روسو و دین مدنی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
نوشتار حاضر در صدد تبیین دین مدنى از دیدگاه ژان ژاک روسو است. از این رو نخست به بررسى چیستى و سیر تطور دین مدنى پرداخته و پس از تبیین دیدگاه روسو در این موضوع، نسبت دین مدنى روسو را با اسلام ـ آن گونه که روسو نیز خود در بحث دین مدنى اشارهاى به دین اسلام نموده است ـ بررسى خواهیم کرد.متن
مقدمه
مسأله ارتباط دین و سیاست از جمله مسائلى است که همواره در تاریخ بشر مطرح بوده است. در دورههاى تاریخى مختلف، چنین ارتباطى اشکال گوناگونى به خود گرفته است. هر چند عصر جدید به جدایى این دو حکم نمود، اما در طول تاریخ، این دو در پیوند بسیار نزدیکى با یکدیگر بودهاند. با این حال به رغم حکم به جدایى آموزههاى دینى از سیاست، اما انسان عصر جدید، دین را به گونهاى دیگر و به شکل بشرى و این جهانى نیز با سیاست پیوند داد. هر چند بعدها دین وحیانى، دیگر تعیینکننده روابط اجتماعى ـ سیاسى نبود، اما اینک دین به شکل مدنى و سازگار با مقتضیات عصر جدید در عصر اجتماعى ـ سیاسى متجلى مىگشت. این تجلى، کاملاً با آموزههاى عصر جدید، وفق مىیافت و به تعبیر دیگر در خدمت نیازهاى این عصر بود. چنین دینى، «دین مدنى» نام مىگیرد. البته شایان توجه است که دین مدنى، خود دچار تطور مفهومى گشته و از هنگام طرح نخست آن به دست ژان ژاک روسو (1778-1712) تا اواخر قرن بیستم معانى مختلفى یافته است.
پیدایش و سیر تحول مفهومى دین مدنى
اصطلاح «دین مدنى» به دوران مدرن برمىگردد و نمىتوان چنین اصطلاحى را در متون پیشین یافت. روسو نخستین کسى است که از این اصطلاح در کتاب «قرارداد اجتماعى» خود استفاده کرده است. او فصل هشتم بخش چهارم کتاب خود را به «دین مدنى» یا «De la Religion Civile» اختصاص داد. هر چند گفته مىشود جورج ترن بال (G. Turnball: 1698-1748)، اندیشمند جوان تجربههاى انگلیسى قرن 18، پیشتر اقدام به تألیف کتابى با همین عنوان نموده بود، اما کتاب وى منتشر نگردید. (R.E.P)(2) همچنین پیش از روسو ماکیاولى (1527-1469) و هابز (1679-1588) نیز با تجدید نظر در دیدگاههاى سنتى قرون وسطى مسیحى، مباحثى را در پیوند با مساله دین و سیاست با نگرش جدید مطرح نموده بودند، اما آنها هیچکدام از این اصطلاح استفاده ننمودند.(R.Beiner: 617-638)
زمینه پیدایش مباحث «دین مدنى» به نقد آموزهها و نگرشهاى مسیحیت قرون وسطى به ارتباط دین و سیاست برمىگردد. اندیشمندان دوره مدرن غرب در صدد یافتن راه حلى براى نا کارآمدى مسیحیت در برآوردن نیازهاى عصر جدید، به «دین مدنى» روى آوردند. روسو خود با اشاره به دوگانگىهاى ادعاهاى قدرت سیاسى و قدرت کلیسایى در مسیحیت، خاطر نشان مىسازد که: «در میان نویسندگان مسیحى، فیلسوف انگلیسى، هابز، تنها کسى است که درد و دوا را یافت و جرئت کرد پیشنهاد یکى کردن دو قدرت و برقرارى وحدت سیاسى را عنوان کند، که بى آن، جامعه با ثبات و حکومتى پایدار استقرار نخواهد یافت.»(روسو: 493) چنانکه روسو اشاره کرده است، هابز نیز ذهن مشغول چنین دوگانگى در مسیحیت بوده است. البته پیش از هابز این ماکیاولى بود که به نقد نگرش مسیحى به سیاست دست یازید. او در «گفتارها» با اشاره به اینکه دین مسیحیت به رغم برخوردارى از نکاتى مثبت، در ایجاد علقه با نظام سیاسى، موجب بندگى و عدم اهتمام به آزادى مىگردد، پیشنهاد نمود تا در جهان مسیحیت نیز دین رومى که به آزادى و عظمت دنیایى انسان فرا مىخواند، مستقر شود. به تعبیر ماکیاولى همانگونه که دین مسیحى موجب زوال دین رومى گشت، اینک انسانها خود باید با ارائه دین جدید، به کنار گذاردن آموزهاى سنتى مسیحیت همت نمایند.(141) از این روست که نگرش ماکیاولى را در نقد مسیحیت «بازگشت به دوره شرک»(Paganization of christianity) نام نهادهاند.((Beiner: 621)
اما هابز در راه حلى متفاوت در «لویاتان» در صدد برمىآید تا به سنت یهودى تمسک نماید. او با اذعان به اینکه یکى از سه منصب مسیح علیهالسلام به همراه منجى بودن و نیز پیشوایى دینى، پادشاهى و سلطنت ابدى است، اما طبق آیه انجیل پادشاهى مسیح از آن این جهان نیست،(انجیل یوحنا: 36/18) تلاش مىکند تا در غیاب پادشاهى مسیح در دوره عروج مسیح، سنت پادشاهى یهودى را در جهان مسیحیت احیا کند. از این رو او با تمسک به آیات عهد عتیق، حاکم مدنى را در این دوره بر دولت و کلیسا، توأمان، حاکم مىگرداند. هابز، دو بخش آخر «لویاتان» را به توضیح و استدلال براى دین دیدگاهى خود اختصاص داده است.(3) در نهایت، آنچه هابز توضیح مىدهد، به «یهودى سازى» (Judaicization) مسیحیت مىانجامد.
اما روسو دو راه حل یاد شده را نابسنده مىیابد. از این رو درصدد تبیین راه حل دیگرى برمىآید. روسو دیدگاههاى خود را در باب «دین مدنى» در دو اثر معروف خویش مطرح کرده است. او نخست در «دستنوشته جنوا» (Jeneva Manuscript) و سپس در «قرارداد اجتماعى» (493) به این بحث پرداخته است. هر چند مبسوط دیدگاههاى روسو در این باب در «قرار داد اجتماعى» بازتاب یافته است. البته چنانکه خواهد آمد به نظر مىرسد او در اثر نخست خویش راه حل مشخصترى را براى دین مدنى ارائه مىدهد. دیدگاه روسو را در باب دین مدنى به تفصیل در بخش بعدى تبیین خواهیم نمود.
پس از روسو به تدریج اصطلاح «دین مدنى» در اندیشههاى غرب رواج یافت و به مرور، نگرشهاى متفاوتى در این باب مطرح گردید. شاید بتوان نزدیکترین تأثیر ایده جدید «دین مدنى» روسو را در انقلاب فرانسه یافت. رهبران انقلاب فرانسه که از آراى فلسفه سیاسى روسو متأثر شده بودند، همانند دیگر آراى او، از دین مدنى روسو نیز الهام گرفتند. آنها به صورت عینىترى در بحبوبه انقلاب 1794-1793 یک دین مدنى بنا نهادند. روب پیر، پیرو متعصب روسو، در استقرار آنچه او رسما «دین موجود برتر» مىخواند، کوشید. عنصر عینى دین جدید، عبارت بود از خود «انقلاب» که رهبران ژاکوبنى تمایل داشتند آن را یک پدیده دینى ماندگار در تاریخ بشرى تلقى نمایند. (E.R.CDRom) بعدها با ظهور ملى گرایان در اروپاى قرن 19، دین مدنى، با الهام از آموزههاى وطن پرستانه انقلاب فرانسه که ناپلئون آنها را به سراسر اروپا بسط داد، صبغه ملى به خود مىگیرد. هایس (C.J. Hayes) مورخ شهیر اروپایى یکى از پدیدههاى مهم این قرن را «دین ناسیونالیسم» نامید. از نظر وى «تأثیرگذارترین واقعیت این عصر، جهانشمولى ابعاد دینى ناسیونالیسم مىباشد.» (Functional Equivalent)
از منظرى دیگر، به همراه ملى گرایى، دیگر پدیده عمده قرن 19 را مىتوان اوجگیرى گرایشات تجربى در مطالعات انسانى دانست. این عصر، شاهد ظهور گرایشات به کارگیرى روشهاى علوم تجربى در علوم انسانى، ظهور علم جدید جامعهشناسى و غلبه گرایشات پوزتیویستى بود. آگوست کنت (1857-1798)، که در غرب، پدر جامعهشناسى خوانده شده است، رهیافت جدیدى را در پیگیرى و ارائه نوعى از دین مدنى مطرح ساخت. او با نگرش ایستا به جامعه، دین را به همراه زبان و تقسیم کار اجتماعى، عامل مهمى در ایجاد همبستگى اجتماعى دانست و سعى نمود در نگرش پویا به جامعه که به تحول تاریخى جوامع و عبور از مراحل سهگانه ربانى، متافیزیکى و وصول به عصر جدید مربوط مىشد، خلأ کارکردى دین را در ادوار دو گانه نخست، از طریق مفهوم سازى «معادل کارکردى» (Functional Equivalent) پر نماید. راه حل او حفظ کار ویژه همبستگى اجتماعى دین و انتزاع آن از تداعیهاى دوران پیشین بود. دین جدید که متناسب با نیازهاى عصر جدید، عصر پوزتیویسم، تلقى مىشد، «دین انسانیت» (Religion of Humanity)نام گرفت. دین جدید بر خرد پوزتیویستى مبتنى بود. «... با این ایده مفهوم خدا کاملاً کنار گذاشته مىشود و سنتزى کاملتر و ماندگارتر از آنچه پیشتر توسط ادیان پیشین مطرح شده بود شکل مىگیرد. از طریق آن، آموزه جدید یک پاره در دسترس قلوب انسانها قرار مىگیرد. از قلوب آنها نیز به اندرون نفرهاى آنها رسوخ خواهد کرد.» او ادامه مىدهد: «بدین سان پوزتیویسم در معناى واقعى کلمه، یک دین است، تنها دینى که واقعى و کامل است؛ بر آن است که جایگزین تمام نظامهایى شود که ناکامل و مقیدند و بر مبناى بدوى الهیات مبتنى مىباشند.» (کورز: 71-23) اگوست کنت بر اساس چنین نگرشى کلیسایى را بنا نهاد که او خود پاپ آن بود و در آن به ترویج آموزه جدیدش مىپرداخت.(همان: 71-57)
بعدها در قرن بیستم و با اوج گیرى ملى گرایى آمریکایى که مدتها پیش شکل گرفته بود، این رابرت به لا بود که با انتشار عنوان «دین مدنى در آمریکا»، مجددا بحث دین مدنى را مطرح ساخت.(R.Bellah: 1-21) البته شکلگیرى نگرش آمریکایى در باب دین مدنى به دورههاى قبلتر و مشخصا به پیورتینهاى نئوانگلند، سرزمین اولیه مهاجران آمریکا، برمىگردد. این امر، هنگامى بود که جان وینتروپ (J. winthrop) عبارتى را از انجیل متّى برگرفت و گروه کوچک خود را در ماساچوست به «شهرى بر بالاى تپه» با چشمان جهان دوخته بر آن، تشبیه کرد. از آن پس آمریکاییان، تنها دریافتکنندگان رحمت الهى تلقى مىشدند که با خداوند در بیدارسازى بزرگ (Great Awakening) مساهمت مىکردند. و تعابیر «خروج جدید»، «مردمان برگزیده»، «سرزمین موعود» در تلقى آمریکاییان از خود رواج یافت. این همان دین مدنى جدید آمریکایى بود که در این دوره، آلکس دوتوکویل را شگفتزده ساخت.(611-591) دین مدنى آمریکایى، اینک با تعابیر و سمبلهاى ملى، تجلى مىیافت که جایگزین نمادها و سمبلهایى پیشین مسیحى شده بودند.(E.R.CDRom)(4)
چنانکه این بررسى اجمالى نشان مىدهد، مفهوم دین مدنى در غرب اشکال و گونههاى متفاوتى به خود گرفته است. دین مدنى در چالش با نا کارآمدیهاى تلقى کلاسیک مسیحى از یک سو و معضلات ناشى از جنگهاى مذهبى از سوى دیگر شکل گرفت. همانطور که مایکل اوکشات خاطر نشان کرده است، وجود جنگهاى مذهبى در اروپاى قرون 18-17، دو نوع واکنش انتقادى اساسى را در پى داشته است. یک واکنش، گرایش از «دین جزمى» به «دین طبیعى» یا «دین عقلانى» بود و دیگرى گرایش به دین مدنى که فارغ از اعتقادات جزمى و فرقهاى بتواند همه شهروندان جامعه را به هم پیوند دهد.(71)
در سیر تطور مفهومى «دین مدنى» در حالى که این مفهوم در ادوار نخست، یا حداقل در برخى نگرشها، با آموزههاى وحیانى پیوند داشت، اما در نگرشهاى متأخر، «دین مدنى» صبغه سکولار یافت و حتى در مواردى به تقدیس آرمانها و نمادهاى اجتماعى در جهت ایجاد وفادارى اجتماعى تقلیل یافت. وضعیت دین مدنى در قرن نوزدهم و بیستم چنین بوده است.
تعریف دین مدنى
به رغم تفاوتهاى خاص در نگرش به «دین مدنى» و ماهیت آن مىتوان برخى از تعاریف موجود را درباره دین مدنى بررسى کرد. دائرة المعارف دین میرچیا الیاده دین مدنى را چنین تعریف مىکند: «دین مدنى تلقى دینى یا شبه دینى از ارزشها و سنتهاى خاصى است که همواره در تاریخ دولت سیاسى وجود داشته است. چنین تلقى مىتواند با جنبشها، شعائر، اعمال و عقاید خاصى مشخص شود که همواره در تاریخ دولت سیاسى وجود داشته است. چنین تلقى مىتواند با جنبشها، شعائر، اعمال و عقاید خاصى مشخص شود که به تکریم شخصیتها و حوادث بزرگ گذشته مىپردازند.»(E.R.CDRom)
در تعریف دیگرى مىخوانیم: «دین مدنى معمولاً از مجموعهاى از نمادها و شعائر تشکیل مىشود که اغلب با دین پیوند داشته و موجب تسهیل و حتى نوعى هیبت در نظام اجتماعى مىگردند.»(S.Griffioen)
بدون تردید، دغدغه اصلى دین مدنى پیوند دادن آموزههاى دینى ـ اعتقادى با امور سیاسى ـ اجتماعى است. چنین پیوندى به دو گونه صورت مىپذیرد: گاه آموزههاى دینى وحیانى به عرصه سیاسى بسط مىنمایند و از این جهت دین وحیانى کار ویژههاى سیاسى ـ اجتماعى مىیابد. نگرشهاى کلاسیک در باب پیوند دین و سیاست غالبا از این قبیل مىباشد و گاه پیوند دین و سیاست، نه با آموزههاى وحیانى، بلکه با بسط آموزههاى سکولار و از طریق تقدیس برخى نمادها و باورهاى اجتماعى صورت مىپذیرد. در چنین وضعیتى دین مدنى بعد وحیانى ندارد، اما به تعبیر اگوست کنت، هم ارزى کارکردى (Functional Equivalence) با دین وحیانى پیدا مىکند. (ریمون آرون: 116) دیدگاههاى ملى گرایانه، دیدگاه اگوست کنت و در نهایت آنچه رابرت بهلا در قرن بیستم آمریکا مطرح کردهاند از این قبیل مىباشند.
آنچه در بحث حاضر اهمیت دارد، جا یابى نگرش روسو به دین مىباشد. او خود تعریف مستقلى از دین مدنى، ارائه نکرده و صرفا به ماهیت و ویژگیهاى آن پرداخته است. آنچه اینک مطرح است این است که نگرش روسو به دین مدنى از کدام قبیل مىباشد؟ آیا او دین وحیانى را به عرصه سیاسى بسط مىدهد یا همانند دیدگاههاى سکولار ملى گرایانه، دین مدنى را پدیده غیر وحیانى و محصول توافق بشرى تلقى مىکند؟ پیش از پاسخ به پرسش فوق لازم است به بررسى اجمالى دیدگاه روسو به «دین مدنى» بپردازیم.
دیدگاه روسو در باب دین مدنى
فصل آخر بخش چهارم قرارداد اجتماعى، به بحث جایگاه مذهب و دین مدنى اختصاص یافته است. شاید بتوان جمله کلیدى این بخش را این عبارت روسو دانست که مىگوید: «هیچ جامعهاى که مذهب، اساس آن نباشد، تاکنون ایجاد نشده یا پابرجا نمانده است.»(496) از این رو روسو با پیشفرض گرفتن ضرورت مبنایى دین براى جامعه در صدد است تا دین مطلوب را شناسایى نماید. روسو خاطرنشان مىسازد که در ابتدا حاکمان، همان خدایان بودند و تأثیر مستقیم این امر، عدم وجود هیچ گونه جنگ مذهبى در این جوامع بود. این امر بدان دلیل بود که به تعداد جوامع مختلف، خدایان مختلفى وجود داشت و در نتیجه «هر ملتى با داشتن دین و حکومت خود تفاوتى میان خدایان و قوانین خود قائل نمىشد. جنگ سیاسى جنگ مذهبى هم بود؛ قلمرو خدایان به قلمرو ملتها محدود مىشد.»(484) این امر نیز خود باعث مىشد که مغلوب شدن یک جامعه به معناى مغلوب شدن و در نتیجه حذف دین آن جامعه بود. بدین جهت در یک جامعه هرگز دو دین وجود نداشت و در نتیجه هیچ اختلاف و جنگ مذهبى نیز متصور نبود. آنجا نظام سیاسى با تشکیلات مذهبى کاملاً وحدت پیدا کرده بود. «خدایان مشرکان حسود نبودند و امپراطورى جهان را میان خود قسمت کرده بودند.»(486) حتى در مذهب یهود و بنى اسرائیل هم وضعیت چنین بود. اما اتفاقى که با ظهور حضرت مسیح افتاد جدایى نظام مذهبى از نظام سیاسى بود.
«در این اوضاع و احوال بود که حضرت مسیح براى استقرار حکومت معنوى و روحانى بر روى زمین ظاهر شد. با ظهور مسیحیت، نظام مذهبى از نظام سیاسى جدا شد و دولت، یکپارچگى خود را از دست داد و موجب شد اختلافاتى به وجود آید که از آن تاریخ به بعد ملتهاى مسیحى هرگز از آن رهایى نیافتند.»(490)
چنین جدایى براى جهان آن روز کاملاً ناآشنا و غیر منتظره بود. از این رو مشرکان و بت پرستان آن روزگار نیز که با مسیحیان مواجه مىشدند قادر به درک آنان نبودند و لذا به رغم اطاعت صورى مسیحیان، آنها را متمردان واقعى محسوب مىکردند، کسانى که در صدد یافتن فرصتى براى احیاى قدرت و حکومت خود بودند.
تعابیر روسو نشان مىدهد که از نظر وى مسیحیت، انجیل و آنچه عیسى علیهالسلام آموخته است، صرفا تعالیمى معنوى بودند و درصدد ارائه برنامه حکومت این جهانى نبودند. او به چنین تغییرى در نگرش مسیحیان بعدى اشاره مىکند. هر چند در مسیحیت نخستین سخنى از حکومت این جهانى نبود و حکومت صرفا براى جهانى دیگر واگذار شده بود، اما به تعبیر روسو «دیرى نگذشت که پادشاهى در جهانى دیگر بدل به پادشاهى در این جهان گردید.»
از این رو تعبیر روسو در مورد مأموریت حضرت مسیح علیهالسلام براى این جهان، به جهاتى با دیدگاه مسیحیت و همچنین تفسیر هابز کاملاً متفاوت است. طبق آیات کتاب مقدس، عهد عتیق و عهد جدید، حاکمیت الهى به معناى برقرارى حکومت پیامبران بوده است. مهمترین آیات عهد عتیق در این باب، آیات مربوط به تقاضاى بنى اسرائیل از شموئیل در مورد نصب ملک مىباشد. پاسخى که از جانب خداوند به این درخواست داده شده است، ضمن پذیرش، حاکى از نارضایتى از چنین درخواستى و خروج از حکومت خداوند مىباشد. «آواز قوم را هر چه که به تو گفتند استماع نما؛ زیرا که تو را تحقیر ننموده بلکه مرا تحقیر نمودند تا بر ایشان سلطنت ننمایم.»(کتاب اول شموئیل: 7/8) این معنا در آیه دیگر به صورت شفافترى بیان شده است: «و هنگامى که ناحاش ملک بنى عمون را دیدید که بر شما مىآید، به من گفتید که نى بلکه ملکى بر ما سلطنت نماید در حالتى که خداى شما ملک شما بود.»(همان: 12/12)
در عهد جدید نیز بر این معنا تصریح شده است، در عهد جدید جبرئیل ملک درباره عیسى مسیح این گونه پیش بینى مىکند که: «او شخص بزرگى خواهد بود و فرزند خداى تعالى خوانده خواهد شد و خداوند خدا تخت پدرش داود را به وى خواهد داد و بر دودمان یعقوب تا ابد سلطنت رانده، سلطنتش را نهایت نخواهد بود.»(لوقا: 1/3-32)
تفسیر هابز نیز حاکى از آن است که حکومت در انبیاء پیشین و نیز موسى علیهالسلام و عیسى مسیح علیهالسلام کاملاً ابلاغ شده است. او نخستین حاکم را حضرت ابراهیم علیهالسلام مىداند که حاکم الهى بر روى زمین بود. پس از وى عهد الهى به موسى و سپس به کاهن منتقل شد تا هنگامى که با نصب ملک، حوزه سیاست و مذهب جدا مىگردد. اما هابز متذکر مىشود که یکى از سه مذهب اصلى حضرت مسیح «پادشاه یا سلطان ابدى» است. (هابز: 45-400) بدین ترتیب ظاهر عبارت روسو چنین است که مأموریت مسیح صرفا مأموریت مذهبى ـ معنوى است. در حالى که عبارت کتاب مقدس یهودى ـ مسیحى و نیز تفسیر هابز برخلاف آن است. از این رو حتى روسو هیچ بحثى را درباره غایت تاریخ و بازگشت مسیح براى تشکیل حکومت مطرح نمىکند.
اما اتفاقى که در عصر مسیحیت و پس از مسیح افتاد آن بود که «پادشاهى در جهانى دیگر تبدیل به پادشاهى در این جهان گردید و حکومتى مذهبى بر پایه شدیدترین خودکامگىها و ستمگریها بر پا شد.»(روسو: 491) نتیجه این امر آن شد که «دوگانى قدرت و تعارض دائمى صلاحیت میان دو شیوه کشوردارى ایجاد شود و اتخاذ یک سیاست معقول براى انتظام امور در تمام کشورهاى مسیحى غیرممکن گردد و هرگز این مشکل حل نشود که ملت، ناگزیر از اطاعت از چه مرجعى است: شاه یا کشیش.»(همان)
مؤید دیگر براى تلقى کاملاً غیر سیاسى روسو از مسیحیت، مقایسهاى است که او بین اسلام و مسیحیت یا حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله و حضرت مسیح علیهالسلام انجام مىدهد. از نظر روسو در آیین مقدس، یعنى مذهب مسیحیت، بىارتباط الزامى با دولت، از هیأت حاکمه جدا ماند یا جدا شد. حضرت محمد از حکومت برداشت بسیار درستى داشت و نظام سیاسى خود را کاملاً با نظام مذهبى یکى کرد؛ و تا زمانى که ساختار حکومت او در دوران فرمانروایى خلیفهها و جانشینان آنها برقرار بود، حکومت منسجم بود و خوب اداره مىشد.» (همان: 492)
چنانکه گذشت از نظر روسو تنها هابز چنین معضلى را که در درون و ذات مسیحیت نهفته است، دریافته بود و درصدد ارائه راه حل بود. هر چند روسو راه حل پیشنهادى هابز را نمىپذیرد، اما او را به دلیل تفطن به این معضل مىستاید و به گروهى که به نقد هابز پرداختهاند مىتازد که این جهت حسن را مد نظر قرار ندادهاند.
این دو عقیده متقابل که روسو آنها را مطرح کرده است عقاید بل (P. Bayle) و واربرتن (warbarton) مىباشند. بل از این موضع دفاع مىکند که هیچ مذهبى به درد هیأت سیاسى جامعه نمىخورد. در مقابل واربرتن به صلاحیت و مزایاى مسیحیت در این مورد اعتقاد دارد. (همان) در پاسخ دو جانبه به دو موضع مذکور است که روسو به تقسیم بندى صلاحیت ادیان مختلف براى زندگى سیاسى مىپردازد.
تقسیم بندى ادیان از دیدگاه روسو
روسو با اذعان به ارتباط و نسبت وثیق بین مذهب و جامعه سیاسى، ابتدا سه نوع مذهب را در «قرارداد اجتماعى» بررسى کرده و هر سه را براى زندگى سیاسى، ناکارا دانسته است؛ بدین لحاظ او احتمال گزینه مذهب بدون سیاست را پیشاپیش رد کرده است و این خود پاسخ بل مىباشد.
1- مذهب عمومى یا مذهب انسان:
این مذهب «بى عبادتگاه، بى محراب، بى آیین و تشریفات و محدود به پرستش صرفا قلبى و درونى پروردگار توانا و اجراى وظایف ابدى اخلاقى است که مىتوان آن را حقوق الهى طبیعى نامید.» (همان: 496)
او مذهب مسیحیت انجیل، و نه مسیحیت امروزین را مصداق این نوع مذهب دانسته است. «در چنین مذهب مقدس، متعالى واقعى، انسانها فرزندان خداوندى واحدند، همه یکدیگر را برادر مىدانند و اجتماع واحدى را که به وجود مىآورند، حتى با مرگ هم از بین نمىرود.»
عیب این مذهب آن است که «هیچ گونه رابطه ویژه با هیأت سیاسى» نداشته، در نتیجه «هیچ امتدادى به قوانین افزون بر آنچه خود قوانین دارند، نمىبخشد؛ در نتیجه یکى از راههاى بزرگ ارتباطى جامعه مسدود است.»(همان: 501) لذا عمدهترین عیب این نوع مذهب، بریده شدن شهروند از زندگى سیاسى و دولت مىباشد.
این چنین مذهبى از نظر روسو شدیدا «خلاف روحیه اجتماعى» است که نمونه دیگرى براى آن نیست.
روسو در نامههاى خود، مسیحیت انجیل یا مذهب انسان را به دلایل زیر نیز نامناسب دانسته است:
الف ـ بسیار جهانشمول است: «جامعه بزرگ: جامعه انسانى عموما بر پایه بشر دوستى، بر پایه خیر و صلاح عمومى ایجاد شده است،... مسیحیت طرفدار چنین جامعهاى است. اما جامعه فردى یا جوامع سیاسى و مدنى، از اصل دیگرى پیروى مىکنند. این جوامع به مسائل صرفا انسانى و دنیوى توجه دارند.»(همان)
روسو ویژگى انسان معمول این جهانى را نه مسیحى کامل و انسان کاملاً خوب، بلکه انسانى مىداند که گاه علیه شهوات و منافع خود است. جامعه متشکل از انسانهاى کامل، دیگر جامعه انسانى نیست. لذا بدین جهت است که از نظر روسو انسان مسیحى کامل در این جهان وجود ندارد. در چنین جامعهاى «نه شوق کسب شهرت و افتخار و نه شهوت پیشى گرفتن از دیگران وجود دارند، نفع خصوصى نابود مىشود و با فقدان هواداران لازم، وضعیت سیاسى به سوى سستى و درماندگى گام خواهد زد.» (همان)
ب ـ عدم علقه به جامعه سیاسى: روسو اظهار مىدارد «مسیحیت، مذهبى کاملاً روحانى است که تمام هم و غم آن مسائل آسمانى است. میهن مسیحى، این جهانى نیست.» (همان: 503) در فرد مسیحى، علقهاى اساسى به وطن و جامعه خود وجود ندارد. پس در نتیجه مجاهدت و تلاش او براى حفظ و بقاى جامعه خود نیز جدى نخواهد بود. او اسیر مشیّتها خواهد بود.
ج ـ زهد و تواضع بیش از حد: روسو معتقد است «مسیحیان واقعى براى بردگى درست شدهاند. این مطلب را مىدانند و از بابت آن تأسفى هم ندارند.» (همان: 507) چنین تعبیرى را ماکیاولى پیشتر در مورد مسیحیت هم به کار برده بود. «... تبه کاران بر چنین جهان ناتوانى (مسیحیت) به هر ترتیبى که دلشان بخواهد مىتوانند حکومت کنند؛ چون مىبینند بیشتر مردم براى رفتن به بهشت حاضرند هر گونه خوارى و خفت را تحمل کنند و به انتقام گرفتن رو نیاورند.(278-9)
د ـ غیر واقع بینانه بودن آن: روسو انسان مسیحى کامل را غیر موجود مىداند. بدین لحاظ نگاه مسیحیت به انسان این جهانى نگاهى غیر واقع بینانه است. او در جایى مىنویسد:
«اگر انسان مجاز بود احساسات انسانها را از روى اعمال آنها بسنجد، آن وقت مىبایستى گفته شود که عشق به عدالت از قلبها بیرون رانده شده است و در روى زمین حتى یک مسیحى هم وجود ندارد. خیلى خوب مىدانم که اگر یک مسیحى در روى زمین پیدا شود، تصادف محض خواهد بود.» (روسو: نامه 1752)
2- دین خصوصى یا دین شهروند
چنین دینى فقط در کشورى خاص رایج بوده و خدایان و رهبران و قیمهاى خاص خود و آیینها و مراسم عبادى ویژهاى دارد. از نظر این مذهب، ملل دیگر بى دین، وحشى و بیگانهاند. «تمام مذاهب ملتهاى اولیه روى زمین از این دسته بودهاند و مىتوان آن را حقوق الهى مدنى یا موضوعه نامید.» (همان: 497)
چنین حکومتى از نظر روسو «نوعى حکومت روحانیون است که در آن پیشوایى جز حکومت و رهبرانى جز روحانیون مورد قبول نیستند. کشته شدن در راه میهن به معناى شهید شدن و زیر پا گذاشتن قانون به معناى ارتکاب گناه است.» اما این نوع مذهب هم مورد قبول روسو نیست؛ زیرا اولاً «بر پایه دروغ و فریب بنا شده... و پرستش واقعى خداوند را با تشریفات ظاهرى و بیهوده نابود مىکند.»، ثانیا «به علت خودمحور و خود کامه بودن، ملت را بى گذشت و خون آشام بار مىآورد، به نحوى که همیشه در فکر قتل و کشتار ملتهاى دیگر است.»؛ ثالثا «ملت خود را همیشه در حال جنگ با ملتهاى دیگر قرار مىدهد و این براى امنیت خود این ملت نیز زیانرسان است.» (همان: 500)
آنچه هابز نیز در لوتیان از آن دفاع کرده است، هر چند تحت حکومت الهى ـ جهانى موعود مسیح علیهالسلام مىباشد، اما در عمل به دلیل استقلال عملى هر حاکم مدنى از حاکمان دیگر و نیز حاکم بودن او بر جامعه سیاسى و نیز کلیسا به صورت توأمان، تحت مذهب نوع دوم روسو قرار مىگیرد. (هابز: 447)
3- مذهب روحانیون
از نظر روسو این نوع، مذهبى عجیب و از لحاظ ویژگیهاى ذاتى متناقض است. «این مذهب اخیر براى انسانها دو قانون، دو رهبر و دو میهن تعیین کرده و آنها را تحت حاکمیت تکالیف متضادى قرار داده است و مانع مىشود که آنها در عین حال هم شهروند و هم متدین باشند. مثل مذهب لاماها، مذهب ژاپنىها و مذهب مسیحى رومىها. مىتوان این مذهب را مذهب روحانیون نامید.»(روسو: 497)
روسو این نوع دین را که مبتنى بر حاکمیت دو گانه حاکم مدنى و روحانیون است آنچنان غیر قابل قبول مىداند که از نظر او «نیازى نیست انسان زحمت اثبات [عیوب[ آنها را به خود بدهد. هر چیزى که وحدت اجتماعى را از بین ببرد به پشیزى نمىارزد. هر نهادى که انسان را در تضاد با خویش قرار دهد، بى ارزش است.»(همان) بدین سان آیین دو شمشیر که روزگارى نظریه غالب در جهان مسیحیت تلقى مىشد از نظر روسو کاملاً باطل و غیر قابل قبول مىنماید.
هابز نیز پیشتر در باب مملکت ظلمت لویاتان، یکى از سوء تعبیرهاى مطرح در جهان مسیحیت را که موجب سوء استفاده پاپان قرار مىگرفت، همین امر مىدانست. از نظر هابز «این مطلب استدلالى بر اساس کتاب مقدسى نیست؛ بلکه ناسزا گویى بى شرمانهاى نسبت به شهریاران است و زمانى رواج یافت که پاپها در جایگاه قدرت و عظمت خود، امنیت و مصونیت کامل یافته بودند، تا بدان حد که همه پادشاهان مسیحى را خوار مىداشتند و امپراتوران را زیر پا مىگذاشتند.» (هابز: 507)
بدین جهت روسو تمامى مباحث خود را در باب دین مسیحى نه بر دیدگاههاى متأخر مسیحى که آیین دو شمشیر را تعلیم مىدادند، بلکه بر خود مسیحیت انجیل متمرکز مىسازد. از نظر او «مسیحیت حاکم امروزى... با مسیحیت انجیل، زمین تا آسمان تفاوت دارد.» (روسو: 500)
4- دین مدنى پروتستان
روسو در «دستنوشته جنوا» که نسخه پیشین و اولیه «قرارداد اجتماعى» مىباشد، گزینهاى را به نحو نسبتا مثبتترى مطرح مىسازد. او «دین مدنى پروتستانى» را معقولترین و عالىترین دین مىداند. «این تنها دینى است که قوانین مىتوانند قلمرو خود را و رهبران، اقتدار خویش را حفظ کنند.»(R.Biner: 632) هر چند او در قرارداد اجتماعى، مسیحیت را ذاتا دینى مخالف روح اجتماعى معرفى کرده بود، اما در اینجا از پروتستانیستم به عنوان شاخهاى از مسیحیت، با دید نسبتا مثبتترى سخن گفته است.
علت حذف گزینه مذهب پروتستانى در قرارداد اجتماعى چیست؟ شاید این امر بدان دلیل باشد که روسو به عنوان یک پروتستان سویسى (و بنا به دلیل مناسبى) عمیقا از کاتولیسم فرانسوى بیمناک بود و شاید بدان دلیل که «یک آیین اعتقادى محفل مدنى»، یا دین بى نام (و نسبتا بى رنگ) که در پایان قرارداد اجتماعى ذکر شده است، تنها دین مملکتى بود که روسو مىتوانست در کانون جهان کاتولیک غیر متساهل فرانسه، بدون ذکر نام پروتستانیسم، ولى در واقع براى آن، مطرح کند. اما هر چند چنین احتمالى وجود دارد، اما عبارات محکم قرارداد اجتماعى، اصل مسیحیت انجیل را اعم از فرقههاى مختلف آن، نامناسب دانسته است. مضافا این که ما در خود قرارداد اجتماعى عبارات صریحى را مىیابیم که روسو به نقد مذهب کاتولیک پرداخته است و لذا احتیاط در این مورد خاص، توجیه ندارد.
5- دین مدنى روسو
روسو در آخرین عبارات قرارداد اجتماعى پس از بیان نا کارآمدیهاى گزینههاى پیشین (بدون ذکر گزینه دین مدنى پروتستان) در صدد ارائه اصول دین مدنى مطلوب خود بر مىآید:
«بنابراین نوعى دین صرفا رسمى وجود دارد که هیأت حاکمه باید اصول و حدود آن را نه به عنوان احکام دینى، بلکه به عنوان مقررات قابل تطبیق با شرایط اجتماعى مشخص کند که بى وجود آن غیر ممکن است کسى بتواند شهروند یا تبعه خوبى باشد.»(513)
هیأت حاکمه، نمىتواند کسى را به قبول احکام این دین مدنى ناگزیر سازد، اما «مىتواند کسى را که به آن اعتقاد ندارد از کشور تبعید کند.» دلیل تبعید وى نه به دلایل دینى، بلکه به علت عدم قابلیت تطبیق او با شرایط اجتماعى و عدم توانایى او در علاقهمندى به قوانین و عدالت به نحو صمیمانه است و این امر که او حاضر نیست زندگى خود را فداى وظیفهاش کند. بى اعتنایى به قوانین دین مدنى پس از پذیرش آن جرمى سنگین است و «باید به مرگ محکوم شود، زیرا بزرگترین جنایت را که سرپیچى از فرمان قوانین باشد مرتکب شده است.»(همان) در نهایت روسو به تبیین اصول و ویژگیهاى دین مدنى خود مىپردازد.
هر چند بحث روسو نسبت به ادیان نامناسب، تا حدودى مفصلتر بود، اما در باب اصول دین مدنى مطلوب خود بیش از دو پاراگراف سخن نگفته است. او نخست به بیان اصول مثبت و ایجابى و سپس به تنها اصل سلبى دین مدنى مطلوب خود مىپردازد. اصول ایجابى مذهب مدنى مطلوب، چنین بیان مىشوند و «باید ساده، محدود و مشخص و به نحوى صریح بیان شده و بى نیاز از تعبیر و تفسیر باشند. این اصول عبارتند از: وجود پروردگار توانا، دانا، بخشنده و مهربان، ایمان به زندگى آن جهانى، اعتقاد به رستگارى نیکوکاران و به کیفر رسیدن بدکاران، اعتقاد به تقدس قرارداد اجتماعى و قوانین. من به اینها اصول مثبت مىگویم.»(همان)
در مورد اصول منفى نیز او تنها یک اصل را مطرح مىسازد.
... و آن تعصب است: نابردبارى نسبت به عقاید دیگران؛ این صفت، مختص کشیش دین است که ما آنها را مردود اعلام کردهایم.
روسو تعصب مذهبى را جداى از تعصب اجتماعى نمىداند و آنها را از هم جدایى ناپذیر مىداند. «هر جا تعصب مذهبى حاکم باشد، غیر ممکن است که آثار مدنى ـ اجتماعى همراه آن نباشد.» از این رو روسو آن تعصب مذهبى را که ناقض شهروندى است نفى مىکند. از نظر وى:
باید در تمام مذهبهایى که نسبت به یکدیگر تعصب ندارند، این اصل را مورد توجه قرار دهیم: تا آنجایى که احکام آنها مخالف وظایف شهروندى نباشد، تعصب نداشته باشیم و سختگیرى به خرج ندهیم. به همین جهت آن کسى که جرئت کند بگوید غیر از مذهب من هیچ مذهبى نمىتواند راه رستگارى را نشان دهد، باید از کشور رانده شود، مگر آنکه دولت و مذهب یکى شده، رهبرى سیاسى و پیشوایى مذهبى را شخص واحدى به دست گرفته باشد.(517)
نقد و بررسى دیدگاه روسو در باب دین مدنى
انگیزه روسو را در طرح «دین مدنى» مىتوان در ویژگى زمانه او جست. روسو در عصرى مىزیسته است که دچار جنگ داخلى بوده و زندگى خود روسو نیز تحت تأثیر چنین وضعیتى قرار داشته است. چنانکه مایکل اوکشات نیز به خوبى بیان کرده است یکى از دو واکنش به چنین وضعیت آشفتهاى گرایش به «دین مدنى» و روى گردانى از ادیان جزمى بوده است. از سوى دیگر در فضاى فکرى ـ اعتقادى نیز اندیشمندان این دوره به بسط دین طبیعى یا عقیدتى همت گماشتند.(71) از این رو دغدغه روسو یافتن راه حلى براى وضعیت بحرانى عصر خویش است. علاوه بر شکل جنگهاى مذهبى، وجود حاکمیت دوگانه در جهان مسیحیت نیز از انگیزههاى روسو در ارائه یک راه حل بدیل بوده است. چنانکه گذشت، روسو خود در تمجید از هابز به این نکته اشاره کرده است که ریشه اساسى مشکلات در جهان مسیحیت، دو گانگى قدرت سیاسى و دینى بوده است. از نظر روسو، هابز در میان متفکران آن دوره، نخستین کسى بوده است که به این نکته تفطن یافته است.
روسو در تأمل و اندیشه راه حل براى بحران زمانه خویش، به بررسى شیوههاى محتمل پرداخته است. بدون تردید منشأ چنین تأملى را باید در نا کارآمدى دیدگاههاى مسیحى ـ کاتولیک دانست که از نگاه اندیشمندان این دوره نمىتواند مشکلات این عصر را برآورده سازد. سه راه حل ممکنِ پیشاروى روسو و دیگر اندیشمندان عبارت بود از:
دین این جهانى یا بازگشت به عصر قبل از مسیحیت، دین آن جهانى و دین ترکیبى. دینِ کاملاً این جهانى همان دین رومى بود که لازمه آن بازگشت به پیش از مسیحیت و عصر شرک است. هر چند ماکیاولى جرأت نمود و چنین گزینهاى را برگزید، اما روسو این گزینه را نادرست دانست.
گزینه دوم عبارت بود از دین کاملاً آن جهانى که از نظر روسو دین مسیحیت انجیل این چنین است. و هر چند به لحاظ الهیات آیین حقانى مىباشد، اما با هیأت سیاسى سازگارى ندارد.
گزینه سوم، ترکیب بعد این جهانى و آن جهانى است که هابز به گونهاى با غلبه دادن عرصه اختیارات حاکم مدنى به عرصه کلیسایى و یهودىسازى مسیحیت به چنین گزینهاى دست یازیده بود. روسو این گزینه را نیز به دلیل ناسازگارى ذاتى مسیحیت با هیأت سیاسى و وفادارى بدان نامناسب مىداند.
آموزهاى که روسو خود بدان سوق مىیابد، دیدگاه جدیدى در باب «دین مدنى» است. هر چند بخش عمده فصل هشتم به نقد اَشکال غیر مطلوب دین در جامعه مىگذرد، روسو «دین مدنى» مطلوب را تنها در چند پاراگراف آخر فصل هشتم توضیح مىدهد و از این جهت توضیحات این بخش چندان مبسوط و روشن نیستند. آنچه روسو عملاً به ما عرضه مىکند، تلاش براى برگرداندن دو سر عقاب به سوى یکدیگر و به تعبیر دقیقتر یکسانسازى آنها در محدوده خاصى است.
ادیان موجود بررسى شده نمىتوانند تکافوى این امر باشند و ناگزیر روسو مجبور مىشود دینى مدنى وضع کند که اصول آن را نه انجیل یا کلیسا، بلکه «فقط هیأت حاکمه» تدوین مىکند. او خود متذکر مىشود که چنین اصولى نباید احکامى دینى تلقى شوند، بلکه صرفا باید عقایدى اجتماعى تلقى شوند که عضویت فرد با آنها در جامعه مىتواند مفید تلقى شود.
آنچه در عمل رخ مىدهد واگذارى تعیین اصول دین مدنى به هیأت سیاسى و حاکم مدنى است. روسو خود در صفحات نخست فصل هشتم اذعان داشته است که «تاکنون هیچ دولتى تشکیل نشده است که مذهب، پایه و اساس آن نباشد.» چنین مذهبى معناى اعمى دارد و لزوما وحیانى نیست. دلیل این امر آن است که روسو دین عصر بت پرستى را به بحث مىگذارد که با پیروزى و شکست جوامع تغییر مىیافت و دین ملت پیروز، سیطره پیدا مىکرد. اما آیا آنچه روسو مطرح کرده است، دینى وحیانى است یا صرفا تدبیرى است جهت ایجاد نظم و همبستگى اجتماعى؟ مختصر توضیحاتى که روسو در باب دین مدنى منتخب خود مىدهد حاکى از آن است که چنین دین مدنى ارتباط و پیوند زیادى با هیأت حاکم دارد و از نظر روسو «فقط هیأت حاکم، وظیفه تدوین اصول آن را بر عهده دارد.»
آنچه در اصول مثبت دین مدنى آمده است در واقع سه اصل اساسى است که دو اصل آن با آموزههاى وحیانى مشترک است: ایمان به خداوند قادر متعال؛ و ایمان به آخرت و روز جزا. در سومین اصل صرفا اعتقاد به قوانین و وفادارى به قرارداد اجتماعى درخواست مىشود. دو اصل نخست بسیار کلى هستند و تقریبا تمام ادیان آسمانى در آن مشترک مىباشند. تنها وجه فارق در اصول مثبت، اصل سوم مىباشد که خود محصول قرارداد اجتماعى و توافق بشرى است. در تنها اصل منفى، حکم به تساهل دینى و عدم سختگیرى عقاید دیگران شده است. تنها سختگیرى در موردى است که کسى پس از پذیرش اصول دین مدنى جامعه با کردار خویش آنها را نقض نماید. جزاى چنین فردى که بزرگترین جنایتها را مرتکب شده است، اعدام مىباشد.
چنین تفسیرى از دین مدنى، صبغهاى کاملاً سکولار مىیابد، که هیچ دین آسمانى را در عرصه عمومى وارد نمىسازد تا مبناى زندگى عمومى و مدنى را شکل دهد. تنها چند اصل اعتقادى کلى که عملاً تعیینکننده نحوه زندگى سیاسى نیست پذیرفته مىشود. بدین سان مىتوان پاسخ پرسش مطرح شده را چنین داد که دین مدنى روسو سرانجام صبغهاى کاملاً عرفى و غیر وحیانى مىیابد که هیأت حاکمه، تعیینکننده اصول آن خواهند بود. چنین گرایشى عملاً پس از روسو نیز دنبال گشته است که افراطىترین حالت آن را مىتوان در «مذهب انسانیت» اگوست کنت مشاهده کرد که به جهت ایجاد همبستگى اجتماعى ابداع شده است.
نکته حائز اهمیت دیگر در تحلیل روسو، وضعیت تردید روسو بین دین حقانى و ملاحظات سیاسى و صلاح دولت است. آنچه روسو آن را مذهب و الهیات بر حق مىنامد قادر به رعایت مصالح دولت نیست و به لحاظ سیاسى مطلوب نمىباشد و رعایت صرف صلاح دولت و ملاحظات سیاسى از گرایش به الهیات حقانى باز مىدارد. به تعبیر دیگر در دیدگاه الهیات مسیحى بر برادرى جهان وطنى تأکید مىشود، در حالى که در درون دولت، خاصگرایى ملى، اهمیت یافته است. آنچه در مسیحیت مىتواند به عنوان مبناى دین مدنى قرار گیرد، ناقض مصالح سیاسى دولت است و دین مدنى که مطلوب مىنماید، به لحاظ الهیاتى، غیر آسمانى و غیر قابل قبول مىباشد.(R.Beiner: 637)
مسأله دیگرى که در اینجا مطرح مىشود، به خوبى توسط ارنست کاسیرر بیان شده است. در صورت واگذارى حقِ اختیار تعیین اصول دین مدنى به هیأت حاکمه، هیأت حاکمه، صلاحیت خواهد داشت علاوه بر اعمال مردم، در باورهاى ایشان نیز دخالت نماید. «این قدر قدرت دولتى به هیچ وجه صرفا محدود به اعمال مردم نیست، بلکه باورهایشان را نیز مىخواهد و آنان را در سختترین محدودیتها قرار مىدهد. مذهب نیز مدنى و اجتماعى است... مذهب مدنى... براى همه شهروندان مطلقا الزامآور است.» (1378:50)
بدون تردید چنین تجمع صلاحیتها در دولت مورد قبول دیدگاههاى لیبرال ـ که پیشتر روسو را به خاطر ویژگى تمامتخواهانه و استبدادى «اراده عمومى» روسو مورد انتقاد قرار داده بودند ـ واقع نخواهد شد.(A. Shanks: 106-8)
در نهایت به نظر مىرسد روسو هرگز به بررسى تمامى اَشکال ممکن دین مدنى نپرداخته است. آنچه عموما و در نهایت مورد قبول واقع شده است، نگرشى غیر وحیانى و سکولار است. هر چند روسو اذعان داشته است که حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله و جانشینانش برداشت صحیح و مثبتى از رابطه دین و سیاست داشتهاند، هرگز معلوم نیست چرا چنین گزینهاى مورد بحث و بررسى واقع نشده است! و بدین جهت مىتوان اذعان نمود چنین گزینهاى عملاً از بررسى تفصیلى روسو مغفول مانده است. در بند آتى این نکته را بیشتر خواهیم شکافت.
اسلام و دین مدنى روسو
روسو، چنانکه گذشت، در نقد دیدگاههاى مسیحیت کاتولیک که به تفکیک قدرت سیاسى از اقتدار دینى مىپردازد، به تمجید اسلام پرداخته است. نکته تأکید و وجه مثبت اسلام، از نظر روسو اتحاد قدرت سیاسى و قدرت دینى است. و در نتیجه مشکل تجزیه و تفکیک وفادارى افراد در نظام اسلامى به وجود نمىآید. چنین استنتاجى را به راحتى مىتوان از سیاق متن قرارداد اجتماعى دریافت.
اما آیا اگر اسلام چنین وجه ایجابى و مثبتى داشته است، پس چرا روسو مدلى را که اسلام نمونه آن است، یعنى اتحاد نظام دینى و نظام سیاسى به تفصیل بررسى نکرده است؟
پیش از پرداختن به این بحث لازم است به نکته حائز اهمیتى که روسو در بررسى مختصر اسلام در بحث دین مدنى مورد توجه قرار داده است، اشاره نماییم. او پس از تمجید از نگرش پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در یکىساختن نظام سیاسى با نظام مذهبى، اظهار مىدارد: «... تا زمانى که ساختار حکومت او در دوران فرمانروایى خلیفهها و جانشینان آنها برقرار بود، حکومت منسجم بود و خوب اداره مىشد؛ اما عربها وقتى به جاه و جلالى رسیدند، اهل دانش و فضل شدند، به ادب و تفکر خو گرفتند، سست عنصر و بزدل شدند و به زیر سلطه تمدنهاى دیگر رفتند: آنگاه جدایى میان دو قدرت دوباره آغاز شد. اگر چه این شکاف در میان ملتهاى مسلمان به اندازه ملتهاى مسیحى نیست، اما در هر صورت وجود دارد، به ویژه در میان پیروان حضرت على علیهالسلام ، از جمله ملت ایران.»(517)(5)
چنانکه از عبارت روسو بر مىآید، از نظر وى دین و سیاست در اسلام پیوند کاملى دارند و هر گونه گرایش به تفکیک این دو، انحراف از اسلام نخست تلقى شده است. اشاره روسو به پیروان حضرت على علیهالسلام و به ویژه ایران را مىبایست در ارتباط با دوره غیبت دانست که عملاً نظام سیاسى از نظام دینى تفکیک یافته بود. از یک سو نظام سیاسى حاکم سنى نامشروع تلقى مىشد و از سوى دیگر در مواردى که حکم به حکومت سلطان ذى شوکت در امور سیاسى و رهبرى دینى فقها شده است عملاً این دو تفکیک یافتهاند. (ر.ک: کدیور)
تنها در معدود نظریههاى شیعى است که اتحاد این دو مجددا ایجاد مىشود. هیچ کدام از گونههاى سهگانه (و به همراه پروتستانیزم، گونههاى چهارگانه) مورد بحث در قرارداد اجتماعى که روسو آنها را رد کرده است، الگوى اسلامى را پوشش نمىدهد. از نظر روسو در اسلام نخستین و صدر اسلام، نظام دینى با نظام سیاسى، وحدت یافته بود. در حالى که هیچ کدام از گزینههاى فوق، حایز چنین ویژگى نیستند؛ ولى در نتیجه روسو به دنبال «دین مدنى» رفته است.
آنچه در اینجا لازم است مورد بررسى قرار گیرد، توجه به دو نکته است: نکته نخست به بررسى این مسأله مربوط مىشود که چرا روسو در بررسى گزینهها به مدل اسلام توجه نکرده است؟ و نکته دیگر آن است که دین مدنى مورد نظر روسو چه نسبتى با اسلام دارد؟ بدیهى است که بررسى مستقل نسبت اسلام با دین مدنى، موضوع مستقلى است و فرصت دیگرى را مىطلبد.
سطحىترین پاسخ به پرسش نخست آن خواهد بود که بگوییم تمجید روسو از اسلام صرفا به صدر اسلام، عصر حضرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نخستین خلفاى اسلامى بر مىگردد و روسو در ذیل عبارت مذکور خود به چنین انحطاطى اشاره کرده است و آن را به گونهاى نامطلوب خوانده است. چنین پاسخى به عمق نفوذ نمىکند و سطحى خواهد بود؛ زیرا این امکان وجود داشته که از اسلام عصر نخست بحث کند، همچنان که دورهها و گونههاى مختلف مسیحیت را مستقل بحث کرده است. لذا لازم است با نگاهى عمیقتر احتمالات دیگر را نیز بررسى کنیم.
احتمال نخست این مىتواند باشد که روسو، به رغم اتحاد نظام سیاسى و نظام دینى در اسلام آن را با دیدگاه خویش سازگار نمىدیده است. تبیین این مسأله به پرسش دوم برمىگردد و لذا این احتمال را بدانجا موکول مىکنیم. احتمال دیگر آن است که به رغم همدلى روسو با اسلام، همانند احتمالى که در مورد عدم طرح گزینه پروتستانیزم در قرارداد اجتماعى مطرح شد، روسو در کانون جهان مسیحى آن روز صلاح نمىدید که از دین دیگرى مثل اسلام یاد کند. یا حتى شاید علقههاى او به مسیحیت او را از این امر باز داشته است. به نظر مىرسد ارزیابى دقیق چنین احتمالاتى با توجه به اسناد و مدارک موجود امکانپذیر نباشد و اینها در حد احتمال باقى مىمانند. روسو در بحث دین مدنى خود عملاً توضیح زیادى نداده است تا بتوان انگیزه او را دقیقا سنجید.
اما به نظر مىرسد مسأله مهمتر تبیین نسبت دین مدنى روسو با اسلام مىباشد. بدون تردید امروزه قرائتهاى مختلفى از اسلام ارائه شده و در تاریخ اسلام نیز مذاهب گوناگونى شکل گرفتهاند که مىتواند نتایج مختلفى را در نسبتسنجى حاضر ایجاد کند. از این رو نوشتار حاضر صرفا بر اسلام کلاسیک و از منظر شیعى متمرکز مىشود، هر چند در نگاه کلان، جز برخى قرائتهاى جدید از اسلام که بر آنچه امروزه «سکولاریسم دینى» خوانده مىشوند مبتنى هستند، گرایش اسلامى عمده در طول تاریخ اسلام، اعم از قرائت شیعى و سنى، اتحاد میان نظام سیاسى و نظام دینى بوده است. همچنین مىتوان تمرکز تحقیق را صرفا بر حکومت نبوى صلىاللهعلیهوآله متمرکز ساخت و به نسبت سنجى آن با دین مدنى روسو پرداخت. روسو خود نیز چنانکه گذشت بر اسلام صدر اسلام توجه نموده است.
در مقایسه دین اسلام، آن گونه که در عصر نبوى صلىاللهعلیهوآله و صدر اسلام تجلى یافته است، با دین مدنى روسو وجوه تمایز جدى را مىتوان مشاهده کرد. هر چند اسلام خود نگرش وحدتگرایانهاى را به ارتباط دین و سیاست دارد و بدین جهت با «دین مدنى» روسو که نوعى پیوند بین دین و عرصه سیاسى مدنى است داراى وجه اشتراک مىباشد، اما چنین وجه اشتراکى بسیار کمرنگ است. از این رو توجه به وجوه تمایز اهمیت دارد.
بارزترین وجه تمایز را مىتوان استحاله مفهوم دین در «دین مدنى» روسو دانست. ادیان، در گونههاى مختلف خود، آموزههاى خود را از منشأى ماورایى اخذ مىکنند، در حالى که در دین مدنى روسو این جامعه و هیأت حاکمه است که در راستاى نیازهاى هیأت سیاسى، چنانکه خود روسو نیز بدان اذعان نموده است، اصول آن را تنظیم مىنماید. بدین جهت دین مدنى روسو که درصدد تنظیم روابط سیاسى ـ اجتماعى جامعه است صبغهاى سکولار داشته و حداقل در آموزه مسیحى مىتوان آن را اصطلاحى تناقضنما دانست.
گرایش سکولار در مسیحیت که به شکلگیرى سکولاریسم غربى انجامیده است، در صدد دینزدایى از زندگى سیاسى ـ اجتماعى است، در حالى که دین مدنى، مجددا دین را به عرصه زندگى سیاسى ـ اجتماعى برمىگرداند. بر اساس چنین وجه تمایزى مىتوان دین اسلام را که آموزههاى خود را بر امور وحیانى (که خود مىتواند در درون خود به نوعى امور عقلانى ـ عرفى را در قالب احکام امضائیات در برداشته باشد) استوار کرده است، از دین مدنى روسو کاملاً متمایز دانست.
دیگر عرصه وجه تمایز بنیادین را مىتوان در ویژگى فراخ و به تعبیر دیگر در اصل منفى دین مدنى روسو جستجو کرد. روسو در دین مدنى خود به ادیان و مذاهب دیگر اجازه مىدهد تا در جامعه به شرط پذیرش اصول دین مدنى، حضور داشته باشند و نگرشى مبتنى بر تساهل دینى را تحقق مىبخشد.(6) در حالى که اسلام، احکام سیاسى ـ اجتماعى معینى را، حداقل آن گونه که در صدر اسلام تصور مىشده است و نگرش غالب شیعى نیز چنین است، مطرح کرده است که مبناى زندگى اجتماعى ـ سیاسى مىباشند. و همچنین تساهل دینى، آن گونه که روسو در اصول دین مدنى خود مطرح ساخته است، در اسلام پذیرفته نیست. حتى بر این اساس مىتوان گفت اسلام خود آن شرطى را که روسو در اصل منفى متذکر شده است ندارد و این در دین مدنى روسو قابل پذیرش نخواهد بود.
روسو خود اظهار داشته است: «... آن کس که جرئت کند بگوید: غیر از مذهب من هیچ مذهبى نمىتواند راه رستگارى را نشان دهد! باید از کشور رانده شود، مگر آنکه دولت و مذهب یکى شده و رهبرى سیاسى و پیشوایى مذهبى را شخص واحدى به دست گرفته باشد.» اسلام چنان که از آیات قرآنى برمىآید تنها راه سعادت را دین اسلام معرفى کرده است. و از این رو عملاً تعصب خاصى بر اجراى احکام الهى ـ اسلامى در جامعه دارد و بر این اساس شرط منفى دین مدنى روسو با اسلام سازگار نخواهد بود. هر چند ذیل این عبارت مىتواند در صورت تحقق نظام سیاسى و اسلامى کاملاً با اسلام موافق باشد.
خاتمه
بحث «دین مدنى» در چالش اندیشمندان عصر مدرن با آموزههاى قرون وسطاى مسیحى شکل گرفت و اندیشمندان مختلفى در دوره مدرن این بحث را دنبال نمودند. چالش اصلى، بر این اساس، آموزههاى مسیحى ـ قرون وسطایى بوده است و طبیعتا در تسرى آن به دیگر ادیان و فرهنگها مىبایست با تأمل برخورد کرد.
«دین مدنى» در غرب عملاً با آموزههاى اصلى دوره مدرن پیوند یافته و صبغهاى سکولار به خود گرفته است و عملاً این گرایش بعدها در تقدس ربانى «ملى گرایى» در قرن نوزدهم؛ «دین انسانیت» پوزتیویسم و بعدها در ملى گرایى قرن بیستم آمریکاییان تجلى یافته است. بسیارى از محققان، امروزه بر کنار گذاشته شدن بحث «دین مدنى» اذعان دارند و عملاً با آموزههاى خردگرایى و استوارسازى زندگى مدنى بر عقلانیت در تمدن غرب و بعدها بر عقلانیت ارتباطى در حوزه عمومى هابر ماس، جاى دین مدنى را پر کردهاند. بحث از چگونگى نسبت «دین مدنى» با اسلام، هر چند مستلزم بحث مستقل و مستوفایى است، اما مىتوان این نتیجهگیرى را پذیرفت که «دین مدنى روسو» بر اسلام منطبق نمىباشد.
منابع
1- ارنست کاسیرر، روسو، کانت، گوته، ترجمه: حسن شمساورى و کاظم فیروزمند، تهران، نشر مرکز، 1374.
2- ارنست کاسیرر، مسأله ژان ژاک روسو، ترجمه: حسن شمس آورى، تهران، نشر مرکز، 1378.
3 - الکس دتوکویل، تحلیل دموکراسى در آمریکا، ترجمه: رحمت الله مقدم مراغهاى، تهران، کتابفروشى زوار، 1347.
4- توماس هابز، لویاتان، ترجمه: حسین بشیریه، تهران، نشر نى، 1380.
5- ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، تهران.
6- ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى: متن و در زمینه متن، ترجمه: مرتضى کلانتریان، تهران، نشر آگه، 1379.
7 - لیوئیس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان و جامعهشناسى، ترجمه: محسن ثلاثى، تهران، انتشارات علمى، چ 6، 1376.
8- مایکل فاسترو ویلیام جونز، خداوندان اندیشه سیاسى، ج 2، ترجمه: على رامین، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ 2، 1376.
9- محسن کدیور، نظریههاى دولت در فقه شیعه، تهران، طرح نو، 1375.
10 - Encyclopedia of religion CD_ROM, mircea Eliade (general Editor), New York, London: Macmilan publishing company, 1987: on civil Religion.
11 - Michael Oakshott, Hobbes on civil Association, Oxford: Basil Black well, 1975.
12 - Sander Griffioen, "After civil Religion", in Market & Morality, vol. 5, number 1, spring 2002.
13- (N. Machiavelli, Discourses, Bernard Crick (ed): Harmondsworth.
14- Andrew Shanks, civil society, civil Religion, Oxford: Blackwell, 1995.
15- Edward Crage (general editor), Routledge Encyclopedia of Philosophy CD-ROM, Version 10, 1998; George Turnball.
16- Robert Bellah, Civil Religion in America, Daedalus 96, (winter 1967).
17- Ronald Beiner, "Machiavelli, Hobbes, and Rousseau: on Civil Religion", in the Review of Politics, vol. 55, Fall 1993, No. 4.
1 ـ دانشجوى دکتراى علوم سیاسى دانشگاه تربیت مدرس
2- Edward Crage (general editor), Routledge Encyclopedia of Philosophy CD-ROM, Version 1.5, 1998; George Turnball.
3 ـ شایان ذکر است که هابز نیز بخش معتناهى از لویاتان را به بحث درباره دولت مسیحى اختصاص داده است. بخش سوم کتاب «در باب مسیحى» و بخش چهارم نیز «در باب مملکت ظلمت» نام گرفته است. همچنین فصل آخر بخش دوم نیز به «در باب سلطنت خداوند در عرصه طبیعت» اختصاص یافته است.
4 - Encyclopedia of religion CD_ROM, mircea Eliade (general Editor), New York, London: Macmilan publishing company, 1987: on civil Religion.
5 ـ همچنین در مورد اتهام توتیاریسم به دیدگاه «اراده عمومى روسو» نگاه کنید به: مایکل فاستر و ویلیام جونز: 2-1020.
6 ـ توجه به نظر ارنست کاسیرر درمورد مذهب روسو جالب است او مىنویسد: «... روسو در طول زندگى به عنوان یک خداپرست از مخالفت آشتىناپذیر با جزمیت مسیحى به دین طبیعى [عقلانى] و به خصومت با ایمان [آیین اعتقادى خاص] رسید.... مذهب روسو پیش از هر چیز مىخواهد مذهب آزادى باشد و خصلت و نشانههاى قطعى آن از همین واقعیت ناشى مىشود. همچنین روسو در مذهب، هر گونه وابستگى به مرجعیت خارجى و تبعیت از آن را رد مىکند.»