«حق» و «تکلیف» در عصر قدیم و جدید
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو، به تحول تاریخی مفهوم حق اشاره میشود و بر این نکته تأکید میگردد که تنها بر مبنای تعریف جدید از حق است که میتوان از حقوق بشر سخن گفت.متن
گزارش گفتوگو، ش 3
پرسش نخست را در زمینه مفهوم «حق» در دنیای امروز آغاز میکنم. سؤال اصلی این است که آیا اساسا میان مفهوم «حق» در دنیای قدیم با مفهوم آن در دنیای امروز تفاوت بنیادی وجود دارد یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است، این تفاوت در چه مواردی است؟
راسخ: پاسخ بنده به این سؤال که آیا این مفهوم به همان معنایی که امروز هم بهکار میرود، استفاده میشده، قطعا منفی است. باید بگویم که آنچه در گذشته از مفهوم «حق» اراده میشد، یک مفهوم اخلاقی بود؛ یعنی در این معنا کار خوب اخلاقی در مقابل کار بد اخلاقی قرار میگرفت؛ مثلاً وقتی میگفتند آیا کسی حق برداشتن یک قرص نان را دارد، منظورشان این بود که آیا این فرد در این مورد کار اخلاقیِ درست یا خوبی انجام میدهد یا خیر؟
بنابراین همیشه در پاسخ به یک سؤال در خصوص یک عمل، در گذشته کلمه «حق» یا «ناحق» را بهکار میبردند و منظورشان هم «بر حق بودن» یک فرد بود. میگفتند اگر یک فرد چنین عملی را انجام دهد، بر حق است یا نه؟ بر حق بودن یا نبودن در اینجا، یعنی نظام اخلاقیای که گوینده یا نویسنده در پس ذهنش دارد، این عمل را تأیید میکند یا خیر؟
بنابراین این مفهوم «حق»، از دوران رنسانس به بعد است که معنای جدیدی مییابد، و محصولی نوین است که شاید بیشتر از هفتصد، هشتصد سال قدمت نداشته باشد. در این مفهوم جدید، در واقع وقتی از حق سخن میگوییم، قصد نداریم که از عمل فرد مورد نظرمان قضاوت اخلاقی ارائه کنیم؛ بلکه میخواهیم بدانیم ادعای آن فرد درباره عمل مزبور، و صرف تصمیم فرد برای انجام آن عمل، یک تصمیم و ادعای قابل دفاع است یا نیست؟
پس در اینجا، تصمیم و اقدام آن فرد را، فارغ از محتوای آن عمل و تصمیم، مورد بحث قرار میدهیم. به عبارت دیگر، مفهوم جدید «حق» تحت عنوان مفهوم «حق داشتن» در مقابل مفهوم «حق بودن» ـ که در دوران گذشته بهکار میرفت ـ بهکار میرود. در مفهوم جدید، وقتی میگوییم که آیا فرد گرسنه حق برداشتن نان را دارد، نمیخواهیم قضاوت کنیم که خود برداشتن نان، عملی خوب یا بد است؛ بلکه میخواهیم این بحث را مطرح کنیم که آیا اساسا این فرد اجازه چنین اقدامی دارد یا خیر؟ و آیا قوه یا نظام سیاسی و قضایی از این اقدام او حمایت میکند یا خیر؟ در اینجا اگر بخواهیم مثال را واضحتر بیان کنیم، میتوانیم آن را با مفهوم «آزادی بیان» یا حق مالکیت ارتباط دهیم.
بنابراین در مفهوم جدید، وقتی شما ابراز میکنید که فرد حق آزادی بیان دارد، به معنای دقیقتر به این معناست که او تکلیف به عدم بیان ندارد؛ یعنی او در این مفهوم میتواند آنچه در ذهنش میگذرد بیان کند، و در عین حال، حق دارد که آن را بیان نکند. پس این، یک امتیاز، یک آزادی، و قدرتی است که او دارد. بنابراین اگر چنین فردی تصمیم گرفت آنچه در ذهنش میگذرد بیان کند، نظام قضایی و سیاسی به صرف استفاده از حق آزادی بیان از او حمایت میکند. اما در قدم دوم ممکن است چنین فردی با بیان خودش در درجه اول، مطلب نادرستی را بیان کند، یا ممکن است در محتوای بیان خود به کسی تعرض کند یا به کسی تهمت بزند، و بهطور کلی، مرتکب یکی از جرایمی شود که ممکن است از طریق بیان صورت گیرد. البته این مورد به مظروف یا محتوا مربوط است؛ حال این محتوا یا زیر تیغ جراحی متفکران قرار میگیرد، و در نهایت، گفته میشود که این فرد بهلحاظ علمی یا فلسفی یا ... سخن صحیحی نگفته است، یا زیر ذرهبین نظام قضایی قرار میگیرد و احیانا به دلیل ارتکاب خطا یا جرمی خاص، تعقیب و مجازات میگردد. پس اینکه یک فرد اساسا میتواند سخن خود را آزادانه بیان کند یا نکند، یک حرف است، و اینکه حرفی که او بیان میکند، درست است یا نادرست، سخنی دیگر. در یک کلام، تا آنجا که حافظه کتبی ما اجازه میدهد، مفهوم «حق» همواره وجود داشته است؛ اما تقریبا از قرن 13 به این سو است که به معنای «حق داشتن» در مقابل «حق بودن» بهکار میرود.
میتوان گفت که حق داشتن، یا حق به معنای مدرن کلمه، با اقدام در جهت منفی قابل جمع است، و حق انجام خطا یا حق ناحق بودن را ـ که عنوانی ظاهرا پارادوکسیکال است ـ به ما میدهد.
پس نتیجه میگیریم که در دوران مدرن، افراد میتوانند تصمیم بگیرند کارهایی انجام دهند که ممکن است آن کارها از لحاظ ارزشی و اخلاقی نادرست باشد.
با توجه به تحول مفهوم «حق» از روزگار گذشته تا کنون، که ذکر فرمودید، آیا نمیتوان به زعم سنتمداران و یا برخی از اصحاب پست مدرن، به بسیاری از مبانی حقوق مدرن بشر امروز ایراد گرفت که یکی از بزرگترین مسائل و مشکلات دنیای امروز، جدا شدن ارزشها و اخلاقیات از حیطه بسیاری از مسائل اجتماعی و حقوقی است، و نمیتوان دنیای امروز را دنیایی بیاعتنا به حوزه ارزشها دانست؟
من معتقد نیستم که در دنیای مدرن، ارزشها رها شدهاند، یا ما به آنها بیاعتنا شدهایم، یا اگر در حوزه حقوق بحث کنیم، این نتیجه را مطرح سازیم که با پدیدار شدن «حق» به مفهوم نوین کلمه، ارزشها به کنار میروند، و این به معنای پذیرش رفتارهای غیراخلاقی نیست. اما به نظر من، اتفاقی که در این میان روی داده، آن است که ما به زمینه ارزشهای خود، آگاهتر شدهایم. ما متوجه شدهایم که اساسا اگر بخواهیم به موجودات ارزشی تبدیل شویم یا ارزشی بمانیم، نیازمند شرایط و زمینههایی هستیم. این شرایط و زمینهها حقاند، و اساسا ادعا این است که بدون وجود مفهوم و نهاد حق، نمیتوان ارزشی بود. برای نمونه موجوداتی را تصور کنید که اصلاً اجازه انتخاب نداشته باشند. این موجودات اساسا چگونه میتوانند در مقام موجودات ذیشعور و ذیاراده، اعمال اخلاقی انجام دهند؟ اصلاً انجام اعمال اخلاقی مشروط به آزادی داشتن است. حال اگر به کسی فرصت انتخاب داده نشود، چگونه میتوان آن موجود یا انسان را «فاعل اخلاقی» نام نهاد؟! فاعل اخلاقی بودن منوط به داشتن قدرت انتخاب است. این را نیز باید در نظر گرفت که قدرت انتخاب همیشه به یک نتیجه نمیانجامد. بنابراین اگر شما قدرت انتخاب داشته باشید، گاهی ممکن است انتخابی اخلاقی کنید، و گاه نیز ممکن است که به انتخابی غیراخلاقی دست یازید. به هر حال، وجود امکان انتخاب غیراخلاقی، خود به خود اجازه وجود امکان اخلاقی را نیز ممکن میسازد؛ یعنی تا ما.
پس تفاوت کلیدی دوران مدرن با دوران کهن در این است که در این دوران، انسان به زمینه فعل اخلاقی خود آگاه شده و متوجه گردیده است که اگر بخواهد اخلاقی شود یا اخلاقی بماند، باید در ابتدا اراده آزاد او تضمین شود؛ و این هم چیزی نیست جز همان مفهوم حق. چنان که قبلاً هم ذکر کردم، گوهر «لیبرالیسم» نیز همان تضمین اراده آزاد فرد است؛ همین و بس.
البته در تفاوت دنیای قدیم و جدید در زمینه حقوق و اخلاق، این نکته هم گفته میشود که در دنیای قدیم مفاهیم اخلاقی مفاهیمی از پیش تعیین شده بوده است؛ یعنی به صورت «باید»ها و «نباید»هایی بیرون از ذهن بشر بوده که وی میبایست قبل از انجام هر کاری، آنها را مد نظر قرار دهد. اما در دوران نوین، بشر دیگر تابع بیچون و چرای این مفاهیم اخلاقی و ارزشها نیست؛ بلکه میتوان گفت که خود زاینده و مولد مجموعهای از ارزشهای نوین است و از ارزشهایی تبعیت میکند که خودْ درستی آنها را تشخیص میدهد.
راسخ: از این گفته که ما در دوران مدرنْ آزادی و حق انتخاب داریم، نمیتوان چنین نتیجه گرفت که ارزشها را نیز خودمان میتوانیم تولید کنیم. شما میتوانید یک فرد مذهبی و اشعری باشید و قائل به این نکته که امر خوب آن است که خدا میگوید، و در عین حال، به حقوق بشر نیز قائل باشید؛ بدین معنا که شما ابتدا اراده آزاد را تضمین کنید و بگویید من برای اینکه انسانی دیندار و اخلاقی باشم، باید خودم انتخاب کنم.
شما میتوانید بگویید من آزادی اراده دارم و بعد بگویید که وقتی من آزادم، بر اساس فرامین الاهی رفتار میکنم. من اعتقاد دارم تمام کسانی که ادعاهای اخلاقی یا دینی دارند (از افراطیترین شکل آن تا انسانیترین صورتش)، تا زمانی که حق انتخاب را برای دیگران به رسمیت نشناسند، نهتنها نمیتوانند بحثشان را پیشنهاد کنند، بلکه در این صورت، بحث و ایده و نظریاتشان را به دیگران تحمیل میکنند. در واقع، فرق است بین پیشنهاد و تحمیلکردن.
پیامبر در قرآن مبشر و منذر شناخته میشود و خداوند هم در قرآن مستقیما خطاب به پیامبر میفرماید که تو فقط دعوت کننده مردم به سوی خدا هستی و بر آنها سیطره و سلطهای نداری. دعوت نیز به این معناست که من برای طرف دعوت شونده قدرت انتخاب قائل شوم. در غیر این صورت، من حرف بیمعنا و بیربطی خواهم گفت، مبنی بر اینکه بیا و به دین من بگرای.
اینکه ما مدعی شویم حق را به مفهوم مدرن و تضمین کننده آزادی اراده داریم، ضرورتا به این معنا نیست که میخواهیم ارزشها را نیز خودمان تولید کنیم؛ بلکه میتوانیم مسلمانهایی قائل به این مطلب باشیم که ارزشها الاهیاند؛ اما برای اعمال این ارزشها یا انجام مؤمنانه آنها، نیاز به تضمین اراده آزادمان داریم؛ و تا این اراده آزاد تضمین نشود، اساسا نمیتوانیم مؤمن نامیده شویم؛ زیرا عمل ما در این وضعیت، هیچ تفاوتی با رویش درخت ندارد. البته گفته شد که یکی دیگر از تفاوتهای دوران مدرن با پیشامدرن، در این بود که ما در دوران مدرن نسبت به این قضیه خودآگاه شدهایم و میخواهیم که در ترتیبات اجتماعی خودمان در نظام سیاسی و قضاییمان این اراده آزاد را تضمین کنیم. این تفاوت، البته تفاوت بسیار مهمی است و میدانیم که حتی امروزه جوامعی وجود دارند که دارای سازوکارها و وسایل دنیای مدرن مانند ساختمانها، تأسیسات هستند، اما چنین تأسیسی ندارند؛ یعنی در آن جوامع، نمیتوان «حق» به مفهوم «حق داشتن» را یافت.
متأسفانه در جامعه ما این مسئله به خوبی درک نشده است و من معتقدم که سنگ بنای مفهوم حق یا ایده حق، این تفکیک بنیادی بین «حق داشتن» و «حق بودن» است. اگر ما توانستیم چنین تفکیکی انجام دهیم و آن را در تأسیسات اجتماعیمان تجلی و تسری دهیم، میتوانیم مدعی شویم که مفهوم حق را دریافتهایم و حقوقبشر را به تدریج وارد زندگیمان کنیم، و اگر آن را متوجه نشویم و به عمل در نیاوریم، گمان نمیکنم هیچگاه به حقوق بشر برسیم.
به نظر شما، آیا حقوق بشر اصولاً حقوق غربی است یا خصلت جهانشمول دارد؟ و ثانیا آیا واقعا میتوان در تدوین مفاد قانونی، خصلت زمانی ـ مکانی و شرایط فرهنگی کشورهای مختلف را در نظر نگرفت و مفاهیم حقوق بشر را به کشورهای مثلاً شرقی نیز سرایت داد؟
راسخ: در این مقام باید چند مسئله را از هم تفکیک کرد. یکی اینکه حقوق بشر در چه خاکی به وجود آمده است و چه سیر تاریخیای داشته است؟ البته مسلم است که حقوق بشر به منزله یک حقوق مدرن در خاک غربی روییده شد و پرورش یافت؛ اما باید دانست که مبنای جغرافیایی رشد یک مفهوم یا اندیشه، دلیلی بر درست یا نادرست بودن آن، یا دلیلی بر جهانشمول یا غیرجهانشمول بودن آن ایده نیست؛ کما اینکه خود اسلام در بستری شرقی یا بهطور دقیقتر، در بستری عربی روییده و رشد کرده است. پس آیا این بدان معناست که اروپاییها و آمریکاییها نمیتوانند از آن بهره برند؟
اما سؤال بعدی این است که آیا این مفهوم یا این نهاد یا ایده، دارای مبنایی هست که جوامع مختلف در مکانهای مختلف کره زمین بتوانند آن را دریابند و یک ارتباط بینالاذهانی برقرار کنند و یک قضاوت معرفتی درباره آن انجام دهند یا نه؟ پاسخ بنده، البته به این سؤال مثبت است و به نظر من، اعلامیه حقوق بشر دارای مبانیای است که میتوان آنها را در هر جامعهای مطرح ساخت، ارتباط معرفتی گرفت و درباره آن قضاوت معرفتی کرد؛ زیرا اصولاً حقوق بشر بر مبانی عقلی و انسانی استوار است و در پایههایش یک ویژگی جهانشمول وجود دارد.
اما اینکه میگوییم محتوای حقوق بشر مبتنی بر مبانی عقلانی و انسانی است، به این معنا نیست که تمام ادعاهای حقوق بشر در همه جا به یک شکل اجرا میشود. حقوق بشر اصولاً یک مقوله مشکک و مدرّج است، و شامل حقوق بنیادی، حقوق در سطح متوسط و حقوق در سطح خرد میباشد.
حقوق بنیادی و حقهای مادر ـ که تعدادشان هم البته زیاد نیست ـ حقوقی جهانشمول است و هر موجودی که بتوان آن را انسان نامید، از این حقوق میتواند و باید بهرهمند باشد. اما این حقوق بنیادی و مادر، میتواند در جوامع مختلف، تجلیهای گونهگونی داشته باشد.
عدهای که اکثرا به جوامع شرقی و مذهبی تعلق دارند، ادعا میکنند اساسا آنچه به نام اسناد حقوق بشر به جهانیان عرضه شده، چیز نوین و تازهای نیست؛ بلکه عین آن یا حتی صورت کاملتر آن در متون قدیمی جوامع شرقی وجود داشته است. برای نمونه عدهای از ناسیونالیستهای کشور ما منشور حقوقی کوروش، پادشاه هخامنشی را اولین سند حقوق بشر جهان معرفی میکنند و در عین حال، بسیاری از مذهبیون ما نیز ادعا میکنند بسیاری از مفاهیم حقوق بشر، مانند حق آزادی، حق حیات و حق مالکیت، بهطور دقیقتر، در متون مذهبی قدیمی چون تورات، انجیل، قرآن آمده است. جناب عالی درباره اینگونه دیدگاهها چه نظری دارید؟
راسخ: ما بهطور خاص ادعا نمیکنیم که رفتارهای حقمدار هیچ گاه در تاریخ نبوده، یا آموزههای حقگرا هیچوقت در طول تاریخ وجود نداشته است؛ بلکه ادعای ما این است که خودآگاهی و تدوین حق یک پدیده مدرن است. بله، ممکن است در آن منشور معروف کوروش فرمانهایی موجود باشد که با ادعاهای حقوق بشر مدرن قابل تطبیق باشد؛ اما این بدان معنا نیست که به فرض، کوروش، تئوری حقوق بشر داشته، یا حق را به مفهوم «حق داشتن» در برابر «حق بودن» میدانسته است. در دوران گذشته، نه خودآگاهیای در این باره وجود داشت و نه اساسا این مطلب تدوین شده بود؛ اما رفتارها و ادعاهایی مطرح شده که با این حقوق بشر مدرن قابل تطبیق است، و به همین دلیل است که امروزه ادعا میشود منشور حقوقی کوروش، یکی از نخستین اسناد حقوق بشر در تاریخ است. البته تا این حد قابلقبول است، اما اولاً ادعاهای حقوق بشر مدرن، بههیچوجه به معنای نفی وجود باورها و رفتارهای حقمدار و حقگرا نیست؛ چنانکه تئوریهای علمی هم هیچ گاه این ادعا را مطرح نمیکنند که خود اجزایشان را خلق کردهاند، و ثانیا تفاوت حقوق بشر نوین با آنچه در گذشته مطرح شده است، در خودآگاهی و تدوین است؛ یعنی انسان مدرن و جامعه مدرن به یک خودآگاهی دست یافته است. به عبارت دیگر، این مطلب را از پس ذهنش به پیش ذهنش آورده، آن را تدوین کرده، حول این موضوع و مفهوم تنیده و بدینصورت یک سیستم جدید پدید آورده است.
درباره رابطه حقوق بشر و مذهب، آیا میتوان ادعا کرد که ریشه اولیه حقوق بشر از مذهب، خصوصا مذهب مسیحیت است؟
راسخ: به منزله یک واقعیت تاریخی، البته پاسخ من به این سؤال مثبت است و مسیحیان در ترویج حقوق طبیعی نقشی جدی داشتند. اما از گروسیوس به بعد، حقوق بشر اساسا صبغهای سکولار به مفهوم غیردینی و عقلانی یافت. گروسیوس گفت آیا ما میتوانیم در این حوزه (حقوق بشر) ادعاهایی داشته باشیم که با فرض عدم وجود خداوند نیز قابل دفاع باشند؟ در واقع گروسیوس برای اولین بار حقوق طبیعی را از تفسیر مطلق دینیاش رها ساخت. ازاینرو، از گروسیوس به بعد با حقوق طبیعی مبتنی بر عقل مواجه میشویم. البته مذهبیها، بهویژه مسیحیها در اسپانیا و انگلستان مانند کسانی چون سوارز در اسپانیا، و حتی کانت در آلمان و... در بروز و ترویج حقوق بشر نقشی جدی داشتند، و از طرفی، در ادیان الاهی شواهد و نشانههایی مییابید که مؤید حقوق بشر هستند. برای نمونه رفتاری که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مدینه داشت، بهویژه اگر بهترین مصداقش را در قضیه جنگ احد در نظر بگیرید، یا به رفتار حضرت علی علیهالسلام در دوران حکومتش، بهویژه با خوارج قبل از جنگ نهروان بنگرید، متوجه میشوید که رفتار آنان مبتنی بر احترام به انسانهای دیگر، یا رفتاری مبتنی بر به رسمیت شناختن حقوق انسانها به مفهوم مدرن (اگر اجازه داشته باشیم چنین ادعایی کنیم) بوده، و به هیچوجه یک رفتار تحمیلگرانه انسانکش نیست. ضمن اینکه امام علیهالسلام هیچگاه تا قبل از جنگ، شهریه خوارج را قطع نکرد یا آنان را به دلیل واژههایی که درباره ایشان بهکار میبردند، محاکمه نکرد، و در قصاص ضارب خودش نیز پای از حدود فراتر نگذاشت و سفارش کرد که قصاص نیز باید همسان عملی باشد که او انجام داده است. همه اینها گویای آن است که مؤسسان و مروجان ادیان، اگرچه تئوری حقوق بشر در اختیار نداشتند، رفتارهایی مبتنی بر احترام به انسان و ارزشهای انسانی در پیش میگرفتند. بله، این ردّ پا را میتوان در تاریخ پیدا کرد و اساسا نقش مهم ادیان در همین پرورش احترام به انسان نهفته است؛ گرچه میتوان چیزهای دیگر را هم در نظر گرفت. اما در حال حاضر، اگر بپرسید آیا دین میتواند مدافع حقوق بشر باشد یا خیر، پاسخ این سؤال کاملاً در تئوری دینی شما نهفته است. اگر شما تئوری دینیای داشته باشید که گرایشهای انسانی آن قوی باشد و تفسیری از دین ارائه دهد که در آن انسان مخدوم دین فرض شده و دین در خدمت انسان است، در این صورت میتوانید از حقوق بشر دفاع کنید؛ چنانکه کسانی چون «طه محمود» در سودان و شاگرد او «عبدالنعیم» چنین کاری کردهاند، و کتابی در این زمینه نوشته و تلاش کرده که اسلام را با حقوق بشر جمع کند. اما اگر شما تعبیر و تفسیری از دین ارائه دهید که کرامت و عزت انسان، محور آن نباشد، بسیار طبیعی است که نتوانید از حقوق بشر دفاع کنید.
البته در بسیاری از تلاشهایی که برای تلفیق حقوق بشر با ادیان مانند اسلام صورت میگیرد، به نظر میرسد در بیشتر مواقع گزینشی عمل میشود؛ بهطوری که گاهی مفاهیم بسیار ناهمگون و متعلق به دو حوزه متفاوت تاریخی را با هم تلفیق میکنند، بدون آنکه اینها از یک جنس باشند؛ مانند تلفیق دموکراسی نوین با شورا. در این تلفیقها، بسیاری از مبانی ادیان نیز که با حقوق بشر امروزی منافات دارد، نادیده گرفته میشود. شما در مقام یک حقوقدان اینگونه روشها را که بیشتر از جانب پارهای روشنفکران دینی صورت میگیرد، درست میدانید یا خیر؟
راسخ: به نظر میرسد با توجه به منطق حقوق بشر و مبانی آن، حقوق بشر اساسا هویتهای ماقبل دینی و فرادینی هستند، و قبل از آنکه بخواهند لباس هر ایدئولوژیای را به تن کنند، باید تکلیفشان معلوم شود. اما از طرفی، اگر کسی تفسیر حقوق بشری از دین ارائه داد، نمیتوان به دلیل گزینشِ آن او را محکوم کرد؛ چرا که اگر شما از منظر هرمنوتیکی به قضیه بنگرید، متوجه میشوید که هیچ کس در این میان نیست که گزینش نکند. در واقع، تمام کسانی که از دین سخن میگویند، فهم خودشان را از دین ارائه میدهند. حال یک فهم حقوق بشری است و یک فهم نیز حقوق بشری نیست.
البته باید بتوان بین این فهمها قضاوت کرد، و نیز میتوان ملاکی برای قضاوت ارائه داد؛ یعنی فهمی که بیشتر با متون منطبق باشد و بخش بیشتری از متون را در خود جای دهد، البته فهم قابل اعتمادتری است، و نیز فهمی که در متن خود روش دارد، فهم قابلاعتمادتری است؛ ولی پرواضح است که هر کس از دین سخن میگوید، در واقع فهم خودش را از آن بیان میکند، وگرنه دین مستقیما از زبان او سخن نمیگوید، و این از ویژگیهای خلقت انسان است که هر آنچه میگوید، از دستگاه معرفتیاش عبور میکند.
ما در واقع دین را نیز از دستگاه معرفتی خود عبور میدهیم و در نهایت، تفسیر خودمان را از آن بیان میکنیم. داشتن تفسیر نیز اصولاً یک جرم معرفتشناسانه نیست وگرنه هم محکوم میشوند. اما اینکه اساسا به حقوق بشر بتوان پسوند اسلامی، مسیحی، بودایی و... اضافه کرد، محل تردید است.
در واقع، این تفاسیر بعدی هستند که یا باید خودشان را با این مقوله تطبیق دهند یا ندهند، و کاری نیز که اندیشمندان مسلمان معاصر در کشورهایی چون سوریه، مصر، سودان، ترکیه، پاکستان و... انجام میدهند، تقریبا همین است. البته امیدواریم در ایران نیز کسانی پیدا شوند که بتوانند تفسیرهای دست اول به معنای اصیل ارائه دهند.
اشاره
1. آقای راسخ معتقدند در گذشته «حق» را در مقابل «ناحق» بهکار میگرفتند و ازاینرو تعبیری صرفا اخلاقی بوده است؛ یعنی حق بودن به معنای صحیح بودن، و روابودن بوده است، اما امروزه این مفهوم متحول شده است و به جای «حق بودن»، «حق داشتن» مطرح میشود. حق در معنای دوم یک امتیاز است که در قبال تکلیف قرار میگیرد. انسانها در دوران مدرن متوجه شدند که حقوقی دارند.
ایشان تاریخ این تحول را به دوره رنسانس برمیگردانند. بر این اساس، حق داشتن، نوعی اختیار حقوقی است که به فرد داده شده است، و او بر مبنای این اختیار میتواند در قبال عملی تصمیم بگیرد که آن را انجام دهد یا آن را ترک کند.
متأسفانه این ادعای جناب آقای راسخ بسیار شگفتانگیز است. همه کسانی که به میراث فقهی و حقوقی واقفاند میدانند که اساسا بیشترین کاربرد «حق» در همین معنای دوم بوده و میباشد. در آثار فقهی نیز در بادی امر همین معنا از حق اراده میشود، و مسلما نویسنده محترم مدعی نیستند که این تعابیر فقهی و روایی ما برگرفته از آثار دوره رنسانس است. در کتب فقهی ما، مباحث بسیار گستردهای در باب تعریف حق آمده است که انتظار میرفت ایشان با توجه به زمینه کاریشان در فلسفه حقوق، به این مباحث رجوع میکردند. رسالههای پرشماری در باب «حق و حکم» به رشته تحریر درآمده است که کسی نمیتواند ادعا کند برگرفته از حقوق مدرن است. بهطور خاص، توجه ایشان را به سه خصوصیتِ حق که در کتب فقهی و ذیل عناوین «قابلیت نقل»، «قابلیت انتقال» و «قابلیت اسقاط» آمده است، جلب میکنم. پر واضح است که حق به معنای عمل صحیح اخلاقی
. 2 در این مقال آمده است: اگر حق به معنای جدید ـ یعنی حق داشتن ـ را نپذیریم اساسا فاعلِ اخلاقی و مسئولیت اخلاقی بیمعنا خواهد بود؛ چرا که اگر شخص فاقد آزادی بوده، صرفا دارای تکلیف باشد، از آنجا که عمل را از روی اختیار انجام میدهد، نمیتوان فعل او را متصف به «خوب بودن» کرد، و به عبارتی عمل اخلاقی مشروط به آن است که شخص حق داشته باشد آن عمل را انجام داده یا ترک کند.
این ادعا نیز بسیار شگفتانگیز است. آقای راسخ آشکارا در دام مغالطه تکوین و تشریع افتاده است. مسلما اگر انسان آزادی تکوینی و واقعی نداشته باشد، فعلی که از سر اجبار از او صادر میشود فاقد ارزش مثبت یا منفی اخلاقی است، و ازاینرو گفته میشود فاعلیت اخلاقی منوط به داشتن قدرت انتخاب است.
اما آزادی به معنای حقوقیاش به هیچ وجه پیششرط اتصاف فعل به صفت اخلاقی نیست. اگر قانونْ عملی را ممنوع اعلام کند و شهروندی آن را مرتکب شود، نمیتوان گفت به دلیل اینکه قدرت انتخاب نداشته است حال که مرتکب شده است عملی غیر اخلاقی انجام نداده و فاقد هر گونه مسئولیت اخلاقی است، و اصلاً جرم بهشمار نمیآید. آیا اگر حقوق بشر، به فرد حق نداد که مرتکب عمل سرقت شود، شخص سارق فاقد مسئولیت اخلاقی است؟ و اساسا قبل از آنکه به تعبیر آقای راسخ حق به معنای مدرن آن مورد شناسایی قرار گیرد، انسانها چگونه مفهوم حق به معنای «خوب» و «صحیح» را بهکار میبردند؟ مسلما فرد را دارای اختیار میدیدند و ازاینرو برای وی مسئولیت اخلاقی قائل میشدند و فعلِ صادر شده را فعل اخلاقی میدانستند.
3. اگر حقوق بشر بر پایه عقل استوار است، و از طرفی اخلاق نیز مورد تأیید عقل است، چگونه میتوان پذیرفت انسانها به حکم عقل، حق داشته باشند عملِ غیراخلاقی و ناروا انجام دهند؟ مسلما عقل در احکام خود، به نحو متعارض حکم نمیکند. نمیتوان پذیرفت که عقل یک حکم اخلاقی صادر کند و انسانها را بهدلیل عدم رعایت آن سرزنش کند، اما در عین حال حقِ عدم رعایت آن را نیز به رسمیت بشناسد. خصوصا بر مبنای مسلک حقوق طبیعی این نکته واضحتر به چشم میآید.
البته همواره یک پرسش بسیار جدی در این باب وجود داشته است و آن اینکه مسلما شخص برای ارتکاب امر غیراخلاقی و ضداخلاقی مجوز عقلی ندارد، و نمیتوان گفت او از حق ارتکاب آن عمل برخوردار است؛ اما اینکه دیگران بتوانند مانع از ارتکاب وی شوند نیاز به دلیل دیگری دارد؛ یعنی به صرف اینکه فرد فاقد مجوز اخلاقی برای ارتکاب عمل است، نمیتوان نتیجه گرفت دیگران میتوانند مانع اِعمال اراده وی شوند؛ چراکه جلوگیری از ارتکاب یک عمل بهدست یک شخص، نیازمند حق است برای جلوگیرنده، و این همان چیزی است که در اصطلاح فقها از آن به «حق ولایت» تعبیر میشود، و اصل بر آن است که افراد چنین صلاحیتی ندارند مگر با دلیل عقل یا نقل، و البته این مطلب غیر از آن چیزی است که در این گفتوگو مرتب بر آن تأکید میشود که شخص حق دارد عمل غیراخلاقی را انجام دهد و اگر چنین حقی را برای او به رسمیت نشناسیم او فاعل اخلاقی نخواهد بود.
در این مقام، مناسب است به یاد آوریم چیزی که از آن به «آزادی» تعبیر میشود همان حق نیست. آزادی بنا به اصطلاح فقها، حکمِ اباحه است. البته بسته به اینکه مرجع حکم را چگونه و چه کسی در نظر بگیریم، آزادی، به شرعی، قانونی و اخلاقی تقسیم میشود. در آنصورت میتوان صورت دیگری از بحث را مطرح ساخت و آن اینکه ممکن است عملی از نظر شرع و اخلاق، ناپسند باشد و حکم اباحه نداشته باشد اما از سوی دولت و قانونگذار، جرم تعریف نشده باشد. به عبارتی از ضمانت اجرایی شرعی برخوردار است و شخص مرتکبِ فعل، مستوجب عقاب اخروی است اما ضمانت اجراییِ دولتی ندارد و قرار نیست شخصِ مرتکبِ این عمل از جانب حکومت مجازات شود. اگر این مطلب قابل قبول باشد، تنها گوشهای از جرایم شرعی و اخلاقی را شامل میشود و بسیاری از جرایم، همچنانکه از منظر اخلاق و شرع جرم به حساب میآیند، قانونا نیز جرم محسوب میشوند.
4. نویسنده در باب سازگاری دین با حقوق بشر میگویند: اگر تئوری شما تفسیری از دین ارائه دهد که در آن انسان مخدوم دین فرض شود، و دین در خدمت انسان قرار گیرد، در آن صورت میتوان از حقوق بشر دفاع کرد. اما اگر تعبیر و تفسیری از دین ارائه دهید که در آن کرامت و عزت انسان، محور نباشد، در این صورت نمیتوان از حقوق بشر دفاع کرد.
خوب بود ایشان برای خوانندگانِ این گفتوگویِ مکتوب توضیح میدادند به چه دلیل دینی را که مخدوم انسانهاست نمیپذیرد. اساسا چرا به جای اینکه انسانها خادم دین باشند، ایشان تمایل دارند که دینْ خادم انسانها باشد؟ اصولاً خادم یا مخدوم بودن در اینجا به چه معناست و از چه ملاکی پیروی میکند؟
مسلما دین در جهت هدایت انسانهاست، و به این معنا، به انسان خدمت میکند؛ اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که همانطور که انسانها برای خود حقوقی دارند، خداوند نیز که خالق انسانهاست حقوقی دارد. به چه دلیل، آقای راسخ مانند بسیاری از نویسندگان و روشنفکران تمایل دارند این حق را فقط برای انسانها بهرسمیت بشناسند.
از نگاه دینداران، خداوند حقِ اطاعت و بندگی دارد؛ یعنی عقل حکم میکند که انسانها وظیفه دارند تکالیف دینی خود را انجام دهند و دستورات شرع را گردن نهند و برای اقامه دین در زندگی شخصی و اجتماعی تلاش کنند، و حتی خداوند به انسانها اجازه داده است که به خاطر اقامه دین، یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند. از این منظر، تکلیف کردن خداوند نهتنها با کرامت انسانی ناسازگار نیست که دقیقا به خاطر حفظ کرامت او است.
5 . اینجاست که این پرسش بنیادین مطرح میشود که به چه دلیل، حقوق بشر جنبه پیشینی دارد؟ اگر پیشینی بودن به این معناست که عقل به بداهت ـ صرف نظر از احکام شرع ـ به این حقوق، حکم میکند، در آن صورت میپرسیم: اولاً کدامیک از این حقوق بشر، به بداهت عقل ـ صرفنظر از شرع ـ اثباتپذیر است؟
ثانیا در بسیاری از عناوین حقوق بشر، گستره حق بهروشنی و بداهت معلوم نیست و در چارچوب معرفت بشری نمیتوان به تبیین و توضیح روشنی از آن دست یافت.
به همین دلیل، این سؤال جدی مطرح خواهد شد که این حقوق از کدام دیدگاه قابل قبولاند. آیا حقوق بنیادین به آن کلیتی که ایشان در این مقال بدان اشاره میکنند، گرهای از زندگانی بشر خواهد گشود؟ صرف اینکه گفته شود باید نیاز انسانها در باب مسکن، شغل و... برطرف شود مشکلی را حل میکند؟ دهها موضع مشکل و سؤال برانگیز خواهد بود که هر شخص بنابر دیدگاه خود به گونهای پاسخ خواهد داد. آقای راسخ میگویند: در بنیان و بنیاد، حقوق بشر اموری ثابت و فراگیر است. باید پرسید آیا از منظر سوسیالیسم، حقوق بشر همان است که لیبرالها میگویند؟ آیا از دیدگاه شخصی که برای خداوند حق قائل است با فرد ملحدی که از اصلْ خداوند را قبول ندارد این حقوق یکساناند و... .
بنابراین دستیابی به گفتمانی که پذیرش واحدی در باب حقوق بشر پدید آورد، به گونهای که جایی برای پرسش باقی نماند، امری است مشکل بلکه محال.
داور قرار دادن عقل به هیچ وجه مشکل را حل نمیکند؛ به دلیل اینکه عناصر دخیل در شمارش حقوق بشر، بسته به دیدگاهها و مکاتبی که هست، متفاوت است، و مرجعیت واحدِ عقل الزاما پذیرش یکسان را در باب حقوق بشر به همراه ندارد.
پرسش نخست را در زمینه مفهوم «حق» در دنیای امروز آغاز میکنم. سؤال اصلی این است که آیا اساسا میان مفهوم «حق» در دنیای قدیم با مفهوم آن در دنیای امروز تفاوت بنیادی وجود دارد یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است، این تفاوت در چه مواردی است؟
راسخ: پاسخ بنده به این سؤال که آیا این مفهوم به همان معنایی که امروز هم بهکار میرود، استفاده میشده، قطعا منفی است. باید بگویم که آنچه در گذشته از مفهوم «حق» اراده میشد، یک مفهوم اخلاقی بود؛ یعنی در این معنا کار خوب اخلاقی در مقابل کار بد اخلاقی قرار میگرفت؛ مثلاً وقتی میگفتند آیا کسی حق برداشتن یک قرص نان را دارد، منظورشان این بود که آیا این فرد در این مورد کار اخلاقیِ درست یا خوبی انجام میدهد یا خیر؟
بنابراین همیشه در پاسخ به یک سؤال در خصوص یک عمل، در گذشته کلمه «حق» یا «ناحق» را بهکار میبردند و منظورشان هم «بر حق بودن» یک فرد بود. میگفتند اگر یک فرد چنین عملی را انجام دهد، بر حق است یا نه؟ بر حق بودن یا نبودن در اینجا، یعنی نظام اخلاقیای که گوینده یا نویسنده در پس ذهنش دارد، این عمل را تأیید میکند یا خیر؟
بنابراین این مفهوم «حق»، از دوران رنسانس به بعد است که معنای جدیدی مییابد، و محصولی نوین است که شاید بیشتر از هفتصد، هشتصد سال قدمت نداشته باشد. در این مفهوم جدید، در واقع وقتی از حق سخن میگوییم، قصد نداریم که از عمل فرد مورد نظرمان قضاوت اخلاقی ارائه کنیم؛ بلکه میخواهیم بدانیم ادعای آن فرد درباره عمل مزبور، و صرف تصمیم فرد برای انجام آن عمل، یک تصمیم و ادعای قابل دفاع است یا نیست؟
پس در اینجا، تصمیم و اقدام آن فرد را، فارغ از محتوای آن عمل و تصمیم، مورد بحث قرار میدهیم. به عبارت دیگر، مفهوم جدید «حق» تحت عنوان مفهوم «حق داشتن» در مقابل مفهوم «حق بودن» ـ که در دوران گذشته بهکار میرفت ـ بهکار میرود. در مفهوم جدید، وقتی میگوییم که آیا فرد گرسنه حق برداشتن نان را دارد، نمیخواهیم قضاوت کنیم که خود برداشتن نان، عملی خوب یا بد است؛ بلکه میخواهیم این بحث را مطرح کنیم که آیا اساسا این فرد اجازه چنین اقدامی دارد یا خیر؟ و آیا قوه یا نظام سیاسی و قضایی از این اقدام او حمایت میکند یا خیر؟ در اینجا اگر بخواهیم مثال را واضحتر بیان کنیم، میتوانیم آن را با مفهوم «آزادی بیان» یا حق مالکیت ارتباط دهیم.
بنابراین در مفهوم جدید، وقتی شما ابراز میکنید که فرد حق آزادی بیان دارد، به معنای دقیقتر به این معناست که او تکلیف به عدم بیان ندارد؛ یعنی او در این مفهوم میتواند آنچه در ذهنش میگذرد بیان کند، و در عین حال، حق دارد که آن را بیان نکند. پس این، یک امتیاز، یک آزادی، و قدرتی است که او دارد. بنابراین اگر چنین فردی تصمیم گرفت آنچه در ذهنش میگذرد بیان کند، نظام قضایی و سیاسی به صرف استفاده از حق آزادی بیان از او حمایت میکند. اما در قدم دوم ممکن است چنین فردی با بیان خودش در درجه اول، مطلب نادرستی را بیان کند، یا ممکن است در محتوای بیان خود به کسی تعرض کند یا به کسی تهمت بزند، و بهطور کلی، مرتکب یکی از جرایمی شود که ممکن است از طریق بیان صورت گیرد. البته این مورد به مظروف یا محتوا مربوط است؛ حال این محتوا یا زیر تیغ جراحی متفکران قرار میگیرد، و در نهایت، گفته میشود که این فرد بهلحاظ علمی یا فلسفی یا ... سخن صحیحی نگفته است، یا زیر ذرهبین نظام قضایی قرار میگیرد و احیانا به دلیل ارتکاب خطا یا جرمی خاص، تعقیب و مجازات میگردد. پس اینکه یک فرد اساسا میتواند سخن خود را آزادانه بیان کند یا نکند، یک حرف است، و اینکه حرفی که او بیان میکند، درست است یا نادرست، سخنی دیگر. در یک کلام، تا آنجا که حافظه کتبی ما اجازه میدهد، مفهوم «حق» همواره وجود داشته است؛ اما تقریبا از قرن 13 به این سو است که به معنای «حق داشتن» در مقابل «حق بودن» بهکار میرود.
میتوان گفت که حق داشتن، یا حق به معنای مدرن کلمه، با اقدام در جهت منفی قابل جمع است، و حق انجام خطا یا حق ناحق بودن را ـ که عنوانی ظاهرا پارادوکسیکال است ـ به ما میدهد.
پس نتیجه میگیریم که در دوران مدرن، افراد میتوانند تصمیم بگیرند کارهایی انجام دهند که ممکن است آن کارها از لحاظ ارزشی و اخلاقی نادرست باشد.
با توجه به تحول مفهوم «حق» از روزگار گذشته تا کنون، که ذکر فرمودید، آیا نمیتوان به زعم سنتمداران و یا برخی از اصحاب پست مدرن، به بسیاری از مبانی حقوق مدرن بشر امروز ایراد گرفت که یکی از بزرگترین مسائل و مشکلات دنیای امروز، جدا شدن ارزشها و اخلاقیات از حیطه بسیاری از مسائل اجتماعی و حقوقی است، و نمیتوان دنیای امروز را دنیایی بیاعتنا به حوزه ارزشها دانست؟
من معتقد نیستم که در دنیای مدرن، ارزشها رها شدهاند، یا ما به آنها بیاعتنا شدهایم، یا اگر در حوزه حقوق بحث کنیم، این نتیجه را مطرح سازیم که با پدیدار شدن «حق» به مفهوم نوین کلمه، ارزشها به کنار میروند، و این به معنای پذیرش رفتارهای غیراخلاقی نیست. اما به نظر من، اتفاقی که در این میان روی داده، آن است که ما به زمینه ارزشهای خود، آگاهتر شدهایم. ما متوجه شدهایم که اساسا اگر بخواهیم به موجودات ارزشی تبدیل شویم یا ارزشی بمانیم، نیازمند شرایط و زمینههایی هستیم. این شرایط و زمینهها حقاند، و اساسا ادعا این است که بدون وجود مفهوم و نهاد حق، نمیتوان ارزشی بود. برای نمونه موجوداتی را تصور کنید که اصلاً اجازه انتخاب نداشته باشند. این موجودات اساسا چگونه میتوانند در مقام موجودات ذیشعور و ذیاراده، اعمال اخلاقی انجام دهند؟ اصلاً انجام اعمال اخلاقی مشروط به آزادی داشتن است. حال اگر به کسی فرصت انتخاب داده نشود، چگونه میتوان آن موجود یا انسان را «فاعل اخلاقی» نام نهاد؟! فاعل اخلاقی بودن منوط به داشتن قدرت انتخاب است. این را نیز باید در نظر گرفت که قدرت انتخاب همیشه به یک نتیجه نمیانجامد. بنابراین اگر شما قدرت انتخاب داشته باشید، گاهی ممکن است انتخابی اخلاقی کنید، و گاه نیز ممکن است که به انتخابی غیراخلاقی دست یازید. به هر حال، وجود امکان انتخاب غیراخلاقی، خود به خود اجازه وجود امکان اخلاقی را نیز ممکن میسازد؛ یعنی تا ما.
پس تفاوت کلیدی دوران مدرن با دوران کهن در این است که در این دوران، انسان به زمینه فعل اخلاقی خود آگاه شده و متوجه گردیده است که اگر بخواهد اخلاقی شود یا اخلاقی بماند، باید در ابتدا اراده آزاد او تضمین شود؛ و این هم چیزی نیست جز همان مفهوم حق. چنان که قبلاً هم ذکر کردم، گوهر «لیبرالیسم» نیز همان تضمین اراده آزاد فرد است؛ همین و بس.
البته در تفاوت دنیای قدیم و جدید در زمینه حقوق و اخلاق، این نکته هم گفته میشود که در دنیای قدیم مفاهیم اخلاقی مفاهیمی از پیش تعیین شده بوده است؛ یعنی به صورت «باید»ها و «نباید»هایی بیرون از ذهن بشر بوده که وی میبایست قبل از انجام هر کاری، آنها را مد نظر قرار دهد. اما در دوران نوین، بشر دیگر تابع بیچون و چرای این مفاهیم اخلاقی و ارزشها نیست؛ بلکه میتوان گفت که خود زاینده و مولد مجموعهای از ارزشهای نوین است و از ارزشهایی تبعیت میکند که خودْ درستی آنها را تشخیص میدهد.
راسخ: از این گفته که ما در دوران مدرنْ آزادی و حق انتخاب داریم، نمیتوان چنین نتیجه گرفت که ارزشها را نیز خودمان میتوانیم تولید کنیم. شما میتوانید یک فرد مذهبی و اشعری باشید و قائل به این نکته که امر خوب آن است که خدا میگوید، و در عین حال، به حقوق بشر نیز قائل باشید؛ بدین معنا که شما ابتدا اراده آزاد را تضمین کنید و بگویید من برای اینکه انسانی دیندار و اخلاقی باشم، باید خودم انتخاب کنم.
شما میتوانید بگویید من آزادی اراده دارم و بعد بگویید که وقتی من آزادم، بر اساس فرامین الاهی رفتار میکنم. من اعتقاد دارم تمام کسانی که ادعاهای اخلاقی یا دینی دارند (از افراطیترین شکل آن تا انسانیترین صورتش)، تا زمانی که حق انتخاب را برای دیگران به رسمیت نشناسند، نهتنها نمیتوانند بحثشان را پیشنهاد کنند، بلکه در این صورت، بحث و ایده و نظریاتشان را به دیگران تحمیل میکنند. در واقع، فرق است بین پیشنهاد و تحمیلکردن.
پیامبر در قرآن مبشر و منذر شناخته میشود و خداوند هم در قرآن مستقیما خطاب به پیامبر میفرماید که تو فقط دعوت کننده مردم به سوی خدا هستی و بر آنها سیطره و سلطهای نداری. دعوت نیز به این معناست که من برای طرف دعوت شونده قدرت انتخاب قائل شوم. در غیر این صورت، من حرف بیمعنا و بیربطی خواهم گفت، مبنی بر اینکه بیا و به دین من بگرای.
اینکه ما مدعی شویم حق را به مفهوم مدرن و تضمین کننده آزادی اراده داریم، ضرورتا به این معنا نیست که میخواهیم ارزشها را نیز خودمان تولید کنیم؛ بلکه میتوانیم مسلمانهایی قائل به این مطلب باشیم که ارزشها الاهیاند؛ اما برای اعمال این ارزشها یا انجام مؤمنانه آنها، نیاز به تضمین اراده آزادمان داریم؛ و تا این اراده آزاد تضمین نشود، اساسا نمیتوانیم مؤمن نامیده شویم؛ زیرا عمل ما در این وضعیت، هیچ تفاوتی با رویش درخت ندارد. البته گفته شد که یکی دیگر از تفاوتهای دوران مدرن با پیشامدرن، در این بود که ما در دوران مدرن نسبت به این قضیه خودآگاه شدهایم و میخواهیم که در ترتیبات اجتماعی خودمان در نظام سیاسی و قضاییمان این اراده آزاد را تضمین کنیم. این تفاوت، البته تفاوت بسیار مهمی است و میدانیم که حتی امروزه جوامعی وجود دارند که دارای سازوکارها و وسایل دنیای مدرن مانند ساختمانها، تأسیسات هستند، اما چنین تأسیسی ندارند؛ یعنی در آن جوامع، نمیتوان «حق» به مفهوم «حق داشتن» را یافت.
متأسفانه در جامعه ما این مسئله به خوبی درک نشده است و من معتقدم که سنگ بنای مفهوم حق یا ایده حق، این تفکیک بنیادی بین «حق داشتن» و «حق بودن» است. اگر ما توانستیم چنین تفکیکی انجام دهیم و آن را در تأسیسات اجتماعیمان تجلی و تسری دهیم، میتوانیم مدعی شویم که مفهوم حق را دریافتهایم و حقوقبشر را به تدریج وارد زندگیمان کنیم، و اگر آن را متوجه نشویم و به عمل در نیاوریم، گمان نمیکنم هیچگاه به حقوق بشر برسیم.
به نظر شما، آیا حقوق بشر اصولاً حقوق غربی است یا خصلت جهانشمول دارد؟ و ثانیا آیا واقعا میتوان در تدوین مفاد قانونی، خصلت زمانی ـ مکانی و شرایط فرهنگی کشورهای مختلف را در نظر نگرفت و مفاهیم حقوق بشر را به کشورهای مثلاً شرقی نیز سرایت داد؟
راسخ: در این مقام باید چند مسئله را از هم تفکیک کرد. یکی اینکه حقوق بشر در چه خاکی به وجود آمده است و چه سیر تاریخیای داشته است؟ البته مسلم است که حقوق بشر به منزله یک حقوق مدرن در خاک غربی روییده شد و پرورش یافت؛ اما باید دانست که مبنای جغرافیایی رشد یک مفهوم یا اندیشه، دلیلی بر درست یا نادرست بودن آن، یا دلیلی بر جهانشمول یا غیرجهانشمول بودن آن ایده نیست؛ کما اینکه خود اسلام در بستری شرقی یا بهطور دقیقتر، در بستری عربی روییده و رشد کرده است. پس آیا این بدان معناست که اروپاییها و آمریکاییها نمیتوانند از آن بهره برند؟
اما سؤال بعدی این است که آیا این مفهوم یا این نهاد یا ایده، دارای مبنایی هست که جوامع مختلف در مکانهای مختلف کره زمین بتوانند آن را دریابند و یک ارتباط بینالاذهانی برقرار کنند و یک قضاوت معرفتی درباره آن انجام دهند یا نه؟ پاسخ بنده، البته به این سؤال مثبت است و به نظر من، اعلامیه حقوق بشر دارای مبانیای است که میتوان آنها را در هر جامعهای مطرح ساخت، ارتباط معرفتی گرفت و درباره آن قضاوت معرفتی کرد؛ زیرا اصولاً حقوق بشر بر مبانی عقلی و انسانی استوار است و در پایههایش یک ویژگی جهانشمول وجود دارد.
اما اینکه میگوییم محتوای حقوق بشر مبتنی بر مبانی عقلانی و انسانی است، به این معنا نیست که تمام ادعاهای حقوق بشر در همه جا به یک شکل اجرا میشود. حقوق بشر اصولاً یک مقوله مشکک و مدرّج است، و شامل حقوق بنیادی، حقوق در سطح متوسط و حقوق در سطح خرد میباشد.
حقوق بنیادی و حقهای مادر ـ که تعدادشان هم البته زیاد نیست ـ حقوقی جهانشمول است و هر موجودی که بتوان آن را انسان نامید، از این حقوق میتواند و باید بهرهمند باشد. اما این حقوق بنیادی و مادر، میتواند در جوامع مختلف، تجلیهای گونهگونی داشته باشد.
عدهای که اکثرا به جوامع شرقی و مذهبی تعلق دارند، ادعا میکنند اساسا آنچه به نام اسناد حقوق بشر به جهانیان عرضه شده، چیز نوین و تازهای نیست؛ بلکه عین آن یا حتی صورت کاملتر آن در متون قدیمی جوامع شرقی وجود داشته است. برای نمونه عدهای از ناسیونالیستهای کشور ما منشور حقوقی کوروش، پادشاه هخامنشی را اولین سند حقوق بشر جهان معرفی میکنند و در عین حال، بسیاری از مذهبیون ما نیز ادعا میکنند بسیاری از مفاهیم حقوق بشر، مانند حق آزادی، حق حیات و حق مالکیت، بهطور دقیقتر، در متون مذهبی قدیمی چون تورات، انجیل، قرآن آمده است. جناب عالی درباره اینگونه دیدگاهها چه نظری دارید؟
راسخ: ما بهطور خاص ادعا نمیکنیم که رفتارهای حقمدار هیچ گاه در تاریخ نبوده، یا آموزههای حقگرا هیچوقت در طول تاریخ وجود نداشته است؛ بلکه ادعای ما این است که خودآگاهی و تدوین حق یک پدیده مدرن است. بله، ممکن است در آن منشور معروف کوروش فرمانهایی موجود باشد که با ادعاهای حقوق بشر مدرن قابل تطبیق باشد؛ اما این بدان معنا نیست که به فرض، کوروش، تئوری حقوق بشر داشته، یا حق را به مفهوم «حق داشتن» در برابر «حق بودن» میدانسته است. در دوران گذشته، نه خودآگاهیای در این باره وجود داشت و نه اساسا این مطلب تدوین شده بود؛ اما رفتارها و ادعاهایی مطرح شده که با این حقوق بشر مدرن قابل تطبیق است، و به همین دلیل است که امروزه ادعا میشود منشور حقوقی کوروش، یکی از نخستین اسناد حقوق بشر در تاریخ است. البته تا این حد قابلقبول است، اما اولاً ادعاهای حقوق بشر مدرن، بههیچوجه به معنای نفی وجود باورها و رفتارهای حقمدار و حقگرا نیست؛ چنانکه تئوریهای علمی هم هیچ گاه این ادعا را مطرح نمیکنند که خود اجزایشان را خلق کردهاند، و ثانیا تفاوت حقوق بشر نوین با آنچه در گذشته مطرح شده است، در خودآگاهی و تدوین است؛ یعنی انسان مدرن و جامعه مدرن به یک خودآگاهی دست یافته است. به عبارت دیگر، این مطلب را از پس ذهنش به پیش ذهنش آورده، آن را تدوین کرده، حول این موضوع و مفهوم تنیده و بدینصورت یک سیستم جدید پدید آورده است.
درباره رابطه حقوق بشر و مذهب، آیا میتوان ادعا کرد که ریشه اولیه حقوق بشر از مذهب، خصوصا مذهب مسیحیت است؟
راسخ: به منزله یک واقعیت تاریخی، البته پاسخ من به این سؤال مثبت است و مسیحیان در ترویج حقوق طبیعی نقشی جدی داشتند. اما از گروسیوس به بعد، حقوق بشر اساسا صبغهای سکولار به مفهوم غیردینی و عقلانی یافت. گروسیوس گفت آیا ما میتوانیم در این حوزه (حقوق بشر) ادعاهایی داشته باشیم که با فرض عدم وجود خداوند نیز قابل دفاع باشند؟ در واقع گروسیوس برای اولین بار حقوق طبیعی را از تفسیر مطلق دینیاش رها ساخت. ازاینرو، از گروسیوس به بعد با حقوق طبیعی مبتنی بر عقل مواجه میشویم. البته مذهبیها، بهویژه مسیحیها در اسپانیا و انگلستان مانند کسانی چون سوارز در اسپانیا، و حتی کانت در آلمان و... در بروز و ترویج حقوق بشر نقشی جدی داشتند، و از طرفی، در ادیان الاهی شواهد و نشانههایی مییابید که مؤید حقوق بشر هستند. برای نمونه رفتاری که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مدینه داشت، بهویژه اگر بهترین مصداقش را در قضیه جنگ احد در نظر بگیرید، یا به رفتار حضرت علی علیهالسلام در دوران حکومتش، بهویژه با خوارج قبل از جنگ نهروان بنگرید، متوجه میشوید که رفتار آنان مبتنی بر احترام به انسانهای دیگر، یا رفتاری مبتنی بر به رسمیت شناختن حقوق انسانها به مفهوم مدرن (اگر اجازه داشته باشیم چنین ادعایی کنیم) بوده، و به هیچوجه یک رفتار تحمیلگرانه انسانکش نیست. ضمن اینکه امام علیهالسلام هیچگاه تا قبل از جنگ، شهریه خوارج را قطع نکرد یا آنان را به دلیل واژههایی که درباره ایشان بهکار میبردند، محاکمه نکرد، و در قصاص ضارب خودش نیز پای از حدود فراتر نگذاشت و سفارش کرد که قصاص نیز باید همسان عملی باشد که او انجام داده است. همه اینها گویای آن است که مؤسسان و مروجان ادیان، اگرچه تئوری حقوق بشر در اختیار نداشتند، رفتارهایی مبتنی بر احترام به انسان و ارزشهای انسانی در پیش میگرفتند. بله، این ردّ پا را میتوان در تاریخ پیدا کرد و اساسا نقش مهم ادیان در همین پرورش احترام به انسان نهفته است؛ گرچه میتوان چیزهای دیگر را هم در نظر گرفت. اما در حال حاضر، اگر بپرسید آیا دین میتواند مدافع حقوق بشر باشد یا خیر، پاسخ این سؤال کاملاً در تئوری دینی شما نهفته است. اگر شما تئوری دینیای داشته باشید که گرایشهای انسانی آن قوی باشد و تفسیری از دین ارائه دهد که در آن انسان مخدوم دین فرض شده و دین در خدمت انسان است، در این صورت میتوانید از حقوق بشر دفاع کنید؛ چنانکه کسانی چون «طه محمود» در سودان و شاگرد او «عبدالنعیم» چنین کاری کردهاند، و کتابی در این زمینه نوشته و تلاش کرده که اسلام را با حقوق بشر جمع کند. اما اگر شما تعبیر و تفسیری از دین ارائه دهید که کرامت و عزت انسان، محور آن نباشد، بسیار طبیعی است که نتوانید از حقوق بشر دفاع کنید.
البته در بسیاری از تلاشهایی که برای تلفیق حقوق بشر با ادیان مانند اسلام صورت میگیرد، به نظر میرسد در بیشتر مواقع گزینشی عمل میشود؛ بهطوری که گاهی مفاهیم بسیار ناهمگون و متعلق به دو حوزه متفاوت تاریخی را با هم تلفیق میکنند، بدون آنکه اینها از یک جنس باشند؛ مانند تلفیق دموکراسی نوین با شورا. در این تلفیقها، بسیاری از مبانی ادیان نیز که با حقوق بشر امروزی منافات دارد، نادیده گرفته میشود. شما در مقام یک حقوقدان اینگونه روشها را که بیشتر از جانب پارهای روشنفکران دینی صورت میگیرد، درست میدانید یا خیر؟
راسخ: به نظر میرسد با توجه به منطق حقوق بشر و مبانی آن، حقوق بشر اساسا هویتهای ماقبل دینی و فرادینی هستند، و قبل از آنکه بخواهند لباس هر ایدئولوژیای را به تن کنند، باید تکلیفشان معلوم شود. اما از طرفی، اگر کسی تفسیر حقوق بشری از دین ارائه داد، نمیتوان به دلیل گزینشِ آن او را محکوم کرد؛ چرا که اگر شما از منظر هرمنوتیکی به قضیه بنگرید، متوجه میشوید که هیچ کس در این میان نیست که گزینش نکند. در واقع، تمام کسانی که از دین سخن میگویند، فهم خودشان را از دین ارائه میدهند. حال یک فهم حقوق بشری است و یک فهم نیز حقوق بشری نیست.
البته باید بتوان بین این فهمها قضاوت کرد، و نیز میتوان ملاکی برای قضاوت ارائه داد؛ یعنی فهمی که بیشتر با متون منطبق باشد و بخش بیشتری از متون را در خود جای دهد، البته فهم قابل اعتمادتری است، و نیز فهمی که در متن خود روش دارد، فهم قابلاعتمادتری است؛ ولی پرواضح است که هر کس از دین سخن میگوید، در واقع فهم خودش را از آن بیان میکند، وگرنه دین مستقیما از زبان او سخن نمیگوید، و این از ویژگیهای خلقت انسان است که هر آنچه میگوید، از دستگاه معرفتیاش عبور میکند.
ما در واقع دین را نیز از دستگاه معرفتی خود عبور میدهیم و در نهایت، تفسیر خودمان را از آن بیان میکنیم. داشتن تفسیر نیز اصولاً یک جرم معرفتشناسانه نیست وگرنه هم محکوم میشوند. اما اینکه اساسا به حقوق بشر بتوان پسوند اسلامی، مسیحی، بودایی و... اضافه کرد، محل تردید است.
در واقع، این تفاسیر بعدی هستند که یا باید خودشان را با این مقوله تطبیق دهند یا ندهند، و کاری نیز که اندیشمندان مسلمان معاصر در کشورهایی چون سوریه، مصر، سودان، ترکیه، پاکستان و... انجام میدهند، تقریبا همین است. البته امیدواریم در ایران نیز کسانی پیدا شوند که بتوانند تفسیرهای دست اول به معنای اصیل ارائه دهند.
اشاره
1. آقای راسخ معتقدند در گذشته «حق» را در مقابل «ناحق» بهکار میگرفتند و ازاینرو تعبیری صرفا اخلاقی بوده است؛ یعنی حق بودن به معنای صحیح بودن، و روابودن بوده است، اما امروزه این مفهوم متحول شده است و به جای «حق بودن»، «حق داشتن» مطرح میشود. حق در معنای دوم یک امتیاز است که در قبال تکلیف قرار میگیرد. انسانها در دوران مدرن متوجه شدند که حقوقی دارند.
ایشان تاریخ این تحول را به دوره رنسانس برمیگردانند. بر این اساس، حق داشتن، نوعی اختیار حقوقی است که به فرد داده شده است، و او بر مبنای این اختیار میتواند در قبال عملی تصمیم بگیرد که آن را انجام دهد یا آن را ترک کند.
متأسفانه این ادعای جناب آقای راسخ بسیار شگفتانگیز است. همه کسانی که به میراث فقهی و حقوقی واقفاند میدانند که اساسا بیشترین کاربرد «حق» در همین معنای دوم بوده و میباشد. در آثار فقهی نیز در بادی امر همین معنا از حق اراده میشود، و مسلما نویسنده محترم مدعی نیستند که این تعابیر فقهی و روایی ما برگرفته از آثار دوره رنسانس است. در کتب فقهی ما، مباحث بسیار گستردهای در باب تعریف حق آمده است که انتظار میرفت ایشان با توجه به زمینه کاریشان در فلسفه حقوق، به این مباحث رجوع میکردند. رسالههای پرشماری در باب «حق و حکم» به رشته تحریر درآمده است که کسی نمیتواند ادعا کند برگرفته از حقوق مدرن است. بهطور خاص، توجه ایشان را به سه خصوصیتِ حق که در کتب فقهی و ذیل عناوین «قابلیت نقل»، «قابلیت انتقال» و «قابلیت اسقاط» آمده است، جلب میکنم. پر واضح است که حق به معنای عمل صحیح اخلاقی
. 2 در این مقال آمده است: اگر حق به معنای جدید ـ یعنی حق داشتن ـ را نپذیریم اساسا فاعلِ اخلاقی و مسئولیت اخلاقی بیمعنا خواهد بود؛ چرا که اگر شخص فاقد آزادی بوده، صرفا دارای تکلیف باشد، از آنجا که عمل را از روی اختیار انجام میدهد، نمیتوان فعل او را متصف به «خوب بودن» کرد، و به عبارتی عمل اخلاقی مشروط به آن است که شخص حق داشته باشد آن عمل را انجام داده یا ترک کند.
این ادعا نیز بسیار شگفتانگیز است. آقای راسخ آشکارا در دام مغالطه تکوین و تشریع افتاده است. مسلما اگر انسان آزادی تکوینی و واقعی نداشته باشد، فعلی که از سر اجبار از او صادر میشود فاقد ارزش مثبت یا منفی اخلاقی است، و ازاینرو گفته میشود فاعلیت اخلاقی منوط به داشتن قدرت انتخاب است.
اما آزادی به معنای حقوقیاش به هیچ وجه پیششرط اتصاف فعل به صفت اخلاقی نیست. اگر قانونْ عملی را ممنوع اعلام کند و شهروندی آن را مرتکب شود، نمیتوان گفت به دلیل اینکه قدرت انتخاب نداشته است حال که مرتکب شده است عملی غیر اخلاقی انجام نداده و فاقد هر گونه مسئولیت اخلاقی است، و اصلاً جرم بهشمار نمیآید. آیا اگر حقوق بشر، به فرد حق نداد که مرتکب عمل سرقت شود، شخص سارق فاقد مسئولیت اخلاقی است؟ و اساسا قبل از آنکه به تعبیر آقای راسخ حق به معنای مدرن آن مورد شناسایی قرار گیرد، انسانها چگونه مفهوم حق به معنای «خوب» و «صحیح» را بهکار میبردند؟ مسلما فرد را دارای اختیار میدیدند و ازاینرو برای وی مسئولیت اخلاقی قائل میشدند و فعلِ صادر شده را فعل اخلاقی میدانستند.
3. اگر حقوق بشر بر پایه عقل استوار است، و از طرفی اخلاق نیز مورد تأیید عقل است، چگونه میتوان پذیرفت انسانها به حکم عقل، حق داشته باشند عملِ غیراخلاقی و ناروا انجام دهند؟ مسلما عقل در احکام خود، به نحو متعارض حکم نمیکند. نمیتوان پذیرفت که عقل یک حکم اخلاقی صادر کند و انسانها را بهدلیل عدم رعایت آن سرزنش کند، اما در عین حال حقِ عدم رعایت آن را نیز به رسمیت بشناسد. خصوصا بر مبنای مسلک حقوق طبیعی این نکته واضحتر به چشم میآید.
البته همواره یک پرسش بسیار جدی در این باب وجود داشته است و آن اینکه مسلما شخص برای ارتکاب امر غیراخلاقی و ضداخلاقی مجوز عقلی ندارد، و نمیتوان گفت او از حق ارتکاب آن عمل برخوردار است؛ اما اینکه دیگران بتوانند مانع از ارتکاب وی شوند نیاز به دلیل دیگری دارد؛ یعنی به صرف اینکه فرد فاقد مجوز اخلاقی برای ارتکاب عمل است، نمیتوان نتیجه گرفت دیگران میتوانند مانع اِعمال اراده وی شوند؛ چراکه جلوگیری از ارتکاب یک عمل بهدست یک شخص، نیازمند حق است برای جلوگیرنده، و این همان چیزی است که در اصطلاح فقها از آن به «حق ولایت» تعبیر میشود، و اصل بر آن است که افراد چنین صلاحیتی ندارند مگر با دلیل عقل یا نقل، و البته این مطلب غیر از آن چیزی است که در این گفتوگو مرتب بر آن تأکید میشود که شخص حق دارد عمل غیراخلاقی را انجام دهد و اگر چنین حقی را برای او به رسمیت نشناسیم او فاعل اخلاقی نخواهد بود.
در این مقام، مناسب است به یاد آوریم چیزی که از آن به «آزادی» تعبیر میشود همان حق نیست. آزادی بنا به اصطلاح فقها، حکمِ اباحه است. البته بسته به اینکه مرجع حکم را چگونه و چه کسی در نظر بگیریم، آزادی، به شرعی، قانونی و اخلاقی تقسیم میشود. در آنصورت میتوان صورت دیگری از بحث را مطرح ساخت و آن اینکه ممکن است عملی از نظر شرع و اخلاق، ناپسند باشد و حکم اباحه نداشته باشد اما از سوی دولت و قانونگذار، جرم تعریف نشده باشد. به عبارتی از ضمانت اجرایی شرعی برخوردار است و شخص مرتکبِ فعل، مستوجب عقاب اخروی است اما ضمانت اجراییِ دولتی ندارد و قرار نیست شخصِ مرتکبِ این عمل از جانب حکومت مجازات شود. اگر این مطلب قابل قبول باشد، تنها گوشهای از جرایم شرعی و اخلاقی را شامل میشود و بسیاری از جرایم، همچنانکه از منظر اخلاق و شرع جرم به حساب میآیند، قانونا نیز جرم محسوب میشوند.
4. نویسنده در باب سازگاری دین با حقوق بشر میگویند: اگر تئوری شما تفسیری از دین ارائه دهد که در آن انسان مخدوم دین فرض شود، و دین در خدمت انسان قرار گیرد، در آن صورت میتوان از حقوق بشر دفاع کرد. اما اگر تعبیر و تفسیری از دین ارائه دهید که در آن کرامت و عزت انسان، محور نباشد، در این صورت نمیتوان از حقوق بشر دفاع کرد.
خوب بود ایشان برای خوانندگانِ این گفتوگویِ مکتوب توضیح میدادند به چه دلیل دینی را که مخدوم انسانهاست نمیپذیرد. اساسا چرا به جای اینکه انسانها خادم دین باشند، ایشان تمایل دارند که دینْ خادم انسانها باشد؟ اصولاً خادم یا مخدوم بودن در اینجا به چه معناست و از چه ملاکی پیروی میکند؟
مسلما دین در جهت هدایت انسانهاست، و به این معنا، به انسان خدمت میکند؛ اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که همانطور که انسانها برای خود حقوقی دارند، خداوند نیز که خالق انسانهاست حقوقی دارد. به چه دلیل، آقای راسخ مانند بسیاری از نویسندگان و روشنفکران تمایل دارند این حق را فقط برای انسانها بهرسمیت بشناسند.
از نگاه دینداران، خداوند حقِ اطاعت و بندگی دارد؛ یعنی عقل حکم میکند که انسانها وظیفه دارند تکالیف دینی خود را انجام دهند و دستورات شرع را گردن نهند و برای اقامه دین در زندگی شخصی و اجتماعی تلاش کنند، و حتی خداوند به انسانها اجازه داده است که به خاطر اقامه دین، یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند. از این منظر، تکلیف کردن خداوند نهتنها با کرامت انسانی ناسازگار نیست که دقیقا به خاطر حفظ کرامت او است.
5 . اینجاست که این پرسش بنیادین مطرح میشود که به چه دلیل، حقوق بشر جنبه پیشینی دارد؟ اگر پیشینی بودن به این معناست که عقل به بداهت ـ صرف نظر از احکام شرع ـ به این حقوق، حکم میکند، در آن صورت میپرسیم: اولاً کدامیک از این حقوق بشر، به بداهت عقل ـ صرفنظر از شرع ـ اثباتپذیر است؟
ثانیا در بسیاری از عناوین حقوق بشر، گستره حق بهروشنی و بداهت معلوم نیست و در چارچوب معرفت بشری نمیتوان به تبیین و توضیح روشنی از آن دست یافت.
به همین دلیل، این سؤال جدی مطرح خواهد شد که این حقوق از کدام دیدگاه قابل قبولاند. آیا حقوق بنیادین به آن کلیتی که ایشان در این مقال بدان اشاره میکنند، گرهای از زندگانی بشر خواهد گشود؟ صرف اینکه گفته شود باید نیاز انسانها در باب مسکن، شغل و... برطرف شود مشکلی را حل میکند؟ دهها موضع مشکل و سؤال برانگیز خواهد بود که هر شخص بنابر دیدگاه خود به گونهای پاسخ خواهد داد. آقای راسخ میگویند: در بنیان و بنیاد، حقوق بشر اموری ثابت و فراگیر است. باید پرسید آیا از منظر سوسیالیسم، حقوق بشر همان است که لیبرالها میگویند؟ آیا از دیدگاه شخصی که برای خداوند حق قائل است با فرد ملحدی که از اصلْ خداوند را قبول ندارد این حقوق یکساناند و... .
بنابراین دستیابی به گفتمانی که پذیرش واحدی در باب حقوق بشر پدید آورد، به گونهای که جایی برای پرسش باقی نماند، امری است مشکل بلکه محال.
داور قرار دادن عقل به هیچ وجه مشکل را حل نمیکند؛ به دلیل اینکه عناصر دخیل در شمارش حقوق بشر، بسته به دیدگاهها و مکاتبی که هست، متفاوت است، و مرجعیت واحدِ عقل الزاما پذیرش یکسان را در باب حقوق بشر به همراه ندارد.