آیا دموکراسی لیبرال، جهان شمول است؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جهانشمول بودن دموکراسى لیبرال امروزه بیشتر از سوى توسعهگرایان تبلیغ مىشود. اما این دیدگاه از عنصر تنوع فرهنگى و تاریخى در تحلیل پدیدهها غافل است و از این رو با اصل قرار دادن مسیر نوگرایى در غرب، خواهان از میان رفتن گوناگونى و همسانسازى جوامع غیرغربى، براى رسیدن به مدل توسعه لیبرال دموکراسى است. نویسنده از پایهها و پیشفرضهاى این نظریه پرده بر مىدارد و ضمن بررسى انتقادى آن، به تفصیل از نقش عمده صهیونیسم و فرماسونرى در ارائه این تفکر سخن مىگوید. از این رو، نویسنده معتقد است که در برخورد با الگوى توسعه غربى باید به گزینش عالمانه و متناسب با فرهنگ خودى دست زد و به دلیل پیچیدگىهاى موضوع، این گزینش سخت دشوار و پرمخاطره است.(1)آیا مقارن شدن تجدد در غرب با نفى سنتها حاکى از آن است که تجددگرایى الزاماً با حفظ نهادهاى سنتى ناسازگار است؟ آیا همه جوامع محکوم به پیمودن راهى هستند که در غرب طى شده است؟ تمدن غرب مدتهاست که خود را در چنین موضعى مىداند و این اعتقاد نادرست براى برخى از اندیشمندان غربى پدید آمده است که تمدن غرب قافلهسالار و پیشتاز تمدنهاى بشرى است و جوامع دیگر دوران طفولیت خود را سپرى مىکنند و چارهاى جز پیمودن راه غربیان را ندارند. جوامع غربى نه تنها نهادهاى سیاسى و اقتصادى بلکه راه و رسم زندگى و فرهنگ خود را نیز جهانشمول و قابل تسرى به همه جوامع مىدانند. تلاش بىوقفه غرب براى تحمیل نظام دموکراسى لیبرال بر دیگر جوامع را مىتوان نمادى از امپریالیسم سیاسى غرب دانست. ریشهیابى چنین بینشى حایز اهمیت فراوان است و لازم است مورد نقد و بررسى علمى قرار گیرد.متن
پارادایم جهانشمولى دموکراسى لیبرال: تجلى امپریالیسم سیاسى غرب
مکتبى که به «توسعهگرا» (developmentism) شهرت یافته است اختلاف بنیادین میان جوامع را منکر است. از این دیدگاه تکامل جوامع بشرى بسان تکامل انسانهاست و از مسیر واحدى مىگذرد. شاید بتوان هربرت اسپنسر را در زمره نخستین کسانى دانست که خطى دیدن توسعه و تکامل جوامع بشرى را با صراحت بیان نمود. آگوست کنت نیز با بیان مراحل سهگانه تکامل جوامع، غرب را پیشکسوت تمدنها دانسته و بر این عقیده است که همه تمدنها در مسیر تکامل خود به سوى تمدن غرب در حرکتند. توسعهگرایان از جمله محققانى هستند که با چنین رویکردى به دستاوردهاى تمدن غربى مىنگرند و آنها را قابل تعمیم به کلیه جوامع بشرى مىدانند. بسیارى از محققان به نام توسعه سیاسى با اعتقاد به چنین فرضیهاى در مطالعات خود کوشیدهاند عوامل و نشانههاى توسعه سیاسى را بیابند تا بتوانند دلیل توسعهنیافتگى جوامع غیرغربى را از این طریق توضیح دهند و در عین حال جایگاه کشورهاى مختلف را بر نردبان توسعهیافتگى تعیین نمایند.
حاصل آنکه مکتب توسعهگرا مىکوشد با ارائه مفاهیم جهانشمول و قابل تعمیم، ملاکهاى عینى براى توسعهیافتگى ارائه نماید. از این دیدگاه، توسعه نابرابر و میزان این نابرابرى قابل اندازهگیرى است، چراکه راه توسعه و پیشرفت یکى است. از دیگر نتایج این رویکرد لزوم همکارى میان جوامع غربى و جوامع توسعهنیافته است. با توجه به اینکه محققان الگوى دموکراسى لیبرال را جهانشمول دانسته و سرنوشت محتوم همه جوامع مىدانند، اعتقاد بر این است که با کمکهاى اقتصادى و نفوذ فرهنگى مىبایست راه را براى حاکمیت الگوهاى غربىِ توسعه گشود. امروزه افرادى چون فوکویاما منادى این نظریه هستند. این نظریه در عمل با مشکلات اساسى مواجه است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
محدودیتهاى پارادایم جهانشمولى
نظریههاى غربمحور که در دهههاى شصت و هفتاد بىرقیب و بلامنازع به نظر مىرسید در عمل با مشکلات جدى روبرو شدهاند. برخى از مسایل عبارت اند از:
1. غفلت از گوناگونى فرهنگى تمدنها:
نظریههاى غرب محور مبتنى بر دو پیشفرضاند: جهانشمولى مفاهیم غربى توسعه و جهانشمولى راه و روش توسعه و تکامل جوامع. نتیجه مهم این بینش آن است که از تأثیر فرهنگ بر شکلدهى سامان سیاست در جوامع مختلف غفلت مىورزند. کشورهاى رهیده از یوغ استعمار، نخستین قربانیان تفکر جهانشمولى غرب مىباشند؛ چراکه به سرعت نهادهاى سیاسى غرب را در کشورهاى خود ایجاد نمودند و در عمل دچار تعارضات و پیکارهاى خشن شدند. واقعیتهاى جوامع غیرغربى برخى از پژوهشگران را واداشت در تحلیلهاى خود عنصر فرهنگ را مدخلیت دهند و تلاش نمایند تنوع و اختلافات را با عنصر فرهنگ توضیح دهند. تحلیلهاى فرهنگى ریشه در نیمه دوم قرن نوزدهم دارند؛ این تحلیلها در درجه نخست ساخته و پرداخته مردمشناسان است. نتیجه مهم تحلیل فرهنگى این است که به محقق اجازه مىدهد به جاى یکسونگرى به بررسى اختلاف و مختصات توسعه و نوگرایى در جوامع مختلف بپردازد و از نوآورىهاى ویژه تمدنها و جوامع مختلف غافل نشود. در این خصوص توجه ویژه به مذهب، تاریخ و حوادث تاریخى براى فهم مبانى رفتارها در تحلیلهاى فرهنگى جایگاه خاصى مىیابد.
2. نادیدهانگاشتن حوادث تاریخى:
در پارادایم توسعهگرا، تمسک به مکتب رفتارگرایى (به عنوان یک روش) و اعتقاد به عدم استقلال تاریخ از جمله عواملى هستند که نقش متغیرهاى تاریخى را در این مطالعات هرچه کمرنگتر نموده است. در تحلیل رفتارگرایان آنچه اصالت دارد نقشها و رفتار سیاستمداران و عوامل اجتماعى است. مارکسیستها نیز خواسته یا ناخواسته در چنین دامى گرفتار شدند و در تحلیهاى خود از نقش فرهنگ و تاریخ در شکلدهى نظام سیاسى غافل شدند. با توجه به مشکلات نظریات یادشده، رویکرد جدیدى براى بررسى مفاهیم حاصل از نوگرایى در جوامع مختلف شکل گرفت که از آن به «جامعهشناسى تاریخى» یاد مىشود. در این رویکرد تلاش بر این است که پدیدهها در بستر تاریخى و اجتماعى آن مورد بررسى قرار گیرند. از این منظر، مفاهیم سیاسى غرب زاییده برخى حوادث مهم تاریخى جوامع غربى است و کشورهایى که چنین حوادثى را به خود ندیدهاند راه دیگرى را در پیش خواهند گرفت و نمىتوان این نهادها و مفاهیم را به جوامع دیگر تحمیل نمود. این کلیت در دهه هفتاد توسط اندیشمندانى چون تون مور پىریزى شد. بدین ترتیب توجه به فرهنگ و تاریخ، به عنوان ابزار تحلیل دوباره ضرورى مىنماید و شمارى از محققان را بویژه در سیاست تطبیقى به این نتیجه مىرساند که در مبحث توسعه وظیفه اصلى و نخست محقق تبیین و توضیح تفاوتها و دلایل تاریخى و فرهنگى آن مىباشد. اینگونه مطالعات همان گونه که روبرت نیسبت مىنویسد، فردیت را در مقابل شمولیت قرار مىدهند و به جاى استفاده از مفاهیم مطلق و جهانشمول، با مفاهیم موردى و برخاسته از واقعیتهاى مختلف سر و کار دارند.
البته مفاهیم و دستاوردهاى یک تمدن را صرفاً به بهانه خاستگاهش، نه مىتوان محکوم کرد و نه مىتوان بىچون و چرا پذیرفت. پژوهشگر حقیقى کسى است که بدون آنکه پیشاپیش براى آنها حکم شمولیت صادر کند، آنها را که قابل تعمیم هستند از موردىها باز شناسد. البته گزینش امرى بسیار دشوار و مخاطرهانگیز است؛ چراکه لازمه گزینشى صحیح و واقعگرا شناخت دقیق ساختارهاى اجتماعى، فرهنگى و تاریخى و ظرف زمانى و مکانى نوآورىهاى تمدنهاى مختلف از یک سو و شناخت مقتضیات زمانى و مکانى تمدن خودى مىباشد. به عنوان نمونه، مفاهیمى چون احزاب سیاسى، دولت، مشارکت سیاسى، مشروعیت از جمله مفاهیمى هستند که در جوامع مختلف به معانى متفاوتى بهکار مىرود. تقلید کورکورانه از غرب در این خصوص از دیدگاه اخیر محکوم است و مىتواند عواقب ناگوارى به دنبال داشته باشد.
3. نقش متفکران و جامعهشناسان یهودى در پىریزى بنیانهاى دموکراسى لیبرال:
البته تفکر و اندیشه را نمىتوان صرفاً به خاطر تعلق صاحب آن به مکتب، مذهب یا گرایش سیاسى و فرقهاى خاص محکوم کرد، اما شمار قابل توجهى از اندیشمندان غربى بر این عقیده هستند که بسیارى از اصول و پایههاى دموکراسى لیبرال را جامعهشناسان یهودى آگاهانه و تنها به منظور نجات یهودیان ساکن در غرب طرحریزى نمودهاند. پیر برین بوم جامعهشناس بنام فرانسوى در کتاب منطق دولت فصلى را به این موضوع اختصاص داده است. از دیدگاه وى، مفاهیمى چون شهروندى (و اعتبارى که هر شهروند بدون توجه به دین و مذهب و گرایشهاى سیاسى و فرقهاى مىبایست از آن بهرهمند باشد)، سکولاریسم، تعلق به دولت به جاى هر تعلق دیگر و فردگرایى از جمله مفاهیم ساخته و پرداخته یهودیان مىباشند. گفتنى است جامعهشناسى از اواخر قرن نوزدهم در اروپا و خصوصاً در کشورهاى فرانسه و آلمان و اتریش، توسعه یافت که اغلب جامعهشناسان این دوره پیرو دیدگاه برین بوم یهودى بودهاند: جامعهشناسانى نظیر دورکهایم، موس، سیمل، مارکس، لازال اسفلد، بوئر، آدلر، کوکائوس و دیگران.
به هر حال شهروندى به معناى غربى آن و طراحى دولت مبتنى بر لائیسته [ = سکولاریته ]بهترین وسیله نجات یهودیان به شمار مىرفت و مىتوانست آنها را با مسیحیان از حقوق برابر بهرهمند سازد. دولت لائیک و اندیشه فردگرایى (که ارزشى بالاتر از فرد را به رسمیت نمىشناسند) و سکولاریسم از اصول مشترک و اساسى اندیشه این متفکران را تشکیل مىدهد. تحقیقات نشان مىدهد که قبل از مهاجرت یهودیان به آمریکا، این اندیشهها چنان مطرح نبود و تنها پس از مهاجرت است که مسأله دولت مقتدر و تمرکزگرا شدیداً در محافل علمى مورد توجه قرار مىگیرد. در فاصله بین دو جنگ شاهد تأثیرپذیرى متفکران اروپا از جامعهشناسان آمریکایى مىباشیم و افکار جامعهشناسانى چون لازا اسفلد در اروپا گسترش مىیابد. در این دوره، اندیشمندان بزرگ مارکسیست که بسیارى از آنها یهودى هستند در خصوص دولت - ملت و بویژه نحوه ارتباط میان فرد و دولت با جامعهشناسان آمریکایى کاملاً همرأى مىباشند و تنها راه رهایى یهودیان از وضعیت آن دوره را تقویت دولتهاى لائیک مىدانند.
از نظر هانا آرنت، دولت به معناى نوین آن که بزرگترین دستاورد توسعه سیاسى غربى است، ساخته و پرداخته بانکداران بزرگ یهودى است. مارکس نیز علىرغم اینکه در ابتدا دولت را ابزار دست سرمایهداران و حافظ منافع آنان مىدانست، در کتاب مسأله یهود خود به اصلاح این نظریه مىپردازد و دولت را متعلق به همه اقشار و نگهبان منافع همگان، بدون توجه به ویژگىهاى قومى و دینى آنان معرفى مىکند و با یهودیان زمانه خود هماهنگ مىشود. دورکهایم که نام اصلى او دورخیم است، بسان همکیشان یهودى خود سخت طرفدار دولتهاى ملى و لائیک مىباشد. او هم معتقد است تعلق به دولت در بالاى هرم همه تعلقات دیگر قرار مىگیرد و دولت برخاسته از خرد است و خرد جهانشمول مىباشد. دولت مشروعیت خود را از عقل کسب مىکند و مىبایست براساس موازین عقلى عمل نماید و در برخورد با شهروندان تنها ملاک عقلى، نه مذهبى، را مورد توجه قرار دهد. در یهودى بودن دورکهایم تردیدى نیست و برخى با استناد به نامه او به یکى از دوستانش، وى را صهیونیست مىدانند.(2)
4. نقش لژهاى ماسونى در طراحى اصول نظرى دموکراسى لیبرال:
تاریخ فراماسونرى از دو دوره مختلف تشکیل شده است. در آغاز قرن شانزدهم، لژهاى جدیدى در انگلستان و اسکاتلند بوجود آمد که در حقیقت آغاز دوره دوم و منشأ پیدایش فراماسونرى نظرى در قرن 17 مىباشد. بدین سان فراماسونرى نوین به صورت کانون اندیشه و مجتمع فکرى در آمد و از حالت صنفى و حرفهاى (بنّایان و معماران) خارج شد و صاحبان اندیشه، افراد خوشنام و سرشناس را به عنوان پذیرفتهشده و نه به عنوان عضو به جلسات خود راه مىدادند. در حقیقت تاریخ قطعى تشکیل فراماسون نوین را باید تشکیل لژ بزرگ لندن در سال 1717 دانست. بانیان این لژ اغلب اسکولاستیکها، حقوقدانان و اشراف بودند. در اساسنامه جدید فراماسون (منشور فراماسون) کثرتگرایى و برادرى به عنوان اصول اساسى و اعتقاد به خدا و مذهب بدون قید نوع خاصى از آن به عنوان شرط عضویت ذکر شد.
اما نخستین لژهاى فرانسه در سال 1720 در پاریس تشکیل شد. ماسونىهاى فرانسه نخست تحت تأثیر اندیشه ولترو مونتسکیو قرار گرفتند و مذهب طبیعى، رهایى از دگمهاى مذهبى و سلطه کلیسا و تکیه بر عقل به جاى وحى به عنوان آیین ماسونىها در آمد. در سال 1766 ولتر چند هفته قبل از مرگش رسماً به عنوان عضو فراماسون درآمد. در آن زمان بسیارى از عقاید ولتر جزء آیین ماسونى درآمده بود. عدهاى از ماسونىها با پذیرش این عقاید خود را انسانهاى روشن (illumin) نامیدند و بهتدریج دوران روشنگرى یا روشنایى را پىریزى نمودند. اما نقش ماسونىها در پىریزى اندیشههاى سکولاریسم در فرانسه بسیار برجسته مىباشد. بسیارى انقلاب فرانسه را توطئه ماسونىها علیه سلطنت مىدانند. آبه آگوستین بارول در کتاب معروف خود (در سال 1797) انقلاب فرانسه را فرزند فراماسونرى نامیده است. در عصر روشنگرى فراماسونرها با ترویج اندیشههاى برابرى و برادرى و آزادى تلاش گستردهاى براى جذب عضو نمودند. شاید انتخاب سه شعار معروف برابرى، برادرى و آزادى براى انقلاب فرانسه چندان هم اتفاقى نباشد. از سال 1860 به بعد ستیز با کلیسا و اندیشه جدایى دین از دولت و بویژه اثباتگرایى و علمگرایى اعتقاد رایج بسیارى از فراماسونها شد. سرانجام در سال 1877 لژ بزرگ شرق با تصویب منشور جدید، شرط اعتقاد به خدا را از آن حذف نمود و ژان ماسه از سران معروف ماسونى و پایهگذار لیگ بزرگ ماسونىها، خواهان آموزش لائیک براى همگان گردید. لژهاى مختلف به لیگ پیوستند و آموزش لائیک را بهترین راه کوتاه شدن دست کلیسا و مبارزه با مذهب دانستند. پس از شکست ناپلئون سوم و تأسیس جمهورى سوم در فرانسه، فراماسونها رسماً وارد میدان مبارزه با اندیشههاى مذهبى شدند و به صورت پرچمدار لائیسته در این کشور درآمدند. بسیارى از اصول تشکیلدهنده شاکله نظام لائیک فرانسه ریشه در جمهورى سوم و حکومت ماسونىها در این کشور دارد، اصولى که جهان غرب متأثر از آن است و بسیارى مىکوشند در جوامع غیرغربى نیز آنها را به اجرا درآورند. جمله معروف گادو وزیر اقتصاد ماسونى فرانسه در سال 1894 گویاى این امر است. گادو مىنویسد: «فراماسون جمهورى پوشیده است و جمهورى فراماسون باز و آشکار.» فراماسونها در دوران حکومت خود در فرانسه چهارده هزار مدرسه مذهبى را به تعطیلى کشاندند و بیست هزار مذهبى را اخراج کردند. دولت ماسونى در سال 1905 قانون جدایى کلیسا و دولت را به تصویب رساند.
از سال 1910 به بعد لژهاى فراماسون در فرانسه کارگاههاى نظریهپردازى خود را فعال مىنمایند و به تولید نظریههاى راهبردى و نظرى براى حزب حاکم مىپردازند و دولت وظیفه اجزاى آنها را برعهده مىگیرد و این نظریهها یکى پس از دیگرى به عنوان قانون به تصویب مىرسند. از جمله این قوانین عبارت است از حذف مجازات اعدام، طلاق با رضایت طرفین، قانون 40 سال کار و آزادى سقط جنین. دولت با تمام قوا در جهت دینزدایى از صحنههاى مختلف زندگى بویژه از آموزش کشور مىکوشد.
تلاش ماسونى به داخل فرانسه خلاصه نمىشود و فعالیت گستردهاى در سطح بینالملل آغاز مىنماید. تلاش فراوان براى اصلاح جامعه بینالملل که از دیدگاه لوک فونتاین، فراماسون بلژیکى، سازمانى کاملاً ماسونى است، آغاز مىشود.
برخلاف فرانسه، در انگلستان کلیساى آنگلیکن با ماسونها متحد شده و فراماسون حاکمِ بلامنازع قرن نوزدهم در این کشور مىباشد. فراماسونها به سرعت لژهاى خود را در کشورهاى اروپا و نیز در بسیارى از کشورهاى آمریکاى لاتین گسترش مىدهند و هدایت فکرى و سیاسى آن جوامع را بهدست مىگیرند. براى ماسونها آمریکاى قرن نوزدهم دوران شکوفایى و اقتدار بیش از حد آنان است. بیش از پانزده رئیس جمهور از ماسونىها هستند که از جمله روزولت، جانسون و ترومن مىباشند. همچنین بسیارى از میهنپرستان زمان انقلاب در آمریکا (از جمله فرانکلین بنجامین، جرج واشنگتن) از ماسونىها مىباشند. وجود نشانههاى فراوان از ماسونها بر روى اسکناسها و آرمهایى از کشور آمریکا نشاندهنده همین تأثیرگذارى است.
اما آنچه اهمیت فراوان دارد، توجه به این نکته است که ماسونىها و صهیونیستها دو روى یک سکه هستند و پیوند عمیقى بین آنها وجود دارد. دولتهاى ضدیهودى چون دولت ویش و هیلتر به مبارزه با ماسونها پرداختند و آنها را عامل دست صهیونیستها دانستند. طرح تشکیل دولت صهیونیستى به اعتقاد بسیارى در جلسه مخفیانه ماسونىها موسوم به Sages در شهربال در سال 1897 طراحى شده است.
اشاره
نویسنده محترم در این مقاله به مباحث مهم و جدى پرداخته است که بىتردید در وضعیت کنونى فرهنگ کشور طرح اینگونه مباحث زمینه تضارب آرا و گفتگوهاى عالمانه را مىگشاید. هرچند نویسنده مطالب و مستندات فراوانى آورده است، اما به دلیل گستردگى دامنه بحث و ورود به موضوعات متنوع، عملاً دلایل ایشان چنانکه باید پخته و پرورده نشده است و از مطالب خود نتایج لازم را نگرفته است. در اینجا به نکاتى چند در این باب اشاره مىکنیم:
1. بدیهى است که نویسنده درصدد نقد لیبرال دموکراسى نیست، بلکه تنها جهانشمولىِ این نظریه را مورد نقد قرار داده است. براى این منظور تنها به دستاوردهاى علمى غرب تکیه کرده و به طور مشخص دو جریان انتقادى (یکى مطالعات فرهنگى و دیگرى جامعهشناسى تاریخى) را نام برده است. اما بهتر بود که نخست اصل مدعاى جهانشمولى به خوبى تبیین مىشد تا معلوم شود که این ادله تا چه اندازه وافى به مقصود است. جهانشمولى در یک برنامه یا الگوى اجتماعى را دستکم به دو معنا مىتوان گرفت:
1. امکانِ تحقق عملى آن در کلیه جوامع و کشورها؛ 2. سازگارى آن با کلیه اصول، ارزشها و فرهنگها. آنچه گروهى از دانشمندان غرب در مطالعات فرهنگى و جامعهشناختى مطرح کردهاند و توسعه سیاسى و اقتصادى را منطقهاى (local) نه جهانى (global) دانستهاند، بیشتر ناظر به معناى نخست است. این گروه معمولاً در باب نظریه لیبرال دموکراسى یا جهانشمولى ارزشداورى نمىکنند، بلکه حتى گاه درستى و ارزشمندى آن را ضمناً مىپذیرند و تنها در امکان جهانشمول شدن آن نظر عینى و عملى بحث مىکنند. اما معناى دوم از جهانشمولى، بویژه براى جامعه اسلامى ما، اهمیت بیشترى دارد. بر فرض بپذیریم نظریه لیبرال دموکراسى واقعاً از نظر عملى در کلیه جوامع قابل اجراست و حتى اگر بپذیریم که کلیه جوامع به ناچار چنین فرایندى را خواهند پذیرفت، باز این سؤال مطرح است که آیا این نظریه از دیدگاه فلسفى، اخلاقى و دینى قابلیت شمول دارد یا خیر. مدعیان جهانشمولى گاه ادعا مىکنند که نظریه لیبرال دموکراسى هیچ جهتگیرى ایدئولوژیک ندارد و با کلیه فرهنگها و ادیان سازگار است. براى نقد این مدعا باید به دلایل و شواهد دیگر تمسک جست و آنچه نویسنده محترم بیان داشته است، کافى نیست. خوشبختانه حتى در بین اندیشمندان بزرگ مغربزمین نقدهاى فلسفى و اخلاقى فراوانى بر این نظریه وارد شده و نشان دادهاند که این نظریه کاملاً از مواضع ایدئولوژیک و اخلاقى خاصى برخوردار است.
بنابراین دلیل اول و دوم ایشان تنها جهانشمولى در معناى اول را نفى مىکند. البته دلیل دوم و سوم که به تأثیر اندیشه و انگیزههاى صهیونیسم و ماسونى در نظریه لیبرال دموکراسى مىپردازد، تا حدودى معناى دوم از جهانشمولى را نیز نقد مىکند.
2. آنچه نویسنده درباره پىریزى اندیشه لیبرال دموکراسى توسط متفکران یهود و صهیونیسم بیان داشته است، حتى اگر کاملاً درست باشد، به این شکل نمىتواند به طور کامل جهانشمولى این نظریه را مورد تردید قرار دهد. براى مثال، ممکن است گفته شود که هرچند یهودیان براى گریز از محدودیت و اقلیت، به چنین نظریهاى پناه آوردهاند، اما چون در همه جوامع معمولاً اقلیتهاى دینى مورد ستم و محرومیت قرار مىگیرند و...، پس نظریه لیبرال دموکراسى مىتواند فراتر از محدودیتهاى دینى، قومى و فرهنگى به نیازهاى عمومى در کلیه جوامع پاسخ گوید. به هر حال، به نظر مىرسد که شواهد و دلایل بیشترى براى اثبات این مدعاى نویسنده نیاز است. اما در خصوص تأثیر فراماسونرى در پىریزى مبانى فرهنگ لیبرال دموکراسى، هرچند شواهد جالب و مستندى ارائه شده است، اما براى اثبات مدعاى نویسنده نیاز به تأمل و تحقیق بیشرى است. آنچه نویسنده بیان داشته است تنها ثابت مىکند که ماسونها در ترویج و تثبیت این اندیشهها مؤثر بودهاند، اما ثابت نمىکند که آنها در طرح و بنیانگذارى اینگونه نظریهها سهم جدى داشتهاند. البته با استفاده از شواهد و دلایل دیگر مىتوان تا حد این مدعا را نیز ثابت کرد.
وانگهى، در اینجا نویسنده نشان نداده است که دقیقاً انگیزه ماسونها براى طرح این نظریه چه بوده است و پیوند فکرى میان فراماسونرى و نظریه لیبرال دموکراسى در چه مواردى است. ناگفته پیداست که تا این موضوع به درستى تبیین نشود، نویسنده نمىتواند از آن براى اثبات مدعاى خود که نقد جهانشمولى این نظریه است، استفاده کند.
پی نوشت:
1) این مقاله مستند به منابع گوناگون لاتین به رشته تحریر درآمده است که براى رعایت اختصار، پاورقىهاى آن حذف گردید.
2) متن نامه و منبع آن در اصل مقاله آمده است.
جامجم، 12 و 19 و 23/5/79
مکتبى که به «توسعهگرا» (developmentism) شهرت یافته است اختلاف بنیادین میان جوامع را منکر است. از این دیدگاه تکامل جوامع بشرى بسان تکامل انسانهاست و از مسیر واحدى مىگذرد. شاید بتوان هربرت اسپنسر را در زمره نخستین کسانى دانست که خطى دیدن توسعه و تکامل جوامع بشرى را با صراحت بیان نمود. آگوست کنت نیز با بیان مراحل سهگانه تکامل جوامع، غرب را پیشکسوت تمدنها دانسته و بر این عقیده است که همه تمدنها در مسیر تکامل خود به سوى تمدن غرب در حرکتند. توسعهگرایان از جمله محققانى هستند که با چنین رویکردى به دستاوردهاى تمدن غربى مىنگرند و آنها را قابل تعمیم به کلیه جوامع بشرى مىدانند. بسیارى از محققان به نام توسعه سیاسى با اعتقاد به چنین فرضیهاى در مطالعات خود کوشیدهاند عوامل و نشانههاى توسعه سیاسى را بیابند تا بتوانند دلیل توسعهنیافتگى جوامع غیرغربى را از این طریق توضیح دهند و در عین حال جایگاه کشورهاى مختلف را بر نردبان توسعهیافتگى تعیین نمایند.
حاصل آنکه مکتب توسعهگرا مىکوشد با ارائه مفاهیم جهانشمول و قابل تعمیم، ملاکهاى عینى براى توسعهیافتگى ارائه نماید. از این دیدگاه، توسعه نابرابر و میزان این نابرابرى قابل اندازهگیرى است، چراکه راه توسعه و پیشرفت یکى است. از دیگر نتایج این رویکرد لزوم همکارى میان جوامع غربى و جوامع توسعهنیافته است. با توجه به اینکه محققان الگوى دموکراسى لیبرال را جهانشمول دانسته و سرنوشت محتوم همه جوامع مىدانند، اعتقاد بر این است که با کمکهاى اقتصادى و نفوذ فرهنگى مىبایست راه را براى حاکمیت الگوهاى غربىِ توسعه گشود. امروزه افرادى چون فوکویاما منادى این نظریه هستند. این نظریه در عمل با مشکلات اساسى مواجه است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
محدودیتهاى پارادایم جهانشمولى
نظریههاى غربمحور که در دهههاى شصت و هفتاد بىرقیب و بلامنازع به نظر مىرسید در عمل با مشکلات جدى روبرو شدهاند. برخى از مسایل عبارت اند از:
1. غفلت از گوناگونى فرهنگى تمدنها:
نظریههاى غرب محور مبتنى بر دو پیشفرضاند: جهانشمولى مفاهیم غربى توسعه و جهانشمولى راه و روش توسعه و تکامل جوامع. نتیجه مهم این بینش آن است که از تأثیر فرهنگ بر شکلدهى سامان سیاست در جوامع مختلف غفلت مىورزند. کشورهاى رهیده از یوغ استعمار، نخستین قربانیان تفکر جهانشمولى غرب مىباشند؛ چراکه به سرعت نهادهاى سیاسى غرب را در کشورهاى خود ایجاد نمودند و در عمل دچار تعارضات و پیکارهاى خشن شدند. واقعیتهاى جوامع غیرغربى برخى از پژوهشگران را واداشت در تحلیلهاى خود عنصر فرهنگ را مدخلیت دهند و تلاش نمایند تنوع و اختلافات را با عنصر فرهنگ توضیح دهند. تحلیلهاى فرهنگى ریشه در نیمه دوم قرن نوزدهم دارند؛ این تحلیلها در درجه نخست ساخته و پرداخته مردمشناسان است. نتیجه مهم تحلیل فرهنگى این است که به محقق اجازه مىدهد به جاى یکسونگرى به بررسى اختلاف و مختصات توسعه و نوگرایى در جوامع مختلف بپردازد و از نوآورىهاى ویژه تمدنها و جوامع مختلف غافل نشود. در این خصوص توجه ویژه به مذهب، تاریخ و حوادث تاریخى براى فهم مبانى رفتارها در تحلیلهاى فرهنگى جایگاه خاصى مىیابد.
2. نادیدهانگاشتن حوادث تاریخى:
در پارادایم توسعهگرا، تمسک به مکتب رفتارگرایى (به عنوان یک روش) و اعتقاد به عدم استقلال تاریخ از جمله عواملى هستند که نقش متغیرهاى تاریخى را در این مطالعات هرچه کمرنگتر نموده است. در تحلیل رفتارگرایان آنچه اصالت دارد نقشها و رفتار سیاستمداران و عوامل اجتماعى است. مارکسیستها نیز خواسته یا ناخواسته در چنین دامى گرفتار شدند و در تحلیهاى خود از نقش فرهنگ و تاریخ در شکلدهى نظام سیاسى غافل شدند. با توجه به مشکلات نظریات یادشده، رویکرد جدیدى براى بررسى مفاهیم حاصل از نوگرایى در جوامع مختلف شکل گرفت که از آن به «جامعهشناسى تاریخى» یاد مىشود. در این رویکرد تلاش بر این است که پدیدهها در بستر تاریخى و اجتماعى آن مورد بررسى قرار گیرند. از این منظر، مفاهیم سیاسى غرب زاییده برخى حوادث مهم تاریخى جوامع غربى است و کشورهایى که چنین حوادثى را به خود ندیدهاند راه دیگرى را در پیش خواهند گرفت و نمىتوان این نهادها و مفاهیم را به جوامع دیگر تحمیل نمود. این کلیت در دهه هفتاد توسط اندیشمندانى چون تون مور پىریزى شد. بدین ترتیب توجه به فرهنگ و تاریخ، به عنوان ابزار تحلیل دوباره ضرورى مىنماید و شمارى از محققان را بویژه در سیاست تطبیقى به این نتیجه مىرساند که در مبحث توسعه وظیفه اصلى و نخست محقق تبیین و توضیح تفاوتها و دلایل تاریخى و فرهنگى آن مىباشد. اینگونه مطالعات همان گونه که روبرت نیسبت مىنویسد، فردیت را در مقابل شمولیت قرار مىدهند و به جاى استفاده از مفاهیم مطلق و جهانشمول، با مفاهیم موردى و برخاسته از واقعیتهاى مختلف سر و کار دارند.
البته مفاهیم و دستاوردهاى یک تمدن را صرفاً به بهانه خاستگاهش، نه مىتوان محکوم کرد و نه مىتوان بىچون و چرا پذیرفت. پژوهشگر حقیقى کسى است که بدون آنکه پیشاپیش براى آنها حکم شمولیت صادر کند، آنها را که قابل تعمیم هستند از موردىها باز شناسد. البته گزینش امرى بسیار دشوار و مخاطرهانگیز است؛ چراکه لازمه گزینشى صحیح و واقعگرا شناخت دقیق ساختارهاى اجتماعى، فرهنگى و تاریخى و ظرف زمانى و مکانى نوآورىهاى تمدنهاى مختلف از یک سو و شناخت مقتضیات زمانى و مکانى تمدن خودى مىباشد. به عنوان نمونه، مفاهیمى چون احزاب سیاسى، دولت، مشارکت سیاسى، مشروعیت از جمله مفاهیمى هستند که در جوامع مختلف به معانى متفاوتى بهکار مىرود. تقلید کورکورانه از غرب در این خصوص از دیدگاه اخیر محکوم است و مىتواند عواقب ناگوارى به دنبال داشته باشد.
3. نقش متفکران و جامعهشناسان یهودى در پىریزى بنیانهاى دموکراسى لیبرال:
البته تفکر و اندیشه را نمىتوان صرفاً به خاطر تعلق صاحب آن به مکتب، مذهب یا گرایش سیاسى و فرقهاى خاص محکوم کرد، اما شمار قابل توجهى از اندیشمندان غربى بر این عقیده هستند که بسیارى از اصول و پایههاى دموکراسى لیبرال را جامعهشناسان یهودى آگاهانه و تنها به منظور نجات یهودیان ساکن در غرب طرحریزى نمودهاند. پیر برین بوم جامعهشناس بنام فرانسوى در کتاب منطق دولت فصلى را به این موضوع اختصاص داده است. از دیدگاه وى، مفاهیمى چون شهروندى (و اعتبارى که هر شهروند بدون توجه به دین و مذهب و گرایشهاى سیاسى و فرقهاى مىبایست از آن بهرهمند باشد)، سکولاریسم، تعلق به دولت به جاى هر تعلق دیگر و فردگرایى از جمله مفاهیم ساخته و پرداخته یهودیان مىباشند. گفتنى است جامعهشناسى از اواخر قرن نوزدهم در اروپا و خصوصاً در کشورهاى فرانسه و آلمان و اتریش، توسعه یافت که اغلب جامعهشناسان این دوره پیرو دیدگاه برین بوم یهودى بودهاند: جامعهشناسانى نظیر دورکهایم، موس، سیمل، مارکس، لازال اسفلد، بوئر، آدلر، کوکائوس و دیگران.
به هر حال شهروندى به معناى غربى آن و طراحى دولت مبتنى بر لائیسته [ = سکولاریته ]بهترین وسیله نجات یهودیان به شمار مىرفت و مىتوانست آنها را با مسیحیان از حقوق برابر بهرهمند سازد. دولت لائیک و اندیشه فردگرایى (که ارزشى بالاتر از فرد را به رسمیت نمىشناسند) و سکولاریسم از اصول مشترک و اساسى اندیشه این متفکران را تشکیل مىدهد. تحقیقات نشان مىدهد که قبل از مهاجرت یهودیان به آمریکا، این اندیشهها چنان مطرح نبود و تنها پس از مهاجرت است که مسأله دولت مقتدر و تمرکزگرا شدیداً در محافل علمى مورد توجه قرار مىگیرد. در فاصله بین دو جنگ شاهد تأثیرپذیرى متفکران اروپا از جامعهشناسان آمریکایى مىباشیم و افکار جامعهشناسانى چون لازا اسفلد در اروپا گسترش مىیابد. در این دوره، اندیشمندان بزرگ مارکسیست که بسیارى از آنها یهودى هستند در خصوص دولت - ملت و بویژه نحوه ارتباط میان فرد و دولت با جامعهشناسان آمریکایى کاملاً همرأى مىباشند و تنها راه رهایى یهودیان از وضعیت آن دوره را تقویت دولتهاى لائیک مىدانند.
از نظر هانا آرنت، دولت به معناى نوین آن که بزرگترین دستاورد توسعه سیاسى غربى است، ساخته و پرداخته بانکداران بزرگ یهودى است. مارکس نیز علىرغم اینکه در ابتدا دولت را ابزار دست سرمایهداران و حافظ منافع آنان مىدانست، در کتاب مسأله یهود خود به اصلاح این نظریه مىپردازد و دولت را متعلق به همه اقشار و نگهبان منافع همگان، بدون توجه به ویژگىهاى قومى و دینى آنان معرفى مىکند و با یهودیان زمانه خود هماهنگ مىشود. دورکهایم که نام اصلى او دورخیم است، بسان همکیشان یهودى خود سخت طرفدار دولتهاى ملى و لائیک مىباشد. او هم معتقد است تعلق به دولت در بالاى هرم همه تعلقات دیگر قرار مىگیرد و دولت برخاسته از خرد است و خرد جهانشمول مىباشد. دولت مشروعیت خود را از عقل کسب مىکند و مىبایست براساس موازین عقلى عمل نماید و در برخورد با شهروندان تنها ملاک عقلى، نه مذهبى، را مورد توجه قرار دهد. در یهودى بودن دورکهایم تردیدى نیست و برخى با استناد به نامه او به یکى از دوستانش، وى را صهیونیست مىدانند.(2)
4. نقش لژهاى ماسونى در طراحى اصول نظرى دموکراسى لیبرال:
تاریخ فراماسونرى از دو دوره مختلف تشکیل شده است. در آغاز قرن شانزدهم، لژهاى جدیدى در انگلستان و اسکاتلند بوجود آمد که در حقیقت آغاز دوره دوم و منشأ پیدایش فراماسونرى نظرى در قرن 17 مىباشد. بدین سان فراماسونرى نوین به صورت کانون اندیشه و مجتمع فکرى در آمد و از حالت صنفى و حرفهاى (بنّایان و معماران) خارج شد و صاحبان اندیشه، افراد خوشنام و سرشناس را به عنوان پذیرفتهشده و نه به عنوان عضو به جلسات خود راه مىدادند. در حقیقت تاریخ قطعى تشکیل فراماسون نوین را باید تشکیل لژ بزرگ لندن در سال 1717 دانست. بانیان این لژ اغلب اسکولاستیکها، حقوقدانان و اشراف بودند. در اساسنامه جدید فراماسون (منشور فراماسون) کثرتگرایى و برادرى به عنوان اصول اساسى و اعتقاد به خدا و مذهب بدون قید نوع خاصى از آن به عنوان شرط عضویت ذکر شد.
اما نخستین لژهاى فرانسه در سال 1720 در پاریس تشکیل شد. ماسونىهاى فرانسه نخست تحت تأثیر اندیشه ولترو مونتسکیو قرار گرفتند و مذهب طبیعى، رهایى از دگمهاى مذهبى و سلطه کلیسا و تکیه بر عقل به جاى وحى به عنوان آیین ماسونىها در آمد. در سال 1766 ولتر چند هفته قبل از مرگش رسماً به عنوان عضو فراماسون درآمد. در آن زمان بسیارى از عقاید ولتر جزء آیین ماسونى درآمده بود. عدهاى از ماسونىها با پذیرش این عقاید خود را انسانهاى روشن (illumin) نامیدند و بهتدریج دوران روشنگرى یا روشنایى را پىریزى نمودند. اما نقش ماسونىها در پىریزى اندیشههاى سکولاریسم در فرانسه بسیار برجسته مىباشد. بسیارى انقلاب فرانسه را توطئه ماسونىها علیه سلطنت مىدانند. آبه آگوستین بارول در کتاب معروف خود (در سال 1797) انقلاب فرانسه را فرزند فراماسونرى نامیده است. در عصر روشنگرى فراماسونرها با ترویج اندیشههاى برابرى و برادرى و آزادى تلاش گستردهاى براى جذب عضو نمودند. شاید انتخاب سه شعار معروف برابرى، برادرى و آزادى براى انقلاب فرانسه چندان هم اتفاقى نباشد. از سال 1860 به بعد ستیز با کلیسا و اندیشه جدایى دین از دولت و بویژه اثباتگرایى و علمگرایى اعتقاد رایج بسیارى از فراماسونها شد. سرانجام در سال 1877 لژ بزرگ شرق با تصویب منشور جدید، شرط اعتقاد به خدا را از آن حذف نمود و ژان ماسه از سران معروف ماسونى و پایهگذار لیگ بزرگ ماسونىها، خواهان آموزش لائیک براى همگان گردید. لژهاى مختلف به لیگ پیوستند و آموزش لائیک را بهترین راه کوتاه شدن دست کلیسا و مبارزه با مذهب دانستند. پس از شکست ناپلئون سوم و تأسیس جمهورى سوم در فرانسه، فراماسونها رسماً وارد میدان مبارزه با اندیشههاى مذهبى شدند و به صورت پرچمدار لائیسته در این کشور درآمدند. بسیارى از اصول تشکیلدهنده شاکله نظام لائیک فرانسه ریشه در جمهورى سوم و حکومت ماسونىها در این کشور دارد، اصولى که جهان غرب متأثر از آن است و بسیارى مىکوشند در جوامع غیرغربى نیز آنها را به اجرا درآورند. جمله معروف گادو وزیر اقتصاد ماسونى فرانسه در سال 1894 گویاى این امر است. گادو مىنویسد: «فراماسون جمهورى پوشیده است و جمهورى فراماسون باز و آشکار.» فراماسونها در دوران حکومت خود در فرانسه چهارده هزار مدرسه مذهبى را به تعطیلى کشاندند و بیست هزار مذهبى را اخراج کردند. دولت ماسونى در سال 1905 قانون جدایى کلیسا و دولت را به تصویب رساند.
از سال 1910 به بعد لژهاى فراماسون در فرانسه کارگاههاى نظریهپردازى خود را فعال مىنمایند و به تولید نظریههاى راهبردى و نظرى براى حزب حاکم مىپردازند و دولت وظیفه اجزاى آنها را برعهده مىگیرد و این نظریهها یکى پس از دیگرى به عنوان قانون به تصویب مىرسند. از جمله این قوانین عبارت است از حذف مجازات اعدام، طلاق با رضایت طرفین، قانون 40 سال کار و آزادى سقط جنین. دولت با تمام قوا در جهت دینزدایى از صحنههاى مختلف زندگى بویژه از آموزش کشور مىکوشد.
تلاش ماسونى به داخل فرانسه خلاصه نمىشود و فعالیت گستردهاى در سطح بینالملل آغاز مىنماید. تلاش فراوان براى اصلاح جامعه بینالملل که از دیدگاه لوک فونتاین، فراماسون بلژیکى، سازمانى کاملاً ماسونى است، آغاز مىشود.
برخلاف فرانسه، در انگلستان کلیساى آنگلیکن با ماسونها متحد شده و فراماسون حاکمِ بلامنازع قرن نوزدهم در این کشور مىباشد. فراماسونها به سرعت لژهاى خود را در کشورهاى اروپا و نیز در بسیارى از کشورهاى آمریکاى لاتین گسترش مىدهند و هدایت فکرى و سیاسى آن جوامع را بهدست مىگیرند. براى ماسونها آمریکاى قرن نوزدهم دوران شکوفایى و اقتدار بیش از حد آنان است. بیش از پانزده رئیس جمهور از ماسونىها هستند که از جمله روزولت، جانسون و ترومن مىباشند. همچنین بسیارى از میهنپرستان زمان انقلاب در آمریکا (از جمله فرانکلین بنجامین، جرج واشنگتن) از ماسونىها مىباشند. وجود نشانههاى فراوان از ماسونها بر روى اسکناسها و آرمهایى از کشور آمریکا نشاندهنده همین تأثیرگذارى است.
اما آنچه اهمیت فراوان دارد، توجه به این نکته است که ماسونىها و صهیونیستها دو روى یک سکه هستند و پیوند عمیقى بین آنها وجود دارد. دولتهاى ضدیهودى چون دولت ویش و هیلتر به مبارزه با ماسونها پرداختند و آنها را عامل دست صهیونیستها دانستند. طرح تشکیل دولت صهیونیستى به اعتقاد بسیارى در جلسه مخفیانه ماسونىها موسوم به Sages در شهربال در سال 1897 طراحى شده است.
اشاره
نویسنده محترم در این مقاله به مباحث مهم و جدى پرداخته است که بىتردید در وضعیت کنونى فرهنگ کشور طرح اینگونه مباحث زمینه تضارب آرا و گفتگوهاى عالمانه را مىگشاید. هرچند نویسنده مطالب و مستندات فراوانى آورده است، اما به دلیل گستردگى دامنه بحث و ورود به موضوعات متنوع، عملاً دلایل ایشان چنانکه باید پخته و پرورده نشده است و از مطالب خود نتایج لازم را نگرفته است. در اینجا به نکاتى چند در این باب اشاره مىکنیم:
1. بدیهى است که نویسنده درصدد نقد لیبرال دموکراسى نیست، بلکه تنها جهانشمولىِ این نظریه را مورد نقد قرار داده است. براى این منظور تنها به دستاوردهاى علمى غرب تکیه کرده و به طور مشخص دو جریان انتقادى (یکى مطالعات فرهنگى و دیگرى جامعهشناسى تاریخى) را نام برده است. اما بهتر بود که نخست اصل مدعاى جهانشمولى به خوبى تبیین مىشد تا معلوم شود که این ادله تا چه اندازه وافى به مقصود است. جهانشمولى در یک برنامه یا الگوى اجتماعى را دستکم به دو معنا مىتوان گرفت:
1. امکانِ تحقق عملى آن در کلیه جوامع و کشورها؛ 2. سازگارى آن با کلیه اصول، ارزشها و فرهنگها. آنچه گروهى از دانشمندان غرب در مطالعات فرهنگى و جامعهشناختى مطرح کردهاند و توسعه سیاسى و اقتصادى را منطقهاى (local) نه جهانى (global) دانستهاند، بیشتر ناظر به معناى نخست است. این گروه معمولاً در باب نظریه لیبرال دموکراسى یا جهانشمولى ارزشداورى نمىکنند، بلکه حتى گاه درستى و ارزشمندى آن را ضمناً مىپذیرند و تنها در امکان جهانشمول شدن آن نظر عینى و عملى بحث مىکنند. اما معناى دوم از جهانشمولى، بویژه براى جامعه اسلامى ما، اهمیت بیشترى دارد. بر فرض بپذیریم نظریه لیبرال دموکراسى واقعاً از نظر عملى در کلیه جوامع قابل اجراست و حتى اگر بپذیریم که کلیه جوامع به ناچار چنین فرایندى را خواهند پذیرفت، باز این سؤال مطرح است که آیا این نظریه از دیدگاه فلسفى، اخلاقى و دینى قابلیت شمول دارد یا خیر. مدعیان جهانشمولى گاه ادعا مىکنند که نظریه لیبرال دموکراسى هیچ جهتگیرى ایدئولوژیک ندارد و با کلیه فرهنگها و ادیان سازگار است. براى نقد این مدعا باید به دلایل و شواهد دیگر تمسک جست و آنچه نویسنده محترم بیان داشته است، کافى نیست. خوشبختانه حتى در بین اندیشمندان بزرگ مغربزمین نقدهاى فلسفى و اخلاقى فراوانى بر این نظریه وارد شده و نشان دادهاند که این نظریه کاملاً از مواضع ایدئولوژیک و اخلاقى خاصى برخوردار است.
بنابراین دلیل اول و دوم ایشان تنها جهانشمولى در معناى اول را نفى مىکند. البته دلیل دوم و سوم که به تأثیر اندیشه و انگیزههاى صهیونیسم و ماسونى در نظریه لیبرال دموکراسى مىپردازد، تا حدودى معناى دوم از جهانشمولى را نیز نقد مىکند.
2. آنچه نویسنده درباره پىریزى اندیشه لیبرال دموکراسى توسط متفکران یهود و صهیونیسم بیان داشته است، حتى اگر کاملاً درست باشد، به این شکل نمىتواند به طور کامل جهانشمولى این نظریه را مورد تردید قرار دهد. براى مثال، ممکن است گفته شود که هرچند یهودیان براى گریز از محدودیت و اقلیت، به چنین نظریهاى پناه آوردهاند، اما چون در همه جوامع معمولاً اقلیتهاى دینى مورد ستم و محرومیت قرار مىگیرند و...، پس نظریه لیبرال دموکراسى مىتواند فراتر از محدودیتهاى دینى، قومى و فرهنگى به نیازهاى عمومى در کلیه جوامع پاسخ گوید. به هر حال، به نظر مىرسد که شواهد و دلایل بیشترى براى اثبات این مدعاى نویسنده نیاز است. اما در خصوص تأثیر فراماسونرى در پىریزى مبانى فرهنگ لیبرال دموکراسى، هرچند شواهد جالب و مستندى ارائه شده است، اما براى اثبات مدعاى نویسنده نیاز به تأمل و تحقیق بیشرى است. آنچه نویسنده بیان داشته است تنها ثابت مىکند که ماسونها در ترویج و تثبیت این اندیشهها مؤثر بودهاند، اما ثابت نمىکند که آنها در طرح و بنیانگذارى اینگونه نظریهها سهم جدى داشتهاند. البته با استفاده از شواهد و دلایل دیگر مىتوان تا حد این مدعا را نیز ثابت کرد.
وانگهى، در اینجا نویسنده نشان نداده است که دقیقاً انگیزه ماسونها براى طرح این نظریه چه بوده است و پیوند فکرى میان فراماسونرى و نظریه لیبرال دموکراسى در چه مواردى است. ناگفته پیداست که تا این موضوع به درستى تبیین نشود، نویسنده نمىتواند از آن براى اثبات مدعاى خود که نقد جهانشمولى این نظریه است، استفاده کند.
پی نوشت:
1) این مقاله مستند به منابع گوناگون لاتین به رشته تحریر درآمده است که براى رعایت اختصار، پاورقىهاى آن حذف گردید.
2) متن نامه و منبع آن در اصل مقاله آمده است.
جامجم، 12 و 19 و 23/5/79