آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

«تئولوژى» امروزه در لغت به معناى علم کلام یا الهیات است؛ ولى منظور نویسنده از این واژه، «خداشناسى» به وسیع‏ترین معناى آن است. ویلیام چیتیک که یکى از محققان بزرگ در عرفان ابن‏عربى است، این سخنرانى را در کنفرانسى با همین عنوان ایراد کرده است. او معتقد است که توسعه مفهومى غربى است که با معارف اسلام و سایر ادیان الهى در تنافى است.

متن

‏توسعه
زبان توسعه پر از دام‏هاى پنهانى است که هر کس بخواهد درباره فرهنگ و تمدن سخن بگوید با آنها روبه‏روست. مقصود من از «زبان توسعه»، کلمات و تعابیر مشهورى است که در سازمان ملل متحد و نهادهاى حکومتى در سراسر جهان رایج است: «توسعه، محیط، برابرى، همیارى، مارکت (بازار)، نیازها، جهان واحد، مشارکت، برنامه‏ریزى، جمعیت، فقر، پیشرفت، تولید، منابع، علم، سوسیالیسم، استانداردهاى زندگى، دولت، تکنولوژى». این کلمات بخشى از واژگان مقدس دنیاى جدیدند. پرسش از حقانیت آنها به معنى شورش علیه خدایان تجدد و ارتداد نسبت به مذهب ترقى است. اما اجازه بدهید صرفاً در خصوص کلمه «توسعه» به طور اجمال توضیح دهم.
در زبان‏هاى سنتى اسلامى، کلمه‏اى مترادف «development» (توسعه) وجود ندارد؛ همچنان که این کلمه در زبان‏هاى غربى تنها از قرون هجدهم و نوزدهم است که به معناى جدید به کار مى‏رود. به‏علاوه، تاریخ ظهور این اصطلاح حاکى از آن است که مفاهیم جدید این کلمه با فروپاشى تمدن مسیحى و انقلاب صنعتى پیوند نزدیکى داشته است. آنان که لفظ «توسعه» را به کار مى‏برند، به‏ویژه در کشورهاى غیر غربى، در واقع پیش از به کارگیرى آن، مبادى تفکر جدید غرب را پذیرفته‏اند.
بدین گونه، وجه صنعتى توسعه به‏مثابه تنها صورت صحیح زندگى اجتماعى مورد تقدیس واقع مى‏شود. استعاره «توسعه»، شجره‏نامه غربى تاریخ را تفوق جهانى بخشید و مردمانى با فرهنگ‏هاى مختلف را ازاین فرصت محروم ساخت تا شکل حیات اجتماعى خویش را خود تعیین کنند. مسلمانان با پرداختن به توسعه نشان مى‏دهند که از تلاش براى درک تاریخ خویش بر پایه اسلام انصراف یافته‏اند؛ زیرا اصطلاح «توسعه» از بیرون از دایره مفاهیم اسلامى اخذ شده است.
اغلب مردم اعتراض مى‏کنند که به هر تقدیر ما در جهان خویش نیازمند توسعه‏ایم. ولى توسعه چیست؟ هر گونه مطالعه‏اى در زمینه کاربرد لفظ توسعه نشان مى‏دهد که این لفظ، همچون سایر الفاظ آمیبى، به هیچ وجه مفهوم دقیقى ندارد. این لفظ بر این فرض غربى، اما غیر قابل قبول و غیرقابل اثبات، یعنى وحدت، تجانس و تطور خطى جهان مبتنى است. براى این که امکان توسعه فراهم آید، مى‏بایست خدا فراموش شده، یا لااقل در حاشیه قرار گیرد. از آن جا که هرگز در هیچ یک از ادیان مفهوم توسعه به تعبیر علمى و صنعتى کلمه تصور نشده بود، مقولات دینى یا باید کنار گذاشته مى‏شدند و یا براى انطباق با شرایط جدید معانى تازه‏اى پیدا مى‏کردند و بدین ترتیب ما باید دفعتاً پى مى‏بردیم که دین همواره توسعه به مفهوم جدید را تأیید مى‏کرده است.
اسماى الهى‏
مسلمانان اصل را شناخت خدا دانسته، بر مبناى این شناخت به مطالعه نقش انسان در عالم هستى پرداختند. درک معناى انسان، مستلزم شناخت خداوند بود. تئولوژى از دیدگاه قرآن صرفاً به معنى شناخت خداست و شناخت خدا به مفهوم درک معناى آیات یا نشانه‏هاى اوست.
جامعه بشرى همچون هر پدیده دیگرى در عالم هستى نشانه خداست. اگر مى‏خواهیم جامعه را بر حسب تعابیر اسلامى بشناسیم، لازم است آن را به میزانى که نشان از خدا دارد درک کنیم و اگر انسان‏ها برآنند که براساس خطمشى اسلامى بیندیشند، این خطمشى باید مطابق با آن بخش از تعالیم اسلامى باشد که راه رسیدن به آینده‏اى مطلوب را تبیین مى‏کند. در نتیجه، هنگام سخن گفتن درباره تمدن یا فرهنگ اسلامى توجه داشته باشید که هیچ یک از این دو کلمه معادلى در زبان‏هاى اسلامى پیش از دوره جدید ندارند. آنچه درباره‏اش سخن مى‏گوییم یا باید سخن بگوییم، «امت» اسلامى بر مبناى ویژگى‏هاى معینى است. به امت مى‏توان از دو منظر نگریست: آنچه در واقع هست و آنچه باید باشد. اگر امت را چنان که هست در نظر آوریم و به نسبت حقیقى خداوند با امت، چنان که باید باشد، بنگریم، آن‏گاه معرفت اسلامى به ما مى‏گوید که چه سنخ فعالیت بشرى مورد رضاى خداست. این نوع اخیر معرفت، به آنچه خداوند براى سعادت بشر و رسیدن او به رستگارى اخروى مى‏خواهد، مربوط مى‏شود. تعالیم قرآنى به تقدیر نهایى انسان نظر دارد؛ نه سرنوشت او در این جهان. موقعیت انسان در این جهان باید با در نظر گرفتن اهمیت مطلق و غیر قابل انکار عالم دیگر شکل پیدا کند.
عالم هستى مجموعه‏اى عظیم از نشانه‏هاست؛ اما همه اشیا به یک نحو نشان از خدا ندارند. در هستى‏شناسى اسلامى بعضى طبقات موجودات به خدا نزدیک‏تر و بعضى دورترند. انسان‏ها مختارند که به خدا رو کنند یا از او رو برگردانند. مردم به همان میزان که صادقانه به خدا روى مى‏آورند، تحت غلبه صفاتى قرار مى‏گیرند که از قرب خدا حاصل مى‏شود. وحدانیت، عدالت، بقا، جامعیت، نورانیت و حقیقت از آن جمله‏اند. معنى «خلافت» انسان نزد بسیارى از اندیشمندان معتبر مسلمان همین است. انسان از طریق عبودیت مطلق خدا به جانشین یا نماینده او بدل مى‏گردد.
اگر بپرسیم این نحو نگرش نسبت به اشیا و امور چه ارتباطى با جهان معاصر دارد، یافتن پاسخ چندان دشوار نیست. همواره در عالم دو گرایش اصلى وجود دارد که در ساحت‏هاى طبیعى، اجتماعى و فردى ظاهر مى‏شود: یکى توحید است که اشیا را به یکدیگر مى‏پیوندد و بناى وحدت، عدالت، هماهنگى و توازن را استوار مى‏دارد و دیگرى شرک است که موجب تفرقه، پریشانى و اغتشاش مى‏گردد. آنان که تن به شرک سپرده‏اند، از مشاهده این امر قاصرند که همه اشیا از خدا منشأ گرفته و از این رو با یکدیگر مرتبطند.
قرآن گاهى از این دو گرایش در سطح جامعه با تعابیر «صلاح» و «فساد» یاد مى‏کند. صلاح، جلوه اجتماعى تعادل و توازن است؛ در حالى که فساد، ظهور عدم تعادل، تفرقه، تجزیه و انحلال است. توحید و صلاح با صفات الهى جمال و رحمت مرتبط است؛ در حالى که شرک و فساد غلبه صفات قهر و جلال خدا را در پى دارد.
توحید، ادراک صحیح ماهیت واقعى اشیا و ادراک جهان و مافیها در نسبت با خداى یگانه است. در مقابل، شرک ادراک خطا و دروغین ماهیت اشیاست؛ زیرا بر ادراک اشیا بر مبناى اصولى ناپیوسته و کثیر تکیه دارد.
راسیونالیته علمى‏
یکى از اشتباهات بسیار مهلک جهان معاصر این است که علم جدید و تکنولوژى ملازم با آن، موجه و خنثى به شمار مى‏آید. ارتکاب چنین خطایى، به‏خصوص از سوى مسلمانان، شگفت‏آور به نظر مى‏رسد؛ زیرا منابع فکرى وسیعى در سنت آنان موجود است که مى‏توانند با رجوع به آن، سفسطه‏هاى نهفته در جهان‏بینى علمى را دریابند. در هر حال، بسیارى از فلاسفه، مورخان و منتقدان اجتماعى در غرب نشان داده‏اند که بى‏طرفى علمى وجود ندارد.
یکى از نکات عمده، تناقض‏هاى نهفته در ادعاى بى‏طرفى هر نوع دانش عقلى است. با این همه، اندیشه بى‏طرفى علمى همچنان حامیان بانفوذى دارد. در جهان اسلام، اندیشه مذکور غالباً در قالب این عقیده ظاهر مى‏شود که اسلام و توسعه تکنولوژیک را مى‏توان بدون هیچ تناقضى با یکدیگر جمع کرد. در عین حال، اسلام باید به نحوى مردم را در برابر سقوط اخلاقى که در بخش عظیمى از جامعه غربى مشاهده مى‏شود، محافظت کند؛ ولى نشانه‏اى حاکى از این‏که مسلمانان حقیقتاً محافظت مى‏شوند به چشم نمى‏خورد.
این نکته غالباً مورد توجه قرار گرفته که به رغم دعاوى دانشمندان در خصوص بى‏طرفى شناسایى علمى جدید، اساس این علم، شناسایى براى سلطه و تصرف است. در مقابل، اساس علم در عالم ماقبل تجدد، شناسایى براى ادراک بود. لازمه دست یافتن به علم براى سلطه و تصرف این است که هرگونه رابطه‏اى میان شناسایى جهان و اخلاق انکار شود. این امر در تفکر غربى با نفى هرگونه نسبتى میان «واقعیت» و «خیر» که از اسماى مهم خداوند است تحقق یافت و نتیجه نهایى این تفکر آن شد که راسیونالیته علمى جایى براى تشخیص اخلاقى باقى نگذاشت. اما ناظران پسامدرن از این شرایط چنین استنتاج نکردند که خطایى واقع شده باشد. برعکس، آنان صرفاً نتیجه گرفتند که اصلاً صحیح و سقیمى وجود ندارد.
علم جدید و تکنولوژى، هر دو از راسیونالیته ریشه گرفته‏اند؛ هرچند در این میان خیال نیز نقش فرعى مشخصى بر عهده دارد. کار عقل، تجزیه و تحلیل و تمییز و تفکیک، یعنى حد قائل شدن براى اشیا و تعریف آنهاست. اگر به اندازه کافى به گذشته تاریخ باز گردیم، درمى‏یابیم که علم جدید از یک سو در تئولوژى راسیونالیستى مسیحیت ریشه دارد و از سوى دیگر، از اراده معطوف به سلطه و تصرف نزد ساحران و جادوگران منشأ گرفته است. تئولوژى مسیحى، همچون علم کلام مایل به ایجاد فاصله میان خداوند و مخلوقات او بود. علماى الهى با به‏کارگیرى زبانى انتزاعى و منقطع از اشتغالات خاص زندگى روزمره، به جدایى خدا از جهان مدد رساندند. جریان اصلى تفکر غربى چنان تحت تأثیر دیدگاه تنزیهى قرار گرفت که سرانجام خدا کاملاً از عرصه زندگى خارج شد. خداوند در عرش دسترسى‏ناپذیر خود به دل‏مشغولى انحصارى علماى الهى که در سیر تفکر غرب نقش مهمى نداشتند، مبدل شد. دانشمندان نیز که مسیر اصلى حیات فکرى غرب توسط آنان معین مى‏شد، توجه خود را منحصراً معطوف به جهان طبیعت نمودند.
تقریباً در همه جهان‏بینى‏ها، به جز غرب ما بعد مسیحیت، خدا همواره با اشیا و با مردم حضور دارد. خداوند براى بشر نسبت به اشیاى موجود در این جهان تکالیفى معین کرده است و از او مى‏خواهد که مناسبات خود را با دیگران و حتى با جمادات بر اساس این تکالیف تنظیم کند. قصور در انجام این تکالیف، نه فقط فساد جامعه، بلکه فساد عالم طبیعت را در پى دارد.
از این پس تقدیر جهان بر عهده خدا نیست؛ بلکه به دانشمندان و تکنوکرات‏هایى واگذار مى‏گردد که وظایف علماى دین و کشیشان را بر عهده مى‏گیرند. در غرب جدید، این امر به ظهور کیش کارشناسان و متخصصان انجامیده است که در همه امور باید با ایشان مشورت شود. تکیه بر کارشناسان در سطوح حکومتى مشهود است؛ اما در حوزه حیات فردى نیز به چشم مى‏خورد. مردم استقلال شخصى خود را به رهبران علمى و صنعتى، یعنى پزشکان، مهندسان، مکانیک‏ها و متخصصان صدها رشته دیگر واگذار مى‏کنند. دیگر حتى مادران نمى‏توانند فرزندانشان را بدون مشورت کارشناسان پرورش دهند.
خصوصیت اصلى علم جدید، عارى بودن از اصول وحدت‏آفرین است. علوم اجتماعى و انسانى جدید نیز که از جهان‏بینى علمى ریشه گرفته‏اند، واجد همین خصیصه‏اند. به عبارت دیگر، علم جدید ریشه در شرک دارد، نه توحید. ریاضیات ابزار اختصاصى علم است که همه وجوه تمایز و اختلافات کیفى میان اشیا را، به‏جز تمایزاتى که به زبان ریاضى قابل توصیف باشند، حذف مى‏کند. این تمایزات کیفى دقیقاً همان چیزى است که محمل معناى اشیا در نسبت با مهم‏ترین اصول، یعنى توحید، شمرده مى‏شود. به عبارت دیگر، جنبه کمّى بخشیدن به ادراک موجب مى‏شود که صفات الهى مخلوقات نادیده انگاشته شود؛ چرا که اسما و صفات خدا را نمى‏توان به زبان ریاضى وصف کرد.
عقل فقط یک روش تحلیلى است و فى‏نفسه نمى‏تواند مبنایى براى ادراک امور کلى فراهم سازد. عقل از امکان درک زیبایى و خیر بى‏بهره است و صرفاً روشى براى تجزیه، تقسیم، تفکیک و تحویل در اختیار مى‏نهد. امر خیر و زیبا را بدون اسطوره نمى‏توان ادراک کرد و تفکر اسطوره‏اى وراى عقل قرار داد.
اما راسیونالیته علمى در ساحت معنا مخرب‏تر از ساحت زندگى و نهادهاى اجتماعى است؛ زیرا به نحو مؤثرى تلاش‏هاى انسان را از معنا و غایت تهى مى‏سازد. همچنان که یک روان‏شناس فهیم معاصر اشاره کرده است: «عاقبت به‏کارگیرى روش علمى در زمینه رفتار بشرى... دهشت‏آور است: حذف حق انتخاب، معنا و غایت در حیات انسانى.» و در نتیجه: «براى نخستین بار در تاریخ غرب، معتبرترین نهادهاى ما به اشاعه هرج و مرج مشغولند».
متخصصان و تکنوکرات‏ها زیانى را متوجه مقاصد خود نمى‏بینند؛ زیرا آنان تصورى از شأن و غایت زندگى بشر ندارند. چنان که ساول متذکر مى‏شود: «تکنوکرات به صورتى فعال و در واقع به شکلى افراطى آموزش مى‏بیند؛ اما او در حقیقت بر اساس تمامى معیارهاى قابل درک در محدوده سنت تمدن غربى، بى‏سواد است». به‏علاوه، هیچ‏یک از تحولاتى که به نام راسیونالیته صورت پذیرد، اعتراضى برنمى‏انگیزد: «سیستم‏هاى پارلمانى ایجاب مى‏کنند که حکومت اعمال خود را نزد همگان توجیه کند؛ ولى جامعه علمى در قرن حاضر بیش از هر پارلمانى زندگى ما را دگرگون ساخته است و با این همه، خود را موظف به توجیه هیچ چیز نمى‏داند».
وظیفه سنتى اسطوره و تفکر مخیل این بود که امکان مشاهده نفوذ و گسترش وحدت را در همه مراتب عالم هستى، جامعه و نفس بشرى فراهم آورد. خداوند هرگز غایب نبود و به واسطه حضور خویش، همواره مراقب سلامت و سعادت بندگانش بود. وظیفه سنتى عقل این بود که مانع شرک شود و نگذارد واقعیت‏هاى متنزل، منزلت الهى پیدا کنند. مردم نمى‏توانند بدون اسطوره‏ها زندگى کنند؛ زیرا اسطوره‏ها راه‏هاى ملموسى براى درک معناى زندگى در اختیارشان مى‏نهد. عقل هرگز نمى‏تواند از درون خود تدارک معنا کند: «ساختارهاى عقلانى، با ذخایر عظیم قدرت خویش، میتولوژى به وجود نمى‏آورند». این امر، دلیل شیوع فوق‏العاده اسطوره‏هاى دروغین را در جامعه مدرن توضیح مى‏دهد. بسیارى از این اسطوره‏هاى دروغین از نظر تئوریک با علم و توسعه مرتبطند. هر فکر یا ایدئولوژیى که ریشه در توحید نداشته و مبناى تفسیر نظر و عمل قرار گیرد، اسطوره‏اى دروغین است.
زیبایى‏
هر تمدنى اساطیرى دارد که مبناى ادراک عقلانى قرار مى‏گیرد. اساطیر سنتى در طول تاریخ توسط صد و بیست و چهار هزار پیامبر براى پى افکندن بناى توحید عنوان شدند. اسطوره‏هاى مدرن عمدتاً بر رؤیاهاى بشر براى تحقق بهشتى علمى و تکنولوژیک مبتنى بوده و از طریق اشاعه فراگیر الفاظ آمیبى مقدس، در تفکر جدید رسوخ یافته و آن را اشباع کرده‏اند. اگر قرار باشد بحث با تعابیر اسلامى انجام گیرد، این الفاظ را باید کنار نهاد. اگر مسلمانان بخواهند مسلمان باقى بمانند و به غربى‏هاى درجه دوم مبدل نشوند، چاره‏اى جز رجوع به منابع سنت خویش ندارند. آنان همه معیارهایى را که براى داورى درباره خدایان و اساطیر نیاز دارند در منابع مذکور خواهند یافت. این معیارها را مى‏توان بر حسب اصطلاحات مهم تخصصى مورد تأیید قرآن، سنت و فرادهش فکرى اسلامى تلخیص کرد. این فرادهش فکرى را نباید کوچک شمرد. اگر این فرادهش نادیده انگاشته شود، تعابیر اصیل قرآنى ذیل اساطیر جدید توسعه، ترقى، انقلاب و تحول اجتماعى، مفاهیم تازه‏اى خواهند یافت. تنها مطالعه دقیق این مسأله که مسلمانان در طول تاریخ چگونه تعابیر اصلى زبان خود را درک کرده‏اند مى‏تواند مانع رسوخ اصطلاحات کاذب شود. بدون رجوع به این سنت فکرى، تعابیر اسلامى خود به الفاظى آمیبى بدل مى‏شوند که مفهومى جز آنچه هرکس به دلخواه خود از آنها اراده مى‏کند، ندارند و در این صورت، تعابیر مذکور به شعارهایى در خدمت یک ایدئولوژى مبدل خواهند شد.
اشاره‏
ویلیام چیتیک یکى از محققان بزرگ در حوزه عرفان اسلامى، به‏ویژه عرفان ابن‏عربى است. از نظر فکرى، او وابسته به جریانى است که امروزه اصطلاحاً «سنت‏گرایى»(1) خوانده مى‏شود.(2) این جریان فکرى که در بین متفکران غرب و شرق طرفدارانى یافته است، بر مدرنیته و فرهنگ مدرن نقدى رادیکال و بنیادى دارد و راه نجات و حیات بشر معاصر را در بازگشت به سنت‏هاى دینى و عرفانى گذشته مى‏داند. فریتهیوف شووان، رنه گنون و سید حسین نصر از دیگر شخصیت‏هاى برجسته این جریان فکرى‏اند. آنچه این گروه را از نوگرایان جدا مى‏سازد، تقابل با مدرنیته و دانش و تکنولوژى غرب است و آنچه ایشان را از اسلام‏گرایان یا اصول‏گرایان متمایز مى‏سازد، توجه به عرفان و معنویت به عنوان گوهر اصلى دین و کم‏توجهى نسبت به شریعت و ویژگى‏هاى خاص و ممتاز اسلام از سایر ادیان و مکاتب عرفانى است. در مقاله حاضر نکات قابل توجهى مطرح شده است که دریافت آنها از لابه‏لاى عبارات متن گاه دشوار است. ضمن تأکید بر این نکات، ملاحظاتى را خواهیم افزود:
1. نگاه نویسنده محترم به فرهنگ و تمدن غرب از دو ویژگى کل‏نگرى و ژرف‏نگرى برخوردار است. برخلاف رویه معمول، وى به جاى بررسى پاره‏هاى پراکنده فرهنگ غرب، آنها را در یک طرح کلان مورد مطالعه قرار داده است و از نسبت مفاهیم و عناصر آن با یکدیگر غافل نمانده است. توجه و عنایت ایشان به پایه‏ها و بنیادهاى فرهنگ مدرن و ناسازگارى آن با اندیشه دینى و عرفانى نیز شایان دقت و پیگیرى است.
2. با این حال، نویسنده براى نفى توسعه و تمدن و ضرورت بازگشت به ارزش‏هاى اسلامى، مکرراً به این نکته توجه داده است که واژه «توسعه» و مفاهیم مشابه آن در قرآن و سایر متون دینى یافت نمى‏شود. به نظر مى‏رسد که هم در مدعا و هم در دلیل ایشان مى‏توان مناقشه کرد. هر چند فقدان یک واژه در ادبیات دینى مى‏تواند نشانه‏اى از ناسازگارى آن با فرهنگ دینى باشد، اما این مطلب به خودى خود هیچ دلیل و شاهد استوارى نیست. باید بررسى کرد که آیا اصول و ارزش‏هاى دینى هرگونه توسعه مادى و تمدن بشرى را نفى مى‏کند، یا تنها با گونه‏اى از آنها که بر پایه مادیت و لذت‏جویى شکل گرفته و صرفاً به دنبال تأمین و تشدید خواهش‏هاى نفسانى است مقابله مى‏کند. اگر استفاده از واژگان غیرقرآنى نادرست باشد، بسیارى از مباحث عرفانى، فلسفى و کلامى را باید از عرف متدینان خارج ساخت.
3. تبیین ایشان از ماهیت علم جدید و رابطه آن با تکنولوژى مدرن، کاملاً درست و همسو با بسیارى از تحقیقاتى است که در سده معاصر صورت پذیرفته است. ایشان با تفکیک میان دو گونه دانش (دانش براى درک حقیقت و دانش براى تصرف در طبیعت) نشان داده است که دانش تجربى جدید از قسم دوم است و براى درک حقیقت راهى جز تمسک به جهان‏بینى دینى نیست. این مطلب هر چند درست است، اما توجه به دو نکته ضرورى مى‏نماید:
الف) نویسنده در تبیین جهان‏بینى دینى عمدتاً از مبانى عرفانى ابن‏عربى الهام گرفته است. عرفان محى‏الدین هر چند منبع خوبى براى تبیین پاره‏اى از معارف دینى است، ولى اتکاى یک‏جانبه بر مفاهیم و مبانى او نمى‏تواند ما را به تصویر کاملى از اندیشه اسلامى راه برد. البته به نویسنده که آشنایى او با اسلام از این مجراست نمى‏توان ایراد گرفت. بر عالمان و اندیشمندان حوزوى است که با استفاده از قرآن و سنت در تدوین این طرح و نظریه تلاش کنند.
ب) نقد آقاى چیتیک به عقل ابزارى غرب جاى تردید ندارد؛ ولى به این دلیل نباید و اساساً نمى‏توان به طور کامل از عقل ابزارى دورى جست. عقل ابزارى اگر در جاى خودش مورد استفاده قرار گیرد و در خدمت آرمان‏ها و ارزش‏هاى دینى و بر پایه بنیادهاى اسلامى باشد، هیچ مانعى ندارد.
ج) انکار ایشان نسبت به علم کلام و فلسفه و تشویق به جایگزینى عرفان به جاى سایر دانش‏ها قابل انتقاد است. در منطق قرآن، پذیرش عرفان با عقل همراه است و براى ایجاد توسعه و تمدن اسلامى باید عقل نظرى و عقل عملى همگام با عقل ابزارى به خدمت مبانى و ارزش‏هاى دینى درآید.
پى نوشت:
1) traditionalism
2) براى اطلاع بیشتر از این اندیشه و گرایش، به فصل‏نامه نقد و نظر، ش مراجعه کنید و براى آشنایى با نگرش عمومى آنان، به کتاب جوان مسلمان و دنیاى متجدد از سید حسین نصر بنگرید.
صداى عدالت، 11 و 12/7/80

تبلیغات