درآمدی بر پایدارشناسی هوسرل
آرشیو
چکیده
این مقاله سه بخش عمده دارد، شرح احوال، آثار و سوانح زندگى هوسرل، سیر مفهوم پدیدارشناسى تا هوسرل و شرح و بسط پدیدارشناسى در عصر حاضر است و براساس روش پدیدارشناسى، فلسفهاى جامع ابداع و استوار کرده است. هوسرل متفکرى سخت کوش و باریک بین بود و بر کسان بسیارى تاثیر گذاشت ولیکن تعداد اندکى فلسفه او را به طور کامل پذیرفتند. نگارنده در این مقاله جهد وافر نموده است مفاهیم مهم و اساسى فلسفه پدیدارشناسى هوسرل را به زبانى ساده توضیح دهد.متن
زندگى
ادموند گوستا و آلبرشت هوسرل (2) (1938-1859)در پروزنیتس (3) موراویا (واقع در امپراطورى اتریش - مجارستان سابق و چکسلواکى امروز) متولد شد. وقتى تحصیلات دانشگاهى خود را شروع کرد علاقه زیادى به ریاضیات و علوم طبیعى پیدا کرد. نخست در سال 1876 به لایپزیگ رفت و در آن جا در کلاس درس ویلهلم وونت (4) (1920-1823) ،بنیانگذار روان شناسى تجربى حاضر شد، هر چند وونت تاثیر خاصى بر او نگذاشت. بعد از دو سال به برلین رفت تا عمدتا به تحصیل ریاضیات بپردازد. سپس به وین رفت و در آنجا رساله دکترایش را درباره مسالهاى ریاضى نوشت و در سال 1883 دکتراى خود را اخذ کرد. پس از آن مدتى کوتاه به عنوان استادیار در دانشگاه برلین به تدریس ریاضى پرداخت و در سال 1884 به وین مراجعت کرد و در آن جا به جمع شاگردان فرانتس برنتانو (5) (1917-1839) پیوست و از (1884 تا 1886) پیش برنتانو فلسفه خواند. در این دوران براى تعمیق بیشتر در ریاضیات به فلسفه متمایل شد و زیر نظر شاگرد برنتانو، کارل شتومپف (6) (1917-1838) رساله دکتراى دیگرى با عنوان فلسفه علم حساب (7) گذراند. روابط هوسرل و شتومپف صمیمانه بود و در واقع به پاس قدردانى از محبتهاى شتومپف بود که هوسرل کتاب پرآوازه خود به نام پژوهشهاى منطقى (8) را در سال 1900 به وى اعطا نمود. در دوره زندگى در وین شاگرد دو ریاضىدان معروف بود; کارل و ایرشتراس (9) (1897-1815) و لئو پلدکرونکر (10) (1891-1823) گوینده این جمله معروف که: «خداوند عددهاى صحیح را آفرید و انسان هر چیز دیگر را.» (11)
فرانتس برنتانو کشیشى کاتولیک و استاد دانشگاه ورتسبورگ (12) بود و به سبب رسالهاى که در مخالفتبا عصمت پاپ، ( Papal infallibility) در 1869 نوشت - که در شوراى یکم واتیکان به تصویب رسیده بود - روابطش با کلیسا تیره و تار شد و از مقام استادى (مقامى که به عنوان کشیش بر آن منصوب شده بود) استعفا داد و کلیسا را ترک کرد. (13)
برنتانو از جهات زیادى بر هوسرل اثر گذاشت و به خاطر وى بود که هوسرل فلسفه را به عنوان کار اصلىاش در زندگى انتخاب کرد و حتى باید گفت که تعلیمات و آموزشهاى برنتانو بود که ذهن هوسرل را براى فلسفه پدیدار شناختى بارور ساخت. از آن جایى که عقاید فلسفى برنتانو شالوده این فلسفه جدید است وى پیشتاز نهضت پدیدار شناختى هم شناخته مىشود.هوسرل خود نیز همواره مىگفت که برنتانو «تنها معلم فلسفه او» بود و خود را مرهون او مىدانست. هوسرل از نظر شخصیت نیز شدیدا تحت تاثیر برنتانو واقع شد و به همین لحاظ فکر مىکرد که او هم مانند استادش در زندگى رسالتى دارد که باید آن را به انجام برساند. رسالت او طلب و تکاپو براى دستیابى به بنیادى تزلزلناپذیر براى یاد مىکرد. (14) آخرالامر این دو نفر به خاطر این که برنتانو شدیدا با برخى نظریات هوسرل مخالف بود، به شیوهاى هوشمندانه از هم جدا شدند. هر چند که دوستى شان همچنان محفوظ ماند. آخرین ملاقات آنان در سال 1907 در فلورانس و در زمانى صورت گرفت که برنتانو 69 سال از عمرش مىگذشت و بینایى خود را از دست داده بود.
هوسرل بعد از اتمام تحصیلات، فعالیت دانشگاهىاش را در دانشگاه هاله (15) آغاز نمود. وى به مدت 14 سال در آن دانشگاه تدریس کرد. در سال 1901 با سمت دانشیارى به دانشگاه گوتینگن رفت و تاسال 1916 یعنى به مدت 15 سال در آن جا ساکن شد.هوسرل در میان دانشجویان این دانشگاه گروه خاصى را براى بحث درباره پدیدارشناسى گرد هم آورد. در سال 1916 در دانشگاه فرایبورگ به استادى انتخاب شد و تا زمان بازنشستگىاش در سال 1929 در این سمتباقى ماند. وى در طول این مدت و نیز پس از بازنشستگىاش سخنرانىهایى را در دانشگاههاى مختلف در لندن، پراگ، وین و پاریس در مورد پدیدارشناسى ایراد کرد. مارتین هیدگر، فیلسوف معروف از همکاران هوسرل در دانشگاه فرایبورگ بود که بعدها به توصیه هوسرل - جانشین وى در این دانشگاه شد. (16) هوسرل در سال 1938، در سن 79 سالگى در فرایبورگ در گذشت. (17)
آثار
فهرست کاملى از آثار هوسرل در دست نمىباشد چون هنوز بسیارى از آنها به چاپ نرسیدهاند. بیش از 7000 صفحه از نوشتههاى هوسرل تاکنون به آلمانى منتشر شده است و حدود 40000 صفحه از آنها به صورت دست نویس باقى مانده است که همگى در دانشگاه لوون بلژیک در کمال مراقبت جمع آورى و ضبط شده است و به تدریجبعضى از آنها منتشر شده و مىشود. آثار منتشر نشدهاى که بعد از فوت هوسرل باقى ماند، شاگردش R.P.Van Breda براى این که آثار استاد از تلف شدن به دست نازىهاى آلمان مصون بماند، مخفیانه کتابها و دست نوشتههاى استاد را از فرایبورگ به لوون بلژیک منتقل ساخت و در آرشیو هوسرل محفوظ داشت و به طبع و نشر آثار کامل وى با عنوان، Husserliana ( Nijhoff, La Haye) همت گماشت. (18)
آثارى که از هوسرل تاکنون به انگلیسى ترجمه شدهاند به شرح زیر است:
1. فلسفه علم حساب 1. Philosophy of Arithmetic
2. پژوهشهاى منطقى 2. Logical Investigations
3. منطق صورى و استعلایى 3. Formal andTranscedental Logic
4. فلسفه همچون علم متقن 4. Philosophyas Rigorous Science
5. خطابههاى پاریسى 5. The Paris Lectures
6. تجربه و حکم 6. Experience and Judgement
7. تاملات دکارتى 7. Cartesian Meditations
8. پدیدارشناسى و انسانشناسى 8. Phenomenology and Anthropology
9. پدیدارشناسى وقوف درونى از زمان
9. The Phenomenology of Internal time - Consciousness
10. ایده پدیدارشناسى 10. The Idea of Phenomenology
11. پدیدارشناسى و مبانى علوم
11. Phenomenology andFoundation of The Science
12. بحران علوم اروپایى و فلسفه استعلایى
12. The crisis of European Sciences andTranscendental Philosophy
13. ایدههاى راهگشا به یک پدیدارشناسى محض و به فلسفهاى پدیدار شناختى (19)
13. Ideas Pertaining to a pure phenomenology and to a Phenomenological philosophy
سیر مفهوم پدیدارشناسى تا هوسرل
سابقه لفظ پدیدارشناسى در زبانهاى اروپایى و فارسى
لفظ فنومنولوژى پیشتر از آن که در خصوص فلسفه ادموند هوسرل اطلاق شود و یا توسعا به روش مختار فیلسوفانى همچون هوسرل، مارتین هیدگر، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتى گفته شود، مخصوصا در زبان آلمانى سابقه استعمال داشته است. و چون هگل یکى از مهمترین کتابهاى خود را پدیدارشناسى روان (20) نام نهاده است در میان فیلسوفان رواج و تداولى پیدا کرده بود. ولى از هوسرل به بعد معناى تازه و دیگرى یافت و از آن جا که این معناى جدید در قدیم ریشه دارد، جا دارد پیش از پرداختن به هوسرل به معانى مختلف لفظ فنومنولوژى مختصر اشارهاى بکنیم.
معناى پدیدارشناسى پیش از هوسرل
1 - یوهان هینریش لامبرت (21) (1777-1728):فیلسوف آلمانى معاصر کانت و از شاگردان کریستیان ولف ظاهرا نخستین بار لفظ پدیدارشناسى را وضع و به کار برده است. در کتاب اصلىاش که آن را به نام «نوافزار»، (Neues Organon) به سال 1764 منتشر نموده است این لفظ آمده است. پدیدارشناسى در عرف و اصطلاح لامبرت عبارت است از «بحث درباره نمود و اثر آن در صحت و سقم شناخت انسانى». او لفظ [ Phenomenon ] را براى ارجاع به وجوه پندارى تجربه بشرى به کاربرد و از این رو فنومنولوژى را به «نظریه پندار» تعریف کرد. نمود از نظر وى نه حقیقت است نه خطا بل برزخى است میان آن دو. ولى اگر آن را حقیقتبپنداریم دچار خطا مىشویم.
از نظر لامبرت پدیدارشناسى مبحثى است انتقادى و در آن سه کار مختلف - ولى مربوط به هم - را لازم استبحث کنیم:
1 - باید معلوم کرد که نمود چیست، چه انواعى دارد و اصول و مبادى آن کدام است.
2 - اثر نمود را در شناخت انسانى باید معین کرد.
3 - تدابیرى باید اتخاذ کرد که نمود با بود خلط و اشتباه نشود وانسان را به خطا نیندازد.
لامبرت فرق گذاشته است میان نمود از حیث صورى و نمود از حیث ماده و محتوى. از حیث صورى نمود را به سه نوع تقسیم کرده است:
الف) نمودهایى که منشا سوبژکتیو (ذهنى) دارند.
ب) نمودهایى که منشا ابژکتیو (عینى) دارند.
ج) نمودهایى که به ربط و نسبت میان ابژه و سوژه بر مىگردند.
از حیث ماده و محتوى نیز نمود حسى را بر سه نوع تقسیم کرده است.
الف) نمود حسى; ب) نمود نفسانى; ج) نمود اخلاقى.
گذشته از بحث درباره نمود، درباره امر محتمل (امر ظنى) هم در پدیدارشناسى بحث مىشود.
پس از لامبرت کسانى پدیدارشناسى را به همین معنا گرفتهاند ولى آن را در زمینه مورد بحث و علاقه خود تطبیق دادهاند.
2 - اتینگر (22) : وضع و حالت فکرى پدیدار شناسانه را با وضع و حالت فکرى هندسى و یا مکانیک عمیق م2قابل نهاده است. در حالت پدیدار شناسانه مدار کار بر شهود طبیعى است، حال آن که در علومى همچون هندسه و یامکانیک جدید از اصول کلى و بدیهى لوازم و متفرعات را استنتاج مىکنند. مهم آن است که کتاب مقدس با ما - کودکان - پدیدار شناسانه سخن مىگوید. از همین روست که «بزرگان قدیم به علل قریب و بلافصل، آن هم از روى نشانىهاى آشکار اکتفا کرده اند یعنى وضع پدیدار شناسانه داشتهاند و مابقى را به آسمان [خدا] واگذاشتهاند.» کنه و ذات امور را تنها خداست که مىداند، آن چه که ما به آن مىتوانیم رسید همین معانى سطحى و ظاهرى است.
به عقیده اتینگر عرف عام پدیدار شناسانه است. شناخت طبیعى ما از عالم غیر از آن است که در علوم طبیعى جدید به آن رسیدهاند. لذا پدیدار شناسانه (فنومنولوژیک) را مىتوان با کوپرنیکى مقابل گذاشت. از این جاست که مىتوان گفت پدیدارشناسى آن طرز شناخت است که در آن شناخته شده را همان مىگیرند که خود مىنماید.
3 - ى.گ. هردر (23) هم لفظ و معناى پدیدارشناسى را به وام گرفت ولى آن را در بنیادگذارى نوى از علم استحسان (یا علم الجمال، زیبا [ یا زیبایىشناسى]) به کار بست. مفهوم اصلى و کلیدى علم استحسان زیبایى است. زیبایى در اصل مربوط مىشود به دیدن، و دیدنىها بى واسطه به دسترس است. مساله این نیست که زیبایى را از بالا تعریف کنیم بل باید آن را «پدیدار شناسانه» در نمودهاى مرئى بجوییم. به این معنا پدیدارشناسى وصف نمودهاى حس بینایى است، نمودهایى که در آنها زیبایى را بى واسطه، آشکارا در مناسبات میان خطوط، سطحها، شکلها و رنگها مىتوان دید.
4 - کانت: کانت لفظ و مفهوم پدیدارشناسى را از لامبرت گرفت و آن را فقط دوبار در آثار خود به کار برده است و لیکن براى [ Phenomenon ] معنایى جدید و گستردهتر قایل شد. کانت اعیان و رویدادها را از حیث آن که در تجربه ما نمودار مىشوند از وجود فى نفسه آنها، مستقل از صورى که به واسطه قوا و قابلیتهاى شناختى ( فاهمه) ما بر آنها تحمیل مىشود، تفکیک و متمایز کرد. اولى را [ Phenomena ] نامید و دومى را [Nomena ] یا «اشیاء و موجودات فى نفسه».
ملخص کلام آن که کانت لفظ پدیدارشناسى را به خلاف معناى مورد نظر لامبرت به کار مىبرد. لامبرت پدیدارشناسى را انتقاد نمود به قصد وصول به بود [ حقیقت]، مىدانست، به خلاف کانت که از آن تبدیل نمود به تجربه را (نمود در علم طبیعى محض حرکت ظاهرى، آن چه که حرکت مىنماید) قصد مىکرد.
5 - یوهان گتلیب فیشته (24) (1814-1762): مؤسس حوزه فلسفى معروف به ایده آلیسم آلمانى است. فیشته لفظ فنومن را از حوزه استتیک (هم به معناى علم استحسان چنان که در نزد هردر بود و هم به معناى حسیات - معنایى که کانت از لفظ استتیک مراد کرده بود) به درآورد و در زمینه دیگرى به کار برد. فنومن دیگر آن چه به حس در مىآید نیست، بل مشعر استبر وجود «آگاهى» و «خود آگاهى» بالنسبه به مطلق.
6 - هگل: براى آن که مراد هگل را از پدیدارشناسى فهم کنیم باید به خاطر داشته باشیم که هگل هرگز پدیدارشناسى - به طور مطلق - نداشته است. نام کتاب نامى او «پدیدارشناسى روان» است، پس پدیدارشناسى مضاف به روان داشته است. هگل در این کتاب رشد و تکامل روح یا ذهن را از خلال مراحل گوناگون - که در آن خودش را به عنوان Phenomenon ادراک مىکند - تا نقطه تکامل نهایى - که در آن جا چنان که فى نفسه هست - به عنوان Noumenon به خودش وقوف مىیابد، بررسى و ردیابى مىکند. از این رو پدیدارشناسى به نزد هگل علمى است که ما از رهگذر آن ذهن و روان را آن گونه که فى نفسه هست - از خلال مطالعه راه و روشهایى که بر وفق آن خودش را بر ما نمودار مىکند - مىشناسیم.
بعد از هگل کسانى لفظ پدیدارشناسى را به کار بردهاند و اغلب از آن یک نحوه «روششناسى» را مراد کردهاند، روشى را که در آن به جمع آورى حتى المقدور کامل دادهها و واقعیات، خاصه دادهها و واقعیات وجدان، اهتمام نمایند. از این جمله که در کتابش Phenomenology of Moral Consciousness ( پدیدارشناسى آگاهى اخلاقى) در باب پدیدارشناسى نوشته است که آن عبارت است از «جمع آورى هر چه تمامتر هر آنچه که در وجدان آدمى ظاهر مىشود.» و دیگر فیلسوف آمریکایى C.S. Peirce است که لفظ فنومنولوژى را نه فقط براى مطالعه توصیفى هر آنچه به صورت امر واقعى مشاهده مىشود، بلکه براى هر آنچه در ذهن روى مىدهد - ادراک حسى واقعى، ادراک حسى وهمى،تخیلات یا رؤیاها - به کار برد. به زعم پرس، وظیفه فنومنولوژى تهیه فهرستى مشتمل بر هر آن چیزى است که بتوان آن را در گستردهترین معنى ممکن ذیل «بودن» مندرج کرد. پرس این معنى را در 1902 در فلسفه خود مطرح کرد. (25)
سابقه لفظ پدیدارشناسى در فارسى
در زبان فارسى پس از آن که احمد فردید (از اساتید سابق فلسفه در دانشگاه تهران) در ترجمهاى که آقاى دکتر یحیى مهدوى از کتاب فلسفه عمومى یا مابعد الطبیعه (تالیف پل فولکیه، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1347) به دست داده بود، دستى برد و به ازاء مصطلحات فنى فلسفى اروپایى معادلهایى پیشنهاد کرد (از جمله همین لفظ پدیدارشناسى) که در میانه اهل فن معهود و متداول شد. بااین همه هنوز هم بعضى پدیدهشناسى و احیانا نمودشناسى مىگویند. فردید هم خود نخست نمودشناسى مىگفت. (26) ولى اکنون به نظر مىآید اغلب مترجمان و اهل فلسفه - در زبان معیار و متعارف فلسفى - همین لفظ پدیدارشناسى را ترجیح مىدهند و در نوشتههاى خود مىآورند.
میراث برنتانو
پیش از این گذشت که هوسرل در «وین» به جمع شاگردان «برنتانو» پیوست. شاگردان برجسته و بنام برنتانو - که خود استاد شدند - هر کدام به راهى رفتند، ولى همه از استاد نشان دارند. گر چه برنتانو را بزرگى همین بس که هوسرل و هیدگر به جریان افتادن پژوهشها و تفکر خود را مرهون او بودهاند و گر چه فقط این دو فیلسوف نبودهاند که بى واسطه یا با واسطه شاگردش بودهاند، اهمیتبرنتانو را صرفا به این واقعیت انکارناپذیر محدود و منحصر نمىتوان دانست. احاطه برنتانو به متون مهم و معتبر فلسفه قدیم و قرون وسطى بویژه متون ارسطو و قدرتش بر فهم و استنباط معناى متون و حل بعضى از غوامض مسایل مربوط به آنها، پژوهشهاى ژرفش در مسایل متعلق به مابعدالطبیعه و مبحث امور عامه (از جمله مقولات)، تحلیلهاى دقیق منطقى - زبانى (از آن نوع که در میان فیلسوفان تحلیلى روش انگلیسى و آمریکایى در قرن حاضر رواج و تداول یافته) - که آنها را برنتانو نقطه آغاز تفکر فلسفى در باب مسایل مىدانست، آراء بدیع و مبتکرانه در مسایل مختلف متعلق به علم النفس و اخلاق و علم استحسان، هر یک به جاى خود درخور بحث و تفصیل است که از حوصله این مقال بیرون است.
برنتانو هرگز فلسفهاى به صورت یک هیات تالیفى جامع (سیستم) عرضه و ارائه نکرده است. وجهه همتش بیشتر مقصور بوده استبر حل مسایل; مسایلى که جهد بلیغ داشت تا یک یک آنها، اگر نه به جواب قطعى و تمام، دست کم به جوابى محتمل الصدق، برساند. و در این راه هیچ گاه از آشنا ساختن جوابهاى قبلى خود به محک نقد جدید و تجدید نظر در آنها ابا نداشت.
برنتانو مشرب ارسطویى و تربیت مدرسى داشت و در واقع پل و پیوندى بود میان مدرسى گرى، (Scholasticism) و پدیدارشناسى و واسطة العقد انتقال بهرهاى از تعالیم مدرسى - در خصوص عینیت معرفت - به هوسرل بود. (27) مفهوم «حیث التفاتى» که هوسرل از برنتانو به میراث برد - و درباره آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت - ماخوذ از فیلسوفان قرون وسطایى، امثال «جان اسکاتلندى» (28) و «ویلیام آکمى» (29) بود. این مفهوم مشتق از تعبیر مدرسى [intentionaleesse ] بود. (30)
برنتانو و سؤال حقیقت
از جمله مسایلى که دقتبرنتانو را به خود جلب و او را بى تاب کرده بود مساله حقیقت است. دائر مدار جمیع علوم (و نیز فلسفه) حقیقت است. حقیقت چیست؟ و چگونه باید آن را از غیر حقیقت (خطا) بازشناخت؟ پرسش این است. در پاسخ به این پرسش گفتهاند: حقیقت عبارت است از «مطابقت ذهن با واقع». اما این پاسخ (از نظر برنتانو) از خلل خالى نیست.
نخست آن که در پارهاى از علوم، همچون ریاضیات، قضایایى هست که در درستى آنها (یا در صدق و حقیقت) آنها تردید نتوان داشت. حال آن که موضوع یک قضیه ریاضى اصلا وجود خارجى عینى ندارد. پس اصلا عینى درکار نیست که ذهن با آن مطابق افتد.
دوم آن که هر گاه حکمى درست (یا صادق) به سلب صادر مىکنیم باز موضوع حکم وجود خارجى ندارد که ذهن با آن مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد. طرفه آن که به اعتقاد برنتانو بدیهیات اولى عقلى، یکسره احکامى استبه قیقتسلبى (مثلا اجتماع متناقضان محال است) یعنى در واقع هیچ چیز نیست که با نقیض خود جمع تواند آمد. کل اعظم از جزء استیعنى هیچ کل نیست که اعظم از جزء خود نباشد.
سوم، آن که اگر حقیقت را همان مطابقت میان ذهن و واقع بگیریم دچار تسلسل مىشویم به این تقریر که، براى آزمودن مطابقت مفروض میان ذهن و واقع از صدور حکمى دیگر که موضوعش همین مطابقتباشد چاره نیست و آزمودن این یکى را هم باز از صدور حکمى دیگر و هلم جرا.
برنتانو راه حل مشکل را در اتخاذ روشى تجربى دیده است و از این راه رسیده استبه آن که ملاک و ضابطه حقیقت وجدان ( ادراک وجدانى) بداهت [Evidence ] است. (31) حقیقتى که ضابطه و ملاک آن مورد نظر است پیداست که صفت و یا شان احکام (یا قضایا، یا تصدیقات) است. یک تخته سنگ، مثلا، اصلا شانیتبراى آن که حقیقتیا خطا بتواند بود ندارد. (فرق است میان حقیقت، (Truth) و واقعیت، (Reality) .اگر کسى سنگ را چنان که هست توصیف کند در مورد آن حقیقت را گفته است و گرنه نه. پس پیداست که حقیقت را نه در اشیاء و امور جسمانى (فیزیکى) بلکه در عالم نفسانیات است که باید جست.
اقسام نفسانیات و حیث التفاتى، (Intentionality) آنها
فصل ممیز امر نفسانى از غیر نفسانى آن است که هر امر نفسانى بالذات معطوف و ملتفت استبه چیزى. هر ترسیدنى ترسیدن از چیزى یا کسى است. همچنین دوست داشتن، دوست داشتن کسى یا چیزى را از همین قبیل است. خواستن، نخواستن، دیدن، شنیدن، اندیشیدن... هکذا. پس همواره اضافهاى (از نوعى خاص که در غیر نفسانیات تحقق نمىتواند داشت) در کار است میان امر نفسانى و آنچه که آن امر به آن تعلق مىگیرد.
در عرف و اصطلاح برنتانو حیث التفاتى به خاصهاى از ذهن [نفس] مشعر است وقتى معطوف و ملتفتبه چیزى مىشود یا درباره چیزى مىاندیشد. از این رو حیث التفاتى به «دربارهگى»، (aboutness) نیز تعبیر شده است.
به این معنى، آگاهى همواره درباره چیزى یا مخبر از چیزى است. ما هرگز نمىتوانیم آگاهى محض را از آن حیث که فى نفسه موجود است، بیابیم و ادراک کنیم.
حالات ذهنى متعلق دارند. فى المثل من درباره فلان شخص مىاندیشم و تصورى از گرفتن نمره خوب در امتحان دارم و کشش و گرایشى به مراوده و مودت در خود احساس مىکنم. این گونه الفاظ مستعمل در زبان، جملگى حاکى از حیث التفاتى ذهن است. (32)
نفسانیات را برنتانو بر سه قسم دانسته است: 1. تصور (، (presentations Ideas, thoughts 2. حکم، تصدیق، ( Judgment) 3. پدیدارهاى احساس (یا انفعال نفسانى که شامل فعل هم مىشود، (emotive phenomena or phenomena of love andhate) .در این قسم اخیر همواره مایهاى از لذت و الم در کار است. (33)
تفاوت میان تقسیم بندى برنتانو و تقسیم بندى متداول در میان روان شناسان از دو حیث است. نخست آن که تصور و تصدیق را برنتانو دو نوع متباین به شمار آورده است (که معمولا هر دو را یک قسم به نام ادراک مىدانند) و دیگر آن که انفعالات نفسانى و افعال را در یک ردیف گذاشته است.
از میان اقسام امور نفسانى فقط در تصدیق (یا حکم) است که حقیقت و یا خطا مورد پیدا مىکند. تصور من حیث هوهو نه حقیقت است نه خطا. هر آن گاه که درباره تصورى تصدیقى (به ایجاب یا سلب بشود) آن تصدیق مىتواند بود که حقیقتباشد و مىتواند بود که خطا.
معناى لفظ پدیدارشناسى در عرف برنتانو
برنتانو اصطلاح پدیدارشناسى را نخستین بار در دوره درسهاى مابعدالطبیعه به کار برده است. با الهام از ارسطو (و نیز با توجه به جریانهاى جدید در فلسفه). مابعدالطبیعه مشتمل استبر چهار بخش زیر: 1. فلسفه ترانساندانتال 2. مبحث امور عامه (یا هستىشناسى (Ontology 3. الهیات (بمعنى الاخص theology )و 4. جهانشناسى، ( Cosmology) .
پس از مواجهه با آمپریسم انگلیسى، مسایلى که در مابعد الطبیعه ارسطو سابقهاى نداشت، براى برنتانو مطرح شد. مسایلى همچون وجود عالم خارج، موجه بودن یا نبودن قبول وجود جوهر و... و لذا میان فلسفه ترانساندانتال و مبحث امور عامه «پدیدارشناسى» را قرار داد که از آنچه در ادراک و شعور پدیدار مىآید بحث مىکند.
پدیدارشناسى شالوده روانشناسى است. برنتانو میان روانشناسى تکوینى psychology) (Genetic که وجهه نظر در آن توضیح نفسانیات و بیان اسباب و علل آنهاست و روانشناسى وصفى (یا توصیفى descriptive psychology ) که صرف وصف و تحلیل پدیدارهاى نفسانى است، فرق گذاشته است. این یکى را برنتانو به اسم «شناخت نفس»، (psychognosy) هم خوانده است. گفتنى است که از اوایل قرن بیستم برنتانو دیگر لفظ پدیدارشناسى را به کار نبرد و به جاى آن همین لفظ Psychognosy را اختیار کرد.
پدیدارشناسى هوسرل
درآمد
فلسفه براى هوسرل صرفا کار و پیشه نبود بلکه موضوعى بغایت جدى بود. وى از فلسفه به وجهى سخن مىگفت که عابدى از دین خود یا به مثل چون مؤمنان آن گاه که از مقدسترین فرائض دینى خود سخن مىگویند. نسبت وى با فلسفه چنان بود که اگر شیفتگى و اخلاصى که به فلسفه مىورزید متزلزل مىشد در صداقت و یکرنگى خودش با خود خلل مىافتاد و باز اگر ایمانش به فلسفه به سستى مىگرایید در ایمانش به خودش تزلزل مىافتاد. (34) هوسرل فیلسوفى موشکاف و بسیار باریک بین بود. او زیاد مىنوشت و کم منتشر مىکرد و با آن که به وجهى خستگىناپذیر کار مىکرد همواره کار خود از سر مىگرفت چنان که گویى فلسفه هرگز نمىتوانست از نقطه آغازین شروع شود. او خود را «مداوما مبتدى»، (Perpetual beginner) مىدانست. در هفتاد سالگى درباره خود مىنویسد:
«اگر عمر نوح به او اعطا مىشد، شاید جرات مىکرد امکان فیلسوف شدن خود را تصور کند.» (35)
پس از انتشار «پژوهشهاى منطقى» (چاپ اول، جلد اول 1900 و جلد دوم 1901) - و با همین کتاب است که پدیدارشناسى به معناى مصطلح جدید آغاز شده است - هوسرل تحقیقات خود را در مبادى ریاضیات، به تبع استادش برنتانو، از مسایل علم النفس وصفى (descriptive psychology) به شمار مىآورد. پدیدارشناسى، در عرف و اصطلاح هوسرل، در حقیقت تهذیب و تکمیل کارى است که دکارت بر عهده گرفته بود و چنان که باید از عهدهاش برنیامده بود. دکارت چنان که مىدانیم مىخواست تا تمامت علم را بر مجرد یک یقین مطلق بنا نهد - و به این یقین از رهگذر تروى یا رویت، (reflexion) نایل آمده بود، به تفصیلى که در تامل اول (از تاملات شش گانهاى که کتاب اصلى دکارت تاملات بر آنها اشتمال دارد)، آمده است. پس از برخوردن به این که چه بسیار نادرستها که آنها را درست مىپنداشته و پى بردن به سستى پى و پایه هر آنچه از دانش آموخته بود با خود اندیشید (و در خود اندیشید، تامل کرد) که چه چیزها را به شک باز مىتواند خواند و دید که همه چیز را، هیچ محسوس و یاحتى معقول نیست که به درستى آن یقین بتوان داشت. دکارت خواهان حقیقتى بود که به هیچ وجه در آن شک نتوان کرد و بر آن بود تا بر این حقیقت مطلقا غیر قابل شک از علوم، بنایى استوار و پایدار بنیاد نهد. یک چنین یقینى را مىجست و در تامل اول نیافت ولى در تامل دوم آن را یافت. از این راه که نظر خود را از هر آنچه مورد و متعلق شناختبود بر گرفت و به خود کار شک کردن، تامل کردن و یا نظر کردن پرداخت. و از این رهگذر رسید به بداهت اصل نخستین فلسفهاى که به تاسیس آن همت گماشته بود - که آن را به این عبارت معروف درآورد که Cogito ergo sum (مىاندیشم پس هستم). (36)
از آن جا که هر اندیشیدنى اندیشندهاى دارد و نیز اندیشهاى (به معناى آنچه مورد و متعلق اندیشه قرار مىگیرد) باید گفت مىاندیشم، (Cogito) مختصر این جمله است که «من مىاندیشم اندیشهاى را، (ego cogito cogitatum) . اما آنچه که آن را مىاندیشم (همبسته یا مضاف اندیشه من Correlate ) است. هیچ اندیشهاى تک، تنها، منفرد و مجزا (جدا افتاده از اندیشه دیگرم) نیست، بلکه همواره جزئى است از یک کل، از عالم، از عالم من، عالمى که در اندیشهام اندیشیده مىشود».
به گفته هوسرل:
«هر آنچه که در عالم هست، هر هستى جایگاهى [یا هر وجود مکانى - زمانى] در نزد من از آن روى هست که من آن را مىآزمایم، ادراک مىکنم، به خاطر مىآورم، به وجهى درباره آن مىاندیشم، حکم مىکنم، ارزیابى مىکنم، آن را مىخواهم و قس على هذا. اینها همه را، همچنانکه مىدانیم دکارت در زیر نام Cogito آورده است. عالم براى من اصلا جز آنچه که در این Cogitationes (اندیشیدنى ها) معلوم من واقع مىشود و نزد من معتبر است، چیزى نیست. عالم تمام معنا و اعتبار خود را از هم Cogitationes دارد. کل حیات من در عالم در اینهاست که جریان دارد. من نمىتوانم جز در همین عالمى که در من و از من معناو اعتبار مىپذیرد زندگانى کنم، بیازمایم، بیندیشم، ارج بگذارم و به عمل بپردازم». (37)
کار«آگاهى» عبارت است از تالیف (یا به هم برنهادن Synthesis ). ولى این را به صرف تالیف موضوع و محمول (و یا کلا اجزاء قضیه) در یک حکم محدود و منحصر نباید دانست. بلکه تالیفهاى فعالانه (اکتیو) همچون موضع گرفتن، ارزش نهادن خواهان شدن و... و نیز منفعلانه (پاسیو) همچون احساس درهم تنیده و دیده مىشود که تحلیل این تالیفها و همبسته خاص هر یک از آنها (با توجه به حیث التفاتى بودن آگاهى) از مسایل پدیدارشناسى هوسرل است که پدیدار آن آگاهى است. و براى آن که پهنا و ژرفاى آگاهى نیک نموده آید، به کار بستن روش تحویل و تاویل پدیدار شناختى، (Phenomenological reduction) لازم مىنماید.
تحویل یا تاویل پدیدار شناسى
بناى کار در این روش عزل نظر کردن و یا بین الهلالین (در پرانتز) گذاشتن «وضع و حالت طبیعى»، (natural attitude) است و آن عبارت است از ایقان و اطمینان به وجود عالمى که زندگانى پیش از فلسفى یکسره از آن در مىگذرد. برگرفتن نظر از آنچه در وضع و حالت طبیعى (پیش از فلسفى) مورد نظر است و عطف آن به ذوات و ماهیات - ذوات و ماهیاتى که از دید و بینش طبیعى نهان مىماند - پیدا کردن دیده ماهیتبین است که حاصل تحویل پدیدارشناسى است. در حالت عامیانه طبیعى، آدمى از ادراک ماهیات عاجز است. (38)
عجز از ادراک ماهیت عمو! حالت عامه بود، مطلق مگو زان که ماهیات و سر سر آن پیش چشم کاملان باشد عیان (39)
لازم به یادآورى است که تحویل پدیدارشناختى و منضم به آن تعلیق (Epoche) روشى است که هوسرل در بسط و شرح آن کوشیده و آن را در مرکز فلسفه پدیدارشناسى خود قرار داده است. Epoche لفظى استیونانى به معناى بازداشت، توقیف، تعلیق (اخین یعنى داشتن، اپوخین: بازداشتن). شکاکان قدیم (خاصه پورون) از آن بازداشت و توقیف حکم، یعنى به حالت تعلیق درآوردن حکم، خوددارى از صدور حکم را منظور نظر داشتهاند. گفتنى است که نزد این شکاکان پیش گرفتن روش شک خود نوعى از مواجهه و برخورد عملى با مسالهاى است که در آن هنگام به صورت این پرسش که: «چه باید کرد؟» متجلى مىشده است. توضیح آن که در دوره پس از جهان گشایىهاى اسکندر مقدونى و زیر و زبر شدن کار جهان و از جمله فرو پاشیدن نظامى که در یونان قدیم به چشم یونانیان جاودانى مىآمد و فلسفه نیز در یونان پس از فیلسوفان بزرگى همچون افلاطون و ارسطو از صورت نظرى عمیقى که داشتبه نوعى جهان بینى، حکمتى بیشتر عملى که در اصل مواجههاى بود حکیمانه و خردمندانه با مسایل حیات مبدل شد; در عالم زیر و رو شدهاى که آدمى خود را در مقابل حوادث سهمگین عاجز از آن مىدید که با تقدیر پنجه در پنجه در اندازد و سرنوشتخویش رابه دستخویش بسازد، پرسش این بود که «چه باید کرد؟»، «چه مىتوان کرد؟». به این پرسش مذاهب فلسفى رایج در آن روزگار، هر یک پاسخى دادهاند. پاسخهایى که همه نمودار عجز است از درگیر شدن با طوفان بلایى که بالا گرفته بود و همه نشان دهنده تلاشى بود براى تسلط بر خود، حفظ آرامش خود و مذاهب رایج، مذهب رواقیون است و اپیکوریان و نیز روش شک. رواقى مىکوشد شکیباباشد. سعى دارد اگر زمانه با او نمىسازد او با زمانه بسازد. «گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند» باز هم رخت و بختخویش به آب تر نکند. اپیکور مىخواست تا در بوستانش، با دوستانش، عمر کوتاه را به خوشى یا بهتر بگوییم فارغ از رنجبگذراند.
اما شکاکان کمال خردمندى را در خوددارى از داورى، نفیا یا اثباتا حکم نکردن، دیدند. پورون معتقد بود:
1. هیچ امرى مسلم نیست; 2. مرد عاقل قضاوت نمىکند و 3. به جاى این که دنبال حقیقتبرود به دنبال راحتى و آسایش مىرود... و از آن جایى که تمام فرضیات محتملا غلطند و حتى معلوم نیست که زندگى خوب و مرگ بد باشد، آدم عاقل نباید نسبتبه هیچ امرى پیش داورى داشته باشد. (40)
پس از پورون، در آکادمیایى که جانشینان افلاطون آن را اداره مىکردند، کسانى این روش تعلیق حکم را که بیشتر جنبه عملى و اخلاقى داشتبر کار مواجهه با آراء و عقاید اعمال کردند و تطبیق دادند. و از آن جا به آن جنبهاى بیشتر نظرى (تا عملى) دادند. وقتى که آدمى ببیند هر خبر که شنیده است راهى به حیرت دارد شاید عزم جزم کند که گریبان اندیشه خود را از همه خبرها آزاد سازد.
اما در نظر هوسرل Epoche بازداشتحکم استبه وجود عینى و نیز ذهنى عالم و مافى العالم و حصر نظر به ذوات یا ماهیات پدیدار آمده در آگاهى. از همین جا گمان مىرود معناى آن که با تهذیب و تکمیل کار دکارت از یقین به Cogito و دیدن آنچه در این Cogito اندیشیده مىشود، فلسفه را چون علمى متقن پى افکندن است، کما بیش روشن شده باشد.
پدیدارشناسى هوسرل در این مرحله از سیر فکرىاش روشى است که اصل الاصول خود را آزادى از پیش داورىها به آلمان ( zuden sachen selbst) . خود چیز یا امر آن است که خود را عیان مىسازد، اما نه بر نظرى که از وضع و حالت غیر فلسفى طبیعى به در نیامده است. بر چنین کسى این عیان نهان است. با تامل یا (تجشم فکرى) (42) ذات نهان آشکار مىشود.
گفتیم که هوسرل همت گماشته بود کار دکارت را تکمیل و تهذیب کند و با آن که تاویل پدیدارشناسى او کاملا به شک روشمند دکارت شبیه و نزدیک است - از این حیث که به وسیله آن در هر قسم شناختى که بتوان در آن کمترین شکى کرد، معلق و کنار گذاشته مىشود - اما با آن تفاوتهایى هم دارد. اولا از این جهت که قاطعتر است و ثانیا از این حیثبا آن فرق دارد که آنچه میان هلالین قرار مىگیرد - بر حسب پدیدارشناسى هوسرل - بکلى از وجدان حذف و زایل نمىگردد. توضیح هر دو قسم تفاوت بدین شرح است: تاویل پدیدارشناسى از شک روشمند قاطعتر و اصولىتر است. بدین نحو که این تاویل ابتدا درباره جهان اعمال مىشود، چه بر حسب آن موجود بودن جهان از بداهت متیقن برخوردار نیست، زیرا هم موجود بودن آن را و هم جمله تجارب محسوسى را که نسبتبه آن داریم مىتوان رویاى منظم و با ضبط و ربطى تصور کرد. بدین قرار «موجود بودن جهان که مبتنى بر بداهت تجربى است، امرى خود بخود محقق نیست.»
از نقطه عزیمت تا این جا هوسرل با دکارت همراه است ولى بعد از وى گام فراتر مىنهد بدین شرح که تاویل او فقط موجود بودن جهان را شامل نیست، بلکه دامنه شمول آن تمام علوم مربوط به جهان، اعم از علوم طبیعت و علوم انسانى، مخصوصا روانشناسى تجربى و انحاء آن را در بر مىگیرد (و حتى ما بعدالطبیعه را از آن جهت که تبیین جهان است معلق مىدارد). بالاخره این تعلیق علوم محض مانند ریاضیات و منطق را نیز شامل مىشود زیرا که در این نظامهاى استنتاجى از حد بداهتبى واسطه فراتر مىروند.
فرق دیگر روش تاویل پدیدارشناسى هوسرل با شک روشمند دکارت این است که به عقیده هوسرل، شک دکارتى در واقع نفى جهان است و در نتیجه تهى بودن ذهن از هر متعلقى اما بر حسب تاویل پدیدارشناسى، آنچه بر ذهن پدیدار مىشود، باقى مىماند. اما این باقى ماندن فقط از آن جهت است که بى واسطه در مقابل وجدان یا در وجدان حضور مىیابد; یعنى از آن جهت که صرف پدیدار است. (43)
کتاب پژوهشهاى منطقى
این کتاب حاصل تلاشهاى هوسرل استبراى توضیح مبادى ریاضیات. هوسرل که از اصل ریاضىدان بود به اندیشههایى ژرف در باب مفاهیم اصلى و اصولى ریاضیات کشانده شد. ریاضى دانى که به فلسفه راه برده استبا پرسشهایى روبروست; پرسشهایى از این دست که حقیقت مفاهیم ریاضى چیست؟ نحوه خاص برهان ریاضى کدام است؟ معنا و حقیقتشناخت، در شناختهایى از نوع ریاضیات را کجا باید جست؟ نیز پرسشهایى در باب ذات و ماهیت ریاضیات محض - که پس از ابداع نظریه مجموعهها به دست کانتور - بغرنجتر از آن است که در بادى نظر مىنماید. خاصه که آشکار شده است موضوع اصلى ریاضیات نه کمیتبل صورت (امر صورى) و قانونمندىهاى امر صورى است. از هیمن روى این پرسشها منجر شده استبه پرسش اصلى و محورى، پرسش از معناى حقیقت، خاصه معناى حقیقت صورى. هوسرل نخست مىکوشید این مسایل و مسایلى از این دست را به مدد بینش فلسفى غالب در آخرین دهه قرن نوزدهم، حل کند. سعى داشت تا با تحلیلهاى روان شناسانه از تفکر ریاضى به کشف صورت خاص قانونهاى ریاضى نایل آید. نخستین کتاب فلسفى نیز که انتشار داد جلد اول فلسفه علم حساب (1891) بود که جلد دومى نیافت، عنوان فرعىاش «بررسىهاى روانشناسى و منطقى» است که این نشان دهنده رهیافت روان شناختى او به فلسفه (در واقع به مبادى ریاضى) است. هدف هوسرل در این کتاب این بود که مفهوم بنیادى ریاضیات را بر پایه پدیدههاى روان شناختى استوار کند. انتشار این کتاب نقد کوبنده «گتلیب فرگه» را در پى داشت که تاثیر قاطعى بر اندیشه هوسرل بر جاى گذاشت. کتاب پژوهشهاى منطقى رهاورد این تحول فکرى است. (در مورد نقد فرگه از هوسرل در صفحات بعد توضیح خواهیم داد.)
هوسرل در ابتداى سلوک فکرىاش - به تاثیر از برنتانو - به مذهب اصالت روانشناسى، (Psychologism) معتقد بود و لکن به بن بست رسید و دید که مشکل پرسیدنى آن است که اصولا چگونه مىتوان از رهگذر ملاحظات روان شناسانه - که بر محور واقعیات در خور تجربه مىگردد - مبادى علمى را توضیح داد که اصلا و ابدا شناخت واقعیات نیست.
مذهب اصالت روان شناسى
در مذهب اصالت روانشناسى به روانشناسى در مقابل منطق - یا چیزهایى از قبیل منطق - اصالت مىدهند. اما چگونه مىتوان به چیزى اصالت داد؟ لابد بدین طرز که آن چیز را بالنسبه به چیزى دیگر اصل مىگیرند و چیز یا چیزهاى دیگر را به نسبتبا آن اصل فرع و تابع. خود این اصل و فرع دانستن هم به یک نحو و بر یک صورت نیست. شاید بهتر آن باشد که هر وقتخواستیم به چیزى اصالتبدهیم معلوم کنیم که اولا به آن چیز بالنسبه به چه چیز دیگر اصالت مىدهیم واصالت مىدهیم یعنى چگونه چیزى را اصل مىانگاریم و چیزى را فرع بر آن، تابع آن.
در مذهب اصالت روانشناسى به روانشناسى در مقابل منطق یا چیزهایى از قبیل منطق اصالت مىدهند. بدین طرز که علم روانشناسى را توضیح دهنده حقیقتحقایق منطقى مىپندارند، اما چرا باید منطق تابع روانشناسى شود؟ مىدانیم که منطق - همچنان که تعریف معروف مىگوید - مجموعهاى است از قواعدى که مراعات آنها ذهن را از خطا در تفکر مصون مىدارد. به عبارت دیگر منطق فنى است که قواعد درست اندیشیدن را مىآموزد. اما این قواعد را از کجا باید به دست آورد؟ جز از خود اندیشیدن از جایى نمىتوان این قواعد را درآورد. مدون منطق هم آنها را از خود در نیاورده است. نمىتوان گفت قواعد منطق من درآوردى یا ارسطو درآوردى است! از خود اندیشیدن، قواعد درست اندیشیدن را باید بیرون آورد. اما اندیشیدن، خود از نفسانیات، فعالیتهاى نفسانى آدمى به شمار است. اندیشیدن کار جانور اندیشنده ( حیوان ناطق) است که احوال و عوارض او را در علمى مورد تحقیق قرار مىدهند که آن را روانشناسى مىنامند. روانشناسى علمى است که ماهیت، کارکرد و پدیدههاى ذهن، یا به تعبیرى قدیمىتر، روح انسانى را توضیح مىدهد. بررسى کردار، انگیزهها، باورها، خاطرهها، یادگیرى و امثال اینها از موضوعات روانشناسى است.
تفاوت روانشناسى و اصالت روان شناسى
تفاوت اصالت روانشناسى (یا پسیکولوژیسم) با روانشناسى این است که اولى روش یا رهیافتى فلسفى و در واقع عرفتشناختى است و چگونگى شناسایى ما را از موضوعات شناسایى - اعم از مجرد و مادى - بر مبناى تحلیل کارکرد ذهن شرح مىدهد. ولى روانشناسى علمى است تجربى که بررسى پدیدههاى ذهنى - به وجه تجربى - و در روانشناسى رفتار گرا، بررسى رفتار آدمى، وجهه همت اوست.
در تحلیل روان شناختى، هر چیز به پدیدههاى ذهنى فروکاسته یا تحویل مىشود و چون محصول این پدیدهها چیزى جز تصویرهاى ذهنى یا ایدهها نیست، هر چیز به ایده تحویل مىشود. از این جا پیوند نزدیک پسیکولوژیسم و ایده آلیسم روشن مىشود. در این روش فلسفى ایده هر چیز به جاى آن چیز نهاده مىشود. در واقع از این هم پیشتر مىتوان رفت و گفت ایده هر چیز همان چیز است. شىءهاى مادى چیزى جز ایدههاى ذهن نیستند، معناى هر کلمه چیزى جز ایدهاى که آن کلمه در ذهن پدید مىآورد نیست معناى هر جمله ارتباط ایدههاى کلمههاى آن جمله با یکدیگر است. عدد به عنوان مفهومى ریاضى چیزى جز ایدهاى نیست که با عمل انتزاع ذهنى از معدود به دست مىآید. کار هوسرل در فلسفه علم حساب شرح ماهرانه این عمل انتزاع براى بازسازى عدد بود. به اعتقاد هوسرل «روانشناسى و بویژه روانشناسى معرفت، مبناى نظرى ساختمان منطق است.» (44)
پسیکولوژیسم بدین ترتیب همه چیز را ذهنى مىکند و راه را بر عینیتى که لازمه تفهیم و تفاهم علمى است مىبندد. هوسرل در این دوره به شدت متاثر از آثار جان استیوارت میل و فیلسوفان مکتب تجربى بریتانیا از لاک تا هیوم بود و خواندن آثار آنان را حتى در دورههاى بعد به شاگردان خود توصیه مىکرد. در آلمان نیز رهیافتهاى روان شناختى در آن زمان سخت رایجبود به گفته فرگه «کتابهاى منطق از پیههاى ناسالم روان شناختى فربه» شده بود. (45)
سهوها و خطاهاى پسیکولوژیسم
سهو و خطاى عمده و اصلى عبارت است از خلط و اشتباه میان اندیشه به معناى «اندیشیدن» و اندیشه به معناى «آنچه که اندیشیده مىشود». «اندیشیدن» کارى است نفسانى ( پسیکولوژیک) که جایى (در ذهنى) گاهى (به وقت اندیشیدن) جریان مىیابد. و به این معنى رویدادى است واقعى (رئال). «آنچه که اندیشیده مىشود» معنایى است (ایده آل) بالذات. یا صادق (یا حقیقى) و یا کاذب (و خطا). واقعیت تجربى اندیشیدن امرى استبه حسب ذات زمانى اما حقیقت آنچه که اندیشیده مىشود غیر زمانى، به معناى ناوابسته به زمان است. هر امر نفسانى زمانى است. هر اصل منطقى اعتبارى دارد فارغ از قید زمان.
از علمى همچون روانشناسى - که مسایل مورد بحث در آن یکسره امورى است واقعى (رئال) به معناى آنچه واقع است در زمان و مکان، و درستى و نادرستى آنها در خور آزمون است (به کمک تجربه نمىتوان انتظار داشت که مبادى علومى (از نوع ریاضیات و منطق) را آشکار سازد که مسایل آنها حقایق عقلى ناوابسته به زمان و مکان است.
درست است که در تناقص هشتیا نه وحدت را باید «شرط» دانست، و از جمله این وحدات وحدت زمان است و نیز وحدت مکان. ولى بى معناست که گمان رود درستى این اصل ( اصل محال بودن اجتماع و ارتفاع متناقضان) و هر اصل منطقى دیگر، و یا اصلا درستى هر قضیه عقلى (مثل قضایاى ریاضى) در قید آن وحدات (مثلا وحدت زمان و یا مکان) است.
با اندک تاملى در مىتوان یافت که محال بودن اجتماع متناقضان، مقید به زمانى دون زمانى دیگر، مکانى دون مکانى دیگر نمىتواند بود. چنین نیست که اگر پیش از این وحدت موضوع مثلا در تناقض «شرط» بود، اکنون دیگر «شرط» نیست و یا پس از این دیگر «شرط» نخواهد بود. ممکن است کسى، وقتى، جایى، این اصل را در تفکر ( یعنى در کار تفکر کردن) مرعى و ملحوظ بدارد و کسى دیگر و یا شاید همان کس، وقتى دیگر، جایى دیگر، یا بالنسبه به موضوعى دیگر خود را از قید التزام به اصولى از این دست آزاد بداند. یک چنین امرى در صورت وقوع واقعیتى است در خور بحث و فحصدر علم روانشناسى، اما اگر کسى پریشان اندیش شود و پشت پا به منطق و قواعد منطقى زند، منطقى را ککى نمىگزد، اگر هم بگزد، منطق ایمن است از گزند. حقایق منطقى هرگز، هیچ جا از اعتبار نمىافتد.
سهو و خطاى دیگر پسیکولوژیست آن است که گمان مىبرد از بررسى و تحلیلهاى تجربى - روان شناختى جریان واقعى تفکر، قواعد درست اندیشیدن را استنباط مىتوان کرد. و از همین رو، است که منطق را صرفا فنى دستورى، ( Normative) مىداند. غافل از آن که هر فنى که مشتمل باشد بر ضوابطى لازم الرعایه، مبتنى استبر علمى نظرى. اگر احتراز از تناقض ضابطهاى است که هر درست اندیش باید بدان التزام داشته باشد، این باید، بدان جهت معنا و اعتبار دارد که محال بودن اجتماع و ارتفاع متناقضان خود حقیقتى است انکارناپذیر. آنچه که هوسرل به اسم منطق محض، ( Pure logic) مىخواهد به آن از رهگذر بررسى انتقادى پسیکولوژیسم برسد علمى است نظرى مشتمل بر مسایلى از این دست. این علم نظرى شالودهاى است که به دست دادن ضوابط نرماتیو را امکانپذیر مىسازد.
به حکم آن که در پسیکولوژیسم حقایق ثابت عقلى را بر واقعیتهاى تجربى متغیر بنا مىنهند، ضروریات عقلى را به مخاطره مىافکنند. و با این کار بنیاد هر نظریه (تئورى) را - به عنوان نظریه - بر مىاندازند. و از این جا باید گفت پسیکولوژیسم نظریهاى است که نادانسته تیشه به ریشه خود مىزند و خود را نقض مىکند.
نقد فرگه از پسیکولوژیسم هوسرل
این نقد چندان کوبنده بود که هوسرل را از ضعف این روش آگاه کرد تا جایى که خود به انتقاد از آن پرداخت و در واقع با نگارش کتاب پژوهشهاى منطقى از آراء پیشین خود در فلسفه علم حساب عدول کرد. ملخص انتقاد فرگه به شرح زیر است: به اعتقاد هوسرل عدد ناظر بر تکثر و تعدد است و جملههاى عددى چیزى درباره تکثر بیان مىکنند اما از آن جا که عدد چیزى مجرد است و تکثر مجموعهاى از شىءها که مىتوانند مجرد یا مادى باشند، باید معلوم کرد که چگونه به دو مجموعه که عضوهاى مساوى دارند اما براى مثال عضوهاى یکى گربه و دیگرى سیب هستند یک عدد مىتوان نسبت داد بى آن که گربه بودن یا سیب بودن در رسیدن به آن عدد دخالتى کند. هوسرل کلید این معما را عمل انتزاع مىدانست. انتزاع عملى ذهنى است که با توسل به آن مىتوان صفتهاى شىء را یکى پس از دیگرى از آن سلب کرد و در واقع نادیده گرفت. حال اگر مجموعهاى از سه گربه داشته باشیم و بخواهیم با عمل انتزاع به عدد سه برسیم یا عدد سه را از این مجموعه انتزاع کنیم، نخست رنگ آنها را نادیده مىگیریم، بعد اندازه آنها را، بعد کیفیت پهلوى هم قرار گرفتن آنها را، بعد مکان آنها و به همین ترتیب آنچه را سبب تمایز گربهاى از گربه دیگر مىشود در ذهن خود از آن سلب مىکنیم تا جایى که به جاى «گربه الف و ب و پ» بتوانیم بگوییم «چیزى و چیزى و چیزى». سپس به جاى «چیزى» هم مىتوان «یکى» یا «یک» قرار داد و گفت «یک و یک و یک» و از این جا به عدد سه رسید. اشکالات فرگه به این تحلیل روان شناختى این است که:
1 - فرض کنید این روش را به کار بردیم. پرسش نخست این است که با این عمل سلب صفتها از سه گربه چیزى باقى مىماند یا نه؟ اگر باقى نماند که «چیزى هم مدلولى نخواهد داشت جز هیچ. هیچ را سه بار که هیچ اگر هزاران بار هم با «و» عطف کنیم نتیجه هیچ خواهد شد نه سه یا هر عدد دیگر. و اگر در پایان چیزى باقى بماند نتیجه از دو صورت خارج نیست; یا در هر سه مورد این چیز یک چیز استیا سه چیز متفاوت; اگر سه چیز متفاوت باشد که مساله همان مساله اول خواهد بود. جمع سه چیز متفاوت با هم معنایى نخواهد داشت و در «چیزى و چیزى و چیزى» هر چیز مصداق جداگانهاى خواهد داشت و در این جا هم از عدد سه به همان اندازه دوریم که در «گربه الف و گربه ب و گربه پ» و اگر یک چیز باقى بماند این یک چیز (که معلوم نیست چه چیزى است) جز یک مفهوم نمىتواند باشد (زیرا شىء واحد از جمیع جهات، تعددپذیر نیست) و البته اگر یک مفهوم را هزار بار هم با «و» به آن مفهوم عطف کنیم نتیجه همان مفهوم خواهد بود نه یک عدد.
2 - اگر عدد را ناظر به تکثر بدانیم نه صفر را مىتوان عدد دانست نه یک را. زیرا در هیچ کدام تکثر نیست.
3 - اگر عدد محصول اعمال ذهن باشد ناچار محدودیتهاى ذهنى دامنگیر آن خواهد شد و باید از پرداختن به عددهاى بزرگ و بى نهایت دستبرداشت. عمل انتزاع از رسیدن به همان عددهاى متناهى نخستین هم در مىماند چه رسد از رسیدن به عددهاى بزرگ. (46)
انتقادات فرگه بیش از این هاست که چون از حوصله این مقال بیرون است از بیان همه آنها در مىگذریم.
انتقادات هوسرل از پسیکولوژیسم
این انتقادات را به شرحى که اشمیت در مقاله مفید و ممتع «فنومنولوژى» در دانشنامه فلسفه ویراسته پل ادواردز آورده است در این جا نقل مىکنیم.
1 - روانشناسى با امور واقع خارجى سرو کار دارد و احکام و قضایاى آن تجربى است. روانشناسى تاکنون نتوانسته است قوانین علمى دقیقى براى توجیه احکام نفسانى به دست دهد و تعمیمهاى آن مبهم است. برعکس قواعد منطقى و عقلى دقیق و غیر مبهم است و لذا نمىتوان اینها را با هم یکى گرفت نمىتوان احکام دقیق منطقى را از احکام مبهم روانشناسى اخذ و استنتاج کرد.
2 - احکام نفسانى ظنى و محتملاند. همیشه این امکان وجود دارد که مشاهدات بعدى کذب آنها را آفتابى کند، به خلاف حقایق منطقى که ضرورىاند. نمونه قاعده منطقى، قاعده وضع مقدم، (Modus ponens) است; به فرض که «اگر p آنگاه q صادق باشد» نتیجه مىشود که «اگر p صادق باشد q صادق خواهد بود» (اگر از آن غفلت کنم، از دستش مىدهم، از آن غفلت مىکنم + از دستش مىدهم). این قسم قضایا بالضروره معتبرند.
3 - قوانین و تعمیمهاى تجربى روانشناسى، حاصل نوعى استقراءاند زیرا آنها از مشاهده موارد جزیى و بااستفاده از استقراء استخراج شدهاند. در حالى که قواعد منطقى حاصل مشاهده افراد، جزئیات و مستخرج از استقراء نیستند، وانگهى اگر میان قاعدهاى منطقى و تعمیمى تجربى تعارضى افتد همیشه منطق سربلند و پیروز است نه مشاهده چون گزارهاى محتمل نمىتواند حقیقتى ضرورى را ابطال کند.
4 - تعمیمهاى تجربى و روان شناختى حداکثر مؤدى به نوعى قوانین على معلولىاند ولى قواعد منطقى مبتنى بر صرف علیتخارجى نیستند. نسبت علیت میان رویدادهاست و رویدادها در زمان و مکان مشخصى اتفاق مىافتند. ولى قواعد منطقى وابسته به زمان و مکان مشخصى نیستند و در همه زمانها و مکانها و شرایط معتبر و لذا غیر تجربى.
5 - قانونهاى تجربى به اعتبار این که مبتنى و ماخوذ از امور واقع خارجىاند صدق آنها مستلزم وجود متعلق آن هاست. ولى صدق قواعد منطقى مستلزم فرض وجود خارجى آنها نیست. به قول لایب نیتس: «قانونهاى تجربى فقط در این عالم واقعى و بالفعل صادقند; قانونهاى منطقى در همه دنیاهاى ممکن صادقند.»
و شکاکیت، (Skepticism) است. چرا که حقایق منطقى را به نفسانیات آدمى وابسته دانستن، سلب اعتبار مطلق آنها و معتبر دانستن آنها به اعتبار معتبر است. و این همانا فحواى گفته پروتاگوراس سوفسطایى است که مىگفت «میزان همه چیزها انسان است». لازمه دیگر پسیکولوژیسم شکاکیت است چرا که پیداست اگر حقیقت مطلقى (عینى) در کار نباشد وصول به آن هم خود از مقوله سالبه به انتفاء موضوع است. حاصل آن که لازمه پسیکولوژیسم «نسبیتشکاکانه»، (Skeptic relativism) است. (47)
مخالفت هوسرل محدود و مقصور به رد اصالت روانشناسى نبود. او و دیگر پدیدارشناسان با هر گونه اصالت دادنى بدین طرز مخالفاند. این قسم اصالت تحویل، (Reductionism) که هوسرل با آن سر ناسازگارى دارد همان است که آن را «فلسفههاى چیزى نیستبجز» نامیده است. (48) مثلا در اصالت روانشناسى مىگویند: احکام فلسفى چیزى بجز احکام نفسانى نیست. در اخلاق مىگویند: احکام اخلاقى چیزى بجز آداب و اخلاق خاص یک جامعه نیست. و در زیبایىشناسى: احکام زیبایىشناسى چیزى بجز ابراز سلیقه شخصى نیست. از جمله مکاتب فلسفى که مشمول این قسم تحویلگرایىاند و هر کدام مىخواهند فلسفه را به یکى از علوم تحویل کنند، یکى فلسفه دکارت است که نام بردار به اصالت ریاضى، (Mathematicism) است و دیگرى فلسفه کانت که زبانزد به اصالت فیزیک، (Physicalism) است. (49)
اشکال این قسم تحویلگرایى چیست؟ پدیدار شناسان مىگویند اگر چه ممکن است در پارهاى موارد بعضى از این گونه احکام تحویل گرایانه صادق باشد ولى این همیشگى نیست. همیشه نمىتوان احکام فلسفى را به احکام یکى از علوم تحویل کرد. این که این احکام فى حد ذاته درستیا نادرستند مساله نیست، بلکه مساله قوت و استحکام این احکام از لحاظ فلسفى است که هرگز مسلم نیست. اصالت روانشناسى همه چیز را - من جمله احکام فلسفى - را با نفسانیات توجیه مىکند در حالى که این تحویل مسلم نیست و بلکه یک فرض است. اگر این فرض اثبات شود خوب است. لکن فعلا از حد فرض فراتر نمىرود. پس اشکال این است که در این قسم تحویلگرایى، احکام فرضى، (hypothetical) مسلم و بدیهى، (Self-evident) انگاشته مىشود.
1 - بعد از اصالت روانشناسى نوبتبه فنومنالیسم، (Phenomenalism) مىرسد (فنومنالیسم با فنومنولوژى خلط نشود). «اصالت پدیدار» قسمى تحویلگرایى است. هواداران این آیین مىخواهند همه امور (ادارکى) را به پدیدارهاى حسى تحویل کنند. مثلا هیوم مىگفت: اشیاء چیزى نیستند بجز کیفیات محسوس، (Sensory qualities) . این نحوه بررسى پدیدارها مؤدى به شناخت ذوات و ماهیات اشیاء (که مطبوع و غایت آمال پدیدار شناسان است) نمىشود. فنومنالیسم قسمى اصالت روانشناسى نیز هست زیرا هیوم قانونى عقلى مانند علیت را با تقارن صور نفسانى و تداعى معانى توجیه مىکرد.
2 - اتمیسم روان شناختى، (Psychological Atomism) ;مکتب وونت نام بردار به اتمیسم روان شناختى است. در این مکتب ماهیت آگاهى به مدد مجموعهاى از اجزاء آن مثل احساسات، عواطف، تاثرات و نیز با استفاده از بعضى اعمال نفسانى مثل تداعى معانى توجیه مىشود. آگاهى هویتى غیر از مجموعه امور نفسانى ندارد. از نظر پدیدار شناسان عدم توجه به مفهوم «حیث التفاتى» - که همانا ویژگى و خصیصه ذاتى آگاهى است - نقیصه عمده این مکتب است.
3 - اصالت علم، (Scientism) . در سیانتیسم - که به وجه بارز در پوزیتیویسم متجلى شده است - گفته مى شود قضایاى فلسفى قابل تحویل به قضایاى علمىاند. از نظر پوزیتیویستها قضایاى علمى مىتوانند مقدمه قضایاى فلسفى و حتى مبادى فلسفى قرار گیرند (بر عکس آنچه قدما مىگفتند). این راى آنان مبتنى بر دو فرض است:
الف - همه قضایا یا تجربىاند (تالیفى محض) یا تحلیلى محضاند
ب - همه قضایاى تجربى و تالیفى محض مبادى علوماند. اینان از سه قسم قضیه، قضیه تالیفى ماتقدم را که پیشنهاد کانتبود قبول نداشتند. احکام تحلیلى محض احکام منطقىاند و احکام تالیفى محض قضایاى علوم تجربىاند. مشکلى که پیش آمد این بود که قضایاى فلسفى تحلیلىاند یا تالیفى؟ عدهاى گفتند قضایاى فلسفى تحلیلىاند و فلسفه فى الواقع همان منطق است. اگر گفته شود فلسفه تالیفى است، مسایل آن به مسایل علوم تجربى تحویل مىشود. (پوزیتیویستها چاره این مشکل را در آن دیدند که فلسفه و قاطبه علوم انسانى را «بى معنى» اعلام کردند). پدیدار شناسان این روش را نادرست مىدانند چون معتقدند فلسفه مستقل از علم است. فلسفه نمىتواند مبدا خودش را از علم به وام گیرد. هوسرل در صدد بود فلسفه را به عنوان علمى متقن، (Rigorous Science) اثبات کند و زیر همین عنوان کتابى نوشت که این مفهوم را در آن تشریح کرد. هوسرل خود به قسمى تحویل یا تاویل معتقد بود که آن را «تاویل استعلایى» مىنامید و در گذشته به اختصار به آن اشاره کردیم. تاویل استعلایى مستلزم تعلیق بود و تعلیق ناظر به دو چیز بود.
الف) عزل نظر از وجود خارجى اشیاء
ب) دست کشیدن از پیش فرضها، افکار و آرایى که در زندگى روزمره از راههاى مختلف به ما رسیده است و در واقع ما از وراى آنها به اشیاء مىنگریم و به اصطلاح آنها را مىفهمیم. اگر این تعلیق به درستى تحقق پذیرد آدمى از وضعیت طبیعى بیرون مىآید و «من» او «من استعلایى»، (Transcendental ego) مىشود. همچنین با این تعلیق دادههاى خام آگاهى تبدیل به «پدیدارهاى استعلایى» مىشوند در این جا لازم استیادآورى کنیم که تعبیر «استعلایى» در فلسفه هوسرل به معنى «استعلایى» در فلسفه کانت نیست. فلسفه هوسرل نوعى گذشت از کانت است و غرض در آن رسیدن به ذوات و ماهیات اشیاء است. کانت معرفت را به پدیدارها محدود مىدانست. جهان «نومن» یا «اشیاء فى نفسه»، ( Things-in-themselves) همواره براى ما دسترسناپذیر است.
آگاهى محض که موضوع تاویل استعلایى است مستلزم فرض وجود نیست. براى رسیدن به آگاهى محض باید از «من» تجربى که در ادراک حضورى بى واسطه معلوم ماست آغاز کنیم و با به کار بردن روش پدیدارشناسى به «من محض»، ( Pure ego) برسیم. دستیابى به من محض و از آن جا رسیدن به ذوات اشیاء هم محتاج توضیح و تفسیر است و هم پیش فرضهایى را ایجاب مىکند. مهمترین این پیش فرضها به قرار زیر است:
1 - احکام پدیدارشناسى غیر تجربىاند.
2 - احکام پدیدارشناسى توصیفىاند.
3 - احکام پدیدارشناسى توصیف پدیدارهایند.
4 - پدیدارها اولا ذواتند و ثانیا قابل شهودند. (50)
گفتیم که پدیدارشناسى توصیف پدیدارها (براى رسیدن به ذوات و ماهیات) آنهاست. هوسرل در این جا از تعبیر دیگرى سخن به میان مىآورد که در پدیدارشناسى او سهم اساسى دارد. این تعبیر مثال، (Example) است. مثال مورد نظر هوسرل کاربرد معرفتى دارد و از مثال مىتوان براى اثبات و شناخت ذات استفاده کرد. از مثال در فلسفه هوسرل به «فرد بالذات» نیز مىتوانیم تعبیر کنیم. پس براى این که کشف کنیم ماهیت پدیدارى چیست، آنچه لازم است این است که بدانیم آن پدیدار مثال چیستیا فرد بالذات چه ماهیتى است. اگر این معنى را دانستیم ماهیت آن را کشف مىکنیم. در این جا دو سؤال پیش مىآید.
1 - چگونه یک مثال را به وجه دقیق تعریف کنیم؟ چون مثال نمىتواند مثال حقیقت و ماهیتى باشد مگر این که به وجه دقیق تحدید و تعریف شود
2 - بعد از تعریف دقیق آن چگونه بدانیم مثال، مثالى براى ماهیتخاصى است؟ براى پاسخ به دو پرسش فوق هوسرل از روش موسوم به «دگرگونىهاى خیالى آزادانه» بهره مىجوید که پیشتر بدان اشارت کردیم. و لیکن به نظر مىرسد این روش اشکالاتى دارد.
اشکالات روش «دگرگونىهاى خیالى آزادانه»
اشکال اول) «دور روشى»، (Methodological circle) است. در روش پدیدارشناسى ما از روش پدیدارشناسى براى اثبات خود پدیدارشناسى استفاده مىکنیم.
اشکال دوم) «دور معرفتى»، (Epistemological circle) است. ما باید براى شناخت ماهیتى فرد بالذات یا مثال آن را بشناسیم و مثال را نمىشناسیم مگر این که ماهیت آن را شناخته باشیم یعنى از یک طرف احکام پدیدارشناسى را با استفاده از روش «دگرگونىهاى خیالى آزادانه» از یک مثال اخذ مىکنیم و آن گاه با استفاده از همان مثال حکم مىکنیم که مثال مورد نظر به وجه دقیق تعریف شده است. چرا؟ چون واجد آن خصوصیات لایتغیرى است که در حکم پدیدارشناسى مورد نظر بیان شده است. دقت در توصیف و تعریف مشروط به حکم ( پدیدارشناسى) و خود حکم مستلزم دقت در توصیف و تعریف مثال است.
اشکال سوم) این است که ما یا شىء را مىشناسیم یا نمىشناسیم; اگر آن را مىشناسیم مثال آن را نیز مىشناسیم. و اگر آن را نمىشناسیم، شناختن مثال آن هم ممکن نیست. پدیدار شناسان کوشیدهاند با توضیح زیر به اشکالات پیش گفته پاسخ دهند. شناختن لفظى است که دو معنى از آن مستفاد مىشود: «شناخت چه»، (Knowing how) و «شناخت (Knowing that) (51) . « شناخت که» آن است که بتوانیم متعلق شناختخود را به دقت توصیف کنیم. عکس این هم ممکن است. یعنى ممکن است کسى را بشناسیم و بتوانیم میان جمعى او را تشخیص بدهیم بدون آن که قادر به توصیف او به نحو درخور و کافى باشیم و خصوصیات و مشخصات او را در قالب قضایاى دقیق بیان کنیم. پدیدارشناسان مىگویند این دو شناخت مىتوانند از هم مستقل باشند. مثلا کسى مىداند که دوچرخه چیست و از آن استفاده مىکند بدون آن که بتواند آن را به وجه بسیار دقیق توصیف کند. و امکان دارد کسى بتواند آن را به وجه دقیق براى ما توصیف کند ولى دوچرخه سوارى بلد نباشد. گفتنى است کسى که عملا دوچرخه سوارى مىکند و قدرت توصیف احکام مربوط به آن را ندارد بتواند این «شناخت چه» را به «شناخت که» یا بگویید این علم اجمالى را به علم تفصیلى مبدل کند. اشکال «دور روشى» نیز به همین شیوه مرتفع مىشود. این دور از آن جا ناشى مىشود که از این روش براى توجیه خود آن استفاده مىکنیم. اما استفاده از این روش مستلزم آن است که به ماهیت پدیدار مورد نظر علم داشته باشیم. همچون «دور معرفتى» که در آن جا گفته مىشد فقط در صورتى مىتوانیم به صدق حکم پدیدار شناختى، (P) علم پیدا کنیم که توصیف آن که با قضیه، (E) بیان شده است دقیق باشد. از طرف دیگر در صورتى مىتوانیم حکم کنیم که قضیه، (E) دقیق است که بدانیم، (P) صادق است و این مستلزم دور است. در این جا نیز مىگویند تعقل پدیدار شناختى با شناخت اجمالى که در قضیه، (E) توصیف شده آغاز مىشود و به شناخت تفصیلى توصیف متعلق مورد نظر و به شناخت تفصیلى صدق قضیه، - (P) که آن را، (q) مىنامیم - ختم مىشود.
ختم مقال
سیر تفصیلى پدیدارشناسى بعد از هوسرل اگر چه از حوصله این مقال بیرون است (و حتى تشریح کامل و وافى پدیدارشناسى هوسرل نه سزد که در این مختصر بگنجد) اشارتى بدان در بایسته است.
هوسرل بر کسان بسیارى تاثیر گذاشت و لیکن تعداد اندکى فلسفه او را بطور کامل پذیرفتند نامورترین اینان مارتین هیدگر بود که راه گرداند و به تعبیر خودش در راه تفکرش گشتى، (Kehre) پدیدار شد و به راهى دیگر رفت. خط سیرى که از هوسرل به هیدگر مىرسد تا ژان پل سارتر ادامه دارد که کتاب «هستى و نیستى» او تلویحا کنایهاى به کتاب پرآوزاه هیدگر «هستى و زمان» دارد و حاکى از اذعان به تاثیر هیدگر است. فرد شاخص دیگر در این حوزه فکرى موریس مرلوپونتى است که کتاب مهمى به نام «پدیدارشناسى ادراک» انتشار داد. از دیگر نمایندگان و مروجان این فلسفه که شیوه پدیدار شناختى را مشخصا در مذهب و اخلاق به کار بست، ماکس شلر است. ذکر نام همه فیلسوفان آلمانى و فرانسوى - که تحت تاثیر این جنبش فکرىاند - موجب تطویل است و از آن در مىگذریم.
فهرست مآخذ
فارسى
1. فرهنگ، کتاب یازدهم، پاییز 1371.
2. الزبیتا اتینگر، هانا آرنت و مارتین هایدگر، ترجمه عباس مجز، نشر مرکز، چاپ اول، تهران، 1377.
3. هزى میزیاک و ویرجینا استاوت سکستون، تاریخچه و مکاتب روان شناختى، ترجمه احمد رضوانى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ اول، مشهد، 1371.
4. دوان پى شولتز و سیدنى آلن شولتز، تاریخ روانشناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف و حسن پاشا شریفى و خدیجه على آبادى و جعفر نجفى زند، انتشارات رشد، جلد اول، چاپ اول، تهران، 1370.
5. روژه ورنو - ژان وال، نگاهى به پدیدارشناسى و فلسفههاى هستبودن برگفته و ترجمه یحیى مهدوى، انتشارات خوارزمى، چاپ اول، تهران، 1372.
6. دیوید بل، اندیشههاى هوسرل، ترجمه فریدون فاطمى، نشر مرکز، چاپ اول، تهران، 1376.
7. ادموند هوسرل، ایده پدیدهشناسى، ترجمه دکتر عبدالکریم رشیدیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، تهران، 1372.
8. آندره دارتیگ، پدیدارشناسى چیست؟ ترجمه دکتر محمود نوالى، انتشارات سمت، چاپ اول، تهران، 1373.
9. پرویز ضیاء شهابى، در آمدى پدیدار شناسانه به فلسفه دکارت، انتشارات هرمس، چاپ اول، تهران، 1377.
10. جلال الدین محمد بلخى، مثنوى، دفتر سوم، به اهتمام دکتر محمد استعلامى، کتاب فروشى زوار، چاپ اول، تهران، 1363.
11. ویل دورانت، تاریخ تمدن (یونان باستان)، ترجمه امیر حسین آریان پور، فتح الله مجتبایى، هوشنگ پیر نظر، ج 2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، تهران، 1365.
12. ایتن ژیلسون، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه دکتر احمد احمدى، انتشارات حکمت، چاپ سوم، تهران، رمضان 1402 قمرى.
13. مجله کیان، سال دوم، آذر - اسفند 71.
14. مجله سخن، سال سوم، 1325.
انگلیسى
1. Rev. Reynold Borzaga, Contemporary Philosophy: phenomenological and Existential currents(New york, the Bruce publication company , 1966.)
. 2. Paul Edward (Volume 1 & 2, 3 & 4, 5 & 6)
: 3. David Bell, Husserl: the argument of the philosophers (London and New york Routhledge ,1990).
4. James collins, the Existentialists: A critical study (Chicago, Gate way 1963).
. 5. the concise Encyclopedia of western philosophy & philosophers: Editedby J O. Urmson &Jonathan Ree (London, Unwin Hyman , 1991).
6. Samuel Gut tenplan (ed.), ACompanion to the philosophy of Mind (Blackwell 1995) pp .379-94.
1- عضو هیات علمى دانشگاه فردوسى مشهد.
2- Edmund Gustav Albrecht Husserl
3- Prossnitz
) 4- Wilhelm Wundt
5- Franz Brentano
6- Carl Stumpf
7- The Philosophy of Arithmetic
8- Logical Investigation
9- Karl Weierstrass
10- Leopold Kronecher
11- ضیاء موحد، «نقد فرگه برپسیکولوژیسم هوسرل»، فرهنگ، کتاب یازدهم، پاییز 1371، ص 1.
12- Wurzburg
13- Rev. Reynold Borzaga, Contemporary Philosophy: Phenomenological and Existential currents(New York, the Bruce publication company, 1966) p . 117.
14- Richard Schmitt, "Husserl", the Encyclopedia of Philosophy: Editor in chief paul Edward(Volume 3&4), P . 97.
15- Halle
16- در خصوص روابط هیدگر وهوسرل، این کتاب به فارسى خواندنى است: الزبیتا اتینگر، هاناآرنت و مارتین هایدگر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ اول، تهران، 1377.
در (ص 57) این کتاب نوشته شده است: «هیدگر ده سال بعد با یاسپرس همان کارى را کرد که باهوسرل کرده بود. با این همه به مناسبت هفتادمین سال تولد هوسرل، در سال 1929، با شور و حرارتى وصفناپذیر استاد خود را به خاطر ابداع فلسفهاى تازه و شیوههاى تازه اندیشیدن و تغییر کل چشمانداز فلسفه غرب ستایش کرد. چهار سال بعد هوسرل نامهاى ادارى به امضاى هیدگر در مقام رییس دانشگاه دریافت کرد که او را از ورود به ساختمانهاى دانشگاه منع مىکرد». و نیز «در آوریل 1938 در مراسم تدفین هوسرل شرکت نکرد (ص 94). و در همین کتاب از قول هانا آرنت - دوست، مرید و شیفته هیدگر - نقل شده است «هیدگر به دلیل یهودى بودن× هوسرل مانع از ورود او به هیات علمى شد، در حالى که هوسرل آموزگار و دوست او بود و کرسى استادیش را براى او به میراث گذاشته بود.» (ص 78) و نیز «چون مىدانم که این نامه و امضاى هیدگر تقریبا هوسرل را به قتل رسانده است، نمىتوانم هیدگر را چیزى جز یک قاتل بالقوه بدانم» (ص79).
کارل پوپرنیز در مصاحبه اختصاصى خود با مجله کیان (سال دوم، آذر - اسفند 71) به مصاحبه گر خود مىگوید: «... خود هیدگر به نظر من آدمى واقعا بزهکار، (Criminal) بود. در این هنگام پوپر کتابى را از میان کتابهاى فراوانش بیرون کشید و آورد تا بدان استناد کند. عنوان کتاب
Nachlese zu Heidgger: Dokuments zum Seinen Leben und Denken
بود سپس ادامه داد: این کتاب را که مىبینید یکى از شاگردان پیشین هیدگر به نام گیدواشنیبرگر، ( GuidoSchniberger) تالیف کرده و در آن مدارکى را از همکارى مارتین هیدگر با حزب نازى برملا نموده است. اشنیبرگر چند سال پیش فوت کرد. وقتى این کتاب را نوشته بود، هیچ ناشرى حاضر به چاپ آن نمىشد، تا آن که سرانجام در 1962 به هزینه خودش آن را در سوئیس منتشر کرد. اکنون هم این کتاب نایاب است. مثلا به این تصویر نگاه کنید که هیدگر را در جمع رسمى افسران نازى نشان مىدهد (تصویر روبروى صفحه 144 آن کتاب). دوباره پوپر برخاست و این بار دو جلد کتاب را با هم آورد. این دو نسخه از کتاب اصلى هیدگر [Uber Sein undzeit ] است. یکى چاپ اول است که در 1926 منتشر شده; صفحه اهدائیه را ببینید، نوشته: «تقدیم به ادموند هوسرل با ارادت صمیمانه». دومى همان کتاب است که در 1941، یعنى بحبوحه اقتدار نازىها در آلمان تجدید چاپ شده و جالب این است که صفحه اهدائیه در این چاپ حذف شده است. در چاپهاى بعد از 1953 آن صفحه دوباره برگردانده شده. تاسف بیشتر در آن استکه آدمى شریف و دوست داشتنى مثل هوسرل را نازىها اصلا به محیط دانشگاه فرایبورگ و کتابخانهاش راه نمىدادند، در حالى که هیدگر با آن «ارادت صمیمانهاش» به هوسرل مسلما مىتوانستبه عنوان رئیس همان دانشگاه در آن زمان، با آن همه نفوذى که در دستگاه نازىها داشت، وضع را دست کم از آن چه بود براى هوسرل بهتر سازد...»
× البته هوسرل تبار یهودى داشت ولى بعدا غسل تعمید یافت و عیسوى شد.
17- در نوشتن شرح حال و سوانح زندگى هوسرل و معاصران و اسلاف او علاوه بر منابعى که در ذیل صفحات پیشین بدانها ارجاع دادهام، دو کتاب زیر نیز فرا دید من بوده است:
1. هنرى میزیاک و ویرجینا استاوت سکستون، تاریخچه و مکاتب روان شناختى، ترجمه احمد رضوانى، چاپ اول، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، 1371، صص 613-608.
2. دوان پى، شولتز و سیدنى آلن شولتز، تاریخ روانشناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف و حسن پاشا شریفى و خدیجه على آبادى و جعفر نجفى زند، ج اول، چاپ اول، انتشارات رشد، تهران، 1370، صص 160-153.
18- روژه ورنو - زان وال، نگاهى به پدیدارشناسى و فلسفههاى هستبودن، برگرفته و ترجمه یحیى مهدوى، انتشارات خوارزمى، چاپ اول، تهران، 1372، ص 25.
19- فهرست انگلیسى فوق ماخوذ از کتاب زیر است که به فارسى نیز ترجمه شده است:
(.5-254 . رر1990، Daved Bell, Husserl: The argument of the philosophers (London and Newyork: Routhledge
[ترجمه فارسى: دیوید بل، اندیشههاى هوسرل، ترجمه فریدون فاطمى، نشر مرکز، چاپ اول، تهران، 1376].
از میان آثار هوسرل تاکنون فقط این کتاب به فارسى ترجمه و منتشر شده است: ادموندهوسرل، ایده پدیدارشناسى، ترجمه دکتر عبدالکریم رشیدیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، تهران، 1372.
20- Phenomenology of the spirit (Mind
21- Johann Heinrich Lambert
22- F.Ch. Oetinger
23- J.G. Herder
24- Johann Gottlieb Fichte
25- در نگاشتن سیر تاریخى معنى لفظ پدیدارشناسى عمدتا از دو ماخذ زیر استفاده کردهام:
Richard Schmitt, "Phenomenology", The Encyclopedia of Philosophy: Editor in cheif paul Edward(Volume 5 & 6) p . 135
و در فارسى از آندره دارتیگ، پدیدارشناسى چیست؟ ترجمه دکتر محمود نوالى، انتشارات سمت، چاپ اول، تهران، 1373، صص 5-3.
26- مثلا در مقاله کوتاهى که حدود پنجاه سال پیش به نام «نگاهى به نمودشناسى معاصر» در مجله سخن، سال سوم، 1325، منتشر کرده است.
27- James collins, the existentialists: A critical study (chicago, Gateway , 1963) p . 227.
28- John the scot
29- William of ockham
30- The concise Encyclopedia of western philosophy & philosopher: Edited by J. O.Urmson &Jonathan REE (London, Unwin Hyman, 1991) pp . 54-5.
31- Roderich M. Chisholm "Franz Brentano", the Encyclopedia of philosophy: Editor in chiefPaul Edward, Volume 1 & 2, p .367.
32- براى تفصیل بیشتر نگاه کنید به کتاب زیر با این مشخصات
Samuel Guttenplan(ed.), A Companion To The Philosophy of Mind (Blackwell , 1995) pp . 379-94.
33- Roderich M. chisholm, Ibid., P . 365
34- Richard Schmitt, Ibid, p . 97
35- آندره دارتیگ، همان، ص 9.
36- حدیث مفصل این مجمل را در کتاب زیر - که تاملات دکارت در آن به شیوه پدیدارشناختى تحلیل شده است - بخوانید.
پرویز ضیاء شهابى، درآمدى پدیدار شناسانه به فلسفه دکارت، انتشارات هرمس، چاپ اول، تهران، 1377.
37- هوسرل، خطابههاى پاریسى، 1929، Husserliana ،ج اول، چاپ دوم، 1963، ص 8 و نیز مقایسه کنیدبا روژه و رنو - زان وال، همان ص 31 و 62.
38- ادموند هوسرل، همان، صص 4-41.
39- مثنوى، طبع دکتر محمد استعلامى، دفتر سوم، ابیات 3-3652. کتابفروشى زوار، چاپ اول، تهران، 1363، البته در مثنوى طبع نیکلسون به جاى سر سر آن، سر سرشان آمده است.
40- ویل دورانت، تاریخ تمدن (یونان باستان)،ترجمه امیر حسین آریان پور، فتح الله مجتبایى، هوشنگ پیر نظر، ج 2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، تهران، 1365، ص 716-715.
41- Richard schmitt, "phenomenology", Ibid., p . 137
42- تعبیر ماخوذ از فردید است، در همان مقالهاى که در صفحات پیشین مشخصات آن را ذکر کردیم.
43- روژه ورنو - زان وال، همان، 31-30.
44- ضیاء موحد، همان، ص 3.
45- همان، ص 3.
46- همان، صص 5-4.
47- 47- Richard schmitt, "phenomenology" Ibid., pp . 137-8
48) 48- Ibid., p . 138
49- شرح و نقد این دو قسم تحویلگرایى را در کتاب مفید و ممتع ژیلسون بخوانید:
اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه دکتر احمد احمدى، انتشارات حکمت، چاپ سوم، رمضان 1402 قمرى، تهران. بخش دوم و سوم این کتاب مصروف شرح این دو قسم تحویل گرایى است.
50- دربادى نظر این ادعا غریب مىنماید که «پدیدارها ذواتند» ولى شاید توضیح و مثال زیر از غرابت آن بکاهد. چنان که مىدانیم در کانت پدیدار غیر از ذات است. اما در روش پدیدارشناسى پدیدار خود ذات است. توضیح این که هر شىءاى داراى نمودى است و براى شناختن ذات شىء باید نمودهاى مختلف شىء را بشناسیم. در نتیجه هر پدیدارى کاشف از یک ذات است که بدون آن ذات، تعبیر پدیدار فاقد معنى است و در روش پدیدارشناسى این پدیدار به منظور کشف ذاتیات - به شرحى که بعدا خواهد آمد - بررسى مىشود. احکام پدیدارى احکام تجربى نیستبلکه احکام ماهوى است. احکامى است درباره لوازم ذاتى و لا یتغیر هر چیزى. آن جنبههاى ذاتى و لا ینفک شىء مورد نظر پدیدار شناس است. ضمنا اشاره کنیم که شهود در فلسفه هوسرل به معنى شهود حسى - مثل ابصار - نیست، بلکه شهود معرفتى و به تعبیر خود او، (Eidetic intuition) است. این شهود، از باب نمونه، به وجه زیر تحقق مىپذیرد.
فرض کنیم روى میز من که چراغى آن را روشن کرده است مکعب چوبى سرخى قرار دارد که طول هر ضلع آن یک اینچ است. در نگرش طبیعى این شىء را با قطعیت تمام به عنوان یک واقعیت ادراک مىکنم که داراى کیفیات و خصوصیاتى است. در قلمرو تحویل و (تاویل) پدیدار شناختى پدیده مکعب - مکعبى که بر من ظاهر مىشود - به منزله موضوع التفاتى عمل ادراکى من همان خصوصیات را حفظ مىکند. اما فرض کنید بخواهم مشخصات مشترک همه مکعبها را بدانم البته بدون توسل به روش استقراء که نه تنها وجود اشیاء مشابه را پیش فرض مىگیرد بلکه متضمن برخى فرضهاى منطقى غیر موجه نیز هست. پیش روى خود فقط همین شىء مشخص واحد ادراک شده را دارم. اکنون آزادانه مىتوانم این شىء ادراک شده را در خیال خود - با تغییر پى در پى جنبههاى آن و به تعبیر هوسرل با روش، ( Freeimagination variation) یعنى شکل و اندازه و مادهاى که از آن ساخته شده و پرسپکتیو و نور و محیط و پس زمینه و جز آن - تصور کنم. اما این دگرگونى مجموعه خصوصیتهاى مشترک در تمامى مکعبهاى تصور کردنى، همچون چهارگوشه بودن و حجیم بودن و محدود شدن به شش سطح را شامل نمىشود. این مجموعه از خصوصیات را که در همه دگرگونىهاى خیالى شىء انضمامى ادارک شده تغییرناپذیر باقى مىمانند و به اصطلاح هسته تمامى مکعب هاى خیالى ممکن را تشکیل مىدهند، خصوصیات جوهرى مکعب، یا با استفاده از واژه یونانى ایدوس، (Eidos) مکعب مىخواند. هیچ مکعبى به اندیشه در نمىآید مگر این که داراى این عناصر ضرورى و جوهرى باشد.
مىتوانیم از مکعب چوبى سرخ به عنوان نقطه شروع تغییرات خیالى دیگر، براى یافتن ایدوس رنگ و شىء ملموس و موضوع ادراک و جز آن استفاده کنیم. بنابراین تحقیقات ایدتیک با اشیاء خیالى ممکن سرو کار دارد نه با اشیاء واقعى انضمامى. به زعم هوسرل پدیدارشناسى نه فقط با موضوعهاى ادارک شده بلکه لزوما با موضوعهاى خیالى نیز سر و کار دارد وحتى این موضوعها براى رهیافت پدیدارشناختى از اهمیتبیشترى برخوردارند.×
× - مثال فوق ماخوذ از این مقاله است:
چند مفهوم اصلى پدیدارشناسى، آلفرد شولتز، ترجمه یوسف اباذرى، فرهنگ، کتاب یازدهم پاییز 1371، ص 28 و نیز مقایسه کنید با هوسرل، ایده پدیدهشناسى، صص 93-92.
51- این دو تعبیر ماخوذ از گیلبرت رایل، فیلسوف انگلیسى است که در کتابش Concept of mind مطرح کرده است. این دو را «شناختن» و «بلد بودن» نیز ترجمه کردهاند.