ترجمه پذیرى قرآن و کتاب مقدس (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
بحث پیرامون نظریات موجود درباره ترجمه است. دو نظریه زبان شناختى نسبیت زبانى که از ترجمه ناپذیرى پشتیبانى مى کند، و نظریه همگانى هاى زبان، در زبان شناسى گشتارى که از ترجمه پذیرى بر مبناى مشترکات زبان ها و فرهنگ ها دفاع مى کند. در این نوشتار مورد بررسى قرار گرفته است. نظریه ژرف ساخت که مربوط به این دیدگاه است مورد استفاده کتاب علم ترجمه، یو جین آ، نایدا قرار گرفت و او با تصرفاتى در این نظریه و تلفیق آن با نظریات نسبیت زبانى و فرهنگى نظریه اى را در باب ترجمه عنوان کرد و گسترش داد. در میان دانشمندان مسلمان نیز بحث ترجمه پذیرى مطرح بوده است که از آن میان دیدگاه شاطبى درباره دو سطح دلالت زبانى، ترجمه ناپذیرى در یک سطح و ترجمه پذیرى در سطحى دیگر است، در این مقاله دیدگاه شاطبى با دیدگاه هاى زباشناختى مدرن به خصوص دیدگاه نایدا مورد بررسى و مقایسه قرار گرفته است.متن
آیا ترجمه ممکن است؟ عموم مردم و کسانى که با کتاب سر و کار دارند، از ترجمهها استفاده کرده و از آنها بهره مىبرند، ترجمههاى ادبى، تاریخى، فرهنگى، علمى وتجربى، خوانندگان فراوانى دارند، در امکان و فایده آنها نیز تردیدى ندارند. از سویى مهمترین دلیل براى امکان هر چیزى وجود آن در خارج است، به اصطلاح وقوع آن. آیا ممکن است باران ببارد؟ اگر منظور باریدن باران به طور کلى باشد، نه در یک زمان یا یک مکان مخصوص، جواب آن مسلماً مثبت است، نه به دلیل پیش گویى هوا شناسان، بلکه به دلیل اینکه صدها بار شاهد باریدن آن بودهایم و دیر یا زود، کم یا زیاد، امروز یا یک روز دیگر، در اینجا یا در یک جاى دیگر، باران خواهد بارید، جاى شکى نیست، مگر اینکه نظام حیات در زمین و یا منظومه شمسى یا تمام هستى به هم بخورد. با توجّه به این مطالب، این پرسش به طور کلى که: «ترجمه ممکن است یا خیر؟»، یا به طور خاص «ترجمه قرآن ممکن است؟»، معقول است؟ صدها ترجمه خطى و چاپى از قرآن تنها به زبان فارسى موجود است، و صدها ترجمه به زبانهاى دیگر، به طور خاص، و صدها هزار ترجمه از کتابهاى متفاوت در دسترس ماست؛ متون ترجمه شده داستانى، علمى، تاریخى، دینى و شاید از نظر تولید کتاب به زبان فارسى تعداد ترجمهها کمتر از تألیفها نباشد، و گاهى اهمیت آثار ترجمه شده بیشتر اگر نباشد، کمتر از اهمیت آثار تألیفى نیست. پس این چه پرسشى است که آیا ترجمه ممکن است یا خیر؟ آیا این شبیه این پرسش نیست که: آیا بارش باران ممکن است یا خیر؟ اگر این پرسش بخواهد معقول باشد، باید معنایى ظریفتر از آنچه که در ظاهر نشان مىدهد داشته باشد، به ویژه که این پرسش در محافل علمى وجود داشته، دارد و احتمالاً خواهد داشت. در گذشته، در تاریخ اسلام نیز، فقها و دانشمندان زیادى این پرسش را مطرح کردهاند، از جمله جاحظ و شاطبى، به تفصیل در این باره سخن گفتهاند. نظریه پردازان و زبان شناسان امروز نیز در این باره پژوهشهاى پیچیدهاى دارند. بخصوص طرفداران نسبیت زبان و فرهنگ، از ترجمه ناپذیرى به شدت دفاع مىکنند. به هر حال این پرسش وجود دارد، و دلایلى با قیافه حق به جانب نیز براى آن ارائه شده است. صاحبان این نظریه نیز دانشمندانى بودهاند سختکوش و پژوهشگر، که سالها در این موضوع تحقیق و بررسى کرده و به ابراز نظریه پرداختهاند. حتى اگر کاملاً با آنان موافق نباشیم، باز هم دلایل آنان شنیدنى و خواندنى است. ما در این پژوهش، به عنوانى گامى در شناخت دیدگاه دانشمندان مسلمان، دیدگاه شاطبى را به بررسى نشستهایم، و میان دیدگاه این دانشمند مسلمان، و دیدگاه یوجین نایدا، که با تکیه بر زبانشناسى جدید دیدگاههاى جالبى درباره ترجمه دارد مقایسهاى کردهایم. این مقایسه از آن رو جالب است که شاطبى درباره ترجمه قرآن، و نایدا درباره ترجمه کتاب مقدس سخن گفته است.
شاطبى
شاطبى از دانشمندان بزرگ غرب اسلامى در قرن هشتم است، ابو اسحاق ابراهیم بن موسى بن محمد اللخمى الغرناطى مشهور به شاطبى، دانشمند اصولى و حافظ بوده است و از اهل غرناطه (گرانادا) و از پیشوایان مالکى. او را با القابى مانند امام، علامه، محقق، پیشوا، حافظ، بزرگوار، مجتهد و... یاد کردهاند. جالب است که «ظاهرا - شاطبى - درغرناطه زاده شد، در آنجا رشد کرد و همه زندگى خود را در آن شهر سپرى کرد... و قطعى است که هیچ سفرى حتى سفرهاى علمى و حتى سفر حج نیز برایش ثبت نشده است.»1 معروفترین کتاب او الموافقات فى اصول الفقه است. این دانشمند بزرگ، که هیچ گاه از غرناطه بیرون نرفت، به دلیل انس با قرآن، در کتاب الموافقات مطالب خویش را به آیات روشن قرآنى مستند مىکند. شاطبى از آن دست دانشمندانى بود که اصلاح خرابىها در رأس برنامههاى زندگى آنان قرار دارد؛ هر چه مىنوشت هدفدار و در خدمت شناخت اصولى دین بود، یکى از مهمترین کتابهاى او، الاعتصام است، که به روش اصولى ریشهها و شاخههاى بدعتها را بررسى کرده است، ظاهراً این کتاب در زندگى او آثار مهمى بر جاى گذاشته است. کتاب الموافقات او شاید در نوع خود بى نظیر باشد. در زیر بناها و قواعد اجتهاد، درست بر نکاتى انگشت گذاشته است که دیگران کمتر به آنها پرداختهاند؛ در این کتاب، مقاصد شریعت، که در پس زمینه احکام قرار دارد، به خوبى بررسى و روشن گردیده است. مبارزه بى امان او با بدعتها و امورى که در میان عامه اهل سنّت قرار داشت، سبب شد که انگشتهاى اتهام به سوى او نشانه روند. او خود مىگوید: «دیدم که نابودى در راه پیروى از سنّت نجات است، و (رعایت نظر) مردم، (در برابر احکام) خداوند دردى از من دوا نمىکند. لذا به تدریج در راه اصلاح حرکت کردم، علیه من قیامتى بر پا شد، هدف تیرهاى ملامت قرار گرفتم، و آماج خدنگهاى سرزنش ؛ مرا به بدعت و گمراهى متهم کردند، و همسنگ کودکان و نادانان قرار دادند.»2 و مىگوید: «آنان به من نسبتهاى زشت و ناروایى دادند که سبب مشمئز شدن دلهاى مردم مىشود؛ که بزودى (در روز حساب) جواب آن نسبتها را خواهند داد. آنان به من نسبت دادهاند که گفتهام دعا بى فایده است، فقط به این سبب که من به دعاى دسته جمعى پس از نمازها، در جماعت، ملتزم نیستم. گاهى مرا رافضى3 مىخوانند، و به دشمنى با صحابه متهم مىکنند، به سبب اینکه من از خلفاى راشدین، یاد نمىکنم، بخصوص در خطبههاى نماز جمعه، که علماى سلف نیز این گونه بودهاند. گاهى مرا خارجى قلمداد مىکنند که قیام علیه پیشوایان را جایز مىشمارم، این تهمت نیز فقط براى آن است که من نام آنان را در خطبه نمىبرم. گاهى مرا براى اینکه در فتاوى، به فتاواى مشهور مذهب ملتزم هستم و مانند دیگران فتاواى آسان گیرانه و مطابق میل دیگران نمىدهم، به ایجاد حرج در دین4 و سخت گیرى و غلو متهم مىکنند. و گاهى نیز مرا به دشمنى با اولیاء اللَّه متهم مىکنند، که با برخى از درویشان بدعتگر مخالفت مىورزم، زیرا من برخى از آنان را که به دروغ ادعا مىکنند عارف هستند، افشاء کردهام. و گاهى مرا به مخالف اهل سنّت و جماعت نسبت مىدهند، با این تصور غلط که فرقه رستگار همان است که عموم مردم بر آن است، و غافل از اینکه جماعت آن است که رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و اصحاب و تابعان بر آن بودند.»5 شاطبى متوفى سال 790 ه.ق مطابق 1388 م. است .6 از سال تولد او اطلاع دقیقى در دست نیست.
تعریف ترجمه
شاطبى تعریفى از ترجمه به دست نمىدهد، اما از مجموع آنچه درباره امکان یا عدم امکان ترجمه مىگوید، و بر آن استدلال مىکند مىتوان ادعا کرد که ترجمه از نظر مرحوم شاطبى چیزى با این تعریف بوده است: «ترجمه، انتقال شفاهى یا کتبى معناى اصلى، از زبانى به زبان دیگر است». یا «ترجمه، انتقال محتواى معنایى یک بیان (گفتار یا نوشتار) از زبانى به زبان دیگراست، که غالباً صورت بیان، یا سبک آن، ممکن است از دست برود، و یا سبک بیانى ممکن است عوض شود.» مىتوان به جاى معناى اصلى یا محتواى معنایى، «پیام» گذاشت؛ یعنى درون مایه و هسته معنایى متن، یا گفتار از زبان مبدأ به زبان مقصد انتقال داده شود، دیگر این مهم نیست که جمله در زبان مبدأ به صورت مجهول، و در زبان مقصد به صورت معلوم بیان شود، و یا در یکى به صورت فعل و فاعل و در دیگرى به صورت مبتدا و خبر باشد. اما نایدا، تعریف صریحى از ترجمه دارد، که خوشبختانه به فارسى نیز ترجمه شده است: تعریفى که نایدا از ترجمه به دست مىدهد با دیدگاه او درباره اختلاف فرهنگ ها و زبانها همخوان است، و هدفى را که ترجمه از نظر او دنبال مىکند، در این تعریف گنجانده شده است: «بدون تردید تعریف ترجمه تا حد زیادى مبتنى است بر هدف و غایتى که از ترجمه منظور است. از آنجا که در ترجمه کتاب مقدس هدف و غرض آن نیست که اطلاعات باطنى و محرمانهاى درباره یک فرهنگ بیگانه منتقل شود، بلکه منظور این است که گیرنده 3 نسبت به پیام 3 بتواند عکس العملهایى را بروز دهد که تا حدى شبیه عکسالعمل گیرنده 1 نسبت به پیام 1 باشد، پس تعریفى از ترجمه که مطابق سنتهاى تحقیقات کتاب مقدس باشد مىتواند به صورت زیر ارائه گردد. «ترجمه عبارت است از پیدا کردن نزدیکترین معادل طبیعى پیام زبان دهنده در زبان گیرنده، نخست از لحاظ معنایى و دوم از لحاظ سبک» یا «ترجمه عبارت است از پیدا کردن نزدیکترین معادل طبیعى و سبکى پیام زبان دهنده در زبان گیرنده.» این تعریف مشخص مىسازد که مطابقت مطلق میان پیام زبان دهنده و زبان گیرنده غیرممکن است، و در عین حال اهمیت یافتن نزدیک ترین معادل را گوشزد مىنماید. مراد ما از «طبیعى» آن است که معادل ترجمهاى نباید، چه از لحاظ صورت (مگر در مورد اسمهاى خاص) و چه از لحاظ معنا در زبان گیرنده «بیگانه» باشد. یعنى ترجمه خوب آن است که معلوم نباشد از منبعى بیگانه است. این نکته معلوم است که پیدا کردن معادل ترجمهاى که هم از لحاظ معنا هم از لحاظ سبک مطابق زبان دهنده باشد همیشه میسر نیست. در این گونه موارد باید از یکى به خاطر دیگرى چشمپوشى نمود: و در این حال، معنا ارجح بر صورتهاى سبکى است.»7 تفاوت این دو تعریف به طور عمده در این است که نایدا مىگوید در حد امکان باید سبک بیانى زبان مبدأ حفظ شود، در عین اینکه تصریح مىکند غالباً این کار ممکن نیست، اما شاطبى از آغاز بر حفظ سبک تأکید نمىکند، نه از اینرو که لازم نیست، بلکه از اینرو که در بیشتر موارد این کار به نظر او ممکن نیست، اما اگر در موردى چنین چیزى ممکن باشد، او نیز حفظ سبک را لازم مىداند. با این تأویل، اگر این نکته را که موارد استثنا شده بیش از مستثنا نشده است، نادیده بگیریم، مىتوانیم بگوییم با افزودن قید حفظ سبک، که از نظر شاطبى هم لازم است اما در اکثر موارد ممکن نیست، تعریف مرحوم شاطبى با تعریف نایدا تقریباً مطابق است.
ترجمه ناپذیرى قرآن
بحث امکان یا عدم امکان ترجمه،8 شاید به لحاظى جدید باشد، اما در گذشته نیز، درباره ترجمه به گونه عام و درباره ترجمه قرآن کریم به طور خاص مطرح بوده است. البته در گذشته، فقهاى مسلمان این بحث را در اصول یا فقه مطرح مىکردند تا مشروعیت یا عدم مشروعیت قرائت ترجمه قرآن در نماز را تعیین کنند. اما کسانى مانند جاحظ هم بودند که فقط با نگاه فقهى به مسأله نگاه نمىکردند. به همین سبب است که اگر بخواهیم درباره ترجمه پذیرى یا ترجمه ناپذیرى قرآن کریم بحث جامعى صورت بگیرد، باید پژوهش در دو سطح انجام شود: 1 - ترجمه پذیرى متون به طور عام، با نگاه زبان شناختى، و اینکه آیا اصولاً ترجمه امکان دارد یا خیر؟ 2 - بحث دوم امکان یا عدم امکان ترجمه قرآن کریم. بحث فقهى جواز یا عدم جواز قرائت ترجمه قرآن در نماز نیز پس از این دو بحث، بهتر به نتیجه خواهد رسید. اگر در بحث نخست به این نتیجه برسیم که ترجمه صحیح و امانتدارِ هیچ متنى امکان ندارد، به صورت طبیعى در مورد قرآن کریم که اعجاز بلاغت است، این سخن درستتر خواهد بود. اما اگر در مرحله نخست به این نتیجه رسیدیم که ترجمه امکانپذیر است، نوبت این پرسش فرا مىرسد که در مورد قرآن چطور؟ با توجّه به ظرفیت و ظرافت معارف قرآن از یک سو، و معجزه بودن این متن آسمانى از سوى دیگر، جاى این پرسش خواهد بود که آیا حکم کلى امکان ترجمه در مورد قرآن نیز صادق است یا خیر؟ آنچه در این پژوهش بیشتر مورد توجّه ماست مبانى بحث است تا آن نتیجهگیرى فقهى، اگر چه ممکن است این مباحث راه را براى فتواى دقیق نیز باز کند، یا افقهاى نوى را بگشاید.
دیدگاه شاطبى در باب ترجمه قرآن
بحثهاى شاطبى مانند سایر علماى اصول و فقه اسلامى، با محوریت جواز یا عدم جواز ترجمه قرآن و به خصوص راجع به این پرسش که آیا مىشود ترجمه قرآن را در نماز قرائت کرد یا خیر؟ ارائه شده است. اما پیش از اظهار نظر درباره جواز یا عدم جواز ترجمه قرآن یا قرائت آن در نماز، بحثى را به طور عام درباره امکان ترجمه و به خصوص درباره امکان ترجمه قرآن مطرح مىکند، و بحث جواز یا عدم جواز ترجمه را نیز بر بحث امکان پایه ریزى مىنماید. ما نظریه او را در دو بخش جداگانه پى خواهیم گرفت. بحث اول: امکان ترجمه. بحث دوم: جواز ترجمه قرآن یا عدم جواز آن. بحث اول که براى ما مهمتر است، بحث کلى است درباره امکان یا عدم امکان ترجمه. دیدگاه ایشان بىشباهت به دیدگاههاى زبانشناسان امروزى نیست، اگر چه بهطور طبیعى، تفاوتهایى هم دارد. از همان بحث کوتاهى که این باره کرده، دقت نظر این دانشمند مسلمان فهیمده مىشود، که به خوبى به تفاوت و تشابه زبانها آشنایى داشته، و بحثى واقع گرایانهاى را مطرح کرده و نه صرفاً یک بحث ذهنى و فلسفى یا فقط اظهار نظر درباره مسأله با نگاه فقهى . شاطبى درباره دلالت واژهها و جملهها در زبان عربى (و هر زبانى) دو سطح معنایى قایل است که از آن دو سطح به دو جهت تعبیر مىکند. 1 - سطح اول: دلالت لفظ یا عبارت بر معناى مطلق، که این سطح دلالت را «دلالت اصلى» مىنامد. 2 - سطح دوم: دلالت لفظ بر معنى، از آن نظر که لفظ یا عبارت مقید است، و معناى مقیدى را در نظر دارد و بر معناى مقید دلالت مىکند. او این سطح دلالت را «دلالت تبعى» (پیرو) نامگذارى کرده است.9 اصطلاحات او در این بحث اگر چه آشنا به گوش مىرسد، اما وى از این اصطلاحات معناهاى ویژهاى را در نظر دارد. اصطلاحات مطلق، مقید، معنى خادمه، معنى اصلى، دلالت اصلى و دلالت تبعى از جمله اصطلاحاتى است که او در این بحث از آنها بهره برده است. برخى از این اصطلاحات در مباحث دیگر زبانى، در علوم بلاغى و دانش اصول فقه، معانى دیگرى دارند، اما او این اصطلاحات را در معناى اخص به کار برده است. از سوى دیگر، چون وى اصطلاحات را به گونه روشنى به کار برده است، جلو هر گونه بدفهمى و کج فهمى را گرفته است. شاطبى درباره واژهها و عبارات «مطلق» این گونه توضیح داده است: «جهت اول آن چیزى است که تمام زبانها در آن مشترک هستند و تفاوتى با همدیگر ندارند، همه مردم، به هر زبانى که سخن بگویند، در این سطح از سخن گفتن مساوى هستند، و این سطح از زبان به ملتى و مردمى اختصاص ندارد، مثلاً اگر کارى انجام شود، مثلاً ایستادن در این حالت، هر یک از سخن گویان، از هر زبانى، اگر بخواهند از این واقعیت خبر بدهند، از ایستادن زید، بدون هیچ زحمتى مىتوانند خبر بدهند».10 بنابراین منظور شاطبى از غیر مقید این است که از وقوع حادثهاى، به طور خالص بخواهیم تعبیر کنیم، خمیر مایه اصلى خبر، مانند ایستادن زید، صرف نظر از هر گونه اعمال نظرى، مثلاً توجّه خاص به خود ایستادن، یا فاعل، و امثال آن نداشته باشیم، منظور ما همان ایستادن و خبر از آن باشد. اما مقصود ایشان از سطح دوم بیان، یا تعبیر به «مقید» چیست؟ «اما سطح دوم، که ویژه زبان عربى است، آن حالاتى است که در زبان عربى در خبر دادن از این یا آن واقعیت وجود دارد. در این سطح امورى وجود دارد که در خدمت معناى اصلى قرار مىگیرد؛ یعنى با توجّه به گوینده سخن (مُخبِر) یا چیزى که درباره آن سخن گفته شده است، (مُخبَر عنه) و یا چیزى که خبر به واسطه آن داده شده (مخبر به) و یا نفس خبر، در حال وسیاق خاص آن، و نوع و سبکى که در بیان در پیش گرفته شده است، مانند اخفاء، ایجاز، اطناب و امثال آن. مثلاً در عربى بیان ساده خبر، که به گونه معمولى بیان مىشود، این گونه خواهد بود: قام زید. (زید ایستاد). این در صورتى است که به مخبر عنه، یعنى خود زید توجهى خاص نداشته باشیم، بلکه اصل خبر مهم باشد، اما اگر توجّه به مخبر عنه (زید در مثال) بود، مىگویند: «زید» قام، (زید ایستاده است) و اگر در جواب کسى گفته شود که قضیه را قبول نداشته و منکر آن باشد، براى متقاعد کردن او مىگویند: قد قام زید، یا زید قد قام، و همینطور در مورد تعظیم و تحقیر نیز بیان مطلب به صورتهاى متفاوت خواهد بود. مثلاً بیان کنایى یا تصریح به اقتضاى مقصود، سیاق بیان، و مقتضاى احوال متفاوت، بیان تغییر خواهد کرد، کیفیتهایى که بیان با توجّه به آنها (مقید مىشود و) تغییر مىکند آن قدر فراوان هستند که بر شمردن آنها ممکن نیست. اما اینها همه بر محور (همان معناى اصلى)؛ ایستادن زید، مىچرخند.»11 با توجّه به این مثالها، مقصود شاطبى از معنى و لفظ مطلق، و معنى و لفظ مقید روشن مىشود. مىتوان نظر ایشان را این گونه خلاصه کرد: بیان هر مطلبى دو سطح دارد: 1 - سطح اول: متن کار، حادثه، یا واقعه، مانند خوردن، ایستادن، نشستن، یا در گذشت فلان شخص. 2 - سطح دوم: توجّه ویژه به جنبهاى در خبر، مثلاً: اگر کسى فوت کرده است، خبر مرگ معناى اصلى است، اما بیان با احترام، تحقیر، تمجید و امثال آن از دوم است. خبر مرگ، که معناى اصلى است ممکن است به چند گونه بیان شود: با احترام، مانند رحلت کرد، فوت کرد، به لقاء اللَّه پیوست، از میان رفت و امثال آن، یا سقط شد، به درک واصل شد، از شرش راحت شدیم و امثال این موارد که براى بیان تحقیر مرده و خوشحالى از مرگ او به کار مىرود. ممکن است کلمه مُرد واژه خنثى یا کدرى باشد که احساس خاصى را نشان ندهد، نه احترام را و نه بى احترامى را، نه خوشحالى و اندوه را. شاطبى این معناى سطح دوم را مکمل معناى اول مىداند: «این گونه دگرگونىها، که سبب تفاوت در آن معناى یگانه مىشوند، مقصود اصلى کلام نیستند، ولى مکمل و متمم آن هستند».12 اکنون که دو سطح معنى از نظر شاطبى روشن شد، دیدگاه او را درباره ترجمه بررسى مىکنیم، و اینکه اگر ترجمه ممکن باشد آیا در هر دو سطح ممکن است؟ یا در یکى از این دو سطح، و یا در هیچ کدام ؟ او ترجمه را در سطح اول، یعنى در دلالت اصلى، و بدون قیود، ممکن مىداند و مىگوید: «در این سطح است که ما مىتوانیم درباره کلام قدمایى که عرب نبودهاند سخن بگوییم، یا سخنان آنان را به عربى ترجمه کنیم، حکایت سخنان عرب به زبان غیر عربى نیز در این سطح ممکن است، اشکالى در این نیست.»13 یعنى سخن گفتن درباره اینکه زید ایستاد، حسن خورد، و محمد على مرد، براى همه سخن گویان، در همه زبانها، ممکن و سهل است، و انتقال این خبر اصلى از زبانى به زبان دیگر نیز مشکلى ایجاد نمىکند، پس ترجمه در این سطح ممکن است. به نظر مىرسد غالب ترجمهها نیز در همین سطح انجام مىشوند. اما در سطح دوم، که ویژگىهاى هر زبان، خودشان را نشان مىدهند، مسأله به همین سادگى نیست، مثلاً اگر چه تعبیرات در گذشت، فوت کرد ،مرد، به درک رفت، رحلت فرمود، روح او به ملکوت اعلا پیوست، همه از یک واقعیت که معناى اصلى است خبر مىدهند؛ که بدرود حیات باشد، اما افزون بر آن، احترام، نفرت، نگاه به سرنوشت اخروى متوفى و بسیارى از این تعبیرات وجود دارد که ممکن است زبان دیگر این همه واژه و تعبیر درباره موضوع نداشته باشد. مثلاً اگر در زبانى، فقط یک واژه براى مردن وجود داشته باشد، آن واژه خنثى خواهد بود، یعنى نمىتواند بار عاطفى داشته باشد و احساس گوینده را درباره متوفى بیان کند ،ترجمه کردن از زبانى که بیش از ده واژه شفاف در این باره دارد، به آن زبان دشوار خواهد بود، دیگر ترجمه عباراتى از این دست: سقط شد، مرد، به درک رفت، از شرش راحت شدیم، فوت کرد، رحلت کرد، به ملکوت اعلا پیوست، شهید شد، از میان ما رفت، و... در آن زبان ممکن نیست، زیرا براى این واژهها معادلى در آن زبان وجود ندارد. شاطبى ترجمه در این سطح را ناممکن مىداند: «اما سطح دوم سخن اگر در نظر گرفته شود، ترجمه از عربى به غیر عربى و بر عکس، براى هیچ کس ممکن نخواهد بود. (این در متون عادى است) چه رسد به اینکه آن متن، قرآن کریم باشد، و مترجم بخواهد ویژگىهاى سبکى و زبانى قرآن را به غیر عربى برگرداند. مگر اینکه فرض شود هر دو زبان، (زبان مبدأ و زبان مقصد) تعبیرات همسان و معادل براى تمام صور بیانى ممکن دارند، که صد در صد با هم مطابق هستند، (مثل اینکه دو زبان در آنچه در مثالهاى بیان شده گفتیم تعبیراتشان عین هم باشد). اگر چنان دو زبانى وجود داشته باشد، که در تمامى مفردات و تعبیرات معادل معنایى مفردات و تعبیرات عربى را داشته باشد، ترجمه متقابل از عربى و به عربى از آن زبان، ممکن خواهد بود. اما اثبات این مسأله به صورت روشن و مستدل جداً دشوار است. برخى از منطقیان قدیم مطالبى درباره برابرى زبانها گفتهاند، بعضى از پیروان آنان در زمانهاى متأخر نیز مطالب آنان را تکرار کردهاند، ولى دلایل آنان براى اثبات مطلب مورد نظرشان کافى و بسنده نیستند.»14 همان گونه که مىبینیم، شاطبى درباره واقعیت ترجمه بسیار روشن بینانه سخن گفته است، او به خوبى مىداند و اعتراف مىکند که در هر ترجمهاى، چیز یا چیزهایى از دست مىرود، یعنى دلالتهاى تبعى در کلام، در ترجمه قابل انتقال نیست. اما آنچه از دست مىرود چقدر اهمیت دارد؟ آیا با آنچه در ترجمه از دست مىرود، محتواى اصلى چنان مرده و پژمرده مىشود که جز جسدى از آن باقى نمىماند یا اینکه هنوز روح حیات را مىتوان در متنى که ترجمه شده است احساس کرد؟ به بیان روشنتر، آنچه از دست مىرود خود کلام است یا یکى از اوصاف آن، وصفى ذاتى یا غیر ذاتى؟ رابطه سطح اول و دوم معنى چه نوع رابطهاى است؟ «هنگامى که جهت دوم را با جهت اول مقایسه کنید، خواهید دید که جهت دوم (یا سطح دوم معنا) مانند وصفى از اوصاف جهت (و سطح) اول است. زیرا جهت دوم مانند تکملهاى براى عبارت و معنى از نظر وضع و افهام است. آیا این سطح دوم، مانند صفت ذاتى براى سطح اول است یا وصفى غیر ذاتى؟»15 او اگر چه مىپذیرد که این مسأله مىتواند مبنایى براى مسایل فرعى دیگر قرار بگیرد، اما سکوت درباره آنها را بهتر مىداند16؛ اما از سخنان او، چنین به دست مىآید که به هر حال، آنچه مهم است معناى اصلى و سطح اول کلام مىباشد، همان چیزى که محور اصلى سخن و خبر است. خلل در بیان یک ویژگى، خللى در اصل خبر نخواهد بود. اگر چه بیان ایشان صراحت ندارد، اما تمایل او به اینکه جهت دوم وصف ذاتى جهت اول نباشد بیشتر است، ولى در عین حال پس از بیان این مطلب برخى از ویژگىهاى فرهنگ و زبان عربى و زمینههاى نزول قرآن را بر مىشمارد، که نیاز به توجّه ویژه در فهم و استنباط احکام دارد. شاطبى پس از اینکه نظریه «دو سطح معنى» را مطرح مىکند، و مىپذیرد که ترجمه فقط در سطح اول ممکن است، به طور طبیعى به این پرسش مىرسد که مستند احکام شرعى کدام یک از دو سطح معنى است؟ سطح اول یا سطح دوم یا هر دو؟ «اما در اینکه معناى اصلى، (معناى سطح اول) منظور متکلم و مستند احکام است، تردیدى نیست. مانند اوامر و نواهى، عمومها و خصوصها و مانند اینها اما این در صورتى است که قرینهاى نباشد که سخن را از وضع اول (و معناى اصلى) برگرداند. اما آیا معناى تبعى (سطح دوم معنى) نیز در دلالت بر احکام معتبر است یا خیر؟ یعنى از معناى تبعى و پیرو، که افزون بر معناى اصلى از کلام فهمیده مىشود، حکم دیگرى نیز به دست مىآید؟ در این مورد تردید و اختلاف وجود دارد. طرفداران هر یک از این دو نظر براى خود دلایلى دارند».17
دیدگاههاى گوناگون درباره دلالت تبعى
مرحوم شاطبى دیدگاههاى موجود یا احتمالى درباره دلالت تبعى را به دو دسته تقسیم کرده است، یک دسته را مصححین لقب داده است آنان طرفدار این هستند که دلالت تبعى نیز مستند احکام شرعى قرار مىگیرد. دسته دوم را نافین عنوان داده است، آنان کسانى هستند که مىپندارند دلالت تبعى مستند اصلى احکام فقهى و شرعى نیستند. اکنون به اختصار به دلایل مصححین مىپردازیم:
دلایل مصحّحین
شاطبى مىگوید: «مصحح ممکن است چند دلیل بیاورد بر اینکه دلالت تبعى نیز مستند احکام هستند.
دلیل اول
این نوع از دلالت، یا اعتبار دارد یا ندارد، نمىتوانیم بگوییم اعتبار ندارد، براى اینکه به قصد دلالت بر همین معنى آورده شده است، پس باید دلالتش بر معناى خودش معتبر باشد، معنایى که دلالت تبعى بر آن دلالت کرده است، غیر از معناى اصلى است، و گرنه دلالت تبعى به حساب نمىآمد. پس اگر چنین معنایى مقتضى حکمى شرعى باشد نادیده انگاشتن آن ممکن نیست، همان گونه که معناى اول را نمىتوانیم نادیده بنگاریم. پس معناى سطح دوم هم معتبر است، و این مطلوب است.»18
نقد دلیل:
شاطبى دلیل اول آنان را با این بیان که «مصادره به مطلوب» است رد مىکند. براى اینکه در استدلال آمده است: «فاذا کان المعنى المدلول علیه یقتضى حکما شرعیاً فلا یمکن اهماله»؛ «پس اگر معنایى که دلالت سطح دوم بر آن دلالت کرده است حکمى شرعى را بیان مىکرد، نمىتوان آن را نادیده انگاشت» این استدلال عین مدعاست. 19 به بیان دیگر مسأله مورد بحث این است که دلالت سطح دوم حکم شرعى را بیان مىکند یا نمىکند؟ در استدلال آمده که اگر حکم شرعى را بیان کرد نمىتوان از آن صرف نظر کرد.
دلیل دوم
دلیل دوم مصححین این گونه تقریر شده است: «استناد احکام شرعى به کتاب و سنّت نه از آن روى است که کتاب و سنّت فقط «زبان» است بلکه از آن روى است که به زبان عربى است. این اعتبار دلالت سطح اول و دوم را شامل مىشود. این سخن به هر حال درست است، چه اینکه دلالت تبعى را براى دلالت اصلى مانند صفت و موصوف تلقى کنیم یا مانند فصل و خاصه، در هر صورت مشکلى ایجاد نخواهد شد، اگر مطلب درست باشد دیگر تخصیص دلالت سطح اول بر اینکه به احکام شرعى دلالت کند تخصیص بدون مخصص و ترجیح بدون مرجح خواهد بود، که کارى نادرست است، پس فقط دلالت اول در استناد احکام شرعى معتبر نیست، ناچار باید گفت دلالت سطح دوم نیز معتبر است.»20
نقد دلیل
دلیل دوم مصححین را نیز شاطبى با این بیان رد مىکند که: «در این شکى نیست که کتاب و سنّت از آن رو که به زبان عربى است مستند احکام هستند، نه از آن روى که فقط به «زبان» هستند، این مورد نزاع نیست، و در اینکه دو سطح دلالت داریم نیز نزاع وجود ندارد، بحث در این است که دلالت سطح دوم استقلال دارد یا نه، و استقلال دلالت سطح دوم با این استدلال ثابت نمىشود.»21
دلیل سوم و نقد آن
دلیل سوم مصححین مفصلتر است و مواردى را نشان مىدهد که در آن احکامى از دلالت سطح دوم استفاده شده است. مثلاً حداقل مدت حمل و امثال آن، ولى مرحوم شاطبى در این موارد اشکال صغروى دارد، و با بررسى همه موارد، تک تک آنها را مدلول امرى دیگر مىداند، نه دلالت سطح دوم. 22
دلایل مانعین
نافین یا مانعین نیز ممکن است با استناد به دلایلى به مخالفت با دیدگاه نخست برخیزند.
دلیل اول
فرض بر این است که دلالت تبعى در خدمت معناى اصلى و اولى قرار دارد و تابع آن است، پس دلالت آن بر معنایى، صرفاً براى تأکید معناى اول است یا براى تقویت همان معنى، یا براى توضیح آن، یا براى مقبول کردن آن براى شنونده، یا معقول و خردپذیر کردن آن. مانند این اوامر در قرآن کریم آمده است، اما براى تهدید و توبیخ هستند، نه به معناى امر و دستور به انجام کارى که به آن امر شده است: اعملوا ما شئتم (فصلت/ 40) ذق انّک انت العزیز الکریم (دخان/ 49) در این موارد امرى در کار نیست و معناى امر )که فرمان به انجام کارى مىباشد) منظور نمىباشد، بلکه معناى مورد نظر مبالغه در تهدید و یا توبیخ است، لذا نمىتوان از این آیات در باب اوامر حکمى را به دست آورد (به بیان دیگر، امر، که براى تقویت معناى تهدید و... است، خودش به طور مستقل مقصود و مراد بیان نیست و از آن مأموریتى دریافت نمىشود.) یا در آیه واسئل القریة التى کنا فیها (یوسف/ 82) مقصود، پرسش از اهل قریه است، و لکن خود قریه مورد سؤال قرار گرفته براى مبالغه در شایع بودن مسأله در بین اهل آن، از اینکه قریه مورد اسناد سؤال قرار گرفته، حکم مستقلى قابل وصول نیست...
دلیل دوم
اگر در دلالت تبعى، موضعى باشد که مورد استفاده مستقل حکم شرعى قرار بگیرد، دیگر این بیان، بیان تبعى نخواهد بود، بلکه دلالت اولى و اصلى خواهد بود و این خلاف فرض است.
دلیل سوم
دلالت تبعى براى این است که پیرو معناى اولى و اصلى باشد، و این مىطلبد که فقط معناى اولى و اصلى مورد توجّه قرار گیرد، و اگر قرار باشد که بدون توجّه به معناى اصلى معنایى از کلام گرفته شود، در این صورت دلالت تبعى از چیزى که براى آن وضع شده خارج خواهد شد، و این نادرست است. پس استفاده حکمى به طور مستقل از دلالت تبعى، آن را از تبعى بودن خارج مىسازد.23 شاطبى در پایان نظریه دوم را تأیید مىکند که دلالت تبعى مستند مستقلى براى احکام نمىباشد، تا حکم ترجمه آسانتر شود. زیرا اگر بیان تبعى هم مستند احکام باشد، ترجمه بى ارزش خواهد بود، چون دلالت تبعى در ترجمه از دست مىرود. به بیان دیگر، سبک زبانى هر زبانى در ترجمه به زبان دیگر، قابل ترجمه نیست و اگر سبک بیانى مستند مستقل احکام باشد، ترجمه قرآن و روایات بى فایده و ناقص خواهد بود.24
چامسکى و نایدا
اکنون به بررسى دیدگاه نایدا مىپردازیم. اما براى شناخت دیدگاه نایدا درباره ترجمه، لازم است اشارهاى کنیم به زبانشناسى گشتارى، که به تعبیرى، انقلاب چامسکى در زبانشناسى عنوان گرفته است. زیرا چه نایدا را در کشف نظریه گشتارى مستقل بدانیم و تشابه نظریه هر دو را از باب توارد، و از این باب که اگر، هر کس دیگرى نیز واقعبینانه حرکت کند، باز هم به نظریهاى شبیه همین خواهد رسید، یا اینکه نایدا را در مقام کسى بدانیم که از نظریه گشتارى چامسکى استفاده کرده است، به هر حال نیاز به اشارهاى به دیدگاه چامسکى خواهیم داشت. براى اینکه ژرف ساخت/ رو ساخت، که از مهمترین عناصر این زبانشناسى است نقطه مشترک دو دیدگاه قرار گرفته است پس در اشاره به نظر چامسکى، نظریه نایدا نیز آشکار خواهد شد.
چامسکى و مسأله ترجمه
چامسکى دانشمند زبان شناس آمریکایى که به نقد و تحلیل سیاسى نیز علاقهمند است؛ و به خصوص از سیاستهاى آمریکا و اسراییل انتقاد مىکند و به همین سبب، شهرت جهانى دو گانه دارد، اما شهرت او به عنوان یک زبان شناس، از او چهرهاى کلاسیک ساخته است. او از معدود دانشمندانى است که در زمان حیات خویش از اقبال و شهرت کافى برخوردار شده است. او تا تحریر این نوشتار در قید حیات است. انتشار کتاب «ساختارهاى نحوى» نو آم چامسکى در 1957، (نیم قرن پیش) سرآغاز انقلابى در زبانشناسى بود. بررسى در آثار آن انقلاب هنوز ادامه دارد. یکى از آثار فورى این بود که زبانشناسى رفته رفته علاقه فلاسفه، روانشناسان و منطقیان را به خود جلب کرد. این بیشتر بدان سبب بود که چامسکى پیشنهاد مىکرد بحثها و نتیجهگیرىها باید از ماهیت زبان آغاز و به ماهیت به کار گیرنده زبان منتهى شود نتیجهگیرىهایى که درست متناقض با فرضیات رایج در فلسفه و روانشناسى آن زمان بود، و به نظر مىرسید که فلاسفه و روانشناسان باید بدان توجّه جدى مبذول دارند. چامسکى نخستین کسى نبود که بین زبانشناسى و روانشناسى انسان پیوندهایى بر قرار ساخت، ولى احتمالاً اولین نفرى بود که به جاى شروع بحث از ذهن براى رسیدن به زبان، استدلال و بحث را مفصلاً از ماهیت زبان شروع کرد تا به بحث درباره ماهیت ذهن برسد. پیش از چامسکى فرضیات درباره زبان غالباً تحت نفوذ فرضیات روان شناختى بود؛ از زمان چامسکى تاکنون این نفوذ جهتى معکوس داشته است، یعنى بحثها و استدلالها راجع به صورت زبان براى توجیه نتیجه گیرىهایى که راجع به روانشناسى انسان شده، مورد استفاده قرار مىگیرد. این جا مىتوان چامسکى را درست رویاروى جان لاک قرار داد که توصیفش از دانش زبانى مورد خاصى از توصیف او از دانش به طور عام بود؛ یا مىتوان چامسکى را در مقابل لئونارد بلومفیلد، شخصیت عمده مکتب ساختگراى آمریکا و مقدم بر مکتب چامسکى، قرار داد که آراء جزمى روانشناختى آن زمان بر توصیف او از دانش زبانى و کاربرد زبان تأثیر داشت. این معکوس شدن روابط بین زبانشناسى، روانشناسى و فلسفه یکى از خدمات عمده چامسکى به زبانشناسى بوده است.25 کتابهاى زیادى از چامسکى ترجمه شده است، آثار تحلیلى زیادى نیز درباره او نوشته شده، کتابهاى تاریخ زبانشناسى نیز نمىتوانند او را نادیده بیانگارند.26 اما، از سویى مطالب بحثهاى او گسترده است و از سویى تجدید نظرها و تصحیحات او، که طبیعى یک نظریه زنده است، کار را براى کسى که بخواهد نظریه او را خلاصه کند، یا نتیجه نهایى را بیان کند، دشوار ساخته است. و جاى خاصى را هم نمىتوان براى دستیابى به آراء نهایى او راجع به زبان به خوانندگان نشان داد.27 آراء زبانشناختى چامسکى از آن رو براى مترجمان، از جمله نایدا و علم ترجمه مورد توجّه قرار گرفت که درست در برابر نظریه نسبیت زبانى قرار داشت که بر ناممکن بودن ترجمه تأکید مىکرد (نظریه ساپیر - ورف) براى اینکه چامسکى بر جهانىهاى زبان بیشتر تأکید داشت تا اختلافات زبانها. «آثار نوآم چامسکى که منسجمترین طرح کلى بررسى زبان در آن عرضه شده است، به این سبب نخستین بار توجّه عمومى را به خود جلب کرد که به عنوان بخشى از طرح خود ادعا کرد که انسانها فطرتاً آمادگى فراگیرى بعضى از انواع زبانها را دارند، به بیان دیگر، کودکان از پیش آماده فراگیرى زبانهاى موجود مىباشند. دو واقعیت این ادعا را تأیید مىکند: نخست اینکه میان زبانهاى بشرى شباهتهاى چشمگیرى وجود دارد، و دوم اینکه کودکان راههاى کاملاً مشابهى را براى فراگیرى زبان طى مىکنند. این واقعیتها توجیه کننده این فرضیه است که کودکان فطرتا داراى استعداد فراگیرى انواع خاصى از زبان هستند و شکل تکامل زبانى در آنها داراى بنیاد ژنتیکى است.»28 در حالى که ادوارد ساپیر، بر این نکته تکیه دارد که زبان نه امرى غریزى یا ژنتیکى، و یا فطرى، بلکه امرى فرهنگى است.29 به نظر ادوارد ساپیر، زبان نقشى فرهنگى است، نه میراثى فرهنگى؛ انسان را طورى آفریدهاند که بتواند راه برود و بتواند سخن بگوید، اما راه رفتن طبیعى است همه جا به یک صورت و بدون تنوع آموخته مىشود، ولى سخن گفتن طبیعى نیست، فرهنگى است و در جامعه آموخته مىشود. سخن گفتن تنوع دارد، در فرهنگها و جوامع مختلف، گوناگون و متنوع است، مانند تنوع مذاهب، اعتقادات و آداب و رسوم در نزد ملتها. «راه رفتن کار کردى انداموار و غریزى است، (هر چند خود فى نفسه یک غریزه نیست)، اما سخن گفتن کار کردى غیر غریزى و اکتسابى و «فرهنگى» است.»30 اما چامسکى، همان گونه که ملاحظه مىکنید، درست در نقطه مقابل این نظریه ایستاده و بر فطرى بودن زبان، و بنیاد ژنتیکى داشتن آن تأکید مىکند. او در برابر این نظریه که بر نسبیت زبان اصرار دارد، از جهانىهاى زبان سخن مىگوید، تا به جاى اختلافات، بر تشابهات تأکید کند. «چامسکى در نظریهاى که با عنوان دستور زبان جهانى شناخته شده است، این اندیشه را بسط داده است که بین زبانهاى انسانى در حقیقت تفاوتهاى اندکى موجود است. او با این کار، تلاش کرده است که زمینه را براى طرح یک نظریه قدرتمند در مورد نخستین فراگیرى زبان فراهم سازد».31 بدین رو چامسکى بر این باور است که: «قسمتى از ساخت زیست شناسانه ما به زبان اختصاص یافته است و این همان چیزى است که استعداد زبان نامیده مىشود، دستور زبان جهانى، حالت آغازین این استعداد زبانى است.»32 مىبینیم که چامسکى از جهانىهاى زبان و دستور زبان جهانى سخن مىگوید.33 «این قوه آغازین زبان شیوهاى که اگر به وسیله الگویى که براى کودک قابل دسترسى است، عرضه شود ثمره آن یادگیرى یک زبان ویژه خواهد بود. نظریهاى که با این نظام در ارتباط است، نظریه حالت آغازین قوه فراگیرى زبان، دستور زبان جهانى نامیده مىشود.»34 نکته مهمّ در نظریه چامسکى، نظریه گشتارى است، که نایدا نیز آن را گرفته و تعدیل کرده است، و چامسکى به عنوان ژرف ساخت و روساخت از آن سخن گفته است. نایدا (سرپرست موسسه آمریکایى ترجمه کتاب مقدس) این نظریه را در خدمت ترجمه کتاب مقدس گرفته است و سپس در نظریه خویش به عنوان علم ترجمه وارد کرده است، و نکته قابل مقایسه بین شاطبى، چامسکى و نایدا نیز همین مطلب است.
ژرف ساخت
بیان چامسکى، یا دست کم تفسیر مفسرانِ او، درباره ژرف ساخت، بى ابهام نیست، اگر چه گمان مىرود، با ترجمه نظریه او، بر ابهام مطلب افزوده شود. اما با مقایسه چند تفسیر، تصویر روشنى از نظریه به دست خواهد آمد، و این را نیز توجّه داشته باشیم که تفصیل این دیدگاه را باید در کتابهاى زبانشناسى دنبال کرد.
تعریف ژرف ساخت
یکى از فرهنگهاى زبانشناسى، ژرف ساخت و اصطلاحات همراه آن را این گونه تعریف کرده است: «ژرف ساخت در واقع صورت اولیه و خام هر جمله است. یعنى در بردارنده عناصر اصلى جمله و روابط دستورى موجود میان آنهاست و زیر بناى جمله بستگى به آن دارد. ژرف ساخت جمله با کمک قواعد گوناگون دستورى مرحله به مرحله تغییر ساخت مىدهد تا سرانجام به شکل نهایى و کامل خود به آن صورتى که در گفتار به کار مىرود، ظاهر گردد. چامسکى معتقد است که ژرف ساخت اساس همان دانش ناخودآگاه یا توانش زبانى هر متکلم است و در نهایت ژرف ساخت تعیین کننده روابط معنایى و منطقى اجزاى جمله مىباشد.»35
زنجیره زیرساختى
زنجیره زیرساختى جمله، از راه به کار بستن قاعدههاى تولید یا سازهاى و استفاده از واژگان و عناصر صرفى و نحوى مناسب ساخته مىشود، مانند: «کودک + زبان + یاد گرفتن + زمان حال + شناسه». به زنجیره زیر ساخت بالا «ژرف ساخت» نیز مىگویند.36
رو ساخت جمله
روساخت جمله همان صورت عینى و محسوس جمله است که تولید و شنیده مىشود. یعنى نشانگر شکل خارجى است. روساخت به دانش آگاهانه یا کنش زبانى فرد نیز مربوط مىشود. در واقع رو ساخت پس از اعمال قواعد گشتارى تولید مىگردد. مثلاً ژرف ساخت: «کودک + زبان + یادگرفتن + زمان حال + شناسه» به صورت زیر به شکل «روساخت» ظاهر مىگردد: «کودک - زبان - یاد مىگیرد».37
توانایىهاى روساختى
«توانایىهاى روساختى» زبان، مجموعهاى از مهارتها و اطلاعاتى هستند که به زبانآموز امکان مىدهد تا توانایىهاى ژرف ساختى زبان را بر اساس آنها در ذهن خود پى ریزى کند. به عبارت دیگر، این دو دسته توانایىها - ژرف ساختى و روساختى - لازم و ملزوم هم هستند. اما رابطه آنها طورى است که در شرایط خاصى، زبانآموز ممکن است توانایىهاى روساختى را کسب کرده باشد. بدون اینکه در توانایىهاى ژرف ساختى توانایى کافى داشته باشد. توانایىهاى روساختى را مىتوان به انواع زیر تقسیم کرد: 1 - توانایىهاى آوایى، 2 - توانایىهاى واژگانى، 3 - توانایىهاى دستورى، 4 - توانایىهاى سبکى.38 به نظر مىرسد ژرف ساخت چامسکى با این تفسیر تفاوتهایى با سطح اول معنا نزد شاطبى دارد، براى اینکه ژرف ساخت چامسکى سطحى از دستور است، مگر اینکه سخنان شاطبى نیز قابل حمل بر چنین معنایى باشد، یا اصولاً چنین معنایى داشته باشد. اما در تحلیل دیگرى از ژرف ساخت، ممکن است این اصطلاح به گونهاى مربوط به سطوح معنى باشد. به تفسیرها و تعریفهاى دیگرى که از ژرف ساخت در نظر چامسکى و نایدا شده است توجّه کنیم:
معناى ژرف ساخت در نظریه نایدا و چامسکى
هر چند این دو نظریه به دو دلیل متفاوت به وجود آمدند، هر دو به این فرض اعتقاد دارند که در پس هر نمودى که زبانها به خود مىگیرند چیزى ژرف، منسجم و یکپارچه قرار دارد: «درونه»، «هسته»، «ژرف ساخت» و «روح» اصطلاحاتى هستند که نایدا آنها را به کار مىبرد و بسیارى از آنها را از چامسکى گرفته است. چامسکى بعدها کمتر از اصطلاحاتى نظیر هسته استفاده کرد (در جنبهها هنوز این اصطلاح وجود دارد اما نقش آن رو به کاهش است). اما مفاهیمى همچون «بخش پایه» و «همگانىهاى صورى» را که ذاتى انسانها است و در تمام فرهنگها موجود است همچنان به کار مىگیرد. هم چامسکى و هم نایدا ادعاهاى مبهمى براى هدف پژوهش از طریق نظریههاى خود مطرح کردند. زبانشناسى چامسکى ساختارهاى ذهن را کاوید و کانون پژوهش زبانشناسى چامسکى در عصر مدرن را جابه جا کرد؛ نظریه ترجمه نایدا به کاوش در ژرف ساختهاى مشترک میان زبانها پرداخت و براى تغییر و تبدیل آنها در زبانهاى گوناگون به راههایى دست یافت. این دو رویکرد به دنبال اثبات هدفهاى متفاوتى هستند یکى مىخواهد وجود قواعد همگانى دستور و صورتهاى همگانى واژگانى را نشان دهد، و دیگرى ادعاهاى مبهم و پیچیدهاى درباره پیام اصلى در میان مىگذارد. هم زبانشناسى و هم نظریه ترجمه از طریق این نظریه جانى تازه یافتهاند. مدل ژرف ساخت/ رو ساخت چامسکى و قواعد گشتارى ا و، هر چند ناظر به یک زباناند، براى توجیه نظریه ترجمه مناسباند. صرف نظر از پذیرفتن یا نپذیرفتن نظریه چامسکى درباره چگونگى ساختار ذهن، ژرف ساختها، حاوى تمام اطلاعات نحوى و معنایى لازم براى گرداندن و رساندن درست آنها به رو ساخت و تعبیرند، و ابزار مناسبى هستند براى مترجمى که مىخواهد پیام «زیر بنایى» موجود در زبان را به زبان دیگر منتقل کند.39 اکنون در پىِ آن هستیم که «معناى اصلى» در نظر شاطبى را با «پیام» در نظریه نایدا مقایسه کنیم و نشان دهیم که مقصود هر دو، مطلب واحدى است. مقصود شاطبى از معناى اصلى و معناى تبعى، معناى تحت اللفظى واژه یا جمله نیست، بلکه همان چیزى را از معناى اصلى در نظر دارد که نایدا از آن با پیام، روح و هسته یاد مىکند. دلیل این ادعا دو مطلب است: 1 - دلیل اول این برداشت این است که این مطلب را مرحوم شاطبى در اول کتاب «مقاصد» از مجموعه چهار بخشى کتاب موافقات آورده است. یعنى اینکه مىخواهد ما را گام به گام به معناى اصلى، که همان مقصود شارع یا پیام کتاب و سنّت است آشنا کند. عنوان فرعى این بحث در کتاب مقاصد این گونه است: «فى بیان قصد الشارع فى وضع الشریعة للافهام و یتضمن مسائل...» 2 - دلیل دوم، که قوىتر است، تصریح او به این معنى است. برخى از تعبیرات و اصطلاحاتى را که او به کار برده است مرور مىکنیم. شاطبى در بیان این مطلب گاهى از واژه مقصد و یا مقاصد متکلمین سخن گفته است، که معادل پیام در تعبیر نایدا است، و گاهى از مجموعه یک جمله یا تعبیرات مطالب مؤید این برداشت به دست مىآید، مثل این جمله: «در زبان عربى، از آن رو که الفاظ و عبارات دلالت کننده بر معانى است، دو جهت وجود دارد. جهت اول، که تمام زبانها در آن مشترک هستند، و مقاصد سخن گویان به آن بر مىگردد، و اختصاص به ملتى ندارد...»40 بىتردید منظور از مقاصد سخن گویان همان پیامى است که در هر بیان وجود دارد. در جایى دیگر مىگوید: «یکى از ویژگىهاى عرب این است که معانى گسترش یافته در کلام «مقصود اصلى» است، بنابراینکه توجّه عرب به معانى است و الفاظ را براى آن درست کردهاند. این اصل در نزد آگاهان به زبان و ادب عربى معلوم است. بنابراین لفظ ابزارى است براى به دست آوردن «معناى مراد» (پیام) و معناى مقصود، نه هر معنایى، گاهى معناى انفرادى واژه (معناى یک واژه به تنهایى) مورد اعتنا نیست، مانند زمانى که معناى ترکیبى بدون تأکید بر معناى افرادى روشن باشد».41 او در ادامه مىگوید: «توجّه عرب به معناى کلام است، زیرا همین معنى است که مقصود و مراد گوینده است، و گفتمان در گام نخست بر آن بنا گذارى مىشود، بسیار اتفاق مىافتد که پیام اصلى در مورد کتاب و سنّت مغفول قرار مىگیرد، لذا هنگامى که مىخواهند عجایب کتاب و سنّت را کشف کنند، خصوصیات زبان عربى را در نظر نمىگیرند».42 این تعبیر شاطبى نیز تأکید نایدا را بر واکنش خواننده ترجمه کتاب مقدس به یاد مىآورد: «و أما شأن ارباب الاحوال، فمقاصد هم القیام بحق معبود هم...»43 با توجّه به این تصریحات مرحوم شاطبى جاى تردیدى نمىماند که منظور ایشان همان چیزى است که نایدا از آن به پیام یا پیام اصلى تعبیر مىکند. یعنى منظور ایشان از معناى اصلى، همان مقصد متکلم است، و این مطلب، تحمیلى خود سرانه بر شاطبى نیست. نکته دیگر که در «علم ترجمه» نایدا بر آن تأکید شده است این است که متن را باید به فرهنگ زبان مبدأ خواند و دریافت، سپس در فرهنگ زبان مقصد، معادل طبیعى آن را یافت و آن را به این زبان منتقل کرد، این مطلب در بیان شاطبى این گونه آمده است: «در فهم شریعت باید از ذهنیت عرب که قرآن به زبان آنان نازل شده است، پیروى کرد. اگر در زبان آنان عرف مستمر نسبت به موضوعى باشد، فراتر رفتن از آن در فهم شریعت جایز نیست و این، در زمینه معانى، واژهها و روشهاى جارى است.»44 سخنِ نایدا، شبیه شاطبى است آنجا که مىگوید: «از لحاظ علمى و همچنین از نظر عملى کار آمدتر است که: 1) متن مبدأ را به سادهترین ساختها و آشکارترین هستههاى معنایى آن کاهش دهیم؛ 2) معنى را در سطح ساختارى سادهاى از زبان گیرنده منتقل کنیم؛ و 3) معادل سبکى و معنایى آن را در زبان گیرنده بیان کنیم».45 یعنى معناى مطلق را پیدا کرده و از معناى مقید جدا کنیم. در این بیان نیز معناى زیر بنایى نایدا، همان معناى مطلق شاطبى است که مىشود به نفع آن از معناى تبعى و مقید یا صورت بیان صرف نظر کرد: «نایدا به معناى زیر بنایى در «متن اصلى» قائل است که مىتوان به آن دست یافت. اهمیت حفظ این معنى چنان است که صورت پیام را مىتوان فداى آن کرد و به تجلى روساختى پیام جایگاهى درجه دوم داد. نظریه چامسکى ساختمانى مشابه این نظریه دارد، زیرا آن نیز بر ساختارهایى در زیر بناى رو ساخت متمرکز است و در نتیجه هر دو مدل «منطق» مشابهى دارند. نظریه نایدا و چامسکى هر دو خود سنجاند و تفاوت عمده آنها در این است که صورتهاى همگانى چامسکى در سطحى ژرفتر و انتزاعىتر (و کمتر فهمیده شده) از هستههاى نایدا قرار دارند با این، همه مشابهتها پایان مىگیرند. زمانى که چامسکى مىنوشت، قواعد گشتارى چنان آزمایشى بودند که هیچ روالى براى ترجمه واقعى بجز مقایسه نکته به نکته در رشتههاى محدود موجود نبود، رویکردى که علم ترجمه نایدا آن را نفى مىکند.»46 یوجین نایدا (متولد 1914 م) (Eugene Nida) سرپرست مؤسسه آمریکایى ترجمه کتاب مقدس، زبانشناس و مردمشناس برجسته آمریکایى، بخش اعظم عمر خود را وقف ترجمه کتاب مقدس به زبانهاى گوناگون کرد. نظریه نایدا در ترجمه، بخصوص متون مقدس این است که مترجم باید متن را در فرهنگ خودش قرائت کند و دریابد، سپس به زبان فرهنگ مقصد منتقل کند، در این فرایند، تعدیلهایى صورت خواهد پذیرفت، برخى از واکنشها و عناصر فرهنگى موجود در متن زبان مبدأ، اگر بدون تعدیل به زبان مقصد منتقل شود، نه تنها امانت دارانه نخواهد بود، بلکه در این انتقال، که به ظاهر امانت هم رعایت شده است، خیانت جدى صورت گرفته است، زیرا ممکن است در زبان و فرهنگ مقصد، نما، عکس العمل یا عنصر فرهنگى مورد نظر به گونهاى دیگر تفسیر شود، یا نامفهوم جلوه کند. مثلاً مترجم کتاب مقدس اگر بخواهد این عبارت را: بر سینه خود زده گفت: «خدایا بر من گناهکار ترحم فرما»47 لفظ به لفظ ترجمه کند، مىبیند که مثلاً در زبان چوکوه (Chokwe)، از زبانهاى آفریقاى مرکزى، این عبارت در حقیقت معناى «به خود تهنیت گفتن» مىدهد. ناچار در بعضى موارد عبارت بر «سینه زدن» را باید «باچماق بر سر زدن» ترجمه کرد.48 گاهى آنچه در دستور زبان و صنایع بلاغى زبانى، کارکرد معنایى خاصى دارد، ممکن است در زبان دیگر یا آن کارکرد معنایى را نداشته باشد، و یا بر عکس، معناى دیگرى داشته باشد که احیاناً درست مقابل معناى مورد نظر در زبان اصلى است. «بسیارى از مردم گمان مىکنند که تکرار یک کلمه معناى آن را مؤکدتر مىکند، ولى همیشه این طور نیست، مثلاً در زبانهاى هیلیگاینون (Hiligaynon)(دستهاى از زبانهاى فیلپین) عکس این صحیح است. بنابراین عبارت (راستى، راستى) یعنى شاید و حال آن که گفتن یک بار «راستى» درست معادل عبارت کتاب مقدس است».49 از نظر معلوم و مجهول یا ساختارهاى دیگر نحوى نیز همیشه همه زبانها مانند هم نیستند. در زبان فارسى و عربى، معمولاً هنگامى فعل مجهول به کار مىرود که فاعل و انجام دهنده معلوم نباشد، یا مورد توجّه نباشد. «ظرفها شسته شد». این ممکن است جملهاى باشد در آشپزخانه یک رستوران، براى سر آشپز، یا کسى که غذا مىکشد، واقعاً ممکن است مهم نباشد که چه کسى ظرفها را شسته؟ یا شاید آنقدر معلوم باشد که نیاز به ذکر نباشد، و معادل «ظرفها را شستم» باشد. ولى معمولاً هنگامى که فاعل معلوم است، جمله به صورت معلوم به کار مىرود. «ولى در بسیارى از زبانهاى نیلوئى، از زبانهاى سودانى، معمول این است که گفته شود: «شهر رفته شد به وسیله او»50 که چنین جملهاى در فارسى و عربى - مثلاً - درست نیست، یا دست کم کاربردى ندارد. اما تنها این گونه موارد نیست که زبانها در مورد آنها اختلاف دارند، گاهى اختلافها درست به همان چیزهایى مربوط مىشود که در حوزه نگرش ما به هستى و جهان مربوط مىشود، یا تجارب ما از زندگى و هستى، همراه با تفسیر خاصى از آنها. «مثلاً کوه چوا (Quehua) از زبانهاى بولیوى کاملاً امکان دارد که مانند هر زبان دیگر، از آینده سخن گفت. اما در آن زبان از آینده به عنوان حادثهاى در «عقب شخص» و از گذشته به عنوان حادثهاى در «جلو شخص» سخن گفته مىشود. چون براى این موضوع توضیح بخواهید کوه چوائىها خواهند گفت که چون شخص مىتواند «در عالم ذهن» آنچه را که اتفاق افتاد. ببیند پس این حوادث در «جلو شخص» قرار دارند. و چون انسان نمىتواند آینده را «ببیند» پس این رویداد «در پشت سر شخص» قرار دارد. این توجیه براى دور نماى آینده و گذشته همان اندازه پر معنا و درست است که توجیه ما، پس به طور یقین آن را نمىتوان منحرف و نادرست شمرد. تنها باید گفت توجیه ما متفاوت است.»51 اما این موارد را عدهاى «انحراف از تجربه» اصطلاح کردهاند.52 با این توجیه، گویى مردم عقب عقب حرکت مىکنند، لذا هر چه بگذرند، پیش رویشان قرار خواهد گرفت و آن را خواهند دید، و از هر چه که تا هنوز نگذشتهاند، چون هنوز پشت سرشان قرار دارد، بى خبرند... این توجیه درست است یا توجیه ما، مهم نیست، مهم این است که مترجم با این موارد چه کار باید بکند؟ دستور العمل نایدا براى مترجمان روشن است. مترجمان باید این لغزشگاهها را شناسایى کرده و با احتیاط از آن بگذرند و خواننده در زبان مقصد را نیز از این گذرگاههاى خطرناک به سلامتى عبور بدهند؛ معناى اصلى و خالص جمله، روح جمله، یا هسته و یا تعبیرات دیگرى که در زبان چامسکى و نایدا از یک سو و شاطبى از سوى دیگر آمده است، همان چیزى که مترجم باید بگیرد و در زبان مقصد بازسازى کند. مهم این نیست که صورت دو بیان در دو متن (مبدأ و مقصد) متفاوت باشد، در یکى «بر سینه زدن» و در دیگرى بر سر گرفتن باشد، مهم این است که خواننده ترجمه نیز پشیمانى را درک کند. این همان معناى مطلق و دلالت سطح اول شاطبى، ژرف ساخت جمله در تعابیر نایدا و چامسکى است. «بنابراین، در زمینههایى مانند: 1) بیان رفتار به وسیله توصیف زبانى (مثل بر سینه زدن)، 2) الگوهاى معنایى (مثل تکرار و یکى از اجزاء کلام)، 3) ساختمانهاى گرامرى (مثل معلوم و در مقابل مجهول) و یا 4) توصیفات اصطلاحى «مناظر و مرایا». مترجم کتاب مقدس با مشکلاتى رو به رو است که براى آنها جواب و راه حل جستوجو مىکند. وى مىداند که جانشین ساختن معادل دقیق کلمه ممکن است به تحریف کلى معنى منجر گردد. بنابراین ناچار است که صورت لفظى ترجمه را با بایستگىهاى دیگر پیامرسانى و انتقال معنى سازگار سازد.»53 اگر چه اصطلاحاتى که نایدا به کار مىبرد، طیف گستردهترى دارد، و این طبیعى هم است، زیرا با گسترش دامنه علومى مانند مردمشناسى، زبانشناسى، جامعهشناسى، و مطالعات فرهنگى و مفهوم سازىهایى که در این علوم انجام پذیرفته است، اصطلاحات فراوانى وجود دارد که در عصر شاطبى وجود نداشتهاند، اما شاطبى نیز با روشن نگرى، طورى سخن گفته است که خواننده دیدگاه او مطمئن مىشود هنگامى شاطبى از معادل نبودن «زبان»ها سخن مىگوید، منظورش واژهها، یا حتى جملات نیست، بلکه نگاه تجربى و عناصر فرهنگى و عادات و رسوم و سبک زبانى را نیز در بر مىگیرد. یکبار دیگر بر گردید و تعریف شاطبى را از سطح دوم دلالت لفظ بر معنا، (دلالت تبعى)، را بخوانید، و با این مواردى که نایدا از آنها نام برده تطبیق کنید، خواهید دید هر دو به یک واقعیت توجّه داشتهاند، و آن این است که از نظر دستورى، فرهنگى، و بلاغتى و... زبانها ویژگىهاى خاص خود را دارند، که انتقال آنها بدون تصرف، در نظر هر دو ممکن نیست. لذا شاطبى مىگوید: «معناى اصلى، یا معناى سطح اول را باید کشف و منتقل کرد»54. و نایدا مىگوید، در این موارد مترجم: «ناچار است که صورت لفظى ترجمه را با بایستگىهاى دیگر پیام رسانى و انتقال معنا سازگار سازد».55 تجلى روساختى در واقع براى نایدا اهمیتى ندارد، تا جایى که متن مقصد همان نقش متن مبدأ را داشته باشد، تغییر دادن متن، واژهها و استعارات مجاز است.56 تجلى روساختى، واژهها، و استعارات، که در این تحلیل آمده است، به صراحت همان بیان شاطبى را تداعى مىکند رو ساخت همان دلالت سطح دوم، یعنى سبک بیانى زبان خاص است، یعنى ساخت دستورى گاه مختص تعابیر، اصطلاحات و ضرب المثلها و حکمتها، استعارات و تشبیهات، اینها چیزى است که صد در صد در ترجمه قابل انتقال نیستند، و چون غالباً قابل انتقال نیستند، پس مىتوان آنها را، تا جایى که پیام اصلى به تعبیر نایدا، و معناى اصلى به تعبیر شاطبى محفوظ است، با صورت که در زبان مقصد همان نقشى را بازى کند که این ویژگىها در زبان مبدأ بازى مىکنند تعویض کرد. مثلاً پروانه در ادبیات فارسى همنشین شمع و گل است و از نمادهاى فداکارى عاشقانه، اما اگر در زبان عربى نماد حماقت باشد، مترجم فارسى باید در این وسط، با توجّه به نوعى «قداست» پروانه در ادبیات فارسى، به جاى «احمقتر از پروانه» تعبیرى مناسب پیدا کند، و این براى مترجم آگاه شاید دشوار باشد اما محال نیست.
اصول ترجمه در نگاه شاطبى و نایدا
نایدا براى ترجمه اصول بنیادینى را مطرح مىکند: 1 - زبان مجموعهاى متشکل و نظام یافته از نمادهاى گفتارى و شنیدارى است. 2 - روابط میان نمادهاى زبانى و مصداقهاى آنها در اصل قرار دادى است (حتى در صور نام آوایى) 3 - برش تجربه به وسیله نمادهاى زبانى در اصل امرى اختیارى است. 4 - هیچ دو زبانى در تنظیم نمادهاى خود به صورت عبارات معنى دار، داراى دستگاههاى مشابه نیستند. در تمام وجوه دستورى، یعنى ترتیب کلمات، انواع وابستگىها، و نشانههایى که این وابستگىها را نشان مىدهند و جز آن هر زبانى دستگاه و نظام خاصى براى خود دارد.57 همانگونه که ملاحظه مىشود، اصول دوم، سوم و چهارم در نظر نایدا، کاملاً مورد قبول شاطبى، مىباشد، اصل اول، گرچه مطلبى مسلم است، اما تأکید بر آن و بررسى آثار آن از نظریات مهم زبانشناسى جدید است. با همین تشابهات است که مىتوان گفت نتیجهگیرى نایدا مىتواند صد در صد با نظر شاطبى مطابق باشد: «معناى این اصول بنیادى در ترجمه آن است هیچ ترجمهاى در زبان گیرنده معادل دقیق خود در زبان دهنده نیست. یعنى در همه انواع ترجمه 1) نقصان اطلاع 2) افزایش اطلاع و یا 3) تحریف اطلاع وجود دارد.»58 «البته نباید نادیده گرفت که نایدا مسألهاى را که شاطبى با بیان و هدفى دیگر، بیان کرده، در خدمت نظریه پردازى براى مترجمان کتاب مقدس قرار داده است. او از این نظریه، به عنوان علم ترجمه بهره برده است. به هیچ روى مدعى نیستیم که نایدا مثلاً، تحت تأثیر شاطبى بوده است، زیرا او حتى مدعى است که نظریه او که شبیه دیدگاه گشتارى چامسکى است و بر نظریه چامسکى تقدم دارد».59 در این جا این نکته را هم به صراحت اعتراف مىکنیم که یک تفاوت عمده در این دو دیدگاه وجود دارد، و آن این است که شاطبى در بحث خود مىخواهد روشن کند که ترجمه تا کجا ممکن است، و از کجا به بعد مشکل است، و در کجا محال، و آیا ترجمه در کل ممکن است یا خیر، و در آخر هم نتیجهگیرى فقهى میکند که ترجمه جایز است. اما نایدا اگر چه تا این جا که ترجمه به طور مشروط، در شرایط و با آگاهىهاى ویژه ممکن است، اما ناگزیر از تغییراتى در ترجمه خواهیم بود، (تعدیل در ترجمه) موافق است، اما گامى به جلو بر مىدارد و اصول کاربردى مشخص را با نشان دادن برخى از نمونهها براى مترجمان بیان مىکند، البته در نهایت مقدار تعدیلهاى پیشنهادى او در ترجمه، بخصوص در کتاب مقدس (و قرآن و حدیث)، ممکن است مورد تردید قرار نگیرند، اما در کل، مطابق اصول بنیادى خود او است، همان اصولى که بین نایدا و شاطبى مشترک است. نایدا تفاوتهاى صورى دو پیام (زبان مبدا و مقصد) را به تفکیک بحث و بررسى مىکند، مشکل ترجمه را در طبقات واژهها، مقولات دستورى و ترتیب کلمات نشان مىدهد. و سپس وارد بحث «سلسله مراتب عناصر سازى معنایى» مىشود و «قلمرو معنا و مقدار اطلاع» را بحث مىکند. همگانىها (یا جهانىها) زبان را در این عرصهها نشان مىدهد. مثلاً در بحث طبقات واژهها، با اینکه تصریح مىکند که زبانها در این زمینهها تفاوتهاى جدى دارند، ولى «کلیه زبانها، خواه به صورت طبقات عمده یا طبقات کوچک، چهار گروه اصلى دارند: «چیز واژهها» (که تقریباً معادل اسم هستند) کار واژهها (که تقریباً معادل فعل هستند)، کلمات مجرد (که معادل صفات اشیاء و صفات کار واژهها هستند) و کلمات ربطى (که تقریباً معادل حروف اضافه و موصولات در زبانهاى هند و اروپایى مىباشند).»60 اما از آن جایى که بررسى این موارد مقصود اصلى این نوشتار نمىباشد به همین مقدار بسنده مىکنیم. و در پایان برخى از موارد مهم این بررسى و تطبیق را به گونهاى موجز مىآوریم.61
دیدگاههاى مشترک شاطبى و نایدا
1 - دلالت بر معنى دو سطح دارد سطح اول: دلالت اصلى (مشترک همه زبانها، پیام اصلى) سطح دوم: دلالت تبعى (مخصوص هر زبان، از جمله عربى، ویژگىهاى سبکى و فرهنگى) همان گونه که گفتیم دلالت سطح اول، که مشترک بین تمام زبانهاست با ژرف ساخت نایدا شبیه است و به معنى پیام اصلى متن است. پیام یا معناى اصلى: 1 - محتواى اصلى است. 2 - در تمام زبانها موجود است. 3 - اما در مقام بیان و کتابت، خالص بیان نمىشود، آمیخته با سبک بیانى، فرهنگ، رسوم و جهان بینى خاص اهل هر زبان، از جمله عربى است. 4 - مترجم باید معناى اصلى را کشف کند، سبک و ویژگىهاى زبان مبدأ را شناخته، و مطلب را در قالب زبان مقصد بریزد. 5 - هیچ دو زبانى کاملاً معادل و همسطح هم نبوده و واژگان، جملهها، ضربالمثلها، تعبیرات و قالب ریزى تجارب در هیچ دو زبان مساوى نیست، ادعاى برخى از منطقیان صحیح نیست. 6 - همیشه ترجمه کامل، انتقال صورت و معنى، سبک و محتوا ممکن نیست، مترجم باید محتوا را ترجیح بدهد، در جایى که تعبیرات، جملات، ضرب المثلها مشابه نیستند. 7 - ترجمه ممکن است، اما در هر ترجمه خواه ناخواه چیزى از دست مىرود، سبک، و با توجّه به اختلاف دستور زبانها، نحوه بیان ساخت و دستورى جملات الزاماً در زبان مبدأ و مقصد مساوى و معادل نیست. معناى اصلى شاطبى، ژرف ساخت چامسکى و نایدا (پیام، روح، هسته و...) شبیه به هم هستند، اگر چه ممکن است کاملاً یکى نباشد. روساخت در تعبیرات چامسکى و نایدا، بسیار نزدیک است به دلالت سطح دوم در بیان شاطبى، اگر افقهاى تاریخى دو بیان درک و نزدیک شود. نایدا با شاطبى در امکان مشروط و محدود ترجمه همزبان است. شاطبى سر بستهتر و نایدا مفصلتر جاهایى را که ممکن است در ترجمه کم و زیاد یا تعدیل صورت بگیرد مشخص مىکنند. هر دو، ترجیح را به معنى و پیام اصلى مىدهند. با توجّه به اینکه نظریه نایدا از جا افتادهترین نظریات در علم ترجمه است، همسویى و شباهتهاى فراوان دیدگاه دانشمند در چندین قرن پیش، نشان از دقتِ نگاه شاطبى مىدهد، که با دقت تجربى و آشنایى با چند زبان صورت گرفته است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - ریسونى، احمد، اهداف دین از دیدگاه شاطبى، ترجمه سید حسن اسلامى، سید محمد على ابهرى، بوستان کتاب قم، 132. 2 - شاطبى، ابراهیم بن موسى، الاعتصام، بیروت، لبنان، تعلیق و تخریج احادیث، محمود طعمه حلبى، دار المعرفة، الطبعة الثانیة، 1420 ه 2000 م. 15. 3 - شیعه یا رافضى خواندن یک عالم سنى براى او فحش بزرگى به حساب مىآمده، و اکنون نیز مىآید، همانگونه که سنى خواندن یک شیعه، یا عالم شیعى نیز فحش به حساب مىآمده و مىآید. و این بیشتر به دلیل تبلیغات فرق علیه همدیگر است، و گرنه، وقتى که هر دو فرقه خدا را مىپرستند، و به رسالت پیامبر او شهادت مىدهند و به سوى یک قبله نماز مىخوانند و دشمنانشان نیز مشترک است، این همه دورى و بیگانى و نفرت چرا؟! 4 - این نیز ناسزا و فحش بوده است، زیرا حرج در اسلام نیست و اسلام شریعت سهله است. 5 - شاطبى، الاعتصام، 17 - 16. 6 - زرکلى، خیرالدین، الاعلام، ج 1، ذیل (ابراهیم بن موسى، شاطبى) 7 - نایدا، یوجین آ. کتاب الفبا، شماره 3، اصول و روش ترجمه ترجمه فریدون بدرهاى، 46. 8 - براى این بحث، یکى از آثار خواندنى، به جانبدارى از ترجمه ناپذیرى کتاب پروفسور ایزوتسو است: مفاهیم اخلاقى - دینى در قرآن مجید، ترجمه دکتر فریدون بدرهاى، تهران، ویرایش جدید، چاپ اول، انتشارات فرزان، 31-7. 9 - شاطبى، الموافقات 51/2. 10 - همان. 11 - همان 51-52/2. 12 - همان /52. 13 - همان 51/2. 14 - همان 52/2. 15 - همان . 16 - همان . 17 - همان 72/2. 18 - همان 73/2. 19 - همان 78/2. 20 - همان /73. 21 - همان،/78. 22 - همان. 23 - همان،/75 - 78. 24 - همان / 78. 25 - نیل اسمیت، و دیر درى ویلسون، زبانشناسى نوین، نتایج انقلاب چامسکى، ترجمه ابوالقاسم سهیلى و دیگران، تهران، آگاه، چاپ دوم، پاییز 9 1374. 26 - از جمله کتابهاى مهم درباره چامسکى، زبانشناسى نوین، نتایج انقلاب چامسکى است که کتابشناسى آن در منابع همین مقاله آمده است. 27 - زبانشناسى نوین، نتایج انقلاب چامسکى، 11. 28 - همان، 33 و 34. 29 - ساپیر، ادوارد، زبان، در آمدى بر مطالعه سخن گفتن، ترجمه على محمد حق شناس، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول، 21 1376. 30 - همان. 31 - جان ماهر، چامسکى، ترجمه شکوفه محمدى شیر محله، تهران، شیرازه، چاپ اول، سال 79 1379. 32 - همان، 79. 33 - درباره آراء ساپیر ورف و چامسکى، مطالبى در مقاله معنىشناسى و فهم متن اثر نگارنده نیز آمده است، پژوهشهاى قرآنى شماره 27 و 28. 34 - ماهر، جان، چامسکى، 79. 35 - ساغروانیان، سید جلیل، فرهنگ اصطلاحات زبانشناسى، مشهد، نشر نما، چاپ اول/ زمستان 306 /1369 36 - همان. 37 - همان. 38 - گنتز، ادوین، نظریههاى ترجمه در عصر حاضر، ترجمه على صلحجو، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول 63 / 1380و 64. 39 - همان /65. 40 - الموافقات 51/2. للغة العربیة - من حیث هى الفاظ و عبارات دالة على معان - نظران... فالجهة الاولى هى التى یشترک فیها جمیع الألسنة، و الیها تنتهى مقاصد المتکلمین، و لا تختص بامّة دون امّة. 41 - و منها أن یکون الاعتناء بالمعانى المبثوثة فى الخطاب هو المقصود الاعظم، بناء على أن العرب إنما کانت عنایتها بالمعانى، و انما اصلحت الالفاظ من اجلها. و هذا الاصل معلوم عند اهل العربیة، فاللفظ إنما هو وسیلة الى تحصیل معنى المراد، و المعنى المقصود، لا ایضا کل المعانى، فإن المعنى الافرادى قد لا یعبأ به، اذا کان المعنى الترکیبى مفهوما من دونه» الموافقات 66/2. 42 - فلازم الاعتناء بفهم معنى الخطاب، لانه المقصود و المراد، و علیه یبتنى الخطاب ابتداء. و کثیرا ما یغفل هذا النظر بالنسبة الى الکتاب و السنة، فتلتمس غرائبه و معانیه على غیر الوجه الذى ینبغى فتَسْتَبهم على الملتمس، تستعجم على من یفهم مقاصد العرب، فیکون عمله فى غیر معمل، و مشیه على غیر طریق.» الموافقات 67/2. 43 - همان /101. 44 - همان /62. 45 - نظریههاى ترجمه /75. 46 - همان /75. 47 - انجیل لوقا، باب 18، آیه 13. 48 - یوجین. آ. نایدا، «اصول و روش ترجمه»، ترجمه فریدون بدرهاى، الفبا، ج 39/ 3 و نیز مراجعه شود به مقاله «نقش مترجم» از نایدا، در کتاب «درباره ترجمه»، ترجمه سعید باستانى 49 - الفبا، 39 /3. 50 - همان /40. 51 - همان. 52 - همان. 53 - همان. 54 - الموافقات 52/2 55 - الفبا 40/3 56 - گنتز، ادوین، نظریههاى ترجمه در عصر حاضر، ترجمه على صلح جو، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول، 1380. 57 - نایدا، یوجین.آ، کتاب الفبا 40-41/3. 58 - همان / 41. 59 - گنتز، ادوین، نظریههاى ترجمه در عصر حاضر، /60. 60 - الفبا 48/3. و نیز رک: نظریههاى ترجمه در عصر حاضر. 61 - نظریه نایدا را مىتوان دست کم در این منابع دنبال کنید: 1 و 2) ترجمه دو مقاله از نایدا (الفبا /3) درباره ترجمه (مجموعه مقالات نشر دانش) 3) نظریههاى ترجمه 4) گفتمان و ترجمه و نظریه شاطبى در الموافقات .