نویسندگان: علی قیصری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

جامعه‏شناسى معرفت، با این‏که مبحثى نوپاست، توجه بسیارى از ارباب فضل را به خود جلب نموده است. این رشته در پى تبیین شناخت انسان اجتماعى در ارتباط با عوامل و تأثیرات اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى است. به نظر آقاى قیصرى، دو نوع معرفت علمى و غیرعلمى داریم: معرفت علمى در علوم تجربىِ طبیعى و معرفت غیرعلمى و غیرمدون در علوم انسانى وجود دارد. نوع کار در این دو نوع معرفت متفاوت است. آقاى قیصرى درباره‏ى نسبتى که میان اسطوره و دین، از یک سو، و معرفت، از سوى دیگر، برقرار است، توضیح کوتاهى داده است.

متن

خواهشمند است ابتدا تعریف مختصرى از جامعه‏شناسى معرفت ارائه فرمایید.
همان‏گونه که از عنوان جامعه‏شناسى معرفت پیداست، این رشته درصدد تبیین و توضیح شناخت انسان اجتماعى در ارتباط با یک سرى از عوامل و تأثیرات اجتماعى، فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و... است.
با توجه به انواع معرفت، با چند نوع جامعه‏شناسى معرفت روبه‏رو خواهیم بود؟
این مسئله بستگى دارد به این‏که چه نوع جامعه‏شناسى را مدنظر داشته باشیم؛ جامعه‏شناسى علمى یا معرفت غیرعلمى؟ براى مثال، ما مى‏توانیم از دو نوع معرفت سیستماتیک و غیرسیستماتیک یاد کنیم. معرفت سیستماتیک را عرفاً دانش و معرفت علمى (علوم طبیعى) مى‏نامند؛ یعنى معرفتى که بر یک فلسفه‏ى علمى پیش‏فرض‏گرفته‏شده استوار است. بر همین اساس، این نوع معرفت مى‏کوشد تا دانش مدون و منظمى را، که حاصل تکامل‏یافته‏ى داده‏هاى تدریجى است، عرضه کند. اما معرفت غیرسیستماتیک یا غیرمدون را مى‏توان عامل تشکیل‏دهنده‏ى ماده‏ى خام علوم انسانى دانست که البته غیرمدون بودن آن، به هیچ وجه، دلیل بى‏اعتبارى‏اش نیست؛ بلکه این نوع معرفت، ملاک و معیارهاى خاص خود را دارد و اگر هدف، دست‏یابى به فهم داده‏ها یا تجربه‏هاى فکرى، هنرى، فرهنگى، تاریخى و امثال آن‏ها باشد، در این گونه معرفت، با موضوع معنا سروکار پیدا مى‏کنیم. باید توجه داشت که در این‏جا نیز معانى متفاوت‏اند و با معنى مشترک و متحدالشکلى، مانند داده‏هاى علوم تجربى یا طبیعى، سروکار نداریم؛ بلکه معرفتمان خاص است و جهت درک و فهم داده‏ها یا تجربیات انسانى و فرهنگى، خردابزارى، به تنهایى، چندان به کارمان نمى‏آید و نیازمند به کار بستن نوع دیگرى از خرد، یعنى خرد تفسیرى و هرمنوتیک هستیم. البته به نکته‏ى دیگرى نیز باید توجه داشت و آن این‏که در علوم فرهنگى و نامدون، با آن روند تکاملى و خطى که در علوم تجربى و طبیعى به عنوان پیش‏فرض مى‏گیریم، روبه‏رو نیستیم؛ بلکه هر لحظه مى‏بایست موضوع شناسایى خود را به معنا و فهم در آوریم.
جامعه‏شناسى معرفت، در اوایل قرن بیستم، از جریان فکرى ناظر به «علوم فرهنگى» در اروپا (به‏ویژه آلمان) به وجود مى‏آید و این جریان فکرى تحت عنوان «روش‏شناسى ویژه‏ى علوم فرهنگى» به تشریح و تفسیر عوامل تاریخى، ذهنى، زبانى و امثال آن‏ها مى‏پردازد.
وضعیت فعلى این رشته را چگونه ارزیابى مى‏کنید؟
در وضعیت کنونى، شما تأثیر جامعه‏شناسى معرفت را از منظر روان‏شناسى، به صورت خیلى مثبت مى‏بینید. در زمینه‏ى «جامعه‏شناسى معرفت علمى»، مخصوصاً بسیارى از مباحث معاصر که راجع به ذهنیت علمى، زبان علم، نحوه‏ى عمل‏کرد و پیش‏رفت علم صورت مى‏گیرد، در هر زمینه‏اى، چه ساختارگرایان و چه مکاتب دیگر، تا حد زیادى مباحث اجتماعى معرفت علمى را مطرح مى‏کنند.
پرسش‏هاى دیگرى که مورد توجه جامعه‏شناسى معرفت مى‏باشد، این است که معرفت تا چه میزان «خود انگیخته» و تا چه میزان منبعث از عوامل اجتماعى است؛ علاوه بر این، ما اصلاً چه عواملى را اجتماعى مى‏دانیم؟
جامعه‏شناسى معرفت دست از بحث در باب ایدئولوژى‏هایى چون مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم و... برداشته است. از طرفى دیگر، رشد سریع علوم شناختى به جامعه‏شناسى معرفت سمت و سوى خاصى بخشیده است.
معرفت تا چه حد خود مختار یا «خودانگیخته» است؟
بحث مفصلى مطرح است که ما اساساً عامل و نحوه‏ى تأثیر را چه مى‏دانیم. به همین جهت، هر از چند گاه مکاتب پیشین بازنگرى مى‏شوند و یک نحوه‏ى استدلال به مجرد آن‏که رنگ مى‏بازد، دیگر به دشوارى باورکردنى است. براى مثال، جریان بسیار گسترده‏اى در دو دهه‏ى اخیر پیدا شده که نسبت به آنچه سابقاً «ماتریالیسم» نامیده مى‏شد، بسیار بدبینانه و انتقادى عمل مى‏کند و تأثیر و تأثر را طور دیگرى تعبیر مى‏کند: «هرچند انسان موجودى اجتماعى است، نمى‏توانیم او را تنها در پرتو خاستگاه طبقاتى‏اش توضیح دهیم». این در حالى است که پیش‏تر آن برداشت نه تنها رایج بود، بلکه شالوده‏ى مباحث بعدى را تشکیل مى‏داد. اکنون بازگشت به آن مباحث، پذیرفتنى نیست؛ اما اگر مباحث زبان‏شناسى، اسطوره و... را به عنوان موضوع بحث مطرح کنیم، گفتن این که معرفت یک شخص صرفاً در پرتو خاستگاه طبقاتى‏اش صورت مى‏پذیرد، بى‏اشکال خواهد بود.
آیا اگر اسطوره را در شاخه‏ى علوم غیرتئوریک جاى دهیم، باید موضوع بحث معرفت‏شناسان نیز قرار گیرد؟
درست است؛ درباره‏ى اساطیر مطالعات مبسوطى صورت گرفته که بعضاً نیز از روش‏هاى جامعه‏شناسى معرفت بهره گرفته‏اند؛ ولى جامعه‏شناسى معرفت مشخصاً به اسطوره نپرداخته و یا تأثیر آن را عمده نکرده است.
نسبت دین و جامعه‏شناسى معرفت را توضیح دهید.
در حیطه‏ى جامعه‏شناسى معرفت، راجع به دین، در قیاس با اسطوره، تحقیق بیش‏ترى شده است. از همان ابتدا، جامعه‏شناسان معرفت دین را به عنوان یک بُعد تجربىِ مابعدالطبیعى مورد نظر داشته‏اند. مثلاً وقتى بحث اخلاقى یا انسان‏شناسى فلسفى را در آثار «ماکس شلر» در نظر آورید، در مى‏یابید که وى نه تنها دین را پدیده و محصولى اجتماعى محسوب نمى‏کند؛ بلکه در آن‏جا مبناى جامعه‏شناسى معرفتش را بر اساس تفسیر باورها و نگرش‏هاى متفاوت «تیپولوژیک» و مابعدالطبیعى قرار مى‏دهد؛ یعنى به نوع خاصى از «جامعه‏شناسى» مى‏رسد.
بعد از «ماکس شلر»، جامعه‏شناسان معرفت - مانند «مانهایم» - اگرچه برداشت‏هاى متفاوتى دارند، اما دین را نه صرفاً به عنوان محصولى اجتماعى، بلکه به عنوان واقعیتى اجتماعى و چیزى که وجود دارد، در نظر مى‏آورند. با وجود تفاوت‏هاى «شلر» و «مانهایم»، هر یک به نحوى متوجه موضوع التفات و عینیت در تفسیر جامعه‏شناسى معرفت بوده است. «شلر» بیش‏تر متوجه یک تفسیر پدیدارشناسى هرمنوتیک بود و «مانهایم» در جهت احراز یک روش‏شناسى کاربردى، البته نه به معناى فونکسیونالیستى، مى‏کوشید. و هر دوى آن‏ها، مخصوصاً «شلر»، بُعد مابعدالطبیعى امر قدسى و تجربه‏ى دینى و نیز امر اخلاقى را مطرح مى‏کنند. البته نه تنها در «تحلیل نهایى»، بلکه از همان ابتدا نقش «اراده» را نمى‏توان نادیده گرفت. علاوه بر این، اراده یک امر واحد، مشترک و یا «استاندارد» نیست؛ یعنى وقتى صحبت از اراده مى‏کنیم، نباید فوراً تعریف اراده، آن گونه که مثلاً «هابز» یا «نیچه» افاده کرده‏اند، به نظرمان بیاید.
گاهى اوقات «اراده» تحت تأثیر عوامل بیرونى است، مثلاً تبلیغات یکى از عوامل مؤثر در تغییر اراده است.
در آن صورت، تفسیرى که از اراده، تحت تأثیر یک عنصر عَرَضى، صورت مى‏گیرد، به مبحث ایدئولوژى مربوط مى‏شود؛ مثلاً رد آراى «مانهایم» بر این اساس است که آگاهى تا چه حد «آگاهى کاذب» است. البته «مانهایم» در این موضوع از «لوکاچ» نیز تأثیر پذیرفته بود.
اشاره‏
1. تفکیک معرفت به مدون و غیرمدون، علوم طبیعى و علوم فرهنگى، معرفت سیستماتیک و غیرسیستماتیک، که در بیان آقاى قیصرى آمده، با ویژگى‏هایى که ایشان بیان کرده‏اند، پذیرفتنى نیست. این گونه نیست که علوم طبیعى تنها با خرد ابزارى و به صورت کاملاً سیستماتیک و منظم حاصل شوند. در علوم طبیعى نیز، مانند علوم فرهنگى، خرد تفسیرى و هرمنوتیک فعال است. نقش پیش‏فهم‏هایى که فرضیه‏هاى علوم طبیعى را شکل مى‏دهند، قابل انکار نیست. در علوم طبیعى نیز، در هر لحظه و هر گام، با پدیده‏ى تفسیر و دخالت شاکله‏ى ذهنىِ مفسر مواجه هستیم. دانشمند تجربى با تمام علایق، سلایق، خواسته‏ها و نگره‏هاى خود در عرصه‏ى تجربه حضور مى‏یابد و از پس عینک ذهنیت‏هاى شکل‏گرفته‏ى خود به جهان مى‏نگرد. هم‏چنین در علوم طبیعى با پدیده‏ى تکامل خطى روبه‏رو نیستیم و هر لحظه ناگزیریم تا موضع شناسایى خود را به معنا و فهم در آوریم. این اوصاف همان‏هایى هستند که نویسنده‏ى محترم به علوم فرهنگى، یا به گفته‏ى ایشان به علوم غیرمدون و غیرسیستماتیک، نسبت داده است.
2. در بحث خودانگیختگىِ معرفت توجه بیش‏ترى به نقش اراده داشته باشیم. همان طور که آقاى قیصرى یادآور شد، اینک دوران ماتریالیسم علمى سپرى شده و روى‏کردهاى دیگرى در تحلیل‏هاى علمى رواج یافته‏اند. اینک نقش اراده و انگیزه در چگونگى شناخت مورد توجه و بررسى بیش‏ترى است. از میان فیلسوفان، روان‏شناسان و جامعه‏شناسان، کسانى هستند که معتقدند انسان، آن‏چنان که مى‏خواهد، مى‏فهمد. چنین نیست که فهم انسان تنها در پرتو خاستگاه طبقاتى و آموزش و تربیت اجتماعى او شکل گیرد. اراده‏ى آزاد وى نیز مى‏تواند راه‏هاى خروج از تنگناهاى اجتماعى و تحمیلى را جست‏وجو کند و بیاید. البته بسیارى از افراد نیز به اقتضاى خاستگاه طبقاتى خود اندیشیده‏اند.
پگاه حوزه، 18/3/81

تبلیغات