زمان چیست؟ (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
مساله چیستى زمان از زیباترین و درعین حال بغرنجترین مسائل فلسفى به شمار مىرود. از دیرباز فلاسفه براى شکافتن این مبحث از طبیعیات مدد مىجستند و در حال حاضر نیز بدون استمداد از یافتههاى علم فیزیک امکان بحث جدى در این زمینه وجود ندارد. در این مقاله سعى شده استبطور بسیار فشرده گزیدهاى از آراء گوناگونى که در خصوص چیستى زمان در طول تاریخ مدون فلسفه ارائه شده است، مرور شود و با توجه به نتایج اخذ شده از نظریههاى جدید فیزیکى، میزان معرفت ما به طبیعت زمان تا حدودى روشن گردد.متن
مقدمه
همه ما در خلال تجربیات زندگى روزمره خود با سؤالاتى در خصوص زمان مواجه شدهایم، مانند اینکه: گذشته ما به کجا رفته است و آینده ما چگونه خواهد بود؟ پدیدههاى پیشپا افتادهاى مانند یادآورى آنچه که اصطلاحا گفته مىشود به گذشته تعلق دارد، یا خواب دیدن رویدادهایى که در آینده اتفاق مىافتند، هر انسانى را با این سؤال سهل و ممتنع رو در رو مىسازد که گذشته، حال و آینده چه نسبتى با یکدیگر دارند و اساسا نسبت وقایع با زمان چگونه نسبتى است؟ این گونه پرسشها، هر چند با اختلافاتى در صورت بندى آنها و مراتبى از سادگى و پیچیدگى، تقریبا براى هر کسى مطرح شده است. حاصل این اندیشه ورزیها در باب زمان به صورت اسطورهها، داستانها و باورهاى مردمى گوناگون در فرهنگهاى مختلف بشرى ظاهر شده است. اساطیر یونانى، اعتقادات دینى ایرانیان باستان، قصهها و مثلها و افسانههاى اقوام مختلف، همگى حکایت از تاثیر فراوان اندیشه زمان در ابعاد فکرى و فرهنگى انسانها دارند. حتى کمتر رؤیاى کودکانهاى را مىتوان یافت که کاملا فارغ از تفننهاى زمانى باشد.
از آن جا که به نظر مىرسد پدیدههایى مانند: خواب دیدن یا یادآورى رویدادهاى گذشته و نیز درک گونهگونى و تغییرات ظاهرى جهان اطراف، از آغاز خلقت آدمى همزاد وى بوده است، این ادعا گزافه نخواهد بود که: پرسش از زمان و مسائل پیرامون آن، به عنوان موضوعاتى که بلافاصله از تحلیل این پدیدهها رخ مىنمایند، از ابتداى پیدایش اندیشه بشر، در تفکر وى جاى گرفته است. اگر تفکر فلسفى را کوششى ناب براى پى بردن به حقایق جهان آفرینش بدانیم، بىگمان تفکر در باب زمان از اصیلترین انواع تفکر فلسفى خواهد بود. جاى بسى شگفتى است که پرسشى این چنین کهن و دیرینه، اکنون نیز مانند یک سؤال بدیع و تازه در اذهان مردم جلوهگرى مىکند.
علوم تجربى به میدان دارى دانش فیزیک به عنوان اخلاف حکمت طبیعى، توصیف و تفسیر پدیدههاى جهان را به عهده گرفتهاند. توصیفاتى که فیزیک در خصوص جهان ارائه مىنماید بر اساس مفاهیم و عواملى نظیر زمان، مکان و جرم بنا شدهاند. این عوامل به صورت موجوداتى ریاضى، بدون این که از چند و چون آنها چندان سخنى به میان آید، در روابط ریاضى فیزیک وارد مىشوند. به این ترتیب فیزیک، پدیدهها را با دقت ریاضى وصف مىکند و در عین حال این توصیفات به جهت ابهام مفاهیم اساسىشان به کلى مبهم مىباشند. رفع ابهام از این مفاهیم - و از جمله مفهوم زمان - باید در حوزهاى خارج از حوزه فیزیک، یعنى در عرصه فلسفه علم صورت پذیرد.
در این مختصر نگارنده مىکوشد از یک سو مباحثى را که در خصوص چیستى زمان طرح شدهاند، در حد امکان، در تاریخ فلسفه ردیابى کند و مهمترین نکاتى را که در این باره مىیابد، دستهبندى نموده و با روالى منطقى ارائه نماید، و از سوى دیگر به بررسى تغییر نگرش انسان به مساله زمان در سایه کشفیات جدید علم فیزیک و تبیین باورهاى نوین ناشى از این کشفیات بپردازد.
فلاسفه یونان باستان
بحث از زمان به صورت مستقل براى فلاسفه یونان باستان مطرح نبوده است. پى بردن به چگونگى تشکیل جهان و شناسایى عناصر اولیه تشکیل دهنده آن و نیز واحد یا کثیر بودن پدیدهها و واقعیات موجود در عالم و امکان حرکتیا سکون این پدیدهها موضوعات اساسىاى بودند که ذهن متفکران یونان باستان را به خود مشغول مىکردند. مفهوم زمان به تبع سخن گفتن درباره چنین مسائلى مورد اشاره واقع شده است.
فرهکودس (600 ق.م) معتقد بوده است که سه وجود یا سه ذات ازلى وجود دارد: «کرونوس» یا مبدا زمان، «زئوس» یا مبدا زندگى و «ختومیه» یا الهه زمین. سه عنصر آتش و دم هوا و آب از کرونوس پدید آمده و از آنها نسلهاى متعدد خدایان پیدا شده است (2) .
همچنین بر اساس اسطورههاى یونانى، اورانوس خداى آسمان و گایا خداى زمین وصلت کردند و فرزندانى از جمله کرونوس به دنیا آوردند. کرونوس اورانوس را قطعه قطعه ساخت و از ترس چنین سرنوشتى براى خود فرزندانش را مىخورد. ریه همسر کرونوس هنگامى که زئوس را در شکم داشت از وى گریخت و در غارى زئوس را به دنیا آورد و به دست دایهاى سپرد. هنگامى که زئوس بزرگ شد با کرونوس جنگید و او را در بند کرد و براى همیشه در تارتاروس واقع در اعماق زمین محبوس ساخت و خود خداى خدایان شد. (3)
هراکلیت (500 ق.م) اعتقاد داشت که ماده به طور دائم متحرک به حرکت مکانى است. او ماده را موجودى زنده تلقى مىکرد. بر اساس نظر وى ثباتى که در اشیاء مىبینیم نمودى بیش نیست. در حقیقت هر شیىء در حال تغییر و تبدل است و اگر این تغییر و تبدل سبب نابودى شىء نمىشود، به این جهت است که نقصانى که به علت جدا شدن اجزاء مادى از آن به آن روى مىآورد، از طریق افزوده شدن دائم اجزاء تازه جبران مىشود. تمثیلى که او براى نمایان ساختن این امر برمىگزیند تمثیل رودخانه است: «ما نمىتوانیم دوبار در یک رودخانه فرو برویم زیرا آب رودخانه هر دم آبى تازه است.» (4)
آراء پارمنیدس معاصر جوانتر هراکلیت، در تعارض با آراء وى قرار داشت. بنابر فلسفه پارمنیدس، وجود همواره بوده و هست و خواهد بود. تغیر و صیرورت در وجود راه ندارد. اگر چیزى بوجود آید، یا باید از وجود پدید آمده باشد یا از لاوجود. در صورت اول تحصیل حاصل است و در حالت دوم امرى ناممکن، زیرا لاوجود نمىتواند هستى بخش و منشا وجود شود. بنابراین وجود هرگز به وجود نمىآید و از بین نمىرود، تغیر و حرکت و شدن غیرممکناند. وى وجود را مادى و از نظر مکانى متناهى در نظر مىگیرد، لیکن این وجود از نظر زمانى نامتناهى است، ابتدا و انتهایى ندارد. پارمنیدس براى نخستین بار به تمایز میان عقل و حس تاکید ورزید، گرچه این تمایز قبل از وى نیز تا حدودى شناخته شده بود. تغیر و حرکت پدیدارهایى هستند که بر حس نمودار مىشوند. حس به ما مىگوید که تغیر هست لیکن حقیقت را نه در حس بلکه در عقل و فکر باید جستجو کرد. به این ترتیب وى تغیر و صیرورت را توهم مىداند. (5) از اظهارات پارمنیدس چنین برمىآید که گویى او حتى در جریان زمان نیز تردید دارد. آن جا که هیچ امرى در زمان روى نمىدهد و واقعیت هر رویداد زمانى نفى مىشود و حرکت و صیرورت صرفا توهمى بیش نیست دیگر مفهوم زمان چه معنایى مىتواند داشته باشد؟
نظریات پارمنیدس به جهت ناسازگارى آشکار آنها با دریافتهاى حسى، سراسر یونان را در موجى از خنده و استهزاء فرو برده بود. این موج تمسخر زنون شاگرد جوان پارمنیدس را برانگیخت تا با طرح احتجاجهاى هوشمندانه خود نشان دهد که نه تنها نظریه پارمنیدس مضحک نیست، بلکه اعتقاد به کثرت و حرکت منجر به تناقضات خنده آورى مىشود.
یکى از مشهورترین شبهات زنون، شبهه آخیل و لاک پشت است. میان آخیل - پهلوان اسطورهاى یونان و نمونه سرعت در دوندگى - و لاک پشت مسابقه دویدن بر قرار مىشود. فرض مىکنیم که آخیل مقدارى دیرتر از لاک پشت و هنگامى که وى یک متر راه را طى کرده است دویدن را آغاز مىکند و سرعتش ده برابر سرعت لاک پشت است. وقتى که آخیل این فاصله را طى مىکند، لاک پشتیک دسى متر پیش رفته است. در مدت زمانى که آخیل این دسى متر را مىپیماید، لاک پشتباز یک سانتیمتر پیشتر مىرود، و در مدتى که آخیل به پایان این سانتى متر مىرسد، لاک پشتباز یک میلیمتر پیشتر رفته است و به همین قیاس تا لایتناهى، مىبینیم که آن دو دائم به هم نزدیک مىشوند ولى فاصله بسیار کوتاهى که آن دو را از هم جدا مىکند، هرگز صفر نمىشود. پس نتیجه این است که آخیل هرگز به لاک پشت نخواهد رسید. براى حل این شبهه زنون به ترفتدى ریاضى متوسل مىشویم. ملاحظه مىکنیم هر بار لاک پشتبه ترتیب به میزان یک دهم و یک صدم و یک هزارم و... از آخیل پیشى مىگیرد. مجموع این مقادیر سرى همگراى زیر را تشکیل مىدهد:
... + 10000/1 + 1000/1 + 100/1 + 10/1
مىدانیم که مجموعه فوق بیش از 19 نیست. راه حل کلى مساله فوق را به این صورت بیان مىکنیم: اگر نسبت دو سرعتبه یکدیگر مانند نسبت 1 به n باشد، مجموعه فواصلى که لاک پشت از آخیل پیشى مىگیرد در سرى نا متناهى زیر نهفته است:
4 n /1+3 n /2+2 n /1+ n /1
لیکن حد این سرى 1- n /1 مىباشد، که مقدارى است متناهى. یک مقدار ممکن استبطور نامتناهى تقسیمپذیر باشد، ولى این امر سبب نمىشود که آن مقدار متناهى نباشد. قسمت پذیرى نامتناهى و مقدار نامتناهى دو مفهوم کاملا متفاوتند، هر چند به آسانى با یکدیگر مشتبه مىگردند. آخیل این مقدار متناهى را در زمانى متناهى طى کرده و نهایتا از لاک پشت پیشى مىگیرد.
زنون در استدلالهاى دیگر خود نیز گاهى مفهوم تناهى را در برابر مفهوم عدم تناهى و گاهى مکان متصل را در برابر واحدهاى منفصل زمان و گاهى هم زمان متصل را در برابر واحدهاى منفصل مکان به کار مىبرد، و به این ترتیب با خلط این مفاهیم به نتایج ناسازگار و متناقضى مىرسد، (6) و به این وسیله مىکوشد نشان دهد اگر توهم شمردن و ناممکن دانستن حرکتبا مشاهدات روزمره ما در تعارض است، فرض وجود حرکت نیز منجر به نتایج متناقضى مىشود.
افلاطون نیز در ضمن مباحث فلسفه طبیعى خود اشارههایى به زمان دارد. وى در تیمائوس عمل آفرینندگى خداى بزرگ را شرح مىدهد. خدا نفس جهان را مىآفریند و جهان به سبب دارا بودن این نفس دستگاهى آلى مىشود: گاه موجود زنده خوانده مىشود و گاه خداى نیکبخت. عمل آفرینش جهان عملى دوگانه است. نفس جهان که داراى عقل است، و نیز قشر آن یعنى تن جهان یا آسمان، به تقلید از ایدهها ساخته مىشوند. خدا چون نیک است، مىخواست همه چیز نیک باشد و تا «حد امکان» منظم. افلاطون از مبدئى به نام ضرورت سخن به میان مىآورد که مخالف نیک است. عقل آن را رام مىسازد ولى نمىتواند بر آن چیره گردد. در جنب دو مبداء ضرورت و عقل، افلاطون به وجود مبدا سوم قایل است که علت «حرکت نامنظم» است. این مبداء نخستبر جهان حکمفرما بود و سپس خدا آن را به نظم مبدل ساخت. با پیدایش آسمان یا تن جهان زمان پیدا شد. این سخن با آن حرکت نامنظم که قبل از آفرینش تن جهان وجود داشت، یعنى با فرآیندى که پیش از آفرینش جهان در زمان روى مىداد، چگونه سازگار است؟
سخن افلاطون را این گونه تفسیر کردهاند: مراد افلاطون از حرکت نامنظم، حرکتى نیست که حقیقتا در زمانى وجود بالفعل داشته، بلکه اشاره به گرایشى است، یعنى به مقاومتى که همواره در برابر حرکت منظم وجود دارد، و افلاطون تنها به منظور مجسم ساختن این مقاومت، آن را عاملى توصیف کرده است که به صورت مستقل و آزاد از هر گونه محدودیتى نمودار شده است.
گمپرتس این تفسیر را مغایر با سخنان افلاطون در رساله مرد سیاسى مىداند، بنابراین وى این راى را اختیار کرده است که افلاطون کلمه زمان را نه بدان معنى که ما مىفهمیم بلکه به معنى زمانى به کار برده که با حرکت آسمان یا اجسام آسمانى، قابل اندازهگیرى شده است. (7)
در فلسفه یونان صریح ترین اشاره به زمان را در فلسفه ارسطو مىتوان مشاهده کرد. وى تذکر مىدهد که زمان را نمىتوان با حرکتیکى دانست، زیرا در جهان حرکتهاى بسیارى وجود دارند، در حالى که زمان یکى است. اما به روشنى مىتوان ارتباط نزدیک میان حرکت و زمان را دریافت. حرکت در زمان روى مىدهد و اگر حرکت را درک نکنیم، زمان را نیز درک نخواهیم کرد. ارسطو زمان را این گونه تعریف کرده است: «زمان عبارت است از شمارش حرکات بر حسب قبل و بعد.» (8) در این تعریف مراد از حرکت صرفا حرکت مکانى نیست، بلکه بر اساس تصریح ارسطو، حتى هنگامى که پیرامون ما تاریک و ساکت است و ما هیچ گونه دریافتى از طریق حواس خود نداریم، هر حرکتى که در نفس ما روى بدهد، یعنى هر گونه تغییر روانى یا تغییر حالتى در ذهن ما رخ بدهد، فورا احساس گذشت زمان در ما پیدا مىشود. بعلاوه مراد از قبل و بعد در این تعریف تعاقب زمانى نیست، زیرا در این صورت این اشکال پیدا مىشود که این تعریف متضمن دور است و براى تعریف زمان از مفهوم زمان استفاده شده است. بلکه منظور از قبل و بعد در اینجا تعاقب مکانى به معنى جلوتر و عقبتر است. در واقع ارسطو صریحا مىگوید که معنى مکانى «قبل و بعد» معنى اولیه آن اصطلاح است که بعدا به جهت ارتباط بین حرکت و زمان، به معنى زمانى تسرى پیدا کرده است. (9)
ارسطو زمان را مانند حرکت متصل مىداند; زمان شامل اجزاء جدا و مجزا نیست. وى وجود متصل را وجودى مىداند که داراى هیچ اجزاء بالفعلى نیست، تمام اجزاء آن بالقوه هستند. آنها وقتى به هستى بالفعل درمىآیند که در اثر حادثهاى متصل فرو بشکند و خرد شود. چیزهایى که قابل حرکت هستند، یعنى یا در حرکت و یا در سکونند، در زمان هستند. آنچه ازلى و ابدى و نامتحرک است در زمان نیست. حرکت ازلى و ابدى است ولى نامتحرک نیست، پس در زمان است. بنابراین زمان نیز ازلى و ابدى است، نه آغازى دارد و نه پایانى (10) .وى براى نامتناهى بودن زمان چنین استدلال مىکند که زمان از «آن»ها تشکیل مىشود. هر «آن» بر حسب مفهومش پایان زمان گذشته و آغاز زمان آینده است. سپس چنین نتیجه مىگیرد که: اگر زمان متناهى بود لازم مىآمد که «آن» آخرین وجود داشته باشد. ولى چون هر «آن» بر حسب مفهومش آغاز زمان تازهاى است، پس در حقیقت وجود «آن» آخرین محال است. شگفت این که ارسطو بر خلاف زمان، مکان را متناهى مىداند، در حالى که این استدلال را مىتوان در مورد مکان و نقاط مکانى - مانند هر وجود متصل دیگر - به کار برد. (11)
ارسطو سؤال مىکند که: اگر ذهنى نباشد آیا زمان خواهد بود؟ به عبارت دیگر از آن جا که زمان شمارش مقدار حرکت است، اگر نفس شمارندهاى وجود نداشته باشد زمان خواهد بود؟ وى پاسخ مىدهد که زمانى به معنى اخص کلمه وجود نخواهد داشت، ولى موضوع زمان موجود خواهد بود. این موضوع با تعریف ارسطو در خصوص متصل سازگار است. آنات زمان هستى، بالفعل ندارند، تا این که توسط ذهنى که آنها را مىشمارد و تشخیص مىدهد، به هستى بالفعل در مىآیند. سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که اگر زمان مستقل از ذهن نباشد، در زمانى که ذهنى وجود نداشته است، حرکت چگونه موجود بوده است؟
این سؤال براى ارسطو مطرح نبوده است، زیرا در نظر وى حیوانات و انسان همیشه موجود بودهاند. کاپلستون بر اساس مبناى نظر ارسطو، به این سؤال چنین پاسخ مىدهد: چون زمان از قبل و بعد حرکت متمایز نیست، بنابراین زمان مستقل از ذهن موجود است، زیرا حرکت چنین است، هر چند زمان متمم و مکملى از ذهن دریافت مىکند. یعنى با این که زمان مستقل از ذهن است، لیکن در تمام و کامل شدن معنى آن ذهن هم دخالت دارد. اجزاء زمان بالقوهاند، به این معنى که از لحاظ صورى از یکدیگر مشخص نیستند، مگر به واسطه شمارش ذهن. لیکن آنها به این معنى بالقوه نیستند که هستى واقعى جدا از ذهن ندارند. (12)
اگر بخواهیم زمان را اندازه بگیریم، براى این کار باید مقیاسى داشته باشیم. در نظر ارسطو حرکت مستدیر مناسب ترین مقیاس براى اندازهگیرى زمان است، زیرا هم طبیعى است و هم یکنواخت. گردش افلاک آسمانى نمونههاى روشنى از حرکت مستدیر طبیعى یکنواخت است. به این ترتیب او اندازهگیرى زمان توسط خورشید را کارى موجه مىداند. (13) ارسطو منکر وجود مقادیر مکانى نامتناهى است، بنابراین فرض وجود کیهان نامتناهى را رد مىکند. در نظر وى کره آسمانى که در بالاى سر ما است، کل کیهان و تنها آسمان ممکن است. تمام ماده موجود براى ساختن همین یک آسمان به کار رفته و تمام شده است. نه بقیهاى از ماده در وراى گنبد آسمان وجود دارد، و نه فضایى خالى از ماده. چون آنجا که هیچ مادهاى نیست امکان تغییر و حرکت نیز وجود ندارد، پس وراى این آسمان، زمان نیز وجود ندارد; زیرا زمان شمارش مقدار حرکت است. (14)
همان گونه که بیان شد بحث از زمان در یونان باستان به تبع بحث از موضوعاتى از قبیل نحوه پیدایش جهان و خصوصا وجود و عدم حرکت و عوارض آن، مطرح شده و در حاشیه آنها قرار گرفته است. در اسطورههاى یونانى، در مورد زمان به گونهاى سخن به میان آمده است که گویى آن را از عوارض جهان مادى مىدانستهاند، و پیدایى آن را به تبع پیدایى جهان آفرینش و در یکى از مراحل خلقت قرار دادهاند، و نیز زمان را در بند زمین (کیهان) ترسیم کردهاند.
هراکلیتبا تصویرى که از جهان ارائه مىکند، سیلان و جریان دائمى و همه سویهاى را بر ذهن ما نقش مىنماید. بر اساس این تصویر همه چیز در گذر و استحاله است و هیچ جاى پاى ثابت و مطمئنى نمىتوان پیدا کرد. به این ترتیب احساسى از جریان شتابنده و پیش رونده زمان، سراسر ضمیر ما را فرا مىگیرد. اما این احساس دیرى نمىپیماید، زیرا در مواجهه با پارمنیدس با جهانى رو به رو مىشویم که جمود و رخوت سراپایش را دربر گرفته است. کوچکترین جنبشى در پدیدارها مشهود نیست. حتى نسیم آرامى نیز بر این نظرگاه دهشت زا نمىوزد. اگر کوچکترین حرکتى احساس کنیم، به یقین دچار اوهام و پندارهاى ادرستشدهایم; شاید به عمد و براى گریز از درک سکون و سکوت مرگبار جهان، احساس خود را مىفریبیم و در پندار خود عالمى با حرکتهاى متنوع تصویر مىکنیم. در جهانى این چنین، نفسها در سینهها حبس مىشوند، زمان از حرکتباز مىماند و غبار سکون و جمود همه جا را فرا مىگیرد.
افلاطون جهان را به دو نیمه تقسیم مىکند; نیمى عالم مجرد «ایدهها» و نیم دیگر عالم مادى «سایهها». خداى بزرگ سایهها را به تقلید از ایدهها مىآفریند و با پیدایش عالم سایهها، زمان نیز پدیدار مىشود. عالم ایدهها عالم اصیل است و عالم سایهها عالم ظاهرى، و همچنان که از نامش پیداستبا ماهیتى سایهوار. زمان نیز چون از متعلقات این عالم است، موجودى غیر اصیل است.
با ارسطو زمان اوج بیشترى مىیابد، گرچه هنوز در سایه حرکت قرار دارد. درک زمان منوط به درک حرکت است. این که ارسطو زمان را شمارش حرکات بر حسب قبل و بعد مىداند، موجب مىشود زمان میان امرى ذهنى و غیر واقعى و امرى وابسته به حرکت، نوسان کند. اگر بر این اساس، براى زمان وجودى مستقل از ذهن نیز قائل شویم، باز هم نهایتا زمان موجودى خواهد بود که یکى از جنبههاى حرکت را تشکیل مىدهد. مىتوان گفت در هیچ یک از نحلههاى فلسفى یونان، زمان مطلق انگاشته نشده است; به گونهاى که آن را بسترى واقعى براى وجود و حرکت تلقى کنند. بلکه حتى به آن میزان که مکان در میان متفکران یونانى از اصالت و تشخص برخوردار است، زمان از تعین و تمایز وجودى بهره نمىبرد.
ایرانیان باستان
از جالب توجهترین عقایدى که در خصوص زمان ابراز شده است، عقیده زروانیها است. آئین زروانى از گرایشهاى دین زرتشتى در ایران باستان محسوب مىشود. دینى که توسط زرتشت پیامبر آورده شد بر پایه توحید استوار بود. اما پیروان او به آموزههاى وى وفادار نماندند، و از زمانى نامعلوم پس از زرتشت، و شاید در حوالى آغاز دوران هخامنشى، یکى از دو مینویى که اهورا مزدا آفریده بود با خود خدا یکى گرفته شد. به این ترتیب پیروان زرتشت، به دو مبدا خیر و شر به نام اهورا و اهریمن قائل شده و به ثنویت گرائیدند. اینان که پیروان سنتى زرتشتبودند، اهورا را مبدا نیکى و خیر، اهریمن را منشا بدى و شر مىدانستند، و پدیدههاى عالم را نیز به این دو گروه تقسیم کرده و هر گروه را مخلوق یکى از این دو مبدا مىشمردند. جهان عرصه درگیرى و نزاع این دو مبدا و خالق تصور مىشد. بنابراین اندک اندک این سؤال شکل گرفت که خود این دو مبدا از کجا و از چه پدید آمدهاند؟
در دورههاى بعد و نزدیک اواخر دوران هخامنشى، اندیشه وحدت گراى بعضى از پیروان زرتشتباعث پیدا شدن نحلههایى شد، که با بازگشتبه اصل تعالیم زرتشت، به نوعى توحید رجعت کردند. پیروان آئین زروانى، یکى از نحلههاى موحد زرتشتى، در پى مبدا ثالثى برآمده و اعتقاد داشتند که دو بن خیر و شر، یا اهورا و اهریمن، زاده و آفریده زروان یا زمان بیکران هستند; زمان حقیقت وجود را تشکیل مىدهد. وجود بیکران زاده زمان بیکران است و وجود فانى زاده زمان کرانمند. پس زروان آفریننده و خالق جهان است، لیکن براى خلق جهان زمان به تنهایى قدرت فاعلیت ندارد. بنابراین دو تجلى از زروان به عنوان عوامل فعال پیدا شدند، به نام اهورا و اهریمن، که یکى مبدا هستى و سازندگى و دیگرى مبدا نیستى و نابودى است. پس یکى نورانى و منشا خیر و دیگرى ظلمانى و منشا شر شمرده مىشود. (15)
پیروان آیین زروانى خود را زرتشتى مىدانستند. آداب و شعائرى که آنها به جا مىآورند از آداب سایر زرتشتىها متمایز نبود، لیکن اندیشه و طرز سلوک خاص آنها دلبستگىشان را به آئین زروانى نمودار مىساخت. از مهمترین منابع شناخت این آئین رسالهاى فارسى است که در قرن هفتم ه . ق نگاشته شده است. آنچنانکه در ابتداء رساله مزبور آمده است، یکى از علماى اسلام از موبد موبدان سؤال کرده است که: آیا زرتشتىها به روز رستاخیز و انگیزش ایمان دارند یا خیر؟ موبد موبدان ضمن پاسخ مثبتبه وى، به اختصار به شرح عقاید زرتشتیان درباب پیدایش جهان و آغاز و انجام آن مىپردازد و به این ترتیب رساله «علماى اسلام» شکل مىگیرد. از این رساله دو روایت متمایز در دست است. در روایت اول نویسنده چندان گرایش زروانى نداشته است. لیکن در روایت دوم یا در رساله «علماى اسلام به دیگر روش»، نگارنده به وضوح به شرح عقاید زروانیان مىپردازد. نحوه نگاه زروانیان به زمان با نگاه یونانیان کاملا متفاوت است، و این از عبارات رساله «علماى اسلام» به خوبى نمایان است:
«اگر اورمزد و جمله امشاسفندان و جمله جهانیان گرد آیند، بى زمانه یک دانه گاورس در وجود نتوانند آوردن، چه به روزگار در وجود آید. روزگار را به آن سبب نوشتیم که بسیار کس بود که ندانند که روزگار زمان است. دین به روزگار توان آموخت، پیشه به روزگار توان آموخت...، درختبه روزگار بروید و به روزگار بردهد و صنعتها به روزگار توان ساخت. وجود همه چیز به روزگار استشود و نتوان گفتن که آفریدگار بود و روزگار نبود، و اگر کسى گوید که روزگار شب و روز است، بباید دانستن که بسیار بوده است که روز و شب نبوده است و زمان بوده است.» (16)
مطلق انگاشتن زمان و مستقل از حرکت دیدن آن از خصوصیات بارز نگاه زروانى به زمان است. عبارات زیر بطور خلاصه جایگاه زمان را در آئین زروانى روشن مىسازد:
«در دین زرتشت چنین پیداست که جدا از زمان، دیگر همه آفریده است و آفریدگار زمان است، و زمان را کناره پدید نیست و بالا پدید نیست و بن پدید نیست و همیشه بوده است و همیشه باشد و هر که خردى دارد نگوید که زمان از کجا آمد. با اینهمه بزرگوارى که بود، کسى نبود که وى را آفریدار خواندى، چرا؟ زیرا که آفرینش نکرده بود; پس آتش را و آب را بیافرید و چون به هم رسانید اورمزد موجود آمد و زمان، هم آفریدگار بود و هم آفریدگار به سوى آفرینش که کرده بود.
پس اورمزد روشن و پاک و خوشبوى و نیکوکردار بود و بر همه نیکوئیها توانا بود; پس چون فروشیبتر نگرید نود و شش هزار فرسنگ، اهرمن را دید سیاه و پلید و گند و بدکردار. و اورمزد را شگفت آمد که خصمى سهمگین بود، و اورمزد چون آن خصم را دید اندیشید که مرا این خصم از میان برباید گرفت و اندیشه کرد که به چند وجه اقرار همه باندیشید، و پس آغاز کرد. و اورمزد هرچه کرد به یارى زمان کرد و هر نیکى را که در اورمزد بایستبداده بود.» (17)
«ما در اول گفتیم که اورمزد و اهریمن هر دو از زمان موجود شدهاند و هر گروهى بر گونه دیگر مىگوید. قومى گویند که آهرمن را از آن داد تا اورمزد داند که زمانه بر همه چیزها تواناست. و گروهى مىگویند که نبایست داد، با اورمزد گفت که من چنین مىتوانم کرد و اورمزد را و ما را در رنج نبایست انداخت. و دیگرى گوید که زمان را از بدى آهرمن و از نیکى اورمزد چه رنجیا راحت؟ و گروهى گویند که اورمزد را و آهرمن را بداد تا نیکى و بدى در هم آمیزد و چیزها از رنگ رنگ در وجود آید. و گروهى گویند که آهرمن فرشته مقرب بود و به سبب نافرمانى که کرد نشانه لعنتشد; در این معنى سخن بسیار است.» (18)
پس از اسلام آئین زروانى به ضعف گرائید و نهایتا از بین رفت، بطورى که معتقدان به آئین زرتشت در حال حاضر اطلاعى در خصوص آن ندارند. اما این آئین و مهمترین وجه کلامى آن، یعنى اعتقاد به جبرى بودن سرنوشت، در تفکرات فلسفى و نیز در رفتار فرهنگى و اجتماعى مسلمانان تاثیرات ژرفى به جاى گذارد.
اعتقاد به تاثیر زمانه و قضا و قدر و نکوهش چرخ گردون و شکلبندى سرنوشت در آسمانها، همگى گویاى رسوخ عقاید زروانى در محیط فکرى مسلمانان است. نشانههاى این اثر گذارى در جاى جاى میراث ادبى، عرفانى و فرهنگى ما جلوهگرى مىکند. حتى گفته شده است که حدیث منسوب به حضرت رسول صلى الله علیه وآله که:« لاتسبوا الدهر فان الدهر هو الله» از روزگار بدگویى نکنید زیرا روزگار همان الله است، مجعول و از جعلیاتى است که تحت تاثیر زروانیان صورت گرفته است. (19) تاثیر این آئین در آراء و عقاید مسلمانان در باب چیستى زمان نیز مشهود است.
متفکرین اسلامى
بر خلاف فلسفه یونانى، در فلسفه اسلامى «زمان» از اهمیتبالایى برخوردار است. در طول تاریخ اندیشه اسلامى، این موضوع همواره از دیدگاههاى مختلف مورد توجه بوده است. هم متکلمان و هم نحلههاى مختلف فلسفى با جدیت تمام به آن پرداختهاند، گرچه انگیزه این توجه در ادوار مختلف و نزد هر کدام از نحلههاى فکرى همیشه امر واحدى نبوده است. پیدایش کلام اسلامى از لحاظ زمانى مقدم بر پیدایش فلسفه اسلامى است. به همین نحو متکلمان پیش از فلاسفه به بحث در خصوص موضوع «زمان» پرداختهاند. در کلام این موضوع ضمن بحث از حدوث و قدم عالم به میان آمده است.
متکلمان براى این که عالم را حادث بدانند و به این ترتیب آن را معلول و محتاج علتبشمارند، بر اساس مبانى کلامى خویش، خود را ناگزیر از این دیدهاند که زمان را امرى ذهنى و غیر واقعى و داراى وجودى موهومى بدانند. بطور خلاصه از نظر متکلمان «زمان حاصل تقارن حادثهاى معلوم با حادثهاى مجهول است، امرى قراردادى است و وجود خارجى ندارد.» (20)
دو انگیزه براى قائلین به این قول مىتوان برشمرد: نخست این که قبول وجود (خارجى) زمان به مشکلات فکرى و شبهات عدیدهاى منجر مىشود که از پیچیدگى و صعوبت فراوانى برخوردارند. و دیگر این که به زعم ایشان، لازمه قبول وجود زمان، نفى برخى از اعتقادات دینى است. بنابراین ناچار از اعتبارى و موهومى دانستن زمان هستیم. (21)
فلاسفه اسلامى ضمن رد دلائل منکرین وجود زمان، همگى در وجود خارجى زمان اتفاق نظر دارند; ولى در چیستى و تعریف زمان اختلاف کردهاند.
دو برهان عمده براى اثبات وجود زمان در فلسفه اسلامى اقامه شده است. برهان نخستبر طریقه طبیعیین و برهان دوم بر طریقه الهیین است. «هر بحثى که از عوارض ذاتى جسم بماهو جسم یا بماهو قابل للحرکة و السکون باشد، به طبیعیات تعلق دارد. و هر بحثى که از عوارض موجود به ما هو موجود باشد، جزو مباحث الهیات شمرده مىشود. برهان نیز اگر از مبادیى اخذ شده باشد که آن مبادى، مبادى علم طبیعى است، آن برهان على طریقة الطبیعیین است. و اگر برهان از مبادیى اخذ شده باشد که آن مبادى از عوارض موجود بماهو موجود است، آن برهان على الطریقة الهیین است.» (22)
با وجود اقامه برهان از سوى فلاسفه براى اثبات وجود زمان، بسیارى از آنان بر این باورند که: وجود زمان امرى بدیهى و مستغنى از استدلال است. براهین صرفا به منزله تنبه به وجود زمان مىباشند نه اثبات وجود آن. به قول استاد شهید مطهرى (ره)، زمان «به قدرى وجودش بدیهى است که حتى فردى مثل فخر رازى مىگوید: روى وجود زمان نباید بحث کرد، زمان ظاهر الانیه و خفى الماهیة است و باید روى ماهیت آن بحث کرد. و از بداهت زمان همین بس که ما هیچ چیز را نمىتوانیم بیان کنیم، مگر این که وجود زمان را به نحوى فرض کنیم.» (23) از جمله در براهین فوق جابهجا از مفهوم زمان بهره گرفته شده است.
شناختحقیقت زمان و ماهیت آن از غامضترین مسائل فلسفه اسلامى است. فلاسفه اسلامى به تبعیت از ارسطو زمان را مقدار حرکت دانستهاند. اما از آن جا که در خصوص حرکت میان فلاسفه اختلاف نظر است، طبعا در خصوص زمان به عنوان مقدار حرکت نیز نظرات گوناگون مىباشد.
بطور عمده مىتوان دو نوع اندیشه را در خصوص زمان در فلسفه اسلامى مشخص نمود: دیدگاه فلاسفه مشائى و اشراقى و دیدگاه حکمت متعالیه.
دیدگاه فلاسفه مشائى و اشراقى: حکماى مشائى و اشراقى حرکت را منحصر در چهار مقوله کم و کیف و وضع و این مىدانند و حرکت در سایر مقولات و از جمله جوهر را محال مىشمارند. (24) بنابراین حرکت از عوارض شیىء است و در ذات آن راه ندارد. اشیاء در ذات خود آرام و ساکن باقى مىمانند و هیچ گونه تغییرى در آنها رخ نمىدهد. به تعبیر دیگر اشیاء حقیقتا زماندار نیستند و زمان در بیرون آنها است. مطلب اخیر با وجدان ما سازگارى ندارد. این گونه نیست که ما حقیقتا بتوانیم در نزد خودمان زمان را از ذات اشیاء منفصل کرده و آن را تنها مخصوص مقولات چهارگانه فوق بدانیم. بر اساس این استنباط، از آن جا که زمان از جمله عوارض است، پس وجود آن محتاج موضوع است و وجودى رابطى است. یعنى داراى وجود مستقل از نوع فى نفسه لغیره است; طارد عدم از ذات خود و طارد عدم زائد از ذات موضوع خود است. (25)
در تحلیل مفهوم «آن» گفته شده است که اگر «آن» را کوچکترین جزء زمان و غیر قابل انقسام در نظر بگیریم، در آن صورت باید فاقد امتداد باشد، زیرا اگر داراى امتداد باشد قهرا قابل انقسام خواهد بود. حال چگونه ممکن است زمان که امر ممتدى است از آناتى فاقد امتداد تشکیل شده باشد؟ به همین نحو وجود زمان حال نیز مردود دانسته مىشود. زیرا بین زمان بودن و حال بودن تناقض است. هر مقدارى از زمان را که به عنوان زمان حال در نظر بگیریم، مىتوان به دو قسمت آینده و گذشته تقسیم کرد و هر کدام از این قسمتها نیز به نوبه خود الى غیر النهایة قابل تقسیم هستند. اما «آن» را نه به عنوان کوچکترین جزء زمان، بلکه به عنوان حد میان گذشته و آینده و طرف زمان، مىتوان به عنوان زمان حال اعتبار کرد. (26) در اصطلاح فلسفى نسبت «آن» به زمان به منزله نسبت نقطه به خط است. از تجزیه و تقسیم خط، هرگز به نقطه نمىرسیم ولى منتها الیه یک قطعه خط نقطه است و از حرکت نقطه خط حاصل مىشود. به شکل مشابه طرف زمان و منتها الیه یک قطعه زمانى را «آن» مىگویند. (27) زمان را نمىتوان ترکیب آنات متوالى دانست، ولى مىتوان مفهومى به عنوان «آن سیال» اعتبار کرد که زمان از حرکت آن محقق مىشود. (28)
سؤالى که در این میان مطرح مىشود این است که آیا زمان موجودى یگانه استیا زمانهاى متعددى وجود دارند؟ به عبارت دیگر آیا زمان واحدى در عالم وجود دارد و تمام موجودات عالم در همین زمان موجودند، یا این که هر موجودى براى خود زمان مستقلى دارد؟ در این جا دو نظریه ارائه شده است: نظریه نخست معتقد است که تنها یک زمان واحد در عالم وجود دارد و آن زمانى است که از حرکت فلک اقصى یا فلک اطلس انتزاع مىشود. بنابراین مقدار حرکتسایر موجودات زمان محسوب نمىشود. معنى زمانمند بودن موجودات یا حرکات این است که آنها در داخل این زمان واحد موجودند یا واقع مىشوند. اما نظریه دوم دال بر این است که هر حرکتى داراى زمان مخصوص به خود است. و به عدد حرکات عالم زمان موجود است. اما در بین حرکات عالم، حرکت فلک اطلس به عنوان حرکت معیار است. زیرا یکنواخت و با سرعت ثابت است. زمان منتزع از این حرکت نیز به عنوان زمان معیار مىباشد و مقیاسى استبراى سنجش و تطبیق سایر زمانها; همچنان که براى اندازهگیرى هر کمیت دیگرى نیز مقیاسى مناسب وجود دارد. (29) این زمان مقیاس، زمانى مستمر و دائمى و مطلق دانسته شده است، و زمانهاى سایر موجودات زمانهاى محدود و متناهى است، که امتداد هر کدام بر روى جزئى از امتداد این زمان مطلق منطبق مىشود.
علامه طباطبایى(ره) از برهان طبیعیین چنین استنباط کردهاند که قدما براى هر چیزى زمان جداگانه قائل شدهاند و زمان حرکت فلک اقصى را زمان معیار دانستهاند. شهید مطهرى این عقیده علامه را مردود دانسته و ضمن تبیین تقریر قدما از برهان طبیعیین، نشان مىدهند که از سیاق این تقریر عکس برداشت مرحوم علامه قابل استنباط است و قدما زمان را صرفا منتزع از حرکت فلک اطلس مىدانستهاند. یعنى معتقد بودند که در تمام عالم تنها یک «زمان» وجود دارد. (30) در هر حال روشن است که با ابطال نظریه فلکیات قدیم، در حال حاضر محلى براى این بحث در فلسفه اسلامى وجود ندارد.
دیدگاه حکمت متعالیه: نظرات ملا صدرا در خصوص زمان دو تفاوت عمده با نظرات پیشینیان وى دارد.
نخست این که: وى حرکت و زمان را از عوارض خارجى اشیاء نمىداند، یعنى براى آنها وجودى منحاز و مستقل از موضوعشان نمىتوان در نظر گرفت که این وجود بر وجود موضوع عارض شده باشد. بلکه حرکت و زمان از عوارض تحلیلى اشیاء هستند، تنها در ذهن و به واسطه تحلیل ذهنى مىتوان عارض و معروض را از یکدیگر منفک کرد. در عالم خارج یک وجود بیشتر نیست، و زمان و مکان و مسافتبه یک وجود موجودند. (31)
دیگر آن که: مرحوم آخوند حرکت را منحصر در مقولات چهارگانه نمىداند، بلکه به حرکت در جوهر نیز قائل است، و آن را اصلىترین صورت حرکت مىداند. از مهمترین براهینى که آخوند ملاصدرا بر حرکت جوهرى آورده است، برهان از طریق زمان است. روح این برهان از این قرار است که: ذات اشیاء زمانمندند، زیرا اگر این گونه نبود، نمىتوانستیم آنها را با زمان بسنجیم و براى آنها عمرى قائل شویم. چنانچه اگر اشیاء داراى طول و یا وزن نباشند نمىتوان آنها را با مقیاسهاى طول و وزن اندازهگیرى کرد. از طرف دیگر زمان چیزى غیر از مقدار حرکت نیست، بنابراین لازم است ذات و جوهر اشیاء نیز متحرک باشند. (32)
به این ترتیب وى زمان را بعدى از ابعاد مادى مىداند. وجود هر موجود جسمانى بر روى زمان خوابیده است. به عبارت دیگر، زمان نیز مانند امتدادهاى سهگانه یکى از امتدادهاى جسم را تشکیل مىدهد. اما این امتداد چهارم بر خلاف امتدادهاى پیشین گذرا و تدریجى خواهد بود. عالم در هر دم نو مىشود، و ما مقطعى نو از موجودات را مشاهده مىکنیم. این موجود حاضر نه موجود دمى پیش است، و نه موجود لحظه بعد، و در عین حال هر سه آنها یک موجود بیش نیستند; هر یک از آنها قطعهاى از یک موجود متصل بى قرار و تدریجى هستند که وجود هر کدام در گرو عدم باقى آنها است. پس هستى موجودات جسمانى، هستىاى آمیخته با نیستى است و وجود و عدم آنها همواره دست در گریبان همند; و خالق هستى در این میان همواره در خلق مدام. جهان متحرک و سیال و پرشتاب و گذرندهاى که آخوند ملاصدرا تصویر مىکند، نشاط و بىقرارى غریبى در مشاهده گر برمىانگیزد که یادآور وجد و سماع صوفیان اهل عرفان است.
مرحوم آخوند براى هر حرکتى زمان مخصوص به خود آن حرکت را قائل است و زمان معیار را زمان حرکت جوهرى فلک اطلس مىداند. گرچه این نظر صریحا توسط وى بیان نشده است، ولى از برآیند آثار وى قابل استنباط است. (33)
فیلسوفان غربى
طبیعت زمان و مسائل مربوط به آن همواره در شمار مسائل اساسى فلسفه غرب بوده است. آیا پندار زمان به مثابه یک جریان، پندارى درست است؟ اگر چنین باشد، آیا زمان از آینده به گذشته جریان داشته و ما را همچون قایقى در میان رودخانهاى، به همراه خود مىبرد; یا این که از گذشته به آینده جارى شده و ما را همراه خود مىکشاند؟ آیا زمان مىتواند سریعتر یا آرامتر جارى شود؟ به نظر مىرسد این پرسشها آنقدر مشکل هستند که ما را ترغیب کنند تا دست از این استعاره برداریم. اما اگر ما زمان را مانند یک جریان در نظر نگیریم، چگونه مىتوانیم گذشت آن را تصور کنیم؟ چه چیزى حال را از گذشته و آینده متمایز مىسازد؟ یا این که در این بین تمایزى عینى در کار نیست؟ چه چیزى به زمان جهت مىدهد؟ آیا مىتوانیم وجود فاقد زمان را درک کنیم یا این که تنها مىتوانیم وجود را در زمان حس کنیم؟ آیا زمان بطور نامتناهى قسمتپذیر استیا این که داراى ساختار دانهاى بوده و متشکل از اجزاء لایتجزى است؟ (34)
این سؤالات و مسائل فراوانى از این دست ذهن فلاسفه را به خود مشغول داشته است. بسیارى از این مسائل ریشه در فلسفه یونان باستان دارند و خصوصا در میان جدلهاى زنون و آراء ارسطو خودنمایى مىکنند. سنت فلسفه مسیحى و به دنبال آن فلسفه جدید غرب نیز مشحون از مباحثى از این نوع مىباشد.
سنت آگوستین (354-430 م) بر اساس باورهاى یهودى - مسیحى (باب اول سفر پیدایش) اعتقاد داشت که جهان در زمان معین و در گذشتهاى نه چندان دور - حدود پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح - آفریده شده است و به این ترتیب به حدوث زمانى عالم قائل بود.
آگوستین در کتاب یازدهم اعترافات از قول معترضى سؤال مىکند: خداوند قبل از آفرینش جهان چه مىکرد؟ جهان چرا زودتر آفریده نشد؟ و پاسخ مىدهد که «زیرا زودترى وجود نداشت. زمان هنگامى آفریده شد که جهان آفریده شد. خدا قدیم است، یعنى مستقل از زمان است. در خدا قبل و بعد وجود ندارد، بلکه حال ابدى وجود دارد. سرمدیت الهى از اضافه زمان برى است. سراسر زمان نزد او حال است. او سابق بر آفرینش زمان نبوده است، زیرا این مستلزم آن خواهد بود که خدا داخل در زمان باشد; حال آن که او همواره از سیر زمان بیرون است. (35) بنابراین زمان یک خاصیت هستى است که خداوند آفریده است و پیش از خلق عالم وجود نداشته است. به عبارت دیگر مفهوم «زمان پیش از پیدایش جهان» بى معنا است و هر گونه پرسشى که شامل این مفهوم باشد فاقد معنا خواهد بود.
موضوع فوق و نیز ظاهر رازآلود زمان، معماهایى را در ذهن آگوستین مىپرورد. وى در ادامه مىپرسد: «زمان چیست؟» مادامى که کسى از او سؤال نمىکند، او مىداند; اما هنگامى که کسى از او سؤال مىکند، او نمىداند. او مىداند چگونه از لغت «زمان» و لغات زمانمند مرتبط با آن، مانند «قبلا»، «بعدا»، «گذشته» و «آینده» استفاده کند، اما نمىتواند بطور روشن کاربرد آنها را توضیح دهد. ریشه مشکل در نحوه طرح سؤال او نهفته است: «زمان چیست؟» به نظر مىرسد با این سؤال درخواست تعریفى براى زمان مىشود، در حالى که تعریفى براى آن وجود ندارد. همانطور که جالبترین مفاهیم را نمىتوان براساس تعاریف صریحى توضیح داد. گر چه ما نمىتوانیم تعریف صریحى براى توضیح معناى لغت «طول» ارائه کنیم، اما مىتوانیم کارهایى انجام دهیم که نشان دهد چگونه مىتوان گفتیک چیز طویلتر از یک چیز دیگر است و چگونه مىتوان طول را اندازه گرفت. به طریق مشابه مىتوانیم کاربرد لغت «زمان» را شرح دهیم، گرچه نمىتوانیم براى این کاربرد تعریف صریحى ارائه نماییم. بطور خلاصه این معماى سنت آگوستین اختصاص به زمان ندارد. بنابراین با توجه به این موضوع، مناسب نیست که در این جا بیش از این وارد مطلب شویم.
آگوستین در خصوص چگونگى اندازهگیرى زمان نیز متحیر مانده است. به نظر مىآید فقدان شباهت میان اندازهگیریهاى زمانى و مکانى، او را تحت تاثیر قرار داده بوده است. به عنوان مثال شما مىتوانید خطکشى را بر روى طول لبه سطح یک میز قرار دهید در حالى که خطکش و سطح میز در آن واحد موجودند. از طرف دیگر در اندازهگیرى فرآیندهاى زمانى، شما با مقایسه آن فرآیند با بعضى فرآیندهاى دیگر، مثلا با حرکت عقربه یک ساعت، آن را اندازه مىگیرید. در هر لحظه این مقایسه، قسمتى از فرآیندى که اندازهگیرى مىکنید گذر کرده و دور شده و قسمتى از آن هنوز موجود نشده است. شما نمىتوانید این فرآیند را، همانطور که در خصوص سطح میز عمل مىکردید، تماما در یک لحظه اندازهگیرى کنید. بعلاوه در مقایسه دو فرآیند زمانى با هم - به عنوان مثال پیاده روى بیست مایلى هفته پیش با پیاده روى بیست مایلى امروزمان - این دو فرآیند را با دو حرکت مختلف عقربه ساعتخود مقایسه مىکنیم، حال آنکه مىتوانیم سطوح دو میز مختلف را توسط خطکش واحدى با هم مقایسه کنیم. آگوستین در اینجا خود را مواجه با معمایى مىبیند، زیرا او ناچار است درباره چیزهایى که ناهمانند هستند به عنوان اشیاء همانند سخن بگوید.
به هر حال در واقع این دو چیز آن گونه که در نگاه اول به نظر مىرسد کاملا ناهمانند نیستند. اگر ما با زبان بدون زمانى سخن بگوییم که در آن اشیاء مادى به صورت چهار بعدى و در عرصه فضا - زمان تصویر مىشوند، این اختلاف کمتر به نظر خواهد رسید. زیرا در مورد میزها، ما دو سطح مقطع مکانى مختلف از شیئى چهار بعدى که همان خطکش است را با سطح مقطعهاى مکانى دو میز مقایسه مىکنیم. (36) به نظر مىرسد آگوستین تحت تاثیر این اندیشه بوده است که زمان حال واقعى است، ولى گذشته و آینده اینطور نیستند. این اندیشه خود ناشى از جارى پنداشتن زمان است. «اگر هیچ چیز سپرى نمىشد، گذشتهاى وجود نمىداشت; اگر چیزى به سوى ما نمىآمد، آیندهاى نمىبود; و اگر چیزى نمىایستاد، زمان حالى در میان نبود.» پس گذشته و آینده وجود ندارند، زیرا وجود گذشته خاتمه یافته است و آینده هنوز موجود نشده است. از سوى دیگر هر سخنى که درباره زمان داراى طول گفته شود، مربوط به زمانهاى گذشته یا آینده است; زمان حال فاقد بعد است، مانند نقطهاى است که میان بود و فنایش مرزى نیست. پس به هنگام اندازهگیرى زمان، بى گمان زمان حال را اندازه نمىگیریم چون فاقد اندازه است، زمانهایى را اندازه مىگیریم که در گذشته و آینده هستند. اما چگونه چیزى را که وجود ندارد اندازه مىگیریم؟ خود وى براى حل این مشکل پیشنهاد مىکند که شاید سخن گفتن از سه زمان، تنها اهمال بیانى باشد و گذشته و آینده نیز همان زمان حال باشند. تنها زمان حال هست و در زمان حال سه زمان یا سه جزء وجود دارد. جزئى که با گذشته مربوط استیا در رابطه با گذشته حاضر است، خاطره است; جزئى که در رابطه با آینده حاضر است، انتظار است; و آن چه که در رابطه با زمان حال موجود است، حضور و شهود است. (37) اما این پاسخ حتى خود وى را نیز قانع نمىسازد و اظهار مىدارد: «بارالها، من در پیشگاه تو اعتراف مىکنم که هنوز نمىدانم زمان چیست». (38)
زمان آشکارا و بلافاصله از حرکتبر مىخیزد. اگر چیزى حرکت کند آن چیز موقعیتش را در مکان در یک فاصله زمانى خاصى تغییر مىدهد. حرکت را بدون زمان نمىتوان شرح و بیان کرد. اگر حرکت و تغییر را تشخیص دهیم و قبول کنیم در آن صورت زمان باید وجود داشته باشد. اگر هیچ چیزى تغییر نکند آیا وجود زمان خاتمه مىیابد؟ اگر چنین باشد در این صورت زمان باید صرفا یک ویژگى و مشخصه تغییر باشد. چنین نگرش نسبى گرایانهاى به زمان توسط لایب نیتس اظهار شده است:
«من مکان را صرفا نسبى در نظر مىگیرم همانطور که زمان را. به نظر من مکان ترتیبى از همزیستى است همانطور که زمان ترتیبى از توالى است. لحظه ها اگر بدون وجود چیزها در نظر گرفته شوند، نهایتا هیچ نخواهند بود. آنها فقط شامل ترتیب متوالى چیزها هستند.»
زمان به عنوان جدایى رویدادها، نظم و ترتیب آنها و اندازه مدت بین آنها به روشنى با تغییر پیوسته است، زیرا منظور لایب نیتس از «چیزها» وضعیت هاى قابل تشخیص و تمایز است و براى اینکه دو وضعیتبه وضوح قابل تمایز باشند باید تغییرى از یکى به دیگرى رخ داده باشد. نگرش نسبى گرایانه به زمان با شرایط تغییر چیزها پیوستگى فراوانى دارد. البته چنین نگرشى دلالتبر آن دارد که زمان خصوصیت عینى و مستقلى از جهان نیست، بلکه صرفا راهى استبراى شرح نسبتهاى بین رویدادها. این نگرش به وضوح با نگرش مطلق گرایانه نیوتن در تضاد است، زیرا زمان از نظر وى چیزى واقعى و بسیار مشخص است:
«زمان ریاضى و واقعى مطلق به خودى خود و بر اساس طبیعتخود به آرامى جریان مىیابد بدون بستگى به هیچ چیز خارجى، و با نام دیگر مدت نامیده مىشود... تمام حرکتها مىتوانند شتاب گیرند یا کند شوند، اما جریان زمان مطلق دستخوش تغییر قرار نمىگیرد.»
زمان نیوتنى مانند مکان نیوتنى مطلق بود. تمام رویدادها را مىشد داراى موقعیت معلوم و متمایزى از مکان و واقع در لحظه مخصوصى از زمان در نظر گرفت. این رویکرد به طور شهودى درستبه نظر مىرسد. این دیدگاه به خوبى با تجربههاى معمول بشرى منطبق است. لیکن کوششها براى اندازه گیرى چنین سیستم مطلقى به جهت مشکلاتى که باعثحرکت از مطلق گرایى به اردوگاه نسبى گرایان شد ناموفق ماند. (39)
کانت (1724-1804 م) در غیر نسبى بودن زمان و مکان با نیوتن همداستان است و به جزئیت این دو قائل است، لیکن آنها را از جنس جزئیات پیشینى مىداند. استدلال وى بر جزئى بودن زمان - و به طور مشابه در مورد مکان - این است که ما مىتوانیم زمان را تنها به صورت کل واحدى تصور کنیم که تمام زمانها بخشهایى از آن کل واحد باشند. از طرف دیگر زمان را - برخلاف معانى - مىتوان به بخشهایى تقسیم نمود و این خصوصیت از وجوه تمایز جزئى از کلى است. بنابراین زمان جزئى است. همچنین زمان به این دلیل پیشینى است که ما نمىتوانیم تصور کنیم که هیچ زمانى وجود ندارد، ولى مىتوانیم زمان را تصور کنیم که در آن هیچ چیز نیست. یعنى اگر زمان یکى از جنبههاى پسینى یا انتزاع شده مدرکات حسى بود، مىتوانستیم مدرکات را بدون آن به خیال آوریم، ولى نمىتوانیم. پس تصور تمکن در زمان و مکان و همچنین خود زمان و مکان، تصورات انتزاع شدهاى نیستند بلکه پیشینى هستند.
از آنجا که زمان و مکان جزئیات پیشینى هستند، پس موقعیتهاى زمانى و مکانى به ناچار مفاهیم پیشینى هستند، و بنابر آنچه که گفته شد این مفاهیم را ذهن به ادراکات مىافزاید. ما مدرکات را در قالب زمان و مکان در مىیابیم. به عبارت دیگر ذهن به آنچه که از عالم خارج دریافت مىکند، زمان و مکان را مىافزاید. از آنجا که کانت معتقد است زمانى و مکانى بودن خاصیتهاى ذهنى هستند، پس بر این اساس ما هرگز نمىتوانیم عالم خارج را آنگونه که هست دریابیم، زیرا به محض اینکه جهان را ادراک مىکنیم، در آن تغییر مىدهیم. (40)
کانت زمان را صورت ذهن مىداند و معتقد است زمان خارج از ذهن و خارج از انطباق ذهن بر پدیدارها وجود ندارد. به این ترتیب اشیاء در نفس خویش بیرون از زمان هستند; «هر پدیدارى از آن جهت که در دایره تجربه انسان قرار مىگیرد، واقع در زمان و مکان است.» (41) زمان و مکان ابزارهایى هستند که توسط آنها و با افزودن آنها به ادراک حسى، ذهن مىتواند فاهمه را با مدرکات حسى تطبیق نماید. به عبارت دیگر دریافت زمانمند و مکانمند، به جهتساختار ذهن است، نه به واسطه زمانمند و مکانمند بودن مدرکات. به گمان کانت، احکام تالیفى پیشینى - اصول موضوعه - علم مکانیک، قائم به زمان هستند; همانگونه که اصول موضوعه علم ریاضى و خصوصا هندسه، قائم به مکان مىباشند.
ما معمولا زمان را به صورت جویبارى که جارى استیا به صورت دریایى که بر روى آن در حرکت و پیشروى هستیم تصور مىکنیم. این دو استعاره بسیار به هم نزدیکند و قسمتى از برداشتى کلى در خصوص زمان را تشکیل مىدهند، D.C. Williams این نحوه نگرش را «افسانه گذر» نامیده است. چه جریان زمان از ما بگذرد و چه ما در داخل زمان پیشروى کنیم، این حرکتباید در ارتباط با یک ابر زمان صورت بگیرد. زیرا حرکت در فضا، حرکت نسبتبه زمان است، و حرکت زمان یا در زمان نمىتواند حرکتى در زمان نسبتبه زمان باشد. براى این استدلال لازم نیست واحد سنجشى به زمان نسبت دهیم، اما اگر در نظر بگیریم که مىتوان زمان را با ثانیهها اندازهگیرى کرد، مسئله بسیار ساده و روشن مىشود. اگر حرکت در فضا بر اساس فوت بر ثانیه سنجیده شود، جریان زمان داراى چگونه سرعتى خواهد بود؟ ثانیه به روى چه؟ بعلاوه اگر گذر، ذاتى زمان باشد، قاعدتا باید ذاتى ابر زمان نیز باشد; بر این اساس باید ابر - ابر زمان و همینطور تا بینهایت را فرض کنیم.
این تصور که زمان گذرنده استبا تصور اینکه رویدادها از آینده به گذشته تغییر مىیابند، مربوط است. در نظر ما پدیدهها از آینده به سوى ما نزدیک شده و سپس براى یک لحظه در پرتو زمان حال شکار شده و پس از آن به داخل گذشته فرو رفته و دور مىشوند. گرچه با عبارات معمول، گفتگو در خصوص تغییر یافتن یا ثابت ماندن رویدادها، به راحتى قابل درک نیست. در محاورات غیر دقیق، رویدادها وقایعى براى پدیدههاى قابل دوام (42) یعنى چیزهایى که تغییر مىکنند یا ثابت مىمانند - هستند. بنابراین ما مىتوانیم در خصوص متغیر بودن یا ثابت ماندن یک میز، یک ستاره و یا یک ساختار سیاسى سخن بگوییم. اما آیا مىتوانیم به روشنى درباره تغییر یا عدم تغییر خود تغییر صحبت کنیم؟ درست است که در حساب دیفرانسیل درباره تغییر نرخ تغییر سخن به میان مىآوریم، اما نرخ تغییر همان خود تغییر نیست. همینطور ما مىتوانیم درباره به وجود آمدن یا نیستشدن پدیدههاى قابل دوام گفتگو کنیم، ولى به طریق مشابه نمىتوانیم از موجود شدن یا نیستشدن خود «به وجود آمدن» صحبت کنیم. با این وجود درست است که رده خاصى از محمولات مانند «گذشته بودن»، «حال بودن»، «آینده بودن»، به همراه بعضى از محمولات عرفتشناسانه مانند «محتمل بودن» یا «پیشبینى شده بودن» وجود دارند که به تغییر رویدادها مربوط مىشوند. جالب اینکه این محمولات براى پدیدههاى قابل دوام به کار نمىروند. به عنوان مثال، ما به طور طبیعى از «گذشته شدن« یک میز یا یک ستاره صحبت نمىکنیم، ولى از «نیستشدن» آنها سخن مىگوئیم. چیز عجیبى درباره خصوصیات عرفى گذشته بودن، حال بودن و آینده بودن وجود دارد که به موجب آن رویدادها متغیر در نظر گرفته مىشوند.
به نظر مىرسد تصور فلسفى مدت به شدت تحت تاثیر افسانه گذر قرار دارد. تا جائیکه لاک مىگوید: «مدت کشش و امتداد در دوران معاصر، برگسون تصور مدت (44) را اساس فلسفه خود قرار داده است. وى در کتاب دادههاى بى واسطه وجدان، برخلاف کانت، میان زمان و مکان فرق مىگذارد. مشابه با کانت، مکان را صورت ذهنى و ساخته و پرداخته ذهن انسان مىداند، ولى زمان حقیقى را واقعى مىشمارد. آنچه که با نگاه خود به عقربههاى ساعت در مىیابیم، در واقع زمان نیست، بلکه تنها جابجا شدن عقربههاى ساعت و در واقع مکان است. این زمان ریاضى که به صورت مکان نموده مىشود، براى مرتب و منظم ساختن حرکات و فعالیتهاى ما ضرورى است، لیکن این زمان، زمان دروغین است نه زمان راستین و واقعى. «زمان راستین، زمان دل تنگیها و ملالتها و افسردگیهاى ما، و زمان دریغ و دریغا گوئیها و ناشکیبائیهاى ما و زمان امیدواریها و آرزومندیهاى ما است. آن زمان، آن گاهى است که ما به آن، وقتى به عبارتى یا به نوائى گوش فرا مىدهیم، آگاهى داریم. در آن گاه میان لحظات جدائى نیست، همان طور که الفاظ و نتهایى را که مىشنویم، از الفاظ و نتهایى که هم اکنون شنیدیم و هم اکنون هم خواهیم شنید، جدا نمىکنیم. هر نتى، نت قبلى را در بر گرفته است و آهنگ نتبعدى را دارد. بدین وجه مىرسیم به تصور نوعى ناهمسانى و ناهنگونى کیفى که اصلا نسبتى با عدد ندارد.» (45) به نظر او، زمان فیزیکى چیزى مکانى و عقلانى شده است، در حالیکه مدت آن چیز واقعى است که ما در شهود (تجربه درونى) خود با آن آشنا هستیم. بر خلاف زمان فیزیکى که همواره توسط مقایسه وضعیتهاى مکانى ناپیوسته - به عنوان مثال وضعیت عقربههاى ساعت - اندازهگیرى مىشود، مدت عبارت است از خود آن تغییرى که به تجربه درآمده است، جریان آگاهى غیر مکانى مستقیما درک شدهاى که در آن گذشته، حال و آینده در داخل یکدیگر جارى مىشوند. مقصود برگسون روشن نیست، پارهاى به این دلیل که او گمان مىکند مدت چیزى است که به طور شهودى درک مىشود نه به صورت عقلى. این اندیشه با تفکر او در خصوص حافظه ارتباط تنگاتنگى دارد، زیرا بنابر گفته وى، در حافظه گذشته در حال باقى مىماند. در اینجا وى در معرض انتقادى قرار مىگیرد که توسط برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب بر ضد او ایراد شده است، مبنى بر اینکه: او خاطره رویداد گذشته را با خود رویداد گذشته یا تفکر را با آنچه در خصوص آن تفکر صورت مىگیرد، در هم آمیخته است.
هر چند تصور برگسونى از مدت ممکن استبه جهت ذهن گرایى آن و نیز به جهت پیوستگى نزدیک آن با تصور جریان یا گذر زمان، طرد شود، با این وجود کلمه «مدت» کاربرد روشنى در علم و زندگى عادى دارد. مثلا در گفتگو از مدت یک جنگ، ما به سادگى درباره فاصله زمانى میان آغاز و پایان جنگ سخن مىگوئیم. (46)
زمان در نگاه فیزیکدانان
زمان احتمالا مهم ترین و در عین حال آشناترین پدیدهاى است که ما تجربه مىکنیم. اما چگونه مىتوانیم آن را توصیف کنیم؟ توصیفات که به هر حال براى ایجاد ارتباط مورد نیاز هستند همواره محدود کننده هستند; چه توصیفات تجربى باشند یا علمى و یا شاعرانه. زبانى که براى توصیف زمان به کار مىرود مملو از کلمات حاوى بار زمانى است، مانند کلمات «رویداد» و «توالى». بنابراین توصیفات به سادگى منجربه دور مىشوند. انسان زمان را تجربه مىکند و تغییرات بى پایان آن را مىتواند اندازه گیرى کند و با این وجود آیا مىتواند مطمئن باشد که زمان به صورت مستقل وجود دارد و وجودش وابسته به وجود او نیست؟ دانشمندان مانند فیلسوفان با چنین سؤالاتى درگیرند. عینیت زمان و جداسازى آن از ضمیر اشخاص احتمالا یکى از موضوعات اصلى در کوشش براى فهم زمان از نقطه نظر علمى است.
على رغم ابهام زمان توصیف و کوشش براى فهم آن روشنگر و ماجور است، حتى اگر تعریف دقیق آن نامیسر باشد. این کوشش ها منجر به آموختن مطالب بسیارى درباره واقعیت زمان مىشود. در فیزیک چندان به توصیف زمان پرداخته نمىشود و تعیین طبیعت آن به عهده فلاسفه و سایر محققین گذارده مىشود. در واقع یکى از مشکلات علم فقدان یک برنامه مطالعاتى منسجم درباره خصوصیات زمان است، زیرا تصور و وجود زمان امرى اساسى و زیر بنایى است.
زمان به دو طریق اساسى به تجربه در مىآید. یکى اینکه زمان (دقایق، روزها و سالها) چون رودخانه بى انتهایى در جریان به نظر مىرسد که به همراه خود همه چیز را مىبرد. و دیگر اینکه به صورت توالى لحظه ها درک مىشود با تمایز روشنى بین گذشته، حال و آینده. گذشته و آینده با لحظه حال به یکدیگر مىپیوندند. در صورت اخیر، ناظر در وضعیت ثابت و پایدارى قرار دارد.
متناسبا مفهوم زمان عموما به دو صورت خطى و دورهاى مدل سازى مىشود. زمان اغلب به صورت خطى به نظر مىرسد و مانند یک خط کش زمانى با مقیاس سالها و دهه ها و قرنها از گذشته به آینده کشیده مىشود. این بینش نسبتبه زمان ریشه در آموزه هاى مسیحى - یهودى دارد، آنجا که از آفرینش و معاد و آغاز و پایان زمان سخن به میان مىآید و زمان توسط رویدادهاى خاصى چون تولد و مرگ مسیح مشخص مىشود. این نگرش به زمان در کیهان شناسى جدید که آغاز جهان را در اثر رویداد خاصى به نام بیگ بنگ مىداند نیز انعکاس یافته است. همچنین زمان به صورت دورهاى نیز در نظر گرفته مىشود. این نگرش بر اساس خصوصیات دورهاى مختلف طبیعت نظیر روز، فصل و سال شکل مىگیرد. در این نگرش زمان الزاما پیش رونده نیست.
در گذشته تلقى بشر از زمان شامل احساس تاثیر متقابلى از رویدادهاى تکرارى ثابتبود. فاصله هاى زمانى توسط اندازه گیرى اتفاقات حساب مىشد. مانند زمانى که صرف مىشود تا فاصله بین دو آبادى طى شود. مثلا کوتاهترین فاصله زمانى که در هند اندازه گیرى مىشد زمان جوشیدن برنج، که حدود سیزده دقیقه است، بود.
ساختساعت مکانیکى باعثشد که بشر بتواند زمان را بر اساس ساعات، دقایق و ثانیه ها درک کندو به قول لویس مامفرد:
«ساعت زمان را از رویدادهاى بشرى جدا کرد و به ایجاد جهان مستقل از توالى هایى که به طریق ریاضى قابل اندازه گیرى هستند کمک کرد; یعنى جهان مخصوص علم.»
ساعت مفهوم مجرد و انتزاعىاى از حرکتخورشید، ماه و زمین را مدل سازى کرده و حرکت هاى منظم طبیعت را با حرکت هاى مکانیکى ساعت و پاندول آن جایگزین کرد. با ساختساعت در قرون وسطى، برداشت و تلقى بشر از زمان تغییر یافت. این رداشتبرداشتى مکانیکى، کمى و عددى گشته و از طبیعت جدا شده بوده. دیگر رویدادها را بر اساس زمان تنظیم مىکردند نه زمان را بر اساس رویدادها. ساعت، بشریت را به زمان خطى قابل شمارشى پیوند زد، گرچه بقایایى از زمان دورهاى پیشین هنوز ملاحظه مىشود; مردم هنوز در دوره روز، هفته و سال عمل مىکنند.
خصوصیت دیگر زمان که به تفکر و مباحث علمى وارد شده است، جهت دار بودن آن است. گرچه جریان زمان به روشنى در فیزیک تبیین نشده است، ولى جریان آن در یک جهت دانسته مىشود. در معادلات فیزیک جهت زمان در نظر گرفته نمىشود. این معادلات با زمان پیش رونده و بازگردنده به یکسان عمل مىکنند. در فیزیک ما باید در پى یافتن این مطلب باشیم که زمان چرا و چگونه تنها به سمت جلو جریان دارد.
با وجود الحاق زمان به شرح و توصیف علمى جهان، دانشمندان هنوز کاملا مطمئن نیستند که زمان وجود مستقل داشته باشد. آیا لازمه توصیف واکنش هاى فیزیکى پیشرفت زمان است؟ یا اینکه مکانیزم بیولوژیکى بدن باعث ایجاد تصورى به عنوان جریان زمان مىشود؟ در صورت اخیر وارد کردن مفهوم زمان در توصیفى از طبیعت احتمالا کار نادرستى است.
زمان مانند نور کمیتى چند وجهى است. بعضى از خصوصیاتى که نور در آزمایشات از خود نشان مىدهد صرفا در پرتو موجى بودن آن قابل شرح است و بعضى از خصوصیات دیگر آن در پرتو ذرهاى بودن نور شرح مىشود. این خصلت نور کاملا براى ما آشنا است و بنابراین نباید به هنگام مواجهه با سایر خصوصیات اساسى طبیعت مانند زمان که داراى طبیعت مرکب باشند متعجب شویم. درمواجهه با چنین پدیده هایى اگر از هر کدام از جنبه هاى آنها پرسش کنیم متناسب با همان جنبه پاسخ خواهیم شنید. پس چنانچه از جنبه هاى مختلف این پدیده ها سؤال نکنیم ممکن است مرکب بودن طبیعت آنها بر ما پوشیده بماند.
فرق میان زمان و نور در این است که نور توسط معادلات ریاضى توصیف مىشود ولى زمان نه. زمان به عنوان موجودى ساده و بدون در نظر گرفتن اینکه داراى وجودى مستقل استیا اینکه مفهومى انتزاعى از رویدادهاى عینى است، وارد معادلات فیزیکى مىشود. مفهوم مکان (فضا) مانند مفهوم زمان از ایده حرکتبرمىخیزد. مفاهیم زمان و مکان (فضا) چنان با هم آمیختهاند که جداکردن آنها از یکدیگر ناممکن است. اشیاء یا رویدادها در مکان ایدههایى با بار زمانىاند، «اکنون» به طور جدایى ناپذیرى با «اینجا» مربوط و متصل است. به رغم این ارتباط نزدیک، نیوتن زمان را مستقل از مکان تصور کرد. زمان و مکان در نظر او هر دو مطلق هستند. اما در نگرش نسبىگرایانه لایب نیتس زمان و مکان مفاهیمى فرض مىشوند که صرفا جداکننده رویدادها و اشیاء هستند. از طریق ریاضى مىتوان زمان را تنها با ضرب کردن در سرعتبه مکان تحویل نمود. فرض سرعت ثابت نور به عنوان حداکثر سرعت ممکن در جهان، به این معنى است که ضرب کردن زمان در سرعت نور، زمان را به مکان تبدیل مىکند!
گرچه به مکان نسبت دادن (مکانى کردن) زمان کارى عجیب جلوه مىکند، ولى این کار توجیه عملى دارد. اینشتین در نظریه نسبیت نشان داد که زمان و مکان جدایىناپذیرند. وى با افزودن بعد زمان به ابعاد سهگانه مکان، ابعاد چهارگانه فضا - زمان را به دست داد.
گرچه به منظور سهولت علمى مىتوان زمان را به مکان مربوط کرد، با این وجود زمان داراى خصوصیتى است که آن را از مکان متفاوت مىسازد و آن یکسویه بودن آن است. اشیاء در مکان مىتوانند به سمتبالا و پایین و جلو و عقب و چپ و راستحرکت کنند. ولى در زمان، حتى زمان به مکان نسبت داده شده، اشیاء صرفا به سمت جلو مىتوانند حرکت کنند. همچنین اشیاء مىتوانند بدون حرکت در مکان توقف کنند ولى همواره در زمان در حرکتند. در دیاگرام فضا - زمان یک پدیده لحظهاى را مىتوان با یک نقطه نمایش داد، اما براى پدیدهاى که مدتى دوام بیابد باید خطى ترسیم کرد.
اگر بر یک پرتو نورى سوار شوم جهان چگونه در نظرم خواهد آمد؟ آلبرت اینشتین این سؤال را در سن 16 سالگى از خود پرسید و پاسخ وى به این سؤال، یعنى تئورى نسبیتخاص، نهایتا نحوه تفکر بشر درباره جهان، طبیعت و زمان را تغییر داد.
تئورى نسبیتخاص اینشتین با توضیح حرکتسروکار دارد و اینکه اشیاء هنگامیکه نسبتبه یکدیگر در حرکت هستند چگونه به نظر مىرسند. استدلالات اینشتین بر دو فرض استوار بود: حرکت مطلق قابل اندازهگیرى نیست و سرعت نور براى تمامى مشاهدهکنندهها ثابت است. قسمتى از این تئورى پیشبینىاى در خصوص زمان بر اساس این دو فرض است.
اینشتین نشان داد که زمان در نظر یک مشاهدهگر در سیستمهایى که نسبتبه او داراى حرکت نسبى هستند کندتر جریان مىیابد. هر چه سیستم فوق حرکت نسبى سریعترى داشته باشد به نظر مىرسد که زمان در آن کندتر جارى مىشود تا این که اگر سیستم مزبور با سرعت نور حرکت کند زمان در آن سیستم کاملا مىایستد. جریان زمان در یک سیستم متحرک در مقایسه با زمان فرد مشاهدهگر و از نظرگاه وى بر اساس فاکتور ریاضى زیر کند مىشود:؟؟؟... که در آن c سرعت نسبى سیستم و v سرعت معادل صفر باشد زمان دو سیستم با هم برابر است و اگر c برابر سرعت نور باشد سیستم متحرکت فاقد زمان مىباشد. چنانچه در یک ایستگاه فضایى قرار داشته باشیم و کشتى فضایىاى را که با سرعت از ما دور مىشود نگاه کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که ساعت او کندتر از ساعت ما حرکت مىکند، و به طریق مشابه سرنشینان کشتى فضایى نیز در خواهند یافت که ساعت ما کندتر از ساعت آنها کار مىکند. این به آن جهت است که زمان (مانند حرکت و سرعت) وابسته به مشاهدهگر و نسبى است و تنها چیزى که تشخیص داده مىشود چیزى است که مشاهدهگر مىبیند نه چیزى که در واقع و به طور مطلق موجود است.
بر اساس این تئورى اگر اشیاء نسبتبه یک مشاهدهگر با سرعتهاى بالا حرکت کنند، به نظر مىرسد طول آنها کوتاهتر شده و جرم آنها - یعنى مقاومت آنها در برابر تغییر سرعت - بیشتر مىشود. اینشتین پیشبینى کرد که اگر یک شىء به سرعت نور ستیابد، آنگاه طول آن از بین رفته جرم آن بینهایتشود. از آنجا که این چنین پدیدهاى غیر ممکن است پس سرعت نور غیر قابل دسترسى است.
اینشتین در تئورى عام خود نشان داد که شتاب جریان زمان را کند مىسازد و چون شتاب و ثقل معادل هستند، او ثابت کرد که ساعتها در میدان ثقلى قوىتر، کند تر کار مىکنند. این بدان معنى است که به عنوان مثال ساعتى که در فضاى دور قرار دارد با نرخى متفاوت از ساعت روى زمین کار خواهد کرد، و یک ساعت زمینى از ساعتى که روى توده جرمى بزرگترى مانند خورشید قرار دارد، تند تر حرکتخواهد کرد.
قدرت یک میدان ثقلى به جرم و اندازه شىء بوجود آورنده میدان بستگى دارد. هر چه جرم این شىء بیشتر باشد میدان ثقلى قویتر خواهد بود و ساعت روى چنین شیئى کندتر حرکتخواهد کرد. همچنین براى مقدار جرم معلوم هر چه اندازه شىء کوچکتر باشد فشردگى و چگالى جرم آن بیشتر خواهد بود و بنابراین میدان ثقلى قوى تر مىشود. و از اینجا نتیجه مىشود که هر چه به مرکز شىء نزدیک تر مىشویم میدان قوى تر مىشود. بر این اساس نیروى ناشى از جاذبه زمین در دامنه یک کوه قوى تر از قله آن است و در نتیجه زمان در سطح دریا کندتر از ارتفاعات جریان مىیابد. این مطلب به طریق تجربى و به کمک ساعت اتمى تایید شده است.
اتمها مانند ساعتها رفتار مىکنند، زیرا آنها فرکانسهاى خاصى از نور را جذب و منتشر مىکنند و این به معنى فاصله زمانى است. بنابراین اینشتین ثابت کرد که نور ساطع شده از اتمهایى که در میدان ثقلى قویترى از میدان زمین قرار دارند باید داراى فرکانسهاى پائینترى باشند. به عنوان مثال فرکانس نور اتمهاى خورشید باید دو میلیونیم کمتر از فرکانس نور منابع زمینى باشد. مشاهده این اختلاف چندان مشکل نیست و به قدر کافى تایید شده است و این دلیل بر آن است که ساعتها بر روى خورشید حقیقتا کندتر از روى زمین حرکت مىکنند. براى مشاهده اتساع زمانى ثقلى در یک مقیاس بزرگتر، یک ستاره نوترونى نمونهاى از یک منبع میدان جاذبه قوى در اختیار مىگذارد.
ستارههاى نوترونى ستارههایى هستند که زمانى بدون شباهتبه خورشید نبودند غیر از اینکه کمى پر جرمتر بودند، اما در انتهاى حیاتشان قادر نبودند که ساز و کار تولید انرژى را که ستارها را سوزان و نورانى نگه مىدارد، ادامه دهند. ستارههاى نظیر خورشید با ایجاد تعادل بین میل طبیعى خود به فرو ریختن و متراکم شدن در اثر کشش قوى ثقلىشان و فشار خارجى ناشى از ساز و کار تولید انرژى، اندازه خود را حفظ مىکنند. در انتهاى زمان حیات یک ستاره، شعلهها خاموش مىشوند و ستاره بر اثر وزن خود فرو مىریزد. اغلب ستارهها تا ابعادى حدود اندازه زمین فرو مىکاهند و مانند یک تکه زغال سنگ گداخته به آرامى سرد مىشوند. اما ستارههاى پر جرمتر حتى بیش از این فرو مىریزد زیرا وزن آنها اتمهاى مواد داخل شان را از هم مىپاشد. هنگامیکه خود اتمها فرو مىشکنند، ذرات تشکیل دهنده اتمها به شکل نوترونها در هم ادغام مىشوند و تمام ستاره تا ابعادى به قطر بیست کیلومتر- حدودا به اندازه ابعاد یک شهر بزرگ- منقبض مىشود. چنین شیئى یک ستاره نوترونى نامیده مىشود و میدان ثقلى آن بیش از یک میلیون برابر میدان خورشید است. زمان روى چنین ستارهاى بسیار کندتر جریان مىیابد. نورتنها هنگامى مىتواند سطح ستاره را ترک کند که مقدار زیادى انرژى دریافت کند و بنابراین طول موج آن افزایش یافته و فرکانس آن کاهش مىیابد. این فاصله زمانى تغییر یافته نشانگر آن است که زمان بر روى یک ستاره نوترونى بسیار کندتر جریان مىیابد.
اگر ستاره فروریزندهاى پرجرمتر از میزانى باشد که باعث تشکیل ستاره نوترونى مىشود، به مرحلهاى منجر مىشود که در آن نوترونها هم نمىتوانند در مقابل نیروى کوبنده ناشى از وزن مواد ستاره مقاومت کنند. با فرو شکستن نوترونها، ستاره به مرحلهاى وارد مىشود که در آن نور منتشر شده از سطح آن نمىتواند چندان دور شود زیرا میدان ثقلى به قدرى قوى مىباشد که این نور به دور خود چرخیده و مجددا به ستاره باز مىگردد. در این مرحله ستاره قابل رویت نیست و به یک سیاهچاله تبدیل مىشود. زمان در سیاهچاله متوقف مىشود.
ایده نسبیت چه چیزى درباره زمان مىگوید؟ یقینا این عرصه از علم با صراحتى بیش از دیگر قسمتها با زمان سرو کار دارد و نتایج این تئورى چیزهاى عجیبى درباره زمان بیان مىکند: وابسته به مسیر بودن زمان، اتساع زمان و این ایده که زمان براى مشاهدهگر نسبى است. هر کس زمان خودش را داراست و این زمان الزاما با زمان مسیر مردم یکى نیست. همچنین زمان به حرکت نسبى شخص و شتاب او و به جایى در جهان که شخص در آن قرار دارد، بستگى دارد. از آنجائیکه که میدانهاى ثقلى تمام جهان را فرا گرفتهاند، جایى وجود ندارد که زمان در آن با نرخ «مناسب» جریان داشته باشد; زمان در همه جا آرام جریان مىیابد و این مؤیدى استبر ایده پیشین مبنى بر فقدان زمان مطلق جهانى. (47)
در پایان جستجوى حاضر در خصوص هستى و چیستى زمان، ارزیابى میزان معرفت ما درباره زمان روشنگر و آموزنده است. گرچه شناخت زمان دغدغه تمامى نوع بشر بوده است و به احتمال زیاد در تمامى جوامعى که چراغ معرفت فروزان بوده، کند و کاو در خصوص این مسئله نیز جریان داشته است; لیکن همانند سایر زمینههاى عقلى، گستردهترین اطلاعاتى که درباره کاوشهاى ذهنى دوران باستان در خصوص زمان به دست ما رسیده است، به اندیشمندان کهن یونان مربوط است.
ژرف اندیشى و نکته سنجى حکماى یونان باستان نکات فراوانى را در خصوص مساله زمان پیش روى ما قرار مىدهد. هر چند نمىتوان در خلال این موشکافىها پاسخى در خور و حتى تا حدودى رضایتبخش براى این مسئله یافت; لیکن کوششهاى فلاسفه یونانى باعثشده است دامنه بحث گسترش فراوان بیابد و سئوالات بسیارى درباره زمان به میان آید و حدود جهل ما به ماهیت زمان هر چه بیشتر خودنمایى کند.
شکوفایى تفکر فلسفى در دامن تمدن حاصل از فرهنگ اسلامى، چالشهاى نظرى جدىترى را در خصوص شناخت زمان در پى داشته است. در این میان شاید سعى بلیغ فلاسفه اسلامى در اثبات وجود زمان وافى مقصود باشد، لیکن بیگمان در شناسایى ماهیت زمان، على رغم افق زیبایى که در سایه نظریه حرکت جوهرى گشوده شده است، نکات مبهم و ناگفتههاى بسیارى بر جاى مانده است.
همان گونه که سنت آگوستین در پایان تکاپوى خود براى معرفتبه چیستى زمان اعتراف مىکند که هنوز نمىداند زمان چیست، سایر اندیشمندان مغرب زمین نیز در فرجام کوششهاى فلسفى خود براى شناخت زمان همچنان در تعریف و تبیین آن حیران ماندهاند، هر چند به صورت صریح به این نکته اشاره نکرده باشند. حتى نظریه پردازیهاى عالمانه کانت را على رغم ارزش بالاى آنها، نمىتوان از این مورد استثناء کرد.
اگر تلاش فلاسفه براى فهم زمان جز حیرت نیفزوده است، کوششهاى عالمان فیزیک در این زمینه چه نتایجى در بر داشته است؟ نیوتن در تمامى فعالیتهاى علمى خود بر این فرض کلامى تکیه کرده است که زمان به طور مطلق و مستقل از هر پدیده دیگرى وجود داشته و بر اساس طبیعتخود جریان مىیابد. فرض زمان مطلق بر تمامى فیزیک کلاسیک سایه افکنده استبدون اینکه این فرض به کمک تحقیقات فیزیکى به اثبات رسیده باشد و یا اساسا قابل اثبات باشد. با ظهور فیزیک جدید و نظریههاى سبیتخاص و عام، درباره این فرض تشکیک جدى به عمل آمد و باور نسبى بودن زمان در میان فیزیکدانان رایجشد. اما نه با اتکاء به فرض زمان مطلق و نه در سایه باور زمان نسبى، فیزیکدانان هرگز نتوانستهاند به این سؤال ابتدایى که گذشته، حال و آینده چه نسبتى با یکدیگر دارند و نسبت رویدادها با زمان چگونه نسبتى است، پاسخى روشن ارائه نمایند. بدون اینکه اصل جریان زمان در فیزیک به روشنى تبیین شود، این جریان یکسویه در نظر گرفته مىشود و باز براى یکسویه بودن آن دلیل فیزیکى متقنى وجود ندارد. حتى در این خصوص که آیا زمان داراى وجود مستقلى استیا اینکه تنها مفهومى است که ذهن از نحوه وجود پدیدهها انتزاع مىنماید در میان فیزیکدانان توافق وجود ندارد.
به این ترتیب خصوصیات اساسى زمان همچنان در پرده ابهام باقى مانده است. چنین مىنماید که شناخت ماهیت زمان نه با ملاحظات محض فلسفى میسر است و نه در میدان تحقیقات خالص فیزیکى قابل دستیابى است. بلکه تنها در سایه همکارى نزدیک این دو حوزه معرفت، شناخت مزبور حاصل خواهد شد. به بیان روشنتر، تئورىهاى علم فیزیک الزامات و قیدهایى را در مورد خصوصیات زمان به همراه دارند. در صورتیکه درباره این لوازم و محدودیتهاى فیزیکى زمان به تاملات فلسفى بپردازیم، ممکن است که تصویر روشنى از زمان در گسترده معارف بشرى ترسیم شود. گرچه ملاحظات تاریخى این احساس را در ما برمىانگیزد که این پرسش همزاد با اندیشه بشرى تا ابد همچنان بىپاسخ خواهد ماند: به راستى زمان چیست؟
پىنوشتها:
1) عضو هیات علمى گروه فلسفه دانشگاه مفید
2) گمپرتس، تئودور، متفکران یونانى، ترجمه: محمد حسن لطفى، انتشارات خوارزمى، 1375، ج1، ص105 و 106.
3) برن، لوسیلا، اسطورههاى یونانى، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، 1375، ص15 و 16.
4) گمپرتس،تئودور، همان، ج1، ص86.
5) کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه: سید جلال الدین مجتبوى، انتشارات علمى و فرهنگى و انتشارات سروش، 1368، ص 61 تا 65.
6) گمپرتس، تئودور، همان، ج 1، ص 212 تا 224.
7) گمپرتس، تئودور، همان، ج2، ص1153 تا 1157.
8) کاپلستون، فردریک، همان، ص368.
9) گمپرتس، تئودور، همان، ج3، ص1341 و 1342.
10) کاپلستون، فردریک،همان، ص368 و 369.
11) گمپرتس، تئودور،همان، ج3، ص343.
12) کاپلستون،فردریک ،همان، ص369.
13) کاپلستون، فردریک، همان، ص 368 و 369.
14) گمپرتس،تئودور، همان، ج3، ص1347.
15) جلالى مقدم، مسعود، [آئین زروانى مکتب فلسفى - عرفانى زرتشتى بر مبناى اصالت زمان ]، تهران 1372، دیباچه.
16) رساله علماى اسلام، به نقل از آئین زروانى، ص169.
17) رساله علماى اسلام به دیگر روش، ضمیمه آئین زروانى، ص311.
18) همان، ص313 و 314.
19) مطهرى، مرتضى، حرکت و زمان در فلسفه اسلامى، انتشارات حکمت، تهران 1371، ج 2، ص 183.
20) کدیور، محسن، تحلیل و نقد نظریه موهوم بودن زمان، نامه مفید، ش 1، بهار 1374، ص94.
21) همان، ص98 و 99.
22) مطهرى، مرتضى، همان، ج 2، ص 184.
23) همان، ص 201.
24) مصباح یزدى، محمد تقى، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامى، 1372، ج2،ص152.
25) کدیور، محسن، همان، ص89.
26) مطهرى، همان، ج2، ص204.
27) مصباح یزدى، «آموزش فلسفه»، ج2، ص157.
28) کدیور، محسن، همان، ص94.
29) مطهرى، همان، ج 2، ص188 و 189.
30) همان، ص198.
31) مصباح یزدى، همان، ج2، ص155.
32) مطهرى، همان، ج2، ص111.
33) همان، ص190.
34) رجوع کنید به مدخل Time از کتاب :
Simon Blackburn, Dictionary Of Philosophy, Oxford University Press, 1996.
35) راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، نشر پرواز، 1365، ج 1، ص 500.
36)
37) یاسپرس، کارل، آگوستین، ترجمه محمد حسن لطفى، انتشارات خوارزمى، 1363، ص 35 و 36.
38) راسل، برتراند، همان، ج 1، ص 501.
39)
40) کورنر، اشتفان، کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمى، 1367، ص 158 تا 166.
41) وال، ژان، بحث در مابعد الطبیعه، ترجمه یحیى مهدوى و همکاران، انتشارات خوارزمى، 1370، ص299.
42) Continuants
43) مقالات، کتاب دوم، فصل 14، قسمتیکم.
44) duree
45) همان، ص 375.
46) ر.ک: J.J.C. Smart, Time
47)