آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

جدا ناپذیرى نوشتار و دموکراسى در یونان کلاسیک به عنوان یک واقعیت تاریخى، اندیشه افلاطون را به سوى طرح روایت و تفسیر خود از همراهى این دو مقوله در چارچوب دو موضوع فلسفه زبان و فلسفه سیاسى مى‏کشاند . وى با تشخیص روح زمانه و گذار تمدن یونانى از مرحله گفتارى و شفاهى به کتابى و نوشتارى در آشکارترین لایه نسبت فرازبانى آن با نوع خاصى از پولیس یا دولت - شهر - شهروند را نشان مى‏دهد . به تعبیر دیگر، گفتار نوشتارى در شروع و نیز طى مسیر خود با رژیم یا نظام سیاسى دموکراسى پیوند یافته و از آن قابل گسست و انفکاک نیست . در این راستا به نظر مى‏رسد از دو زاویه خاستگاه و ویژگى نوشتار و دموکراسى به نقاطى مشترک مى‏رسیم: خاستگاه وابسته و تبعى این دو به سازنده و پدرى به نام الیگارشى و گفتار، و نیز اشتراک آنها در دو صفت‏برابرى و آزادى (به تناسب موضوع) در عکس العمل به وجود نابرابرى، محدود بودن به ضروریات و نیازهاى ضرورى .

متن

روایت افلاطون از همگامى نوشتار و دموکراسى

مقدمه

در یونان کلاسیک به عنوان یک واقعیت تاریخى شاهد مجموعه تحولاتى چون گذار از خانوار، (genos) به دولت - شهر - شهروند، (Polis) ، از اریستوکراسى به دموکراسى; و از عدالت‏شخصى، (Themis) به عدالت قانونى، (dike) به همراه تحولاتى در زبان، (Logos) در دو وجه گفتارى و نوشتارى آن هستیم . (3) البته این سخن به معناى ایجاد رابطه و نسبتى جبرى، متعین و غیرقابل سرپیچى بین این مجموعه از تحولات نمى باشد، بلکه دلالت‏بر همراهى و همبودى و به عبارتى حضور توامان آنها با هم را دارد .

آنچه که از این مجموعه مورد نظر مى‏باشد همراهى و تفکیک ناپذیرى کلام نوشتارى (4) و دموکراسى است . مبناى این ایده آن است که در سپهر اسطوره «خانوار یا گنوس‏» با «نام‏» همبودى داشته است، ولیکن در سپهر فلسفه خانوار به «دولت - شهر یا پولیس‏» متحول شده و نام نیز به «گفتار» یا «لوگوس‏» تبدیل مى‏شود . از این رو تولد و تاسیس پولیس با زایش لوگوس همگامى دارد . جالب آن که در طول تحولات و فراز و نشیبهاى پولیس، لوگوس نیز حیات و موضوعیت‏خود را به صور مختلف نشان مى‏دهد . به بیانى دیگر مى‏توان گفت که در سپهر فلسفه هم نشینى طبیعى‏اى مابین گفتار یا لوگوس و پولیس و امور مربوط به آن یا سیاست‏بوجود آمده و در این میان به عنوان یک واقعیت (Fact) تاریخى در سطحى خرد و موردى شاهد همراهى کلام نوشتارى (به عنوان وجهى از لوگوس) با دموکراسى (چه در هیات نظام و رژیم و چه فرد یعنى شخص دمکرات) هستیم . (5)

به عبارت دیگر در این جا به گذار تمدن یونانى از سپهر اسطوره به سپهر فلسفه نظر داریم . در این حالت هر سپهر ممیزه و مشخصه‏اى غالب دارد که با آن شناخته و نمودار مى‏شود . پس ویژگى دوره پیشین در دوره بعدى کاملا حذف نشده و از بین نمى‏رود . با پذیرش این مهم سخن ما آن خواهد بود که ویژگى غالب عصر اسطوره «خانوار و نام‏» ، و عصر فلسفه «پولیس و لوگوس‏» مى‏باشد .

با عنایت‏به این مهم مى‏توان گفت که تمدن یونانى غالبا تعریف انسان و امور انسانى را در ارتباط با دو مقوله زبان (در وجه کلان و موسع آن) و امر دیگرى که به رابطه او با دیگران در سطح خرد (خانواده) و کلان (اجتماع و مردم) مربوط است لحاظ مى‏کند .

با عنایت‏به سخن فوق الذکر به صورت مشخص مى‏توان گفت همراهى و همداستانى نوشتار و دموکراسى از آن رو است که نوشتار به مثابه ملک مشترک و عمومى کلیه شهروندان به صورت همگانى و عام در دسترس مردم قرار مى‏گیرد . و به طریقى کم و بیش مشابه نیز دموکراسى یا حکومت مردم (demos) بر نقش و ارزش برابر و یکسان همه مردم در اداره امور پولیس دلالت دارد . دموکراسى ملک مشترک و همگانى مردمى است که در اداره آن مشارکت‏برابر و یکسانى دارند . (6) به بیانى موجز و مضمون وار مى‏توان گفت که نوشتار و دموکراسى در دسترس یکایک و همه مردم قرار دارند، (7) و محور چنین موضوعى اتصال و همبودى این دو مقوله است، از این رو طبیعى است که نوشتار و دموکراسى موجب تقویت، تایید و تسهیل زمینه براى دیگرى شود .

با توجه به پس زمینه ذهنى یونانى در سپهر فلسفه یا همان ارتباط مابین زبان و رابطه یونانى با دیگرى طبیعى است که فلاسفه یونانى در دوره‏هاى مختلف با شدت و ضعف به این مساله پرداخته و یا حتى آن را پیش فرض مباحث‏خویش دانسته باشند . و در دوره‏هاى بعدى نیز رابطه این دو مقوله کلان توسط فیلسوف - مورخ کشف شده، مورد تاکید قرار گرفته یا تبیین شود .

در آثار معاصر نیز شاهد پرداختن به نسبت دو موضوع زبان و سیاست‏به صورت کلى یا به صورت جزئى در یونان کلاسیک هستیم . براى نمونه در این راستا شاهدیم که اثرى به طرح وجود رابطه میان گذار از اریستو کراسى به دموکراسى همراه با تحول در انواع لوگوس مى‏پردازد، ولى در ادامه مؤلف به صورت متمرکز و مشروح به رابطه دموکراسى و نوشتار اشاره نداشته و تنها به پدیده‏اى به نام تورم نوشتار اشاره مى‏نماید . (8) منبعى دیگر از منظر تاریخى به تشریح جداناپذیرى فرآیند دموکراتیزه کردن با نوشتار در یونان کلاسیک و فرق وضعیت نوشتار با موقعیت آن در شرق دور مى‏پردازد . (9) و در نهایت کتابى دیگر با منظر فلسفى در چارچوب فرارفتن از تاکید صرف بر گفتار یا نوشتار در نزد افلاطون و با تکیه عمده بر همپرسه فایدروس بر اساس ایده دسترس پذیرى نوشتار براى همگان به شباهت آن با دموکراسى اشاره مى‏نماید . (10)

با عنایت‏به چنین وضعیتى از ادبیات بحث در دوره معاصر (البته با تمرکز بر سنت فرانسوى) سخن ما آن است که افلاطون فلسفه زبان (لوگوس) و فلسفه سیاسى (پولیس) داشته و در مکالمات مختلف مترصد نسبت‏سازى بین این دو مقوله مى‏باشد . از این رو با توجه به منظومه فلسفى و نیز واقعیت تاریخى افلاطون از بى توجهى و عدم عنایت‏به نسبت دموکراسى و نوشتار به دور بوده است .

در نتیجه بحث ما باید بتواند به صورت مشخص و متمایز، فلسفه و تاریخ را در کنار هم گرد آورد و بدین وسیله کاستى و نقصان کمترى داشته باشد . با توجه به چنین فضا و بسترى زمینه براى طرح این سؤال که حالت ترکیبى نیز دارد مهیا مى‏گردد: افلاطون به عنوان فیلسوفى که در دو حوزه سیاست و زبان به فلسفیدن دست‏یازیده نسبت دو مقوله دموکراسى و نوشتار را چگونه مطرح ساخته؟ و به عبارتى چگونه مورد تفسیر قرار مى‏دهد؟ براى پاسخ به این سؤال و به تعبیرى دستیابى به ارائه فرضیه، گامهاى ذیل باید برداشته شود .

الف) گرایش سیاست و سیاستمدار به نوشتار و نویسندگى

افلاطون با صراحت گرایش سیاست و سیاستمداران عصر به نوشتار و نویسندگى به عنوان روح زمانه (Zeitgeist) را خاطر نشان مى‏سازد . چنین جو عام و کلى نشانگر گذار و گسست از کلام گفتارى و ریطوریقا (Rhetoric) به عنوان هم نشین اولیه و طبیعى پولیس یا دولت - شهر و رسیدن به کلام نوشتارى (Logographias) و ساختن نوشتار، همراه با تعبیر خاصى از سیاست و امور مربوط به پولیس مى‏باشد . (11) چنین تحولى فى نفسه از نظر افلاطون نشانه توهین، تحقیر و ضعف نیست، بلکه دلالت‏بر فرآیندى غیر قابل اجتناب، ستایش برانگیز و قدرتمند دارد . (12) مشروط بر آن که شالوده و مبناى هر دو طرف درست و بر پایه حقیقت‏باشد . از این رو تغییر و تحولات این چنینى بر اساس قیاس و سنجش با معیار برتر و والاى مورد نظر افلاطون مورد داورى و ارزیابى قرار مى‏گیرند . افلاطون گرایش و تمایل سیاست و سیاستمداران به نوشتار را از طریق طرح مفهوم و ایده اتانتوس (Othantos) که توامان دلالت‏بر نامیرایى، و یافتن شهرت پایدار و زوال‏ناپذیر دارد مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهد .

سیاست و سیاستمدار خواهان تحصیل نامیرایى در میان هم عصران خود و نیز در نزد آیندگان هستند و نوشتار، چنین هدفى را تامین مى‏سازد . بدین ترتیب سیاست‏به نوشتار گرایش پیدا کرده و آن را دوست مى‏دارد، و سیاستمدار با این کار به همسرى و برابرى با خدایان دست مى‏یازد . (13) اما این تمام مطلب نیست، زیرا که به نظر افلاطون عینیت‏بخشیدن به اتانتوس یا نامیرایى به تایید و ستایش مردم (demo) نیاز دارد . به عبارت دیگر نوشتار به مرجع، مقام و محملى براى تایید و تصویب نیازمند است و از ابتدا و آغاز نوشتن و نگارش چنین مرجعى همراه و همیار آن مى‏باشد، و نوشتار و نگارنده با صراحت‏به این مهم اشاره مى‏کنند . به گفته سقراط:

- به نظر مى‏رسد که فایدروس تو با حکایت گربه و گوشت ناآشنایى، و علاوه بر این به نظر مى‏رسد نمى‏دانى که جاه طلب‏ترین سیاستمداران بسیار علاقمند نوشتار و بر جاى گذاشتن نوشتار در پس از خود هستند، از آن رو که آنها اهمیت‏بسیارى به ستایش مى‏دهند وقتى که سخنرانى را مى‏نگارند در آغاز آن نام کسانى را که در هر موردى آنها را مدح مى‏کنند مى‏آورند .

- منظورت چیست؟ من در نمى‏یابم .

- نویسنده چنین مى‏گوید: این نوشتار توسط مجلس (boulh) یا مردم (dhmw) یا هر دو تصویب و مقرر شد، . . . . (14)

چنین سر نخ و نشانه‏اى ضرورت پرداخت مشروح‏تر و عمیق به بحث و موضوع خاستگاه نوشتار و فرد انگارنده، و دموکراسى و فرد دموکرات را پیش مى‏کشد .

ب) خاستگاه نوشتار و دموکراسى

از منظر افلاطون رژیم و نظام دموکراسى و نوشتار و نیز فرد نویسنده و دموکرات به عنوان دو موضوع تبعى، غیر مستقل و ساخته شده نیازمند منشاء و خاستگاهى هستند تا از آن به وجود آمده و با تکیه بر آن به حیات و زندگى خود ادامه دهند . که در این خصوص به تناسب کلام گفتارى و تئوت (theuth) در قبال نوشتار و نگارنده، و نظام الیگارشى و الیگارک در مورد نظام دموکراسى و فرد دمکرات نقش پدرى و خاستگاه و منشاء را بر عهده دارند .

تئوت چه از جانب خود و چه تاموس (thamus) به عنوان بوجود آورنده، سازنده و پدر نوشتار و حروف (grammata) ، و تبعى بودن آن نسبت‏به گفتار نیز در قالب واژه گفتار نوشتارى (logographa) نمودار مى‏گردد . بر این اساس نوشتار، محصول، نتیجه و فرآورده بوده و از این رو نیازمند و وابسته به عامل و فاعل خارجى و بیرونى (در قالب تئوت و گفتار) است تا موجودیت و هستى پیدا کند .

پس از بررسى وضعیت‏خاستگاهى نوشتار باید به دموکراسى پرداخت و سپس تشابه منشاء این دو را عرضه کرد . نظام دموکراسى و فرد دمکرات محصول، فرآورده و فرزند نظام الیگارشى و فرد الیگارک هستند . بدین صورت که نظام پدر یا الیگارشى با ایجاد محدودیت و عدم امکان بروز دادن و تامین کردن دیگر نیازها و خواستها، بستر و زمینه ساز محصول و پسرى بنام دموکراسى و فرد دموکرات مى‏گردد . به تعبیر افلاطون، الیگارشى در قالب نظام و فرد با حرص سیرى‏ناپذیر خود براى ثروت و توجه به نیازها و تمایلات ضرورى مهد و زمینه را براى زایش و تولد پسرى که از محدودیت و انحصار ثروت در دست قلیلى به تنگ آمده و دست‏به طغیان مى‏زند فراهم مى‏سازد . (16) با این که فرزند علیه پدر دست‏به شورش مى‏زند اما براى ادامه حیات خود همواره نیازمند حامى + مردم) [dema/gogos: demos است، زیرا بنابر خیال و تصور خود مستقل شده و مى‏تواند روى پاى خود بایستد در حالى که در واقعیت عکس این سخن صدق مى‏کند .

بنابر تفسیر فوق نوشتار و دموکراسى «مطایبه عجیبى‏» را در خود در قبال مساله منشاء و خاستگاه، پنهان دارند: ایندو در حالى که محصول و فرآورده پدرى بنام گفتار و الیگارشى هستند، اما دعوى استقلال و فرا رفتن از ضرورتها را دارند . نظام گفتار و الیگارشى با توجه به نیازها و تمایلات ضرورى و تمرکز در این نقطه کانونى باعث‏شدند تا فرزندان آنها به جهت معکوس تمایل یافته و به انواع نیازها به صورت برابر و یکسان بذل توجه نموده و در جهت تامین آنها دست‏به عمل بزنند، (از این رو به صورت ضمنى از ابتدا نوشتار و دموکراسى به تناسب خویش متوجه و مروج «برابرى‏» و «آزادى‏» و تحقق آنها هستند .) به عبارت دیگر، نوشتار و دموکراسى به عنوان یک امر تبعى خود را مستقل قلمداد مى‏کنند . آنها در حالى که فرزند و فرآورده پدرى بنام گفتار و الیگارشى هستند خود را بى نیاز از حامى و مدافع بیرونى و غیر خود مى‏دانند، ولى در عین حال همواره به چنین عامل و حامى در واقعیت و عمل احتیاج و نیاز پیدا مى‏کنند .

از نظر افلاطون وجود خاستگاه و منشاء تبعى و وابسته براى نوشتار و دموکراسى تبعات و نتایجى چون: مورد سوء استفاده و دستاویز قرار گرفتن نوشتار بد، زشت و نا متناسب (17) ، و دموکراسى در جهت تیرانى (18) ; و چشم پوشى و اغماض به وجود آورنده از صفات منفى فرآورده و یا طرح ویژگیهایى براى آن که وجود ندارند - انتساب صفات خلاف واقع و به عبارتى قلب کیفیات . براى نمونه در راستاى شرح موضوع دوم افلاطون مى‏گوید که در عرصه نوشتار پدر یا بوجود آورنده یا تئوت مدعى است که نوشتار اکسیر حافظه، (mnemis) و خرد و حکمت، (sophias) مى‏باشد، در حالى که داور، شاه یا همان تاموس با نقد سخن تئوت دو ویژگى یادآورى، (opomniseos) و نمود حکمت و خرد، (doxan) را بر نوشتار برمى‏شمارد . (19) و در قبال نظام دموکراسى نیز افلاطون به غفلت نظام الیگارشى از اقدامات فرزندان و جوانان و نیز قلب و استحاله مفاهیم و معانى (نظیر تبدیل شرم و حیاء به حماقت، میانه روى به سادگى، تربیت‏خوبى به گستاخى، آزادى به بى بند و بارى و) . . . (20) اشاره دارد . براساس چنین تفسیرى فرآورده و نتیجه‏اى چون دموکراسى و نوشتار بدلیل خاستگاه تبعى و وابسته و انشقاقى خود از یک سو مورد سوء استفاده و وسیله شدن قرار مى‏گیرند و از دیگر سو حامى و مدافعشان از صفات منفى آنها چشم پوشیده و صفاتى را که ندارند به آنها منتسب مى‏کند . با وجود چنین موضوعى زمینه براى برداشتن قدم بعدى یعنى ذکر ویژگیها و ممیزات نوشتار و دموکراسى مهیا مى‏شود .

ج) ممیزه نوشتار و دموکراسى

بحث درباره خاستگاه تبعى و وابسته نوشتار و دموکراسى و نیز جهت‏گیرى سازنده و پدر آنها قدم به قدم ضرورت پرداختن و به عبارتى برجسته کردن صفات و کیفیات را پیش مى‏کشد . گفتار و الیگارشى که به عنوان منشاء و پدید آورنده عمل مى‏کنند به صورت طبیعى براساس نوعى «ضرورت‏» در عالم زبان (لوگوس) و سیاست (پولیس) قرار داشته و عمل مى‏کنند . ولیکن چنین تمرکز و انحصارى خالى از برخى محرومیتها و محدودیتها که جاى بروز و ظهور ندارند نیست . از این رو نیرویى که در عکس العمل به این چنین انحصار و محدودیتى به ضرورت شکل مى‏گیرد به طرف مقابل حرکت کرده و روى مى‏آورد . رژیم گفتار و الگیارشى با عنایت‏به نیازها و خواسته هایى ضرور و لازم که گریزى از تامین آنها نیست توجیه و عملکرد داشتند . و این مهم خود نوعى محدودیت و نابرابرى را به وجود آورده و تشدید مى‏کند . وجود عده‏اى قلیل و معدود در عرصه زبان و سیاست . به عبارت دقیق‏تر و مشخص‏تر لوگوس و پولیس در اختیار همگان قرار نداشته و همه سهمى برابر و یکسان از آن ندارند . در عکس العمل و پاسخ فرزندان به سلطه پدران نوشتار و دموکراسى قطب مخالف را انتخاب و تبلیغ مى‏کنند: آزادى و برابرى . بدین ترتیب که با نوشته شدن واژه و گفتار دیگر نوشته در انحصار گوینده قرار ندارد، بلکه به این سو و آن سو رفته به همه جا راه مى‏یابد، و بطور یکسان و مساوى در دسترس فهم کنندگان آن و افراد بى توجه و علاقه به آن قرار مى‏گیرد . (21) بر عکس اتصال کلام گفتارى با گوینده‏اى حاضر و زنده، زمانى که نوشتار و کلام نوشتارى شکل مى‏گیرد بین این دو جدایى افتاده و دیگر نوشته به صورت یک جسد در اختیار همگان قرار گرفته و در استفاده از آن آزادى عمل و اختیار وجود دارد . از این رو نوشتار بصورت برابر و یکسان و بدون هیچ گونه تفاوت و تمایزى در اختیار همه کس قرار مى‏گیرد و دیگر ملک مطلق و انحصارى فرد و شخصى نیست، و همین امر بر حسب مورد موجب یک نوع آزادى نزدیک به لگام گسیختگى به صورت کم و زیاد کردن عبارات، بالا و پائین بردن واژگان و جملات مى‏شود (22) . برعکس گفتار، با وجود این که در اختیار همگان قرار دارد اما به عنوان موجودى زنده، آغازگر و به وجود آورنده مى‏تواند از خود دفاع نموده و در مقابل سخن دیگر و سؤالى که از آن مى‏شود پاسخگو باشد . از این رو لوگوس گفتارى خصوصیات یک موجود زنده را داراست ولى لوگوس نوشتارى نظیر یک جسد مى‏باشد . البته این سخن تمام مطلب نیست زیرا افلاطون زمانى که مساله را از زاویه «حقیقت و درستى‏» مطرح مى‏کند گفتار و نوشتار را به یک نحو و شیوه با چنین معیارى مى‏سنجد و مورد داورى قرار مى‏دهد، که در چنین صورتى همیشه و ضرورتا گفتار بر نوشتار برترى و امتیاز ندارد .

وضعیت همراه و یاور نوشتار یعنى دموکراسى نیز بر این مبناست که به موضوعات مختلف و نیز شهروندان در امر شهروندى و مسؤولیت و مقام دولتى سهمى برابر و یکسان داده مى‏شود . چنین برابرى به صورت یکسان و بدون تفاوت به افراد برابر و نابرابر و انواع تمایلات ضرور و غیر ضرور تعلق مى‏گیرد . (23) برابرى افراد به وجه یکسان و مشابه و نیز موضوعات موجب آزادى و اختیار براى افراد در عرصه‏هاى مختلف گفتار، کنش و عمل، طرح و برنامه، مدل و الگو، جنگ و صلح، قانون، تربیت و پرورش، و غیره مى‏شود . (24) تا پیش از این میان افراد و موضوعات تفکیک و حد و حدود سلسله مراتبى وجود داشت، اما حال در دموکراسى یک نوع برابرى و یکسانى که منتهى به آزاد بودن برابرها مى‏گردد غلبه مى‏یابد و بدین ترتیب تکثر و تنوعى از مواد و موضوعات و عناصر مختلف به وجود مى‏آید (نظیر یک تکه پارچه رنگارنگ .) بر این اساس مى‏توان گفت که افلاطون به دموکراسى سوء ظن نسبى دارد و کاملا آن را مردود و مطرود نمى‏شمارد . بدین معنا که کاستى نظام پدر یا الیگارشى در انحصار تمام ضروریات به ثروت و عدم رعایت‏یک نوع تعادل و همه جانبه‏نگرى موجب عکس العمل و عصیان پسر یا دموکراسى علیه پدر یا الیگارشى مى‏گردد . اما با وجود طبیعى بودن چنین عکس العملى دموکراسى نیز با تکیه و تاکید بر آزادى و برابرى به وجه دیگرى به افراط افتاده و زمینه را براى تیرانى مهیا مى‏سازد . از این رو افلاطون دموکراسى را با نگاه به پاسخ آن به الیگارشى از یک سو و فرو افتادن آن به تیرانى از سوى دیگر مورد داورى قرار مى‏دهد .

د) نتیجه

افلاطون به عنوان یک واقعیت تاریخى در یونان کلاسیک و نیز عصر خود تمایل و روى آوردن سیاست و سیاستمدار به نوشتار و نویسندگى را تشخیص داده و بر اساس این چنین امر واقع و نیز مبانى فلسفى خود یعنى چارچوب فلسفه سیاسى و فلسفه زبان از دو مبنا و سکو به تفسیر همراهى و پیوستگى نوشتار و دموکراسى مى‏پردازد . از یک سو منشاء و خاستگاه وابسته و تبعى نوشتار و دموکراسى با دلالتهاى آنها، و از دیگر سو ویژگى و ممیزه این دو مقوله تحت عنوان برابرى و آزادى (به تناسب مورد) مطرح مى‏شود . بدین طریق زمانى که این دو مبنا را کنار هم قرار مى‏دهیم فرضیه ما در قالب تفکیک ناپذیرى نوشتار و دموکراسى به لحاظ نظرى و عملى در نزد افلاطون شکل مى‏گیرد . بدین طریق وى ضمن درک گذار تمدن یونانى از مرحله شفاهى به نوشتارى و کتابى، تاثیر فرازبانى آن از طریق ارتباطش با نوع خاصى از نظام سیاسى (یعنى دموکراسى) و تبعات آن را نیز ترسیم و آسیب‏شناسى مى‏کند . به تعبیرى دیگر، نوشتار و دموکراسى داراى دو مقطع آغازین و پایانى هستند و این دو مقطع دو نوع تبیین و ارزیابى متفاوت مى‏طلبد . در نقطه شروع به دلیل وجود یک نوع کاستى و محدودیت، شکل‏گیرى محصولى به نام نوشتار و دموکراسى، ضرورى و به عبارتى غیر قابل اجتناب مى‏نماید . پس از آن که این دو محصول شکل گرفتند در طى فرایند رشد و بلوغ خود با ظاهر کردن ممیزات خود به پایانى نیک ختم نمى‏شوند . از این رو افلاطون با خوش بینى و حسن ظن نسبت‏به این دو پدیده و فرآورده بحث را آغاز مى‏کند ولى با بدبینى و سوء ظن بحث را به پایان مى‏رساند . و در اینجا مجبور به انتخاب یک شق نیستیم زیرا این نظر و ایده دو لحظه و آن مقوله‏اى واحد به نام دموکراسى و نوشتار را نشان مى‏دهد .

پى‏نوشت‏ها:

1) دانشجوى دکترى رشته علوم سیاسى دانشگاه تربیت مدرس .

2) استادیار دانشگاه تربیت مدرس .

3. Henri Joly, |Le Renversement Platonicien Logos, Episteme, Polis|, (Paris: Libraire Philosophique, 1974), p.112.

4) زیرا که یونانیان لوگوس یا زبان را اساسا به عنوان گفتار و سخن درک و فهم مى‏کردند و از اینرو از کلام گفتارى و نوشتارى صحبت مى‏نمودند .

5. J.P. Vernant, |Mythe et pensee chez les Grecs, Etudes de Psychologie historique|, ( Paris: Maspero, 1965), pp. 151-152.

6. Pierre leveque & P. Vidal - Naquet, |Ccleisthenes the Athenian|,D.A. curtis trans., ( New Jersey: Humanities Press, 1996), pp. 128-133.

7. Jacques Derrida, |Dissemination| ,Barbara Johnson trans., (Chicago: The Universty of Chicago Press, 1981), p.144.

8. Henri Joly, op. Cit., p. 112.

9. J.P. Vernant, op.Cit., pp, 25, 78.

10. Jacques Derrida, op.Cit., P. 144.

11. , |Plato in twelve volumes|, Harold N.Fowler trans., (Cambridge: Harvard University Press, 1971), vol. I, Phaedrus, 257 E.

12. Ibid., 257 c,D.

13. Ibid., 285 C.

14. Ibid., 285 A.

15. Ibid., 274 D, E.

16. , |Plato in twelve Volumes|, Paul Shorey trans., (Cambridge: Harvard University Press, 1970), vol. VI, The Republic, Book VIII, 556 A, B, 556 D, E.

17. Phaedrus, op.cit., 258 D.

18. The Republic, Book VIII, op.Cit., 562 A-C.

19. Phaedrus, op.Cit., 274 E, 275 A.

20. The Pepublic, Book VIII, op.Cit., 560 D, E; 561 A.

21. Phaedrus, op.Cit., 275 D, E.

22. Ibid., 278 D, E.

23. The Republic, Book VIII, op.Cit., 557 A, 558 C, 561 B, C.

24) افلاطون درباره هر یک از موضوعات مذکور به بحث مى‏پردازد:

Ibid., 557 B-558 C.

 

تبلیغات