تئولوژی و توسعه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
«تئولوژى» امروزه در لغت به معناى علم کلام یا الهیات است؛ ولى منظور نویسنده از این واژه، «خداشناسى» به وسیعترین معناى آن است. ویلیام چیتیک که یکى از محققان بزرگ در عرفان ابنعربى است، این سخنرانى را در کنفرانسى با همین عنوان ایراد کرده است. او معتقد است که توسعه مفهومى غربى است که با معارف اسلام و سایر ادیان الهى در تنافى است.متن
توسعه
زبان توسعه پر از دامهاى پنهانى است که هر کس بخواهد درباره فرهنگ و تمدن سخن بگوید با آنها روبهروست. مقصود من از «زبان توسعه»، کلمات و تعابیر مشهورى است که در سازمان ملل متحد و نهادهاى حکومتى در سراسر جهان رایج است: «توسعه، محیط، برابرى، همیارى، مارکت (بازار)، نیازها، جهان واحد، مشارکت، برنامهریزى، جمعیت، فقر، پیشرفت، تولید، منابع، علم، سوسیالیسم، استانداردهاى زندگى، دولت، تکنولوژى». این کلمات بخشى از واژگان مقدس دنیاى جدیدند. پرسش از حقانیت آنها به معنى شورش علیه خدایان تجدد و ارتداد نسبت به مذهب ترقى است. اما اجازه بدهید صرفاً در خصوص کلمه «توسعه» به طور اجمال توضیح دهم.
در زبانهاى سنتى اسلامى، کلمهاى مترادف «development» (توسعه) وجود ندارد؛ همچنان که این کلمه در زبانهاى غربى تنها از قرون هجدهم و نوزدهم است که به معناى جدید به کار مىرود. بهعلاوه، تاریخ ظهور این اصطلاح حاکى از آن است که مفاهیم جدید این کلمه با فروپاشى تمدن مسیحى و انقلاب صنعتى پیوند نزدیکى داشته است. آنان که لفظ «توسعه» را به کار مىبرند، بهویژه در کشورهاى غیر غربى، در واقع پیش از به کارگیرى آن، مبادى تفکر جدید غرب را پذیرفتهاند.
بدین گونه، وجه صنعتى توسعه بهمثابه تنها صورت صحیح زندگى اجتماعى مورد تقدیس واقع مىشود. استعاره «توسعه»، شجرهنامه غربى تاریخ را تفوق جهانى بخشید و مردمانى با فرهنگهاى مختلف را ازاین فرصت محروم ساخت تا شکل حیات اجتماعى خویش را خود تعیین کنند. مسلمانان با پرداختن به توسعه نشان مىدهند که از تلاش براى درک تاریخ خویش بر پایه اسلام انصراف یافتهاند؛ زیرا اصطلاح «توسعه» از بیرون از دایره مفاهیم اسلامى اخذ شده است.
اغلب مردم اعتراض مىکنند که به هر تقدیر ما در جهان خویش نیازمند توسعهایم. ولى توسعه چیست؟ هر گونه مطالعهاى در زمینه کاربرد لفظ توسعه نشان مىدهد که این لفظ، همچون سایر الفاظ آمیبى، به هیچ وجه مفهوم دقیقى ندارد. این لفظ بر این فرض غربى، اما غیر قابل قبول و غیرقابل اثبات، یعنى وحدت، تجانس و تطور خطى جهان مبتنى است. براى این که امکان توسعه فراهم آید، مىبایست خدا فراموش شده، یا لااقل در حاشیه قرار گیرد. از آن جا که هرگز در هیچ یک از ادیان مفهوم توسعه به تعبیر علمى و صنعتى کلمه تصور نشده بود، مقولات دینى یا باید کنار گذاشته مىشدند و یا براى انطباق با شرایط جدید معانى تازهاى پیدا مىکردند و بدین ترتیب ما باید دفعتاً پى مىبردیم که دین همواره توسعه به مفهوم جدید را تأیید مىکرده است.
اسماى الهى
مسلمانان اصل را شناخت خدا دانسته، بر مبناى این شناخت به مطالعه نقش انسان در عالم هستى پرداختند. درک معناى انسان، مستلزم شناخت خداوند بود. تئولوژى از دیدگاه قرآن صرفاً به معنى شناخت خداست و شناخت خدا به مفهوم درک معناى آیات یا نشانههاى اوست.
جامعه بشرى همچون هر پدیده دیگرى در عالم هستى نشانه خداست. اگر مىخواهیم جامعه را بر حسب تعابیر اسلامى بشناسیم، لازم است آن را به میزانى که نشان از خدا دارد درک کنیم و اگر انسانها برآنند که براساس خطمشى اسلامى بیندیشند، این خطمشى باید مطابق با آن بخش از تعالیم اسلامى باشد که راه رسیدن به آیندهاى مطلوب را تبیین مىکند. در نتیجه، هنگام سخن گفتن درباره تمدن یا فرهنگ اسلامى توجه داشته باشید که هیچ یک از این دو کلمه معادلى در زبانهاى اسلامى پیش از دوره جدید ندارند. آنچه دربارهاش سخن مىگوییم یا باید سخن بگوییم، «امت» اسلامى بر مبناى ویژگىهاى معینى است. به امت مىتوان از دو منظر نگریست: آنچه در واقع هست و آنچه باید باشد. اگر امت را چنان که هست در نظر آوریم و به نسبت حقیقى خداوند با امت، چنان که باید باشد، بنگریم، آنگاه معرفت اسلامى به ما مىگوید که چه سنخ فعالیت بشرى مورد رضاى خداست. این نوع اخیر معرفت، به آنچه خداوند براى سعادت بشر و رسیدن او به رستگارى اخروى مىخواهد، مربوط مىشود. تعالیم قرآنى به تقدیر نهایى انسان نظر دارد؛ نه سرنوشت او در این جهان. موقعیت انسان در این جهان باید با در نظر گرفتن اهمیت مطلق و غیر قابل انکار عالم دیگر شکل پیدا کند.
عالم هستى مجموعهاى عظیم از نشانههاست؛ اما همه اشیا به یک نحو نشان از خدا ندارند. در هستىشناسى اسلامى بعضى طبقات موجودات به خدا نزدیکتر و بعضى دورترند. انسانها مختارند که به خدا رو کنند یا از او رو برگردانند. مردم به همان میزان که صادقانه به خدا روى مىآورند، تحت غلبه صفاتى قرار مىگیرند که از قرب خدا حاصل مىشود. وحدانیت، عدالت، بقا، جامعیت، نورانیت و حقیقت از آن جملهاند. معنى «خلافت» انسان نزد بسیارى از اندیشمندان معتبر مسلمان همین است. انسان از طریق عبودیت مطلق خدا به جانشین یا نماینده او بدل مىگردد.
اگر بپرسیم این نحو نگرش نسبت به اشیا و امور چه ارتباطى با جهان معاصر دارد، یافتن پاسخ چندان دشوار نیست. همواره در عالم دو گرایش اصلى وجود دارد که در ساحتهاى طبیعى، اجتماعى و فردى ظاهر مىشود: یکى توحید است که اشیا را به یکدیگر مىپیوندد و بناى وحدت، عدالت، هماهنگى و توازن را استوار مىدارد و دیگرى شرک است که موجب تفرقه، پریشانى و اغتشاش مىگردد. آنان که تن به شرک سپردهاند، از مشاهده این امر قاصرند که همه اشیا از خدا منشأ گرفته و از این رو با یکدیگر مرتبطند.
قرآن گاهى از این دو گرایش در سطح جامعه با تعابیر «صلاح» و «فساد» یاد مىکند. صلاح، جلوه اجتماعى تعادل و توازن است؛ در حالى که فساد، ظهور عدم تعادل، تفرقه، تجزیه و انحلال است. توحید و صلاح با صفات الهى جمال و رحمت مرتبط است؛ در حالى که شرک و فساد غلبه صفات قهر و جلال خدا را در پى دارد.
توحید، ادراک صحیح ماهیت واقعى اشیا و ادراک جهان و مافیها در نسبت با خداى یگانه است. در مقابل، شرک ادراک خطا و دروغین ماهیت اشیاست؛ زیرا بر ادراک اشیا بر مبناى اصولى ناپیوسته و کثیر تکیه دارد.
راسیونالیته علمى
یکى از اشتباهات بسیار مهلک جهان معاصر این است که علم جدید و تکنولوژى ملازم با آن، موجه و خنثى به شمار مىآید. ارتکاب چنین خطایى، بهخصوص از سوى مسلمانان، شگفتآور به نظر مىرسد؛ زیرا منابع فکرى وسیعى در سنت آنان موجود است که مىتوانند با رجوع به آن، سفسطههاى نهفته در جهانبینى علمى را دریابند. در هر حال، بسیارى از فلاسفه، مورخان و منتقدان اجتماعى در غرب نشان دادهاند که بىطرفى علمى وجود ندارد.
یکى از نکات عمده، تناقضهاى نهفته در ادعاى بىطرفى هر نوع دانش عقلى است. با این همه، اندیشه بىطرفى علمى همچنان حامیان بانفوذى دارد. در جهان اسلام، اندیشه مذکور غالباً در قالب این عقیده ظاهر مىشود که اسلام و توسعه تکنولوژیک را مىتوان بدون هیچ تناقضى با یکدیگر جمع کرد. در عین حال، اسلام باید به نحوى مردم را در برابر سقوط اخلاقى که در بخش عظیمى از جامعه غربى مشاهده مىشود، محافظت کند؛ ولى نشانهاى حاکى از اینکه مسلمانان حقیقتاً محافظت مىشوند به چشم نمىخورد.
این نکته غالباً مورد توجه قرار گرفته که به رغم دعاوى دانشمندان در خصوص بىطرفى شناسایى علمى جدید، اساس این علم، شناسایى براى سلطه و تصرف است. در مقابل، اساس علم در عالم ماقبل تجدد، شناسایى براى ادراک بود. لازمه دست یافتن به علم براى سلطه و تصرف این است که هرگونه رابطهاى میان شناسایى جهان و اخلاق انکار شود. این امر در تفکر غربى با نفى هرگونه نسبتى میان «واقعیت» و «خیر» که از اسماى مهم خداوند است تحقق یافت و نتیجه نهایى این تفکر آن شد که راسیونالیته علمى جایى براى تشخیص اخلاقى باقى نگذاشت. اما ناظران پسامدرن از این شرایط چنین استنتاج نکردند که خطایى واقع شده باشد. برعکس، آنان صرفاً نتیجه گرفتند که اصلاً صحیح و سقیمى وجود ندارد.
علم جدید و تکنولوژى، هر دو از راسیونالیته ریشه گرفتهاند؛ هرچند در این میان خیال نیز نقش فرعى مشخصى بر عهده دارد. کار عقل، تجزیه و تحلیل و تمییز و تفکیک، یعنى حد قائل شدن براى اشیا و تعریف آنهاست. اگر به اندازه کافى به گذشته تاریخ باز گردیم، درمىیابیم که علم جدید از یک سو در تئولوژى راسیونالیستى مسیحیت ریشه دارد و از سوى دیگر، از اراده معطوف به سلطه و تصرف نزد ساحران و جادوگران منشأ گرفته است. تئولوژى مسیحى، همچون علم کلام مایل به ایجاد فاصله میان خداوند و مخلوقات او بود. علماى الهى با بهکارگیرى زبانى انتزاعى و منقطع از اشتغالات خاص زندگى روزمره، به جدایى خدا از جهان مدد رساندند. جریان اصلى تفکر غربى چنان تحت تأثیر دیدگاه تنزیهى قرار گرفت که سرانجام خدا کاملاً از عرصه زندگى خارج شد. خداوند در عرش دسترسىناپذیر خود به دلمشغولى انحصارى علماى الهى که در سیر تفکر غرب نقش مهمى نداشتند، مبدل شد. دانشمندان نیز که مسیر اصلى حیات فکرى غرب توسط آنان معین مىشد، توجه خود را منحصراً معطوف به جهان طبیعت نمودند.
تقریباً در همه جهانبینىها، به جز غرب ما بعد مسیحیت، خدا همواره با اشیا و با مردم حضور دارد. خداوند براى بشر نسبت به اشیاى موجود در این جهان تکالیفى معین کرده است و از او مىخواهد که مناسبات خود را با دیگران و حتى با جمادات بر اساس این تکالیف تنظیم کند. قصور در انجام این تکالیف، نه فقط فساد جامعه، بلکه فساد عالم طبیعت را در پى دارد.
از این پس تقدیر جهان بر عهده خدا نیست؛ بلکه به دانشمندان و تکنوکراتهایى واگذار مىگردد که وظایف علماى دین و کشیشان را بر عهده مىگیرند. در غرب جدید، این امر به ظهور کیش کارشناسان و متخصصان انجامیده است که در همه امور باید با ایشان مشورت شود. تکیه بر کارشناسان در سطوح حکومتى مشهود است؛ اما در حوزه حیات فردى نیز به چشم مىخورد. مردم استقلال شخصى خود را به رهبران علمى و صنعتى، یعنى پزشکان، مهندسان، مکانیکها و متخصصان صدها رشته دیگر واگذار مىکنند. دیگر حتى مادران نمىتوانند فرزندانشان را بدون مشورت کارشناسان پرورش دهند.
خصوصیت اصلى علم جدید، عارى بودن از اصول وحدتآفرین است. علوم اجتماعى و انسانى جدید نیز که از جهانبینى علمى ریشه گرفتهاند، واجد همین خصیصهاند. به عبارت دیگر، علم جدید ریشه در شرک دارد، نه توحید. ریاضیات ابزار اختصاصى علم است که همه وجوه تمایز و اختلافات کیفى میان اشیا را، بهجز تمایزاتى که به زبان ریاضى قابل توصیف باشند، حذف مىکند. این تمایزات کیفى دقیقاً همان چیزى است که محمل معناى اشیا در نسبت با مهمترین اصول، یعنى توحید، شمرده مىشود. به عبارت دیگر، جنبه کمّى بخشیدن به ادراک موجب مىشود که صفات الهى مخلوقات نادیده انگاشته شود؛ چرا که اسما و صفات خدا را نمىتوان به زبان ریاضى وصف کرد.
عقل فقط یک روش تحلیلى است و فىنفسه نمىتواند مبنایى براى ادراک امور کلى فراهم سازد. عقل از امکان درک زیبایى و خیر بىبهره است و صرفاً روشى براى تجزیه، تقسیم، تفکیک و تحویل در اختیار مىنهد. امر خیر و زیبا را بدون اسطوره نمىتوان ادراک کرد و تفکر اسطورهاى وراى عقل قرار داد.
اما راسیونالیته علمى در ساحت معنا مخربتر از ساحت زندگى و نهادهاى اجتماعى است؛ زیرا به نحو مؤثرى تلاشهاى انسان را از معنا و غایت تهى مىسازد. همچنان که یک روانشناس فهیم معاصر اشاره کرده است: «عاقبت بهکارگیرى روش علمى در زمینه رفتار بشرى... دهشتآور است: حذف حق انتخاب، معنا و غایت در حیات انسانى.» و در نتیجه: «براى نخستین بار در تاریخ غرب، معتبرترین نهادهاى ما به اشاعه هرج و مرج مشغولند».
متخصصان و تکنوکراتها زیانى را متوجه مقاصد خود نمىبینند؛ زیرا آنان تصورى از شأن و غایت زندگى بشر ندارند. چنان که ساول متذکر مىشود: «تکنوکرات به صورتى فعال و در واقع به شکلى افراطى آموزش مىبیند؛ اما او در حقیقت بر اساس تمامى معیارهاى قابل درک در محدوده سنت تمدن غربى، بىسواد است». بهعلاوه، هیچیک از تحولاتى که به نام راسیونالیته صورت پذیرد، اعتراضى برنمىانگیزد: «سیستمهاى پارلمانى ایجاب مىکنند که حکومت اعمال خود را نزد همگان توجیه کند؛ ولى جامعه علمى در قرن حاضر بیش از هر پارلمانى زندگى ما را دگرگون ساخته است و با این همه، خود را موظف به توجیه هیچ چیز نمىداند».
وظیفه سنتى اسطوره و تفکر مخیل این بود که امکان مشاهده نفوذ و گسترش وحدت را در همه مراتب عالم هستى، جامعه و نفس بشرى فراهم آورد. خداوند هرگز غایب نبود و به واسطه حضور خویش، همواره مراقب سلامت و سعادت بندگانش بود. وظیفه سنتى عقل این بود که مانع شرک شود و نگذارد واقعیتهاى متنزل، منزلت الهى پیدا کنند. مردم نمىتوانند بدون اسطورهها زندگى کنند؛ زیرا اسطورهها راههاى ملموسى براى درک معناى زندگى در اختیارشان مىنهد. عقل هرگز نمىتواند از درون خود تدارک معنا کند: «ساختارهاى عقلانى، با ذخایر عظیم قدرت خویش، میتولوژى به وجود نمىآورند». این امر، دلیل شیوع فوقالعاده اسطورههاى دروغین را در جامعه مدرن توضیح مىدهد. بسیارى از این اسطورههاى دروغین از نظر تئوریک با علم و توسعه مرتبطند. هر فکر یا ایدئولوژیى که ریشه در توحید نداشته و مبناى تفسیر نظر و عمل قرار گیرد، اسطورهاى دروغین است.
زیبایى
هر تمدنى اساطیرى دارد که مبناى ادراک عقلانى قرار مىگیرد. اساطیر سنتى در طول تاریخ توسط صد و بیست و چهار هزار پیامبر براى پى افکندن بناى توحید عنوان شدند. اسطورههاى مدرن عمدتاً بر رؤیاهاى بشر براى تحقق بهشتى علمى و تکنولوژیک مبتنى بوده و از طریق اشاعه فراگیر الفاظ آمیبى مقدس، در تفکر جدید رسوخ یافته و آن را اشباع کردهاند. اگر قرار باشد بحث با تعابیر اسلامى انجام گیرد، این الفاظ را باید کنار نهاد. اگر مسلمانان بخواهند مسلمان باقى بمانند و به غربىهاى درجه دوم مبدل نشوند، چارهاى جز رجوع به منابع سنت خویش ندارند. آنان همه معیارهایى را که براى داورى درباره خدایان و اساطیر نیاز دارند در منابع مذکور خواهند یافت. این معیارها را مىتوان بر حسب اصطلاحات مهم تخصصى مورد تأیید قرآن، سنت و فرادهش فکرى اسلامى تلخیص کرد. این فرادهش فکرى را نباید کوچک شمرد. اگر این فرادهش نادیده انگاشته شود، تعابیر اصیل قرآنى ذیل اساطیر جدید توسعه، ترقى، انقلاب و تحول اجتماعى، مفاهیم تازهاى خواهند یافت. تنها مطالعه دقیق این مسأله که مسلمانان در طول تاریخ چگونه تعابیر اصلى زبان خود را درک کردهاند مىتواند مانع رسوخ اصطلاحات کاذب شود. بدون رجوع به این سنت فکرى، تعابیر اسلامى خود به الفاظى آمیبى بدل مىشوند که مفهومى جز آنچه هرکس به دلخواه خود از آنها اراده مىکند، ندارند و در این صورت، تعابیر مذکور به شعارهایى در خدمت یک ایدئولوژى مبدل خواهند شد.
اشاره
ویلیام چیتیک یکى از محققان بزرگ در حوزه عرفان اسلامى، بهویژه عرفان ابنعربى است. از نظر فکرى، او وابسته به جریانى است که امروزه اصطلاحاً «سنتگرایى»(1) خوانده مىشود.(2) این جریان فکرى که در بین متفکران غرب و شرق طرفدارانى یافته است، بر مدرنیته و فرهنگ مدرن نقدى رادیکال و بنیادى دارد و راه نجات و حیات بشر معاصر را در بازگشت به سنتهاى دینى و عرفانى گذشته مىداند. فریتهیوف شووان، رنه گنون و سید حسین نصر از دیگر شخصیتهاى برجسته این جریان فکرىاند. آنچه این گروه را از نوگرایان جدا مىسازد، تقابل با مدرنیته و دانش و تکنولوژى غرب است و آنچه ایشان را از اسلامگرایان یا اصولگرایان متمایز مىسازد، توجه به عرفان و معنویت به عنوان گوهر اصلى دین و کمتوجهى نسبت به شریعت و ویژگىهاى خاص و ممتاز اسلام از سایر ادیان و مکاتب عرفانى است. در مقاله حاضر نکات قابل توجهى مطرح شده است که دریافت آنها از لابهلاى عبارات متن گاه دشوار است. ضمن تأکید بر این نکات، ملاحظاتى را خواهیم افزود:
1. نگاه نویسنده محترم به فرهنگ و تمدن غرب از دو ویژگى کلنگرى و ژرفنگرى برخوردار است. برخلاف رویه معمول، وى به جاى بررسى پارههاى پراکنده فرهنگ غرب، آنها را در یک طرح کلان مورد مطالعه قرار داده است و از نسبت مفاهیم و عناصر آن با یکدیگر غافل نمانده است. توجه و عنایت ایشان به پایهها و بنیادهاى فرهنگ مدرن و ناسازگارى آن با اندیشه دینى و عرفانى نیز شایان دقت و پیگیرى است.
2. با این حال، نویسنده براى نفى توسعه و تمدن و ضرورت بازگشت به ارزشهاى اسلامى، مکرراً به این نکته توجه داده است که واژه «توسعه» و مفاهیم مشابه آن در قرآن و سایر متون دینى یافت نمىشود. به نظر مىرسد که هم در مدعا و هم در دلیل ایشان مىتوان مناقشه کرد. هر چند فقدان یک واژه در ادبیات دینى مىتواند نشانهاى از ناسازگارى آن با فرهنگ دینى باشد، اما این مطلب به خودى خود هیچ دلیل و شاهد استوارى نیست. باید بررسى کرد که آیا اصول و ارزشهاى دینى هرگونه توسعه مادى و تمدن بشرى را نفى مىکند، یا تنها با گونهاى از آنها که بر پایه مادیت و لذتجویى شکل گرفته و صرفاً به دنبال تأمین و تشدید خواهشهاى نفسانى است مقابله مىکند. اگر استفاده از واژگان غیرقرآنى نادرست باشد، بسیارى از مباحث عرفانى، فلسفى و کلامى را باید از عرف متدینان خارج ساخت.
3. تبیین ایشان از ماهیت علم جدید و رابطه آن با تکنولوژى مدرن، کاملاً درست و همسو با بسیارى از تحقیقاتى است که در سده معاصر صورت پذیرفته است. ایشان با تفکیک میان دو گونه دانش (دانش براى درک حقیقت و دانش براى تصرف در طبیعت) نشان داده است که دانش تجربى جدید از قسم دوم است و براى درک حقیقت راهى جز تمسک به جهانبینى دینى نیست. این مطلب هر چند درست است، اما توجه به دو نکته ضرورى مىنماید:
الف) نویسنده در تبیین جهانبینى دینى عمدتاً از مبانى عرفانى ابنعربى الهام گرفته است. عرفان محىالدین هر چند منبع خوبى براى تبیین پارهاى از معارف دینى است، ولى اتکاى یکجانبه بر مفاهیم و مبانى او نمىتواند ما را به تصویر کاملى از اندیشه اسلامى راه برد. البته به نویسنده که آشنایى او با اسلام از این مجراست نمىتوان ایراد گرفت. بر عالمان و اندیشمندان حوزوى است که با استفاده از قرآن و سنت در تدوین این طرح و نظریه تلاش کنند.
ب) نقد آقاى چیتیک به عقل ابزارى غرب جاى تردید ندارد؛ ولى به این دلیل نباید و اساساً نمىتوان به طور کامل از عقل ابزارى دورى جست. عقل ابزارى اگر در جاى خودش مورد استفاده قرار گیرد و در خدمت آرمانها و ارزشهاى دینى و بر پایه بنیادهاى اسلامى باشد، هیچ مانعى ندارد.
ج) انکار ایشان نسبت به علم کلام و فلسفه و تشویق به جایگزینى عرفان به جاى سایر دانشها قابل انتقاد است. در منطق قرآن، پذیرش عرفان با عقل همراه است و براى ایجاد توسعه و تمدن اسلامى باید عقل نظرى و عقل عملى همگام با عقل ابزارى به خدمت مبانى و ارزشهاى دینى درآید.
پى نوشت:
1) traditionalism
2) براى اطلاع بیشتر از این اندیشه و گرایش، به فصلنامه نقد و نظر، ش مراجعه کنید و براى آشنایى با نگرش عمومى آنان، به کتاب جوان مسلمان و دنیاى متجدد از سید حسین نصر بنگرید.
صداى عدالت، 11 و 12/7/80
زبان توسعه پر از دامهاى پنهانى است که هر کس بخواهد درباره فرهنگ و تمدن سخن بگوید با آنها روبهروست. مقصود من از «زبان توسعه»، کلمات و تعابیر مشهورى است که در سازمان ملل متحد و نهادهاى حکومتى در سراسر جهان رایج است: «توسعه، محیط، برابرى، همیارى، مارکت (بازار)، نیازها، جهان واحد، مشارکت، برنامهریزى، جمعیت، فقر، پیشرفت، تولید، منابع، علم، سوسیالیسم، استانداردهاى زندگى، دولت، تکنولوژى». این کلمات بخشى از واژگان مقدس دنیاى جدیدند. پرسش از حقانیت آنها به معنى شورش علیه خدایان تجدد و ارتداد نسبت به مذهب ترقى است. اما اجازه بدهید صرفاً در خصوص کلمه «توسعه» به طور اجمال توضیح دهم.
در زبانهاى سنتى اسلامى، کلمهاى مترادف «development» (توسعه) وجود ندارد؛ همچنان که این کلمه در زبانهاى غربى تنها از قرون هجدهم و نوزدهم است که به معناى جدید به کار مىرود. بهعلاوه، تاریخ ظهور این اصطلاح حاکى از آن است که مفاهیم جدید این کلمه با فروپاشى تمدن مسیحى و انقلاب صنعتى پیوند نزدیکى داشته است. آنان که لفظ «توسعه» را به کار مىبرند، بهویژه در کشورهاى غیر غربى، در واقع پیش از به کارگیرى آن، مبادى تفکر جدید غرب را پذیرفتهاند.
بدین گونه، وجه صنعتى توسعه بهمثابه تنها صورت صحیح زندگى اجتماعى مورد تقدیس واقع مىشود. استعاره «توسعه»، شجرهنامه غربى تاریخ را تفوق جهانى بخشید و مردمانى با فرهنگهاى مختلف را ازاین فرصت محروم ساخت تا شکل حیات اجتماعى خویش را خود تعیین کنند. مسلمانان با پرداختن به توسعه نشان مىدهند که از تلاش براى درک تاریخ خویش بر پایه اسلام انصراف یافتهاند؛ زیرا اصطلاح «توسعه» از بیرون از دایره مفاهیم اسلامى اخذ شده است.
اغلب مردم اعتراض مىکنند که به هر تقدیر ما در جهان خویش نیازمند توسعهایم. ولى توسعه چیست؟ هر گونه مطالعهاى در زمینه کاربرد لفظ توسعه نشان مىدهد که این لفظ، همچون سایر الفاظ آمیبى، به هیچ وجه مفهوم دقیقى ندارد. این لفظ بر این فرض غربى، اما غیر قابل قبول و غیرقابل اثبات، یعنى وحدت، تجانس و تطور خطى جهان مبتنى است. براى این که امکان توسعه فراهم آید، مىبایست خدا فراموش شده، یا لااقل در حاشیه قرار گیرد. از آن جا که هرگز در هیچ یک از ادیان مفهوم توسعه به تعبیر علمى و صنعتى کلمه تصور نشده بود، مقولات دینى یا باید کنار گذاشته مىشدند و یا براى انطباق با شرایط جدید معانى تازهاى پیدا مىکردند و بدین ترتیب ما باید دفعتاً پى مىبردیم که دین همواره توسعه به مفهوم جدید را تأیید مىکرده است.
اسماى الهى
مسلمانان اصل را شناخت خدا دانسته، بر مبناى این شناخت به مطالعه نقش انسان در عالم هستى پرداختند. درک معناى انسان، مستلزم شناخت خداوند بود. تئولوژى از دیدگاه قرآن صرفاً به معنى شناخت خداست و شناخت خدا به مفهوم درک معناى آیات یا نشانههاى اوست.
جامعه بشرى همچون هر پدیده دیگرى در عالم هستى نشانه خداست. اگر مىخواهیم جامعه را بر حسب تعابیر اسلامى بشناسیم، لازم است آن را به میزانى که نشان از خدا دارد درک کنیم و اگر انسانها برآنند که براساس خطمشى اسلامى بیندیشند، این خطمشى باید مطابق با آن بخش از تعالیم اسلامى باشد که راه رسیدن به آیندهاى مطلوب را تبیین مىکند. در نتیجه، هنگام سخن گفتن درباره تمدن یا فرهنگ اسلامى توجه داشته باشید که هیچ یک از این دو کلمه معادلى در زبانهاى اسلامى پیش از دوره جدید ندارند. آنچه دربارهاش سخن مىگوییم یا باید سخن بگوییم، «امت» اسلامى بر مبناى ویژگىهاى معینى است. به امت مىتوان از دو منظر نگریست: آنچه در واقع هست و آنچه باید باشد. اگر امت را چنان که هست در نظر آوریم و به نسبت حقیقى خداوند با امت، چنان که باید باشد، بنگریم، آنگاه معرفت اسلامى به ما مىگوید که چه سنخ فعالیت بشرى مورد رضاى خداست. این نوع اخیر معرفت، به آنچه خداوند براى سعادت بشر و رسیدن او به رستگارى اخروى مىخواهد، مربوط مىشود. تعالیم قرآنى به تقدیر نهایى انسان نظر دارد؛ نه سرنوشت او در این جهان. موقعیت انسان در این جهان باید با در نظر گرفتن اهمیت مطلق و غیر قابل انکار عالم دیگر شکل پیدا کند.
عالم هستى مجموعهاى عظیم از نشانههاست؛ اما همه اشیا به یک نحو نشان از خدا ندارند. در هستىشناسى اسلامى بعضى طبقات موجودات به خدا نزدیکتر و بعضى دورترند. انسانها مختارند که به خدا رو کنند یا از او رو برگردانند. مردم به همان میزان که صادقانه به خدا روى مىآورند، تحت غلبه صفاتى قرار مىگیرند که از قرب خدا حاصل مىشود. وحدانیت، عدالت، بقا، جامعیت، نورانیت و حقیقت از آن جملهاند. معنى «خلافت» انسان نزد بسیارى از اندیشمندان معتبر مسلمان همین است. انسان از طریق عبودیت مطلق خدا به جانشین یا نماینده او بدل مىگردد.
اگر بپرسیم این نحو نگرش نسبت به اشیا و امور چه ارتباطى با جهان معاصر دارد، یافتن پاسخ چندان دشوار نیست. همواره در عالم دو گرایش اصلى وجود دارد که در ساحتهاى طبیعى، اجتماعى و فردى ظاهر مىشود: یکى توحید است که اشیا را به یکدیگر مىپیوندد و بناى وحدت، عدالت، هماهنگى و توازن را استوار مىدارد و دیگرى شرک است که موجب تفرقه، پریشانى و اغتشاش مىگردد. آنان که تن به شرک سپردهاند، از مشاهده این امر قاصرند که همه اشیا از خدا منشأ گرفته و از این رو با یکدیگر مرتبطند.
قرآن گاهى از این دو گرایش در سطح جامعه با تعابیر «صلاح» و «فساد» یاد مىکند. صلاح، جلوه اجتماعى تعادل و توازن است؛ در حالى که فساد، ظهور عدم تعادل، تفرقه، تجزیه و انحلال است. توحید و صلاح با صفات الهى جمال و رحمت مرتبط است؛ در حالى که شرک و فساد غلبه صفات قهر و جلال خدا را در پى دارد.
توحید، ادراک صحیح ماهیت واقعى اشیا و ادراک جهان و مافیها در نسبت با خداى یگانه است. در مقابل، شرک ادراک خطا و دروغین ماهیت اشیاست؛ زیرا بر ادراک اشیا بر مبناى اصولى ناپیوسته و کثیر تکیه دارد.
راسیونالیته علمى
یکى از اشتباهات بسیار مهلک جهان معاصر این است که علم جدید و تکنولوژى ملازم با آن، موجه و خنثى به شمار مىآید. ارتکاب چنین خطایى، بهخصوص از سوى مسلمانان، شگفتآور به نظر مىرسد؛ زیرا منابع فکرى وسیعى در سنت آنان موجود است که مىتوانند با رجوع به آن، سفسطههاى نهفته در جهانبینى علمى را دریابند. در هر حال، بسیارى از فلاسفه، مورخان و منتقدان اجتماعى در غرب نشان دادهاند که بىطرفى علمى وجود ندارد.
یکى از نکات عمده، تناقضهاى نهفته در ادعاى بىطرفى هر نوع دانش عقلى است. با این همه، اندیشه بىطرفى علمى همچنان حامیان بانفوذى دارد. در جهان اسلام، اندیشه مذکور غالباً در قالب این عقیده ظاهر مىشود که اسلام و توسعه تکنولوژیک را مىتوان بدون هیچ تناقضى با یکدیگر جمع کرد. در عین حال، اسلام باید به نحوى مردم را در برابر سقوط اخلاقى که در بخش عظیمى از جامعه غربى مشاهده مىشود، محافظت کند؛ ولى نشانهاى حاکى از اینکه مسلمانان حقیقتاً محافظت مىشوند به چشم نمىخورد.
این نکته غالباً مورد توجه قرار گرفته که به رغم دعاوى دانشمندان در خصوص بىطرفى شناسایى علمى جدید، اساس این علم، شناسایى براى سلطه و تصرف است. در مقابل، اساس علم در عالم ماقبل تجدد، شناسایى براى ادراک بود. لازمه دست یافتن به علم براى سلطه و تصرف این است که هرگونه رابطهاى میان شناسایى جهان و اخلاق انکار شود. این امر در تفکر غربى با نفى هرگونه نسبتى میان «واقعیت» و «خیر» که از اسماى مهم خداوند است تحقق یافت و نتیجه نهایى این تفکر آن شد که راسیونالیته علمى جایى براى تشخیص اخلاقى باقى نگذاشت. اما ناظران پسامدرن از این شرایط چنین استنتاج نکردند که خطایى واقع شده باشد. برعکس، آنان صرفاً نتیجه گرفتند که اصلاً صحیح و سقیمى وجود ندارد.
علم جدید و تکنولوژى، هر دو از راسیونالیته ریشه گرفتهاند؛ هرچند در این میان خیال نیز نقش فرعى مشخصى بر عهده دارد. کار عقل، تجزیه و تحلیل و تمییز و تفکیک، یعنى حد قائل شدن براى اشیا و تعریف آنهاست. اگر به اندازه کافى به گذشته تاریخ باز گردیم، درمىیابیم که علم جدید از یک سو در تئولوژى راسیونالیستى مسیحیت ریشه دارد و از سوى دیگر، از اراده معطوف به سلطه و تصرف نزد ساحران و جادوگران منشأ گرفته است. تئولوژى مسیحى، همچون علم کلام مایل به ایجاد فاصله میان خداوند و مخلوقات او بود. علماى الهى با بهکارگیرى زبانى انتزاعى و منقطع از اشتغالات خاص زندگى روزمره، به جدایى خدا از جهان مدد رساندند. جریان اصلى تفکر غربى چنان تحت تأثیر دیدگاه تنزیهى قرار گرفت که سرانجام خدا کاملاً از عرصه زندگى خارج شد. خداوند در عرش دسترسىناپذیر خود به دلمشغولى انحصارى علماى الهى که در سیر تفکر غرب نقش مهمى نداشتند، مبدل شد. دانشمندان نیز که مسیر اصلى حیات فکرى غرب توسط آنان معین مىشد، توجه خود را منحصراً معطوف به جهان طبیعت نمودند.
تقریباً در همه جهانبینىها، به جز غرب ما بعد مسیحیت، خدا همواره با اشیا و با مردم حضور دارد. خداوند براى بشر نسبت به اشیاى موجود در این جهان تکالیفى معین کرده است و از او مىخواهد که مناسبات خود را با دیگران و حتى با جمادات بر اساس این تکالیف تنظیم کند. قصور در انجام این تکالیف، نه فقط فساد جامعه، بلکه فساد عالم طبیعت را در پى دارد.
از این پس تقدیر جهان بر عهده خدا نیست؛ بلکه به دانشمندان و تکنوکراتهایى واگذار مىگردد که وظایف علماى دین و کشیشان را بر عهده مىگیرند. در غرب جدید، این امر به ظهور کیش کارشناسان و متخصصان انجامیده است که در همه امور باید با ایشان مشورت شود. تکیه بر کارشناسان در سطوح حکومتى مشهود است؛ اما در حوزه حیات فردى نیز به چشم مىخورد. مردم استقلال شخصى خود را به رهبران علمى و صنعتى، یعنى پزشکان، مهندسان، مکانیکها و متخصصان صدها رشته دیگر واگذار مىکنند. دیگر حتى مادران نمىتوانند فرزندانشان را بدون مشورت کارشناسان پرورش دهند.
خصوصیت اصلى علم جدید، عارى بودن از اصول وحدتآفرین است. علوم اجتماعى و انسانى جدید نیز که از جهانبینى علمى ریشه گرفتهاند، واجد همین خصیصهاند. به عبارت دیگر، علم جدید ریشه در شرک دارد، نه توحید. ریاضیات ابزار اختصاصى علم است که همه وجوه تمایز و اختلافات کیفى میان اشیا را، بهجز تمایزاتى که به زبان ریاضى قابل توصیف باشند، حذف مىکند. این تمایزات کیفى دقیقاً همان چیزى است که محمل معناى اشیا در نسبت با مهمترین اصول، یعنى توحید، شمرده مىشود. به عبارت دیگر، جنبه کمّى بخشیدن به ادراک موجب مىشود که صفات الهى مخلوقات نادیده انگاشته شود؛ چرا که اسما و صفات خدا را نمىتوان به زبان ریاضى وصف کرد.
عقل فقط یک روش تحلیلى است و فىنفسه نمىتواند مبنایى براى ادراک امور کلى فراهم سازد. عقل از امکان درک زیبایى و خیر بىبهره است و صرفاً روشى براى تجزیه، تقسیم، تفکیک و تحویل در اختیار مىنهد. امر خیر و زیبا را بدون اسطوره نمىتوان ادراک کرد و تفکر اسطورهاى وراى عقل قرار داد.
اما راسیونالیته علمى در ساحت معنا مخربتر از ساحت زندگى و نهادهاى اجتماعى است؛ زیرا به نحو مؤثرى تلاشهاى انسان را از معنا و غایت تهى مىسازد. همچنان که یک روانشناس فهیم معاصر اشاره کرده است: «عاقبت بهکارگیرى روش علمى در زمینه رفتار بشرى... دهشتآور است: حذف حق انتخاب، معنا و غایت در حیات انسانى.» و در نتیجه: «براى نخستین بار در تاریخ غرب، معتبرترین نهادهاى ما به اشاعه هرج و مرج مشغولند».
متخصصان و تکنوکراتها زیانى را متوجه مقاصد خود نمىبینند؛ زیرا آنان تصورى از شأن و غایت زندگى بشر ندارند. چنان که ساول متذکر مىشود: «تکنوکرات به صورتى فعال و در واقع به شکلى افراطى آموزش مىبیند؛ اما او در حقیقت بر اساس تمامى معیارهاى قابل درک در محدوده سنت تمدن غربى، بىسواد است». بهعلاوه، هیچیک از تحولاتى که به نام راسیونالیته صورت پذیرد، اعتراضى برنمىانگیزد: «سیستمهاى پارلمانى ایجاب مىکنند که حکومت اعمال خود را نزد همگان توجیه کند؛ ولى جامعه علمى در قرن حاضر بیش از هر پارلمانى زندگى ما را دگرگون ساخته است و با این همه، خود را موظف به توجیه هیچ چیز نمىداند».
وظیفه سنتى اسطوره و تفکر مخیل این بود که امکان مشاهده نفوذ و گسترش وحدت را در همه مراتب عالم هستى، جامعه و نفس بشرى فراهم آورد. خداوند هرگز غایب نبود و به واسطه حضور خویش، همواره مراقب سلامت و سعادت بندگانش بود. وظیفه سنتى عقل این بود که مانع شرک شود و نگذارد واقعیتهاى متنزل، منزلت الهى پیدا کنند. مردم نمىتوانند بدون اسطورهها زندگى کنند؛ زیرا اسطورهها راههاى ملموسى براى درک معناى زندگى در اختیارشان مىنهد. عقل هرگز نمىتواند از درون خود تدارک معنا کند: «ساختارهاى عقلانى، با ذخایر عظیم قدرت خویش، میتولوژى به وجود نمىآورند». این امر، دلیل شیوع فوقالعاده اسطورههاى دروغین را در جامعه مدرن توضیح مىدهد. بسیارى از این اسطورههاى دروغین از نظر تئوریک با علم و توسعه مرتبطند. هر فکر یا ایدئولوژیى که ریشه در توحید نداشته و مبناى تفسیر نظر و عمل قرار گیرد، اسطورهاى دروغین است.
زیبایى
هر تمدنى اساطیرى دارد که مبناى ادراک عقلانى قرار مىگیرد. اساطیر سنتى در طول تاریخ توسط صد و بیست و چهار هزار پیامبر براى پى افکندن بناى توحید عنوان شدند. اسطورههاى مدرن عمدتاً بر رؤیاهاى بشر براى تحقق بهشتى علمى و تکنولوژیک مبتنى بوده و از طریق اشاعه فراگیر الفاظ آمیبى مقدس، در تفکر جدید رسوخ یافته و آن را اشباع کردهاند. اگر قرار باشد بحث با تعابیر اسلامى انجام گیرد، این الفاظ را باید کنار نهاد. اگر مسلمانان بخواهند مسلمان باقى بمانند و به غربىهاى درجه دوم مبدل نشوند، چارهاى جز رجوع به منابع سنت خویش ندارند. آنان همه معیارهایى را که براى داورى درباره خدایان و اساطیر نیاز دارند در منابع مذکور خواهند یافت. این معیارها را مىتوان بر حسب اصطلاحات مهم تخصصى مورد تأیید قرآن، سنت و فرادهش فکرى اسلامى تلخیص کرد. این فرادهش فکرى را نباید کوچک شمرد. اگر این فرادهش نادیده انگاشته شود، تعابیر اصیل قرآنى ذیل اساطیر جدید توسعه، ترقى، انقلاب و تحول اجتماعى، مفاهیم تازهاى خواهند یافت. تنها مطالعه دقیق این مسأله که مسلمانان در طول تاریخ چگونه تعابیر اصلى زبان خود را درک کردهاند مىتواند مانع رسوخ اصطلاحات کاذب شود. بدون رجوع به این سنت فکرى، تعابیر اسلامى خود به الفاظى آمیبى بدل مىشوند که مفهومى جز آنچه هرکس به دلخواه خود از آنها اراده مىکند، ندارند و در این صورت، تعابیر مذکور به شعارهایى در خدمت یک ایدئولوژى مبدل خواهند شد.
اشاره
ویلیام چیتیک یکى از محققان بزرگ در حوزه عرفان اسلامى، بهویژه عرفان ابنعربى است. از نظر فکرى، او وابسته به جریانى است که امروزه اصطلاحاً «سنتگرایى»(1) خوانده مىشود.(2) این جریان فکرى که در بین متفکران غرب و شرق طرفدارانى یافته است، بر مدرنیته و فرهنگ مدرن نقدى رادیکال و بنیادى دارد و راه نجات و حیات بشر معاصر را در بازگشت به سنتهاى دینى و عرفانى گذشته مىداند. فریتهیوف شووان، رنه گنون و سید حسین نصر از دیگر شخصیتهاى برجسته این جریان فکرىاند. آنچه این گروه را از نوگرایان جدا مىسازد، تقابل با مدرنیته و دانش و تکنولوژى غرب است و آنچه ایشان را از اسلامگرایان یا اصولگرایان متمایز مىسازد، توجه به عرفان و معنویت به عنوان گوهر اصلى دین و کمتوجهى نسبت به شریعت و ویژگىهاى خاص و ممتاز اسلام از سایر ادیان و مکاتب عرفانى است. در مقاله حاضر نکات قابل توجهى مطرح شده است که دریافت آنها از لابهلاى عبارات متن گاه دشوار است. ضمن تأکید بر این نکات، ملاحظاتى را خواهیم افزود:
1. نگاه نویسنده محترم به فرهنگ و تمدن غرب از دو ویژگى کلنگرى و ژرفنگرى برخوردار است. برخلاف رویه معمول، وى به جاى بررسى پارههاى پراکنده فرهنگ غرب، آنها را در یک طرح کلان مورد مطالعه قرار داده است و از نسبت مفاهیم و عناصر آن با یکدیگر غافل نمانده است. توجه و عنایت ایشان به پایهها و بنیادهاى فرهنگ مدرن و ناسازگارى آن با اندیشه دینى و عرفانى نیز شایان دقت و پیگیرى است.
2. با این حال، نویسنده براى نفى توسعه و تمدن و ضرورت بازگشت به ارزشهاى اسلامى، مکرراً به این نکته توجه داده است که واژه «توسعه» و مفاهیم مشابه آن در قرآن و سایر متون دینى یافت نمىشود. به نظر مىرسد که هم در مدعا و هم در دلیل ایشان مىتوان مناقشه کرد. هر چند فقدان یک واژه در ادبیات دینى مىتواند نشانهاى از ناسازگارى آن با فرهنگ دینى باشد، اما این مطلب به خودى خود هیچ دلیل و شاهد استوارى نیست. باید بررسى کرد که آیا اصول و ارزشهاى دینى هرگونه توسعه مادى و تمدن بشرى را نفى مىکند، یا تنها با گونهاى از آنها که بر پایه مادیت و لذتجویى شکل گرفته و صرفاً به دنبال تأمین و تشدید خواهشهاى نفسانى است مقابله مىکند. اگر استفاده از واژگان غیرقرآنى نادرست باشد، بسیارى از مباحث عرفانى، فلسفى و کلامى را باید از عرف متدینان خارج ساخت.
3. تبیین ایشان از ماهیت علم جدید و رابطه آن با تکنولوژى مدرن، کاملاً درست و همسو با بسیارى از تحقیقاتى است که در سده معاصر صورت پذیرفته است. ایشان با تفکیک میان دو گونه دانش (دانش براى درک حقیقت و دانش براى تصرف در طبیعت) نشان داده است که دانش تجربى جدید از قسم دوم است و براى درک حقیقت راهى جز تمسک به جهانبینى دینى نیست. این مطلب هر چند درست است، اما توجه به دو نکته ضرورى مىنماید:
الف) نویسنده در تبیین جهانبینى دینى عمدتاً از مبانى عرفانى ابنعربى الهام گرفته است. عرفان محىالدین هر چند منبع خوبى براى تبیین پارهاى از معارف دینى است، ولى اتکاى یکجانبه بر مفاهیم و مبانى او نمىتواند ما را به تصویر کاملى از اندیشه اسلامى راه برد. البته به نویسنده که آشنایى او با اسلام از این مجراست نمىتوان ایراد گرفت. بر عالمان و اندیشمندان حوزوى است که با استفاده از قرآن و سنت در تدوین این طرح و نظریه تلاش کنند.
ب) نقد آقاى چیتیک به عقل ابزارى غرب جاى تردید ندارد؛ ولى به این دلیل نباید و اساساً نمىتوان به طور کامل از عقل ابزارى دورى جست. عقل ابزارى اگر در جاى خودش مورد استفاده قرار گیرد و در خدمت آرمانها و ارزشهاى دینى و بر پایه بنیادهاى اسلامى باشد، هیچ مانعى ندارد.
ج) انکار ایشان نسبت به علم کلام و فلسفه و تشویق به جایگزینى عرفان به جاى سایر دانشها قابل انتقاد است. در منطق قرآن، پذیرش عرفان با عقل همراه است و براى ایجاد توسعه و تمدن اسلامى باید عقل نظرى و عقل عملى همگام با عقل ابزارى به خدمت مبانى و ارزشهاى دینى درآید.
پى نوشت:
1) traditionalism
2) براى اطلاع بیشتر از این اندیشه و گرایش، به فصلنامه نقد و نظر، ش مراجعه کنید و براى آشنایى با نگرش عمومى آنان، به کتاب جوان مسلمان و دنیاى متجدد از سید حسین نصر بنگرید.
صداى عدالت، 11 و 12/7/80