آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

گفت و شنود از نظر صلاح عملى یک نظریه شناخت است و توجه به این فرض دارد که گفت و شنود در فعالیت انسان در زندگى اجتماعى به این یا آن شکل خود عملى مى‏شود یا این که خود یک دانش نظاممند نیست، مى‏تواند جبرانى باشد بر ناکامیابى سیستم تک گویى در چالشهایى که شناخت علوم طبیعى و اجتماعى پیش آورده است. گفت و شنود مى‏تواند پلى باشد براى غلبه بر شکافى که بین «ماده‏» و «روح‏» در پهنه علوم اجتماعى دیده مى‏شود و بخشى از یک گرایش اجتماعى در تفکر مدرن، نوعى معرفت‏شناسى براى همسویى بهتر با دگرگونیهاى ذهنى و مدل متحول جهان است که در عالم علوم انسانى زمینه یافته است. در واقع انعکاس کوششى است‏براى تدوین نظریه شناخت در دورانى که نسبیت‏بر علوم طبیعى چیره گردیده و ابهام در برخى رشته‏هاى آن مسایل جدیدى در باب وجود عینى شناخت مطرح کرده است.

متن

«ما همه گفت و گوییم‏»

(هولورلین)

مردم همیشه دسته جمعى کار و رفتار کرده‏اند، برآمد یا واکنش به آن در فرهنگ نوشتارى به صورت گفتار بازتاب یافته است. با آن که عمل و نظر معرف تناوب کار و استراحت از کار و مداقة بر آن بوده است، این دو به سبب آن که از عمل دیگران و نه خود کنندگان سخن گفته‏اند، از یکدیگر فاصله‏اى بیش از فاصله دست و زبان یافته‏اند. نظر در باب رفتار و گفتار این است که بین این دو از دیرباز اختلاف ژرف وجود داشته است. جاى اندیشه است که بر چه بود این اختلاف و اثرات آن مکث‏شود، این که آیا قیاس پذیرند، ناقض یکدیگرند، یا این که یکى مکمل دیگرى مى‏باشد.

اصولا سؤال این است که آیا مى‏توان رابطه این دو را از لحاظ مدل سازى با استقراء و قیاس، ذهن و عین معادل گرفت. در باب نتایج تضاد گفتار و کردار قرنها سخن رفته، جدل شده، بسا خونها ریخته و مرکب مصرف شده است. بسیار اتفاق افتاده که اهمیت و اولویت گفتار بر کردار (عمل) برشمرده شده است. اسطوره‏ها، ادبیات و ادیان همواره از اصالت‏سخن (کلام) روایت داشته‏اند.

در «پدیدارشناسى روح‏» و «منطق‏» هگل، روح غیر خود، طبیعت را وضع مى‏کند. البته ناگفته نماند که او روح مورد نظر را از مراحل مختلف شناخت فردى و تاریخ انسان استنتاج مى‏کند، و نشان مى‏دهد، براى آن که کلمه تبیین گر باشد، نخست‏خود بایستى از مدلول عینى معنادار گردد.

کلمه در زبان طبیعى معناى کلى دارد، بیان کلى کثرت چیزها، اجزاء و تفاوتهاست، نوعى «حکم‏» بر وجوه مشترک افراد نوع است، «تکى‏» است که از کثرت روایت مى‏کند. از این رو طبیعى است که سرآغاز کلام معمولا «تک گویى‏» (مونولوگ) بوده است و چنین نیز مى‏باشد. در تک گویى به واقع تمام افراد نوع لحاظ مى‏شوند. در مورد چیزها و پدیده‏ها تک‏گویى بیان کثرت منفعل است، پاسخى است‏به یک وضعیت، معمولا وضعیت را ارزشى مى‏کند. مى‏توان گفت ذهن یا آگاهى گوینده یک رسانه یا ابزار خاصى است که بدان واسطه دو عنصر در اصل ناهمگن -تجربه آدمى و زبان مادیت‏بخش به آن - در یک وحدت متغیر عجین مى‏شوند.

ابراز زبانى وصف یک وضعیت است، خود وضعیت نیست; وضعیت را گفتمان پدید مى‏آورد، گفتمان خود وضعیت است. انسان وقتى گفت و گو مى‏کند، با درج جاى خود و جاى همپایان سخن خود یک فرایند ارزش نهى پیش مى‏گیرد، حاصل آن از نظر فرهنگى در یک سناریو خاص اجتماعى پیاده مى‏شود. این خاصگى فرهنگى به تک گویى هر یک از همپایان سخن تسرى مى‏یابد، حکمیت انتزاعى تک گویى (مونولوگ) را تعدیل مى‏کند، انتزاعى بودن و تجویزى بودن آن را مى‏زداید.

برخى اندیشه وران تک گویى را نشان فردیت انسانى دانسته‏اند که دال بر استقلال و آزادى او است، این یک حکم نادقیق است: فردیت آدمى تنها در شرایط فردانیت تمام افراد جامعه مصداق و زمینه عینى مى‏یابد. واژه‏هاى زبان طبیعى تک گویان عالم انواع خاموش‏اند، در جماعت انسانى تک گویى مقدمه بر پدید آوردن یک وضعیت گفتمانى است.

تک گویى پیوسته نشان تک مدارى انسان در جامعه است، ارتباط یک جانبه و بدون همپاى سخن است; امرى است که در نوامیس طبیعت نیز جا ندارد. چه، طبیعت‏خود مجموعه‏اى از کنش و واکنشهاى مکانیکى و شیمیایى است، اصل ارتباط متقابل در آن عمل مى‏کند. طبیعت عرصه بازى نیروهاى مختلف است، گیاهان از نورخورشید تغذیه مى‏گیرند، ترشحاتشان چرخه آب و هواى کره زمین را تنظیم مى‏کند، جانداران در ارتباط غریزى با امکانات طبیعت‏اند. روزگارى آدمى طبیعت را بیگانه خود نمى‏دانسته، در ارتباط تنگاتنگ با آن مى‏زیسته; براى پدیده‏هاى طبیعى روح قائل بوده و حرمت آن را مى‏داشته است.

جامعه بشرى مدل فرهنگى و اعتلا یافته طبیعت پویاست. با همه تفاوتها با یکدیگر وجوه اشتراک دارند. عادت بر این است که رویدادهاى عالم طبیعت را کور یا تصادفى و پیشامدهاى اجتماعى را آگاهانه بدانند. با این همه نه در طبیعت مادى و نه در جامعه انسانى چیزى روى نمى‏دهد مگر شرایط و عوامل زمینه ساز آن فراهم آمده باشد. و چنانچه درست است، وقتى شرایط و مقتضیات چیزى فراهم است، آن چیز پا به عرصه هستى مى‏گذارد (هگل، منطق)، آنگاه رویداد اصطلاحا تصادفى در طبیعت و رویداد آگاهانه در جامعه در ضرورتى که ناظر بر پیدایش آنهاست مشترکند.

قانونى که بر تحول پدیده‏هاى طبیعت ناظر است، دیالکتیک چرخه و توازن عناصر طبیعت و استمرار بقاى موجودات آن است که از ارتباط انواع موجودات و پدیده‏هاى طبیعت مایه مى‏گیرد. جماعتهاى بشرى این ارتباطات عالم طبیعت را وراثت کرده‏اند و به مقتضاى واقعیت‏خود به آن بعد فرهنگى داده‏اند. ادبیات جوامع اولیه بشرى حکایت از نوعى فرهنگ طبیعى دارند; در فلسفه اروپاى باستان، طبیعت جاى عقلانى خود را در زندگانى آدمى داشته: آدمى سعادت خویش را در همخوانى رفتارى و اندیشه‏اى با قانون مندى عوامل و پدیده‏هاى طبیعى مى‏دیده است; اویدامونیا (2) بیان این گونه سعادت است. پدیده تک گویى معرف دوران جوامع از لحاظ اجتماعى و تولیدى پیشرفت نکرده است، دوران صورت‏بندیهاى برده دارى و ارباب - رعیتى که در آنها قشرهاى ممتاز جماعت رابطه انسان را با طبیعت و حکومت وساطت مى‏کردند، اکثریت جامعه حقایق طبیعى و اجتماعى را از صافى ذهن و منافع آنها تجربه مى‏کند. توده مردم عمل مى‏کند، آنها به جاى او مى‏اندیشند و توصیه رفتار و اخلاق مى‏کنند، مردم نتایج عمل خود را آنچنان مى‏یابند که قشر ممتاز جامعه مى‏خواهد. نخستین اعتراضها وانتقادها وقتى بروز کرد که دیگران اراده به سخن گفتن کردند.

گفت و شنود (دیالوگ) بازتاب دیالکتیک و ارتباطات طبیعت در جامعه انسانى مى‏باشد. این قرابت را توجه به معناى ریشه شناختى این دو واژه مبرهن مى‏سازد. آنچه در طبیعت عنوان بازى و برآورد نیروها دارد، در جامعه انسانى در لواى نظرگاه و برخورد منافع گروهى عمل مى‏کند، در سطح گفتمان، صورت گفت و شنود (3) به خود مى‏گیرد. گفت و شنود تنها پرسش و پاسخ یا گفته و نقد گفته نیست که بین دو نفر جریان مى‏یابد; بیشتر برخورد عقاید و آراء است که در یک فرایند سیال بینا فردانى صورت مى‏گیرد و منتج‏به حقیقت جمع در موضوع مورد گفتمان مى‏شود.

با آن که گفت و شنود عنصر وجودى ارتباطات اجتماعى انسان را تشکیل مى‏داده و مى‏دهد، آنچه در نوشته‏ها طرف توجه بوده است، بعد هنرى (تئاترى) و فلسفى آن است. در فرهنگ اروپایى ایده گفت و شنود فلسفى از گفت و شنودهاى عملى سقراط برداشت‏شده که در دیالوگهاى از لحاظ شکل ادبى افلاطون «مایه نظرى‏» به خود گرفته است. هدف از گفت و شنود فلسفى، مت‏یابى فلسفى بوده است. در گفت و شنود فلسفى از مسایلى سخن است که برخورد عقاید و آراء در بابشان موجب تحول بینش فلسفى شده و منجر به رهیافت فلسفى در روش و گفتار همپایان گفتمان مى‏شود. صفت‏بارز گفت و شنود مبارز و پویاى سقراط در همین نکته است.

فلسفیدن شکلى از مشاوره است. گفت و شنود فلسفى در اساس مشاوره در مسائلى است که عطف به تحقق پذیرى ایده‏هاى مورد نظر معنا مى‏یابد. هدف عملى گفت و شنود فلسفى که منجر به مفاهمه بر سر مسایل مى‏شود در سطح نظرى غایتش رهیابى به استدلال اقناعى است.

آنچه در روند برخورد عقاید و آراء دیالکتیکى در مسیر هدف نمایان مى‏شود، راهى است که در آن هدف بررسى فلسفى تحقق‏پذیر مى‏شود، و این همان جهت‏یابى فلسفى است. فرضیه عقلانیت گفت و شنود متاثر از این تز معرفت‏شناختى دارد که همه مردمان به حکم سرشت‏خود در تکاپوى دانندگى‏اند (ارسطو، اولین جمله متافیزیک).

صفت‏بارز گفت و شنود که با سقراط آغاز گردیده این نیست که از ابتداء به مرجعیت‏خودى یا بیگانه استناد شود; سمت‏یابى بى‏تفکر در گفت و شنود به معناى اتخاذ خاستگاه دیگرى نیست، بلکه در خاستگاه عقلى پیدا کردن با دیگران است. در دیالوگ فلسفى مساله انتقال دانش معتمد از یک نفر به دیگرى نیست، بلکه سرآغاز گرفتن از عقلانیت جمعى است‏براى دستیابى به فرایندهاى مستقل شکل‏گیرى دانش، یعنى مساله سمت‏یابى فلسفى.

دانش فلسفى، جهتیابى فلسفى است; محمل این دانش، گفت و شنود مشخص فلسفى است. بنابراین، گفت و شنود رهیافت دیالکتیکى است‏به دانش، حاصل این رهیافت، دانندگى «فلسفى‏» است. اگر درست است که سمتیابى فلسفى تنها از راه گفت و شنود امکان‏پذیر است، نتیجه طبیعى این است که دانش فلسفى در فرایند دیالوگ حاصل شدنى است. دیالوگ درک رفتار و گفتار انسانى به مدد زبانى است که انسان خود آن را در ارتباطات خلق کرده است، شکل سخن است که از طریق وساطت گفتمانى رهیافت فلسفى را ممکن مى‏سازد.

گفت و شنود فلسفى باز است، بسا که در آن برخى مسائل طرح شده به نتیجه مشخص نمى‏رسد یابه توافق همه جانبه راه نمى‏برد. گفت و شنود، طرح نظرات را از قید موضع‏گیریهاى محتوم و مختوم رها مى‏سازد، در آن موضع گیریهاى فردى تعدیل مى‏یابند، مواضع در فرایند گفتمان اصلاح و تصحیح مى‏شوند. گفت و شنود به دور از خصلت کتابى، مرجعى و تجویزى مسائل است. دیالوگ اثبات و نفى نمى‏کند، رهنمون مى‏شود.

دیالوگ حامل مبحث نظرى صرف نیست، موارد زنده و مطرح را به میان مى‏آورد. گفت و شنود فلسفى امر کلى را در هیات سمت‏گیرى فلسفى پیش مى‏آورد، در آن انضمامى بودن عقل جمعى آشکار مى‏شود.

گفت و شنود فلسفى تبلور عقل جمعى است، اهمیت تکثر عقلى را نشان مى‏دهد. عقلانى تنها آن چیزى نیست که بناى استدلالى دارد، بیشتر آن چیزى است که از گفت و شنود حاصل مى‏شود، درستى یا نادرستى‏اش در برخورد عقاید و آراء بروز مى‏کند. حاصل گفت و شنود پیدایش یک فرا ذهنیت‏به عنوان «محتوا»ى سمتیابى است، فرا ذهنیتى برآورد مجموع ذهنیتها، حاصل ذهنیت پویا و زنده جمع که از تعدیل ذهنیت‏سوبژه‏هاى فردى نتیجه شده است. گفت و شنود فلسفى نشان باز بودگى بررسى است، جهتیابى فلسفى را نمى‏توان بست.

دیالوگ در روزگار باستان و قرون میانه در اساس یک مفهوم ادبى، یک ژانر نمایشنامه‏اى بود. نمونه بارز آن نمایشنامه‏هاى کلاسیک یونان است. شکل دیالوگ بیشتر در گفت و شنودهاى افلاطون به کار رفته که هگل به آن عنوان «سخن نفس با خود خویش‏» داده است. صرف نظر از پدیدار اولیه آن در فرهنگ عهد باستان، مفهوم دیالوگ بطور عمده در تمدن «فردیت گراى مسیحى‏» برجستگى یافته است، ضمن آن که اهمیت‏بعدى خود را مدیون توجه وجودى به مساله «غیر» (دیگرى) است که تحت تاثیر فرهنگ «من مى‏اندیشم‏» دکارتى دامنه‏پذیر گردیده است. این دو سرمنشا زمینه‏اى شد براى رونق تفکر گفت و شنودى قرن هیجدهم و نوزدهم و هم توجه بى سابقه به آن را در قرن بیستم تغذیه کرد.

پس از تفکیک دکارتى بین جوهر متفکر و جوهر امتدادى، روان شناسان و فیلسوفان انگلیسى بودند که این سؤال را مطرح کردند که چگونه است که من در بدن (کالبد) بیگانه‏اى که آن را درک کرده‏ام، یک انسان دیگر، یعنى یک «من‏» متفکر را مى‏توانم شناسایى کنم. پاسخ بر سؤال این بود که شناخت من از «دیگرى‏» بنا دارد بر یک حکم تمثیلى (آنالوژى) از من خود به «من‏» غیر.

رویکردى متفاوت یاکوبى به این مساله دارد. او طرح سؤال را این گونه مجسم مى‏کند که تفکر گفت و شنودى: «سرچشمه هر گونه یقین است: تو هستى و من هستم‏» (یاکوبى، «برگ‏هاى پراکنده‏»)، «خاستگاه یکسان هستى من و تو متناسب با خاستگاه یکسان هر دو شناخت است‏».

«روز به روز براى من روشن‏تر مى‏شود که یک روح براى دیگرى یک ارگان ضرورى است، این که احساس «دیگرى‏» از چیزى ناشى نمى‏شود» (همان).

شلایر ماخر از گفت و شنود درکى نزدیک به معناى امروز مفهوم دارد. او مى‏نویسد: «دیالوگ تاریخ سوبژه‏هاى گفت و گو کننده است که در آغاز آن ستیز و در انجام آن همداستانى است; و دانش حاصل روند این تاریخ پیوند یافته مى‏باشد» (ایده دیالکتیک نزد شلایر ماخر...)

«انسان بودن ما در ارتباطات مبتنى بر گفت و گو نمایان مى‏شود» (همان)

در فلسفه هگل «من‏» لحظه‏اى از «ما» است، و ما همان من است. فویر باخ دیالکتیک هگل را نقد مى‏کند، او در باب گفت و شنود مى‏نویسد: «دیالکتیک حقیقى، دیالوگ متفکر تک گو با خویشتن نیست، بلکه گفت و شنودى است‏بین «من‏» و «تو» به «برترین و غایى‏ترین اصل فلسفى همانا وحدت انسان با انسان است‏». (فویر باخ، کلیات آثار، مبانى کلى فلسفه آینده)

بوبر در «من و تو» (1923) تفکر گفت‏شنودى را کوشیده در ساده‏ترین و پرمایه‏ترین شکل پدیدارى آن با توجه به اختلاف میان دنیاى - من - تو و دنیاى - من - آن تحلیل کند و اختلاف را در حرکت زمانى از کنونه ببیند; مفهوم کنانش گفت و شنود را در توامى «انفعال و کنش همزمان‏» متصور شود که در روند آن طبیعت و جامعه در جوى مرتبط عمل مى‏کنند. بوبر بر واژه «بین‏» در رویداد گفت و شنود توجه دارد که در لواى آن آزادیهاى متقابل سوبژه‏ها قوام یک دست مى‏یابند. او در نوشته‏هاى بعدى خود از گفت و شنود به عنوان یک اصل اخلاقى و تربیتى (پداگوژیک) سخن مى‏گوید. او معتقد است که ورود مبحث گفت و شنود به قلمروى تفکر فلسفى بارآور بوده است; به برکت آن مفهوم هستى شناختى، مفهوم فلسفه دین، اخلاق و علاوه بر اینها فلسفه اجتماعى و تاریخ مفهوم در خور یافته است.

جاى یادآورى است که مفهوم دیالوگ در سالهاى اخیر توجه نمایندگان منطق صورى را به خود جلب کرده، و در تفسیر منطقهاى چند ارزشى سودمند واقع شده است.

پایان سخن این که آنچه انسان ابراز مى‏کند، به نسبت آن که پاسخ یا واکنش به مساله‏اى است‏یا سؤالى پیش مى‏آورد، معنادار مى‏شود. سؤال گزاره‏اى است که یک شناخت ناکامل (از نظر هستى شناختى) یایک فرض (از نظر منطقى) ابراز مى‏کند. تنها سخنى حاوى شناخت است که معطوف به مساله‏اى باشد. جست و جوى حقیقت امر تنها در تداوم فرایند سؤال و جواب صورت مى‏گیرد.

پى‏نوشت‏ها:

1) عضو هیات علمى گروه فلسفه دانشگاه مفید.

2) Eudamonia

3)(بینا گفت و شنود dialogue (dia + logos

 

تبلیغات