آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

متن

یکی از مباحث مهم زبان ‏شناسی ترجمه، شناخت گونه‏های ابهام در زبان‏ مبدأ و مقصد و راهکارهای برون رفت از آن‌هاست. ابهام در تقسیم اولیه به «ادبی» و «زبانی» تقسیم می‏شود که می‏توان از آن‏ها به ابهام خودآگاه و ابهام ناخودآگاه یاد کرد. در ابهام ادبی، نویسنده به عمد درسخن خود ابهام قرار می‏دهد. و برای ایجاد ابهام، گاه از آرایه‏های بدیعی کمک‏ می‏گیرد که در این صورت ابهام او را باید ادبی- هنری نامید. صنایع «ایهام»، «توجیه»، «محتمل الضدین» و «ذوجهتین» و مانند آن‏ها از جمله ابهام‏های‏ هنرمندانه و خودآگاهی است که نویسنده به عمد در گفتار و نوشتار خود به کارمی‏گیرد. این دسته از ابهام‏ها از موضوع سخن ما بیرون است، مگر آن که در زبان مبدأ به کار رفته باشد که در آن صورت، در بارة چگونگی آن و وظیفة مترجم چنین متنی سخن خواهیم گفت.
1. ابهام آوایی و زبر زنجیری‏
ابهام‏های آوایی و زبرزنجیری معمولاً در سطح گفتار و نوشتار رخ‏ می‏نماید. و آن را هم می‏توان در زبان مقصد و هم‏ در زبان مبدأ یافت؛ بنابراین، ابتدا ابهام‏های آوایی و زبرزنجیری را در زبان ‏مقصد و سپس در زبان مبدأ به بحث خواهیم گذاشت. «صفر» و «سفر» را اگر در بافت خاصی در نظر نگیریم، در زبان ‏فارسی از نظر آوایی یکسان و از نظر نوشتاری متفاوت‏اند. اگر گوینده آن را در مقام گفتار بدون همراهی با بافت به کار ببرد، شنونده در دریافت معنای قطعی از آن در می‏ماند. «خوان» و «خان» نیز از واژگان هم آوای ابهام ‏زایی هستند که بدون ‏بافت نمی‏توانند معنای روشنی به مخاطب القا کنند؛ برای مثال: «خاری که خوار بود»، «خواری که خار بود» اگر این عبارت صرفاً شنیده شود، مبهم است و فقط وقتی منظور دانسته خواهد شد که به نگارش در آید. یا قرائن گفتاری به آن ضمیمه شود مثلاً گفته شود: در میان گیاهان خاری که خوار بود روزی به کار آمد. این نوع ابهام معمولاً رخ نمی‏دهد؛ زیرا غالباً یا با قراین همراه است، یا در بافتی‏که روشن کننده معناست، قرار دارد؛ اما بخشی از‌ ‌ابهام‏های آوایی که به عناصر زبرزنجیری مرتبط می‏شود، بسیار رخ می‏دهد. مقصود از عناصر زبرزنجیری، ‏تکیه(Stress)، آهنگ (Intonation)، درنگ (Pause) و نواخت(Tone) است.1
تکیه(Stress)
«تکیه» شدت زیر و بمی یا فشاری است که روی یکی از هجاها ظاهر می‏شود و آن هجا را نسبت به هجاهای دیگر برجسته‏تر می‏کند.(ابو محبوب،/70) در هر واژه،‏ تنها می‏توان یک هجا را برجسته کرد. برای روشن شدن معنای تکیه به ‏مثال‏ ذیل توجه کنید: «احدی در آن جا نبود.» (آقای احدی نبود/ هیچ کسی نبود) این نوع تکیه را که تأکید بر واژه‏ای خاص در جمله، معنای آن را تغییر می‏دهد، «تکیه واژه» یا «تکیه جمله» می‏نامند. نوع دیگری از تکیه نیز وجود دارد که به آن «تکیه هجا» می‏گویند، در این نوع تکیه، تغییر هجا در تکیه تغییر معنا را باعث ‏می‏شود؛ مانند: - نشکن (چوب را نشکن!/ این لیوان نشکن است) تغییر جایگاه تکیه هجا در تغییر معنا دخالت فراوانی دارد؛ مانند: - تبدیل صفت به اسم (کتابی: یک کتاب/ به شکل‏کتاب) - تبدیل اسم معنا به اسم نکره (جوانمردی: فتوت/ یک‏جوانمرد) - تمایز اسم و اصوات (جهنم: دوزخ/ به جهنم!) - تبدیل اسم به منادا (پسر: فرزند ذکور/ ای پسر!) - تبدیل صفت به قید (گویا: رسا و روشن/ احتمالاً) - تبدیل صفت به فعل (برو: تندرو/ حرکت کن) در میان عناصر زبر زنجیری، عنصر تکیه از جایگاه ویژه و مهمی برخوردار است.
درنگ(Intonation)
درنگ توقفی کوتاه در زنجیره گفتار است که گاهی نقش تمایز دهنده دارد؛ مانند: مثال: «ما همه کار می‌کنیم» دو گونه خوانده می‌شود: (ما، همه کار می‏کنیم/ ما همه، کار می‏کنیم.) ابهام‏های حاصل از مشخص نبودن جای درنگ، با کمی دقت و به کار بردن ‏ویرگول در ترجمه برطرف می‏شود.
آهنگ (Intonation)
آهنگ آن زیر و بمی است که روی زنجیرة آوایی کل جمله پدید می‏آید. تغییر آهنگ در جمله، در معنا تأثیر می‏گذارد و چه بسا موجب ابهام شود. استفادة صحیح از نشانه‏های سجاوندی، بهترین راه مقابله با چنین ابهامی است؛ برای مثال:آتش: جایی آتش گرفته/ شلیک کنید.
«نواخت» (Tone)
زیر و بم در یک واژه است و چون در زبان فارسی تأثیری در معنا ندارد، از بحث ما خارج است.
ابهام آوایی و زبرزنجیری در زبان مبدأ
آنچه گفته شد، در زبان عربی نیز مطرح است و با توجه به این که قرآن به زبان عربی نازل شده، خصوصیات آن زبان به قرآن نیز راه یافته است، اما وجود تفاسیر و روایات و قرائن و اصول تفسیری، بسیاری از پرسشها و ابهام ها را پاسخ داده و از ساحت قرآن رفع ابهام کرده است. برای مثال: در آیة7 سورة آل عمران، بسته به این که درنگ، پیش از «وَالرَّاسِخُونَ» باشد یا پیش از«یَقُولُونَ» معنا متفاوت می‏شود؛ توضیح این که آیة یاد شده دربارة متشابهات‏ می‏فرماید: «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ» اگر«وَالرَّاسِخُونَ» عطف بر «اللَّهُ» باشد، دانش تأویل متشابهات ویژة خدا و راسخان در علم است و اگر جمله مستأنفه باشد، تأویل تنها مختص خداست. یا در آیة 8 سورة اعراف، بسته به جای تکیه، معنا متفاوت می‏شود: « وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» اگر تکیه بر « الْحَقُّ» باشد، «وَزْنُ» به معنای میزان است و معنی آیه چنین می‏شود: «حق وسیلة سنجش اعمال است» و اگر تکیه بر «الْوَزْنُ» باشد، «وزن» مصدر و «الْحَقُّ» به معنای ثبوت و تحقق است و باید آیه را چنین ترجمه کرد: «ارزیابی اعمال در قیامت حتمی است». ‡2. ابهام واژگانی- معنایی‏
مهم‏ترین ابهام سطح واژگانی مربوط به کلمات چند معنایی است؛ خواه این چند معنایی درون واژه‏ای باشد یا برون واژه‏ای؛ به مثال‏های ذیل توجه کنید: 1- من غیبت نمی‌کنم: (من همیشه حاضر هستم/ من از کسی غیبت نمی‌کنم) 2- من فرهنگ شما را نمی‌پسندم: (من آداب و رسوم شما را نمی‌پسندم/ من فرهنگ لغت شما را نمی‌پسندم) این نمونه‏ها ابهام زا هستند، مگر آن که قراین حالیه و مقالیه‏ به مدد آیند و ابهام را برطرف سازند. مثال اول ابهام «درون واژه‏ای» یا «قاموسی» دارد؛ زیرا غیبت، در هر دو معنا به کار رفته‏ است. و مثال دوم نمونه‏ای زنده از ابهام «برون واژه‏ای» است؛ زیرا حذف واژة ‏لغت و انتقال ناقص آن در معنای فرهنگ، موجب آن شده است. ابهام واژگانی در زبان مبدأ نیز قابل پیگیری است، ولی - چنان که پیش‏ترگفته شد - مترجم اغلب با استفاده از ابزار تفسیر، از تنگنای ابهام واژگانی مبدأ می‏گریزد؛ به مثال‏های ذیل توجه کنید: «وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ» (هود/71) «ضَحِکَتْ» از ریشة «ضحک» احتمال دارد به معنای خندیدن یا حائض‏شدن باشد. «وَالْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره/228) اگر«قُرُوءٍ» به معنای طُهْر باشد، بر این اساس این آیه، عدة زنان مطلّقه سه طُهر است واگر «قُرُوءٍ» به معنای‏ حیض باشد، عدّة آنان سه حیض خواهد بود. (طبرسی،2/573) البته مترجم در مواردی نمی‏تواند از ابهام خلاصی یابد؛ شاید بتوان واژة «النجم» در آیة 6سورة الرحمن را مصداقی از این نوع به شمار آورد. « الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ » برخی مفسران و مترجمان «نجم» را به معنای ستاره و برخی آن را به معنای گیاه‏ بی‏ساقه گرفته‏اند و دلیل آورده‏اند که معنای ستاره با سیاق آیه همخوانی ندارد؛ زیرا آیة 5 از خورشید و ماه و در این آیه از درخت و گیاه سخن می‏راند و معنا ندارد از خورشید و ماه و ستاره سخن گوید و یکباره به سراغ شجر رود؛ بنابراین، به حکم سیاق و تقابل (بین دو چیز بزرگ و کوچک سماوی یعنی‏خورشید و ماه و بزرگ و کوچک زمینی یعنی درخت و گیاه) نمی‏توان نجم را به معنای ستاره گرفت. اما برخی مفسران معنای ستاره را ترجیح داده‏اند. «نجم» در آیات متعددی به معنای ستاره به کار رفته است: «وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» (نحل/16) «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى» (نجم/1) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» (طارق/3) و نیز انعام/97 و اعراف/54 و نحل/12 و حج/18 و222 و جز این‏ها. در هرصورت اگر مترجم نتواند از ابهام واژگانی متن مبدأ رهایی یابد، شایسته است‏ آن را به گونه‏ای مناسب مانند پانوشت و مانند آن به مخاطب القاء کند.
3. ابهام ساختاری‏
ابهام در ساخت‏های صرفی
ابهام در ساختارهای صرفی زبان فارسی معمولاً از ارجاع ضمیر به مذکر و مؤنث بودن مرجع یا شمار و زمان آن ناشی می‌شود. برای مثال: «آن‏ها» شامل دو مرد، و دو زن، یک مرد و یک زن، چند مرد و چند زن می‏شود. همچنین نمی‏توان با ضمیر آن‏ها و مانند آن در زبان فارسی بین مذکر و مؤنث ‏فرق گذاشت، در حالی که در زبان عربی این امکان وجود دارد، امری که ممکن است مسیر ورود ابهام را به ترجمه فراهم آورد. اشتراک افعالی مانند فعل«آموختن» که در معنای لازم و متعددی به کار می‏رود نیز بستر مناسبی برای ورود ابهام به ترجمه است. یک مثال قرآنی: «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا» (فصلت/12) ضمیر«أَمْرَهَا» به دلایل تأنیث به «سَمَاءٍ» که مؤنث مجازی است، باز می‏گردد؛ اما از آن جا که در ترجمة فارسی تذکیر و تأنیث در ضمیر متصل «ش» مشترک ‏است، ترجمه‏ با ابهام همراه می‌شود: ... و در هر آسمانی امرش را وحی کرد.... (امرآسمان/ امرخدا) گاه در زبان مبدأ (عربی) نیز برخی ساخت‏های صرفی موجب ابهام می‏شود، مانند:« یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ » (اعراف/31) «مسجد» می‏تواند اسم زمان یا اسم مکان باشد که در صورت اول، «مطلوبیت آراستگی در زمان عبادت» و در صورت دوم، «مطلوبیت آراستگی ‏هنگام حضور در مسجد» را می‏رساند. « وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلا هُوَ » (انعام/59) « مَفَاتِح » می‏تواند جمع «مَفْتَح» به معنای خزاین و جمع «مِفْتَح» یا «مفتاح» به معنای کلیدها باشد.
ابهام در ساختارهای نحوی‏
ابهام به دلایل گوناگونی ‏می‏تواند در زنجیرة عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به وجود آید و می‏توان دامنة آن را گسترده‏تر از دیگر انواع ابهام ‏دانست. بررسی موارد ابهام در زبان فارسی نشان می‏دهد که در اغلب موارد برخی از صورت‏های چینش‏عناصر نحوی ابهام زاست. ‏ مثال1: پسر و دختر معلم را دیدم. (آیا پسر هم معلم است؟) (آیا آن دو فرزندان معلم هستند؟) مثال2: خانوادة خودم و همسرم را به مسافرت بردم. (آیا خانوادة همسر را هم به مسافرت برده است یا فقط همسرش را برده است؟) مثال3: دخالت بیشتر دانشمندان در سیاست قابل مشاهده است. - دخالت دانشمندان در سیاست بیشتر شده است. - دانشمندان بیشتری در سیاست دخالت می‏کنند. مثال قرآنی: « فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا طُغْیَانًا کَبِیرًا » (اسراء/60) ترجمة فولادوند: « ولی جز بر طغیان بیشتر آن‏ها نمی‏افزاید.» (بیشتر آنها طغیان می‌کنند یا یا طغیان آنها بیشتر می‌شود؟) افزون بر ابهام‏های یاد شده ممکن است، در ترکیب دو یا چند جمله نیز ‏ابهام‏هایی بروز کند. مثال 1: علی به احمد گفت که به زودی پاداش زحماتش را دریافت می‌کند. مثال 2: دلش می‏خواست مردود نشود که نشد. مثال 3: منتقد پنج غلط از مقاله او گرفت که اتفاقاً همه درست بود. ابهام در مثال‏های یاد شده ازترکیب نادرست به وجود آمده است و برای ‏برطرف کردن آن‏ها، تنها گذاشتن یک ویرگول یا ‏جابجایی عناصر، یا تغییر در ساخت لازم است. بررسی دقیق عوامل به وجودآورندة ابهام در مثال‏های فوق بر عهدة دستور گشتاری است. در دستور گشتاری، ظاهر مثال‏ها «روساخت» (= ظاهر) و عبارت‏های کوچکتر که ازتحلیل و تجزیه روساخت به وجود می‏آید «ژرف ساخت» نامیده می‏شود؛ برای مثال: خانم دکتر دیروز به سفر رفت، دو معنا می‏دهد: - خانم دکتر است. او به سفر رفته است. (ژرف ساخت اول) - خانم همسر آقای دکتر است. خانم به سفر رفته است (ژرف ساخت‏ دوم) در این مثال، یک روساخت برای دو ژرف ساخت به کار رفته و از این رو موجب ابهام شده است.
نمونه‏هایی از ابهام نحوی در ترجمه‏های قرآن
1. « لا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا» (نور/63) «دُعَاءَ الرَّسُولِ» می‏تواند دو تفسیر داشته باشد: «دعاء الرسول ایاکم» و «دعائکم الرسول» برخی مترجمان قرآن این آیه را به گونه‏ای ترجمه کرده‏اند که ابهام ‏موجود در آیه که از نوع ابهام عرضی است، به ترجمه نیز انتقال یافته است؛ مانند ترجمة زیر: - «خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضی از خودتان‏ به بعضی [دیگر] قرار مدهید.» (فولادوند) 2. « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (احزاب/33) - «خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک ‏و پاکیزه گرداند.» (فولادوند) آقایان مکارم شیرازی، رضایی و همکاران و برخی دیگر نیز از واژه «فقط» پس از واژه خدا استفاده کرده‏اند. اما جایگاه قید «فقط» در جمله باعث شده است که ترجمه‏های یاد شده کژتاب‏ باشند و این مطلب نادرست را به خواننده القا کنند که خدا فقط آلودگی را از آن‏ها برطرف ساخته و مثلاً علم لدنی به آن‏ها نداده است؛ زیرا معنای فقط در چنین‏ جایگاهی از زنجیره عناصر نحوی، جز این اقتضایی ندارد، در حالی که اگر جای قید «فقط» را عوض کنیم و آیه را این گونه ترجمه کنیم که «خدا می‌خواهد آلودگی را فقط از شما خاندان بزداید» این برداشت نادرست به ذهن نخواهد آمد. 3. « وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً » (انفال/25) « از فتنه‏ای که تنها به ستمکاران شما نمی‏رسد، بترسید.» این ترجمه مبهم است؛ زیرا مشخص نیست مقصود از ستمکاران شماچیست؛ ستمکاران از میان شما یا ستمکاران بر شما؟ ترجمة یادشده افزون بر ابهام، کژتاب نیز هست؛ زیرا مشخص نیست که‏ فتنه شامل همه هست جز ستمکاران شما یا افزون بر ستمکاران شما، شامل ‏دیگران نیز می‏شود؟ (ترجمة «خاصه» به «تنها» این ابهام را به وجود آورده ‏است). ترجمة پیشنهادی: از فتنه‏ای پروا کنید که مختص کسانی از شما که ستم ‏می‏کنند، نیست. یا: از فتنه‏ای که به ستمکاران از بین شما اختصاص ندارد، پروا کنید. 4. «یَطُوفُونَ بَیْنَهَا و َبَیْنَ حَمِیمٍ آن» (رحمن/44) « در میان آن و میان آب گرمی جوشان می‏گردند.» (خرمشاهی) این ترجمه به دلیل تکرار «میان» با ابهام روبرو شده و معلوم نیست که بین ‏آتش و آب جوشان در رفت و آمد هستندیا درون آتش و آب جوشان. چند ترجمة‏ دیگر از آیه: - فولادوند: « میان [آتش‏] و میان آب جوشان سرگردان باشند.» - مکارم: « امروز در میان آن و آب سوزان در رفت و آمدند.» - آیتی: « و اکنون در میان آن و آب جوشان می‏گردند.» - صفوی: « آنان میان آتش و آبی داغ و بس جوشان می‏گردند.» دو نکته: در ترجمة آقای خرمشاهی، «گرم» با «جوشان» همخوانی ندارد و در ترجمة ‏آقای آیتی «در» زاید است.
ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ
کتابهای تفسیری و اعراب القرآن این نکته را به دست‏ می‏دهند که شمار زیادی از واژه‏های قرآن از نظر نحوی می‏توانند نقش‏های‏ گوناگون را پذیرا شوند؛ برای مثال: «شیباً» در آیة 4 سورة مریم « وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا » می‏تواند نقش‏های زیر را پذیرا شود: تمییز، حال، مفعول مطلق، مفعول لاجله. یا «فطره» درآیة30 سورة روم « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا...» می‏تواند مفعول به برای فعل محذوف یا مفعول مطلق باشد. «حمّاله» درآیة 4 سورة مَسَدْ نیز نقش‏های مفعول به، مخصوص به ذم، حال، نعت و بدل را می‏تواند قبول کند. اینک با توجه به این مسئله، آیا مترجم باید همة این نقش‏ها را به زبان ‏مقصد انتقال دهد یا باید با استفاده از قراین، تنها و تنها یک نقش را مطرح سازد و در شرایطی به نقش‏های دیگر اشاره کند؟ این مسئله در جایگاه و حوزة دیگری نیز با این عنوان مطرح است که آیا «کاربرد لفظ در بیش از یک معنا جایز است یا خیر؟» کارشناسان به این نتیجه رسیده‏اند که اگر مانعی عقلی در میان نباشد، استعمال لفظ در بیش از یک معنا اشکال ندارد و معتقدند که به ویژه در خصوص متن مقدس قرآن‏ که فرستندة آن عالم مطلق و توانمند متعال است، در صورت فقدان مانع عقلی، می‌توان نقش های نحوی متعدد را پذیرفت. اما از نظر برخی دیگر دو مانع اصلی بر سر راه پذیرش‏ چنین نظریه‏ای وجود دارد: نخست این که قرآن به زبان مردم نازل شده و اصول عقلایی محاوره در آن ‏رعایت شده است و مردم آن زمان، بلکه مردم همه زمان‏ها و مکان‏ها، جز در موارد بسیار جزئی، استعمال بیش از یک نقش را برای عناصر نحوی روا نمی‌دارند. افزون براین، در نظر گرفتن بیش از یک نقش برای عناصر نحوی، معنا را به ‏ابهام می‏کشاند و برداشت‏های متفاوتی را سبب می‏شود، در حالی که در سطح‏ مخاطبان اولیة قرآن، چنین ابهام یا اختلاف برداشتی را جز در موارد بسیار اندک، نمی‏بینیم؛ برای مثال در آیات102و103 سورة بقره، بر اساس ادّعای برخی‏ از مفسران، بیش از یک میلیون احتمال ‏معنایی وجود دارد. این احتمال‏های رنگارنگ، برآمده از کم دانشی مفسران و احتمال‏های‏ تفسیری ضعیف و در برخی موارد بسیار ضعیف است که با پاکسازی آن‏ها، احتمال‏ها به شدت کاهش می‏یابد و چه بسا کاملاً از میان برداشته شود! ‏نکتة قابل توجه این است که آیا مخاطب اولیه هم پس از شنیدن این آیات از پیامبر خدا(ص) جز یک معنا برداشت می‌کرده است؟ کاملاً روشن است که اگر چنین بود، با ابهام روبرو می‏شد و قطعاً مسئله به نسل‏های بعدی‏ انتقال می‌یافت، در حالی که چنین مسئله‏ای مطرح نبوده و مخاطب با شنیدن ‏آیات قرآن و برداشت واحد، کاملاً قانع می‌شده است. از این گذشته، پذیرش چنین نظریه‏ای خلاف بلاغت است؛ زیرا چگونه‏ می‏توان یک گوینده را که سخن روشنی ندارد، بلیغ شمرد و چگونه چنین‏سخنی می‏تواند تأثیرگذار باشد! بنابراین، تنها راه حل این است که اساساً این نظریه را نپذیریم یا اگر می‏پذیریم، آن را به معنای باطنی و مخاطبان خاص ارجاع دهیم که در این‏صورت، انتقال نقش‏های مختلف در یک سطح توجیهی ندارد. دوم این که در برخی از موارد، پذیرش بیش از یک نقش به قطع نادرست است‏و بر فرض پذیرش نظریه، باید آن را به مواردی مقید کنیم که مانعی عقلی وعرفی در برابر آن وجود نداشته باشد. به عنوان نمونه: 1. « لا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا...» (نور/63) « دُعَاءَ الرَّسُولِ » دوترکیب دارد که عبارت اند از: الف- اضافة مصدر به فاعل، که بر اساس آن این گونه برداشت می‏شود: فراخوانی‏ پیامبر(ص) را نباید همسنگ با فراخوانی دیگران دانست. (دعاء الرسول ایّاکم؛ دعوت پیامبر از شما) ب- اضافة مصدر به مفعول، که بر اساس آن برداشت می‏شود که مسلمانان‏ موظف به حفظ حرمت(ص) در گفتارشان هستند و نباید آن حضرت را مانند دیگران صدا بزنند. «دعائکم الرسول کدعائکم» با توجه به‏این که به قطع این دو برداشت‏ نمی‏توانند مطابق شأن نزول آیه باشند آیا می‏توان این دو معنا را برای عبارت «دُعَاءَ الرَّسُولِ » پذیرفت ؟ 2. « وَالْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ » (بقره/228) اگر « قُرُوءٍ» به معنای طهر باشد، عدة زنان مطلّقه سه طُهر و اگربه معنای‏حیض باشد، عدّة آنان سه حیض خواهد بود.(مجمع البیان، ذیل آیه.) آیا می‏توان هر دو معنا را در نظر گرفت؟ 3. « وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ...» (آل‏عمران/7) اگر «راسخون» بر «اللَّهُ» عطف شده باشد، تأویل قرآن ویژة خدا و راسخان ‏در علم است و اگر جملة «وَالرَّاسِخُونَ» مستأنفه باشد، تأویل تنها به خدا اختصاص می‏یابد، (مجمع البیان، ذیل آیه) مگر آن که دلیلی دیگر خارج از آیه ذکر شود؛ با این وصف، آیا می‏توان هر دو نقش را درست پنداشت؟ 4. « یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ» (آل عمران/13) اگرفاعل«رَوْنَ» مسلمانان و مفعول آن مشرکان و مرجع ضمیر«مِثْلَیْهِمْ» مسلمانان باشد، برداشت چنین است: مسلمانان در جنگ بدر دشمن را دو برابر نیروهای خود می‏دیدند (یعنی کم‏تر از آنچه بودند) و اگر ضمیر فاعلی«یَرَوْنَ» به مشرکان و ضمیر مفعولی به مسلمانان بازگردد و مرجع ضمیر«مِثْلَیْهِمْ» مشرکان باشند، برداشت می‏شود: مشرکان در جنگ بدر مسلمانان را دو برابر نیروهای خود دیدند. حال با توجه به این دو نقش، آیا می‏توان هر دو راپذیرفت؟! نمونه‏هایی از این دست فراوان است که پذیرش نظریّه را با مشکلات جدی‏ روبرو می‏کند تا آنجا که ناگزیر می‌شویم از پذیرش آن صرف نظر کرده و در این مورد به اصول‏ عقلایی محاوره پایبند باشیم؛ والله العالم. بله، قرآن از تمام ظرفیت‏ها بهره‏گرفته تا بتواند معارف بسیار بلند الهی را در قالب‏های کوچک زبانی این مردمان‏ بگنجاند؛ اما هرگز قالب شکنی نکرده و همواره خود را «عربی مبین» معرفی و بر آن تحدی کرده است.
4- ابهام محتوایی‏
منظور از ابهام محتوایی در زبان مقصد، تعقید و پیچیدگی عبارت و دشوار بودن آن است. برخی انواع ترجمه به تناسب اقتصای ساختار آن، نوعی پیچیدگی و سر درگمی را به دنبال دارند؛ مانند: مثال 1: « یَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ » (نحل/50) - « از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند.» (پاینده) - « پروردگارشان را از فرازشان می‏ترسند.» (جلال الدین فارسی) مثال 2: «وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِم» (بقره/93) - « و بخورانید اندر دل‏های ایشان گوساله به کافری ایشان.» (ترجمة تفسیرطبری) - « و نوشانده شدند در دل‏های خود گوساله را» (دوستی گوساله با دلشان‏آمیخته شد) (معزّی)
ابهام محتوایی در زبان مبدأ
ابهام معنایی در زبان مبدأ را می‏توان بر اساس نوع ابهام به ابهام ذاتی و ابهام ‏عرضی تقسیم کرد که شرح آن به قرار ذیل است.
الف - ابهام ذاتی‏
برخی آیات ابهام ذاتی دارند، بدین معنا که با مراجعه به منابع تفسیری و بهره‏گیری از ادبیات عرب و اصول محاورة عقلایی، نمی‏توان به معنای آن دست‏ یافت و تنها راه دریافت معانی آن رجوع به راسخان در علم مورد اشارة قرآن ‏است که از علم الهی بهره‏ مندند و آنان اهل‏بیت:می‏باشند. به نمونه‏های زیر توجه فرمایید: 1. حروف مقطعه، مانند: الم، الر، ص و... 2. «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...» (هود/7) - « او کسی است که آسمان‏ها و زمین را در شش روز [شش دوران ] آفرید وعرش [قدرت ] او بر آب قرار داشت...» (مکارم) - « ... و عرش او بر آب بود... » (فولادوند) - « ... و عرش با عظمت او [شاید یک معنی عرش که روح و حقیقت انسان ‏است، این‏جا مراد باشد ] بر آب قرار یافت [شاید مراد از آب علم باشد]...» (الهی‏قمشه‏ای) - « و عرش و تخت او بر روی آب [که وسیلة حیات و زندگی هر چیز است‏]بود [همة موجودات تحت قدرت و توانایی اویند و آن آسمان‏ها و زمین و آب‏را آفرید]...» (فیض‏الاسلام) سایر مترجمان نیز مانند آقای فولادوند بدون هیچ توضیحی از ترجمة‏ مبهم خویش گذشته‏اند. 3. «إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولا» (احزاب/72) - « ما امانت [تعهد، تکلیف و ولایت الهیه] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، آن‏ها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بر دوش کشید، او بسیار ظالم و جاهل بود [چون قدر این مقام عظیم را نشناخت‏ و به خود ستم کرد].» (مکارم) - « ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم، پس از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند...» (فولادوند) دیگر مترجمان نیز به ارائة ترجمه‏ای مبهم بسنده کرده، هیچ گونه توضیحی‏دربارة چگونگی این عرضه، یا چیستی آن ارائه نکرده‏اند.
ب. ابهام معنایی عَرَضی‏
آیات مشتمل بر ابهام عرضی، در عصر نزول، ابهامی نداشته‏اند، ولی بر اثرگذر زمان و فاصله افتادن بین زمان نزول و مراجعان به قرآن، ابهام‏هایی در آن ها رخ داده‏ است که اغلب با مراجعه به منابع تفسیر و از جمله بررسی شأن و سبب نزول آیات برطرف‏ می‏شود. نمونة روشن این ابهام را در آیة 63سورة نور «دُعَاءَ الرَّسُولِ» که شرح‏آن پیش‏تر گذشت، می‏توان دید. از این موارد در آیات قرآن بسیار است و رفع ‏ابهام از آن‏ها نیز چندان دشوار نیست، هرچند گاه به نتیجة قطعی نمی‏رسد و مترجم در میان ‏چند تفسیر مردد می‏ماند.
نگاه پایانی
پس از بیان انواع ابهام در زبان مبدأ با محوریت متن مقدس قرآن، اینک‏ وظیفة مترجم در برابر این ابهامات را به بحث می‏گذاریم. چنان که پیش‏تر گفته‏شد، در تقسیم بندی اولیه، ابهام به دو نوع ادبی (خود آگاه) و زبانی (ناخودآگاه) تقسیم شد که انتقال نوع ادبی آن به زبان مقصد نه تنها اشکال ندارد، بلکه عین صواب و هنرمندی مترجم است و می‏تواند یکی از مؤلفه‏های ارتقای ارزشیابی و ارزش‏گذاری ترجمه به شمار آید. اما در مورد ابهام‏های ذاتی و عرضی، مترجم چه وظیفه‏ای به عهده دارد؟ در پاسخ باید گفت که ظاهراً گریزی برای خلاصی از ابهام های ذاتی ‏وجود ندارد، مگر در حد افزودن توضیح‏های تفسیری به ترجمه، چنان که در مثال‏های پیش گفته گذشت؛ اما در خصوص ابهام‏های عرضی، مترجم باید با مراجعه به تفاسیر و منابع آن، در رفع ابهام بکوشد و پس از آن، آیه را ترجمه ‏کند.
منابع و مآخذ
1. ابو محبوب، احمد، ساخت زبان فارسی، نشر متین. 2. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، انتشارات ناصر خسرو،تهران، 1372ش. 3. باقری، مهری، مقدمات زبان شناسی، دانشگاه تبریز. 4. معدنى، میترا؛ «بررسى گونه‏هاى ابهام در زبان ‏فارسى»، مجله زبان شناسی، سال‌سیزدهم، شماره اول ، 1375 ش. 5. وحیدیان ، تقى؛ «نواى گفتار در فارسى»، مجله زبان‏شناسى، سال سوم، شماره اول، دانشگاه اهواز، 1365ش.
پی نوشت
________________________________________
1. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مقدمات زبان‏شناسی، /128- 124؛ وحیدیان، /88 – 85 ؛ معدنی، میترا ، مجله زبان شناسی.
 

تبلیغات