آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

این مقاله بحث نافرمانی آدم (علیه السلام) در بهشت و وسوسة او بوسیلة شیطان که طبعاً با عصمت و پیامبری او ناسازگار است را بررسی می کند. برای رفع این تعارض، از سوی متکلمین و مفسرین توجیهاتی آورده شده، مانند: فعل آدم(علیه السلام) ترک اولی بوده است، بهشت مذکور، مکان تکلیف نبوده است، نهی ارشادی بوده است نه مولوی، نهی تکوینی و یا آزمایشی بوده است، نه تشریعی. نویسنده، پس از ارائة نظرات همراه با توجیهات و ادلة آنها، به بررسی و نقد هر یک پرداخته و از استنادات قرآنی، روائی و عقلی بهره برده است. آنگاه در نتیجه گیری بیان می کند که آدم(علیه السلام) مرتکب نافرمانی وگناه شد و بنابراین مستحق کیفر بوده است ولی این در زمانی رخ داد که هنوز به مقام رسالت و پیامبری نرسیده بود. خداوند، او را پس از توبه و استغفار، مورد هدایت ربانی قرار داد و به مقام عصمت رسانید.با این بیان، هیچ گونه منافرت و تناقضی در میان نیست.

متن

انسان برای رسیدن به سعادت و کمال، نیاز به هدایت و راهنمایی کسی دارد که بر جهان هستی و خلقت انسان آگاهی و احاطة کامل داشته باشد. از این رو، خدای حکیم برای هدایت مردم پیامبرانی را از میان خودشان برگزید تا رسالت روشنگری، راهنمایی و هدایت آنان را بر دوش گیرند.
یکی از ویژگی‌های پیامبران، معصوم(علیهم السلام)و مصون بودن از خطا و گناه است. زیرا اگر احتمال گناه، نسیان و غفلت در آنها باشد، احتمال خطا و انحراف در گرفتن پیام وحی، تصرف در آن و یا ناتوانی در ابلاغ آن به مردم وجود خواهد داشت. در این صورت حجت بر مردم ابلاغ نشده و نقض غرض می‌شود. بنابراین، با دلایل عقلی و نقلی- که این نوشتار، در پی تبیین آن نیست- فهمیده می‌شود که پیامبران الهی از عصمت برخوردارند. امّا محل بحث، توجیه برخی فرازهای قرآن است که در آن، نسبت گناه و نسیان به پیامبران داده شده است. از جملة آنها، نافرمانی آدم(علیه السلام)است.
نسبت نافرمانی و عصیان به آدم(علیه السلام)در چند آیة قرآن با تعبیرهای مختلف آمده است. برای ورود به بحث، گذری اجمالی به داستان آدم(علیه السلام)خواهیم داشت.
پس از اعلام خدا به فرشتگان مبنی بر قرار دادن موجودی به عنوان جانشین در زمین و پرسش آنها از حکمت آن، خدا آدم(علیه السلام)را آفرید و به تعبیر قرآن، اسماء را به او آموخت و توانایی و استعدادش را به ملائکه نشان داد. آنها نیز به ویژگی‌های او اعتراف کردند و بر اساس امر خدا، سجدة شکر به سبب آفرینش موجودی چون آدم به جا آوردند. ابلیس نیز که از جنّیان بود و بر اثر عبادت در سلک فرشتگان در آمده بود، مأمور به سجده شد، امّا خودداری کرد و بدین‌سان کفر و استکبار او آشکار شد و دشمنی با خدا و بندگانش را آغاز کرد. او قسم خورد که آنها را گمراه و از راه خدا منحرف کند و بدین منظور از خدا مهلت خواست. خداوند نیز به اقتضای حکمت خویش به او مهلت داد. پس از آن، خدا آدم و همسرش حوا را مأمور کرد تا در بهشت ساکن شوند و از نعمت‌های آن آزادانه بهره برند، جز درختی که خداوند آنها را از نزدیک شدن به آن نهى فرمود. همچنین دربارة دشمنى شیطان به آنها هشدار داد. سرانجام تلاش‌هاى شیطان کارساز شد و آدم و حوا سست شدند و بر اثر وسوسة شیطان، از آن درخت تناول کردند. حاصل آن فریفتگى، کشف عورت، شرمندگى، سرزنش خداوند و اخراج از بهشت بود. آدم اشتباه و خطای خویش را دریافت و به درگاه الهی توبه و انابه کرد. خداوند نیز او را تحت هدایت خویش قرار داد و آنها را در زمین مستقر گرداند.
ناسازگاری اوصاف
قرآن کریم از لغزش با وسوسة شیطان، با تعبیر عصیان یاد می‌کند؛ (... وَعَصَى ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)(طه/21)،
«آدم پروردگارش را نافرمانى کرد، پس گمراه گردید.»
در قرآن از سویی ظلم، توبه، وسوسه و خسران و از سوی دیگر اصطفاء، اجتباء، پیامبری و رسالت هدایت مردم که لازمة آن عصمت داشتن است، به آدم نسبت داده شده است که در ظاهر این دو با هم ناسازگارند.
پرسش این است که اگر آدم(علیه السلام)پیامبر بود و پیامبران نیز باید معصوم و مصون از خطا باشند، عصیان، نافرمانى و نسبت‌های دیگر تصریح شده در قرآن، چگونه می‌تواند با عصمت و پیامبری آدم(علیه السلام)سازگار باشد؟
در آغاز به تبیین مفاهیم اصلی می‌پردازیم و سپس توجیه‌ها و دیدگاه‌ها را بیان و نقد می‌کنیم.
مفهوم عصمت و عصیان
معنای عصمت از نظر لغت به معنای منع کردن است؛ «العصمة المنع» (لسان العرب)
معجم الوسیط عصمت را این گونه معنا می‌کند:
«العصمة ملکة الهیه تمنع من فعل المعصیه والمیل الیها مع القدرة علیه» (معجم الوسیط) «عصمت ملکة الهی است که مانع از انجام گناه و تمایل به سوی آن می‌شود، در حالی که توانایی بر انجام آن وجود دارد.»
«عصمت در اصطلاح، موهبت الهی است که صاحب آن را از ارتکاب گناه منع می‌کند، در حالی که قدرت بر گناه و لغزش و اشتباه و فراموشی هم دارد.» (اقتباس از بدایة المعارف الالهیه فی عقاید الامامیه)
«معنی عصی در لغت و مصطلح قرآن همان پیروى نکردن و سرپیچى و مقاومت است و این حقیقت گاهى ملازم با معصیت است و گاهى نیست.» (جعفر سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله،/125)
عصیان به معنای نافرمانی است، چنانچه در المعجم الوسیط آمده است:
«عصاه معصیة و عصیانا: خرج من الطاعته و خالف امره، عصیان الامتناع عن انقیاد.»
از نظر لغت همان گونه که راغب در مفردات آورده: «عصیان به معنی هرگونه خارج شدن از دایرة اطاعت است.»
با توجه به سخنان فوق، مشخص می‌شود که مفهوم دو واژة «عصمت» و «عصیان» کاملاً با هم ناسازگارند.
توجیه‌های تعارض زدا و نقد آنها
1. ارشادی بودن نهی
برخی در توجیه این مسئله می‌گویند:
«نهى از (اَکَل) از آن نظر نبود که خداوند مولى است و آدم و حوا، بندگان وى هستند و بنده باید از دستورى که به او داده می‌شود بدون چون و چرا اطاعت کند، بلکه از این نظر بوده که خوردن میوه درخت معهود، پیامدهاى ناگوارى داشت.» (سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله،/118)
هر امر و نهى خداوند علیم و حکیم، بر اساس مصلحت صادر می‌شود و پیامدهایى هم دارد و بر بندگان نیز واجب است که طبق این اوامر و نواهى عمل کنند.
در این باره گفته‌اند:
«اوامر و نواهى که از طرف صاحبان امر و نهى متوجه زیردستان می‌شود، بر دو قسم است:
الف) امر و نهى مولوى: منظور از آن این است که به مقامی که از طرف خدا یا اجتماع به او داده شده، تکیه نماید، امر و نهى کند و به اصطلاح از موضع قدرت سخن بگوید و از آن نظر که او بزرگ و فرمانده است و مأمور، کوچک و فرمانبر است، امر و نهى صادر کند و در واقع امر و نهى بر محور مولویت و عبودیت دور بزند. (هرگاه در این صورت اراده و فرمان آمر شدید باشد، آن را واجب و در غیر این صورت آن را مستحب می‌نامند. البته نهى هم به اعتبار شدت و ضعف اراده و خواست ناهى به تحریمی و تنزیهى مولوى تقسیم می‌شود.)
ب) امر و نهى ارشادى: مقصود از آن این است که گوینده، مقام برترى و فرماندهى خود را اگر دارا باشد، نادیده گرفته و در دستورهایى که به زیردست خود می‌دهد، قیافه پند و اندرز را بگیرد و همانند افراد بی‌طرف و خیرخواه دلسوز و نیک اندیش، لوازم و عکس‌العمل کردار را گوشزد نماید. در این صورت امر و نهى وى بر محور ارشاد و هدایت دور می‌زند.» (سبحانی، منشور جاوید، 5/71)
در این مورد باید گفت دسته بندی اوامر و نواهى خدا بر دو قسم مولوى و ارشادى، دلیل و سندى محکم ندارد و نیز این گونه نیست که خداوند زمانى مولویت داشته و زمان دیگر نداشته باشد. هر امر خدا به بندگانش، امر مولى به بنده و لازم‌الاجراست، مگر اینکه قرینه بر ترخیص موجود باشد، که آن قرینه نیز از جانب مولى است و جنبة مولویت دارد.
نادیده گرفتن بزرگى و مولویت خدا در هیچ زمان و مکانى صحیح نیست و خداوند هیچ گاه نسبت به بندگانش بى طرف نیست. چگونه خدا حکمی ‌کند و قوانینى را وضع کند و بنده در انجام یا ترک آن مختار باشد!؟
یکی از مستندهای این تقسیم، آیة اطاعت است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ ...) (نساء/59)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را اطاعت کنید و رسول اکرم و صاحبان امر الهی از خودتان را اطاعت کنید.»
گفته شده است که «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»، امر ارشادى است، چرا که اگر آن را امر مولوى بگیریم، لازم است که نسبت به فرمان‌هاى خدا و رسول، دو کیفر داشته باشیم، یعنى کسى که از امر «اقیموا الصلوة» سر باز زند، دو تخلف و دو کیفر خواهد داشت؛ یکى براى تخلف از امر(أَطِیعُوا اللَّهَ)و دیگرى براى تخلف از امر.
براى رهایى از این تنگنا گفته شده است که امر به اطاعت خدا و رسولش، ارشادی است و بر مخالفتش عقاب و کیفری نیست. بر این اساس، امر به ترک- نهى- در این آیه، ارشادى است و کیفری در پی ندارد.
«در صورت عدم اجراى اوامر اولیه -امر مولوى- واکنش مخالفت با امر «نماز بخوانید» متوجه ما می‌شود. خواه دستور ثانوى(أَطِیعُوا اللَّهَ)صادر بشود یا صادر نشود؛ زیرا امر به پیروى و اطاعت، اگر چه به صورت ظاهر دستور و فرمان است، ولى حقیقت و روح آن ارشاد است، نه امر مولوى. به گواه اینکه اگر کسى نماز نخواند، دو جرم مرتکب نمی‌شود: یکى اینکه امر نماز را ترک کرده و دیگرى اینکه(أَطِیعُوا اللَّهَ)را که در آیه دیگرى وارد شده، عمل نکرده است. در صورتى که همه می‌دانیم براى «تارک الصلاة» یک کیفر بیش نیست و آن کیفر ترک نماز است.» (همان، 5/72)
اینکه(أَطِیعُوا اللَّهَ)امر ارشادى باشد، جاى تأمل است. زیرا فعل امر از سوی مولى صادر شده و بر افراد مکلف لازم است که فرمان خدا و رسولش را اطاعت کنند و در صورت سرپیچی شکى نیست که کیفر خواهند شد. اطاعت خدا و رسول نیز با امتثال اوامر و نواهى آنها صورت می‌پذیرد. پس این بیان که «اگر ما آن را امر مولوى بدانیم، لازمه‌اش آن است که هر امر خدا دو جهت پیدا کند و ترک اوامر الهی دو تخلف و دو کیفر در پى داشته باشد»، صحیح نیست. چرا که در این صورت لازم خواهد بود که فرمان رسول الله نیز سومین جهت باشد و سه کیفر داشته باشد؛ به این معنا که سرپیچی از امر رسول، مستلزم بی‌توجهی به «مورد امر» و بی‌توجهی به «اطاعت رسول» و بی‌توجهی به «اطاعت خدا» است که سه کیفر بر آن مترتب می‌شود. ظاهراً این استدلال کامل و صحیح نیست.
زیرا امر به اطاعت خدا و رسول بدون مصادیق و موارد آن، معنا ندارد. بنابراین، یک امر کلى است که از سوی مولى صادر شده است و همین امر مولوى مبنای مصادیق و موارد امر و نهی است که از سوی خدا و رسولش صادر می‌شود. این گونه است که هیچ لازمه‌اى براى تعدد کیفر پیش نمی‌آید.
پرسش دیگر اینکه آیا اگر نسبت به موضوعى دو بار امر شود ـ چنانچه در قرآن بارها امر به نماز و زکات شده است ـ متخلف دو بار مرتکب گناه شده است؟
اوامر خداوند مولوى است، منتها اوامر خدا و رسول به عنوان مصادیق این امر کلى هستند و وجوب امتثال این اوامر، برخاسته از وجوب آن امر مولوى کلى (أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ) است.
براى توجیه و رهایى از دو کیفر، نیازمند دقت و باریک بینی عقلى نیستیم. اگر خود را آزاد کنیم، دقت‌هاى نابجاى عقلى را به کناری نهیم و با زبان و فرهنگ عرف با آیات برخورد کنیم، ارائة چنین توجیهاتى ضرورت نمی‌یابد.
براى اثبات عصمت آدم در بهشت قرائنى آورده‌اند:
«از اینکه جمله(فَتَشْقَى)را با فاءِ نتیجه آورده است، بهترین گواه بر این است که تمام عکس العمل این نهى این بود که آدم و همسر وى شقاوت پیدا نکنند، سپس آیه بعد(إِنَّ لَکَ أَلا تَجُوعَ فِیهَا وَلا تَعْرَى*وَأَنَّکَ لا تَظْمَأُ فِیهَا وَلا تَضْحَى)(طه/119-118)، شقاوت را توضیح می‌دهد و می‌رساند که منظور از آن، غضب الهى و عقاب و مؤاخذه نیست که در تمام نواهى مولوى الزامی دارد، بلکه مقصود همان خروج از بهشت و گرفتار شدن به آلام و آفات دنیوى و زحمت‌ها و مشقت‌هاست.» (سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله،/119)
در جایی دیگر آمده است:
«بلکه نهى ارشادى است، از این رو در آیات متعددى به عواقب سوء دنیایىِ مخالفت آن اشاره شده است. مانند:(‌فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)(طه /117) مانند اینکه طبیب مى‌گوید: از این غذا نخور، وگرنه بیمار می‌شوى، یا معلمی به شاگرد خود می‌گوید: شب کمتر غذا بخور تا بتوانى براى سحر برخیزى. در حالی که در نهی‌هاى مولوى غالباً سخن از جهنم و کیفرهاى اخروى آن است.» (عبدالله ‌جوادی‌ آملی، 3/340)
عبارت «فَتَشْقَى» در آیه، نتیجة خوردن از درخت ممنوعه و معصیت خدا نیست، بلکه کیفر دنیوى خوردن از درخت ممنوعه، اخراج از بهشت و نتیجة اخراج، به سختى افتادن است. در آیه، خداوند آدم را بر حذر می‌دارد از اینکه شیطان موجب خروج آنها از بهشت شود و به سختى و فلاکت دچار شوند.
در حالی که خوردن از آن درخت موجب عصیان خدا و ظلم آدم شد و ظلم هرگز به معنای به سختى افتادن نیست.
مطلب دیگر اینکه اگر امر ارشادى بوده و نتیجة نافرمانى آدم، خروج از بهشت و گرفتار شدن به زندگى سخت زمین است، چرا پس از پذیرش توبه به جایگاه نخست بازنگشت؟ ثمرة توبه و پذیرش آن، چه بود؟
آیا جز این است که توبة آدم سبب شد کیفر عصیان از او برداشته شود و تنها پیامدش اخراج، به سختى افتادن و ورود به دنیاى پر تزاحم باشد؟
برخی از مفسران گفته‌اند:
«اینکه آفریدگار در مقام اِعمال مولویت نبوده، بلکه با لحن خیرخواهى و اندرزگویى با آنها سخن می‌گفت، این است که شیطان به هنگام سخن گفتن خود را ناصح قلمداد کرد و گفت:(وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِین) (اعراف/21)، این خود قرینه است که سخن خدا نیز به عنوان خیرخواهى بوده است و شیطان این تعبیر را از خدا اقتباس نموده و خود را به جاى ناصح واقعى قالب زده است.» (سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله،/120)
در پاسخ می‌توان گفت: نخست اینکه در این جریان مقاسمه بوده است و نه قسم خوردن. اگر قسم خوردن بود، باید می‌فرمود: «وَ اَقسمَ الشیطانُ لَهُما» امّا تعبیر «قاسمهما» می‌رساند که آدم و حوا شیطان را قسم دادند تا براى نیک خواهى خود بر ایشان قسم بخورد. پس شاید این نیک خواهى را آدم و حوا مطرح کرده باشند.
از آیة (وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِین) فهمیده می‌شود که آدم و حوا پس از وسوسه‌هاى شیطان مبنى بر اینکه خوردن از آن درخت شما را جاودانه و یا فرشته می‌کند و شما صاحب ملک و سلطنت می‌شوید، تا حدودى دچار تردید شده و از شیطان خواستند تا قسم بخورد که او از سر خیرخواهى چنین می‌گوید. شیطان نیز که از قسم دروغ باکی نداشت، قسم خورد.
دوم اینکه در صورت طرح مصلحت خواهى از سوی شیطان نیز باز نمی‌توانیم بگوییم که او از خدا اقتباس کرده باشد؛ زیرا شأن و مقام خدا با جایگاه شیطان بسیار متفاوت است. هر چند شیطان به دروغ ادعاى مصلحت‌خواهى کند، نمی‌توانیم هر دو را در جایگاه نصیحت مقایسه کنیم. لازمة این حرف آن است که خود را در برابر خدا قرار دهد و خدا را غیر ناصح بداند که این نیز با سوگند او به مقام عزّت خداوند ناسازگار خواهد بود.
2. حاکمیت عقل
یکی دیگر از راه‌های حل تعارض، استفاده از حاکمیت و تقدّم حکم عقل بر نقل و ظواهر قرآن است؛
«جاى بحث نیست که هر جا عقل و خرد قاطعانه بر یک مطلب قضاوت و داورى کرد، در این صورت اگر ظاهر آیه و روایتى بر خلاف آن دلالت نمود، باید آن را به گونه‌اى تأویل کنیم و اگر تأویل آن امکان پذیر نشد، باید از اظهار نظر خوددارى نماییم.» (همان،/121)
پاسخ این است که عقل هر اندازه کامل باشد، همچون علم و حکمت خدا، مطلق و بی‌نهایت نیست. عقل، محدود و تغیّرپذیر است و آن چنان وسعت ندارد که تمام جوانب امری را ببیند و حکم کند، بلکه خود نیازمند وحی است.
بر این اساس اگر نظرى عقلانى با نص یا ظاهر مستقر قرآن تضاد پیدا کند، دلالت قرآنى بر نظر عقلانى مقدم است؛ زیرا در عقل خطا ممکن است، امّا در وحى ربّانى چنین نیست و اگر بیان صریح خداوند مخالف با حق باشد، این خود، گمراه کردن مکلفان خواهد بود و خداوند منزه از آن است.( سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون) (صافات/١٥٩)
گذشته از آن، از جنبة عقلی کلیت عصمت انبیا در تمام زمان‌ها نیز ثابت نیست؛ بلکه در زمان رسالت و پیامبری عصمت و مصونیت از خطا لازم است و نسبت به پیش از آن ضرورتی یافت نمی‌شود.
3. فقدان شریعت
دلیل دیگرى که آورده‌اند، این است که نهى در بهشت وارد شده و زمان آن پیش از هبوط و استقرار در زمین بوده است. از این رو نمی‌تواند در دسته بندی مولوى و تشریعى قرار گیرد؛
«با توجه به اینکه جایگاه صدور نهى «لاتقربا» بهشت و زمان آن پیش از هبوط آنان به زمین و استقرار در آن بود، (چون پس از اکل از شجره فرمان(قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعًا)صادر شد و هنوز وحى و رسالت و تکلیف مطرح نشده بود) از این رو، پس از امر به هبوط است که می‌فرماید:(... فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُون)(بقره/38)، معلوم می‌شود نهىِ «لاتقربا» مولوى و تشریعى نیست تا بحث شود که آیا تحریمی ‌است یا کراهتى یا گفته شود که ارتکاب آن چگونه با عصمت انبیا جمع می‌شود، بلکه نهى ارشادى است.» (جوادی آملی،3/339)
یکی دیگر از محققان می‌گوید:
«اصلاً در آن عالمی که این خطاب به حضرت آدم شد، آیا عالم تکلیف بود یا نه؟ تکلیف در دار دنیاست و در این عالم خاکى و بعد از اینکه به این عالم هبوط کردند، خطاب شد که:(... فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُون)، قبل از آن اصلاً تکلیفى نبوده و این اوامر و نواهى حکایت از یک امور تکوینى می‌کند و یا اینکه ارشاد به حکم عقل است، ارشاد به زحمت‌هایى است که مترتب بر مخالفت این نهى می‌شود.» (مصباح یزدى،/167)
سخن در این است که آیا بهشت آدم اخروى بود یا دنیوى؟ اگر دنیوى بوده که دار تکلیف است و شکى نیست که در دار تکلیف، هدایت و شریعت موجود است، هر چند شریعت بسیط و به اقتضاى عقل باشد. در میان کسانى که قائل به ارشادى بودن نهى هستند نیز هیچ یک بهشت او را اخروى نمی‌دانند. گذشته از اینکه به فرض درست بودن این نظر، باز نمی‌توان گفت که تکلیف و شریعتى در آن بهشت نبوده است؛ زیرا درست است که در بهشت اخروى چنین تکلیف و شریعتى نیست، اما این مربوط به پس از عالم دنیا و دار تکلیف است؛ یعنی اقتضاى آن مکان، به اعتبار زمان وجود مخلوقات، تغییر می‌کند و لزومی ندارد که آن مکان ذاتاً چنین اقتضایى داشته باشد. گذشته از اینکه آدم(علیه السلام) فردی صاحب اختیار و دارای تکلیف بوده است. چنان که علامه جعفری نیز به آن اذعان دارند:
«عامل عبور از این مرحله - عالم بهشت و رفاه به عالم طبیعت برای زندگی پرتزاحم- تخلف او از تکلیف و مسئولیت بود که با فریبکاری و سوگند یادکردن شیطان آغاز شد. آدم به احترام سوگند، فریب شیطان خورد و تکلیفی که به او شده بود فراموش کرد. ورود آدم به این مرحله، نتیجه تخلف از تکلیف بوده است. ممکن است در این مورد اعتراض شود که بنابراین آدم می‌بایست تعهد خود را ایفا نکند تا از این مرحله عبور کند و به مسیر خود برای زندگی در روی زمین ادامه بدهد و این یک حرکت جبری بوده است و نمی‌بایست مورد ملامت قرار گیرد. این اعتراض صحیح نیست، زیرا ملامت آدم برای عدم ایفا به تعهد بود که با اختیار همراه بوده است و بهترین دلیل اختیار آدم، توبه و مناجاتی است که در آن اعتراف به ستم بر خویش می‌نماید و بخشش الهی را مسئلت می‌کند.» (محمدتقی جعفری، 2/169)
اختیار و تکلیف
نکتة دیگر این است که از کجا استفاده می‌کنید که تکلیف پس از هبوط آغاز می‌شود؟ در آیة (فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ ...)، هرچند فاء تفریع آمده، امّا بر شروع تکلیف دلالت نمی‌کند تا نتیجه بگیرید که آن بهشت جاى تکلیف نبوده است. بلکه این آیه، دلالت بر آمدن رسالت و پیامبر دارد و یک قاعدة کلى است که پیش از هبوط را نیز در بر می‌گیرد. چنان که در آن بهشت نیز هدایت خدا آمد: (إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)انسان از ابتدای آفرینش، از آنجا که داراى درک، فهم و شعور است، مکلف است و بر اعمالش بازخواست خواهد شد.
در آنجا خدا آدم را امر کرد که از تنعمات آن باغ آزادانه بخورید و آنها را از درختى بر حذر داشت و نسبت به دشمنى شیطان هشدار داد که این خود هدایت است. آیا آنجا که هدایت است، شریعت و تکلیف نیست؟ آیا این انذار و بشارت، مستلزم تکلیف نبوده و خود شریعت و هدایت نیست؟ و آیا آدم به همین اندازه نباید نسبت به نهى خداوند، خودنگهدار می‌بود؟
(... لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُم فَاسْتَبِقُوا الخَیْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ) (مائده/48)
«برای هر یک از شما، شریعتی و راهی روشنگر قرار دادیم و اگر خدا می‌خواست، شما را همواره امت واحدی قرار می‌داد. ولی برای آزمایش شما به آنچه به شما داده، [این گونه پیش آورده است.] لذا در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت بگیرید. بازگشت همة شما به سوی خداست تا شما را آگاه سازد به آنچه در آن اختلاف داشتید.»
آدم و حوا نیز، در این کُل داخل بوده‌اند و برخوردار از شریعت هستند. هرچند شریعت نسبت به آدم بسیار ساده و ابتدایى بوده است.
اصولاً تکلیف مطابق درک و شناخت انسان و سرمایه‌هاى وجودى اوست؛
(لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا) (طلاق/7)
«خدا هیچ کسی را جز آنچه به او داده است تکلیف نمی‌کند. خداوند چه سریع پس از دشواری، آسانی قرار می‌دهد.»
اتمام حجت، تنها با آمدن پیامبر و ابلاغ بایدها و نبایدها رخ نمی‌دهد؛ بلکه با عقل و درک‌ـ که مصداقى از «ما آتاها» است ـ و وحى مستقیم، یا الهام ربّانى و هر وسیلة دیگر که مکلف آگاه شود، حجت بر او تمام می‌شود.
آنچه مسلم است اینکه آدم برخوردار از علم الاسماء و داراى قدرت تمییز و تشخیص بین حق و باطل و خیر و شر بوده است و بنابراین طبعاً مکلف خواهد بود. تکلیف، قراردادى نیست که احتیاج به زمان شروع داشته باشد.
4. آثار توبه
استدلال دیگر بر بی‌گناهی آدم و مکلف نبودن او، عدم بی‌اثر بودن توبه است:
« اگر نهى خدا مولوى بود، باید تبعات و لوازم آن به وسیله توبه از بین برود. در صورتى که می‌بینیم که آدم و حوا توبه کردند، ولى تبعات آن (خروج از بهشت) از بین نرفت.» (سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله،/121)
چنان که علاّمه طباطبایى می‌گوید:
«و لو کان النهى عن اکل الشجرة مولویاً و کانت التوبة عن ذنب عبودى و رجوعاً عن مخالفة نهى مولوى کان اللازم رجوعهما الى الجنّة مع انهما لم یرجعا» (طباطبائی، 1/136)
«و اگر نهی خوردن از آن درخت، مولوی بود و بنابراین، توبه از گناه عبادی بازگشت و از مخالفت نهی مولوی (انابه) بود، باید آن دو به بهشت باز می‌گشتند، در حالی که به آنجا باز نگشتند.»
به نظر می‌رسد لزومی ندارد کسى که توبه می‌کند، بر اثر توبه، خرابى و مفسده‌ای که به بار آورده، اصلاح شود و به وضعیت پیشین بازگردد. توبه، تنها کیفر اخروى را بر می‌دارد. اگر چه در مواردی، عفو و غفران پروردگار بر آثار معصیت او پوشش می‌نهد.
کسى که برای اقدام به خودکشی سَم می‌خورد و پس از پشیمانی توبه می‌کند، اگر خداوند توبة او را بپذیرد، نقشى در نفى تأثیر سَم در بدن او نخواهد داشت و یا اگر کسى مرتکب قتل شود، توبة قاتل، هیچ گاه مقتول را زنده نخواهد کرد، بلکه از عقاب اخروی او می‌کاهد. بنابراین با این بیان نیز نمی‌توان عصیان آدم را توجیه کرد و نهى را ارشادى دانست و یا تکلیف را از او برداشت.
«شاهد سومِ ارشادی بودن نهی مزبور این است که پس از پذیرش توبه، آدم(علیه السلام)به حالت قبلی برنگشت، بلکه آثار وضعی آن (هبوط به زمین و تحمل رنج‌های عالم ماده) به حال خود باقی ماند. البته در تمامیّت این شاهد تأمل است، زیرا ممکن است برخی از آثار وضعی گناه تکلیفی قابل برگشت نباشد، هرچند توبه نصوح حاصل شده باشد.» (جوادی آملی، 3/341-340)
5. آزمایشی بودن
یکی دیگر از توجیه‌های رفع تعارض میان اوصاف، رفع تکلیف از آدم (علیه السلام)است:
«نهى آدم، نهى آزمایشى بوده؛ با توجه به اینکه آدم براى زندگى در زمین آفریده شده بود، نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران آزمایشى بوده، نه دوران تکلیف، بنابراین اوامر و نواهى خداوند در آنجا تنها براى آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام است. به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشى را مخالفت کرد، نه یک امر واجب قطعى را.
در حدیثى از امام علی بن موسى الرضا(علیه السلام)می‌خوانیم که در پاسخ «على بن محمدبن جهم» که از متکلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضى از ظواهر قرآنى، عقیده به عدم عصمت انبیا داشت، فرمود: واى بر تو! از خدا بترس و به انبیای الهى کارهاى زشت نسبت مده و آیات قرآن را به رأى خود تفسیر مکن که خداوند متعال می‌گوید: (وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ و ...). سپس فرمود: امّا آنچه خداوند درباره آدم فرموده (... وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)، (این به خاطر آن است که) خداوند عزوجل آدم را حجت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را براى بهشت نیافریده بود، در حالى که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت، دار تکلیف نبود، بلکه دار آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهى کامل شود، هنگامی که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه الهى شد، مقام عصمت پیدا کرد. آن گونه که خداوند می‌فرماید:(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحاً وَءَالَ إِبْرَاهِیمَ و...)«خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (مکارم شیرازی،7/105-104)
این نیز روش خوبى در توجیه نیست. اولاً ابلاغ اوامر و نواهى خدا به صورت آزمایشى به مکلفان معنا ندارد. آزمایش در جایى است که آثار و پیامدی قابل ملاحظه بر آن مترتب نباشد. در حالى که در این جریان، آدم مرتکب عصیان، ظلم، شقاوت و غوایت شد و مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفت. ابراز ندامت، توبه و استغفار نمود و در نهایت، دچار اخراج و هبوط شد. اصولاً آدم در آن موقعیت صاحب درک و فهم بوده و امر و نهى خدا را می‌شناخته است و بنابراین آزمایشى بودن نهى، جایگاهی ندارد.
ثانیاً آنچه از روایت برداشت شده که «و بهشت، دار تکلیف نبود، بلکه دار آزمایش بود»، صحیح نیست؛ بلکه نوعی پیش ذهنیت است. به فرض صحت روایت، امام فرمودند: «آدم در بهشت معصیت کرده و در زمین مرتکب معصیت نشده است.» از این مطلب جز این استفاده نمی‌شود که آدم در آن بهشت معصوم نبوده و در زمین به اقتضای رسالتش مقام عصمت را به دست آورده است. اکنون، آزمایشی بودن امر و نهی خدا در آن بهشت، از کجا استفاده می شود؟
6. ترک اولی
در توجیهی دیگر، عصیان آدم، ترک اولی شمرده شده است:
«عصیان، ترک اولى بوده است. این پاسخ، طرفداران بیشترى دارد. نه تنها در اینجا، بلکه در تمام مواردى که نسبت گناهى به انبیا داده شده است، آن را از این طریق تفسیر می‌کنند.
توضیح اینکه گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان «مطلق» و گناه و عصیان «نسبى». منظور از قسم اول، تمام گناهانى است که از هر که صادر شود، گناه محسوب می‌شود و هیچ گونه استثنایى در آن نیست؛ مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ.
اما گناه نسبى گناهانى است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص، عمل نامطلوب محسوب می‌شود. و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگرى نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتى محسوب می‌شود. مثلاً گاه یک فرد بی‌سواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند می‌کند و نمازى می‌خواند که براى او یک عمل شایسته است، اما این تعبیر از یک عالم درس خوانده با سابقه ممکن است ناشایست باشد و یا اینکه یک کمک ناچیز از سوى کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب می‌شود براى ساختن یک بناى عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد، یک عمل خیر بلکه یک ایثار مهم است، در حالى که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد، نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه مذمت می‌کنند و او را به دون همتى و بخل و خسیس بودن متهم می‌سازند. این همان چیزى است که در میان علما و دانشمندان معروف است که می‌گویند «حَسَناتُ الاَبرارِ سَیئاتُ المُقربین»؛ حسنات نیکان، گناهان مقربان است.
بنابراین انبیا با آن مقام والاى ایمان و معرفت، هرگاه کارى از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد، ممکن است از آن تعبیر به «عصیان» شود، در حالى که صادر شدن همین عمل از دیگری، عین «اطاعت» است؛ خواندن یک نماز با کمی حضور قلب براى یک فرد عادى فضیلت است، اما براى یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبى، نه مطلق)
تمام تعبیراتى که درباره عصیان و گناه و ذنب انبیا - چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم - در آیات و روایات دیده می‌شود، ممکن است اشاره به همین معنى باشد. گاهى از این معنى به عنوان «ترک اولى» تعبیر می‌شود و منظور از آن عملى است که ترکش از انجامش بهتر است. این عمل ممکن است جزء «مکروهات» یا «مباحات» و حتى «مستحبات» باشد؛ مثلاً طواف مستحبى گرچه کار خوب و پسندیده‌اى است، ولى ترک آن و پرداختن به قضاى حاجت مؤمن اولى و بهتر است (همان گونه که در روایات وارد شده).
حال اگر کسى قضاى حاجت مؤمن را رها کند و به جاى آن طواف خانه خدا انجام دهد، گر چه ذاتاً عمل مستحبى انجام داده، ولى ترک اولى کرده است و این کار براى اولیاء الله و انبیا و ائمه هدى(علیهم السلام):مناسب نیست و اینکه بعضى گمان کرده‌اند ترک اولى حتماً در مورد کارهاى مکروه گفته می‌شود، اشتباه محض است.
به هر حال، مسئله «گناه نسبى» و به عنوان ترک اولى می‌تواند پاسخ روشنى براى تمام سؤالاتى باشد به آیات و روایاتى که در آن نسبت گناه به معصومین داده شده است.» (همان، /108–106‌)
«و اعلم ان المعصیة فعل محرم وقع من قصد الیه و الزلة لیست بمعصیة ممن صدرت عنه لانها اسم لفعل حرام غیر مقصود فی نفسه الفاعل ولکن وقع عن فعل مباح قصده فاطلاق اسم المعصیة علی الزلة فی هذه الآیة مجاز لان الانبیاء علیهم السلام معصومون من الکبائر و الصغائر لا من الزلات عندنا و عند بعض الاشعریة لم یعصموا من الصغائر و ذکر فی عصمة الانبیاء لیس معنی الزلة انهم زلوا عن الحق الی الباطل ولکن معناها انهم زلوا عن الافضل الی الفاضل و انهم یعاتبون به لجلال قدرهم و مکانتهم من الله تعالی» (شیخ حقی الخلوتی البروسوی،5/443)
«بدان که معصیت و گناه، عملی حرام برخاسته از قصد و نیت است و لغزشی که از کسی صادر می‌شود، معصیت نیست؛ زیرا لغزش کلمه‌ای است برای عمل حرام که فاعل در نفس خود قصدی برایش نداشته، اما فعل مباحی بوده که قصد شده است، پس اطلاق اسم معصیت بر لغزش در این آیه مجاز است، زیرا پیامبران از کبائر و صغایر معصومند، نه از لغزش‌ها و دیدگاه ما و بعضی از اشاعره، آنها را از صغایر هم معصوم نمی‌داند. و در کتاب عصمت انبیاء آمده است که معنی زلت و لغزش آن نیست که از حق به سوی باطل بلغزد، بلکه معنایش آن است که آنها از افضل و فعل برتر به سوی فعل خوب تمایل کرده‌اند و ترک افضل کرده‌اند و آنها مورد نکوهش قرار گرفته‌اند، به خاطر اینکه مقام و منزلت آنها نزد خدا بزرگ بوده و افضل را بر نگرفته‌اند.»
در جواب گوییم: «أولى»، افعل از «ولى» به معناى نزدیک شدن و شایسته است. در لغت نامة دهخدا، «اولى» به معناى بهتر، سزاوارتر، احرى، اجدر و صواب‌تر آمده است؛
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولى وین دفتر بى معنا غرق می‌ناب اولى
«ولى» به معناى جایز، «اولى» به معناى جایزتر و «ترک اولى» به معناى ترک مستحب و جایزتر است. در قرآن که برترین کلام در فصاحت و بلاغت است، هیچ گاه براى این معنا، تعبیرهای عصیان، غوایت، ظلم و شقاوت که به معناى گناه و خطاى فاحش است، به کار نمی‌رود. نکتة دیگر اینکه در گناه آدم نیز نسبیتى وجود ندارد، در آن ظرف زمانى هنوز مکلفان به آن حد نبودند که بتوان نسبت قائل شد و در نهى هم نسبیتى نیست که جهت مصلحت و مفسده در آن لحاظ شود.
مثال‌هاى مطرح شده نیز در جاى خود نیکوست، اما در این بحث، هیچ تناسب و جایگاهی ندارند. لذا این توجیه نیز مانند توجیه‌های پیشین کارساز نیست و آدم(علیه السلام)را مبرا از گناه نخواهد کرد.
دلایل اثبات عصیان آدم در بهشت
1. نخست اینکه نهى تحریمی ‌و شدید بوده است، چرا که با تعبیر «لاتقربا» آمده، در حالی که خوردن از آن مورد نظر بوده است.
در قرآن براى تأکید بر نهى و برحذر کردن از چیزى که دارای خطر بزرگ است، از چنین تعبیری استفاده می‌شود و مراد آن است که به مقدمات و کارهایی که شما را به سوی آن کار حرام بکشاند نیز روی نیاورید. مانند:
(وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَن) (انعام/151)
«به کارهای زشت چه آشکار و نهان نزدیک نشوید.»
(وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَن) (انعام/152)
«به مال یتیم جز به حق و با جهت و وجه نیکوتر نزدیک نشوید.»
(وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلا) ( اسراء/32)
«به زنا نزدیک نشوید که آن تجاوزی آشکار و راهی بد است.»
چنان که همین معنا در تفسیر تسنیم آمده است:
«این نهى مانند آیه(وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّه)، کنایه از نهى از خوردن است، نه امورى مانند عبور از کنار آن و تعبیر به نزدیک نشدن به جاى تصرف نکردن یا نخوردن بر اثر اهمیّت مسئله است. مثل اینکه گفته شود «نزدیک مار نروید» که حکایت از جدى بودن و اهمیت خطر آن دارد، خطرى که اقتضا دارد با نهى از نزدیک شدن به آن احتمال ابتلاى به آن به حداقل برسد.
به همین جهت (یعنى چون نزدیک شدن کنایه از خوردن است) در جاى دیگرى می‌فرماید:(فَدَلَّاهُمَا بِغُرُور فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا)(اعراف/22)، (فَأَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّة) (طه/121) چون اگر منهى در آیه، مطلق نزدیک شدن به درخت باشد، می‌فرمود «فلمّا قربا» وقتى نزدیک شدند ... .ظاهر آیه(فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَة)و آیه(فَأَکَلاَ مِنْهَا)این است که سبب مؤاخذه آنان، خوردن از ثمر درخت معهود بود. هرچند آن خوردن در حدّ ذوق بوده است. بنابراین تحدید مزبور به لحاظ اکل است، نه به جهت قرب و تعبیر به قرب برای اهمیت مطلب است.» (جوادی آملی،3/339-337)
بنابراین آن نهی با تعبیر «لا تقربا» در آیة مورد نظر، به اهمیت آن افزوده و مسئولیت آدم را سنگین‌تر می‌کند و این گونه نیست که نهی ناچیزی بوده باشد.
2. حضرت آدم(علیه السلام)در بهشت به مقام عصمت نرسیده بود، زیرا اسیر وسوسة شیطان شد. آنچه در عصمت شرط است، دارا بودن مقام مخلَصین است که آدم در بهشت به این مقام نرسیده بود، زیرا شیطان تنها بر مخلَصین نفوذ ندارد:
(قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ *إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین)(حجر/40-39)
«پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، بی گمان برای آنها زمین را می‌آرایم و همواره همگی آنها را گمراه می‌سازم، جز بندگان تو از میانشان که خالص شده‌اند.»
در حالی که آدم و همسرش دچار گمراهی و وسوسة شیطان شدند.
تعبیر مفتون شدن آدم و همسرش نیز که در آیة(یَا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّة) (اعراف/27)؛ «فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت راند.» آمده است، دلالت و صراحت بر آن دارد که آدم(علیه السلام)مفتون وسوسه‌هاى شیطان شد.
تعبیرهایى که قرآن نسبت به عمل آدم و حوا آورده است ـ لغزش، گمراهى، عصیان، ظلم، شقاوت و از جانب او ظلم به نفس، توبه، استغفار و... ـ همگى نشانگر آن است که آدم مرتکب حرام شده است. لذا می‌توان نتیجه گرفت در آن هنگام، آدم(علیه السلام)به مقام مخلَصین نرسیده بود تا مصون از وسوسة شیطان باشد.
3. ظلم به معناى نقص وارد کردن از سه جنبه؛ نسبت به خود، به غیر، و یا تنها به نفس خویش است. و ظلم به خدا معنا ندارد! زیرا کسى نمی‌تواند نقصى به خدا وارد کند:
(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون)(بقره/57)
«و آنان بر ما ستم نکردند، بلکه بر خودشان ستم روا داشتند.»
و تفاوت ظلم آدم با ظلم موسى و یونس در آن است که ظلم آدم مسبوق به نهى بوده است، اما نسبت به ظلم یونس و موسى، امر و نهیی پیش از آن نبوده است. (اقتباس از تفسیر الفرقان،/319ـ318)
عاقبت ظالم در قرآن رستگار نشدن؛(إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون)(انعام/21)، هلاکت؛(یُهْلَکُ إلا الْقَوْمُ الظَّالِمُون)(انعام/47) و لعنت؛(أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِین)(اعراف/44) بیان شده است. پس اگر آدم زود دست نمی‌کشید و توبه نمی‌کرد، سرنوشتى چنین داشت.
نسیان آدم نیز فراموشى نبوده است تا رفع تکلیف کند، بلکه بیشتر با غفلت سازگار است. زیرا هر تخلف و عصیانى برخاسته از غفلت و فراموشى نسبت به حضور ربوبیت خداست که نهایت آن دورى از یاد اوست و نتیجة آن در زندگى دنیا، تنگناى سخت و در قیامت، کورى است؛(وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى)(طه/124)
«و هر که از یاد من روی گرداند، به راستی در دنیا زندگی تنگ و سخت خواهد داشت و در روز رستاخیز، او را نابینا محشور می‌کنیم.»
اکنون این نتایج به دست می‌آید:
1. اگر قرآن نسبت عصیان به آدم می‌دهد؛(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)، معنایش آن است که مرتکب گناه شده و به موجب آیة(وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا) معاقب خواهد بود.
2. اگر آدم توبه کرده و خدا توبة او را پذیرفته است، معنایش آن است که مرتکب خلافی شده و پشیمان شده است؛(فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْه).
3. اگر آدم مورد سرزنش واقع می‌شود و خدا او را به نهی پیشین خود یادآوری می‌کند؛(أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَة)، پس ارتکاب به منهی خدا(وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة) عین گناه است.
4. اگر خدا او را بر حذر می‌دارد که در صورت تخلف از نهی الهی در زمرة ظالمین خواهی شد؛(فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ)و آدم نیز پس از خوردن از درخت، اعتراف به ظلم می‌کند و ظلم به نفس هم گناه است؛ (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا)، ظالم نیز محروم از رحمت خدا و ملعون خواهد بود؛(أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِین).
5. اگر آدم از خدا طلب آمرزش می‌کند و ملتمسانه می‌خواهد که اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود؛(وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِین)در حالی که(إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة) (شوری/45) «همانا زیانکاران کسانی‌اند که خودشان و اهلشان روز قیامت زیان و ضرر می‌بینند»، یعنی معاقب خواهند بود.
6. خروج آدم از آن بهشت علت و سببی داشته که نمی‌تواند نتیجة طبیعی خوردن از درخت باشد؛ پس آنچه او را از آن بهشت خارج کرد، نافرمانی و سرپیچی امر پروردگار و عمل به وسوسة شیطان بود؛(فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)، «پس گفتیم ای آدم! این (شیطان) دشمن تو و همسرت است. پس (مراقب باش) شما را از بهشت نراند که دچار سختی و بدبختی خواهی شد.»
پس خلاصة سخن این است که آدم مورد نهى تحریمی شدید قرار داشته و شیطان بسیار تلاش کرد تا او را بفریبد، ولی موفق نشد و سرانجام با سوگندی که خورد، خود را ناصح شمرد و آدم که تا آن زمان تجربة دروغ و قسم دروغ را نداشت، بین این دو امر، یعنى عهد خود با خدا و قسم به خدا در تضاد واقع شد:
«روی عن ابی عبد الله(علیه السلام): لما اخرج الله آدم من الجنة نزل علیه جبرئیل فقال یا آدم الیس الله خلقک بیده و نفخ فیک من روحه و اسجد لک ملائکته و زوّجک امته حوا و اسکنک الجنة و اباحها لک و نهاک مشافهة ان لا تاکل من هذه الشجرة فاکلت منها و عصیت الله. فقال آدم: یا جبرئیل ان ابلیس حلف بالله انه لی ناصح فما ظننت ان احدا من خلق الله یحلف بالله کذباً.» (ابن جمعه العروسی، 2/114)
«از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است: آن گاه که خدا آدم را از بهشت بیرون راند، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: ای آدم! آیا این خدا نبود که تو را به قدرت خود آفرید، از روح خاص خود در تو دمید، فرشتگان او برای تو سجده کردند و حوا را به ازدواج تو درآورد، آن گاه شما را در بهشت ساکن و بهشت را بر شما مباح کرد و شما را تنها از خوردن از این درخت نهی کرد؟ سپس تو از آن خوردی و نافرمانی خدا را کردی؟ پس آدم گفت: ای جبرئیل! ابلیس به خدا سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و من هرگز گمان نمی‌کردم کسی قسم دروغ به خدا بخورد.»
سپس تسلیم شد. به اندازة چشیدنى از آن درخت تناول کرد و جزو ظالمان قرار گرفت و مستحق کیفر ظلم گردید. همچنین بر تناول آدم و حوا از درخت ممنوعه آثارى مترتب شد که گرفتاری به سختی، برهنگی، محرومیت از تنعمات بهشت و هبوط به زمین، از جملة آنها بود. اگر توبة آدم نبود و استغفار و استغاثه نمی‌کرد، از زمرة ظالمان و جزو خاسران در آخرت می‌شد.
اما خداوند پس از توبة آدم، او را برگزید، توبه‌اش را پذیرفت و او را تحت هدایت ربّانى خویش قرار داد؛ (‌ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى) (طه/122) و از این زمان او داراى عصمت و مقام رسالت شد؛ (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَم) (آل عمران/33)
«مأمون در مجلسی از امام رضا7پرسید: نظرتان در مورد عصمت انبیا چیست؟ آیا آنها معصوم هستند؟ حضرت فرمود: بلی. پس مأمون پرسید: پس چگونه است که خداوند فرموده: (وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى...)؟ حضرت فرمود: « ... ولم یکن آدم و حوا شاهداً قبل ذلک من یحلف بالله کذباً (فَدَلَّاهُمَا بِغُرُور) فأکلا منها ثقة بیمینه بالله و کان ذلک من آدم قبل النبوة و لم یکن ذلک بذنب کبیر یستحق به دخول النار و انها کان من الصغائر الموهوبة التّی تجوز علی الانبیاء قبل نزول الوحی علیهم فلما اجتباه الله تعالی وجعله نبیاً کان معصوماً لایذنب صغیرة و لاکبیرة. قال الله «و عصی آدم ربّه فغوی ثم اجتباه ربّه فتاب علیه فهدی» و قال (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ) (آل عمران/٣٣) (البرهان فی تفسیر القرآن،5/194)
حضرت پس از نقل داستان بهشت و درخت ممنوعه می‌فرماید: عصیان آدم پیش از نبوت بوده و گناه نیز نبوده است تا مستحق آتش جهنم باشد، بلکه از صغایر بوده است و پس از اینکه خدا او را برگزید نیز، دیگر مرتکب گناه بزرگ و کوچک نشد.
برخی از متفکران و مفسران همین نظر را دارند و آدم(علیه السلام) را گناهکار می‌شمرند:
«از این آیه(قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِین)(اعراف/23) چنین بر می‌آید که حضرت آدم خدا را نافرمانی کرده و مرتکب گناهی شده است. منتهی باید دید که این لغزش پیش از نبوت او بوده یا پس از آن. بدون تردید این نافرمانی پیش از رسیدن به نبوت بوده، زیرا بعید است که حضرت آدم(علیه السلام)پس از برگزیده شدن به پیغمبری بعد از آن همه تأکید که خداوند فرموده بود: «ای آدم! شیطان دشمن توست و از او پیروی مکن» از فرمان خدا سرپیچی کند. بنابراین می‌گوییم وقتی که حضرت آدم از دستور الهی سرپیچی کرد و از میوه درخت معلوم خورد، هنوز به مقام رسالت نرسیده بود.» (یوسف شعار، /150)
فخر رازی نیز پس از بیان شش وجه نسبت گناه به آدم از آیات قرآن می‌گوید:
«ثم قالوا ان کل واحدة من هذه الوجوه لایدل علی کونه فاعل کبیره ولکن مجمعا قاطع فی الدلالة و یجوز ان یکون کل واحد من الوجود و ان لم یکن دالاً علی الشیء الا انها عند الاجتماع تصیر دالة کما قلنا فی القرائن و الجواب عن الکل عندنا: ان ذلک کان قبل النبوة فلایکون وارداً علینا» (فخرالدین رازی، /50)
«گفته‌اند که هرکدام از این وجوه به تنهایی دلالت بر ارتکاب آدم به معصیت نمی‌کند، ولی از مجموع آن وجوه، می‌توان قطع بر انجام آن یافت. پس هر کدام از آن وجوه، دلالتی روشن بر چیزی ندارد. امّا آن گاه که آنها یک جا جمع شوند، به حسب قرائن، دلیل خواهند شد. بنابراین پاسخ ما در کل این است: ارتکاب معصیت از جانب آدم پیش از رسیدن به مقام نبوت بوده است، لذا این ایراد ـ که پیامبر مرتکب گناه شده ـ بر ما وارد نیست.»
فلسفة بیان گناه پیامبر
سئوال می‌شود که چرا خدا لغزش‌های پیامبران را بیان می‌کند؟ آیا اگر بیان نمی‌شد، مردم ایمانشان نسبت به آنها محکم‌تر نمی‌شد و بیشتر آنها را باور نمی‌کردند؟
پاسخ این پرسش در حدیثی از امیرالمؤمنین(علیه السلام)نهفته است:
«مرد زندیقی عرض کرد: من می‌بینم خدا لغزش‌های پیامبران خود را بیان کرده، مانند(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)، این چه حکمتی دارد؟ امام علی7 فرمود: «ذکر لغزش‌های انبیا و آنچه را خدا در کتابش تبیین کرده، از روشن‌ترین دلایل حکمت خدای متعال و قدرت ظاهر اوست. زیرا می‌دانست معجزات و دلایل روشن انبیا چنان در دل امّت‌ها بزرگ می‌آید که بعضی معتقد به الوهیت و خدایی انبیا می‌شوند. همان گونه که نصارا درباره عیسی بن مریم گفتند. لذا خداوند این لغزش‌ها را می‌شمارد تا همه بدانند آنها کمالات و صفات الهی را دارا نبودند.» (ابن جمعه العروسی، 3/404)
و سیوطی روایتی در جواب این پرسش آورده است:
«و اخرج البیهقی فی شعب الایمان عن ابی عبدالله المغربی، قال: تفکر ابراهیم فی شأن آدم قال: یا رب خلقته بیدک و نفخت فیه من روحک و اسجدت له ملائکتک ثم بذنب واحد ملأت افواه الناس حتی یقولوا(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)فاوحی الله الیه: یا ابراهیم أما علمت انّ مخالفة الحبیب علی الحبیب شدیده؟» (جلال الدین سیوطی، 4/556)
«بیهقی در شعب ایمان از ابوعبدالله مغربی نقل می‌کند که ابراهیم در کار آدم در تأمل و حیرت بود و ابراز داشت: ای پروردگار من! تو او را با قدرت خویش آفریدی، از روح ویژه‌ات در او دمیدی و فرشتگان برایش سجده کردند، سپس او را با یک گناه، بر زبان مردم پراکندی تا بگویند آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد؟ پس خدا به او وحی کرد: ای ابراهیم! آیا نمی‌دانی که مخالفت دوست و محبوب برای حبیبش سخت و بزرگ است.»
نکته‌ها و پیام‌ها
1. اینکه لزومی ‌ندارد تمام پیامبران از آغاز تولّد داراى مقام عصمت بوده باشند. برخى از پیامبران از بدو تولد معصوم هستند و بعضى تا احراز مقام رسالت و نبوت ممکن است مرتکب خطا یا گناه شده باشند؛(تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ...) (بقره/253 )
2. توبه و استغفار بعد از گناه، بهترین راه براى ایجاد زمینة اصلاح گذشته است.
3. انسان جایزالخطاست و نباید امید از رحمت حق را از دست بدهد.
4. راه‌هاى نفوذ شیطان همان گرایشات و تمایلات طبیعى انسان‌هاست.
5. هر گناهى تأثیر خود را دارد و چه بسا گناهى ناچیز، تأثیری تاریخى و اساسى داشته باشد.
6. «الانسان حریص علی ما منع» طبیعت آدم(علیه السلام)نسبت به این نهى، کنجکاو و حریص بود، اگر درک مقام پروردگار در وجود آدم(علیه السلام)نبود و نهى شدید الهى نشده بود، شاید نیاز به تحریک و وسوسة شیطان در وجود او نبود.
7. شیطان بسیار تلاش کرد تا موفق شد و این از مقام بسیار عظیم آدم (علیه السلام)بود که توانست بسیار دوام بیاورد. اما آدم در نهایت سر دو راهى به سبب نداشتن ثبات ـ(وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا)(طه/115) ـ و تسویلات شیطانى و با زمینه‌هایی از گرایشات طبیعى، به فراموشى گراییده و از راه منحرف شد. پس به مراتب کار شیطان در اغوا و فریب نسبت به ما راحت‌تر است. از این رو، براى مقابله با وساوس شیطان لازم است که او و راهکارهایش را بشناسیم و با ثبات اعتقادى و استحکام اخلاقى و عزمی ‌استوار در برابر آن پایدارى کنیم.
8. شیطان در تصمیم و عزمش استوار و قسم خورده است و هیچ گاه از کارش دست نمی‌کشد.
9. زندگى آدم(علیه السلام)عبرتى براى ماست که فریفتة گرایش‌هاى مادى خویش نشویم، بلکه گرایش‌ها و تمایلاتمان را جهت دهیم.
10. خدای مهربان برای هدایت انسان‌ها از پیامبرانش مایه می‌گذارد. با اینکه او ستّارالعیوب است، اما گناه هر چند کوچک پیامبرانش را بزرگ جلوه می‌دهد و بیان می‌کند تا مایة تنبّه بندگان شود.
11. برخی پیامبران پیش از احراز مقام رسالت، مصون از وساوس شیطان نبودند! بنابراین به طریق اولی سایر بندگان خدا در معرض وساوس شیطان هستند و احتمال خطا و گناه در آنها وجود دارد.
منابع و مآخذ:
1. ابراهیم مصطفی، احمد حسن الزیّات، احمد علی النّجار؛ معجم الوسیط، دارالدعوة، استانبول، بی‌تا.
2. ابن بابویه، محمد بن علی؛ عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1404ق.
3. جعفری، محمدتقی؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1375ش.
4. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، مؤسسه اسراء، قم، 1378ش.
5. الحسینی البحرانی، سید هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1419ق.
6. حقی البروسوی، شیخ اسماعیل؛ روح البیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ق.
7. خرازی، محسن؛ ترجمه بدایة المعارف الالهیة فی عقاید الامامیة، لاهیجی، قم، 1379ش.
8. دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامه دهخدا، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1372ش.
9. سبحانی تبریزی، جعفر؛ تفسیر صحیح آیات مشکله، مؤسسه نشر و تبلیغ کتاب، تهران، 1364ق.
10. ................................ ؛ منشور جاوید، مکتبة الامام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، اصفهان، 1360ش.
11. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن؛ الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
12. شعار، یوسف؛ تفسیر آیات مشکله، مجلس تفسیر قرآن، تهران، 1411ق.
13. صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان فی تفسیر قرآن بالقرآن، انتشارات اسماعیلیان، قم، بی‌تا.
14. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، قم، 1417ق.
15. العروسی، ابن جمعه؛ تفسیر نور الثقلین، اسماعیلیان، قم، 1415ق.
16. فخر رازی، محمد بن عمر؛ عصمة الانبیاء، مطبعة‌ الشهید، قم، 1406ق.
17. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403ق.
18. مصباح یزدى، محمد تقی؛ راه و راهنما شناسى، مؤسسه امام خمینی، قم، بی‌تا.
19. مکارم شیرازی، ناصر؛ پیام قرآن، مدرسه امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قم، 1379ش.
 

تبلیغات