نقد زیستن در جهان کثرت باور (پلورالیسم یا کثرت گرایی روز)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این نوشتار با ذکر شواهد متعدد بر وجود تنوع و تکثر در میان ادیان و مذاهب نتیجه مىگیرد که کثرتگرایى در دین یک ضرورت عینى است که باید آنرا پذیرفت.متن
شرق، ش 329، 10/8/1383
دین را امروزه به هر نگاه قدسى و رازورزانه به جهان، تقلیل دادهاند حال این نگاه قدسى به دنیا و مافیها مىتواند تک خدایى و یا حتى گاه بدون خدایى مشخص و متشخص مانند آنچه در بودیسم مىبینیم، سراغ کرد. حال آنکه پیش از این دین را فقط به دینهاى داراى پیامبر و البته وحى محدود مىکردند اما امروزه تعریف رایج آن است که گفتیم. حال با این تعریف باید کثرتگرایى در دین را چون ضرورتى در نظر گرفت.
دلایل اعتقاد به کثرتگرایى را مىتوان اینگونه صورتبندى کرد:
1ـ اگر به اطراف خود نگاهى اجمالى بیفکنیم انسانهایى را با عقاید و مذاهب گوناگون مىیابیم. چنانکه در مسیحیت بیش از ده شاخه و در اسلام تا قرن چهارم و پنجم تا هفتاد و دو فرقه را نام بردهاند. البته هر یک از این شعب و فرقهها خود نیز به دستهها و گروههاى کوچکتر هم تقسیم مىشود.
2ـ تاریخ مذاهب و ادیان نشان مىدهد که درست بعد از، از بین رفتن پیامبران و حتى با وجود این بزرگان در قید حیات و با وجود کتابهاى مقدس گروهها و ادیان از اتحادى که در فلسفه از آن نام مىبرند که تفکیک هر جزء از جزء دیگر امکانپذیر نباشد وجود خارجى نداشته است. بلکه چنانکه مىبینیم ادیان به گروهها و فرق گوناگون و مذاهب کوچکترى بخش شدهاند مثلاً یهودیان با اینکه دین بسیار بستهاى هم دارند زیرشاخههاى مختلفى را هم به جهان عرضه داشتهاند و یا مسیحیت که از «پل تلدیس» که جزء نزدیکترین افراد به مسیح و از مهمترین شارحان انجیل است گرفته تا امروز پیوسته تقسیم شده و گروههاى کوچکترى را به وجود آورده است؟
مثلاً پروتستان، ارتدوکس، پیوریتن، ژاکوبن، یسوعیان و... .
3ـ در طول تاریخ همه فرقهها به کتب مقدس و حتى به فرمودههاى پیامبران استناد کردهاند. چنانکه اشاعره و معتزله دو نحله اصلى اسلام هم به آیات شریفه قرآن مجید استناد مىکنند ولى هر دو، آیات را چنانکه مىفهمند و با توجه به آرا و اندیشه خود تبیین مىکنند و توضیح مىدهند و حتى در بین این دو فرقه زیرشاخههاى دیگرى هم داریم براى مثال در بین اهل تسنن مذاهب چهارگانه را مشاهده مىکنیم و در تشیع نیز مذاهبى چون زیدیه، اسماعیلیه و دوازده امامى به چشم مىخورد. درست است که همه این گروهها در اصل از یک ریشه تبعیت مىکنند و به یک متن و کلام استناد مىکنند اما نکته این است که با هم اختلافات و تفاوتهایى دارند و این اختلافات از تفسیر و قرائت کتب مقدس به دست آمده است.
4ـ همان طور که گفتیم مذاهب و فرق مسیحیت به انجیل و نوشتههایى که در طول تاریخ به دست آنها رسیده ارجاع مىدهند و همه آنها نیز گروههاى مقابل را به کج فهمى و انحراف از متون مقدس متهم مىکنند و براى اثبات حرف و حقانیت خود قرنهاست که مىنویسند و مجادله مىکنند ولى آنچه مىبینیم این است که هنوز هیچ یک از این گروهها قادر به اقناع طرف مقابل نشدهاند. چرا؟
5ـ هر فرقه و گروهى دیگر مذاهب و کیشها را به نداشتن عقل و بهکار نگرفتن خود و تعقل، متهم و منسوب مىکنند. از طرف مقابل هم فرق رودررو استدلال مىکنند که اتفاقا عقل این است که ما مىگوییم و این شما هستید که تعقل را به هیچ مىگیرید و شیطان را رهنماى خود قرار داده، منحرف شدهاید. این اتهامها و ناسزاگویىها و قال و مقالها قرنهاست که تداوم داشته و ما هم اکنون نیز مىبینیم که هر دو گویى راست گفتهاند بدون اینکه سخن کاملى ارائه داده باشند و طرف یا طرفهاى خود را به صحت و کمال فرقه خود قانع کرده باشند.
6ـ اگر کسى حجت بیاورد که طرف مقابل، عقل را به نفع خود تفسیر مىکند و یا اینکه شیطان در جلد او نفوذ کرده و یا هوا و هوس نمىگذارد که آیین حق را بپذیرند، درست دقیقا این فرقه در مقابل نیز مىتواند همین اتهامها را متوجه رقیب کند.
7ـ با وجود این جنگ و جدالها و با وجود تلاشها براى نزدیکى این فرق و گروهها هنوز مذاهب گوناگون وجود دارند و به حیات خود ادامه دادهاند و این جنگ و جدالها و خونریزىها و نوشتههاى گوناگون هنوز هم ادامه دارد.
8ـ اگر حق و حقیقت و دین راستین و کیش و آیین ناب به صورت صاف و پوست کنده و روشن وجود مىداشت نمىبایست شاهد چنین اختلافها و تفاوتها در یک دین باشیم و نمىباید این فرق، خود را از رسیدن به حقیقت روشن و آشکار محروم مىکردند. شاید حق مانند طلا و جواهر است و در معادنى وجود دارد که به گل و کثافت و لجن آمیخته شده است. لذا هر گروه و فرقهاى تلاش مىکند خود را از کاویدن و کوشش براى رسیدن به این طلا محروم نکند اما این تلاش و کوشش از راههاى مختلف صورت مىگیرد لذا افکار و اندیشهها و فرق و مذاهب مختلفى را شاهد هستیم که هر یک به قدر توان خود مىکوشند و البته خداوند نیز از هر کسى به اندازه وسع و توانش بازخواست مىکند.
اشاره
وجود ادیان و مذاهب مختلف در تاریخ تکون بشرى، امرى غیرقابل انکار است. از گذشتههاى دور، اینگونه بوده است که هر کس خود را وام دار مکتبى خاص و اعتقادى ویژه مىدانسته و در پیروى از آن اهتمام داشته و از حریم آن مصرانه دفاع مىکرده است. همین رویه اعتقادى امروزه نیز در بین ابناء بشر، جارى و سارى است. وجود ادیان و مذاهب مختلف الاهى و غیرالاهى، جاى تردید ندارد. اما آنچه امروزه به عنوان یک مسئله اساسى در مباحث دینشناسى مطرح و قابل توجه است مسئله رستگارى انسان است و اینکه آدمى از چه طریقى مىتواند به رستگارى و سعادت ابدى دست یازد. آیا هر یک از فرق و مذاهب کلامى، مىتواند انسان را به سر منزل مقصود یعنى رستگارى ابدى، رهنمون سازد. به دیگر عبارت آیا انسان مىتواند در پیروى از هر یک از این مرامهاى اعتقادى، رستگارى خود را بازیابد یا خیر. بحث تکثرگرایى دینى که امروزه جامعه غربى را در نوردیده و به برخى جوامع اسلامى نیز سرایت کرده است، در واقع عنوان پاسخى براى پرسش یاد شده هست. کسانى مانند «جان هیک» که از طراحان و یا مروّجان پلورالیسم دینى است، قائل به رستگارى انسان در ظل توجه به هر یک از ادیان و مذاهب مختلف است و البته این رویکرد مبتنى بر برخى از مؤلفههاى معرفتشناختى است که به عنوان مبناى اصلى آن، تلقى مىگردد که در جاى خود قابل تأمل و سنجش جدّى است. در مقابل، افرادى نتوانستهاند چنین رویکردى را بپذیرند و آنرا از حیث مبانى معرفتشناختى دچار آسیبهاى جدى دانستهاند که در مواردى به تجویز پارادوکسهاى بدیهى انجامیده است. اینان با ارائه ادلهاى، رستگارى را در هر زمانى منحصر به دینى خاص دانستهاند.
غرض نویسنده محترم اثبات تکثرگرایى دینى و اختلاف ادیان و مذاهب در جوامع بشرى است. ایشان بر آن است تا اثبات کند کثرتگرایى در ادیان و مذاهب امرى غیرقابل انکار است و دلایلى هم در این خصوص ذکر مىکند. البته هر چند به صورت ضمنى و نه تصریح، به حق و حقانیت این ادیان و مذاهب مختلف اشارهاى کرده است. اما چنانکه گذشت وجود ادیان و مذاهب مختلف، امرى نیست که محتاج به اثبات باشد؛ زیرا وقوع آن خود استوارترین دلیل بر وجود آن است. آنچه در بحث پلورالیسم دینى مطرح و مهم است، نتیجه و مآل آن است که با وجود این همه عقاید، ادیان و مذاهب گوناگون، رستگارى انسان در ظل توجه به کدام یک حاصل است؛ به همه آنها یا یکى و یا چند تا از آنها؟ جان هیک و اتباع او وقتى این بحث را طرح مىکنند در پى آن هستند که از طریق هدایت گرى همه ادیان و مذاهب، رستگارى را از طریق همه آنها براى انسان به اثبات رسانند و البته مخالفین هم با نفى ادله و مبانى آنها، و ارائه ادله، خلاف آنرا اثبات مىکنند. بنابراین، وجود ادیان و مذاهب مختلف امرى غیرقابل انکار و بدیهى است و نیاز به ارائه دلیل براى اثبات آن نیست. سواى آنکه طرح خود این بحث ذاتا و بدون در نظر داشتن اثرات دین پژوهانه آن، مفید فایده آن چنانى هم نخواهد بود. چنانکه عمده ادله نویسنده در راستاى اثبات نفس تکثرگرایى دینى است نه امرى زاید بر آن، که در عین حال توجه و تأمل در این ادله حتى با تسلم اینکه ایشان در پى اثبات حقانیت همه ادیان و مذاهب بوده است، خالى از فایده به نظر نمىرسد.
وى در سه دلیل اول که همه آنها هم در واقع یک مطلب بیش نیست، فقط اثبات کثرتگرایى دینى را دنبال کرده است همان امرى که نیاز به اثبات ندارد و فایدهاى بر آن مترتب نیست؛ زیرا کسى در وجود چنین ادیان و مذاهب مختلف تردیدى ندارد و نیز در ادله سه گانه اثرى از نتیجه و مآل این تکثرگرایى دینى که رستگارى و عدم آن باشد که خاستگاه و منشأ پیدایش اصل بحث پلورالیسم دینى است. دیده نمىشود و در دلیل چهارم، پنجم و ششم اشارهاى دارند به اینکه این گروههاى مختلف هر یک خود را حق مىدانند و دیگرى را باطل.
اما مراد نویسنده در فقرات یاد شده، از شفافیت لازم برخوردار نیست، آیا ایشان در پى آن است تا از طریق اعتبار بخشیدن به ادعاها، اختلافات و اتهامات گروههاى مختلف اعتقادى نسبت به یکدیگر، اعتقادات همه آنها را از اعتبار ساقط کرده، پیروان را در وادى تحیر و نسبیتگرایى معرفتى رها سازد یا در پى آن است تا از این طریق، همه آنها را از حقانیت بهرهمند کرده و به نتایج پلورالیسم دینى منتهى گردد. در هر صورت توجه به نکات ذیل در این خصوص ضرورى است.
صرف اختلافات و اتهامات گروههاى مختلف اعتقادى، ذاتا، نه دلیل حقانیت مدعیان است ونه برهانى بر ابطال عقاید متهمان اینکه هر کس خود را حق بداند و دیگرى را باطل، عقیدهاى را مستند به عقل بکند و دیگرى را به شیطان و انحراف از برهان عقلى و... مؤونهاى دربرندارد. آنچه مهم است اثبات ادعاست که براى طرفین لازم است. اگر مراد وى از طرح سه دلیل یاد شده، عدم اعتبار تمامى آرا و عقاید مختلف است، باطل بودن چنین امرى بدیهى است؛ زیرا صرف اتهام و یا انکار عقیدهاى دلیل بر ابطال و فروریختن پیکره آن نیست؛ چنانکه اگر کسى در حکم عقلى «کل از جزء بزرگتر است» تشکیک کرده و یا آنرا انکار کند، دلیل بر بطلان قضیه مذکور نمىگردد. اگر مراد ایشان آن است که به وادى پلورالیسم دینى منتهى گردد یعنى از این بیان که هر فرقه و گروهى نسبت به عقاید خود اصرار داشته و مخالف را به عدم تعقل و... متهم مىکند و هر کدام هم استدلال بر ادعاى خود مىکنند و در عین حال تاکنون هیچ یک از این گروهها قانع نشده و اختلافات و ادعاهاى متضاد همچنان باقى است پس این دلیل بر حقانیت همه آنها است. بیان چنین امرى نیز خالى از وجوه منطقى و عقلانى است؛ زیرا اولاً، صرف اصرار داشتن بر عقیدهاى خاص هیچگاه نمىتواند حقانیت ساز باشد بلکه باید به ادله مبرهن و اسلوب منطقى استدلال مزین گردد. ثانیا، صرف اظهار به دلیل از سوى هر فرقه و گروه در راستاى اثبات مدعاى خویش لزوما مُثبِت حقانیت و یا صدق مدعا نیست بلکه باید مبتنى بر اصول عقلانى و منطقى باشد و در صورتى که هر دو طرف دعوا بر وجود و عدم یک امر که خالى از این دو نیست، ادعاى اقامه برهان عقلى کرده باشند حتما یکى از آنها در طریق استدلال به خطا رفته است و منتهى به اجتماع نقیضین و یا ضدین که مستحیل عقلى است مىگردد پس با تکیه بر صرف اختلاف اعتقادات، نمىتوان حکم به حقانیت و یا صدق همه آنها داد. ثالثا، چه بنابر فرض اول که عدم اعتبار هیچیک از آنها باشد و چه بنابر اعتبار همه آنها، دچار شکاکیت معرفتشناختى خواهیم شد و چنین امرى چیزى جز تحیر و سرگردانى معرفتى در بر ندارد که ممنوع عقلى است.
در دلیل هفتم آمده است: «با وجود این جنگ و جدالها و با وجود تلاشها براى نزدیکى این فرق و گروهها هنوز مذاهب گوناگون وجود دارند و به حیات خود ادامه مىدهند.» به ظاهر، نویسنده وجود و حیات این منازعات را دلیلى بر حقانیت آنها به حساب آورده است درحالىکه هیچ دلیلى ندارد که ادیان و مذاهب و آرا و اقوال باطل به مجرد وجود داشتن متصف به حقانیت گردند و از طرفى جهان از ادیان و مذاهب و آراء و اندیشههاى باطل خالى باشد، بدیهى است چنین امرى نه دلیل بر حقانیت آنهاست و نه جهان لزوما باید از آنها خالى باشد.
نکته مهم و قابل تأملى که در دلیل هشتم آورده شده آن است که این همه اختلافات بین ادیان و مذاهب را ناشى از کتمان بودن حقیقت دین و مبهم بودن آن دانسته است و با یک تشبیه ناشایست، این اختلافات را از آنجا که براى کشف حقیقت مکتوم دینى انجام مىگیرد، موجه و حق جلوه داده است که لازمه آن التزام، به موادى پلورالیسم دینى است که نقد و بررسى مبانى آن مجال دیگرى را مىطلبد.
اولاً: عدم وضوح دین و کتمان بودن حقیقت آن نه دلیل عقلى مساعد دارد و نه با متون دینى هماهنگ است. ممنوعیت عقلى این ادعا از آن جهت است که مستلزم صدور قبیح از خداوند حکیم است. یعنى خداوند انسان را خلق کند و تنها وسیله هدایت و رستگارى او را که دین است، به گونهاى مبهم و غیرشفاف در اختیار او قرار دهد که نتواند از آن بهرهبردارى لازم را در رسیدن به رستگارى داشته باشد و چه بسا در مواردى باعث گمراهى خلق گردد و این امر بر خداوند حکیم قبیح است. عقلاً متون ادیان آسمانى خصوصا قرآن که کتاب شریعت اسلامى است به نص خود قرآن «بَیانٌ لِلنّاسِ»(1) و «تِبْیانا لِکُلِّ شَیْءٍ»(2) هست یعنى این قرآن که کتاب مقدس دین اسلام است و نماد دین است تبیان براى هر امر است و معلوم است تبیان از نوع بیان و انکشاف و شفافیت است نه کتمان و ابهام(3) سواى آنکه ایشان گویى نقش و حضور پیامبران الاهى را در هدایت انسانها و بهرهگیرى آنها از دین به حساب نیاوردهاند؛ زیرا با ارسال رسل، ادعاى هیچگونه ابهامى در انزال کتب مقبول و منطقى نخواهد بود.
ثانیا، شکى نیست که برخى از این عقاید و آراء و خلاصه اختلافات عین گمراهى است (به خصوص در مواردى که دو نظریه بر وجود و عدم یک امر استدلال کنند) حال اگر این اختلافات آرا و مذاهب ناشى از عدم شفافیت دین و روشن نبودن آن باشد پس باید خداوند باعث گمراهى گروهى از بندگان شده باشد و بدتر از آن تجویز گمراهى خلق است از سوى خدا (سبحان اللّه).
ثالثا، لزوما چنین نیست که اختلاف عقاید ناشى از کتمان و ابهام دین باشد، همین اختلافات در فرض شفافیت و به قول ایشان پوست کندهبودن دین نیز مىتواند وجود داشته باشد، آن وقت چه باید گفت؟
رابعا، چنانکه گذشت، تشبیه کردن دین به طلایى که در گل و کثافت معدن مخفى است هم از نظر عقلانى ممنوع و هم از نظر تدین، ناشایست است؛ چرا که وقتى دین به عنوان نور هدایتگر،(4) هادى انسان به سوى سعادت ابدى است، حقیقت نور، انکشاف است و ظهور و نفس انکشاف و نور هیچگاه با جهل و کثافت جمع نمىگردد، آرى نور مىتواند تحت الشعاع عامل خارجى قرار گیرد ولى سخن ایشان عدم شفافیت خود دین است نه عوامل خارجى
______________________________
1. آل عمران، 3: 138.
2. وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانا لِکُلِّ شَیْءٍ، نحل، 16: 89.
3. قُرْآنا عَرَبِیّا غَیْرَ ذى عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ، زمر، 39: 28.
4. إنَّ هذا الْقُرْآنَ یَهْدى لِلَّتى هِیَ أقْوَمُ؛ الاسراء، 17: 9.
______________________________
عارض بر آن. و دیندارى هم اقتضا مىکند که از بکارگیرى تعابیرى نامناسب با شأن دین، آن هم براى اثبات ادعایى که مخالف با غرض انزال کتب و ادیان هست، پرهیز گردد. آنچه گذشت تأملاتى بر ادلهاى بود که وى در اثبات تعدد فرق و مذاهب و حقانیت آنها آورده اما بحث از تمامیت و عدم تمامیت مبانى تکثرگرایى دینى با پیامدهاى خاص خود، فرصت دیگرى را مىطلبد.
دین را امروزه به هر نگاه قدسى و رازورزانه به جهان، تقلیل دادهاند حال این نگاه قدسى به دنیا و مافیها مىتواند تک خدایى و یا حتى گاه بدون خدایى مشخص و متشخص مانند آنچه در بودیسم مىبینیم، سراغ کرد. حال آنکه پیش از این دین را فقط به دینهاى داراى پیامبر و البته وحى محدود مىکردند اما امروزه تعریف رایج آن است که گفتیم. حال با این تعریف باید کثرتگرایى در دین را چون ضرورتى در نظر گرفت.
دلایل اعتقاد به کثرتگرایى را مىتوان اینگونه صورتبندى کرد:
1ـ اگر به اطراف خود نگاهى اجمالى بیفکنیم انسانهایى را با عقاید و مذاهب گوناگون مىیابیم. چنانکه در مسیحیت بیش از ده شاخه و در اسلام تا قرن چهارم و پنجم تا هفتاد و دو فرقه را نام بردهاند. البته هر یک از این شعب و فرقهها خود نیز به دستهها و گروههاى کوچکتر هم تقسیم مىشود.
2ـ تاریخ مذاهب و ادیان نشان مىدهد که درست بعد از، از بین رفتن پیامبران و حتى با وجود این بزرگان در قید حیات و با وجود کتابهاى مقدس گروهها و ادیان از اتحادى که در فلسفه از آن نام مىبرند که تفکیک هر جزء از جزء دیگر امکانپذیر نباشد وجود خارجى نداشته است. بلکه چنانکه مىبینیم ادیان به گروهها و فرق گوناگون و مذاهب کوچکترى بخش شدهاند مثلاً یهودیان با اینکه دین بسیار بستهاى هم دارند زیرشاخههاى مختلفى را هم به جهان عرضه داشتهاند و یا مسیحیت که از «پل تلدیس» که جزء نزدیکترین افراد به مسیح و از مهمترین شارحان انجیل است گرفته تا امروز پیوسته تقسیم شده و گروههاى کوچکترى را به وجود آورده است؟
مثلاً پروتستان، ارتدوکس، پیوریتن، ژاکوبن، یسوعیان و... .
3ـ در طول تاریخ همه فرقهها به کتب مقدس و حتى به فرمودههاى پیامبران استناد کردهاند. چنانکه اشاعره و معتزله دو نحله اصلى اسلام هم به آیات شریفه قرآن مجید استناد مىکنند ولى هر دو، آیات را چنانکه مىفهمند و با توجه به آرا و اندیشه خود تبیین مىکنند و توضیح مىدهند و حتى در بین این دو فرقه زیرشاخههاى دیگرى هم داریم براى مثال در بین اهل تسنن مذاهب چهارگانه را مشاهده مىکنیم و در تشیع نیز مذاهبى چون زیدیه، اسماعیلیه و دوازده امامى به چشم مىخورد. درست است که همه این گروهها در اصل از یک ریشه تبعیت مىکنند و به یک متن و کلام استناد مىکنند اما نکته این است که با هم اختلافات و تفاوتهایى دارند و این اختلافات از تفسیر و قرائت کتب مقدس به دست آمده است.
4ـ همان طور که گفتیم مذاهب و فرق مسیحیت به انجیل و نوشتههایى که در طول تاریخ به دست آنها رسیده ارجاع مىدهند و همه آنها نیز گروههاى مقابل را به کج فهمى و انحراف از متون مقدس متهم مىکنند و براى اثبات حرف و حقانیت خود قرنهاست که مىنویسند و مجادله مىکنند ولى آنچه مىبینیم این است که هنوز هیچ یک از این گروهها قادر به اقناع طرف مقابل نشدهاند. چرا؟
5ـ هر فرقه و گروهى دیگر مذاهب و کیشها را به نداشتن عقل و بهکار نگرفتن خود و تعقل، متهم و منسوب مىکنند. از طرف مقابل هم فرق رودررو استدلال مىکنند که اتفاقا عقل این است که ما مىگوییم و این شما هستید که تعقل را به هیچ مىگیرید و شیطان را رهنماى خود قرار داده، منحرف شدهاید. این اتهامها و ناسزاگویىها و قال و مقالها قرنهاست که تداوم داشته و ما هم اکنون نیز مىبینیم که هر دو گویى راست گفتهاند بدون اینکه سخن کاملى ارائه داده باشند و طرف یا طرفهاى خود را به صحت و کمال فرقه خود قانع کرده باشند.
6ـ اگر کسى حجت بیاورد که طرف مقابل، عقل را به نفع خود تفسیر مىکند و یا اینکه شیطان در جلد او نفوذ کرده و یا هوا و هوس نمىگذارد که آیین حق را بپذیرند، درست دقیقا این فرقه در مقابل نیز مىتواند همین اتهامها را متوجه رقیب کند.
7ـ با وجود این جنگ و جدالها و با وجود تلاشها براى نزدیکى این فرق و گروهها هنوز مذاهب گوناگون وجود دارند و به حیات خود ادامه دادهاند و این جنگ و جدالها و خونریزىها و نوشتههاى گوناگون هنوز هم ادامه دارد.
8ـ اگر حق و حقیقت و دین راستین و کیش و آیین ناب به صورت صاف و پوست کنده و روشن وجود مىداشت نمىبایست شاهد چنین اختلافها و تفاوتها در یک دین باشیم و نمىباید این فرق، خود را از رسیدن به حقیقت روشن و آشکار محروم مىکردند. شاید حق مانند طلا و جواهر است و در معادنى وجود دارد که به گل و کثافت و لجن آمیخته شده است. لذا هر گروه و فرقهاى تلاش مىکند خود را از کاویدن و کوشش براى رسیدن به این طلا محروم نکند اما این تلاش و کوشش از راههاى مختلف صورت مىگیرد لذا افکار و اندیشهها و فرق و مذاهب مختلفى را شاهد هستیم که هر یک به قدر توان خود مىکوشند و البته خداوند نیز از هر کسى به اندازه وسع و توانش بازخواست مىکند.
اشاره
وجود ادیان و مذاهب مختلف در تاریخ تکون بشرى، امرى غیرقابل انکار است. از گذشتههاى دور، اینگونه بوده است که هر کس خود را وام دار مکتبى خاص و اعتقادى ویژه مىدانسته و در پیروى از آن اهتمام داشته و از حریم آن مصرانه دفاع مىکرده است. همین رویه اعتقادى امروزه نیز در بین ابناء بشر، جارى و سارى است. وجود ادیان و مذاهب مختلف الاهى و غیرالاهى، جاى تردید ندارد. اما آنچه امروزه به عنوان یک مسئله اساسى در مباحث دینشناسى مطرح و قابل توجه است مسئله رستگارى انسان است و اینکه آدمى از چه طریقى مىتواند به رستگارى و سعادت ابدى دست یازد. آیا هر یک از فرق و مذاهب کلامى، مىتواند انسان را به سر منزل مقصود یعنى رستگارى ابدى، رهنمون سازد. به دیگر عبارت آیا انسان مىتواند در پیروى از هر یک از این مرامهاى اعتقادى، رستگارى خود را بازیابد یا خیر. بحث تکثرگرایى دینى که امروزه جامعه غربى را در نوردیده و به برخى جوامع اسلامى نیز سرایت کرده است، در واقع عنوان پاسخى براى پرسش یاد شده هست. کسانى مانند «جان هیک» که از طراحان و یا مروّجان پلورالیسم دینى است، قائل به رستگارى انسان در ظل توجه به هر یک از ادیان و مذاهب مختلف است و البته این رویکرد مبتنى بر برخى از مؤلفههاى معرفتشناختى است که به عنوان مبناى اصلى آن، تلقى مىگردد که در جاى خود قابل تأمل و سنجش جدّى است. در مقابل، افرادى نتوانستهاند چنین رویکردى را بپذیرند و آنرا از حیث مبانى معرفتشناختى دچار آسیبهاى جدى دانستهاند که در مواردى به تجویز پارادوکسهاى بدیهى انجامیده است. اینان با ارائه ادلهاى، رستگارى را در هر زمانى منحصر به دینى خاص دانستهاند.
غرض نویسنده محترم اثبات تکثرگرایى دینى و اختلاف ادیان و مذاهب در جوامع بشرى است. ایشان بر آن است تا اثبات کند کثرتگرایى در ادیان و مذاهب امرى غیرقابل انکار است و دلایلى هم در این خصوص ذکر مىکند. البته هر چند به صورت ضمنى و نه تصریح، به حق و حقانیت این ادیان و مذاهب مختلف اشارهاى کرده است. اما چنانکه گذشت وجود ادیان و مذاهب مختلف، امرى نیست که محتاج به اثبات باشد؛ زیرا وقوع آن خود استوارترین دلیل بر وجود آن است. آنچه در بحث پلورالیسم دینى مطرح و مهم است، نتیجه و مآل آن است که با وجود این همه عقاید، ادیان و مذاهب گوناگون، رستگارى انسان در ظل توجه به کدام یک حاصل است؛ به همه آنها یا یکى و یا چند تا از آنها؟ جان هیک و اتباع او وقتى این بحث را طرح مىکنند در پى آن هستند که از طریق هدایت گرى همه ادیان و مذاهب، رستگارى را از طریق همه آنها براى انسان به اثبات رسانند و البته مخالفین هم با نفى ادله و مبانى آنها، و ارائه ادله، خلاف آنرا اثبات مىکنند. بنابراین، وجود ادیان و مذاهب مختلف امرى غیرقابل انکار و بدیهى است و نیاز به ارائه دلیل براى اثبات آن نیست. سواى آنکه طرح خود این بحث ذاتا و بدون در نظر داشتن اثرات دین پژوهانه آن، مفید فایده آن چنانى هم نخواهد بود. چنانکه عمده ادله نویسنده در راستاى اثبات نفس تکثرگرایى دینى است نه امرى زاید بر آن، که در عین حال توجه و تأمل در این ادله حتى با تسلم اینکه ایشان در پى اثبات حقانیت همه ادیان و مذاهب بوده است، خالى از فایده به نظر نمىرسد.
وى در سه دلیل اول که همه آنها هم در واقع یک مطلب بیش نیست، فقط اثبات کثرتگرایى دینى را دنبال کرده است همان امرى که نیاز به اثبات ندارد و فایدهاى بر آن مترتب نیست؛ زیرا کسى در وجود چنین ادیان و مذاهب مختلف تردیدى ندارد و نیز در ادله سه گانه اثرى از نتیجه و مآل این تکثرگرایى دینى که رستگارى و عدم آن باشد که خاستگاه و منشأ پیدایش اصل بحث پلورالیسم دینى است. دیده نمىشود و در دلیل چهارم، پنجم و ششم اشارهاى دارند به اینکه این گروههاى مختلف هر یک خود را حق مىدانند و دیگرى را باطل.
اما مراد نویسنده در فقرات یاد شده، از شفافیت لازم برخوردار نیست، آیا ایشان در پى آن است تا از طریق اعتبار بخشیدن به ادعاها، اختلافات و اتهامات گروههاى مختلف اعتقادى نسبت به یکدیگر، اعتقادات همه آنها را از اعتبار ساقط کرده، پیروان را در وادى تحیر و نسبیتگرایى معرفتى رها سازد یا در پى آن است تا از این طریق، همه آنها را از حقانیت بهرهمند کرده و به نتایج پلورالیسم دینى منتهى گردد. در هر صورت توجه به نکات ذیل در این خصوص ضرورى است.
صرف اختلافات و اتهامات گروههاى مختلف اعتقادى، ذاتا، نه دلیل حقانیت مدعیان است ونه برهانى بر ابطال عقاید متهمان اینکه هر کس خود را حق بداند و دیگرى را باطل، عقیدهاى را مستند به عقل بکند و دیگرى را به شیطان و انحراف از برهان عقلى و... مؤونهاى دربرندارد. آنچه مهم است اثبات ادعاست که براى طرفین لازم است. اگر مراد وى از طرح سه دلیل یاد شده، عدم اعتبار تمامى آرا و عقاید مختلف است، باطل بودن چنین امرى بدیهى است؛ زیرا صرف اتهام و یا انکار عقیدهاى دلیل بر ابطال و فروریختن پیکره آن نیست؛ چنانکه اگر کسى در حکم عقلى «کل از جزء بزرگتر است» تشکیک کرده و یا آنرا انکار کند، دلیل بر بطلان قضیه مذکور نمىگردد. اگر مراد ایشان آن است که به وادى پلورالیسم دینى منتهى گردد یعنى از این بیان که هر فرقه و گروهى نسبت به عقاید خود اصرار داشته و مخالف را به عدم تعقل و... متهم مىکند و هر کدام هم استدلال بر ادعاى خود مىکنند و در عین حال تاکنون هیچ یک از این گروهها قانع نشده و اختلافات و ادعاهاى متضاد همچنان باقى است پس این دلیل بر حقانیت همه آنها است. بیان چنین امرى نیز خالى از وجوه منطقى و عقلانى است؛ زیرا اولاً، صرف اصرار داشتن بر عقیدهاى خاص هیچگاه نمىتواند حقانیت ساز باشد بلکه باید به ادله مبرهن و اسلوب منطقى استدلال مزین گردد. ثانیا، صرف اظهار به دلیل از سوى هر فرقه و گروه در راستاى اثبات مدعاى خویش لزوما مُثبِت حقانیت و یا صدق مدعا نیست بلکه باید مبتنى بر اصول عقلانى و منطقى باشد و در صورتى که هر دو طرف دعوا بر وجود و عدم یک امر که خالى از این دو نیست، ادعاى اقامه برهان عقلى کرده باشند حتما یکى از آنها در طریق استدلال به خطا رفته است و منتهى به اجتماع نقیضین و یا ضدین که مستحیل عقلى است مىگردد پس با تکیه بر صرف اختلاف اعتقادات، نمىتوان حکم به حقانیت و یا صدق همه آنها داد. ثالثا، چه بنابر فرض اول که عدم اعتبار هیچیک از آنها باشد و چه بنابر اعتبار همه آنها، دچار شکاکیت معرفتشناختى خواهیم شد و چنین امرى چیزى جز تحیر و سرگردانى معرفتى در بر ندارد که ممنوع عقلى است.
در دلیل هفتم آمده است: «با وجود این جنگ و جدالها و با وجود تلاشها براى نزدیکى این فرق و گروهها هنوز مذاهب گوناگون وجود دارند و به حیات خود ادامه مىدهند.» به ظاهر، نویسنده وجود و حیات این منازعات را دلیلى بر حقانیت آنها به حساب آورده است درحالىکه هیچ دلیلى ندارد که ادیان و مذاهب و آرا و اقوال باطل به مجرد وجود داشتن متصف به حقانیت گردند و از طرفى جهان از ادیان و مذاهب و آراء و اندیشههاى باطل خالى باشد، بدیهى است چنین امرى نه دلیل بر حقانیت آنهاست و نه جهان لزوما باید از آنها خالى باشد.
نکته مهم و قابل تأملى که در دلیل هشتم آورده شده آن است که این همه اختلافات بین ادیان و مذاهب را ناشى از کتمان بودن حقیقت دین و مبهم بودن آن دانسته است و با یک تشبیه ناشایست، این اختلافات را از آنجا که براى کشف حقیقت مکتوم دینى انجام مىگیرد، موجه و حق جلوه داده است که لازمه آن التزام، به موادى پلورالیسم دینى است که نقد و بررسى مبانى آن مجال دیگرى را مىطلبد.
اولاً: عدم وضوح دین و کتمان بودن حقیقت آن نه دلیل عقلى مساعد دارد و نه با متون دینى هماهنگ است. ممنوعیت عقلى این ادعا از آن جهت است که مستلزم صدور قبیح از خداوند حکیم است. یعنى خداوند انسان را خلق کند و تنها وسیله هدایت و رستگارى او را که دین است، به گونهاى مبهم و غیرشفاف در اختیار او قرار دهد که نتواند از آن بهرهبردارى لازم را در رسیدن به رستگارى داشته باشد و چه بسا در مواردى باعث گمراهى خلق گردد و این امر بر خداوند حکیم قبیح است. عقلاً متون ادیان آسمانى خصوصا قرآن که کتاب شریعت اسلامى است به نص خود قرآن «بَیانٌ لِلنّاسِ»(1) و «تِبْیانا لِکُلِّ شَیْءٍ»(2) هست یعنى این قرآن که کتاب مقدس دین اسلام است و نماد دین است تبیان براى هر امر است و معلوم است تبیان از نوع بیان و انکشاف و شفافیت است نه کتمان و ابهام(3) سواى آنکه ایشان گویى نقش و حضور پیامبران الاهى را در هدایت انسانها و بهرهگیرى آنها از دین به حساب نیاوردهاند؛ زیرا با ارسال رسل، ادعاى هیچگونه ابهامى در انزال کتب مقبول و منطقى نخواهد بود.
ثانیا، شکى نیست که برخى از این عقاید و آراء و خلاصه اختلافات عین گمراهى است (به خصوص در مواردى که دو نظریه بر وجود و عدم یک امر استدلال کنند) حال اگر این اختلافات آرا و مذاهب ناشى از عدم شفافیت دین و روشن نبودن آن باشد پس باید خداوند باعث گمراهى گروهى از بندگان شده باشد و بدتر از آن تجویز گمراهى خلق است از سوى خدا (سبحان اللّه).
ثالثا، لزوما چنین نیست که اختلاف عقاید ناشى از کتمان و ابهام دین باشد، همین اختلافات در فرض شفافیت و به قول ایشان پوست کندهبودن دین نیز مىتواند وجود داشته باشد، آن وقت چه باید گفت؟
رابعا، چنانکه گذشت، تشبیه کردن دین به طلایى که در گل و کثافت معدن مخفى است هم از نظر عقلانى ممنوع و هم از نظر تدین، ناشایست است؛ چرا که وقتى دین به عنوان نور هدایتگر،(4) هادى انسان به سوى سعادت ابدى است، حقیقت نور، انکشاف است و ظهور و نفس انکشاف و نور هیچگاه با جهل و کثافت جمع نمىگردد، آرى نور مىتواند تحت الشعاع عامل خارجى قرار گیرد ولى سخن ایشان عدم شفافیت خود دین است نه عوامل خارجى
______________________________
1. آل عمران، 3: 138.
2. وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانا لِکُلِّ شَیْءٍ، نحل، 16: 89.
3. قُرْآنا عَرَبِیّا غَیْرَ ذى عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ، زمر، 39: 28.
4. إنَّ هذا الْقُرْآنَ یَهْدى لِلَّتى هِیَ أقْوَمُ؛ الاسراء، 17: 9.
______________________________
عارض بر آن. و دیندارى هم اقتضا مىکند که از بکارگیرى تعابیرى نامناسب با شأن دین، آن هم براى اثبات ادعایى که مخالف با غرض انزال کتب و ادیان هست، پرهیز گردد. آنچه گذشت تأملاتى بر ادلهاى بود که وى در اثبات تعدد فرق و مذاهب و حقانیت آنها آورده اما بحث از تمامیت و عدم تمامیت مبانى تکثرگرایى دینى با پیامدهاى خاص خود، فرصت دیگرى را مىطلبد.