پایان تاریخ
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ویژه نامه مهدویت (ضمیمه رسالت)، دى 84
نویسنده در ابتداى مقاله مىکوشد که، مسئله پایان تاریخى را از دیدگاه نظریهپردازان غربى توضیح و تبیین کند و با این پرسش که چگونگى جریان تاریخى و تبیین غایت و فرجام زندگى بشر، به عنوان جزیى از این جریان هستى به کجا منتهى خواهد شد؛ آغاز مىکند.
وى نظریه و اندیشههاى اندیشمندان غربى چون فوکویاما، هانتینگتون و هگل را در رابطه با پایان تاریخ اینطور بیان مىکند: از نظر هگل، غایت پیشرفت بشر، در گرو حکومت پروسى است. بدین معنى که سیر تاریخ را، به جاى آنکه به آینده فراتابد، در حال پایانپذیر مىداند و در واقع تحول جوامع انسانى پایانپذیر است.
فوکویاما به غایت دموکراسى لیبرال، قائل است که افول زندگى اجتماعى، این اندیشه را تقویت مىکند. وى معتقد است که ما در آینده ممکن است به آخرین انسانها تبدیل شویم، ولى انسانهایى که تنها به آسایش خود مىاندیشند و از هر گونه گرایش به سوى هدفهاى متعالى محرومند. ایشان براین باورند، پایان تاریخ زمانى است که، انسان به شکلى از جامعه انسانى دست یابد که در آن، عمیقترین و اساسىترین نیازهاى بشرى برآورده شود. به اعتقاد فوکویاما، لیبرال ـ دموکراسى ممکن است «نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشرى» و «آخرین شکل حکومت» باشد و در این نظام «پایان تاریخ» را تحقق بخشد... .
نظریه ساموئل هانتینگتون: وى مىگوید: «نظریه من این است که، سرچشمه بنیادى برخورد در این دنیاى نو (پس از جنگ سرد) در درجه نخست، نه عقیدتى یا اقتصادى بلکه فرهنگى خواهد بود». وى معتقد بود که: مشعل رهبرى جهان از نظر سیاسى در قرن آینده، در دست آمریکا و اروپا خواهد بود و احتمالاً مرکز قدرت از آمریکا به فدراسیون اروپا منتقل خواهد شد. پس از آنها ژاپن، چین و روسیه مطرح خواهند بود. پس اگر قرن آینده، قرن آمریکا نباشد به احتمال زیاد قرن اروپا خواهد بود. البته هانتینگتون بعدها با اندیشه اخیرش در خصوص اسلام و مسلمین، فاصله گرفته است تا آنجا که مىگوید: در کتابم به نام برخورد تمدنها گفته بودم بىگمان قصه اسلام یکسره خواهد شد و کار این تمدن به پایان خواهد رسید، اما اکنون پس از مشاهدات و ملموسات دریافتم که نظریه پیشین من در مورد اسلام و تمدن اسلامى ـ که آنرا پایان یافته مىدانستم ـ اشتباه بوده است. من اکنون باور دارم که تمدن اسلامى، تمدن ماندگار و پایاست.
وى پس از بیان این نظریهها، نظر اسلام را در رابطه با پایان تاریخ بررسى مىکند و مىنویسد: «پایان تسلىبخش» در آیینهاى بزرگ جهانى به پس از برآمدن مصلح بزرگ جهانى موکول شده است. اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى است که در آیینها و کیشهاى بزرگ جهان در اسلام، یهودیت، زرتشت، مسیحیت به مثابه یک اصل مسلم قبول شده است و همگى بالاتفاق بشارت و ظهور را که براى غالب بشریت از طرف حضرت پروردگار مأمور است را وعده دادهاند. و این خود برهانى است بر حکمت پروردگار چه آنکه در غیراین صورت روزگار و چرخ و انجم سر به سربازى دردناک و بىسرانجام مىنمود.
هنر و تمدن
جان دیویى/ الهام درخشى
خردنامه، ش 83، 14/10/84
در این مقاله نویسنده به بررسى نسبت میان هنر یک تمدن و فرهنگ آن البته در قالب اخلاقیات آن تمدن تفسیر مىشود، اشاره کرده است. وى مىنویسد: نه انسان بدوى و نه انسان متمدن، هویت هیچ یک ساخت بومى او نیست بلکه بر ساخته از فرهنگى است که وى در آن شرکت مىکند [دارد]. معیار نهایى کیفیت آن فرهنگ، هنرهایى است که در آن نشو و نمو پیدا مىکند.
به باور دیویى، هنر غالبا مورد بدگمانى قرار مىگیرد، زیرا ریشه در آفرینندگى خیالى دارد. اما آفرینندگى و خیالى، خود مورد بدگمانىاند. چرا که ذاتا ویرانگر هستند، به این معنا که تهدیدى دایمى علیه وضع موجود به شمار مىآیند. بنابراین، هنر به یک معناى مهم، در مقابل اخلاقیات قرار مىگیرد، زیرا اخلاقیات به زعم دیویى، اساسا محافظهکار است. بنابراین به ناچار «در قبال مرزهایى که در نهادهاى اقتصادى و سیاسى شکل مىگیرد، واکنش نشان مىدهد».
دیویى نتیجه مىگیرد: به این ترتیب، صرفا هنر است که مىتواند ما را به درک آیندهاى بهتر رهنمون سازد و از اینجا است که تنها در سایه هنر، امکان دستیابى به چنین آیندهاى فراهم مىآید. و هنر جنبهاى از پیشبینى است که در جداول و آمارها نمىگنجد و اشاره دارد به مکانهایى در روابط بشرى که در قاعده و حکم اخلاقى یا هشدار و تدبیر، یافت نمىشوند. اما هنر، عرصه سخن گفتن فرد آدمى با فرد دیگر نیست؛ صرفا با نوع بشر، هنر ممکن است به اشاره حقیقیت را در میان گذارد، که از عمل اندیشه زاییده شود. و چنان که از شلى نقل مىکند، خیال، اصلىترین ابزار خیرات و شر از راه عمل بر غایات، به این تأثیر کمک مىکند.
نویسنده در ابتداى مقاله مىکوشد که، مسئله پایان تاریخى را از دیدگاه نظریهپردازان غربى توضیح و تبیین کند و با این پرسش که چگونگى جریان تاریخى و تبیین غایت و فرجام زندگى بشر، به عنوان جزیى از این جریان هستى به کجا منتهى خواهد شد؛ آغاز مىکند.
وى نظریه و اندیشههاى اندیشمندان غربى چون فوکویاما، هانتینگتون و هگل را در رابطه با پایان تاریخ اینطور بیان مىکند: از نظر هگل، غایت پیشرفت بشر، در گرو حکومت پروسى است. بدین معنى که سیر تاریخ را، به جاى آنکه به آینده فراتابد، در حال پایانپذیر مىداند و در واقع تحول جوامع انسانى پایانپذیر است.
فوکویاما به غایت دموکراسى لیبرال، قائل است که افول زندگى اجتماعى، این اندیشه را تقویت مىکند. وى معتقد است که ما در آینده ممکن است به آخرین انسانها تبدیل شویم، ولى انسانهایى که تنها به آسایش خود مىاندیشند و از هر گونه گرایش به سوى هدفهاى متعالى محرومند. ایشان براین باورند، پایان تاریخ زمانى است که، انسان به شکلى از جامعه انسانى دست یابد که در آن، عمیقترین و اساسىترین نیازهاى بشرى برآورده شود. به اعتقاد فوکویاما، لیبرال ـ دموکراسى ممکن است «نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشرى» و «آخرین شکل حکومت» باشد و در این نظام «پایان تاریخ» را تحقق بخشد... .
نظریه ساموئل هانتینگتون: وى مىگوید: «نظریه من این است که، سرچشمه بنیادى برخورد در این دنیاى نو (پس از جنگ سرد) در درجه نخست، نه عقیدتى یا اقتصادى بلکه فرهنگى خواهد بود». وى معتقد بود که: مشعل رهبرى جهان از نظر سیاسى در قرن آینده، در دست آمریکا و اروپا خواهد بود و احتمالاً مرکز قدرت از آمریکا به فدراسیون اروپا منتقل خواهد شد. پس از آنها ژاپن، چین و روسیه مطرح خواهند بود. پس اگر قرن آینده، قرن آمریکا نباشد به احتمال زیاد قرن اروپا خواهد بود. البته هانتینگتون بعدها با اندیشه اخیرش در خصوص اسلام و مسلمین، فاصله گرفته است تا آنجا که مىگوید: در کتابم به نام برخورد تمدنها گفته بودم بىگمان قصه اسلام یکسره خواهد شد و کار این تمدن به پایان خواهد رسید، اما اکنون پس از مشاهدات و ملموسات دریافتم که نظریه پیشین من در مورد اسلام و تمدن اسلامى ـ که آنرا پایان یافته مىدانستم ـ اشتباه بوده است. من اکنون باور دارم که تمدن اسلامى، تمدن ماندگار و پایاست.
وى پس از بیان این نظریهها، نظر اسلام را در رابطه با پایان تاریخ بررسى مىکند و مىنویسد: «پایان تسلىبخش» در آیینهاى بزرگ جهانى به پس از برآمدن مصلح بزرگ جهانى موکول شده است. اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى است که در آیینها و کیشهاى بزرگ جهان در اسلام، یهودیت، زرتشت، مسیحیت به مثابه یک اصل مسلم قبول شده است و همگى بالاتفاق بشارت و ظهور را که براى غالب بشریت از طرف حضرت پروردگار مأمور است را وعده دادهاند. و این خود برهانى است بر حکمت پروردگار چه آنکه در غیراین صورت روزگار و چرخ و انجم سر به سربازى دردناک و بىسرانجام مىنمود.
هنر و تمدن
جان دیویى/ الهام درخشى
خردنامه، ش 83، 14/10/84
در این مقاله نویسنده به بررسى نسبت میان هنر یک تمدن و فرهنگ آن البته در قالب اخلاقیات آن تمدن تفسیر مىشود، اشاره کرده است. وى مىنویسد: نه انسان بدوى و نه انسان متمدن، هویت هیچ یک ساخت بومى او نیست بلکه بر ساخته از فرهنگى است که وى در آن شرکت مىکند [دارد]. معیار نهایى کیفیت آن فرهنگ، هنرهایى است که در آن نشو و نمو پیدا مىکند.
به باور دیویى، هنر غالبا مورد بدگمانى قرار مىگیرد، زیرا ریشه در آفرینندگى خیالى دارد. اما آفرینندگى و خیالى، خود مورد بدگمانىاند. چرا که ذاتا ویرانگر هستند، به این معنا که تهدیدى دایمى علیه وضع موجود به شمار مىآیند. بنابراین، هنر به یک معناى مهم، در مقابل اخلاقیات قرار مىگیرد، زیرا اخلاقیات به زعم دیویى، اساسا محافظهکار است. بنابراین به ناچار «در قبال مرزهایى که در نهادهاى اقتصادى و سیاسى شکل مىگیرد، واکنش نشان مىدهد».
دیویى نتیجه مىگیرد: به این ترتیب، صرفا هنر است که مىتواند ما را به درک آیندهاى بهتر رهنمون سازد و از اینجا است که تنها در سایه هنر، امکان دستیابى به چنین آیندهاى فراهم مىآید. و هنر جنبهاى از پیشبینى است که در جداول و آمارها نمىگنجد و اشاره دارد به مکانهایى در روابط بشرى که در قاعده و حکم اخلاقى یا هشدار و تدبیر، یافت نمىشوند. اما هنر، عرصه سخن گفتن فرد آدمى با فرد دیگر نیست؛ صرفا با نوع بشر، هنر ممکن است به اشاره حقیقیت را در میان گذارد، که از عمل اندیشه زاییده شود. و چنان که از شلى نقل مىکند، خیال، اصلىترین ابزار خیرات و شر از راه عمل بر غایات، به این تأثیر کمک مىکند.