میزگرد اسلام و دموکراسى
آرشیو
چکیده
متن
معرفت: به نام خدا، با تشکر از اساتید محترم حضرت استاد عمید زنجانى و جناب دکتر محمد جواد لاریجانى که در این میزگرد شرکت دارند، گفتوگو درباره اسلام و دموکراسى را آغاز مىکنیم.
همانطور که در جلسات گذشته هم اشاره شد، هدف ما از این گفت و شنودها این است که با طرح مشکلات و معضلات فکرى و نظرى که در سطح جامعه مطرح است و بحث و بررسى پیرامون آنها، زیمنه بریا شناخت جامعه و به ویژه آگاهى دانشجویان و دانشپژوهان فراهم شود. بنابراین لازم است که سیر منطقى بحث را حفظ کنیم و از تعریف دموکراسى آغاز کنیم و سپس به جنبههاى دیگر بحثبپردازیم.
بنابراین، در آغاز از استادان گرامى تقاضا مىکنیم در مورد مفهوم و تعریف دموکراسى و احیانا مباحثى که در این زمینه باید مطرح بشود، افاضه بفرمایند.
استاد عمید زنجانى: بسمالله الرحمن الرحیم. من هم به نوبه خود از گردانندگان مجله علمى و پژوهشى معرفتبه خاطر مطرح کردن چنین بحثى تشکر مىکنم و امیدوارم اینگونه مباحثبتواند در حل و رفع ابهامات موجود در زمینه مسائل سیاسى کشور و بالاخص پاسخگویى به شبهههایى که امروز در مورد ماهیت انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى ایران در داخل و خارج از کشور مطرح است، مفید باشد. البته از بعد تبلیغى چندان امیدى نیست که این سلسله بحثها ثمراتى را در پى داشته باشد، زیرا شما هر قدر هم مباحث علمى را تبیین بکنید، کسانى که مصداق «فى قلوبهم مرض» هستند، از در دیگر وارد مىشوند و بهانه دیگرى را پیش مىکشند.
بنابراین، به اعتقاد من، هدف این بحثها نباید پاسخگویى و اقناع مخالفان باشد. چون آنها هرگز نه راحت مىنشینند و نه قانع مىشوند. هر گامى که ما جلوتر برویم، آنها اشکالات جدیدترى را مطرح مىکنند; در نتیجه، هدف ما باید روشنکردن ماهیت مسائل اسلامى باشد که راهى شایسته و منطبق با موازین اسلامى است.
در آغاز سخن باید این نکته را عرض کنم که همیشه شرایط اینگونه نیست که اگر فرضا اشکالات خاصى را مطرح کنیم و پاسخ دهیم، دیگر مسالهاى در میان نباشد. زمان و شرایط پیوسته تغییر مىکند و اشکالات تازهاى مطرح مىشود و همیشه به روال فعلى نیست. البته ما در شرایط فعلى اشکالات خاصى را مىشنویم که پاسخهاى جدیدى را مىطلبد. قطعا به یاد دارید که سالها ذهن اندیشمندان و متفکران ما مصروف پاسخگویى به مسائل و شبهات مارکسیسم مىشد. مارکسیسم به عنوان دشمن درجه یک عقیدتى جوامع اسلامى مطرح بود، در صورتى که الان مىبینیم چنین نیست. در هر حال، همواره باید تا حدى فراتر از شرایط زمان گام برداشت و از دیدگاهى گستردهتر ماهیت مسائل سیاسى اسلام را تبیین کرد . . . و اما اینکه دموکراسى در غرب چه سیرى داشته و آغاز و انجامش چه بوده است، دست کم براى من ضرورت چندانى ندارد. بنابراین، من بیشتر به محور دوم بحثشما یعنى مساله دموکراسى اسلامى مىپردازم و اینکه آیا مىتوان به نوعى دموکراسى اسلامى را پذیرفته یا نه؟
معرفت: اگر ما تعریف مشخصى از دموکراسى رایج در غرب در دست نداشته باشیم، پرداختن به مساله دموکراسى اسلامى نیز محملى پیدا نمىکند. به طور کلى دیدگاه شما راجع به دموکراسى در جهان چیست و چه تعریفى از این مفهوم دارید؟
استاد عمید زنجانى: ببینید! من مىخواهم بحث را از حالت مقایسهاى خارج کنم. شما هر تعریفى براى دموکراسى بیان بکنید، مشکلى را حل نمىکند. دیدگاهها مختلف است: شما چیزى را اثبات یا نفى مىکنید و مساله همچنان مىتواند قابل بحثباشد. ما باید خود اندیشه سیاسى اسلام را مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم; صرف نظر از اینکه آنچه هماکنون به نام دموکراسى در دنیا مطرح است، همان استیا چیز دیگرى است پیشنهاد من این است که بحث را از حالت مقایسهاى بیرون بیاوریم و به جنبههاى ماهوى بپردازیم. در حال حاضر شما اگر به مفهوم دموکراسى در کتابها نگاه کنید، مىبینید که تعریف ثابتى وجود ندارد و پیشفرضهایش مسلم نیست.
معرفت: آقاى دکتر لاریجانى! نظر شما در این باره چیست؟
دکتر لاریجانى: بسمالله الرحمن الرحیم. ضمت تشکر از برادران که این بحث را ممکن ساختند، اجازه بدهید اشارهاى داشته باشیم به یکى از نکاتى که جناب آقاى عمید زنجانى فرمودند که اساسا چرا باید به بحث درباره ماهیت نظامهاى دموکراتیک لیبرال (من هر دو را به کار مىبرم) بپردازیم; به نظر من این مساله از چند جنبه مهم است. ما مىخواهیم یک حکومت موفق و کارآمد داشته باشیم که هم به نیازها و اهداف مکتبى ما پاسخ دهد و هم بر اساس استنتاجاتى که از آن مىکنیم، بتوانیم براى آبادى و پیشرفت و قدرت و توسعه کشورمان تلاش کنیم. ما در دنیا مدعیان مختلفى داریم که معتقدند بهترین روش حکومتى که مىتواند باعث رشد و شکوفایى استعدادها شود، روشى است مبتنى بر دموکخراسى و لیبرالیسیم. همانطور که جناب عمید زنجانى اشاره فرمودند در دورهاى نیز جمع دیگرى معتقد بودند که بهترین روش حکومت، روش مارکسیستى است. این روش حکومتى از یک نقطه جغرافیایى نشات گرفته بود، به سرعت در سطح جهان گسترش یافت. در حال حاضر، در مقابل خودمان یک روش و الگوى حکومتى داریم و با توجه به اینکه مىخواهمى کشورمان را بر اساس تعالیم اسلامى بسازیم، واقعا به طور اثباتى علاقهمندیم بدانیم که اگر این روش، بهترین راه رسیدن به این ادهاف است، طبعا ما هم آن را دنبال کنیم. تجربه کشورسازى، تجربهاى استبه بلنداى تاریخ بشر و نظامى که ما داریم به طور آشکار از وحى الهام گرفته است; براى نمونه ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه و اختیاراتى که از آن ناشى مىشود، همگى از اسلام سرچشمه گرفته است. در عین حال، تجربیات سایر ملل هم در اختیار ماست و ما مىخواهیم ببینیم آیا این مسخهاى که امروز اندیشمندان بسیارى در دنیا به آن معتقد هستند و میلیونها انسان و دهها حکومت در دنیا از آن پیروى مىکنند تا چه حد کارساز است. این افراد بعد از سقوط مارکسیسم مىگویند دیدید گفتیم مارکسیسم به درد نمىخورد، پس این «ماست» ما است که شیرین است! در چنین شرایطى ما واقعا مىخواهیم ببینیم که آیا واقعا راست مىگویند. به این ترتیب ما از آغاز سر ستیزه نداریم در عین حال، احتیاط خود را از دست نمىدهیم; تا مبادا مانند بسیارى از روشنفکرانى که گول خوردند و فکر کردند واقعا مارکسیسم براى ساختن کشور ایدهآل است، ما هم گول بخوریم; همانطور که شواهد نشان مىدهد، بعضى جوانهاى ما با برخورد با بعضى از مسائل به این نتیجه رسیدهاند که ظاهرا دموکراسى لیبرال بهترین نظام است.
بنابراین، من معتقدم که لازم است از این مفهوم که امروز دیگر مربوط به مکان خاصى نیست و اندیشهاى است که در مقابل ما مطرح است، حتما تحلیل دقیقى داشته باشیم و اصلا ببینیم این مبانى چیست و آیا با خواستههایى که ما از مکتبمان داریم و مسؤولیتهایى که شرع اسلام بر عهده ما گذاشته است، همخوانى و هماهنگى دارد یا نه؟
پرسشى که شما مطرح فرمودید، جنبه کلیدى دارد. بنابراین، براى تبیین ماهیتحکومت دموکراتیک باید به آثار متفکران سیاسى از زمان لاک در دوره جدید اروپایى و تا عصر حاضر مراجعه کرد. البته ریشه و منشا آن به دوران یونان باستان باز مىگردد و بنابریان، بحثبسیار قدیمى و بسیار جاافتاده است و در فلسفه به معناى قدیمى کلمه و در فلسفه سیاسى به معناى جدید کلمه، فراوان به این موضوع بر مىخوریم. یعنى این بحث از زمان فیثاغورث تا امروز مطرح بوده است. سیاست همواره به عنوان یکى از سه شهر آباد فلسفه پس از حکمت و بحث معرفت مطرح بوده و در زمان افلاطون به صورت پایتخت فلسفه مورد توجه قرار گرفت.
دور نرویم! به طور کلى دو نوع نگرش در مورد دموکراسى وجود دارد. نخست آنکه ماهیت و ذات حکومت، دموکراتیک است و دیگر آنکه حکومتبر اساس نوع رفتارش دموکراتیک مىشود. در شیوه نخست، حکومت ذاتا دموکراتیک است و در شیوه دوم، عملکرد آن منطبق با موازین دموکراتیک است. هابز در کتاب «لوایطان» که یکى از کتب اساسى دموکراسى لیبرال استمعتقد است که قرارداد اجتماعى مىتواند به حاکم اختیارات مطلق بدهد; یعنى حاکم مىتواند بر اساس قرارداد همه امور را تحت اختیار داشته باشد اگر هم دلش خواست مىتواند قرارداد را لغو کند. بنابراین، بر اساس تعریف اول، حکومتى دموکراتیک است که اساسش بر مشروعیتباشد. مشروعیت هم یعنى «توجیه عقلانى انفاذ حکم» که مىتواند معقول یا نامعقول باشد. اگر از رهبر یک کودتا بپرسیم که مرشوعیت تو از کجاست، به قردت قهرآمیز خود اشاره مىکند و مىگوید اگر حرف مرا گوش نکنى گردنت را مىزنم! خوب این هم براى خودش دلیلى است اگرچه معقول نباشد. در نگرش دوم این موضوع مطرح مىشود که در یک نظام حکومتى ملاک، رفتار است. بنابراین، حکومتى دموکراتیک خوانده مىشود که رفتارش دموکراتیک باشد و اساس کار و ملاک نمایندگى در این است که مردم بتوانند از طریق قانونى، حاکم را از اریکه قدرت پایین بکشند. البته این مساله از فروعات نمایندگى است و من فکر مىکنم که مفهوم نمایندگى (ریبریزنتیشن) مفهوم وسیعترى است. بنابراین. اساس نگرش دوم، حکومت دموکراتیک است که در رفتارش بر اساس نمایندگى عمل مىکند. رفتار هم قسمت عمدهاش در ارکان قدرت است. یعنى افکار از طریق نمیاندگى به ارکان قدرت راه یابند. پیشنهاد من این است که اگر بناستبه این مساله بپردازیم که آیا حکومت اسلایم با دموکراسى مىخواند یا نه، باید حکومت اسلامى را با این دو مبنا مقایسه کنیم و ببینیم که با کدام یک از این دو ساختار مىخواند و آیا اساسا این همخوانى وجود دارد یا نه.
معرفت: شما براى دموکراسى دو تعریف عنوان کردید: تعریف ذاتى و تعریف فانکشنال. حال این سؤال مطرح است که آیا دموکراسى در مقام قانونگذارى معلوم مىشود یا در مقام اجرا. ظاهرا دیدگاه شما این است که در هر دو زمینه . . . .
دکتر لاریجانى: بله در هر دو زمینه و بلکه در همه جهات رفتارى حکومت مىتواند نمود پیدا کند.
معرفت: لطفا در این مورد توضیح بیشترى بدهید.
دکتر لاریجانى: کسانى که معتقدند ملاک دموکراسى، ویژگىهاى رفتارى حکومت اعم از تقنین و اجرا است در جستوجوى آثار نمایندگى و نمودهاى آن هستند. زیرا تقنین و اجرا به نمایندگى منتهى مىشوند اما کسانى که معتقدند دموکراسى به جوهر ذاتى حکومتیعنى به مشروعیتبستگى دارد، صرفا به قرارداد اجتماعى توجه دارند و معتقدند که مشروعیتحکومتبه قرارداد بستگى دارد. اما اینکه قرارداد اجتماعى ماهیتا چیست و چگونه انفاذ مىشود، موضوع بحث دیگرى است و به مجال دیگرى نیاز دارد.
فرض کنیم که ما این قرارداد اجتماعى را با فرد یا گروهى منعقد کردیم. از آن پس، گروه موظف است طبق قرارداد عمل کند. در این قرارداد ممکن است نمایندگى وجود داشته باشد یا نه. مثلا در قرن هفده و هجده طرفداران دموکراسى ذاتى معتقد نبودند که قرارداد باید همه این جهات یعنى نمایندگى را داشته باشد. ژان ژاک روسو در این زمینه، اندیشههاى بازترى داشت و پس از او هیوم و دیگران این ایده را طرح کردند که حکومتهاى دموکراتیک باید در درون خود عناصرى داشته باشند که نمایندگى را نیز انفاذ کنند. بنابراین اگر حکومتبر اساس قرارداد اجتماعى استوار باشد دموکراتیک است و از مشروعیت ذاتى برخوردار است. حتى اگر فردى که با قرارداد اجتماعى به حکومت مىرسد آدم مستبدى باشد، باز حکومت از مشروعیت ذاتى برخوردار است; زیرا مردم مىتوانند طبق قانون آن قرارداد را فسخ کنند.
معرفت: جناب آقاى عمید زنجانى در این زمینه، اگر نظر خاصى دارید و یا نکتهاى به نظرتان مىرسد، بیان بفرمایید.
استاد عمید زنجانى: صرف نظر از پیشنهادى که مطرح کردم، اگر بخواهیم به صورت مقایسهاى عمل بکنیم، در تعریف دموکراسى، متاسفانه تضادها و تفاوتهاى نظرى بسیارى وجود دارد که توجیه آن را به خود گویندگان و معتقدان این نظریات وامىگذاریم . . . و اما در مورد دو تعریفى که جناب آقاى لاریجانى نقل کردند، باید بگویم این تعاریف دقیقا مشخص نمىکند، که تفاوت قرارداد و نمایندگى چیست. چون نمایندگى هم خودش یک قرارداد اجتماعى است. آیا ایشان مفهومى فراتر از قرارداد حقوقى مىتواند ماهیتا اقتصادى، سیاسى و حتى فرهنگى باشد. قرارداد، قالب وسیعى است که مىتواند محتواى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و غیره داشتهباشد. نمایندگى هم خودش نوعى قرارداد است. خواه نمایندگى را به مفهوم وکالت در نظر بگیریم و یا آن ا به عنوان بیعت در مفهوم اسلامى تلقى کنیم، نمیاندگى یک قرارداد لازم الاجراى اجتماعى است که بین دولت و ملت و احیانا بین گروهها و دولتها منعقد مىشود.
در هر حال، به نظر مىرسد که وارد شدن به این بحث، کار دشوارى است و ما در این عرصه با آدمهاى زنده روبهرو نیستیم و صرفا با آثار آنها رو بهروییم و آثار آنها نیز طبعا گویاى همه مسائل نیست.
صرفنظر از این مسائل، تعریف دموکراسى سهل و ممتنع است; یعنى آنکه مفهوم کلى آن براى اکثر مردم شناخته شده است. اما هنگامى که در مقام تعریف منطقى آن برمىآییم، طبعا جامع و مانع نخواهد بود و در نتیجه، گاه به عنوان قرارداد و گاه به مفهوم نمایندگى و گاه اساسا به عنوان یک مقوله رفتارى مربوط به شیوه عملکرد مسؤولان و دولتمردان تلقى مىشود. یعنى در قالب قوانین گنجانده نمىشود. به عبارت دیگر، یک میثاق ملى مانند قوانین اساسى را مسؤولان مىتوانند به صورت دموکراتیک تنظم و اجرا کنند که نتیجه و آثار مطلوبى که از آن انتظار دارند، دربرداشته باشد. و در عین حال، همان میثاق را به نحو دیگرى - بىآنکه از ضوابط تخطى کند - به اجرا درآورند به گونهاى که فاقد آثار مطلوب باشد.
معرفت: یعنى به اعتقاد شما دموکراسى در مقام تقنین وجود ندارد؟
استاد عمید زنجانى: دموکراسى در مقام تقنین نمىتواند اثر خود را آنگونه که در اجرا و عمل مىتواند، بارز کند. یک قانون واحد را مىتوان به دو شیوه اعمال کرد که یکى به اصطلاح دموکراتیک و دیگرى غیر دموکراتیک باشد. بنابراین، به اعتقاد من آنچه در دموکراسى عمده است، پیشفرضها و آثار آن است; یعنى به جاى آنکه به تعاریف بپردازیم، باید به پیشفرضها و آثار دموکراسى بپردازیم. معمولا دموکراسى، چند مبنا و پیشفرض دارد که گاه به آن تصریح مىشود و گاه به صورت نهفته باقى مىماند. یکى از پیشفرضهاى دموکراسى، سکولاریزم است که دنیاى غرب بعد از رنسانس، آن را به عنوان یک مبنا پذیرفته است. البته ممکن است در تعریف دموکراسى، اصلا اسمى از آن برده نشود اما هر کس درباره دموکراسى سخن مىگوید، آن را مسلم مىشمارد. اومانیسم از جمله پیشفرضهاى دموکراسى است و همانطور همین نکتهاى که آقاى لاریجانى هم اشاره کردند، کافى نیست که یک شخص یا گروه بر اساس قرارداد یا نمایندگى (یا به تعبیر سادهتر آراى عمومى) قدرت سیاسى را به ستبگیرد; بلکه مهم آن است که مردم بتوانند آن شخص یا گروه را که به حاکمیت رسیده است، از قدرت عزل کنند. نصب به تنهایى کافى نیست، از قدرت عزل کنند. نصب به تنهایى کافى نیست، عزل هم باید در کنارش باشد. این امر نشانگر آن است که آنان مىتوانند در سرنوشتسیاسى و اجتماعى خود حاکمیت داشته باشند. در بسیارى از موارد، الحاد به عنوان یکى از پیشفرضهاى دموکراسى تصور مىشود; زیرا اومانیسم هم در نهایتبه الحاد منتهى مىشود. یکى از پیشفرضهاى دموکراسى، سیاسى بودن افراد در جامعه استیعنى همه افراد جامعه باید فعالیتسیاسى داشته باشند. همه این پیشفرضها برا یما قابل بحث است. اولا بسیارى از انسانها به دلایل مختلف مایل نیستند در امور سیاسى مداخله کنند براى مثال، فرد محققى را در نظر بگیرید که به جز فعالیتهاى علمى خود به هیچ فعالیت دیگرى علاقه و توجه نشان نمىدهد. در طول تاریخ افراد بسیارى وجود داشتهاند که زندگى خود را وقف امور علمى و فرهنگى کردهاند و به هیچ وجه در مسائل اجتماعى و سیاسى دخالت نداشتهاند. بنابراین، پیشفرض دموکراسى خود به خود در اینجا منتفى مىشود. به علاوه ما هم از نظر عقلى و هم از نظر اعتقادى، سکولاریسم و اومانیسم را محکوم مىدانیم. کسانى که به دموکراسى اعتقاد دارند، براى تشخیص دموکراتیک بودن یک جامعه، شاخصهایى دارند که یکى از آنها مساله آراء عمومى است. اما به اعتقاد من، این شاخص امر مشتبهى است وممکن استبه اشکال مختلفى که تشخیص آن از یکدیگر دشوار است در جامعه بروز پیدا کند. اجازه بدهید مثالى بزنم. موسولینى تصمیم مىگرفت، دستور مىداد و یا با زور حرف خود را به کرسى مىنشاند. یک نفر مىگفت و دیگران اطاعت مىکردند. به این ترتیب، بر اساس شاخصى که ما از دموکراسى به دست دادیم، این جامعه غیر دموکراتیک است; زیرا به جاى آنکه جمع تصمیم بگیرد، یک نفر تصمیم مىگرفت. مشابه این وضع را البته از جنبه مثبتیم توان در دوران اشغال فرانسه توسط نازىها در شخص دوگل جستوجو کرد. دوگل حرف مىزد و ملت فرانسه عمل مىکرد. یک نفر مىگفت و بقیه عمل مىکردند. مىبینید که ظاهر قضیه چقدر به هم شبیه است. مثال روشنترى از جامعه خودمان بزنم. در آستانه پیروزى انقلاب، امامرحمه الله مطلبى را مطرح مىکرد و همه ملتیکصدا آن را بیان مىکردند. اندیشه امام تبدیل به صداى ملت مىشد. یک نفر مىگفت و بقیه عمل یم کردند تفاوت قضیه در کجاست؟ آیا ملاک صرفا آراء عمومى ستیا ملاک و معیار دیگرى هم وجود دارد؟ بین دیکتاتورى موسولینى و حکومت مردمى دوگل چه تفاوت ماهوى است؟ گاه مىشود کلام یک نفر چکیده و عصاره اندیشهها و آراء یک ملت است و آنچه او مىگوید از دل و جان مردم برمىآید.
معرفت: بحث جالى را مطرح کردید. ما در اینجا مجال داریم که از بحثهاى کلى به بحثهاى ریزتر و دقیقتر بپردازیم. چون در همین بحثهاى ریز است که گاه نتایج ارزندهاى حاصل مىشود. امروزه نظام ما را به این متهم مىکنند که یک نفر حرف مىزند و بقیه اطاعت مىکنند. و نتیجه مىگیرند که نظام ولایت فقیه و نظام جمهورى اسلامى دموکراتیک نیست. از سوى دیگر ما اعتقاد داریم در نظام ما راى مردم و مشارکت مردمى، جایگاه ویژهاى دارد. شما این موضوع را چگونه توجیه مىکنید؟
استاد عمید زنجانى: من اگر از جامعه و فرهنگ خودمان مثال نزدم، به این لتبود که مىخواستم در فرصت مناسب به آن بپردازم. تفاوت اصلى میان رفتار سیاسى دوگل و موسولینى در این است که در نمونه اول، دوگل و ملت فرانسه یک مبدا مشترک دارند و آن مصلحتیک کشور اشغال شده است. اما در نمونه دوم، ما با فردى مواجهیم که به قدرت، جاهطلبى و توسعهطلبى خود مىاندیشد. حال آنکه ملتبه مسائل دیگرى فکر مىکنند. . . اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم در جریان انقلاب اسلامى ایران، پیوند مردم و رهبرى به گونهاى بود که خواست امام با خواست ملتیکى شده بود. نمونه بارز این یگانگى، تصویب جمهورى اسلامى به عنوان رژیم جایگزین بود. اما در این مورد فرمودند: جمهورى اسلامى، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد! این عبارت هم مىتواند توسط یک رهبر مثبت و مردمى و هم به وسیله یک رهبر منفى و غیرمردمى بیان شود. آنچه به گفتار امام تمایز وتشخص بخشید، این است که امام این عبارت را بر اساس مبنایى عنوان مىکرد که مردم هم آن را قبول داشتند.
معرفت: آیا بر این اساس، نمىتوانیم، بگوییم که نظام جمهورى اسلامى یک نظام دموکراتیک است؟
استاد عمید زنجانى: در جامعه اسلامى اگر از اطاعت مردم سخن به میان مىآید، این اطاعت دموکراتیک است. یعنى از عمق خواست مردم سرچشمه مىگیرد. درست است که رهبرى بر عهده یک فرد است و کلمات از دهان یک نفر بیرون مىآید. اما با رضا و رغبت همگانى همراه است در اینجا یک پیش فرض وجود دارد و آن اعتقاد مشترک رهبر و مردم است. این مثال همیشه براى من جال باست: کشورى را فرض کنید که در آنجا فقط ده هزار مسلمان وجود دارد و بقیه مردم اساسا با اسلام آشنایى ندارند. اگر همان ده هزار نفر از نظر علمى، فنى، نظامى و سیاسى بتوانند همه مناصب کلیدى حاکمیت را به دست آورند و در نهایتبه قدرت برسند و بخواهند مساله ولایت فقیه را در آن جامعه مطرح کنند در این وضعیت چه پیش خواهد آمد؟ مسلما اگر این ده هزار نفر بخواهند عقیده خود را به شصت میلیون نفر تحمیل کنند، همان حالت منفى که عرض کردم پیدا خواهد شد. ولى آنچه در جامعه ما جریان دارد، مبناى اعتقادى مشتررکى است که هم نظر رهبر از آن ناشى مىشود و هم راى و آراء مردم از آن سرچشمه مىگیرد. در این جا ممکن است این مساله مطرح شود که عدهاى راضى و عدهاى ناراضى خواهند بود. در اینجا ناگزیریم بینرضایت و راى تفاوت قائل شویم. راى چیزى است و رضایت چیز دیگرى است. (من مىکوشم با اصطلاحات خودمان حرف بزنم) ما در روایات، مفهومى به نام رضى العامه داریم که در نهجالبلاغه و سایر متون اسلامى هم مکررا با این مفهوم سر و کار داریم که شرط امامت، رضایت عمومى است! این مساله دو معنا مىتواند داتشه باشد: نخست آنکه با منتفىشدن رضایت، امامت هم مشروعیتخود را از دست مىدهد که چنین برداشتى اصلا از متون اسلامى مستفاد نمىشود. معناى دوم این است که جلب رضایت عمومى یکى از تکالیف امام است، یعنى اگر امام نتواند رضایت عمومى را جلب کند، ناموفق است. به نظر من معناى دوم درست است; اما راى مبتنى بر عقیده است. بعضىها بین افکار عمومى و آراى عمومى تفاوت زودگذر مىدانند و آراء را مبتنى بر باورهاى ملى و مذهبى یم دانند. اگر این تفاوت را قبول داشته باشیم، ممکن است آراء عمومى وجودداشته باشد، ولى رضایت عمومى وجود نداشته باشد. در دموکراسى آنچه اهمیت دارد، آراء عمومى است. شما مىبینید که دموکراتیکترین حکومتها، یا به عبارتى کشورهایى که ادعاى دموکراسى دارند، کمتر به رضایت عمومى رسیدهاند، شاهد و دلیلش اعتصابات و عدم شرکت در انتخابات و هزاران مخالفت و اعتراض عمومى دیگر است.
برگردیم به اصل مساله! . اگر این پیش فرض وجود داشته باشد که باورهاى زیربنایى اوامر و فرامین رهبرى با زیربناى اعتقادى و بناى فکرى امت و لتیکسان باشد، خواه، ناخواه همان شاخصى که در دموکراسى مودر نظر هست، تحقق پیدا کرده ولى ظاهرش با شیوههاى منفى یکسان است. یکى از شاخصها و یا مصادیق بارز دموکراسى که امروزه در سطح جهان مطرح مىشود، مساله حقوق بشر است که اگر خوشبینانه به آن نگاه کنیم، مىتوان گفتیکى از شاخصهاى اصولى دموکراسى است. یعنى اگر در جامعهاى حقوق بشر رعایتشود، آن جامعه دموکراتیک است و اگر نشود، دموکراتیک نیست. کسانى که حقوق بشر را به عنوان یکى از شاخصهاى دموکراتیک تلقى مىکنند، مىتوان پذیرفت که این تفکر واقعا تفکر انسانى است و مىتوان از هر نظام سیاسى انتظار داشت که حقوق بشر را رعایت کند.
معرفت: در مورد تعریف حقوق بشر، باز اختلاف نظرها ظهور و بروز مىیابد . . . .
استاد عمید زنجانى: بهتر است فعلا به این حیطه وارد نشویم. اینکه حقوق بشر چیست، بحث جداگانهاى است که مباحث دیگرى چون تعریف حقوق، حقوق ذاتى انسان که مىتواند فراتر از اعلامیه حقوق بشر باشد یا محدودتر از موازین حقوق بشر باشد را به دنبال دارد. حقوق بشر اجمالا به حقوق ذاتى انسان گفته مىشود که نه قابل سلب است و نه قابل اعطا. به عبارت دیگر، دموکراسى مفهومى خوشایند دارد و خوان ناخواه، در پى این بحث مقایسهاى که شما دنبال کردید، این پرسش مطرح مىشود که در جوامع اسلامى حقوق بشر تا چه حد رعایت مىشود و در این زمینه باید در دو وادى بحث کنیم. یکى با توجه به اندیشه سیاسى که اسلام دارد که به اعتقاد ما صددرصد انسانى و در راستاى تحقق حقوق بشر به معناى واقعى است و دیگر اینکه امروز در جوامع اسلامى، تا چه حد این حقوق اجرا مىشود که خواه ناخواه بحث ما به مقایسه با اجراى حقوق بشر در جوامع اسلامى و غرب خواهد انجامید.
معرفت: اگر موافق باشید این بحث را به بخش مربوط به نظام سیاسى اسلام موکول کنیم. مىبینیم که جناب آقاى لاریجانى یادداشتهایى در این زمینه تهیه کردهاند. اجازه بفرمایید برگردیم به بحثى که جناب آقاى عمید در مودر پیشفرضها یا به تعبیر دیگر مبانى فلسفى اندیشه دموکراسى مطرح کردند. آقاى دکتر بفرمایید:
دکتر لاریجانى: ما پس از انقلاب ناگهان با یک مساله جدى تحت عنوان تاسیس حکومت روبهرو شدیم. یعنى انقلاب این امکان را فراهم کرد که ما در این باره بیندیشیم که چه حکومتى معقولتر، بهتر و درستتر است. این مباحثباید با دقت لازم و استفاده از اصطلاحات سازمانیافته خودش صورت بگیرد.
مساله دموکراسى و مباحث مربوط به آن، از جمله زندهترین مباحث جهان امروز است. یعنى هزاران متفکر و فیلسوف و دانشمند، وى آن فکر مىکنند و مىبینیم که این مقوله اصطلاحات مدونى پیدا کرده و از قالب یک مقوله تاریخى بیرون آمده است. به اعتقاد من وقتى ما از دموکراسى به عنوان یک ویژگى حکومتى یاد مىکنیم، به قلمرو فلسفه سیاسى وارد شدهایم وگرنه صفت دموکراتیک بودن را مىتوان به رفتارهاى معمولى هم نسبت داد. مثلا گفته مىشود که فلان پدر در خانواده دموکراتیک رفتار مىکند! بنابراین، باید بین استفاده معمولى و عرفى از صفت دموکراسى و بحث دقیق فنى آن تفاوت قائل شویم. در حال حاضر، بحث ما روى جنبه دقیق اصطلاحى است نه در حل روش عرفى که ایشان درباره موسولینى و دوگل مطرح کردند. و اما کدام مبانى ما را به این سمتسوق مىدهد که قائل شویم دموکراسى خوب است. البته در اینجا باید بین حکومت دموکراتیک و لیبرال فرق بگذاریم. زیرا مساله حقوق بشر، دقیقا به ویژگىهاى لیبرالیسم برمىگردد. لیبرالیسم هم یک مفهوم عرفى و یک مفهوم فنى دارد.
به نظر من، پیشفرضهایى که جناب عمید زنجانى مطرح کردند، بیانگر این اعدا نیست که حکومت دموکراتیک خوب است.
معرفت: بحث درباره خوب بودن دموکراسى مطرح نیست; مساله بر سر دموکراسى به عنوان یک اندیشه سیاسى است.
دکتر لاریجانى: در هر صورت، اندیشه دموکراسى باید یک استناد اثباتى یا سلبى داشته باشد تا بتوانیم آن پیشفرضها را به آن وصل کنیم وگرنه اگر استناد خوبى یا بدى و یا معقولبودن را از آن بگیریم، پیشفرض معنا نخواهد داشت. در اینجا این پرسش مطرح مىشود که مبناى اندیشهاى که بشر را به سوى دموکراسى سوق داده است، کدام است؟
نخستین مقدمه برهان این است که انسانها به یکدیگر اتکاء سیستماتیک دارند. به عبارت دیگر، انسان خود را در جمع پیدا مىکند. در جوامع انسانى، هر کس به کارى مشغول است و بالطبع از کار یکدیگر استفاده مىکنند. بعضىها قائلند که انسان طبیعتا مدنى است و عده دیگر معتقد به تنازع بقائند. در هر صورت، نقطه آغاز اندیشه این است که ما خود را در یک تجمع که در آن افراد به یکدیگر اتکاء سیستماتیک دارند، باز مىیابیم. این وضعیتخود به خود، دو مساله را فرا روى انسان قرار مىدهد، نخست جنبههاى مثبتبا هم بودن که به ما امکان مىدهد به اهداف بزرگ جامعه عمل بپوشانیم و دیگر جنبههاى منفى و مخاطرات با هم بودن و پیامدهاى ناگوارى که از این وضع پدید مىآید، به این معنا که انسانها به حقوق یکدیگر تعرض مىکنند و یکدیگر را مورد تهدید قرار مىدهند. اندیشه دموکراسى با این مساله آغاز شد که چگونه مىتوان یک نظم اجتماعى پدید آورد که ضمن آنکه از جنبههاى مثبتبا هم بودن بهترین استفاده را ببریم، ازتجاوز و تعدى به حقوق یکدیگر در امان بمانیم. در پاسخ به انى پرسش به نتیجه سومى رسیدند و آن اینکه نخستبیاییم تهدیدات را مهار نیم. این تهدیدات کدامند؟ بررسى کردند و دیدند بخشى از این تهدیدات مربوط به مناسبات انسانها با یکدیگر است و بخش دیگر مروبط به تهدیداتى است که از جانب صاحب سلطه علیه افراد زیر سلطه صورت مىگیرد.
بنابراین، به این نتیجه رسیدند که حکومتباید امنیت را تامین و تضمین کند. براى آنکه حق هیچ کس پایمان نشود، قرار بر این شد که یک نفر را به عنوان ژاندارم براى حفظ حقوق خود انتخاب کنند. این ژاندارم را حاکم نامیدند. بنابراین، اولین وظیفه حکومتى که طبق قرارداد روى کار مىآىد، تامین امنیت است.
بنابراین، این پدیده در آغاز به صورت سلطه بر دیگران مطرح نبود، بلکه براى جلوگیرى از خطر تجاوز به حقوق دیگران و پاسدارى از حریم و حدود افراد بود.
در مرحله دوم، گفتیم که با هم بودن، امکان تحقق اهداف مهم را هم فراهم مىآورد. بنابراین، ساختارى هم باید وجود داشته باشد که بتواند تحرکات جمعى را سازمان بدهد و در نتیجه، دولتها در موضوع طراحى و سیاستگذارى یعنى هدایت نیروهاى مختلف اجتماعى به سوى اغراض و هدفهاى معین قرار گیرند. ممکن است دولتى بگوید که من فقط امنیت را برقرار مىکنم و مردم خودشان باید اغراض خاصى را دنبال کنند و از سوى دیگر ممکن است مردم هم متقابلا بگویند که سلطه این فرد یا گروه بر ما باید در حد تامین امنیتباشد. در این صورت، حکومت، وجه لیبرال پیدا مىکند. در حکومتهاى لیبرال، دولت وظیفهاى جز برقرارى امنیت نادرد و به کمال و ارزش ذاتى انسان کارى ندارد.
معرفت: تا افراد بتوانند در هر جهتى که خودشان مىخواهند، فعالیت کنند . . . .
دکتر لاریجانى: البته در هماندایره. دولتسعى مىکند که کسى از چارچوب خودش خارج نشود و به دیگرى تعدى نکند. این تفکرى است که مبناى دموکراسى است و این سلسله اندیشه، ما را به اینجا مىرساند که ظهور حکومت، در واقع، نوعى پاسخ به نیاز بشر براى استفاده از ثمرات باهم بودن و رویارویى با آثار سوء آن، یعنى تجاوز و تعدى به حقوق دیگران است. بنابراین، حکومت از نظر مشروعیت، باید مبتنى بر قرارداد اجتماعى باشد و قرارداد اجتماعى مىتواند بر راى و یا مکانیسم دیگرى که از آن بتوان مفهوم راى را مشخصا اثبات کرد، استوار باشد. موضوع دیگرى که دموکراسى را بر اساس ویژگىهاى رفتارى حکومت تعریف مىکرد محصول همین نگرش است. آنها مىگویند چون حکومتباید این دو غرض عمومى ما را برآورده کند، بنابراین، خواه در به دست آوردن اختیارات و خواه در نحوه عملش باید مبتنى بر نمایندگى باشد. نمایندگى مىتواند بر اساس سیستم دیگرى مثلا به شیوه یونان قدیم صورت گیرد.
بین آراء عمومى و افکار عمومى تفاوت عمدهاى وجود دارد. راى یک حق است. حال آنکه افکار عمومى یک پدیده است. در اینجا فرد مىگوید من حق دارم و مىخواهم در تصمیمگیرى مشارکت کنم. از این دیدگاه، دموکراسى بر اساس مفهوم مشروعیتیعنى طبق تعریف عذاتى و دموکراسى بر اساس کارکرد، هر دو از یک مسیر به این نقطه رسیدهاند.
و اما در پاسخ سؤال شما درباره دموکراسى در اسلام باید بگویم که اگر کسى دموکراسى را بر اساس ویژگى ذاتى قبول داشته باشد، یعنى مشروعیت آن را بر اساس قرارداد اجتماعى باور داشته باشد، به نظر من، حکومت اسلامى دموکراتیک نیست. چون مشروعیت نظام ما بر مبنایى عقلایى غیر از قرارداد اجتماعى استوار است. اما اگر بپرسید آیا نظام ما از نظر کارکردى (فانکشنال) دموکراتیک استیا نه، پاسخ من این است که بله صددرصد دموکراتیک است. زیرا اساس قدرت سیاسى جمهورى اسلامى یا در رهبرى است، یا در مجلس و یا در ریاست جمهورى. و در هر سه نهاد، نمایندگى وجود دارد و حتى در قلمرو انتخاب رهبر نیز شوراى خبرگان، نماینده آراء مردم است. باید اضافه کنم که امروزه بیشتر متفکران به تعریف فانکشنال (کارکردى) حکومت گرایش دارند; زیرا مفاهیم ذاتى، علىالاصول به مسائل متافیزیکى وصل یم شود و در نتیجه، متفکران، تعلق خاطرى به آن ندارند.
معرفت: به عبارت دیگر مشروعیت نظام جمهورى اسلامى به شیوه دموکراتیک تامین نمىشود، ولى مقبولیتش چرا . . .
دکتر لاریجانى: شما کلمه دموکراتیک را به عنوان یک اصطلاح رایجبه کار بردید، نه یک اصطلاح فنى و تخصصى. مشروعیتحکومت اسلایم، به نظر من، بر اساس قرارداد اجتماعى نیست، بلکه مبناى شرعى و کاملا معقول دارد. اما مقبولیتبه نظر من، بحث دیگرى است و بخشى از مفهوم کارآمدى است. چون حکومت از نظر ویژگىها دو رکن عمده دارد. یکى مشروعیت که به جوهر ذاتى حکومت مربوط مىشود و دیگرى کارآمد بودن حکومت که معرف نحوه رفتار و کارکرد حکومت است.
معرفت: همانطور که اشاره کردید، یکى از شاخصهاى عمده نظامهاى دموکراتیک این است که مردم بتوانند حاکم را از اریکه قدرت پایین بکشند. این شاخصها را در نظام جمهورى اسلامى ایران چگونه مىبینید؟
دکتر لاریجانى: این شاخص دقیقا در نظام ما وجود دارد. براى نمونه مردم مىتوانند به نماینده قبلى خود راى ندهند و حتى در مورد رهبرى نیز شوراى خبرگان در عزل و یا انتخاب رهبرى نقش عظیمى دارند.
معرفت: در نظام اسلامى، آیا شوراى خبرگان قدرت برتر محسوب مىشود یا رهبرى؟ اگر شوراى خبرگان از قدرت برتر برخوردار باشد، مىتوان پذیرفت که شیوه عمل دموکراتیک است. ولى اگر رهبرى به عنوان یک فرد، مقامى اقوى باشد، آیا مىتوان نظام رهبرى را همچنان دموکراتیک دانست؟
دکتر لاریجانى: اگر مبناى مشروعیت ذاتى حکومت را ملاک دموکراسى بدانیم، جمهورى اسلامى ایران دموکراتیک نیست; اما اگر مبناى فانکشنال حکومت را ملاک قرار دهیم، نظام ما دموکراتیک است; به دلیل آنکه حتى اگر شوراى خبرگان، رهبرى را فاقد صلاحیتبدانند، مشروعیت رهبر از بین نمىرود. زیرا ممکن است فرضا اعضاى مجلس خبرگان فاسد شده باشند. اینکه رهبر قدرت نداشته باشد، به مفهوم عدم مشروعیت او نیست. ما معتقدیم که در جمهورى اسلامى، مشروعیتحاکم مبناى معقول خود را دارد، اما به منزله قرارداد اجتماعى نیست. اگر شوراى خبرگان، رهبرى را تایید نکنند، مشروعیت او را از بین نمىبرد. البته ممکن است در مواردى، رهبر از مسیر تقوا خروج کند و یا بیمار شود و یا عقلش را از دستبدهد طبیعى است که شروعیتخود را از دست مىدهد ولى در موارد دیگر، الزاما مشروعیتخود را از دست نمىدهد.
ادامه دارد.
همانطور که در جلسات گذشته هم اشاره شد، هدف ما از این گفت و شنودها این است که با طرح مشکلات و معضلات فکرى و نظرى که در سطح جامعه مطرح است و بحث و بررسى پیرامون آنها، زیمنه بریا شناخت جامعه و به ویژه آگاهى دانشجویان و دانشپژوهان فراهم شود. بنابراین لازم است که سیر منطقى بحث را حفظ کنیم و از تعریف دموکراسى آغاز کنیم و سپس به جنبههاى دیگر بحثبپردازیم.
بنابراین، در آغاز از استادان گرامى تقاضا مىکنیم در مورد مفهوم و تعریف دموکراسى و احیانا مباحثى که در این زمینه باید مطرح بشود، افاضه بفرمایند.
استاد عمید زنجانى: بسمالله الرحمن الرحیم. من هم به نوبه خود از گردانندگان مجله علمى و پژوهشى معرفتبه خاطر مطرح کردن چنین بحثى تشکر مىکنم و امیدوارم اینگونه مباحثبتواند در حل و رفع ابهامات موجود در زمینه مسائل سیاسى کشور و بالاخص پاسخگویى به شبهههایى که امروز در مورد ماهیت انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى ایران در داخل و خارج از کشور مطرح است، مفید باشد. البته از بعد تبلیغى چندان امیدى نیست که این سلسله بحثها ثمراتى را در پى داشته باشد، زیرا شما هر قدر هم مباحث علمى را تبیین بکنید، کسانى که مصداق «فى قلوبهم مرض» هستند، از در دیگر وارد مىشوند و بهانه دیگرى را پیش مىکشند.
بنابراین، به اعتقاد من، هدف این بحثها نباید پاسخگویى و اقناع مخالفان باشد. چون آنها هرگز نه راحت مىنشینند و نه قانع مىشوند. هر گامى که ما جلوتر برویم، آنها اشکالات جدیدترى را مطرح مىکنند; در نتیجه، هدف ما باید روشنکردن ماهیت مسائل اسلامى باشد که راهى شایسته و منطبق با موازین اسلامى است.
در آغاز سخن باید این نکته را عرض کنم که همیشه شرایط اینگونه نیست که اگر فرضا اشکالات خاصى را مطرح کنیم و پاسخ دهیم، دیگر مسالهاى در میان نباشد. زمان و شرایط پیوسته تغییر مىکند و اشکالات تازهاى مطرح مىشود و همیشه به روال فعلى نیست. البته ما در شرایط فعلى اشکالات خاصى را مىشنویم که پاسخهاى جدیدى را مىطلبد. قطعا به یاد دارید که سالها ذهن اندیشمندان و متفکران ما مصروف پاسخگویى به مسائل و شبهات مارکسیسم مىشد. مارکسیسم به عنوان دشمن درجه یک عقیدتى جوامع اسلامى مطرح بود، در صورتى که الان مىبینیم چنین نیست. در هر حال، همواره باید تا حدى فراتر از شرایط زمان گام برداشت و از دیدگاهى گستردهتر ماهیت مسائل سیاسى اسلام را تبیین کرد . . . و اما اینکه دموکراسى در غرب چه سیرى داشته و آغاز و انجامش چه بوده است، دست کم براى من ضرورت چندانى ندارد. بنابراین، من بیشتر به محور دوم بحثشما یعنى مساله دموکراسى اسلامى مىپردازم و اینکه آیا مىتوان به نوعى دموکراسى اسلامى را پذیرفته یا نه؟
معرفت: اگر ما تعریف مشخصى از دموکراسى رایج در غرب در دست نداشته باشیم، پرداختن به مساله دموکراسى اسلامى نیز محملى پیدا نمىکند. به طور کلى دیدگاه شما راجع به دموکراسى در جهان چیست و چه تعریفى از این مفهوم دارید؟
استاد عمید زنجانى: ببینید! من مىخواهم بحث را از حالت مقایسهاى خارج کنم. شما هر تعریفى براى دموکراسى بیان بکنید، مشکلى را حل نمىکند. دیدگاهها مختلف است: شما چیزى را اثبات یا نفى مىکنید و مساله همچنان مىتواند قابل بحثباشد. ما باید خود اندیشه سیاسى اسلام را مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم; صرف نظر از اینکه آنچه هماکنون به نام دموکراسى در دنیا مطرح است، همان استیا چیز دیگرى است پیشنهاد من این است که بحث را از حالت مقایسهاى بیرون بیاوریم و به جنبههاى ماهوى بپردازیم. در حال حاضر شما اگر به مفهوم دموکراسى در کتابها نگاه کنید، مىبینید که تعریف ثابتى وجود ندارد و پیشفرضهایش مسلم نیست.
معرفت: آقاى دکتر لاریجانى! نظر شما در این باره چیست؟
دکتر لاریجانى: بسمالله الرحمن الرحیم. ضمت تشکر از برادران که این بحث را ممکن ساختند، اجازه بدهید اشارهاى داشته باشیم به یکى از نکاتى که جناب آقاى عمید زنجانى فرمودند که اساسا چرا باید به بحث درباره ماهیت نظامهاى دموکراتیک لیبرال (من هر دو را به کار مىبرم) بپردازیم; به نظر من این مساله از چند جنبه مهم است. ما مىخواهیم یک حکومت موفق و کارآمد داشته باشیم که هم به نیازها و اهداف مکتبى ما پاسخ دهد و هم بر اساس استنتاجاتى که از آن مىکنیم، بتوانیم براى آبادى و پیشرفت و قدرت و توسعه کشورمان تلاش کنیم. ما در دنیا مدعیان مختلفى داریم که معتقدند بهترین روش حکومتى که مىتواند باعث رشد و شکوفایى استعدادها شود، روشى است مبتنى بر دموکخراسى و لیبرالیسیم. همانطور که جناب عمید زنجانى اشاره فرمودند در دورهاى نیز جمع دیگرى معتقد بودند که بهترین روش حکومت، روش مارکسیستى است. این روش حکومتى از یک نقطه جغرافیایى نشات گرفته بود، به سرعت در سطح جهان گسترش یافت. در حال حاضر، در مقابل خودمان یک روش و الگوى حکومتى داریم و با توجه به اینکه مىخواهمى کشورمان را بر اساس تعالیم اسلامى بسازیم، واقعا به طور اثباتى علاقهمندیم بدانیم که اگر این روش، بهترین راه رسیدن به این ادهاف است، طبعا ما هم آن را دنبال کنیم. تجربه کشورسازى، تجربهاى استبه بلنداى تاریخ بشر و نظامى که ما داریم به طور آشکار از وحى الهام گرفته است; براى نمونه ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه و اختیاراتى که از آن ناشى مىشود، همگى از اسلام سرچشمه گرفته است. در عین حال، تجربیات سایر ملل هم در اختیار ماست و ما مىخواهیم ببینیم آیا این مسخهاى که امروز اندیشمندان بسیارى در دنیا به آن معتقد هستند و میلیونها انسان و دهها حکومت در دنیا از آن پیروى مىکنند تا چه حد کارساز است. این افراد بعد از سقوط مارکسیسم مىگویند دیدید گفتیم مارکسیسم به درد نمىخورد، پس این «ماست» ما است که شیرین است! در چنین شرایطى ما واقعا مىخواهیم ببینیم که آیا واقعا راست مىگویند. به این ترتیب ما از آغاز سر ستیزه نداریم در عین حال، احتیاط خود را از دست نمىدهیم; تا مبادا مانند بسیارى از روشنفکرانى که گول خوردند و فکر کردند واقعا مارکسیسم براى ساختن کشور ایدهآل است، ما هم گول بخوریم; همانطور که شواهد نشان مىدهد، بعضى جوانهاى ما با برخورد با بعضى از مسائل به این نتیجه رسیدهاند که ظاهرا دموکراسى لیبرال بهترین نظام است.
بنابراین، من معتقدم که لازم است از این مفهوم که امروز دیگر مربوط به مکان خاصى نیست و اندیشهاى است که در مقابل ما مطرح است، حتما تحلیل دقیقى داشته باشیم و اصلا ببینیم این مبانى چیست و آیا با خواستههایى که ما از مکتبمان داریم و مسؤولیتهایى که شرع اسلام بر عهده ما گذاشته است، همخوانى و هماهنگى دارد یا نه؟
پرسشى که شما مطرح فرمودید، جنبه کلیدى دارد. بنابراین، براى تبیین ماهیتحکومت دموکراتیک باید به آثار متفکران سیاسى از زمان لاک در دوره جدید اروپایى و تا عصر حاضر مراجعه کرد. البته ریشه و منشا آن به دوران یونان باستان باز مىگردد و بنابریان، بحثبسیار قدیمى و بسیار جاافتاده است و در فلسفه به معناى قدیمى کلمه و در فلسفه سیاسى به معناى جدید کلمه، فراوان به این موضوع بر مىخوریم. یعنى این بحث از زمان فیثاغورث تا امروز مطرح بوده است. سیاست همواره به عنوان یکى از سه شهر آباد فلسفه پس از حکمت و بحث معرفت مطرح بوده و در زمان افلاطون به صورت پایتخت فلسفه مورد توجه قرار گرفت.
دور نرویم! به طور کلى دو نوع نگرش در مورد دموکراسى وجود دارد. نخست آنکه ماهیت و ذات حکومت، دموکراتیک است و دیگر آنکه حکومتبر اساس نوع رفتارش دموکراتیک مىشود. در شیوه نخست، حکومت ذاتا دموکراتیک است و در شیوه دوم، عملکرد آن منطبق با موازین دموکراتیک است. هابز در کتاب «لوایطان» که یکى از کتب اساسى دموکراسى لیبرال استمعتقد است که قرارداد اجتماعى مىتواند به حاکم اختیارات مطلق بدهد; یعنى حاکم مىتواند بر اساس قرارداد همه امور را تحت اختیار داشته باشد اگر هم دلش خواست مىتواند قرارداد را لغو کند. بنابراین، بر اساس تعریف اول، حکومتى دموکراتیک است که اساسش بر مشروعیتباشد. مشروعیت هم یعنى «توجیه عقلانى انفاذ حکم» که مىتواند معقول یا نامعقول باشد. اگر از رهبر یک کودتا بپرسیم که مرشوعیت تو از کجاست، به قردت قهرآمیز خود اشاره مىکند و مىگوید اگر حرف مرا گوش نکنى گردنت را مىزنم! خوب این هم براى خودش دلیلى است اگرچه معقول نباشد. در نگرش دوم این موضوع مطرح مىشود که در یک نظام حکومتى ملاک، رفتار است. بنابراین، حکومتى دموکراتیک خوانده مىشود که رفتارش دموکراتیک باشد و اساس کار و ملاک نمایندگى در این است که مردم بتوانند از طریق قانونى، حاکم را از اریکه قدرت پایین بکشند. البته این مساله از فروعات نمایندگى است و من فکر مىکنم که مفهوم نمایندگى (ریبریزنتیشن) مفهوم وسیعترى است. بنابراین. اساس نگرش دوم، حکومت دموکراتیک است که در رفتارش بر اساس نمایندگى عمل مىکند. رفتار هم قسمت عمدهاش در ارکان قدرت است. یعنى افکار از طریق نمیاندگى به ارکان قدرت راه یابند. پیشنهاد من این است که اگر بناستبه این مساله بپردازیم که آیا حکومت اسلایم با دموکراسى مىخواند یا نه، باید حکومت اسلامى را با این دو مبنا مقایسه کنیم و ببینیم که با کدام یک از این دو ساختار مىخواند و آیا اساسا این همخوانى وجود دارد یا نه.
معرفت: شما براى دموکراسى دو تعریف عنوان کردید: تعریف ذاتى و تعریف فانکشنال. حال این سؤال مطرح است که آیا دموکراسى در مقام قانونگذارى معلوم مىشود یا در مقام اجرا. ظاهرا دیدگاه شما این است که در هر دو زمینه . . . .
دکتر لاریجانى: بله در هر دو زمینه و بلکه در همه جهات رفتارى حکومت مىتواند نمود پیدا کند.
معرفت: لطفا در این مورد توضیح بیشترى بدهید.
دکتر لاریجانى: کسانى که معتقدند ملاک دموکراسى، ویژگىهاى رفتارى حکومت اعم از تقنین و اجرا است در جستوجوى آثار نمایندگى و نمودهاى آن هستند. زیرا تقنین و اجرا به نمایندگى منتهى مىشوند اما کسانى که معتقدند دموکراسى به جوهر ذاتى حکومتیعنى به مشروعیتبستگى دارد، صرفا به قرارداد اجتماعى توجه دارند و معتقدند که مشروعیتحکومتبه قرارداد بستگى دارد. اما اینکه قرارداد اجتماعى ماهیتا چیست و چگونه انفاذ مىشود، موضوع بحث دیگرى است و به مجال دیگرى نیاز دارد.
فرض کنیم که ما این قرارداد اجتماعى را با فرد یا گروهى منعقد کردیم. از آن پس، گروه موظف است طبق قرارداد عمل کند. در این قرارداد ممکن است نمایندگى وجود داشته باشد یا نه. مثلا در قرن هفده و هجده طرفداران دموکراسى ذاتى معتقد نبودند که قرارداد باید همه این جهات یعنى نمایندگى را داشته باشد. ژان ژاک روسو در این زمینه، اندیشههاى بازترى داشت و پس از او هیوم و دیگران این ایده را طرح کردند که حکومتهاى دموکراتیک باید در درون خود عناصرى داشته باشند که نمایندگى را نیز انفاذ کنند. بنابراین اگر حکومتبر اساس قرارداد اجتماعى استوار باشد دموکراتیک است و از مشروعیت ذاتى برخوردار است. حتى اگر فردى که با قرارداد اجتماعى به حکومت مىرسد آدم مستبدى باشد، باز حکومت از مشروعیت ذاتى برخوردار است; زیرا مردم مىتوانند طبق قانون آن قرارداد را فسخ کنند.
معرفت: جناب آقاى عمید زنجانى در این زمینه، اگر نظر خاصى دارید و یا نکتهاى به نظرتان مىرسد، بیان بفرمایید.
استاد عمید زنجانى: صرف نظر از پیشنهادى که مطرح کردم، اگر بخواهیم به صورت مقایسهاى عمل بکنیم، در تعریف دموکراسى، متاسفانه تضادها و تفاوتهاى نظرى بسیارى وجود دارد که توجیه آن را به خود گویندگان و معتقدان این نظریات وامىگذاریم . . . و اما در مورد دو تعریفى که جناب آقاى لاریجانى نقل کردند، باید بگویم این تعاریف دقیقا مشخص نمىکند، که تفاوت قرارداد و نمایندگى چیست. چون نمایندگى هم خودش یک قرارداد اجتماعى است. آیا ایشان مفهومى فراتر از قرارداد حقوقى مىتواند ماهیتا اقتصادى، سیاسى و حتى فرهنگى باشد. قرارداد، قالب وسیعى است که مىتواند محتواى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و غیره داشتهباشد. نمایندگى هم خودش نوعى قرارداد است. خواه نمایندگى را به مفهوم وکالت در نظر بگیریم و یا آن ا به عنوان بیعت در مفهوم اسلامى تلقى کنیم، نمیاندگى یک قرارداد لازم الاجراى اجتماعى است که بین دولت و ملت و احیانا بین گروهها و دولتها منعقد مىشود.
در هر حال، به نظر مىرسد که وارد شدن به این بحث، کار دشوارى است و ما در این عرصه با آدمهاى زنده روبهرو نیستیم و صرفا با آثار آنها رو بهروییم و آثار آنها نیز طبعا گویاى همه مسائل نیست.
صرفنظر از این مسائل، تعریف دموکراسى سهل و ممتنع است; یعنى آنکه مفهوم کلى آن براى اکثر مردم شناخته شده است. اما هنگامى که در مقام تعریف منطقى آن برمىآییم، طبعا جامع و مانع نخواهد بود و در نتیجه، گاه به عنوان قرارداد و گاه به مفهوم نمایندگى و گاه اساسا به عنوان یک مقوله رفتارى مربوط به شیوه عملکرد مسؤولان و دولتمردان تلقى مىشود. یعنى در قالب قوانین گنجانده نمىشود. به عبارت دیگر، یک میثاق ملى مانند قوانین اساسى را مسؤولان مىتوانند به صورت دموکراتیک تنظم و اجرا کنند که نتیجه و آثار مطلوبى که از آن انتظار دارند، دربرداشته باشد. و در عین حال، همان میثاق را به نحو دیگرى - بىآنکه از ضوابط تخطى کند - به اجرا درآورند به گونهاى که فاقد آثار مطلوب باشد.
معرفت: یعنى به اعتقاد شما دموکراسى در مقام تقنین وجود ندارد؟
استاد عمید زنجانى: دموکراسى در مقام تقنین نمىتواند اثر خود را آنگونه که در اجرا و عمل مىتواند، بارز کند. یک قانون واحد را مىتوان به دو شیوه اعمال کرد که یکى به اصطلاح دموکراتیک و دیگرى غیر دموکراتیک باشد. بنابراین، به اعتقاد من آنچه در دموکراسى عمده است، پیشفرضها و آثار آن است; یعنى به جاى آنکه به تعاریف بپردازیم، باید به پیشفرضها و آثار دموکراسى بپردازیم. معمولا دموکراسى، چند مبنا و پیشفرض دارد که گاه به آن تصریح مىشود و گاه به صورت نهفته باقى مىماند. یکى از پیشفرضهاى دموکراسى، سکولاریزم است که دنیاى غرب بعد از رنسانس، آن را به عنوان یک مبنا پذیرفته است. البته ممکن است در تعریف دموکراسى، اصلا اسمى از آن برده نشود اما هر کس درباره دموکراسى سخن مىگوید، آن را مسلم مىشمارد. اومانیسم از جمله پیشفرضهاى دموکراسى است و همانطور همین نکتهاى که آقاى لاریجانى هم اشاره کردند، کافى نیست که یک شخص یا گروه بر اساس قرارداد یا نمایندگى (یا به تعبیر سادهتر آراى عمومى) قدرت سیاسى را به ستبگیرد; بلکه مهم آن است که مردم بتوانند آن شخص یا گروه را که به حاکمیت رسیده است، از قدرت عزل کنند. نصب به تنهایى کافى نیست، از قدرت عزل کنند. نصب به تنهایى کافى نیست، عزل هم باید در کنارش باشد. این امر نشانگر آن است که آنان مىتوانند در سرنوشتسیاسى و اجتماعى خود حاکمیت داشته باشند. در بسیارى از موارد، الحاد به عنوان یکى از پیشفرضهاى دموکراسى تصور مىشود; زیرا اومانیسم هم در نهایتبه الحاد منتهى مىشود. یکى از پیشفرضهاى دموکراسى، سیاسى بودن افراد در جامعه استیعنى همه افراد جامعه باید فعالیتسیاسى داشته باشند. همه این پیشفرضها برا یما قابل بحث است. اولا بسیارى از انسانها به دلایل مختلف مایل نیستند در امور سیاسى مداخله کنند براى مثال، فرد محققى را در نظر بگیرید که به جز فعالیتهاى علمى خود به هیچ فعالیت دیگرى علاقه و توجه نشان نمىدهد. در طول تاریخ افراد بسیارى وجود داشتهاند که زندگى خود را وقف امور علمى و فرهنگى کردهاند و به هیچ وجه در مسائل اجتماعى و سیاسى دخالت نداشتهاند. بنابراین، پیشفرض دموکراسى خود به خود در اینجا منتفى مىشود. به علاوه ما هم از نظر عقلى و هم از نظر اعتقادى، سکولاریسم و اومانیسم را محکوم مىدانیم. کسانى که به دموکراسى اعتقاد دارند، براى تشخیص دموکراتیک بودن یک جامعه، شاخصهایى دارند که یکى از آنها مساله آراء عمومى است. اما به اعتقاد من، این شاخص امر مشتبهى است وممکن استبه اشکال مختلفى که تشخیص آن از یکدیگر دشوار است در جامعه بروز پیدا کند. اجازه بدهید مثالى بزنم. موسولینى تصمیم مىگرفت، دستور مىداد و یا با زور حرف خود را به کرسى مىنشاند. یک نفر مىگفت و دیگران اطاعت مىکردند. به این ترتیب، بر اساس شاخصى که ما از دموکراسى به دست دادیم، این جامعه غیر دموکراتیک است; زیرا به جاى آنکه جمع تصمیم بگیرد، یک نفر تصمیم مىگرفت. مشابه این وضع را البته از جنبه مثبتیم توان در دوران اشغال فرانسه توسط نازىها در شخص دوگل جستوجو کرد. دوگل حرف مىزد و ملت فرانسه عمل مىکرد. یک نفر مىگفت و بقیه عمل مىکردند. مىبینید که ظاهر قضیه چقدر به هم شبیه است. مثال روشنترى از جامعه خودمان بزنم. در آستانه پیروزى انقلاب، امامرحمه الله مطلبى را مطرح مىکرد و همه ملتیکصدا آن را بیان مىکردند. اندیشه امام تبدیل به صداى ملت مىشد. یک نفر مىگفت و بقیه عمل یم کردند تفاوت قضیه در کجاست؟ آیا ملاک صرفا آراء عمومى ستیا ملاک و معیار دیگرى هم وجود دارد؟ بین دیکتاتورى موسولینى و حکومت مردمى دوگل چه تفاوت ماهوى است؟ گاه مىشود کلام یک نفر چکیده و عصاره اندیشهها و آراء یک ملت است و آنچه او مىگوید از دل و جان مردم برمىآید.
معرفت: بحث جالى را مطرح کردید. ما در اینجا مجال داریم که از بحثهاى کلى به بحثهاى ریزتر و دقیقتر بپردازیم. چون در همین بحثهاى ریز است که گاه نتایج ارزندهاى حاصل مىشود. امروزه نظام ما را به این متهم مىکنند که یک نفر حرف مىزند و بقیه اطاعت مىکنند. و نتیجه مىگیرند که نظام ولایت فقیه و نظام جمهورى اسلامى دموکراتیک نیست. از سوى دیگر ما اعتقاد داریم در نظام ما راى مردم و مشارکت مردمى، جایگاه ویژهاى دارد. شما این موضوع را چگونه توجیه مىکنید؟
استاد عمید زنجانى: من اگر از جامعه و فرهنگ خودمان مثال نزدم، به این لتبود که مىخواستم در فرصت مناسب به آن بپردازم. تفاوت اصلى میان رفتار سیاسى دوگل و موسولینى در این است که در نمونه اول، دوگل و ملت فرانسه یک مبدا مشترک دارند و آن مصلحتیک کشور اشغال شده است. اما در نمونه دوم، ما با فردى مواجهیم که به قدرت، جاهطلبى و توسعهطلبى خود مىاندیشد. حال آنکه ملتبه مسائل دیگرى فکر مىکنند. . . اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم در جریان انقلاب اسلامى ایران، پیوند مردم و رهبرى به گونهاى بود که خواست امام با خواست ملتیکى شده بود. نمونه بارز این یگانگى، تصویب جمهورى اسلامى به عنوان رژیم جایگزین بود. اما در این مورد فرمودند: جمهورى اسلامى، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد! این عبارت هم مىتواند توسط یک رهبر مثبت و مردمى و هم به وسیله یک رهبر منفى و غیرمردمى بیان شود. آنچه به گفتار امام تمایز وتشخص بخشید، این است که امام این عبارت را بر اساس مبنایى عنوان مىکرد که مردم هم آن را قبول داشتند.
معرفت: آیا بر این اساس، نمىتوانیم، بگوییم که نظام جمهورى اسلامى یک نظام دموکراتیک است؟
استاد عمید زنجانى: در جامعه اسلامى اگر از اطاعت مردم سخن به میان مىآید، این اطاعت دموکراتیک است. یعنى از عمق خواست مردم سرچشمه مىگیرد. درست است که رهبرى بر عهده یک فرد است و کلمات از دهان یک نفر بیرون مىآید. اما با رضا و رغبت همگانى همراه است در اینجا یک پیش فرض وجود دارد و آن اعتقاد مشترک رهبر و مردم است. این مثال همیشه براى من جال باست: کشورى را فرض کنید که در آنجا فقط ده هزار مسلمان وجود دارد و بقیه مردم اساسا با اسلام آشنایى ندارند. اگر همان ده هزار نفر از نظر علمى، فنى، نظامى و سیاسى بتوانند همه مناصب کلیدى حاکمیت را به دست آورند و در نهایتبه قدرت برسند و بخواهند مساله ولایت فقیه را در آن جامعه مطرح کنند در این وضعیت چه پیش خواهد آمد؟ مسلما اگر این ده هزار نفر بخواهند عقیده خود را به شصت میلیون نفر تحمیل کنند، همان حالت منفى که عرض کردم پیدا خواهد شد. ولى آنچه در جامعه ما جریان دارد، مبناى اعتقادى مشتررکى است که هم نظر رهبر از آن ناشى مىشود و هم راى و آراء مردم از آن سرچشمه مىگیرد. در این جا ممکن است این مساله مطرح شود که عدهاى راضى و عدهاى ناراضى خواهند بود. در اینجا ناگزیریم بینرضایت و راى تفاوت قائل شویم. راى چیزى است و رضایت چیز دیگرى است. (من مىکوشم با اصطلاحات خودمان حرف بزنم) ما در روایات، مفهومى به نام رضى العامه داریم که در نهجالبلاغه و سایر متون اسلامى هم مکررا با این مفهوم سر و کار داریم که شرط امامت، رضایت عمومى است! این مساله دو معنا مىتواند داتشه باشد: نخست آنکه با منتفىشدن رضایت، امامت هم مشروعیتخود را از دست مىدهد که چنین برداشتى اصلا از متون اسلامى مستفاد نمىشود. معناى دوم این است که جلب رضایت عمومى یکى از تکالیف امام است، یعنى اگر امام نتواند رضایت عمومى را جلب کند، ناموفق است. به نظر من معناى دوم درست است; اما راى مبتنى بر عقیده است. بعضىها بین افکار عمومى و آراى عمومى تفاوت زودگذر مىدانند و آراء را مبتنى بر باورهاى ملى و مذهبى یم دانند. اگر این تفاوت را قبول داشته باشیم، ممکن است آراء عمومى وجودداشته باشد، ولى رضایت عمومى وجود نداشته باشد. در دموکراسى آنچه اهمیت دارد، آراء عمومى است. شما مىبینید که دموکراتیکترین حکومتها، یا به عبارتى کشورهایى که ادعاى دموکراسى دارند، کمتر به رضایت عمومى رسیدهاند، شاهد و دلیلش اعتصابات و عدم شرکت در انتخابات و هزاران مخالفت و اعتراض عمومى دیگر است.
برگردیم به اصل مساله! . اگر این پیش فرض وجود داشته باشد که باورهاى زیربنایى اوامر و فرامین رهبرى با زیربناى اعتقادى و بناى فکرى امت و لتیکسان باشد، خواه، ناخواه همان شاخصى که در دموکراسى مودر نظر هست، تحقق پیدا کرده ولى ظاهرش با شیوههاى منفى یکسان است. یکى از شاخصها و یا مصادیق بارز دموکراسى که امروزه در سطح جهان مطرح مىشود، مساله حقوق بشر است که اگر خوشبینانه به آن نگاه کنیم، مىتوان گفتیکى از شاخصهاى اصولى دموکراسى است. یعنى اگر در جامعهاى حقوق بشر رعایتشود، آن جامعه دموکراتیک است و اگر نشود، دموکراتیک نیست. کسانى که حقوق بشر را به عنوان یکى از شاخصهاى دموکراتیک تلقى مىکنند، مىتوان پذیرفت که این تفکر واقعا تفکر انسانى است و مىتوان از هر نظام سیاسى انتظار داشت که حقوق بشر را رعایت کند.
معرفت: در مورد تعریف حقوق بشر، باز اختلاف نظرها ظهور و بروز مىیابد . . . .
استاد عمید زنجانى: بهتر است فعلا به این حیطه وارد نشویم. اینکه حقوق بشر چیست، بحث جداگانهاى است که مباحث دیگرى چون تعریف حقوق، حقوق ذاتى انسان که مىتواند فراتر از اعلامیه حقوق بشر باشد یا محدودتر از موازین حقوق بشر باشد را به دنبال دارد. حقوق بشر اجمالا به حقوق ذاتى انسان گفته مىشود که نه قابل سلب است و نه قابل اعطا. به عبارت دیگر، دموکراسى مفهومى خوشایند دارد و خوان ناخواه، در پى این بحث مقایسهاى که شما دنبال کردید، این پرسش مطرح مىشود که در جوامع اسلامى حقوق بشر تا چه حد رعایت مىشود و در این زمینه باید در دو وادى بحث کنیم. یکى با توجه به اندیشه سیاسى که اسلام دارد که به اعتقاد ما صددرصد انسانى و در راستاى تحقق حقوق بشر به معناى واقعى است و دیگر اینکه امروز در جوامع اسلامى، تا چه حد این حقوق اجرا مىشود که خواه ناخواه بحث ما به مقایسه با اجراى حقوق بشر در جوامع اسلامى و غرب خواهد انجامید.
معرفت: اگر موافق باشید این بحث را به بخش مربوط به نظام سیاسى اسلام موکول کنیم. مىبینیم که جناب آقاى لاریجانى یادداشتهایى در این زمینه تهیه کردهاند. اجازه بفرمایید برگردیم به بحثى که جناب آقاى عمید در مودر پیشفرضها یا به تعبیر دیگر مبانى فلسفى اندیشه دموکراسى مطرح کردند. آقاى دکتر بفرمایید:
دکتر لاریجانى: ما پس از انقلاب ناگهان با یک مساله جدى تحت عنوان تاسیس حکومت روبهرو شدیم. یعنى انقلاب این امکان را فراهم کرد که ما در این باره بیندیشیم که چه حکومتى معقولتر، بهتر و درستتر است. این مباحثباید با دقت لازم و استفاده از اصطلاحات سازمانیافته خودش صورت بگیرد.
مساله دموکراسى و مباحث مربوط به آن، از جمله زندهترین مباحث جهان امروز است. یعنى هزاران متفکر و فیلسوف و دانشمند، وى آن فکر مىکنند و مىبینیم که این مقوله اصطلاحات مدونى پیدا کرده و از قالب یک مقوله تاریخى بیرون آمده است. به اعتقاد من وقتى ما از دموکراسى به عنوان یک ویژگى حکومتى یاد مىکنیم، به قلمرو فلسفه سیاسى وارد شدهایم وگرنه صفت دموکراتیک بودن را مىتوان به رفتارهاى معمولى هم نسبت داد. مثلا گفته مىشود که فلان پدر در خانواده دموکراتیک رفتار مىکند! بنابراین، باید بین استفاده معمولى و عرفى از صفت دموکراسى و بحث دقیق فنى آن تفاوت قائل شویم. در حال حاضر، بحث ما روى جنبه دقیق اصطلاحى است نه در حل روش عرفى که ایشان درباره موسولینى و دوگل مطرح کردند. و اما کدام مبانى ما را به این سمتسوق مىدهد که قائل شویم دموکراسى خوب است. البته در اینجا باید بین حکومت دموکراتیک و لیبرال فرق بگذاریم. زیرا مساله حقوق بشر، دقیقا به ویژگىهاى لیبرالیسم برمىگردد. لیبرالیسم هم یک مفهوم عرفى و یک مفهوم فنى دارد.
به نظر من، پیشفرضهایى که جناب عمید زنجانى مطرح کردند، بیانگر این اعدا نیست که حکومت دموکراتیک خوب است.
معرفت: بحث درباره خوب بودن دموکراسى مطرح نیست; مساله بر سر دموکراسى به عنوان یک اندیشه سیاسى است.
دکتر لاریجانى: در هر صورت، اندیشه دموکراسى باید یک استناد اثباتى یا سلبى داشته باشد تا بتوانیم آن پیشفرضها را به آن وصل کنیم وگرنه اگر استناد خوبى یا بدى و یا معقولبودن را از آن بگیریم، پیشفرض معنا نخواهد داشت. در اینجا این پرسش مطرح مىشود که مبناى اندیشهاى که بشر را به سوى دموکراسى سوق داده است، کدام است؟
نخستین مقدمه برهان این است که انسانها به یکدیگر اتکاء سیستماتیک دارند. به عبارت دیگر، انسان خود را در جمع پیدا مىکند. در جوامع انسانى، هر کس به کارى مشغول است و بالطبع از کار یکدیگر استفاده مىکنند. بعضىها قائلند که انسان طبیعتا مدنى است و عده دیگر معتقد به تنازع بقائند. در هر صورت، نقطه آغاز اندیشه این است که ما خود را در یک تجمع که در آن افراد به یکدیگر اتکاء سیستماتیک دارند، باز مىیابیم. این وضعیتخود به خود، دو مساله را فرا روى انسان قرار مىدهد، نخست جنبههاى مثبتبا هم بودن که به ما امکان مىدهد به اهداف بزرگ جامعه عمل بپوشانیم و دیگر جنبههاى منفى و مخاطرات با هم بودن و پیامدهاى ناگوارى که از این وضع پدید مىآید، به این معنا که انسانها به حقوق یکدیگر تعرض مىکنند و یکدیگر را مورد تهدید قرار مىدهند. اندیشه دموکراسى با این مساله آغاز شد که چگونه مىتوان یک نظم اجتماعى پدید آورد که ضمن آنکه از جنبههاى مثبتبا هم بودن بهترین استفاده را ببریم، ازتجاوز و تعدى به حقوق یکدیگر در امان بمانیم. در پاسخ به انى پرسش به نتیجه سومى رسیدند و آن اینکه نخستبیاییم تهدیدات را مهار نیم. این تهدیدات کدامند؟ بررسى کردند و دیدند بخشى از این تهدیدات مربوط به مناسبات انسانها با یکدیگر است و بخش دیگر مروبط به تهدیداتى است که از جانب صاحب سلطه علیه افراد زیر سلطه صورت مىگیرد.
بنابراین، به این نتیجه رسیدند که حکومتباید امنیت را تامین و تضمین کند. براى آنکه حق هیچ کس پایمان نشود، قرار بر این شد که یک نفر را به عنوان ژاندارم براى حفظ حقوق خود انتخاب کنند. این ژاندارم را حاکم نامیدند. بنابراین، اولین وظیفه حکومتى که طبق قرارداد روى کار مىآىد، تامین امنیت است.
بنابراین، این پدیده در آغاز به صورت سلطه بر دیگران مطرح نبود، بلکه براى جلوگیرى از خطر تجاوز به حقوق دیگران و پاسدارى از حریم و حدود افراد بود.
در مرحله دوم، گفتیم که با هم بودن، امکان تحقق اهداف مهم را هم فراهم مىآورد. بنابراین، ساختارى هم باید وجود داشته باشد که بتواند تحرکات جمعى را سازمان بدهد و در نتیجه، دولتها در موضوع طراحى و سیاستگذارى یعنى هدایت نیروهاى مختلف اجتماعى به سوى اغراض و هدفهاى معین قرار گیرند. ممکن است دولتى بگوید که من فقط امنیت را برقرار مىکنم و مردم خودشان باید اغراض خاصى را دنبال کنند و از سوى دیگر ممکن است مردم هم متقابلا بگویند که سلطه این فرد یا گروه بر ما باید در حد تامین امنیتباشد. در این صورت، حکومت، وجه لیبرال پیدا مىکند. در حکومتهاى لیبرال، دولت وظیفهاى جز برقرارى امنیت نادرد و به کمال و ارزش ذاتى انسان کارى ندارد.
معرفت: تا افراد بتوانند در هر جهتى که خودشان مىخواهند، فعالیت کنند . . . .
دکتر لاریجانى: البته در هماندایره. دولتسعى مىکند که کسى از چارچوب خودش خارج نشود و به دیگرى تعدى نکند. این تفکرى است که مبناى دموکراسى است و این سلسله اندیشه، ما را به اینجا مىرساند که ظهور حکومت، در واقع، نوعى پاسخ به نیاز بشر براى استفاده از ثمرات باهم بودن و رویارویى با آثار سوء آن، یعنى تجاوز و تعدى به حقوق دیگران است. بنابراین، حکومت از نظر مشروعیت، باید مبتنى بر قرارداد اجتماعى باشد و قرارداد اجتماعى مىتواند بر راى و یا مکانیسم دیگرى که از آن بتوان مفهوم راى را مشخصا اثبات کرد، استوار باشد. موضوع دیگرى که دموکراسى را بر اساس ویژگىهاى رفتارى حکومت تعریف مىکرد محصول همین نگرش است. آنها مىگویند چون حکومتباید این دو غرض عمومى ما را برآورده کند، بنابراین، خواه در به دست آوردن اختیارات و خواه در نحوه عملش باید مبتنى بر نمایندگى باشد. نمایندگى مىتواند بر اساس سیستم دیگرى مثلا به شیوه یونان قدیم صورت گیرد.
بین آراء عمومى و افکار عمومى تفاوت عمدهاى وجود دارد. راى یک حق است. حال آنکه افکار عمومى یک پدیده است. در اینجا فرد مىگوید من حق دارم و مىخواهم در تصمیمگیرى مشارکت کنم. از این دیدگاه، دموکراسى بر اساس مفهوم مشروعیتیعنى طبق تعریف عذاتى و دموکراسى بر اساس کارکرد، هر دو از یک مسیر به این نقطه رسیدهاند.
و اما در پاسخ سؤال شما درباره دموکراسى در اسلام باید بگویم که اگر کسى دموکراسى را بر اساس ویژگى ذاتى قبول داشته باشد، یعنى مشروعیت آن را بر اساس قرارداد اجتماعى باور داشته باشد، به نظر من، حکومت اسلامى دموکراتیک نیست. چون مشروعیت نظام ما بر مبنایى عقلایى غیر از قرارداد اجتماعى استوار است. اما اگر بپرسید آیا نظام ما از نظر کارکردى (فانکشنال) دموکراتیک استیا نه، پاسخ من این است که بله صددرصد دموکراتیک است. زیرا اساس قدرت سیاسى جمهورى اسلامى یا در رهبرى است، یا در مجلس و یا در ریاست جمهورى. و در هر سه نهاد، نمایندگى وجود دارد و حتى در قلمرو انتخاب رهبر نیز شوراى خبرگان، نماینده آراء مردم است. باید اضافه کنم که امروزه بیشتر متفکران به تعریف فانکشنال (کارکردى) حکومت گرایش دارند; زیرا مفاهیم ذاتى، علىالاصول به مسائل متافیزیکى وصل یم شود و در نتیجه، متفکران، تعلق خاطرى به آن ندارند.
معرفت: به عبارت دیگر مشروعیت نظام جمهورى اسلامى به شیوه دموکراتیک تامین نمىشود، ولى مقبولیتش چرا . . .
دکتر لاریجانى: شما کلمه دموکراتیک را به عنوان یک اصطلاح رایجبه کار بردید، نه یک اصطلاح فنى و تخصصى. مشروعیتحکومت اسلایم، به نظر من، بر اساس قرارداد اجتماعى نیست، بلکه مبناى شرعى و کاملا معقول دارد. اما مقبولیتبه نظر من، بحث دیگرى است و بخشى از مفهوم کارآمدى است. چون حکومت از نظر ویژگىها دو رکن عمده دارد. یکى مشروعیت که به جوهر ذاتى حکومت مربوط مىشود و دیگرى کارآمد بودن حکومت که معرف نحوه رفتار و کارکرد حکومت است.
معرفت: همانطور که اشاره کردید، یکى از شاخصهاى عمده نظامهاى دموکراتیک این است که مردم بتوانند حاکم را از اریکه قدرت پایین بکشند. این شاخصها را در نظام جمهورى اسلامى ایران چگونه مىبینید؟
دکتر لاریجانى: این شاخص دقیقا در نظام ما وجود دارد. براى نمونه مردم مىتوانند به نماینده قبلى خود راى ندهند و حتى در مورد رهبرى نیز شوراى خبرگان در عزل و یا انتخاب رهبرى نقش عظیمى دارند.
معرفت: در نظام اسلامى، آیا شوراى خبرگان قدرت برتر محسوب مىشود یا رهبرى؟ اگر شوراى خبرگان از قدرت برتر برخوردار باشد، مىتوان پذیرفت که شیوه عمل دموکراتیک است. ولى اگر رهبرى به عنوان یک فرد، مقامى اقوى باشد، آیا مىتوان نظام رهبرى را همچنان دموکراتیک دانست؟
دکتر لاریجانى: اگر مبناى مشروعیت ذاتى حکومت را ملاک دموکراسى بدانیم، جمهورى اسلامى ایران دموکراتیک نیست; اما اگر مبناى فانکشنال حکومت را ملاک قرار دهیم، نظام ما دموکراتیک است; به دلیل آنکه حتى اگر شوراى خبرگان، رهبرى را فاقد صلاحیتبدانند، مشروعیت رهبر از بین نمىرود. زیرا ممکن است فرضا اعضاى مجلس خبرگان فاسد شده باشند. اینکه رهبر قدرت نداشته باشد، به مفهوم عدم مشروعیت او نیست. ما معتقدیم که در جمهورى اسلامى، مشروعیتحاکم مبناى معقول خود را دارد، اما به منزله قرارداد اجتماعى نیست. اگر شوراى خبرگان، رهبرى را تایید نکنند، مشروعیت او را از بین نمىبرد. البته ممکن است در مواردى، رهبر از مسیر تقوا خروج کند و یا بیمار شود و یا عقلش را از دستبدهد طبیعى است که شروعیتخود را از دست مىدهد ولى در موارد دیگر، الزاما مشروعیتخود را از دست نمىدهد.
ادامه دارد.