آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

هر نظریه معنایى جامعى که متکفل تحلیل و تبیین توصیفات معرفه، مانند «نویسنده بوستان» و «رئیس جمهور ایران»، در جمله‏هاى زبان طبیعى است، علاوه بر این که باید بتواند تحلیل معنایى درستى از جمله هایى مانند «نویسنده بوستان شاعر است» و «رئیس جمهور ایران عاقل است» ارائه دهد، باید بتواند به شایستگى نیز از عهده مشکل مربوط به این گونه جمله‏ها، یعنى مشکل جمله‏هاى مشتمل بر توصیفات معدوم، نظیر «پادشاه فرانسه طاس است» و «مربع مستدیر مستدیر است»، بر آید. همچنین علاوه بر این که آن نظریه باید از کفایت لازم براى تبیین و تحلیل توصیفات معرفه، در جمله‏هاى گرایش‏هاى قضیه‏اى، نظیر «حسن اعتقاد دارد که نویسنده بوستان شاعر است» و «درباره رییس جمهور ایران، حسن اعتقاد دارد که او عاقل است»، برخوردار باشد، باید بتواند به نحو رضایت بخشى نیز مشکل مربوط به آنها، یعنى «مشکل جانشینى» عبارات هم ارزش را در آن جمله‏ها نظیر سلسله جمله‏هاى: الف - «حسن اعتقاد دارد نویسنده بوستان شاعر است»، ب - «نویسنده بوستان نویسنده گلستان است»، ج - «حسن اعتقاد دارد نویسنده گلستان شاعر است»، حل نماید. راسل مدعى است، نظریه تسویرى او از توصیفات معرفه کفایت و توانایى لازم را براى تحلیل و تبیین درست همه آن جمله‏ها، و همچنین حل دو مشکل پیرامون آنها، دارا مى‏باشد. در این مقاله خواهیم دید که ادعاى راسل در مورد جمله‏هاى گرایشى و مشکل مربوط به آنها، یعنى «مشکل جانشینى»، ادعایى نادرست است.

متن

1- نظریه توصیفات راسل

1-1- اشاره‏اى مقدماتى

در سال 1905 برتراند راسل، در مقاله‏اى با عنوان «پیرامون وصف عنوانى»(3) (OnDenoting) براى نخستین بار نظریه معروف خود را پیرامون توصیفات ارائه داد. این نظریه، که پس از آن نیز، در ضمن آثار دیگر راسل به جنبه‏هاى گوناگون آن پرداخته شد، به «نظریه توصیفات» (Theory of Descriptions) مشهور گردید. این نظریه از همان آغاز به تدریج محور بحث و مشاجره زبان شناسان، منطقدانان و فیلسوفان دیگر واقع شد. نظریه توصیفات، آن گونه که خود راسل در «پیرامون وصف عنوانى» توضیح داده است، براى حل معماها و مشکلاتى - که باعث تشویش و نگرانى برخى فیلسوفان، نظیر ماینونگ و فرگه گردیده است -؛ مشکلاتى چون «مشکل جانشینى» و «مشکل معدومات.»

نظریه راسل داراى ابعاد و مبادى مختلف فلسفى، منطقى، روانشناختى و معنایى است. قبل از این که به بیان و ارزیابى راه حل راسل، براى «مشکل جانشینى» بپردازیم ضرورى است، به پاره‏اى از این ابعاد و مبادى اشاره‏اى، داشته باشیم.

1-2- راسل و معناى عبارات

1-2-1- راسل و معناى «عبارات اشاره‏اى» (Referring expressions)

به اعتقاد راسل بسیارى زبان طبیعى حاکى و دال بر ماهیاتى غیر زبانى هستند. این ماهیات معناى آن عبارات هستند و عبارات تعبیرکننده آنها.

«اسم خاص محض» (strictly proper names) و «جمله» (sentence) در زمره عباراتى هستند که به تنهایى و مستقلاً داراى معنا هستند. معناى هر اسم خاص محض، نظیر «آن مرد» و «من»، شى‏ء یا شخص معینى است که آن اسم به ازاى آن وضع گردیده است و مستقیما عنوان و حاکى از آن مى‏باشد. راسل این عبارات را «عبارات اشاره‏اى» نامیده است. بنابراین «اسکات»، را اگر بتوان اسم خاص محض نامید،(4) تنها نماد و قالبى خواهد بود که براى حکایت و اشاره بر یک شخص معین که معناى آن اسم مى‏باشد، یعنى شخص اسکات، وضع شده است و به کار برده مى‏شود (راسل؛ 1910-1911: 21، 26-28؛ 1919: 51).

بر این اساس هر گاه، عبارتى فاقد شخص یا شى‏ء معینى، به عنوان معناى مشارالیه باشد، نمى‏توان آن عبارت را «اسم خاص محض»، یا «عبارت اشاره‏اى»، نامید، بلکه باید آن را «عبارت وصفى عنوانى»، یا «عبارت مسوّر». قلمداد نمود. (راسل؛ 1919: 54؛ نیل؛ 1990: 19).

1-2-2- راسل و معناى جمله‏ها

هنگامى که عبارتى اشاره‏اى، مانند «b» ـ که عنوان براى شخص یا شیئى معین مى‏باشد ـ، با عبارتى محمولى، مانند «...G است»، به گونه‏اى خاص ترکیب شود، جمله‏اى تألیف مى‏شود، مانند «G b است»، که در هنگام اداى آن به وسیله متکلم، «قضیه»اى به عنوان معناى آن جمله تعبیر مى‏شود (راسل: 1905، 43-45؛ 1910-1911: 26-30).

قضیه در دیدگاه راسل، داراى ویژگیهایى است:

1- قضیه ماهیتى است که در هنگام اداى جمله، از آن گفتگو مى‏شود. هنگامى که شخصى فارسى زبان جمله «برف سفید است» را به زبان جارى کند و شخص انگلیسى زبان نیز، جمله «Snow is white» را ادا نماید، هر چند که آن دو شخص الفاظ و عبارت متفاوتى را به کار برده‏اند، اما به مفهومى هر دو یک چیز را اظهار کرده‏اند. آن چیز واحد قضیه مى‏باشد؛ یعنى این قضیه که برف سفید است.(5)

2- قضیه محتواى معنایى جمله‏هاى اخبارى است. به بیانى دیگر قضیه معناى تعبیر شده در اداى جمله‏هاى اخبارى است. قضیه داراى اجزایى است و اجزاى آن معناى اجزاء جمله ادا شده مى‏باشند.(6)

3- قضیه آن چیزى است که در واقع به صدق و کذب متصف مى‏شود و جمله‏هاى معبر نیز به واسطه آن صادق یا کاذب خواهند شد.(7)

4- قضیه محتوى (content)، یا «شئ موضوع گرایشهاى قضیه‏اى» the object of) (propositional attitudes است. به بیانى دیگر، قضیه، امرى است که ما نسبت به آن گرایشهاى مختلف، نظیر آرزو، شک، فکر و اعتقاد، پیدا مى‏کنیم. بنابراین، هنگامى که گفته مى‏شود «من آرزو دارم که P»، یا «حسین اعتقاد دارد که P» P قضیه‏اى است که متعلق گرایشى از من یا حسین قرار گرفته است.(8) (راسل، 1910-1911: 23-24، 31؛ 1912: 73-74؛ سینز بورى، 1985: 30، 60).

1-2-3- راسل و معنا در «عبارات وصفى عنوانى»

راسل عبارتهاى مسوّر، نظیر «برخى مردان» و «هر مردى»، و همچنین توصیفات نکره، نظیر «یک مرد» و نیز توصیفات معرفه، مانند «ملکه انگلیس» و «پادشاه فرانسه»، را «عبارات وصفى عنوانى» مى‏نامد که به تنهایى و مستقلاً داراى معنا نمى‏باشند، هر چند که مى‏توانند داراى «موصوف» (denotation) باشند.(راسل، 1905: 41-43).

از نظر راسل توصیفات نکره در زبان انگلیسى عبارتهایى به شکل «a so-and-so» و توصیفات معرفه هم عبارتهایى به شکل «the so-and-so» مى‏باشند. توصیفات نکره عبارتهایى هستند که یک شخص، براى شخص یا شیئى نامعین را وصف مى‏کنند، مانند «یک مرد». اما توصیفات معرفه به لحاظ موصوف بر دو قسمند: 1- توصیفات معرفه‏اى که تنها یک شخص یا شى‏ء معین را وصف مى‏کند، مانند «ملکه انگلیس»، 2- توصیفات معرفه‏اى که فاقد موصوفند، مانند «پادشاه فرانسه» (همان، 41).

به اعتقاد راسل، توصیفات معرفه، مانند سایر عبارات وصفى عنوانى (عبارات مسوّر) به تنهایى و مستقلاً داراى معنا نمى‏باشند، هر چند داراى اجزایى هستند که آن اجزاء داراى معنا هستند و معناى آن اجزاء نیز، جزء قضیه‏اى مى‏باشد که با اداى جمله مشتمل بر آن توصیفات تعبیر مى‏گردد. بنابراین هر چند توصیف معرفه «ملکه انگلیس» خود به تنهایى داراى معنا نیست، اما اجزاء آن، که در تحلیل منطقى به آنها تبدیل مى‏شود، داراى معنا هستند.

به بیان دیگر، اگر چه توصیفات معرفه گاهى داراى موصوف هستند، ولى موصوف جزء قضیه تعبیر شده با اداى جمله مشتمل بر آن توصیفات نمى‏باشد، بلکه تنها معانى اجزاء آن توصیفات است که جزء قضیه مى‏باشد (راسل، 1905:43، 45؛ 1910-1911: 29؛ 1919: 46، 48).

بنابراین هنگامى که توصیفى معرفه، مانند «the F» با عبارتى محمولى، مانند «G... است»، به نحوى خاص ترکیب شود، جمله‏اى تألیف مى‏شود، مانند «G ,the F است»،(9) که در هنگام اداى آن بوسیله متکلم قضیه‏اى به عنوان معناى آن جمله تعبیر مى‏شود. این قضیه دارى ویژگیهاى چهارگانه گفته شده در قسمت 1-2-2 مى‏باشد. به دلیل این که توصیفات معرفه به تنهایى داراى معنا نیستند که آن معنا، جزء قضیه تعبیر شده در اداى جمله مشتمل بر آن توصیف باشد، نمى‏توان قضیه تعبیر شده را در این گونه موارد درباره و وابسته به آن معنا دانست.

بطور کلى، مى‏توان گفت، قضیه‏اى که در هنگام اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى، تعبیر مى‏شود مشتمل، درباره و وابسته به موصوف آن عبارات نمى‏باشد. در حالى که قضیه تعبیر شده با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى، مانند «b»، مشتمل، درباره و وابسته به معناى آن عبارت، یعنى b، مى‏باشد.(راسل، 1905: 49-51؛ 1910-1911: 21-24؛ 1919: 48-49؛ 51-52).(10)

1-3- قضیه شى‏ء - وابسته / مستقل (object - dependent / independent proposition)

راسل، مانند بسیارى دیگر از فیلسوفان، بر این باور است که در هنگام اداى جمله‏هاى اخبارى از سوى گویندگان، از ماهیاتى معنایى به نام «قضیه» تعبیر مى‏شود. هر چند قضایاى تعبیر شده، داراى ویژگیهایى مشترک با یکدیگر مى‏باشند، اما در عین حال از جهاتى نیز با یکدیگر اختلاف دارند. به اعتقاد راسل هر چند قضیه‏اى که با اداى هر یک از جمله‏هاى زیر تعبیر مى‏شود، واجد چهار ویژگى مذکور در قسمت 1-2-2 مى‏باشد، اما قضیه‏اى است که مشتمل، درباره و وابسته به معناى عبارتى است که در محل موضوع آن جمله‏ها واقع شده است.

1) «سعدى شاعر است»

2) «اصفهان خوش آب و هواست»

3) «من معلم هستم»

4) «آن مرد چاق است»

شکل کلى جمله‏هاى فوق، اگر بتوان آنها را «شخصیّه» نامید، به صورت «G b است»(11) مى‏باشد. «b» عباراتى اشاره‏اى است که به شخص یا شیئى خاص، که معناى «b» است، اشاره مى‏کند، و «G... است» نیز عبارت محمولى یک موضعى است که وصفى را بر «b» حمل کرده است. بنابراین مى‏توان گفت از نظر راسل قضیه‏اى که توسط جمله «G b است» تعبیر مى‏شود، قضیه‏اى است که مشتمل و درباره (about) شى‏ء یا شخص معینى است که مدلول و مشارالیه عبارت اشاره‏اى است که در محل موضوع جمله شخصیه معبّر واقع گردیده است؛ قضیه‏اى که اگر مشارالیه «b» وجود نمى‏داشت، نمى‏توانست، تعبیر شود و یا این که مورد اذعان و اعتقاد قرار گیرد. به بیان دیگر، مى‏توان گفت تعیّن و تشخّص قضیه‏اى که با اداى «G b است» تعبیر مى‏شود، کاملاً به تعیّن و تشخّص شخص یا شیئى وابسته است که توسط «b» به آن اشاره مى‏شود. ما این قضیه را، به تبعیت از حکماى اسلامى و کاپلان (1978: 319)، قضیه شخصیّه و یا مانند نیل (1990: 3-5، 1905) قضیه شى‏ء - وابسته مى‏نامیم.

با توجه به اصطلاح اخیر، مى‏توان گفت، از دیدگاه راسل، قضایایى که با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى، نظیر جمله‏هاى 1 تا 4، تعبیر مى‏شوند، قضایایى شى‏ء - وابسته است.

بر خلاف جمله‏هاى فوق، به اعتقاد راسل، قضیه‏اى که با اداى جمله‏هاى زیر، از آن تعبیر مى‏شود مشتمل، درباره و وابسته به موصوف عبارتى که در محل موضوع آن جمله‏ها واقع شده، نمى‏باشد.

5) «برخى دانشجویان کوشا هستند»

6) «همه انسانها فانى هستند»

7) «یک مرد را دیدم»

به اعتقاد راسل، در هر یک از جمله‏هاى 5-7، وصفى عنوانى (عبارتى مسوّر)، یعنى «برخى دانشجویان»، «همه انسانها» و «یک مرد»، موضوع دستورى واقع شده است. با توجه به این که عبارات وصفى عنوانى به تنهایى داراى معنا نمى‏باشند، که آن معنا نیز جزء قضیه‏اى باشد که با اداى جمله مشتمل بر آن عبارت از آن تعبیر شود، نمى‏توان قضیه تعبیر شده در اداى جمله‏هاى فوق را درباره و وابسته به آن معنا دانست. به بیان دیگر، هر چند عبارات وصفى عنوانى، مانند عبارات فوق، گاهى داراى موصوف هستند اما به لحاظ این که موصوف جزء قضیه تعبیر شده در اداى جمله مشتمل بر آن عبارات نمى‏باشد، نمى‏توان قضیه تعبیر شده را وابسته و درباره شى‏ء یا شخصى (موصوف) دانست که متصف به وصف موضوع (و یا محمول) مى‏شود. در این گونه موارد چون تعیّن قضیه‏اى که در هنگام اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى تعبیر مى‏شود، وابسته به تعیّن وجود شیئى که وصف عنوانى موضوع را ارضا مى‏کند نیست، مى‏توان قضیه تعبیر شده را قضیه کلیه یا شى‏ء - مستقل نامید. بنابراین، بنابر اعتقاد راسل، قضایایى که با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى (مسوّر) تعبیر مى‏شوند قضایایى شى‏ء - مستقل مى‏باشند.

اما وضعیت جمله‏هاى مشتمل بر توصیفات معرفه، نظیر جمله‏هاى زیر، به چه صورتى است؟

8) «پادشاه انگلیس عاقل است»

9) «نویسنده ویورلى چیره دست است»

در دیدگاه راسل توصیفات معرفه، نظیر «پادشاه انگلیس» و «نویسنده ویورلى»، نیز از جمله عبارات وصفى عنوانى «مسوّر» هستند که هر چند مى‏توانند در محل موضوع دستورى جمله‏ها قرار گیرند، اما چون فاقد معنا هستند، قضیه‏اى که در هنگام اداى جمله‏هاى مشتمل بر آنها تعبیر مى‏شود، وابسته و درباره شخص یا شیئى نمى‏باشد که احیانا متصف به وصف موضوع و محمول مى‏شود. به موجب تحلیل راسلى از توصیفات معرفه اگر «the F» توصیفى معرفه باشد و «G... است» عبارت محمولى یک موضعى، قضیه تعبیر شده با ادایى از جمله «G, the F است» معادل و هم ارز با قضیه‏اى است که توسط جمله وجودیه مرکب زیر تعبیر شود:

«تنها و تنها یک F وجود دارد، و هر چیزى که F است G است.»

بنابراین، هر چند ممکن است، توصیفات معرفه، در شکل دستورى جمله‏ها، در محل موضوع قرار گرفته باشند، اما در هنگام تحلیل منطقى آنها، معلوم مى‏شود که «صورت منطقى» (Logical form) آن جمله‏ها در محل موضوع خود، داراى این توصیفات نیست، بلکه در این هنگام توصیفات تنها سور خواهند بود. بر طبق این بیان صورت منطقى جمله «the F, G, است» چنین است:

بنابراین، از نظر راسل، قضیه‏اى که با اداى جمله‏هاى مشتمل بر توصیفات معرفه نیز تعبیر مى‏شود قضیه‏اى شى‏ء - مستقل مى‏باشد.

2- مشکل جانشینى

به اعتقاد راسل، توانایى و کفایت هر نظریه منطقى، وابسته به قابلیت و استعداد آن در شناسایى و حل معماها و مشکلات مى‏باشد. بنابراین، به هر میزان که نظریه‏اى بتواند به کشف و غلبه بر مشکلات و معماهاى موجود، نایل شود، به همان میزان نیز، از کفایت و قابلیت برخوردار خواهد بود. در زمینه توصیفات نیز دو معما و مشکل اساسى وجود دارد که هر نظریه‏اى پیرامون توصیفات، باید بتواند به نحو رضایت بخشى، آنها را حل کند. راسل مدعى است که نظریه توصیفات او مى‏تواند، بطور کامل بر این دو مشکل آزار دهنده فایق آید (راسل، 1905: 47).

یکى از این مشکلات، که ما آن را «مشکل معدومات» نامیده‏ایم، مربوط به جمله هایى است که در محل موضوع دستورى خود واجد عباراتى هستند، که فاقد مدلول یا شى‏ء موصوف مى‏باشند. مانند جمله‏هاى زیر:

10) «پادشاه فرانسه عاقل است»

11) «کوه طلایى سنگین‏تر از تپه‏اى طلایى است»

12) «رستم افراسیاب را کشت»

چون این مشکل، موضوع بحث نوشتار حاضر نیست، از تقریر و توضیح آن خوددارى مى‏کنیم.

اما مشکل اساسى دیگر، که مورد بحث این مقاله نیز قرار گرفته است، مربوط به اعمال «اصل جانشینى» (principleof substitutivity) در جمله هایى است که علاوه بر توصیفات معرفه، بر عباراتى نظیر «او اعتقاد دارد»، «من فکر مى‏کنم» و «جرج پنجم مى‏خواست بداند»، نیز مشتمل هستند، مانند:

13) الف. «جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات، نویسنده ویورلى است»

ب. «اسکات نویسنده ویورلى است»

ج. «جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات اسکات است»

اجمالاً مى‏توان، مفاد اصل جانشینى را بدین گونه بیان کرد: اگر الف) «a=b» جمله این همانى صادقى باشد، ب) a هم جمله‏اى صادق و مشتمل بر a باشد، و ج) B هم جمله‏اى باشد که از جایگزینى B به جاى a در جمله a حاصل شود، بنابراین د) B نیز جمله‏اى صادق خواهد بود. بر طبق این اصل باید بتوان عبارتهاى هم ارزش، یا هم معنا، را در جمله‏هاى مشتمل بر آنها، جایگزین یکدیگر نمود، بدون این که در ارزش صدق کل جمله، یا معنى آن، تغییرى به وجود آید. حال، بر مبناى اینکه جمله (این همانى) (13 ب) جمله‏اى صادق است، اصل جانشینى به ما اجازه مى‏دهد، با جایگزین کردن «اسکات» به جاى عبارت هم معنا (هم ارزش) آن، یعنى «نویسنده ویورلى»، در جمله صادق (13 الف)، جمله صادق دیگرى را نتیجه بگیریم.

توضیح این که، اگر جمله (13 الف) و (13 ب) را در مثال اخیر جمله‏هایى صادق فرض کنیم تا بتوانیم، با اعمال اصل جانشینى در آنها جمله (13 ج) را نتیجه بگیریم. در حالى که مى‏بینیم جمله حاصل شده، یعنى جمله (13 ج)، بر خلاف دو جمله (13 الف) و (13 ب)، جمله‏اى کاذب مى‏باشد. زیرا جرج پنجم، مانند هر فرد عادى دیگرى، پیشاپیش مى‏دانسته است، که اسکات، اسکات است، نه این که بعدا بخواهد بداند، آیا اسکات، اسکات است. به بیان دیگر، به فرض این که اسکات همان نویسنده ویورلى باشد، یعنى این که «اسکات» با «نویسنده ویورلى» هم ارزش (هم مدلول یا هم معنا) باشد، باید بتوان با اعمال اصل جانشینى، در جمله (13 الف) «اسکات» را جایگزین «نویسنده ویورلى» نمود بدون این که در ارزش صدق جمله تغییرى بوجود آید. در حالى که برخلاف انتظار، مى‏بینیم پس از این جایگزینى، در ارزش جمله تغییر حاصل مى‏شود، و جمله‏اى که قبلاً صادق بود کاذب مى‏گردد. (راسل، 1905: 47-48).

ما در این مقاله، این مشکل را «مشکل جانشینى» نامیده‏ایم.

2-1- راه حل راسل براى مشکل جانشینى

همانطور که بیان شد، مطابق نظریه توصیفات راسل، توصیف معرفه «نویسنده ویورلى»، برخلاف اسم خاص «اسکات» (اگر بتوان واقعا آن را اسم خاص محض نامید)، سور وجودى مرکب مى‏باشد، که در زمره عبارات وصفى عنوانى است. این عبارت، مانند دیگر عبارات وصفى عنوانى، چون به تنهایى داراى معنایى نیست که جزء قضیه تعبیر شده باشد، نمى‏توان آن را با «اسکات»، که مطابق فرض، اسم خاص محض مى‏باشد، جانشین کرد.

به بیان دیگر از نظر راسل جمله‏ها، به اعتبارى، بر دو قسمند: الف) جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى، ب) جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى.

در هنگام اداى جمله هایى که در محل موضوع دستورى خود، واجد اسم خاص محض (عبارات اشاره‏اى) هستند، توسط متکلم، قضیه‏اى شى‏ء - وابسته تعبیر مى‏شود که آن قضیه مشتمل، درباره و وابسته به معناى (مدلول و مشارالیه) آن اسم خاص مى‏باشد. به اعتبار این که این گونه قضایا مشتمل، درباره و وابسته به شى‏ء مشارالیه (معناى) اسم خاص مى‏باشند، مى‏توان در آنها اصل جانشینى را اعمال نمود، بدون این که در ارزش صدق قضیه یا جمله تغییرى حاصل شود.

برخلاف هنگامى که قضیه‏اى، توسط جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى، نظیر جمله‏هاى مشتمل بر توصیفات معرفه، مانند جمله بالا، تعبیر شود. در این هنگام چون قضیه‏اى که تعبیر مى‏شود مشتمل، درباره و وابسته به مدلول یا موصوف (احتمالى) عبارت وصفى عنوانى نمى‏باشد (قضیه شى‏ء - مستقل مى‏باشد) اصل جانشینى مورد پیدا نمى‏کند و نمى‏توان آن را اعمال نمود.

به بیان دیگر، چون توصیفات معرفه مستقلاً فاقد معنا هستند، قضیه تعبیر شده با اداى جمله‏هاى مشتمل بر آنها نیز فاقد جزیى معنایى، به عنوان معناى آن توصیفات، مى‏باشد. در این صورت دیگر در قضیه، چیزى باقى نیست که معادل اسکات باشد و ما بتوانیم به جاى آن اسکات قرار دهیم.

توضیح این که، از نظر راسل جمله «اسکات نویسنده ویورلى است» در تحلیل، به جمله مرکب و مسوّر «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است» تبدیل مى‏شود. عبارت مسوّر «تنها و تنها یک فرد، ویورلى را نوشته است»، نیز در ضمن جمله‏ها، و از جمله در ضمن جمله مرکب بالا، مى‏تواند داراى دو گونه دامنه باشد: 1- دامنه تنگ (narrow scope)، 2- دامنه فراخ (wide scope). مطابق قرائت تنگ از عبارت، جمله (13 ج) به این صورت در مى‏آید: «جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا تنها و تنها یک فرد، ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.»

در حالى که به موجب قرائت فراخ، جمله مذکور به این صورت در مى‏آید: «تنها و تنها یک فرد، ویورلى را نوشته است، و جرج پنجم مى‏خواست، بداند، آیا اسکات آن فرد است.»

به بیان دیگر بر اساس قرائت تنگ، جمله (13 الف) با جمله «جرج پنجم مى‏خواست بداند، آیا تنها و تنها یک فرد، ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است» هم ارز و معادل است، در حالى که بر طبق قرائت فراخ، با جمله «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است، و جرج پنجم مى‏خواست بداند، آیا اسکات آن فرد است» معادل و هم ارز مى‏باشد.

بنابراین، به اعتقاد راسل، قضیه تعبیر شده با اداى جمله مشتمل بر توصیفات معرفه، هم در دامنه تنگ و هم در دامنه فراخ، مانند دو جمله بالا، قضیه‏اى شى‏ء - مستقل است که مشتمل و درباره جزیى معناى، به عنوان معناى آن توصیفات، نمى‏باشد.

به موجب این تحلیل راسل، توصیف معرفه «نویسنده ویورلى»، در قرائتهاى دو گانه، از جمله حذف گردیده و به عبارتى مسوّر تبدیل شده است. در این حالت دیگر نه خود عبارت جزء جمله تعبیرکننده مى‏باشد و نه این که معناى آن جزء قضیه تعبیر شده. بنابراین، با توجه به این که در جمله ادا شده (13 الف) و همچنین در قضیه تعبیر شده، از «نویسنده ویورلى» و معناى آن دیگر اثرى باقى نیست، «اصل جانشینى» در آنها موضوعا منتفى خواهد بود (راسل، 1905: 51-52؛ 1910-1911: 20-30؛ 1919: 52-54). و بدین طریق راسل مدعى است، بر مشکل جانشینى فایق آمده و توانسته است با موفقیت آن را برطرف نماید.

اما به نظر نگارنده، على رغم ادعاى راسل، او نتوانسته، مشکل جانشینى را، در متونى مانند متن بالا، که از این پس متون «گرایش‏هاى قضیه‏اى» خوانده مى‏شود، حل نماید؛ نه در قرائت تنگ از توصیف معرفه و نه در دامنه فراخ از آن. به تعبیر دیگر، به نظر ما، نظریه توصیفات راسل، براى توجیه و تحلیل متون گرایشهاى قضیه‏اى de dicto/de re فاقد کفایت و توانایى است.

قبل از این که به دلایل این بى کفایتى و ناتوانى بپردازیم لازم است، ابتدا توضیحى، هر چند مختصر، از متون گرایشهاى قضیه‏اى ارائه دهیم.

3- گرایشهاى قضیه‏اى

قبلاً، در ضمن ویژگى چهارم قضیه، گفتیم که: قضیه محتوى، یا شى‏ء موضوع، گرایشهاى قضیه‏اى است. به بیان دیگر، قضیه، امرى است که شخص نسبت به آن گرایشهایى متعدد، مانند، شک، فکر و اعتقاد پیدا مى‏کند. بنابراین هنگامى که گفته مى‏شود «حسن اعتقاد دارد که احمد جاسوس است»، این قضیه که احمد جاسوس است قضیه‏اى است که متعلّق گرایشى خاص از حسن واقع شده است. عبارتهاى مشتمل بر «اعتقاد»، «علم»، «شک»، «فکر» و مانند آنها، تعبیر کننده امورى مى‏باشند که به «گرایشهاى» قضیه‏اى مشهور شده‏اند؛ به دلیل این که آنها تعابیر گرایشهایى هستند که ممکن است، یک شخص نسبت به یک قضیه داشته باشد. بنابراین، این قضیه که ستاره صبح همان زهره است، مى‏تواند متعلق علم، شک، فکر یا اعتقاد کسى قرار بگیرد (مارتینیچ، 1990: 349-350؛ نیوتن اسمیت، 1991: 208).

3-1- گرایشهاى قضیه‏اى de re/de dicto

جمله مسوَّرى که مشتمل بر عبارت گرایش قضیه‏اى است، de dicto خوانده مى‏شود، اگر عامل (Operator) گرایش قضیه‏اى بیرون از دامنه سور آن جمله باشد، و de reخوانده مى‏شود، اگر عامل گرایشى درون دامنه سور آن جمله قرار گیرد (انگل، 1911: 373؛ پرى، 1979: 90-92؛ ریچارد، 1983: 194، ش 10؛ کواین، 1956: 354؛ 1992: 70؛ چى یرچیا و مک کانل، 1990: 243-244). به تعبیر راسل، جمله‏هاى (مسوّر) مشتمل بر افعال گرایش قضیه‏اى، de dictoهستند، اگر دامنه سور آن تنگ باشد و de re مى‏باشند، اگر دامنه سور آن فراخ باشد.

جمله (14) «حسن اعتقاد دارد که نویسنده شاهنامه شاعر، است»، به حسب این که داراى ابهام دامنه‏اى است، داراى دو گونه قرائت مى‏باشد:

الف- «درباره نویسنده شاهنامه، حسن اعتقاد دارد که او شاعر است.»

ب- «حسن اعتقاد دارد که نویسنده شاهنامه شاعر است.»

بر خلاف راسل، که جمله‏هاى ادا شده مشتمل بر توصیفات معرفه را، در هر دو دامنه فراخ / تنگ، یا de dicto / de re، تعبیرکننده قضایایى شى‏ء - مستقل مى‏داند، بسیارى از فیلسوفان (چى یرچیاولک کانل، 1990:243؛ کمپ، 1990: 59؛ ریچارد، 1983: 187، 195؛ پرى، 1990: 186-187؛ سمن، 1986: 247؛ 1990: 217، 243؛ سوآمز، 1987: 223، 225؛ سینز بورى، 1985: 29-31، 63-64) معتقدند که به موجب قرائت (الف)، که قرائت de re از جمله (14) مى‏باشد و در آن عامل گرایشى، یعنى «اعتقاد دارد»، در دامنه تنگ خود قرار دارد، شخصى معین وجود دارد، مثلاً فردوسى، که حسن درباره او اعتقاد دارد که او شاعر است. در حالى که بر طبق (ب)، که قرائت de dicto از آن جمله مى‏باشد و عامل گرایشى آن در دامنه فراخ خود واقع شده است، ضرورتى براى وجود شخصى خاص که مورد اعتقاد حسن قرار گرفته باشد، وجود ندارد، بلکه به فرض وجود نیز هر کسى که شاهنامه را نوشته باشد، و اگر چه کسى غیر از فردوسى، مى‏تواند مورد اعتقاد حسن قرار گرفته باشد.

در حالت اخیر، اعتقاد درباره شخصى خاص، مثلاً فردوسى، نیست، زیرا چه بسا حسن دچار توهم شده باشد و به اشتباه داراى اعتقاد شده باشد.

با بهره گیرى از تمایز قضیه شى‏ء - وابسته / مستقل مى‏توان گفت: به اعتراف و اذعان این فیلسوفان، جمله (14 الف)، که مثالى از قرائت de re از متون گرایشى است، تعبیرى از اعتقاد به قضیه‏اى شى‏ء - وابسته است که وابسته و درباره شخصى معین، یعنى فردوسى، مى‏باشد که مدلول و مشارالیه عبارتى (اشاره‏اى) است که بیرون از دامنه عامل گرایشى قرار گرفته است. بنابراین، اعتقاد de re وابسته و درباره همان شى‏ء یا شخصى است که قضیه نیز وابسته و درباره آن مى‏باشد.(12) در مقابل جمله (14ب)، که مثالى از قرائت de dicto جمله‏هاى گرایشى است، تعبیرى از اعتقاد به قضیه‏اى شى‏ء - مستقل مى‏باشد. از همین روست که در این اعتقاد، ضرورتى براى وجود کسى که متعلق اعتقاد حسن واقع شده است، نخواهد بود.

اکنون، پس از بیان این مقدمات، هنگام آن رسیده است تا به بیان دلایل ناتوانى و بى کفایتى تحلیل راسلى از وقوع توصیفات معرفه در متون گرایش‏هاى قضیه‏اى بپردازیم.

4- دلایل بى‏کفایتى نظریه توصیفات راسلى (و ناتوانى آن براى حل مشکل جانشینى) در متون گرایشى

به نظر نگارنده تحلیل تسویرى راسلى از توصیفات معرفه از تبیین وقوع توصیفات معرفه در متون گرایشهاى قضیه‏اى عاجز و ناتوان مى‏باشد. به بیان دیگر، به نظر ما راسل نمى‏تواند، مشکل جانشینى را در متون گرایشى حل کند؛ نه در دامنه تنگ، یا de dicto، از توصیفات معرفه، و نه در دامنه فراخ، یا de re، از آنها.

4-1- دلیل بى کفایتى نظریه توصیفات راسل (و ناتوانى آن براى حل مشکل جانشینى) در متون گرایشى de dicto

براى اثبات بى کفایتى و نا توانى نظریه توصیفات راسل، و راه حل آن براى مشکل جانشینى، مناسب است که از خود مثال راسل بهره گیریم.

15- الف- «جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات نویسنده ویورلى است»

ب- «اسکات نویسنده ویورلى است = تنها و تنها یک فرد، ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.»

ج- «جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.»

در این مثال جمله (15 الف) جمله‏اى گرایشى است. این جمله، مى‏تواند داراى دو گونه قرائت de re یا de dicto باشد. جمله (15 ب) هم جمله‏اى این همانى است، که در یک طرف آن «اسکات نویسنده ویورلى است» قرار دارد و در طرف دیگر آن معادل تسویرى راسلى آن. جمله (15 ج) نیز قرائت تسویرى de dicto از جمله(15 الف)، پس از اعمال اصل جانشینى در آن، مى‏باشد.

جمله (15 الف) در این جا همان جمله (13 الف) راسلى است، که مطابق فرض باید صادق باشد. جمله این همانى (15 ب) نیز بر طبق نظریه تسویرى راسل، باید جمله‏اى صادق باشد. همانطور که دیدیم مطابق نظریه راسل جمله «اسکات نویسنده ویورلى است» در تحلیل به جمله مرکب و مسوَّر «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.» تبدیل مى‏شود. به موجب این تحلیل دو جمله «اسکات نویسنده ویورلى است.» و جمله «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.»، با یکدیگر هم ارز و معادل بوده و داراى ارزش صدق یکسان مى‏باشند. بنابراین جمله این همانى مشتمل بر آنها، یعنى جمله (15 ب)، هم جمله‏اى صادق خواهد بود. بر این اساس باید بتوان در جمله (15 الف) به جاى عبارت «اسکات نویسنده ویورلى است» عبارت هم ارز و معادل راسلى از آن، یعنى «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است»، را قرار داد و جمله (15 ج) را نتیجه گرفت.

اگر این تحلیل تسویرى راسل از توصیفات معرفه درست باشد، یعنى جمله «اسکات نویسنده ویورلى است» معادل و هم ارز جمله «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است» باشد، جمله (15 ج)، همانند (15 الف)، باید جمله‏اى صادق باشد. اما خواهیم دید که جمله (15 ج) جمله‏اى کاذب مى‏باشد. کاذب بودن جمله (نتیجه) (15 ج) على رغم صدق (فرضى) جمله‏هاى (مقدم) (15 الف) و (15 ب)، دلیلى خواهد بود بر بى کفایتى نظریه و تحلیلى تسویرى توصیفات راسل در متون گرایشى de dicto.

واضح است که، بر خلاف تحلیل راسل، صادق بودن جمله‏هاى (15 الف) و (15 ب) به هیچ وجه مستلزم صادق بودن (15 ج) نیست. به بیان دیگر فرض صدق جمله‏هاى (15 الف) و (15 ب) صدق جمله (15 ج) را ایجاب نمى‏کند. براى توضیح بیشتر، مانند راسل، فرض مى‏کنیم که جمله (15 الف) جمله‏اى صادق است و جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات نویسنده ویورلى است. همچنین فرض مى‏کنیم که جمله (15 ب) نیز در واقع جمله‏اى صادق باشد و اسکات نویسنده ویورلى است = تنها و تنها یک فرد ویوریلى را نوشته است و اسکات آن فرد است؛ البته بر فرض این که نظریه تسویرى راسل از توصیفات معرفه را نظریه‏اى درست بدانیم.

اگر تحلیل تسویرى راسل از توصیف معرفه «نویسنده ویورلى» درست باشد و جمله (15 ب) به موجب آن جمله‏اى صادق قلمداد شود، مى‏توان بر اساس اصل جانشینى عبارت «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.» را در جمله (15 الف) به جاى عبارت معادل آن، یعنى «اسکات نویسنده ویورلى است.»، قرار داد بدون این که در قضیه معبَّر و ارزش صدق آن (قضیه یا جمله) تغییرى رخ دهد. در حالى که على رغم صادق بودن دو جمله (15 الف) و (15 ب)، جمله (15 ج) مى‏تواند صادق نباشد. زیرا چه بسا جرج پنجم مخالف تحلیل تسویرى راسل از توصیفات معرفه باشد و، مانند استراسون (1950؛ 1952؛ 1954)، توصیفات معرفه، مانند «نویسنده ویورلى»، را عبارت اشاره‏اى، یا اسم خاص محض بداند، که اشاره کننده به اشیاء یا اشخاص معینى به عنوان مشارالیه هستند. بنابراین هر چند جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات نویسنده ویورلى است، اما چنین نیست، مى‏خواست بداند آیا تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است. به بیان دیگر هر چند صادق است که جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات نویسنده ویورلى است، اما صادق نیست که جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است.

بنابراین نمى‏توان، بر اساس جمله مشتمل بر این همانىِ (15 ب)، اصل جانشینى را در جمله (15 الف) اعمال کرد و جمله (15 ج) را به دست آورد. زیرا در این صورت جمله (15 ج)، برخلاف جمله (15 الف) و (15 ب)، جمله‏اى کاذب مى‏باشد.

نتیجه این که على رغم تلاش راسل براى حل، یا پرهیز از، مشکل جانشینى، هنوز این مشکل در متون گرایشهاى قضیه‏اى de dicto، یا دامنه تنگ، به قوت خود باقى است. به سخن دیگر، نظریه تسویرى راسل، على رغم ادعاى وى، فاقد کفایت و توانایى براى تحلیل و تبیین وقوع توصیفات معرفه در متون گرایشى de dicto، یا دامنه تنگ، مى‏باشد.

4-2- دلایل بى کفایتى نظریه توصیفات راسل (و ناتوانى آن براى حل مشکل جانشینى) در متون گرایشى de re

ما در این جا براى اثبات ناتوانى و بى کفایتى نظریه راسل براى حل مشکل جانشینى، و توجیه متون گرایشى de re، دو دلیل اقامه کرده‏ایم. دلیل اول مستند به مطالبى است که در قسمتهاى 1 و 3 به ذکر آنها مبادرت کردیم. دلیل دوم هم مبتنى بر استدلال کواین (1956: 354؛ 1992: 69-71) بر تسویر ناپذیرى متون گرایشهاى قضیه‏اى است. ما این دلیل را «تسویر ناپذیرى متون گرایشى» خواهیم خواند.

4-2-1- دلیل اول

ما در این جا نیز، همانند قبل، استدلال خود را در ضمن مثالى، بیان خواهیم نمود.

16- الف- «جرج پنجم مى‏خواست بداند، آیا اسکات نویسنده ویورلى است»

ب- «اسکات نویسنده ویورلى است = تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و اسکات آن فرد است»

ج- «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا آن فرد اسکات است »

در این مثال جمله (16 الف) جمله گرایشى مشتمل بر توصیفى معرفه است، که مى‏تواند داراى دو گونه دامنه، de re یا de dicto، باشد. جمله (16 ب) جمله‏اى مشتمل بر این همانى است. جمله (16 ج) هم قرائت تسویرى فراخ، یا de re، از جمله (16 الف)، پس از اعمال اصل جانشینى در آن، مى‏باشد.

در این جا نیز نظریه تسویرى راسل نمى‏تواند وقوع de re، یا دامنه فراخ، از توصیف معرفه «نویسنده ویورلى» را که پس از اعمال اصل جانشینى در جمله (16 الف)، توسط (16 ج) از آن تعبیر شده است، توضیح دهد. زیرا از نظر راسل قضیه تعبیر شده توسط اداى جمله (16 ج)، که تحلیل تسویرى فراخ، یا de re، از جمله (16 الف) است، قضیه‏اى شى‏ء - مستقل است، در حالى که قبلاً روشن ساختیم در هنگام اداى جمله‏هاى گرایشى de re مشتمل بر توصیفات معرفه یا اسامى خاص قضیه‏اى شى‏ء - وابسته تعبیر مى‏شود.

توضیح این که، همانطور که در قسمت 3-1 گفتیم، هنگامى که در جمله‏ها و متون گرایشى de re اسم خاص، مانند «اسکات»، یا توصیف معرفه‏اى، مانند «نویسنده ویورلى»، بیرون از دامنه عامل گرایشى قرار گیرد، مانند «درباره اسکات، جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا او نویسنده ویورلى است»، یا «درباره نویسنده ویورلى، جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا او اسکات است»، در موقع اداى آن جمله‏ها و متون، درباره شخص یا شى‏ء معینى گفتگو مى‏شود، که مشارالیه و مدلول آن اسم یا توصیف، یعنى اسکات یا نویسنده ویورلى، مى‏باشد. به بیان دیگر، توسط تحلیل معنایى متون و جمله‏هاى گرایشى de re مشتمل بر توصیفات معرفه و اسامى خاص، مانند تحلیل de re از جمله (16 الف)، آشکار مى‏شود که این گونه جملات تعبیرى از قضایایى شى‏ء - وابسته هستند که درباره شى‏ء یا شخصى معین مى‏باشند که مدلول و مشارالیه آن توصیفات یا اسامى است. در حالى که بر طبق تحلیل تسویرى راسل، هنگامى که جمله (16 ج) ادا مى‏شود درباره شخص یا شیئى معین گفتگو نمى‏شود.

4-2-2- دلیل دوم: تسویر ناپذیرى متون گرایشى

مکرر گفته شد که مطابق نظریه تسویرى راسل، توصیفات معرفه، نظیر «نویسنده ویورلى» که در زمره عبارت مسوّر هستند، در جمله‏هاى گرایشى داراى دو گونه دامنه هستند: 1- دامنه تنگ یا de dicto 2- دامنه فراخ، یا de re. در قرائت فراخ، یا de re، توصیف معرفه، مثلاً «نویسنده ویورلى»، از جمله حذف گردیده و به سور وجودى انحصارى، یعنى «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است»، تبدیل مى‏شود. در این قرائت عامل گرایشى، مثلاً «مى‏خواست بداند»، در دامنه سور وجودى انحصارى قرار مى‏گیرد، مانند جمله (16 ج)، یعنى «تنها و تنها یک فرد ویورلى را نوشته است و جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات آن فرد است.»

کواین (1956: 354؛ 1991: 69-71) و بسیارى از طرفداران وى هر چند قرائت de dicto، یا دامنه تنگ، سورها را در متون گرایشى امرى روا و بدون مشکل مى‏دانند، اما قرائت de re سورها را در متون گرایشى، امرى غیر مجاز مى‏شمرند. استدلال کواین بر تسویر ناپذیرى متون گرایشى، داراى مقدماتى است که در زیر به اختصار بیان مى‏شود.

الف- دو قضیه (17)(эx) (حسن اعتقاد دارد که x جاسوس است(13) و (18) حسن اعتقاد دارد که  (x(эx)جاسوس است)(14)، با یکدیگر متفاوتند، به دلیل این که مى‏توانند در صدق و کذب داراى ارزشى متفاوت با یکدیگر باشند. به همین دلیل مى‏توان از آنها به ترتیب با دو جمله متفاوتِ (17 الف) «کسى وجود دارد که حسن اعتقاد دارد او جاسوس است» و (18 الف) «حسن اعتقاد دارد که کسى جاسوس است»، تعبیر کرد.

ب- جمله هایى را مى‏توان مسوّر نمود، که فرانما و دال بر اشیاء و اشخاص عینى معینى باشند. براى توضیح این مطلب به بیان دو مثال مى‏پردازیم. 1- فرد خاصى را تصور کنید که کلاهى قهوه‏اى بر سر دارد و در برخى مواقع هم از او رفتارهایى مشکوک صادر مى‏شود. همچنین فرض کنید، درست در همین مواقع که از او رفتارهاى مشکوکى سر مى‏زند، حسن هم اتفاقا بطور گذرا و با نظرى اجمالى وى را ببیند. حال فرض کنید همین رخ داد کافى باشد، تا درباره حسن بگوئیم «حسن اعتقاد دارد او جاسوس است». 2- همچنین فرض کنید فردى با موهاى خاکسترى نیز وجود دارد که حسن تنها یک بار او را دیده است و تنها اطلاعى که حسن از این فرد دارد آن است که او حامى مالى گروهى خاص است. اکنون فرض کنید آن دو نفر در واقع یکى هستند، اما حسن از آن بى خبر است. آیا ما مى‏توانیم درباره این شخص (که نام او نیز «احمد» مى‏باشد) بگوئیم: «حسن اعتقاد دارد که او جاسوس است؟» در صورتى که پاسخ به پرسش مثبت باشد، لازمه‏اش نسبت دادن دو اعتقاد متقابل و متناقض به یک فرد، یعنى حسن، مى‏باشد. به دلیل این که از طرف دیگر نیز حسن، با توجه به میزان اطلاع خود از آن فرد، مى‏تواند بگوید که «احمد جاسوس نیست.»

براى جلوگیرى از وضعیت به وجود آمده (تقابل و تناقض) فوق مى‏توان گفت: (19) «حسن اعتقاد دارد که مرد کلاه قهوه‏اى جاسوس است»، و در عین حال نیز گفت که: (20) «حسن اعتقاد ندارد که مرد مو خاکسترى جاسوس است.» اما روشن است که در این هنگام بطور کامل به سلب ارتباط میان حسن و هر شخص معین دیگرى حکم کرده‏ایم. هر چند دو عبارتى که بعد از «که»، ذکر شده‏اند، در واقع درباره یک شخص، یعنى احمد، بوده‏اند، اما اکنون در دو جمله (19) و (20)، هر دو صادق و با یکدیگر قابل جمع شده‏اند.

کواین، این گونه عبارات را، که فاقد دلالت و اشاره به شخص یا شیئى خاص مى‏باشند، عبارت «کدر» (opaque) خوانده است.

ج- بنابراین، بر خلاف نظر راسل، نمى‏توان جمله‏هاى گرایشى کدر، مانند جمله‏هاى (19) و (20)، را که فاقد خاصیت اشاره‏اى و فرا نمایى نسبت به اشخاص و اشیاء عالم هستند، مسوّر نمود و با پابند کردن متغیرى از آنها توسط سورى از بیرون، آنها را در دامنه سور قرار داد. به بیان دیگر، بر خلاف نظر راسل، چون عبارات گرایشى، مانند «اعتقاد دارد که...» و «مى‏خواهد بداند که...»، از نظر دلالت «کدر» مى‏باشند و درباره شى‏ء یا شخصى معین نمى‏باشند، نمى‏توان آنها را مسوّر نموده و در دامنه سور قرار داد.

نتیجه این که، چون قرائت تسویرى de re (راسلى) از توصیفات معرفه در متون گرایشهاى قضیه‏اى با مشکل اشاره شده در بالا مواجه مى‏باشد و در نهایت به تقابل و تناقض مذکور مى‏انجامد، نمى‏توان آن را پذیرفت و به موجب آن متون گرایشى را مسوّر نمود. به بیان دیگر بر اساس این دلیل کواین، تحلیل تسویرى de re راسل، از توصیفات معرفه در متون گرایشى تحلیلى بى کفایت و نادرست از آنهاست. به همین دلیل هم نمى‏تواند، راه حلى براى مشکل جانشینى در این متون قلمداد شود.

منابع

1 - Anderson, C.A and Owens, J. 1990, Propositional Attitudes The Role of Content inLogic, Language,and Mind, Center for the Study of Language and Information.

2 - Chierchia, G.and Mc Conell-Ginet, S. 1990, Meaning and Grammar An Introduction to Semantics, The MIT Press.

3 - Church, A. 1954, Intensional Isomorphism and Identity of Belief, [inN.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

4 - Donnellan, K. 1966, Reference and Definite Descriptions, Philosophical Reivew, [in A.P.Martinich (ed.) 1990].

5 - Donnellan, K. 1974, Speaking of Nothing, Philosophical Reivew, 83.

6 - Engel, P. 1991, The Norm of Turth, Harvester Wheatsheaf.

7 - Frege, G. 1892, On Sense and Reference, [in A.W.Moore (ed.)].

8 - Frege, G. Thoughts, [in N.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

9 - Grayling, A.C. 1990, AN Introduction to Philoslphical Logic, Duckworth.

10 - Kamp, H. Prolegomena to a a Structural Account of Belief and Other Attitudes, [in C.A.Anderson and J.Owens (eds.)1990].

11 - Klemke, E.D. 1971, Essays on Bertrand Russell, Univetsity of Illinois Press.

12 - Kripke, Saul. A. 1979, A Puzzle about Belief, [in N.Slamon and S.Soames (eds.),1988].

13 - Knowledge by Description, [in N.Slamon and S.Soames (eds.), 1988].

14 - Matrinich, A.P. 1990, The Philosophy of Language, (ed.), Oxford.

15 - Neale, S. 1990, Descriptions, MIT Press, Cambridge, Ma.

16 - Newton - Smith, W.H. 1991, Logic: An Introductory Course, Routledge, London.

17 - Perry, J. 1979, The Problem of the Essential Indexical, [in N.Salmom and S.Soames (eds.),1988].

18 - Perry, J. Individuals in Informational and Intentional Content, [in E.Villanueva (ed.), 1990].

19 - Putnam, H. 1954, Synonymy and the Analysis of Belief Sentences, [in N.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

20 - Quine, W.V. 1956, Quantifiers and Propositional Attitudes, [in A.P.Martinich (ed.), 1990].

21 - Quine, W.V. 1992, Pursuit of Truth, Harvard University Press.

22 - Richard, M. 1983, Direct Reference and Ascriptions of Belief, [in N.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

23 - Russel. Bertrand. 1905, On Denoting, Mind, 14, [in R.C.Marsh].

24 - Russel, Bertrand, 1910-1911, Knowledge by Acquaintance and Kaplan, D. 1978, Dthat, [in A.P.Martinich (ed.). 1990].

25 - Russel, Bertrand, 1919, Descriptions, [in A.W.Moore (ed.)].

26 - Slamon, N. 1986, Reflecivity, [in N. Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

27 - Slamon, N. A Millian Heir Rejects the Wages of Sinn, [in C.A.Anderon and J. Owens (eds.). 1990].

28 - Slamon, N and S.Soames (eds.), 1988, Propositions and Attitudes, Oxford Univetsity Press.

29 - Siansbury, R.M. 1985, Russell, Routledge & Kegan Paul.

30 - Soames, S. 1987, Direct Reference, Propositional Attitudes, and Semantic Conten, [in N.salmon and S.Soames (eds.), 1988].

31 - Strawson, P.F. 1950, On Referring, Mind, 59. [in E.D.Klemke (ed.). 1971].

32 - Strawson, P.F. 1952, Introduction to Logical Theory, London, Methuen.

33 - Strawson, P.F. 1954, A.Reply to Mr. Sellars, Phiosophical Review, 63, [in E.D.Klemke (ed.)1971].

34 - Villanueva, E. 1990, Information, Semantics & Epistemology, Basil Blackwell.

 

1 ـ این مقاله برگرفته از طرحى است که با استفاده از تسهیلات دانشگاه پیام نور توسط نگارنده تدوین یافته است.

2 ـ استادیار دانشگاه پیام نور

3 ـ بطورى که نیل (1990: 12-13) گفته است، فیلسوفان، زبان شناسان و منطقدانان کلمه «denote» را براى بیان نوعى از روابط میان اشیاء زبانى و اشیاء غیر زبانى به کار برده‏اند. اما از نظر راسل denote به عنوان «وصف مى‏کند»، «ارضا مى‏شود توسط» و «صدق مى‏کند بر»، استعمال شده است. از نظر راسل موصوف داراى نقش معنایى در قضیه نیست، بلکه تنها شرط وصفى است که این نقش را در قضیه ایفا مى‏کند. به اعتقاد او «denoting phrases» عناوین وضعى و قراردادى براى اشیاء نیستند، بلکه آنها عناوینى هستند که اشیاء را وصف مى‏نمایند. با توجه به این که در ادبیات منطقدانان و فیلسوفان مسلمان «عبارت وصفى عنوانى» نزدیک‏ترین معنا و مفهوم را با denoting phrase راسلى دارد، ما «denoting phrase» را به «عبارت وصفى عنوانى» ترجمه کرده‏ایم.

4 ـ از نظر راسل (1910-1911: 21؛ 1919: 54) اسامى خاص معمولى، نظیر «اسکات»، در حقیقت اسم خاص محض نمى‏باشند. بنابراین در این جا و در بعضى موارد دیگر که این گونه اسامى به عنوان اسم خاص محض لحاظ شده‏اند، تنها بر اساس فرض و مسامحه بوده است.

5 ـ ویژگى اخیر قضیه مورد تأیید فیلسوفان دیگرى، چون فرگه (1892)، سمن و سوآمز (1988)، سوآمز (1987)، نیز قرار گرفته است.

6 ـ این ویژگى نیز مورد تأیید برخى دیگر از فیلسوفان، چون سمن و سوآمز (1988)، ریچارد (1983)، سوآمز (1987)، سمن (1986) و نیل (1990)، واقع شده است.

7 ـ بسیارى دیگر، نظیر فرگه (1892؛ 1988)، سمن و سوآمز (1988)، ریچارد (1983) و سوآمز (1987)، نیز بر این ویژگى از قضیه صحه گذارده‏اند.

8 ـ این ویژگى قضیه نیز مورد تصدیق بسیارى از فیلسوفان، نظیر فرگه (1982؛ 1988)، چرچ (1954)، سمن و سوآمز (1988)، سمن (1986)، سوآمز (1987)، پرى (1979، 1990)، ریچارد (1983)، پوتنام (1954)، کمپ (1990) و کریپکى (1979)، واقع شده است.

9 ـ بر طبق رسم الخط فارسى از راست خوانده شود؛ ابتدا «the F» و سپس «G است».

10 ـ بسیارى دیگر، نظیر فرگه (1892؛ 1988)، استراسون (1950؛ 1952؛ 1954)، دنلن (1966؛ 1974)، کریپکى (1977)، نیل (1990)، سمن و سوآمز (1988)، سوآمز (1987)، سمن (1986)، ریچارد (1983)، چرچ (1954)، پرى (1979، 1990) و پوتنام (1954)، نیز قضایاى تعبیر شده با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى را درباره و وابسته به معناى آن عبارت مى‏دانند.

11 ـ مطابق رسم الخط فارسى از راست خوانده شود.

12 ـ بر اساس مبنا و مفاد نظریه تسویرى توصیفات راسل، در دامنه فراخ، یا وقوع de re، از توصیفات معرفه از شخص یا شى‏ءواحد معین گفتگو نمى‏شود و در این حالت هم، مانند وقوع de dicto توصیفات، قضیه تعبیر شده با جمله‏هاى مشتمل بر توصیفات قضیه‏اى شى‏ء - مستقل مى‏باشد. اما راسل بر خلاف مبناى خود در جایى (1905: 52) به صراحت گفته است که در وقوع دامنه فراخ «نویسنده ویورلى» در ضمن جمله «جرج پنجم مى‏خواست بداند آیا اسکات نویسنده ویورلى است»، درباره شخص واحد معینى گفتگو مى‏شود. به نظر راسل در این حالت جمله فوق مى‏تواند این گونه تعبیر شود که: «درباره مردى که در واقع ویورلى را نوشته است، جرج پنجم مى‏خواست بداند که آیا او اسکات است». درست مثل هنگامى که جرج پنجم اسکات را از فاصله دور ببیند و بپرسد «آیا آن اسکات است؟» به نظر اینجانب این بیان راسل از وقع de re توصیف معرفه در متون گرایش‏هاى قضیه‏اى با نظریه تسویرى او، که به موجب آن توصیفات معرفه عبارت وصفى عنوانى هستند، ناسازگار و متعارض است.

13 ـ مطابق رسم الخط فارسى از راست خوانده شود: «x اى وجود دارد که حسن اعتقاد دارد x جاسوس است».

14 ـ مطابق همان رسم الخط خوانده شود: «حسن اعتقاد دارد که x اى وجود دارد که آن x جاسوس است.»

 

تبلیغات