قدرت خدا از دیدگاه صدرالمتألهین و حل اختلاف جی ال مکی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
در این مقاله با توجه به اهمیتشناخت قدرت خدا در فلسفه و کلام اسلامى تلاش شده استبه چند سؤال اساسى در این باب بر مبناى دیدگاههاى صدرالمتالهین پاسخ داده شود: 1- جایگاه قدرت در مجموعه صفات الهى کجاست؟ از صفات فعل استیا ذات؟ عین ذات استیا زاید بر ذات؟ 2- رابطه صفت قدرت با سایر صفات جمال الهى چگونه است؟ 3- قدرت خدا را چگونه باید تفسیر کرد که نه موجب تشبیه گرایى شود و نه مستلزم اشتراک لفظى مفهوم قدرت در انسان و خدا گردد. 4- ویژگیهاى قدرت حق تعالى و وجوه تمایز آن با قدرت انسان چیست؟ 5- قدرت مطلقه و به عبارت دیگر شمول قدرت الهى بر همه ممکنات با توجه به رحمتبى پایان او. اولا: با شرورى که در عالم مشاهده مىشود چگونه قابل جمع است؟ ثانیا: با اختیار انسان و شرور اخلاقى او چه سان قابل توجیه است.متن
حکیم و فیلسوف الهى صدر الدین محمد شیرازى مجدد فلسفه اسلامى (م 1050 ه) یکى از جامعترین تحقیقات و تتبعاتش در فلسفه الهى در باب صفات حق تعالى است و شاید بتوان گفت در میان فیلسوفان و متکلمان اسلامى پیش و حتى بعد از او کسى در این زمینه از او پیشى نگرفته است.
او در بسیارى از تالیفاتش - چه تالیفات فلسفى نظیر اسفار، شواهد الربوبیه، مشاعر و مظاهر الالهیه و... و چه آثار تفسیرى نظیر تفسیر سوره حمد، توحید، حدید و... و چه آثار حدیثى اش نظیر شرح اصول کافى - به تفصیل در صفات حق تعالى از جمله قدرت او - جل جلاله - سخن گفته است ایشان در اسفار که دائرة المعارف فلسفى او استبیشترین تحقیقاتش را به معرفت ربوبى، صفات، افعال و آثارش اختصاص داده است، بطورى که دو جلد از کتاب اسفار نه جلدى ایشان (ج 6 و 7) در این باب است.
وى این مباحث را در ده موقف طراحى نموده که موقف چهارم آن به بحث در قدرت و اراده خدا اختصاص یافته است.
در این مقاله ابتدا دیدگاه کلى ایشان درباره صفات الهى بیان مىگردد و بر این مبنا نظریه ایشان در باب قدرت بررسى مىشود.
1- دیدگاه صدر المتالهین در صفات الهى به وجه عام
صدر المتالهین صفات حق تعالى را با الهام از آیه شریفه «تبارک اسم ربک ذى الجلال والاکرام» (2) به صفات جلال (3) (سلبى) و جمال (4) (ثبوتى) و صفات ثبوتى را به حقیقى و نسبى (اضافى) تقسیم کرده و همه صفات حقیقى را به وجوب وجود و اضافى را به اضافه قیومى برمىگرداند. (5)
در نظر ایشان صفات حقیقى اگر چه داراى مفاهیم متغایرند اما همه مصداق یک حقیقت واحد و عین ذات حق تعالى هستند چنانکه مىگوید:
«ان صفاته الحقیقیه کلها حقیقة واحدة لا تزید على ذاته تعالى; و ان تغایرت مفهوماتها; (6)
ایشان در فصلى دیگر در تاکید همین نکته مىگوید:
سخن حق در معناى عینیت ذات و صفات حق این است که این صفات کمال که از حیث مفهوم کثیرند همه به وجود ذات احدى حق موجودند; یعنى در واقعیت هستى ذات متعالى او جداى از صفاتش نیست، به گونهاى که هر کدام یک وجود ممتاز از دیگرى داشته باشد و یا این که هر صفتى از صفات دیگر متمایز باشد، بلکه او به نفس ذات خویش قادر و به عین ذات خویش عالم است.» (7)
صدر المتالهین در عدم زیادت صفات حق تعالى بر ذات او چند برهان مىآورد در برهان اول مىفرماید: «اگر این صفات کمالى مثل علم و قدرت و مانند این دو زائد بر وجود ذاتش بوده و ذات - در مرتبه وجود ذات - مصداق این صفات کمال نباشد لازم مىآید ذاتش به خودى خود [در مرتبه وجود ذات] خالى و عارى از این صفات باشد.
پس در مرتبه ذات [مثلا] عالم به اشیاء و قادر بر آنچه مىخواهد نیست و این سخن باطل است زیرا ذاتش مبدا همه خیرات و کمالات است پس چگونه متصور است که در مرتبه ذات ناقص و مستکمل به غیر باشد؟ چرا که لازمه این حرف این است که غیر در او مؤثر باشد در نتیجه او منفعل از غیر خواهد بود، در حالى که فاعل ماسواى خویش است; و لازم مىآید در او دو جهت فعل و انفعال [از حیثیت واحد] فرض نماییم و این بطلانش بدیهى است. پس محال است صفات او زاید بر ذاتش باشد.» (8)
پس دیدگاه ایشان در باب صفات حق تعالى را مىتوانیم این گونه خلاصه نماییم:
1- همه صفات حقیقى حق تعالى حقیقت واحدند.
2- صفات حقیقى حق تعالى زائد بر ذات نیستند بلکه عین ذات و عین یکدیگرند.
3- عینیت صفات با ذات و صفات با یکدیگر عینیت مصداقى است نه مفهومى.
2- قدرت الهى از دیدگاه وجودشناسى
گر چه با تامل در آنچه به نحو اجمال در باب صفات حق تعالى از دیدگاه صدر المتالهین آوردهایم موضع کلى ایشان در باب قدرت او جل جلاله نیز آشکار مىشود لکن لازم استبا تفصیل بیشترى به این مساله بپردازیم:
الف - اثبات قدرت خداى تعالى - با بررسى کلمات صدرالمتالهین در بحث از واجب الوجود و ویژگیهاى او مىتوان به چند دلیل در اثبات قدرت خداى تعالى دستیافت:
1- برهان صد یقین: صدر المتالهین با استفاده از برهان صدیقین نه تنها واجب الوجود بلکه توحید و صفات کمال او - جل جلاله - از جمله قدرت را نیز ثابت مىکند چنان که مىفرماید:
«با این برهان وجود واجب تعالى و توحیدش و همچنین قدرت و ارادهاش و... ثابتشده است.» (9)
2- قاعده «بسیط الحقیقة کل الاشیاء»: بر اساس این قاعده همه کمالات وجودى براى حق تعالى که حقیقتى بسیط و وجودى محض و مبراى از هر گونه نقص و قصور وجودى است ثابت و مسلم است; یعنى او واجد هر کمالى است که در معلولاتش هست چنانکه علامه طباطبایى در ذیل این برهان مىفرماید:
«این حقیقتبسیط حقیقتى است که تنها جهات وجودى اشیاء بر او حمل مىشود و به عبارت دیگر او واجد همه کمالات بوده و بر همه کمالات سیطره قیومى دارد.» (10)
پس بر اساس این برهان مىتوان گفت: یکى از کمالات وجودى قدرت است و خداوند واجد همه کمالات است پس خداوند قادر استبه نحو اعلى و اشرف.
3- قاعده «ان الواجب لذاته واجب من جمیع جهاته»: بر اساس این قاعده موجودى که در وجودش وجوب ذاتى دارد، در همه جهات وجودیش هم باید واجب باشد، یعنى اولا، همه صفات و کمالات وجود را داشته باشد. ثانیا، این کمالات را از ناحیه ذات خویش واجد باشد نه از ناحیه غیر. ایشان دو دلیل براى اثبات این مساله ذکر مىکند، در دلیل اول مىفرماید:
«اگر واجب تعالى نسبتبه یکى از صفات کمالى جهت امکانى داشته باشد، لازم مىآید به حسب ذاتش مرکب باشد». (11)
بدیهى است که راه یافتن ترکیب در ذات واجب الوجود محال است. پس باید جهت اتصاف حق تعالى به هر صفت کمالى که فرض نماییم نسبت وجوب و ضرورت باشد نه امکان. (12)
بر اساس این قاعده قدرت یکى از صفات کمالى وجود است; زیرا اولا، واجب تعالى باید قادر باشد چون فقدان قدرت مستلزم نقص و ترکیب ذات از وجود و عدم یا وجدان و فقدان است و این مستلزم امکان و فقر و نیازمندى است و این خلاف فرض ماست که گفتیم واجب الوجود بالذات واجب من جمیع جهات است.
ثانیا، این صفتباید از ناحیه ذات خودش براى او باشد نه از ناحیه غیر چون مستلزم معلولیت او است و این با وجوب ذاتى سازگار نیست.
ب - جایگاه قدرت در مجموعه صفات حق تعالى - بعد از اثبات قادریتخداى تعالى لازم است مشخص شود که قدرت از صفات سلبى استیا ثبوتى و اگر ثبوتى است، صفت ذات و حقیقى است و یا صفت فعل و اضافى محض و اگر از صفات حقیقى استحقیقى محض استیا حقیقى ذات اضافه؟
صدر المتالهین در شرح اصول کافى ذیل روایت ابابصیر که از امام صادق علیه السلام نقل کرده (13) به تقسیم بندى صفات مىپردازد، در این تقسیم بندى ایشان بعد از تقسیم صفات به سلبى محض مثل قدوسیت و فردیت و اضافى محض مثل مبدایت و رازقیت و صفات حقیقى مىگوید:
«دستهاى از صفات، صفات حقیقى هستند خواه حقیقى داراى اضافه باشد مثل عالم بودن و قادر بودن یا حقیقى بدون اضافه مثل حیات و بقا... صفات حقیقى هیچکدام زائد بر ذات نیستند پس ذاتش عین هستى و علم و قدرت است و او موجودى عالم و قادر است... علم و قدرت، کمالات وجودند پس این کمالات اولا و بالذات براى وجود تام الهى ثابت است پس خداى تعالى به ذات خودش نه به صفتى زائد بر ذات زنده و بر پادارنده و دانا و توانا و صاحب اراده است». (14)
از بیان صدرالمتالهین نتیجه مىگیریم که مفهوم قدرت از صفات حقیقى داراى اضافه است نه حقیقى محض مثل حیات و بقا و نه اضافى محض مثل خالق بودن و رازق بودن که مستلزم مرزوق و مخلوق است. چون در صدر روایت آمده است «القدرة ذاته و لا مقدور». (15) قدرت عین ذاتش بود در حالى که مقدورى نبود. پس به عبارت دیگر قدرت از صفات ذات است نه از صفات فعل.
حال این سؤال طرح مىشود که اولا، رابطه قدرت با ذات چگونه است؟ آیا عین ذات استیا زائد بر ذات؟ ثانیا، رابطه قدرت با سایر صفات ذاتى چگونه است؟
ج - رابطه قدرت با ذات حق تعالى و سایر صفات حقیقى او - جل جلاله - بعد از این که برخلاف برخى از اصحاب اعتزال (16) ابتشد که خداوند حقیقتا قادر است و قدرت از صفات کمال وجودى اوست دو نظریه مطرح است:
1- نظریه اشاعره که قدرت و سایر صفات حقیقى خداوند را زائد بر ذاتش و قدیم به قدم ذات مىدانند. (17)
2- نظریه حکماى اسلام و متکلمان امامیه (18) و بسیارى از معتزله (19) که قدرت و سایر صفات حقیقى خداوند را عین ذات مىدانند. صدر المتالهین هم به دلایل عقلى و نقلى مؤید نظریه دوم است و معتقد است قدرت حق تعالى اگر چه از نظر مفهوم مغایر مفهوم ذات و سایر صفات است اما از نظر مصداق عین ذات و عین سایر صفات حقیقى است. چنانکه مىفرماید:
واجب الوجود اگر چه متصف به علم و قدرت و... مىشود، اما این صفات تنها به وجود ذات موجودند; پس این صفات اگر چه مفاهیمشان متغایرند، اما در خداى تعالى همه به یک وجود موجودند. (20)
صدر المتالهین در ادامه نظریههاى ابن سینا و ابوطالب مکى و فارابى را در تایید نظریه خویش مىآورد. (21)
صدرالدین شیرازى علاوه بر دلایل عقلى - فلسفى، روایاتى از ائمه هدى علیهم السلام نقل مىکند و آنها را نیز شاهد بر اثبات مدعاى خویش مىداند، چنانکه در شرح روایت ابابصیر از امام صادقعلیه السلام که دلالتبر همین مطلب مىکرد یادآور شدیم. از مجموعه آنچه در اثبات قدرت بیان گردید نتیجه مىشود:
اولا، قدرت خدا از صفات کمال و جمال و از صفات حقیقى است.
ثانیا، قدرت حق تعالى با ذات او - جل جلاله - و سایر صفات حقیقى او عینیت مصداقى دارد.
ثالثا، مفهوم قدرت غیر از مفهوم ذات و غیر از مفهوم سایر صفات کمال است.
3- قدرت الهى از دیدگاه معناشناسى
یکى از مباحث مهم در بحث قدرت حق تعالى و شاید یکى از معضلات این بحثشناختحقیقت قدرت و ارائه تفسیرى روشن از قدرت الهى است. زیرا به همان اندازه که در انتساب صفت قدرت به حق تعالى اتفاق نظر وجود دارد (22) در تفسیر قدرت اختلاف نظر است تا جایى که برخى آن را به سلب صفتسلبى «عاجز نیست» (23) و بعضى مثل متکلمان آن را به «صحت ایجاد عالم و ترکش که از روى قصد باشد» (24) و بعضى مثل فیلسوفان به فعلى که از روى خواستیا مشیت انجام مىگیرد معنا کردهاند. پس لازم استبا تحلیل دقیق مفهوم قدرت در انسان راهى براى تفسیر صحیح آن در حق تعالى پیدا نماییم.
صدر المتالهین در آثارش نظیر اسفار (25) ،شواهد الربوبیه (26) ،مشاعر (27) و... گاه به اختصار و گاه به تفصیل در این باب سخن گفته است. در اسفار در بحث قوهها و فعلها کیفیات نفسانى و بحث قدرت حق تعالى این مساله را بررسى نموده است; در بحث قوه و فعل از تحلیل معناى قوه مفهوم قدرت را استنباط مىکند که ملخص آن چنین است:
«قوه مشترک لفظى است که بر معانى زیادى دلالت دارد، لکن گویى ابتدا براى معنایى که در حیوان است که بواسطه آن توان انجام کار را دارد وضع شده است، ضد آن ضعف است، پس قوه به این معنا «مبدئى» دارد که همان «قدرت» است و آن به این معناست که حیوان به گونهاى باشد که «اگر خواست، فعل از او صادر شود و اگر نخواست، صادر نشود» (28) ضد این معنا عجز است و «لازمى» دارد و آن عدم انفعال است.» (29)
بعد از بیان مذکور که تعریف قدرت بر مبناى آراى حکیمان استبه تحلیل منطقى دیگرى از قوه مىپردازد و از آن تعریف دیگرى براى قدرت ارائه مىدهد:
«قوه وصفى دارد که به منزله جنس است و لازمى دارد; آنچه که به منزله جنس براى قوه است «صفت تاثیر در غیر» (30) است، اما لازمش امکان است; زیرا قادر چون «هم صدور فعل از او جایز است و هم عدم صدور» (31) بنابراین صدور فعل از او در محل امکان استیعنى حالت امکانى دارد». (32)
پس با تحلیل معناى قوه صدر المتالهین دو معنا براى قدرت ذکر مىکند.
ایشان در بحث تفسیر قدرت حق تعالى (33) همین دو تعریف را ذکر مىکند و معناى دوم یعنى «صحت فعل و ترک» را ویژه متکلمین مىداند، چنان که قاضى عبدالجبار معتزلى در بیان قادر بودن خداى تعالى مىگوید:
«بدان که قدیم جل و عز متصف به قادر بودن مىشود و مقصود از آن این است که او به گونهاى است که ایجاد افعال از او صحیح است، اما در حالت کلى قادر را آن کسى مىدانیم که صدور فعل از او صحیح باشد مادام که مانعى نباشد... اما خداى تعالى چون تصور مانع در مقابل او محال است پس او - جل ذکره - هر چه که در حیطه قدرت اوست ایجادش هم جایز است.» (34)
میر سید شریف جرجانى نیز در شرح المواقف در بیان قدرت خداوند از نظر اشاعره مىنویسد:
«خداى تعالى قادر استیعنى ایجاد عالم و ترکش براى او جایز است... و این مذهب همه معتقدان به مذهب (متکلمان) است; اما فیلسوفان قدرت به این معنا را رد کردند. اما قادر بودن خدا به این معنا که «اگر خواست فعل از او صادر مىشود و اگر نخواست صادر نمىشود متفق علیه بین فیلسوفان و متکلمان است». (35)
خواجه نصیر الدین طوسى از متکلمان مشهور امامیه در تعریف قدرت «مصححة للفعل بالنسبة» (36) را مىآورد علامه حلى (37) و همچنین لاهیجى (38) در شرحشان مراد خواجه از «نسبت» را در این تعریف نسبت فعل به فاعل معنا کردهاند پس معناى عبارت خواجه این مىشود که با بودن قدرت انتساب فعل به فاعلش صحیح است، و معناى «صحت» را لاهیجى در شوارق جواز و امکان معنا کرده است (39) و در ادامه مىگوید: «فاذا صح صدوره عنه صح عدم صدوره ایضا» پس وقتى صدور فعل از او صحیح (جایز) بود عدم صدور هم از او ممکن است. البته خواجه نصیر نیز در ادامه تعریفش قید «و تعلقها بالطرفین» را اضافه مىکند یعنى قدرت هم به فعل تعلق مىگیرد هم به ترک. بنابراین تعریف خواجه نصیر از متکلمان امامیه هم منطبق بر تعریف متکلمان معتزله و اشاعره مىشود.
به گزارش صدر المتالهین بعضى از فضلاى متاخر (40) خواستند بین این دو معنا تلازم ایجاد نمایند، به این معنا که پذیرش معناى دوم مستلزم پذیرش معناى اول هم هست، یعنى فاعل به حسب نفس ذاتش، مشیت و عدم مشیت از او جایز است و وقتى شیتحتمى شد فعل از او واجب مىشود و وقتى عدم مشیت ضرورت پیدا کرد ترک واجب مىشود پس دوام فعل و وجوبش از ناحیه مشیت است و وجوب مشیتبا صحت ترک بر فرض عدم مشیت منافاتى ندارد. (41)
صدر المتالهین در پاسخ این استدلال مىگوید:
«صحت و جواز و مقابلش (ترک) به امکان ذاتى (42) برمى گردد، و حکیمان تحقق جهت امکان در واجب الوجود را محال مىدانند، زیرا در حریم وجوب ذاتى وجود بدون عدم و وجوب بدون امکان فعلیتبدون قوه است... پس مشیت او که متعلق به وجود و افاضه او است عین ذات او استبدون این که بین ذات و مشیت او تغایرى باشد، چه در واقع خارجى و چه در تصور ذهنى. پس ذات عین مشیت و مشیت عین ذات است». (43)
البته صدرالمتالهین انطباق این دو تفسیر را در قادرى که ارادهاش زائد بر ذات اواست جایز مىداند (44) ; اما در واجب تعالى که ذات او منشا فعل اوست و قدرت او عین مشیت او و آن هم عین علم او به وجه خیر و نظام اتم است جایز نمىداند. چون قدرت او خارج از حدود امکان است، پس قدرت او - جل جلاله - کیف نفسانى هم نیست (چون کیف از مقولات عرضى و از ماهیات امکانى است).
بنابراین نسبت قدرت خداى تعالى به موجودات نسبت امکانى نسبت زیرا همه موجودات به قدرت او وجوب و وجود پیدا کردهاند. پس قدرت او براى ایجاد فعل به تنهایى تمام است چون عین علم و اراده استبرخلاف قدرت حیوان که ناقص است. (45) صدر المتالهین در پایان این توضیحات مىگوید:
«اطلاق قدرت بر ذات بارى - که نامش بلند است - به معناى «اگر بخواهد فعل از او صادر مىشود و اگر نخواهد صادر نمىشود، درست است.» (46)
صدر المتالهین در شواهد الربوبیه نیز تعریفى براى قدرت مىآورد که قریب به همین مضمون استبا این تفاوت که آن را مبتنى بر شرط نمىکند، چنانکه مىگوید:
«قدرت او [ جل جلاله ] افاضه هستى استبر اشیاء بر اساس مشیت او، که این مشیت زائد بر ذاتش نیستبلکه عین عنایت ازلى اوستبه ماسواى خویش». (47)
بر اساس این تعریف صدق اوصاف حق تعالى بر ذاتش به ضرورت ازلى است پس عنایت و مشیت و قدرت به ضرورت ازلى بر خداى سبحان صادق است و این تعریف تنها بر خداى تعالى مطابقت دارد، چون ضرورت ازلى ویژه او است; اما تعریف مشهور حکما عام است، یعنى هم شامل قدرت تام یعنى قدرت خداى تعالى مىشود و هم شامل قدرت ناقص که قدرت حیوان است.
از سوى دیگر براى انطباق این دو معنا در مورد خداى سبحان مىتوان گفت; صدق قضیه شرطى «ان شاء فعل» با وجوب مقدم و این که عقد الحمل آن ضرورى ازلى باشد منافاتى ندارد و همچنین در شرطى «ان لم یشاء لم یفعل» با محال بودن مقدم و این که عدم مشیتبر خدا امتناع ذاتى داشته باشد، منافاتى ندارد; (48) بنابراین وقتى عدم مشیتبر خدا امتناع ذاتى داشت و مشیت ضرورت دائمى ازلى; مىتوان تعریف مشهور حکما را بر تعریف صدرالمتالهین در شواهد الربوبیه منطبق نمود.
با توضیح بعدى تمایز قدرت خداى سبحان با قدرت انسان هم آشکار مىگردد.
4- تفاوت قدرت خدا و قدرت انسان
گر چه قدرت در انسان از اوصاف و کمالات وجودى است و حکم به قادر بودن انسان امرى بدیهى است و این که قدرت کمال است امرى وجدانى است و بر اساس قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیاء» - حکم بر قادر بودن خداى تعالى مىکنیم، اما بین حقیقت قدرت حق تعالى و قدرت انسان و سایر حیوانات تفاوتهاى آشکارى است که برخى از آنها عبارتند از:
1- قدرت انسان کیف نفسانى است، یعنى از مقوله ماهیت است اما قدرت خدا از کمالات وجودى است و کیف نفسانى که از سنخ ماهیت است، نیست چرا که در حریم کبریایى ماهیت راه ندارد. (49)
2- نسبت قدرت انسان به فعل، امکان، اما نسبت قدرت خدا به فعل، وجوب است. (50) یعنى قدرت در انسان عین قوه و امکان اما در خدا عین فعلیت و وجوب است. (51)
3- قدرت انسان براى تحقق فعل علت ناقصه است و با علم به خیریت فعل و اراده تمام مىشود، اما قدرت خداى تعالى علت تامه است چون قدرت او عین علم و اراده و مشیت ذاتى او است. (52)
4- قدرت در انسان زائد بر ذات و مغایر با سایر صفات کمال وجودى او است، اما قدرت خداى تعالى عین ذات او و عین سایر صفات کمالى اوست. (53) به عبارت دیگر قدرت انسان از صفات فعل او و در خدا از صفات ذات او است.
5- قدرت انسان متناهى و محدود است و قدرت حق تعالى نامتناهى و نامحدود است. (54) «والله على کل شىء قدیر» (55) خدا بر هر چیزى تواناست.
6- قدرت انسان مقید به حیثیت تعلیلى و تقییدى است اما قدرت خدا مطلق و مبراى از حیثیات است. (56)
7- حمل قدرت بر انسان به امکان است اما حمل قدرت بر حق تعالى به ضرورت ازلى. (57)
8- قدرت انسان تنها مبدا حرکت است اما قدرت خداى سبحان مبدا ایجاد. (58) بر این مبنا فاعل حقیقى تنها خداست چرا که در حقیقت کسى شایسته این نام است که از شىء از جمیع جهات طرد عدم نماید و آن تنها بارى تعالى است; زیرا فعل او افاضه خیر و افاده وجود به نحو مطلق است، بدون این که مقید به قید مادام الذات یا مادام الوصف یا مشروط به زمان و... باشد بلکه او افاضه خیر مىکند به ضرورت ازلى; اما انسان فاعلیتش به صورت علت معده و ایجاد استعداد و رفع موانع است نه افاضه وجود و ایجاد. (59)
9- از اقسام قادرها، انسان فاعل بالقصد است و خداوند فاعل بالعنایه و بالرضا و بالتجلى، یعنى فاعلیت انسان محتاج به ضمیمه دیگرى مثل علم جدید و داعى است، اما خداوند به عین ذاتش فاعل است. (60)
آنچه گذشته پارهاى از تفاوتهایى است که صدرالمتالهین در آثار مختلفش در تبیین قدرت حق تعالى و قدرت موجودات زنده (حیوان) آورده است. اما در حقیقتباید گفت قیاس بین واجب و ممکن که جز فقر و وابستگى چیزى از خود ندارد قیاس مع الفارق است.
5- شمول قدرت خدا (قدرت مطلقه الهى)
در آیات زیادى از قرآن کریم مىبینیم که خداى سبحان خودش بر قدرت شاملهاش بر همه چیز گواهى مىدهد چنانکه مىفرماید «ان الله على کل شىء قدیر» (61)
و این مضمون بیش از 35 بار در قرآن کریم تکرار شده است از سوى دیگر قرآن کریم مىفرماید «و من اصدق من الله قیلا» (62) چه کسى در سخن گفتن از خدا راستگوتر است پس شمول قدرت الهى از نظر نقلى مسلم است.
از سوى دیگر حکما و اکثر متکلمان مسلمان به طریق عقلى ثابت کردهاند که قدرت خداى تعالى قدرت مطلقه است، یعنى هر چیزى که امتناع ذاتى نداشته باشد و در ذاتش ممکن الوجود باشد در حیطه قدرت خداست و خدا بر انجام آن تواناست. در این جا براى اثبات مدعا به نمونهاى از کلمات آنان اشاه مىکنیم.
ابو نصر فارابى مىگوید:
موجودى که وجود صرف استبه همه وجودش واجب است و به همه وجودش علم و قدرت و حیات است، نه این که پارهاى از وجودش علم و پارهاى دیگر قدرت باشد تا مستلزم ترکیب در ذات باشد. (63)
از کلام فارابى نتیجه مىگیریم که واجب الوجود وجود بحتبسیطى است که تمام مراتب وجود و علم و قدرت و حیات را داراست، یعنى قدرت او قدرت مطلقه است و مقید به هیچ قیدى نیست. ابن سینا نیز در بیان قدرت الهى مىگوید:
«ان القدرة التى له هى کون ذاته عاقلة للکل عقلا، هو مبدا للکل لاماخوذا عن الکل». (64) قدرت حق تعالى به این معناست که ذاتش همه هستى را ادراک مىکند ادراکى که مبدا کل هستى است نه این که ماخوذ از موجودات باشد.»
پس هر چه که نام وجود و هستى بر او صادق است مبداش خداى تعالى است و شمول قدرت الهى به همین معناست.
ملاصدرا نیز در مواضع متعددى شمول قدرت الهى را تبیین نموده است، چنانکه در مشاعر مىگوید:
«قدرت خداى تعالى در عین وحدت و بساطتش باید قدرت بر هر چیزى باشد زیرا قدرت او حقیقت قدرت است، پس اگر همه چیزها را شامل نگردد، هر آینه باید توانا بر چیزى باشد و بر چیزى نباشد، پس در این صورت قدرت او حقیقت محض قدرت نخواهد بود». (65)
از این بیان شمول قدرت الهى بر کل هستى فهمیده مىشود، در اسفار نیز بر این نکته تاکید مىکند چنانکه در تقسیم قوه فاعلى مىگوید:
«قوه فاعلى جایز است تنها بر یک چیز توانا باشد و گاهى بر کارهاى زیادى - اما محدود توانا باشد مثل توانایى فاعلهاى مختار بر آنچه که اختیار مىکنند و گاه بر همه امور تواناست. مثل توانایى و نیروى الهى، که همانا او بر هر چیزى تواناست.» (66) وى در ادامه این سخن را بر مبناى تاکد وجود و شدت تحصل و فعلیت آن را برهانى مىکند و مىگوید:
«هر چیزى که فعلیت و تحصلش شدیدتر است فعلش نیز بیشتر است. پس واجب الوجود وقتى که در نهایت تاکد وجود و شدت تحصل و فعلیت است. فاعل همه چیز و غایت هر چیزى است و نیرو و توانایى او لایتناهى است از آن جهت که نهایتى ندارد». (67)
علاوه بر دلایل و شواهد مذکور دلایلى که در اثبات قادریتخداى تعالى از طریق برهان صدیقین و «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» و «واجب الوجود بذاته واجب من جمیع جهاته» آوردهایم، از همان براهین، قدرت شامل او نیز استنتاج مىگردد. چرا که وقتى ثابت کردیم واجب الوجود وجودى بحت و بسیط و در اعلى مرتبه وجود است ثابت مىشود که او همه مراتب وجود و کمالات وجود را به نحو وجوب وجود داراست و هیچ حیثیت امکانى در او راه ندارد; چرا که لازمه امکان فقر وجودى است و این با حقیقت صرف و کل الوجود بودن و واجب من جمیع جهات بودن سازگار نیست که دلایل این سخن در جاى خود تقریر شده است.
همان گونه که متذکر شدیم بسیارى از متکلمان دایره قدرت الهى را محدود و مقید نکرده بلکه همه ممکنات و مقدورات را در حیطه قدرت او مىدانند، از این گروه متکلمان مىتوان از متکلمان اشعرى و امامیه و برخى از معتزله نام برد اگر چه برخى دیگر شمول قدرت خدا بر جمیع ممکنات را منکرند. اینک به برخى از کلمات آنان جهت اثبات مدعا اشاره مىکنیم: از منکرین قدرت مطلقه الهى مىتوان از ابراهیم نظام و ابوعلى اسوارى و جا حظ از معتزله نام برد چنانکه عبدالجبار معتزلى مىنویسد:
«از نظام و اسوارى و جاحظ حکایتشده که توصیف خداى تعالى به این که بر ظلم و کذب و ترک اصلح قدرت دارد محال است.» (68)
وى در ادامه مىنویسد:
«مذهب بزرگان (اساتید) ما ابوالهذیل و بیشتر همفکرانش و ابوعلى [جبایى] و ابوهاشم [جبایى] این است که خداى تعالى بر امورى که اگر انجام دهد ظلم و کذب است تواناست اگر چه به خاطر علم به زشتیش و بىنیازیش آنها را انجام نمىدهد.» (69)
معتزله در عین حال انسان را در افعالش مستقل مىدانند که در جاى خود بحث مىشود.
متکلمان امامیه همه در عمومیت قدرت خداى تعالى با حکما همداستان هستند چنانکه خواجه نصیرالدین طوسى مىفرماید:
«علت تعلق قدرت امکان است و این علت در ماسوى الله جارى است پس همه متعلق قدرت او هستند. بى نیازى و علم خداى تعالى بر منتفى بودن زشتى بر افعالش دلالت دارد، گر چه بر آنها قدرت دارد چون همه ممکنات - چه امور حسن و خیر و چه شر و قبیح - نسبتبه قدرت او یکسان هستند». (70)
علامه حلى در شرح کلام خواجه نصیر دیدگاه او را مذهب همه علماى امامیه و برخى از معتزله مىداند. (71)
متکلمان اشاعره هم به شمول قدرت الهى اعتقاد کامل دارند چنانکه صاحب مواقف در بیان دیدگاه آنان مىگوید:
«قدرت خداى تعالى همه ممکنات را شامل مىشود چون ذات او اقتضاى قدرت و توانایى دارد و آنچه که تعلق قدرت او به مقدورات را جایز مىکند امکان است و نسبت ذات به همه ممکنات یکسان است، این سخن مبتنى بر مذهب اهل حق [اشاعره] است». (72)
خلاصه سخن این که شواهد نقلى و دلایل عقلى زیادى بر قدرت مطلقه الهى یعنى توانایى او بر هر چیزى وجود دارد و همه ممکنات در ظل قدرت او لباس وجود بر تن کردهاند.
حال اگر بگوییم هیچ فعلى در دایره هستى انجام نمىپذیرد مگر آن که مشیتخدا به آن تعلق گرفته است و در حیطه قدرت اوست اشکالاتى رخ مىنماید که باید به آنها پاسخ گفت:
اشکالات قدرت مطلقه الهى
1- اگر هر حادثهاى که در عالم رخ مىنماید تحت قدرت خداست و از سوى دیگر او خیرخواه مطلق، رحمان و رحیم بلکه ارحم الراحمین است، پس چرا حوادث ناگوارى که آدمیان آنها را شر مىنامند لباس وجود مىپوشند؟ چرا درندگان و گزندگانى نظیر گرگ و مار و عقرب خلق شدهاند؟ چرا سیل و زلزله و آتشفشان هر چند صباحى در گوشهاى از زمین رخ مىنماید و هستى گروهى از مردمان را به باد فنا مىدهد؟
چرا عدهاى کور و کر و لال آفریده شدهاند؟ چرا یکى ملک سلیمان دارد و یکى رنج ایوب؟ و چراهاى دیگرى که همواره ذهن آدمى را مىخلد و او را در حیرت فرو مىبرد!
آیا خدا قدرت نداشت مار و عقرب نیافریند؟ و یا نمىتوانست زمین را همواره آرام نگه دارد و کوران و کران را گویا و شنوا بیافریند و آنچه به سلیمان بخشید به ایوب هم ببخشد و...؟ تا گمان نکنیم که یا قدرت خدا محدود است و یا خیرخواه محض و رحمان و رحیم نیست؟ چنان که جى ال مکى فیلسوف انگلیسى (م 1981) و از منتقدان فکر دینى مىگوید:
«سه قضیه: خدا قادر مطلق است، خدا خیر (خیرخواه) محض است و با این حال شر وجود دارد; با این که اجزاى اصلى بیشتر نظریات کلامى را تشکیل مىدهند، متناقضند چنان که اگر دو تاى آنها صادق باشند سومى کاذب خواهد بود». (73)
2- اشکال دوم تعارضى است که بین قادر مطلق بودن خدا و قادر بودن انسان مطرح مىشود چون اولا، بر اساس تعریف قدرت، انسان باید داراى مشیتبوده و فعل او بر اساس آن مشیتباشد، تا او را قادر بنامیم پس اگر قدرت و مشیتخدا شامل همه ممکنات مىشود و افعال آدمى هم در دایره ممکنات قرار داشته پس متعلق قدرت و مشیتخداستحال اگر چنین است پس انسان چه کاره است و قادر و مختار بودن او و حساب و کتاب داشتن او و پاداش و عقاب دادنش چه معنایى پیدا مىکند؟
ثانیا، مىدانیم که افعال انسان برخى متصف به حسن و برخى متصف به قبح و زشتى، و شایسته سرزنش است; اگر هر فعلى که از ما سر مىزند فعل خداست پس آیا این قبایح هم به خدا منتسب است؟ در حالى که مىدانیم خداوند از هر عیبى و نقصى منزه است.
براى حل این اشکالات حکیمان و متکلمان فرق و مذاهب مختلف تلاشهایى صورت دادهاند (74) که برخى از آنها پذیرفتنى و برخى قابل نقد است و طرح همه آن پاسخها مجال وسیعترى مىطلبد، در اینجا چون غرض بررسى قدرت الهى از دیدگاه صدرالحکماء و المتاهلین است تنها راه حل ایشان را به اختصار طرح و بررسى مىکنیم.
پاسخ اشکال اول: صدرالمتالهین: در موقف هشتم از ده موقف در چندین فصل به حل مشکل شر پرداخته است، چرا که حل مساله شر از سویى حل مساله توحید فاعلى و از سویى حل مساله صفات حق تعالى نظیر علم مطلق، قدرت مطلق و اراده، مشیت و رحمت مطلق او است پس مشکل شر به نحوى با هر یک از اوصاف جمال حق ارتباط پیدا مىکند.
وى طبق سنتحکیمان بعد از تعریف خیر و شر (75) ممکنات را بر حسب فرض عقلى پنج قسم کرده است:
1- ممکنى که تمام وجودش خیر است و شرى در او نیست.
2- آنچه که خیرش بر شرش غلبه دارد.
3- آنچه که خیر و شرش مساوى باشد.
4- آنچه که شرش بر خیرش غالب باشد.
5- چیزى است که شر محض باشد. (76)
بعد استدلال کرده که آنچه در دار هستى لباس تحقق پوشیده است تنها از قسم اول و دوم است. قسم اول موجوداتى هستند که تمام کمالات ممکن آنها در بدو خلقتشان به آنها داده شده است مثل عقول و مجردات تامه. اما قسم دوم که خیر وجودیشان بر شریت آنها غلبه دارد اینها هم لازم است موجود شوند چون عدم ایجاد آنها بخاطر شر قلیلى که بر وجودشان یا آثار وجودیشان مترتب است موجب ترک خیر کثیرى است که بر وجود و آثار وجودى آنها مترتب است و عقل حکم مىکند که ترک خیر کثیر به خاطر شر قلیل، شر کثیر است. پس از فاعل حکیم و خیرخواه مطلق ترک خیر کثیر بخاطر شر قلیل جایز نیست. مثال این قسم برخى موجودات طبیعى هستند. (77)
و این برهانى لمى است که پاسخگوى بسیارى از اشکالات ناشى از جزئى نگرى حوادث است.
ملاصدرا در ادامه نمونههاى زیادى از موجودات طبیعى که گاهى شرى از آنها ظاهر مىشود برشمرده و رجحان خیریت آنها بر شریتشان را آشکار نموده است; (78) مثلا آتش برحسب اصل وجودش مشتمل بر خیرات کثیرى است اما گاه خانهاى را یا کودک بىگناهى را هم مىسوزاند. یا باران در ذاتش خیر است چون موجب حیات در زمین است اما گاه سیلى مىشود و خانه هایى را که در مسیرش هست ویران مىسازد; حتى مار و عقرب و سایر درندگان و گزندگان که آدمیان گاه از آنها آسیب مىبینند در اصل وجودشان خیرند، اما از آن جهت که موجب آسیب ما شدهاند شرند. پس شر بودنشان نسبى و خیر بودن آنها ذاتى است، چرا که وجود اینها در مجموعه خلقتبراى بقاى حیات ضرورى است مثلا مارها سم موجود در هوا را مىگیرند و موجب تصفیه آن مىشوند و سایر موجوداتى که به ظاهر خیریتى ندارند، امروزه کارشناسان محیط زیستبه رمز و راز حیات بسیارى از آنها (انواع حیوانات برى و بحرى) پى بردهاند. از این رو سازمانهاى محیط زیست در بسیارى از کشورها خود را مسؤول حفظ حیات انواع جانوران وحشى ماکول و غیرماکول مىدانند. چنانکه ملاصدرا در حکمتخلقتحیوانات درنده مىنویسد:
افعال خداى تعالى غرضى جز منفعت عمومى و صلاح همگانى بر آن مترتب نیست اگر چه گاهى ضرر جزئى و ناخوشایندى به شخصى عارض شود.
اما اگر سؤال شود چرا این شرور جزیى هست و موجودات طورى آفریده نشدند که هیچ شریتى بر آنها مترتب نباشد؟ به این سؤال هم چند پاسخ مىتوان داد:
1- خداوند بر نظام آفرینش سنن محکم و لایتغیرى حاکم ساخته است. (79) به عبارت دیگر مىگویند طبیعتیکنواخت عمل مىکند، مثلا نمىتوان انتظار داشت که باران در زمین فرو رود و خاک مرده را زنده کند و موجب رویش گیاهان شود اما از سقف گلى خانه یک پیرزن فرو نرود و بر سرش چکه نکند، آتش هیزم را بسوزاند اما لباس ما را نسوزاند این انتظار بىجایى است گر چه ممکن است در اینجا اشکال شود پس چرا حضرت ابراهیم را نسوزاند؟ (80) باید گفت آن جا سنت دیگرى حاکم است و آن این که خداى سبحان فرموده «کتب الله لاغلبن انا و رسلى» (81) خداوند پیروزى خودش و رسولانش را حتمى گردانیده است، این سنت کلى الهى در ابقاى دین و غلبه توحید لازمهاش ظهور معجزات انبیا است.
2- این شرور اندکى که در عالم کائنات رخ مىنماید به جهت این است که این عالم، عالم تضاد است. ملاصدرا معتقد است اگر تضاد و کون و فسادى نبود استعداد تحقق انواع غیر متناهى پیش نمىآمد. پس تضاد حاصل در این عالم سبب دوام فیض الهى و ایصال رحمت او است. پس این تضادى که باعث فساد و تباهى بعضى مواد براى حدوث نوع بالاتر مىشود نسبتبه نظام کلى خیر است و نسبتبه اشخاص جزئى شر است. از سوى دیگر صفات متضادى که در اشیاء هست که برخى موجب عدم ذات یا عدم کمال ذات برخى دیگر مىشود، اینها از لوازم وجود مادى آنهاست و لوازم وجودات مثل لوازم ماهیات ذاتا غیر مجعولند پس آنچه که ذاتا مجعول است وجود اشیاء است نه نقصهاى آنها، و قبول تضاد از نقایص لازمه ذات اشیاء است نه به جعل جاعل (82) ،آنچه از خداى مفیض افاضه شده خیر وجودى است، و شر و نقص امور عدمى هستند.
3- خداى حکیم موجودات را دو قسم خلق کرد قسم اول ابداعى و قسم دیگر خلقى و براى هر کدام نظام معینى قرار داده در عالم ابداع موجودات اشرف علت ایجاد مادون و سبب بقاى آنها هستند، اما در عالم کون نظام موجودات خلقى را بر عکس موجودات ابداعى قرار داده استبه این معنا که ناقص را علت و سبب بقاى کامل و مادون را خادم مافوق و مسخر او قرار داده است، (83) چنانکه خداى سبحان مىفرماید: «هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا» (84) خداى شما همان کسى است که همه آنچه که در زمین استبراى شما و بخاطر شما آفریده است».
بر این مبنا خداى سبحان نبات جزئى را غذاى حیوان و سبب بقاى او و حیوان و گیاه را خادم انسان قرار داده است، این یک امر عقلایى است که براى حفظ اهم باید مهم را وانهاد در این راستا حتى انسان که اشرف مخلوقات ارضى است و حفظ حیات او بسیار مهم است گاه لازم مىآید که براى حفظ امر مهمترى مثل حفظ دین فدا شود و آن منفعت عظیمى است که در اظهار دین و قواعد شریعتبراى عموم انسانها و بقاى حیات اجتماعى نهفته است چنانکه در این راه آزار و مصائب زیادى از سوى مشرکان و ظالمان و جاهلان بر انبیا و پیامبر اسلام و ائمه معصومین صلوات الله علیهم وارد شد و حتى برخى انبیا و اولیاى الهى چون حسین بن على (ع) و زکریاى پیامبر به بدترین وضعى به شهادت رسیدند; گر چه ممکن است کوتهبینانه اینها را بزرگترین شر براى آنان دانست اما اگر نگاهمان را نسبتبه هستى فراختر از دنیاى مادى نماییم و به مقامات آنان در پیشگاه خداى سبحان توجه کنیم، اینها را جز زیبایى نمىبینیم چنانکه زینب کبرى بعد از شهادت امام حسین (ع) در کوفه در مقابل یاوه گوییهاى ابن زیاد فرمود: الحمدالله الذى اکرمنا بنبیه محمد (ص) و طهرنا من الرجس تطهیرا». (85)
از سوى دیگر همین مصائب براى انسان مؤمن موجب تکامل معنوى و تعالى روحى او است پس خیر است.
پس در پاسخ «جى ال مکى» و همفکران او باید گفت: خدا هم قادر مطلق است و هم خیرخواه مطلق و نظام عالم هم بهترین نظامى است که ممکن استباشد و ما بر این مطلب برهان متقن لمى داریم چنان که صدر المتالهین مىفرماید:
«وقتى روشن شد که اله عالم (که نامش بلند است) از هر گونه نقصى مبراست و وجودش که همان ذات و حقیقتش استبالاترین نحوه وجود و کاملترین آن و بلکه عین حقیقت وجود است... و او غایت همه غایتها و مبدا همه فاعلها و صورت همه صورتها و حقیقت همه حقایق و هستى بخش هر موجودى است و... و هر موجودى که چنین باشد آنچه که از او صادر مىشود و فعل او است ازحاق ذات و صمیم وجودش سرچشمه مىگیرد بدون این که نیازمند داعى زایدى باشد که در او ایجاد انگیزه نماید یا غرض و غایتى که او را به فعل وادارد و آنچه که ایجاد مىکند کمالى بر او نیفزاید و کرامتیا بهجت و لذت و نفعى براى او حاصل نشود; زیرا او مبراى از هر نقص و بىنیاز از جهانیان است... اشیاء را ازحاق ذاتش ایجاد مىکند نه از قابلى، زیرا او است که قابل و قبول ماده و صورت را مىآفریند، پس وقتى چنین استبنابراین آنچه که ایجاد مىکند، باید برترین ممکنى باشد که قابل تصور است». (86) برهان لمى دیگرى که ملاصدرا بر احسن بودن نظام موجود ارائه مىکند از طریق علم است که ملخص آن این است:
علم حق تعالى عین ذات او است و صورت علمى اشیاء عین ذات او است. پس اشیاء قبل از وجود مادى و عنصریشان صورت علم الهى بودند که وجودى قدسى داشتند و هر وجود الهى ضرورتا در غایتحسن و جمال است. پس وقتى این صورتها نمونه هایشان در عالم کون تحقق پیدا کردند لازم است که بهترین وجه ممکنشان باشند و ترتیب اشیاء هم بهترین و عالىترین نظام باشد. (87)
در جاى دیگر همین مطلب را صدرالمتالهین بر اساس دیدگاه حکیمان چنین بیان مىدارد:
«نظام عقلانى عالم که حکما آن را عنایت الهى مىگویند منشا تحقق نظام موجود است پس در غایتخیر و بهترین وجه ممکنش هست». (88)
در ادامه دلایل انى بر احسن بودن نظام موجود ارائه مىکند (89) که این مختصر را مجال آن مفصل نیست.
نکته زیباى دیگرى که ایشان در فصول دیگر ذکر مىکند این است که در خلقت هر موجودى و پیدایش هر حادثهاى اسرارى نهفته است که بشر از آن غافل است [و این جهل منشااعتراضات و ناپسند شمردن بسیارى از حوادثى است که مطابق میل او نیست در حالى که اگر به حکمتها و مصلحتهاى نهفته در امور عالم آگاه بود اعتراض نمىکرد و حوادث عالم را در قیاس نظام کل هستى شر نمىشمرد چنانکه حضرت موسى ع وقتى که به اسرار و مصلحتهاى پنهان افعال خضرا علیه السلام که حامل آن علوم و اسرار بود پى برد فهمید: سوراخ کردن کشتى و کشتن آن نوجوان شر و قبیح نبودند بلکه خیرى در آنها نهفته بود]. (90)
سپس در بیان برخى از حکمتهاى الهى مىگوید:
پس وقتى احاطه علمى انسان بر نفسش و بدنش مشکل است پس چگونه مىتواند بر همه آنچه که در عالم مادى و روحانى هست احاطه پیدا کند؟ ما وقتى نمىتوانیم بر بسیارى از موجودات عالم هستى آگاهى پیدا کنیم چگونه مىتوانیم به حقیقت همه موجودات برسیم.» (91)
خلاصه بعد از این که ملاصدرا چند فصل پارهاى از آثار حکمت الهى و عنایت او در خلقت آسمانها و زمین و عناصر و مرکبات آن و انسان و اجرام آسمانى از ستارگان و سیارات و انواع ملکوتیان را برمى شمارد (92) مىگوید:
«پس این نمونهاى از دقایق عنایتخدا و لطفش در مخلوقات ظاهرى است; اما کسى را نرسد که آرزوى احاطه بر ظرائف اسرار و لطف و رحمت او بر عالم غیب و ملکوت اعلایش نماید... چرا که علوم دانشمندان نسبتبه آنچه انبیاء و اولیاء مىشناسند اندک است و آنچه هم که آنها شناختند نسبتبه ملائکه مقرب و آنهایى که به مقام علیین رسیدند بسیار کم است. سپس علم همه ملائکه و جن و انس نسبتبه علم خداى سبحان [ آنقدر ناچیز است] که نمىتوان نام علم بر آن نهاد». (93) پس باید گفت این اعتراضات ناشى از جهل انسان به اسرار نظام کل هستى و ناشى از خودنگرى و خودمحورى او است.
اما اشکال دوم که در شمول قدرت الهى طرح شد مبنى بر این که قدرت مطلقه الهى با قادر و مختار بودن انسان چگونه جمع مىشود؟ ثانیا قدرت مطلقه با افعال قبیح انسان و شرورى که از او صادر مىشود چگونه قابل توجیه است؟
در پاسخ به این سؤال ملاصدرا ابتدا دیدگاههاى معتزله و اشاعره را طرح و نقض مىکند و آنگاه دو راه حل یکى راه حل متوسط منقول از متکلمان امامى و حکیمان و دیگرى طریقه راسخان در علم و دیدگاه اختصاصى خودش را بیان مىدارد.
مىدانیم که معتزله مىگویند افعال آدمى منحصرا به قدرت بنده است و خداوند افعال اختیاریش را به خود او واگذار کرده (94) که به آنها مفوضه مىگویند; و اشاعره مىگویند همه افعال به قدرت خداست و او خالق هر شىء حادث است و خالقى غیر از او نیست و افعال بندگان مخلوق او است. (95) متکلمان امامى به پیروى از مکتب ائمه معصومین (ع) بر اساس روایت «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» (96) مىگویند انسان در افعالش نه مجبور است و نه به خود واگذاشته شده، بلکه به مشیتخدا و به قدرت او قادر و مختار آفریده شده است. خواجه نصیرالدین طوسى انتساب فعل به بنده را امرى ضرورى مىداند. (97) صدرالمتالهین در تبیین مذهب حکما و متکلمان امامیه مىگوید:
«قدرت او [جل جلاله] در نهایت کمال است و بر اساس ترتیب و نظام خاصى وجود را بر ممکنات افاضه مىکند... پس بعضیها بدون واسطه از خدا صادر شدهاند، بعضى با یک سبب و بعضى با اسباب متعدد... در هر صورت مسبب الاسباب او است. پس آنچه که از او صادر مىشود یا خیر محض است مثل ملائکه و آنهایى که شبیه ملائکه هستند ویا آنهایى که خیرشان غالب بر شرشان است مثل نوع انسان و جن. پس خیرات بالاصالة داخل در قدرت خدا هستند و شرورى که لازمه خیرات هستند بالتبع داخل در قدرت خدا هستند. از این رو گفته شده: خداوند کفر و معاصى بندگان را اراده کرده است، اما به آن راضى نیست.» (98) [یعنى بالعرض متعلق اراده خدا هستند نه بالذات].
در پایان صدرالمتالهین ضمن تایید این مکتب به شیوه راسخون در علم اشاره مىکند و بر این اساس همه هستى را وابسته به حق سبحانه دانسته و نور وجودش را محیط بر همه ذرات عالم در اقطار آسمانها و زمین مىداند و در ادامه بر این مبنا مىگوید:
«بنابراین همان گونه که در گستره وجود هیچ شان وجودى نیست مگر این که شان وجود اوست همچنین در دار هستى هیچ فعلى نیست مگر این که فعل او است، این سخن به این معنا نیست که مثلا فعل زید صادر از او نیستبلکه به این معناست که فعل زید با وجود این که حقیقتا فعل او است همان فعل هم در حقیقت فعل خداست... پس انسان فاعل فعلش هستبا این وجود فعل او یکى از افعال حق هم هستبه وجهى برتر و بالاتر، آن گونه که متناسب با احدیت ذات او استبدون هیچ شائبه انفعال و نقص و تشبیه و ترکیب با اجسام و زشتیها و پلیدیها که خدا برتر و بالاتر است».
جمع بندى
از بررسى آنچه که در سطور گذشته ذکر شد نتیجه مىگیریم که ملاصدرا بر این باور است که قدرت خدا:
1- از حیث وجودشناسى:
الف- قدرت خداى سبحان از صفات جمال یعنى از صفات حقیقى است.
ب- قدرت حق تعالى با ذات او و سایر صفات حقیقى او عینیت مصداقى دارد.
ج- مفهوم قدرت غیر از مفهوم ذات و سایر صفات کمال است.
2- از حیث معناشناسى:
قدرت خدا به معناى فیضان و صدور اشیاء از ذات حق بر اساس علم و مشیت ازلى او است و این قابل تطبیق بر تعریف حکما به معناى «ان شاء فعل و ان لم یشا لم یفعل» است.
3- گر چه این معناى قدرت بطور یکسان بر خدا و انسان صادق است اما بین قدرت انسان و قدرت خدا تفاوتهاى بسیارى نهفته است و مهمترین آنها این که قدرت انسان محدود، مقید و متناهى است قدرت خدا نامحدود نامقید و نامتناهى است.
4- خداوند نظام هستى را بر مبناى قدرت مطلق و رحمتبىمنتهاى خویش آفریده است و چون خود خدا خیر مطلق است آنچه از او صادر مىشود خیر وجودى است و شر تبعى و مجعول بالعرض است و ناشى از محدودیتهاى عالم مادى است و بسیارى از امورى را که شر مىپنداریم در نظام کلى خیر است لکن ما از اسرار عالم غافلیم.
5- افعال ما از خیر و شرش خوب و بدش فعل ماست نه آن گونه که معتزله مىگویند، و فعل خداست نه آن گونه که اشاعره مىگویند بلکه باید گفت رابطه فاعلیت ما با فاعلیتخداوند طولى است نه عرضى و با نگاه دقیقتر باید گفت در عین حال که فعل ماست فعل خداست چون ممکن عین فقر و وابستگى است و خداى سبحان به رسولش چه زیبا فرموده است «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى» آنگاه که تیر انداختى تو تیر نینداختى بلکه خدا تیر انداخت. غایت توحید همین است و بس.
پىنوشتها:
1) عضو هیات علمى گروه فلسفه دانشگاه قم
2) الرحمن، آیه 78.
3) ما جلت ذاته عن مشابهة الغیر; ذاتش برتر از آن است که به غیر خودش (مخلوقاتش) شبیه گردد (محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازى اسفار بیروت، دارالاحیاء التراث العربى،چ چهارم 1410 ه ج 6، ص 118).
4) صفة الاکرام ما تکرمت ذاته بها و تجملت; صفت اکرام صفاتى است که ذاتش متکرم و متجمل به آن صفات است (همان).
5) همان، صص 118 و 119.
6) همان، ص 120.
7) همان، ص 145، صدر المتالهین در کتابهاى دیگرش نیز نظیر شواهد الربوبیه فى مناهج السلوکیه و مشاعر و... بر این مطلب شریف تاکید نموده است. ر.ک: صدر الدین المتالهین، الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1360، ص 38. همچنین ملاصدرا، المشاعر، شرح میرزا عماد الدولة، اصفهان، انتشارات مهدوى، ص 54.
8) صدر المتالهین، اسفار، ج 6، ص 133.
9) همان، ص 24 و 25.
10) همان، ص 110، پانوشتشماره 1.
11) ان الواجب تعالى لو کان له بالقیاس الى صفة کمالیة جهة امکانیة بحسب ذاته بذاته للزم الترکیب فى ذاته» همان، ج 1، ص 123.
12) ر.ک: همان.
13) عن ابى بصیر قال سمعت اباعبداللهعلیه السلام یقول لم یزل الله عزو جل ربنا والعلم ذاته و لا معلوم... والقدرة ذاته و لا مقدور فلما احدث الاشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه على المعلوم... والقدرة على المقدور، از ابابصیر نقل شد که گفت: از امام صادقعلیه السلام شنیدم که فرمود: خداى - عزیز و بلندمرتبه - پروردگار ماست و علم ذاتى او بوده در حالى که معلومى نبود و قدرت ذاتى او بوده در حالى که مقدورى نبود پس وقتى که اشیاء را آفرید و معلوم موجود شد علمش بر معلوم و قدرتش بر مقدور منطبق گشت (صدرالدین شیرازى، شرح اصول کافى، طهران، مکتبه محمودى، 1361 ه، چاپ سنگى، ص 274.
14) همان.
15) همان.
16) معتزله چون در معرفت نظرى توحید را اصل و اعتقاد به صفات زائد بر ذات را مستلزم شرک مىدانستند برخى آنان را منکرین صفات دانستند چنان که شهرستانى مىگوید:
«معتزله قائلند به نفى صفات حق سبحانه از علم و قدرت و اراده و حیات. یاران و اصل بن عطا بنیان گذار مذهب اعتزال تمام صفات را به دو صفت عالمیت و قادریت فرود آوردند بعد از آن گفتند این دو صفت ذاتى است و این دو اعتبار است مر ذات قدیم را». (عبدالکریم شهرستانى، ملل و نحل، ص 71).
17) قاضى عضد ایجى مىگوید: عقیده اشاعره این است که خداى را صفاتى زائد بر ذات است پس او عالم به علم و قادر به قدرت و... است. (شرح المواقف، ج 8، سید شریف جرجانى، منشورات شریف رضى، بى تا، صص 144 و 145)
18) شیخ مفید در عصر غیبت مىفرماید: خداى عز و جل به نفس ذات خویش زنده است نه به صفت زاید زندگى و او به نفس ذات خویش قادر است... و این مذهب همه امامیه است (اوایل المقالات فى المذاهب و المختارات، ص 12) متکلمان بعد هم نظر او را تایید کردند.
19) عبدالجبار معتزلى عقیده ابوالهذیل و ابى على جبایى از بزرگان معتزله را چنین گزارش مىکند: از دیدگاه استاد ما ابوعلى (جبایى) خداى تعالى صفات چهارگانه قدرت، علم، حیات و وجود، ذاتى اوست. ابوالهذیل گوید خداى تعالى عالم به علمى است که عین ذات اوست منظور او از این سخن همان چیزى است که ابوعلى گفته است.(عبدالجبار معتزلى، شرح اصول خمسه، تحقیق عبدالکریم عثمان، ص 182، 183). این نظریه از سوى ابن ابى الحدید معتزلى نیز در شرح نهج البلاغه تایید شده است(شرح خطبه اول، ج 1، ص 41).
20) صدرالمتاهلین، اسفار، ج 6، ص 120
21) ر.ک: همان، صص 120، 121.
22) ر.ک: احمد اردبیلى، حاشیه بر الهیات شرح جدید تجرید، تحقیق احمد عابدى، قم، دفتر تبلیغات، 1377، ص 39.
23) ر.ک: صدوق، اعتقادات، ص 68.
24) احمد اردبیلى، همان، ص 39.
25) صدرالمتالهین اسفار، ج 3، ص 2 تا 18; ج 4، ص 111 تا 113; ج 6 ص 323.
26) صدرالمتالهین شواهد الربوبیه، ص 39.
27) صدرالمتالهین مشاعر، ص 56.
28) یصدر عنه الفعل اذا شاء و لایصدر عنه الفعل اذا لم یشا (اسفار، ج3، ص3)
29) همان، ص 2 و 3.
30) این معنا را متکلم اشعرى صاحب مواقف هم با اضافاتى در تعریف قدرت آورده است مىگوید: «هى صفة توثر وفق الارادة». آن صفتى است که هماهنگ با اراده تاثیر مىگذارد.(ر.ک: قاضى عضد الدین ایجى، شرح المواقف، شریف جرجانى، ج 6، منشورات شریف رضى، ص 77)
31) صدرالمتالهین اسفار، ج 3، ص 3.
32) همان.
33) همان، ج 6، ص 307.
34) عبدالجبار، معتزلى، المغنى، ج 5، تحقیق محمد مصطفى حلى و دیگران، چاپ مصر، بىتا، ص 204.
35) عضد الدین ایجى، المواقف شرح میر سید شریف جرجانى، ج 8، ص 49.
36) علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر طوسى، تصحیح حسن زاده آملى، قم، جامعه مدرسین 1407، ص 248، همچنین لاهیجى، شوارق الالهام فى شرح تجرید الاعتقاد خواجه نصیر طوسى، چاپ سنگى، ص 441.
37) علامه حلى، کشف المراد، همان.
38) عبدالرزاق لاهیجى، شوارق الالهام، همان.
39) همان، عبدالجبار معتزلى نیز صحت را به معناى نفى محال بودن مىآورد و مى گوید وقتى گفته شود قادر فعل از او صحیح استیعنى محال نیست.(شرح اصول خمس، ص355)
40) شاید مراد از فضلاى متاخر میر سید شریف جرجانى از علماى قرن نهم باشد که شارح مواقف بوده و ایشان قدرت به معناى دوم را متفق علیه حکما و متکلمان مىداند.(ر.ک: شرح المواقف، پیشین، ص 49) و شاید مراد فخر رازى باشد که نزاع بین فیلسوفان و متکلمان را نزاع لفظى مىداند.(صدرالمتالهین، اسفار، ج 6، ص 310)
41) صدر المتالهین، اسفار، ج 6، ص308.
42) ایشان در جلد سوم اسفار لازم قوه را به معناى امکان استعدادى آورده است. البته براى جمع دو کلام ایشان مىتوان گفت امکان ذاتى در طول امکان استعدادى است و رابطه آنها عام و خاص مطلق استیعنى امکان ذاتى عام است و استعدادى خاص.
43) صدر المتالهین، اسفار، ج 6، ص 309.
44) همان.
45) همان، ج 4، ص 112.
46) همان، ص 113.
47) صدرالمتالهین، شواهد الربوبیه، همان ص 39.
48) ر.ک: صدرالمتالهین، اسفار، ج 6، ص 309.
49) ر.ک: همان، ج 4، ص 112.
50) ر.ک: همان.
51) ر.ک: همان ج 6، ص 312.
52) ر.ک: همان ص 112.
53) ر.ک: همان، ج 6، ص 120، ایضا ر.ک، شرح اصول کافى ملاصدرا، پیشین، ص 274.
54) صدرالمتالهین اسفار، ج 3، ص 6.
55) بقره، آیه 20
56) ر.ک صدرالمتالهین، اسفار، ج 6، ص 309.
57) همان.
58) همان، ج 3، ص 15.
59) ر.ک، همان، ج 3، ص 15 و 16.
60) همان، ج 3، ص 11 و 12.
61) بقره; آیات 20، 106، 109، 148، 259، ...
62) نساء، 122.
63) صدر المتالهین، ج 6، ص 121.
64) ابن سینا، الهیات شفا، تحقیق حسن زاده آملى، قم دفتر تبلیغات اسلامى، 1376، ص394
65) صدرالمتالهین، مشاعر، اصفهان، انتشارات مهدوى، ص 56.
66) صدرالمتالهین، اسفار ج 3، ص 6: «قوه الفاعل یجوز ان تکونوا على امر واحد و قد تکون على امور کثیرة محدودة کقوة المختارین على ما یختارونه و قد تکون على جمیع الامور کالقوة الالهیة، انه على کل شىء قدیر».
67) همان.
68) ر.ک: عبدالجبار معتزلى، المغنى، پیشین، ص 127.
69) همان، ص 128.
70) علامه حلى، کشف المراد همان، صص، ص 283، 306.
71) همان ص 306.
72) عضد الدین ایجى، المواقف، ج 8، شرح میر سید شریف جرجانى، پیشین، ص 60.
73) مجله کیان، ش 3.
74) رک ابن سینا شفا پیشین ص 448 تا 459، ایضا میرداماد قبسات، تحقیق مهدى محقق و دیگران دانشگاه تهران 1367 ص 407 تا 476 ملاصدرا اسفار ج7 ص 55 تا 148 و...
75) خیر چیزى است که هر موجودى شائق آن است و آن را مىخواهد و بوسیله آن بخشى از کمالات شایسته خودش را تکمیل مىکند. شر فقدان ذات چیزى یا فقدان کمالى از کمالات شایسته اوست... در هر دو صورت شر امر عدمى است. (اسفار، ج 7، ص 58)
76) ر.ک: ابن سینا، شفا، پیشین، ص 457، میرداماد قبسات، پیشین، ص 423، صدرالمتالهین، اسفار، ج 7، پیشین ص 68.
77) ر.ک: همان،ص 69.
78) همان، ص 69.
79) ولن تجد لسنة الله تبدیلا احزاب، آیه 62، فتح آیه 23
80) انبیا، آیه 69.
81) مجادله، آیه 21.
82) ر.ک، صدرالمتالهین، اسفار، ج 7، ص 71
83) ر.ک همان، ص 101.
84) بقره، آیه 29.
85) شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرى، بى تا، ص 244. «حمد خدایى را که ما را به نبى اکرم محمد (ص) کرامتبخشید و ما را از هر پلیدى پاک نمود.»
86) صدرالمتالهین، اسفار، ج 7، ص 106.
87) ر.ک: همان، ص 107.
88) همان، ص 111.
89) ر.ک، همان، ص 117.
90) ر.ک، سوره کهف، آیات 64 تا 82.
91) صدرالمتالهین، اسفار، ج 7، ص 119.
92) ر.ک، همان، ص 118 تا 147.
93) همان، ص 147.
94) ر.ک، عبدالجبار، معتزلى، رسائل العدل و التوحید، تحقیق محمد عماره، ص 227.
95) ر.ک: ابوالحسن اشعرى، اللمع ص 47، الابانه ص 6، 52، 53، شهرستانى ملل و نحل ص 122.
96) صدوق ابن بابویه، اعتقادات، ترجمه سید محمد الحسنى، ص 20.
97) علامه حلى کشف المراد، همان، ص 307.
98) صدرالمتالهین، اسفار، ج 6، ص 371، 372.