روش تفسیرى الفرقان در اسباب نزول (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تفسیر الفرقان, در میان تفسیرهاى معاصر, از جامعیّت و نگرش ویژه اى به آیات قرآنى برخوردار است. در عرصه هاى فقهى, کلامى و فلسفى و تربیتى نیز ارائه دهنده نکاتى تازه است. نویسنده دانشور این تفسیر, دکتر صادقى, از میان شیوه هاى تفسیرى, روش تفسیر قرآن به قرآن را در پیش گرفته و در گشودن اسرار و معانى و مفاهیم وحى, بیشترین اعتماد وى به خود قرآن بوده است, زیرا اعتقاد دارد: (…هرگاه قرآن, مرجع وزداینده ابهام از غیر خود باشد, براى خود نیز مى تواند مرجع و روشنگر باشد. هرگاه براى اصلاح امور مشتبه باید به قرآن تمسک جست و راه رشد را از آن پیدا کرد, پس سزاوار است که در تفسیر قرآن نیز از خود قرآن بهره گرفته شود. (والذین یمسّکون بالکتاب و اقاموا الصلاة إنّا لانضیع أجر المصلحین)1 آنان که به قرآن چنگ مى زنند و نماز بر پا مى دارند, از مصلحانند و ما اجر و پاداش مصلحان را ضایع نمى کنیم. از مفهوم آیه استفاده مى شود که رویگردانان از تمسکّ به قرآن, در شمار صالحان نبوده, بلکه مفسدند, زیرا تنها مرجع در امور اختلافى, خداوند است و آنچه حکم خداوند را بیان مى کند, کتاب خداست: (و ما اختلفتم فیه من شیئ فحکمه الى الله…)2 شما در هر چیزى که اختلاف کرده باشید, داورى آن با خداست…. روایات عرض [روایاتى که عرضه مطالب و معارف را به قرآن, براى شناخت درست از نادرست, لازم مى دانند] و احادیث متواتر, آن کسانى را که مى خواهند پرده از چهره آیات قرآن کریم بردارند, ملزم مى کند که کار خویش را با تدّبر در خود آیات قرآن آغاز کنند. در این صورت, جز روش تفسیر قرآن به قرآن, دیگر روشهاى تفسیرى, پوچ و غیر قابل اعتماد است. پیامبر و امامان معصوم از دودمان پیامبر (ص) نیز در تفسیر قرآن, به این شیوه راست و درست, مشى کرده اند و بر مفسّران قرآن است که این طریقه برتر را در تفسیر قرآن از آنان که آموزگاران معصومند, بیاموزند و در کار تفسیر به راه آنان بازگردند و بدین منوال در طول سالیان و زمانها باید کار تفسیر قرآن به پیش رود.)3 از این رو, تفسیر الفرقان در روش تفسیرى, بسیار شبیه به تفسیر المیزان و چه بسا متأثّر از آن است.
نقش روایات در تفسیر, از دیدگاه الفرقان
چنانکه از تفسیر الفرقان پیداست, روایات تفسیرى از جمله روایات سبب نزول, در پاورقى تفسیر آورده شده است. این عمل, خلاف شیوه دیگر مفسّران است که روایات را در متن تفسیر جاى داده و به عنوان یکى از مباحث و ارکان مهم تفسیر به رد و نقد و تحلیل آنها پرداخته اند. انگیزه به کارگیرى این روش را از کلام مؤلف, در مقدمه کتاب مى توان دریافت: (آیات عرض و احادیث آن, گواه است بر این که ظاهر قرآن چه رسد به صریح آن, حجّت است و اگر چنین نباشد, عرضه روایات به قرآن و ارزیابى و سنجش روایات با کتاب, توجیه پذیر نخواهد بود. و اما این که گفته شده است: (قرآن از ناحیه سند, قطعى و از ناحیه دلالت, ظنّى است, ولى روایات از ناحیه صدور, ظنّى و از ناحیه دلالت, قطعى اند), سخنى خرافى و آفت زاست که از ساحت قرآن بسیار دور است; قرآنى که بیان آن فصیح ترین و رساترین بیان است. تفسیر قرآن به وسیله سنّت, یعنى توضیح بخشهایى از قرآن که براى فهمهاى قاصر,مجمل مى ماند و این نه از قصور دلالت کتاب است که آن در دلالت خویش بسیار آشکار است (حتّى در بخش متشابهات), بلکه این ژرفا و بلنداى معانى است که بر فهمها سنگینى مى کند وگرنه الفاظ قرآن در بلندترین قله هاى فصاحت و بلاغت قرار دارد و روایتى که مى گوید تفسیر قرآن جایز نیست مگر با سنّت پیامبر(ص) و یا ائمه,تأویل آن منع از تفسیر به رأى است…. ادلّه عرض, ما را به تدّبر صحیح و لازم در قرآن وا مى دارد و رهنمود مى دهد که در حد توان, روایات را به قرآن عرضه بداریم تا غثّ و سمین و خائن و امین از یکدیگر شناخته شوند. و روایاتى که در تفسیر قرآن وارد شده است, نقش حواشى را نسبت به قرآن دارند. آنچه از این روایات با متن قرآن سازگار باشد, به عنوان شارح متن پذیرفته مى شود و آنچه سازگار نباشد, به دیوار زده مى شود و آنچه مورد شک و تردید قرار گیرد, به قائل و راوى آن واگذار مى گردد.) الفرقان 1/19ـ21 از این بیان, مخصوصاً قسمتهاى اخیر کلام دکتر صادقى, نگرش وى در قبال کلیت روایات تفسیرى و از جمله روایات اسباب نزول که بخشى از روایات تفسیرى است, روشن مى شود و این که ایشان روایات را شارح و هامش متن قرآن مى داند و این باور را حتى در چگونگى نگارش روایات نیز دخالت داده و به عنوان حاشیه و پاورقى در تفسیر خود نقل کرده است. نقش این موضع گیرى, اضافه بر بیانات روشن, نشانگر دید منفى و محتاطانه الفرقان نسبت به روایات و از جمله روایات اسباب نزول است. چون ما در صدد بررسى مجموع روایات تفسیرى در الفرقان نیستیم, بنابراین, عواملى را که سبب نگرش منفى الفرقان به روایات اسباب نزول شده است, مى آوریم.
ریشه نگرش منفى الفرقان به روایات اسباب نزول
1. روایات اسرائیلى در اسباب نزول
درمقدمه تفسیر الفرقان, مؤلف به هنگام شمارش امتیازهاى تفسیر قرآن به قرآن, از مفسّرانى که در کار تفسیر, اعتمادشان تنها به روایات است, شکوه کرده که این مفسّران به صرف صحیح بودن سند یک روایت, آن را در تفسیر قرآن به کار مى گیرند, بدون توجه به متن و محتواى آن که سازگارى با قرآن دارد یا خیر. وى در ادامه این سخن مى آورد: (… بسیارى از خرافات به وسیله بت پرستان و مسیحیان و یهودیان و امثال آنان در احادیث اسلامى راه یافته و از این راه وارد کتابهاى حدیث شده است, بدون توجه به این که سند آنها صحیح است یا ضعیف.) پس از آن به عنوان نمونه بارز این دسته از روایات, به سبب نزول دو سوره (فلق) و (مسد) اشاره مى کند: (چنانکه از طریق اهل سنّت وارد شده است که پیامبر(ص) مورد سحر و جادو قرار گرفت. معلوم است که این سخن براى خدشه دار کردن مقام نبوت گفته شده است و قرآن بر این گروه از مردم, نام ظالم مى گذارد: (اذ یقول الظالمون ان تتّبعون الا رجلاً مسحوراً)4 ستمگران مى گویند که مؤمنان مردى را که جادو شده است پیروى مى کنند.
2. رهیابى تعصبّهاى مذهبى در اسباب نزول
اختلافهایى که میان فرق اسلامى وجود داشته, در زمینه هاى گوناگون سبب جعل و تحریفهاى مطالب شده است; از جمله در عرصه اسباب نزول, بویژه آنهایى که در تثبیت یا ردّ عقیده و یا شخصیتى است که راوى به گونه اى نسبت به آن شخص یا عقیده نظرى داشته و نظر خود را به عنوان سبب نزول آیه یا سوره, عنوان کرده است. از جمله این موارد, سبب نزول آیه 43 سوره نساء است که در تفسیر الفرقان چندین روایت را در این باره نقل مى کند. از جمله روایتى است که از تفسیر الدرالمنثور سیوطى آورده است به این شرح: (از عکرمه در باره این آیه نقل شده که آیه در شأن ابوبکر, عمر, على, عبدالرحمن بن عوف و سعد نازل شده است. آنان براى خود غذا و شرابى آماده کردند. پس از صرف غذا همگى شراب نوشیدند. آن گاه على به امامت نماز, جلو ایستاد و دیگران نماز مغرب را پشت سر او اقتدا کردند. على(ع) در نماز سوره قل یا ایها الکافرون را قراءت کرد و در حین قراءت, گفت: لیس لى دین و لیس لکم دین. پس این آیه نازل شد: (یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری…)5 اى مؤمنان به هنگام مستى به خواندن نماز اقدام نکنید.) نویسنده تفسیر الفرقان در باره بى اساس بودن روایت یادشده مى نویسد: (تعصب مذهبى و سیاسى, سبب نقل این روایت شده است. تهمت اقدام على (ع) به شرب خمر, چیزى نیست مگر پوششى جاهلانه بر آنچه عمر انجام داده بود. و عیبجویى کینه توزانه اى است که نسبت به امام پرهیزگاران و رهبر بزرگ دین و عابدترین عبادت کنندگان بعد از رسول امین (ص) روا داشته اند. امیرمؤمنان على (ع) در شقشقیه,به شرب خمر عمر و حد خوردن او از سوى پیامبر اشاره کرده, مى گوید: (فانّ منهم الذى قد شرب فیکم الحرام و جلد فیکم حداً فى الاسلام.) و از جمله مخالفان من, کسى است که در حضور شما مردم, شراب نوشیده و بدین سبب بر او حد جارى شده است.) الفرقان 5 ـ6/78
3. آمیختگى مصادیق با اسباب نزول آیات
در باور نویسنده الفرقان, بسیارى از روایات اسباب نزول که واقعه یا موضوعى را به عنوان سبب نزول نقل کرده است, آن حادثه و موضوع, نه سبب نزول, بلکه مصداق آن آیه است و یا شباهت دار به قضیه اى که سبب نزول آیه بوده است. از این روى, اخبار و روایاتى که در زمینه شأن نزول آیات و سوره ها وارد شده (بر فرض که نقص و عیبى از ناحیه سند و دلالت در آنها دیده نشود) ممکن است از باب (جرى) یا (تطبیق) باشد, که در این صورت این دسته از روایات, از درجه اعتبار شأن نزولى ساقط مى شوند. در جاى جاى تفسیر الفرقان به این موضوع اشاره شده است و ما تنها به دو مورد اشاره مى کنیم: 1. (ولاتطرد الذین یدعون ربّهم بالغداوة و العشیّ…)6 کسانى را که هر با مداد و شبانگاه پروردگار خویش را مى خوانند و خواستار خشنودى او هستند, طرد مکن. نه چیزى از حساب آنها بر عهده توست و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنان, اگر ایشان را طرد کنى, در زمره ستمکاران در آیى. مؤلف در سبب نزول آیه مى نویسد: (گفته اند: (این آیه در باره (اصحاب صفه) نازل شده است, زیرا که رسول خدا (ص) خود متکفّل امور ایشان بود, پس آنان در باره پیامبر سخنها گفتند و خداوند نیز در پاسخ ایشان مطلبها فرمود.) در حالى که اصولاً این سوره در مکّه نازل شده است؟ برخى از روایات مى گوید این آیه درباره (اصحاب صفه) نازل شده است, ولى مقصود این روایات, (جرى) و (تطبیق) آیه بر (اصحاب صفه) است, چنانکه بسیارى از روایات اسباب نزول همین گونه است.) الفرقان7/42 2. (یا ایها الذین آمنوا لا تتّخذوا الیهود و النصارى اولیاء… فاصبحوا خاسرین)7 اى مؤمنان, یهود و نصارا را به دوستى برمگزینید, آنان خود دوستان یکدیگرند, هر کس از شما که ایشان را به دوستى گزیند در زمره آنان است. خداوند ستمکاران را هدایت نمى کند. مى بینى آنانى که در دل مرض دارند به پاى صحبتهاى یهود و نصارا مى نشینند و مى گویند هراس داریم که به ما آسیبى رسد, باشد که خدا فتحى پدید آرد یا کارى کند, آن گاه از آنچه در دل نهان داشتند, پشیمان شوند. مؤمنان مى گویند: آیا اینان همان کسانند که به خدا قسمهایى سخت مى خوردند که با شما خواهند بود, اعمالشان باطل گردید و خود در زمره زیانکاران در آمدند. مؤلف در تفسیر آیات, پس از طرح این سؤال که این آیات همچون باقى سوره مائده در حجّة الوداع یا قبل از آن, نازل گشته است؟ روایتهایى را نقل مى کند که برخى از آنها نزول آیات را در جنگ احد, برخى در جنگ بنى قریظة و پیمان شکنى آنان و بعضى وقایع دیگرى را سبب نزول آیات دانسته است. آن گاه خود در باره این روایات به قضاوت و داورى مى نشیند و مى نویسد: (به هر حال اصل در دلالت, خود آیات است, نه شأن نزولهایى که احیاناً بعضى با بعض دیگر تعارض و تخالف دارند و این روایات, گاه از باب جرى و گاه از باب تطبیق است.) الفرقان 6ـ7/27,31
4. اهتمام الفرقان به سند روایات
پرهیز و دورى جستن از روایاتى که قطعى نیست و از نظر سند ضعف و ابهام دارند, از عوامل بى توجهى الفرقان به روایات و از جمله روایات اسباب نزول است. در مقدمه تفسیر الفرقان آمده است: (تفسیر قرآن به وسیله روایتى که ثابت نشده, مصداقى از مصادیق تفسیر به رأى است.) او معتقد است: (تفسیر, بین تفسیر باطل و حق دور مى زند: تفسیر قرآن با قرآن و تفسیر به رأى. (من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار.) و مقصود از تفسیر به رأى, این است که شخص, نظر خود یا دیگرى را که مبتنى بر قول یا روایت غیر ثابتى است, بر آیه بار کند, در حالى که آیه آن حمل را نمى پذیرد, یا موافق آن نیست و یا اصلاً مخالف آن نظر است.) الفرقان1/19
5. اعتبار عموم نص
درنگاه نویسنده الفرقان, اسباب نزول نمى تواند باعث تخصیص مفهوم و مفاد آیه و یا سوره اى از قرآن به مورد نزول شود, بلکه مفهوم آیات عام و شامل است. اعتقاد به این امر را مى توان از جمله عوامل کاهش دهنده اهمیت روایات اسباب نزول در دیدگاه وى دانست, زیرا در این صورت, معنى و مفهوم آیه بدون سبب نزول نیز کار آیى دارد و نیازى به سبب نزول نیست. وى در این باره مى نویسد: (شأن نزولها نمى تواند عامى را که درباره قضیه اى خاص نازل شده است, به همان قضیه تخصیص بزند, زیرا مناط اعتبار, عموم است نه خصوصیت مورد.) الفرقان2/319 روایتى را از امام باقر (ع) در سبب نزول آیه: (وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفرواللّه و استغفر لهم الرسول لوجدواللّه توّاباً رحیما)8 هیچ پیامبرى را نفرستادیم جز آن که دیگران, به امر خدا, باید مطیع فرمان او شوند. و اگر به هنگامى که مرتکب گناهى شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر(ص) برایشان آمرزش خواسته بود, خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند. بدین شرح نقل مى کند: (از محمدبن على (ع) روایت شده است که گفت: مردى در زمان حیات رسول خدا (ص) مرتکب گناهى شد. از ترس پیامبر (ص) خود را پنهان مى کرد, تا این که روزى در مسیر خلوت, حسن و حسین (ع) را دید. آن دو را گرفت و برشانه خود سوار کرد و به طرف پیامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! من به خدا و این دو تا پناه مى برم. پس رسول خدا(ص) خندید, به حدى که دست مبارک را جلو دهان خود گرفت. پس به آن مرد گفت: برو, تو رها شده اى. پس خداوند این آیه را نازل کرد.) بعد از نقل این روایت, مى افزاید: (… شأن نزول آیات چنان نیست که آیات را به مورد نزول آن تخصیص بزند, زیرا عموم نص, مناط اعتبار است, نه خصوص مورد.) الفرقان6ـ7/153ـ155
6. لزوم موافقت روایت با قرآن
براى سنجش و ارزیابى روایات (چه اسباب نزول و چه غیر آن), اضافه بر آنچه در کتابهاى حدیث و علم درایه مطرح شده, یک شرط اساسى دیگر در الفرقان آورده شده است که اگر روایتى با تمام اوصاف سندى و دلالتى واجد این شرط نباشد, در نظر مؤلف الفرقان مردود است. آن شرط اساسى و مهم, موافقت معناى روایت با مدلول آیات قرآن است و این قانون دربرگیرنده روایات مستفیض و متواتر نیز مى شود: (مادامى که یقین بردلالت قرآن به چیزى ندارى, نمى توانى آن موضوع را تصدیق کنى و یا حدیثى را در آن باره نقل کنى و هرگاه حدیث مستفیض یا متواتر از پیامبر(ص) یا فرزندان معصوم او به دست آمد, آنچه از این احادیث با قرآن موافق بود, مورد تصدیق و لازم الاطاعه است و هر آنچه مخالف قرآن بود, دروغ است و باید دور انداخته شود…. بنابراین جایز نیست به حدیثى صرفاً بدان جهت که راوى آن فلان یا بهمان شخصیت است, استناد شود. پیامبر(ص) در خطبه غرّاء و مشهورى که در (منى) ایراد فرمود, ما را از این کار بر حذر داشته و فرموده است : کسانى که بر من دروغ ببندند, تعدادشان بسیار شده است و نیز کسانى که این دروغها را دامن مى زنند و گسترش مى دهند, شمارشان فزونى یافته است! هرکس از من به دروغ چیزى را نقل کند, خدا نشیمنگاه او را پر از آتش کند. پس هر حدیثى که از من به شما مى رسد و موافق کتاب خدا و سنّت من است, من ناقل آن هستم و هر حدیثى که از من به شما مى رسد و موافق کتاب خدا و سنّت من نیست, بدانید که من ناقل آن نیستم.) الفرقان7/146 در جایى دیگر, مى نویسد: (اگر روایتى از پیامبر نقل شود که محتواى آن از سوى قرآن تکذیب شده, نمى توان آن روایت را تصدیق کرد, هر چند سند آن صحیح باشد. از سوى دیگر ممکن است حدیثى از نظر سند ضعیف باشد, ولى به سبب موافقت با قرآن تصدیق شود.) الفرقان 1/21 در سبب نزول آیه: (ذلک اوفى ان یأتوا بالشهادة على وجهها…)9 روایات چندى را نقل کرده, مى نویسد: (تصدیق این روایات, مشکل است, زیرا شأن نزولهاى وارده قطعى نیست و بر فرض قطعى بودن, نمى تواند مفهوم آیه را محدود کند, چه رسد به این که بخواهد مفهوم آیه را نسخ کند. بنابراین, از مجموع روایاتى که نقل کردیم, جز آن روایتى که با مفهوم آیه موافق باشد, سایر آنها مورد تصدیق نیست.) الفرقان6ـ7/282 موارد استفاده الفرقان از سبب نزول با وجود اظهار نظرهاى منفى و ردّ ارزش روایات اسباب نزول از سوى نویسنده الفرقان, در پاره اى موارد به اسباب نزول تمسّک جسته و از آن سود برده است. این اسباب نزول شامل روایاتى است که به نظر وى صحیح است.
1. استفاده در تفسیر آیه
الفرقان بر خلاف روش کلى خویش که روایات تفسیرى (اعم از روایات سبب نزول و غیر سبب نزول) را در پاورقى تفسیر مى آورد, مضمون برخى از روایات را به هنگام توضیح معنى آیه در متن تفسیر مى آورد و چه بسا به حدیث و روایت موجود در مقام, اشاره اى هم نمى کند, بلکه خواننده پس از مراجعه به پاورقى در مى یابد که توضیح متن, برگرفته از روایت و سبب نزول است; مانند این مورد: * (انّ مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له کن فیکون)10 مثل عیسى در نزد خدا چون مثل آدم است که او را از خاک بیافرید و به او گفت: موجود شو, پس موجود شد. این آیه در پاسخ جماعتى از نصاراى نجران نازل شده است که از پیامبر (ص) پرسیدند مثل عیسى را دیده و یا به وى خبر داده شده است؟ آیه دربردارنده جواب وافى و قاطع است براى آنان که عیسى را خدا مى پنداشتند و نیز جواب دروغهایى است که در باره تکامل انسان از حیوان گفته شده است. این پرسش و پاسخ, پس از آن واقع شده که پیامبر به نصاراى نجران نامه فرستاد و ایشان را به اسلام دعوت کرد.) چنانکه مشاهده مى شود, در کلمات الفرقان چیزى که بر وجود روایت سبب نزول در این زمینه دلالت کند, دیده نمى شود, ولى با مراجعه به پاورقى, روایتى در سبب نزول آیه به این گونه ثبت شده است: (الدرالمنثور (37/2) از ابن جریر و ابن ابى حاتم از طریق عرفى از ابن عباس روایت کرده است که: اهل نجران خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شدند. در میان ایشان (سید) و (عاقب) نیز حضور داشت, به پیامبر(ص) گفتند: در باره صاحب ما چه چیزى مى دانى و نظر شما در باره او چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: مقصود شما کیست؟ جواب دادند: عیسى, آیا شما گمان دارید که او بنده خداست؟ پیامبر فرمود: آرى, او بنده خداست. گفتند: آیا شما در این باره چیزى دیده اید؟… پس جبرئیل نازل شد و به پیامبر(ص) عرض کرد: وقتى نزد تو آمدند به ایشان بگو: (انّ مثل عیسی…) الفرقان3ـ4/165 الفرقان در برخى موارد, در متن تفسیر به سبب نزول تصریح مى کند و بر اساس آن, به تفسیر و تبیین آیه مى پردازد: * (اولمّا اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها قلتم انّى هذا…)11 وآیا هنگامى که آسیبى به شما رسید که خود دو چندان آن را [به طرف مقابل] وارد ساخته بودید, گویید: این آسیب از کجا رسید؟… …و دو برابر آنچه که به شما آسیب رساندند, شما به آنان آسیب رساندید. دو برابر از ناحیه مقدار و از ناحیه زمان, زیرا که مسلمانان در جنگ بدر به صدوچهل نفر از مشرکان دست پیدا کردند; هفتاد نفر ایشان را کشتند و هفتاد نفر دیگر را اسیر گرفتند و چون روز احد پیش آمد, مشرکان هفتاد تن از مسلمانان را به شهادت رساندند و مسلمانان از این پیشامد, ناراحت و غمگین شدند, پس خداوند این آیه را نازل کرد.) الفرقان4ـ5/78
2. استفاده در تأیید نظر تفسیرى
در بعضى آیات که تفسیرهاى مختلف و متعدّد مطرح است, الفرقان با استفاده از سبب نزول, یکى از تفسیرها را برسایر تفسیرها ترجیح داده و روایت سبب نزول را به عنوان مؤیّد نظر خویش ذکر کرده است; مانند: * (ان الصفا و المروة من شعائراللّه فمن حجّ البیت او اعتمر فلاجناح علیه ان یطّوّف بهما)12 صفا و مروه از شعائر خداست, پس کسانى که حج خانه را به جاى مى آورند یا عمره مى گزارند, اگر بر آن دو کوه طواف کنند, مرتکب گناهى نشده اند. جمله (باکى نیست, که این شعار واجب را انجام دهید) اشاره دارد که در آن روز مسلمانان نسبت به انجام طواف بین صفا و مروه, خلل درونى داشتند و اسباب نزولهایى چند نیز این مطلب را تأیید مى کند: مسلمانان گمان مى کردند که سنّت طواف بین صفا و مروه ساخته مشرکان است. از این رو خداوند آیه نازل کرد: (انّ الصفا و المروة من شعائر اللّه). چون در گذشته, بتهایى بر کوه صفا و مروه گذاشته شده بود. مسلمانان مى گفتند چگونه بین آن دو طواف کنند, پس آیه (لاجناح) نازل شد تا ممنوعیتى را که گمان مى رفت, بردارد.) الفرقان1ـ2/237
3. استفاده در تثبیت باورهاى مذهبى
اگر روایت سبب نزول مربوط به یکى از مسائل مذهبى باشد, در الفرقان روى چنین روایتى, تأکید مى شود. البته این در صورتى است که روایت مخدوش نباشد و شرایط صحت و اعتبار را داشته باشد: * (یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما…)13 از تو در باره شراب و قمار مى پرسند, بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم نهفته است و گناهشان از سودشان بیشتر است… مى بینى این آیات مکیّ و مدنى را که از خمر سخن مى گویند و این که گناه شرب خمر, بزرگ است و از عبادات مهم جلوگیرى مى کند. آیا این بیانها در تحریم خمر کافى نبود که خلیفه عمر دست از خمر بکشد؟ آرى این سخنها براى او شافى واقع نگردید, تا این که آیه 91 سوره مائدة (فهل انتم منتهون); آیا بس مى کنید, نازل شد. آن وقت, خلیفه گفت: بس کردیم, بس کردیم.) الفرقان در پاورقى, روایتى را از منابع متعدّد و معتبر اهل سنّت نقل مى کند که مؤیّد مضمون فوق است: (الدرالمنثور (252/1) از ابن ابى شیبه روایت کرده است و احمد در مسند خویش (53/1) و عبیدین حمید و ابوداود در سنن خود (128/2) و ترمذى در سنن خود و نسائى در سنن خود آن را تصحیح کرده است (287/2) و ابویعلى و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در کتاب ناسخ خود و ابوشیخ و ابن مردویه و حاکم در مستدرک (287/2 و 143/4) و بیقهى در سنن خود آن را تصحیح کرده (285/8) و نیز مقدسى در کتاب مختاره از عمر نقل کرده است که وى گفت: پروردگارا ! بیانى کافى و شافى در مورد حکم خمر بیان کن; زیرا که خمر, مایه تضییع مال و زوال عقل مى گردد. پس آن گاه این آیه از سوره بقره نازل شد: (یسئلونک عن الخمر و المیسر…) در پى نزول آیه, عمر فرا خوانده شد و این آیه بر او قراءت گردید. دو باره عمر گفت: خدایا در باره حکم خمر براى ما بیان کافى و شافى بفرست. به دنبال این درخواست, آیه سوره نساء: (یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکاری…) نازل گردید, از این روى منادى پیامبر(ص) هنگام نماز فریاد مى کرد کسانى که بر اثر خوردن شراب در حالت مستى به سر مى برند, نماز نخوانند. سپس عمر دعوت شد و آیه را بر وى خواندند. سپس گفت: پروردگارا در باره حکم خمر, بیان کافى و شافى براى ما بفرست. پس نازل شد آیه سورة مائده: (فهل أنتم منتهون). عمر فرا خوانده شد و آیه بر او قراءت گردید. آن گاه عمر گفت: بس کردیم, بس کردیم.) نویسنده الفرقان, به هنگام بحث از تفسیر آیه سوره مائده, مى افزاید: (آیا بیان پروردگار در چهار آیه اول براى حکم خمر کافى نبود؟ با این که قرآن براى همه مردم بیان است؟ یا این که عطش خلیفه نسبت به شرب خمر, وى را از قناعت به این بیان شافى بازداشت, یا این که خلیفه به حدى قصور فهم داشت که بیان شافى خداوند براى او مفهوم نبود و پشت سرهم از خداوند بیان مجدّد مى خواست. من نمى دانم. خلیفه و کسانى که از خلیفه حمایت مى کنند, بهتر مى دانند, مى دانند که تا چه زمان خمر مى نوشید, مى دانند که شرب خمر بر عقل خلیفه چه آثارى بر جاى گذارده بود, میزان معرفت او را به حق و به کتاب الهى مى دانندو مى دانند که میزان معرفت او به حدى بود که بیان خدا را غیر شافى مى شمرد.) الفرقان2/295
4. استفاده در بیان ارتباط جمله هاى آیه
بعض آیه ها مشتمل بر جملاتى است که در ظاهر ارتباط آنچنانى با هم ندارند و در نتیجه, ذیل و صدر آیه معناى روشن و درخور پذیرشى را براى مفسّر ارائه نمى دهد. در این موارد, نشانه ها و شواهد خارجى باید دست مفسّر را بگیرد و در تبیین مفهوم آیه کمک کند. درتفسیر الفرقان, از جمله وسائلى که در این جهت به کار گرفته شده است, روایات سبب نزول است که با بهره گیرى از آنها ارتباط جمله هاى آیه با یکدیگر کشف شده است; مانند: * (ویسئلونک عن الاهلة قل هى مواقیت للناس و الحج و لیس البر بان تأتو البیوت من ظهورها و لکن البّر من التقی…)14 از تو در باره هلالهاى ماه مى پرسند, بگو: براى آن است که مردم وقت کارهاى خویش و زمان حج را بشناسند و پسندیده نیست که از پشت بامها وارد خانه ها شوید… (…چه ارتباط نزدیک یا دور بین صدر آیه (ویسئلونک عن الاهلّة…) و ذیل آیه: (ولیس البرّ…) مى بینى؟ ارتباط بین این دو جمله آشکار است, زیرا بخش اول آیه مربوط به کسانى است که از نقش هلالها در هستى مى پرسند و کاربرد آن را در امور شرعى و از جمله حج نمى دانند… و بخش دوم آیه نیز مربوط به حج است, زیرا جمعى از مسلمانان براساس عادت و به گمان سنّت حسنه, هنگامى که از حج و یا عمره بر مى گشتند, به جاى ورود از درِ خانه ها از پشت بامها وارد خانه مى شدند. خداوند ایشان را از این عمل باز مى دارد و منع مى کند.) در ارجاع به پاورقى مشخص مى شود که گفتار مؤلف در باره آیه و تفسیر آن, متکى به روایات سبب نزول است. در این باره خود آورده است: (در الدرّالمنثور (104/1) از براءبن عازب روایت کرده است که در جاهلیت, رسم بر این بود وقتى مُحرم مى شدند, از پشت بام خانه وارد مى شدند. پس خدا این آیه را نازل کرد. به روایت دیگر از براءبن عازب, انصار وقتى حج به جاى مى آوردند و بر مى گشتند, از پشت بام داخل خانه هاى خویش مى گردیدند. مردى از ایشان به هنگام بازگشت از سفر حج بر خلاف عادت دیگران از در وارد خانه شد, مردم وى را سرزنش و ملامت کردند, پس آیه نازل گردید.) الفرقان2/92
ملاکهاى نقد اسباب نزول در الفرقان
گذشته از موضع عمومى الفرقان در قبال روایات اسباب نزول, در برخى موارد به طورخاص روایتى را مورد نقد و بررسى قرار داده است. امورى که الفرقان به عنوان ملاک و معیار سنجش و ارزیابى و ردّ اسباب نزول استفاده کرده, عبارتند از: 1. نقد سبب نزول یا منطوق قرآن 2. نقد سبب نزول با ضرورتهاى کلامى 3. تصحیح سبب نزول با منطوق قرآن 4. نقد سبب نزول یا حقایق تاریخى.
الف. نقد سبب نزول با منطوق قرآن
بیشترین موارد نقد اسباب نزول در الفرقان ,با منطوق (نصّ یا ظاهر) قرآن صورت گرفته است. این موارد خود به دو دسته تقسیم مى شوند: مواردى که سبب نزول, با منطوق آیه مربوط به سبب نزول, نقد شده اند و مواردى که با استفاده از منطوق دیگر آیات, نقد شده اند. دو نمونه براى مورد نخست: * (قل اوحى الیّ انّه استمع نفر من الجنّ… و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شدیداً و شهباً)15 بگو: به من وحى شد که چند تن از طایفه جن به این قرآن گوش سپردند و چون در جمع یاران خود برگشتند, گفتند: بى شک ما در این گشت و گذار خود قرآنى شنیدیم بس شگفت و عجیب که مردم را به سوى رشد و فلاح, رهبرى مى کند… و چون به آسمان رفتیم, دیدیم که آسمان از فرشته هاى نگهبان و شهابهاى پرّان, انبوه است. مؤلف تفسیر الفرقان از این آیات, معانى و مطالبى را برداشت کرده است; مانند این که: (1. شیاطین و کافران جنّ هیچ گاه و در هیچ زمانى به ملأ اعلا راه نداشته اند, تا اسرار آسمانى را گوش دهند, بل هماره شهابها مانع صعود آنان به آسمانها بوده اند. 2. طایفه جن, همانند بشر, پیامبرانى از جنس خود داشته اند که آنان را به خدا و ایمان دعوت مى کرده اند. 3. مؤمنان طایفه جن و رسولان الهى در بین آنان, جاهایى در ملأ اعلا داشته اند که وحى الهى را فرا مى گرفته اند و به افراد ملّت ابلاغ مى کرده اند. 4. پس از بعثت رسول خاتم, چنانکه رسالت و بعثت براى جوامع بشرى پایان یافت, رسالت و ارسال پیامبر براى جنیّان نیز پایان گرفت و از این رو ى,جنیّان از رفتن به ملأ اعلا منع شدند, زیرا که رسالت جن, تابع رسالت بشر است, با ختم رسالت بشر توسط حضرت محمد (ص), رسالت آنان نیز پایان یافت. بنابراین, اگرچه هنگام ولادت پیامبر(ص) آثارى از منع صعود آنان به آسمان ظاهر گردید, ولى منع کامل ایشان در زمان بعثت رسول اکرم(ص) انجام گرفت.) با توجه به این برداشتها, دکتر صادقى روایت سبب نزول را که در باره این آیات وارد شده است و مفهوم آن روایات, این است که همه شیاطین مى توانستند به ملأ اعلا صعود کنند, ولى در زمان ولادت یا بعثت (به حسب اختلاف روایات) منع شدند, اساساً مردود مى شمارد و نفى مى کند: (… پس آنچه را که راویان روایت کرده اند, خلاف نص یا ظاهر این آیات است و بر دیوار مى زنیم, مثل این که در این روایات آمده است: بین شیاطین و خبرهاى آسمانى, حائل واقع شد. چنانکه به دروغ, از على(ع) روایت کرده اند که شیاطین از رفتن به آسمان ممنوع نبودند, بلکه در زمان ولادت پیامبر(ص) از رفتن به آسمانها منع شدند. این سخن دروغ است, زیرا ممانعت شیاطین در زمان بعثت صورت گرفت نه زمان ولادت و نیز آنانى که از رفتن منع شدند, مؤمنان طایفه جن بودند که پیش از بعثت, جایى در ملأ اعلا داشتند که مى نشستند و به اخبار آسمانى گوش مى دادند. امّا کافران جن براى همیشه از رفتن به آسمانها ممنوع بوده اند. مایه شگفتى است که اصحاب حدیث, چگونه این روایات مخالف آیات قرآن را ثبت و ضبط مى کنند. گویى این روایات, وحى منزل است و گویى قرآن فرع بر این روایات است که باید بر اساس مفهوم این روایات, آیات قرآن توجیه و تأویل گردد.) الفرقان2/92 وى در پاورقى, روایت سبب نزول را از ابن عباس به این شرح نقل کرده است: (از ابن عباس روایت شده است که گفت: پیامبر(ص) جنیّان را به عیان ندیده و برآنان چیزى تلاوت نکرده است, ولى رسول خدا با جمعى از اصحاب خود به سوى بازار عکاظ مى رفت, بین شیاطین و اخبار آسمانى حائل واقع شده بود. شیاطین از آسمان به سوى قوم خود باز گشتند, از ایشان پرسیدند که چرا به آسمان نرفتید و خبر نیاوردید؟ آنان در جواب گفتند: بین ما و اخبار آسمانى, فاصله واقع شده است. ما وقتى به طرف آسمان مى رفتیم, شهابهایى به سوى ما آمد و ما را عقب راند. گفتند: پس این مسأله, پیامد قضیه اى است که در زمین رُخ داده است; شرق و غرب زمین را بگردید. افرادى که مأمور شده بودند به سمت (تهامه) بیایند, در مسیر, گذرشان به پیامبر (ص) افتاد که به طرف بازا عکاظ مى رفت و در کنار نخلى با اصحاب خود مشغول نماز صبح گردید. زمانى که صداى قرآن را شنیدند, گوش فرا دادند, گفتند: این همان است که بین ما و اخبار آسمانى حائل ایجاد کرده است. به سوى قوم خود باز گشتند و گفتند (انّا سمعنا قرآناً عجباً یهدى الى الرشد فآمنّا به و لن نشرک بربّنا احداً); ما قرآنى شگفت شنیدیم, به راه راست هدایت مى کند, پس ما بدان ایمان آوردیم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان نمى سازیم. پس خداوند به پیامبرش وحى فرستاد: (قل اوحى الیّ انه استمع نفرمن الجنّ…) الفرقان30/180 * (لیسوا سواءً من اهل الکتاب امّة قائمة یتلون آیات اللّه آناء الیل و هم یسجدون)16 اهل کتاب همه یکسان نیستند, گروهى به طاعت خدا ایستاده اند و آیات خدا را در دل شب تلاوت مى کنند و سجده به جاى مى آورند. مؤلف الفرقان درباره این آیه مى نویسد: (الدر المنثور (64/2) به نقل جماعتى از ابن عباس روایت کرده است که گفت: زمانى که عبداللّه بن سلام و ثعلبة بن سعید و اسدبن عبید و دیگر کسانى که با آنان بودند, ایمان آوردند و به اسلام متمایل شدند و تصدیق کردند, احبار و کافران قوم یهود گفتند: به دین محمد(ص) جز اشرار ما نپیوسته اند, اگر ایشان بهترینهاى ما بودند, دین پدرى خود را ترک نگفته, به دین دیگرى ایمان نمى آوردند. خداوند در این باره, این آیه نازل کرد: (لیسوا سواءً من اهل الکتاب امّة قائمة …) دکتر صادقى در ادامه مى افزاید: (نظر من این است که جمله: (لسیوا سواء) با این شأن نزول سازگار نیست, زیرا که احبار یهود براى کسانى که ایمان آوردند, حساب مساوى با حساب خود قائل نبودند, بلکه ایشان ایمان آورندگان را داراى ارزشى کمتر از خود مى دانستند.) الفرقان3ـ4/345 از مواردى که سبب نزول, با ملاحظه دیگر آیات و تنافى بین مفاد سبب نزول و منطوق آن آیات نقد شده است, یک مورد را مى آوریم: * (ما ننسخ من آیة او ننسهانأت بخیر منها او مثلها, الم تعلم انّ اللّه على کل شیئ قدیر)17 هیچ آیه اى را منسوخ یا ترک نمى کنیم, مگر آن که بهتر از آن یا همانند آن را مى آوریم, آیا نمى دانى که خدا بر هر کارى تواناست. مؤلف در تفسیر آیه مى نویسد: (…به هر حال مقصود از (ننسها), فراموشاندن آیه از خاطر پیامبر نیست, زیرا پیش از این, آیه اى مکّى, نافراموشکارى پیامبر را تضمین کرده و گفته است هیچ آیه اى از قرآن را فراموش نمى کند: (سنقرئک فلا تنسى) 18 زودا که براى تو بخوانیم, مباد که فراموش کنى. در این صورت, پرداخته هاى دروغ فرو مى ریزد. ادّعاهایى که مى گوید آیاتى از قرآن وجود داشته که سپس نسخ, یا از خاطر پیامبر(ص) فراموش شده است, این دروغها و بناى بلند آن, فرو مى پاشد.) و در پاورقى اضافه مى کند: ( از ساخته و پرداخته هاى اسرائیلى, چیزى است که در الدرالمنثور (104/1) جماعتى از ابن عباس روایت کرده اند که وى گفت: از آنچه بر پیامبر در شب و یا روز وحى مى شد, گاهى پیامبر(ص) آن را از یاد مى برد. پس خداوند این آیه را نازل کرد: (ما ننسخ…). الفرقان1ـ2/90 ب: نقد اسباب نزول با ضرورتهاى کلامى 1. (ومن اظلم ممّن افترى على اللّه کذباً او قال اوحى الیّ و لم یوح الیه شیئ)19 کیست ستمکارتر از آن کس که به خدا دروغ بست, یا گفت که به من وحى شده و حال آن که به او هیچ چیز وحى نشده بود. دراین مورد روایتى است که مى گوید برخى کاتبان وحى هنگام نوشتن, تغییراتى در آیات پدید مى آوردند و پیامبر نیز آنها را امضا و تأیید مى کرد. نویسنده تفسیر الفرقان, درباره این سبب نزول چنین مى نویسد: (این سخن, تهمتى نارواست و درصدد است تا پیامبر(ص) را نا آگاه از وحى و یا خائن به وحى معرّفى کند! نیز در پاورقى مى افزاید: (در نورالثقلین (754/1) آمده است که ابى بصیر مى گوید: از امام (ع) در باره آیه (ومن اظلم ممن افترى على اللّه کذباً…) سؤال کردم, امام فرمود: آیه در باره ابن ابى سرح نازل شده است. او از طرف عثمان به ولایت مصر نصب گردید و از کسانى بود که پیامبر(ص) در روز فتح مکّه, وى را مهدور الدم اعلام کرد. او کاتب رسول خدا (ص) بود. زمانى که (ان اللّه عزیز حکیم) نازل شد, او نوشت: (ان اللّه علیم حکیم).رسول خدا به وى گفت: بگذار همین باشد, زیرا خدا (علیم و حکیم) نیز هست. ابن ابى سرح براى منافقان مى گفت: من از پیش خودم چیزهایى مثل آنچه به پیامبر وحى مى گردد مى گویم واو بر من خرده نمى گیرد و تأیید مى کند. پس خداوند آیه (و من اظلم…) را در باره او نازل کرد.) الفرقان7/146 2. (واتوا البیوت من ابوابها…)20 نیکو آن نیست که از پشت بامها وروى خانه ها وارد خانه شوید, نیکو آن است که تقواى الهى پیشه کنید و از درخانه وارد شوید… در ذیل این آیه مى نویسد: (در الدرّالمنثور (104/1) از ابن جریر از سدى روایت شده که گفت: گروهى از مردم عرب هنگام بازگشتن از سفر حج از در خانه ها وارد نمى شدند, بلکه از پشت, خانه ها را سوراخ مى کردند و وارد مى شدند. وقتى پیامبر (ص) از سفر حجّة الوداع به مدینه بازمى گشت, مردى از آن گروه که اسلام آورده بود, همراه پیامبر بود. هنگامى که پیامبر(ص) به در خانه خود رسید, آن مرد از واردشدن به خانه امتناع کرد و گفت: من احمس هستم (گروهى که این سنّت را داشتند, حمس نامیده مى شدند). پیامبر فرمود: من نیز احمس هستم. سپس پیامبر از پشت, داخل خانه شد و مرد نیز به دنبال او وارد گردید. آن گاه آیه نازل گردید: (وآتوا البیوت من ابوابها…). نویسنده الفرقان مى نویسد: (مفاد این روایت با ساحت رسول خدا (ص) سازگار نیست, زیرا پیامبر عملى را که شایسته نباشد, سنّت قرار نمى دهد. اگر گفته شود این عمل نخست نیک بوده و از طرف خداوند امضا گردیده, ولى پس از آن منسوخ شده است, در پاسخ باید گفت: امکان ندارد خداوند عمل نیک را نسخ کند. این عمل, روش و سنّتى جاهلى بود که در میان مسلمانان نیز راه یافته بود و پیامبر(ص) با آن مخالفت مى کرد, چنانکه از نصّ روایت دیگر استفاده مى شود.) الفرقان2/92 3. (یا ایها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمین)21 اى اهل ایمان اگر فاسقى براى شما خبر آورد, خبر او را بدون تحقیق و بررسى تصدیق نکنید. مبادا که ندانسته و از روى ناآگاهى به قومى آسیب رسانید و فرداى آن, از کرده خویش پشیمان شوید. در شأن نزول این آیه دو روایت وجود دارد: یکى از دو روایت به طریق شیعه و سنّى وارد شده است و آن روایتى است که مى گوید: پیامبر (ص), ولیدبن عقبه را به سوى حارث بن ضرار خزاعى فرستاد تا زکاتى را که نزد او گردآورى شده بود, بیاورد. ولید پیش از آن که حارث را ملاقات کند, نزد پیامبر (ص) برگشت و اظهار داشت: حارث از دادن اموال زکات خوددارى کرد و مى خواست مرا به قتل رساند. پیامبر (ص) گروهى را به جنگ حارث فرستاد. بعداً معلوم شد که ولید گزارش دروغ به پیامبر داده و وى حارث را اصلاً ملاقات نکرده است. آن گاه آیه نازل گردید. نویسنده تفسیر الفرقان پس از نقل مشروح این روایت, مى نویسد: (پذیرش حدیث به این صورت که پیامبر به سخن فاسقى اعتماد کرده و گروهى را براى جنگ و قتال با حارث مهیا ساخته باشد, امکان ندارد…. روایت دوم که در تفسیر قمى نقل شده, این است: آیه در باره ماریه قبطیه, مادر ابراهیم نازل شده است. سبب نزول این بود که عایشه به پیامبر (ص) گفت: ابراهیم از نسل تو نیست, بلکه از جریح قبطى است, زیرا وى همه روزه به خانه ماریه وارد مى شود. پیامبر در خشم شد و به امیرالمؤمنین(ع) دستور داد شمشیر را بگیر و سرجریح را نزد من بیاور. امیرالمؤمنین(ع) شمشیر را گرفت و گفت: پدر و مادرم فدایت اى رسول خدا, هر گاه مرا به کارى اعزام دارى بى درنگ عازم خواهم بود, نظر شما چیست؟ از وضع جریح تفحّص و جست وجو کنم یا این که بدون هیچ پرسش و پاسخى دستور شما را عملى سازم؟ پیامبر(ص) فرمود: تحقیق کن. امیرالمؤمنین راه افتاد و از مشربه امّ ابراهیم, بالا رفت. وقتى جریح آن حضرت را با شمشیر آویخته دید, پا به فرار گذاشت و بر درخت خرمایى بالا رفت. على (ع) به او نزدیک شد و گفت: پایین بیا. جریح گفت: یا على از خدا بترس. در این جا کسى نیست. من آلت تناسلى ندارم. سپس کشف عورت کرد و معلوم شد که راست مى گوید. على (ع) جریح را نزد رسول خدا (ص) آورد. پیامبر از او پرسید به چه دلیل به خانه ماریه رفت و آمد مى کند. جریح گفت: یا رسول اللّه (ص) طائفه قبط دوست دارند مردى در امور منزل خدمتکار باشد… از طرف دیگر, قبطیها جز با قبطى انس نمى گیرند, از این جهت پدر ماریه قبطیه مرا فرستاد تا نزد او باشم و خدمت کنم. پس نازل شد: (ان جائکم فاسق…). در پى نقل این روایت مى نویسد: (این حدیث به حسب ظاهر, مضطرب است, زیرا به پیامبر(ص) نسبت مى دهد که مجرد شهادت زنى را ملاک داورى قرار داده و براساس آن, تصمیم به قتل انسان بى گناهى گرفته است. خطاب این آیه شامل پیامبر نمى شود, زیرا جمله: (الذین آمنوا) نظر به مؤمنان دارد. علاوه براین, در آیه نتیجه پذیرش خبر فاسق, (ندامت و پشیمانى بر حرکت جاهلانه) دانسته شده است و این از شأن پیامبر(ص) دور است; پیامبرى که (لاینطق عن الهوى, ان هوالا وحى یوحى). بنابراین, هیچ یک از دو روایت, چه روایت مربوط به ولید و چه روایت عایشه, قابل تصدیق نیست.) الفرقان26ـ27/230
ج. نقد سبب نزول یا حقایق تاریخى
(یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکاری…)22 در سبب نزول آیه, روایات متعارض و گوناگونى نقل شده که هر یک آیه را مربوط به شخصى مى داند: (الدرالمنثور (165/2) از عکرمه در سبب نزول آیه روایت کرده است که روایت در باره ابوبکر, على, عبدالرحمن بن عوف و سعد نازل شده است که براى ایشان غذایى پخت و شرابى نیز مهیا ساخت. آنان غذا را خوردند و شراب را آشامیدند. آن گاه نماز مغرب را به امامت على به جاى آوردند. على به هنگام قراءت سوره کافرون گفت: لیس لى دین و لیس لکم دین, پس نازل شد: (یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکارى). در همان منبع روایت دیگرى از على (ع) نقل شده است که مى گوید: عبدالرحمن بن عوف براى ما غذایى آماده کرد و از ما دعوت به عمل آورد و شرابى نیز به ما نوشانید. وقت نماز فرار رسید. مرا به امامت نماز انتخاب کردند و من سوره کافرون را این گونه خواندم: قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون. در پى این جریان آیه: (یا ایها الذین آمنو…) نازل شد. در همین باره, روایت دیگرى نیز در الدرالمنثور نقل شده است که نماز جماعت را به امامت عبدالرحمن خواندند.) الفرقان در پایان, پس از یادکرد این روایات متعارض, مى نویسد: (تعارض روایات در باره شخصى که امام قرار گرفت و نیز این واقعیت که امثال ابوبکر و عمر اشخاصى نبودند که على (ع) را به امامت نماز انتخاب کنند, این تهمت را که براى هتک حرمت على (ع) ساخته شده است, براى همیشه به گورستان تاریخ مى سپارد.) الفرقان5ـ6/79 مقصود مؤلف این است که: اولاً روایات سبب نزول از ناحیه دلالت و تعیین این که چه شخصى در آن جریان, امام جماعت قرار گرفت, با یکدیگر تعارض دارد و چون هیچ کدام بر دیگرى ترجیح ندارد, قانون و قاعده باب تعارض ایجاب مى کند که تمام روایات از درجه اعتبار ساقط شوند و هیچ یک حجت شرعى نیست. ثانیاً شواهد تاریخى وجود دارد که ابوبکر و عمر هر یک, چه از نظر سنّى و چه از نظر عرفى و دینى, خود را بر على (ع) مقدّم مى دانستند. با وجود این, چگونه در نماز جماعت به على اقتدا مى کردند, زیرا خود این عمل, دلالت ضمنى بر اعتراف آنان به اولویت و افضلیت على(ع) داشت و آن دو به چنین چیزى تن نمى دادند.
مرجّحات سبب نزول
کم نیست مواردى که روایات سبب نزول, در تعیین سبب و حادثه اى که موجب نزول آیه و یا سوره اى شده است, اختلاف و تعـارض دارند. هریک از مفسّران, شیوه مخصوصى را در برابر این روایات ناسازگار اتخـاذ کرده اند. بعضى تمامى آنهـا را بدون اظهار نظر نقل کرده و بعضى از مجموع آنها صرف نظر کرده اند و برخى به جست وجوى برترى یکى از روایـات پرداخته اند. نویسنده تفسیر الفرقان در شمار سومین گروه است. از جمله, سازگارى یک سبب نزول با مفهوم آیه, باعث برترى آن بر دیگر روایات شناخته شده است: در سبب نزول آیات 88 و 99 سوره نساء, چهار روایت سبب نزول نقل شده و مورد داورى قرار گرفته است که ما روایت اول و چهارم را مى آوریم: (الدرالمنثور (190/2) از زیدبن ثابت روایت کرده است که رسول خدا به قصد غزوه احد حرکت کرد. گروهى که با وى از مدینه به قصد جنگ خارج شده بودند, از میانه راه برگشتند. اصحاب پیامبر(ص) در باره این گروه دو گونه قضاوت کردند. دسته اى گفتند: آنان را مى کشیم. دسته دیگر گفتند: نه,چنین کارى نباید انجام شود. پس آیه نازل شد: (فما لکم فى المنافقین فئتین…) از طریق اصحاب امامیه, چنانکه در تفسیر مجمع البیان آمده, از امام باقر (ع) نقل شده که آیه در باره قومى نازل شده است که از مکّه به مدینه آمدند و اظهار ایمان و اسلام کردند. آنان دو باره به مکّه باز گشتند و چون وضع مدینه را وخیم پیش بینى مى کردند, در مکه اظهار شرک کردند. آنان اموالى از مشرکان گرفتند و به سمت یمامه به قصد تجارت, راه افتادند. وقتى خبر به مسلمانان رسید, تصمیم گرفتند به جنگ آنان بروند. در این باره کار به اختلاف کشید و بعضى مخالفت کردند که نباید با آنان جنگید چون مؤمن هستند. دیگران مى گفتند: آنان مشرکند, پس باید بجنگیم, تا این که آیه نازل شد:(فما لکم فى المنافقین…) نویسنده الفرقان به دنبال این روایت مى نویسد: (جمله: (اظهروا الشرک); که در روایت اخیر آمده است, با منافق توصیف شدن آنان در آیه سازگار نیست و نیز عبارت (حتى یهاجروا) که در آیه آمده است, دلیل براین است که ایشان هنوز مهاجرت نکرده بودند و حال این که روایت مى گوید آنان مهاجرت کردند,ولى دو باره به مکّه باز گشتند. بنابراین, روایتى که مى گوید آیه در باره متخلّفان او غزوه نازل شده, مورد تأیید و تصدیق است.) الفرقان5ـ6/227ـ228
پرهیز از تعصّب و قشرى گرى
چنانکه نویسنده الفرقان خود اظهار داشته و بر آن تأکید کرده, وى در مقام نقد و تحلیل روایات اسباب نزول, دید بى طرفانه و دور از تعصب را که شایسته یک پژوهشگر و محققّ است, حفظ کرده و از دخالت دادن گرایش شیعى خویش در ردّ و یا قبول روایات, دورى گزیده است. وى مى نویسد: (شیوه ما در تفسیر الفرقان این نیست که آیات را بر اساس گرایش به مذهب مخصوصى تفسیر کنیم و بر قرآن, چیزى را که قابل حمل نیست, حمل کنیم. ما قرآن را پیراسته و مجرّد از هر امرى در نظر مى گیریم و از آن استنباط مى کنیم; چه این که موافق مذهب ما باشد یا مخالف.) الفرقان1ـ2/237 وى در عمل و جریان تفسیر نیز نشان داده است که بر این گفته و موضع خویش ثابت مانده و روایتى را که با ملاکهاى پذیرفته شده نزد وى موافق نیست, چه راوى و منابع آن شیعى باشد یا سنّى و چه در مقام تثبیت عقاید موافق شیعه باشد یا موافق گرایشهاى اهل سنّت, آن روایت را رد مى کند: در ذیل آیه: (ومن اظلم ممن افترى على اللّه کذباً…)23 مى نویسد: (تفسیر نور الثقلین, از تفسیر قمى, از پدر قمیّ, از صفوان, از ابن مسکان, از ابى بصیر, از امام صادق روایت کرده است که گفت: عبداللّه ابن سعدبن ابى سرح, برادر رضاعى عثمان بود که اسلام آورد و به مدینه هجرت کرد. وى خط زیبایى داشت, هرگاه وحى نازل مى شد, پیامبر به او املاء مى کرد و او مى نوشت. پیامبر(ص) وقتى به او مى گفت بنویس: (سمیع بصیر), او مى نوشت: (سمیع علیم) و اگر مى گفت بنویس: (واللّه بما تعملون خبیر) مى نوشت: (واللّه بما تعملون بصیر) و بین (تاء) و (یاء) فرق نمى گذاشت. پیامبر(ص) نیز مى گفت آنها یکى هستند, اشکالى ندارد. پس از زمانى, عبداللّه از اسلام برگشت و مرتد شد. او به مکه باز گشت و براى قریش مى گفت: قسم به خداوند, محمّد نمى داند چه مى گوید. آنچه او مى گوید, من نیز مثل او مى گویم. بنابراین, من مانند آنچه او نازل مى کند, نازل مى کنم. در این باره خداوند بر پیامبرش نازل کرد: (و من اظلم ممّن کذب…) زمانى که مکّه فتح شد, پیامبر(ص) دستور قتل سعد را صادر کرد. پیامبر (ص) در مسجد نشسته بود که عثمان دست سعد را گرفته بر پیامبر(ص) وارد شد و گفت: اى رسول خدا! او را ببخشید. پیامبر (ص) سکوت کرد. عثمان دوباره حرفش را تکرار کرد, پیامبر سکوت کرد. عثمان بار سوم تقاضاى عفو کرد. پیامبر فرمود: او را به تو بخشیدم. وقتى پیامبر(ص) در جمع اصحاب خویش قرارگرفت, فرمود: من نگفته بودم هر کس از شما سعد را دید, بکشد. مردى از اصحاب عرض کرد: چشم من به طرف شما بود که اشاره اى بکنید تا من بلافاصله او را بکشم. پیامبر فرمود: انبیا کسى را با اشاره نمى کشند. در نتیجه, سعد جزء طلقا و آزاد شده ها قرار گرفت.) الفرقان6ـ7/44 نویسنده الفرقان پس از نقل این روایت و روایات دیگرى قریب به همین مضمون, مى نویسد: (از چیزهایى که عقل را به حیرت وا مى دارد, این است که چنین روایاتى را در کتابهاى تفسیر و غیر تفسیر نقل مى کنند و محتواى آن را تصدیق مى کنند! بدون در نظر داشتن حرمت قرآن و پیامبر و یا تدبّر در محتواى آن. چنین است که اسلام به روایتهاى ساخته و پرداخته ذهنهاى بیمار مبتلا گشته است; روایاتى که به صرف نقل, مورد قبول واقع شده, در حالى که مخالف صریح کتاب الهى هستند; کتابى که ناطق به حق است. از این رو, به ضرورت قطعى در مى یابیم که به هیچ روایتى, چه شیعى یا سنّى, اعتماد نکنیم, مگر این که قرآن آن را تصدیق کند و ردّ نکند.) الفرقان7/146 کیفیت نقل اسباب نزول در الفرقان (گزارشى یا تفصیلى) در تفسیر الفرقان قریب 90% موارد نقل اسباب نزول به صورت گزارش و نقل ساده آورده شده و نقد و تحلیلى در آنها صورت نگرفته است. و حدود 10% از روایات اسباب نزول, مورد نقد و ارزیابى قرار گرفته اند. این نکته را شاید بتوان چنین توجیه کرد که نویسنده الفرقان در موارد متعدّد تفسیر خویش, معیارهاى کلّى قبول روایت را بیان داشته و تطبیق آن را به خواننده واگذار کرده است.عامل دیگر, همان گونه که پیشتر گذشت, اهمیّت ندادن مفسّر به این روایات است. جاى دادن روایات اسباب نزول در حاشیه مباحث تفسیرى, خود نشاندهنده بى اعتنایى مفسّر به این روایات است. بلى باید یاد آور شد که روایات تفسیرى (روایات سبب نزول و غیر آن) در بیشتر موارد به گونه اى مشروح و مفصّل بدون کمترین تلخیص و یا حذف, بیان شده است, مگر این که در یک زمینه چند روایت با راههاى گوناگون ولى مضمون و محتوایى واحد وجود داشته باشد که در این صورت, یک روایت را نقل و اشاره مى کند که این روایت به طرق دیگر و در منابع دیگر نیز ذکر شده است. بر این اساس, از حدود سیصد مورد نقل اسباب نزول در تفسیر الفرقان, تنها چهارده روایت به صورت اجمالى آورده شده است.
میزان توجه به نام روایتگران سبب نزول
روش الفرقان بر این است که هنگام نقل روایت, تنها نام روایتگر نخست را که از صحابه, تابعان یا ائمه معصومین(ع) هستند, مى آورد و نیز منبع یا منابعى که روایت در آنها ذکر شده است, امّا افراد سلسله سند را یکایک نام نمى برد. منابع تفسیر الفرقان درنقل اسباب نزول تفسیر الفرقان دربیشتر موارد, روایات تفسیرى و روایات اسباب نزول را از دو کتاب: الدرالمنثور سیوطى و تفسیر نورالثقلین نقل کرده و در موارد اندک نیز از منابع دیگر سود جسته است; مانند: تفسیر طبرى, تفسیر برهان, تفسیر مجمع البیان, احقاق الحق, تفسیر کبیر و….
پی نوشت ها
________________________________________
1. اعراف/17. 2. شورى/10 3. محمد صادقى, الفرقان فى تفسیر القرآن, (چاپ دوم: قم, اسماعیلیان, 1408ق), 1/16ـ19. 4.إسراء/47 5. نساء/43. 6. انعام 52/. 7. مائده / 51 ـ 53. 8. نساء 64/. 9. مائده/108. 10. آل عمران/59. 11.آل عمران/165. 12. بقره/158. 13. بقره/219. 14. بقره/189. 15. جن/1ـ8. 16. آل عمران/113. 17. بقره/106. 18. أعلى/6. 19. انعام/93. 20. بقره/189. 21. حجرات/6. 22. نساء/43. 23. انعام/93.
i
نقش روایات در تفسیر, از دیدگاه الفرقان
چنانکه از تفسیر الفرقان پیداست, روایات تفسیرى از جمله روایات سبب نزول, در پاورقى تفسیر آورده شده است. این عمل, خلاف شیوه دیگر مفسّران است که روایات را در متن تفسیر جاى داده و به عنوان یکى از مباحث و ارکان مهم تفسیر به رد و نقد و تحلیل آنها پرداخته اند. انگیزه به کارگیرى این روش را از کلام مؤلف, در مقدمه کتاب مى توان دریافت: (آیات عرض و احادیث آن, گواه است بر این که ظاهر قرآن چه رسد به صریح آن, حجّت است و اگر چنین نباشد, عرضه روایات به قرآن و ارزیابى و سنجش روایات با کتاب, توجیه پذیر نخواهد بود. و اما این که گفته شده است: (قرآن از ناحیه سند, قطعى و از ناحیه دلالت, ظنّى است, ولى روایات از ناحیه صدور, ظنّى و از ناحیه دلالت, قطعى اند), سخنى خرافى و آفت زاست که از ساحت قرآن بسیار دور است; قرآنى که بیان آن فصیح ترین و رساترین بیان است. تفسیر قرآن به وسیله سنّت, یعنى توضیح بخشهایى از قرآن که براى فهمهاى قاصر,مجمل مى ماند و این نه از قصور دلالت کتاب است که آن در دلالت خویش بسیار آشکار است (حتّى در بخش متشابهات), بلکه این ژرفا و بلنداى معانى است که بر فهمها سنگینى مى کند وگرنه الفاظ قرآن در بلندترین قله هاى فصاحت و بلاغت قرار دارد و روایتى که مى گوید تفسیر قرآن جایز نیست مگر با سنّت پیامبر(ص) و یا ائمه,تأویل آن منع از تفسیر به رأى است…. ادلّه عرض, ما را به تدّبر صحیح و لازم در قرآن وا مى دارد و رهنمود مى دهد که در حد توان, روایات را به قرآن عرضه بداریم تا غثّ و سمین و خائن و امین از یکدیگر شناخته شوند. و روایاتى که در تفسیر قرآن وارد شده است, نقش حواشى را نسبت به قرآن دارند. آنچه از این روایات با متن قرآن سازگار باشد, به عنوان شارح متن پذیرفته مى شود و آنچه سازگار نباشد, به دیوار زده مى شود و آنچه مورد شک و تردید قرار گیرد, به قائل و راوى آن واگذار مى گردد.) الفرقان 1/19ـ21 از این بیان, مخصوصاً قسمتهاى اخیر کلام دکتر صادقى, نگرش وى در قبال کلیت روایات تفسیرى و از جمله روایات اسباب نزول که بخشى از روایات تفسیرى است, روشن مى شود و این که ایشان روایات را شارح و هامش متن قرآن مى داند و این باور را حتى در چگونگى نگارش روایات نیز دخالت داده و به عنوان حاشیه و پاورقى در تفسیر خود نقل کرده است. نقش این موضع گیرى, اضافه بر بیانات روشن, نشانگر دید منفى و محتاطانه الفرقان نسبت به روایات و از جمله روایات اسباب نزول است. چون ما در صدد بررسى مجموع روایات تفسیرى در الفرقان نیستیم, بنابراین, عواملى را که سبب نگرش منفى الفرقان به روایات اسباب نزول شده است, مى آوریم.
ریشه نگرش منفى الفرقان به روایات اسباب نزول
1. روایات اسرائیلى در اسباب نزول
درمقدمه تفسیر الفرقان, مؤلف به هنگام شمارش امتیازهاى تفسیر قرآن به قرآن, از مفسّرانى که در کار تفسیر, اعتمادشان تنها به روایات است, شکوه کرده که این مفسّران به صرف صحیح بودن سند یک روایت, آن را در تفسیر قرآن به کار مى گیرند, بدون توجه به متن و محتواى آن که سازگارى با قرآن دارد یا خیر. وى در ادامه این سخن مى آورد: (… بسیارى از خرافات به وسیله بت پرستان و مسیحیان و یهودیان و امثال آنان در احادیث اسلامى راه یافته و از این راه وارد کتابهاى حدیث شده است, بدون توجه به این که سند آنها صحیح است یا ضعیف.) پس از آن به عنوان نمونه بارز این دسته از روایات, به سبب نزول دو سوره (فلق) و (مسد) اشاره مى کند: (چنانکه از طریق اهل سنّت وارد شده است که پیامبر(ص) مورد سحر و جادو قرار گرفت. معلوم است که این سخن براى خدشه دار کردن مقام نبوت گفته شده است و قرآن بر این گروه از مردم, نام ظالم مى گذارد: (اذ یقول الظالمون ان تتّبعون الا رجلاً مسحوراً)4 ستمگران مى گویند که مؤمنان مردى را که جادو شده است پیروى مى کنند.
2. رهیابى تعصبّهاى مذهبى در اسباب نزول
اختلافهایى که میان فرق اسلامى وجود داشته, در زمینه هاى گوناگون سبب جعل و تحریفهاى مطالب شده است; از جمله در عرصه اسباب نزول, بویژه آنهایى که در تثبیت یا ردّ عقیده و یا شخصیتى است که راوى به گونه اى نسبت به آن شخص یا عقیده نظرى داشته و نظر خود را به عنوان سبب نزول آیه یا سوره, عنوان کرده است. از جمله این موارد, سبب نزول آیه 43 سوره نساء است که در تفسیر الفرقان چندین روایت را در این باره نقل مى کند. از جمله روایتى است که از تفسیر الدرالمنثور سیوطى آورده است به این شرح: (از عکرمه در باره این آیه نقل شده که آیه در شأن ابوبکر, عمر, على, عبدالرحمن بن عوف و سعد نازل شده است. آنان براى خود غذا و شرابى آماده کردند. پس از صرف غذا همگى شراب نوشیدند. آن گاه على به امامت نماز, جلو ایستاد و دیگران نماز مغرب را پشت سر او اقتدا کردند. على(ع) در نماز سوره قل یا ایها الکافرون را قراءت کرد و در حین قراءت, گفت: لیس لى دین و لیس لکم دین. پس این آیه نازل شد: (یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری…)5 اى مؤمنان به هنگام مستى به خواندن نماز اقدام نکنید.) نویسنده تفسیر الفرقان در باره بى اساس بودن روایت یادشده مى نویسد: (تعصب مذهبى و سیاسى, سبب نقل این روایت شده است. تهمت اقدام على (ع) به شرب خمر, چیزى نیست مگر پوششى جاهلانه بر آنچه عمر انجام داده بود. و عیبجویى کینه توزانه اى است که نسبت به امام پرهیزگاران و رهبر بزرگ دین و عابدترین عبادت کنندگان بعد از رسول امین (ص) روا داشته اند. امیرمؤمنان على (ع) در شقشقیه,به شرب خمر عمر و حد خوردن او از سوى پیامبر اشاره کرده, مى گوید: (فانّ منهم الذى قد شرب فیکم الحرام و جلد فیکم حداً فى الاسلام.) و از جمله مخالفان من, کسى است که در حضور شما مردم, شراب نوشیده و بدین سبب بر او حد جارى شده است.) الفرقان 5 ـ6/78
3. آمیختگى مصادیق با اسباب نزول آیات
در باور نویسنده الفرقان, بسیارى از روایات اسباب نزول که واقعه یا موضوعى را به عنوان سبب نزول نقل کرده است, آن حادثه و موضوع, نه سبب نزول, بلکه مصداق آن آیه است و یا شباهت دار به قضیه اى که سبب نزول آیه بوده است. از این روى, اخبار و روایاتى که در زمینه شأن نزول آیات و سوره ها وارد شده (بر فرض که نقص و عیبى از ناحیه سند و دلالت در آنها دیده نشود) ممکن است از باب (جرى) یا (تطبیق) باشد, که در این صورت این دسته از روایات, از درجه اعتبار شأن نزولى ساقط مى شوند. در جاى جاى تفسیر الفرقان به این موضوع اشاره شده است و ما تنها به دو مورد اشاره مى کنیم: 1. (ولاتطرد الذین یدعون ربّهم بالغداوة و العشیّ…)6 کسانى را که هر با مداد و شبانگاه پروردگار خویش را مى خوانند و خواستار خشنودى او هستند, طرد مکن. نه چیزى از حساب آنها بر عهده توست و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنان, اگر ایشان را طرد کنى, در زمره ستمکاران در آیى. مؤلف در سبب نزول آیه مى نویسد: (گفته اند: (این آیه در باره (اصحاب صفه) نازل شده است, زیرا که رسول خدا (ص) خود متکفّل امور ایشان بود, پس آنان در باره پیامبر سخنها گفتند و خداوند نیز در پاسخ ایشان مطلبها فرمود.) در حالى که اصولاً این سوره در مکّه نازل شده است؟ برخى از روایات مى گوید این آیه درباره (اصحاب صفه) نازل شده است, ولى مقصود این روایات, (جرى) و (تطبیق) آیه بر (اصحاب صفه) است, چنانکه بسیارى از روایات اسباب نزول همین گونه است.) الفرقان7/42 2. (یا ایها الذین آمنوا لا تتّخذوا الیهود و النصارى اولیاء… فاصبحوا خاسرین)7 اى مؤمنان, یهود و نصارا را به دوستى برمگزینید, آنان خود دوستان یکدیگرند, هر کس از شما که ایشان را به دوستى گزیند در زمره آنان است. خداوند ستمکاران را هدایت نمى کند. مى بینى آنانى که در دل مرض دارند به پاى صحبتهاى یهود و نصارا مى نشینند و مى گویند هراس داریم که به ما آسیبى رسد, باشد که خدا فتحى پدید آرد یا کارى کند, آن گاه از آنچه در دل نهان داشتند, پشیمان شوند. مؤمنان مى گویند: آیا اینان همان کسانند که به خدا قسمهایى سخت مى خوردند که با شما خواهند بود, اعمالشان باطل گردید و خود در زمره زیانکاران در آمدند. مؤلف در تفسیر آیات, پس از طرح این سؤال که این آیات همچون باقى سوره مائده در حجّة الوداع یا قبل از آن, نازل گشته است؟ روایتهایى را نقل مى کند که برخى از آنها نزول آیات را در جنگ احد, برخى در جنگ بنى قریظة و پیمان شکنى آنان و بعضى وقایع دیگرى را سبب نزول آیات دانسته است. آن گاه خود در باره این روایات به قضاوت و داورى مى نشیند و مى نویسد: (به هر حال اصل در دلالت, خود آیات است, نه شأن نزولهایى که احیاناً بعضى با بعض دیگر تعارض و تخالف دارند و این روایات, گاه از باب جرى و گاه از باب تطبیق است.) الفرقان 6ـ7/27,31
4. اهتمام الفرقان به سند روایات
پرهیز و دورى جستن از روایاتى که قطعى نیست و از نظر سند ضعف و ابهام دارند, از عوامل بى توجهى الفرقان به روایات و از جمله روایات اسباب نزول است. در مقدمه تفسیر الفرقان آمده است: (تفسیر قرآن به وسیله روایتى که ثابت نشده, مصداقى از مصادیق تفسیر به رأى است.) او معتقد است: (تفسیر, بین تفسیر باطل و حق دور مى زند: تفسیر قرآن با قرآن و تفسیر به رأى. (من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار.) و مقصود از تفسیر به رأى, این است که شخص, نظر خود یا دیگرى را که مبتنى بر قول یا روایت غیر ثابتى است, بر آیه بار کند, در حالى که آیه آن حمل را نمى پذیرد, یا موافق آن نیست و یا اصلاً مخالف آن نظر است.) الفرقان1/19
5. اعتبار عموم نص
درنگاه نویسنده الفرقان, اسباب نزول نمى تواند باعث تخصیص مفهوم و مفاد آیه و یا سوره اى از قرآن به مورد نزول شود, بلکه مفهوم آیات عام و شامل است. اعتقاد به این امر را مى توان از جمله عوامل کاهش دهنده اهمیت روایات اسباب نزول در دیدگاه وى دانست, زیرا در این صورت, معنى و مفهوم آیه بدون سبب نزول نیز کار آیى دارد و نیازى به سبب نزول نیست. وى در این باره مى نویسد: (شأن نزولها نمى تواند عامى را که درباره قضیه اى خاص نازل شده است, به همان قضیه تخصیص بزند, زیرا مناط اعتبار, عموم است نه خصوصیت مورد.) الفرقان2/319 روایتى را از امام باقر (ع) در سبب نزول آیه: (وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفرواللّه و استغفر لهم الرسول لوجدواللّه توّاباً رحیما)8 هیچ پیامبرى را نفرستادیم جز آن که دیگران, به امر خدا, باید مطیع فرمان او شوند. و اگر به هنگامى که مرتکب گناهى شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر(ص) برایشان آمرزش خواسته بود, خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند. بدین شرح نقل مى کند: (از محمدبن على (ع) روایت شده است که گفت: مردى در زمان حیات رسول خدا (ص) مرتکب گناهى شد. از ترس پیامبر (ص) خود را پنهان مى کرد, تا این که روزى در مسیر خلوت, حسن و حسین (ع) را دید. آن دو را گرفت و برشانه خود سوار کرد و به طرف پیامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! من به خدا و این دو تا پناه مى برم. پس رسول خدا(ص) خندید, به حدى که دست مبارک را جلو دهان خود گرفت. پس به آن مرد گفت: برو, تو رها شده اى. پس خداوند این آیه را نازل کرد.) بعد از نقل این روایت, مى افزاید: (… شأن نزول آیات چنان نیست که آیات را به مورد نزول آن تخصیص بزند, زیرا عموم نص, مناط اعتبار است, نه خصوص مورد.) الفرقان6ـ7/153ـ155
6. لزوم موافقت روایت با قرآن
براى سنجش و ارزیابى روایات (چه اسباب نزول و چه غیر آن), اضافه بر آنچه در کتابهاى حدیث و علم درایه مطرح شده, یک شرط اساسى دیگر در الفرقان آورده شده است که اگر روایتى با تمام اوصاف سندى و دلالتى واجد این شرط نباشد, در نظر مؤلف الفرقان مردود است. آن شرط اساسى و مهم, موافقت معناى روایت با مدلول آیات قرآن است و این قانون دربرگیرنده روایات مستفیض و متواتر نیز مى شود: (مادامى که یقین بردلالت قرآن به چیزى ندارى, نمى توانى آن موضوع را تصدیق کنى و یا حدیثى را در آن باره نقل کنى و هرگاه حدیث مستفیض یا متواتر از پیامبر(ص) یا فرزندان معصوم او به دست آمد, آنچه از این احادیث با قرآن موافق بود, مورد تصدیق و لازم الاطاعه است و هر آنچه مخالف قرآن بود, دروغ است و باید دور انداخته شود…. بنابراین جایز نیست به حدیثى صرفاً بدان جهت که راوى آن فلان یا بهمان شخصیت است, استناد شود. پیامبر(ص) در خطبه غرّاء و مشهورى که در (منى) ایراد فرمود, ما را از این کار بر حذر داشته و فرموده است : کسانى که بر من دروغ ببندند, تعدادشان بسیار شده است و نیز کسانى که این دروغها را دامن مى زنند و گسترش مى دهند, شمارشان فزونى یافته است! هرکس از من به دروغ چیزى را نقل کند, خدا نشیمنگاه او را پر از آتش کند. پس هر حدیثى که از من به شما مى رسد و موافق کتاب خدا و سنّت من است, من ناقل آن هستم و هر حدیثى که از من به شما مى رسد و موافق کتاب خدا و سنّت من نیست, بدانید که من ناقل آن نیستم.) الفرقان7/146 در جایى دیگر, مى نویسد: (اگر روایتى از پیامبر نقل شود که محتواى آن از سوى قرآن تکذیب شده, نمى توان آن روایت را تصدیق کرد, هر چند سند آن صحیح باشد. از سوى دیگر ممکن است حدیثى از نظر سند ضعیف باشد, ولى به سبب موافقت با قرآن تصدیق شود.) الفرقان 1/21 در سبب نزول آیه: (ذلک اوفى ان یأتوا بالشهادة على وجهها…)9 روایات چندى را نقل کرده, مى نویسد: (تصدیق این روایات, مشکل است, زیرا شأن نزولهاى وارده قطعى نیست و بر فرض قطعى بودن, نمى تواند مفهوم آیه را محدود کند, چه رسد به این که بخواهد مفهوم آیه را نسخ کند. بنابراین, از مجموع روایاتى که نقل کردیم, جز آن روایتى که با مفهوم آیه موافق باشد, سایر آنها مورد تصدیق نیست.) الفرقان6ـ7/282 موارد استفاده الفرقان از سبب نزول با وجود اظهار نظرهاى منفى و ردّ ارزش روایات اسباب نزول از سوى نویسنده الفرقان, در پاره اى موارد به اسباب نزول تمسّک جسته و از آن سود برده است. این اسباب نزول شامل روایاتى است که به نظر وى صحیح است.
1. استفاده در تفسیر آیه
الفرقان بر خلاف روش کلى خویش که روایات تفسیرى (اعم از روایات سبب نزول و غیر سبب نزول) را در پاورقى تفسیر مى آورد, مضمون برخى از روایات را به هنگام توضیح معنى آیه در متن تفسیر مى آورد و چه بسا به حدیث و روایت موجود در مقام, اشاره اى هم نمى کند, بلکه خواننده پس از مراجعه به پاورقى در مى یابد که توضیح متن, برگرفته از روایت و سبب نزول است; مانند این مورد: * (انّ مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له کن فیکون)10 مثل عیسى در نزد خدا چون مثل آدم است که او را از خاک بیافرید و به او گفت: موجود شو, پس موجود شد. این آیه در پاسخ جماعتى از نصاراى نجران نازل شده است که از پیامبر (ص) پرسیدند مثل عیسى را دیده و یا به وى خبر داده شده است؟ آیه دربردارنده جواب وافى و قاطع است براى آنان که عیسى را خدا مى پنداشتند و نیز جواب دروغهایى است که در باره تکامل انسان از حیوان گفته شده است. این پرسش و پاسخ, پس از آن واقع شده که پیامبر به نصاراى نجران نامه فرستاد و ایشان را به اسلام دعوت کرد.) چنانکه مشاهده مى شود, در کلمات الفرقان چیزى که بر وجود روایت سبب نزول در این زمینه دلالت کند, دیده نمى شود, ولى با مراجعه به پاورقى, روایتى در سبب نزول آیه به این گونه ثبت شده است: (الدرالمنثور (37/2) از ابن جریر و ابن ابى حاتم از طریق عرفى از ابن عباس روایت کرده است که: اهل نجران خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شدند. در میان ایشان (سید) و (عاقب) نیز حضور داشت, به پیامبر(ص) گفتند: در باره صاحب ما چه چیزى مى دانى و نظر شما در باره او چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: مقصود شما کیست؟ جواب دادند: عیسى, آیا شما گمان دارید که او بنده خداست؟ پیامبر فرمود: آرى, او بنده خداست. گفتند: آیا شما در این باره چیزى دیده اید؟… پس جبرئیل نازل شد و به پیامبر(ص) عرض کرد: وقتى نزد تو آمدند به ایشان بگو: (انّ مثل عیسی…) الفرقان3ـ4/165 الفرقان در برخى موارد, در متن تفسیر به سبب نزول تصریح مى کند و بر اساس آن, به تفسیر و تبیین آیه مى پردازد: * (اولمّا اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها قلتم انّى هذا…)11 وآیا هنگامى که آسیبى به شما رسید که خود دو چندان آن را [به طرف مقابل] وارد ساخته بودید, گویید: این آسیب از کجا رسید؟… …و دو برابر آنچه که به شما آسیب رساندند, شما به آنان آسیب رساندید. دو برابر از ناحیه مقدار و از ناحیه زمان, زیرا که مسلمانان در جنگ بدر به صدوچهل نفر از مشرکان دست پیدا کردند; هفتاد نفر ایشان را کشتند و هفتاد نفر دیگر را اسیر گرفتند و چون روز احد پیش آمد, مشرکان هفتاد تن از مسلمانان را به شهادت رساندند و مسلمانان از این پیشامد, ناراحت و غمگین شدند, پس خداوند این آیه را نازل کرد.) الفرقان4ـ5/78
2. استفاده در تأیید نظر تفسیرى
در بعضى آیات که تفسیرهاى مختلف و متعدّد مطرح است, الفرقان با استفاده از سبب نزول, یکى از تفسیرها را برسایر تفسیرها ترجیح داده و روایت سبب نزول را به عنوان مؤیّد نظر خویش ذکر کرده است; مانند: * (ان الصفا و المروة من شعائراللّه فمن حجّ البیت او اعتمر فلاجناح علیه ان یطّوّف بهما)12 صفا و مروه از شعائر خداست, پس کسانى که حج خانه را به جاى مى آورند یا عمره مى گزارند, اگر بر آن دو کوه طواف کنند, مرتکب گناهى نشده اند. جمله (باکى نیست, که این شعار واجب را انجام دهید) اشاره دارد که در آن روز مسلمانان نسبت به انجام طواف بین صفا و مروه, خلل درونى داشتند و اسباب نزولهایى چند نیز این مطلب را تأیید مى کند: مسلمانان گمان مى کردند که سنّت طواف بین صفا و مروه ساخته مشرکان است. از این رو خداوند آیه نازل کرد: (انّ الصفا و المروة من شعائر اللّه). چون در گذشته, بتهایى بر کوه صفا و مروه گذاشته شده بود. مسلمانان مى گفتند چگونه بین آن دو طواف کنند, پس آیه (لاجناح) نازل شد تا ممنوعیتى را که گمان مى رفت, بردارد.) الفرقان1ـ2/237
3. استفاده در تثبیت باورهاى مذهبى
اگر روایت سبب نزول مربوط به یکى از مسائل مذهبى باشد, در الفرقان روى چنین روایتى, تأکید مى شود. البته این در صورتى است که روایت مخدوش نباشد و شرایط صحت و اعتبار را داشته باشد: * (یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما…)13 از تو در باره شراب و قمار مى پرسند, بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم نهفته است و گناهشان از سودشان بیشتر است… مى بینى این آیات مکیّ و مدنى را که از خمر سخن مى گویند و این که گناه شرب خمر, بزرگ است و از عبادات مهم جلوگیرى مى کند. آیا این بیانها در تحریم خمر کافى نبود که خلیفه عمر دست از خمر بکشد؟ آرى این سخنها براى او شافى واقع نگردید, تا این که آیه 91 سوره مائدة (فهل انتم منتهون); آیا بس مى کنید, نازل شد. آن وقت, خلیفه گفت: بس کردیم, بس کردیم.) الفرقان در پاورقى, روایتى را از منابع متعدّد و معتبر اهل سنّت نقل مى کند که مؤیّد مضمون فوق است: (الدرالمنثور (252/1) از ابن ابى شیبه روایت کرده است و احمد در مسند خویش (53/1) و عبیدین حمید و ابوداود در سنن خود (128/2) و ترمذى در سنن خود و نسائى در سنن خود آن را تصحیح کرده است (287/2) و ابویعلى و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در کتاب ناسخ خود و ابوشیخ و ابن مردویه و حاکم در مستدرک (287/2 و 143/4) و بیقهى در سنن خود آن را تصحیح کرده (285/8) و نیز مقدسى در کتاب مختاره از عمر نقل کرده است که وى گفت: پروردگارا ! بیانى کافى و شافى در مورد حکم خمر بیان کن; زیرا که خمر, مایه تضییع مال و زوال عقل مى گردد. پس آن گاه این آیه از سوره بقره نازل شد: (یسئلونک عن الخمر و المیسر…) در پى نزول آیه, عمر فرا خوانده شد و این آیه بر او قراءت گردید. دو باره عمر گفت: خدایا در باره حکم خمر براى ما بیان کافى و شافى بفرست. به دنبال این درخواست, آیه سوره نساء: (یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکاری…) نازل گردید, از این روى منادى پیامبر(ص) هنگام نماز فریاد مى کرد کسانى که بر اثر خوردن شراب در حالت مستى به سر مى برند, نماز نخوانند. سپس عمر دعوت شد و آیه را بر وى خواندند. سپس گفت: پروردگارا در باره حکم خمر, بیان کافى و شافى براى ما بفرست. پس نازل شد آیه سورة مائده: (فهل أنتم منتهون). عمر فرا خوانده شد و آیه بر او قراءت گردید. آن گاه عمر گفت: بس کردیم, بس کردیم.) نویسنده الفرقان, به هنگام بحث از تفسیر آیه سوره مائده, مى افزاید: (آیا بیان پروردگار در چهار آیه اول براى حکم خمر کافى نبود؟ با این که قرآن براى همه مردم بیان است؟ یا این که عطش خلیفه نسبت به شرب خمر, وى را از قناعت به این بیان شافى بازداشت, یا این که خلیفه به حدى قصور فهم داشت که بیان شافى خداوند براى او مفهوم نبود و پشت سرهم از خداوند بیان مجدّد مى خواست. من نمى دانم. خلیفه و کسانى که از خلیفه حمایت مى کنند, بهتر مى دانند, مى دانند که تا چه زمان خمر مى نوشید, مى دانند که شرب خمر بر عقل خلیفه چه آثارى بر جاى گذارده بود, میزان معرفت او را به حق و به کتاب الهى مى دانندو مى دانند که میزان معرفت او به حدى بود که بیان خدا را غیر شافى مى شمرد.) الفرقان2/295
4. استفاده در بیان ارتباط جمله هاى آیه
بعض آیه ها مشتمل بر جملاتى است که در ظاهر ارتباط آنچنانى با هم ندارند و در نتیجه, ذیل و صدر آیه معناى روشن و درخور پذیرشى را براى مفسّر ارائه نمى دهد. در این موارد, نشانه ها و شواهد خارجى باید دست مفسّر را بگیرد و در تبیین مفهوم آیه کمک کند. درتفسیر الفرقان, از جمله وسائلى که در این جهت به کار گرفته شده است, روایات سبب نزول است که با بهره گیرى از آنها ارتباط جمله هاى آیه با یکدیگر کشف شده است; مانند: * (ویسئلونک عن الاهلة قل هى مواقیت للناس و الحج و لیس البر بان تأتو البیوت من ظهورها و لکن البّر من التقی…)14 از تو در باره هلالهاى ماه مى پرسند, بگو: براى آن است که مردم وقت کارهاى خویش و زمان حج را بشناسند و پسندیده نیست که از پشت بامها وارد خانه ها شوید… (…چه ارتباط نزدیک یا دور بین صدر آیه (ویسئلونک عن الاهلّة…) و ذیل آیه: (ولیس البرّ…) مى بینى؟ ارتباط بین این دو جمله آشکار است, زیرا بخش اول آیه مربوط به کسانى است که از نقش هلالها در هستى مى پرسند و کاربرد آن را در امور شرعى و از جمله حج نمى دانند… و بخش دوم آیه نیز مربوط به حج است, زیرا جمعى از مسلمانان براساس عادت و به گمان سنّت حسنه, هنگامى که از حج و یا عمره بر مى گشتند, به جاى ورود از درِ خانه ها از پشت بامها وارد خانه مى شدند. خداوند ایشان را از این عمل باز مى دارد و منع مى کند.) در ارجاع به پاورقى مشخص مى شود که گفتار مؤلف در باره آیه و تفسیر آن, متکى به روایات سبب نزول است. در این باره خود آورده است: (در الدرّالمنثور (104/1) از براءبن عازب روایت کرده است که در جاهلیت, رسم بر این بود وقتى مُحرم مى شدند, از پشت بام خانه وارد مى شدند. پس خدا این آیه را نازل کرد. به روایت دیگر از براءبن عازب, انصار وقتى حج به جاى مى آوردند و بر مى گشتند, از پشت بام داخل خانه هاى خویش مى گردیدند. مردى از ایشان به هنگام بازگشت از سفر حج بر خلاف عادت دیگران از در وارد خانه شد, مردم وى را سرزنش و ملامت کردند, پس آیه نازل گردید.) الفرقان2/92
ملاکهاى نقد اسباب نزول در الفرقان
گذشته از موضع عمومى الفرقان در قبال روایات اسباب نزول, در برخى موارد به طورخاص روایتى را مورد نقد و بررسى قرار داده است. امورى که الفرقان به عنوان ملاک و معیار سنجش و ارزیابى و ردّ اسباب نزول استفاده کرده, عبارتند از: 1. نقد سبب نزول یا منطوق قرآن 2. نقد سبب نزول با ضرورتهاى کلامى 3. تصحیح سبب نزول با منطوق قرآن 4. نقد سبب نزول یا حقایق تاریخى.
الف. نقد سبب نزول با منطوق قرآن
بیشترین موارد نقد اسباب نزول در الفرقان ,با منطوق (نصّ یا ظاهر) قرآن صورت گرفته است. این موارد خود به دو دسته تقسیم مى شوند: مواردى که سبب نزول, با منطوق آیه مربوط به سبب نزول, نقد شده اند و مواردى که با استفاده از منطوق دیگر آیات, نقد شده اند. دو نمونه براى مورد نخست: * (قل اوحى الیّ انّه استمع نفر من الجنّ… و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شدیداً و شهباً)15 بگو: به من وحى شد که چند تن از طایفه جن به این قرآن گوش سپردند و چون در جمع یاران خود برگشتند, گفتند: بى شک ما در این گشت و گذار خود قرآنى شنیدیم بس شگفت و عجیب که مردم را به سوى رشد و فلاح, رهبرى مى کند… و چون به آسمان رفتیم, دیدیم که آسمان از فرشته هاى نگهبان و شهابهاى پرّان, انبوه است. مؤلف تفسیر الفرقان از این آیات, معانى و مطالبى را برداشت کرده است; مانند این که: (1. شیاطین و کافران جنّ هیچ گاه و در هیچ زمانى به ملأ اعلا راه نداشته اند, تا اسرار آسمانى را گوش دهند, بل هماره شهابها مانع صعود آنان به آسمانها بوده اند. 2. طایفه جن, همانند بشر, پیامبرانى از جنس خود داشته اند که آنان را به خدا و ایمان دعوت مى کرده اند. 3. مؤمنان طایفه جن و رسولان الهى در بین آنان, جاهایى در ملأ اعلا داشته اند که وحى الهى را فرا مى گرفته اند و به افراد ملّت ابلاغ مى کرده اند. 4. پس از بعثت رسول خاتم, چنانکه رسالت و بعثت براى جوامع بشرى پایان یافت, رسالت و ارسال پیامبر براى جنیّان نیز پایان گرفت و از این رو ى,جنیّان از رفتن به ملأ اعلا منع شدند, زیرا که رسالت جن, تابع رسالت بشر است, با ختم رسالت بشر توسط حضرت محمد (ص), رسالت آنان نیز پایان یافت. بنابراین, اگرچه هنگام ولادت پیامبر(ص) آثارى از منع صعود آنان به آسمان ظاهر گردید, ولى منع کامل ایشان در زمان بعثت رسول اکرم(ص) انجام گرفت.) با توجه به این برداشتها, دکتر صادقى روایت سبب نزول را که در باره این آیات وارد شده است و مفهوم آن روایات, این است که همه شیاطین مى توانستند به ملأ اعلا صعود کنند, ولى در زمان ولادت یا بعثت (به حسب اختلاف روایات) منع شدند, اساساً مردود مى شمارد و نفى مى کند: (… پس آنچه را که راویان روایت کرده اند, خلاف نص یا ظاهر این آیات است و بر دیوار مى زنیم, مثل این که در این روایات آمده است: بین شیاطین و خبرهاى آسمانى, حائل واقع شد. چنانکه به دروغ, از على(ع) روایت کرده اند که شیاطین از رفتن به آسمان ممنوع نبودند, بلکه در زمان ولادت پیامبر(ص) از رفتن به آسمانها منع شدند. این سخن دروغ است, زیرا ممانعت شیاطین در زمان بعثت صورت گرفت نه زمان ولادت و نیز آنانى که از رفتن منع شدند, مؤمنان طایفه جن بودند که پیش از بعثت, جایى در ملأ اعلا داشتند که مى نشستند و به اخبار آسمانى گوش مى دادند. امّا کافران جن براى همیشه از رفتن به آسمانها ممنوع بوده اند. مایه شگفتى است که اصحاب حدیث, چگونه این روایات مخالف آیات قرآن را ثبت و ضبط مى کنند. گویى این روایات, وحى منزل است و گویى قرآن فرع بر این روایات است که باید بر اساس مفهوم این روایات, آیات قرآن توجیه و تأویل گردد.) الفرقان2/92 وى در پاورقى, روایت سبب نزول را از ابن عباس به این شرح نقل کرده است: (از ابن عباس روایت شده است که گفت: پیامبر(ص) جنیّان را به عیان ندیده و برآنان چیزى تلاوت نکرده است, ولى رسول خدا با جمعى از اصحاب خود به سوى بازار عکاظ مى رفت, بین شیاطین و اخبار آسمانى حائل واقع شده بود. شیاطین از آسمان به سوى قوم خود باز گشتند, از ایشان پرسیدند که چرا به آسمان نرفتید و خبر نیاوردید؟ آنان در جواب گفتند: بین ما و اخبار آسمانى, فاصله واقع شده است. ما وقتى به طرف آسمان مى رفتیم, شهابهایى به سوى ما آمد و ما را عقب راند. گفتند: پس این مسأله, پیامد قضیه اى است که در زمین رُخ داده است; شرق و غرب زمین را بگردید. افرادى که مأمور شده بودند به سمت (تهامه) بیایند, در مسیر, گذرشان به پیامبر (ص) افتاد که به طرف بازا عکاظ مى رفت و در کنار نخلى با اصحاب خود مشغول نماز صبح گردید. زمانى که صداى قرآن را شنیدند, گوش فرا دادند, گفتند: این همان است که بین ما و اخبار آسمانى حائل ایجاد کرده است. به سوى قوم خود باز گشتند و گفتند (انّا سمعنا قرآناً عجباً یهدى الى الرشد فآمنّا به و لن نشرک بربّنا احداً); ما قرآنى شگفت شنیدیم, به راه راست هدایت مى کند, پس ما بدان ایمان آوردیم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان نمى سازیم. پس خداوند به پیامبرش وحى فرستاد: (قل اوحى الیّ انه استمع نفرمن الجنّ…) الفرقان30/180 * (لیسوا سواءً من اهل الکتاب امّة قائمة یتلون آیات اللّه آناء الیل و هم یسجدون)16 اهل کتاب همه یکسان نیستند, گروهى به طاعت خدا ایستاده اند و آیات خدا را در دل شب تلاوت مى کنند و سجده به جاى مى آورند. مؤلف الفرقان درباره این آیه مى نویسد: (الدر المنثور (64/2) به نقل جماعتى از ابن عباس روایت کرده است که گفت: زمانى که عبداللّه بن سلام و ثعلبة بن سعید و اسدبن عبید و دیگر کسانى که با آنان بودند, ایمان آوردند و به اسلام متمایل شدند و تصدیق کردند, احبار و کافران قوم یهود گفتند: به دین محمد(ص) جز اشرار ما نپیوسته اند, اگر ایشان بهترینهاى ما بودند, دین پدرى خود را ترک نگفته, به دین دیگرى ایمان نمى آوردند. خداوند در این باره, این آیه نازل کرد: (لیسوا سواءً من اهل الکتاب امّة قائمة …) دکتر صادقى در ادامه مى افزاید: (نظر من این است که جمله: (لسیوا سواء) با این شأن نزول سازگار نیست, زیرا که احبار یهود براى کسانى که ایمان آوردند, حساب مساوى با حساب خود قائل نبودند, بلکه ایشان ایمان آورندگان را داراى ارزشى کمتر از خود مى دانستند.) الفرقان3ـ4/345 از مواردى که سبب نزول, با ملاحظه دیگر آیات و تنافى بین مفاد سبب نزول و منطوق آن آیات نقد شده است, یک مورد را مى آوریم: * (ما ننسخ من آیة او ننسهانأت بخیر منها او مثلها, الم تعلم انّ اللّه على کل شیئ قدیر)17 هیچ آیه اى را منسوخ یا ترک نمى کنیم, مگر آن که بهتر از آن یا همانند آن را مى آوریم, آیا نمى دانى که خدا بر هر کارى تواناست. مؤلف در تفسیر آیه مى نویسد: (…به هر حال مقصود از (ننسها), فراموشاندن آیه از خاطر پیامبر نیست, زیرا پیش از این, آیه اى مکّى, نافراموشکارى پیامبر را تضمین کرده و گفته است هیچ آیه اى از قرآن را فراموش نمى کند: (سنقرئک فلا تنسى) 18 زودا که براى تو بخوانیم, مباد که فراموش کنى. در این صورت, پرداخته هاى دروغ فرو مى ریزد. ادّعاهایى که مى گوید آیاتى از قرآن وجود داشته که سپس نسخ, یا از خاطر پیامبر(ص) فراموش شده است, این دروغها و بناى بلند آن, فرو مى پاشد.) و در پاورقى اضافه مى کند: ( از ساخته و پرداخته هاى اسرائیلى, چیزى است که در الدرالمنثور (104/1) جماعتى از ابن عباس روایت کرده اند که وى گفت: از آنچه بر پیامبر در شب و یا روز وحى مى شد, گاهى پیامبر(ص) آن را از یاد مى برد. پس خداوند این آیه را نازل کرد: (ما ننسخ…). الفرقان1ـ2/90 ب: نقد اسباب نزول با ضرورتهاى کلامى 1. (ومن اظلم ممّن افترى على اللّه کذباً او قال اوحى الیّ و لم یوح الیه شیئ)19 کیست ستمکارتر از آن کس که به خدا دروغ بست, یا گفت که به من وحى شده و حال آن که به او هیچ چیز وحى نشده بود. دراین مورد روایتى است که مى گوید برخى کاتبان وحى هنگام نوشتن, تغییراتى در آیات پدید مى آوردند و پیامبر نیز آنها را امضا و تأیید مى کرد. نویسنده تفسیر الفرقان, درباره این سبب نزول چنین مى نویسد: (این سخن, تهمتى نارواست و درصدد است تا پیامبر(ص) را نا آگاه از وحى و یا خائن به وحى معرّفى کند! نیز در پاورقى مى افزاید: (در نورالثقلین (754/1) آمده است که ابى بصیر مى گوید: از امام (ع) در باره آیه (ومن اظلم ممن افترى على اللّه کذباً…) سؤال کردم, امام فرمود: آیه در باره ابن ابى سرح نازل شده است. او از طرف عثمان به ولایت مصر نصب گردید و از کسانى بود که پیامبر(ص) در روز فتح مکّه, وى را مهدور الدم اعلام کرد. او کاتب رسول خدا (ص) بود. زمانى که (ان اللّه عزیز حکیم) نازل شد, او نوشت: (ان اللّه علیم حکیم).رسول خدا به وى گفت: بگذار همین باشد, زیرا خدا (علیم و حکیم) نیز هست. ابن ابى سرح براى منافقان مى گفت: من از پیش خودم چیزهایى مثل آنچه به پیامبر وحى مى گردد مى گویم واو بر من خرده نمى گیرد و تأیید مى کند. پس خداوند آیه (و من اظلم…) را در باره او نازل کرد.) الفرقان7/146 2. (واتوا البیوت من ابوابها…)20 نیکو آن نیست که از پشت بامها وروى خانه ها وارد خانه شوید, نیکو آن است که تقواى الهى پیشه کنید و از درخانه وارد شوید… در ذیل این آیه مى نویسد: (در الدرّالمنثور (104/1) از ابن جریر از سدى روایت شده که گفت: گروهى از مردم عرب هنگام بازگشتن از سفر حج از در خانه ها وارد نمى شدند, بلکه از پشت, خانه ها را سوراخ مى کردند و وارد مى شدند. وقتى پیامبر (ص) از سفر حجّة الوداع به مدینه بازمى گشت, مردى از آن گروه که اسلام آورده بود, همراه پیامبر بود. هنگامى که پیامبر(ص) به در خانه خود رسید, آن مرد از واردشدن به خانه امتناع کرد و گفت: من احمس هستم (گروهى که این سنّت را داشتند, حمس نامیده مى شدند). پیامبر فرمود: من نیز احمس هستم. سپس پیامبر از پشت, داخل خانه شد و مرد نیز به دنبال او وارد گردید. آن گاه آیه نازل گردید: (وآتوا البیوت من ابوابها…). نویسنده الفرقان مى نویسد: (مفاد این روایت با ساحت رسول خدا (ص) سازگار نیست, زیرا پیامبر عملى را که شایسته نباشد, سنّت قرار نمى دهد. اگر گفته شود این عمل نخست نیک بوده و از طرف خداوند امضا گردیده, ولى پس از آن منسوخ شده است, در پاسخ باید گفت: امکان ندارد خداوند عمل نیک را نسخ کند. این عمل, روش و سنّتى جاهلى بود که در میان مسلمانان نیز راه یافته بود و پیامبر(ص) با آن مخالفت مى کرد, چنانکه از نصّ روایت دیگر استفاده مى شود.) الفرقان2/92 3. (یا ایها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمین)21 اى اهل ایمان اگر فاسقى براى شما خبر آورد, خبر او را بدون تحقیق و بررسى تصدیق نکنید. مبادا که ندانسته و از روى ناآگاهى به قومى آسیب رسانید و فرداى آن, از کرده خویش پشیمان شوید. در شأن نزول این آیه دو روایت وجود دارد: یکى از دو روایت به طریق شیعه و سنّى وارد شده است و آن روایتى است که مى گوید: پیامبر (ص), ولیدبن عقبه را به سوى حارث بن ضرار خزاعى فرستاد تا زکاتى را که نزد او گردآورى شده بود, بیاورد. ولید پیش از آن که حارث را ملاقات کند, نزد پیامبر (ص) برگشت و اظهار داشت: حارث از دادن اموال زکات خوددارى کرد و مى خواست مرا به قتل رساند. پیامبر (ص) گروهى را به جنگ حارث فرستاد. بعداً معلوم شد که ولید گزارش دروغ به پیامبر داده و وى حارث را اصلاً ملاقات نکرده است. آن گاه آیه نازل گردید. نویسنده تفسیر الفرقان پس از نقل مشروح این روایت, مى نویسد: (پذیرش حدیث به این صورت که پیامبر به سخن فاسقى اعتماد کرده و گروهى را براى جنگ و قتال با حارث مهیا ساخته باشد, امکان ندارد…. روایت دوم که در تفسیر قمى نقل شده, این است: آیه در باره ماریه قبطیه, مادر ابراهیم نازل شده است. سبب نزول این بود که عایشه به پیامبر (ص) گفت: ابراهیم از نسل تو نیست, بلکه از جریح قبطى است, زیرا وى همه روزه به خانه ماریه وارد مى شود. پیامبر در خشم شد و به امیرالمؤمنین(ع) دستور داد شمشیر را بگیر و سرجریح را نزد من بیاور. امیرالمؤمنین(ع) شمشیر را گرفت و گفت: پدر و مادرم فدایت اى رسول خدا, هر گاه مرا به کارى اعزام دارى بى درنگ عازم خواهم بود, نظر شما چیست؟ از وضع جریح تفحّص و جست وجو کنم یا این که بدون هیچ پرسش و پاسخى دستور شما را عملى سازم؟ پیامبر(ص) فرمود: تحقیق کن. امیرالمؤمنین راه افتاد و از مشربه امّ ابراهیم, بالا رفت. وقتى جریح آن حضرت را با شمشیر آویخته دید, پا به فرار گذاشت و بر درخت خرمایى بالا رفت. على (ع) به او نزدیک شد و گفت: پایین بیا. جریح گفت: یا على از خدا بترس. در این جا کسى نیست. من آلت تناسلى ندارم. سپس کشف عورت کرد و معلوم شد که راست مى گوید. على (ع) جریح را نزد رسول خدا (ص) آورد. پیامبر از او پرسید به چه دلیل به خانه ماریه رفت و آمد مى کند. جریح گفت: یا رسول اللّه (ص) طائفه قبط دوست دارند مردى در امور منزل خدمتکار باشد… از طرف دیگر, قبطیها جز با قبطى انس نمى گیرند, از این جهت پدر ماریه قبطیه مرا فرستاد تا نزد او باشم و خدمت کنم. پس نازل شد: (ان جائکم فاسق…). در پى نقل این روایت مى نویسد: (این حدیث به حسب ظاهر, مضطرب است, زیرا به پیامبر(ص) نسبت مى دهد که مجرد شهادت زنى را ملاک داورى قرار داده و براساس آن, تصمیم به قتل انسان بى گناهى گرفته است. خطاب این آیه شامل پیامبر نمى شود, زیرا جمله: (الذین آمنوا) نظر به مؤمنان دارد. علاوه براین, در آیه نتیجه پذیرش خبر فاسق, (ندامت و پشیمانى بر حرکت جاهلانه) دانسته شده است و این از شأن پیامبر(ص) دور است; پیامبرى که (لاینطق عن الهوى, ان هوالا وحى یوحى). بنابراین, هیچ یک از دو روایت, چه روایت مربوط به ولید و چه روایت عایشه, قابل تصدیق نیست.) الفرقان26ـ27/230
ج. نقد سبب نزول یا حقایق تاریخى
(یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکاری…)22 در سبب نزول آیه, روایات متعارض و گوناگونى نقل شده که هر یک آیه را مربوط به شخصى مى داند: (الدرالمنثور (165/2) از عکرمه در سبب نزول آیه روایت کرده است که روایت در باره ابوبکر, على, عبدالرحمن بن عوف و سعد نازل شده است که براى ایشان غذایى پخت و شرابى نیز مهیا ساخت. آنان غذا را خوردند و شراب را آشامیدند. آن گاه نماز مغرب را به امامت على به جاى آوردند. على به هنگام قراءت سوره کافرون گفت: لیس لى دین و لیس لکم دین, پس نازل شد: (یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکارى). در همان منبع روایت دیگرى از على (ع) نقل شده است که مى گوید: عبدالرحمن بن عوف براى ما غذایى آماده کرد و از ما دعوت به عمل آورد و شرابى نیز به ما نوشانید. وقت نماز فرار رسید. مرا به امامت نماز انتخاب کردند و من سوره کافرون را این گونه خواندم: قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون. در پى این جریان آیه: (یا ایها الذین آمنو…) نازل شد. در همین باره, روایت دیگرى نیز در الدرالمنثور نقل شده است که نماز جماعت را به امامت عبدالرحمن خواندند.) الفرقان در پایان, پس از یادکرد این روایات متعارض, مى نویسد: (تعارض روایات در باره شخصى که امام قرار گرفت و نیز این واقعیت که امثال ابوبکر و عمر اشخاصى نبودند که على (ع) را به امامت نماز انتخاب کنند, این تهمت را که براى هتک حرمت على (ع) ساخته شده است, براى همیشه به گورستان تاریخ مى سپارد.) الفرقان5ـ6/79 مقصود مؤلف این است که: اولاً روایات سبب نزول از ناحیه دلالت و تعیین این که چه شخصى در آن جریان, امام جماعت قرار گرفت, با یکدیگر تعارض دارد و چون هیچ کدام بر دیگرى ترجیح ندارد, قانون و قاعده باب تعارض ایجاب مى کند که تمام روایات از درجه اعتبار ساقط شوند و هیچ یک حجت شرعى نیست. ثانیاً شواهد تاریخى وجود دارد که ابوبکر و عمر هر یک, چه از نظر سنّى و چه از نظر عرفى و دینى, خود را بر على (ع) مقدّم مى دانستند. با وجود این, چگونه در نماز جماعت به على اقتدا مى کردند, زیرا خود این عمل, دلالت ضمنى بر اعتراف آنان به اولویت و افضلیت على(ع) داشت و آن دو به چنین چیزى تن نمى دادند.
مرجّحات سبب نزول
کم نیست مواردى که روایات سبب نزول, در تعیین سبب و حادثه اى که موجب نزول آیه و یا سوره اى شده است, اختلاف و تعـارض دارند. هریک از مفسّران, شیوه مخصوصى را در برابر این روایات ناسازگار اتخـاذ کرده اند. بعضى تمامى آنهـا را بدون اظهار نظر نقل کرده و بعضى از مجموع آنها صرف نظر کرده اند و برخى به جست وجوى برترى یکى از روایـات پرداخته اند. نویسنده تفسیر الفرقان در شمار سومین گروه است. از جمله, سازگارى یک سبب نزول با مفهوم آیه, باعث برترى آن بر دیگر روایات شناخته شده است: در سبب نزول آیات 88 و 99 سوره نساء, چهار روایت سبب نزول نقل شده و مورد داورى قرار گرفته است که ما روایت اول و چهارم را مى آوریم: (الدرالمنثور (190/2) از زیدبن ثابت روایت کرده است که رسول خدا به قصد غزوه احد حرکت کرد. گروهى که با وى از مدینه به قصد جنگ خارج شده بودند, از میانه راه برگشتند. اصحاب پیامبر(ص) در باره این گروه دو گونه قضاوت کردند. دسته اى گفتند: آنان را مى کشیم. دسته دیگر گفتند: نه,چنین کارى نباید انجام شود. پس آیه نازل شد: (فما لکم فى المنافقین فئتین…) از طریق اصحاب امامیه, چنانکه در تفسیر مجمع البیان آمده, از امام باقر (ع) نقل شده که آیه در باره قومى نازل شده است که از مکّه به مدینه آمدند و اظهار ایمان و اسلام کردند. آنان دو باره به مکّه باز گشتند و چون وضع مدینه را وخیم پیش بینى مى کردند, در مکه اظهار شرک کردند. آنان اموالى از مشرکان گرفتند و به سمت یمامه به قصد تجارت, راه افتادند. وقتى خبر به مسلمانان رسید, تصمیم گرفتند به جنگ آنان بروند. در این باره کار به اختلاف کشید و بعضى مخالفت کردند که نباید با آنان جنگید چون مؤمن هستند. دیگران مى گفتند: آنان مشرکند, پس باید بجنگیم, تا این که آیه نازل شد:(فما لکم فى المنافقین…) نویسنده الفرقان به دنبال این روایت مى نویسد: (جمله: (اظهروا الشرک); که در روایت اخیر آمده است, با منافق توصیف شدن آنان در آیه سازگار نیست و نیز عبارت (حتى یهاجروا) که در آیه آمده است, دلیل براین است که ایشان هنوز مهاجرت نکرده بودند و حال این که روایت مى گوید آنان مهاجرت کردند,ولى دو باره به مکّه باز گشتند. بنابراین, روایتى که مى گوید آیه در باره متخلّفان او غزوه نازل شده, مورد تأیید و تصدیق است.) الفرقان5ـ6/227ـ228
پرهیز از تعصّب و قشرى گرى
چنانکه نویسنده الفرقان خود اظهار داشته و بر آن تأکید کرده, وى در مقام نقد و تحلیل روایات اسباب نزول, دید بى طرفانه و دور از تعصب را که شایسته یک پژوهشگر و محققّ است, حفظ کرده و از دخالت دادن گرایش شیعى خویش در ردّ و یا قبول روایات, دورى گزیده است. وى مى نویسد: (شیوه ما در تفسیر الفرقان این نیست که آیات را بر اساس گرایش به مذهب مخصوصى تفسیر کنیم و بر قرآن, چیزى را که قابل حمل نیست, حمل کنیم. ما قرآن را پیراسته و مجرّد از هر امرى در نظر مى گیریم و از آن استنباط مى کنیم; چه این که موافق مذهب ما باشد یا مخالف.) الفرقان1ـ2/237 وى در عمل و جریان تفسیر نیز نشان داده است که بر این گفته و موضع خویش ثابت مانده و روایتى را که با ملاکهاى پذیرفته شده نزد وى موافق نیست, چه راوى و منابع آن شیعى باشد یا سنّى و چه در مقام تثبیت عقاید موافق شیعه باشد یا موافق گرایشهاى اهل سنّت, آن روایت را رد مى کند: در ذیل آیه: (ومن اظلم ممن افترى على اللّه کذباً…)23 مى نویسد: (تفسیر نور الثقلین, از تفسیر قمى, از پدر قمیّ, از صفوان, از ابن مسکان, از ابى بصیر, از امام صادق روایت کرده است که گفت: عبداللّه ابن سعدبن ابى سرح, برادر رضاعى عثمان بود که اسلام آورد و به مدینه هجرت کرد. وى خط زیبایى داشت, هرگاه وحى نازل مى شد, پیامبر به او املاء مى کرد و او مى نوشت. پیامبر(ص) وقتى به او مى گفت بنویس: (سمیع بصیر), او مى نوشت: (سمیع علیم) و اگر مى گفت بنویس: (واللّه بما تعملون خبیر) مى نوشت: (واللّه بما تعملون بصیر) و بین (تاء) و (یاء) فرق نمى گذاشت. پیامبر(ص) نیز مى گفت آنها یکى هستند, اشکالى ندارد. پس از زمانى, عبداللّه از اسلام برگشت و مرتد شد. او به مکه باز گشت و براى قریش مى گفت: قسم به خداوند, محمّد نمى داند چه مى گوید. آنچه او مى گوید, من نیز مثل او مى گویم. بنابراین, من مانند آنچه او نازل مى کند, نازل مى کنم. در این باره خداوند بر پیامبرش نازل کرد: (و من اظلم ممّن کذب…) زمانى که مکّه فتح شد, پیامبر(ص) دستور قتل سعد را صادر کرد. پیامبر (ص) در مسجد نشسته بود که عثمان دست سعد را گرفته بر پیامبر(ص) وارد شد و گفت: اى رسول خدا! او را ببخشید. پیامبر (ص) سکوت کرد. عثمان دوباره حرفش را تکرار کرد, پیامبر سکوت کرد. عثمان بار سوم تقاضاى عفو کرد. پیامبر فرمود: او را به تو بخشیدم. وقتى پیامبر(ص) در جمع اصحاب خویش قرارگرفت, فرمود: من نگفته بودم هر کس از شما سعد را دید, بکشد. مردى از اصحاب عرض کرد: چشم من به طرف شما بود که اشاره اى بکنید تا من بلافاصله او را بکشم. پیامبر فرمود: انبیا کسى را با اشاره نمى کشند. در نتیجه, سعد جزء طلقا و آزاد شده ها قرار گرفت.) الفرقان6ـ7/44 نویسنده الفرقان پس از نقل این روایت و روایات دیگرى قریب به همین مضمون, مى نویسد: (از چیزهایى که عقل را به حیرت وا مى دارد, این است که چنین روایاتى را در کتابهاى تفسیر و غیر تفسیر نقل مى کنند و محتواى آن را تصدیق مى کنند! بدون در نظر داشتن حرمت قرآن و پیامبر و یا تدبّر در محتواى آن. چنین است که اسلام به روایتهاى ساخته و پرداخته ذهنهاى بیمار مبتلا گشته است; روایاتى که به صرف نقل, مورد قبول واقع شده, در حالى که مخالف صریح کتاب الهى هستند; کتابى که ناطق به حق است. از این رو, به ضرورت قطعى در مى یابیم که به هیچ روایتى, چه شیعى یا سنّى, اعتماد نکنیم, مگر این که قرآن آن را تصدیق کند و ردّ نکند.) الفرقان7/146 کیفیت نقل اسباب نزول در الفرقان (گزارشى یا تفصیلى) در تفسیر الفرقان قریب 90% موارد نقل اسباب نزول به صورت گزارش و نقل ساده آورده شده و نقد و تحلیلى در آنها صورت نگرفته است. و حدود 10% از روایات اسباب نزول, مورد نقد و ارزیابى قرار گرفته اند. این نکته را شاید بتوان چنین توجیه کرد که نویسنده الفرقان در موارد متعدّد تفسیر خویش, معیارهاى کلّى قبول روایت را بیان داشته و تطبیق آن را به خواننده واگذار کرده است.عامل دیگر, همان گونه که پیشتر گذشت, اهمیّت ندادن مفسّر به این روایات است. جاى دادن روایات اسباب نزول در حاشیه مباحث تفسیرى, خود نشاندهنده بى اعتنایى مفسّر به این روایات است. بلى باید یاد آور شد که روایات تفسیرى (روایات سبب نزول و غیر آن) در بیشتر موارد به گونه اى مشروح و مفصّل بدون کمترین تلخیص و یا حذف, بیان شده است, مگر این که در یک زمینه چند روایت با راههاى گوناگون ولى مضمون و محتوایى واحد وجود داشته باشد که در این صورت, یک روایت را نقل و اشاره مى کند که این روایت به طرق دیگر و در منابع دیگر نیز ذکر شده است. بر این اساس, از حدود سیصد مورد نقل اسباب نزول در تفسیر الفرقان, تنها چهارده روایت به صورت اجمالى آورده شده است.
میزان توجه به نام روایتگران سبب نزول
روش الفرقان بر این است که هنگام نقل روایت, تنها نام روایتگر نخست را که از صحابه, تابعان یا ائمه معصومین(ع) هستند, مى آورد و نیز منبع یا منابعى که روایت در آنها ذکر شده است, امّا افراد سلسله سند را یکایک نام نمى برد. منابع تفسیر الفرقان درنقل اسباب نزول تفسیر الفرقان دربیشتر موارد, روایات تفسیرى و روایات اسباب نزول را از دو کتاب: الدرالمنثور سیوطى و تفسیر نورالثقلین نقل کرده و در موارد اندک نیز از منابع دیگر سود جسته است; مانند: تفسیر طبرى, تفسیر برهان, تفسیر مجمع البیان, احقاق الحق, تفسیر کبیر و….
پی نوشت ها
________________________________________
1. اعراف/17. 2. شورى/10 3. محمد صادقى, الفرقان فى تفسیر القرآن, (چاپ دوم: قم, اسماعیلیان, 1408ق), 1/16ـ19. 4.إسراء/47 5. نساء/43. 6. انعام 52/. 7. مائده / 51 ـ 53. 8. نساء 64/. 9. مائده/108. 10. آل عمران/59. 11.آل عمران/165. 12. بقره/158. 13. بقره/219. 14. بقره/189. 15. جن/1ـ8. 16. آل عمران/113. 17. بقره/106. 18. أعلى/6. 19. انعام/93. 20. بقره/189. 21. حجرات/6. 22. نساء/43. 23. انعام/93.
i