گسستها و پیوستهاى ترجمه و تفسیر قرآن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله در پی شناسایی و یافتن مشترکات و تفاوت های دو فرآیند ترجمه و تفسیر قرآن است. نگارنده در راستای بیان پیوستگی های ترجمه و تفسیر در زمینه هایی چون: روند رو به رشد و تکاملی ترجمه و تفسیر قرآن در گذر زمان، تأثیر پیش باورهای کلامی، فقهی، ادبی و ... نیازهای مشترک چون پرهیز از دخالت دادن تئوریهای علمی و گرایشهای شخصی، تأویل متشابهات در ترجمه و تفسیر و نیز مبادی همسان چون لایه های معنای سخن خداوند، تعدد و وحدت مراد در کلام الهی، فهم سخن خداوند، اختلاف، تواتر و تعارض قراءت های قرآن، مبادی استدلالی کشف مراد خداوند به عنوان حلقه پیوست ترجمه و تفسیر نام می برد. در زمینه ناهمسانی های ترجمه و تفسیر از عرصه ساختار و آمایش، گوناگونی شیوه بیان، اسلوب بلاغی و سایر آرایه های کلامی سخن به میان آورده است و در پایان نتیجه می گیرد که نقاط اشتراک ترجمه و تفسیر و نیازهای مشترک آن دو بیشتر از نقاط آنهاست.متن
1 - ضرورتهاى همسان ترجمه و تفسیر
قرآن، کتاب وحیانى اسلام، افزون بر اینکه فراسوى عالم مادى و محسوس و آینده حرکت انسان و جوامع بشرى را مىنمایاند، چگونه بودن و شیوه زیست انسانها در حیات فردى، اجتماعى و زندگى این جهانى را نیز (به گونهاى که سعادت تمام جانبه بشر را در پى داشته و از شقاوت و سقوط در ورطه بدبختى و گمراهى رهایى بخشد) مىآموزد. از آن روى که سعادت و شقاوت بر پایه دریافتها و معرفت شخصى هر کسى استوار است و انسان نمىتواند و نباید بر پاى بست معرفت و چگونگى شناخت دیگرى، رفتارها، کنشها و در نتیجه سعادت و شقاوت خود را بنا نهد. رهیافت به آموزهها و راهبردهاى سعادت آور قرآن، باید از رهگذر تفکر و اندیشیدن بىواسطه و مستقیم یکایک افراد به معارف قرآن و بار انداختن تدبرگرانه بر ساحل این کتاب آسمانى صورت پذیرد. نزول قرآن به زبان و گویش بشرى و عرضه حقایق والا و دور از دسترس حواس بشرى، در سطح اندیشه همگانى و مردمى نیز از همین منظر قابل فهم است، تا هر یک از انسانها که دغدغه سعادت واقعى خویش را در سر بپروراند و در هر برههاى از تاریخ و در هر نقطهاى از زمین و زیستگاههاى آدمیان که قرار داشته باشد، امکان بهرهورى مستقیم از قرآن، براى او، مسیر باشد.(1) گو اینکه در این میان، صاحبان دانش افزونتر و تعقل نیرومندتر به ژرفناهاى عمیقترى از کلام الهى، دست مىیازند، امّا این هرگز به معناى در دسترس نبودن جنبههاى هدایتگرانه قرآن، براى عموم انسانها نیست. چنان که وارد شوندگان بر کناره اقیانوس - هر چند با تفاوت بسیار - هر کدام به فراخور ظرفیت و فسحت پیمانه خویش، سهمى و بهرى بر مىگیرند، و هیچ کسى بدون نصیب باز نمىگردد، مگر اینکه خود نخواهد و اعراض کند و یا پیمانه او لبریز و مالامال مظروف دیگرى باشد. «افلا یتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها» (محمد /24) آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند یا بر دلهاشان قفل نهاده شده است. با این همه و بدان سبب که معارف بلند وحیانى و قرآنى در سطوح و لایههاى مختلف و تو در توى معناى گنجانده شده زبان نزول قرآن آکنده از آرایههاى بسیار ادبى، بلاغى و هنرى و به زبان عربى است، مردمان غیر عرب از همان اوان نزول قرآن، با مشکل فهم زبان و تعالیم قرآن، رویارو بوده و هستند براى رفع این مشکل، دو راهکار ممکن بوده و چه بسا در پیش گرفته شد، نخست اینکه جوامع مسلمان غیر عرب، زبان عربى را در سطح فراگیر بیاموزند، هم از باب تیمّن و تقدس و هم از سر ضرورت و ناگزیرى. امّا این راهبرد به دلایل بایسته و نبایسته چندى ره به جایى نبرد و معضل دست یابى به آموزههاى قرآن به صورت عمومى و مستقیم پا برجا ماند. دلایلى مانند قطع ارتباط ملّتها با پیشینه و میراث تمدنى و فرهنگى ایشان، ملى گرایى عربى و غیر عربى، تجزیه قلمرو حاکمیت اسلامى، استبداد و استعمار که هر دو، با انگیزههاى متفاوت، وحدت زبان امت اسلامى را مایه یگانگى و نزدیکى بیشتر آنان و مانع ادامه گسترش سلطه خویش مىانگاشتند. راهکار دوم، تفسیر، ترجمه و برگردان متن قرآن به زبانهاى غیر عربى بود که آن نیز به نوبه خویش با موانع بسیارى مواجه بود، از جمله اینکه از منظر تاریخى، «قول به منع ترجمه قرآن همزمان با فتواى مسیحیان عرب و استعمار در بلاد اسلامى است... آنان سعى کردند که به هر وسیلهاى مسلمانان را مسیحى کنند؛ از این رو به فرستادن مبلّغ در لباسهاى گوناگون اکتفا نکردند، بلکه حتى تدریس زبان عربى را در مستعمرههاى عربى مانند شمال آفریقا ممنوع کردند، و ظاهر امر این است که خواستند با جلوگیرى از ترجمه قرآن به زبانهاى دیگر، اسلام را در محاصره قرار دهند؛ زیرا مسلمانان غیر عرب، با زبان عربى آشنایى نداشتند و ترجمه قرآن را به زبانهایى که مىدانستند، نمىیافتند و میدان براى ادیان دیگر خالى بود(2)...« امّا از آنجا که راهکار ترجمه و تفسیر قرآن، هم مىتوانست راه ورود مسلمانان غیر عرب زبان به قلمرو فهم قرآن را بگشاید و هم بین میراث فرهنگى و تمدنهاى پیش از اسلام ملتهاى غیر عرب با نسلهاى بعدى آنان جدایى نیفکند. - و احیاناً عوامل دیگر - مقبولیت عام و ماندگار پیدا کرد و هم اکنون ترجمه و تفسیر قرآن را مىشود به تمام زبانهاى زنده دنیا سراغ گرفت.
2 - پیوست تاریخى ترجمه و تفسیر
درباره نخستین برگردان عربى به فارسى، گفته شده است: «تاریخ ترجمه از عربى به فارسى را بى گمان باید از ترجمههاى قرآن، آغاز کرد، سبب آن است که اولاً هیچ ترجمهاى را در زبان فارسى درى، نمىتوان قاطعانه کهنتر از ترجمه قرآن کریم دانست»(3) اما در اینکه اول بار، ترجمه قرآن به فارسى انجام یافته است یا تفسیر قرآن، دو دیدگاه قابل یاد است، دیدگاه نخست که پارهاى از گزارشها از آن حکایت مىکنند، بر آن است که؛ ایرانیان به سلمان فارسى، نامه نوشتند که سورة حمد را براى ایشان ترجمه کند، چون آن ترجمه به دست ایشان رسید، همان را در نماز خواندند(4)، در روایت دیگر آمده است که سلمان، ترجمه خویش را بر رسول اکرمصلى الله علیه وآله عرضه کرد و آن حضرت، عیبى در کار او ندید.(5) شاهد بر درستى این روایات دو مطلب مىتواند باشد: یک. در تاریخ بخارا آمده است: «مردمان بخارا در اول اسلام در نماز، قرآن به پارسى خواندندى».(6) دو. با تأمل در ترجمه تفسیر طبرى به فارسى که در قرن چهارم هجرى، صورت پذیرفته است، این نکته به دست مىآید که فارسى زبانان آن روز، طى سه قرن گذشته با ترجمههاى پراکنده قرآن به فارسى، دستکم به صورت شفاهى، انس و آشنایى داشتهاند، چه در این ترجمه، کمتر واژه قرآنى مىتوان یافت که معادل استوار فارسى برایش نیافته باشند، چنین فرایندى بى گمان، زمانى طولانى و پیشینه دراز کار برابر سازى در درون عرف و جامعه زبان مقصد را لازم داشت. در دیدگاه دوم، برگردان قرآن به فارسى به نیمه اوّل قرن چهارم هجرى برمىگردد که از سوى گروهى از عالمان دینى و ماوراءالنهر انجام پذیرفت، این گروه با پیشنهاد امیر خراسان منصوربن نوح سامانى (366 - 350 ق( تفسیر «جامعالبیان فى تفسیر القرآن» نگاشته محمد بن جریر طبرى (310 - 224 ق( را به زبان فارسى برگرداندند و هم از این پس بود که حرکت ترجمه و تفسیر قرآن به فارسى، فزونى گرفت؛ زیرا که مانع شرع و عرفى برگردان قرآن از زبان اصلى عربى - به دیگر زبانها، برداشته شده بود. گواه درستى این دیدگاه مىتواند این باشد که اگر پیش از ترجمه تفسیر طبرى، کاربرگردان قرآن به فارسى، هر چند در حد اندک و محدود به ترجمه تفسیر سوره حمد به وسیله صحابى بزرگ پیامبرصلى الله علیه وآله سلمان فارسى (که بىتردید بدون صواب دید رسول خدا به چنین اقدامى دست نمىزد) آغاز یافته بود، نیازى بدین نمىافتاد که امیر خراسان براى ترجمه تفسیر طبرى، علماى دینى ماوراء النهر را گرد آورد و از ایشان بپرسد که: «روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسى گردانیم؟»(7) گذشته از درستى و نادرستى هر یک از دو دیدگاه پیش گفته، اگر دیدگاه نخست را بپذیریم، نتایج و آثار زیر، بر آن مترتب مىشود: یک. قرآن و کلام وحیانى الهى براى نخستین بار از زبان اصلى خویش (عربى) به فارسى برگردانده شده است. دو. قرآن، نخستین متن عربى است که به فارسى ترجمه شده است. سه. تاریخ ترجمه قرآن به فارسى، بر تاریخ برگردان تفسیر قرآن به فارسى و یا تفسیر متن قرآن، به فارسى قرنها (- حدود سه قرن -) پیشى مىگیرد. زیرا به اتفاق همگان، اولین تفسیر قرآن به پارسى ترجمه تفسیر طبرى به فارسى است. ولى بر پایه دیدگاه دوم، تاریخ ترجمه قرآن به فارسى و تاریخ تفسیر قرآن به فارسى همزمان خواهد بود؛ چه اینکه تفسیر طبرى برگردان شده به فارسى، مشتمل بر ترجمه آیات قرآن بوده است.
3 - روند رو به رشد ترجمه و تفسیر
مسیر تاریخى ترجمه و تفسیر قرآن، پژوهنده را به این فرآیند رهنمودن مىگردد که این هر دو از حالت انقباض و بستگى رو به انبساط و گستردگى نهاده بوده است، نخستین ترجمههاى قرآن را ترجمههاى تحت اللفظى و واژگانى تشکیل مىدهند، برگردانندگان ترجمه و تفسیر طبرى با اینکه مترجمان چیره دست و آشنا به زبان مبدأ و مقصد و برابرهاى هر دو زبان بودهاند، با این حال در ترجمه خویش، صلاح کار، در آن دیدند که از رساندن پیام زبان مبدأ به زبان مقصد تا حد زیادى، چشم بپوشند و تنها به یافتن معادل و برابرهاى فارسى بسنده کنند از این رو «بسیارى از ترجمههاى کهن، بلکه شاید بتوان گفت تمامى آنها، به شکل تحت اللفظى انجام مىگرفته است»(8) و این روند تا قرون معاصر ادامه یافت - گو اینکه ترجمه قرآن به سایر زبانها نیز سیر مشابه داشته است - چند دهه اخیر شاهد نوع تحول به سمت ترجمه معنایى و احیاناً ترجمه آزاد و تفسیرى بوده است، چندان که اینک شمار کمترى از مترجمان را مىشود سراغ گرفت که به شیوه ترجمه بسته و حرفى اقدام کنند، و این، گویا از جمله بدین سبب بوده است که از یک سو بر اثر تکرار ترجمه قرآن به زبانهاى دیگر از احساس گناه انگارى ترجمه قرآن، کاسته شده و از سوى دیگر، جابهجایى و دگرشدن مصادیق و مفاهیم قرآنى، ضرورت رویکرد به ترجمه معناى و محتوایى واژگان را بر تابیده است؛ بدان سان که در ترجمه سایر متون مقدس نیز همین عامل، تأثیرگذار بوده است. برتراند راسل (1970-1872 م) درباره ترجمه سخنى از عیسى مسیحعلیه السلام مىگوید: «مسیح مىگفت، شما مىبایست همسایگان تان را نیز به اندازه خود دوست بدارید و هنگامى که از او پرسیدند، همسایگان، چه کسانى هستند، او در جوابشان گفت: هر سامرى خوب همسایه شما است. اما امروزه اگر بخواهید همین سخن مسیح را به صورتى که منظور گوینده بوده درک کنید باید الفاظ «آلمانى» و یا «ژاپنى» را به جاى سامرى بگذارید.»(9) گویى از همین سبب، در آغاز، تفسیر را به عنوان بخشى از حدیث تدوین مىکردند و در حدود نیمه دومّ قرن سوم بود که تفسیر قرآن به صورت جداگانه و کتابهاى مستقل درآمد و از اواخر دوره امویان و روزگار حکومت عباسیان، شیوه و اسلوب تفسیر قرآن رو به تحول و گستردگى افزونتر گذاشت و این روند رو به رشد با پدیدآیى تفسیرهاى عقلى، اجتماعى سیاسى، فلسفى و علمى در قرن چهارده که پارهاى از مصلحان و بیدادگران دینى و اجتماعى به کار تفسیر قرآن روى آوردند، بازترین و گستردهترین شکل تفسیر قرآن را به تجربه نشست.(10)
4 - گسست و پیوست مفهومى و کارکردى ترجمه و تفسیر
ترجمه و تفسیر هر دو در مفهوم کشف، آشکار ساختن، باز کردن و پرده برداشتن، اشتراک و همنشینى دارند، ولى براى پردهبردارى و کشف معناى یک متن، دستکم دو مرحله مىتوان تصور کرد؛ یک مرحله پرده برداشتن از معناى لغوى لفظ است، معناى لغوى متن براى کسى که آشنا به زبان باشد - جز در مواردى اندک - پوشیده نیست، اما براى غیر اهل زبان در حجاب و پوشش قرار دارد، از اینرو نیازمند کشف و آشکار ساختن معنى است، این فرآیند، پایینترین سطح ترجمه را که به آن ترجمه لفظ به لفظ یا ترجمه لغوى نیز گفته مىشود، تشکیل مىدهد و تنها براى غیر آشنایان به یک زبان، به چنین ترجمهاى نیاز مىافتد. از مهمترین شاخصههاى این گونه ترجمه یکى آن است که لفظ زبان مبدأ اساس و محور برگردان است و دیگر اینکه هدف و غایت مترجم، انتقال معانى الفاظ است تا انتقال پیام و معارف نهفته در وراى الفاظ و مجموعه واژگان و کلمات، متن بر گردان شده. مرحله دیگر کشف و آشکار سازى، فهم و فهماندن یک متن است، زیرا چنان که گفته شده است: «فهمیدن یک متن، غیر از درک معناى لغوى آن است و ممکن است شخصى سخنى را بشنود یا متنى را بخواند، ولى آن را نفهمد»(11) فهم متن، بردانستن معناى لغوى الفاظ و واژگان تکیه دارد، امّا دانستن مدلولهاى لغوى لزوماً به فهم و آگاهى از متن، نمىانجامد، از این رو «فهمیدن هر متنى موقوف به تفسیر آن است».(12) بر پایه آنچه آمد، رابطه کارکردى ترجمه و تفسیر بسیار اندک و محدود به سطح است به این معنى که مترجم در سطح رویین و کشف معناى لغوى بار مىاندازد، حال آنکه مفسّر، به لایههاى ژرفتر و اندرونىتر ره مىسپارد و دست یازیدن به پیام و معارف نهفته در وراى الفاظ و مفاهیم لغوى را مقصد و غایت خویش مىشناسد، ولى در گونه دیگر از ترجمه که از آن به ترجمه محتوایى و معنایى یاد مىشود از آنرو که هدف مهم و بنیادین آن کشف و ارائه محتواى متن است، رابط ترجمه و تفسیر کاملاً عکس صورت پیش گفته را به خود مىگیرد، چه هر گاه مترجم، در صدد القاى پیام و معناى زبان مبدأ براى مخاطب باشد پیشاپیش باید خود، مفهوم متن را دریافته و فهم کرده باشد تا بتواند آن را براى دیگران تفهیم کند و این بدان معنى است که تفسیر متن، پیش درآمد و مقدمه ترجمه معنایى و محتوایى است. و مترجم از معبر تفسیر به ترجمه مىرسد، و ترجمه متن در این حالت، همان چکیده و عصاره تفسیر است؛ با پیچیدگىها و دشوارىهاى افزونتر؛ از جمله اینکه: 1 - دریا را باید در سبو جاى داد و آنچه را که با بسط و تفصیل بسیار در قالب تفسیر مىشود بیان کرد، باید در چارچوب چند واژه و جمله انسجام بخشید و جانشین آن همه قرار داد. 2 - در تفسیر متن، گاه یک واژه را با چند واژه و یا جمله تفسیرى و توضیحى مىتوان تعبیر کرد و کسى هم بر مفسر خرده نمىگیرد، حال آنکه در ترجمه - هر چند معناى - فراخناى مجال بدین پیمانه نیست، مترجم باید فربهترین و نزدیکترین معادل معنایى را که هم گویاترین و هم گزیدهترین باشد برگزیند و این، امکان افتادن در خطا و لغزش را صد چندان مىکند. 3 - در چنین ترجمهاى، مترجم، به همه دانشها، ابزارها و پیش نیازهاى علمى و ذهنى مفسر باید آراسته باشد، افزون بر چیزهاى دیگرى چون آگاهى کامل به زبان مقصد. گو اینکه میان این نوع از ترجمه و تفسیر متن، فرآیندهاى مشترک نیز سراغ مىرود، مانند اینکه در صورت لغزش و خطا در فهم، اولاً: نسبت دروغ و غیرواقعى به خداوند داده شده و مصداق افترا بستن به خداوند که بدترین و بزرگترین گناه و ظلم به خداوند به شمار مىرود، خواهد بود. دوم اینکه: خود به بیراهه رفته و دچار ضلالت و گمراهى شده است. سوم اینکه: سبب گمراهى و انحراف شمارى از دینداران و متدینان شده است.
5 - نقش همسان پیش باورها در فرآیند ترجمه و تفسیر
هر مفسر و مترجمى به تناسب نوع نگاه خویش به متن مورد ترجمه و تفسیر و تحت تأثیر دانستهها و دریافتهاى پیشین کلامى، فقهى، ادبى و... که ارتباط هر چند پنهان از نظر با متن مورد تفسیر و ترجمه دارد، ترجمه و تفسیر روشمند خلق مىکند، زیرا تفاوت معلومات و نوع گرایش مترجمان و مفسران، سبب تفاوت فهم آنان از نص - به گونه ناخواسته - مىشود و بر اثر آن، ترجمهها و تفسیرهاى گوناگون پدید مىآید و البته رهیافتها و نگرشهاى مشترک - که بسیارند - سبب تشابه و همسانى ترجمهها و تفسیرها مىگردد. تأثیر نوع نگاه مترجم و مفسر به متن مورد ترجمه و تفسیر را کارل پوپر (K.R.POPPER)(متولد 1902) به هنگام بررسى شرحها و ترجمههاى که از آثار افلاطون (427.ق.م.) صورت پذیرفته است، چنین بیان مىکند: «عشق به ساختن یک چهره خیالى و کمال مطلوب از این فیلسوف آرمان گرا، نه تنها در تفسیرات مفسران آثار افلاطون اثر مىگذارد، بلکه به ترجمه آثار او نیز سرایت مىکند. مثلاً برخى از گفتههاى تند افلاطون با وجهه نظر فلان مترجم درباره اینکه یک فیلسوف انسان دوست، چگونه باید حرف بزند، جور در نمىآید و لذا آن مترجم این گفتههاى افلاطون را یا نمىفهمد یا اگر بفهمد لحن ملایم به آنها مىدهد.»(13) این تأثیر در متون چند ضلعى (داراى آرایههاى بلاغى، ادبى، هنرى و...) و چند پهلو و چند وجهى از منظر معنایى، و فرا تاریخى (زمان و مکان) به سان قرآن، بسیار گستردهتر و آشکار، بستر پیدایى و امکان بروز و ظهور دارد، دقیقاً از همین رهگذر است که آورنده وحى قرآن (پیامبرصلى الله علیه وآله) امامان معصومعلیه السلام و پس از آن اصحاب تابعان و قرآن پژوهان بعدى، تفسیر قرآن را بر دو گونهى تفسیر بایسته و روا و تفسیر نبایسته و ناروا تقسیم کرده و شرایط و پیش داشتههاى علمى، اخلاقى و اعتقادى را براى فهم درست متن قرآن ضرورى انگاشتهاند. چنان که در ترجمه قرآن نیز بایدها و چارچوبهایى را در نظر گرفتهاند. نمونههاى تأثیر گذارى پیش فرضها و گرایشهاى مفسر بر تفسیر قرآن، چندان فراوان است که نیاز به ذکر شاهد ندارد. پى کاوى آیات مربوط به هستى شناختى و وظیفه شناختى در تفاسیر موجود بى هیچ تأملى گویاى این حقیقت است. اما در ترجمه قرآن با اینکه حوزه مانور آراء و اعمال نظرها بسى محدودتر است و مترجمان در پاسداشت مدلول مطابقى آیات و برابر سازى زبان مبدأ و مقصد کوشش بسیار دارند، باز هم ساحت ترجمه از آسیب تأثیر پذیرى و تأثیرگذارى رهیافتها و تمایلات پیشا ترجمه مترجمان به دور و مصون نمانده است، نمونههاى زیر بخشى اندک از این واقعیت را مىنمایاند. 1 - «وشددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب» (ص /20) و محکم کردیم پادشاهى او را و دادیمش حکمت و سخن واضح.(14) شاه ولى الله دهلوى (1176 - 1114 ق) پس از آنکه آیه مبارکه را به صورت پیش گفته ترجمه مىکند در حاشیه مىآورد: مترجم گوید: که داودعلیه السلام 99 زن داشت، مع هذا زن دیگر که در خطبه شخصى یا در نکاح او بود درخواست کرد، خداى تعالى فرشتگان را به جهت تنبیه داود به شکل خصوم مشتمل ساخت اشارت به این قصه است در این آیات. و الله اعلم)(15) گذشته از اینکه ترجمه «فصل الخطاب» به «سخن واضح» به قرینه آیات بعدى، چندان درست نمىنماید بلکه همانگونه که بسیار دیگر از مترجمان گفتهاند، ترجمه درست آن، شیوهاى از داورى است یاد کرد. حاشیه از سوى مترجم به این منظور انجام پذیرفته است که پیام اصلى آیه مبارکه را ترجمه حرفى نتوانسته است منتقل کند. از این رو به حاشیه و تعلیق نیاز افتاده تا مفهوم و پیام اصلى را به مخاطب برساند. حال آنکه نه در خود آیه مبارکه و نه در آیات پس از آن، دلالت و رد پاى روشن و پیدا به این قصه دیده نمىشود، فهم دلالت آیه بر این داستان، افزون بر الهامگیرى از روایات اسرائیلى بر آیند پیش فرض و تفکر کلامى و نگاه ویژهاى است که برخى از فرقهها اسلامى در باره عصمت پیامبران الهى دارند. نمونه دیگر است، از همین رویکرد، سخن دهلوى است در آیه زیر: 2 - «ولقد فتناّ سلیمان و ألقینا على کرسیّه جسداً ثم أناب» (ص /34) که پس از ترجمه آن مىنویسد: «مترجم گوید: سلیمان از امراى خود منغّص شد و به خاطر آورد که امشب با صد زن صحبت دارم و هر زنى پسرى زاید و هر یکى از شهسوارى باشد و جهاد کننده مرا احتیاج متعلق امرا نیفتد. فرشته گفت: إنشاءالله بگو. سلیمان سهو کرد، پس هیچ زن حامله نشد إلاّ یک زن، طفل ناقصالخلقت نهاد و آن طفل را بر تخت سلیمان انداختند، سلیمانعلیه السلام متنبه شد و رجوع به رب العزت کرد. و اللَّه اعلم».(16) 3 - «و إذ قال ربک للملائکة إنّى جاعل فى الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک قال إنّى أعلم مالا تعلمون (بقره /30) «به مردم خاطر نشان ساز که پروردگارت به فرشتههاى سنا گفت: مىخواهم در روى زمین نسلى دیگر جایگزین سازم، آماده فرمان باشید. فرشتهها گفتند: آیا باز هم نسل دیگر در کره زمین جایگزین خواهى ساخت که چون پیشینیان در عوض تسبیح و تقدیست تباهى بینگزیند و خون بریزند، با آنکه ما در پهنه زمین از دشت و دریا و کوهستان و صحرا تو را ستایش و تسبیح مىکنیم و به تقدیست زبان گشادهایم؟ پروردگارت گفت: من چیزها مىدانم که شما نمىدانید.(17) چنان که دیده مىشود آقاى بهبودى آیه مبارکه را بر خلاف استنباط و برداشت بیشتر یا همه تفسیرگران و مترجمان قرآن ترجمه و معنى کرده و این، مبتنى بر پیش باورهایى است که ایشان درباره چگونگى آفرینش انسان و ادوار حیات بشرى دارند مبنى بر اینکه؛ پیش از نسل کنونى بشر - فرزندان آدم و حوا، نسل دیگرى از انسان در این عالم مىزیستهاند و مقصود از خلافت انسان کنونى، جانشینى آن از نسل پیشین است. اعتراض و یا پرسش فرشتگان نیز از این حقیقت ریشه مىگرفت که آنان خونریزى و فساد پیشگى انسانها را در گذشته دیده و آشنا بودند، هر چند که از تفاوت دو نسل اطلاع و آگاهى کامل نداشتند، آقاى بهبودى خود، از دلایل، باورها و پیش فرضهاى خویش چنین سخن مىگوید: «با توجه به مفهوم خلافت، باید معناى «إنى جاعل فى الأرض خلیفة» چنین باشد: نسل کنونى بشر، موقعى بر روى زمین مستقر نشد که نسل پیشین منقرض گشته بود و چون فرشتگان الهى از نسل قبلى، جز فساد و خونریزى و تبهکارى و سیه کارى چیز دیگرى مشهودشان نشده بود از این رو تجدید نسل بشر امرى شگفت و بى دلیل در نظر آنان بود و گفتند: اى پروردگار عزیز! مىخواهى دوباره نسل بشر را بر روى این کره خاکى مستقر سازى تا باز هم به فساد و تبهکارى بپردازند، اگر به انتظار اطاعت و تقدیس آنان هستى، ما خود از تقدیس و سپاس تو، دم فرو نمىبندیم... نکتهاى که از حیطه دانش و تجربیات فرشتگان خارج بود، این است که نسل جدید با نسل منقرض شده قبلى تفاوت کلى داشت، زیرا خداوند در نسل جدید، مکاتب تربیتى منظور کرده بود و کسانى در نسل بشر پا به عرصه وجود مىنهادند که تاریکىهاى جهالت و ضلالت را مىزدودند و با جدیت و اخلاص و فداکارى به تربیت و ارشاد بشر همت مىگماشتند...؟! جدا از سست بنیادى هر یک از مدعیات مترجم، نمود پیش یافتههاى مترجمان را - اعم از پیش یافتههاى صحیح و سست - در کار ترجمه در این نمونه به خوبى مىشود دید. 4 - «وامسحوا برءُسکم و أرجلکم الى الکعبین» (مائده /6) این آیه مبارکه را دهلوى و سایر مترجمان سنّى مذهب به شستن پاها ترجمه کردهاند، ولى مترجمان شیعى، آن را به مسح پا، برگرداندهاند. این خود نشانگر نفوذ پیش باورهاى مذهبى در فهم معانى و مراد الفاظ و کلمات قرآن است و بیانگر این واقعیت که امکان دورى جستن از گرایشهاى مذهبى در ترجمهاى پارهاى از آیات نه تنها میسّر که از منظر فهم مذهبى روا و بایسته نیست. برخى از قرآنپژوهان بر این باورند که نقش و تأثیر پیش فرضها در فرآیند تفسیر و ترجمه بس اندک و یا ناپیداست چه اینکه مترجم و مفسر در پى دلالت الفاظ و واژگان و پیام زبان متن است براى رهیافت به معانى الفاظ هر چند که نیاز است تا شان نزول، مقتضیات گفتارى، ادبى و سایر شرایط فهم زبان در نظر گرفته شود، امّا پس از این همه، آنچه فرا روى تفسیرگر و مترجم قرار دارد دلالت متن است که مىباید به جامه دیگر آراسته شود، عبور از جاده صواب آنگاه رخ مىنماید که مترجم - و نیز مفسر - از دلالت منطوق متن، پا فراتر نهد و به حوزه تأویل و تطبیق در آید، شمایى از تفاوت این هر دو را در جمله زیر مىتوان به مشاهده نشست. «ألا له الحق و الأمر» (اعراف /54) در فهم مقصود این فراز از آیه مبارکه لازم است که معنى و مفهوم «امر» و «خلق» در لغت کاربرد زبان عربى و خود قرآن دانسته شود، مترجم و مفسر پس از مراجعه به منابع زبان شناختى و لغوى عربى، در خواهد یافت که «خلق» به معناى ایجاد و آفرینش و «امر» به معناى فرمان، فرمان روایى، تدبیر و حاکمیت است. برپایه این دریافت، باید جمله را چنین ترجمه کند: «آگاه باشید که آفرینش و فرمان و حاکمیت از آن او است». با این حال، شمارى از فیلسوفان و عارفان مسلمان، پس از آنکه جهان را بر دو گونه مجرد و مادى، تقسیم کردهاند از جمله در ترجمه این فراز قرآنى گفتهاند، «خلق» یعنى جهان مجرد و «امر» یعنى جهان مادى و این هر دو نیز به خداوند تعلق دارد. واضح و پیداست که «متن» با در نظر داشت منابع لغوى و زبانى، چنین معنایى را برنمىتابد، بلکه این معنى تطبیقى است بر یافتههاى پیشینى عارفان و فیلسوفان. بدین ترتیب، این دست از برداشتها را نمىتوان مفاهیم ثابت و برآمده از دل متن که رابطه ضرورى با نصّ دارند، به شمار آورد، بلکه فهمهاى متّکى به شخص و گروههاى فکرى و مذهبى است که براى همگان حجیّت و الزام آورى ندارد و ترجمه نیز شمرده نمىشود، بر عکس فهم و دلالت نوع اولّ که حجیّت و اعتبار دائمى و فراتر از سلیقه و ذوق شخصى و صنفى دارد و در گذر زبان با متن، همراه است. با این همه مىشود گفت که این گفتار بیش از آنکه ناظر به تفسیر و ترجمه متن هر دو باشد، واقعیت ترجمه را بیان مىکند زیرا همان سان که در بحث ناهمسانى ترجمه و تفسیر گفتیم، ترجمه ناظر به کشف معانى بیرونى، پیدا و لغوى است، حال آنکه مفسر در کار تفسیرگرى، فهم و تفهیم متن را جستوجو مىکند.
6 - مبادى و نیازهاى مشترک ترجمه و تفسیر
برگردان و ترجمه اگر نتواند مقصود متن را به مخاطب منتقل کند از عهده ایفاى نقش ویژه خویش برنیامده است از همین رهگذر است که ترجمه معنایى و محتوایى بر ترجمه تحتاللّفظى و حرفى مزیت و برترى مىیابد. با این حال بر این نکته تأکید مىشود که در ترجمه معناى قرآن باید از افتادن در فرآیند تفسیر بپرهیزیم و نباید ترجمه قرآن را با انواع شرحها و تفسیرها درآمیزیم و یا سعى کنیم ظاهر آیات را به گونهاى برگردانیم که هیچ اشکال کلامى، علمى، فلسفى و جز آن، متوجه آن نباشد. و همچنین باید مترجم: 1 - از طرح نظریات و فرضیههاى علمى مانند تکامل، تضاد هستى، حقیقت رعد، برق، آسمانها... پرهیز کند. 2 - آراى کلامى، مذهبى، تاریخى و... خویش را در ترجمه وارد نکند. 3 - از دخالت دادن معنى و مفاد روایات تفسیرى (اسباب نزول و جز آن) اجتناب ورزد - مگر آنکه مفهوم آیه بدون توجه بدان روایت روشن و واضح نباشد و آن روایت نیز قطعى و صریح باشد. 4 - متشابهات قرآنى را تأویل نکند، هر چند که برگردان بدون تأویل، پرسش و اما و اگرهایى را برتابد. با این همه، دخالت ندادن عناصر تفسیرى در ترجمه، این نتیجه را نمىدهد که در بر گردان قرآن تنها آگاهى به زبان مبدأ کافى است و شخص مىتواند با آشنایى به زبان قرآن بى آنکه نیاز به معلومات کلامى، فقهى، تاریخى، روایى و سایر دانشهاى پیش نیاز براى فهم قرآن داشته باشد، به کار ترجمه قرآن اقدام کند، بلکه ترجمه و تفسیر هر دو، نیازمند آگاهى کامل به تمامى دانشهاى پیش نیاز تفسیر، ابزارهاى فهم، گزینش سلسلهاى از قواعد و اصول معیار و تأثیر گذار در فهم قرآن هستند، چه از یک سو مفسر و مترجم هر دو، در پى فهم مقاصد و مدلولهاى آیات قرآنىاند و از سوى دیگر «براى فهم مدلولهاى کلامى و استخراج معانى از الفاظ، اسلوب و قواعدى وجود دارد که مردم همواره در گفت و گوهاى خود از آنها پیروى مىکنند و هنگامى که مفسر ]یا مترجم [همین اسلوب و قواعد را در فهم معانى و مقاصد قرآن به کار مىگیرد، خواهناخواه از روش و اسلوب خاص قرآنى خارج مىگردد، زیرا قرآن در تفهیم مطالب اسلوب خاصى دارد که لازم است مفسر ]و مترجم[ کاملاً آن را رعایت کرده از حدود آن تجاوز نکند». ناآگاهى و یا اختلاف در این قواعد و اسلوب و روش فهم معانى قرآن، تنوع و گونه گونى تفسیر و ترجمه را بر مىتابد، ترجمه و تفسیر قرآن به ماثور، با قرآن، میزان اعتبار اسباب نزول، تاریخ، قول اصحاب و تابعان، آراى لغویان، قراءت قاریان و... هر کدام مىتواند به عنوان پایه و اساس کار تفسیر و ترجمه مفسران و مترجمان قرار گیرد و به آن سمت و سوى ویژه بخشد نمونههایى که در پى مىآید، شمایل کلى و اجمالى از این موضوع را به تصویر مىکشد.
6/1 - مبادى قرآن شناختى
6/1/1 - لایههاى معنایى سخن خداوند
موضعگیرى و پاسخ به پرسشهایى چون؛ وجود، چیستى، امکان فهم و رهیافت به بطون قرآنى، رابطه ظاهر و باطن، میزان اعتبار و حجیت لایههاى درونى مفاهیم قرآن و عنوانهاى بسیارى از این دست، هم بر تفسیر و هم بر ترجمه تأثیر گذار است.
6/1/1/2 - وحدت و تعدد مراد در سخن خداوند
از جمله پرسشهایى که بر ساقه درخت باطن و ظاهر قرآن روییده این است که آیا کلام الهى مىتواند بیش از یک مراد داشته باشد یا خیر؟ اگر تعدد مراد را نپذیریم، ناگزیر باید گفت کلام الهى تنها یک معنى دارد و آن هم معناى ظاهرى است، چه اینکه معناى باطن، فرع وجود معناى ظاهر است، اگر بیش از یک معنى براى کلام خداوند تصور نرود، آن معنى، همان ظاهر خواهد بود نه چیز دیگر. ولى اگر تعدد مراد را باور داشته باشیم و معتقد باشیم که گوینده مىتواند از یک لفظ چندین معنى اراده کند عرصه تعدد معانى فراهم مىآید و در صورت پاسخ مثبت به حجیت و اعتبار معانى بطنى و نهفته در وراى معانى ظاهرى، راه بر تفسیرها و ترجمههاى عرفانى، اشارى و... گشوده مىشود و فرآیندهاى چهارگانه، تفسیر، ترجمه، تأویل و هرمنوتیک براساس برخى از تعریفها فراهم مىآید. پل ریکور، یکى از هرمنوتیستها در تعریف تأویل مىگوید: «تأویل، فعالیتى فکرى است که مبتنى بر رمزگشایى معناى پنهان در معناى ظاهرى و آشکار ساختن سطوح دلالت ضمنى در دلالتهاى تحت اللفظى است.»(18) و نیز در تعریف هرمنوتیک مىآورد: «هرمنوتیک فعالیتى فکرى است مبتنى بر رمز گشایى در معناى ظاهرى و آشکار ساختن سطح دلالت ضمنى در دلالتهاى تحت اللفظى».(19)
6/1/2 - ابزارهاى فهم سخن خداوند
مبدأ دیگرى که اسلوب و درون مایه هر دو کار ترجمه و تفسیر را دگرگون مىسازد، به رسمیت شناختن و گزینش ابزارهاى فهم قرآن از عقل، نقل - کتاب و سنت - لغت، شهود و دریافت وجدانى و... اولویت و اولیت قائل شدن در به کارگیرى هر یک است، چه همان سان که روشهاى تفسیر عقلى، روایى، قرآن به قرآن و شیوههاى دیگر، از مبدأ پیش گفته، سرچشمه مىگیرند، ره آورد متفاوت ترجمى آن مشربها نیز نه تنها ممکن و پذیرفتنى که در واقعیت ترجمههاى موجود، قابل احساس و ردیابى است. از باب مثال، تفاوت کیفى تفسیر و نیز ترجمههایى را که بر بنیاد دو نگرش مختلف زیر، درباره ابزارهاى فهم قرآن، شکل مىگیرد، نمىتوان از نظر دور داشت: اوزاعى در تعیین نحوه تعامل کتاب و سنت در تبیین یکدیگر مىنویسد: «کتاب نیازمند است به سنّت تا سنّت به کتاب»(20) و علامه سید محمد حسین طباطبایى در همین زمینه مىنویسد: «قرآن که از سنخ کلام است، مانند سایر کلامهاى معمولى از معنى مراد خود کشف مىکند و هرگز در دلالت خود گنگ نیست و از خارج نیز دلیلى وجود ندارد که مراد تحتاللفظى قرآن، جز آن است که از لفظ عربىاش فهمیده مىشود... جز اینکه برخى گفتهاند در فهم مرادات قرآن، تنها به بیان پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله یا به بیان آن حضرت و بیان اهل بیتعلیه السلام باید رجوع کرد، ولى این سخن پذیرفتنى نیست، زیرا حجیت بیان پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و امامان اهل بیتعلیه السلام را نیز باید از قرآن، جست و جو کرد، بنابراین چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن به بیان ایشان متوقف باشد...»(21)
6/1/3 - اختلاف، تواتر و تعارض قراءتها
چگونگى نطق کلمات و واژگان و آداى صوتى بر مفهوم و مدلول آنها تأثیرگذار است، این در حالى است که در پارهاى از کلمات، قراءتهاى متعدد و در نتیجه معانى و فهمهاى متفاوت را مىشود سراغ گرفت در چنین مواردى، مفسر و یا مترجم، دستکم با دو پرسش اساسى رویارو است: یک: کدام یک از قراءتها مراد و مقصود خداوند است؟ و مراد و مقصود را با چه مکانیسمى مىتوان مشخص کرد؟ تواتر قراءتها مىتواند تکیه گاه مفسر و یا مترجم باشد؟ دو: در صورت برآمدن تعارض مفهومى از دل قراءتهاى مختلف، آیا مىشود از قواعد تعادل و تراجیح در باب روایات بهره جست و قراءت بهتر را برگزید و تفسیر و ترجمه را بر پایه آن انجام داد؟ اهمیت این آن گاه بیشتر رخ مىنماید که به اظهارنظر یکى از برجستهترین نظریه پردازان علم اصول، ملاّ محمدکاظم خراسانى، در این باره تأمل کنیم که مىگوید: «تحقیق آن است که اختلاف در قراءت قرآن در صورت منجر شدن به اختلاف در مراد و معنى، تمسک به آن را مختل مىکند، چرا که در این صورت آنچه واقعاً قرآن است بر ما پوشیده است. تواتر قراءتها و یا امکان استدلال به آنها نیز درست نیست، هر چند تواتر آنها را به مشهور، نسبت دادهاند؛ زیرا که این تواتر، پایه و اساس درستى ندارد. آن چه درست است، جواز قراءت قرآن به این قراءتها است، روشن است که تلازمى بین جواز قراءت و صحت استدلال بر آنها وجود ندارد. و امّا در صورتى که استدلال به قراءتهاى مزبور، درست باشد در صورت تعارض آنها در معنى، نیازى به در نظر گرفتن ترجیح بین آنها نیست، چرا که دلیلى بر مراجعه به مرجحات مقرر در باب تعادل و تراجیح در غیر باب روایات وجود ندارد، بنابراین در صورت تعارض، باید به قاعده اولیه در تعارض دو دلیل مراجعه کرد که بنابر اعتبار امارات از باب طریقیت، حجیت هر دو دلیل از بین مىرود و بنا بر سببیّت، مقتضاى قاعده، تخییر بین دو قراءت است.(22)
6/1/4 - مبادى استدلالى کشف مراد سخن الهى
کشف مراد و مقصود گوینده کلام، بر پایه شیوههاى استدلال در کشف معنى استوار است که بخشى از دانش اصول، عهده دار آن است، از سوى دیگر، شما بسیارى از قواعد لفظى استنباط معنى، مورد اختلاف است و فهمها و استنباطهاى گوناگون را بر مىتابد، از باب نمونه به شیوه استنباط معناى دو آیه زیر بر اساس دو شیوه استدلال در کشف معناى آن دو آیه اشاره مىکنیم. «کل شیئى هالک إلا وجهه» (قصص /88) «کل من علیها فان» (رحمن /26) استاد جوادى آملى در تفسیر و توضیح دو آیه مبارکه مىنویسد: «شایان ذکر است که «هالک» و «فانى» مشتق است و کاربرد مشتق گرچه نسبت به گذشته مورد اختلاف است ولى براى آینده به یقین مجاز، و هر مجازى نیازمند قرینه است، بنابراین، هالک و فانى را به «سیهلک» و «سیفنى» معنى کردن از آن رو که مجاز است، قرینه مىخواهد و قرینهاى همراه این تعبیرها نیست. مستفاد از ظاهر این دو آیه شریفه آن است که همه چیز، هم اکنون، هالک، فانى و مرده است نه اینکه در آینده مىمیرد، پس اکنون همه چیز هالک است و تنها یک چیز زنده، و آن وجه اللَّه است، بر همین اساس، مناجات امیر مؤمنانعلیه السلام با خداى سبحان: «یا مولاى أنت الحى و أنا المیت و هل یرحم المیتّ إلا الحى» مجاز نیست».(23) بر پایه این کشف و استدلال باید هر دو آیه را به ترتیب چنین ترجمه کرد: همه چیز، جز ذات (پاک) او، هم اکنون مرده است. همه کسانى که روى زمین هستند، هم اکنون فانى و مردهاند. در حالى که بر اساس نظر دیگر قرآن پژوهان - مفسران و مترجمان - دو آیه شریفه از آینده جهان خبر مىدهند و در مقایسه بین پدید آورنده و پدیدارها، صفت ازلیت و ابدیت و پاینده بودن را براى آفریدگار، و صفت فانى شدن و از میان رفتن را براى پدیدارها بیان مىکند و ترجمه هر دو آیه چنین خواهد بود: همه چیز جز ذات (پاک) او فانى مىشود. همه کسانى که روى آن ]= زمین[ هستند، فانى مىشوند.(24) و یا: هر چیزى نابودن شدنى است مگر ذات او. هر چه بر روى زمین است، دستخوش فناست.(25)
7 - ناهمسانىهاى ساختارى ترجمه و تفسیر
7/1 - همراهى متن و برگردان در متون مقدس
روش معمول در ترجمه و برگردان متون آن است که ترجمه بدون متن آورده مىشود و مخاطبان تنها با برگردان سروکار دارند، اما در برگردان پارهى متون مهم از جمله متون مقدس و قرآن، برگردان همراه با اصل متن آورده مىشود، حال آنکه در تفسیر و شرح متون، تنها روش آن است که نصّ با شرح و تفسیر آن یکجا آورده مىشود و مخاطبان همچون شارحان و مفسران، متن محورند و با شرح و تفسیر ارائه شده به دیده آلى و ابزارى براى رهیافت به پیام و مضمون متن مىنگرند. ضرورت همراه آوردن نص با برگردان در متون مقدس بدان سبب است که همه یا بیشتر آثار و احکام کلامى، فقهى و... همچون ثواب تلاوت، نگاه کردن به الفاظ و کلمات، قراءت در نماز و... جملگى بر متن اصلى قرآن مترتب است و برگردان، در این عرصهها نمىتواند جانشین متن اصلى قرار بگیرد. دکتر وهبة زحیلى در تفسیر المنیر در این باره مىنویسد: «ترجمه قرآن، به هر پیمانه که دقیق باشد، قرآن شمرده نمىشود و در استنباط احکام شرعى معتمد و منبع نمىتواند قرار بگیرد، زیرا در فهم مراد و مقصود از خود آیات قرآن احتمال خطا وجود دارد، این احتمال در برگردان قرآن دو چندان مىشود، پس با وجود احتمال خطاى مضاعف، اعتماد بر ترجمه روا نیست.»(26) افزون بر این «ویژگىهاى زبان قرآن در اصطلاحات، فنون ادبى و سیاقهاى محاورهاى قرآن خلاصه نمىشود، بلکه به لحاظ زبان دینى که در حوزه فلسفه دین، همواره مورد توجه پژوهش گران بوده، شناخت زبان قرآن از اهمیت فوق العادهاى برخوردار مىشود، بى گمان هر کدام از حوزههاى هنر، علم، ادبیات، عرفان و دین، ویژگى خاص خود را دارد که مفاهمه و گفتمان به رغم بعد زمانى براساس آن زبان انجام مىگیرد «نقل این زبان به زبان غیر قرآن به هنگام انتقال معانى از دست مىرود.» پس باید که در کنار ترجمه و برگردان متن اصلى همراه آن آورده شود.(27)
7/2 - ناهمسانى شکلى و آمایشى
ترجمه قرآن، به سان برگردان هر متن دیگر، از آغاز تاکنون، بدین صورت بوده است که پابه پاى متن، واژگان و جملهها و سرانجام تمام آیه را به زبان مقصد بر مىگردانند و در نتیجه تمامى ترجمههاى قرآن، ساختار آیه به آیه دارد و حتى شمارگان آیات در آن لحاظ مىگردد و مرز میان برگردان آیات را مشخص مىکند، هر چند که در این جهت با هم این اختلاف و تفاوت را دارند که در برخى از ترجمهها متن اصلى در بالا و برگردان، در ذیل همان سطر آورده مىشود و در پارهاى دیگر از ترجمهها، متن اصلى در یک صفحه و برگردان در صفحه مقابل قرار مىگیرد. روش نخست، در روزگاران آغاز ترجمه قرآن بیشتر رایج بوده است، امّا در گذر زمان، اندک اندک، اسلوب دوّم، مقبولیت بیشتر یافته است. ولى در تفسیر قرآن، مىتوان از سه روش یاد کرد: 1 - تفسیر پیوسته 2 - تفسیر گسسته 3 - تفسیر آیه به آیه. در تفسیر پیوسته که مىشود نام تفسیر جمله وار نیز بر آن نهاد، مفسر، قرآن را به صورت ترتیبى و آیه به آیه تفسیر مىکند، ولى حتى تمام یک آیه را یک جا مورد شرح و تفسیر قرار نمىدهد، بلکه از توضیح کلمات و واژگان یک جمله آغاز مىکند و هر فراز و جمله آیات را جداگانه شرح و بسط مىدهد، اگر آیهاى مرکب از ده جمله باشد مفسر ده بار و به صورت ده بخش جداگانه به تفسیرگرى مىپردازد. نمونههاى این روش را در تفسیرهاى طبرى، جلالین، بیضاوى، روح المعانى و... مىتوان دید. هرگاه مفسر براى گروهى از آیات، شأن نزول و یا ارتباط ارگانیکى در ارائه پیام و محتواى شخص و بریده از آیات پیشین و پسین، سراغ بگیرد و چنان احساس کند که اگر پیوند و صورت مجموعى آیات از هم بگسلد، رهیافت بدان پیام و درون مایه، میسّر نمىگردد، آن مجموعه را بر روى هم، به تفسیر مىنشیند، مانند آنچه را که نگارندگان تفسیر المیزان، فى ظلال القرآن، المنار و... در پیش گرفتهاند.
8 - تنگناهاى مشترک ترجمه و تفسیر
راز و حکمت پدید آیى زبان و گفتار و نیز نوشتار و کتابت آن است که تفهیم و تفاهم و تبادل معنویات و دل داشتههاى انسانها در تعامل و روابط اجتماعى با یکدیگر فراهم آید، بى آنکه در این میان به واسطهاى از جمله به شرح، تفسیر و یا ترجمه آن نیاز افتد، ولى به دلایل پیش گفته و نیز به دلیل تعدد زبانها و گویشها، والایى سطح معانى برخى از گفتارها و نوشتارها، غفلت گوینده و نویسنده از برخى زوایا، و جزئیات مراد خویش و یا بر اثر وجود ویژگیهاى لفظى و بیانى مانند اشتراک، استعاره، مجاز، چند پهلو بودن معانى واژگان، دلالتهاى پوشیده اشارى، فحوایى و...کلمات، متن نوشتارى و یا گفتارى، نیازمند ترجمه و تفسیر مىگردد. فرآیند ترجمه و تفسیر به مقتضاى تفاوت سطح و ژرفاى معانى، گوناگونى شیوه بیان، ناهمسانى در اسلوب بلاغى و سایر آرایههاى کلامى، نابرابر و ناهمسانند. متون وحیانى به ویژه قرآن کریم از آن رو که سخن مستقیم الهى است دشوارترین متون براى ترجمه و تفسیر است، رهیافت به وجود چنین دشوارىها و تنگناها است که برخى از اندیشه ورزان را بر آن داشته است تا ترجمه قرآن را آرزوى دست نایافتنى و پرداختن به چنان کارى را ناروا اعلام کرده، بگویند: «ترجمه «نظم» قرآن کریم از منظر شریعت حرام و نارواست، زیرا به دلیل اختلاف طبیعت زبان عربى - که زبان نزول قرآن است - با سایر زبانها و آراسته بودن زبان عربى با آرایههایى چونان ، مجاز استعاره، کنایه، تشبیه و دیگر فنون بیانى که نمىتوان این همه را در قالب زبانهاى دیگر جاى داد، کار ترجمه نظم قرآن، غیر ممکن و ناشدنى است و اگر چنین کوششى صورت پذیرد، فساد معنایى، اختلال در ترکیب و شگفتىهایى در فهم معانى و احکام قرآن پدید مىآید، قدسیت قرآن از بین مىرود و عظمت و ابهت آن زایل مىگردد و فصاحت و بلاغت که مایه اعجاز قرآن مىباشد، ویران مىگردد.»(28) و آنانى هم که ترجمه قرآن را ممکن و روا شناختهاند، بر این باورند که ترجمه و تفسیر قرآن، گروهى از مشکلات و دشوارىهاى مشترک را فراروى خویش دارند، «خُوَىّ» بخشى از تنگناهاى تفسیر را چنین بر مىشمارد: آشکارترین مشکل تفسیر قرآن این است که قرآن سخن گویى است که نه امکان دست یابى به مراد گوینده آن از راه شنیدن از خود وى میسر است و نه دسترسى به گوینده کلام مقدور است، حال آنکه در فهم مراد و مقصود گفتار انسانها مىشود از خودشان شنید و یا پرسید. آگاهى قطعى به تفسیر قرآن جز از راه شنیدن از رسول صلى الله علیه وآله حاصل نمىشود؛ آن هم جز در آیات اندک در اختیار ما قرار ندارد، بدین ترتیب آگاهى به مراد خداوند و تفسیر قرآن باید به وسیله قرائن و شواهد استنباط گردد.»(29) ناگفته پیداست که این دشوارىها، اختصاص به تفسیر قرآن ندارد، زیرا همان سان که در کار تفسیر قرآن رهیافت به مراد الهى مقصود است در ترجمه نیز برگرداننده سخن (دستکم در ترجمه معنایى و یا آزاد) در پى آن است که مقصود و پیام کلام را به مخاطبان انتقال دهد، شاید بتوان گفت این دشوارىها در کار ترجمه افزونتر است چه اینکه اوّلاً: مترجم در کار ترجمه با دو زبان سر و کار دارد که هر یک، قواعد، اسلوب، ریزه کارىها و ویژگىهاى خاص خویش را دارد و بسیار دشوار است که فردى، همزمان به دو زبان در تمام مزایاى کلامى - چه از لحاظ لفظى و چه از لحاظ معنوى - احاطه داشته باشد و بر استعارهها و کنایههاى معمول در دو زبان آگاه باشد و بتواند تمام ریزه کارىهاى کلام را از قالبى به قالب دیگرى بریزد که از هر جهت شبیه آن و نماینده آن باشد. گذشته از این باید سطح علمى و ادبى مترجم در سطح متن ترجمه شده و یا نزدیک به آن باشد، و این سختترین و مهمترین شرایط است که جایگاه لغزش قدمها و قلمها است. ثانیاً: از آن رو که ترجمه نوعى تفسیر و توضیح به زبان دیگر است، ولى در این تفسیر و توضیح میدان باز و فراخ براى مانور دادن ندارد تا بتواند با تبیین گسترده، مبسوط، عبارات و بیانهاى گوناگون و به هر طریق ممکن - آن گونه که مفسران انجام مىدهند - مقصود و مراد نویسنده و متن را بازگو کند، ناگزیر باید که در عین حفظ وفادارى تمام به معناى زبان مبدأ، کوتاهترین و گویاترین برابر زبانى مقصد را برگزیند، در این گزینش، اسلوب، نظم و آرایههاى ساختارى زبان مبدأ از نظر دور نماند، بلکه تا اندازه ممکن در ترجمه منعکس شود. این در حالى است که در ترجمه قرآن متن مورد ترجمه داراى شاخصههاى زیر است: 1 - ایجاز و گزیده گویى در عین پر بارى و فربهى معنایى. 2 - زیباى، دل پذیرى و شیوایى لفظى؛ آن هم در راستا و تعقیب هدفهاى معین معناى و معرفتى. 3 - عرضه اصول و کلیات و گریز زدنهاى اشارى در جهت القاى نگرشها و دیدگاههاى پیچیده علمى . 4 - کاربرد واژگان چند وجهى (= حمال ذو وجوه) که خود بستر ساز ورود دیدگاههاى مختلف کلامى، فقهى، ادبى و... و دشوار کننده انتخاب و گزینش یکى از میان چندین است. 5 - ماندگارى مفاهیم مراد و جاودانگى و مانایى تعبیرها و واژگانى که در خدمت معانى قرار گرفتهاند.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - «و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه لیبین لهم...» (ابراهیم /4) ما هیچ پیامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستادیم تا (حقایق را) براى آنها آشکار سازد. 2 - شواخ اسحاق، على، معجم مصنفات القرآن الکریم، 13/2 - به نقل: محمد هادى، معرفت، بحثى درباره ترجمه و امکان آن، فصلنامه ترجمان وحى، سال اول، شماره دوّم، اسفند 1376، صفحه 15. 3 - آذرنوش، آذرتاش، تاریخ ترجمه از عربى به فارسى، ترجمان وحى، سازمان اوقاف و امور خیریه، قم، سال اوّل، شماره اوّل، شهریور 1376، صفحه 104 6 - 4- همان، صفحه 105 7 - ترجمه تفسیر طبرى، به اهتمام و تصحیح، حبیب یغمایى، چاپ دوّم، تهران، انتشارات توس، 5/1 1356 8 - انصارى، محمدرضا، نگرشى بر سیر ترجمه قرآن به زبان فارسى، ترجمان وحى، سال اوّل، شماره اوّل، صفحه 27 9 - جعفرى، محمدتقى، بررسىونقد افکارراسل، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1364، صفحه 217. 10 - مصرى، احمد امین، ضحى الاسلام، 367/1 به نقل: سید على کمالى دزفولى، شناخت قرآن، صفحه 425. 11 - کمالى دزفولى، سید على، شناخت قرآن، تهران، انتشارات فجر، 1364، صفحه 421 12 - و 13 - شبسترى، محمد، هرمنوتیک کتاب و سنتّ، صفحه 13 و 15 به نقل: فصلنامه کتاب نقد: سال دوم، شماره پنجم و ششم صفحه 164. 14 - پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنانش، صفحه 97 17 - 15 - دهلوى، شاه ولى اللَّه، فتح الرحمن بترجمة القرآن، آیات یاد شده. 19 - 18 - بهبودى، محمد باقر، مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، دفتر تبلیغات اسلامى خراسان، شماره 11-12، پاییز و زمستان 1376، صفحه 287. 22 - 21 - نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیک مدرن، ترجمه: احمدى، مهاجر، نبوى، تهران، نشر مرکز، صفحه 124. 23 - کمالى دزفولى، على، شناخت قرآن، صفحه 320. 24 - طباطبائى، سید محمد حسین، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیة، صفحه 20-18. 25 - خراسانى، ملا محمد کاظم، کفایة الاصول، 64/2. 26 - جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر تسنیم، قم، نشر اسراء، 273/6 1383. 27 - ترجمه قرآن، استاد ناصر مکارم شیرازى . 28 - ترجمه قرآن، عبدالمحمد آیتى. 29 - زحیلى وهبة، تفسر المنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، بیروت، دارالفکر، 1411 ه.ق، 37/1 30 - عمید زنجانى، عباس على، مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379، مقدمه 11. 31 - زحیلى وهبة، تفسر المنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، بیروت، دارالفکر، 1411 ه.ق، 37/1 32 - سیوطى، عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، منشورات رضى، 197/4 1367 33 - معرفت، محمد هادى، بحثى درباره ترجمه قرآن مجید و امکان آن، ترجمان وحى، سال اول، شماره دوّم، صفحه 1.
info@qura