آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۳

چکیده

متن

بررسی مسائل فلسفی در جریان تاریخ به خوبی نشان می‏دهد که پس از درگذشت ابن‏سینا در قرن پنجم و کشته شدن سهروردی در قرن ششم فیلسوفی به بزرگی و اهمیت ملاصدرا در جهان اسلام به منصّه ظهور و بروز نرسیده است. این فیلسوف بزرگ که بنیانگذار حکمت متعالیه شناخته می‏شود فلسفه خود را در آئینه احادیث و روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیه‏السلام مشاهده می‏کند و در جمع میان عقل و شرع کوشش فراوان می‏نماید. او در قرن یازدهم هجری پرچم اندیشه‏های فلسفی را به اهتزاز در آورد و در این راه به پیروزیهای بزرگی دست یافت. ملاصدرا در بسیاری از آثار فلسفی خود به مناسبتهای مختلف از تطابق میان عقل و شرع سخن گفته و کتابی نیز تحت عنوان «شرح اصول کافی» به رشته تحریر در آورده است که در این کتاب به شرح و تفسیر سی وچهار حدیث معتبر پرداخته است.
این احادیث بیشتر به عقل و نتایج آن مربوط می‏گردد؛ روایاتی که به عقل و فضائل آن مربوط می‏شود بیشتر به امامان معصوم شیعه منسوب گشته و از طریق علما و محدثان شیعه نیز نقل شده است؛ اینگونه احادیث از طریق علمای اهل سنت و جماعت کمتر نقل شده و حتی برخی از آنان روایات مربوط به عقل را «مجعول» و «موضوع» پنداشته‏اند.مَقدَسی که یکی از علمای بزرگ اهل سنت و جماعت به شمار می‏آید، احادیث و روایات مربوط به عقل را دروغ و مجعول دانسته است1.
باید توجه داشت که صدرالمتألهین شیرازی علاوه بر این‏که یک فیلسوف بزرگ است یک محدث عالی مقام نیز شناخته‏می‏شود. بنابراین‏وقتی‏اویک‏حدیث‏رامعتبرمی‏داند علمای اهل حدیث نیز آن حدیث را معتبر می‏شناسند. از جمله روایات و احادیثی که صدرالمتألهین در کتاب شرح اصول کافی راجع به عقل آورده حدیثی است که ازحضرت ابوجعفر نقل شده و مضمون آن چنین است:
هنگامی که خداوند عقل را آفرید آن را به سخن آورد سپس به او گفت نزدیک شو عقل بلافاصله نزدیک شد دوباره خداوند به آن گفت روی بگردان عقل بلافاصله روی گرداند در این هنگام خداوند فرمود قسم به عزّت و جلال خویش؛ هیچ مخلوقی را نیافریدم که از تو در نظرم محبوبتر باشد من تنها به تو امر می‏کنم و تنها تو را از امور ناشایسته نهی می‏نمایم من تنها تو را به کیفر می‏رسانم و تنها به تو پاداش می‏دهم.
صدرالمتألهین در ذیل این حدیث می‏گوید: این موجود که اشرف ممکنات و محبوبترین مخلوقات به شمار آمده و عقل نام دارد چیزی جز حقیقت روح اعظم
û ملاصدرا در بسیاری از آثار فلسفی خود به مناسبتهای مختلف از تطابق میان عقل و شرع سخن گفته و کتابی نیز تحت عنوان «شرح اصول کافی» به رشته تحریر در آورده است که در این کتاب به شرح و تفسیر سی وچهار حدیث معتبر پرداخته است.
نمی‏باشد. روح اعظم نیز همان نفخه الهی است که خداوند هنگام آفرینش در وجود آدم دمید در قرآن مجید نیز روح به عنوان چیزی معرفی شده که متعلق به امر پروردگار است و خداوند به پیغمبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: ای پیغمبر بگو روح از امر پروردگار من است. بنابراین به مقتضای حدیث مزبور عقل از سوی خداوند هم به اقبال مأمور گشت و هم به ادبار ، امر خدا را نیز در هر دو مورد اطاعت کرد. براساس تفسیر صدرالمتألهین آنچه در وصف عقل ضمن این حدیث گفته شده از خواصّ روح بزرگ پیغمبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله محسوب می‏گردد؛ به این ترتیب امر به اقبال به معنی این است که خداوند پیغمبر را به سوی عالم دنیا فرستاد و او را به زمین هبوط داد تا برای همگان رحمت باشد به همین جهت نور پیغمبر اسلام با هر یک از پیغمبران سلف در باطن همراه بود. ولی با شخص خود او به منصّه ظهور و بروز رسید. امر به ادبار نیز به معنی این است که پیغمبر اسلام روی از دنیا برگرداند و به سوی پروردگارش بازگردد به همین جهت پیغمبر در شب معراج و هنگام رحلت روی از دنیا برگرداند و به سوی «حق» ـ تبارک و تعالی ـ شتافت جمله آخر حدیث نیز با شخص پیغمبر انطباق دارد، زیرا وقتی خداوند عقل را محبوبترین موجودات نزد خود می‏شمارد به آسانی می‏توان گفت این خصوصیت در شخص پیغمبر موجود است چونکه پیغمبر حبیب‏الله است و محبوبترین مخلوقات نزد خداوند نیز می‏باشد.
برخی از متکلمان مانندی زمخشری و هم فکران او محبت خدا را نسبت به بندگانش انکار کرده و گمان کرده‏اند که محبت خدا نسبت به بندگان موجب نوعی نقص در ذات مقدس او می‏گردد. ملاصدرا می‏گوید: این اشخاص به این نکته توجه نکرده‏اند که محبت خداوند نسبت به مخلوقات از آثار و لوازم محبت خداوند نسبت به ذات خویش است؛ زیرا کسی که چیزی را دوست دارد آثار آن را نیز دوست می‏دارد.
حدیث دیگری که صدرالمتألهین درباره عقل آورده حدیثی است که از حضرت علی علیه‏السلام نقل کرده و مضمون آن چنین است: جبرائیل بر حضرت آدم علیه‏السلام فرود آمد و به او گفت: ای آدم من مأمورم که تو را در انتخاب یک چیز از سه چیز مخیّر سازم و تو باید یکی از آنها را اختیار کنی و بقیه را ترک نمایی. حضرت آدم گفت ای جبرئیل آن سه چیز کدامند؟ جبرئیل گفت آن سه چیز عبارتند از «عقل»، «حیاء» و «دین». حضرت آدم گفت من عقل را اختیار کردم جبرئیل حیاء و دین را مخاطب قرار داد و گفت: بروید و آدم را به حال خود واگذارید. دین و حیاء گفتند ای جبرئیل ما مأموریم که همواره با عقل همراه باشیم هر کجا عقل وجود داشته باشد ما نیز با آن همراه خواهیم بود. به موجب این حدیث می‏توان ادعا کرد که وجود عقل مستلزم وجود دین و حیاء خواهد بود و کسیکه عقل دارد هم از دین و هم از حیاء برخوردار است؛ زیرا هنگامی که عقل تحقق پیدا می‏کند، قلب به عظمت و جلال خداوند واقف می‏گردد و لازمه آگاهی از عظمت و جلال خداوند تحقق صفت حیاء است و از سوی دیگر وقتی انسان به وجود خدا و روز جزاء علم پیدا می‏کند خشیت از حق در قلبش آشکار می‏شود و در جایی که خشیت از حق حاصل گردد دین کامل گشته و عمل انسان تام و تمام می‏گردد.
برخی از محققان گفته‏اند خشیت خوف اجلال است و تردیدی نیست که بین خوف اجلال و خوفی که منشاء آن عافیت طلبی است فاصله بسیار وجود دارد. به هرصورت خشیت خوف‏اجلال است و همچنین حیاء از لوازم عقل و آگاهی می‏باشد و معنی حدیث مزبور نیز از همین حقیقت حکایت دارد همانگونه که ذکر شد احادیث و روایاتی که درباره عقل و اهمیت آن از ائمه معصومین علیه‏السلام صادر شده بسیار است.
صدرالمتألهین شیرازی برای شرح و تفسیر این روایات به بحث و بررسی درباره ماهیت عقل پرداخته است وی بر این عقیده است که کلمه عقل به نحو اشتراک لفظی‏برمعانی مختلف اطلاق می‏گردد؛ ولی این نکته را نیز نباید فراموش کرد که اطلاق کلمه عقل در برخی موارد به نحوتشکیک صورت می‏پذیرد.بنابراین‏اختلاف‏در اینگونه موارد تنها به نقص و کمال و شدّت و ضعف است. مواردی که کلمه عقل به نحو اشتراک لفظی بر آنها اطلاق می‏گردد شش مورد است که به ترتیب زیر عبارتند از:
1 ـ غریزه‏ای که انسان به واسطه آن از سایر جانداران ممتاز می‏گردد و برای پذیرش علوم نظری و صناعتهای فکری آماده می‏شود.
2 ـ علوم ضروریه و آنچه رأی عام بر آن استقرار یافته است مانند علم به اینکه جسم واحد در دو مکان نیست و اندیشه و نظر / حکمت متعالیه ملاصدرا در آیینه احادیث
مکان واحد دو جسم را در خود نمی‏پذیرد.
3 ـ باعقلی که‏درکتب اخلاقی مورد توجه قرار می‏گیرد و جزئی از نفس به شمار می‏آید می‏توان برخی از امور را انتخاب کرد و از برخی امور اجتناب و دوری جُست.
4 ـ چیزی که وقتی در انسان وجود داشته باشد جمهور مردم او را عاقل می‏خوانند نام این عقل سرعت تفطّن در استنباط اموری است که شایسته است انجام گیرد یا لازم است از آنها اجتناب گردد.
5 ـ عقلی که در مبحث نفس مورد گفتگوی حکماء قرار گرفته و به چهار معنی نیز قابل اطلاق است؛ این چهار معنی عبارتند از «عقل بالقوه»، «عقل بالملکه»، «عقل بالفعل» و «عقل مستفاد».
6 ـ عقلی که در الهیات مورد بحث واقع می‏شود و آن چیزی است که جز به مبدأ خود که خداوند قیوم است به چیز دیگری وابستگی ندارد. یعنی نه مانند عرض به موضوع تعلق دارد و نه مانند صورت به مادّه وابسته است و نه مانند نفس به بدن تعلق دارد.
اطلاق کلمه عقل بر معانی ششگانه مزبور بر سبیل اشتراک لفظی صورت می‏پذیرد؛ ولی در مبحث نفس وقتی کلمه عقل در مورد عقل بالقوه و بالفعل و مستفاد به کار می‏رود، منظور مراتب کامل و ناقص یک حقیقت است که از نوعی وحدت تشکیکی برخوردارند این سخن در مورد عقل عملی نیز صادق است. مراتب عقل عملی در کتب اخلاق ذکر شده که مرحله اول آن تهذیب ظاهر یعنی بجا آوردن واجبات و ترک محرمات شناخته شده است. مرحله دوم آن را تطهیر باطن از کلیه رذائل به شمار آورده‏اند. مرحله سوم این است که انسان معلومات را به طریق مشهود دریابد و بالاخره در مرحله چهارم از مقام فنا سخن گفته‏اند معنی این سخن آن است که انسان از خود بیخود شود و همه اشیاء را آنچنان ببیند که از حق تبارک و تعالی صادر می‏شوند و به او باز می‏گردند؛ در این مرحله است که عقل نظری و عقل عملی به نوعی وحدت می‏رسند و در پایان هر گونه ثنویت از میان برداشته می‏شود2 موارد دیگری نیز وجود دارد که صدرالمتألهین آنها را از مصادیق تشکیک دانسته است بطور مثال صور عقلیه را می‏توان به دو قسم تقسیم کرد: قسم اول صور عقلیه‏ای را تشکیل می‏دهند که از طریق تجرید و انتزاع از موجودات مادی حاصل می‏شوند و قسم دوم صور عقلیه‏ای را تشکیل می‏دهند که در اصل فطرت و آغاز خلقت خود از هر گونه امر مادّی، منزه و مجردند. صدرالمتألهین بر این عقیده است که تفاوت میان این اقسام یک تفاوت تشکیکی است که مابه‏الأختلاف آنها جز نقص و کمال یا شدت و ضعف چیز دیگری نمی‏باشد. این فیلسوف بر این عقیده است که عقل غریزی یا چیزی که انسان به واسطه آن از سایر جان‏داران ممتاز می‏شود نیز مقوّل به تشکیک است زیرا جوهر روان آدمیان در اصل فطرت و آغاز خلقت یکسان نبوده و از حیث کدورت و صفا یا ضیاء و ظلمت با یکدیگر اختلاف دارند برخی از نفوس به گونه‏ای آفریده شده‏اند که مستکفی بذات بوده و از معلّم بشری بی‏نیاز می‏باشند. به عکس برخی از نفوس آنچنان کدر و ظلمانی هستند که هیچگونه تعلیم و تربیتی در آنها اثر مطلوب باقی نمی‏گذارد3. صدرالمتألهین در اینجا روی اختلاف ذاتی و تشکیکی نفوس تکیه کرده ولی به هیچ وجه توضیح نداده است که آیا این اختلاف در ذات و ماهیات نفوس است یا این که تنها به نحوه وجود آنها باز می‏گردد.
با توجه به آنچه تاکنون در اینجا ذکر شد این نکته به خوبی معلوم گشت که صدرالمتألهین هم برای عقل نظری قائل به مراتب است و هم برای عقل عملی، وی کمال عقل نظری را در ادراک معقولات و احاطه به کلیات دانسته و کمال عقل عملی را تنزّه از نقائص و بدیها و پاکی از آغشتگی به امور جسمانی و شهوانی شمرده است. نکته اساسی که صدرالمتألهین در اینجا یادآور شده این است که وی عقل عملی را به منزله خادم و فرع بر عقل نظری دانسته است زیرا چنانکه گذشت کمال عقل عملی این است که به مقام فنا و بیخودی نائل شود و در اثر صفا و صقالت، همانند یک آینه شفاف گردد پر واضح است که شخص سالک پس از وصول به این مرحله همه چیز را در آینه شفاف هستی خویش مشاهده می‏نماید4.
اکنون اگر کمال عقل نظری دریافت صور عقلیه و نیل به مقام حضور و شهود باشد به آسانی می‏توان گفت آنچه که در مراحل عقل عملی انجام پذیرفته برای وصول به غایت عقل نظری بوده است و این همان مطلبی است که ملاصدرا روی آن تأکید دارد و چنانکه ذکر شد غایت عقل نظری و عملی را یک چیز به شمار می‏آورد. وی در جای دیگر نیز این مسئله را مطرح کرده و درباره آن سخن گفته است او مشهد هیجدهم از کتاب عقل و جهل شرح اصول کافی را به این مبحث اختصاص داده و گفته است علم اصل است و عمل همواره برای وصول به علم انجام می‏پذیرد. به این ترتیب علم هم مبدأ است و هم منتها؛ او در این ادعا به یک حدیث استناد کرده و آن را اساس سخن خود قرار داده است مضمون آن حدیث چنین است؛ امام معصوم علیه‏السلام به هشام می‏فرماید: ای هشام از شخص عالم عمل قلیل مقبول است و مضاعف می‏گردد؛ ولی کسانی که اهل جهل و هوا هستند عمل آنان مردود است؛ اگر چه بسیار باشد5.
صدرالمتألهین به این نکته توجه داشته که در نظر اهل ظاهر علم مقدمه عمل است و بنابراین اعمال افضل از علوم خواهند بود؛ ولی وی این طرز تفکر را یک اشتباه می‏شمارد که منشاء پیدایش آن اشتراک در لفظ می‏باشد. تردیدی نیست که لفظ علم در دو معنی استعمال می‏شود معنی اول متعلق به یک سلسله امور جزئیه است که قهرا به عمل مقید می‏باشد، این نوع از علوم را علوم معامله می‏نامند؛ اعم از اینکه، این علوم با خدا ارتباط داشته باشد یا با خلق. معنی دوم عبارت است از علوم حقیقیه که مطلق است و از وابستگی به عمل نیز آزاد می‏باشد؛ این علوم در اصطلاح اهل معرفت علوم مکاشفه نامیده می‏شود و از حیث رتبه بالاتر از علوم معامله قرار دارند. کسانی که عمل را افضل از علم می‏دانند سخن آنان را باید به قسم اول از دو معنی علم اختصاص داد ولی کسانی که علم را برتر از عمل دانسته‏اند ناظر به معنی دوم بوده و مقصود خود را در علوم مکاشفه جستجو می‏نمایند.
از مجموع آنچه گذشت، چنین بر می‏آید که عقل در فلسفه صدرالمتألهین مقام والایی دارد. او برای تأیید این مدعا همواره از احادیث اهل بیت علیه‏السلام و آیات قرآن کمک می‏گیرد از جمله احادیثی که این مدّعای فیلسوف را تأیید می‏کند، حدیثی است که در مشهد چهارم شرح اصول کافی به آن استناد شده است؛ مضمون آن حدیث چنین است؛ خداوند دارای دو حجت است یکی حجت ظاهری و دیگری حجت باطنی. پیغمبران و رسولان حجت ظاهرند، ولی عقل حجت باطن است به عبارت دیگر می‏توان گفت: عقل، پیغمبر باطن است همانگونه که پیغمبر عقل ظاهر. وی در مقام توضیح معنی این حدیث می‏گوید: پیغمبران و رسولان الهی در عالم ترکیب بشری و جوامع انسانی همان حجیّت و اعتباری را دارند که عقل در عالم بسیط روحانی خود دارا می‏باشد زیرا نور ذاتی و درخشش باطنی آنان بگونه‏ای است که ظاهرشان را نیز فراگرفته و اشراق قلب6 موجب اشراق قالب گشته است. این سخن صدرالمتألهین یادآور شعر معروف ابن فارص است که می‏گوید:
از صفای می و لطافت جام در هم آمیخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نیست گویی می یا مدام است و نیست گویی جام
در اینجا ممکن است گفته شود آنچه اساس دین و ایمان را تشکیل می‏دهد محبت است. در آیات شریفه قرآن و روایات ائمه طاهرین نیز از محبت سخن گفته می‏شود آیات و روایاتی که درباره محبت سخن گفته به مراتب بیش از آیات و روایاتی است که درباره عقل سخن می‏گوید. البته این سخن به مجال دیگری نیاز دارد.
عرفای عالی مقام نیز در سلوک روحی و معنوی خود طریق محبت و عشق را برگزیده و از فرو افتادن در پیچ و خم استدلال عقلی پرهیز کرده‏اند. به عبارت دیگر می‏توان گفت این جماعت پای استدلالیان را چوبین دانسته و پای چوبین را سخت بی‏تمکین می‏دانند به نظر این گروه پای محکم و قدم ثابت در راه وصول به حقیقت همانا عشق و محبت است و قدم گذاشتن در هر طریق دیگری می‏تواند به شکست و ناکامی بینجامد. صدرالمتألهین به این نکته توجه داشته و در کتاب عقل و جهل شرح اصول کافی آن را مطرح کرده است؛ این حکیم بزرگ بر این عقیده است که محبت از لوازم علم و از لشگریان دانش معنوی است چنانکه عداوت و دشمنی از لشگریان جهل می‏باشد.
از شئون عقل یکی این است که به هر چیزی احاطه یابد با آن متحد می‏گردد؛ در این احاطه و اتحاد است که اشیاء در نزد عقل حضور پیدا می‏کنند و در این حضور و اتحاد است که معنی محبت ظاهر می‏شود. به این نکته نیز باید توجه کرد که حقیقت عقل نور است و از لوازم نور این است که نسبت به غیر خود افاضه و اشراق داشته باشد البته افاضه و اشراق نیز نوعی محبت است. در همه این موارد جهل بر خلاف عقل بوده و از لوازم آن وحشت و ظلمت و دشمنی را باید نام برد زیرا در هویت جهل، نیستی7 و تاریکی نهفته است. در حدیثی از حضرت علی علیه‏السلام نقل شده که فرمودند؛ شخص جاهل دشمن نفس خویشتن است در این صورت چگونه می‏تواند دوست و صدیق غیر خود بوده باشد چنانکه در این حدیث مشاهده می‏شود شخص جاهل حتّی نسبت به نفس خویش دشمنی دارد و اگر چنین است می‏توان دریافت که دشمنی و عداوت از لوازم لاینفک جهل می‏باشد و سرانجام می‏توان پذیرفت که محبت از لوازم عقل و خرد است8 و عقل گوهر انسان را تشکیل می‏دهد. در آثار برخی از اهل معرفت چنین آمده است هر چیزی در عالم گوهری دارد و گوهر انسان عقل است.
û ملاصدرا می‏گوید: محبت خداوند نسبت به مخلوقات از آثار و لوازم محبت خداوند نسبت به ذات خویش است؛ زیرا کسی که چیزی را دوست دارد آثار آن را نیز دوست می‏دارد.
همانگونه که ذکر شد صدرالمتألهین با استناد به روایات صادره از ائمه معصومین علیه‏السلام به این نتیجه رسیده است که عقل حجت باطنی خداوند است و پیغمبران حجتهای ظاهری حقّند که اطاعت آنها برای مردم لازم و ضروری است. این فیلسوف از سوی دیگر به روشنی می‏داند که رشته نبوّت و پیغمبری پس از وفات حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای همیشه قطع شده و دیگر هرگز پیغمبری مبعوث نخواهد شد به این ترتیب با این رحلت پیغمبر اسلام، حجت ظاهری دیگر وجود نخواهد داشت و مردم نیز نیازمند به حجت ظاهر نخواهند بود؛ آنچه برای خلق همیشه باقی است و راه سعادت را به آنان می‏نمایاند حجت باطن است به نظر صدرالمتألهین در آخرالزمان مردم به معلم و راهنمای بیرونی نیازمند نیستند بلکه بجای معلم بیرونی از معلم درونی و راهنمای باطنی استفاده کرده و در پرتو هدایت او حرکت خود را به سوی مقصد ادامه می‏دهند.9
باید توجه داشت که وی در اینجا به زبان عقل سخن گفته و حجت باطن را نیز عقل گفته است؛ ولی این مسئله را نیز باید در نظر داشت که اگر نبوّت و پیغمبری پایان پذیرفته؛ ولایت همیشه باقی است و هدایت معنوی مردم پیوسته در پرتو نور ولایت صورت می‏گیرد و اجتهاد نیز از جمله مسائل مهمی است که در اینجا مطرح می‏شود و درباره استنباط احکام ابدی شریعت از طریق مراجعه به ادله تفضیلی آنها سخن به میان می‏آید به این ترتیب عنوان اجتهاد در احکام و عنوان ولایت معنوی و عنوان عقل بدانگونه که صدرالمتألهین درباره آن سخن می‏گوید سه عنوان متفاوت بوده که هر کدام از آنها به قلمروی خاصّ اشاره دارد. سخن صدرالمتألهین در اینجا مجمل بیان شده و تا اندازه‏ای ابهام دارد؛ ولی شاید بتوان گفت آنچه وی درباره عقل می‏گوید نه با ولایت منافات دارد و نه با اجتهاد.
پیشتر ذکر شد که این فیلسوف برای استعمال کلمه عقل به موارد مختلف اشاره کرده و معانی متفاوتی برای آن قائل شده است. به این ترتیب عقل در نظر وی دارای آفاق گسترده و عرض عریض است گسترش آفاق عقل در نظر صدرالمتألهین به اندازه‏ای است که نمی‏توان آن را منافی ولایت معنوی محسوب داشت. پر واضح است که در این عرض عریض اجتهاد و استنباط احکام شریعت از ادلّه تفضیلی آن نیز جای خود را باز می‏یابد.
صدرالمتألهین در یک تقسیم‏بندی دیگر اهل دیانت را به دو گروه تقسیم کرده که گروه اول را «واقف» و گروه دوم را «سائر» نامیده است. در نظر وی، واقف کسی است که در مرحله ظاهر باقی می‏ماند و به هیچ وجه از آستانه صورت قدم فراتر نمی‏گذارد. اینگونه اشخاص به عالم معنی راه نداشته و دروازه ملکوت به روی آنان گشوده نمی‏شود به همین جهت است که شخص واقف همواره در قید تقلید باقی می‏ماند و به عالم عقل و جهان خرد دست نمی‏یابد ولی سائر کسی است که از تنگنای جهان محسوسات آهنگ سفر می‏کند و به عالم بی‏کران عالم معقولات نائل می‏گردد. در نظر صدرالمتألهین گروه دوم به دو قسم سیّار و طیار تقسیم می‏شوند. سیّار کسی است که با دو پای شرع و عقل در صراط مستقیم عالم آخرت حرکت می‏کند؛ ولی طیار کسی است که با دو بال عشق و عرفان در فضای بی‏کرانه حقیقت به پرواز درآمده و راه خود را به سوی عالم ربوبیت و جهان الهی می‏گشاید.10
روایت دیگری که در باب اهمیت عقل مورد استناد صدرالمتألهین قرار گرفته، روایتی است که از حضرت ابی‏عبدالله علیها‏السلام نقل شده و مضمون آن چنین است: «عقل همواره دلیل و راهنمای مؤمن است» به نظر صدرالمتألهین مؤمن حقیقی کسی است که با نور برهان عقل و روشنایی استدلال به معرفت خداوند و روز رستاخیز نائل می‏گردد این فیلسوف بزرگ، تقلید یا نقل روایت و همچنین شهادت و حکایت غیر و هر چیزی را که تنها به حسّ و محسوس منتهی گردد در وصول به مرحله ایمان حقیقی کافی نمی‏داند؛ زیرا اینگونه امور اگر چه موجبات عقیده جازم را فراهم می‏سازند و عقیده جازم نیز منشاء عمل صالح واقع می‏شود و در نتیجه نجات از عقاب و وصول به ثواب برای شخص میسّر می‏گردد؛ ولی آنچه موجب قرب به حقّ گشته و ارتقاء به عالم قدس را فراهم می‏سازد جز به نور بصیرت عقلی11 امکان پذیر نیست.
û وی بر این عقیده است که کلمه عقل به نحو اشتراک لفظی بر معانی مختلف اطلاق می‏گردد؛ ولی این نکته را نیز نباید فراموش کرد که اطلاق کلمه عقل در برخی موارد به نحو تشکیک صورت می‏پذیرد. بنابراین اختلاف در اینگونه موارد تنها به نقص و کمال و شدّت و ضعف است.
û در مبحث نفس وقتی کلمه عقل در مورد عقل بالقوه و بالفعل و مستفاد به کار می‏رود، منظور مراتب کامل و ناقص یک حقیقت است که از نوعی وحدت تشکیکی برخوردارند این سخن در مورد عقل عملی نیز صادق است.
û صور عقلیه را می‏توان به دو قسم تقسیم کرد: قسم اول صور عقلیه‏ای را تشکیل می‏دهند که از طریق تجرید و انتزاع از موجودات مادی حاصل می‏شوند و قسم دوم صور عقلیه‏ای را تشکیل می‏دهند که در اصل فطرت و آغاز خلقت خود از هر گونه امر مادّی، منزه و مجردند.
û این فیلسوف بر این عقیده است که عقل غریزی یا چیزی که انسان به واسطه آن از سایر جان‏داران ممتاز می‏شود نیز مقوّل به تشکیک است زیرا جوهر روان آدمیان در اصل فطرت و آغاز خلقت یکسان نبوده و از حیث کدورت و صفا یا ضیاء و ظلمت با یکدیگر اختلاف دارند.
û وی عقل عملی را به منزله خادم و فرع بر عقل نظری دانسته است زیرا چنانکه گذشت کمال عقل عملی این است که به مقام فنا و بیخودی نائل شود و در اثر صفا و صقالت، همانند یک آینه شفاف گردد پر واضح است که شخص سالک پس از وصول به این مرحله همه چیز را در آینه شفاف هستی خویش مشاهده می‏نماید.
û این حکیم بزرگ بر این عقیده است که محبت از لوازم علم و از لشگریان دانش معنوی است چنانکه عداوت و دشمنی از لشگریان جهل می‏باشد.
û حقیقت عقل نور است و از لوازم نور این است که نسبت به غیر خود افاضه و اشراق داشته باشد البته افاضه و اشراق نیز نوعی محبت است.
û صدرالمتألهین با استناد به روایات صادره از ائمه معصومین به این نتیجه رسیده است که عقل حجت باطنی خداوند است و پیغمبران حجتهای ظاهری حقّند که اطاعت آنها برای مردم لازم و ضروری است.
û به نظر صدرالمتألهین در آخرالزمان مردم به معلم و راهنمای بیرونی نیازمند نیستند بلکه بجای معلم بیرونی از معلم درونی و راهنمای باطنی استفاده کرده و در پرتو هدایت او حرکت خود را به سوی مقصد ادامه می‏دهند.
û این مسئله را نیز باید در نظر داشت که اگر نبوّت و پیغمبری پایان پذیرفته؛ ولایت همیشه باقی است و هدایت معنوی مردم پیوسته در پرتو نور ولایت صورت می‏گیرد و اجتهاد نیز از جمله مسائل مهمی است که در اینجا مطرح می‏شود.
û گسترش آفاق عقل در نظر صدرالمتألهین به اندازه‏ای است که نمی‏توان آن را منافی ولایت معنوی محسوب داشت. پر واضح است که در این عرض عریض اجتهاد و استنباط احکام شریعت از ادلّه تفضیلی آن نیز جای خود را باز می‏یابد.
پاورقیها:
11 - همان، ص 572،571.
 
7 - همان، ص463.
 
9 - همان، ص567.
 
10 - همان، ص567.
 
3 - همان، ص228.
 
4 - همان، ص316.
 
6 - (کتاب عقل و جهل)، ص365.
 
5 - (کتاب عقل و جهل)، ص374.
 
8 - همان، ص463.
 
2 - شرح اصول کافی ملاصدرا، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص227.
 
1 - به نقل از شیخ ابوالحسن شعرانی، کتاب شرح اصول کافی چاپ قم، تعلیقه، ص 593.

تبلیغات