خرد آگوستینی اصلاحات
آرشیو
چکیده
تئوری اسلامگرایی که با یک تلقی حداکثری از دین به همراه قرائت ایدئولوژیگرای انقلابی در سال 57 به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد، در قانون اساسی تجلّی یافت. همه فراکسیونهای فکری در این دستگاه، تنها به دنبال اجرای همین تئوری بودهاند و ازاینرو، اصلاحات به شکست انجامید. در فکر اسلامگراهای ما، خرد آگوستینی جای گرفته است که سقف عقل بشر را الاهیات میداند و با خرد نقاد که گوهر دنیای مدرن است، تفاوت ماهوی دارد.متن
نامه، ش 28
مطمئنا قرن نوزدهم شروع سرازیری و سقوط فرهنگی ـ علمی ما نبوده است. این افول بعد از حمله مغول شروع شد؛ یعنی درست در زمان رنسانس اول در اروپا.
«ما» میراثی از ارسطوگری داریم. اما، میراث بزرگ فرهنگی نیز داریم که امثال حافظ و سعدی، و میراث بزرگ علمی دیگری که امثال ابنسینا و فارابی در آن هستند. این پیشینه فرهنگی است که ما پاهایمان را روی شانههایش میگذاریم و با افتخار میگوییم که ایرانی هستیم. اما، از سوی دیگر، این گذشته بود که موجب شد تا پدران ما، خودشان را بینیاز ببینند. فکر نکنید که فقط پدران ما در آن زمان این غرور کاذب را داشتند؛ ما هنوز هم آن را داریم. در دنیای جدید، به گونهای به اسلام نگاه میکنیم که تمام پاسخهای جامعه مدرن را میدانیم و به نظامات جدید این دوره احتیاجی نداریم؛ درحالی که، ریشه تمام علوم در دینمان است.
البته، متصبترین آدمها به مرور زمان و در مقابل علوم تجربی نیز نتوانستند بر نظر خودشان پافشاری کنند. ولی قطعا، علوم انسانی را رها نمیکنند. اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی و انسانشناسی را علم نمیدانند؛ چه رسد به اینکه صحبت از فلسفه، منطق جدید یا فلسفه دین بکنید. علاوه بر جهل خودمان در این زمینه، آثار مهم دنیای غرب را لااقل به فارسی هم ترجمه نکردیم. درحالیکه، از یونان قدیم تا همین فلاسفه پستمدرن فعلی، دو هزار کتاب اصلی در علم و فلسفه وجود دارد.
نکته مهم دیگر در مواجهه ما با دنیای مدرن، تفکر استبدادی حاکم بین لایههای اجتماعی است. از مهمترین تبعات استبداد، اهمیت و قبول نداشتن مالکیت از دیدگاه حاکمیت است. من با آقای کاتوزیان موافقم که در ایران هیچگاه طبقات اجتماعیِ شکل یافته وجود نداشته است و اساسا مالکیت مهم نبوده است، چه رسد به اینکه بعدش فئوال، زمیندار، سرمایهدار یا صنعتگر به وجود آید. از زمینههای جدی و بنیادی تولد دنیای مدرن، محترم دانستن مالکیت خصوصی و پیدایش کمپانیها و سازمانهای جدید اقتصادی، از قبیل صنایع جدید و رقابت آنها با هم است. در جمهوری اسلامی، هنوز هم، هیچ نوع مالکیت خصوصی، محترم نیست؛ هنوز هم دغدغه قدرتمندان ما این است که مبادا قدرت اقتصادیِ مستقل از حکومت پدید آید.
اقتصاد مدرن، در واقع، یکی از اختلافات مهمی بوده است که ما با ژاپن داشتهایم. ساختار قبلی جامعه ژاپن یک نوع ملوکالطوایفی فئودالیستی بود که قدرتهای منطقهای میتوانستند داشته باشند؛ اما، اینجا استبدادی داریم که همه نوع قدرت را در اختیار خود داشت. اقتصاد جدید در بستر آزادی بنیان نهاده میشود. فقدان آزادی و آزادیخواهی، از ابعاد مهمی است که ما همچنان گرفتارش هستیم. این مسائل، تبعات دیگری هم برای ما داشته است که از مهمترین آنها ناتوانی ما، در عصر جدید، در جلب نظر سازمانهای دنیای مدرن است. ما نه هرگز بانک، به معنای جدیدش، داشتیم و نه هرگز صاحب رسانههای گروهی مستقلی چون مطبوعات و رادیو و تلویزیون شدهایم.
اما، از زمان قائممقام فراهانی و امیرکبیر خیلی تلاش کردیم و محصولات دنیای مدرن را، نه فقط در عالم مصنوعات و ساختهها و تکنولوژیها، بلکه در عالم نرمافزاری هم جمهوریت و پارلمان را وارد کردیم، ولی هیچکدام نهادینه نشدند. هنوز هم ساختار سنتی جامعه، پدرسالارانه است. متأسفانه در انقلاب اسلامی سعی کردیم که برای این روش، تئوری نیز درست کنیم: بگوییم مثلاً ما یک نوع حکومت دینی داریم و از همه دنیا بینیازیم و به دنیا هم یاد میدهیم که چگونه باید حکومت کرد.
البته، انقلاب اسلامی ما متواضعتر شده است؛ چون، آدمی، باید متناسب با هر ادعایی که میکند، تئوری و بنیه لازم را فراهم کند. بنده و امثال من که در به وجود آمدن این حالت نقش داشتهایم، باید با صراحت و صداقت از همه، به خصوص جوانان، عذرخواهی کنیم. زیرا ما یک تئوری مبتنی بر یک تلقی حداکثری از دین ساختیم. این تئوری اسلامگرایی با آن تلقی حداکثری از دین، به همراه قرائت ایدئولوژیگرای انقلابی در سال 57 جان گرفت. کوشش فکری نیروهای اسلامی که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 شده بود، در این قانون اساسی متجلی است. مهمترین مشکل تفکر اسلامگرایان این بوده است که آنان متأثر از عقل حادثگوی بودهاند؛ به همین دلیل، جایی برای آشتی با خرد خودبنیاد نداشتند و نمیتوانند به دنیای مدرن وارد شوند. همه فراکسیونهای فکری که به نوعی در داخل این دستگاه در جدالاند، صرفنظر از بعضی پایین و بالاها، خواستهای به جز به اجرا درآوردن قانون اساسی ندارند. البته، در تفسیرهای مختلف، هیچچیزی به غیر از به اجرا درآوردن همان تئوری اسلامگرای حداکثری نیست.
معتقدم اگر چندینبار دیگر هم قانون را با مبانی تئوری اسلامگرایی بنویسند، درونمایه آن همین قانون اساسی است. برای مثال، نتیجه دوگانگی بین خرد نقاد خودبنیاد و تفکر اسلامگرایی، نهادهایی مانند شورای نگهبان است. در فکر اسلامگرایان ما، خرد آگوستینی وجود دارد. این نوع تفکر، الاهیات را نهایت عقل بشر میداند و با خرد نقاد که گوهر دنیای مدرن است تفاوت ماهوی دارد. افرادی از ما با خرد آگوستینیشان که کمی عاقلتر بودند، برای اینکه به طرف خرد نقاد نرود، به سوی پستمدرنها رفتند؛ به انتقادهای پستمدرنی توجه کردند، منتهی حاصل آن پستمدرن نبود. از پستمدرنها برای شانه خالی کردن از تبعات دنیای مدرن و بنیانش، یعنی خرد نقاد، استفاده کردند، ولی حاصل آن سوق دادن ما به عصر ماقبل مدرن بود. علاوه بر آن، سیستمهایی ارائه کردند که به دلیل حاکم بودن احساس بر عقل، چیزی شبیه فاشیسم به دست میآمد. در واقع، رمانتیکها، وقتی به ناسیونالیستهای اروپا غلبه کردند، به فاشیست تبدیل شدند.
به هر حال، شاخصهای اقتصادی جمهوری اسلامی در حال حاضر، نه فقط نسبت به کشورهای مشابه در دنیا، بلکه حتی نسبت به دهههای قبل هم درخشان نیست. وقتی ماشینی اینچنین ناکارآمد شد، باید با مراجعه به پایههای تئوریک آن اصلاحش کرد. در این ساختمان (اصلاحات)، چیزی جز بازخوانی همان تئوریها وجود ندارد. متأسفانه در آراء اصلاحطلبان در شش سال گذشته به این زمینهها پرداخته نشده است، و فکر میکنم غفلت از این پایهها، نهایتا، واژههایی مثل مردمسالاری دینی را به وجود آورده است.
دموکراسی چیزی جز به رسمیت شناختن انسان و حقوقبشر به معنی جدید و مدرنش نیست. در عمق و ریشه حقوقبشر و آزادیهایی که مبتنی بر آن است، آزادی اندیشه و فکر قرار میگیرد. ریشههای تئوریک این آزادی اندیشه از همان عقل نقاد خودبنیاد گرفته شده است و چون آنرا نمیپذیریم به مردمسالاری دینی که زادگاهش همان عقل آگوستینی است، تغییرش میدهیم.
این حرفهای کلی و کشدار، هیچ گرهای از کار هیچکس باز نمیکند. شش سال پیش آقای خاتمی، اساس سیاست خارجی ایران را عزت، حکمت و مصلحت معرفی کرد، ولی، این گره سیاست خارجی را باز نمیکند. آیا تصمیم سیاستمداران کشورهای دیگر بر مبنای حکمت و عقل نیست. این حرفهای کلی ابطالناپذیر را در همه حوادث میتوان به کار برد. دولت هر تصمیمی بگیرد یا نگیرد، میتواند مدعی باشد که با عزت، حکمت و مصلحت بوده است. بیتفاوتی به تعاریف رایج و مورد توافقِ عقلانیِ عالم مانند دموکراسی و حقوقبشر، باعث ایجاد ملغمهای سیاسی میشود که میتوانیم نسبت به هر اتفاقی در آن بیتفاوت باشیم. در هر صورت، جنبش اصلاحات در دوره شش ساله گذشتهاش، قدم جدی و مهمی برای حل مشکلات جمهوری اسلامی برنداشته است. اگر واقعا باورشان بر این بود که اصلیترین مشکل این کشور استبداد است، در استراتژیهای اصلاحطلبانه خویش راههایی را برای محدودسازی استبداد پیشبینی میکردند؛ برای مثال، اگر نهادهای مالی و اقتصادی را به مردم واگذار میکردند، نیروهای فشار مردمی و غیردولتی را سامان میدادند و با مشکلات امروزه دست به گریبان نبودند. یکی از مهمترین مثالهای شاخص برای من، کاربرد استراتژیهای جامعه مدنی برای مقابله با استبداد است؛ یعنی، خلق نهادهایی درون جامعه، برای برهم زدن نظم استبدادی. جاهایی که توانستند معضلات سیاست خارجی را حل کنند، باب سرمایهگذاری خارجی را باز کنند و به خانواده جهانی بپیوندند، اصلاحطلبهای ما ساکت نشستند، تاکتیکهای حاصل از این استراتژیهایِ ناکافی و نادرست، در نهایت، بازمیگردد به همان مسائل تئوریکی که قدمی اساسی برای حل آن برداشته نشده است.
اشاره
محسن سازگارا از زمره کسانی است که بهرغم همراهی اولیه با اصول و آرمانهای انقلاب اسلامی، به تدریج از فضای فکری و جهتگیریهای اصولی انقلاب فاصله گرفته است و در سالهای اخیر، به شدت موضعی انتقادی را اتخاذ کرده است. البته، در تحولات بزرگ اجتماعی، معمولاً چنین تحولات ذهنی چندان دور از انتظار نیست. آنچه در آغاز به انقلاب اسلامی ایران، هویتی متمایز و ممتاز میبخشید، اصول و ارزشهای اصلی این انقلاب بود و طبیعی است که خطوط جزئی و پارهای مشکلات و موانع اجرایی، حتی بر رهبران اجتماعی نیز در آن زمان پوشیده باشد. شعار اصلی انقلاب، ایجاد یک جریان فرهنگی و سیاسیِ مستقل و موازی در مقابل سلطه جهان غرب با فرهنگ و تمدنی مادی و غیراخلاقی بود. این آرمان، نخست، گروهها و اقشار گوناگون را با انگیزههای متفاوت با خود همراه کرد؛ اما، زوایای پنهان و الزامات عملی آن به تدریج هویدا شد و در هر برهه از زمان، گروهی سر ناسازگاری را ساز کردند. البته، نباید ناگفته گذاشت که علاوه بر مشکلات فکری و ایدئولوژیک، اختلاف بر سر منافع و جایگاههای قدرت، گاه کممهریها و کجسلیقگیها نیز از دیگر علل درگیری نیروهای درون انقلاب بود. با این همه، غالب مخالفتها و ناسازگاریها، امروزه در قالب نقدهای نظری ابراز میشود و گفتوگو بر سر این مسائل و شبهات، یکی از ضرورتهای فرهنگی جامعه ماست. البته، چنانکه خواهیم دید، برخی از این نقدها ریشه در کاستیهای اجتماعی و ضعفهای مدیریتی درون نظام دارد که بهترین نوع مقابله با آنها، تلاش در جهت اصلاحات عملی است. در اینجا با مروری اجمالی بر این گفتوگو، مهمترین مسائل مطرح شده را مورد بررسی قرار میدهیم:
1. نخستین مسئلهای که در این گفتوگو آمده است، احساس بینیازی از دستاوردهای علمی و اجتماعی غرب و خودشیفتگی و خودبسندگی نسبت به میراث فرهنگی گذشته است. تردیدی نیست که چنین ایده و احساسی در هر کجا و از سوی هر کسی ناپسند و ناپذیرفتنی است و این انگاره، نه تنها با توصیههای قرآنی و نبوی صلیاللهعلیهوآله ناسازگار است، بلکه با رویّه مسلمانان در شکلدهی به تمدن بزرگ اسلامی نیز هماهنگ نیست. اما، مهم اینجاست که سخن جناب سازگارا تا چه اندازه نسبت به جهتگیری انقلاب اسلامی و رهبران آن صادق است. بیبحث و گفتوگو، تنها کافی است از حمایت گسترده و بیدریغ کارگزاران انقلاب از توسعه دانشگاهها و پژوهشگاههای متعدد و متنوع در سراسر کشور یاد کنیم و به ایجاد و توسعه رشتههای گوناگونِ انسانی جدید در حوزههای علمیه اشاره کنیم تا معلوم شود که مباحث آغازین گفتوگو، مشتی اتهامات بیدلیل است. جاداشت ایشان مستندات خود را بیان میداشت تا معلوم میشد که چه کسی معتقد است که «تمام پاسخهای جامعه مدرن را میدانیم و به نظامات جدید این دوره احتیاجی نداریم» و کدامین دانشمند دینی ادعا کرده است که «ریشه تمامی علوم در دینمان است» و نباید به تجربههای بشری مراجعه کنیم.
معلوم نیست که آنچه وی درباره اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی گفته است و اینگونه القا کرده است که گویا نمیتوان از این علوم یا از فلسفه، منطق جدید و فلسفه دین در شرایط کنونی سخن گفت،خطاب به چه کسی و مربوط به کدامین نهاد یا گروه است. این سخنان را ظاهرا باید به حساب انزوای ایشان از نهادهای انقلابی و دینی و ناآگاهی ایشان نسبت به تحولات مهمی گذاشت که در نسل انقلاب و نهادهای وابسته به انقلاب در حوزه و دانشگاه رخ داده است. تنها یادآور میشویم که نه تنها دانشهای پیشگفته سالهاست که در سطوح عالیه در حوزه علمیه قم تدریس میشود، بلکه گرایشهایی چون فلسفه دین، فلسفه اخلاق و معرفتشناسی برای نخستین بار در ایران در حوزه علمیه قم به صورت یک رشته رسمی و آکادمیک بازگشایی شد و هماکنون نه تنها دانش پژوهان برجستهای در این حوزه اشتغال دارند و آثار علمی متعددی از سوی آنان انتشار یافته است، بلکه برای اولین بار انجمنهای علمی در این موضوعات در حوزه علمیه قم در حال بازگشایی است.
اینکه جناب سازگارا ترجمه نشدن کتابهای مهم دنیای غرب را به فقدان تواضع ما در مقابل دیگران نسبت میدهد، جای بسی شگفتی است. البته، شاید ایشان بداند که بسیاری از همان متون کلاسیک غرب به زبان فارسی ترجمه شده است و با توجه به گسترش بینظیرِ فرهنگ ترجمه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فقدان ترجمه برخی آثار را باید به حساب بیعلاقگی مترجمان نسبت به این آثار و یا ضعف برنامهریزی در حوزه نشر دانست. البته، روشن است که در جامعه ما کسانی هستند که دستاوردهای دیگران را به کلی انکار میکنند و شاید حتی شعار بازگشت به مناسبات گذشته را پیشه خود ساختهاند؛ اما، این دیدگاه را نباید به انقلاب اسلامی و جریان اصلی رهبران آن نسبت داد.
2.گذشته از مطالب پیشین که دیدگاه روشنفکران سکولار و از جمله جناب سازگارا با رویکرد اصلی انقلاب اسلامی در چگونگی مواجهه با فرهنگ غرب و علوم انسانی جدید را نشان میدهد، یک تفاوت آشکار دارد و مضمون اصلی این گفتوگو را در واقع باید بر سر این اختلاف ریشهای دانست و نه ایرادهای جزئی و ناموجه: روشنفکران سکولار تنها راه پیشرفت و توسعه اقتصادی ـ اجتماعی را در الگوی اقتصاد بورژوازی و نظام لیبرال ـ دموکراسی میدانند؛ حال آنکه انقلاب اسلامی از آغاز، هدف خویش را پیگیری یک الگوی توسعه نوین میداند که میان بهرهمندی اقتصادی و اجتماعی و مناسبات اخلاقی و انسانی یک توازن منطقی برقرار کند. برای دستیابی به این الگوی توسعه اسلامی ـ ایرانی، بیگمان، از تجربههای علمی و اجتماعی جوامع دیگر، تا آنجا که به اصول و ارزشهای بنیادین ما خدشه وارد نسازد، میبایست بهره برد. البته، شناخت این الگو و نهادینه ساختن آن در بسترهای تمدنی، نیاز به فرصت و فراست بسیار دارد و در یک دوره گذار تاریخی رخ مینماید. این فرایند در همه تمدنهای دیگر نیز رخ داده است و استمرار این حرکت اجتماعی در درازمدت میتواند زمینههای ظهور تمدن اسلامی را فراهم سازد.
از این نگاه، میتوان گفت که تلاش جناب سازگارا و اساتید فکری ایشان در تطبیق شرایط ایران اسلامی با آنچه در تاریخ غرب مدرن رخ داده است، نه تنها با فرهنگ و ارزشهای مردم ایران منافات دارد، بلکه چنین کلیشه سازیهایی از نظر علمی نیز پذیرفته نیست. سازگارا بدون توجه به واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی ایران، برای انجام اصلاحات به دنبال فئودالیسم قرون وسطا و بورژوازی اروپایی میگردد و تنها راه توسعه سیاسی را جامعه مدنی غربی میداند. ظاهرا ایشان غفلت کرده است که اگر اصلاحطلبان امروزه، از ضرورت بازتعریفِ مقولاتی چون دموکراسی و جامعه مدنی متناسب با جامعه ایران سخن میگویند، این تجدید نظر مرهون معرفتی است که از شرایط واقعی ایران و انقلاب کسب کردهاند و نادرستی و نافرجامی اینگونه شعارها را در مقام عمل تجربه کردهاند.
امروزه حتی برخی از متفکران سکولار هم بدین نکته تفطن یافتهاند که پیشبرد اهداف توسعه در جوامع غیرغربی، تنها با اتکا بر فرهنگ و ارزشهای بومی امکانپذیر است. انتظار میرود که نویسندگان سکولار ما نیز به جای تکیه بر ذهنیتهای خودساخته و معرفی دشمنان فرضی، با بازخوانی دقیق شرایط عینی، گفتمان جدیدی را در احیا و نوسازی جامعه ایران پیشنهاد کنند.
3. سازگارا همچون بسیاری از مخالفان انقلاب، با بزرگنمایی مشکلات اقتصادی و به صورت غیرمنصفانه، دستاوردهای مهم جمهوری اسلامی را در دو دهه گذشته انکار میکند؛ دستاوردهایی که بهرغم همه موانع خارجی و داخلی، به دست آمدهاند. اما در عین حال، این نکته را نباید نادیده گرفت که انقلاب اسلامی، همراه و همپای پیشبرد اهداف سیاسی، چنانکه باید، به تأمین پشتوانههای فکری و تئوریک خود نیندیشیده است. داعیههای بزرگ انقلاب اسلامی نیازمند خیزش عظیم علمی و فرهنگی و برنامهریزی بلندمدت برای دستیابی به مبانی نظری و دانشهای کاربردی متناسب با آن است. هرچند چنانکه گفتیم، بسترهای اولیه این حرکت آماده گشته است، ولی هنوز هم در این خصوص، عزم و اراده لازم در مدیریت کلان نظام اسلامی شکل نگرفته است .
این خلأ تئوریک، همراه با ضعف مدیریت و تدبیر بخشهایی از نظام، رفتهرفته «بحران ناکارآمدی» را به یک چالش جدی فراروی انقلاب اسلامی تبدیل کرده است. متأسفانه گروهی به جای تحلیل درست از این بحران و ریشههای آن، از آن به عنوان اهرمی علیه اصول و آرمانهای انقلاب اسلامی استفاده میکنند.
مطمئنا قرن نوزدهم شروع سرازیری و سقوط فرهنگی ـ علمی ما نبوده است. این افول بعد از حمله مغول شروع شد؛ یعنی درست در زمان رنسانس اول در اروپا.
«ما» میراثی از ارسطوگری داریم. اما، میراث بزرگ فرهنگی نیز داریم که امثال حافظ و سعدی، و میراث بزرگ علمی دیگری که امثال ابنسینا و فارابی در آن هستند. این پیشینه فرهنگی است که ما پاهایمان را روی شانههایش میگذاریم و با افتخار میگوییم که ایرانی هستیم. اما، از سوی دیگر، این گذشته بود که موجب شد تا پدران ما، خودشان را بینیاز ببینند. فکر نکنید که فقط پدران ما در آن زمان این غرور کاذب را داشتند؛ ما هنوز هم آن را داریم. در دنیای جدید، به گونهای به اسلام نگاه میکنیم که تمام پاسخهای جامعه مدرن را میدانیم و به نظامات جدید این دوره احتیاجی نداریم؛ درحالی که، ریشه تمام علوم در دینمان است.
البته، متصبترین آدمها به مرور زمان و در مقابل علوم تجربی نیز نتوانستند بر نظر خودشان پافشاری کنند. ولی قطعا، علوم انسانی را رها نمیکنند. اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی و انسانشناسی را علم نمیدانند؛ چه رسد به اینکه صحبت از فلسفه، منطق جدید یا فلسفه دین بکنید. علاوه بر جهل خودمان در این زمینه، آثار مهم دنیای غرب را لااقل به فارسی هم ترجمه نکردیم. درحالیکه، از یونان قدیم تا همین فلاسفه پستمدرن فعلی، دو هزار کتاب اصلی در علم و فلسفه وجود دارد.
نکته مهم دیگر در مواجهه ما با دنیای مدرن، تفکر استبدادی حاکم بین لایههای اجتماعی است. از مهمترین تبعات استبداد، اهمیت و قبول نداشتن مالکیت از دیدگاه حاکمیت است. من با آقای کاتوزیان موافقم که در ایران هیچگاه طبقات اجتماعیِ شکل یافته وجود نداشته است و اساسا مالکیت مهم نبوده است، چه رسد به اینکه بعدش فئوال، زمیندار، سرمایهدار یا صنعتگر به وجود آید. از زمینههای جدی و بنیادی تولد دنیای مدرن، محترم دانستن مالکیت خصوصی و پیدایش کمپانیها و سازمانهای جدید اقتصادی، از قبیل صنایع جدید و رقابت آنها با هم است. در جمهوری اسلامی، هنوز هم، هیچ نوع مالکیت خصوصی، محترم نیست؛ هنوز هم دغدغه قدرتمندان ما این است که مبادا قدرت اقتصادیِ مستقل از حکومت پدید آید.
اقتصاد مدرن، در واقع، یکی از اختلافات مهمی بوده است که ما با ژاپن داشتهایم. ساختار قبلی جامعه ژاپن یک نوع ملوکالطوایفی فئودالیستی بود که قدرتهای منطقهای میتوانستند داشته باشند؛ اما، اینجا استبدادی داریم که همه نوع قدرت را در اختیار خود داشت. اقتصاد جدید در بستر آزادی بنیان نهاده میشود. فقدان آزادی و آزادیخواهی، از ابعاد مهمی است که ما همچنان گرفتارش هستیم. این مسائل، تبعات دیگری هم برای ما داشته است که از مهمترین آنها ناتوانی ما، در عصر جدید، در جلب نظر سازمانهای دنیای مدرن است. ما نه هرگز بانک، به معنای جدیدش، داشتیم و نه هرگز صاحب رسانههای گروهی مستقلی چون مطبوعات و رادیو و تلویزیون شدهایم.
اما، از زمان قائممقام فراهانی و امیرکبیر خیلی تلاش کردیم و محصولات دنیای مدرن را، نه فقط در عالم مصنوعات و ساختهها و تکنولوژیها، بلکه در عالم نرمافزاری هم جمهوریت و پارلمان را وارد کردیم، ولی هیچکدام نهادینه نشدند. هنوز هم ساختار سنتی جامعه، پدرسالارانه است. متأسفانه در انقلاب اسلامی سعی کردیم که برای این روش، تئوری نیز درست کنیم: بگوییم مثلاً ما یک نوع حکومت دینی داریم و از همه دنیا بینیازیم و به دنیا هم یاد میدهیم که چگونه باید حکومت کرد.
البته، انقلاب اسلامی ما متواضعتر شده است؛ چون، آدمی، باید متناسب با هر ادعایی که میکند، تئوری و بنیه لازم را فراهم کند. بنده و امثال من که در به وجود آمدن این حالت نقش داشتهایم، باید با صراحت و صداقت از همه، به خصوص جوانان، عذرخواهی کنیم. زیرا ما یک تئوری مبتنی بر یک تلقی حداکثری از دین ساختیم. این تئوری اسلامگرایی با آن تلقی حداکثری از دین، به همراه قرائت ایدئولوژیگرای انقلابی در سال 57 جان گرفت. کوشش فکری نیروهای اسلامی که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 شده بود، در این قانون اساسی متجلی است. مهمترین مشکل تفکر اسلامگرایان این بوده است که آنان متأثر از عقل حادثگوی بودهاند؛ به همین دلیل، جایی برای آشتی با خرد خودبنیاد نداشتند و نمیتوانند به دنیای مدرن وارد شوند. همه فراکسیونهای فکری که به نوعی در داخل این دستگاه در جدالاند، صرفنظر از بعضی پایین و بالاها، خواستهای به جز به اجرا درآوردن قانون اساسی ندارند. البته، در تفسیرهای مختلف، هیچچیزی به غیر از به اجرا درآوردن همان تئوری اسلامگرای حداکثری نیست.
معتقدم اگر چندینبار دیگر هم قانون را با مبانی تئوری اسلامگرایی بنویسند، درونمایه آن همین قانون اساسی است. برای مثال، نتیجه دوگانگی بین خرد نقاد خودبنیاد و تفکر اسلامگرایی، نهادهایی مانند شورای نگهبان است. در فکر اسلامگرایان ما، خرد آگوستینی وجود دارد. این نوع تفکر، الاهیات را نهایت عقل بشر میداند و با خرد نقاد که گوهر دنیای مدرن است تفاوت ماهوی دارد. افرادی از ما با خرد آگوستینیشان که کمی عاقلتر بودند، برای اینکه به طرف خرد نقاد نرود، به سوی پستمدرنها رفتند؛ به انتقادهای پستمدرنی توجه کردند، منتهی حاصل آن پستمدرن نبود. از پستمدرنها برای شانه خالی کردن از تبعات دنیای مدرن و بنیانش، یعنی خرد نقاد، استفاده کردند، ولی حاصل آن سوق دادن ما به عصر ماقبل مدرن بود. علاوه بر آن، سیستمهایی ارائه کردند که به دلیل حاکم بودن احساس بر عقل، چیزی شبیه فاشیسم به دست میآمد. در واقع، رمانتیکها، وقتی به ناسیونالیستهای اروپا غلبه کردند، به فاشیست تبدیل شدند.
به هر حال، شاخصهای اقتصادی جمهوری اسلامی در حال حاضر، نه فقط نسبت به کشورهای مشابه در دنیا، بلکه حتی نسبت به دهههای قبل هم درخشان نیست. وقتی ماشینی اینچنین ناکارآمد شد، باید با مراجعه به پایههای تئوریک آن اصلاحش کرد. در این ساختمان (اصلاحات)، چیزی جز بازخوانی همان تئوریها وجود ندارد. متأسفانه در آراء اصلاحطلبان در شش سال گذشته به این زمینهها پرداخته نشده است، و فکر میکنم غفلت از این پایهها، نهایتا، واژههایی مثل مردمسالاری دینی را به وجود آورده است.
دموکراسی چیزی جز به رسمیت شناختن انسان و حقوقبشر به معنی جدید و مدرنش نیست. در عمق و ریشه حقوقبشر و آزادیهایی که مبتنی بر آن است، آزادی اندیشه و فکر قرار میگیرد. ریشههای تئوریک این آزادی اندیشه از همان عقل نقاد خودبنیاد گرفته شده است و چون آنرا نمیپذیریم به مردمسالاری دینی که زادگاهش همان عقل آگوستینی است، تغییرش میدهیم.
این حرفهای کلی و کشدار، هیچ گرهای از کار هیچکس باز نمیکند. شش سال پیش آقای خاتمی، اساس سیاست خارجی ایران را عزت، حکمت و مصلحت معرفی کرد، ولی، این گره سیاست خارجی را باز نمیکند. آیا تصمیم سیاستمداران کشورهای دیگر بر مبنای حکمت و عقل نیست. این حرفهای کلی ابطالناپذیر را در همه حوادث میتوان به کار برد. دولت هر تصمیمی بگیرد یا نگیرد، میتواند مدعی باشد که با عزت، حکمت و مصلحت بوده است. بیتفاوتی به تعاریف رایج و مورد توافقِ عقلانیِ عالم مانند دموکراسی و حقوقبشر، باعث ایجاد ملغمهای سیاسی میشود که میتوانیم نسبت به هر اتفاقی در آن بیتفاوت باشیم. در هر صورت، جنبش اصلاحات در دوره شش ساله گذشتهاش، قدم جدی و مهمی برای حل مشکلات جمهوری اسلامی برنداشته است. اگر واقعا باورشان بر این بود که اصلیترین مشکل این کشور استبداد است، در استراتژیهای اصلاحطلبانه خویش راههایی را برای محدودسازی استبداد پیشبینی میکردند؛ برای مثال، اگر نهادهای مالی و اقتصادی را به مردم واگذار میکردند، نیروهای فشار مردمی و غیردولتی را سامان میدادند و با مشکلات امروزه دست به گریبان نبودند. یکی از مهمترین مثالهای شاخص برای من، کاربرد استراتژیهای جامعه مدنی برای مقابله با استبداد است؛ یعنی، خلق نهادهایی درون جامعه، برای برهم زدن نظم استبدادی. جاهایی که توانستند معضلات سیاست خارجی را حل کنند، باب سرمایهگذاری خارجی را باز کنند و به خانواده جهانی بپیوندند، اصلاحطلبهای ما ساکت نشستند، تاکتیکهای حاصل از این استراتژیهایِ ناکافی و نادرست، در نهایت، بازمیگردد به همان مسائل تئوریکی که قدمی اساسی برای حل آن برداشته نشده است.
اشاره
محسن سازگارا از زمره کسانی است که بهرغم همراهی اولیه با اصول و آرمانهای انقلاب اسلامی، به تدریج از فضای فکری و جهتگیریهای اصولی انقلاب فاصله گرفته است و در سالهای اخیر، به شدت موضعی انتقادی را اتخاذ کرده است. البته، در تحولات بزرگ اجتماعی، معمولاً چنین تحولات ذهنی چندان دور از انتظار نیست. آنچه در آغاز به انقلاب اسلامی ایران، هویتی متمایز و ممتاز میبخشید، اصول و ارزشهای اصلی این انقلاب بود و طبیعی است که خطوط جزئی و پارهای مشکلات و موانع اجرایی، حتی بر رهبران اجتماعی نیز در آن زمان پوشیده باشد. شعار اصلی انقلاب، ایجاد یک جریان فرهنگی و سیاسیِ مستقل و موازی در مقابل سلطه جهان غرب با فرهنگ و تمدنی مادی و غیراخلاقی بود. این آرمان، نخست، گروهها و اقشار گوناگون را با انگیزههای متفاوت با خود همراه کرد؛ اما، زوایای پنهان و الزامات عملی آن به تدریج هویدا شد و در هر برهه از زمان، گروهی سر ناسازگاری را ساز کردند. البته، نباید ناگفته گذاشت که علاوه بر مشکلات فکری و ایدئولوژیک، اختلاف بر سر منافع و جایگاههای قدرت، گاه کممهریها و کجسلیقگیها نیز از دیگر علل درگیری نیروهای درون انقلاب بود. با این همه، غالب مخالفتها و ناسازگاریها، امروزه در قالب نقدهای نظری ابراز میشود و گفتوگو بر سر این مسائل و شبهات، یکی از ضرورتهای فرهنگی جامعه ماست. البته، چنانکه خواهیم دید، برخی از این نقدها ریشه در کاستیهای اجتماعی و ضعفهای مدیریتی درون نظام دارد که بهترین نوع مقابله با آنها، تلاش در جهت اصلاحات عملی است. در اینجا با مروری اجمالی بر این گفتوگو، مهمترین مسائل مطرح شده را مورد بررسی قرار میدهیم:
1. نخستین مسئلهای که در این گفتوگو آمده است، احساس بینیازی از دستاوردهای علمی و اجتماعی غرب و خودشیفتگی و خودبسندگی نسبت به میراث فرهنگی گذشته است. تردیدی نیست که چنین ایده و احساسی در هر کجا و از سوی هر کسی ناپسند و ناپذیرفتنی است و این انگاره، نه تنها با توصیههای قرآنی و نبوی صلیاللهعلیهوآله ناسازگار است، بلکه با رویّه مسلمانان در شکلدهی به تمدن بزرگ اسلامی نیز هماهنگ نیست. اما، مهم اینجاست که سخن جناب سازگارا تا چه اندازه نسبت به جهتگیری انقلاب اسلامی و رهبران آن صادق است. بیبحث و گفتوگو، تنها کافی است از حمایت گسترده و بیدریغ کارگزاران انقلاب از توسعه دانشگاهها و پژوهشگاههای متعدد و متنوع در سراسر کشور یاد کنیم و به ایجاد و توسعه رشتههای گوناگونِ انسانی جدید در حوزههای علمیه اشاره کنیم تا معلوم شود که مباحث آغازین گفتوگو، مشتی اتهامات بیدلیل است. جاداشت ایشان مستندات خود را بیان میداشت تا معلوم میشد که چه کسی معتقد است که «تمام پاسخهای جامعه مدرن را میدانیم و به نظامات جدید این دوره احتیاجی نداریم» و کدامین دانشمند دینی ادعا کرده است که «ریشه تمامی علوم در دینمان است» و نباید به تجربههای بشری مراجعه کنیم.
معلوم نیست که آنچه وی درباره اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی گفته است و اینگونه القا کرده است که گویا نمیتوان از این علوم یا از فلسفه، منطق جدید و فلسفه دین در شرایط کنونی سخن گفت،خطاب به چه کسی و مربوط به کدامین نهاد یا گروه است. این سخنان را ظاهرا باید به حساب انزوای ایشان از نهادهای انقلابی و دینی و ناآگاهی ایشان نسبت به تحولات مهمی گذاشت که در نسل انقلاب و نهادهای وابسته به انقلاب در حوزه و دانشگاه رخ داده است. تنها یادآور میشویم که نه تنها دانشهای پیشگفته سالهاست که در سطوح عالیه در حوزه علمیه قم تدریس میشود، بلکه گرایشهایی چون فلسفه دین، فلسفه اخلاق و معرفتشناسی برای نخستین بار در ایران در حوزه علمیه قم به صورت یک رشته رسمی و آکادمیک بازگشایی شد و هماکنون نه تنها دانش پژوهان برجستهای در این حوزه اشتغال دارند و آثار علمی متعددی از سوی آنان انتشار یافته است، بلکه برای اولین بار انجمنهای علمی در این موضوعات در حوزه علمیه قم در حال بازگشایی است.
اینکه جناب سازگارا ترجمه نشدن کتابهای مهم دنیای غرب را به فقدان تواضع ما در مقابل دیگران نسبت میدهد، جای بسی شگفتی است. البته، شاید ایشان بداند که بسیاری از همان متون کلاسیک غرب به زبان فارسی ترجمه شده است و با توجه به گسترش بینظیرِ فرهنگ ترجمه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فقدان ترجمه برخی آثار را باید به حساب بیعلاقگی مترجمان نسبت به این آثار و یا ضعف برنامهریزی در حوزه نشر دانست. البته، روشن است که در جامعه ما کسانی هستند که دستاوردهای دیگران را به کلی انکار میکنند و شاید حتی شعار بازگشت به مناسبات گذشته را پیشه خود ساختهاند؛ اما، این دیدگاه را نباید به انقلاب اسلامی و جریان اصلی رهبران آن نسبت داد.
2.گذشته از مطالب پیشین که دیدگاه روشنفکران سکولار و از جمله جناب سازگارا با رویکرد اصلی انقلاب اسلامی در چگونگی مواجهه با فرهنگ غرب و علوم انسانی جدید را نشان میدهد، یک تفاوت آشکار دارد و مضمون اصلی این گفتوگو را در واقع باید بر سر این اختلاف ریشهای دانست و نه ایرادهای جزئی و ناموجه: روشنفکران سکولار تنها راه پیشرفت و توسعه اقتصادی ـ اجتماعی را در الگوی اقتصاد بورژوازی و نظام لیبرال ـ دموکراسی میدانند؛ حال آنکه انقلاب اسلامی از آغاز، هدف خویش را پیگیری یک الگوی توسعه نوین میداند که میان بهرهمندی اقتصادی و اجتماعی و مناسبات اخلاقی و انسانی یک توازن منطقی برقرار کند. برای دستیابی به این الگوی توسعه اسلامی ـ ایرانی، بیگمان، از تجربههای علمی و اجتماعی جوامع دیگر، تا آنجا که به اصول و ارزشهای بنیادین ما خدشه وارد نسازد، میبایست بهره برد. البته، شناخت این الگو و نهادینه ساختن آن در بسترهای تمدنی، نیاز به فرصت و فراست بسیار دارد و در یک دوره گذار تاریخی رخ مینماید. این فرایند در همه تمدنهای دیگر نیز رخ داده است و استمرار این حرکت اجتماعی در درازمدت میتواند زمینههای ظهور تمدن اسلامی را فراهم سازد.
از این نگاه، میتوان گفت که تلاش جناب سازگارا و اساتید فکری ایشان در تطبیق شرایط ایران اسلامی با آنچه در تاریخ غرب مدرن رخ داده است، نه تنها با فرهنگ و ارزشهای مردم ایران منافات دارد، بلکه چنین کلیشه سازیهایی از نظر علمی نیز پذیرفته نیست. سازگارا بدون توجه به واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی ایران، برای انجام اصلاحات به دنبال فئودالیسم قرون وسطا و بورژوازی اروپایی میگردد و تنها راه توسعه سیاسی را جامعه مدنی غربی میداند. ظاهرا ایشان غفلت کرده است که اگر اصلاحطلبان امروزه، از ضرورت بازتعریفِ مقولاتی چون دموکراسی و جامعه مدنی متناسب با جامعه ایران سخن میگویند، این تجدید نظر مرهون معرفتی است که از شرایط واقعی ایران و انقلاب کسب کردهاند و نادرستی و نافرجامی اینگونه شعارها را در مقام عمل تجربه کردهاند.
امروزه حتی برخی از متفکران سکولار هم بدین نکته تفطن یافتهاند که پیشبرد اهداف توسعه در جوامع غیرغربی، تنها با اتکا بر فرهنگ و ارزشهای بومی امکانپذیر است. انتظار میرود که نویسندگان سکولار ما نیز به جای تکیه بر ذهنیتهای خودساخته و معرفی دشمنان فرضی، با بازخوانی دقیق شرایط عینی، گفتمان جدیدی را در احیا و نوسازی جامعه ایران پیشنهاد کنند.
3. سازگارا همچون بسیاری از مخالفان انقلاب، با بزرگنمایی مشکلات اقتصادی و به صورت غیرمنصفانه، دستاوردهای مهم جمهوری اسلامی را در دو دهه گذشته انکار میکند؛ دستاوردهایی که بهرغم همه موانع خارجی و داخلی، به دست آمدهاند. اما در عین حال، این نکته را نباید نادیده گرفت که انقلاب اسلامی، همراه و همپای پیشبرد اهداف سیاسی، چنانکه باید، به تأمین پشتوانههای فکری و تئوریک خود نیندیشیده است. داعیههای بزرگ انقلاب اسلامی نیازمند خیزش عظیم علمی و فرهنگی و برنامهریزی بلندمدت برای دستیابی به مبانی نظری و دانشهای کاربردی متناسب با آن است. هرچند چنانکه گفتیم، بسترهای اولیه این حرکت آماده گشته است، ولی هنوز هم در این خصوص، عزم و اراده لازم در مدیریت کلان نظام اسلامی شکل نگرفته است .
این خلأ تئوریک، همراه با ضعف مدیریت و تدبیر بخشهایی از نظام، رفتهرفته «بحران ناکارآمدی» را به یک چالش جدی فراروی انقلاب اسلامی تبدیل کرده است. متأسفانه گروهی به جای تحلیل درست از این بحران و ریشههای آن، از آن به عنوان اهرمی علیه اصول و آرمانهای انقلاب اسلامی استفاده میکنند.