۱.
توصیفات کیفی در خصوص چیستی اقتصاد تطوری (تکاملی) و نیز دلالت های مختلف آن باعث شده است تا برداشت های مختلف و احیانا متضادی در این حوزه مطرح شود. این تکثر برداشت هم در حوزه چیستی اقتصاد تطوری و هم در خصوص دلالت های خاص آن در سیاست های حوزه علم و فناوری مشهود است. به منظور مفهوم پردازی مناسب از محتوای کیفی موجود و استخراج دلالت های سیاستی رویکرد تطوری درحوزه علم وفناوری، استراتژی طراحی و تحلیل تماتیک در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته است. کدبندی، استخراج مفاهیم و طراحی تم ها به تحلیل دولایه ای در این خصوص منجر گردید. در لایه اول چیستی اقتصاد تطوری و در لایه دوم دلالت های سیاستی آن در حوزه علم و فناوری مورد توجه قرار گرفته است. در انتهای مقاله نیز مبتنی بر همین تحلیل تماتیک دولایه ای در خصوص اقتصاد تطوری و خردمایه های سیاستی آن، شبکه تماتیک دلالت های سیاستی حوزه علم، فناوری و نوآوری مبتنی بر اقتصاد تطوری استخراج شده است. طرح کلان ارائه شده در این مقاله ضمن ارائه ملاک تمایز در خصوص برداشت های مختلف، مبادی و خردمایه های اصلی سیاست گذاری علم و فناوری در رویکرد تطوری را نشان داده و فهم دلالت های مشترک و غیر مشترک سیاستی را تسهیل می نماید.
۲.
در هر جامعه ای مجموعه ای از نهادها و سازکارها با موضوع نخبگی و نخبگان ارتباط و تعامل دارند، که در مجموع شکل دهنده یک نظام نخبگانی هستند. نظام نخبگانی در مجموع لازم است تا برخوردار از کارکردهای 1) شناسایی، 2) جذب، 3) هدایت، اعم بر آموزش و پرورش، 4) به کارگیری، 5) حمایت، 6) تکریم، 7) الگوسازی و 8) نگهداشت باشد. هر یک از کارکردها بر اساس فهم و ادراکی از مفهوم نخبگی و نخبه در سطح جامعه عملیاتی می شود. پس این درک عمومی از مفاهیم است که نهادها، ارتباطات میان آنها و ماموریت های آنان را شکل می دهد. اما رشد و توسعه فهم مبتنی بر مطالعات و تجربیات، بازنگری در این مفاهیم بنیادی را ضروری می سازد. در این مقاله بر پایه یک تحلیل سیستمی به بازاندیش در مفهوم نخبه و نخبگی اقدام شده است. نتایج مطالعه نشان می دهد که اصلی ترین مشکل در رویکردهای مربوط به نظام نخبگانی، ناشی از فهم متداول از واژه نخبه است، که عمدتا مبتنی بر تیزهوشی و نهایتا استعداد درخشان استوار شده است و به سایر جنبه های نخبگی یعنی خبرگی و کنشگری اجتماعی توجهی نشده است.
۳.
هدف از این مقاله معرفی و مقایسه دو رویکرد اصلی در فلسفه علم است. رویکرد نخست که مدعی اصلی فلسفه علم است و هنوز هم نگرش رایج و اصلی در شناخت شناسی علم محسوب می شود عبارت از "فلسفه تحلیلی علم" است. اما "فلسفه قاره ای علم" نگرشی دیگر است که به موازات نسخه تحلیلی و در فضایی کاملا متفاوت و حتی گاه متناقض با رویکرد تحلیلی به موضوع علم پرداخته است. در این مقاله ضمن معرفی کلی فلسفه قاره ای علم که اصطلاحی کم و بیش نوین در شناخت شناسی علم محسوب می شود و بیان برخی انگیزه ها و مقاصد متنوع در پرداخت قاره ای، به یک مقایسه کلی بین این دو نگرش پرداخته شده است. ترتیب کار از این قرار است که ابتدا فلسفه تحلیلی علم معرفی و سپس بدیل قاره ای آن و چرایی ظهور آن در برابر رقیب تحلیلی شرح داده می شود و در نهایت مقایسه ای بین برخی مولفه های اصلی دو رویکرد صورت می گیرد.
۴.
انتقال دانش و فناوری از دانشگاه به صنعت به کمک شرکت های زایشی، راهکاری است که نزدیک به یک دهه در ایران پیاده سازی شده و به نظر می رسد تا به امروز خروجی های آن، نتوانسته موجب شکل گیری جنبشی اساسی در سطح صنعت شود. در این مقاله تلاش شده تا با بررسی عمیق وضعیت شرکت های تازه-تأسیس فناوری محور دانشگاهی1، به مدلی برای شناخت بهتر فرآیند رشد این نوع شرکت ها و پاسخ گویی به سه سوال اساسی دست یافته شود: 1) چگونه می توان این نوع شرکت ها را با رویکردی تجاری دسته بندی نمود، 2) این نوع شرکت ها برای رسیدن به موقعیتی پایدار چه مراحلی را طی می کنند و 3) در هر یک از این مراحل با چه عواملی روبرو هستند. در این مقاله ضمن ارائه یک تقسیم بندی جدید از این شرکت ها، با تکیه بر روش تحقیق نظریه بنیادین و مصاحبه های عمیق با 20 نفر از مدیران عامل و اعضای هیأت مدیره 14 شرکت به همراه برخی از مسئولین و مدیران مرکز رشد فناوری های پیشرفته دانشگاه شریف، مرکز رشد و پارک علم و فناوری دانشگاه تهران، در نهایت به مدلی 7 مرحله ای به همراه عوامل اثرگذار بر فرآیند رشد در هر مرحله دست یافته شد.
۵.
رویکرد نظام های نوآوری در دو دهه اخیر با سرعت و در یک گستره جهانی تبدیل به ابزاری برای مطالعه فرایندهای نوآورانه و چارچوبی برای سیاست گذاری در قلمروهای علم، فناوری و نوآوری گردیده است. این در حالی است که پرسش ها و تردیدهایی در باب ارزش علمی و بنیاد معرفت شناسانه این رویکرد، گاه و بیگاه در منابع مطرح می گردد و پاسخ درخوری نمی یابد. در مقاله حاضر تلاش می کنیم تا آن پرسش ها و تردیدها را در مرکز توجه قرار دهیم و پاسخ هایی روشن برای آنها فراهم آوریم. برای این منظور مطالعه ای معرفت شناختی بر روی ماهیت و سیر تکاملی رویکرد نظام های نوآوری انجام می دهیم. نقطه اتکاء اولیه ما در این مطالعه، طبقه بندی نُه سطحی پاول تاگارد از اصناف تغییر مفهومی در یک انقلاب علمی و فلسفه پشتیبان آن طبقه بندی است. این چارچوب نظری را برای ارائه تحلیلی از انواع و درجات توسعه مفهومی در خلال نضج گیری رویکرد نظام های نوآوری مورد استفاده و آزمون قرار می دهیم. تحلیل های ما نشان می دهند که ظهور نظام های نوآوری و قد علم کردن این رویکرد در برابر نگاه استاندارد در اقتصاد نوآوری نه تنها شامل تقریباً تمام انواع توسعه مفهومی مشخص شده توسط نظریه تاگارد می گردد بلکه تحولاتی ریشه ای تر در اصول معرفت شناسانه و روش شناسانه تثبیت شده، نحوه اولویت بندی مسائل اصلی و شیوه های رایج تبیین و حل مساله را نیز در بر می گیرد.
۶.
مقاله کنونی به ارزیابی نقادانه این نکته اختصاص دارد که آیا می توان برای فرایند نوآوری دستورالعمل ها و الگوریتم هایی پیشنهاد کرد که با استفاده از آنها بتوان به نوآوری در زمینه های مختلف دست یافت. برای این منظور دیدگاه پاول تاگارد که در آثار خود یک منطق پژوهش برای دستیابی به نواوری و توسعه را بسط داده است، مورد بررسی قرار خواهد گرفت. تاگارد از منظر معرفت شناسایی طبیعت گرایانه و با تکیه به تاریخ اندیشه و متاثر از دیدگاه های کواین و کوهن کوشیده است روش شناسی مناسبی برای دستیابی به نوآوری و توسعه پیشنهاد کند. استدلال مقاله آن است که رویکرد تاگارد، و همه کسان دیگری که می پندارند برای نواوری می توان دستورالعمل تجویز کرد، با کاستی ها و نقایص فراوان روبروست و راه به جایی نمی برد. نواوری، تابع قاعده نیست بلکه در زمره ظرفیت و استعدادهای ظاهر شونده قرارداد که متناسب با درجه پیچیدگی نظام های اجتماعی-معرفتی می تواند در آنها ظهور کند. به این اعتبار مناسب ترین راه برای کمک به ظهور این ظرفیت ایجاد "زیست بوم بهینه نواوری" است.