مثل در قرآن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
امثال وحکم هر ملتی نشانگر غنای فرهنگی آن است وبررسی آن می تواند به شناخت شاخصههای فرهنگی آن ملت کمک شایانی کند. از آنجا که امثال وحکم رایج در هر قومی دارای اهداف اخلاقی و تربیتی میباشد، امثال وحکم در قرآن نیز حاوی آموزههای اخلاقی و پندهای فردی و اجتماعی است و به دلیل مشخصههای خاص خود، بسیار تأثیرگذارتر از کلام عادی عمل میکند؛ لذا بخش قابل توجهی از آیات قرآن به امثال قرآنی اختصاص یافته است. در این مقاله برآنیم تا با بررسی یکی از جنبه های اعجاز در قرآن یعنی امثال قرآنی، اولا به شناخت بیشتر این دسته از آیات و هدف از نزول آنها کمک کنیم و ثانیاً با روشنتر کردن افقی از آفاق این کلام الهی، جلوهای دیگر از جلوههای هنر زیبا شناسی در قرآن را به نمایش بگذاریم. این مقاله برای روشن تر شدن موضوع امثال در قرآن ابتدا به بررسی تاریخ مطالعة امثال، معنای مَثَل در لفظ و اصطلاح، خصائص مَثَل ملی و سپس به بررسی امثال قرآنی، تفاوت بین آنها و مَثَلهای ملی وخصایص مَثَلهای قرآنی و موضوعات امثال در قرآن میپردازد.متن
عرب از گذشتههای بسیار دور به جمع آوری مَثَلها توجه خاصی داشته است، چرا که متون مَثَلها از جمله متون مورد نیاز در تحقیق الفاظ زبان عربی بوده است. به طور کلی عرب از مَثَلها به عنوان چکیدة تجارب متعدد حیات انسان و نتیجة افکار او در طی قرنها، زیاد استفاده میکرده و میکند. بسیاری از دانشمندان و نویسندگان عرب نیز در طول قرنها از مَثَل و اهمیت آن سخن گفتهاند. بعضی آن را حکمت عرب در جاهلیت و اسلام، و بعضی دیگر مَثَلها را نهایت فصاحت عرب دانستهاند. این افراد در تعبیر خود مبالغه نکردهاند، چرا که مَثَلها خلاصهای از تجارب نوع بشر و آیینهای است که در خود عادتهای یک ملت و اخلاق و افکار آنان و دیگر مظاهر زندگیشان را به نمایش میگذارد. به همین دلیل است که بررسی و مطالعة مَثَلها و حکمتهای یک ملت بیشتر از مطالعة هر چیزی میتواند ما را از فرهنگ و آداب و رسوم آن ملت آگاه سازد.
حال اگر برای مَثَلهای ملی چنین ارزشی قائل شویم، قطعاً مَثَلها در قرآن به خاطر زیبایی تصاویر و دقّت در تعابیر و به کارگیری معانی و موضوعات روشنگرانه و اهداف والایی که از این مَثَلها مورد نظر است، دارای ارزشی بسیار بالاتر میباشد. تمثیل قرآنی اگرچه به تصویر اشیاء میپردازد، ولی تنها به دلیل علاقه به تصویرسازی و عشق به تجسّم اشیاء نیست، بلکه از این تصاویر هدفی والا و ارزشمند دارد. این هدف همان برپایی حق و از میان بردن باطل است.
در زمینة مَثَلهای قرآنی کتابهای زیادی تألیف شده است که از قدیمیترین آنها کتاب «الامثال من الکتاب والسنه» از حکیم ترمذی میباشد که در آن تنها شرح کوتاهی بعد از هر مَثَل آمده است.
همچنین ابومنصور ثعالبی در دو کتاب «خاص الخاص» و «التمثیل و المحاضرة» به مقایسة بین جملاتی با عنوان «جاری مجرای امثال سائرة» در قرآن و مَثَلهای عرب و عجم، عامه و خاصه پرداخته است. و در بخشی دیگر به مَثَلهای قرآنی اشاره کرده است. همچنین در کتابهای «علوم القرآن» زرکشی و سیوطی نیز به مَثَلهای قرآن اشاره شده است.
از نویسندگان معاصر، علی اصغر حکمت به زبان فارسی کتابی در این زمینه نوشته است که این کتاب به بررسی مَثَلهای عربی و نظر نویسندگان و مستشرقین نسبت به مَثَلها و حکمتهای عربی پرداخته و بعد به مَثَلهای «ظاهر» و «کامن» در قرآن اشاره کرده است. همچنین محمد جابر الفیاض، محمد حسین علی الصغیر، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله جعفرسبحانی، محمد رأفت سعید، فوزی شعبان و عبد الرحمن نحلاوی کتابهایی در زمینة «مَثَل»های قرآنی نوشتهاند که در جای خود ارزشمند هستند.
از آنجایی که میان نویسندگان در بحث مَثَلهای «کامنه» و «مصرحه» و آیاتی که در میان مردم رایج شده و گاهی نام مَثَلهای قرآنی بر آن نهادهاند، اختلافهایی هست و بحثهایی در مورد تفاوت این مَثَلها و مَثَلهای ملی و مَثَلهای قرآنی حقیقی وجود دارد، بر آنیم که به بررسی ریشهای و تفکیک شدة این آیات بپردازیم، تا از اختلاف نظرها و گاهی پیچیدگیها و سردرگمیهایی که بر این بحثها سایه افکنده است، به یک نظر قاطع و قابل انطباق در تمامی آیات قرآن دست یابیم. از این رو نخست به تعریف مَثَل ملی و ویژگیهای مَثَل میپردازیم، سپس مَثَل قرآنی و مشخصات آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
مفهوم شناسی «مَثَل»
ریشة «مَثَل» سامی است، چرا که در تمام زبانهای منشعب از آن وجود دارد، و در تمامی آنها به معنای تشبیه و موازنه است. (حکمت،/1)
اما بعضی از محققان مانند عبدالمجید عابدین، این نظریه را رد کردهاند و بر این باورند که لفظ «مَثَل» در متون عبری قدیم به معنای حکم و سیادت بوده است، نه به معنای شبیه و نظیر. (عابدین،/3) از تحقیقات این گونه بر میآید که «مَثَل» در زبان عبری به معنای حکم بوده، ولی در عربی لفظ حکم بر این معنا (حکم و سیادت) اطلاق شده است. در نتیجه کلمة «مَثَل» در عربی فقط به معنای تشبیه است. (علی الصغیر،/42)
واژة «مَثَل» در لغت به معانی شبه، نظیر، صفت (در این مورد تردید هست)، عبرت و نشانه، حجت وسخن و مثال و شاخص آمده است. (قاموس المحیط، لسان العرب) آنچه مسلم است معنای عبرت، نشانه، حجت و سخن از معانی مَثَل نیست بلکه از اهداف ضرب المثل است، چه اینکه هدف از مَثَل، گاهی عبرت اندوزی و یا اقامة دلیل و یا آوردن نشانة بر چیزی و یا سخن گفتن در موردی خاص است.
در معنای اصطلاحی میان محققان و نویسندگان دیدگاههای متعددی وجود دارد. زمخشری در تعریف مَثَل میگوید:
«به سخن رواج یافتهای که در آن مضرب به مورد تشبیه شده باشد «مَثَل»گفته میشود. سخنی «مَثَل» نامیده میشود و شایستگی تبادل بین مردم پیدا میکند که در بعضی از جهات آن غرابت وجود داشته باشد.» (زمخشری، 1/72)
زمخشری در این تعریف بیشتر به رواج و غرابت توجه دارد.
از جمله محققانی که تشبیه را به صراحت، رکنی از ارکان مَثَل دانستهاند، ابراهیم نظام است. وی در تعریف مَثَل میگوید:
«در مثل چند چیز جمع میشود که در کلام دیگر یک جا وجود ندارد: ایجاز لفظ، حسن تشبیه و زیبایی کنایه و بلاغت.» (میدانی،1/9)
همچنین عبدالمجید قطامش میگوید:
«نظر من این است که پایه مَثَل، تشبیه است و اگر در عبارت این صفت در کنار صفات دیگر باشد مَثَل است و اگر شرط تشبیه را نداشته باشد، مَثَل به شمار نمیآید.» (قطامش.22)1
همان گونه که پیداست، این افراد تشبیه را از ارکان اصلی مَثَل قرار دادهاند، اما سخنی از تشبیه یا استعاره بودن مَثَل به میان نیاوردهاند.
از جمله افرادی که فقط استعارة تمثیلی را مَثَل نامیدهاند، سکاکی است. وی میگوید:
«همانا تشبیه تمثیلی اگر بر پایه استعاره و نه غیر آن، رواج یابد، «مَثَل» نامیده میشود و «مَثَل» تنها به روش استعاره است و تغییر نمییابد.» (سکاکی،/187)
اما عبد القاهر جرجانی «مَثَل» را فقط استعارة تمثیلی نمیداند، بلکه در نگاه وی «مَثَل» یا «تمثیل» یعنی «تشبیه تمثیل»، و یا «استعارة تمثیلی» است؛
«...شایسته است که بدانی مَثَل واقعی و تشبیهی که بهتر است تمثیل نامیده شود آن مَثَل را از تشبیه ظاهر و صریح دور میکند و تمثیل حاصل نمیشود مگر به یک یا دو جمله یا بیشتر.» (جرجانی،/47)
عبدالقاهر برای این مطلب به این آیة قرآن مثال میزند:(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ...)(یونس/24)
و در مورد استعارة تمثیلی میگوید:
«و اما تمثیلی که مجازاً استعاره نامیده میشود سخنی است که به فردی که بین رفتن یا نرفتن شک دارد میگویی: «أراک تقدم رجلا وتؤخر اخری» و معنای این سخن آن است که تو را در شکی که داری مانند کسی میبینم که یک پا جلو و یکی عقب گذاشته باشد. سپس کلام مختصر شده است.» (جرجانی،/47)
از این مثال فهمیده میشود که جرجانی استعارة تمثیلی را نیز مَثَل میداند.
با وجود اینکه بیشتر دانشمندان علم بلاغت فقط استعارات تمثیلی را مَثَل دانستهاند، اما پس از جستجو در کتابهای «امثال» در مییابیم که بسیاری از مَثَلها هستند که به هیچ وجه نمیتوان آنها را استعارة تمثیلی نامید؛ مانند: «إنه لغب کلده لا یدرک حفرا و لا یؤخذ مذنبا»، یا «و أنت کبارح الأروی»، یا «المکثار کحاطب لیل». هیچ یک از این مَثَلها مجاز نیستند و مشبه و مشبه به در آنها به وضوح بیان شده است. همچنین مَثَلهایی وجود دارد که لفظ مشبه در آنها ذکر نشده است و فقط ادات تشبیه در آن وجود دارد و نمیتوان آنها را استعارة تمثیلی نامید. مانند این مَثَلها: «کطالب القرن جذعت أنفه»، یا «کالثور یضرب لما عافت رهان» و غیر از آن.
از اینجا نتیجه میگیریم که امکان محدود کردن مَثَل در استعارة تمثیلی یا تمثیل وجود ندارد، بلکه بهتر است بگوییم پایة مَثَل تشبیه است، چه در قالب تشبیه تمثیلی و چه استعارة تمثیلی و چه تشبیه ساده. همان گونه که در سخن نظام و قطامش هم آمد. نکتهای که در اینجا شایان یاد است، اینکه در کتابهای «امثال» عربی قدیم، بین «مَثَل» و «حکمت» به خاطر داشتن نقطة اشتراک، خلط شده و حکمتها را نیز جزء مَثَلها آوردهاند، اما نویسندگان جدید به این اختلاف پی برده و به آن اشاره کردهاند.2
به نظر میرسد اگر به معنای «حکمت» و اصول آن در کتابها نظری بیفکنیم و آن را با تعریف «مَثَل» و اصول و شاخصهای آن مقایسه کنیم، به همانندیها و اختلافات «مَثَل» و «حکمت» دست مییابیم. در تعریف «حکمت» گفته شده است:
«حکمت جمع آورنده عادتها، سنتها و تدبیر زندگی و سخنان رایج و جملات نادر است، حکمت بیانی مستقیم و صریح از همه مهارتهای زندگی و یا دست کم بعضی از آنهاست.» (زلهایم،/32)
شاید یکی از اصول مشترک میان «مَثَل» و «حکمت» رواج و تداول است، چرا که در تقسیم حکمت گفتهاند:
«سخن حکمی بر دو نوع است؛ یکی رایج و منتشر بین مردم و متداول در زبان عموم که آن «مَثَل» است و اگر غیر از این باشد سخن حکمی است که ارزش خود را دارد، اگر چه رایج نباشد.» (سبحانی،/10)
همین انتشار یا تداول باعث شده است که «حکمت» اعم از «مَثَل» باشد؛ یعنی هر «مَثَلی» «حکمت» است، ولی هر «حکمتی» «مَثَل» نیست.
از دیگر همانندیها میان «مَثَل» و «حکمت» عبارت است از ایجاز، بیان تجارب زندگی و همچنین موسیقی موجود در الفاظ. که این موسیقی و یا وزنی که در آنها وجود دارد، باعث تأثیر بیشتر بر مخاطب میشود.
اما میان «مَثَل» و «حکمت» تفاوتهایی نیز وجود دارد که این دو را تا حدی از هم جدا میکند. اختلاف اصلی میان مَثَل و حکمت رایج، تشبیه است. اصل در مَثَل، تشبیه، ولی در حکمت درک معنا و انتقال مفاهیم است. تفاوت دیگر این است که مَثَل معمولاً از همة طبقات مردم سرمیزند، ولی حکمت تنها سخن بزرگان و حکماست، همچنین مَثَل دارای دو معنای ظاهری و باطنی است که معنای ظاهریش همان تشبیهی است که در لفظ مَثَل است و معنای باطنیش معنایی است که از این لفظ استنباط میشود که همان ارشاد و نصیحت مخاطب است. در واقع مَثَل و حکمت در نتیجه به یک هدف میرسند، ولی یکی با واسطه و دیگری بدون واسطه.
در این مقاله ما نام حکمتهای رایج را «ما یجری مجری الامثال» گذاشتیم تا از مَثَلهای حقیقی که پایة تشبیهی دارند متمایز گردند. این نامگذاری در کتابهای ثعالبی ـ«یتیمة الدهر» و «التمثیل والمحاضرة»ـ نیز در همین مورد آمده است، مانند این حکمتها: «للأیام صرفان، عسر و یسر»، «العفو عن المجرم من مواجب الکرم»، «قوة الجناح بالقوادم و الخوافی»، «الجزع علی الأموات عناء.» (الثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر،/20)
مورد و مضرب «مَثَل»
یکی از ارکان مَثَل، «مورد» است. مورد:
«حالت اصلیای است که کلام «مَثَل» در آن حالت آورده شده است.» (الجوزیه،/19)
تمام مَثَلها دارای مورد هستند، مگر حکمتهایی که در طی سالها مانند مَثَل تداول یافتهاند و فاقد عنصر تشبیه هستند که همانگونه که گفتیم، آنها را «جاری مجرای مَثَل» مینامیم.
«مضرب مَثَل، حالتی است شبیه حالت اول (مورد) که از کلام مَثَل برداشت میشود.» (همان)
برای نمونه مورد مَثَل در مَثَل «فی الصیف ضیعت اللبن»، زنی است که در فصل تابستان از همسر مسن و ثروتمندش جدا میگردد و با مردی جوان ولی فقیر ازدواج میکند، ولی در زمستان زمانی که آذوقهاش تمام میشود دوباره کاسة نیاز پیش شوهر اولش میبرد، ولی پیرمرد در ازای شیری که از او میخواهد این جمله را میگوید: «فی الصیف ضیًعت اللبن»؛ یعنی همان موقع که رفتی شیر را هم از بین بردی. مضرب این مَثَل هر کسی است که موقعیتها و فرصتهای خوب را از دست میدهد.
انواع مَثَل
الف) مَثَل موجز:
«سخنی است موجز و رایج که شامل مفهوم با ارزشی است و در آن، حالت مضرب، به حالت مورد، تشبیه شده است.» (قطامش،/28)
مَثَل موجز برآمده از تجربههای زندگی است که اشخاصی که به این تجارب دست مییابند، آنها را برای دیگران بدون تکلف بیان میکنند. مَثَل موجز به مَثَل شعبی و کتابی تقسیم میشود که «مَثَل شعبی» بدون تکلف و بدون پایبندی به قواعد نحوی است و «مَثَل کتابی» از اهل فرهنگ مانند شاعران و خطیبان صادر میشود. (الجوزیه،/19)
«مَثَل شعبی مَثَلی است که مفهوم در آن عنصر اصلی نیست و فقط برای بیان یا گزارش یا شوخی و سرگرمی آمده است.» (عابدین،/87)
همچنین تفاوت دیگری که میان «مَثَل شعبی» و «مَثَل کتابی» وجود دارد، اثر تربیتی آنهاست که در «مَثَل کتابی» قوی و واضح است و حکیم هدف تربیتی خود را از طریق پرداختن به معنایی کلی یا اصول انسانی یا یک قاعدة عمومی در قالب تصویر بیان میکند، اما «مَثَل شعبی» غالباً دارای اهداف هنری است و معمولاً قصد ارشاد و تربیت ندارد و تنها میخواهد به وصف حوادث یا رفتار اشخاص بپردازد. (عابدین،/127)
از جمله مَثَلهای رایج میتوان به این چند مَثَل اشاره کرد: «فی الصیف ضیّعت اللبن»، یا «إن الجبان حتفه من فوقه»، یا «بطنی فعطری» و غیره.
ب) مَثَل قیاسی:
وصف یا قصهای است که قصد دارد به توضیح یک فکر یا اقامة دلیل برای اثبات آن، از طریق تشبیه یا تمثیل بپردازد و معمولاً از مقارنه و مقایسه کمک میگیرد و دو موضوع را بررسی میکند؛ یا نوعی رفتار انسانی را به قصد توضیح یا تنبیه و تأدیب مخاطب یا صرفاً به قصد آوردن مثال به تصویر میکشد، یا چیزی از متعلقات ملکوت الهی و مخلوقات خداوند را مجسم میکند و در هر دو صورت نسبت به مَثَل رایج، کلامی طولانی محسوب میشود.
«مَثَل قیاسی» تنها خلاصهای از یک داستان و یا اشارهای به آن نیست، بلکه تمام یک قصه با جزئیات آن میباشد که حکیم آن را به قصد روشنگری یا هشدار و تربیت میآورد. (قطامش،/30)
آنچه مسلم است و محققان نیز به آن اشاره کردهاند، این نوع از مَثَلها یعنی «مَثَلهای قیاسی» در کتابهایی که به جمع آوری مَثَلهای عربی پرداختهاند وجود ندارد و فقط در کتابهای دینی مانند قرآن و انجیل موجود است و در واقع این نوع مَثَل تولد یافته و تربیت شده آغوش ادیان است.(قطامش،/30 و عابدین،/12)
ج) مَثَل خرافی:
«به سخنان کوتاهی که در میان مردم رایج است و عرب آنها را به قصد سرگرمی و خنده یا تشویق به خوش خلقی، به زبان حیوانات نقل کرده یا بر پایه داستانهای خرافی بی پایه و اساس ساخته است و شخصیتهای آن را به گونهای ساخته و پرداختهاند که مانند انسانها صحبت کنند یا کار کنند، مَثَل خرافی گفته میشود.» (قطامش،/32)3
عبارتها و داستانهای خرافی که در آن حیوانات رفتاری شبیه به انسان دارند، مانند داستانهای کلیله و دمنه، اگر چه با هدف وعظ و تربیت انسان نقل شده، چون بر پایة خرافه و اسطوره هستند، لذا در قرآن یافت نمیشوند. قرآن کریم تصاویر داستانها و مَثَلهای خود را از زندگی واقعی انسانها یا اشیاء و پدیدههای طبیعت وام میگیرد. (الفیاض،/231-230؛ عابدین،/165)
«مَثَل» در قرآن
اشاره شد که مَثَل قرآنی همان مَثَل قیاسی است و نوع اول و دوم مَثَل، یعنی مَثَل رایج (با مشخصات پیش گفته) و خرافی در قرآن وجود ندارد. در این بخش به تقسیم مَثَل قرآنی از دیدگاه قرآن پژوهان میپردازیم.
الف) مَثَل کامن:
«به مَثَلهایی گفته میشود که در قرآن به مَثَل بودن آنها اشارهای نشده است و ویژگیهای مَثَلهای رایج در میان مردم هم در آنها وجود ندارد [تشبیه] و تنها چون از نظر معنا و مفهوم شبیه مَثَلهای رایج هستند، علما آنها را مَثَل نامیدهاند. در واقع این عبارات در معنا مَثَل هستند نه در لفظ.» (عابدین،/132)
میتوان گفت زرکشی اولین کسی است که به این اصطلاح اشاره کرده است. مَثَل قرآنی از دیدگاه او دو نوع است: یکی «مصرّح» و دیگری «کامن». «مصرّح» آن است که به مَثَل بودن آن در قرآن به صراحت اشاره شده است و «کامن» بر خلاف «مصرّح» به مَثَل بودنش تصریح نشده و آن از دیدگاه زرکشی در حکم مَثَلهای رایج است. (زرکشی، 1/486)
زرکشی آیة 17 سورة بقره:(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا . . .)و چند آیة دیگر را جزء مَثَلهای مصرّح آورده، ولی در مورد مَثَل کامن نمونهای ذکر نکرده است.
سیوطی نیز مانند زرکشی به تعریف مَثَل مصرح و کامن پرداخته است و در مورد مَثَل مصرّح همان نمونههای زرکشی را بیان کرده و در باب مَثَل کامن نمونههای نقل شده از ماوردی را میآورد. نمونههایی که در مقابل مَثَلهای عربی قرار داده است. مثلاً در مقابل «خیر الأمور اوساطها»: (لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِک)(بقره/68) و(وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا) (فرقان/٦٧) را آورده است.
نکتة حائز اهمیت در اینجا این است که نویسندگان و محققانی که قبل از زرکشی و سیوطی بودهاند، مانند ابومنصور ثعالبی، نام «مَثَل کامن» را بر این دسته از آیات و عبارات نگذاشتهاند، بلکه آنها را «جاری مجرای مَثَل» نامیدهاند. ثعالبی در دو کتاب خود «خاص الخاص» و «التمثیل والمحاضرة» به تعدادی از این آیات تحت عنوان:
«عباراتی از قرآن کریم که در معانی مَثَلهای عرب و عجم، خاص و عام آمده است و به کارگیری این عبارات در کلام بهتر و برتر و ارزشمندتر است.» اشاره کرده است. (ثعالبی، خاص الخاص،/11) و در ادامه نمونههایی نیز ذکر کرده است. مثلاً پیرامون موضوع خراب شدن کار، زمانی که بیش از دو نفر در آن دخالت دارند، مَثَل عربی «لایجتمع اللیثان فی الغابة» را آورده و از مَثََلهای عام «کثرة الأیدی فی الصلاح فساد» و از مَثَلهای خاصه (مَثَلهای کتابی) «من کثرة الملاحین غرقت السفینه» و در مقابل همة آنها عبارت قرآنی (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) (انبیاء/22) را آورده است. آنچه از کلام ثعالبی به وضوح بر میآید این است که وی این آیات را «مَثَل کامن» ننامیده، بلکه آنها را شبیه یا مقابل «مثال رایج» نام نهاده است.
نکتة شایان یاد این است که «مَثَلهای کامن» یا «جاری مجرای مَثَلها»، «مَثَلهای قیاسی» قرآنی که به دلایلی کلمة «مَثَل» در آنها ذکر نشده، نیستند. این مَثَلها را با مَثَلهای حقیقی قرآنی فاقد لفظ «مَثَل» اشتباه نکنیم.
نتیجة کلی دیگر در این بخش آنکه این آیات قرآنی تحت عنوان «مَثَل کامن» یا «جاری مجرای مَثَل» یا مقابل «مَثَلهای ملی»، به خاطر نداشتن خصوصیات مَثَلهای قرآنی حقیقی و همچنین به خاطر اینکه در قرآن به «مَثَل» بودنشان اشارهای نشده است، جزء مَثَلهای قرآنی مورد نظر ما در این مقاله نیستند.
ب) مَثَلهای رایج قرآنی
دستهای از حکمتهای قرآنی هستند که صفت مَثَل بودن را بعد از نزول قرآن به دست آوردهاند و در وقت نزول قرآن مَثَل نبودهاند. این حکمتها عبارتند از یک مجموعه اصول اخلاقی و دینی که مردم از آنها در کلام روزمره و نوشتهها و سخنرانیها و اشعارشان استفاده میکنند و در میان نویسندگان جدید نام «مَثَل رایج» گرفتهاند، ولی پیشینیان بر این حکمتها ـ همان گونه که اشاره شد ـ نام «جاری مجرای مَثَل» یا «مشابه» و «مقابل» مَثَل گذاشتهاند.
از تعاریف و نمونههایی که نویسندگان و محققان در این باب آوردهاند، مشخص میشود که این عبارات موجز و زیبا در قرآن چه با نام «مَثَلهای رایج» و چه با نام «ما یجری مجری الامثال»، همان «مَثَلهای کامن» هستند که قبلاً گفته شد و ظاهراً مصادیق یکسان، و نامها متفاوت است. پس در اینجا آنچه در مورد «مَثَل کامن» گفتیم، در «مَثَل رایج» نیز صادق است. یعنی این آیات نیز جزء مَثَلهای قرآن نیستند. ما در اینجا به جهت جلوگیری از اشتباه میان این موارد، طبق نظر علما این دسته از آیات قرآن را که به جهت ایجاز و زیبایی در ادبیات کتبی و شفاهی مردم رواج زیادی یافته است، «ما یجری مجرای الامثال» مینامیم.
«مَثَل» در زبان به معنای سخن کوتاه است که در هر صحنه و یا موقعیتی که مقتضی باشد گفته میشود و در طول زمان به اندازهای رواج مییابد که در موقعیتهای مشابه نیز به کار برده میشود. این خصوصیت تنها در مَثَلهای ملی و قومی وجود دارد و مشابه آنها را در قرآن نمیبینیم (با توجه به اینکه ما نام «جاری مجرای مَثَل» بر عبارات قرآنی که دارای خصوصیات فوق الذکر هستند گذاشتیم، نه مَثَل).
چگونه میتوان پذیرفت که خداوند متعال بعضی آیات قرآن را قبل از نزول مَثَل بنامد، در صورتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)هنوز آنها را دریافت نکرده است و در میان مردم نیز هنوز انتشار نیافته است. چرا که مَثَل زمانی «مَثَل» است که در میان مردم رواج یابد.
«مَثَل قرآنی نوعی دیگر است که قبل از آنکه ادبیات، مَثَل را بشناسد و یا قبل از اینکه مَثَل نوعی از کلام منثور شناخته شود و اصطلاحی برای آن وضع گردد و یا حتی قبل از اینکه ادبا با تعاریفشان مَثَل را معرفی کنند، قرآن آن را مَثَل نامید.» (منیر القاضی،/ ٥؛ نقل از محمد علی الصغیر،/٧٣)
ج) مَثَلهای قیاسی
مَثَلهای قیاسی که نام مَثَلهای «ظاهره» و «مصرّحه» نیز بر آن گذاشتهاند،4 پایة تمثیلی دارد و دانشمندان بلاغت آن را «تشبیه مرکب» یا «تمثیل» مینامند. (قطامش،/30)5 مَثَل قیاسی از تشبیه مرکّب به مرکّب با وجه شبه مرکب به دست میآید. مَثَلهای قرآن میخواهند از طریق تشبیه رفتار آدمها یا تشبیه یک مفهوم یا تفکر انتزاعی به رخدادهای طبیعی، تاریخی یا داستانی در قالب تصاویر زیبا، متشکل از اجزاء به هم پیوسته، به تربیت و ارشاد و تأثیر گذاری بر مخاطب بپردازند.
نکتة شایان یاد اینکه همان گونه که در بخش پیش، عامل غرابت، یعنی وصف یا داستان زیبایی که نکاتی بدیع و عجیب در خود دارد را یکی از ویژگیهای مَثَل در نگاه بعضی از محققان یاد کردیم، در قرآن نیز بعضی مفسران داستانها یا توصیفهای قرآنی را جزء مَثَلهای قرآنی آوردهاند. مانند این آیه:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوب) (حج/ ٧٣)
«اى مردم! مثلى زده شد، پس بدان گوش فرا دهید؛ کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى] مگسى نمىآفرینند، هر چند براى [آفریدن] آن اجتماع کنند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید، نمىتوانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.»
زمخشری در ذیل این آیه میگوید:
«و اگر بگویی این آیه مَثَل نیست، پس چطور آن را مَثَل مینامی؟ میگویم صفت یا قصه زیبایی که با غرابت همراه باشد در تشبیه به بعضی مَثَلهای سائره، مَثَل نامیده میشود؛ چون که این مَثَلها نیز زیبا و دور از ذهن هستند.» (زمخشری، 4/171)
با توجه به سخن زمخشری اگر بخواهیم تمام داستانهای قرآن را که دارای صفت زیبایی و غرابت است جزء مَثَلها قرار دهیم، شکی نیست که تمام داستانها و توصیفهای قرآن شگفت انگیز و زیباست. داستان موسی(علیه السلام)، نوح(علیه السلام)، داستان یوسف(علیه السلام)و سلیمان نبی(علیه السلام)تا داستان اصحاب فیل و غزوات پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همه و همه زیبا، شگفت آور و اعجاب انگیز هستند و بررسی آنها نیاز به مقالات و کتابهای متعدد دارد. اما مَثَلهای قرآنی که موضوع بحث ماست، با وجود صفت غرابت در همة آنها دارای ویژگیهای دیگری مانند «تمثیل» نیز هستند که به آنها عمق و تأثیر دو چندان میبخشد. از همین رو مقصود ما از مَثَل قرآنی در این مقاله، «مَثَل قیاسی» است که بر پایة تمثیل استوار است.
تقسیم مَثَل قیاسی
الف) مَثَلهای قیاسی طبیعی
«عبارت است از تشبیه غیر ملموس به ملموس و ذهنی به دیدنی به شرط اینکه مشبه به از امور تکوینی باشد.» (سبحانی،/20)
«مشبّه به» در این دسته از مَثَلها، اشیاء یا پدیدههای طبیعی هستند. مانند:
(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُون) (بقره/١٧)
«مَثَل آنان همچون مَثَل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد، خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمىبینند رهایشان کرد.»
(وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلا نَکِدًا ...) (اعراف/ ٥٨)
«زمین پاک نیکو گیاهش به اذن خدا نیکو برآید و زمین خشن ناپاک جز گیاه اندک نرویاند.»
این مَثَلها برای تشبیه حالت ذهنی به اشیاء و پدیدههای مادی و حسی آمده و هدفشان روشنتر کردن «مشبّه» یا توضیح بیشتر و یا نزدیکتر کردن اشیاء مجّرد به ذهن انسان است. در این نوع از مَثَلها گاهی لفظ «مَثَل» ذکر شده (مثال اول) و یا ذکر نشده است (مثال دوم). پس مَثَل شدن دستة دوم تلاشی است از جانب مفسران یا علمای بلاغت. و دست یافتن به مَثَلهایی که در قرآن به مَثَل بودن آنها تصریح نشده کاری دشوار است. (عابدین،/161-160)
محمد حسین علی الصغیر در این باب میگوید:
«عدم ذکر ریشه مَثَل در آیاتی که در معنا به صراحت مَثَل هستند، به گمان زیاد به شیوه عرب در کوتاه و حذف کردن و در تقدیر گرفتن بر میگردد. به همین دلیل میبینیم که مفسران آیاتی را که ریشه مَثَل در آنها نیست ولی دارای همان قدرت بیانی و دلالت موجود در مَثَلهای مصرّحه میباشند، جزء مَثَلهای قرآنی آوردهاند و در اجتهاد خود بر مشهورترین و روشنترین روایات که این مَثَلها را با بقیه مَثَلهای مصرحه آوردهاند تکیه میکنند.» (علی الصغیر،/75)
نکتة دیگری که در مورد مَثَلهای قیاسی طبیعی یا دیگر نمونههای مَثَل قرآنی باید گفت، این است که این تمثیلات یا به صورت تشبیه (مانند آیة 17 سورة بقره که قبلاً ذکر کردیم) و یا به صورت استعاره آمدهاند؛ (أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ...)(انعام/١٢٢) که «میتا» و «ظلمات» استعاره از عدم هدایت و نور، و «حیات»، استعاره از هدایت و نجات است.
ب) مَثَلهای قیاسی داستانی
نوع دوم مَثَلهای قرآنی، «مَثَلهای داستانی» یا «داستانهای تمثیلی» است که به بیان احوال امتهای گذشته و تشبیه آنها، به قصد عبرت آموزی میپردازد:(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ ...)(تحریم/١٠)؛(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ کُلِّ مَکَانٍ ...)(نحل/١١٢)؛(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ ...)(کهف/٣٢) که در این مثالها به مادة «مَثَل» تصریح شده و شکی در مَثَل بودن آنها نیست.
اما در بخش مَثَلهای داستانی که به مادة «مَثَل» در آن تصریح نشده، اختلاف هست. بعضی آنها را مَثَل دانستهاند؛ چون دو تصویر کاملاً مجزا از دو حالت مشابه را ارائه میدهند، از این رو مانند مَثَلهای قیاسی هستند، اگر چه از ریشة «مَثَل» تهی باشند، و بعضی آنها را فقط داستانهای تربیتی و پند آموز میدانند، نه مَثَل قرآنی.
محمد رشید رضا در کتاب تفسیری خود داستانها را با قدری شک جزء مَثَلها قرار میدهد. وی در شرح آیة 259سورة بقره: (أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا ...) میگوید:
«احتمال دارد که قصه از جمله تمثیل باشد و خدا بهتر میداند.» (رشید رضا، 3/52)
همچنین استاد جعفر سبحانی این آیه را جزء مَثَلها ندانسته و دلیل این مطلب را، وحدت نوعی بین «مشبه» و «مشبه به» عنوان کرده است، چرا که از نظر وی اختلاف نوعی میان «مشبه» و «مشبه به» شرط تشبیه است. مانند تشبیه انسان شجاع به شیر یا شقایق قرمز به یاقوت. ولی در این آیه بعد از تعجب مرد عابر بر آثار دیار ویران شده و تعجب و سؤال او از چگونگی زنده شدن مردگان، خداوند او و چهار پایش را میمیراند و بعد از گذشت سالها زنده میکند تا چگونگی زنده شدن دوباره مردگان در عالم دیگر را نشان دهد. پس «مشبّه» و «مشبّه به» در این داستان تمثیلی از یک جنس هستند. (سبحانی،/108)
نکتة شایان یاد اینکه همیشه در تشبیهات، تفاوت نوعی وجود ندارد، مِثل تشبیه انسان سخاوتمند به حاتم که هر دو از یک نوع هستند.
در اینجا باید گفت ما در تشخیص داستانهایی که مَثَل هستند و داستانهایی که مَثَل نیستند به گفتة راویان و یا مفسران تکیه میکنیم. آن دسته از داستانهایی که نام مَثَل بر آنها گذاشته شده، مَثَل و غیر از آنها را داستانهای پند آموز و حکمی قرآن مینامیم.
مَثَل قرآنی چه مَثَل طبیعی باشد و چه داستانی، چه کلمة مَثَل در آن ذکر شده باشد یا نه، چه به صورت تشبیه تمثیل باشد یا استعارة تمثیلی، از تشبیهِ دو صورت یا حالت که هر دو طرف از اجزاء به هم پیوسته و غیر قابل تفکیک میباشند، تشکیل شده و هدفی نیز جز آگاه ساختن یا ارشاد و بازداشت مردم از اعمال منافی عزت و شرف آدمی و بر خلاف فطرت پاک اوست ندارد؛ پس آیاتی که لفظ مَثَل در آنها آمده ولی تشبیه در آنها ساده است، یعنی اجزاء تشبیه مرکب نیست، مانند: (وَحُورٌ عِین*کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُون)(واقعه/23-22)؛ (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ...)(بقره/٢٦) بیشتر مفسران آنها را جزء مَثَلهای قرآن دانستهاند، گر چه تشبیه این آیه تشبیه ساده است، یعنی تشبیه اشیاء حقیر و پست مانند بتهای مشرکان به پشه. ولی عدهای دیگر متوجه این قضیه بودهاند و به این نکته اشاره کردهاند:
«این آیه اگر چه حاوی لفظ مَثَل است، ولی چون پایه تمثیل ندارد، مَثَل نیست.» (طهطاوی،/180)
همچنین آیاتی هستند که گر چه لفظ مَثَل در آنها بیان شده، اما هیچگونه تشبیهی در آنها وجود ندارد و فقط جنبة تنبیهی یا یادآوری دارند. مانند: (وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِیَ خَلْقَهُ...) (یس/٧٨)
به خاطر همین تفاوتهایی که بیان کردیم، نمیتوان برای مَثَلهای قرآن تعداد معینی اعلام کرد.
خصوصیات مَثَل در قرآن
مَثَلهای قرآنی ویژگیهایی دارند که آنها را از دیگر مَثَلها (مَثَلهای ملی) متمایز میکند. مَثَل قرآنی با بیان هنری و تازه و تفاوتی که در تصاویر، چهارچوب، معنا و هدف دارد، یکی از جنبههای اعجاز قرآن به شمار میرود.
از جمله ویژگیهای مَثَل قرآنی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. تشبیه مضرب به مورد در مَثَلهای قرآنی
در بخش گذشته در تعریف مَثَل گفتیم که مَثَل تشبیه مضرب به مورد است. یعنی تشبیه حالتها یا حادثههای ثانوی به حالت یا حادثة اولی که مَثَل در زمان وقوع آن نقل شده است، البته همراه عامل انتشار و رواج در میان مردم. اما در مَثَل قرآنی ضرورتاً موردی شبیه موردهای مَثَل ملی وجود ندارد. مَثَل قرآنی دارای داستان یا قصهای که مردم آن را سبب ورود مَثَل بدانند نیست، بلکه تنها علم و لطف بی حد الهی و قدرت و اعجاز قرآن است که سبب ایجاد این مَثَلها و ابتکار آنها بوده است و اگر تمام مَثَلهای قرآنی را مورد بررسی قرار دهیم و با مَثَلهای عربی مقایسه کنیم، در مییابیم که برای تقریباً هیچ یک از آنها، موردی وجود نداشته و همه، ابتکار ذات باری تعالی بوده است.6
2. تصاویر در مَثَلهای قرآنی
تصاویر در مَثَلهای قرآنی حلقههای جدا ناشدنیای هستند که در هر طرف، زنجیر محکمی را تشکیل دادهاند و تنها با جدا کردن یک حلقه از این زنجیر، زیبایی و مفهومی که از کل تصویر حاصل میشود از میان میرود. این، به آن دلیل است که اجزاء این تمثیلها بدون تفکر و برنامه، پشت سر هم چیده نشده است، بلکه به وجود آمدن هر کدام به خودی خود هدفی داشته و از مجموع همة این اجزاء نیز هدفی نهایی مورد نظر بوده که با به هم ریختن یا حذف هر جزء، هدف غایی مخدوش میگردد. یکی از مَثَلهای قرآنی آیة 5 سورة جمعه است که میفرماید: (مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین)(جمعه/5)
«مَثَل کسانى که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَل خرى است که کتابهایى را بر پشت مىکشد، [وه] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنماید.»
تمثیل در این آیه به تشبیه دانشمندان یهود به الاغ ختم نمیشود، بلکه تأثیر و وضوح موجود در آن زمانی کامل میشود که اجزاء دیگر نیز به این دو جزء بپیوندند، یعنی تشبیه یهودیانی که به کتاب الهی که در دست آنهاست اهمیت نمیدهند و به مفاهیم و فرامین آن عمل نمیکنند و خوب در آن تفحص نمیکنند، به خری که بار سنگینی از کتاب بر دوش دارد، ولی اصلاً درکی از این موضوع ندارد. برای الاغ میان بار کتاب و بارهای دیگر تفاوتی وجود ندارد. مثل یهودی که انگار بر دل او قفل زدهاند و کلام حق در آن راهی ندارد.
همان گونه که میبینیم، معنای مَثَل مگر بعد از کنار هم چیدن همة اجزاء کامل نمیشود و اگر یک جزء از هر طرف تمثیل کم شود، معنای غایی حاصل نخواهد شد.
3. شیوة بیان در مَثَلهای قرآنی
شیوة بیان و انتخاب کلمات در تمثیلهای قرآنی در عین دقت، متنوع نیز هست. خداوند قادر، اراده کرده که در این تمثیلها یک معنا و یا یک ارزش را به روشهای متفاوت بیان کند تا هم در قلب شنونده تأثیر بیشتری داشته باشد و هم در ذهن او بهتر جای بگیرد. از این روست که مَثَل قرآنی تأثیر زیادی بر قلب و ذهن مخاطب میگذارد. به طور مثال، در سه آیة زیر قرآن راجع به فانی بودن دنیا و متعلقات آن و هشدار به انسانی که زیور دنیا را جاودانه میپندارد، میفرماید:
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالأنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الأرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) (یونس/24 )
«در حقیقت مَثَل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم، پس گیاه زمین از آنچه مردم و دامها مىخورند با آن درآمیخت تا آنگاه که زمین پیرایة خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شبى یا روزى فرمان [ویرانى] ما آمد و آن را چنان درویده کردیم که گویى دیروز وجود نداشته است. این گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى که اندیشه مىکنند به روشنى بیان مىکنیم.»
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا) (کهف/45)
«و براى آنان زندگى دنیا را مَثَل بزن که مانند آبى است که آن را از آسمان فرو فرستادیم، سپس گیاه زمین با آن درآمیخت و [چنان] خشک گردید که بادها پراکندهاش کردند و خداست که همواره بر هر چیزى تواناست.»
(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا...) (حدید/20)
«بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزونجویى در اموال و فرزندان است. [مَثَل آنها] چون مَثَل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد، سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى، آنگاه خاشاک شود... .»
خدای بزرگ در تمام این آیات در نهایت زیبایی و بلاغت و با شیوههای گوناگون و استفاده از عناصر طبیعت و آنچه در اطراف انسانهاست، در نهایت فقط یک هدف داشته است، او خواسته است قلب انسان را نشانه بگیرد. الفاظ و عبارات این آیات همه کمک کرده تا مقصود نهایی حاصل شود. گرچه زیور و رنگهای زندگی مادی، همه به زمین حاصل خیز یا آبادانی تشبیه شده که به وسیلة آب سرسبز شده و سپس ناگهان به طوفانی در هم پیچیده میشود، اما کلمات انتخاب شده و شیوة بیان و تصاویر در هرکدام متفاوت است.
4. رابطة مَثَلهای قرآنی و طبیعت
تصاویر تمثیل قرآنی همگی از عناصر و پدیدههای طبیعی پیرامون انسان برداشت شده است و برای همه آشنا و ملموس در تمام دورانها و در تمام مکانها میباشد. یکی از تفاوتهای بین مَثَل قرآنی و مَثَل عربی (ملی) در همین جاست که مَثَل قرآنی هرگز کهنه نمیشود و در همة زبانها بی تکلّف تعبیر میشود، ولی تصاویر مَثَل عربی هم به ذهن مخاطب زیاد نزدیک نیست و هم بعد از مدتی کهنه و مندرس میشود. مانند این مَثَل عربی که میگوید: «من حفر بئرا لاخیه وقع فیه» و در مقابل آن این مَثَل قرآنی(وَلا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِئُ إِلا بِأَهْلِهِ )(فاطر/٤٣). کلیت و تازگی که در این مَثَل قرآنی هست، در معادل ملی آن نیست. آقای سبزواری در مقدمة کتاب «لطایف الامثال» رشید الدین وطواط همین مَثَل را نمونه آورده است:
«زشتی عمل فریبکاری در تمام ملل و اقوام غیر قابل انکار و به اتفاق مورد نفرت و انزجار است. امروز دیگر بیان زشتی و قباحت آن را در قالب این مَثَل ریختن کافی نیست، چه کندن چاه با زندگانی جنگل و بیابان گردی و صحرا نوردی مناسب بود و برای ملل متمدن لطفی ندارد. به ویژه راههای مکر و فریب در این زمان به اندازهای گوناگون و متعدد است که کندن چاه پیش آن قابل ذکر نیست، ولی جمله (وَلا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلا بِأَهْلِه) در همه جا کاربرد دارد. هم در کوخ سه هزار سال پیش، و هم در کاخ سه هزار سال بعد. رایج خزانه و خرج روزانه است.» (وطواط،/6)
5. ارتباط اجزای تصاویر در مَثَلهای قرآنی
قرآن با شیوههای گوناگون چه به صورت «تشبیه تمثیلی» و چه به شکل «استعارة تمثیلی» به بیان مَثَلها میپردازد. هرکدام از اجزاء «مشبّه» و «مشبّه به» کاملاً در برابر هم قرار میگیرند؛ یعنی برای هر جزء از «مشبّه» جزء همانند دیگری در «مشبّه به» وجود دارد و «وجه شبه» میان دو طرف تصویر، کلی و شامل است.
(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُون)(بقره/17)
«مَثَل آنان همچون مَثَل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمىبینند رهایشان کرد.»
در این آیه حالت منافقان به حالت افروزندة آتشی تشبیه شده که از آن آتش طلب نور و روشنایی میکند تا راه را در تاریکی پیدا کند و باعث امنیت او شود، ولی ناگهان آتش خاموش میشود و او در سرما و تاریکی میماند و دچار ترس میشود. منافقان هم در اظهار ایمان و بهرهمندی از امکانات و مواهب مسلمانان، مانند روشن کنندة آتش هستند که در زیر سایة اسلام امنیت دارند، ولی در روز قیامت باطن پلیدشان آشکار میگردد و به تاریکی درونی که نتیجة کفر آنهاست برمیگردند و دچار یأس و ناامیدی و ترس میشوند. در اینجا ایمان و اسلام همان نور، و نفاق، ظلمت است و منافق همان آتش افروزی است که زمانی آتشش خاموش میشود و در تاریکی گم میشود.
در مَثَلهای قرآنی قسمتهایی از تصویرهای تمثیلی حذف میشوند. انگار که خداوند خواسته انسانها از نیروی درک خود استفاده کنند و به تکمیل آیه در ذهن خود بپردازند و معنای نهایی و پیام اصلی آیه را خود کشف کنند. مانند:
(أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا...)(انعام/122)
«آیا کسى که مرده[دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست...»
در این آیه، کفر و عدم هدایت، به مردگی و ظلمت، و هدایت و نجات، به نور و حیات تشبیه شده و «مشبّه» در هر دو تشبیه حذف شده است. این خواننده است که باید از نیروی تعقل و تفکر خود، با استفاده از قراین، کمک بگیرد و «مشبّه» را پیدا کند.
موضوعات مَثَلهای قرآنی
مَثَلهای قرآنی به موضوعات فراوانی میپردازند که بر حسب مکی یا مدنی بودن آنها، متفاوتاند. اغلب مَثَلهای مکی به درمان بیماریهایی شایع در جامعة مکة زمان نزول مانند شرک و تعصبات قبیلهای میپردازد. همچنین این مَثَلها تلاش دارد که تغییر ریشهای در عقاید و عادات مردم پدید آورد. یکی دیگر از موضوعات مَثَلهای مکی یاد آوری آخرت و وحدانیت خداوند است. مَثَلهای مدنی به محکم کردن پایههای اعتقادی جامعه و اصلاح آن، همچنین به تشویق مردم به خوبیها، فاش کردن اغراض شوم منافقان، بیان صفات یهود و مشرکین و توجه به کتاب الهی میپردازند.
از جمله موضوعات مهمی که مَثَلهای مکی به آنها پرداخته است عبارتند از:
1- ایمان و کفر
(أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون) (انعام/122)
«آیا کسى که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست!؟ این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است.»
در این آیه دو مثال برای کفر و ایمان آمده است. در مثال اول ایمان به حیات و کفر به مرگ تشبیه شده است و در مثال دوم ایمان به نور وکفر به ظلمت تشبیه شده است. تشخیص تفاوت میان ایمان و کفر یکی از اصول اولیة اسلام به شمار میرود. خداوند متعال ایمان را به حیات و نور و کفر را به مرگ و ظلمت تشبیه کرده، تا این دو مهم نزد مردم کاملاً واضح و قابل تمییز باشد.
2- روگردانی از دنیا و مغرور نشدن به آن
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون) (یونس/24)
«در حقیقت مَثَل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم، پس گیاه زمین از آنچه مردم و دامها مىخورند با آن درآمیخت تا آنگاه که زمین پیرایة خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شبى یا روزى فرمان [ویرانى] ما آمد و آن را چنان درویده کردیم که گویى دیروز وجود نداشته است. این گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى که اندیشه مىکنند به روشنى بیان مىکنیم.»
این تمثیل از زندگی و پوچی دنیا و تغییر شرایط آن سخن میگوید تا از ورای آن به انسان گوشزد کند که وی برای این دنیا آفریده نشده است، بلکه برای دنیایی برتر و متعالیتر که همه چیز در آن قرار و ثبات دارد آفریده شده است. در کنار زیبایی و جلوة این دنیا، زمانی که انسان غرق در شادمانی و غرور به داشتههای خود است، زمانی که آفریدگارِ این زیباییها را فراموش میکند و تنها به رنگ و لعاب زندگی دنیوی دل خوش است، ناگهان تقدیر الهی بر نابودی هر آنچه هست قرار میگیرد و تمام آن جلوههای زیبا در اندک زمانی از میان میرود و چیزی جز خاکستر باقی نمیماند، انگار که اصلاً وجود نداشته است.
3- شرک
(مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهاوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُون)(عنکبوت/41)
«داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کردهاند، همچون عنکبوت است که [با آب دهان خود] خانهاى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مىدانستند، سستترین خانهها همان خانة عنکبوت است.»
شرک از جمله بیماریهای دوران جاهلیت بوده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در طول دوران تبلیغ خود به ویژه در مکه، به مبارزه با این آفت بزرگ پرداخت و مشرکان را به ایمان به خدا و ترک عبادت غیر از او دعوت کرد. قرآن نیز در این آیه شرک و خدایان دروغین مشرکان را به خانة عنکبوت که به اندک نسیم و یا قطرة بارانی ویران میشود تشبیه میکند. کفر و شرک نیز مانند این خانه سست و شکننده است و قابل اتکا نمیباشد.
4- حق و باطل
(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُه کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهالْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَال) (رعد/17)
«همو که از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانههایى به اندازة گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگدازند هم نظیر آن کفى بر مىآید خداوند حق و باطل را چنین مَثَل مىزند اما کف بیرون افتاده از میان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین [باقى] مىماند، خداوند مَثَلها را چنین مىزند.»
نتیجة بارش باران بر کوه، و پایین آمدن آب از سطح آن، جمع شدن آب باران در رودهاست که بر اساس حجمی که دارند آب میگیرند و اگر این رودهای کوچک جمع شوند، به رودخانة بزرگی تبدیل میشوند و اگر این آبها بیشتر از حجم رودخانه باشند، بیرون میریزند و تبدیل به سیلهای مخرب میگردند. آب در مسیر خود از موانع متعددی میگذرد و کف بر لب میآورد و گاهی کفها در یک مکان، بی حرکت میمانند، ولی آب همواره در حال حرکت است. حق مانند آب است و باطل مانند کف. همان طور که کف چیز مفیدی نیست و زود هم از بین میرود انگار که اصلاً نبوده است، باطل هم زود از میان میرود و چیز توخالی و پوچی است، ولی حق و حقیقت همیشه ماندنی و نافع است. مانند آب یا آن فلز که ماندنی و در جریان است و آن است که برای انسان فایده دارد.
5- توصیف اعمال کافران
(مَّثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهالرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُواْ عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِید) (ابراهیم/18)
«مَثَل کسانى که به پروردگار خود کافر شدند، کردارهایشان به خاکسترى مىماند که بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد، از آنچه به دست آوردهاند هیچ [بهرهاى] نمىتوانند برد. این است همان گمراهى دور و درا.ز»
حقیقت اعمال کافران مانند خاکستر است؛ همان طور که خاکستر دوام و ثباتی ندارد و با باد از میان میرود، اعمال کافران نیز چون بر پایة ایمان و اعتقاد به خداوند نیست و از اصل نادرست و باطل است، لذا زود از میان میرود و دوامی ندارد و اثر و نتیجهای نیز از آن نمیگیرند.
6- توحید
(فلاَ تَضْرِبُواْ لِلّه الأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون*ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ*وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَّجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لاَ یَقْدِرُ عَلَىَ شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاه ایْنَمَا یُوَجِّهه لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیم) (نحل/76-74)
«پس براى خدا مَثَل نزنید که خدا مىداند و شما نمىدانید. خدا مَثَلی مىزند؛ بندهاى است زرخرید که هیچ کارى از او برنمىآید. آیا [او] با کسى که به وى از جانب خود روزى نیکو دادهایم و او از آن در نهان و آشکار انفاق مىکند یکسان است!؟ سپاس خداى راست. [نه] بلکه بیشترشان نمىدانند. و خدا مَثَلى [دیگر] مىزند؛ دو مردند که یکى از آنها لال است و هیچ کارى از او برنمىآید و او سربار خداوندگارش مىباشد، هر جا که او را مىفرستد خیرى به همراه نمىآورد، آیا او با کسى که به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه راست است، یکسان است!؟»
مخاطب این مَثَل مشرکان هستند، کسانی که برای خداوند متعال شریک قرار میدهند و غیر از او را میپرستند و به زشتی و نادرستی کار خود واقف نیستند. خداوند این افراد را مورد خطاب و توبیخ قرار میدهد و حقیقت وحدانیت خود را بیان میکند. اینکه برای خدا هیچ مثالی نیست و هیچ کس و هیچ چیز شایستگی این را ندارد که با خداوند برابری کند و مورد پرستش قرار گیرد. همان طور که انسان ضعیفی که بندة دیگران است و چیزی از خود ندارد، با مالک مقتدری که میتواند از مال خود به دیگران ببخشد و مرد کر و لال و احمق با انسان نیرومندی که دارای قدرت تکلم است و میتواند اقامه کنندة نیکی در جامعه و بازدارنده از بدی باشد، قابل قیاس و یکسان نمیباشد.
7- کفران نعمت
(وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُون) (نحل/112)
«خدا شهرى را مَثَل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مىرسید، پس [ساکنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى کردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مىدادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
احساس امنیت و اطمینان از اهداف مهم هر انسانی است که برای رسیدن به آن تمام تلاش خود را میکند و اگر این امنیت با رزق وسیع نیز همراه شود، برای انسان خوشبختی و سعادت به همراه میآورد. در این آیه خداوند متعال برای بندگانش مثال دهکدهای را میزند که وسایل رفاه وآسایش ساکنان آن از هر جهت مهیاست، ولیکن به جای شکر نعمتی که خداوند به آنها بخشیده، کفران نعمت میکنند و در نتیجه پروردگار قادر، آنچه به آنها بخشیده باز پس میگیرد و آنها را از حالت رفاه و آرامش به حالت بدبختی و نیازمندی میاندازد. این مَثَل برای توجیه و هدایت نوع بشر که پیوسته چشم بر روی نعمتهای الهی میبندد و تنها کمبودهایی که خود مسبب آنهاست را در نظر میآورد، زده شده است. خداوند با قدرت بیپایانش اگر بخواهد، میتواند تمام نعمتها را از انسان بگیرد و طعم حقیقی بدبختی را به انسان بچشاند.
از موضوعات مهم در مَثَلهای مدنی میتوان به این موارد اشاره کرد:
1- توصف اعمال یهودیان
(مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین) (الجمعه/ 5)
«مَثَل کسانى که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَل خرى است که کتابهایى را بر پشت مىکشد، [وه] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنماید.»
در مدینه سه قبیلة یهودی به اسمهای بنی قینقاع، بنی نظیر و بنی قریظه زندگی میکردند. این سه قبیله با وجود علمی که نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله)و رسالت او از طریق تورات داشتند، ولیکن مشکلات و دسیسههای فراوانی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله)در طول دوران تبلیغ در مدینه ایجاد کردند. از این رو قرآن آنها را به چهار پا تشبیه کرده است، از آن روکه مانند آنها میان بار کتاب و بار دیگر تفاوتی قائل نیستند و در هر صورت فقط حامل اشیاء هستند. یهودیان نیز کتاب تورات را در دست دارند، ولی چون در آن تعمق و به آن عمل نمیکنند، فقط بار بردار هستند، نه چیز دیگر و از این کتاب الهی سودی نمیبرند. این مثال بر هرکس که عالم بی عمل باشد صدق میکند.
2- انفاق
(مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیم) (بقره/261)
«مَثَل (صدقات) کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مىکنند، همانند دانهاى است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشهاى صد دانه باشد؛ و خداوند براى هر کس که بخواهد (آن را) چند برابر مىکند، و خداوند گشایشگر داناست.»
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَالأذَى کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِین) (بقره/264 )
«اى کسانى کهایمان آوردهاید! صدقههاى خود را با منّت و آزار، باطل مکنید، مانند کسى که مالش را براى خودنمایى به مردم، انفاق مىکند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارایى است که بر روى آن، خاکى (نشسته) است، و رگبارى به آن رسیده و آن (سنگ) را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان (ریاکاران) نیز از آنچه به دست آوردهاند، بهرهاى نمىبرند؛ و خداوند، گروه کافران را هدایت نمىکند.»
در دوران رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)اصول اخلاقی مردم نیاز به تغییر ریشهای داشت. آنها در دوران جاهلی به کارهایی خو کرده بودند که عوض کردن آنها نیاز به یک انقلاب بنیادین در تقریباً تمام اصول اخلاقی، اجتماعی و فردی داشت. یکی از مسائل اخلاقی و اجتماعی عرب در آن زمان انفاق بود، چرا که انفاق با نیت ریا داده میشد و قصد و هدف الهی پشت انفاق و بخشش به محرومان وجود نداشت، یا اینکه انفاق با منت نهادن و اذیت گیرنده همراه بود، لذا قرآن در تبیین اصول انفاق و شرایط آن و همچنین ثوابی که انفاق کننده از عمل خود به دست میآورد، چند مَثَل آورده است. در آیة اول ثواب انفاق را ذکر کرده و آن را به دانهای که در زمین حاصلخیز کاشته شود و بار فراوان دهد تشبیه کرده و در آیة دوم مالی که با ریا یا منت و اذیت داده شود، به دانهای تشبیه کرده که روی سنگی صاف که خاک نازکی آن را پوشانده است تشبیه میکند. و مالی که با اخلاص و نیت الهی داده شود، به دانة در خاک حاصلخیز تشبیه میکند؛ وقتی باران شدیدی میبارد خاک روی سنگ از بین میرود و دانه نیز حاصلی نمیدهد، ولی باران آن خاک حاصلخیز را حاصلخیزتر میکند و دانه به بار مینشیند. همچنین عمل با ریا و منّت چون عمقی ندارد و به منبع محکمی متصل نیست، اجری هم ندارد. ولی مالی که با رضایت و نیت الهی داده شود، اصیل و ریشهدار است و ثواب مضاعفی نیز مییابد.
3- هدایت الهی
(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهالْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم) (نور/35)
«خدا نور آسمانها و زمین است، مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشهاى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجستة زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود. نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند و این مَثَلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست.»
خداوند سبحان نور آسمانها و زمین است و با نور خود همة خلق را هدایت و راهنمایی میکند تا در ظلمتها گرفتار نشوند و چرخ عالم طبق نظام و برنامة مشخص به گردش درآید.
خدا برای اینکه ما درکی نسبی از این نور به دست آوریم، آن را به نور چراغ با مشخصاتی که ذکر شده تشبیه کرده است و صفاتی برای آن آورده تا به ذهن مخاطب نزدیک شود و تصویری از این نور در ذهن خود مجسم کند.
نتیجة سخن
1) مَثَل قرآنی با مَثَل ملی تفاوتهایی دارد. مَثَل قرآنی از نظر مفاهیم و عبارات گستردگی بیشتری نسبت به مَثَل ملی دارد. مفاهیم مَثَل قرآنی، آب و باران و خاک و گیاه برای همة مردم آشنا و ملموس است. مَثَل قرآنی هرگز رنگ کهنگی نمیپذیرد. در مَثَل قرآنی ایجاز موجود نیست. انتشار و سیرورتی که در مَثَل ملی شرط است در مَثَل قرآنی نیست، چرا که نمیتوان پذیرفت مَثَلهای قرآن قبل از اینکه بر پیامبر(صلی الله علیه و آله)نازل شود بین مردم شیوع یافته باشد. مَثَلهای قرآنی مورد ندارد، یعنی حادثهای خاص باعث نزول آیه نشده است و تنها علم و حکمت الهی عامل نزول بوده است. موضوعات مَثَلها و جاری مجرای مَثَلها در قرآن همیشه نو هستند و در همة موارد کلیت دارند، ولی خیلی از مَثَلهای ملی تا حدی جایگاه زمانی خود را از دست داده و کهنه شدهاند.
2) مَثَلهای قرآن در قالب تشبیه تمثیلی یا استعارة تمثیلی به بیان موضوعات انتزاعی و غیر ملموس با هدف ملموس و قابل درک کردن آنها برای همة مردم و تأثیرگذاری هر چه بیشتر تمثیلات به قصد تربیت و پند آموزی میپردازد. در مواردی که مَثَل در قالب استعاره به کار رفته، هدف، واداشتن مخاطب به تفکر و تجزیه و تحلیل کردن مفهوم مورد نظر آیه بوده است.
3) آن دسته از مَثَلهای قرآنی که لفظ مَثَل یا مشتقات آن در آنها ذکر نشده، (و شاید بر اساس یکی از اصول نحوی عرب، حذف قسمتی از جمله و در تقدیر گرفتن آن باشد.) ولی دارای بار معنایی و تربیتی مَثَلهای صریح هستند، جزو مَثَلهای قرآن محسوب میشوند. این مسئله را میتوان هم با تفکر و تدبر در آیات مشابه و هم با تکیه بر تفاسیر دریافت.
4) آیاتی که در آنها تشبیه ساده و یا تنها لفظ مَثَل ذکر شده است و تشبیه و استعارة تمثیلی در آنها وجود ندارد، جزء مَثَلها محسوب نمیشوند، چرا که هدف مَثَل قرآنی یعنی انذار و تنبیه و تربیت نسل بشر، با روش مرکب و تفصیل، یعنی همان تشبیه تمثیلی که از طرفین و وجه شبه مرکب تشکیل شده، سازگارتر است.
5) مَثَل قرآنی از تصاویر چند جزئی، استفاده میکند. هر جزء مشبّه، مقابلی در مشبّهٌ به دارد و این اجزاء هر کدام جدا از نقش مستقلی که دارند، با اجزاء دیگر چنان عجینند که برداشتن هر کدام باعث خراب شدن تصویر نقاشی شده در مَثَل میشود.
6) مَثَل موجز به معنای رایج در قرآن وجود ندارد. آن دسته از آیات و عبارات قرآنی که مانند مَثَلهای عربی در بین مردم انتشار یافتهاند، بنا بر قول علما، تنها مقابلهایی مناسبتر و شایستهتر برای مَثَلهای عربی هستند و جاری مجرای مَثَل عربی نامیده میشوند. چه اینکه همانند مَثَل بین مردم انتشار یافته و در زبان روزمرة مردم وجود دارند.
7) آیات و عباراتی که در قرآن به مانند مَثَل ملی رواج پیدا کردهاند و در کتابهای مختلف نامهای گوناگونی نیز گرفتهاند، مانند: «مَثَل کامن»، «جاری مجرای مَثَلهای سائر» یا «مَثَلهای قرآنی سائر»، هیچ کدام مَثَل قرآنی حقیقی نیستند، چرا که از آغاز نزول قرآن مَثَل نبودهاند، بلکه بعداً در زبان و یا نوشتههای مردم رواج پیدا کردهاند. مَثَلهای حقیقی قرآن، مَثَلهای قیاسی هستند که به هنگام نزول بر قلب پیامبر(صلی الله علیه و آله)مَثَل بودهاند.
پی نوشتها
________________________________________
1. محمد جابر الفیاض نیز به این مورد اشاره دارد. (الفیاض،/123)
2. مانند آقای محمد جابر فیاض که ضمن اشاره به امثالی که بر پایة تشبیه بسیط استوار شده است، به امثالی اشاره میکند که اساس تشبیهی ندارد وخود لقب امثال حکمی را بر آن مینهد، امثالی که دارای همة شروط مَثَل هستند مگر رکن تشبیه که این عبارات حکمی مانند امثال رواج زیادی دارند و تقریباً مانند آنها عمل میکنند. (همان)
3. سمیح عاطف الزین نیز در تعریف مَثَل خرافی نظری شبیه به قطامش دارد. (الزین،/21)
4. البته اطلاق این دو اسم بر مَثَل قیاسی خالی از اشکال نیست، چرا که در بعضی از این آیات لفظ مَثَل یا مشتقات آن ذکر نشده است و این مفسران هستند که به خاطر شباهت محتوایی میان این آیات با آیاتی که لفظ مَثَل در آنها ذکرشده و به خاطر بار تمثیلی و مفهومی که دارند آنها را مَثَل نامیدهاند.
5. عبدالمجید عابدین (ص159) و ابن قیم الجوزیه (ص15) نیز به مرکب بودن مَثَل قیاسی اشاره کردهاند.
6. ابن کثیر فقط در شأن نزول آیة 92 سورة نحل داستانی را بیان کرده وآن را مورد مَثَل میداند: (وَلا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُون)
«و مانند آن [زنى] که رشتة خود را پس از محکم بافتن [یکى یکى] از هم مىگسست مباشید که سوگندهاى خود را میان خویش وسیلة [فریب و] تقلب سازید [به خیال این] که گروهى از گروه دیگر [در داشتن امکانات] افزونترند. جز این نیست که خدا شما را بدین وسیله مىآزماید و روز قیامت در آنچه اختلاف مىکردید قطعاً براى شما توضیح خواهد داد.»
این مَثَل در مورد پیرزنی ریسنده است که بعد از هر بار ریسیدن، رشتهها را از هم باز میکرد ومضرب این مَثَل پیمان شکنانند. (ابن کثیر،3/449)
منابع و مآخذ:
1. قرآن کریم.
2. ابن منظور، أبوالفضل جمال الدین مکرم؛ لسان العرب، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1988م.
3. الآلوسی البغدادی، شهاب الدین السید محمود؛ روح المعانی، چاپ چهارم، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1985م.
4. الثعالبی، أبومنصور عبدالملک بن محمد بن إسماعیل النیسابوری؛ خاص الخاص، چاپ اول، مطبعة السعاده، مصر، 1809م.
5. الثعالبی، أبومنصور؛ یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر، چاپ اول، دار الکتب العلمیه، بیروت،1983م.
6. الجرجانی، عبد القاهر؛ دلائل الإعجاز فی علم المعانی، چاپ دوم، مکتبة القاهره، القاهره، 1961م.
7. الجوزیه، إبن قیم؛ الأمثال فی القرآن الکریم، بی چا، بیروت، دار المعرفه. 1981م.
8. حکمت، علی اصغر؛ امثال قرآن، فصلی از تاریخ قرآن کریم، چاپ دوم، بنیاد قرآن، تهران، 1361ﻫ. ش.
9. الراغب الإصفهانی، حسین بن محمد الفضل؛ معجم مفردات ألفاظ القرآن، چاپ دوم، المکتبه المرتضویه، قم، 1362ش.
10. رشیدرضا، محمد؛ تفسیر القرآن الکریم الشهیر بتفسیر المنار، چاپ دوم، دار المعرفه، بیروت، بیتا.
11. الزرکشی، بدر الدین؛ البرهان فی علوم القرآن، بیچا، دار الجیل، بیروت، 1954م.
12. زلهایم، رودلف، الأمثال العربیه القدیمه، ترجمه الدکتور رمضان عبد التواب، چاپ اول، بیروت، دار الأمانه، 1971م.
13. الزمخشری، ابوالقاسم جار الله محمود بن عمر؛ الکشاف، بیچا، بینا، بیجا، بیتا.
14. السبحانی، الشیخ جعفر؛ الأمثال فی القرآن الکریم، چاپ اول، مؤسسة الإمام الصادق(علیه السلام)، قم، 1420ﻫ.
15. السکاکی، ابویعقوب یوسف بن أبی بکر؛ مفتاح العلوم، چاپ اول، مطبعة مصطفى بابی و أولاده، مصر، 1973م.
16. السیوطی، عبدالرحمن؛ الإتقان فی علوم القرآن، چاپ دوم، منشورات الرضی، قم، 1367ش.
17. الطهطاوی، الشیخ علی احمد؛ عون الحنان فی شرح الأمثال فی القرآن، چاپ اول، دار الکتب العلمیه، بیروت، 2004م.
18. عابدین، عبدالمجید؛ الأمثال فی النثر العربی القدیم، چاپ اول، دار المعرفة الجامعیه، اسکندریه، 1959م.
19. عاطف الزین، سمیح؛ الأمثال والمثل والتمثیل والمثلات فی القرآن الکریم، چاپ اول، دار الکتب اللبنانی، بیروت، 1987م.
20. علی الصغیر، محمد حسین؛ الصورة الفنّیة فی المثل القرآنی، چاپ اول، دارالهادی، بیروت، 1992م.
21. الفاخوری، حنا؛ الأمثال و الحکم، چاپ دوم، دارالمعارف، مصر، 1969 م.
22. الفیاض، محمد جابر؛ الأمثال فی القرآن، چاپ اول، المعهد العالمی للفکر، الریاض، 1995م.
23. الفیروزآبادی، مجد الدین محمدبن یعقوب؛ قاموس المحیط، بیچا، مطبعة المیمنه، القاهره، 1318ق.
24. القرشی الدمشقی، ابن کثیر؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، دار و مکتبة الهلال، بیروت،1990م.
25. قطامش، عبدالمجید؛ الأمثال العربیه، چاپ اول، دار الفکر، دمشق، 1988م.
26. المیدانی، ابوالفضل احمد بن محمد النیسابوری؛ مجمع الأمثال، چاپ اول، مؤسسة الطبع و النشر التابعة للآستانة الرضویة المقدسة، مشهد، 1366ش.
27. الوطواط، رشید الدین؛ لطایف الامثال، مقدمه و تصحیح محمد باقر سبزواری، بیچا، بینا، بیجا، 1358 ش.
28. الهاشمی، احمد؛ جواهر البلاغة فی المعانی والبیان والبدیع، چاپ اول، نشر بخشایش، قم، 1421ﻫ.
29.
حال اگر برای مَثَلهای ملی چنین ارزشی قائل شویم، قطعاً مَثَلها در قرآن به خاطر زیبایی تصاویر و دقّت در تعابیر و به کارگیری معانی و موضوعات روشنگرانه و اهداف والایی که از این مَثَلها مورد نظر است، دارای ارزشی بسیار بالاتر میباشد. تمثیل قرآنی اگرچه به تصویر اشیاء میپردازد، ولی تنها به دلیل علاقه به تصویرسازی و عشق به تجسّم اشیاء نیست، بلکه از این تصاویر هدفی والا و ارزشمند دارد. این هدف همان برپایی حق و از میان بردن باطل است.
در زمینة مَثَلهای قرآنی کتابهای زیادی تألیف شده است که از قدیمیترین آنها کتاب «الامثال من الکتاب والسنه» از حکیم ترمذی میباشد که در آن تنها شرح کوتاهی بعد از هر مَثَل آمده است.
همچنین ابومنصور ثعالبی در دو کتاب «خاص الخاص» و «التمثیل و المحاضرة» به مقایسة بین جملاتی با عنوان «جاری مجرای امثال سائرة» در قرآن و مَثَلهای عرب و عجم، عامه و خاصه پرداخته است. و در بخشی دیگر به مَثَلهای قرآنی اشاره کرده است. همچنین در کتابهای «علوم القرآن» زرکشی و سیوطی نیز به مَثَلهای قرآن اشاره شده است.
از نویسندگان معاصر، علی اصغر حکمت به زبان فارسی کتابی در این زمینه نوشته است که این کتاب به بررسی مَثَلهای عربی و نظر نویسندگان و مستشرقین نسبت به مَثَلها و حکمتهای عربی پرداخته و بعد به مَثَلهای «ظاهر» و «کامن» در قرآن اشاره کرده است. همچنین محمد جابر الفیاض، محمد حسین علی الصغیر، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله جعفرسبحانی، محمد رأفت سعید، فوزی شعبان و عبد الرحمن نحلاوی کتابهایی در زمینة «مَثَل»های قرآنی نوشتهاند که در جای خود ارزشمند هستند.
از آنجایی که میان نویسندگان در بحث مَثَلهای «کامنه» و «مصرحه» و آیاتی که در میان مردم رایج شده و گاهی نام مَثَلهای قرآنی بر آن نهادهاند، اختلافهایی هست و بحثهایی در مورد تفاوت این مَثَلها و مَثَلهای ملی و مَثَلهای قرآنی حقیقی وجود دارد، بر آنیم که به بررسی ریشهای و تفکیک شدة این آیات بپردازیم، تا از اختلاف نظرها و گاهی پیچیدگیها و سردرگمیهایی که بر این بحثها سایه افکنده است، به یک نظر قاطع و قابل انطباق در تمامی آیات قرآن دست یابیم. از این رو نخست به تعریف مَثَل ملی و ویژگیهای مَثَل میپردازیم، سپس مَثَل قرآنی و مشخصات آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
مفهوم شناسی «مَثَل»
ریشة «مَثَل» سامی است، چرا که در تمام زبانهای منشعب از آن وجود دارد، و در تمامی آنها به معنای تشبیه و موازنه است. (حکمت،/1)
اما بعضی از محققان مانند عبدالمجید عابدین، این نظریه را رد کردهاند و بر این باورند که لفظ «مَثَل» در متون عبری قدیم به معنای حکم و سیادت بوده است، نه به معنای شبیه و نظیر. (عابدین،/3) از تحقیقات این گونه بر میآید که «مَثَل» در زبان عبری به معنای حکم بوده، ولی در عربی لفظ حکم بر این معنا (حکم و سیادت) اطلاق شده است. در نتیجه کلمة «مَثَل» در عربی فقط به معنای تشبیه است. (علی الصغیر،/42)
واژة «مَثَل» در لغت به معانی شبه، نظیر، صفت (در این مورد تردید هست)، عبرت و نشانه، حجت وسخن و مثال و شاخص آمده است. (قاموس المحیط، لسان العرب) آنچه مسلم است معنای عبرت، نشانه، حجت و سخن از معانی مَثَل نیست بلکه از اهداف ضرب المثل است، چه اینکه هدف از مَثَل، گاهی عبرت اندوزی و یا اقامة دلیل و یا آوردن نشانة بر چیزی و یا سخن گفتن در موردی خاص است.
در معنای اصطلاحی میان محققان و نویسندگان دیدگاههای متعددی وجود دارد. زمخشری در تعریف مَثَل میگوید:
«به سخن رواج یافتهای که در آن مضرب به مورد تشبیه شده باشد «مَثَل»گفته میشود. سخنی «مَثَل» نامیده میشود و شایستگی تبادل بین مردم پیدا میکند که در بعضی از جهات آن غرابت وجود داشته باشد.» (زمخشری، 1/72)
زمخشری در این تعریف بیشتر به رواج و غرابت توجه دارد.
از جمله محققانی که تشبیه را به صراحت، رکنی از ارکان مَثَل دانستهاند، ابراهیم نظام است. وی در تعریف مَثَل میگوید:
«در مثل چند چیز جمع میشود که در کلام دیگر یک جا وجود ندارد: ایجاز لفظ، حسن تشبیه و زیبایی کنایه و بلاغت.» (میدانی،1/9)
همچنین عبدالمجید قطامش میگوید:
«نظر من این است که پایه مَثَل، تشبیه است و اگر در عبارت این صفت در کنار صفات دیگر باشد مَثَل است و اگر شرط تشبیه را نداشته باشد، مَثَل به شمار نمیآید.» (قطامش.22)1
همان گونه که پیداست، این افراد تشبیه را از ارکان اصلی مَثَل قرار دادهاند، اما سخنی از تشبیه یا استعاره بودن مَثَل به میان نیاوردهاند.
از جمله افرادی که فقط استعارة تمثیلی را مَثَل نامیدهاند، سکاکی است. وی میگوید:
«همانا تشبیه تمثیلی اگر بر پایه استعاره و نه غیر آن، رواج یابد، «مَثَل» نامیده میشود و «مَثَل» تنها به روش استعاره است و تغییر نمییابد.» (سکاکی،/187)
اما عبد القاهر جرجانی «مَثَل» را فقط استعارة تمثیلی نمیداند، بلکه در نگاه وی «مَثَل» یا «تمثیل» یعنی «تشبیه تمثیل»، و یا «استعارة تمثیلی» است؛
«...شایسته است که بدانی مَثَل واقعی و تشبیهی که بهتر است تمثیل نامیده شود آن مَثَل را از تشبیه ظاهر و صریح دور میکند و تمثیل حاصل نمیشود مگر به یک یا دو جمله یا بیشتر.» (جرجانی،/47)
عبدالقاهر برای این مطلب به این آیة قرآن مثال میزند:(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ...)(یونس/24)
و در مورد استعارة تمثیلی میگوید:
«و اما تمثیلی که مجازاً استعاره نامیده میشود سخنی است که به فردی که بین رفتن یا نرفتن شک دارد میگویی: «أراک تقدم رجلا وتؤخر اخری» و معنای این سخن آن است که تو را در شکی که داری مانند کسی میبینم که یک پا جلو و یکی عقب گذاشته باشد. سپس کلام مختصر شده است.» (جرجانی،/47)
از این مثال فهمیده میشود که جرجانی استعارة تمثیلی را نیز مَثَل میداند.
با وجود اینکه بیشتر دانشمندان علم بلاغت فقط استعارات تمثیلی را مَثَل دانستهاند، اما پس از جستجو در کتابهای «امثال» در مییابیم که بسیاری از مَثَلها هستند که به هیچ وجه نمیتوان آنها را استعارة تمثیلی نامید؛ مانند: «إنه لغب کلده لا یدرک حفرا و لا یؤخذ مذنبا»، یا «و أنت کبارح الأروی»، یا «المکثار کحاطب لیل». هیچ یک از این مَثَلها مجاز نیستند و مشبه و مشبه به در آنها به وضوح بیان شده است. همچنین مَثَلهایی وجود دارد که لفظ مشبه در آنها ذکر نشده است و فقط ادات تشبیه در آن وجود دارد و نمیتوان آنها را استعارة تمثیلی نامید. مانند این مَثَلها: «کطالب القرن جذعت أنفه»، یا «کالثور یضرب لما عافت رهان» و غیر از آن.
از اینجا نتیجه میگیریم که امکان محدود کردن مَثَل در استعارة تمثیلی یا تمثیل وجود ندارد، بلکه بهتر است بگوییم پایة مَثَل تشبیه است، چه در قالب تشبیه تمثیلی و چه استعارة تمثیلی و چه تشبیه ساده. همان گونه که در سخن نظام و قطامش هم آمد. نکتهای که در اینجا شایان یاد است، اینکه در کتابهای «امثال» عربی قدیم، بین «مَثَل» و «حکمت» به خاطر داشتن نقطة اشتراک، خلط شده و حکمتها را نیز جزء مَثَلها آوردهاند، اما نویسندگان جدید به این اختلاف پی برده و به آن اشاره کردهاند.2
به نظر میرسد اگر به معنای «حکمت» و اصول آن در کتابها نظری بیفکنیم و آن را با تعریف «مَثَل» و اصول و شاخصهای آن مقایسه کنیم، به همانندیها و اختلافات «مَثَل» و «حکمت» دست مییابیم. در تعریف «حکمت» گفته شده است:
«حکمت جمع آورنده عادتها، سنتها و تدبیر زندگی و سخنان رایج و جملات نادر است، حکمت بیانی مستقیم و صریح از همه مهارتهای زندگی و یا دست کم بعضی از آنهاست.» (زلهایم،/32)
شاید یکی از اصول مشترک میان «مَثَل» و «حکمت» رواج و تداول است، چرا که در تقسیم حکمت گفتهاند:
«سخن حکمی بر دو نوع است؛ یکی رایج و منتشر بین مردم و متداول در زبان عموم که آن «مَثَل» است و اگر غیر از این باشد سخن حکمی است که ارزش خود را دارد، اگر چه رایج نباشد.» (سبحانی،/10)
همین انتشار یا تداول باعث شده است که «حکمت» اعم از «مَثَل» باشد؛ یعنی هر «مَثَلی» «حکمت» است، ولی هر «حکمتی» «مَثَل» نیست.
از دیگر همانندیها میان «مَثَل» و «حکمت» عبارت است از ایجاز، بیان تجارب زندگی و همچنین موسیقی موجود در الفاظ. که این موسیقی و یا وزنی که در آنها وجود دارد، باعث تأثیر بیشتر بر مخاطب میشود.
اما میان «مَثَل» و «حکمت» تفاوتهایی نیز وجود دارد که این دو را تا حدی از هم جدا میکند. اختلاف اصلی میان مَثَل و حکمت رایج، تشبیه است. اصل در مَثَل، تشبیه، ولی در حکمت درک معنا و انتقال مفاهیم است. تفاوت دیگر این است که مَثَل معمولاً از همة طبقات مردم سرمیزند، ولی حکمت تنها سخن بزرگان و حکماست، همچنین مَثَل دارای دو معنای ظاهری و باطنی است که معنای ظاهریش همان تشبیهی است که در لفظ مَثَل است و معنای باطنیش معنایی است که از این لفظ استنباط میشود که همان ارشاد و نصیحت مخاطب است. در واقع مَثَل و حکمت در نتیجه به یک هدف میرسند، ولی یکی با واسطه و دیگری بدون واسطه.
در این مقاله ما نام حکمتهای رایج را «ما یجری مجری الامثال» گذاشتیم تا از مَثَلهای حقیقی که پایة تشبیهی دارند متمایز گردند. این نامگذاری در کتابهای ثعالبی ـ«یتیمة الدهر» و «التمثیل والمحاضرة»ـ نیز در همین مورد آمده است، مانند این حکمتها: «للأیام صرفان، عسر و یسر»، «العفو عن المجرم من مواجب الکرم»، «قوة الجناح بالقوادم و الخوافی»، «الجزع علی الأموات عناء.» (الثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر،/20)
مورد و مضرب «مَثَل»
یکی از ارکان مَثَل، «مورد» است. مورد:
«حالت اصلیای است که کلام «مَثَل» در آن حالت آورده شده است.» (الجوزیه،/19)
تمام مَثَلها دارای مورد هستند، مگر حکمتهایی که در طی سالها مانند مَثَل تداول یافتهاند و فاقد عنصر تشبیه هستند که همانگونه که گفتیم، آنها را «جاری مجرای مَثَل» مینامیم.
«مضرب مَثَل، حالتی است شبیه حالت اول (مورد) که از کلام مَثَل برداشت میشود.» (همان)
برای نمونه مورد مَثَل در مَثَل «فی الصیف ضیعت اللبن»، زنی است که در فصل تابستان از همسر مسن و ثروتمندش جدا میگردد و با مردی جوان ولی فقیر ازدواج میکند، ولی در زمستان زمانی که آذوقهاش تمام میشود دوباره کاسة نیاز پیش شوهر اولش میبرد، ولی پیرمرد در ازای شیری که از او میخواهد این جمله را میگوید: «فی الصیف ضیًعت اللبن»؛ یعنی همان موقع که رفتی شیر را هم از بین بردی. مضرب این مَثَل هر کسی است که موقعیتها و فرصتهای خوب را از دست میدهد.
انواع مَثَل
الف) مَثَل موجز:
«سخنی است موجز و رایج که شامل مفهوم با ارزشی است و در آن، حالت مضرب، به حالت مورد، تشبیه شده است.» (قطامش،/28)
مَثَل موجز برآمده از تجربههای زندگی است که اشخاصی که به این تجارب دست مییابند، آنها را برای دیگران بدون تکلف بیان میکنند. مَثَل موجز به مَثَل شعبی و کتابی تقسیم میشود که «مَثَل شعبی» بدون تکلف و بدون پایبندی به قواعد نحوی است و «مَثَل کتابی» از اهل فرهنگ مانند شاعران و خطیبان صادر میشود. (الجوزیه،/19)
«مَثَل شعبی مَثَلی است که مفهوم در آن عنصر اصلی نیست و فقط برای بیان یا گزارش یا شوخی و سرگرمی آمده است.» (عابدین،/87)
همچنین تفاوت دیگری که میان «مَثَل شعبی» و «مَثَل کتابی» وجود دارد، اثر تربیتی آنهاست که در «مَثَل کتابی» قوی و واضح است و حکیم هدف تربیتی خود را از طریق پرداختن به معنایی کلی یا اصول انسانی یا یک قاعدة عمومی در قالب تصویر بیان میکند، اما «مَثَل شعبی» غالباً دارای اهداف هنری است و معمولاً قصد ارشاد و تربیت ندارد و تنها میخواهد به وصف حوادث یا رفتار اشخاص بپردازد. (عابدین،/127)
از جمله مَثَلهای رایج میتوان به این چند مَثَل اشاره کرد: «فی الصیف ضیّعت اللبن»، یا «إن الجبان حتفه من فوقه»، یا «بطنی فعطری» و غیره.
ب) مَثَل قیاسی:
وصف یا قصهای است که قصد دارد به توضیح یک فکر یا اقامة دلیل برای اثبات آن، از طریق تشبیه یا تمثیل بپردازد و معمولاً از مقارنه و مقایسه کمک میگیرد و دو موضوع را بررسی میکند؛ یا نوعی رفتار انسانی را به قصد توضیح یا تنبیه و تأدیب مخاطب یا صرفاً به قصد آوردن مثال به تصویر میکشد، یا چیزی از متعلقات ملکوت الهی و مخلوقات خداوند را مجسم میکند و در هر دو صورت نسبت به مَثَل رایج، کلامی طولانی محسوب میشود.
«مَثَل قیاسی» تنها خلاصهای از یک داستان و یا اشارهای به آن نیست، بلکه تمام یک قصه با جزئیات آن میباشد که حکیم آن را به قصد روشنگری یا هشدار و تربیت میآورد. (قطامش،/30)
آنچه مسلم است و محققان نیز به آن اشاره کردهاند، این نوع از مَثَلها یعنی «مَثَلهای قیاسی» در کتابهایی که به جمع آوری مَثَلهای عربی پرداختهاند وجود ندارد و فقط در کتابهای دینی مانند قرآن و انجیل موجود است و در واقع این نوع مَثَل تولد یافته و تربیت شده آغوش ادیان است.(قطامش،/30 و عابدین،/12)
ج) مَثَل خرافی:
«به سخنان کوتاهی که در میان مردم رایج است و عرب آنها را به قصد سرگرمی و خنده یا تشویق به خوش خلقی، به زبان حیوانات نقل کرده یا بر پایه داستانهای خرافی بی پایه و اساس ساخته است و شخصیتهای آن را به گونهای ساخته و پرداختهاند که مانند انسانها صحبت کنند یا کار کنند، مَثَل خرافی گفته میشود.» (قطامش،/32)3
عبارتها و داستانهای خرافی که در آن حیوانات رفتاری شبیه به انسان دارند، مانند داستانهای کلیله و دمنه، اگر چه با هدف وعظ و تربیت انسان نقل شده، چون بر پایة خرافه و اسطوره هستند، لذا در قرآن یافت نمیشوند. قرآن کریم تصاویر داستانها و مَثَلهای خود را از زندگی واقعی انسانها یا اشیاء و پدیدههای طبیعت وام میگیرد. (الفیاض،/231-230؛ عابدین،/165)
«مَثَل» در قرآن
اشاره شد که مَثَل قرآنی همان مَثَل قیاسی است و نوع اول و دوم مَثَل، یعنی مَثَل رایج (با مشخصات پیش گفته) و خرافی در قرآن وجود ندارد. در این بخش به تقسیم مَثَل قرآنی از دیدگاه قرآن پژوهان میپردازیم.
الف) مَثَل کامن:
«به مَثَلهایی گفته میشود که در قرآن به مَثَل بودن آنها اشارهای نشده است و ویژگیهای مَثَلهای رایج در میان مردم هم در آنها وجود ندارد [تشبیه] و تنها چون از نظر معنا و مفهوم شبیه مَثَلهای رایج هستند، علما آنها را مَثَل نامیدهاند. در واقع این عبارات در معنا مَثَل هستند نه در لفظ.» (عابدین،/132)
میتوان گفت زرکشی اولین کسی است که به این اصطلاح اشاره کرده است. مَثَل قرآنی از دیدگاه او دو نوع است: یکی «مصرّح» و دیگری «کامن». «مصرّح» آن است که به مَثَل بودن آن در قرآن به صراحت اشاره شده است و «کامن» بر خلاف «مصرّح» به مَثَل بودنش تصریح نشده و آن از دیدگاه زرکشی در حکم مَثَلهای رایج است. (زرکشی، 1/486)
زرکشی آیة 17 سورة بقره:(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا . . .)و چند آیة دیگر را جزء مَثَلهای مصرّح آورده، ولی در مورد مَثَل کامن نمونهای ذکر نکرده است.
سیوطی نیز مانند زرکشی به تعریف مَثَل مصرح و کامن پرداخته است و در مورد مَثَل مصرّح همان نمونههای زرکشی را بیان کرده و در باب مَثَل کامن نمونههای نقل شده از ماوردی را میآورد. نمونههایی که در مقابل مَثَلهای عربی قرار داده است. مثلاً در مقابل «خیر الأمور اوساطها»: (لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِک)(بقره/68) و(وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا) (فرقان/٦٧) را آورده است.
نکتة حائز اهمیت در اینجا این است که نویسندگان و محققانی که قبل از زرکشی و سیوطی بودهاند، مانند ابومنصور ثعالبی، نام «مَثَل کامن» را بر این دسته از آیات و عبارات نگذاشتهاند، بلکه آنها را «جاری مجرای مَثَل» نامیدهاند. ثعالبی در دو کتاب خود «خاص الخاص» و «التمثیل والمحاضرة» به تعدادی از این آیات تحت عنوان:
«عباراتی از قرآن کریم که در معانی مَثَلهای عرب و عجم، خاص و عام آمده است و به کارگیری این عبارات در کلام بهتر و برتر و ارزشمندتر است.» اشاره کرده است. (ثعالبی، خاص الخاص،/11) و در ادامه نمونههایی نیز ذکر کرده است. مثلاً پیرامون موضوع خراب شدن کار، زمانی که بیش از دو نفر در آن دخالت دارند، مَثَل عربی «لایجتمع اللیثان فی الغابة» را آورده و از مَثََلهای عام «کثرة الأیدی فی الصلاح فساد» و از مَثَلهای خاصه (مَثَلهای کتابی) «من کثرة الملاحین غرقت السفینه» و در مقابل همة آنها عبارت قرآنی (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) (انبیاء/22) را آورده است. آنچه از کلام ثعالبی به وضوح بر میآید این است که وی این آیات را «مَثَل کامن» ننامیده، بلکه آنها را شبیه یا مقابل «مثال رایج» نام نهاده است.
نکتة شایان یاد این است که «مَثَلهای کامن» یا «جاری مجرای مَثَلها»، «مَثَلهای قیاسی» قرآنی که به دلایلی کلمة «مَثَل» در آنها ذکر نشده، نیستند. این مَثَلها را با مَثَلهای حقیقی قرآنی فاقد لفظ «مَثَل» اشتباه نکنیم.
نتیجة کلی دیگر در این بخش آنکه این آیات قرآنی تحت عنوان «مَثَل کامن» یا «جاری مجرای مَثَل» یا مقابل «مَثَلهای ملی»، به خاطر نداشتن خصوصیات مَثَلهای قرآنی حقیقی و همچنین به خاطر اینکه در قرآن به «مَثَل» بودنشان اشارهای نشده است، جزء مَثَلهای قرآنی مورد نظر ما در این مقاله نیستند.
ب) مَثَلهای رایج قرآنی
دستهای از حکمتهای قرآنی هستند که صفت مَثَل بودن را بعد از نزول قرآن به دست آوردهاند و در وقت نزول قرآن مَثَل نبودهاند. این حکمتها عبارتند از یک مجموعه اصول اخلاقی و دینی که مردم از آنها در کلام روزمره و نوشتهها و سخنرانیها و اشعارشان استفاده میکنند و در میان نویسندگان جدید نام «مَثَل رایج» گرفتهاند، ولی پیشینیان بر این حکمتها ـ همان گونه که اشاره شد ـ نام «جاری مجرای مَثَل» یا «مشابه» و «مقابل» مَثَل گذاشتهاند.
از تعاریف و نمونههایی که نویسندگان و محققان در این باب آوردهاند، مشخص میشود که این عبارات موجز و زیبا در قرآن چه با نام «مَثَلهای رایج» و چه با نام «ما یجری مجری الامثال»، همان «مَثَلهای کامن» هستند که قبلاً گفته شد و ظاهراً مصادیق یکسان، و نامها متفاوت است. پس در اینجا آنچه در مورد «مَثَل کامن» گفتیم، در «مَثَل رایج» نیز صادق است. یعنی این آیات نیز جزء مَثَلهای قرآن نیستند. ما در اینجا به جهت جلوگیری از اشتباه میان این موارد، طبق نظر علما این دسته از آیات قرآن را که به جهت ایجاز و زیبایی در ادبیات کتبی و شفاهی مردم رواج زیادی یافته است، «ما یجری مجرای الامثال» مینامیم.
«مَثَل» در زبان به معنای سخن کوتاه است که در هر صحنه و یا موقعیتی که مقتضی باشد گفته میشود و در طول زمان به اندازهای رواج مییابد که در موقعیتهای مشابه نیز به کار برده میشود. این خصوصیت تنها در مَثَلهای ملی و قومی وجود دارد و مشابه آنها را در قرآن نمیبینیم (با توجه به اینکه ما نام «جاری مجرای مَثَل» بر عبارات قرآنی که دارای خصوصیات فوق الذکر هستند گذاشتیم، نه مَثَل).
چگونه میتوان پذیرفت که خداوند متعال بعضی آیات قرآن را قبل از نزول مَثَل بنامد، در صورتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)هنوز آنها را دریافت نکرده است و در میان مردم نیز هنوز انتشار نیافته است. چرا که مَثَل زمانی «مَثَل» است که در میان مردم رواج یابد.
«مَثَل قرآنی نوعی دیگر است که قبل از آنکه ادبیات، مَثَل را بشناسد و یا قبل از اینکه مَثَل نوعی از کلام منثور شناخته شود و اصطلاحی برای آن وضع گردد و یا حتی قبل از اینکه ادبا با تعاریفشان مَثَل را معرفی کنند، قرآن آن را مَثَل نامید.» (منیر القاضی،/ ٥؛ نقل از محمد علی الصغیر،/٧٣)
ج) مَثَلهای قیاسی
مَثَلهای قیاسی که نام مَثَلهای «ظاهره» و «مصرّحه» نیز بر آن گذاشتهاند،4 پایة تمثیلی دارد و دانشمندان بلاغت آن را «تشبیه مرکب» یا «تمثیل» مینامند. (قطامش،/30)5 مَثَل قیاسی از تشبیه مرکّب به مرکّب با وجه شبه مرکب به دست میآید. مَثَلهای قرآن میخواهند از طریق تشبیه رفتار آدمها یا تشبیه یک مفهوم یا تفکر انتزاعی به رخدادهای طبیعی، تاریخی یا داستانی در قالب تصاویر زیبا، متشکل از اجزاء به هم پیوسته، به تربیت و ارشاد و تأثیر گذاری بر مخاطب بپردازند.
نکتة شایان یاد اینکه همان گونه که در بخش پیش، عامل غرابت، یعنی وصف یا داستان زیبایی که نکاتی بدیع و عجیب در خود دارد را یکی از ویژگیهای مَثَل در نگاه بعضی از محققان یاد کردیم، در قرآن نیز بعضی مفسران داستانها یا توصیفهای قرآنی را جزء مَثَلهای قرآنی آوردهاند. مانند این آیه:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوب) (حج/ ٧٣)
«اى مردم! مثلى زده شد، پس بدان گوش فرا دهید؛ کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى] مگسى نمىآفرینند، هر چند براى [آفریدن] آن اجتماع کنند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید، نمىتوانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.»
زمخشری در ذیل این آیه میگوید:
«و اگر بگویی این آیه مَثَل نیست، پس چطور آن را مَثَل مینامی؟ میگویم صفت یا قصه زیبایی که با غرابت همراه باشد در تشبیه به بعضی مَثَلهای سائره، مَثَل نامیده میشود؛ چون که این مَثَلها نیز زیبا و دور از ذهن هستند.» (زمخشری، 4/171)
با توجه به سخن زمخشری اگر بخواهیم تمام داستانهای قرآن را که دارای صفت زیبایی و غرابت است جزء مَثَلها قرار دهیم، شکی نیست که تمام داستانها و توصیفهای قرآن شگفت انگیز و زیباست. داستان موسی(علیه السلام)، نوح(علیه السلام)، داستان یوسف(علیه السلام)و سلیمان نبی(علیه السلام)تا داستان اصحاب فیل و غزوات پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همه و همه زیبا، شگفت آور و اعجاب انگیز هستند و بررسی آنها نیاز به مقالات و کتابهای متعدد دارد. اما مَثَلهای قرآنی که موضوع بحث ماست، با وجود صفت غرابت در همة آنها دارای ویژگیهای دیگری مانند «تمثیل» نیز هستند که به آنها عمق و تأثیر دو چندان میبخشد. از همین رو مقصود ما از مَثَل قرآنی در این مقاله، «مَثَل قیاسی» است که بر پایة تمثیل استوار است.
تقسیم مَثَل قیاسی
الف) مَثَلهای قیاسی طبیعی
«عبارت است از تشبیه غیر ملموس به ملموس و ذهنی به دیدنی به شرط اینکه مشبه به از امور تکوینی باشد.» (سبحانی،/20)
«مشبّه به» در این دسته از مَثَلها، اشیاء یا پدیدههای طبیعی هستند. مانند:
(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُون) (بقره/١٧)
«مَثَل آنان همچون مَثَل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد، خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمىبینند رهایشان کرد.»
(وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلا نَکِدًا ...) (اعراف/ ٥٨)
«زمین پاک نیکو گیاهش به اذن خدا نیکو برآید و زمین خشن ناپاک جز گیاه اندک نرویاند.»
این مَثَلها برای تشبیه حالت ذهنی به اشیاء و پدیدههای مادی و حسی آمده و هدفشان روشنتر کردن «مشبّه» یا توضیح بیشتر و یا نزدیکتر کردن اشیاء مجّرد به ذهن انسان است. در این نوع از مَثَلها گاهی لفظ «مَثَل» ذکر شده (مثال اول) و یا ذکر نشده است (مثال دوم). پس مَثَل شدن دستة دوم تلاشی است از جانب مفسران یا علمای بلاغت. و دست یافتن به مَثَلهایی که در قرآن به مَثَل بودن آنها تصریح نشده کاری دشوار است. (عابدین،/161-160)
محمد حسین علی الصغیر در این باب میگوید:
«عدم ذکر ریشه مَثَل در آیاتی که در معنا به صراحت مَثَل هستند، به گمان زیاد به شیوه عرب در کوتاه و حذف کردن و در تقدیر گرفتن بر میگردد. به همین دلیل میبینیم که مفسران آیاتی را که ریشه مَثَل در آنها نیست ولی دارای همان قدرت بیانی و دلالت موجود در مَثَلهای مصرّحه میباشند، جزء مَثَلهای قرآنی آوردهاند و در اجتهاد خود بر مشهورترین و روشنترین روایات که این مَثَلها را با بقیه مَثَلهای مصرحه آوردهاند تکیه میکنند.» (علی الصغیر،/75)
نکتة دیگری که در مورد مَثَلهای قیاسی طبیعی یا دیگر نمونههای مَثَل قرآنی باید گفت، این است که این تمثیلات یا به صورت تشبیه (مانند آیة 17 سورة بقره که قبلاً ذکر کردیم) و یا به صورت استعاره آمدهاند؛ (أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ...)(انعام/١٢٢) که «میتا» و «ظلمات» استعاره از عدم هدایت و نور، و «حیات»، استعاره از هدایت و نجات است.
ب) مَثَلهای قیاسی داستانی
نوع دوم مَثَلهای قرآنی، «مَثَلهای داستانی» یا «داستانهای تمثیلی» است که به بیان احوال امتهای گذشته و تشبیه آنها، به قصد عبرت آموزی میپردازد:(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ ...)(تحریم/١٠)؛(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ کُلِّ مَکَانٍ ...)(نحل/١١٢)؛(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ ...)(کهف/٣٢) که در این مثالها به مادة «مَثَل» تصریح شده و شکی در مَثَل بودن آنها نیست.
اما در بخش مَثَلهای داستانی که به مادة «مَثَل» در آن تصریح نشده، اختلاف هست. بعضی آنها را مَثَل دانستهاند؛ چون دو تصویر کاملاً مجزا از دو حالت مشابه را ارائه میدهند، از این رو مانند مَثَلهای قیاسی هستند، اگر چه از ریشة «مَثَل» تهی باشند، و بعضی آنها را فقط داستانهای تربیتی و پند آموز میدانند، نه مَثَل قرآنی.
محمد رشید رضا در کتاب تفسیری خود داستانها را با قدری شک جزء مَثَلها قرار میدهد. وی در شرح آیة 259سورة بقره: (أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا ...) میگوید:
«احتمال دارد که قصه از جمله تمثیل باشد و خدا بهتر میداند.» (رشید رضا، 3/52)
همچنین استاد جعفر سبحانی این آیه را جزء مَثَلها ندانسته و دلیل این مطلب را، وحدت نوعی بین «مشبه» و «مشبه به» عنوان کرده است، چرا که از نظر وی اختلاف نوعی میان «مشبه» و «مشبه به» شرط تشبیه است. مانند تشبیه انسان شجاع به شیر یا شقایق قرمز به یاقوت. ولی در این آیه بعد از تعجب مرد عابر بر آثار دیار ویران شده و تعجب و سؤال او از چگونگی زنده شدن مردگان، خداوند او و چهار پایش را میمیراند و بعد از گذشت سالها زنده میکند تا چگونگی زنده شدن دوباره مردگان در عالم دیگر را نشان دهد. پس «مشبّه» و «مشبّه به» در این داستان تمثیلی از یک جنس هستند. (سبحانی،/108)
نکتة شایان یاد اینکه همیشه در تشبیهات، تفاوت نوعی وجود ندارد، مِثل تشبیه انسان سخاوتمند به حاتم که هر دو از یک نوع هستند.
در اینجا باید گفت ما در تشخیص داستانهایی که مَثَل هستند و داستانهایی که مَثَل نیستند به گفتة راویان و یا مفسران تکیه میکنیم. آن دسته از داستانهایی که نام مَثَل بر آنها گذاشته شده، مَثَل و غیر از آنها را داستانهای پند آموز و حکمی قرآن مینامیم.
مَثَل قرآنی چه مَثَل طبیعی باشد و چه داستانی، چه کلمة مَثَل در آن ذکر شده باشد یا نه، چه به صورت تشبیه تمثیل باشد یا استعارة تمثیلی، از تشبیهِ دو صورت یا حالت که هر دو طرف از اجزاء به هم پیوسته و غیر قابل تفکیک میباشند، تشکیل شده و هدفی نیز جز آگاه ساختن یا ارشاد و بازداشت مردم از اعمال منافی عزت و شرف آدمی و بر خلاف فطرت پاک اوست ندارد؛ پس آیاتی که لفظ مَثَل در آنها آمده ولی تشبیه در آنها ساده است، یعنی اجزاء تشبیه مرکب نیست، مانند: (وَحُورٌ عِین*کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُون)(واقعه/23-22)؛ (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ...)(بقره/٢٦) بیشتر مفسران آنها را جزء مَثَلهای قرآن دانستهاند، گر چه تشبیه این آیه تشبیه ساده است، یعنی تشبیه اشیاء حقیر و پست مانند بتهای مشرکان به پشه. ولی عدهای دیگر متوجه این قضیه بودهاند و به این نکته اشاره کردهاند:
«این آیه اگر چه حاوی لفظ مَثَل است، ولی چون پایه تمثیل ندارد، مَثَل نیست.» (طهطاوی،/180)
همچنین آیاتی هستند که گر چه لفظ مَثَل در آنها بیان شده، اما هیچگونه تشبیهی در آنها وجود ندارد و فقط جنبة تنبیهی یا یادآوری دارند. مانند: (وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِیَ خَلْقَهُ...) (یس/٧٨)
به خاطر همین تفاوتهایی که بیان کردیم، نمیتوان برای مَثَلهای قرآن تعداد معینی اعلام کرد.
خصوصیات مَثَل در قرآن
مَثَلهای قرآنی ویژگیهایی دارند که آنها را از دیگر مَثَلها (مَثَلهای ملی) متمایز میکند. مَثَل قرآنی با بیان هنری و تازه و تفاوتی که در تصاویر، چهارچوب، معنا و هدف دارد، یکی از جنبههای اعجاز قرآن به شمار میرود.
از جمله ویژگیهای مَثَل قرآنی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. تشبیه مضرب به مورد در مَثَلهای قرآنی
در بخش گذشته در تعریف مَثَل گفتیم که مَثَل تشبیه مضرب به مورد است. یعنی تشبیه حالتها یا حادثههای ثانوی به حالت یا حادثة اولی که مَثَل در زمان وقوع آن نقل شده است، البته همراه عامل انتشار و رواج در میان مردم. اما در مَثَل قرآنی ضرورتاً موردی شبیه موردهای مَثَل ملی وجود ندارد. مَثَل قرآنی دارای داستان یا قصهای که مردم آن را سبب ورود مَثَل بدانند نیست، بلکه تنها علم و لطف بی حد الهی و قدرت و اعجاز قرآن است که سبب ایجاد این مَثَلها و ابتکار آنها بوده است و اگر تمام مَثَلهای قرآنی را مورد بررسی قرار دهیم و با مَثَلهای عربی مقایسه کنیم، در مییابیم که برای تقریباً هیچ یک از آنها، موردی وجود نداشته و همه، ابتکار ذات باری تعالی بوده است.6
2. تصاویر در مَثَلهای قرآنی
تصاویر در مَثَلهای قرآنی حلقههای جدا ناشدنیای هستند که در هر طرف، زنجیر محکمی را تشکیل دادهاند و تنها با جدا کردن یک حلقه از این زنجیر، زیبایی و مفهومی که از کل تصویر حاصل میشود از میان میرود. این، به آن دلیل است که اجزاء این تمثیلها بدون تفکر و برنامه، پشت سر هم چیده نشده است، بلکه به وجود آمدن هر کدام به خودی خود هدفی داشته و از مجموع همة این اجزاء نیز هدفی نهایی مورد نظر بوده که با به هم ریختن یا حذف هر جزء، هدف غایی مخدوش میگردد. یکی از مَثَلهای قرآنی آیة 5 سورة جمعه است که میفرماید: (مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین)(جمعه/5)
«مَثَل کسانى که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَل خرى است که کتابهایى را بر پشت مىکشد، [وه] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنماید.»
تمثیل در این آیه به تشبیه دانشمندان یهود به الاغ ختم نمیشود، بلکه تأثیر و وضوح موجود در آن زمانی کامل میشود که اجزاء دیگر نیز به این دو جزء بپیوندند، یعنی تشبیه یهودیانی که به کتاب الهی که در دست آنهاست اهمیت نمیدهند و به مفاهیم و فرامین آن عمل نمیکنند و خوب در آن تفحص نمیکنند، به خری که بار سنگینی از کتاب بر دوش دارد، ولی اصلاً درکی از این موضوع ندارد. برای الاغ میان بار کتاب و بارهای دیگر تفاوتی وجود ندارد. مثل یهودی که انگار بر دل او قفل زدهاند و کلام حق در آن راهی ندارد.
همان گونه که میبینیم، معنای مَثَل مگر بعد از کنار هم چیدن همة اجزاء کامل نمیشود و اگر یک جزء از هر طرف تمثیل کم شود، معنای غایی حاصل نخواهد شد.
3. شیوة بیان در مَثَلهای قرآنی
شیوة بیان و انتخاب کلمات در تمثیلهای قرآنی در عین دقت، متنوع نیز هست. خداوند قادر، اراده کرده که در این تمثیلها یک معنا و یا یک ارزش را به روشهای متفاوت بیان کند تا هم در قلب شنونده تأثیر بیشتری داشته باشد و هم در ذهن او بهتر جای بگیرد. از این روست که مَثَل قرآنی تأثیر زیادی بر قلب و ذهن مخاطب میگذارد. به طور مثال، در سه آیة زیر قرآن راجع به فانی بودن دنیا و متعلقات آن و هشدار به انسانی که زیور دنیا را جاودانه میپندارد، میفرماید:
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالأنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الأرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) (یونس/24 )
«در حقیقت مَثَل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم، پس گیاه زمین از آنچه مردم و دامها مىخورند با آن درآمیخت تا آنگاه که زمین پیرایة خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شبى یا روزى فرمان [ویرانى] ما آمد و آن را چنان درویده کردیم که گویى دیروز وجود نداشته است. این گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى که اندیشه مىکنند به روشنى بیان مىکنیم.»
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا) (کهف/45)
«و براى آنان زندگى دنیا را مَثَل بزن که مانند آبى است که آن را از آسمان فرو فرستادیم، سپس گیاه زمین با آن درآمیخت و [چنان] خشک گردید که بادها پراکندهاش کردند و خداست که همواره بر هر چیزى تواناست.»
(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا...) (حدید/20)
«بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزونجویى در اموال و فرزندان است. [مَثَل آنها] چون مَثَل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد، سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى، آنگاه خاشاک شود... .»
خدای بزرگ در تمام این آیات در نهایت زیبایی و بلاغت و با شیوههای گوناگون و استفاده از عناصر طبیعت و آنچه در اطراف انسانهاست، در نهایت فقط یک هدف داشته است، او خواسته است قلب انسان را نشانه بگیرد. الفاظ و عبارات این آیات همه کمک کرده تا مقصود نهایی حاصل شود. گرچه زیور و رنگهای زندگی مادی، همه به زمین حاصل خیز یا آبادانی تشبیه شده که به وسیلة آب سرسبز شده و سپس ناگهان به طوفانی در هم پیچیده میشود، اما کلمات انتخاب شده و شیوة بیان و تصاویر در هرکدام متفاوت است.
4. رابطة مَثَلهای قرآنی و طبیعت
تصاویر تمثیل قرآنی همگی از عناصر و پدیدههای طبیعی پیرامون انسان برداشت شده است و برای همه آشنا و ملموس در تمام دورانها و در تمام مکانها میباشد. یکی از تفاوتهای بین مَثَل قرآنی و مَثَل عربی (ملی) در همین جاست که مَثَل قرآنی هرگز کهنه نمیشود و در همة زبانها بی تکلّف تعبیر میشود، ولی تصاویر مَثَل عربی هم به ذهن مخاطب زیاد نزدیک نیست و هم بعد از مدتی کهنه و مندرس میشود. مانند این مَثَل عربی که میگوید: «من حفر بئرا لاخیه وقع فیه» و در مقابل آن این مَثَل قرآنی(وَلا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِئُ إِلا بِأَهْلِهِ )(فاطر/٤٣). کلیت و تازگی که در این مَثَل قرآنی هست، در معادل ملی آن نیست. آقای سبزواری در مقدمة کتاب «لطایف الامثال» رشید الدین وطواط همین مَثَل را نمونه آورده است:
«زشتی عمل فریبکاری در تمام ملل و اقوام غیر قابل انکار و به اتفاق مورد نفرت و انزجار است. امروز دیگر بیان زشتی و قباحت آن را در قالب این مَثَل ریختن کافی نیست، چه کندن چاه با زندگانی جنگل و بیابان گردی و صحرا نوردی مناسب بود و برای ملل متمدن لطفی ندارد. به ویژه راههای مکر و فریب در این زمان به اندازهای گوناگون و متعدد است که کندن چاه پیش آن قابل ذکر نیست، ولی جمله (وَلا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلا بِأَهْلِه) در همه جا کاربرد دارد. هم در کوخ سه هزار سال پیش، و هم در کاخ سه هزار سال بعد. رایج خزانه و خرج روزانه است.» (وطواط،/6)
5. ارتباط اجزای تصاویر در مَثَلهای قرآنی
قرآن با شیوههای گوناگون چه به صورت «تشبیه تمثیلی» و چه به شکل «استعارة تمثیلی» به بیان مَثَلها میپردازد. هرکدام از اجزاء «مشبّه» و «مشبّه به» کاملاً در برابر هم قرار میگیرند؛ یعنی برای هر جزء از «مشبّه» جزء همانند دیگری در «مشبّه به» وجود دارد و «وجه شبه» میان دو طرف تصویر، کلی و شامل است.
(مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُون)(بقره/17)
«مَثَل آنان همچون مَثَل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمىبینند رهایشان کرد.»
در این آیه حالت منافقان به حالت افروزندة آتشی تشبیه شده که از آن آتش طلب نور و روشنایی میکند تا راه را در تاریکی پیدا کند و باعث امنیت او شود، ولی ناگهان آتش خاموش میشود و او در سرما و تاریکی میماند و دچار ترس میشود. منافقان هم در اظهار ایمان و بهرهمندی از امکانات و مواهب مسلمانان، مانند روشن کنندة آتش هستند که در زیر سایة اسلام امنیت دارند، ولی در روز قیامت باطن پلیدشان آشکار میگردد و به تاریکی درونی که نتیجة کفر آنهاست برمیگردند و دچار یأس و ناامیدی و ترس میشوند. در اینجا ایمان و اسلام همان نور، و نفاق، ظلمت است و منافق همان آتش افروزی است که زمانی آتشش خاموش میشود و در تاریکی گم میشود.
در مَثَلهای قرآنی قسمتهایی از تصویرهای تمثیلی حذف میشوند. انگار که خداوند خواسته انسانها از نیروی درک خود استفاده کنند و به تکمیل آیه در ذهن خود بپردازند و معنای نهایی و پیام اصلی آیه را خود کشف کنند. مانند:
(أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا...)(انعام/122)
«آیا کسى که مرده[دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست...»
در این آیه، کفر و عدم هدایت، به مردگی و ظلمت، و هدایت و نجات، به نور و حیات تشبیه شده و «مشبّه» در هر دو تشبیه حذف شده است. این خواننده است که باید از نیروی تعقل و تفکر خود، با استفاده از قراین، کمک بگیرد و «مشبّه» را پیدا کند.
موضوعات مَثَلهای قرآنی
مَثَلهای قرآنی به موضوعات فراوانی میپردازند که بر حسب مکی یا مدنی بودن آنها، متفاوتاند. اغلب مَثَلهای مکی به درمان بیماریهایی شایع در جامعة مکة زمان نزول مانند شرک و تعصبات قبیلهای میپردازد. همچنین این مَثَلها تلاش دارد که تغییر ریشهای در عقاید و عادات مردم پدید آورد. یکی دیگر از موضوعات مَثَلهای مکی یاد آوری آخرت و وحدانیت خداوند است. مَثَلهای مدنی به محکم کردن پایههای اعتقادی جامعه و اصلاح آن، همچنین به تشویق مردم به خوبیها، فاش کردن اغراض شوم منافقان، بیان صفات یهود و مشرکین و توجه به کتاب الهی میپردازند.
از جمله موضوعات مهمی که مَثَلهای مکی به آنها پرداخته است عبارتند از:
1- ایمان و کفر
(أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون) (انعام/122)
«آیا کسى که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست!؟ این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است.»
در این آیه دو مثال برای کفر و ایمان آمده است. در مثال اول ایمان به حیات و کفر به مرگ تشبیه شده است و در مثال دوم ایمان به نور وکفر به ظلمت تشبیه شده است. تشخیص تفاوت میان ایمان و کفر یکی از اصول اولیة اسلام به شمار میرود. خداوند متعال ایمان را به حیات و نور و کفر را به مرگ و ظلمت تشبیه کرده، تا این دو مهم نزد مردم کاملاً واضح و قابل تمییز باشد.
2- روگردانی از دنیا و مغرور نشدن به آن
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون) (یونس/24)
«در حقیقت مَثَل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم، پس گیاه زمین از آنچه مردم و دامها مىخورند با آن درآمیخت تا آنگاه که زمین پیرایة خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شبى یا روزى فرمان [ویرانى] ما آمد و آن را چنان درویده کردیم که گویى دیروز وجود نداشته است. این گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى که اندیشه مىکنند به روشنى بیان مىکنیم.»
این تمثیل از زندگی و پوچی دنیا و تغییر شرایط آن سخن میگوید تا از ورای آن به انسان گوشزد کند که وی برای این دنیا آفریده نشده است، بلکه برای دنیایی برتر و متعالیتر که همه چیز در آن قرار و ثبات دارد آفریده شده است. در کنار زیبایی و جلوة این دنیا، زمانی که انسان غرق در شادمانی و غرور به داشتههای خود است، زمانی که آفریدگارِ این زیباییها را فراموش میکند و تنها به رنگ و لعاب زندگی دنیوی دل خوش است، ناگهان تقدیر الهی بر نابودی هر آنچه هست قرار میگیرد و تمام آن جلوههای زیبا در اندک زمانی از میان میرود و چیزی جز خاکستر باقی نمیماند، انگار که اصلاً وجود نداشته است.
3- شرک
(مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهاوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُون)(عنکبوت/41)
«داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کردهاند، همچون عنکبوت است که [با آب دهان خود] خانهاى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مىدانستند، سستترین خانهها همان خانة عنکبوت است.»
شرک از جمله بیماریهای دوران جاهلیت بوده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در طول دوران تبلیغ خود به ویژه در مکه، به مبارزه با این آفت بزرگ پرداخت و مشرکان را به ایمان به خدا و ترک عبادت غیر از او دعوت کرد. قرآن نیز در این آیه شرک و خدایان دروغین مشرکان را به خانة عنکبوت که به اندک نسیم و یا قطرة بارانی ویران میشود تشبیه میکند. کفر و شرک نیز مانند این خانه سست و شکننده است و قابل اتکا نمیباشد.
4- حق و باطل
(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُه کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهالْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَال) (رعد/17)
«همو که از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانههایى به اندازة گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگدازند هم نظیر آن کفى بر مىآید خداوند حق و باطل را چنین مَثَل مىزند اما کف بیرون افتاده از میان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین [باقى] مىماند، خداوند مَثَلها را چنین مىزند.»
نتیجة بارش باران بر کوه، و پایین آمدن آب از سطح آن، جمع شدن آب باران در رودهاست که بر اساس حجمی که دارند آب میگیرند و اگر این رودهای کوچک جمع شوند، به رودخانة بزرگی تبدیل میشوند و اگر این آبها بیشتر از حجم رودخانه باشند، بیرون میریزند و تبدیل به سیلهای مخرب میگردند. آب در مسیر خود از موانع متعددی میگذرد و کف بر لب میآورد و گاهی کفها در یک مکان، بی حرکت میمانند، ولی آب همواره در حال حرکت است. حق مانند آب است و باطل مانند کف. همان طور که کف چیز مفیدی نیست و زود هم از بین میرود انگار که اصلاً نبوده است، باطل هم زود از میان میرود و چیز توخالی و پوچی است، ولی حق و حقیقت همیشه ماندنی و نافع است. مانند آب یا آن فلز که ماندنی و در جریان است و آن است که برای انسان فایده دارد.
5- توصیف اعمال کافران
(مَّثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهالرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُواْ عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِید) (ابراهیم/18)
«مَثَل کسانى که به پروردگار خود کافر شدند، کردارهایشان به خاکسترى مىماند که بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد، از آنچه به دست آوردهاند هیچ [بهرهاى] نمىتوانند برد. این است همان گمراهى دور و درا.ز»
حقیقت اعمال کافران مانند خاکستر است؛ همان طور که خاکستر دوام و ثباتی ندارد و با باد از میان میرود، اعمال کافران نیز چون بر پایة ایمان و اعتقاد به خداوند نیست و از اصل نادرست و باطل است، لذا زود از میان میرود و دوامی ندارد و اثر و نتیجهای نیز از آن نمیگیرند.
6- توحید
(فلاَ تَضْرِبُواْ لِلّه الأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون*ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ*وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَّجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لاَ یَقْدِرُ عَلَىَ شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاه ایْنَمَا یُوَجِّهه لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیم) (نحل/76-74)
«پس براى خدا مَثَل نزنید که خدا مىداند و شما نمىدانید. خدا مَثَلی مىزند؛ بندهاى است زرخرید که هیچ کارى از او برنمىآید. آیا [او] با کسى که به وى از جانب خود روزى نیکو دادهایم و او از آن در نهان و آشکار انفاق مىکند یکسان است!؟ سپاس خداى راست. [نه] بلکه بیشترشان نمىدانند. و خدا مَثَلى [دیگر] مىزند؛ دو مردند که یکى از آنها لال است و هیچ کارى از او برنمىآید و او سربار خداوندگارش مىباشد، هر جا که او را مىفرستد خیرى به همراه نمىآورد، آیا او با کسى که به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه راست است، یکسان است!؟»
مخاطب این مَثَل مشرکان هستند، کسانی که برای خداوند متعال شریک قرار میدهند و غیر از او را میپرستند و به زشتی و نادرستی کار خود واقف نیستند. خداوند این افراد را مورد خطاب و توبیخ قرار میدهد و حقیقت وحدانیت خود را بیان میکند. اینکه برای خدا هیچ مثالی نیست و هیچ کس و هیچ چیز شایستگی این را ندارد که با خداوند برابری کند و مورد پرستش قرار گیرد. همان طور که انسان ضعیفی که بندة دیگران است و چیزی از خود ندارد، با مالک مقتدری که میتواند از مال خود به دیگران ببخشد و مرد کر و لال و احمق با انسان نیرومندی که دارای قدرت تکلم است و میتواند اقامه کنندة نیکی در جامعه و بازدارنده از بدی باشد، قابل قیاس و یکسان نمیباشد.
7- کفران نعمت
(وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُون) (نحل/112)
«خدا شهرى را مَثَل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مىرسید، پس [ساکنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى کردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مىدادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
احساس امنیت و اطمینان از اهداف مهم هر انسانی است که برای رسیدن به آن تمام تلاش خود را میکند و اگر این امنیت با رزق وسیع نیز همراه شود، برای انسان خوشبختی و سعادت به همراه میآورد. در این آیه خداوند متعال برای بندگانش مثال دهکدهای را میزند که وسایل رفاه وآسایش ساکنان آن از هر جهت مهیاست، ولیکن به جای شکر نعمتی که خداوند به آنها بخشیده، کفران نعمت میکنند و در نتیجه پروردگار قادر، آنچه به آنها بخشیده باز پس میگیرد و آنها را از حالت رفاه و آرامش به حالت بدبختی و نیازمندی میاندازد. این مَثَل برای توجیه و هدایت نوع بشر که پیوسته چشم بر روی نعمتهای الهی میبندد و تنها کمبودهایی که خود مسبب آنهاست را در نظر میآورد، زده شده است. خداوند با قدرت بیپایانش اگر بخواهد، میتواند تمام نعمتها را از انسان بگیرد و طعم حقیقی بدبختی را به انسان بچشاند.
از موضوعات مهم در مَثَلهای مدنی میتوان به این موارد اشاره کرد:
1- توصف اعمال یهودیان
(مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین) (الجمعه/ 5)
«مَثَل کسانى که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَل خرى است که کتابهایى را بر پشت مىکشد، [وه] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنماید.»
در مدینه سه قبیلة یهودی به اسمهای بنی قینقاع، بنی نظیر و بنی قریظه زندگی میکردند. این سه قبیله با وجود علمی که نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله)و رسالت او از طریق تورات داشتند، ولیکن مشکلات و دسیسههای فراوانی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله)در طول دوران تبلیغ در مدینه ایجاد کردند. از این رو قرآن آنها را به چهار پا تشبیه کرده است، از آن روکه مانند آنها میان بار کتاب و بار دیگر تفاوتی قائل نیستند و در هر صورت فقط حامل اشیاء هستند. یهودیان نیز کتاب تورات را در دست دارند، ولی چون در آن تعمق و به آن عمل نمیکنند، فقط بار بردار هستند، نه چیز دیگر و از این کتاب الهی سودی نمیبرند. این مثال بر هرکس که عالم بی عمل باشد صدق میکند.
2- انفاق
(مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیم) (بقره/261)
«مَثَل (صدقات) کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مىکنند، همانند دانهاى است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشهاى صد دانه باشد؛ و خداوند براى هر کس که بخواهد (آن را) چند برابر مىکند، و خداوند گشایشگر داناست.»
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَالأذَى کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِین) (بقره/264 )
«اى کسانى کهایمان آوردهاید! صدقههاى خود را با منّت و آزار، باطل مکنید، مانند کسى که مالش را براى خودنمایى به مردم، انفاق مىکند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارایى است که بر روى آن، خاکى (نشسته) است، و رگبارى به آن رسیده و آن (سنگ) را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان (ریاکاران) نیز از آنچه به دست آوردهاند، بهرهاى نمىبرند؛ و خداوند، گروه کافران را هدایت نمىکند.»
در دوران رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)اصول اخلاقی مردم نیاز به تغییر ریشهای داشت. آنها در دوران جاهلی به کارهایی خو کرده بودند که عوض کردن آنها نیاز به یک انقلاب بنیادین در تقریباً تمام اصول اخلاقی، اجتماعی و فردی داشت. یکی از مسائل اخلاقی و اجتماعی عرب در آن زمان انفاق بود، چرا که انفاق با نیت ریا داده میشد و قصد و هدف الهی پشت انفاق و بخشش به محرومان وجود نداشت، یا اینکه انفاق با منت نهادن و اذیت گیرنده همراه بود، لذا قرآن در تبیین اصول انفاق و شرایط آن و همچنین ثوابی که انفاق کننده از عمل خود به دست میآورد، چند مَثَل آورده است. در آیة اول ثواب انفاق را ذکر کرده و آن را به دانهای که در زمین حاصلخیز کاشته شود و بار فراوان دهد تشبیه کرده و در آیة دوم مالی که با ریا یا منت و اذیت داده شود، به دانهای تشبیه کرده که روی سنگی صاف که خاک نازکی آن را پوشانده است تشبیه میکند. و مالی که با اخلاص و نیت الهی داده شود، به دانة در خاک حاصلخیز تشبیه میکند؛ وقتی باران شدیدی میبارد خاک روی سنگ از بین میرود و دانه نیز حاصلی نمیدهد، ولی باران آن خاک حاصلخیز را حاصلخیزتر میکند و دانه به بار مینشیند. همچنین عمل با ریا و منّت چون عمقی ندارد و به منبع محکمی متصل نیست، اجری هم ندارد. ولی مالی که با رضایت و نیت الهی داده شود، اصیل و ریشهدار است و ثواب مضاعفی نیز مییابد.
3- هدایت الهی
(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهالْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم) (نور/35)
«خدا نور آسمانها و زمین است، مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشهاى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجستة زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود. نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند و این مَثَلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست.»
خداوند سبحان نور آسمانها و زمین است و با نور خود همة خلق را هدایت و راهنمایی میکند تا در ظلمتها گرفتار نشوند و چرخ عالم طبق نظام و برنامة مشخص به گردش درآید.
خدا برای اینکه ما درکی نسبی از این نور به دست آوریم، آن را به نور چراغ با مشخصاتی که ذکر شده تشبیه کرده است و صفاتی برای آن آورده تا به ذهن مخاطب نزدیک شود و تصویری از این نور در ذهن خود مجسم کند.
نتیجة سخن
1) مَثَل قرآنی با مَثَل ملی تفاوتهایی دارد. مَثَل قرآنی از نظر مفاهیم و عبارات گستردگی بیشتری نسبت به مَثَل ملی دارد. مفاهیم مَثَل قرآنی، آب و باران و خاک و گیاه برای همة مردم آشنا و ملموس است. مَثَل قرآنی هرگز رنگ کهنگی نمیپذیرد. در مَثَل قرآنی ایجاز موجود نیست. انتشار و سیرورتی که در مَثَل ملی شرط است در مَثَل قرآنی نیست، چرا که نمیتوان پذیرفت مَثَلهای قرآن قبل از اینکه بر پیامبر(صلی الله علیه و آله)نازل شود بین مردم شیوع یافته باشد. مَثَلهای قرآنی مورد ندارد، یعنی حادثهای خاص باعث نزول آیه نشده است و تنها علم و حکمت الهی عامل نزول بوده است. موضوعات مَثَلها و جاری مجرای مَثَلها در قرآن همیشه نو هستند و در همة موارد کلیت دارند، ولی خیلی از مَثَلهای ملی تا حدی جایگاه زمانی خود را از دست داده و کهنه شدهاند.
2) مَثَلهای قرآن در قالب تشبیه تمثیلی یا استعارة تمثیلی به بیان موضوعات انتزاعی و غیر ملموس با هدف ملموس و قابل درک کردن آنها برای همة مردم و تأثیرگذاری هر چه بیشتر تمثیلات به قصد تربیت و پند آموزی میپردازد. در مواردی که مَثَل در قالب استعاره به کار رفته، هدف، واداشتن مخاطب به تفکر و تجزیه و تحلیل کردن مفهوم مورد نظر آیه بوده است.
3) آن دسته از مَثَلهای قرآنی که لفظ مَثَل یا مشتقات آن در آنها ذکر نشده، (و شاید بر اساس یکی از اصول نحوی عرب، حذف قسمتی از جمله و در تقدیر گرفتن آن باشد.) ولی دارای بار معنایی و تربیتی مَثَلهای صریح هستند، جزو مَثَلهای قرآن محسوب میشوند. این مسئله را میتوان هم با تفکر و تدبر در آیات مشابه و هم با تکیه بر تفاسیر دریافت.
4) آیاتی که در آنها تشبیه ساده و یا تنها لفظ مَثَل ذکر شده است و تشبیه و استعارة تمثیلی در آنها وجود ندارد، جزء مَثَلها محسوب نمیشوند، چرا که هدف مَثَل قرآنی یعنی انذار و تنبیه و تربیت نسل بشر، با روش مرکب و تفصیل، یعنی همان تشبیه تمثیلی که از طرفین و وجه شبه مرکب تشکیل شده، سازگارتر است.
5) مَثَل قرآنی از تصاویر چند جزئی، استفاده میکند. هر جزء مشبّه، مقابلی در مشبّهٌ به دارد و این اجزاء هر کدام جدا از نقش مستقلی که دارند، با اجزاء دیگر چنان عجینند که برداشتن هر کدام باعث خراب شدن تصویر نقاشی شده در مَثَل میشود.
6) مَثَل موجز به معنای رایج در قرآن وجود ندارد. آن دسته از آیات و عبارات قرآنی که مانند مَثَلهای عربی در بین مردم انتشار یافتهاند، بنا بر قول علما، تنها مقابلهایی مناسبتر و شایستهتر برای مَثَلهای عربی هستند و جاری مجرای مَثَل عربی نامیده میشوند. چه اینکه همانند مَثَل بین مردم انتشار یافته و در زبان روزمرة مردم وجود دارند.
7) آیات و عباراتی که در قرآن به مانند مَثَل ملی رواج پیدا کردهاند و در کتابهای مختلف نامهای گوناگونی نیز گرفتهاند، مانند: «مَثَل کامن»، «جاری مجرای مَثَلهای سائر» یا «مَثَلهای قرآنی سائر»، هیچ کدام مَثَل قرآنی حقیقی نیستند، چرا که از آغاز نزول قرآن مَثَل نبودهاند، بلکه بعداً در زبان و یا نوشتههای مردم رواج پیدا کردهاند. مَثَلهای حقیقی قرآن، مَثَلهای قیاسی هستند که به هنگام نزول بر قلب پیامبر(صلی الله علیه و آله)مَثَل بودهاند.
پی نوشتها
________________________________________
1. محمد جابر الفیاض نیز به این مورد اشاره دارد. (الفیاض،/123)
2. مانند آقای محمد جابر فیاض که ضمن اشاره به امثالی که بر پایة تشبیه بسیط استوار شده است، به امثالی اشاره میکند که اساس تشبیهی ندارد وخود لقب امثال حکمی را بر آن مینهد، امثالی که دارای همة شروط مَثَل هستند مگر رکن تشبیه که این عبارات حکمی مانند امثال رواج زیادی دارند و تقریباً مانند آنها عمل میکنند. (همان)
3. سمیح عاطف الزین نیز در تعریف مَثَل خرافی نظری شبیه به قطامش دارد. (الزین،/21)
4. البته اطلاق این دو اسم بر مَثَل قیاسی خالی از اشکال نیست، چرا که در بعضی از این آیات لفظ مَثَل یا مشتقات آن ذکر نشده است و این مفسران هستند که به خاطر شباهت محتوایی میان این آیات با آیاتی که لفظ مَثَل در آنها ذکرشده و به خاطر بار تمثیلی و مفهومی که دارند آنها را مَثَل نامیدهاند.
5. عبدالمجید عابدین (ص159) و ابن قیم الجوزیه (ص15) نیز به مرکب بودن مَثَل قیاسی اشاره کردهاند.
6. ابن کثیر فقط در شأن نزول آیة 92 سورة نحل داستانی را بیان کرده وآن را مورد مَثَل میداند: (وَلا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُون)
«و مانند آن [زنى] که رشتة خود را پس از محکم بافتن [یکى یکى] از هم مىگسست مباشید که سوگندهاى خود را میان خویش وسیلة [فریب و] تقلب سازید [به خیال این] که گروهى از گروه دیگر [در داشتن امکانات] افزونترند. جز این نیست که خدا شما را بدین وسیله مىآزماید و روز قیامت در آنچه اختلاف مىکردید قطعاً براى شما توضیح خواهد داد.»
این مَثَل در مورد پیرزنی ریسنده است که بعد از هر بار ریسیدن، رشتهها را از هم باز میکرد ومضرب این مَثَل پیمان شکنانند. (ابن کثیر،3/449)
منابع و مآخذ:
1. قرآن کریم.
2. ابن منظور، أبوالفضل جمال الدین مکرم؛ لسان العرب، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1988م.
3. الآلوسی البغدادی، شهاب الدین السید محمود؛ روح المعانی، چاپ چهارم، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1985م.
4. الثعالبی، أبومنصور عبدالملک بن محمد بن إسماعیل النیسابوری؛ خاص الخاص، چاپ اول، مطبعة السعاده، مصر، 1809م.
5. الثعالبی، أبومنصور؛ یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر، چاپ اول، دار الکتب العلمیه، بیروت،1983م.
6. الجرجانی، عبد القاهر؛ دلائل الإعجاز فی علم المعانی، چاپ دوم، مکتبة القاهره، القاهره، 1961م.
7. الجوزیه، إبن قیم؛ الأمثال فی القرآن الکریم، بی چا، بیروت، دار المعرفه. 1981م.
8. حکمت، علی اصغر؛ امثال قرآن، فصلی از تاریخ قرآن کریم، چاپ دوم، بنیاد قرآن، تهران، 1361ﻫ. ش.
9. الراغب الإصفهانی، حسین بن محمد الفضل؛ معجم مفردات ألفاظ القرآن، چاپ دوم، المکتبه المرتضویه، قم، 1362ش.
10. رشیدرضا، محمد؛ تفسیر القرآن الکریم الشهیر بتفسیر المنار، چاپ دوم، دار المعرفه، بیروت، بیتا.
11. الزرکشی، بدر الدین؛ البرهان فی علوم القرآن، بیچا، دار الجیل، بیروت، 1954م.
12. زلهایم، رودلف، الأمثال العربیه القدیمه، ترجمه الدکتور رمضان عبد التواب، چاپ اول، بیروت، دار الأمانه، 1971م.
13. الزمخشری، ابوالقاسم جار الله محمود بن عمر؛ الکشاف، بیچا، بینا، بیجا، بیتا.
14. السبحانی، الشیخ جعفر؛ الأمثال فی القرآن الکریم، چاپ اول، مؤسسة الإمام الصادق(علیه السلام)، قم، 1420ﻫ.
15. السکاکی، ابویعقوب یوسف بن أبی بکر؛ مفتاح العلوم، چاپ اول، مطبعة مصطفى بابی و أولاده، مصر، 1973م.
16. السیوطی، عبدالرحمن؛ الإتقان فی علوم القرآن، چاپ دوم، منشورات الرضی، قم، 1367ش.
17. الطهطاوی، الشیخ علی احمد؛ عون الحنان فی شرح الأمثال فی القرآن، چاپ اول، دار الکتب العلمیه، بیروت، 2004م.
18. عابدین، عبدالمجید؛ الأمثال فی النثر العربی القدیم، چاپ اول، دار المعرفة الجامعیه، اسکندریه، 1959م.
19. عاطف الزین، سمیح؛ الأمثال والمثل والتمثیل والمثلات فی القرآن الکریم، چاپ اول، دار الکتب اللبنانی، بیروت، 1987م.
20. علی الصغیر، محمد حسین؛ الصورة الفنّیة فی المثل القرآنی، چاپ اول، دارالهادی، بیروت، 1992م.
21. الفاخوری، حنا؛ الأمثال و الحکم، چاپ دوم، دارالمعارف، مصر، 1969 م.
22. الفیاض، محمد جابر؛ الأمثال فی القرآن، چاپ اول، المعهد العالمی للفکر، الریاض، 1995م.
23. الفیروزآبادی، مجد الدین محمدبن یعقوب؛ قاموس المحیط، بیچا، مطبعة المیمنه، القاهره، 1318ق.
24. القرشی الدمشقی، ابن کثیر؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، دار و مکتبة الهلال، بیروت،1990م.
25. قطامش، عبدالمجید؛ الأمثال العربیه، چاپ اول، دار الفکر، دمشق، 1988م.
26. المیدانی، ابوالفضل احمد بن محمد النیسابوری؛ مجمع الأمثال، چاپ اول، مؤسسة الطبع و النشر التابعة للآستانة الرضویة المقدسة، مشهد، 1366ش.
27. الوطواط، رشید الدین؛ لطایف الامثال، مقدمه و تصحیح محمد باقر سبزواری، بیچا، بینا، بیجا، 1358 ش.
28. الهاشمی، احمد؛ جواهر البلاغة فی المعانی والبیان والبدیع، چاپ اول، نشر بخشایش، قم، 1421ﻫ.
29.