آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

پیامبر چه ویژگى و امتیازى دارد که وى را از دیگران متمایز مى سازد؟ نویسنده در پاسخ به این پرسش از سه رویکرد نام مى برد: 1ـ رویکرد معرفتى. 2ـ رویکرد مسئولیتى. 3ـ رویکرد موقعیتى. در رویکرد نسخت دیدگاه هاى متعددى را مورد بررسى قرار مى دهد که همه این دیدگاه وجه تمایز پیامبر را معرفت ویژه مى داند. در رویکرد دوم مسئولیت و مأموریت ویژه پیامبر عامل تمایز معرفى مى شود که نویسنده از دو دیدگاه در این زمینه یاد مى کند. و در رویکرد سوم موقعیت و اعتبار پیامبر پایه تمایز وى از دیگران شناخته شده است. نویسنده پس از بررسى دیدگاه هاى گوناگون در رویکردهاى سه گانه، خود به دیدگاه ترکیبى اشاره مى کند که وجه تمایز را سه چیز مى داند.

متن


معیار نبوّت چیست؟ چه ویژگى «نبى» را از دیگر انسان‏ها متمایز مى‏سازد و به او تشخص و ویژگى مى‏بخشد؟ این، پرسشى است که از دیرزمان مطرح بوده و پاسخ‏هایى بدان داده شده است. مجموع این پاسخ‏ها را مى‏توان در سه رویکرد دسته‏بندى کرد: 1 - رویکرد معرفتى 2 - رویکرد مسئولیتى 3 - رویکرد موقعیتى. در رویکرد نخست ویژگى و امتیاز پیامبر در معرفت ویژه وى معرفى مى‏شود، در رویکرد دوم این معیار و امتیاز، مسئولیت ویژه است و نه معرفت ویژه. اما در رویکرد سوم موقعیت و جایگاه ویژه پیامبر در رابطه با انسان‏ها، عنصر تمایزبخش قلمداد شده است. این نوشتار بر آن است تا نخست به نقد و بررسى این رویکردها که غالباً کلامى است بپردازد و از نقاط قوت و ضعف دیدگاه‏هاى موجود در آنها سخن بگوید. سپس به نگاه قرآن در مقوله مورد بحث اشاره کند.
1 - رویکرد معرفتى
شاید نخستین پاسخى که راجع به پرسش یاد شده در ذهن مى‏آید این باشد که «نبى» کسى است که ارتباط معرفتى ویژه‏اى که از آن به «وحى» تعبیر مى‏شود، با عالم غیب دارد. پس پیامبر یعنى کسى که بر او وحى فرود مى‏آید. چنان که ظاهر آیه: «قل انما انا بشر مثلکم یوحى الىّ انّما الهکم اله واحد.» (فصّلت /6) نیز همین است؛ زیرا در این آیه کریمه وجه تمایز و تفاوت پیامبر با دیگران تنها فرود آمدن وحى معرفى شده است. اما این پاسخ مشکل را حلّ نمى‏کند. زیرا براساس قرآن کریم، خدا بر موجودات گوناگونى وحى مى‏کند: «و اوحى ربّک الى النحل ان اتخذى من الجبال بیوتا.» (نحل /68) «و پروردگار تو به زنبور عسل «وحى» (و الهام غریزى) نمود که: «از کوه‏ها خانه‏هایى برگزین!» «و اوحى فى کل سماء امرها» (فصّلت /12) «و در هر آسمانى کار آن (آسمان) را وحى (و مقرّر) فرمود». «بان ربّک اوحى لها» (زلزلة /5) «چه را که پروردگارت به او وحى کرده است!» «اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه» (قصص /7) «و ما به مادر موسى الهام کردیم که: «او را شیر ده.» «و اذ اوحیت الى الحواریین ان آمنوا بى‏و برسولى» (مائده /111) «و (به یاد آور) زمانى را که به حواریون وحى فرستام که: «که به من و فرستاده من ایمان بیاورید!» در حالى که قطعاً هیچ یک از مخاطبان و طرفهاى وحى در آیات بالا «نبى» نیستند. بنابراین فرود آمدن وحى و ارتباط معرفتى ویژه به خودى خود نمى‏تواند معیار نبوت و نام‏گذارى به «نبى» باشد. در نتیجه باید آیه: «قل انما انّا بشر مثلکم یوحى الىّ انّما الهکم اله واحد.» (فصّلت /6) تفسیر دیگرى شود. شاید بهترین توجیه جهت سازگارى میان این آیه و آیات یاد شده آن باشد که بگوییم معیار نبوت، مطلق وحى نیست؛ بلکه گونه ویژه‏اى از وحى است که تنها در شخص پیامبر تحقق مى‏یابد. این توجیه گرچه ناسازگارى و ناهمگونى آیات را مى‏زداید، اما به پرسش، پاسخ نهایى نمى‏دهد؛ بلکه یک مرحله آن را عقب‏تر مى‏برد و این گونه مطرح مى‏شود که: وحى نبوى چیست و چه تفاوتى با گونه‏هاى دیگر وحى دارد که نبى را از دیگران متمایز مى‏سازد؟ در پاسخ به این پرسش دیدگاه‏هاى متعددى مطرح شده است که از آن سخن خواهم گفت. امّا پیش از آن، توجه به این حقیقت سودمند است که گونه‏هاى مختلف وحى به تناسب طرفهاى گیرنده وحى تا حدودى قابل تشخیص است. مثلاً وحى بر آسمان «و اوحى فى کل سماء امرها» چیزى مانند ایجاد قوانین و نوامیس متناسب با آن خواهد بود.1 یا وحى بر زنبور «و اوحى ربّک الى النحل» به گفته مفسّران، ایجاد سازوکار غریزه در حیوان است. علامه طباطبائى مى‏فرماید: «و اوحى ربّک الى النحل» اى الهمه من طریق غریزته التى اودعها فى بنیته.»2 یعنى وحى بر زنبور عسل به معناى الهام به آن از راه غریزه است که در ساختمان وجودى‏اش تعبیه شده است. پس در این گونه موارد قطعاً مسئله نبوت مطرح نیست و کاربرد وحى در آنها به لحاظ مفهوم لغوى واژه است که عبارت است از القاى پنهانى.3 آنچه نیازمند دقت و درخور تأمّل است، تفاوت وحى بر پیامبر و انسان‏هاى دیگر است که زمینه مشابه دارد. در این راستا نظریاتى مطرح شده است که به بررسى آن مى‏پردازیم.
دیدگاه‏ها
در رابطه با تفاوت وحى نبوى از غیر نبوى دیدگاه‏هاى چندى مطرح بوده و هست که در این جا به صورت فشرده مورد بررسى قرار مى‏دهیم.
تمایز تعبدى
برخى از متکلّمان مسلمان بر این باورند که در همه موارد و صورت‏هاى گوناگون وحى بر انسان‏ها، واقعیت یک چیز بیشتر نیست که همان القاى یک مطلب و حقیقت بر مخاطب مشخص به صورت پنهانى و غیرآشکار باشد، تفاوت تنها در اسم و نام گذارى است. بدین معنا که پس از ختم نبوت توسط پیامبر گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم اجماع مسلمانان بر این قرار گرفته است که بر القاى حقیقت به شکل یاد شده، نام وحى نگذارند و واژه وحى را در مورد آن به کار نبرند، و گرنه هیچ تفاوت ماهوى و حقیقى میان القاى معنا بر پیامبر اسلام و دیگر انسان‏ها وجود ندارد. شیخ مفید در کتاب تصحیح اعتقاد الامامیة مى‏گوید: «اصل وحى عبارت است از سخن پنهان، سپس بر هر چیزى که مقصود از آن تفهیم مخاطب به صورت پنهان از دیگران باشد اطلاق مى‏شود... گاهى خداوند تبارک و تعالى حقایقى را در خواب به انسان‏ها نشان مى‏دهد که واقعیت دارد، امّا بعد از استقرار شریعت اسلام دیگر بر القاى علم به انسانى، نام وحى اطلاق نمى‏شود، از نظر ما خداوند بعد از پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم سخنانى راجع به آینده در گوش دل حجت‏هاى خویش مى‏خواند امّا این وحى نامیده نمى‏شود؛ زیرا چنان که گفتیم اجماع مسلمانان بر این است که بعد از پیامبر اسلام بر هیچ کس وحى نمى‏شود و بر آنچه که به دیگران القا مى‏شود وحى به کار نمى‏رود. خداوند مى‏تواند گاهى نام گذارى و بکاربردن نامى را اجازه کند و گاهى بازدارد، امّا معانى و حقایق تغییر نمى‏کند.»4 این دیدگاه با آنچه در روایات راجع به «محدّث» و تفاوت وى با «نبى» و «رسول» آمده است ناسازگار است؛ زیرا براساس این روایات، گونه‏اى تفاوت در چگونگى فرایند القاى معنا بر شخص وجود دارد.5
تفاوت در روش
تعدادى از دانشمندان، تفاوت وحى نبوى از غیر نبوى را در شیوه القا مى‏دانند. در باور اینان وحى غیر نبوى به صورت الهام القا مى‏شود و چون الهام روش متفاوت با وحى نبوى دارد، در نتیجه وحى نبوى از غیر نبوى متمایز مى‏گردد. طرفداران این دیدگاه، در تبیین وجه تفاوت روش الهامى از روش وحیانى رویکرد چندگانه دارند. برخى بر این باورند که تفاوت در بودن و نبودن فرشته در فرایند القا است. اگر القا توسط فرشته باشد، وحى، و اگر بدون فرشته و به صورت مستقیم صورت پذیرد، «الهام» نامیده مى‏شود. «برخى محققان گفته‏اند که وحى فیضان علم از خدا به پیامبر با واسطه فرشته است امّا الهام عبارت است از القاى در قلب ابتداءً. اولى ویژه پیامبران است که خداوند در آیه «قل انّما انا بشر مثلکم یوحى الىّ» (کهف /110) بیان فرموده است.»6 «انّما انقطع الوحى الخاص بالرسول و النبى من نزول الملک على اذنه و قلبه.»7 بعض دیگر عنصر تمایزبخش وحى از الهام را نه بود و نبود، که نمود فرشته در فرایند القا مى‏دانند. برپایه این نظریه در هر دو حالت وحى و الهام فرشته واسطه است. امّا در حالت نخست، فرشته ظهور و حضور محسوس براى مخاطب دارد ولى در الهام چنین نیست؛ بلکه مخاطب و الهام شونده تنها اصل القا را احساس مى‏کند بدون آن که فرشته‏اى را ببیند. گاهى از این حقیقت چنین تعبیر مى‏شود که در حالت الهام، گیرنده از منبع حقایق القا شده آگاهى و اطلاع ندارد، بلکه تنها حقایق در فضاى قلبش پدیدار مى‏شود. امّا در حالت وحى گیرنده از منبع یاد شده آگاهى دارد و مى‏داند که از منبع مشخصى دریافت مى‏کند. صدرالمتألهین در این زمینه مى‏گوید: «راه‏هاى پدید آمدن علوم و دانش‏ها در باطن انسان گوناگون است. گاهى از طریق کسب و آموختن حاصل مى‏شود و گاهى بر انسان القا مى‏شود، در صورت دوم گاهى انسان به عامل و سببى که علم را القا مى‏کند که همان فرشته و عقل فعّال است، آگاهى دارد و گاهى ندارد. صورت نخست را «اکتساب»، صورت دوم را الهام «نفث فى الروع» و سومى را «وحى» مى‏نامند. پس تفاوت الهام و اکتساب در اصل فیضان صورتهاى علمى یا در قابل و زمینه پذیرش آن یا در فاعل و افاضه کننده آن نیست بلکه در چگونگى پیدایش آن است. همچنین تفاوت وحى و الهام نیز در هیچ یک از بخش‏هاى سه گانه یاد شده نیست، بلکه در شدت وضوح و مشاهده فرشته افاضه کننده مى‏باشد.»8 شاید تعبیر پاره‏اى از لغت‏شناسان که در تعریف مفهوم الهام از فعل مجهول (یلقى فى الروع) یا مصدر، استفاده کرده‏اند، نیز مؤید یکى از دو رویکرد فوق باشد. چه این که در چنین تعبیراتى فقدان یا عدم اطلاع الهام شونده از منبع الهام به صورت مشخص، نهفته است. امّا آنچه این دو دیدگاه را به چالش مى‏کشد، حقایقى است که در برخى روایات آمده است. در حدیثى از پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: «الا ان الروح الامین نفث فى روعى انّه لاتموت نفس حتى تستکمل رزقها...»9 با توجه به این که «نفث فى الروع» همان الهام است و از سوى دیگر عامل و فاعل آن نیز مشخص گردیده است (روح الامین) نتیجه مى‏گیریم که در فرایند الهام فقدان یا عدم شناخت فاعل الهام‏کننده، ضرورت ندارد و شرط نیست. برخى فرهنگ‏نویسان عرب از عنصر «انگیزش» در مفهوم الهام سخن گفته‏اند و آن را این گونه تعریف کرده‏اند: «الالهام ان یلقى اللَّه فى النفس امراً یبعثه على الفعل او الترک و هو نوع من الوحى یخصّ اللَّه به من یشاء من عباده».10 از عبارت بالا چنین استفاده مى‏شود که الهام نوع ویژه‏اى از وحى است که وجه مشخصه آن انگیزش به نوعى کنش است. اگر این تعبیر دقیق باشد، مى‏تواند وجه دیگرى (جداى از روش) براى تمایز وحى از الهام شمرده شود. زیرا برپایه آن، الهام اخص از وحى و ویژه مطالبى است که مربوط به عمل و کنش مى‏باشد. امّا وحى در مورد امورى بکار مى‏رود که با نظر و معرفت ارتباط و پیوند دارد و یک سلسله حقایق معرفتى را آشکار مى‏کند. در فروق اللغة آمده است: «ان الالهام ما یبدو فى القلب من المعارف بطریق الخیر لیفعل و بطریق الشر لیترک.»11 با این همه به نظر نمى‏رسد چنین تعریفى بیانگر ماهیت الهام باشد و ویژگى ماهوى آن را توضیح دهد و گرنه با چالشهاى زیادى مواجه خواهد شد. به عنوان مثال موارد زیادى هست که الهام در القاى حقایق معرفتى به کار رفته است. از جمله همان حدیث پیش‏گفته «الا ان روح الامین نفث فى روعى انّه لاتموت نفس حتى تستکمل رزقها». گذشته از این، آیات بى‏شمارى از قرآن که در فرایند واحدى نازل شده است، متضمن حقایق معرفتى و عملى هر دو، است. اگر تفاوت وحى و الهام را براساس انگیزش و عدم انگیزش توضیح دهیم، در مورد این آیات توجیهى نخواهیم داشت.
تفاوت به لحاظ مخاطب
برخى عبارتها چنین مى‏نماید که تفاوت و تمایز وحى نبوى از غیر نبوى به لحاظ گیرنده و طرف وحى است. اگر گیرنده پیامبر بود ،القاى حقایق، وحى نبوى است و گرنه وحى نبوى نیست به هر نامى که خوانده شود. «کلام الهى مثل سایر مخلوقات اوست که با اراده ایجاد مى‏فرماید و چون کلام از مقوله اعراض است، احتیاج به محل و معروض دارد و محل او یا قلب انسان است که اخطار در قلب مى‏کند یا بدون واسطه ملک یا با واسطه و بسا در غیر انبیاء تعبیر به الهام مى‏کنند...»12 «بدان که وحى دو گونه است: وحى خاص، وحى عام. وحى خاص ویژه انبیاء و رسولان است که گاهى با واسطه فرشته نازل مى‏شود و گاهى بدون فرشته. آن قسمى که با واسطه فرشته نازل مى‏شود، به رسولان اولوا العزم اختصاص دارد به دلیل سخن خداوند که فرمود: «علّمه شدید القوى ذو مرة فاستوى» (نجم /5-6) چون اتفاقى است که مقصود از شدیدالقوى، جبریل است. و آن قسمى که بدون واسطه فرشته نازل مى‏شود، به انبیاء اختصاص دارد به دلیل سخن خداوند که فرمود: «فاوحى الى عبده ما اوحى» (نجم /10) که این آیه اشاره به عدم واسطه دارد. گواه دیگر بر این مطلب سخن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است که فرمود: «لى مع اللَّه وقت لایسعنى فیه ملک مقرّب و لانبى مرسل». قسم دوم را الهام مى‏نامند و این، درست نیست، زیرا الهام مخصوص اولیاء و اوصیاست چنان که وحى مخصوص انبیا و رسولان است. و امّا کسانى که قسم دوم را وحى خفى و قسم اول را وحى جلى نامیده‏اند، سخن درست گفته‏اند چون بسیارى از انبیاء نه جبریل بر آنها فرود آمده است و نه فرشته دیگر ولى در عین حال نبى بودند مثل انبیا بنى‏اسراییل و غیره.»13 این نظریه در زمینه تبیین تفاوت گونه‏هاى وحى و ترسیم مرزهاى ماهوى آنها نمى‏تواند راه‏گشا باشد؛ زیرا باعث دور مى‏شود چه این که نبوت نبى بستگى به وحى دارد اگر چنانچه شناخت وحى به نبوت نبى وابسته شود، نتیجه‏اش توقف شناخت وحى بر شناخت وحى خواهد بود.
تفاوت ماهوى
در متون عرفانى راجع به انواع کشف دیدگاهى وجود دارد که مى‏تواند در زمینه تمایز وحى نبوى از غیرنبوى، نظریه جدیدى تلقى شود. براساس این متون کشف یا صورى است و یا معنوى. کشف صورى عبارت است از پیدایش و ظهور صورتهاى حقایق دنیوى یا اخروى از طریق حواس پنجگانه باطنى در عالم مثال شخص کشف کننده. امّا کشف معنوى عبارت است از ظهور و پدیدارى معانى غیبى در قوه مفکّره، عاقله یا قلب انسان. کشف معنوى مجرد از کشف صورى است امّا کشف صورى غالباً متضمن کشف معنوى نیز است. یعنى کمتر اتفاق مى‏افتد که کشف صورى باشد که معنایى را به صاحب کشف القا نکند. بر پایه این تقسیم وحى نبوى از گونه کشف صورى است چون کلام الهى از راه حس شنیدارى براى پیامبر مکشوف مى‏شود و مقاصد الهى به پیامبر مى‏رسد. امّا کشف‏هاى دیگر مانند حدس، الهام، نور قدسى و...از گونه کشف معنوى یا از گونه کشف صورى غیروحیانى هستند. در شرح فصوص قیصرى آمده است: «کشف در لغت به معناى برداشتن حجاب و پرده است... و دوگونه است، معنوى و صورى. مقصود از کشف صورى آن چیزى است که در عالم مثال از طریق حواس پنجگانه حاصل مى‏شود که یا از راه مشاهده است مثل دیدن صورت‏هاى ارواح و انوار روحانى و یا از طریق شنیدن مثل شنیدن پیامبر وحى را به صورت کلام منظوم و به هم پیوسته... یا از راه استنشاق مانند استشمام نفحات الهى... یا از طریق چشیدن مثل کسى که از غذایى مى‏چشد و در اثر آن معانى غیبى براى او مکشوف مى‏شود... امّا کشف معنوى مجرد از صورتهاى حقایق که از تجلیات اسم علیم و حکیم حاصل مى‏شود عبارت است از ظهور معانى غیبى و حقایق عینى و داراى مراتبى است. نخستین مرتبه ظهور معنا در قوه مفکره بدون بهره گرفتن از مقدمات و استدلال است که حدس نامیده مى‏شود، سپس پیدایى معنا در قوه عاقله که نیروى روحانى و بکارگیرنده قوه مفکره است، مى‏باشد که نور قدسى مى‏نامند. مرحله سوم ظهور معنا در قلب است که اگر از مقوله معنا بود الهام و اگر از گونه حقایق و ارواح مجرد بود مشاهده قلبى نامیده مى‏شود...»14 مانند این سخن را در «جامع الاسرار و منبع الانوار» سید حیدر آملى نیز مى‏بینیم.15 این دیدگاه به دو صورت قابل تفسیر است: یکى این که مقصود از آن، حضور و ظهور فرشته در فراینده وحى نبوى و عدم حضور و ظهور آن در غیر وحى نبوى باشد که در این صورت، نظریه بالا به یکى از دو برداشت در تمایز روشى برمى‏گردد که قبلاً از آن سخن گفتیم. دیگر این که مقصود از نظریه یاد شده وجود قالب زبانى و لفظى در وحى نبوى و عارى بودن وحى غیر نبوى از پوشش زبانى باشد. به این صورت که در کشف‏هاى معنوى تنها معنا یا فهم در فضاى قلب کشف کننده پدید مى‏آید و نه لفظ و معنا به صورت یک سخن منسجم و رشته به هم پیوسته. این تفسیر نیز خالى از خلل نیست؛ زیرا با روایاتى که درباره تفاوت رسول، نبى و محدّث رسیده است ناسازگار است. دراین روایات شنیدن به شخص محدّث نسبت داده شده است: «رسول آن کسى است که فرشته برایش آشکار شده و با او سخن مى‏گوید ولى نبى در خواب مى‏بیند و چه بسا نبوت و رسالت در یک فرد جمع مى‏شود. و امّا محدّث آن کسى است که صوت را مى‏شنود ولى صورت فرشته را نمى‏بیند...»16 از سوى دیگر بدیهى است که شنیدن به هر شکل و گونه‏اى که باشد حتى شنیدن باطنى، بدون قالب زبانى و صورت‏بندى مفاهیم ممکن نیست «نزل به روح الامین على قلبک» پس آنچه محدث دریافت مى‏کند مجموعه کلمات ذهنى یا به تعبیر دقیق‏تر مجموعه معانى در قالب کلمات و واژگان است در حالى که بر پایه این نظریه، چنین دریافتى ویژه نبى و رسول است.
2 - رویکرد مسئولیتى
برخى دیدگاه‏ها عامل تمایزبخش پیامبر از دیگر انسان‏ها را رسالت و مسئولیت ویژه وى مى‏داند. در باور اینان پیامبر کسى است که از سوى خدا براى انجام کارى فرستاده شده است و همین مسئولیت اساس پیامبرى است نه چگونگى وحى و ارتباط معرفتى با عالم غیب اگر چه که منصب و مسئولیت پیامبر در چگونگى وحى نیز مؤثر است و تفاوت‏هایى را ایجاد مى‏کند. در این رویکرد مى‏توان از دو دیدگاه سخن گفت: نخست نظریه‏اى که پایه نبوت را مأموریت و رسالت ویژه مى‏داند، امّا بر این باور است که این مأموریت تنها در محدوده جعل و اعطا باقى نمى‏ماند بلکه نوع وحى پیامبر را نیز دگرگون مى‏کند. بدین معنا که پیامبر در آغاز از طریق اعلام فرشته از سوى خدا مأموریت مى‏یابد، سپس در طول مدت نبوتش هر از چند گاهى فرشته بر او فرد مى‏آید و وحى را که در راستاى آن مأموریت و مسئولیت است به او ابلاغ مى‏کند. پس دو گونه وحى وجود دارد. یکى وحى که جعل منصب نبوت مى‏کند و دیگر وحى که در راستاى آن منصب و رسالت فرود مى‏آید تا ابعاد رسالت و مسئولیت پیامبر را توضیح دهد. منصب و مأموریت پیامبر باعث مى‏شود که گونه دوم وحى ویژگى مأموریتى بیابد و رسمى شود در حالى که وحى بر دیگر انسان‏ها این گونه نیست بلکه براى اهداف شخصى همچون اعلام وظایف، محبت و رحمت، تأیید و تسدید و... فرود مى‏آید. یکى از نویسندگان در این زمینه مى‏گوید: «تحقیق این است که ارتباط انسان با عالم غیب و نزول وحى بر او چه با واسطه فرشته یا بدون آن، گاهى نزول رسمى است، به این معنا که حکمى را مى‏آورد که متضمن اعطاى منصب الهى نبوت است امّا این منصب مستلزم وحى و الهام مى‏باشد، مانند پادشاهان و حاکمان. پس پیامبر کسى است که از سوى خدا مکلف به احیاء شریعت الهى و توحید در روى زمین شده است به عنوان یک منصب رسمى از سوى خدا یا به عنوان یک سفیر میان او و بندگانش، و فرود آمدن وحى یا فرشته به پیامبر به منزله احکام و دستورات رسمى است که از سوى پادشاه به وزیران و فرماندهانش مى‏رسد. و گاهى ارتباط انسان با خدا از طریق وحى یا فرود آمدن فرشته به این عنوان نیست که از سوى خدا خبر بدهد یا فرستاده و سفیر میان او و بندگانش باشد؛ بلکه براى تسدید و تأیید شخص یا لذّت بردن انسان از مناجات پروردگارش و اعلام محبت پروردگار نسبت به وى یا اعلام وظایف شخصى است اگر چه وظیفه شخصى‏اش هم تکمیل دین پیامبر و حفظ امّت از گمراهى باشد. بنابراین بین مکتوب رسمى که پادشاه از طریق خادمانش به بعضى فرماندهان مى‏فرستد و بین آنچه که به فرزندان و دوستانش براى اظهار محبت مى‏فرستد، فرق واضح است. این دو از نظر چگونگى ارسال یا واسطه ارسال هیچ تفاوتى ندارد، بلکه تفاوت در نوع دو مکتوب است.»17 این نظریه از دو بخش تشکیل شده است: یکى این که نبوت نبى در مأموریت و مسئولیت الهى‏اش است. دیگر این که وحى نبوى نیز وحى رسمى و مأموریتى است برخلاف وحى غیر نبوى. قسمت نخست این دیدگاه را مى‏توان با دو دسته آیات تأیید و تقویت کرد. یکى آیاتى که در مورد پیامبران تعبیراتى چون: «ارسال» و «بعث» بکار برده است. این تعبیرها نشان از مأموریت پیامبر دارد. دیگر آیاتى که فلسفه فرستادن رسولان و پیامبران را «انذار» و «تبشیر» معرفى مى‏کند. مانند: «کان الناس امّة واحدة فبعث اللَّه النبیین مبشرین و منذرین.» (بقره /213) «مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ (و تضادّى در میان آنها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنان پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند.» «و ما نرسل المرسلین الاّ مبشرین و منذرین» (انعام /48) «ما پیامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بیم دهنده نمى‏فرستیم.» «و ما نرسل المرسلین الاّ مبشرین و منذرین» (کهف /56). «ما پیامبران را، جز به عنوان بشارت دهنده و انذارکننده، نمى‏فرستیم.» امّا قسمت دوم نظریه، جاى درنگ و تأمّل دارد؛ زیرا این پرسش مطرح مى‏شود که مقصود از وحى رسمى و مأموریتى چیست؟ آیا منظور این است که وحى نبوى همه از مقوله دستورات و فرامین است؟ اگر مقصود این احتمال باشد با واقعیت وحى‏هاى انبیا به ویژه قرآن کریم نمى‏سازد؛ زیرا در قرآن تمام آیات از مقوله بایدها و نبایدها نیست بلکه گزاره‏هاى غیردستورى نیز دارد. یا این که مراد این است که چون پیامبر مأمور است، پس وحى بر او نیز مأموریتى و در راستاى رسالت وى است. برخلاف دیگر انسان‏ها که چنین مأموریتى ندارند و در نتیجه وحى بر آنها نیز رسمى نیست بلکه شخصى و خصوصى است. این تفسیر گرچه نسبت به بخش اعظم وحى نبوى درست است زیرا بیشتر گزاره‏هاى وحیانى در راستاى همان انذار و تبشیر است. اما در مورد پاره گزاره‏هاى مربوط به شخص پیامبر که ارتباطى با دیگران ندارد و صرفاً تکلیف شخص پیامبر را تعیین مى‏کند مانند آیات 50 تا 52 سوره احزاب و آیه نخست سوره تحریم، توجیه کافى ارائه نمى‏کند. دیدگاه دیگرى که در این رویکرد مى‏گنجد، نظریه‏اى است که ویژگى اصلى پیامبر را در مسئولیت و رسالتش مى‏داند. امّا در عین حال روش وحى نبوى را نیز متفاوت با دیگران قلمداد مى‏کند. بهترین تبیین این نظریه را مى‏توان در سخنان شهید مطهرى یافت. ایشان در توضیح فرق میان پیامبر و امام مى‏گوید: «نمى‏توان گفت امام یعنى آن که صاحب شریعت نیست چون اکثر پیغمبران هم صاحب شریعت نبوده‏اند. مسلم است که بین پیغمبر و امام فرق است و اگر فرق نبود این به اسم‏گذارى نبود که ما بگوییم على بن ابى طالب پیغمبر نیست و امام است امّا همه کارهاى پیغمبران را انجام مى‏دهد. آیا امام درجه‏اش از پیغمبر پایین‏تر است و به رتبه بستگى دارد؟ و آیا امام‏ها، یک درجه از همه پیغمبران پائین‏تر است؟ نه این جور نیست و حتى هیچ مانعى ندارد که یکى از علماء این امت بر پیغمبرى از پیغمبران افضلیت داشته باشد. پس از چه ناحیه است؟ از دو ناحیه روى آن صحبت شده است: یکى این که امام و پیغمبر هر دو با دنیاى غیب ارتباط دارند ولى کیفیت ارتباط فرق مى‏کند. مثلاً پیغمبران ملایکه را مى‏بینند و امام نمى‏بیند یا پیغمبران در عالم رؤیا بر بعضى‏شان القا مى‏شود ولى امام فقط مى‏شنود نه مى‏بیند و نه در خواب چیزى بر او القا مى‏شود. آیا فرق همین است؟ ممکن است یکى از جهات فرق همین باشد... ولى فرق پیغمبر و امام تنها در ناحیه کیفیت اقتباس از عالم غیب نیست؛ بلکه از لحاظ وظیفه هم با یکدیگر اختلاف دارند و عمده این است. وظیفه پیغمبران صاحب شریعت این بود که شریعتى را از طریق وحى مى‏گرفتند و بعد هم موظف بوده‏اند که مردم را دعوت بکنند، تبلیغ کنند، امر به معروف و نهى از منکر بکنند، وظیفه داشتند بروند در میان مردم براى تبلیغ و ترویج و دعوت و آنها هم که صاحب شریعت نبودند باز وظیفه‏شان دعوت و تبلیغ و ترویج بود. امام نه آورنده شریعت و قانون است و نه از آن جهت که امام است (نه از آن جهت که مؤمنى از مؤمنین یا عالمى از علماء است) وظیفه دارد که برود سراغ مردم و آنها را دعوت و تبلیغ بکند.. پس وظیفه امام چیست؟ امام مرجعى است براى حل اختلافات، شاخصى است براى حلّ اختلافاتى که منشأ آن هم خود علماء هستند...»18
رویکرد موقعیتى
اخیراً نظریه در باب تفاوت پیامبر و امام مطرح شده است که مى‏توان از آن به رویکرد موقعیتى در معیار نبوت یاد کرد. بر پایه این دیدگاه ویژگى پیامبر در برابر دیگر انسان‏ها این است که سخنانش حجیت مطلق دارد. هر آنچه مى‏گوید حق و حقیقت است و غیر از وى هیچ کس از چنین موقعیت و اعتبارى برخوردار نیست. از این رو خاتمیت نیز معنایى جز پایان یافتن این حجیت و اعتبار درگفتمان انسانى ندارد. یکى از نویسندگان مى‏نویسد: «خاتمیت چنان که من درمى‏یابم مقتضایش این است که پس از پیامبر سخن هیچ کس در رتبه سخن وى نمى‏نشیند و حجیت گفتار او را ندارد. حال سخن در این است که امامت را شرط کمال دین شمردن و امامان را برخوردار از وحى باطنى و معصوم و مفترض الطاعه دانستن (چنان که شیعیان مى‏دانند) چگونه باید فهمیده شود که با خاتمیت ناسازگار نیافته و سخن‏شان در رتبه سخن پیامبر ننشیند و حجیّت گفتار او را پیدا نکند؟ آنان را شارح و مبیّن معصوم قرآن و کلام پیامبر دانستند نیز گرهى از کار فروبسته این سؤال نمى‏گشاید: آیا امامان براى پاسخ به هر سؤالى به کلمات پیامبر رجوع مى‏کردند و آنها را مى‏خواندند (در کجا؟) و مى‏اندیشیدند و آنگاه جواب مى‏گفتند یا جواب‏ها (چنان که شیعیان مى‏گویند) نزدشان حاضر بود و نیازى به اجتهاد و اعمال رؤیت و پژوهش و تحلیل نداشتند و لذا سخنى که مى‏گفتند بى‏چون و چرا و بى‏احتمال خطا و بر اثر الهام الهى عین کلام پیامبر بود و جاى اعتراض نداشت؟ اگر این دومى باشد فرق پیامبر و امام در چیست؟ و آیا در این صورت جز مفهوم ناقص و رقیق از خاتمیت چیزى بر جاى خواهد ماند؟...»19 همین نویسنده در جاى دیگر مى‏گوید: «پرسش بنیادین این بود که: چگونه مى‏شود پس از پیامبر خاتم کسانى درآیند و با اتکاى وحى و شهود سخنانى بگویند که نشانى از آنها در قرآن و سنت نبوى نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریم‏شان در رتبه وحى نبوى بنشیند و عصمت و حجیّت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللى نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزى را نفى و منع مى‏کند و به حکم خاتمیت وجود و وقوع چه امرى ناممکن مى‏شود؟ و چنان خاتمیت رقیقى که همه شئون نبوت را بر روى دیگران میسور و ممکن مى‏سازد، بود و نبودش چه تفاوتى دارد؟...»20 سخنان بالا گرچه براى بیان مفهوم خاتمیت است، امّا به وضوح از پیش فرض نویسنده راجع به ویژگى نبى و نبوت، پرده برمى‏دارد. در باور نویسنده چون معیار نبوت حجیت و معصومیت در گفتار است، پس هر کس واجد این ویژگى باشد پیامبر است و از آن جا که خاتمیت به معناى پایان نبوت است، پس هیچ کس پس از پیامبر اسلام، از چنین موقعیت و مکانت برخوردار نیست و گرنه خاتمیت نقض و نفى مى‏شود. به نظر مى‏رسد این رویکرد نیز معیار و میزان دقیق و کاملى از نبوت ارائه نمى‏دهد. زیرا اگر حجیت و اعتبار رفتار و گفتار پیامبران را تنها معیار نبوت بدانیم، از دو جهت با مشکل مواجه مى‏شویم: نخست آن که در تاریخ پیامبران دست کم در یک مورد این معیار نقض شده است و آن داستان موسى‏علیه السلام و خضرعلیه السلام است. در این داستان دو نکته وجود دارد: یکى این که سخنان و اعتراضات حضرت موسى نسبت به خضر حجیّت و اعتبارندارد و دیگر آن که گفتار و رفتار خضر نسبت به حضرت موسى حجیت و اعتبار دارد. پس مى‏توان گفت هستند کسانى که سخن پیامبر نسبت به آنان حجیت ندارد، امّا سخنان ایشان بر پیامبر حجیت و اعتبار دارد. دیگر آن که بر فرض این که معیار را کلى و غیرقابل نقض بگیریم، پرسش این است که منشأ و خاستگاه حجیت و معصومیت گفتارى و رفتارى پیامبر چیست؟ چه عاملى باعث شده است که تنها پیامبران از چنین موقعیت برخوردار باشند و نه دیگران؟ پاسخ این پرسش را باید در ماهیت عصمت جستجو کرد. آنچه به صورت فشرده مى‏توان گفت و مبسوط آن به فرصت دیگر واگذار مى‏شود، این است که عصمت یا به عجز و عدم قدرت بر لغزش و خطا تفسیر و تحلیل مى‏شود و یا براساس علم و آگاهى معصوم. صورت نخست قطعاً باطل است. چون باعث سلب اختیار از معصوم مى‏شود. باقى مى‏ماند صورت دوم. اگر این تفسیر را بپذیریم آنگاه آن علم عصمت‏زا و مصونیت‏آور از سه حالت بیرون نیست: یا وحى است که در قالب گفتار یا نوشتار در اختیار دیگران قرار مى‏گیرد یا علم ویژه‏اى غیر از وحى و یا هر دو. حالت نخست مستلزم آن است که دیگران با دانستن و خواندن وحى به همه حقایق آگاهى یابند و در گفتار و رفتارگرفتار لغزش و خطا نشوند، که این به وضوح باطل است چنان که واقعیت نشان مى‏دهد. مگر آن که آن حقایق در لایه‏هاى پنهان وحى باشد که در این صورت فهم آنها نیازمند علم ویژه خواهد بود. حالت دوم که از آن به علم لدنّى تعبیر مى‏شود و مظاهر و چهره‏هاى گوناگون دارد، گرچه درست است امّا ویژه پیامبر نیست. چنان که مصداق بارز آن «همراه موسى» است که در قرآن تحت عنوان «عبداً من عبادنا» نام برده شده است: «فوجدا عبداً من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً. قال له موسى هل اتّبعک على ان تعلّمن ممّا علّمت رشداً.» (کهف /65-66) «(در آن جا) بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم. موسى به او گفت: «آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزى؟» و اگر صورت سوم باشد باز اختصاص به پیامبر ندارد زیرا علم لدنّى‏اش چنان که اشاره شد به غیر پیامبران نیز داده شده است و قسمت وحى‏اش قابل تعمیم و تعلیم به دیگران مى‏باشد. چنان که امام على‏علیه السلام فرمود: «علّمنى رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم الف باب کل باب فتح الف باب».21 و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم نسبت به على‏علیه السلام فرمود: «انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد الحکمة فلیأتها من بابها».22 بنابراین دلیل استوارى براى نظریه یاد شده و اختصاص حجیت و اعتبار گفتار و رفتار به پیامبر، وجود ندارد.
دیدگاه پذیرفتنى
اگر ادبیات قرآن نسبت به پیامبر و پیامبرى و چگونگى تعبیرات پیرامون وحى را مورد بررسى قرار دهیم چند ویژگى راجع به پیامبر آشکار مى‏شود: 1 - نخست آن که قرآن نسبت به پیامبر از تعبیر «بعث»، «ارسال»، «مبشّرین»، «منذرین»، «جعل» «اذ جعل فیکم انبیاء» (مائده /20)، «و جعلنا فى ذریّتهما النبوة» (حدید /26) «ایتاء» «اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة» (انعام /89) یاد کرده است. کمترین پیامى که این تعبیرات دارد، اولاً این است که پیامبران نوعى مسئولیت و مأموریت از سوى خدا دارند. این گونه نیست که صرفاً از یک سلسله حقایق غیبى آگاهى و اطلاع یابند و سپس به عنوان «پیامبرى» دست یازند. و ثانیاً تعبیر «مبشّرین و منذرین» که نسبت به همه انبیاء بکار رفته است، نشان مى‏دهد که مأموریت و مسئولیت آنان مربوط به شخص خودشان نیست، بلکه عمومى و فرافردى است. حالا فرق نمى‏کند که گستره و محدوده آن کوچک باشد یا بزرگ و جهانى. و ثالثاً هر مأموریت و رسالتى از یک نوع «اراده» برمى‏خیزد. پس مأمور و مرسل در حقیقت حامل «اراده» آمر و ارسال کننده نسبت به جمعى است. این بدان معناست که علم و آگاهى مأمور از «اراده الهى» چه هنگام تلقى و گرفتن پیام و چه بعد از آن و براى آمادگى هر چه بیشتر انجام رسالت، گرچه ضرورى و غیرقابل انفکاک از مأموریت است امّا پایه و محور اصلى مأموریت نیست بلکه از لوازم آن است. 2 - واقعیت دیگرى که در ادبیات قرآن نسبت به پیامبرى وجود دارد، تعبیر «کلام» در مورد ارتباط رسالتى پیامبر با خداوند است. در قرآن کریم آمده است: «و ما کان لبشر أن یکلّمه اللَّه‏الاّ وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه ما یشاء انّه علىّ حکیم». (شورى /51) «و شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحى یا از پشت حجاب، یا رسولى مى‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى‏کند؛ را که او بلند مقام و حکیم است!» این آیه که به گفته بسیارى از مفسّران23 و نیز براساس روایاتى که در تفسیر و توضیح روش‏هاى سه گانه سخن گفتن در آیه، رسیده است،24 مربوط به نبوت نبى و چگونگى سخن گفتن خدا با پیامبران است، بیانگر این حقیقت است که ارتباط نبوى و رسالى خدا با انبیاء و رسولان از مقوله کلام و سخن است. از سوى دیگر کلام و به ویژه تکلیم که القاى کلام به مخاطب است، به طور کلى یا دست کم در مورد مخاطب انسانى مستلزم قالب بیانى و واژگانى است چنان که در مصباح اللغة مى‏گوید: «الکلام فى اصل اللغة عبارة عن اصوات متتابعة لمعنى مفهوم.»25 و نیز در مقاییس اللغة آمده است: «کلم اصلان: احدهما یدلّ على نطق مفهم و الآخر على الجراح».26 مفردات نیز مى‏گوید: الکلم التاثیر المدرک باحدى الحاستین فالکلام مدرک بحاسّة السّمع و الکلم بحاسّة البصر».27 نتیجه این مى‏شود که وحى نبوى همواره در قالب و تعبیر بیانى ویژه فرود مى‏آید و صرفاً اعطاى علم و آگاهى به یک سلسله حقایق نیست. از این رو در قرآن راجع به پیامبر دو تعبیر جداگانه بکار مى‏رود: یکى انزال کتاب و دیگر تعلیم: «و انزل اللَّه علیک الکتاب و الحکمة و علّمک ما لم تکن تعلم» (نساء /113) تعبیر انزال کتاب و حکمت اشاره به وحى نبوى است و تعلیم اشاره به اعطاى علمى ویژه و این دو از هم جداست. علامه طباطبائى مى‏فرماید: «آنچه از آیات گوناگون استفاده مى‏شود این است که مقصود از «انزال» وحى است، وحى کتاب و حکمت که نوعى تعلیم الهى نسبت به پیامبر است. امّا آنچه با جمله «علّمک ما لم تکن تعلم» بدان اشاره مى‏کند، تنها علم و آگاهى پیامبر به وسیله وحى کتاب و حکمت نیست؛ براى این که مورد آیه قضاوت پیامبر در حوادث و دعاوى است که بر او عرضه مى‏شود و این، رأى و نظر شخصى پیامبر است و نه کتاب و حکمت گرچه که متوقف بر آن است. از این جا آشکار مى‏شود که مقصود از انزال و تعلیم در آیه: «و انزل اللَّه علیک الکتاب و الحکمة و علّمک ما لم تکن تعلم» دوگونه علم است: یکى تعلیم با وحى و فرود آمدن روح‏الامین بر پیامبر و دیگر تعلیم از طریق نوعى الهام پنهان بدون فرود آمدن فرشته. و این چیزى است که روایات آن را تأیید مى‏کند.»28 3 - آخرین نکته راجع به ادبیات قرآن نسبت به پیامبرى، چگونگى تعبیر از تلقى خود پیامبر از وحى و انتساب آن به خداوند است. براساس گزارش قرآن تمام پیامبران آنچه را درمى‏یافتند از سوى خدا مى‏دانستند و به خدا نسبت مى‏دادند و این نه تنها مورد پذیرش خداوند بوده است، بلکه بدان سفارش و دستور داده است. «و اذ قال موسى لقومه إنّ اللَّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة». (بقره /67) «و (به یاد آورید) هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى‏دهد ماده گاوى را ذبح کنید.» «ان اللَّه یأمرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها» (نساء /58) «خداوند به شما فرمان مى‏دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید.» «ان اللَّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى»(نحل /90) «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مى‏دهد.» «و قال لهم نبیّهم إنّ اللَّه قد بعث لکم طالوت ملکاً»(بقره /247) «و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است.» «قال یا قوم لیس بى ضلالة و لکنّى رسولٌ من ربّ العالمین» (اعراف /61) «گفت: «اى قوم من! هیچگونه گمراهى در من نیست؛ ولى من فرستاده‏اى از جانب پروردگار جهانیانم!» «و قال یا قوم لقد أبلغتکم رسالة ربّى» (اعراف /79) «و گفت: اى قوم من! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم.» «و یستفتونک فى النساء قل اللَّه یفتیکم فیهنّ» (نساء /127) «از تو درباره حکم زنان سؤال مى‏کنند؛ بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ مى‏دهد.» «قل انّما اتبع ما یوحى الىّ من ربّى» (اعراف /203) «بگو: من تنها از چیزى پیروى مى‏کنم که بر من وحى مى‏شود.» از مجموع این آیات به خوبى استفاده مى‏شود که عنصر «انتساب به خدا» در مورد دریافت‏هاى وحیانى انبیاء و اینکه قاطعانه آنچه را مى‏یافتند به خدا نسبت مى‏دادند، واقعیت تردیدناپذیر است. در حالى که در غیر انبیاء چنین نسبتى وجود ندارد؛ یعنى غیر پیامبر اگر چه اهل کشف و الهام باشد، نمى‏تواند دریافت‏هایش را به خدا منتسب کند و بگوید این گفته خداست، مگر این که علم و آگاهى‏اش برگرفته از وحى پیامبر و کتاب وى باشد. شاید تعبیر روایات در مورد رسول مبنى بر این که رسول فرشته را مى‏بیند و سخنش را مى‏شنود، نیز اشاره به همین واقعیت باشد که واسطه بین رسول و خدا معلوم است و یافته‏ها به خدا اسناد داده مى‏شود. به هر حال مؤلفه «اسناد به خدا» به علاوه دو مؤلفه پیشین یعنى «سرشت زبانى» داشتن و «مأموریت» سه مؤلفه اصلى تمایزبخش پیامبر از دیگران و وحى نبوى از دیگر دریافت‏ها و کشف‏هاى درونى است که در میان آن سه نیز، مأموریت پایه و دو ویژگى دیگر از لوازم تفکیک‏ناپذیر آن است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - قمى، على بن ابراهیم بن حاتم، تفسیر القمى، 263/2. 2 - طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان، 311/12؛ مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، 295/11. 3 - راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، واژه وحى 4 - مفید، محمد بن محمد بن نعمان، تصحیح اعتقادات الامامیه /121. 5 - صفّار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات /371، نیز رک: اصول کافى 135/1. 6 - بیات، بیت‏اللَّه، معجم فروق اللغة، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسین بقم المقدسة /69. 7 - صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم، الشواهد الربوبیة /377. 8 - همان /349. 9 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار 148/5. 10 - ابن منظور، جمال‏الدین محمد بن مکرم، لسان العرب 555/12. 11 - معجم فروق اللغة /68. 12 - طیّب، سید عبدالحسین، اطیب البیان 511/11. 13 - آملى، حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار /453. 14 - قیصرى، داوود بن محمود بن محمد، شرح فصول الحکم /110 15 - جامع الاسرار و منبع الانوار /462. 16 - بصائر الدرجات /371. 17 - انصارى زنجانى، ابراهیم، اوائل المقالات، /289. 18 - مطهرى، مرتضى، خاتمیت /51. 19 - سروش، سید عبدالکریم، پاسخ به نقد آقاى بهمن‏پور، سایت سروش. 20 - همان. 21 - بصائر الدرجات /323. 22 - طبرسى، احمد بن على بن ابى طالب، الاحتجاج 102/1. 23 - رک: المیزان 75/18، مجمع البیان 37/5، احسن الحدیث 51 ./9، نمونه 458/20. 24 - رک: توحید صدوق /115، امالى شیخ طوسى /663. 25 - فیّومى، احمدبن محمد، المصباح المنیر. 26 - ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة. 27 - راغب، مفردات الفاظ القرآن. 28 - المیزان 79-80/5.
 

تبلیغات