبدیل کثرت به وحدت) و همچنین معنا و هویتبخشى به زندگى انسان و در نتیجه نجات انسان از سرگشتگىهاى ناشى از تکثر در روش و هدف است. اما مهمترین پیامد تربیتى کثرتگرایى حقیقت (در عین کثرت در روش) که موردنظر پست مدرنهاست، وجود تنوع آمیخته با نفى غایتگرایى و وحدتبخش و هویتساز در برنامههاى تربیتى است، به نحوى که انسان تربیت شده در نظام تربیتى پستمدرنى، انسان غیراستعلاگرا و درعین حال مقید به اوضاع و احوال نسبى، متغیر و غیرثابت اطراف خود است، تا جایى که فقدان جهتگیرىهاى هویتى عام و مشترک و واحد که خود مىتواند متأثر از کثرت در حقیقت باشد، زمینههاى سرگشتگى و بىهویتى انسان معاصر را فراهم کرده است.
2-4- مسأله فراروایتها (نفى و اثبات)
مولوى از جمله کسانى است که به حقایق و واقعیات متعالى و فراتر از انسان معتقد است و راز وحدتگرایى حقیقت از نظر مولوى را باید در اعتقاد او به وجود حقایق برتر و متعالى جستجو کرد. آنجایى که مولوى از بکاربردن عقل براى کشف امور مجهول سخن مىگوید نیز دال بر این نکته است که مجهولاتى که مولوى به آنها اشاره مىکند، همان حقایق کشف نشدهاى است که عقل آدمى باید به آنها دست یابد. فلسفه وجودى عقل، وجود حقایقى فراتر از سطح گفتمان انسانهاست که باید توسط عقل شناسایى و کشف شوند. از منظر مولوى، جهتگیرى نهایى عقل و فکر آدمى توصیف واقعیات ازلى است.
اول فکر آخر آمد در عمل خاصه فکرى کو بود وصف ازل
این عرضها از چه زاید از صور وین صور هم از چه زاید، از فکر
این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل کل شاه است و صورتها مثل
جهان و هر آنچه در آن وجود دارد، سرتاسر صورت تفصیلى همان حقایق است که از ازل وجود داشته (همایى، 1360: ص693).
البته مولوى حتى آموزههاى معرفتشناختى خود را نیز متوجه حقایق و حکایتهاى برتر و به تعبیر فراروایتها (Metanarratives) مىنماید و معرفت وحیانى را برتر از هر معرفت دیگر مىداند. از منظر او، معرفت وحیانى و یا شهودى (Intuitive) که منشأ آن وحى و قرآن است، معتبرترین نوع معرفت است. اگرچه مولوى عقل را در قیاس با حس کاملتر مىداند و حس را تابع عقل مىداند، اما معرفت عقلانى را نیز در قیاس با معرفت وحیانى ناقص مىداند. تمثیل زیباى مولوى از معرفت وحیانى و عقلانى را در ادبیات زیر مىتوانیم شاهد باشیم. در این تمثیل آب باران مثالى از معرفت وحیانى است و آب ناودان مثالى از معرفت عقلانى است:
آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسایه در جنگ آورد
آب اندر ناودان عاریتى است آب اندر ابر و باران فطرتى است
فکر و اندیشه است مثل ناودان وحى و مکشوف است ابر و آسمان
(مثنوى ؛ دفتر پنجم، ابیات 5-2493)
معرفت وحیانى از نظر مولوى، همه جا را پوشش مىدهد و بىنهایت است چون به حقیقت فراتر از انسان (وحى) متصل است و معرفت عقلانى چون محدود به انسان است، باید تابع معرفت وحیانى باشد. مولوى با عنایت به اهمیت و اعتبارى که براى معرفت وحیانى قایل است، طبقهبندى خاص خود را از معرفت عرضه مىکند، به نحوى که از نظر او معرفت وحیانى معتبرتر و مقدمتر از دیگر معرفتهاست، چرا که دیگر معرفتها، راهى به حقایق متعالى یا فراروایتها ندارند. چنانکه او در دفتر چهارم مثنوى، ابیات 4-483 خود مىگوید:
خرده کارى هاى علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش ره به هفتم آسمانش نیستش
به هر حال از نظر مولوى حقایق متعالى و یا به تعبیر پستمدرنها فراروایتهایى وجود دارند که فراتر از عقول بشرىاند و عقل انسان تنها مىتواند شمههایى از آن را درک کند و برهمین اساس، تعلیم و تربیت موردنظر مولوى نیز، باید تحت تأثیر فهم فراروایتهاى فوق صورت گیرد. اما ضدیت و یا انکار فراروایتها و یا به تعبیر مولوى حقایق متعالى و فوقبشرى و معارف وحیانى فراتراز عقل بشرى، از اصول مسلم اندیشه پستمدرنیستهاست. چنانکه لیوتار پستمدرنیسم را نوعى شکاکیت نسبت به فراروایتها مىدانست. (1988. P.82 Lyotard,)
ضدیت با فراروایتهاى موردنظر مولوى، به معناى رد هرگونه نظریه متافیزیکى یا معرفتشناختى متعالى و شهودى است. البته پستمدرنها با رد و انکار فراروایتها در واقع در پى نفى اندیشه اخلاقى و یا نظام اخلاقى عام و جهانى موردنظر مولوى هستند. چنانکه فوکو مىگوید: ما باید در مقابل تمایلات مرکزگرایانه (Centralism) مربوط به جهانى کردن تئوریها مقاومت نماییم و به جاى آن، باید تحقیق در دانش تحت انقیاد درآمده و محلى و خاص را جایگزین نماییم. (Foucault, 1989, P.120)
از نظر پستمدرنیستها هیچ هنجار یا ارزش و واقعیت خارجى معتبر و متعالى وجود ندارد که بتواند رفتار ما را هدایت کند. لیوتار پست مدرنیسم را آزادى از روایتهاى کلان مىداند؛ یعنى رهایى از قید حکایتهایى که فراتر از ما به تاریخ ما معنا مىبخشند. بنابراین باید کوشش جهت یافتن معناهاى متعالى را کنار بگذاریم و به فکر زیستن در حال و زمان فعلى باشیم. (ایستینار، 1380: ص 123). همچنین نفى معرفت وحیانى که در یک تقسیمبندى کلى جزء معرفتهاى پیشین است، از اصول تفکر پستمدرنیستى است. چنانکه رورتى معتقد است که علم مبین وضع و حال بشرى است و عینیت خارجى را باز نمىکند و انسان در درون انواع گفتمانها سرگردان است (Hutcheon, 1998, P.81).
بنابراین، تعلیم و تربیتى که مبتنى بر فهم و درک حقایق متعالى (فراروایتها) و کسب معرفت وحیانى و شهودى (معرفت فراتر از عقول بشرى) است. (تربیت موردنظر مولوى) قطعاً در تمامى مؤلفههاى خود بخصوص اهداف، اصول و محتواى تعلیم و تربیت، با تعلیم و تربیتى که متوجه نفى فراروایتها و در نتیجه معرفت وحیانى مىباشد در اختلاف آشکار قرار دارد. تعلیم و تربیت مبتنى بر رویکرد موردنظر مولوى برخوردار از مباحثى است که درخور مسائلى چون متافیزیک الهى، معرفتشناسى شهودى و عقلانى و همچنین آموزش محتواهایى است که منبعث از وحى و قرآن است که خود مباحثى فراتر از روایتهاى انسانى و بشرى است. در حالى که تعلیم و تربیت پستمدرنیستى هیچ گاه به مباحث فوقالذکر نمىپردازد و بیشتر متوجه حال و روز فعلى بشر و اقتضاءات زمینى زندگى اوست. چنین تربیتى به زعم مولوى هیچ گاه به هفتم آسمان راه نمىبرد و از این جهت و همچنین از بابت اهداف، محتوى و روشهاى کسب معرفت نیز بین تربیت مورد نظر مولوى و پست مدرنیستها، پارداکس آشکارى وجود دارد که اجتماع آنها غیرمنطقى مىنماید.
نتیجهگیرى:
مقاله حاضر، چنانکه در مقدمه آن نیز بیان کردهایم، در پى بررسى وجوه اشتراک (قرابتها) و اختلاف (پاراداکسهاى) ممکن بین دو دیدگاه (مولوى و پستمدرنیستها) بوده و هدف اصلى آن نیز طرح دلالتهاى تربیتى ناشى از این قرابتها و پاراداکسهاى دیدگاهى بوده است. با بررسى انجام شده، این واقعیت روشن شد که اگرچه قرابتهایى بین دیدگاه مولوى و پستمدرنیستها در بعضى موارد وجود دارد، که منجر به استنتاج دلالتها ى تربیتى مشابه مىشود، اما در عین حال شدت اختلافات موجود دراین دو دیدگاه به حدى است که به راحتى نمىتوان آراء و اندیشههاى دو طرف را حتى آنجایى که اشتراکات وجود دارد، قابل جمع دانست. بویژه با بررسى پارادکسهاى ممکن بین دو دیدگاه فوق به این نتیجه دست یافتهایم که اولاً نمىتوان به صرف بعضى اشتراکات، دیدگاه تربیتى مولوى را پستمدرنیستى دانست و ثانیاً اختلاف در دیدگاه تربیتى آنها (اختلاف در مورد اهداف، روشها، محتوى، اصول و مبانى تربیت) تا آنجاست که امکان اجتماع آن دو را محال مىنماید. بنابراین توجه به نقد تطبیقى آراء و اندیشههاى متفکران مسلمان و اندیشمندان پستمدرن در جهت بازنمایى حقایق و پاسخیابى براى بعضى شبهات تربیتى مىتواند امرى ممکن و ضرورى به حساب آید و مقاله حاضر نیز گام مقدماتى براى این امر محسوب مىشود.
منابع:
1- همایى، جلالالدین، مثنوى مولوى "داستان قلعه ذات الصور"، انتشارات آگاه، تهران، 1360.
2- مثنوى مولوى، تصحیح: رینولد الین نیکلسون، چ هفتم، انتشارات بهاباد، 1374.
3- باقرى، خسرو، تعلیم و تربیت در منظر پست مدرنیسم، مجله دانشکده علوم تربیتى و روانشناسى، دانشگاه تهران، سال 1376.
4- بزرگى، وحید، پسانوگرایى، دیدگاههاى جدید در روابط بینالملل، نشر نى، چ 1377.
5- همایى، جلالالدین، مولوى نامه: مولوى چه مىگوید. انتشارات آگاه، 1368.
6- گولپینارلى، عبدالباقى، مولانا جلالالدین، ترجمه: توفیق سبحانى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363.
7- جعفرى، محمدتقى، مولوى و جهانبینىها، انتشارات بعثت، تهران، 1362.
8- آذرنگ، عبدالحسین، مدرنیته و پست مدرنیته و تمدن غرب، نگاه نو، شماره 35، سال 1376.
9- تاجیک، مصطفى، فرامدرنیسم و تحلیل گفتمان، مؤسسه توسعه دانش، 1378.
10- بیرد، باب، پست مدرنیسم چیست، ترجمه: نفیسه حسینى، انتشارات نقش جهان، تهران، سال 1380.
11- ایستینار، کوال، مضامین پست مدرنیته، ترجمه: حسینعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان، سال 1380.
12- Wilson E.G(1997) The Postmodern Paradigm. New York.
13- Giroux. H. (1999) Post Modernism and Discourse of Educational Criticism. Journal of Educational Research. No.3.
14- Beck.C (1999) "Education for Moral and Ethical Life" Postmodernism, Ethics and Moral Education. No.10.
15- Kohly. W(1995) Critical Conversation in Philosophy of Education, New York.
16- Parker. S(1997) Reflective Teaching in Postmodern World. Open unive. Press. P.3.
17- Heller.A(1988) Postmodern Political Condition. London.
18- Hirst.P (1998) Philospohy of Eudcation. "Discourse or Moral Action?" VOl. 111. London.
19- Lyotard.J (1988) The Postmodern Condition. Univ. of.Minusota Press. New York.
20- Foucault. M(1999) Power/Knowledge. Coline Gordan.New York.
21- Hutcheon. H(1998) A Poetic of Postmodernism. History, Theory Fiction. Routledge. New York.
1 ـ استادیار دانشگاه تربیت مدرس، گروه تعلیم و تربیت