آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

بدون تردید یکى از نظامهاى فلسفى بسیار مهّم مغرب زمین که شاید بتوان گفت نقطه عطفى در سیر تحوّل اندیشه غربى است، نظام فلسفى فیلسوف شهیر آلمانى، ایمانوئل کانت است. کانت در بخش اول کتاب نقد عقل محض به تجزیه و تحلیل قواى سه گانه انسان، یعنى حس، فاهمه و عقل پرداخته است. کانت در «جدل استعلایى» که به اعتقاد بعضى، مهمترین قسمت کتاب نقد عقل محض است، به تبیین و توضیح عقل، تصورات عقل و ربط و نسبت آن با حس و فاهمه پرداخته است. به اعتقاد کانت عقل دو کاربرد متمایز دارد؛ کاربرد منطقى و کاربرد محض(استعلایى). عقل داراى اصولى است که به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت مى‏بخشد. این اصول، معرفتهاى کلّى پیشینى هستند که از مفاهیم محض عقل ناشى شده‏اند، عقل به کمک اصول خود، احکام فاهمه را وحدت مى‏بخشد. کانت، عقل را به لحاظ کارکرد منطقى‏اش «قوه استنتاج» مى‏نامد. به اعتقاد کانت قوه عقل، کارکرد دیگرى نیز دارد که براساس آن عقل، اصلى بنیادین دارد که استعلایى است. این اصل بنیادین، عبارت است از این فرض که زنجیره مقدمات منطقى که عقل در کاربرد منطقى خود بدانها دست یافته بود، واقعا داراى یک حدّ نهایى نا مشروط است. به اعتقاد کانت عقل در سیر قهقرایى خود که بدنبال امر مطلق و نامشروط است، به مفاهیمى دست مى‏یابد که ما بازایى در تجربه ندارند. این مفاهیم را کانت «مفاهیم عقل محض» مى‏نامد. این مفاهیم کارکردى مثبت دارند که «نظام بخشى» است و کارکردى منفى دارند که «قوام بخشى» است، در طول این مقاله این دو کارکرد، توضیح داده شده است.

متن

مقدمه:

کانت در نظام فلسفى خود از سه قوّه متمایز حسّ(Sense)، فاهمه(Understandig) و عقل سخن(Reason) گفته است . در واقع بررسى ماهیّت و عملکرد هر یک از این سه قوّه، حقیقت نظام فلسفى او را تشکیل مى‏دهد.

به نظر مى‏رسد، کانت با تشریح حقیقت هر یک از این سه قوّه و نحوه نسبتى که میان آنها وجود دارد، مدّعى است که تبیین رضایت بخش از مسائل مهمّ فلسفى به دست آورده است، همان مسائلى که پیش از او تجربى مسلکان و عقلى مسلکان در حلّ آنها عاجز مانده بودند.

به نظر کانت: «همه معرفت ما با حواس آغاز مى‏گردد، از آنجا به فاهمه جریان مى‏یابد و به عقل منتهى مى‏شود، فوق عقل قوّه‏اى در ما وجود ندارد تا مادّه شهود را توضیح دهد و ذیل وحد عالى فکر در آورد.» (کانت، 1993،الف، 299)

از آنجا که هدف این نوشتار بررسى ماهیّت و عملکرد تصورات عقلى از حیث نظام بخشى و قوام بخشى آنها است، به نظر مى‏رسد، نخست باید قوه عقل و تصورات آن، از دیدگاه کانت بررسى شود. آنگاه ببینیم کانت از نظام بخشى و قوام بخشى تصوّرات عقل چه معنائى را اراده کرده است.

قوّه عقل:

به عقیده کانت قوّه فاهمه و قوه عقل، کاملاً از یکدیگر متمایزند، و این تمایز به گونه‏اى است که کانت خود را مجاز مى‏داند در کتاب نقد عقل محض ـ بخش حسیّات استعلایى و تحلیل استعلایى ـ عقل را یکسره فراموش کند و منحصرا از عملکرد فاهمه و شهود در ایجاد معرفت تجربى سخن بگوید. البته او به این نکته به خوبى توجه دارد که سخن گفتن از دو قوّه متمایز فاهمه و عقل به معناى دو وجود جداى از یکدیگر و تمایز در هستى نیست؛ بلکه براساس تحلیل معرفت شناختى، عقل از فاهمه متمایز است.بنابراین تمایز عقل و فاهمه به لحاظ عملکرد و قلمرو فعالیّت هر کدام است.

چنانکه پس از این روشن خواهد شد، هر یک از قوّه عقل و فاهمه در عملکرد خود، به دیگرى نیازمند است. البته این نیاز و رابطه تضایفى و توقّف بر یکدیگر، در سراسر نظام فلسفى کانت مشاهده مى‏شود. استلزام نومن و فنومن، سوژه وابژه، مادّه و صورت، و توقف هر یک بر دیگرى، توقّفى معرفت شناختى و شاید بهتر آن است که بگوییم توقّفى استعلایى(2) است. بنابراین اشکال دور و یا سایر ایرادهاى روان شناختى لازم نمى‏آید.(3)

کانت براى این که میان قوّه عقل و فاهمه تمایز قائل شود مى‏گوید: «فاهمه قوّه قواعد(Rules) است و عقل قوّه اصول(PrinciPles)».[کانت ،1993،ب، 356]

فاهمه به وسیله قواعدى که دارد، وحدت پدیدارها را ایجاد مى‏کند؛ اما عقل قواعد متکثر فاهمه را به وسیله اصول خود وحدت مى‏بخشد. اصولى که عقل به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت مى‏بخشد، از نظر کانت، معرفتهاى کلّى پیشینى هستند که از مفاهیم محض عقل ناشى شده‏اند و بنابراین اصول مذکور، مربوط به طبیعت و ذات عقل هستند. اما قواعد فاهمه عبارت از محدودیتهایى است که براساس آنها فاهمه داده‏هاى حسى متکثر را وحدت مى‏بخشد.(کانت، 1993،ب ،358)

کانت از تمایز مذکور میان قوّه عقل و فاهمه نتیجه مى‏گیرد که:

«بنابراین عقل هرگز بطور مستقیم برتجربه یا هر نوع متعلّقى اطلاق نمى‏شود؛ بلکه به فاهمه تعلّق مى‏گیرد تا به معرفت متکثر فاهمه وحدتى پیشین به وسیله مفاهیم ببخشد، وحدتى که مى‏توان آن را وحدت عقل نامید، وحدتى که از هر نوع وحدت ایجاد شده به وسیله فاهمه متمایر است.»(کانت،1993،ب،359)

از نظر کانت قوه‏اى که در انسان صورعقلى را به کار مى‏برد عقل است؛ البته عقل به معناى محدود کلمه وگرنه عقل به معناى گسترده‏تر شامل فهم هم مى‏شود و به وسیع‏ترین معنا که در عنوان کتاب اصلى کانت، یعنى نقد عقل محض آمده است، حس را نیز شامل مى‏شود. کانت دو فایده براى صور و مفاهیم محض عقل تشخیص مى‏دهد، یکى نظرى و دیگرى عملى و بر این اساس عقل نظرى را از عقل عملى جدا مى‏کند. بدین ترتیب ما دو قوه متمایز به نام عقل نظرى و عقل عملى نداریم؛ بلکه قوه عقل به لحاظ کاربرد نظرى و منطقى خود، عقل نظرى نامیده مى‏شود و به لحاظ کاربرد عملى، عقل عملى نامیده مى‏شود. در کاربرد نظرى، صورتهاى معقول در خدمت اندیشه نظرى و تفکر درباره امور واقع است و در کاربرد عملى، اصول کردار اخلاقى را به دست مى‏دهد.

کاربرد منطقى عقل:

عقل در کاربرد منطقى خود به دنبال عالى‏ترین وحدت ممکن است. عقل هر کثرتى را با گنجاندن تحت تعدادى اصول کلّى وحدت مى‏بخشد، و در کاربرد منطقى، با شهود حسّى سرو کار ندارد، بلکه فقط با احکام و مفاهیم سروکار دارد و از طریق فاهمه و احکام آن، با اشیاء مرتبط است.

آنجا که کانت عقل را به «قوّه استنتاج» تعریف مى‏کند، همین معنا و کارکرد منطقى عقل را اراده مى‏کند. البته فاهمه نیز قوّه استنتاج است؛ اما فاهمه قوّه استنتاج بدون واسطه و عقل قوّه استنتاج با واسطه است. کانت استنتاج با واسطه و بدون واسطه را چنین توضیح مى‏دهد:

«قضایاى «بعضى انسانها فانیند» و «بعضى فانى‏ها انسانند» در قضیّه «هر انسانى فانى است» مندرجند. این قضایا نتایج بدون واسطه قضیّه اصلیند. اما قضیّه «هر دانش آموخته‏اى فانى است» در قضیّه اصلى وجود ندارد (زیرا مفهوم دانش آموخته به هیچ وجه در آن وجود ندارد) و فقط مى‏توان آن را به وسیله حکم دیگرى [هر دانش آموخته‏اى انسان است] استنتاج کرد»(کانت، 1993،الف 304)

کانت سه نوع استنتاج با واسطه یا قیاس تمییز مى‏دهد. نحوه نسبت میان صغرى و نتیجه در قیاس که توسط کبرى برقرار مى‏شود، تعیین کننده نوع قیاس است. چنانکه بعضى از مفسران کانت توجّه داده‏اند، کانت در جدل استعلایى، همانند تحلیل استعلایى بر این عقیده است که صورت احکام و نحوه نسبت منطقى احکام، تصوّراتِ عقل و انواع استنتاج را بدست مى‏دهد.

آقاى کورنر مى‏گوید:

«در این جا نیز ادعاى کانت دایر بر این که براى فهرست کردن کلیّه صور عقلى و، بنابراین، کلیّه مبادى مابعدالطبیعه مطلق، برکه‏اى بدست آورده، ناشى از اطمینان او به کامل بودن منطق قدیم است،...به عقیده کانت همچنانکه مقولات، در صور احکام مندرج است، صور معقول نیز در صور استنتاج منطوى است».(246)

چنانکه اشاره شد، عقل براى وحدت بخشیدن به کثرات، دست به استنتاج مى‏زند تا از این طریق کبرایى کلّى استنتاج کند. در واقع به عقیده کانت اصل مختص به عقل به طور کلّى و همچنین در کاربرد منطقى آن این است که براى شناخت مشروط به دست آمده از فاهمه امر نامشروطى پیدا شود که بدین وسیله وحدت این شناخت کامل گردد.(کانت، 1993، الف 242)

بدینسان در کاربرد منطقى عقل دو ویژگى وجود دارد:

1 ـ عقل با شهود حسّى سروکار ندارد.

2 ـ عقل در سیر قهقرائى از طریق تشکیل قیاسى و استنتاج به دنبال امر نامشروط است.

کاربرد محض عقل:

به باور کانت تحقیق و بررسى بیشتر عملکرد منطقى عقل، ما را به این نتیجه مى‏رساند که عقل داراى اصولى است که قوانین درون ذهنى هستند و بر موضوعات و اشیاء خارجى اطلاق نمى‏شوند؛ بلکه مربوط به فعالیتهاى فاهمه‏اند.(کمپ اسمیت‏اند، 1992،ص 445)

عقل در کارکرد استعلایى و محض خود به دنبال آن است تا حدّنهایى و نامشروط زنجیره شرطها را واقعا بیابد. گرچه مفسّران کانت تلاش کرده‏اند به نحوى تمایز میان عملکرد منطقى و عملکرد محض عقل را تبیین کنند، اما عبارات کانت در این جا گاهى مشعر بر تمایز است و گاهى نیز این تمایز مورد غفلت قرار گرفته است.

بر اساس آنچه آقاى کمپ اسمیت و کورنر در تفسیر این بخش از کلام کانت گفته‏اند، در واقع کانت میان یک دستور منطقى و میان اصل بنیادین عقل که «تألیفى»، «پیشینى» و در نتیجه استعلایى است فرق مى‏گذارند. دستور منطقى(کاربرد منطقى عقل) این است که اگر بخواهید، احکامى را که دارید به صورت قیاس مرتب کنید و از این راه به آنها وحدت و نظم ببخشید، باید به ازاى هر شرط یا مقدّمه، شرط یا مقدّمه دیگرى بیابید و به همین وجه راهتان را به سوى شرط اعلى یا نهایى ادامه دهید، که چون قائم به هیچ شرط دیگرى نیست مطلق خواهد بود. این دستور منطقى سودمند، مستلزم این نیست که شرط نهایى نامشروطى وجود داشته باشد. اما در مقابل این دستور منطقى عقل محض، اصل بنیادین عقل محض است، یعنى این فرض که زنجیره مقدمات یا شرایط واقعا داراى یک حدّ نهایى نامشروط و مطلق است و بنابراین ممکن است به حدّ کمال و نهایت برسد و کاملاً اکتساب شود.(کانت، 1993، ص 445 و کورنر 249ـ250)

این اصل بنیادین عقل محض یا به تعبیر دیگر کارکرد محض عقل که براى معرفت مشروط فاهمه باید وحدت نامشروطى باشد که در آن کمال خود را بیابد ،اصلى تألیفى و ماتقدم است؛ زیرا درست است که از مفهوم امر نامشروط، پیوند آن را با شرطى در مى‏یابیم، اما پیوند با امرى نامشروط را نمى‏فهمیم. وحدت نامشروط مفهومى است که یکسره از حوزه فاهمه بیرون است؛ چه این که از کارکرد منطقى عقل ـ یعنى این که سلسله شرایط تا بى نهایت ادامه دارد ـ نمى‏توان به اصل بنیادین عقل، یعنى این که آن شرط مطلقا نامشروط در خارج وجود دارد، رسید.

کانت در نقد عقل محض ـ بخش تحلیل استعلایى و استنتاج استعلایى ـ نیز براى وحدت بخشیدن به کثرت شهود، متوسّل به اصلى شده است که فاهمه بوسیله آن اصل به کثرت شهود وحدت مى‏بخشد و بدین وسیله مقولات خود را بر تجربه اطلاق مى‏کند تا معرفت و شناخت ممکن گردد. این اصل را کانت «وحدت استعلایى ادراک نفسانى» نامیده است. در بخش دیالکتیک کتاب نقد عقل محض نیز کانت مى‏گوید: عقل براى وحدت بخشیدن به کثرت فاهمه به اصلى استعلایى و بنیادین متوسل مى‏شود و بر این اساس عطش فزاینده و بى وقفه عقل مبنى بر یافتن کبراى کلّى بوسیله تشکیل قیاسهاى پى در پى، فرو مى‏نشیند و در نتیجه عقل به سه تصور نهایى مى‏رسد. چنانکه پیش از این اشاره شد کانت عقیده دارد که عقل سه نوع قیاس ترتیب مى‏دهد: 1 حملى 2ـ شرطى 3ـ انفصالى. قیاسهاى حملى، به مفهوم «موضوعى که دیگر خود محمول هیچ موضوعى نیست» منتهى مى‏شوند. این تصور همان تصور «نفس» است که موضوع مطالعات روانشناسى است. قیاسهاى شرطى (اتصالى) منتهى به تصوّر جهان به عنوان یک کلّ مى‏شود که موضوع مطالعه جهان شناسى است. قیاسهاى انفصالى (شرطى) منتهى به ایده‏آل عقل محض، یعنى تصوّر خدا مى‏گردد که موضوع مطالعه علم الهیات است.

مفاهیم عقل محض:

«مقصود من از ایده [مفهوم یا تصور عقل محض] مفهوم ضرورى عقل است که شیى‏ء متناظر با آن در تجربه حسّى یافت نمى‏شود.»(کانت، 1993،ب 327)

چنانکه پیش ازاین گفتیم، عقل از طریق استنتاج قیاسى و در سیر قهقرایى خود به جانب امر نامشروط به مفاهیمى مى‏رسد که نه از طریق تأمل و درون نگرى به دست آمده‏اند و نه، ما بازایى در تجربه ممکن دارند. چنین مفهومهایى را کانت «مفاهیم عقل محض» مى‏نامد.این مفاهیم، همانند مفاهیم محض فاهمه، پیشینى‏اند؛ اما بر خلاف مفاهیم و مقولات فاهمه که محدود به تجربه بودند، مفاهیم عقل محض بر تجربه قابل اطلاق نیستند.

مفاهیم محض فاهمه را کانت «مقولات»(categories) مى‏نامد و مفاهیم عقل محض را «ایده‏هاى استعلایى»(Transcendental ideas)(کانت، 1993، ب368)

کانت در برگزیدن نام «ایده» براى مفاهیم عقل محض اشاره به کار برد افلاطونى ایده مى‏کند و مى‏گوید:

«افلاطون اصطلاح (idea) را چنان به کار برده است که به عقیده وى، نه تنها هرگز نمى‏تواند از حسّ ناشى شود، بلکه حتى از مفاهیم فاهمه (که ارسطو خود را به آنها مشغول کرده بود)فراتر مى‏رود؛ زیرا در تجربه چیزى هماهنگ با آن یافت نمى‏شود. در نظر افلاطون ایده‏ها نمونه‏ها و مثُلُ اشیاءاند.»(کانت، 1993،ب 370)

به عقیده کانت، افلاطون بدرستى تشخیص داده بود که امرى بیش از صرف تشریح پدیدارها لازم است تا قوّه شناخت ما بتواند پدیدارها را به عنوان امورى متعلق به تجربه بشناسد. مُثُل و ایده‏ها براى شناخت ضرورى‏اند.

افلاطون معتقد بود که ایده‏ها عینیّت دارند و صرفا خیالهاى ذهن نیستند. اما کانت هیچ واقعیت عینى را براى ایده‏ها و تصوّرات عقل قائل نیست.

پیش از کانت، دکارت ولاک نیز اصطلاح «ایده» را به کاربرده بودند. اما چنانکه کمپ اسمیت توّجه داده است، کانت به جاى «ایده» دکارتى ولاکى، اصطلاح «تمثّل»(Representation) را برمى‏گزیند.(کمپ اسمیت، 1992، ص 449)

شاید بتوان با ترسیم نمودارى، سیر اندیشه کانت را از پیدایش «تمثّل» تا تشکیل ایده‏هاى عقل نشان داد.

چنانکه از نمودار مذکور پیداست، کانت، تمثل را به منزله جنس و بقیّه را تحت آن مى‏داند. در مرحله نهایى نمودار، اصطلاح مفهوم(notion)، هم بر مقولات فاهمه و هم بر تصورات عقل، اطلاق مى‏شود، با این تفاوت که مقولات فاهمه محدود به تجربه‏اند؛ ولى تصورات عقل از تجربه در مى‏گذرند. (براى توضیح بیشتر ر.ک: کانت، 1993، الف 320، و کمپ اسمیت: 449)

به عقیده کانت مفاهیم عقل محض ضرورى‏اند و در طبیعت عقل انسانى ریشه دارند؛ اما در تجربه مابازایى ندارند. این تصورات و ایده‏ها را کانت استعلایى مى‏نامد، به این معنا که: «مفاهیم عقل محض هر معرفت بدست آمده از تجربه را بوسیله تمامیت و جامعیّت مطلق شرایط، تعیّن یافته مى‏بینند». (کانت،1993،ب384) این تصورات چگونگى استفاده از فاهمه را در تجربه در کلیّتش تعیین مى‏کنند.

به عقیده کانت تصورات عقل، زائد و باطل نیستند؛ زیرا تصورات عقل، گرچه تعیّن بخش هیچ شیئى نیستند، اما مى‏توانند، استفاده نظام بخش داشته باشند، یعنى به عنوان قانونى براى استفاده گسترده و هماهنگ از فاهمه عمل کنند.(کانت، 1993، الف 329) مقصود کانت این است که تصورات عقل و اصول آن، کار وحدت بخشى فاهمه را بر عهده دارند؛ چنانکه فاهمه، وحدت بخشى حس را بر عهده داشت.

نکته‏اى که همواره کانت در باب ایده‏هاى استعلایى بر آن تأکید مى‏کند و بطور مکرر بدان توّجه مى‏دهد، این است که استنتاج عینى ایده‏ها ممکن نیست؛ زیرا مفاهیم عقل هیچ ارتباطى با هیچ شیئى که بتواند مطابق آنها باشد، ندارند. عدم توجّه به این نکته و به تعبیر کانت استفاده قوام بخش از تصورات عقل، منتهى به تعارضات و مغالطات عقل محض مى‏گردد. وضع بخش جدل استعلایى در کتاب نقد عقل محض براى جلوگیرى از همین توهّم و خطاى استعلایى است، تا کسى گمان نکند، تصورات عقل محض مابازایى در خارج دارند. در بخش بعدى این مقاله به تفصیل این مسأله را بررسى خواهیم کرد.

همان گونه که متذکّر شدیم، تصورات عقل محض، براساس انواع سه گانه قیاسى عبارتند از: تصوّر نفس، خدا و جهان. به عقیده کانت میان تصوّرات استعلایى، وحدت خاصّى وجود دارد و به واسطه این تصوّرات، عقل محض، همه معرفتهایش را در یک نظام قرار مى‏دهد.

«حرکت از شناخت نفس به معرفت جهان و از معرفت جهان به هستى نخستین، به گونه‏اى طبیعى است که شبیه سیر منطقى عقل از مقدمات به نتیجه است.»(کانت، 1993، الف 337)

از آنچه تاکنون درباب قوّه عقل و تصوّرات آن گفتیم، شاید بتوان نتایج زیر را گرفت:

1 ـ قوّه عقل، متعالى و وراى تجربه است، چه این که متمایز از فاهمه نیز مى‏باشد.

2 ـ عقل در جستجوى کلّیت و وحدت بخشى به کثرات است، جستجویى که جز در امر مطلقا نامشروط به پایان نمى‏رسد.

3 ـ عقل در طبیعت و سرشت خود، به دلیل جستجوى «امر مطلقا نامشروط» به مفاهیم و تصوراتى مى‏رسد که هیچ ما بازایى در خارج ندارند. اساسا قوّه عقل با تجربه سروکار ندارد؛ بلکه با فاهمه و قواعد آن سروکار دارد.

اکنون شاید وقت آن باشد که به بررسى کارکرد مثبت، و سوء استفاده از تصورات عقل بپردازیم.

نظام بخشى و قوام بخشى تصورات عقل

چنانکه خود کانت متذکر شده است، حاصل تمام تلاشهاى «دیالکتیک استعلایى» نه تنها اثبات آن چیزى است که در تحلیل استعلایى بیان شد (مبنى بر این که تمام آنچه که ما را به وراى قلمرو تجربه مى‏کشاند، فریبنده و بدون اساس است) بلکه اثبات این نکته نیز هست که عقل انسان، تمایل طبیعى به گذر از حدود تجربه دارد و تصوّرات استعلایى همان قدر براى عقل طبیعى‏اند که مقولات براى فاهمه، البته با این تفاوت که مقولات، به حقیقت، یعنى به مطابقت مفاهیم با شى‏ء [خارجى] رهنمون مى‏شوند؛ اما تصورات عقل، توهّمى محض ایجاد مى‏کنند.(کانت، 1993، الف، 642)

در ابتدا به نظر مى‏رسد که نتیجه دیالکتیک استعلایى یکسره منفى است و کانت با نقادى و وضع جدل استعلایى بر آن است تا از توهّمات محض استعلایى و تعارضات و مغالطات عقل جلوگیرى کند. البته کانت معتقد است که فلسفه نقّادى او آنچنان که باید نمى‏تواند، از این توهّم جلوگیرى کند؛ زیرا تصوّرات عقل در طبیعت آن ریشه دارند. اما دست کم مى‏توان مغالطات و تعارضات و توهّمات آن را کشف نمود و احتیاطهایى به کار برد تا فریب این توهّم را نخوریم.(کانت، 1993، الف، 298)

کانت براى این که نشان دهد نتیجه دیالکتیک، یکسره منفى نیست؛ بلکه تصوّرات عقل، کاربرد سودمند نیز دارند، پس از بحث دیالکتیک ضمیمه‏اى به کتاب نقد عقل محض افزوده است، مبنى بر این که تصورات عقل را مى‏توان به دو گونه متمایز قوام بخش و نظام بخش، به کاربرد.

استفاده قوام بخش(constitutive) از تصوّرات، منشأ مغالطه و تعارض و توهّم است. اما استفاده نظام بخش(Regulative) از آنها نه تنها سودمند مى‏باشد، بلکه براى امکان معرفت و شناخت تجربى امرى ضرورى است. بنابراین آنچه در جدل استعلایى نفى مى‏شود، استفاده قوام بخش از ایده‏هاست، نه استفاده نظام بخش از آنها.

کانت در تحلیل استعلایى نیز واژه‏هاى قوام بخش و نظام بخش را دوبار به کاربرده است؛ اما چنانکه آقاى بِنِت توجّه داده است، باید به یکباره این کاربرد را در دیالکتیک فراموش کنیم؛ یعنى میان آنچه کانت از نظام بخشى و قوام بخشى در تحلیل استعلائى و آنچه در دیالکتیک قصد کرده است، تمایز بنیادین وجود دارد.آقاى بِنِت افزوده است که استفاده از دو واژه مذکور در بخش تحلیل استعلایى براى وى مفهوم نیست و معناى محصّلى ندارد.(بِنِت: 270)

استفاده قوام بخش از عقل:

همان طور که پیش از این اشاره کردیم، کانت منشأ توهّمات، مغالطات و تعارضات عقل را استفاده قوام بخش از تصورات عقل مى‏داند. استفاده قوام بخش از تصورات عقل، یعنى این که معتقد شویم، مى‏توان با تصورات عقل، شناسایى خود را به نحو متعالى از هر تجربه ممکن فراتر بریم.(کانت، 1370، ص 200)

البته کانت توضیح مى‏دهد که تصورات عقل، خودشان خطا نیستند؛ زیرا این تصورات مربوط به طبیعت عقل هستند و از سوى عقل بر ما تحمیل مى‏شوند؛ بلکه تنها خطا آنگاه اتفاق مى‏افتد که براى آنها مابازاء خارجى قائل شویم. بنابراین تصورات عقل و اصول عقل محض به هیچ وجه در تجربه ممکن ما بازائى ندارند و هرگز عینیّت ندارند. به عقیده کانت منشأ خطا و توهّم این است که اصول نظام بخش را قوام بخش، تلقّى کنیم. بنابراین اصولى نظام بخش وجود دارد که به نظر، قوام بخش مى‏آیند.

حال ابتدا باید دید کانت چه معنایى را از نظام بخشى تصورات عقل اراده کرده است، و سپس ببینیم قوام بخشى تصورات که منشأ خطا و توهّم است یعنى چه؟

نظام بخشى تصورات عقل:

«در هر موردى که با کثرتى مواجه شویم، عقل وحدت نظاممند نیروهاى متفاوت را از پیش، فرض مى‏کند؛ زیرا قوانین طبیعى خاص تحت قوانین کلّى‏تر قرار مى‏گیرند و این صرفه‏جویى در اصلها نه تنها خواست اقتصادى عقل، بلکه از قوانین درون طبیعت است».(کانت، 1993، الف 650)

به عقیده کانت عقل همواره براى نظاممند کردن فاهمه در تلاش است. نظاممند کردن فاهمه همان کارکرد مثبت عقل است که نه تنها سودمند، بلکه ضرورى و لازم است. کانت مانند بقیّه فیلسوفان بدرستى بر این باور است که کثرت تا به وحدت باز نگردد، قابل شناخت نیست؛ نه نظام طبیعت و عالم عین و نه نظام ذهن آدمى هیچ یک کثرت را بر نمى‏تابد.

فیلسوفان مدرسى، اصل متعارفى دارند که بر اساس آن، اصول، نباید بطور غیر ضرورى متکثر و چند برابر شوند. به عقیده کانت این اصل متعارف دلالت مى‏کند بر این که اشیاء، بالطبع براى وحدت عقل ماده فراهم مى‏کنند و کثرت ظاهرى نباید مانع شود از این که فرض کنیم، پشت این کثرتْ وحدتى از خواص بنیادین وجود دارد که کثرت، تعیّنات مختلف آن خواص است. گرچه این وحدت، یک تصور صرف است، ولى همواره در همه زمانها جستجو شده است.(کانت، 1993، ب 680)

کانت قوّه فاهمه و عقل را قوّه ترکیب و تألیف مى‏داند. فاهمه کثرات نامرتبط شهود حسّى را بر اساس اصل وحدت استعلایى ادراک نفسانى، وحدت مى‏بخشد و عقل، کثرات قواعد فاهمه را براساس اصل بنیادین خود، وحدت مى‏بخشد، مادّه وحدت بخشى فاهمه را حسّ تأمین مى‏کند و مادّه کار عقل را فاهمه فراهم مى‏آورد. نه تنها سازوکار ذهن و قواى آن چنین است، بلکه طبیعت و قوانین حاکم بر آن نیز چنین است. شیمیدان، فیزیکدان، زیست‏شناس و سایر دانشمندانى که موضوع پژوهش آنان طبیعت است، سرگرم وحدت بخشیدن به کثرات هستند و تلاش مى‏کنند عناصر مختلف را به چند عنصر اوّلیه بازگردانند.

کانت تصریح مى‏کند که نباید گمان کرد، عقل با مشاهده طبیعت و این که در طبیعتْ کثرات به وحدت باز مى‏گردند به این نکته پى‏برده است؛ بلکه قانون عقل که جستجوى وحدت را از ما مى‏خواهد قانونى ضرورى است؛ زیرا بدون این قانون اصلاً عقلى وجود ندارد. قوّه عقل در تلاش است تا آن جا که ممکن است، به معرفت پراکنده ما وحدت بخشد و قاعده‏هاى فاهمه را به کلیّت نزدیک کند.

تمام سعى و تلاش کانت آن است که ثابت کند، اگر تصورات عقل که عقل به وسیله آنها وحدت قواعد و کثرات فاهمه را ممکن مى‏سازد، وجود نمى‏داشتند، اساسا شناخت ممکن نبود. به بیان دیگر همان طور که اگر اصل «وحدت استعلایى ادراک نفسانى = من مى‏اندیشم» نبود، فاهمه نمى توانست کثرت شهودات حسّى را وحدت بخشد، در این جا نیز اگر تصورات عقل محض (خدا، جهان، نفس) نمى‏بودند، کثرت قواعد فاهمه به وحدت تبدیل نمى گردید. «عقل در عملکرد منطقى خود، فاهمه را به وسیله تصورات در مواردى که فاهمه بنفسه نمى‏تواند قواعد را تأسیس کند یارى مى‏رساند و در عین حال به قواعد متعدد و مختلف فاهمه وحدت یا نظامى تحت یک اصل واحد مى‏بخشد.»(کانت، 1993، الف 648)

پیش از این دیدیم که به نظر کانت عقل دو کارکرد یا عملکرد دارد: یکى منطقى و دیگرى استعلایى. در کارکرد منطقى، عقل به دنبال کبراى کلّى و شرط همه شرطها است و در کارکرد استعلایى، عقل براى این که به عطش جستجوى شرط نامشروط خود پایان دهد ـ چه این که این جستجو در جایى باید پایان یابد ـ به یک تصور نهایى مى‏رسد، چنانکه گویى (if as) اینها در عالم عین و وجود هستى دارند. بدین سان عطش عقل بر طرف مى‏شود و به آرامش مى‏رسد. شاید بتوان مراد کانت را از نظام بخشى تصورات عقل که در ضمیمه جدل استعلایى با عبارتهاى مختلف، متفاوت، مبهم و پیچیده بیان کرده است، در قالب عبارت زیر بهتر فهمید:

«در هماهنگى و مطابقت با این ایده‏ها به عنوان اصولْ ما باید اوّلاً در روان‏شناسى، همه پدیدارهاى ذهن خویش را به نوعى پیوند دهیم، چنانکه گویى ذهنْ جوهرى بسیط است. ثانیاً، در جهان شناسى باید فقط به دنبال شرایط پدیدارها باشیم... چنانکه گویى سلسله پدیدارها فى نفسه پایان‏پذیر است. ثالثاً، در قلمرو الهیات باید به هر چیزى که مى‏تواند، به محتواى تجربه ممکن تعلق گیرد، به نوعى بنگریم که گویى جهان محسوس، فى نفسه دلیلى (ground) واحد، عالى و کافى بیرون از خود دارد، یعنى عقلى (جهت ـ دلیل) خود بنیاد، اصیل و خلاّق.»(کانت، 1993، ب، 700، الف 672)

بنابراین، تصورات عقل محض استفاده معرفت‏شناسى و روشى دارند، نه هستى شناختى. از عبارات مذکور چنین استفاده مى‏شود که تصوّرات عقل محض اصولى نظام بخش هستند؛ به این معنا که به ما توصیه مى‏کنند تا جهان را به عنوان یک کلّ، خدا را به عنوان موجودى خالق و خود بنیاد و نفس را به عنوان جوهرى بسیط، چنان بنگریم، که گویى مى‏دانیم بطور عینى این اصول صادقند.

کانت در تمهیدات مى‏گوید:

«تصورات استعلایى مبیّن آن است که مقصود از عقل، مخصوصاً این بوده که مبدأ وحدت سیستماتیک، کاربرد فاهمه باشد؛ امّا اگر این وحدت را که به نحوه شناسائى تعلق دارد، چنان به حساب آوریم که گویى وحدت ذاتى، متعلق شناسایى است و اگر آن را که در حقیقت نظام بخش است، قوام بخش انگاریم و معتقد شویم که مى‏توانیم با این تصورها شناسایى خود را به نحو متعالى از هر تجربه ممکن فراتر بریم ـ و حال آن که تنها فایده آن وحدت این است که تجربه را تاحدّ امکان در درون خود آن به تمامیت نزدیک کند، یعنى پیشرفت تجربه را با هیچ چیزى که نتواند تجربه باشد، محدود سازد ـ این همه، نشانه آن است که در داورى درباره مقاصد خاصى که از عقل و اصول آن منظور نظر بوده، دچار سوء فهم شده‏ایم و حکایت از جدلى مى‏کند که بخشى از آن، استفاده از عقل را در تجربه دچار اختلال مى‏سازد و بخش دیگر، عقل را با خود به ستیز وامى‏دارد»(کانت، 1370، ص 200، 201)

بنابراین صرفاً عقل از مفاهیم و تصورات خود به مثابه روشى براى وحدت بخشیدن و نظم بخشیدن به معرفت و شناخت حاصل از فاهمه استفاده مى‏کند، و به هیچ وجه عقل آفریننده مفاهیم نیست، به عقیده کانت وضع مفهومى، چنانکه گویى چنین مفهومى در واقع نیز وجود دارد، به منظور این که حد نهایى براى جوشش و غلیان بى انتهاى عقل وضع شود و معرفت ممکن گردد، به معناى وجود حقیقى و واقعى آن مفهوم نیست.

بعضى از مفسّران کانت گفته‏اند، موضع کانت در باب نظام بخشى و قوام بخشى تصورات عقل موضعى منسجم و هماهنگ نیست، گاهى کانت مى‏گوید، اصول نظام بخش باید به عنوان قوام بخش نیز در نظر گرفته شوند، یعنى اصول نظام بخش صرفاً وسیله‏اى براى توجیه نیستند؛ بلکه علاوه بر آن گزاره‏هایى درباره واقعیت‏اند. مثلاً درباره ایده نظام بخش «خدا» مى‏گوید «من نه تنها مجازم بلکه باید این ایده و تصور را واقعى تشخیص دهم، یعنى براى آن متعلقى واقعى اثبات کنم،» (کانت، 1993، ب 705) گاهى کانت مى‏گوید: فقط مى‏توان بعضى اصول نظام بخش را به عنوان قوام بخش پذیرفت. گاهى موضع سوّمى اتخاذ مى‏کند و مى‏گوید: خطاى دیالکتیکى، از اشتباه گرفتن اصول نظام بخش به عنوان قوام بخش ناشى مى‏شود، یعنى مى‏توان اصول نظام بخش را قوام بخش تلّقى کرد، امّا چنین کارى را نباید کرد. گاهى کانت موضع چهارمى اتخاذ مى‏کند که بهترین موضع اوست مى‏گوید: «تصورهاى استعلایى هرگز کاربردى قوام بخش را روا نمى‏دارند. وقتى بدین روش اشتباه بکار روند و در نتیجه به عنوان مفاهیم فراهم کننده اشیاء خاص در نظر آیند، شبه عقلى و صرفاً مفاهیمى جدلى خواهند بود. از طرف دیگر آنها کاربردى نظام بخش و در واقع ضرورى و چاره‏ناپذیر دارند.»(بِنِت: 275، 276، 277)

گرچه کانت در ضمیمه جدل استعلایى، مقصود خود را با عبارتهاى بسیار متفاوت و پیچیده بیان مى‏کند و براستى فهم مقصود وى کارى دقیق، دشوار و در عین حال مستلزم تسلّط بر همه اجزاى تفکر فلسفى و نظام فکرى اوست، اما وقتى با فیلسوفى که به حق مى‏توان او را به حمل شایع فیلسوف نامید، سرو کار داریم، به آسانى نمى‏توان او را به پراکنده گویى و تزلزل در موضع متهم ساخت. بنابراین به عقیده نگارنده این سطور نمى‏توان با آقاى بنت موافقت تام نمود؛ زیرا با دقّت و حوصله بیشتر، مى‏توان از عبارات خود کانت مقصود وى را فهمید، به نحوى که تناقض ظاهرى کلمات کانت بر طرف گردد.

آقاى بنت به بعضى عبارات کانت اشاره داشت که در آنها کانت بر این باور بود که اصول نظام بخش، نه تنها رواست که قوام بخش تلقى شوند، بلکه باید چنین باشد. اگر به خاطر داشته باشیم، یکى از نکاتى که همواره کانت در باب قوّه عقل به آن اشاره مى‏کند، این است که عقل هرگز با شهود حسّى بطور مستقیم ربط و نسبتى ندارد؛ بلکه عقل مستقیماً با فاهمه سروکار دارد واز طریق فاهمه با شهود حسّى. بنابراین اصول عقل محض هرگز نمى‏توانند، قوام بخش مفاهیم تجربى باشند.

کانت مى‏گوید:

«از آنجا که هر اصلى که براى فاهمه وحدت تام، کاربرد آن را بطور پیشینى تجویز کند، براى متعلق تجربه نیز ـ گرچه نه مستقیماً ـ معتبر است. پس اصول عقل محض باید، واقعیت عینى نیز نسبت به متعلق داشته باشند؛ البته نه به منظور تعیّن بخشیدن چیزى در آن، بلکه فقط به منظور اشاره به روشى که به آن روش کاربرد تجربى و معیّن فاهمه در هماهنگى کامل با خودش باشد.»(کانت، 1993، ب 693)

مطلب مذکور دلالت مى‏کند بر این که اصول نظام بخش عقل، باید قوام بخش تلقّى شوند و واقعیت عینى داشته باشند؛ امّا نه به منظور تعیّن بخشیدن به چیزى.بنابراین تصورات عقل، شناسایى ما را ممکن مى‏سازند؛ امّا هیچ گاه ما به خود آن تصورات نمى‏رسیم.

فیلسوف معاصر ما و هموطن کانت، کارل یاسپرس به خوبى مقصود کانت را در باب ارزش مثبت تصورات عقل تبیین کرده است، او توضیح مى‏دهد:

«براى کانت ایده‏ها سه وظیفه دارند که به یکدیگر وابسته است:

نخست، کار روشْ شناسانه: وقتى مى‏خواهیم آنچه را که گروهى از جانوران در آن شریکند مشخص کنیم، یک طرح کلّى مثلاً از مهره داران مى‏کشیم. نمى‏پرسیم که آیا این طرح درست است یا نه؟ آیا براستى چیزى به عنوان «مهره داران اصلى» وجود داشته یا نه؟ آنچه مى‏پرسیم، این است که آیا این طرح سودمند هست یا نه؟ ما مى‏خواهیم آن را چون وسیله‏اى براى مشخص کردن آنچه در مهره داران هست به کار ببریم و بوسیله آن پرسش‏هایى را طرح کنیم که به ما امکان دهد تا آن جا که مى‏توانیم در شناخت مهره داران پیش برویم. ایده‏ها چشم اندازهایى هستند که ما آنها را درباره آزمون به کار مى‏بریم.

دوم، جنبه روانشناسانه: ما نه تنها از درست بودن نظرى که به آن رسیده‏ایم، بلکه از اهمیّت آن نیز سخن مى‏گوییم. ارزش حقیقت یک اندیشه را گاه با کاربرد عملى آن تعیین مى‏کنیم؛ ولى گاه نیز ممکن است، یک نظریه ما را به نظریه‏اى دیگر هدایت کند؛ بدان سان که یک پرسش، ما را همواره از یک حلقه زنجیر به حلقه دیگر بکشاند، بى آن که به پایان برسیم.

ارزش حقیقت، در کلّ علم، همواره تعیین ناشدنى باقى مى‏ماند. ممکن است بگوییم که یک نظریه، ژرف یا سطحى است، با اهمیّت یا بى اهمیت است؛ امّا هیچ گاه نمى‏توانیم این ارزش گذارى را اثبات کنیم. این ارزش گذارى با معناى علم سرو کار دارد و خود غیر علمى است. این، ایده‏ها هستند که در این قضاوتهاى ارزشى در کارند. اینها نیروى پنهان بررسیهاى علمى‏اند. همه کس نادانسته بوسیله اینها هدایت مى‏شود، به یارى اینها که حضورشان را در کار خود حس مى‏کند، به ارزیابى ژرفا و اهمّیت یک کار علمى برمى‏آید؛ گو آن که هیچ گاه نمى‏تواند این ارزش گذاریها را بطور کامل استوار نماید.

این نکته در خور توجه است که با آن که ما مى‏کوشیم تا در علم به روشنى کامل برسیم، امّا پس از رسیدن به آن دلبستگى خود را به آنچه یافته‏ایم از دست مى‏دهیم. ما در آرزوى روشنى هستیم، امّا آن روشنى که ظهور یک ایده باشد. ایده در دستاورد علمى، یک عنصر تاریک و یک مورد انتقاد است؛ امّا با این همه شرط بارورى علمى است. آنچه خرد در جستجوى آن است، ابهام نیست؛ بلکه ایده است. چنین نیست که خرد، جویاى تاریکى باشد؛ امّا این نیز هست که به آنچه فقط درست باشد، قانع نیست. ایده، مشکل را به صورت پاینده در مى‏آورد و با این کار، ناروشنى را نیز. به نظر مى‏رسد آنچه کاملاً روشن و از این رو پایان یافته است، هیچ ایده‏اى را نمى‏نمایاند. چنین چیزى فقط درست است و از این رو هیچ مقصد و مقصودى ندارد. این گونه گفته‏هاى درست را تا بى‏نهایت مى‏توان ادامه داد. امّا آنها تنها آنگاه شوقى بر مى‏انگیزند که به یارى ایده به یک کل پیوند یابند.

سوم، جنبه ابژکتیو: آزمون، چیزهایى را به ما مى‏دهد که اگر بدرستى نظم یابند و یگانه شوند، با ایده‏ها مطابق خواهند بود. از این رو باید ایده‏ها را «با طبیعت هماهنگ» شمرد. آنها «خود را چون ایده‏هایى شایسته عرضه مى‏کنند و نه چون وسیله‏هایى براى کارایى روش.» در واقع کانت بر آن است که «اگر خرد، آزاد بود که بپذیرد نیروهاى گوناگون، ناسازگارند و از این رو یگانه کردن آنها در یک نظام بر خلاف طبیعت است، هیچ گاه نمى‏توانست بطور منطقى در برگرداندن نیروهاى گوناگون به یک نیروى بنیادى پافشارى کند.» اگر چنین بود، خرد هدفى را که با روال طبیعت سازگارى نداشت پیش روى خود نهاده بود. از این جاست که باید این فرض را بپذیریم که وحدت سیستماتیک طبیعت بطور ابژکتیو درست و لازم است. از این روست که کانت از درستى «ابژکتیو» ـ اگر چه «نامعین» ـ ایده‏ها سخن مى‏گوید: سخن از «واقعیت ابژکتیو»ى که نمى‏تواند چیزى را به دقّت معین کند.»

بدین سان کانت در ایده‏ها چیزى ابژکتیو یافت ؛ چیزى که مقصود اصلى فلسفه او همانا روشن کردن طبیعت آن بود. ستایش او از افلاطون گواه این نکته است: «افلاطون بخوبى آگاه بود که نیاز توانایى شناسایى ما بسى برتر از آن است که فقط به یافتن داده‏هاى تجربى و بهم بر نهادن و یگانه کردن آنها بپردازد و آنها را به صورت آزمون در آورد. او بخوبى مى‏دانست که خرد ما به طبیعت در جستجوى آن گونه شناسایى‏هایى است که چندان از مرزهاى آزمون فراترند که هیچ موضوع تجربى، نمى‏تواند با آنها مطابق باشد. با این همه این شناسایى‏ها چنان‏اند که واقعیّتى ویژه خود دارند و به هیچ رو چنین نیست که ساخته و پرداخته مغز ما باشند.»

اگر به جنبه‏هاى سه گانه ایده، یعنى جنبه روان شناسانه، روش شناسانه، و ابژکتیو بنگریم در مى‏یابیم که هر گاه بخواهیم به ذات یک ایده پى ببریم، نخست باید یکى از این سه راه را در پیش گیریم. آنگاه اگر بخواهیم دریافت دقیق‏ترى داشته باشیم، به جنبه‏هاى دیگر مى‏پردازیم. بدین سان آنها به صورتى جدا ناشدنى در مى‏آیند. براى فهمیدن هر یک باید هر سه را فهمید. ایده، هم سوبژکتیو است و هم ابژکتیو.»(یاسپرس: 8ـ144)

سخن یاسپرس به دلیل این که نکات مهمى را درباره نظام بخشى و قوام بخشى تصورات عقل در بر داشت، همه آن را نقل کردیم.

شاید مهمترین نکته مد نظر یاسپرس، حلّ تعارض ظاهرى کلام کانت باشد که پیشتر درباره آن به اجمال سخن گفته آمد. یاسپرس، تصریح کرده است که ایده هم سوبژکتیو است و هم ابژکتیو، به راستى چگونه امرى مى‏تواند هم سوبژکتیو (ذهنى) و هم ابژکتیو (عینى) باشد؟، چگونه تصورات عقل، هم نظام‏بخشند و هم قوام بخش؟به عقیده کانت تصورات عقل نظام بخشند. یاسپرس، از کاربرد نظام بخش، تعبیر به جنبه روش شناسانه کرده است؛ امّا جنبه نظام بخشى یا روش شناسانه تصورات عقل بدون توجّه به حیث ابژکتیو و عینى بودن آنها بى‏معناست. اساساً به عقیده کانت سوژه و فاعل شناسا و یا قواى ذهنى و یا به تعبیر دیگر «صورت»، زمانى سوژه و یا صورت است که در تقابل با ابژه و مادّه قرار گیرد. ملازمه ذهن و عین، صورت و مادّه، معرفت و هستى، یکى از اصول و شاید شاه بیت غزل فلسفى کانت است.

کانت در «استنتاج استعلایى» تلاش جانانه‏اى براى این که اثبات کند: وحدت استعلایى ادارک نفسانى (self_ identity) مستلزم اشیاء(objects) است واشیاء مستلزم وحدت استعلایى ادراک نفسانى است. اساس نظریّه ترکیب (synthesis) در تحلیل استعلایى تقابل «من استعلایى» و «اشیاء» و ملازمه یکى با دیگرى است.

آقاى یوینگ گفته است که مطلب مذکور یکى از مهمترین مباحث تاریخ اندیشه و تفکّر است. (یوینگ: 40)

البته کانت بسیار تأکید دارد بر این که ملازمه قوام بخشى و نظام بخشى تصورات عقل در جدل استعلایى فرق عمده‏اى با بحث استنتاج استعلایى دارد. در استنتاج استعلایى، وحدت استعلایى ادراک نفسانى اطلاق مقولات را بر تجربه ممکن مى‏ساخت، گر چه این اصل استعلایى است، یعنى «من مى‏اندیشم» خود تجربى و عینى نیست، چون شرط هر تجربه است؛ امّا محدود به تجربه مى‏باشد و از حدود تجربه و تمثلهاى حسّى داده شده پا فراتر نمى‏گذارد. ولى عقل و تصورات عقل همواره عطش گذر از تجربه دارند، و اصولى که سامان بخشى معرفت را به عهده دارند، نباید امورى عینى تلقّى گردند، چه این که این خطا و اشتباه منشأ تعارض عقل با خود و مغالطات ناشى از آن است. به نظر نگارنده این سطور باید دو مطلب را از یکدیگر تفکیک کرد: قوام بخشى به معناى تحقق و هستى تصوّرات عقل، از نظر کانت امرى منفى است؛ امّا قوام بخشى به معناى این که تصورات عقل تا عینى تلقى نشوند، هرگز نمى‏توانند نظام بخش باشند، امرى پذیرفتنى است. بنابراین تقابل قوام بخشى و نظام بخشى تصورات به معناى نفى یکدیگر نیست؛ بلکه این تقابل بر اساس اصطلاح خود کانت «استعلایى» است و شرط امکان معرفت و حصول آن است.

مرور و نتیجه:

اگر مرورى گذرا به آنچه کانت در ضمیمه بخش جدل استعلایى کتاب نقد عقل محض در باب نتیجه مثبت ایده‏هاى عقل گفته است داشته باشیم، شاید بتوان گفت: نتیجه منطقى نظام فلسفى کانت و وضع این ضمیمه تذکر این نکته است که نتیجه جدل استعلایى یکسره منفى نیست؛ بلکه ایده‏ها بالضروره باید باشند تا معرفت ممکن گردد.

عقل قوّه استنتاج است و به حسب طبیعت خود به دنبال وحدت بخشى کثرات است و باید به ایده‏ها و تصوراتى منتهى گردد، امّا نباید این تصوّرات را واقعى تلقّى کرد، چون هیچ مابازایى در خارج ندارند.

البته آنچه کانت در باب قوه عقل، تصورات آن و کار کرد این تصورات گفته است، در پرتو کل نظام فلسفى او قابل فهم است. توضیح، تبیین و نقد هر جزئى از نظام فلسفى او، مستلزم تسلط بر کل نظام فلسفى اوست.هدف این مقاله تشریح و توضیح نظریه کانت در باب کارکرد منفى و مثبت تصورات عقل بود. به همین دلیل گرچه نویسنده این سطور با آنچه کانت در باب نظام بخشى و قوام بخشى تصورات گفته است، نمى‏تواند موافقت کامل نماید، امّا نقد آن مستلزم تحقیق گسترده و مجال دیگرى است.

منابع

فارسى

1 ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، انتشارات علمى فرهنگى سروش، 1373.

2 ـ کانت، تمهیدات، ترجمه: حداد عادل، نشر دانشگاهى، چ دوم، 1370.

3 ـ کانت، سنجش خرد ناب، ترجمه: میر شمس الدین ادیب سلطانى، امیر کبیر ،1362.

4 ـ کورنر، فلسفه کانت، ترجمه: عزّت اللّه‏ فولادوند، خوارزمى، 1367.

5 ـ هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت در فلسفه کانت، ترجمه: حداد عادل، چ اول، نشر فکر روز، 1376.

6 ـ یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه: میر عبدالحسین نقیب زاده، طهورى، چ اول، 1372.

انگلیسى

1-Bennett, janathan, Kant's Dialectic, cambridg university press, 1974.

2-Kant, Immanuel, critique of pure reason, trans, N.kemp smith mcmillan, 1993.

3-Kemp smith, norman,A commentry to kant's "critique of Pure reason" Humanities Press international, 1992.

4-Cassirer.H.W,Kant's first critique, 1968.

5-Ewing ,A.C. kant's treatment of causality, archon books, 1969.

6-Howard,Caygill,A kant's Dictionery, Blackwell,1997.

 

1 ـ دانشجوى دکترى فلسفه غرب، دانشکده ادبیات، دانشگاه تهران

2 - دو واژه ] Transcendental= استعلایى ] و ] Transcendet= متعالى] نخستین بار از سوى کانت به معنایى متمایز بلکه متقابل به کار رفته‏اند. اصحاب مدرسه این دو واژه را به معنایى مترادف به کار مى‏بردند. کانت واژه استعلایى را در کتاب «نقد عقل محض» تنها براى آن نوع معرفت و علمى به کار مى‏برد که شرایط امکان معرفت تجربى را عرضه کند. واژه استعلایى به امورى اشاره دارد که نه تجربى هستند و نه متعالى. از نظر کانت امرى متعالى است که یکسره وراى تجربه و غیر قابل اطلاق بر آن باشد. تقابل میان استعلایى و متعالى در نظام فلسفى کانت بسیار مهم است. جنبه سلبى فلسفه کانت ـ یعنى نقد ما بعدالطبیعه جزمى ـ مستلزم عرضه آموزه اثباتى او است که کانت از آن به «فلسفه استعلایى» یعنى بیان عناصر پیشینى معرفت بشرى تعبیر مى‏کند. [کانت، 1993، الف 11 و 12].

3 - آقاى یوینگ یکى از مفسران کانت در کتابى ذیل عنوان «علیّت از نظرگاه کانت» به خوبى تقابل معرفت شناختى مذکور را بررسى کرده است.

 

تبلیغات