راه دشوار دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
دکتر سریعالقلم در این گفتوگو با برشمردن پارهاى مبانى دموکراسى، به دو نوع «کمى» و «کیفى» آن اشاره مىکنند و راه رسیدن به دموکراسى واقعى را طولانى و نیازمند آموزش مىدانند. به گفته وى، در ایران فرهنگ تحزّب، قبیلهگرایى و حذف یکدیگر حاکم است و باید به جاى آن فرهنگ اجماعسازى، تحزب درست و نظاموارگى بنشیند و ایران سخت نیازمند استراتژى ملى واحدى است که همه گروهها و جزیرهها بر اساس آن به اجماع برسند و براى بالا بردن ثروت ملى با هم تعامل کنند.متن
مفهوم دموکراسى مفهومى غربى است که بهتدریج به یک مفهوم جهان شمول تبدیل شده است. دموکراسى در غرب عکسالعملى است به حاکمیت مطلق کلیسا در یک دوره هزار ساله اروپا. اتفاق بزرگى که در غرب، در قرون 17 و 18، افتاد این بود که حوزه دین و حوزه سیاست و حکومت، مرزبندىهاى روشنى نسبت به هم پیدا کردند. سکولاریسم به معناى تفکیک دین از تصمیمگیرىهاى تخصصى است، نه به معناى جدایى دین از سیاست. امروز هم که جوامع غربى سکولار هستند، واتیکان و دین در فرایندهاى سیاسى و اجتماعى نقش مؤثرى دارند. در آمریکا جریان مذهبى نقش اساسى در حوزه حکومتى دارد. دین و سیاست در همه جاى دنیا با هم ارتباط دارند.
مبناى لیبرالیسم استقلال رأى فرد است و لیبرالیسم یعنى هر فردى آزاد است داراى افکار خودش باشد و زندگى خودش را تعریف بکند و باید اجازه دهد دیگران هم این آزادى را داشته باشند. از سوى دیگر، لیبرالیسم یعنى آزاد شدن و رها شدن فرد از قیودى که حکومتها تعیین مىکنند.
دموکراسى نتیجه نظام لیبرالى و تفکر سکولاریستى و اقتصاد سرمایهدارى است. اگرچه میان دموکراسىهاى آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و... تفاوتهایى وجود دارد، اما چنین نیست که دموکراسى هزار تعریف داشته باشد؛ بلکه دموکراسى در همه نظامهاى دموکراتیک از مبانى مشترکى برخودار است. یکى از این مبانى آن است که آحاد شهروندان جامعه حق تشکل دارند، مستقل از اینکه افکارشان چیست. در واقع ماهیت افکارشان براى حکومت اهمیتى ندارد و این یکى از اصول دموکراسى است که حق تشکل بر ماهیت فکرى تقدم دارد. مبناى دیگر دموکراسى آن است که این تشکلهاى اجتماعى به صورت رقابتى در صحنه سیاسى یک کشور حضور مىیابند و از طریق آرایى که مردم در انتخابات آزاد به هر یک از آنها مىدهند به قدرت مىرسند و بعداً این گروهها مدیریت کشور را به دست مىگیرند.
در یک نظام دموکراتیک، چارچوب حقوقى و قانونى دفاع از حقوق شهروندان، نه به عنوان یک امتیاز از جانب حکومت، بلکه به مثابه یک حق اعطا مىشود. دموکراسى همچنین محتاج ثبات اقتصادى و تولید ثروت است. به همین دلیل دموکراسى به لیبرالیسم به عنوان اصالت فرد وابسته است. تحقق چنین پیچیدگىهایى محتاج زمان است و به افراد فکرى و اجرایى دلسوز، علاقهمند و معتقد متکى است. دموکراسى نیازمند آموزش است و به صورت تدریجى به وجود مىآید. قبل از هر چیز باید دموکراسى را به یک باور درونى و اعتقاد تبدیل کرد و سپس آن را به صورت یک شیوه سیاسى درآورد.
در علوم سیاسى، انتخابات را به دو دسته «کمى» و «کیفى» تقسیم مىکنند. حدود 118 کشور جهان انتخابات کمى دارند؛ یعنى مردم در انتخابات شرکت مىکنند و بعد از به قدرت رسیدن شخص، دیگر نقشى به عهده ندارند. در مقابل، حدود 78 کشور انتخابات کیفى دارند؛ یعنى انتخابات پایههاى حزبى دارد و مردم نه تنها رأى مىدهند، بلکه پس از رأى دادن هم به علت فعالیتهاى حزبى نظارت دائمى بر عملکردها دارند. در این نظام، مردم به افراد رأى نمىدهند؛ به احزاب رأى مىدهند. به همان میزان که به سمت انتخابات کیفى حرکت شود، سطح مشروعیت عمومى هم بالاتر خواهد رفت. فرانسوا میتران 30 سال عضو حزب سوسیالیست فرانسه بود تا اینکه کاندیداى حزب براى ریاست جمهورى شد.
یکى از مشکلات دموکراسى، که نهایتاً مشکل سرمایهدارى است، این است که نظام سرمایهدارى میتواند به صورت پیچیدهاى عمل کند و قواعدى را بر نظام سیاسى تحمیل کند تا ضمن اینکه افراد آزادىهاى مدنى دارند، به نحوى در اسارت نظام سرمایهدارى باشند. نظام سرمایهدارى اگر صنعتى نمىشد، تا این اندازه رشد نمىکرد. صنعتى شدن هم منجر به رانده شدن معنویت به حاشیه شده است و آنچه اولویت پیدا کرده کار و تولید است. اما حسنى که نظامهاى دموکراتیک دارند در این است که همواره بازنگرى و خودانتقادى دارند و سعى مىکنند خود را اصلاح نمایند. این نظامها قدرت زیادى براى انطباق خود با شرایط جدید دارند و در چارچوب جزمیتها حرکت نمىکنند.
در مورد ظهور پدیدههایى مانند فاشیسم در اروپا باید گفت که هیچ تضمینى براى جلوگیرى از این پدیدهها وجود ندارد؛ چراکه انسانها در تحولات اجتماعى اثرگذارند و مىتوانند خیلى از مسائل را عوض کنند. باید تحولات را طورى جلو برد که منافع نظامها در به وجود آوردن پدیدهاى مانند فاشیسم نباشد. امروزه در سطح جهان افکار عمومى به قدرى نقش پیدا کرده که تفکر فاشیستى به حاشیه رانده شده است.
یکى از مشکلات ما ایرانیان این است که در حذف و تخریب همدیگر بسیار هنرمندیم و بهراحتى و بر سر مسائل کوچک روابط بیست ساله خود را قطع مىکنیم و تلاش نمىکنیم به اجماع برسیم. در آمریکا پس از تشکیل دولت بوش، کاخ سفید حدود 55 کارشناس را به استخدام در آورد که بسیارى از آنان به حزب دموکرات تعلق دارند، اما براى دولت جمهورىخواه کار مىکنند. در شرایط فعلى ما بیشتر شبیه مجموعهاى از قبایل سیاسى هستیم و در مسیر اشتراکات فرهنگى و ملى میان نخبگان حرکت نمىکنیم. تأسفبارتر اینکه نخبگان فکرى در فرایند اجماعسازى نقش چندانى ندارند. افراد خارج از قبیله هرچند هم توانمند باشند، مورد مشورت قرار نمىگیرند. حتى در سالهاى اخیر که شعار شایستهسالارى مىدهند، طیف عظیمى از دانشگاهیان که حلالمسائلى فکر مىکنند و در چارچوب چپ و راست قرار نمىگیرند و به فکر شوکت کشور هستند، به کار گرفته نشدهاند؛ در حالى که باید فکر جاى ارادت را بگیرد و افراد اندیشمند بر جاى کارچاقکنهاى سیاسى بنشینند. باید فرهنگ نقد را تقویت کرد و آن را از احترام تفکیک نمود. مشکل ایران فقدان یک سیستم (نظام) اجتماعى بزرگ و فراگیر است که همه گروهها خود را متعلق به آن بدانند. هنوز حکومت ملى نداریم و افراد به عشیرههاى مختلف تعلق دارند. هنوز همه احزاب و گروهها و جزیرهها خود را به یک سند ملى و استراتژى ملى ملتزم نمىدانند.
سیاستمدارى یعنى هنر کار کردن با مخالف. ما ایرانىها اولین کارى که در صورت بروز اختلاف انجام مىدهیم قهر کردن است. این عمل نشانه ضعف ماست. رفتار حماسى و نمایش احساسات هم در حوزه سیاست نشان از ضعف است. اگر شرودر در آلمان یک بار احساساتى شود، قدرت خود را از دست مىدهد. دولت باید هنر کار کردن با گروههاى مختلف را یاد بگیرد و سعى کند اجماع نظر ایجاد کند، نه اینکه صرفاً بخواهد افکار خودش را پیاده کند؛ زیرا در این صورت با گروههاى مخالف به نزاع کشیده مىشود. اگر بگوید مىخواهیم به اجماع برسیم نزاع کمتر مىشود.
ما باید به یک استراتژى ملى که همه جناحها در آن مشارکت داشته باشند دست یابیم. ابعاد استراتژى ملى هم آزادىهاى سیاسى و مدنى را در بر مىگیرد، هم سالمسازى اقتصادى و سیاست خارجى و هم فرهنگسازى معقول در داخل با استفاده از ابعاد دینى و ملى آن. همچنین نیازمند طى فرایند طولانى برنامهریزى و آموزش هستیم که ممکن است چندین دهه به طول انجامد. با گفتن دموکراسى و جامعه مدنى و صادر کردن چند بخشنامه و چند تظاهرات و سخنرانى و میزگرد نمىتوان به آن اهداف رسید. این نوع نگرش به مملکتدارى حکایت از ایدهآلیسمى مخرب دارد. فکر مىکنم اهدافى که آقاى خاتمى دارد، اهداف انسانى وفضایل بزرگى است؛ اما یک دولتمرد باید بتواند افکارش را تبدیل به برنامههاى عملیاتى کند. فکر مىکنم بزرگترین خدمتى که آقاى خاتمى مىتواند به ایران بکند، تحول در فرهنگ ایران است و این با تحول اساسى در نظام آموزشى ایران به وجود مىآید. کار سیاسى را باید از کار مملکتدارى تفکیک کرد. آقاى خاتمى باید با اقشار مختلف کار کند و چون در شخصیت ایشان این توان وجود دارد و مىتواند اجماع نظر ایجاد کند، باید اولویتها را در نظر بگیرد.
سیاستمداران، وزرا و نمایندگان مجلس باید قدرى تاریخ و تاریخ زندگى سیاستمداران را بخوانند تا بهتدریج با اصول سیاست و مملکتدارى آشنا شوند. قدرت به معناى تقابل، تخریب، تسویه حساب و عوامفریبى نیست. قدرت مسؤولیت دارد و باید براى افزایش ثروت ملى، نه به معناى پول، بلکه به معناى فرهنگ، تمدن، تکنولوژى، آداب و... استفاده شود. باید فضا را حتىالمقدور غیرسیاسى کرد و در چهار سال آینده افراد زیر متوسط کار طبیعى خود را انجام دهند و دولتمردى و مدیریت کشور در دست افراد دلسوز، قوى به لحاظ فکرى و با اصالت فرهنگى و با تعلق خاطر به سرزمین قرار گیرد.
اشاره
دکتر سریعالقلم در این گفتوگو به پارهاى مشکلات جامعه سیاسى ما اشاره کردهاند که قابل توجه جدى هستند. توجه ایشان به حاکمیت روحیه انتقامگیرى و بهرهبردارى از قدرت براى تصفیه حسابهاى شخصى و قبیلگى و سیاست حذف و قهر و نداشتن اجماع بر استراتژى واحد ملى قابل تقدیر است. در عین حال پارهاى جنبههاى دیگر مسأله و مصادیق موارد یادشده نیز نیازمند دقت و تأمل است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. بىتردید در این دوران کشورى که بدون استراتژى ملى واحد حرکت کند محکوم به تحمل شکستهاى سنگینى در ابعاد مختلف اقتصادى، سیاسى و فرهنگى است. اولین ضرر و زیان این کار هرز رفتن امکانات خدادادى و استعدادهاى انسانى و از دست رفتن فرصتهاى مختلف جهانى است. بالا گرفتن اختلافات سلیقهاى و جدا شدن نیروهاى کشور از یکدیگر و تلاش در جهت خنثى ساختن فعالیتهاى یکدیگر و در هم شکستن انسجام جامعه و باز شدن راه براى نفوذ دشمنان جامعه در میان اقشار مختلف آن و صدها پیامد دیگر از جمله آثار منفى و بسیار مخرب نداشتن اجماع بر استراتژى واحد ملى است. مشکلات عدیده دو دهه اول انقلاب فرصت تدوین این استراتژى را به دولتمردان ما نداد. اینک فرصت طلایى انجام چنین کارى فراهم آمده است.(1) اما باید دید که این کار از کجا و بهدست چه کسى و با چه نیروهایى باید انجام پذیرد. آقاى سریعالقلم جهت پیکان چنین انتظارى را متوجه ریاست محترم جمهورى کردند. گو اینکه نقش ریاست جمهورى در این زمینه نادیده گرفتنى نیست، اما باید توجه داشت که این کار در درجه اول وظیفهاى است که متوجه رهبرى نظام مىشود و از طریق ایشان به نهادى مانند مجمع تشخیص مصلحت انتقال مىیابد. هرچند در وضع کنونى ترکیب مجمع تشخیص مصلحت بیشتر سیاسى است تا علمى، اما مىتوان با اصلاحات و تغییراتى چنین انتظارى را از آن داشت.
2. براى اینکه به جایى برسیم که همه افراد و گروهها خود را ملتزم به یک سند ملى و استراتژى واحد بکنند، قدم اول این است که به آنچه اینک موجود است و مىتواند نقطه عزیمت ما قرار گیرد توجه بیشترى کنیم و از آن بهرهمند شویم. قانون اساسى یک سند ملى است که علىالاصول باید مبناى هر حرکت و برنامهریزى قرار گیرد. در تدوین استراتژى ملى نیز باید بر همین قانون اساسى تکیه کرد و از اینجا آغازید. اما در جایى که پارهاى گروهها با تمام همت خود تلاش در هدم و تغییر اصول این قانون دارند، چگونه مىتوان انتظار داشت در آیندهاى نزدیک به استراتژى ملى مورد اجماعى دست یابیم. به نظر مىرسد تدوین استراتژى ملى در شرایطى امکانپذیر است که گروههایى که خواستار مشارکت در تدوین آن هستند، خود از زمره براندازان نظام به حساب نیایند و نظام با مشکل براندازى از درون مواجه نباشد. هنگامى که پارهاى گروههاى اصلاحطلب دایره اصلاحات خود را به قدرى گسترش مىدهند که از مرز براندازى نظام فراتر مىرود و هیچ خط قرمزى را به رسمیت نمىشناسند و خواهان جابهجایى و تغییر اصول قانون اساسى هستند و شعار تبدیل انتخابات ریاست جمهورى به رفراندوم را سر مىدهند، امکان دستیابى به اجماع را از بین مىبرند و فضا را به سوى درگیرىهاى سیاسى و اجتماعى و در نهایت نظامى یا شبهنظامى سوق مىدهند. پرواضح است که هر نظامى در برابر طرحهاى براندازى، در هر قالبى که باشد، دموکراتیک یا غیردموکراتیک، مقاومت مىکند.
3. سیاست «حذف» و «قهر» دو سیاستى بوده است که از ابتداى انقلاب تاکنون تندروها آن را دنبال کردهاند. دهه اول انقلاب که تندروها در قالب جریان چپ حاکم بودند و اکثر منصبهاى حکومتى را، اعم از دولت و مجلس و استاندارىها، در اختیار داشتند، سیاست حذف حاکم بود. در دهه دوم که اقبال مردم به آنان کم شد، سیاست قهر را پیشه کردند و باب همکارى با دیگران را بستند. پس از دوم خرداد که مجدداً گروههاى تندرو، در قالب جریان لیبرال دموکرات، حاکم شدند، سیاست حذف دوباره به میدان آمد و تیغ تیز برکنار کردن مخالفان از کارهایى که در آن تجربه داشتند از نیام کشیده شد و در عرض چند ماه هزاران استاندار، فرماندار، بخشدار و مدیر کل از کار برکنار شدند. البته این به آن معنا نیست که دیگر گروهها از این دو سیاست استفاده نکردهاند؛ اما پایهگذار این دو سیاست تندروها بودهاند و بیش از هر گروه دیگرى از آن استفاده کردهاند. گروههاى دیگر مشکلات دیگرى داشتهاند که از جمله آنها انطباقناپذیرى پارهاى از آنها با شرایط زمان و مکان، آشنا نبودن با مقتضیات کشوردارى، آشنا نبودن با سیاستها و سیاسیون و مانند آن است.
4. اگر سیاست گفتوگو براى رسیدن به اجماع در میان همه گروهها و احزاب ایران، جاى سیاست حذف و قهر بنشیند، بسیارى از مشکلات ما مرتفع مىشود و راه براى پیشرفت و بالا بردن منافع ملى گشوده مىشود. این سیاست باید به طور ویژه دنبال شود و کسانى که طرح گفتوگوى تمدنها را مطرح و دنبال مىکنند باید بیش از دیگران بر سیاست گفتوگوى داخلى تأکید ورزند.
پی نوشت:
1) البته با در نظر گرفتن ملاحظهاى که در بند 2 خواهد آمد.
حیات نو، 24/4/80
مبناى لیبرالیسم استقلال رأى فرد است و لیبرالیسم یعنى هر فردى آزاد است داراى افکار خودش باشد و زندگى خودش را تعریف بکند و باید اجازه دهد دیگران هم این آزادى را داشته باشند. از سوى دیگر، لیبرالیسم یعنى آزاد شدن و رها شدن فرد از قیودى که حکومتها تعیین مىکنند.
دموکراسى نتیجه نظام لیبرالى و تفکر سکولاریستى و اقتصاد سرمایهدارى است. اگرچه میان دموکراسىهاى آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و... تفاوتهایى وجود دارد، اما چنین نیست که دموکراسى هزار تعریف داشته باشد؛ بلکه دموکراسى در همه نظامهاى دموکراتیک از مبانى مشترکى برخودار است. یکى از این مبانى آن است که آحاد شهروندان جامعه حق تشکل دارند، مستقل از اینکه افکارشان چیست. در واقع ماهیت افکارشان براى حکومت اهمیتى ندارد و این یکى از اصول دموکراسى است که حق تشکل بر ماهیت فکرى تقدم دارد. مبناى دیگر دموکراسى آن است که این تشکلهاى اجتماعى به صورت رقابتى در صحنه سیاسى یک کشور حضور مىیابند و از طریق آرایى که مردم در انتخابات آزاد به هر یک از آنها مىدهند به قدرت مىرسند و بعداً این گروهها مدیریت کشور را به دست مىگیرند.
در یک نظام دموکراتیک، چارچوب حقوقى و قانونى دفاع از حقوق شهروندان، نه به عنوان یک امتیاز از جانب حکومت، بلکه به مثابه یک حق اعطا مىشود. دموکراسى همچنین محتاج ثبات اقتصادى و تولید ثروت است. به همین دلیل دموکراسى به لیبرالیسم به عنوان اصالت فرد وابسته است. تحقق چنین پیچیدگىهایى محتاج زمان است و به افراد فکرى و اجرایى دلسوز، علاقهمند و معتقد متکى است. دموکراسى نیازمند آموزش است و به صورت تدریجى به وجود مىآید. قبل از هر چیز باید دموکراسى را به یک باور درونى و اعتقاد تبدیل کرد و سپس آن را به صورت یک شیوه سیاسى درآورد.
در علوم سیاسى، انتخابات را به دو دسته «کمى» و «کیفى» تقسیم مىکنند. حدود 118 کشور جهان انتخابات کمى دارند؛ یعنى مردم در انتخابات شرکت مىکنند و بعد از به قدرت رسیدن شخص، دیگر نقشى به عهده ندارند. در مقابل، حدود 78 کشور انتخابات کیفى دارند؛ یعنى انتخابات پایههاى حزبى دارد و مردم نه تنها رأى مىدهند، بلکه پس از رأى دادن هم به علت فعالیتهاى حزبى نظارت دائمى بر عملکردها دارند. در این نظام، مردم به افراد رأى نمىدهند؛ به احزاب رأى مىدهند. به همان میزان که به سمت انتخابات کیفى حرکت شود، سطح مشروعیت عمومى هم بالاتر خواهد رفت. فرانسوا میتران 30 سال عضو حزب سوسیالیست فرانسه بود تا اینکه کاندیداى حزب براى ریاست جمهورى شد.
یکى از مشکلات دموکراسى، که نهایتاً مشکل سرمایهدارى است، این است که نظام سرمایهدارى میتواند به صورت پیچیدهاى عمل کند و قواعدى را بر نظام سیاسى تحمیل کند تا ضمن اینکه افراد آزادىهاى مدنى دارند، به نحوى در اسارت نظام سرمایهدارى باشند. نظام سرمایهدارى اگر صنعتى نمىشد، تا این اندازه رشد نمىکرد. صنعتى شدن هم منجر به رانده شدن معنویت به حاشیه شده است و آنچه اولویت پیدا کرده کار و تولید است. اما حسنى که نظامهاى دموکراتیک دارند در این است که همواره بازنگرى و خودانتقادى دارند و سعى مىکنند خود را اصلاح نمایند. این نظامها قدرت زیادى براى انطباق خود با شرایط جدید دارند و در چارچوب جزمیتها حرکت نمىکنند.
در مورد ظهور پدیدههایى مانند فاشیسم در اروپا باید گفت که هیچ تضمینى براى جلوگیرى از این پدیدهها وجود ندارد؛ چراکه انسانها در تحولات اجتماعى اثرگذارند و مىتوانند خیلى از مسائل را عوض کنند. باید تحولات را طورى جلو برد که منافع نظامها در به وجود آوردن پدیدهاى مانند فاشیسم نباشد. امروزه در سطح جهان افکار عمومى به قدرى نقش پیدا کرده که تفکر فاشیستى به حاشیه رانده شده است.
یکى از مشکلات ما ایرانیان این است که در حذف و تخریب همدیگر بسیار هنرمندیم و بهراحتى و بر سر مسائل کوچک روابط بیست ساله خود را قطع مىکنیم و تلاش نمىکنیم به اجماع برسیم. در آمریکا پس از تشکیل دولت بوش، کاخ سفید حدود 55 کارشناس را به استخدام در آورد که بسیارى از آنان به حزب دموکرات تعلق دارند، اما براى دولت جمهورىخواه کار مىکنند. در شرایط فعلى ما بیشتر شبیه مجموعهاى از قبایل سیاسى هستیم و در مسیر اشتراکات فرهنگى و ملى میان نخبگان حرکت نمىکنیم. تأسفبارتر اینکه نخبگان فکرى در فرایند اجماعسازى نقش چندانى ندارند. افراد خارج از قبیله هرچند هم توانمند باشند، مورد مشورت قرار نمىگیرند. حتى در سالهاى اخیر که شعار شایستهسالارى مىدهند، طیف عظیمى از دانشگاهیان که حلالمسائلى فکر مىکنند و در چارچوب چپ و راست قرار نمىگیرند و به فکر شوکت کشور هستند، به کار گرفته نشدهاند؛ در حالى که باید فکر جاى ارادت را بگیرد و افراد اندیشمند بر جاى کارچاقکنهاى سیاسى بنشینند. باید فرهنگ نقد را تقویت کرد و آن را از احترام تفکیک نمود. مشکل ایران فقدان یک سیستم (نظام) اجتماعى بزرگ و فراگیر است که همه گروهها خود را متعلق به آن بدانند. هنوز حکومت ملى نداریم و افراد به عشیرههاى مختلف تعلق دارند. هنوز همه احزاب و گروهها و جزیرهها خود را به یک سند ملى و استراتژى ملى ملتزم نمىدانند.
سیاستمدارى یعنى هنر کار کردن با مخالف. ما ایرانىها اولین کارى که در صورت بروز اختلاف انجام مىدهیم قهر کردن است. این عمل نشانه ضعف ماست. رفتار حماسى و نمایش احساسات هم در حوزه سیاست نشان از ضعف است. اگر شرودر در آلمان یک بار احساساتى شود، قدرت خود را از دست مىدهد. دولت باید هنر کار کردن با گروههاى مختلف را یاد بگیرد و سعى کند اجماع نظر ایجاد کند، نه اینکه صرفاً بخواهد افکار خودش را پیاده کند؛ زیرا در این صورت با گروههاى مخالف به نزاع کشیده مىشود. اگر بگوید مىخواهیم به اجماع برسیم نزاع کمتر مىشود.
ما باید به یک استراتژى ملى که همه جناحها در آن مشارکت داشته باشند دست یابیم. ابعاد استراتژى ملى هم آزادىهاى سیاسى و مدنى را در بر مىگیرد، هم سالمسازى اقتصادى و سیاست خارجى و هم فرهنگسازى معقول در داخل با استفاده از ابعاد دینى و ملى آن. همچنین نیازمند طى فرایند طولانى برنامهریزى و آموزش هستیم که ممکن است چندین دهه به طول انجامد. با گفتن دموکراسى و جامعه مدنى و صادر کردن چند بخشنامه و چند تظاهرات و سخنرانى و میزگرد نمىتوان به آن اهداف رسید. این نوع نگرش به مملکتدارى حکایت از ایدهآلیسمى مخرب دارد. فکر مىکنم اهدافى که آقاى خاتمى دارد، اهداف انسانى وفضایل بزرگى است؛ اما یک دولتمرد باید بتواند افکارش را تبدیل به برنامههاى عملیاتى کند. فکر مىکنم بزرگترین خدمتى که آقاى خاتمى مىتواند به ایران بکند، تحول در فرهنگ ایران است و این با تحول اساسى در نظام آموزشى ایران به وجود مىآید. کار سیاسى را باید از کار مملکتدارى تفکیک کرد. آقاى خاتمى باید با اقشار مختلف کار کند و چون در شخصیت ایشان این توان وجود دارد و مىتواند اجماع نظر ایجاد کند، باید اولویتها را در نظر بگیرد.
سیاستمداران، وزرا و نمایندگان مجلس باید قدرى تاریخ و تاریخ زندگى سیاستمداران را بخوانند تا بهتدریج با اصول سیاست و مملکتدارى آشنا شوند. قدرت به معناى تقابل، تخریب، تسویه حساب و عوامفریبى نیست. قدرت مسؤولیت دارد و باید براى افزایش ثروت ملى، نه به معناى پول، بلکه به معناى فرهنگ، تمدن، تکنولوژى، آداب و... استفاده شود. باید فضا را حتىالمقدور غیرسیاسى کرد و در چهار سال آینده افراد زیر متوسط کار طبیعى خود را انجام دهند و دولتمردى و مدیریت کشور در دست افراد دلسوز، قوى به لحاظ فکرى و با اصالت فرهنگى و با تعلق خاطر به سرزمین قرار گیرد.
اشاره
دکتر سریعالقلم در این گفتوگو به پارهاى مشکلات جامعه سیاسى ما اشاره کردهاند که قابل توجه جدى هستند. توجه ایشان به حاکمیت روحیه انتقامگیرى و بهرهبردارى از قدرت براى تصفیه حسابهاى شخصى و قبیلگى و سیاست حذف و قهر و نداشتن اجماع بر استراتژى واحد ملى قابل تقدیر است. در عین حال پارهاى جنبههاى دیگر مسأله و مصادیق موارد یادشده نیز نیازمند دقت و تأمل است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. بىتردید در این دوران کشورى که بدون استراتژى ملى واحد حرکت کند محکوم به تحمل شکستهاى سنگینى در ابعاد مختلف اقتصادى، سیاسى و فرهنگى است. اولین ضرر و زیان این کار هرز رفتن امکانات خدادادى و استعدادهاى انسانى و از دست رفتن فرصتهاى مختلف جهانى است. بالا گرفتن اختلافات سلیقهاى و جدا شدن نیروهاى کشور از یکدیگر و تلاش در جهت خنثى ساختن فعالیتهاى یکدیگر و در هم شکستن انسجام جامعه و باز شدن راه براى نفوذ دشمنان جامعه در میان اقشار مختلف آن و صدها پیامد دیگر از جمله آثار منفى و بسیار مخرب نداشتن اجماع بر استراتژى واحد ملى است. مشکلات عدیده دو دهه اول انقلاب فرصت تدوین این استراتژى را به دولتمردان ما نداد. اینک فرصت طلایى انجام چنین کارى فراهم آمده است.(1) اما باید دید که این کار از کجا و بهدست چه کسى و با چه نیروهایى باید انجام پذیرد. آقاى سریعالقلم جهت پیکان چنین انتظارى را متوجه ریاست محترم جمهورى کردند. گو اینکه نقش ریاست جمهورى در این زمینه نادیده گرفتنى نیست، اما باید توجه داشت که این کار در درجه اول وظیفهاى است که متوجه رهبرى نظام مىشود و از طریق ایشان به نهادى مانند مجمع تشخیص مصلحت انتقال مىیابد. هرچند در وضع کنونى ترکیب مجمع تشخیص مصلحت بیشتر سیاسى است تا علمى، اما مىتوان با اصلاحات و تغییراتى چنین انتظارى را از آن داشت.
2. براى اینکه به جایى برسیم که همه افراد و گروهها خود را ملتزم به یک سند ملى و استراتژى واحد بکنند، قدم اول این است که به آنچه اینک موجود است و مىتواند نقطه عزیمت ما قرار گیرد توجه بیشترى کنیم و از آن بهرهمند شویم. قانون اساسى یک سند ملى است که علىالاصول باید مبناى هر حرکت و برنامهریزى قرار گیرد. در تدوین استراتژى ملى نیز باید بر همین قانون اساسى تکیه کرد و از اینجا آغازید. اما در جایى که پارهاى گروهها با تمام همت خود تلاش در هدم و تغییر اصول این قانون دارند، چگونه مىتوان انتظار داشت در آیندهاى نزدیک به استراتژى ملى مورد اجماعى دست یابیم. به نظر مىرسد تدوین استراتژى ملى در شرایطى امکانپذیر است که گروههایى که خواستار مشارکت در تدوین آن هستند، خود از زمره براندازان نظام به حساب نیایند و نظام با مشکل براندازى از درون مواجه نباشد. هنگامى که پارهاى گروههاى اصلاحطلب دایره اصلاحات خود را به قدرى گسترش مىدهند که از مرز براندازى نظام فراتر مىرود و هیچ خط قرمزى را به رسمیت نمىشناسند و خواهان جابهجایى و تغییر اصول قانون اساسى هستند و شعار تبدیل انتخابات ریاست جمهورى به رفراندوم را سر مىدهند، امکان دستیابى به اجماع را از بین مىبرند و فضا را به سوى درگیرىهاى سیاسى و اجتماعى و در نهایت نظامى یا شبهنظامى سوق مىدهند. پرواضح است که هر نظامى در برابر طرحهاى براندازى، در هر قالبى که باشد، دموکراتیک یا غیردموکراتیک، مقاومت مىکند.
3. سیاست «حذف» و «قهر» دو سیاستى بوده است که از ابتداى انقلاب تاکنون تندروها آن را دنبال کردهاند. دهه اول انقلاب که تندروها در قالب جریان چپ حاکم بودند و اکثر منصبهاى حکومتى را، اعم از دولت و مجلس و استاندارىها، در اختیار داشتند، سیاست حذف حاکم بود. در دهه دوم که اقبال مردم به آنان کم شد، سیاست قهر را پیشه کردند و باب همکارى با دیگران را بستند. پس از دوم خرداد که مجدداً گروههاى تندرو، در قالب جریان لیبرال دموکرات، حاکم شدند، سیاست حذف دوباره به میدان آمد و تیغ تیز برکنار کردن مخالفان از کارهایى که در آن تجربه داشتند از نیام کشیده شد و در عرض چند ماه هزاران استاندار، فرماندار، بخشدار و مدیر کل از کار برکنار شدند. البته این به آن معنا نیست که دیگر گروهها از این دو سیاست استفاده نکردهاند؛ اما پایهگذار این دو سیاست تندروها بودهاند و بیش از هر گروه دیگرى از آن استفاده کردهاند. گروههاى دیگر مشکلات دیگرى داشتهاند که از جمله آنها انطباقناپذیرى پارهاى از آنها با شرایط زمان و مکان، آشنا نبودن با مقتضیات کشوردارى، آشنا نبودن با سیاستها و سیاسیون و مانند آن است.
4. اگر سیاست گفتوگو براى رسیدن به اجماع در میان همه گروهها و احزاب ایران، جاى سیاست حذف و قهر بنشیند، بسیارى از مشکلات ما مرتفع مىشود و راه براى پیشرفت و بالا بردن منافع ملى گشوده مىشود. این سیاست باید به طور ویژه دنبال شود و کسانى که طرح گفتوگوى تمدنها را مطرح و دنبال مىکنند باید بیش از دیگران بر سیاست گفتوگوى داخلى تأکید ورزند.
پی نوشت:
1) البته با در نظر گرفتن ملاحظهاى که در بند 2 خواهد آمد.
حیات نو، 24/4/80