آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

ادبیات, پیوندى ژرف با زبان دارد و زبان خود, جزء فرهنگ است. ما در این نوشته بر آنیم که تأثیر قرآن را به عنوان یک فرهنگ, بر زبان و ادب پارسى بنمایانیم و یادآور شویم که تأثیر قرآن بر ادبیات فارسى, همانند تأثیر سنایى, سعدى و خواجو بر حافظ نیست. این تأثیرگذارى, در محدوده تلمیحات و تضمینات و… خلاصه نمى شود, بلکه بسیار ژرف است و گسترده. براى روشن شدن این سخن, پیش درآمدى در تعریف(ادبیات), (زبان) و (فرهنگ) ضرورى مى نماید: تعریف ادبیات: تعریفهاى گوناگونى از ادبیات ارائه شده است. از جمله مى توان به این تعریف, اشاره داشت: (ادبیات عبارت است از تمام ذخایر و مواریث ذوقى و فکرى اقوام و امم عالم که مردم در ضبط و نقل ونشر آنها اهتمام کرده اند و آن آثار را در واقع لایق و در خور این مایه سعى و اهتمام خویش شناخته اند.)1 تعریف زبان: زبان, داراى جنبه هاى مختلف است و در نتیجه نمى توان آن را در یک قلمرو علمى محدود کرد. زبان, وسیله ارتباط اجتماعى است. از این رو, در قلمرو کار جامعه شناسان و مردم شناسان قرار مى گیرد. از سوى دیگر, زبان وسیله بیان افکار و احساسات است و در نتیجه, در قلمرو روان شناسى جاى مى یابد. از همین زاویه, مورد توجه فیلسوفان و منطقیان نیز قرار مى گیرد. همچنین (زبان شناسان), زبان را نه به خاطر ارتباط آن با موضوعات دیگر, بلکه به خاطر خود زبان, مورد مطالعه قرار مى دهند. بنابراین, (زبان) در قلمرو علوم مختلف, قرار مى گیرد و تعریفهاى گوناگون از آن, در حقیقت برخاسته از طبیعت پیچیده زبان است. یکى از تعریفهاى زبان شناسانه از زبان این است: (زبان دستگاهى است قانونمند [تابع قاعده] وقابل تعریف در چهارچوب دستور زبانى که جمله دستورى را از غیر دستورى تفکیک و براى هرجمله دستورى, تلفظ و معنى مناسب تعیین مى کند.)2 تعریف فرهنگ: در تعریف (فرهنگ) دیدگاهها و تعبیرات گوناگون ارائه شده است. از آن مجموعه, به تعریف زیر بسنده مى کنیم: (فرهنگ را مى توان به مجموع رفتارهاى اکتسابى و ویژگى اعتقادى اعضاى یک جامعه, معین تعریف کرد.)3 در این تعریف, قید (اکتسابى) کلمه اى اساسى ومهم است که (فرهنگ) را از رفتارهاى برخاسته از وراثت و ویژگیهاى زیستى متمایز مى کند.
ارتباط زبان, ادبیات و فرهنگ
رابطه ادبیات و زبان: ادبیات و زبان را به لباس و پارچه مى توان مانند کرد. انواع ادبیات, مثل انواع لباسهاى متفاوت است که از زبانى فاخر, ساده, روشن یا تیره ساخته مى شود. زبان روزمرّه, براى رفع نیازهاى عادى است, بدون هنرنمایى خاص در نوع و ساخت آن, امّا همین زبان معمول, ماده کار براى شاعر و… مى شود و آثار ادبى را خلق مى کند. ارتباط متقابل(ادبیات) و (زبان) نکته اى ژرف است. به همین دلیل, کسى که به خوبى با زیر و بم زبان آشنا نباشد واز ظرافتهاى آن غافل باشد, نمى تواند آثار ادبى ماندگار بیافریند. ارتباط فوق, این نکته را آشکار مى کند که اگر (زبان) تحت تأثیر عوامل اجتماعى و فرهنگى ویا سیر تاریخى خود دچار دگرگونى شود, (ادبیات) نمى تواند از این تطور به دور ماند. دگرگونى در زبان, دگرگونى در ساختار ادبیات را به همراه خواهد داشت. این نکته, از مطالب مهمى است که در تأثیر قرآن بر ادبیات فارسى, بایستى مورد توجه قرار گیرد. آثارى که (قرآن) و (فرهنگ اسلامى) در زبان فارسى پدید آورد,در روح ادبیات فارسى, دگرگونى کامل ایجاد کرد. این تغییر, همان گونه که اشاره شد, در تضمین و تلمیح محدود نشد, بلکه (ماده) کار آفریدگاران ادبیات فارسى را دگرگون ساخت. ارتباط ادبیات با جامعه و فرهنگ: جامعه, سازنده چیزهایى است که ادبیات از آنها ساخته مى شود. از همین رو, در مباحث(نقد ادبى) اوضاع اجتماعى و محیط پیدایش اثر ادبى نیز, پژوهش مى شود. با این دیدگاه, مى توان مشخص تر به سراغ تأثیر جامعه بر (ادبیات) رفت. ادیب در جامعه زندگى مى کند, مى اندیشد و اثرش را به وجود مى آورد, حتّى در انزواى خویش نیز, با جامعه سرو کار دارد. بنابراین, شعر ویا هر اثر ادبى دیگر, از آخرین دگرگونیهاى اجتماعى و پیشرفتهاى فرهنگى بهره مى گیرد و از گستره فرهنگى ـ اجتماعى آفریدگار اثر, تغذیه مى کند; چیزى که براى فرد یا افرادى که در آن حوزه فرهنگى به سر نمى برند وباآن آشنایى ندارند, چندان قابل فهم نمى نماید. به همین سبب است که آثار عمیق ادبى, آن جا که به فرهنگ خویش تکیه دارند, براى بیگانگانِ ازآن و براى صاحبان زبان فرهنگ دیگر, امکان دسترسى نیست. احمد شاملو در این باره مى نویسد: (دوست آمریکایى من که سالها در ایران زندگى کنجکاوانه اى کرده, باهمه جور آدمى در آمیخته, فارسى را به خوبى آموخته است و کشف حافظ را حیرت انگیزترین حادثه عمر خود مى شمارد, گفت: هیچ دلیلى نمى بینم که حافظ را نشود به انگلیسى برگرداند. فقط باید کلیدش را پیدا کرد. گفتم: برگردان که نه, شاید اطلاق ترجمه به آن (آن هم با تخفیف نود درصد) صحیح تر باشد. منظورم چیزى از قبیل کاروانسر به MOTEL (متل) و کرسى به WINTER-TABLE (وینتر تیبل) و ساقى به BARMAID (بارمید) است, تا فرنگى جماعت با معیارهاى خودش به حلّ این معضلات توفیق یابد… این قفل, کلیدى ندارد… و حریف از اشکال قضیه سر درنمى آورد. من و دوست دیگرى که مى کوشیدیم او را از خر شیطان پیاده کنیم, مى گفتیم: استاد! نه فقط براى فهم این غزلها (که تازه اگر بپذیریم کلمه فهم در این جا درست به کار رفته و وافى به اداى مقصود است), بلکه حتى براى درست خواندن آن هم, تو باید عصاره همه فرهنگهاى ایرانى و اسلامى و فرایندهاى برخورد این دو فرهنگ را جذب جان نداشته خود کنى. پشتوانه تجربه غم انگیز تاریخى ماهم پیشکشت, هرچند که اگر یک سیاه پوست آمریکایى بودى, دست کم ازاین لحاظ بخصوص مشکلى نمى داشتى. دوست آمریکایى ما متقاعد نمى شد که انبار جو را با نیم گِز بزّازى پیمانه نمى شود کرد. گفتم عجالتاً این بیت را به عنوان نمونه به انگلیسى(برگرداند), شاید از نتیجه خنده آور کار خود عبرتى بگیرد: مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است کجا همى روى اى دل بدین شتاب کجا؟)4
شاید مناسب بنماید که براى ارائه ارتباط عمیق ادبیات و فرهنگ اجتماعى به نمونه اى دیگر نیز اشاره داشته باشیم. این موارد چه بسا نمونه اعلاى این ارتباط وثیق نباشند, اما در مجموع, سهم فرهنگ اجتماعى را در تولید ادبیات نشان مى دهد; سهم وافرى که هم زایش آثار ادبى و هم فهم کامل آثار ادبى, مدیون آن است. (به عنوان دم دست ترین مثال, همچنان از کوششى که این اواخر براى ترجمه چند شعرى از خود من به کاربسته شده است, نکته اى مى آورم: به نو کردن ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه ROOF معادل انگلیسى بام است. ییک بام را به صورتى که یک انگلیسى زبان آن را در ذهن خود تجسم مى دهد, درنظر بگیریم. خواننده ایرانى(ونیز همسایگان همفرهنگ افغانستانى و تاجیکستانیِ) این شعر به هیچ روى نیازمند آن نخواهد بود که به بام و عمل بربام شدن بیندیشد, چرا که این هردو در قلمرو عمل و تجربه ذهنى او قرار دارد. امّا خواننده انگلیسى ناگزیر است براین دو مفهوم توقف کند واز چند و چون آن سردرآورد. معنى واژه بام, چنان از دسترس او خارج است که ناچار باید به بررسى آن بپردازد. مصداق عینى واژه بام, براى او, شیبى چندان لغزان و خطرناک است که گربه بر آن پا نمى گذارد و رفتن برآن, جزبا آماده کردن نردبان آتش نشانى و جز به قصد تعمیر سفالهاى شکسته یا تعویض ناودانهاى پوسیده کارى است لغو و مجنونانه. گیرم این جا مترجم آگاه, به قصد پیشگیرى از انحراف ذهن خواننده انگلیسى زبان خود, بام را به تراس مبدل کند, با تصویر بعدى چه خواهد کرد؟ داسى سرد برآسمان گذشت که پرواز کبوتر ممنوع است خواننده ایرانى آن,نه فقط داس را در شکل بومى و سرزمینیش مى شناسد, ششصد سالى نیز هست که مستقیماً با این تصویر, آشنایى شاعرانه دارد: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو… حافظ امّا داس, امروز در فرهنگ شهرنشینى انگلیسى نه فقط به احتمال قوى, چیزى ازیادرفته است, اگرهم تصور ذهنى ازآن داشته باشد, چنان نیست که این تصویر شاعرانه ازآن بهره اى بتواند گرفت. زیرا داسى که او مى شناخته تیغه کم انحناى بلندى بوده است شبیه به شمشیر عربان, با دسته چوبى درازى در یک زاویه افقى, (مشبّه به ) اى که با (مشبّه) خود کمترین شباهتى ندارد و تازه ازهمه اینها که بگذریم, مترجم ناگزیر خواهد بود جزء جزء نکات دیگر را به زیرنویسها و حواشى پرطول و تفصیلى احاله کند: آیین نوکردن ماه را و شگون داشتن عقیق و آینه و سبزه را, همچنان که مفاهیم سبزه و سبزه انداختن را و غیره و غیره…)5 این نمونه ها مى تواند گوشه اى از ارتباط ادبیات و فرهنگ را روشن کند و مشخص مى کند که نوع رابطه فرهنگ و جامعه با هنر و ادبیات چیست. دقیقاً به همین سبب است که براى شناخت یک فرهنگ, ادبیات, منبع مهمى به شمار مى رود و مى توان گفت: (ادبیات منعکس کننده شکل ویژه زندگانى و فرهنگ هرجامعه است. این هنر, نوعى کار فرهنگى و اجتماعى است که در آن سیر کمال یابنده ادراکات فرد و تحوّل اجتماع, منعکس است.)6 با مطالعه ادبیات هر کشور و ملّتى مى توان به فرهنگ آن دست یافت و به همین دلیل است, که ادبیات نقش بسیار اساسى در انتقال فرهنگ دارد و گفته اند که ادبیات, آینه فرهنگ ملتهاست. اگر ملّتى ادبیاتى غنى نداشته باشد, نمى توان به آسانى به شناخت فرهنگ آن نایل شد و اصولاً تردید است که فرهنگ غنى و گسترده اى داشته باشد. توجه به ادبیات, به همین دلیل, بسیار مهم و سازنده تلقى مى شود. تأثیر زبان بر فرهنگ: از مسائل مهم در بررسى روابط متقابل زبان و فرهنگ, تأثیر زبان بر فرهنگ است. این تأثیر چگونه است و در چه جنبه هایى از فرهنگ؟ ناچاریم در این قسمت هم مثل سایر بخشها با اشاره به تصویر خطوط کلى این مسأله از آن بگذریم. ییکى از زبان شناسان در این زمینه نظرى افراطى دارد و مى نویسد: (در دهه چهارم قرن حاضر, وورف این نظر را عرضه کرد که ساخت فکر وبه تبع آن, برداشت کلى ما ازجهان خارج, تابع ساخت ویژه زبان بومى ماست. بنابراین, افراد هر جامعه زبانى در باره جهان پیرامون خود نگرشهاى خاص خواهند داشت; نگرشهایى که آنها رااز افراد جامعه زبانى دیگرى متمایز خواهد کرد. وورف فرضیه خود را تا اندازه اى از راه تجزیه و تحلیل اصطلاحات مربوط به زمان و مکان در بعضى از زبانهاى سرخ پوستى آمریکا نشان داد و نتیجه گرفت که این زبانها در باره زمان و مکان, نگرشى ابرازمى کنند که براى یک اروپایى, غیر قابل تصور است. به نظر وورف, تصور زمان و مکان درمیان سرخ پوستان با هندسه اقلیدسى ومنطق ارسطویى که بازبانهاى اروپایى سخت مرتبط است, تطبیق نمى کند.)7 این فرضیه که مبتنى است بر اندیشه (نسبیت زمان) و در تضاد با فرضیه قابل قبول تر دیگر (همگانیهاى زبان), با انتقاداتى روبه رو شده است. صرف نظر از درستى یا نادرستى اصل این فرضیه و بدون التزام به درستى آن به طور کلى, دست کم مى توان نتیجه گرفت که تأثیر زبان بر فرهنگ و جهان بینى از نظر برخى دانشمندان, بسیار است. این تئورى هم به هرحال, براى خود دلایل و اسنادى دارد. ییک مسأله را نمى توان نادیده گرفت وآن این که درهرجامعه زبانى, دریافتهاى خاصى نسبت به برخى از امور هست که عمومیت دارد; مثلاً وقتى شاعرى در زبان فارسى, شعرى مى گوید, پروانه براى او نمادى از عشق, بردبارى, فداکارى, پایدارى و امورى از این دست است. این دریافت همگانى است که در طول هزار سال شعر فارسى, مطرح بوده است. این دریافت البته تصویر خیالى بى اساسى نبوده, گردش پروانه به دور شمع, تا سوختن, بدون خستگى و عقب نشینى, بدون شکایت و اعلام نارضایتى و… چیزهایى بوده که دست کم شاعران, مى توانسته اند ببینند. شاعرى که در این جامعه زبانى شعر مى گوید, طبیعى همان است که این دریافت را تداوم بخشد, خلاف این, نوآورى خواهد بود. ولى در جامعه زبانى عرب, دریافت دیگرى است, آن جا هم شمع و پروانه در شعر هست, چون یک واقعیت بیرونى است, امّا با دریافت عمومیت یافته در آن جامعه زبانى خاص. شاعر عرب, تلاش بیهوده پروانه را مى دیده است براى یافتن روزنه اى به سوى آفتاب, به خورشید و روز, که هرکورسویى او را به سوى خود مى کشاند. حتّى تجربه هاى اولیه سوختن بال هم او را هوشیار نمى کند که این روزنه اى نیست رو به خورشید, آتشى است, با همین دست مایه اندک از نور. آن قدر این تلاش بى نتیجه را ادامه مى دهد تا باسوختن در این آتش, حماقتى ریشه دار در نسل خود را به نمایش بگذارد که مضمون ضرب المثل عربى شود: (احمق تر از پروانه). حال اگر یک جامعه زبانى در فرهنگ و ادب خویش دریافت خاص از این پدیده ارائه نداده باشد و شاعرى بخواهد این پدیده را با دیدگاهى شاعرانه به تصویر بکشد, از این دو دیدگاه, کدام یک را خواهد گرفت؟ شاید هم راه سومى یا چهارمى! سؤال این است, چرا (دست کم تا به حال) در نزد شاعران پارسى گوى, پروانه چنین تصویر مى شده است؟ این جاست که مى توان گفت: زبان این معنى را مى گیرد و در خود نگاه مى دارد و به هرتازه واردى در این قلمرو تقدیم مى کند. به همین دلیل است که دریافتهاى خاصى در ضرب المثلها و حکایتهاى رایج در میان ملل هست که گاه ویژه همان ملّت است. ولى بسیارى ازآن دستاوردها, تراوشهاى فکرى شاعران و دانشمندان پیشرو و نواندیشى بوده که به مرور زمان, پذیرش عام یافته و جریانى مداوم به وجود آورده است. البته خواننده عزیز توجه دارد که آنچه ماگفتیم, غیر از آن چیزى است که از بنیامین وورف نقل کردیم. باتوجه به این حقیقت است که مى بینیم زبان در خدمت اندیشه هایى قرار مى گیرد وآنها را, تا وقتى با اندیشه اى جدیدتر رد یا تکمیل نشوند, به همان صورت, دردسترس نسل نو مى گذارد, تا تجربه هاى خویش را ضمیمه آن کنند و این یکى از جنبه هاى مهم تأثیر رشد زبان بر فرهنگ است. جمع بندى: دقت در مطالب این فصل, این نکته را باز مى نمایاند که میان سه عنصر: ادبیات, زبان و فرهنگ, پیوند قوى و عمیقى وجود دارد. از این رو, به راحتى مى توان به این نکته دست یافت که با ظهور اسلام و نفوذ آن در حوزه زبان فارسى , ساختار جامعه و فرهنگ مردم این سامان, تحول یافت و زبان و ادبیات نیز دگرگون شد. تا پیش ازمطالعات اخیر زبان شناسانه وجامعه شناسانه, بیشتر به روى دگرگونیهاى فکرى جامعه ایران, پس از ورود اسلام, نظر بود و همان گونه که اشاره شد, پنداشته مى شد: تأثیر این تغییر در زبان و ادبیات جامعه ایرانى, در سطح ورود چند واژه عربى ونیز برخى از تضمینها و تلمیحهاست. اکنون مطالعات یادشده که به گوشه اى ازآن اشاره شد, بستر مساعدى را براى تحقیق ژرف تر فراهم آورده است. دراین کاوش, روشن مى شود که با تغییر و تحول فرهنگ, زبان هر جامعه زبانى, تحول مى یابد. تغییر نگرشها, تغییر وتطور زبان را به همراه دارد و این تحوّل, سبب مى شود که زبان جامعه, کاملاً جداى ازدوره پیش از تحوّل نگرشها باشد. همچنین با تحوّل زبان , که در حکم ماده ادبیات است, دگرگونى اساسى در قلمرو ادبیات رخ خواهد داد. در نتیجه, بایستى مطالعات را در مورد تأثیر قرآن بر ادبیات فارسى, گسترده تر و در لایه هاى گوناگون دنبال کرد.
دگرگونیها در فرهنگ, زبان و ادبیات
مقوله تأثیر قرآن بر ادبیات فارسى, با دگرگونیهاى اجتماعى و عوامل آن, به شدت پیوند دارد. از این رو, پژوهشگر قرآنى و یا محقق ادبیات فارسى, نمى تواند خود را از این وادى دور بدارد و به آن, روى نکند. تحوّل درهریک از مقولات یادشده, اکنون مورد مطالعات ویژه قرار گرفته و از زوایاى گوناگون, به بحث و کاوش سپرده شده است.
دگرگونى در فرهنگ
فرهنگ, به عنوان موجودى زنده و پویا در مسیر طولانى حیات خویش, ناگزیر به دگرگونیهایى تن خواهد داد. کودکى, رشد و جوانى, اوج, وبالاخره در مواردى مردن و سقوط ویا از پا درآمدن در رودررویى با فرهنگى قوى تر. سرعت تغییر فرهنگ هم, بسته به عوامل, تند و کند مى شود. دگرگونیهاى فرهنگى در جامعه هاى ماشینى سریع تر مى تواند اتفاق بیفتد تا در جامعه هاى غیر ماشینى. تغییر فرهنگ, گاه اساسى و ریشه اى است; یعنى عناصر اصلى و مهم فرهنگ دگرگون مى شود. عقیده, زبان, آیین معاشرت وظواهر مردم,مثل لباس و… در یک تحول اساسى فرهنگى, ممکن است دگرگونى بیابد. دگرگونیهایى این چنین, اگر اجبارى و غیر طبیعى باشند, با عکس العمل شدید روبه رو خواهند شد, ولى در عین حال این پیشامد در برخى از زمینه ها تأثیر خود را مى گذارد. (هرچند مردم نسبت به رها کردن سنتها, ارزشها و آداب و رسوم خود براى قبول سنتها, ارزشها و رسوم تازه انعطاف ناپذیر و سخت گیرند, کمتر فرهنگى است که در طول تاریخ دچار دگرگونیها, نشده باشد. بدیهى است روشها و میزان این دگرگونى متفاوت است. هرجا که عناصر جدید و مجموعه هاى نو در فرهنگ ظاهر شود و بدین سان, محتوا و ساخت فرهنگ را عوض کند, دگرگونى فرهنگى رخ مى دهد.)8 عوامل دگرگونى فرهنگ: طبیعى است که اگر در فرهنگ دگرگونى ایجاد مى شود, سببى دارد. اسباب و عوامل تغییر فرهنگ را مى توان به داخلى و خارجى تقسیم کرد. برخى از عوامل از خود فرهنگ زاده مى شوند; مثلاً وقتى در دامن یک فرهنگ ابزار جدیدى اختراع شد, ممکن است در آیین کار, روابط کارگر و کارفرما وحتى در دریافت قبلى از کار, دگرگونى ایجاد شود ونیز واژه هاى اصطلاحات فنى جدیدى وارد فرهنگ شوند, یا با ترکیب و اشتقاق, یا لغات نو, به تناسب اسم مخترع و کاشف آن ساخته شود. روى هم رفته, برخى از مهم ترین عوامل دگرگونى در فرهنگ, این امورند: از جمله عوامل دگرگون ساز, به عامل مهم پیدایش دین و مذهب مى توان اشاره داشت. وقتى مذهبى جدید, با عناصر تازه وارد جامعه اى شود وجا پایى باز کند, روى عناصر موجود قبلى تأثیر خواهد گذاشت. بسته به توان و تناسب فرهنگ قدیم با فرهنگ جدید, این تأثیر شدید و خفیف, عمیق یا سطحى خواهد بود. گاه نیز ممکن است فرهنگى, جاى خود را به فرهنگ جدید بدهد; مثلاً وقتى فرهنگ اسلامى آمد, در مواجهه باآن, (بسیارى از فرهنگها به طور کلى ازمیان رفت یا در تمدن اسلامى, حل و جذب شد, از جمله مصر که فرهنگ و زبان پیشین خود را به کلى از دست داد.)9 پیدایش شاخه اى جدید در یک دین, به اصطلاح مذهب جدید, نیز مى تواند دگرگونیهایى درفرهنگ جامعه به وجود بیاورد, چه در جهت نزدیک شدن به اصول آن دین و مکتب, یا دور شدن ازآن. پیدایش پروتستانیسم در اروپا, دردامن آیین مسیحیت, یک نمونه بارز است, همین طور است تأثیر کالونیسم در روحیه سرمایه دارى غرب10. نکته فوق که مورد توافق جامعه شناسان است, به خوبى روشن مى کند که فرهنگ موجود درایران آن روز, که مایه اصلى ادبیات و زبان فارسى بوده است, چرا و چگونه پس از آشنایى با قرآن و اسلام, دگرگونى یافته است. این تغییر, احتیاج به اثبات و اقامه شواهد ندارد, بلکه تئوریهاى روشن جامعه شناسانه آن را ثابت کرده است. در پرتو این دیدگاههاى مسلّم, مى توان به فهم این نکته پرداخت که فرهنگ جامعه ایرانى پس از ورود اسلام و قرآن, چندان تفاوت و تغییر یافته است که نمى توان آن را تنها ادامه و استمرار فرهنگ گذشته قبل از اسلام دانست. این نگاه کمک مى کند که فضاى نگرش به تأثیر قرآن بر ادبیات فارسى, ژرف تر و با گستره اى وسیع تر صورت گیرد و مایه هاى فرهنگى که در فرهنگ ایران پیش از اسلام مطرح نبوده و در سایه سار اسلام وقرآن, روییده و بالیده است, فروغ خود را بنمایاند.
دگرگونى زبان
اشاره به دو دیدگاه در باره زبان: دگرگونى زبان را از چه دیدگاهى باید مورد پژوهش قرار داد؟ واصلاً زبان موجودى متغیر است یا ثابت؟ زبان, چه رفتارى باشد و چه اکتسابى که فیلسوفان تجربه گرا (آمپیریستها) و روان شناسان رفتارگرا به آن معتقدند, که زبان مثل تمام رفتارهاى اجتماعى دیگر, آفریده اجتماع باشد, بدون وجود شالوده زیست شناختى خاص انسان, یا برابر نظر چامسکى(زبان شناس), اریک لنه برگ(زیست شناس) و جورج میلر(روان شناس) زبان براى انسان فطرى باشد, مثل روى دو پا راه رفتن امرى ذاتى, به هرحال این امر داراى زمینه فطرى یا اکتسابى, در اجتماع آموخته مى شود. برابر نظریه رفتار گرایان که معلوم است: ( زبان آفریده اجتماع است وناچار مانند سایر ارزشها و رفتارهاى اجتماعى جنبه اکتسابى دارد.)11 و به همین سبب, تابع دگرگونیهاى اجتماعى است, امّا برابر نظریه دوم که زبان داراى شالوده ژنتیکى باشد که از راه تکامل در طول قرنها حاصل شده, باز هم توسط کودک از اجتماع گرفته مى شود و این در حکم روبنایى برآن شالوده ژنتیکى است. درمیان عوامل تغییر و دگرگونى زبان در زندگى اجتماعى, به دو عامل مهم مى توان اشاره کرد:
1. عامل برخورد زبانها و فرهنگها:
(اجتماعات انسانى از یک سو پیوسته در تحوّل و دگرگونى هستند و از این جهت, زبان (و بویژه واژگان) آنها نیز همواره در تحول و تغییر است و از سوى دیگر, به دلایل گوناگون, بایکدیگر در تماس و برخورد هستند و در نتیجه زبانهاى آنها نیز با هم تماس پیدا مى کنند و بریکدیگر اثر مى گذارند. هنگامى که اجتماعات انسانى به اشکال مختلف و به دلایل گوناگون اجتماعى, فرهنگى, سیاسى, تاریخى, اقتصادى, جغرافیایى و غیره با یکدیگر ارتباط پیدا مى کنند, از جنبه هاى گوناگون و ازآن جمله از نظر زبانى بر یکدیگر تأثیر مى گذارند. بنابراین, برخورد میان زبانى بلند مدت یا کوتاه مدت میان جامعه هاى انسانى دانست.)12 (نتایج و جنبه هاى گوناگونى مانند قرض گیرى زبانى, تداخل زبانى, همگرایى زبانى, زبانهاى میانجى, زبانهاى آمیخته و دوزبانگی… به بیان دیگر… کلیه پدیده هاى زبانى را که به واسطه برخورد و تماس جامعه هاى مختلف و زبانهاى آنها به وجود مى آیند, جنبه هاى گوناگون برخوردهاى زبانى به شمار آورد. به این ترتیب, هرگاه دو جامعه زبانى, با یکدیگر در تماس و برخورد قرار گیرند, بسته به دلایل برخورد و نوع آن, ممکن است عناصرى از دو زبان به یکدیگر نفوذ کند, بخشى از گویندگان هرزبان, زبان دیگر را بیاموزند و به این ترتیب دو زبانه شوند, یکى از دو زبان به دلایل مختلف حذف گردد ویا زبان سومى از برخورد دو زبان حاصل شود.)13 (معمولى ترین و طبیعى ترین حالتى که در برخورد دو زبان پیش مى آید, رد و بدل شدن عناصرى میان آنهاست… یعنى قرض گیرى زبانى.) 14 (معمولى ترین نوع قرض گیرى, قرض گیرى واژگانى است که بیشتر به عنوان راه حلى براى نامیدن پدیده هاى قرضى و فرهنگى به کار گرفته مى شود; یعنى هنگامى که یک پدیده نوى مادى و یا غیرمادى وارد فرهنگى مى شود, لزوم نامگذارى آن نیز مطرح مى گردد وقرض گیرى زبانى در واقع یکى از را ه حلهایى است که درچنین مواردى به کار گرفته مى شود.)15 البته بایستى توجه کرد که صرف وجود ارتباط و برخورد زبانى میان دو جامعه, خود به خود به وام گیرى زبانى گسترده منتهى نمى شود. دراین روند, عوامل و شرایط و انگیزه هاى مختلفى دخالت دارند. برخى از زبان شناسان در زمینه را مهم تر شمرده اند:
1. خلأ ارتباطى در زبان قرض گیرنده;
2. ارزش و اعتبار اجتماعى, فرهنگى, سیاسى وعلمى زبان قرض دهنده.
درمواردى, ارزش اجتماعى, علمى, فرهنگى یا سیاسى یک زبان, به انگیزه اى نیرومند براى کاربرد واژه هاى آن در زبانهاى دیگر تبدیل مى گردد. آشنایى یا تسلط به زبانى که اعتبار اجتماعى, علمى, فرهنگى یا سیاسى درخور ملاحظه اى دارد, مى تواند نشانه وابستگى به طبقات بالا یا داشتن تحصیلات بالا به شمار آید. به همین جهت, برخى از گویندگان یک زبان, آگاهانه کوشش مى کنند که در گفتار یا نوشتار خود, واژه هایى از این نوع زبانها را به کارگیرند. در مراحل بعد, همین واژه ها ممکن است از راه تقلید در میان سایر گویندگان آن زبان نیز رایج گردد16. 2. محتواى تازه فکر و تغییر زبان: محتواى تازه فکر, ورود یا اختراع عناصر فرهنگى نو هم, از عوامل دگرگونى است. منتهى این دگرگونى مى تواند به صورت وام گیرى از زبان دیگر باشد, یا حتّى دگرگونى معنایى در داخل زبان ایجاد کند. (در حالى که ساخت آوایى عناصر واژگان به ندرت تغییر مى کند, یعنى از راه جهشهایى که در ساخت آوایى وارد مى شود وسپس به طور یکنواختى در همه تک واژه ها آشکار مى شود, ساخت معنایى واژه ها از راه تغییر در ترکیب مشخصه ها, پیوسته در تغییراست واین تغییر, درهر مورد به عواملى چون محتواى تازه فکر, هدف ارتباطى و تغییرات محیط بستگى دارد. این همان فرایندى است که از راه آن دانشى که از محیط اجتماعى اندوخته مى شود, در زبان انباشته مى گردد. بنابراین, ساخت آوایى و ساخت معنایى واژگان مستقل از یکدیگر و به طرق کاملاً متفاوت تغییر مى کند. دوم تغییر پذیرى معنایى که از قواعدى که قاعدتاً باید جزیى ازخود واژگان باشد, پیروى مى کند. هر موقع نیاز باشد مى توان استعاره ها, معانى مجازى, یا مشتق به وجود آورد; این معانى فهمیده مى شوند وپس از استعمال واژگان حذف مى شوند. به عبارت دیگر, روى ساخت معنایى تأثیر پایدار نمى گذارند. قواعدى که دراین جا در کارند, همانهایى هستند که در خلق معانى تازه نیز دخالت دارند. این (قواعد استعاره اى) نیز به میزان وسیعى, جنبه جهانى دارند.)17 دوعامل فوق (برخورد زبانها و فرهنگها ـ محتواى تازه فکر) روشن کننده این نکته اند که ارتباط زبان فارسى با زبان قرآن (زبان عربى) ونیز محتواى تازه فکر و اندیشه اى که قرآن به حوزه زبان فارسى انتقال داد, تماماً در مورد تأثیر قرآن بر ادبیات فارسى و نوع نگرش و تحقیق, نقش دارند. برخورد زبان فارسى با عربى, بر گستردگى واژگانى زبان فارسى افزود و میدانهاى جدیدى را در اشتقاق, ترکیب, بیان و … آفرید; چیزى که با اندک تماس وآشنایى با دو زبان فارسى و عربى, قابل دستیابى است. همچنین حضور فرهنگ و تفکر نو قرآن, صدها هزاران مقوله و دیدگاه را در جان و ذهن ایرانى مسلمان و دیگر فارسى زبانان ایجاد کرد که مایه اى براى خلاّقیت ذهنى و نوآوریهاى ادبى او شد. براى روشن شدن تأثیر قرآن بر فرهنگ بشرى, بخصوص در کشورهایى که به طور کلى در شعاع نور قرآن قرار گرفتند, باید از قدم نخست فرهنگهاى موجود و زبان متناسب باآن فرهنگها را شناخت وسپس فرهنگ قرآنى را, و با این دید که اگر برفرض فرهنگ قرآنى نمى بود, آن فرهنگها وزبانهاى موجود در قلمرو شان چگونه مى بودند و داراى چه نوع ادبیاتى مى شدند؟ با این دیدگاه است که مى توان علت از میان رفتن زبان مورد استفاده مغان و علماى دین زردشتى در کتابهاى مذهبى زردشتى را به خوبى فهمید. دیگر با این دیدگاه نباید درجواب این سؤال که مولوى, سعدى, حافظ و… از قرآن چه استفاده هایى کرده اند, چند تضمین, یا مضمون ترجمه مانند چند آیه و حدیث را ذکر کرد, بلکه باید تمام تفاوتهاى احتمالى حافظ قرآنى را با حافظ احتمالاً مسیحى, زردشتى ویا مشرک سنجید; یعنى این که اگر او به جاى مسلمان بودن و حافظ قرآن بودن, در حوزه فرهنگ دیگرى رشد مى کرد, چه اثرى پدید مى آورد وبا چه دیدگاهى, چه مضامینى و چه میزان تأثیر بر مردم. بااین دیدگاه, مى توان آسان تر فهمید که تأثیر قرآن بر زبان و ادب فارسى, که مولوى, سعدى, حافظ, ناصرخسرو و… آن را نمایندگى کرده اند, چه بوده است. تأثیر فرهنگ توحیدى قرآن, نظام عادلانه اجتماعى و اقتصادى و در کل نگرش قرآن به جهان, بر زبان و ادبیات هم چیزى پوشیده نیست. به جاى جامعه طبقاتى عصر ساسانى و جهان بینى غیر توحیدى زردشتى و نظام دیکتاتورى, اسلامْ فرهنگ توحیدى و نظام الهى و حکومت خدا بر مردم را به ارمغان آورد و نظام طبقاتى را با اعلام تساوى انسانها درهم ریخت و…. به طور طبیعى آمدن فرهنگ جدید با نظام اجتماعى وجهان بینى تازه, واژگان و اصطلاحات خاص خود را به همراه آورد. زبان اصلى این فرهنگ پیشرو, عربى بود وزبان فرهنگ تابع, فارسى. خواه ناخواه از این راه نیز بسیارى از واژگان و اصطلاحات عمومى زبان عربى نیز در زبان فارسى راه یافت و آشنایى با این زبان, فضیلتى دینى و اجتماعى به حساب مى آمد. آشنایى با زبان عربى که زبان قرآن بود, درست به همین علت که راه رسیدن به مفاهیم قرآنى بود, ارزش دینى و فضیلت به حساب مى آمد. از نظر اجتماعى هم آشنایان با این زبان, از پایگاه برترى برخوردار بودند. این سبب مى شد که آموزش زبان عربى, به شدّت و سرعت گسترش یابد. در همین زمان, خود زبان عربى هم به دلیل تحوّل عقاید, رفتار و منش اجتماعى پدید آمده از تعالیم اسلام, تحوّلى ژرف را شاهد بود و همپاى بالارفتن سطح سواد در جامعه هاى عربى, کشف ظرافتهاى بلاغى قرآن به عنوان هدفى مقدس, سبب پژوهش در اصول علوم ادبى و بلاغى و تدوین کتابهاى مهمى دراین زمینه شد. فارسى زبانان هم به سهم خود در علوم بلاغى زبان عربى و تدوین کتابهاى ارزشمند ادبى, نقش فعالى را به عهده گرفتند. تعداد دانشمندان که زبان مادرى آنان فارسى بود, ولى در زمینه علوم ادبى و بلاغى زبان عربى, کتابهاى عمده و مهمى را تدوین و تألیف کردند, زیاد بود واین, به غیر از دانشمندان بزرگ فارسى است که کتابهاى عمده اى را در علوم و معارف الهى و بشرى به زبان عربى نگاشته اند. این رویکرد همگانى به زبان عربى, به طور طبیعى زمینه داد و ستد وسیعى را بین دو زبان فارسى و عربى فراهم آورد. البته دراین داد و ستد, زبان فارسى بیشتر وام گرفت و کمتر وام داد. ولى با این حال, باز هم همان واژه هایى که از فارسى به عربى راه یافت, کم نبود. برخى از این واژگان را (بستانى) در مقاله اى گرده آورده است, که در کتاب(فارسى, زبان علم) هم نقل شده است18. بهره ورى زبان فارسى از واژگان عرب بسیار وسیع بود.
تأثیر قرآن بر فرهنگ بشرى
تأثیر زبان عربى بر فارسى از قبیل داد و ستد معمولى زبانها نیست که به دلیل ماهیت قوى زبان عربى در برخورد با زبان فارسى رخ داده باشد, زیرا زبان عربى, زبان اقوامى بود که از نظر قوت و شوکت و فرهنگ و تمدن, پایین تر از فارسى زبانان بودند, بلکه قابل مقایسه نبودند. ادبیات و هنر در بین مردم عرب تقریباً به شعر, آن هم به گونه شفاهى آن خلاصه مى شد, یادست کم آنچه در تاریخ به جا مانده, این بوده است. بنابراین, طبیعى است که به دنبال عامل دیگرى برویم; عاملى که هم درعرب و زبان عربى تحوّل ایجاد کرد, هم در میان ملل غیر عرب و زبانهاى غیر عربى, وازجمله در زبان فارسى. آن عامل, چیزى جز قرآن و فرهنگ اسلامى نبود; فرهنگى که نخست, شعاع نور آن, اعراب را زیر پوشش قرار داد و پس از آن, زبان احیاشده عربى, با پشتوانه عظیم فرهنگ نو ظهور, اقوام و ملل دیگر را زیر پوشش قرار داد, به طورى که بسیارى از زبانها در برابر زبان عربى صحنه را ترک کردند. گوستاولوبون در باره گسترش زبان عربى مى نویسد: (چنانکه در فصل جداگانه در باره مذهب اسلام بیان داشتیم که اعراب به موازات پیشرفتهاى جنگى توانستند دین خود را نیز منتشر سازند, در باره زبان نیز همین کار را انجام دادند. کشور گشایانى که پیش از عرب آمدند, هیچ کدام نتوانستند زبان خود را به ملل مغلوب تحمیل کنند, ولى اعراب توانستند زبان خود را نیز اشاعه دهند و زبان مزبور, در کشورهایى که به دست اعراب افتاد, جایگیر زبانهاى سریانى, یونانى, قبطى, بربرى و غیره گردید…)19 زبان عربى در لاتین نیز اثر عمیقى گذارده و مسیو(دوزى) و (انگلمان) فرهنگى نوشته و درآن کتابهاى اسپانیایى و پرتغالى را که از لغت عرب گرفته شده و مشتق است, یاد کرده اند. زبان عرب درزبان فرانسه نیز اثر مهمى کرد, چنانکه (سدى لو) مى نویسد و حق با اوست, لهجه هاى ولایت(اورن) و (لیموزان) فرانسه مملو از کلمات عربى است و حتّى در نامگذاریها نیز زبان عربى بى اثر نیست. نویسنده یادشده (سدى لو) مى نویسد: (در اثر این که اعراب از قرن هشتم میلادى بر دریاى مدیترانه حکومت پیدا کردند, خواه ناخواه فرانسویان و ایتالیاییها اصطلاحات کشتیرانى و دریایى را از آنان اقتباس نمودند…. همچنین اصطلاحات لشکرى و القاب صاحب منصبان خود را از مسلمانان گرفتند و نیز تعبیراتى که در میدانهاى جنگ هنگام گرمى کارزار به کار برده مى شود والفاظى که مربوط به مواد محترقه و گلوله و خمپاره و آلات دفاعى و غیره مى باشد, همه ازعرب گرفته شده و اصطلاحات ادارى را نیز از حکام بغداد و قرطبه گرفته اند…. و ازهمه اینها مهم تر, علومى است که ما از اعراب آموخته ایم, مثل علم هیئت که مملو از لغات عربى است…. )20 بنابر این, آنچه زبان عربى را گسترش داد, ناشى از ویژگیهاى زبان عربى نبود, بلکه پشتوانه فرهنگى آن, تأثیر اصلى را بر دوش مى کشید, چه این که ملّتها و ازجمله خود اعراب, براى شناخت بهتر کتاب الهى تلاش کردند زبان عربى را بهتر بشناسند. صدها کتاب به زبان عربى در باره تفسیر قرآن و علم بلاغى و صدها ترجمه از قرآن کریم به فارسى و تدوین دهها کتاب عمده در علوم بلاغى و ادبى و علم قرآن به دست فارسى زبانها, نشان این رویکرد همگانى به (زبان قرآن) است. به همین سبب ما عنوان پژوهش خویش را تأثیر قرآن در زبان وادب فارسى انتخاب کردیم, نه تأثیر زبان عربى بر فارسى, زیرا زبان عربى خود گسترش خویش را مدیون قرآن است, همان طور که نفوذ خود را در زبانهاى دیگر به برکت قرآن به دست آورده است. با تمام علاقه اى که دانشمندان فارسى زبان, به زبان ملى خویش داشتند, بسیارى از آنان, کتابهاى علمى خویش را به زبان عربى نوشته و کتابهاى زیادى در باره صرف, نحو, لغت وعلوم دیگر مربوط به زبان و ادبیات عرب نگاشتند و هدف آنان این بود که خود و جامعه فارسى زبان خویش را به فهم قرآن و حدیث و متون دینى نزدیک کنند.
بهره هاى زبان وادبیات فارسى از قرآن
قرآن وقتى آمد و جهان بینى و تفکرى نو عرضه کرد, بسیارى از واژه ها بدون این که نسخ شوند, محتواى جدید یافتند. وقتى فارسى زبان مسلمان مى گفت: اهریمن, این دیگر همان موجود قدرتمندى نبود که با اهورا مزدا مى جنگد, در ایجاد شر و بدى درست به اندازه اهورا مزدا در ایجاد خوبى وخیر, قدرت دارد, بلکه از این کلمه, شیطان را مى فهمید که بنده مطرودى است, در احاطه قدرت الهى. بد کار است و دشمن انسان, امّا (خالق) و خداى شر نیست, در ایجاد شر هم قدرت محدود دارد. (خدا) ى فارسى زبانان هم دیگر اهورا مزداى درگیر در نبرد علیه اهریمن نبود. ییکى از راههاى دگرگون شدن زبان همین است که واژگانى ازآن زبان, داراى معانى جدید شوند و کم کم معانى گذشته آنها فراموش شود. نوع دیگر تأثیر قرآن بر زبان فارسى وارد کردن واژگان و اصطلاحات جدید بود. قرآن و اسلام, لغات و اصطلاحات خاصى را با خود آورد که مربوط مى شد به معانى جدید و تازه فرهنگ و پیام نوى که به ارمغان آورده بود ; کلماتى مثل جهاد, شهادت, صلات, هجرت و… ونیز کلماتى مثل امام, خلیفه, جماعت و… که مربوط به عبادات و نظام فکرى و اجتماعى جدید مى شد. طبیعى بود که این واژگان در زبانهاى دیگرى هم که این نظام فکرى اجتماعى را پذیرفته باشند, یا حتّى فقط بخواهند درباره آن سخن بگویند, راه یابد. از مهم ترین بهره هاى زبان فارسى از قرآن این بود که قرآن به احیا, حفظ و گسترش زبان پارسى, کمک شایانى کرد. حفظ زبان فارسى از این راه بود که مسلمانان فارسى زبان براى فهم معانى قرآن, نیاز به ترجمه قرآن داشتند. دانشمندان فارسى زبان بر اساس نیاز, به ترجمه و تفسیر قرآن همّت گماشتند. برخى از نویسندگان را نظر بر این است که نخستین ترجمه قرآن به زبان فارسى به دست سلمان فارسى, صحابى معروف حضرت رسول اکرم (ص) انجام شد21. در قرنهاى بعد, به دلیل ظرافت بسیار ترجمه قرآن از یک طرف و نبودن وسایل نشر از طرف دیگر, در هرگوشه اى از حوزه زبان فارسى, ترجمه یا ترجمه هایى از قرآن مجید انجام مى پذیرفت, که بیشتر به دست دانشمند ترین هاى هر زمان نگارش مى یافت. این ترجمه ها که تعدادشان کم هم نیست, نشان رویکرد گسترده اى است که مردم و دانشمندان پارسى زبان از سده هاى اول نفوذ اسلام در حوزه زبان فارسى, به قرآن وفهم و تفهیم آن داشته اند. ییکى از قرآن پژوهان معاصر مى نویسد: (ترجمه هاى پیراسته و معانى باریک قرآنى, اینک در دل تفسیر و ترجمه هاى مستقل بى شمار پارسى, یادگار اعصار و قرون متمادى تا همین امروز پیش روى من و شماست و نگاهى کلى به همگى ویا دست کم به امّهات آنها نشان مى دهد که این بزرگان ,چگونه با ایمان بى شائبه توانسته اند به مدد زبان استوار و دلپذیر خویش, راه رسیدن به معانى باریک قرآن را براى توده هاى مسلمان ایرانى هموار کنند و دریغا که قدر این ترجمه هاى بدیع و گوناگون ـ که تنها در کتابخانه آستان قدس رضوى مشهد شمار آن از پانصد متجاوز است ـ مجهول مانده است.)22 وجود پانصد ترجمه فارسى قرآن تنها در یک کتابخانه, مى تواند نشانگر صدها ترجمه دیگرى باشد که در کتابخانه هاى دیگر موجود است ویا در گذشت زمان, ناپدید شده است. در واژه نامه اى که از حدود 140 عدد ازاین ترجمه ها استفاده شده است, به منبع بزرگ زبانى, با مفردات و ترکیبات فراوان برمى خوریم که مى تواند براى پژوهشگران در زمینه هاى لغت, دستورزبان و زبان شناسى بسیار مهم باشد. در این ترجمه ها با واژگان زیادى روبه رو مى شویم که به برکت به کاررفتن در ترجمه عالى ترین پیام الهى براى بشر, از خطرگم شدن و مردن جسته اند. علاوه براین, معنى دقیق و جایگاه دستورى صحیح بسیارى ازواژه ها و ترکیبها را هم به دست مى آوریم. (گذشته از مفردات, دراین ترجمه ها وجود ترکیبات اصیل پارسى که در برابر واژه هاى قرآنى قرار گرفته و معنى و حدّ و مرز آن کاملاً مشخص مى باشد, نیز مغتنم است تا آن جا که صفحاتى ازیک ترجمه را مطالعه مى کنیم بدون این که حتّى به یک واژه عربى برخورد کنیم. بدیهى است این گونه ترکیبات و مفردات مى تواند فرهنگ نویسان و پارسى دوستان را به کار آید و مترجمین را بلاغت افزاید.)23 بى گمان چنین گنجینه هایى مى تواند سرمایه اى مستند براى تدوین تاریخ زبان فارسى باشد که حتّى رد پاى لهجه هاى محلى برخى از مناطق را مى توان درآن یافت. در دیباچه ترجمه قرآن رى, با استفاده از همین نزدیکى متن و ترجمه, استنباطهاى مهمى صورت گرفته که در خور درنگ و استفاده است. برخى از عناوین آن دیباچه چنین است: (الف رسم الخط ب ـ برخى نکات دستورى: پیشوندها ـ استعمال افعال نیشابورى ـ گونه اى از فعل دوم شخص جمع ـ استعمال اول شخص جمع به جاى اول شخص مفرد ـ استعمال اول شخص مفرد به جاى اول شخص جمع ـ استعمال سوم شخص مفرد به جاى سوم شخص جمع ـ نشانه مفعولى ـ جاى ضمیر متصل ـ نشانه هاى استفهام.) توجه به این عناوین خود مى رساند که مطالعه و پژوهش در چنین متنهایى تا چه اندازه و در چه زمینه هایى ثمر بخش است. ییکى از عناوین, همان طور که در بالا نقل شد, (گونه اى از فعل دوم شخص جمع), به اصطلاح جمع مخاطب است که اگر نزدیکى متن و ترجمه نباشد, تشخیص چنین فعلى دشوار و شاید اثبات آن بى دلیل بماند. چنانکه در بیان مشخصات یکى از این ترجمه هاى فارسى آمده است: (یکى از مشخصات عمده این ترجمه استعمال فعل دوم شخص جمع به گونه اى که در ظاهر با دوم شخص مفرد یکى مى نماید, در حالى که قراین نشان مى دهد که باآن متفاوت است; مثلاً در ترجمه آیه 195 سوره بقره در این قرآن, چنین آمده است: و نفقه کنید اندر سبیل خداى و فرو مگیرى دستتان از صدقه که هلاک شوید. نیکویى کنى, به درستى که خداى دوست دارد نیکوکاران را. ص 28. چنانکه از همین مثال بر مى آید, چنین نیست که تمام صیغه هاى دوم شخص جمع به صورت موصوف به کار رفته باشد. با برآورد مختصرى که از چندین صفحه این ترجمه به عمل آوردم, این نتیجه به دست آمد که اندکى بیش از نیمى از صیغه هاى دوم شخص جمع به صورت موصوف و باقى به صورت معمول به کار رفته است. استعمال این ساخت فعل در نسخه هاى خطى کهن تفسیر ابوالفتوح رازى, بویژه نسخه مورخ 556 و 848 و 849 آستان قدس رضوى یک دست تر است واین رقم به 98 در صد بالغ مى شود. مواردى که به صورت معمول آمده, غالباً نادر و بعضاً هم خطاى کاتب به شمار مى آید.)24 ییکى دیگر از نویسندگان آورده است: (اهمیت تفسیرهاى قدیم دیگر, مانند تفسیرى بى نام که به(تفسیر پاک) شهرت یافته است واز اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجرى (اوایل قرن یازدهم میلادى) است, و تفسیر سورآبادى (از ابوبکر عتیق بن محمد هروى سورآبادى) که هم از قرن پنجم هجرى است, یا تاج التراجم یا تفسیر اسفراینى ازامام عماد الدین ابوالمظفر شاهپور(م 471 هجرى ـ 1078 میلادى) و امثال آنها دراین است که به قصد ایراد معادل براى لغات و ترکیبات قرآن, معمولاً مفردات و ترکیباتى اززبان فارسى را ذکر کرده اند که بعدها فراموش شده واز میان رفته است و جز از راه داشتن معادل عربى, درک معنى آنها مى توانست دشوار یا مورد تردید و تأمل باشد.)25 با توجه به همین نکته هاى کوتاه نقل شده از اهل نظر, نقش ترجمه ها و تفسیرهاى قرآن در حفظ و گسترش زبان فارسى و حفظ لغات و ترکیبات بسیارى براى امروز, با روشن ساختن معانى آنها روشن مى شود.
تغییر خط
ازجمله آثارى که قرآن و فرهنگ قرآنى در زبان فارسى بر جاى نهاد, این بود که فرهنگ جدید, الفباى عربى را به جاى خط پهلوى رایج ساخت. با تغییر خط, به طور طبیعى عناصرى ازفرهنگ سابق با خط متروک, فراموش شد و عناصرى از فرهنگ خط جدید, که زمینه پذیرش آن از نظر روانى فراهم آمده است, رواج یافت. تغییر خط فارسى به عربى یکى ازبارزترین و انکار ناپذیرترین آثارى است که در زبان فارسى پدید آمد و سبب وام گیرى واژگان و تأثیرات دستورى شد و مى توان گفت زبان فارسى: (در سده هاى نخستین اسلامى با قبول الفباى عربى, مرحله نوینى را آغاز کرد. با استفاده از خط عربى به جاى خط دشوار وغیر قابل بقاى پهلوى, زبان شیرین و مستعد درى به عنوان بازوى تواناى فرهنگ اسلامى در مشرق و شمال مشرق پدید آمد وبا تکیه بر پیشینه هاى ادبى درخشانى که داشت, در همان گامهاى نخست, یکى از آثار مهم منثور خود, یعنى تفسیر طبرى را به عنوان صمیمانه ترین پیوند با حوزه دیانتى اسلام به گزارش مهین کلام بارى اختصاص داد.) (ازآن پس زبان فارسى را با دو بازوى تواناى نظم ونثر, در خدمت نشر و بسط علوم واخلاق و معارف دینى مى بینیم, که پیام رسول خاتم را به شیرینى شهد در گوش هندو, ترک و تاجیک زمزمه کرده و آنان را با خیل گویندگان کلمه توحید در اقصاى روم و اندلس و صحارى سوزان زنگبار, پیوند داده است.)26 زبان فارسى در مسیر خویش در لباس جدید, یعنى الفباى عربى, چنان با فرهنگ اسلامى عجین شد که به جرأت مى توان آن را بعد از عربى, زبان دوم جهان اسلام دانست. تعداد عظیم کتابهاى اسلامى, ترجمه هاى قرآن و کتابهاى دینى و خیل عظیم مسلمانان فارسى گو در کشورهاى اسلامى, همه حکایتگر همین واقعیت انکارناپذیرند. لباس جدید, که از قضا به قامت این زبان متناسب هم بود, چند حرف جدید را هم با خود وارد خانواده زبان فارسى کرد. با وارد شدن کلماتى که داراى حروف عربى بود, دایره واژگان فارسى گسترش یافت. البته زبان فارسى هم چهارحرف ویژه خویش را با خود آورد و ویژگیهاى خود را حفظ کرد.
پی نوشت ها
________________________________________
1. عبدالحسین زرین کوب, نقد ادبى, (چاپ سوم: تهران, امیرکبیر, 1361), 1/ 8. 2. نیل اسمیت, ودیردرى ویلسون, زبان شناسى نوین- نتایج انقلاب چامسکى, ترجمه ابوالقاسم سهیلى و دیگران, (چاپ اول: تهران, آگاه, پاییز 1367) / 39. 3. بروس کوتن, مبانى جامعه شناسى, ترجمه غلام عباس توسلى و رضا فاضل, (چاپ اول: تهران, سمت, 1372) / 59. 4. احمد شاملو و ع. پاشایى, هایکو,(شعر ژاپنى), (چاپ دوم: تهران, سازمان انتشاراتى و فرهنگى ابتکار, زمستان 68) / 7 ـ 8,(از مقدمه شاملو). 5. همان / 4 ـ 5. 6. ویلیام جى. گریس, ادبیات و بازتاب آن, ترجمه بهروز غرب دفترى, (چاپ اول: تبریز, نیما, بهار 1367) / 20 (از مقدمّه مفصل مترجم). 7. مانفرد بى یرویش, زبان شناسى جدید, ترجمه محمد رضا باطنى, (چاپ سوم: تهران, آگاه, تابستان 1370) / 133 ـ 132. 8. بروس کوتن, مبانى جامعه شناسى / 67. 9. زبان فارسى زبان علم, مجموعه سمینار نگارش فارسى, (گرایشهاى مختلف در واژه گزینى) از مهندس على کافى, (چاپ اول: تهران, مرکز نشر دانشگاهى, 1375) /218. 10. رک: ماکس وبر, اخلاق پروتستان و روح سرمایه دارى, ترجمه عبدالمعبود انصارى, (چاپ اول: تهران, سمت). 11. محمد رضا باطنى, درباره زبان, (چاپ دوم: تهران, آگاه, تابستان 1370) / 63 (با تلخیص و اختصار). 12. یحیى مدرسى, درآمدى برجامعه شناسى زبان, (چاپ اول: تهران,مؤسسه مطالعات و تحقیقات علمى فرهنگى, 1368) / 53. 13. همان / 54. 14. همان. 15. همان/ 60. 16. همان / 53 ـ 83, با تلخیص و اختصار بسیار. 17. مانفرد بى یرویش, زبان شناسى جدید / 145. 18. فارسى زبان علم, مقالات دومین کنگره, مقاله دکتر احمدى / 8. 19. گوستاولوبون, تمدن اسلام و عرب, ترجمه سید هاشم میرى, (چاپ سوم: تهران, کتابفروشى اسلامیه, 1358) / 548. 20. همان / 549. 21. محمد ابوزهره, معجزه بزرگ, ترجمه محمود ذبیحى, (چاپ اول: مشهد, بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 1370) / 190. 22. ترجمه قرآن رى, تصحیح محمد جعفر یاحقى, (چاپ اول: مؤسسه فرهنگى شهید محمد رواقى, 1364) / 3 ـ 4, دیباچه مصحح. 23. همان / 4. 24. همان/ 16, و رک: محمد جعفریاحقى ـ محمد مهدى ناصح, (نکته اى در تصحیح تفسیر ابوالفتوح رازى), نشردانش, (1362). 25. ذبیح اللّه صفا, گنجینه سخن, (چاپ پنجم: تهران, امیرکبیر, 1370), 1 / 120. 26. ابو الفتوح رازى, روض الجنان و روح البیان, تصحیح محمد جعفر یاحقى و محمد مهدى ناصح, 1 / 19.
 

تبلیغات