تنبیه بدنى زن در نگاه هاى گوناگون (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مسائلى که به شدّت مورد بحث و بررسى قرار گرفته است, آیه اى از آیات قرآن مى باشد که در آن طرحى براى چاره نشوز زنان از وظایف همسرى پیشنهاد شده و یکى از مراحل آن, زدن زن است. چنین طرحى در عصر حاضر, از سوى برخى منتقدان, خلاف حقوق بشر و در تضاد با آزادى زنان شناخته شده است! گروهى سعى کرده اند که با بزرگ نمایى این طرح, از آن ادّعانامه اى علیه اسلام بسازند و جمعى تلاش داشته اند تا با تکیه بر این فهم از آیه, روشهاى نادرست و ناعادلانه را در مورد زن جایز شمارند, برخى نیز اهتمام داشته اند تا با توجیهات علمى ساحت دین را از هرگونه برنامه ناعادلانه منزّه شمارند و جلو سوء استفاده ها را بگیرند. در این نوشته بر آن هستیم تا نگاهى به هر یک از این تلاشها و دیدگاه ها داشته باشیم, اما پیش از آن باید متن آیه را از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار دهیم: (و اللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ فإن أطعنکم فلاتبغوا علیهنّ سبیلاً إنّ الله کان علیاً کبیراً) نساء/34 و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه ها از ایشان دورى کنید و [اگر تأثیر نکرد] آنان را بزنید, پس اگر شمـا را اطاعت کردند [دیگر] بر آنهـا هیچ راهى مجویید که خدا والاى بزرگ است. همان گونه که پیداست, خداوند به مردانى که با نشوز همسران شان مواجه هستند حق یا اختیار یا اجازه این سه کار را مى دهد: 1. نصیحت 2. اعراض و پشت کردن در بستر خواب 3. زدن. براى فهم بهتر این راهکار, سه پرسش و نیز پاسخ آنها قابل طرح است: 1. نشوز چیست؟ 2. ضرب چگونه و براى چیست; و به تعبیر دیگر فلسفه (زدن) چیست؟ 3. آیا شرطى براى چنین اقدامى وجود دارد یا خیر؟
تعریف نشوز
نشوز در لغت به معناى بلندى و ارتفاع است و زن ناشزه در اصطلاح به زنى گفته مى شود که خود را در برابر همسرش در موضع بالا ببیند و تن به اطاعت او ندهد. راغب مى گوید: (و نشوز المرئة بغضها لزوجها و رفع نفسها من طاعته و عینها عنه الى غیره.)1 نشوز زن عبارت است از کینه و نفرت او نسبت به شوهرش و سرتافتن از اطاعت او و چشم داشتن به جز او. چنان که دیده مى شود نشوز زن, عصیان و سر باززدن او از اطاعت شوهر تعریف شده است, بنابر این تحقق و عدم تحقق نشوز, بستگى به فهم حدود و گستره اطاعت همسر دارد; زیرا هر چه دائره اطاعت گسترده تر باشد زمینه نشوز بیشتر مهیاست و به عکس هر چه دائره اطاعت شوهر تنگ تر و محدودتر باشد, زمینه تحقق نشوز کمتر فراهم مى شود. اکنون باید دید محدوده اطاعت زن از همسر خود تا کجا است؟ از تعبیرهایى که مفسران و فقیهان در این باره داشته اند مى توان سه دیدگاه را نتیجه گرفت: 1. گستره اطاعت شوهر به اندازه گستره اوامر و نواهى اوست; یعنى هر دستورى که شوهر مى دهد زن باید اطاعت کند, چه مربوط به زندگى خانوادگى باشد یا مربوط نباشد, و چه درباره حق بهره ورى جنسى باشد یا نباشد; یکى از نویسندگان مى نویسد: (نشوز نافرمانى است که گاه از رفتار یا گفتار به دست مى آید; مانند اینکه صداى خود را بر او بلند کند, یا هنگامى که او را فرا مى خواند پاسخ نگوید و به آنچه فرمانش مى دهد نشتابد, و آن گاه که با او سخن مى گوید تسلیم نباشد.)2 نویسنده تفسیر المنار نیز آورده است: (بیشتر فقیهان, نشوز شرعى را که مجوز زدن به هنگام نیاز است به چند مورد خاص محدود ساخته اند; مثل سرباز زدن از خواسته مرد در بستر, بیرون رفتن ازمنزل بدون ضرورت و برخى آرایش نکردن زن را از مصادیق نشوز شمرده اند. و همچنین گفته اند مرد حق دارد زن را به خاطر ترک تکالیف دینى مثل غسل و نماز بزند. ظاهراً نشوز معنایى گسترده تر از اینها دارد و هرگونه عصیان و سرکشى از سوى زن را که انگیزه اش تکبّر و خودکامگى باشد شامل مى شود. و آیه شریفه نیز که مى فرماید: (پس اگر از شما اطاعت کردند, دیگر راهى بر ایشان مجویید) همین را مى رساند.)3 بر اساس این دیدگاه, نشوز زن در دایره حقوق همسرى محدود نشده است, بلکه هرگونه سرفرازى و اطاعت نکردن از دستور و خواست شوهر, نشوز به شمار مى آید, چه آن دستور مربوط به حقوق همسرى باشد یا نباشد! این دیدگاه با نظر تحقیق سازگار نیست, زیرا نشوز درباره مرد نیز مطرح است و خاستگاه نشوز زن همانند خاستگاه نشوز مرد است, در حالى که هیچ کس از اهل فقه نگفته است که نشوز مرد به خاطر پیروى نکردن از خواسته زن است, بلکه همه بر این باورند که نشوز مرد درباره زن با رعایت نکردن حقوق وى تحقق پیدا مى کند. بنابراین در مورد زن نیز باید این واقعیت را پذیرفت که نشوز وى با مراعات نکردن حقوق شوهر است, نه سرپیچى از دستورات و خواسته هاى شوهر. صاحب جواهر درباره این نظریه که از تعریف لغوى نشوز به دست آمده است مى گوید: (نتیجه سخن آنان این است که نشوز زن عبارت است از هرگونه سرکشى و تنفر, و نشوز مرد عبارت است از زدن و دورى کردن در بستر, ولى این خلاف معنایى است که در شرع مطرح شده که عبارت است ازخوددارى از انجام خصوص حق واجب هر یک نسبت به دیگرى. و از همین رو گفته اند: بد زبانى زن نشوز نیست; اگرچه سزاوار سرزنش و تأدیب باشد. همچنین خوددارى از خدمت همسر و برآوردن نیازهایى که ربطى به بهره مندى جنسى ندارد جزء مصادیق نشوز نیست, زیرا هیچ یک از این کارها بر زن واجب نمى باشد.)4 شاید علت پیدایش این نظریه عدم تفکیک دستورات حقوقى از دستورات تکریمى باشد; به این معنى که صاحبان نظریه یادشده از یک سو دیده اند که نشوز به معناى سرباز زدن از اطاعت شوهر است و از سوى دیگر مشاهده کرده اند که در منابع دینى توصیه هاى زیادى به زن درباره همسرش شده است که همه این توصیه ها در راستاى مطیع بودن و تسلیم بودن نسبت به شوهر و خواسته هاى اوست, از این دو مطلب نتیجه گرفته اند که پس اگر زن کوچک ترین نافرمانى نسبت به شوهرش بکند ناشزه شمرده مى شود, حال آن که این تصور خطاست, زیرا توصیه هاى یادشده همه بیانگر حقوق شوهر نیستند, بلکه برخى برخاسته از حقوق و برخى دیگر تکریم شوهر است که در حقیقت گذشت و بزرگوارى زن را مى طلبد. بنابراین زن حق دارد که گذشت نکند و به همه خواسته هاى شوهر تن ندهد. 2. اطاعت شوهر تنها در حدود حقوق اوست و نه بیشتر; بنابراین نشوز زن, آن گاه تحقق مى یابد که این حقوق رعایت نشود. امام خمینى(ره) مى نویسد: (نشوز در مورد زن عبارت است از اطاعت نکردن از همسر در جایى که واجب است بر او; مثل تمکین نکردن, نپیراستن خود از چیزهایى که تنفرآمیز است و با بهره ورى و لذت بردن از او ناسازگار مى باشد, نیز نظافت نکردن و آرایش نکردن در صورتى که شوهر خواستار آن باشد و همچنین بیرون رفتن از منزل او بدون اجازه شوهر و مانند اینها. امّا با اطاعت نکردن تنها, در صورتى که واجب نباشد نشوز تحقق پیدا نمى کند. بنابراین اگر از انجام دادن کارهاى خانه سرباز زند یا نیازهاى مرد را که ارتباطى با بهره گیرى جنسى ندارد مثل جارو کردن, خیاطى, آشپزى و… برآورده نسازد, نشوز صدق نمى کند.)5 صاحب جواهر نیز مى نویسد: (ظاهر این است که نشوز, با بیرون رفتن هر یک از زن و شوهر از وظایف واجب بر یکدیگر تحقق مى یابد.)6 اما این حقوق کدامند که رعایت نکردن آنها توسط زن باعث تحقق نشوز مى شود؟ از متون فقهى و غیر فقهى چنین استفاده مى شود که حقوق واجب مرد بر زن در سه عنوان خلاصه مى شود: 1. استمتاع و بهره ورى جنسى. 2. پیراسته بودن زن از کارها و چیزهایى که موجب تنفر مرد مى شود. 3. سکونت زن در منزل و بیرون نرفتن بدون اجازه شوهر. چند عبارت از متون فقهى را در این زمینه مى آوریم: (بر زن واجب است که نسبت به همسرش تمکین داشته باشد و چیزهایى را که باعث تنفر او مى شود, از خود بزداید و مرد حق دارد زن ناشزه را بزند, بدون اینکه موجب خون ریزى یا شکستگى گردد.)7 (نشوز عبارت است از تمرّد زن نسبت به همسرش به صورت انجام ندادن حقوق او یا انجام دادن کارهایى که موجب نفرت او مى گردد, اگر چه مثل دشنام دادن یا سرزنش کردن باشد.)8 (نشوز عبارت است از تمرد زن نسبت به شوهر در برآورده نساختن حقوقش یا انجام دادن کارهایى که موجب نفرت او مى شود اگر چه آن کارها از قبیل دشنام دادن یا سرزنش کردن باشد و همچنین بیرون رفتن از منزل بدون اجازه و ضرورت.)9 از سه عنوان یادشده, عنوان دوم در حقیقت متمّم و مکمّل عنوان نخست است; یعنى اگر زن حق ندارد موجبات تنفر شوهر را فراهم کند به خاطر این است که استمتاع محدودیت پیدا نکند و به صورت کامل انجام گیرد, چنان که امام خمینى به صراحت مى نویسد: (و نزدودن چیزهایى که موجب نفرت شوهر است و با بهره ورى جنسى و لذت ناسازگار است). اما آیا عنوان سوم نیز مکمّل عنوان نخست است, یا خود حقّ جداگانه اى است؟ برخى تعبیرات اگر چه از این جهت مبهم است, اما بعضى از فقها تصریح کرده اند که بیرون نرفتن از منزل حق جداگانه اى است که حتى اگر لطمه اى به استمتاع هم نزند, باید با اجازه شوهر باشد: (براى زن جایز نیست که بدون اجازه شوهر از منزل بیرون رود در حالى که بیرون رفتن ناسازگار با حق استمتاع باشد, بلکه بنابراحتیاط بیرون رفتن اگر چه ناسازگار با حق ویژه همسرى نیز نباشد, جایز نیست; بنابراین اگر بیرون رفت ناشزه مى شود. اما سایر کارها بدون اجازه شوهر حرام نیست; مگر اینکه با حق بهره گیرى جنسى ناسازگار باشد.)10 (براى زن جایز نیست که از منزل بدون اجازه شوهر بیرون رود, اگر چه بیرون رفتن ناسازگار با حق استمتاع نیز نباشد, پس اگر بدون اجازه بیرون رفت, استحقاق نفقه ندارد).11 به این ترتیب حقوق مرد بر زن در دو چیز خلاصه مى شود; یکى استمتاع و بهره گیرى جنسى, دوم سکونت در منزل. و نشوز و آن گاه تحقق پیدا مى کند که این دو حق رعایت نشود. 3. فرمان برى از شوهر تنها در استمتاع جنسى است و نه بیشتر. بر اساس این نظریه نشوز ضد تمکین است; چنان که صاحب جواهر مى گوید: (سخن در معتبربودن تمکین است که در برابر نشوز مى باشد.)12 و تمکین عبارت است از اینکه زن خود را در اختیار مرد قرار دهد تا هرگونه استمتاع براى او ممکن باشد. صاحب جواهر در تعریف تمکین مى نویسد: (تمکین کامل, عبارت است از خود را در اختیار شوهر قرار دادن به گونه اى که عدم نشوز تحقق یابد; آن عدم نشوزى که به اتفاق شرط وجوب نفقه است, بلکه مسئله اجماعى است. بنابراین اگر زن به گونه اى که گفته شد تمکین کرد, به گونه اى که محل خاص یا وقت خاصى را از جایها و زمانهاى مناسب بهره گیرى جنسى تعیین نکند, بر مرد انفاق واجب است و گرنه واجب نیست.)13 بنابراین نشوز وقتى صورت مى گیرد که زن تمکین نکند و تن به تمتعات مرد ندهد, اما اگر تمکین کرد در این صورت ناشزه شمرده نمى شود, اگر چه از جهات دیگر مقصر باشد. (نشوز عبارت است ازخوددارى زن از حق استمتاع شوهر; حقى که زن هنگام ازدواج بدان پایبند شده است.)14 (نشوز عبارت است از خوددارى کردن زن از برآوردن نیاز جنسى مرد یا اطاعت نکردن در آنچه که خداوند بر زن واجب کرده است که هر دو نظریه پسندیده است.)15 صاحبان این نظریه راجع به حقوق دیگر مرد, یکى از دو موضع احتمالى را دارند; یا خوددارى زن از اداى آنها را مؤثر در صدق عنوان نشوز نمى دانند اگر چه او را شایسته کیفر قرار دهد. و یا اینکه حق دیگرى براى مرد قائل نیستند و تمام حقوق او را به حق استمتاع بر مى گردانند, چنان که از متن جواهرالکلام استفاده مى شود. صاحب جواهر در یک جا نشوز را ضد تمکین مى داند و تمکین را به تن سپارى زن براى استمتاع مرد تعریف مى کند.16 و درجاى دیگر مى نویسد: (بد زبانى زن, نسبت به مرد نشوز نیست, اگر چه سزاوار سرزنش و تأدیب باشد. و همچنین خوددارى کردن از خدمت شوهر و رفع نیازهایى که ربطى به بهره گیرى جنسى ندارد, نشوز شمرده نمى شود, زیرا هیچ یک از اینها و غیراینها از کارهایى که موجب از بین رفتن استمتاع نیست, بر زن واجب نیست.)17 این تعبیرات نشان مى دهد که از نظر ایشان, همه حقوقى که فقها براى مرد نسبت به زن مطرح کرده اند از قبیل نظافت, آرایش, انجام ندادن کارهایى که موجب تنفر شوهر مى شود, سکونت در منزل و... در حقیقت مقدمه براى اداى حق استمتاع است و به همین خاطر برخى از کسانى که سکونت در منزل را هرچند لطمه به استمتاع نزند واجب دانسته اند از باب احتیاط فتوا داده اند و نه از روى دلیل قابل استدلال, چنان که در عبارت آیت الله خویى مى بینیم: (براى زن جایز نیست که بدون اجازه شوهر از منزل بیرون رود; در جایى که بیرون رفتنش سازگار با حق استمتاع باشد, بلکه بنابراحتیاط, بیرون رفتن بدون اجازه مطلقاً حتى اگر ناسازگار با استمتاع نباشد, جایز نیست.)18 این نظریه راجع به نشوز که با مبانى فقهى نیز سازگارتر به نظر مى رسد, از یک سو زمینه نشوز را به شدت محدود مى کند, زیرا تنها سرباززدن زن از حق جنسى مرد را نشوز مى داند و نه مخالفت با هر گونه خواسته هاى حق و ناحق او را, ولى از سوى دیگر دامنه آن را توسعه مى دهد به هرگونه رفتار و گفتارى که باعث بى میلى مرد نسبت به زن شود و در نتیجه به محرومیت از استمتاع بیانجامد. به همین جهت صاحب جواهر مى گوید: (بعید نیست که مقصود از نشوز در آیه نفرت و بى میلى زن باشد, به گونه اى که باعث از بین رفتن امکان استمتاع گردد گرچه با چهره درهم کشیدن, و سخنان درشت و کارهایى مانند آن باشد که باعث از بین رفتن میل به نزدیکى و بهره گیرى جنسى گردد.)19 ییا درجایى دیگر مى گوید: (بدیهى است که نشوز با چهره در هم کشیدن, روى گرداندن, گران جانى, اظهار نفرت با گفتار یا رفتار و کارهایى که بهره ورى و کامجویى مرد را از زن بکاهد, تحقق مى یابد.)20
زدن , چگونه و چرا؟
در رابطه با چگونگى زدن زن, با توجه به روایات فراوانى که در این زمینه رسیده است همه مفسران و فقیهان بر این مطلب توافق و تأکید دارند که زدن باید (غیرمبرّح) باشد; یعنى آسیب و آزار جسمى نرساند و گرنه موجب دیه خواهد بود. بر همین اساس گفته اند, اولاً در هنگام زدن باید از مواضع حساس مثل صورت, چشم و... پرهیز شود, و ثانیاً زدن در یک موضع نباشد بلکه باید پخش شود. عباراتى از فقها را در این باره مى نگریم: (شایسته است که هنگام زدن از مواضع حساس مانند صورت, پهلو و شکم دورى کند و همچنین از زدن یک موضع بپرهیزد, بلکه بر مواضع مختلف پراکنده شود…)21 (و اما زدن بدون شک باید غیرمبرّح باشد و مبرّح آن زدنى است که باعث مشقت و سختى باشد و ظاهراً همه مسلمانان بر این شرط اتفاق نظر دارند.)22 (زدن غیرمبرح یعنى زدنى که باعث اذیت و آزار شدید نگردد… پس اگر مرد در زدن از حدّ مجاز تجاوز کرد و باعث هلاکت زن شد, ضامن است… و شایسته است که مرد ضربات را بر یک محل فرود نیاورد و همچنین از زدن بر صورت دورى کند که صورت مظهر زیبایى ها است.)23 و ثالثاً ابزار این کار باید چیزى سبک مانند چوب مسواک باشد: (مثل زدن سبک با دست بر کتف زن, سه مرتبه یا با چوب مسواک یا با چوب نازک دیگر.)24 (زدن در آیه به گونه غیرمبرّح تفسیر شده; یعنى زدنى که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست, بلکه دست کشیدنى است با ظرافت ویژه, و از همین رو مقیّد شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد, مگر چوب نازک مسواک که انسان با آن مسواک مى زند.)25 این نوع زدن در حقیقت همان گونه که در متن اخیر آمده است, زدن زن را از زدنهاى معمولى و رایج کاملاً جدا مى کند و نشان مى دهد که مقصود شارع از (ضرب) زدن خاص است و نه زدن معمول و رایج در خشونتهاى مردان نسبت به همسران خود که دست کم موجب کبودى و تغییر رنگ پوست مى شود.
فلسفه تجویز (ضرب)
دراین موضوع بین فقیهان و مفسران یک نقطه مشترک وجود دارد و یک نقطه اختلاف. نقطه مشترک این است که زدن براى انتقام گیرى و عقده خالى کردن مرد نیست, بلکه براى اصلاح و چاره است. (در زدن باید اصلاح زن در نظر باشد نه انتقام گیرى و عقده گشایى. و شهید در مسالک گفته است که اگر به این منظور بزند کار حرام انجام داده است.)26 (زیرا مقصود تأدیب زن است نه آزار رساندن و اذیت کردن او چنان که برخى از افراد نادان مى کنند.)27 (آنچه از آیه استفاده مى شود این است که زدن براى اصلاح زن و بازگرداندن او به اطاعت شوهر باید باشد; پس باید در چند و چون آن به کمترین اندازه که هدف را برآورده مى کند بسنده شود.)28 اما نقطه اختلاف این است که ضرب به چه عنوان در اصلاح و تأدیب زن تأثیرگذار است. به تعبیر دیگر چه اثرى از زدن پدید مى آید که باعث اصلاح و اطاعت زن مى گردد؟ در این زمینه دو برداشت وجود دارد; برخى بر این باورند که زدن, کیفر و تنبیه بدنى است, اما سبک; بنابراین به لحاظ تأثیرى که در جسم زن ایجاد مى کند, باعث ترس و در نتیجه تسلیم او در برابر شوهر مى گردد: (آیه درباره زنى سخن مى گوید که نشوز کرده و حقوق شوهرش را سلب نموده و بى آن که مرد حقوق او را تضییع نماید, انسانیت مرد را مورد اهانت قرار داده است. در چنین فضاى آکنده از سرکشى زن بر مرد با وجود رفتار نصیحت گرانه و موعظه آمیز مرد و یا جداکردن بستر در مرحله بعد, براى مرد چاره اى نمى ماند جز آن که زن را به آرامى مورد تنبیه بدنى قرار دهد, تا وى از نافرمانى اى که عصیان علیه انسانیت مرد است و صفاى فضاى خانوادگى را گل آلود کرده است دست بردارد… و ثانیاً مراد از ضرب, ضربى است نه چندان سخت یا خونین, بلکه مراد ضربى است که زن را بترساند و موجب شود او از نافرمانى خود دست بردارد.)29 (در ادبیات روان شناسى چیزى که تنبیه بدنى را به عنوان ابزارى جهت اصلاح برخى رفتارها یکسره نفى کند, وجود ندارد. از این رو باید جایگاه و ارزش قانون قرآنى را به رسمیت شناخت. بنابر این, اینکه قرآن گزینه ضرب همسر ناشزه را به عنوان آخرین راه حل ممکن براى بحران نشوز قرار داده واقع گرایانه و حکیمانه است.)30 (نکته دوم آنجاست که از موعظه و جدایى بستر نتیجه اى عاید نشود و نوبت به تنبیه بدنى برسد که تنبیه بدنى براى رام کردن اهل لجاجت کاملاً مؤثر است…)31 همه کسانى که در چگونگى ضرب احتیاطهاى لازم, مانند دورى کردن از مواضع حسّاس یا پراکندگى ضربه ها را شرط کرده اند و همچنین آنها که در بحث سوم; یعنى موضوع ضرب, نظریات سخت گیرانه اى انتخاب کرده اند, نگاه شان به ضرب, همین نگاه است; یعنى آن را به عنوان تنبیه بدنى و آزار جسمى تلقى مى کنند. از همین رو مى کوشند با تمهیدات لازم جلو آسیب رسیدن به زن را بگیرند. برداشت دوم دراین زمینه این است که (زدن) نوعى کیفر و عقوبت روانى است; نه جسمى, مرد با زدن مى خواهد نهایت تنفّر و ناراحتى خود را به زن اعلام کند و به او بفهماند که دیگر هیچ گونه علاقه و دلبستگى براى او نسبت به زن باقى نمانده است. اگر نصیحت کردن نشانه عشق به همسر و علاقه مندى به تداوم پیوند عاطفى با او شمرده مى شد و اگر رویگردانى و پشت کردن به او در بستر علامت این بود که آن عشق در سایه ناراحتى و دلخورى کاهش یافته و در معرض خطر نابودى قرار گرفته است, زدن به معناى تیرخلاص و اعلام پایان یافتن عشق است و به زن هشدار مى دهد که رابطه همسرى عارى از محبت شده و دیگر براى مرد جاذبه ندارد که این چنین همسرش را که تا دیروز در آغوش مى گرفت امروز از خود مى راند. بر اساس این نظریه, زدن, نماد تنفّر و انزجار و طرد است که روحیه معشوق بودن زن را نشانه مى رود و نه تنبیه بدنى او, روان او را مى آزارد نه جسمش را. به نظر مى رسد این برداشت با تفسیر و تبیین روایات از آیه کریمه سازگارتر باشد, زیرا طبق تفسیر روایاتى که از پیامبراکرم(ص) و ائمه اهل بیت(ع) رسیده است32 ضرب, باید (غیرمبرّح) باشد; یعنى آزاردهنده نباشد و در برخى روایات آمده است که با چوب مسواک باشد. بى شک چنین زدنى نمى تواند تنبیه بدنى شمرده شود, زیرا هیچ گونه آزار جسمى ایجاد نمى کند. به همین دلیل برخى از آنان که معتقد به تنبیه بدنى هستند, ناگزیر از توجیه روایت شده و گفته اند زدن با چوب مسواک مربوط به مرحله نخست زدن است: (مرحله آغازین زدن با چوب مسواک است و روایت امام باقر(ع) که ضرب را در آیه به زدن با مسواک تفسیر مى کند باید بر همین معنى حمل شود, اما مراحل بالاتر زدن با چوب مسواک نیست, زیرا آیه و سخنان فقها مطلق است. و از سوى دیگر با آیاتى که دلالت بر نهى از منکر مى کند ناسازگار است; چنان که زدن با مسواک در همه مراحل هدف را برآورده نمى کند.)33 امّا این توجیه به رغم استدلالى که براى آن شده است نادرست است, زیرا مقصود اصلى در روایت این است که زدن مورد نظر قرآن, زدن بى آزار است, بنابراین آغاز و انجام متفاوت ندارد و اگر کسى زدن مورد نظر را رعایت کرد باید زدنش آزار دهنده نباشد و اگر مراعات نکرد, زدنش غیرمجاز است. در نتیجه, زدن یا تنبیه بدنى است اما غیر مجاز, و یا مجاز است اما تنبیه بدنى نیست. دلایلى که بیان شده است نیز هیچ یک کافى براى اثبات مدعاى یادشده نیست, زیرا عمل بر طبق روایتى که آزاررسانى و در نتیجه تنبیه بدنى را ردّ مى کند, نه ناسازگار با آیه است ـ زیرا روایت مفسّر آیه است و معناى آن را توضیح مى دهد ـ و نه ناسازگار با ادله نهى از منکر است, چون زدن زن ناشزه یا از مقوله نهى از منکر نیست, بلکه تنها اظهار تنفّر نسبت به زن است و یا اگر هم از مقوله نهى از منکر باشد با توجه به روابط ویژه زناشویى نهى از منکر با شیوه خاص است و نمى توان زدنى را که از جمله مراحل نهى از منکر است در اینجا تطبیق کرد. و نه هم عمل به روایت و پذیرش تفسیر روایى با رسیدن به هدف فاصله دارد, چون فاصله داشتن یا نداشتن بستگى به این دارد که هدف از زدن را چه بدانیم; اگر هدف آزار رسانى به جسم او باشد البته که زدن با چوب مسواک با آن فاصله دارد, اما به کدام دلیل چنین چیزى را هدف بدانیم؟ هیچ دلیلى نداریم که هدف از زدن, آزاررسانى به جسم زن است, بلکه خود تفسیر زدن به (غیرمبرّح) و چوب مسواک دلیل بر آن است که هدف چیزى دیگر است جز آزار رساندن. به هر حال تکیه بر تفسیر سنت از قرآن و دخالت ندادن ذهنیت عامیانه در مقوله (زدن) این واقعیت را نشان مى دهد که مقصود قرآن از (ضرب), زدن معمولى رایج نیست, بلکه زدن ویژه اى است که تأثیر روحى و عاطفى مى گذارد نه آسیب جسمى و بدنى.
شرط تجویز (ضرب)
سومین بحث در رابطه با آیه نشوز و زدن زن ناشزه, تعیین دقیق حالت یا حالتهایى است که زدن را ایجاب مى کند. آیه مربوطه مراحل سه گانه موعظه, دورى در بستر و زدن را در پى خوف نشوز مطرح مى کند (واللاتى تخافون نشوزهنّ). اکنون این پرسش مطرح است که آیا زدن و همچنین نصیحت و رویگردانى در بستر هنگامى اعمال مى شود که خود نشوز تحقق یابد و یا در صورتى که خوف نشوز باشد یا آن که بعضى از این مراحل در صورت نشوز و بعضى دیگر در صورت ترس از نشوز؟ دیدگاه ها در این زمینه متفاوت است که در اینجا به اجمال آورده مى شود: 1. برخى از فقها و مفسران بر این باورند که مراحل سه گانه یعنى نصیحت, رویگردانى در بستر و ضرب, در پى خوف نشوز است, اما با ترتیبى که در آیه آمده است, بدین معنى که هرگاه نشانه هاى نشوز در رفتار و حرکات زن دیده شد مرد باید در آغاز نصیحت کند, اگر تأثیر نکرد اعراض کند و در مرحله سوم بزند. محقق در مختصر النافع بنابر نقل صاحب جواهر همین نظریه را انتخاب کرده است: (به همین خاطر مصنف در کتاب مختصر النافع گفته اقدامات سه گانه بر آشکار شدن نشانه هاى نشوز مترتب است, و در آن فرقى میان زدن و غیرزدن نیست. البته باید بر حسب ترتیب نهى از منکر باشد.)34 علامه طباطبایى در المیزان نیز همین نظریه را تأیید مى کند: (نشوز عبارت است از سرکشى و نافرمانى زن از شوهر, و مقصود از (خوف نشوز) آشکار شدن نشانه هاى آن است, و شاید اینکه راهکارهاى سه گانه بر خوف نشوز مترتب شده نه بر اصل نشوز, در نظر گرفتن نقش موعظه از میان راهکارهاى سه گانه است, زیرا موعظه چنان که در صورت عصیان کاربرد دارد, پیش از تحقق و در مراحل آشکار شدن نشانه هاى آن نیز مؤثر است.)35 این نظریه از دو جهت مورد نقد قرار گرفته است; یکى اینکه آنچه فرد و مصداق منکر است خود نشوز زن است نه ظهور نشانه هاى آن, پس معنى ندارد که پیش از تحقق منکر, نهى از منکر صورت گیرد. و دیگر اینکه بر اساس این دیدگاه, همه مراحل سه گانه در صورت خوف نشوز و ظهور نشانه هاى آن در رفتار و گفتار زن قابل اعمال خواهد بود, حال آن که فقها اجماع کرده اند که زدن, تنها در وقتى اجرا مى شود که نشوز, خود تحقق یابد نه آن که تنها خطر آن احساس شود.36 2. دیدگاه دوم این است که از راهکارهاى سه گانه, نصیحت و رویگردانى در صورت احساس خطر اعمال مى شود, اما زدن, تنها آن گاه مطرح مى شود که خود نشوز تحقق یابد. پس پیش از اصل نشوز مرد حق زدن ندارد, اما با تحقق نشوز مى تواند در نخستین مرحله اقدام به زدن کند: (هرگاه نشانه هاى نشوز در رفتار زن دیده شد, مانند اینکه در برابر شوهر چهره در هم کشید یا در انجام نیازهاى او گران جانى کرد یا در برخورد با او رفتار مؤدبانه اش را تغییر داد, براى مرد جایز است که در بستر از او دورى کند به این صورت که پشت به او کند, یا بنابرقولى بسترش را جدا کند, اما در روایت, حالت اول آمده است, و جایز نیست براى مرد که در چنین حالتى زن را بزند. اما اگر نشوز که همان خوددارى زن از اطاعت شوهر در موارد لازم است, در عمل تحقق یافت, براى مرد جایز است که او را بزند گرچه در اولین مرحله. و باید به کمترین حد بسنده کند و زدن موجب خونریزى و آزار نگردد.)37 این نظریه نیز مورد نقد قرار گرفته است, از آن جهت که چه فرق است بین ضرب و رویگردانى در بستر, که یکى پیش از نشوز است و دیگرى پس از آن, با اینکه در هر دو حالت, زن مورد آزار قرار مى گیرد؟ (در این نظریه این اشکال وجود دارد که رویگردانى در بستر نیز موجب از بین رفتن حق واجب زن بر شوهر مى شود, پس نباید این کیفر پیش از گناه جایز باشد. و نیز آسان تر بودن رویگردانى نمى تواند دلیل بر این باشد که پیش از آشکار شدن نشانه هاى معصیت مى توان نسبت بدان اقدام کرد.)38 3. عده اى بر این باورند که راهکارهاى سه گانه هریک براى یک حالت است; (نصیحت) براى حالتى که نشانه هاى نشوز آشکار مى شود و خوف نشوز است, (رویگردانى) براى حالتى که زن نشوز کرده اما اصرار بر آن ندارد, و سرانجام (ضرب) براى حالتى که زن بر نشوزش اصرار مى کند. بر اساس این نظریه, ضرب اختصاص به مرحله اى دارد که نشوز به مرحله حادّ و شدید رسیده و پیش از آن نمى توان از زدن استفاده کرد: (هنگام آشکار شدن نشانه هاى نشوز باید موعظه و نصیحت کند و با تحقق نشوز و پیش از اصرار بر آن چاره رویگردانى در بستر را اعمال کند و اگر مؤثر نیافتاد و زن بر نشوز خویش اصرار ورزید مى تواند از حربه زدن استفاده کند. پس مفهوم آیه این مى شود که زنانى را که از نشوز آنان مى ترسید نصیحت کنید و اگر در عمل نشوز کردند در بستر از آنان دورى کنید و اگر بر نشوز خود اصرار ورزیدند آنان را بزنید.)39 این نظریه گرچه به لحاظ رتبه بندى راهکارها از نظر عقلى موجّه مى نماید, اما با ظاهر آیه کریمه که همه راهکارها را براى حالت خوف نشوز تعیین کرده است, ناسازگار مى نماید. 4. نظریه چهارم بیانگر این مطلب است که اقدامات سه گانه همگى در حالت نشوز صورت مى گیرد نه خوف نشوز, اما بر اساس شدت و ضعف نشوز; یعنى اگر نشوز خفیف و سطحى بود نصیحت, اگر شدیدتر شد رویگردانى, و اگر عمیق و حادّ شد زدن اعمال مى شود. آنها که خوف را در آیه به معناى علم گرفته اند ـ چنان که شیخ طوسى از برخى نقل کرده است40 ـ در حقیقت همین نظریه را برگزیده اند, زیرا در این صورت (واللاتى تخافون نشوزهنّ) مترادف با این عبارت خواهد بود: (واللاتى تعلمون نشوزهنّ) و این, یعنى اینکه نشوز زن تحقق پیدا کرده و بنابراین احکام سه گانه به ترتیب مى توانند اجرا شوند. درستى این نظریه بر پایه صحت تفسیر یادشده از خوف استوار است, اما هیچ دلیلى نداریم که خوف به معناى علم باشد. 5. شبیه دیدگاه چهارم, نظریه دیگرى مطرح شده است مبنى براینکه برنامه هاى سه گانه در حالتى اجرا مى شود که اصل نشوز تحقق یابد, اما بدون ترتیب. بنابراین پیش از تحقق نشوز حتى در صورتى که علایم و نشانه هاى آن نیز آشگار گردد مرد حق هیچ اقدامى ندارد, اما پس از تحقق نشوز مرد مى تواند به دلخواه یکى از گزینه هاى سه گانه را اجرا کند. این نظریه علاوه بر اشکال نظریه چهارم, اشکال دیگرى نیز دارد و آن نادیده گرفتن ترتیب در احکام سه گانه است. گرچه عطف به (واو) دلالت بر ترتیب نمى کند, اما به گفته علامه طباطبایى سیاق کلام و طبع قضیه راهکارها اقتضاى ترتیب را دارد: (آنچه که شاهد بر درجه بندى اقدامات سه گانه است این است که این کارها به حسب طبع انسان از آسان تا سخت به عنوان ابزار بازدارنده استفاده مى شود, چنان که در ظاهر آیه آمده است. پس ترتیب از سیاق آیه فهمیده مى شود, نه از'واو').41 6. نظریه ششم بر این باور است که اقدامات سه گانه نه براى حالت خوف نشوز است و نه براى حالت تحقق نشوز فقط, بلکه براى صورتى است که (نشوز مُخیف) باشد. طبق این نظریه نه تنها در حالت خوف نشوز مرد حق هیچ گونه اقدامى ندارد, بلکه حتى در حالت تحقق نشوز نیز, تا زمانى که به مرحله خطرناک و خوف انگیز نرسیده است نمى تواند کارى انجام دهد, تنها موقعى مى تواند یکى از روشهاى سه گانه را در پیش گیرد که با نشوز زن از فروپاشى خانواده بترسد: (آنچه در آیه فرض شده است نشوز ترسناک است, نه ترس از وقوع نشوز, یا نشوز بدون خوف. تعبیر (تخافون نشوزهنّ) بیانگر این مطلب است که نشوز به گونه اى موجب خوف و هراس است که هیچ انسان باغیرتى نمى تواند در برابر آن مقاومت کند و مرد به عنوان سرپرست خانواده نباید در برابر آنچه نوامیس زندگى خانوادگى را به خطر انداخته است سکوت کند و دست بسته تسلیم شود.)42 این نظریه بر خلاف همه دیدگاه هاى گذشته خوف در آیه را به معناى خوف ناشى از تحقق نشوز مى داند نه خوف از نشوز;چنان که نظریات دیگر مى گفت و براى اثبات ادعاى خود به دو نکته استدلال کرده است; نخست تعبیر (أطعنکم) در آیه که دلالت بر وقوع و تحقق نشوز دارد, زیرا در صورتى که تنها نسبت به نشوز احساس خطر کند, معصیتى از زن سر نزده است تا اطاعت معنى داشته باشد. دیگر اینکه (ضرب) یکى از درجات نهى از منکر است و پیش از تحقق نشوز, منکرى نیست تا از آن نهى شود: (اگر منظور آیه ترس از وقوع نشوز به لحاظ آشکار شدن نشانه هاى آن بود, در این صورت تعبیر (فان أطعنکم) معنى نداشت, زیرا نشوز احتمالى که هنوز واقع نشده عصیان شمرده نمى شود. همچنین تعبیر (واضربوهنّ) که آخرین مرحله نهى از منکر است توجیهى نداشت.)43 در نقد این نظریه مى توان این پرسش را مطرح کرد که آیا اصل نشوز و تن ندادن زن به حق ویژه همسرى, ذاتاً امرى ترس آور نیست؟ اگر زن به خواسته جنسى مرد پاسخ مثبت ندهد که معناى نشوز نیز همین است, آیا زندگى خانوادگى در معرض خطر قرار نمى گیرد؟ بدیهى است که چنین کارى مخیف است و زندگى خانوادگى را در معرض از هم پاشیدن قرار مى دهد. بنابراین اصل نشوز, مخیف است و نیاز به افزودن قید (مخیف) ندارد و دلایلى هم که ارائه شده بیش از این را ثابت نمى کند. پس ضرورتى ندارد که شرط اقدامات سه گانه را (نشوز مخیف) بدانیم. 7. هفتمین و آخرین نظریه این است که از اقدامات سه گانه تنها دو اقدام; یعنى (نصیحت) و (رویگردانى) قابلیت اجرا دارد, اما عمل (ضرب) امروزه قابلیت اجرا ندارد, زیرا از سوى شارع به گونه تمهیدى نسخ شده و از میان رفته است. بر اساس این نظریه ضرب اساساً نباید صورت گیرد, نه در هنگام احساس خطر, و نه پس از تحقق نشوز, زیرا شارع با توصیه هایى که راجع به حفظ حرمت و شخصیت زن کرده و نیز نهى ها و منع هاى غلیظ و شدیدى که راجع به زدن زن از سوى مرد نموده است همه مقدمات نسخ و از بین رفتن زدن را فراهم ساخته و در نهایت این پدیده به طور کلى از صحنه روابط همسرى رخت بربسته است: (مسئله قوامیت مرد بر زن نیز در محدوده عام که شامل زدن شدید دردآور زن شود ازجمله همین مسائل است. بنابراین اگر چه در قرآن آمده, ولى از سوى آورنده شریعت به گونه اى تفسیر شده که تعدیل آن را در آن زمان و ریشه کن ساختن آن را در دراز مدت موجب شود. اولاً, زدن در آیه به گونه غیرمبرّح تفسیر شده, یعنى زدنى که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست, بلکه دست کشیدنى است با ظرافت ویژه. و از همین رو مقید شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد; مگر چوب نازک سواک که انسان با آن مسواک مى زند. این در واقع دلالت آیه را خنثى مى کند و حق تنبیه بدنى و آزاررسانى زن از سوى مرد را یکسره نفى مى کند…. ثانیاً, سفارشهاى اکید نسبت به زن و پاسداشت حرمت او و جانبدارى از او, با بذل توجه و مهربانى و رأفت و رحمت و به دور از خشونت و شدت و حتى سختگیرى درباره اشتباهات و کوتاهى هاى او…. ثالثاً, از زدن زن چنان به سختى نهى و منع شده است که تخلف کننده را از دائره نیکان امت بیرون شمرده جزء شرار الناس مى شمارد… در نتیجه ظاهر بى قید و شرط آیه نسخ شده است; به گونه زمینه چینی… بنابراین دستاویز کردن ظاهر آیه, گرفتن ظاهرى منسوخ است و مخالفتى صریح با نهى پیامبر و سفارشهاى رسا و گویاى آن حضرت و امامان پس از او.)44 به نظر مى رسد این نظریه گرفتار نوعى ناسازگارى درونى است, زیرا از یک سو معتقد است که ضرب در آیه به زدن با مسواک تفسیر شده که در حقیقت زدن نیست و نوعى دست کشیدن است و از سوى دیگر مى گوید که ظاهر آیه نسخ تمهیدى شده است. جا دارد این پرسش مطرح گردد که آیا ظاهر تفسیر شده نسخ شده است یا ظاهر تفسیر نشده؟ به تعبیر دقیق تر آیا زدن خاص (زدن با مسواک) نسخ شده, یا زدن متعارف بین مردم؟ اولى که قطعاً نسخ نشده ,چنان که خود نیز تصریح دارد, و دومى اصلاًَ تشریع نشده تا نسخ شود, پس چه چیزى نسخ تمهیدى شده است؟ و اما اگر مقصود از نسخ, نسخ در تشریع نباشد بلکه مراد نسخ در تکوین و عالم خارج باشد; به این معنى که شارع, مقدمات و تمهیداتى را فراهم ساخته تا پدیده زدن از روابط خانوادگى حذف شود, در این صورت باید گفت علاوه بر نادرست بودن تعبیر نسخ, چنین کارى با واقعیت سازگار نیست, زیرا هنوز این پدیده وجود دارد و از میان نرفته است. بنابراین با توجه به تفسیر (ضرب) در روایات, ادعاى نسخ, ادعاى بدون دلیل خواهد بود.
سخن آخر
به نظر مى رسد که غیر از نظریه نخست, سایر نظریات در این نقطه ضعف مشترکند که همه آنها (ضرب) در آیه را به معناى متعارف و معمول آن, پیش فرض گرفته اند, از این رو چون با خوف نشوز سازگار ندیده اند ناگزیر شده اند که به نوعى توجیه کنند, بعضى گفته اند ضرب مربوط به اصل نشوز است, بعضى دیگر گفته اند به نشوز مخیف مربوط مى شود و برخى نیز ادعاى نسخ کرده اند, حال آن که اگر ضرب را به همان معنایى که روایت تفسیر کرده است بگیریم نیازى به این توجیهات نیست, زیرا در این صورت ضرب, کیفر بدنى شمرده نمى شود تا نیاز به تحقق معصیت از سوى زن باشد, بلکه نوعى فشار روانى است که با خوف نشوز نیز سازگار و قابل اجرا است.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. راغب, المفردات فى غریب القرآن, ماده نشز. 2. جمیلى, سید, احکام المرئة فى القرآن,61. 3. رشید رضا, المنار, 5/76. 4. نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام, 31/200 ـ 201. 5. امام خمینى, تحریرالوسیلة, 3/542. 6. نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام, 31/201 ـ 200. 7. خویى, سیدابوالقاسم, منهاج الصالحین, 2/282. 8. همان, 2/287. 9. حکیم طباطبایى, سیدمحسن, منهاج الصالحین, 152. 10. خویى, منهاج الصالحین, 2/289. 11. حکیم, منهاج الصالحین, 148. 12. نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام, 31/303. 13. همان. 14. فضل الله, سیدمحمدحسین, الندوة, کتاب اول, 390. 15. دروزة, محمد عزة, المرئة فى القرآن و السنة, 225. 16. ر.ک: جواهر الکلام, 31/303. 17. همان, 201. 18. خویى, منهاج الصالحین, 2/289. 19. ر.ک: جواهر الکلام, 31/201. 20. همان,31/ 205. 21. همان,31/ 206. 22. بلاغى, محمدجواد, آلاء الرحمن فى تفسیر القرآن, 2/398. 23. زحیلى, وهبة, التفسیر المنیر, 5ـ6/58 ـ 56. 24. همان, 56. 25. معرفت, محمدهادى, زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول, پژوهشهاى قرآنى, شماره 26ـ25, صفحه 45. 26. ر.ک: جواهر الکلام, 31/207. 27. ر.ک: التفسیر المنیر, 6ـ5 /58 ـ 56. 28. ر.ک: آلاءالرحمن فى تفسیر القرآن, 2/400. 29. سبحانى, جعفر, مکانت زن در قرآن, پژوهشهاى قرآنى, شماره 26ـ25, صفحه 24. 30. بیومى, عبدالمعطى محمد, ولایة المرئة شرعیتها… حدودها, 196 ـ 195. 31. بهبودى, محمدباقر, تدبّرى در قرآن, 322 ـ 321. 32. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 101/55. 33. ر.ک: جواهر الکلام, 31/206. 34. همان, 31/202. 35. طباطبایى, سیدمحمدحسین, المیزان فى تفسیر القرآن, 4/345. 36. ر.ک: جواهر الکلام, ج31/203. 37. همان, 31/202 ـ 201. 38. همان. 39. همان. 40. طوسى, محمدحسن, التبیان فى تفسیر القرآن, 4/450. 41. ر.ک: المیزان , 4/345 ; التفسیر المنیر, 6ـ5 /48. 42. صادقى, محمد, الفرقان فى تفسیر القرآن, 7/48. 43. همان. 44. معرفت, محمدهادى, زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول, پژوهشهاى قرآنى, شماره 26 ـ 25,صفحه 51 ـ 45.
تعریف نشوز
نشوز در لغت به معناى بلندى و ارتفاع است و زن ناشزه در اصطلاح به زنى گفته مى شود که خود را در برابر همسرش در موضع بالا ببیند و تن به اطاعت او ندهد. راغب مى گوید: (و نشوز المرئة بغضها لزوجها و رفع نفسها من طاعته و عینها عنه الى غیره.)1 نشوز زن عبارت است از کینه و نفرت او نسبت به شوهرش و سرتافتن از اطاعت او و چشم داشتن به جز او. چنان که دیده مى شود نشوز زن, عصیان و سر باززدن او از اطاعت شوهر تعریف شده است, بنابر این تحقق و عدم تحقق نشوز, بستگى به فهم حدود و گستره اطاعت همسر دارد; زیرا هر چه دائره اطاعت گسترده تر باشد زمینه نشوز بیشتر مهیاست و به عکس هر چه دائره اطاعت شوهر تنگ تر و محدودتر باشد, زمینه تحقق نشوز کمتر فراهم مى شود. اکنون باید دید محدوده اطاعت زن از همسر خود تا کجا است؟ از تعبیرهایى که مفسران و فقیهان در این باره داشته اند مى توان سه دیدگاه را نتیجه گرفت: 1. گستره اطاعت شوهر به اندازه گستره اوامر و نواهى اوست; یعنى هر دستورى که شوهر مى دهد زن باید اطاعت کند, چه مربوط به زندگى خانوادگى باشد یا مربوط نباشد, و چه درباره حق بهره ورى جنسى باشد یا نباشد; یکى از نویسندگان مى نویسد: (نشوز نافرمانى است که گاه از رفتار یا گفتار به دست مى آید; مانند اینکه صداى خود را بر او بلند کند, یا هنگامى که او را فرا مى خواند پاسخ نگوید و به آنچه فرمانش مى دهد نشتابد, و آن گاه که با او سخن مى گوید تسلیم نباشد.)2 نویسنده تفسیر المنار نیز آورده است: (بیشتر فقیهان, نشوز شرعى را که مجوز زدن به هنگام نیاز است به چند مورد خاص محدود ساخته اند; مثل سرباز زدن از خواسته مرد در بستر, بیرون رفتن ازمنزل بدون ضرورت و برخى آرایش نکردن زن را از مصادیق نشوز شمرده اند. و همچنین گفته اند مرد حق دارد زن را به خاطر ترک تکالیف دینى مثل غسل و نماز بزند. ظاهراً نشوز معنایى گسترده تر از اینها دارد و هرگونه عصیان و سرکشى از سوى زن را که انگیزه اش تکبّر و خودکامگى باشد شامل مى شود. و آیه شریفه نیز که مى فرماید: (پس اگر از شما اطاعت کردند, دیگر راهى بر ایشان مجویید) همین را مى رساند.)3 بر اساس این دیدگاه, نشوز زن در دایره حقوق همسرى محدود نشده است, بلکه هرگونه سرفرازى و اطاعت نکردن از دستور و خواست شوهر, نشوز به شمار مى آید, چه آن دستور مربوط به حقوق همسرى باشد یا نباشد! این دیدگاه با نظر تحقیق سازگار نیست, زیرا نشوز درباره مرد نیز مطرح است و خاستگاه نشوز زن همانند خاستگاه نشوز مرد است, در حالى که هیچ کس از اهل فقه نگفته است که نشوز مرد به خاطر پیروى نکردن از خواسته زن است, بلکه همه بر این باورند که نشوز مرد درباره زن با رعایت نکردن حقوق وى تحقق پیدا مى کند. بنابراین در مورد زن نیز باید این واقعیت را پذیرفت که نشوز وى با مراعات نکردن حقوق شوهر است, نه سرپیچى از دستورات و خواسته هاى شوهر. صاحب جواهر درباره این نظریه که از تعریف لغوى نشوز به دست آمده است مى گوید: (نتیجه سخن آنان این است که نشوز زن عبارت است از هرگونه سرکشى و تنفر, و نشوز مرد عبارت است از زدن و دورى کردن در بستر, ولى این خلاف معنایى است که در شرع مطرح شده که عبارت است ازخوددارى از انجام خصوص حق واجب هر یک نسبت به دیگرى. و از همین رو گفته اند: بد زبانى زن نشوز نیست; اگرچه سزاوار سرزنش و تأدیب باشد. همچنین خوددارى از خدمت همسر و برآوردن نیازهایى که ربطى به بهره مندى جنسى ندارد جزء مصادیق نشوز نیست, زیرا هیچ یک از این کارها بر زن واجب نمى باشد.)4 شاید علت پیدایش این نظریه عدم تفکیک دستورات حقوقى از دستورات تکریمى باشد; به این معنى که صاحبان نظریه یادشده از یک سو دیده اند که نشوز به معناى سرباز زدن از اطاعت شوهر است و از سوى دیگر مشاهده کرده اند که در منابع دینى توصیه هاى زیادى به زن درباره همسرش شده است که همه این توصیه ها در راستاى مطیع بودن و تسلیم بودن نسبت به شوهر و خواسته هاى اوست, از این دو مطلب نتیجه گرفته اند که پس اگر زن کوچک ترین نافرمانى نسبت به شوهرش بکند ناشزه شمرده مى شود, حال آن که این تصور خطاست, زیرا توصیه هاى یادشده همه بیانگر حقوق شوهر نیستند, بلکه برخى برخاسته از حقوق و برخى دیگر تکریم شوهر است که در حقیقت گذشت و بزرگوارى زن را مى طلبد. بنابراین زن حق دارد که گذشت نکند و به همه خواسته هاى شوهر تن ندهد. 2. اطاعت شوهر تنها در حدود حقوق اوست و نه بیشتر; بنابراین نشوز زن, آن گاه تحقق مى یابد که این حقوق رعایت نشود. امام خمینى(ره) مى نویسد: (نشوز در مورد زن عبارت است از اطاعت نکردن از همسر در جایى که واجب است بر او; مثل تمکین نکردن, نپیراستن خود از چیزهایى که تنفرآمیز است و با بهره ورى و لذت بردن از او ناسازگار مى باشد, نیز نظافت نکردن و آرایش نکردن در صورتى که شوهر خواستار آن باشد و همچنین بیرون رفتن از منزل او بدون اجازه شوهر و مانند اینها. امّا با اطاعت نکردن تنها, در صورتى که واجب نباشد نشوز تحقق پیدا نمى کند. بنابراین اگر از انجام دادن کارهاى خانه سرباز زند یا نیازهاى مرد را که ارتباطى با بهره گیرى جنسى ندارد مثل جارو کردن, خیاطى, آشپزى و… برآورده نسازد, نشوز صدق نمى کند.)5 صاحب جواهر نیز مى نویسد: (ظاهر این است که نشوز, با بیرون رفتن هر یک از زن و شوهر از وظایف واجب بر یکدیگر تحقق مى یابد.)6 اما این حقوق کدامند که رعایت نکردن آنها توسط زن باعث تحقق نشوز مى شود؟ از متون فقهى و غیر فقهى چنین استفاده مى شود که حقوق واجب مرد بر زن در سه عنوان خلاصه مى شود: 1. استمتاع و بهره ورى جنسى. 2. پیراسته بودن زن از کارها و چیزهایى که موجب تنفر مرد مى شود. 3. سکونت زن در منزل و بیرون نرفتن بدون اجازه شوهر. چند عبارت از متون فقهى را در این زمینه مى آوریم: (بر زن واجب است که نسبت به همسرش تمکین داشته باشد و چیزهایى را که باعث تنفر او مى شود, از خود بزداید و مرد حق دارد زن ناشزه را بزند, بدون اینکه موجب خون ریزى یا شکستگى گردد.)7 (نشوز عبارت است از تمرّد زن نسبت به همسرش به صورت انجام ندادن حقوق او یا انجام دادن کارهایى که موجب نفرت او مى گردد, اگر چه مثل دشنام دادن یا سرزنش کردن باشد.)8 (نشوز عبارت است از تمرد زن نسبت به شوهر در برآورده نساختن حقوقش یا انجام دادن کارهایى که موجب نفرت او مى شود اگر چه آن کارها از قبیل دشنام دادن یا سرزنش کردن باشد و همچنین بیرون رفتن از منزل بدون اجازه و ضرورت.)9 از سه عنوان یادشده, عنوان دوم در حقیقت متمّم و مکمّل عنوان نخست است; یعنى اگر زن حق ندارد موجبات تنفر شوهر را فراهم کند به خاطر این است که استمتاع محدودیت پیدا نکند و به صورت کامل انجام گیرد, چنان که امام خمینى به صراحت مى نویسد: (و نزدودن چیزهایى که موجب نفرت شوهر است و با بهره ورى جنسى و لذت ناسازگار است). اما آیا عنوان سوم نیز مکمّل عنوان نخست است, یا خود حقّ جداگانه اى است؟ برخى تعبیرات اگر چه از این جهت مبهم است, اما بعضى از فقها تصریح کرده اند که بیرون نرفتن از منزل حق جداگانه اى است که حتى اگر لطمه اى به استمتاع هم نزند, باید با اجازه شوهر باشد: (براى زن جایز نیست که بدون اجازه شوهر از منزل بیرون رود در حالى که بیرون رفتن ناسازگار با حق استمتاع باشد, بلکه بنابراحتیاط بیرون رفتن اگر چه ناسازگار با حق ویژه همسرى نیز نباشد, جایز نیست; بنابراین اگر بیرون رفت ناشزه مى شود. اما سایر کارها بدون اجازه شوهر حرام نیست; مگر اینکه با حق بهره گیرى جنسى ناسازگار باشد.)10 (براى زن جایز نیست که از منزل بدون اجازه شوهر بیرون رود, اگر چه بیرون رفتن ناسازگار با حق استمتاع نیز نباشد, پس اگر بدون اجازه بیرون رفت, استحقاق نفقه ندارد).11 به این ترتیب حقوق مرد بر زن در دو چیز خلاصه مى شود; یکى استمتاع و بهره گیرى جنسى, دوم سکونت در منزل. و نشوز و آن گاه تحقق پیدا مى کند که این دو حق رعایت نشود. 3. فرمان برى از شوهر تنها در استمتاع جنسى است و نه بیشتر. بر اساس این نظریه نشوز ضد تمکین است; چنان که صاحب جواهر مى گوید: (سخن در معتبربودن تمکین است که در برابر نشوز مى باشد.)12 و تمکین عبارت است از اینکه زن خود را در اختیار مرد قرار دهد تا هرگونه استمتاع براى او ممکن باشد. صاحب جواهر در تعریف تمکین مى نویسد: (تمکین کامل, عبارت است از خود را در اختیار شوهر قرار دادن به گونه اى که عدم نشوز تحقق یابد; آن عدم نشوزى که به اتفاق شرط وجوب نفقه است, بلکه مسئله اجماعى است. بنابراین اگر زن به گونه اى که گفته شد تمکین کرد, به گونه اى که محل خاص یا وقت خاصى را از جایها و زمانهاى مناسب بهره گیرى جنسى تعیین نکند, بر مرد انفاق واجب است و گرنه واجب نیست.)13 بنابراین نشوز وقتى صورت مى گیرد که زن تمکین نکند و تن به تمتعات مرد ندهد, اما اگر تمکین کرد در این صورت ناشزه شمرده نمى شود, اگر چه از جهات دیگر مقصر باشد. (نشوز عبارت است ازخوددارى زن از حق استمتاع شوهر; حقى که زن هنگام ازدواج بدان پایبند شده است.)14 (نشوز عبارت است از خوددارى کردن زن از برآوردن نیاز جنسى مرد یا اطاعت نکردن در آنچه که خداوند بر زن واجب کرده است که هر دو نظریه پسندیده است.)15 صاحبان این نظریه راجع به حقوق دیگر مرد, یکى از دو موضع احتمالى را دارند; یا خوددارى زن از اداى آنها را مؤثر در صدق عنوان نشوز نمى دانند اگر چه او را شایسته کیفر قرار دهد. و یا اینکه حق دیگرى براى مرد قائل نیستند و تمام حقوق او را به حق استمتاع بر مى گردانند, چنان که از متن جواهرالکلام استفاده مى شود. صاحب جواهر در یک جا نشوز را ضد تمکین مى داند و تمکین را به تن سپارى زن براى استمتاع مرد تعریف مى کند.16 و درجاى دیگر مى نویسد: (بد زبانى زن, نسبت به مرد نشوز نیست, اگر چه سزاوار سرزنش و تأدیب باشد. و همچنین خوددارى کردن از خدمت شوهر و رفع نیازهایى که ربطى به بهره گیرى جنسى ندارد, نشوز شمرده نمى شود, زیرا هیچ یک از اینها و غیراینها از کارهایى که موجب از بین رفتن استمتاع نیست, بر زن واجب نیست.)17 این تعبیرات نشان مى دهد که از نظر ایشان, همه حقوقى که فقها براى مرد نسبت به زن مطرح کرده اند از قبیل نظافت, آرایش, انجام ندادن کارهایى که موجب تنفر شوهر مى شود, سکونت در منزل و... در حقیقت مقدمه براى اداى حق استمتاع است و به همین خاطر برخى از کسانى که سکونت در منزل را هرچند لطمه به استمتاع نزند واجب دانسته اند از باب احتیاط فتوا داده اند و نه از روى دلیل قابل استدلال, چنان که در عبارت آیت الله خویى مى بینیم: (براى زن جایز نیست که بدون اجازه شوهر از منزل بیرون رود; در جایى که بیرون رفتنش سازگار با حق استمتاع باشد, بلکه بنابراحتیاط, بیرون رفتن بدون اجازه مطلقاً حتى اگر ناسازگار با استمتاع نباشد, جایز نیست.)18 این نظریه راجع به نشوز که با مبانى فقهى نیز سازگارتر به نظر مى رسد, از یک سو زمینه نشوز را به شدت محدود مى کند, زیرا تنها سرباززدن زن از حق جنسى مرد را نشوز مى داند و نه مخالفت با هر گونه خواسته هاى حق و ناحق او را, ولى از سوى دیگر دامنه آن را توسعه مى دهد به هرگونه رفتار و گفتارى که باعث بى میلى مرد نسبت به زن شود و در نتیجه به محرومیت از استمتاع بیانجامد. به همین جهت صاحب جواهر مى گوید: (بعید نیست که مقصود از نشوز در آیه نفرت و بى میلى زن باشد, به گونه اى که باعث از بین رفتن امکان استمتاع گردد گرچه با چهره درهم کشیدن, و سخنان درشت و کارهایى مانند آن باشد که باعث از بین رفتن میل به نزدیکى و بهره گیرى جنسى گردد.)19 ییا درجایى دیگر مى گوید: (بدیهى است که نشوز با چهره در هم کشیدن, روى گرداندن, گران جانى, اظهار نفرت با گفتار یا رفتار و کارهایى که بهره ورى و کامجویى مرد را از زن بکاهد, تحقق مى یابد.)20
زدن , چگونه و چرا؟
در رابطه با چگونگى زدن زن, با توجه به روایات فراوانى که در این زمینه رسیده است همه مفسران و فقیهان بر این مطلب توافق و تأکید دارند که زدن باید (غیرمبرّح) باشد; یعنى آسیب و آزار جسمى نرساند و گرنه موجب دیه خواهد بود. بر همین اساس گفته اند, اولاً در هنگام زدن باید از مواضع حساس مثل صورت, چشم و... پرهیز شود, و ثانیاً زدن در یک موضع نباشد بلکه باید پخش شود. عباراتى از فقها را در این باره مى نگریم: (شایسته است که هنگام زدن از مواضع حساس مانند صورت, پهلو و شکم دورى کند و همچنین از زدن یک موضع بپرهیزد, بلکه بر مواضع مختلف پراکنده شود…)21 (و اما زدن بدون شک باید غیرمبرّح باشد و مبرّح آن زدنى است که باعث مشقت و سختى باشد و ظاهراً همه مسلمانان بر این شرط اتفاق نظر دارند.)22 (زدن غیرمبرح یعنى زدنى که باعث اذیت و آزار شدید نگردد… پس اگر مرد در زدن از حدّ مجاز تجاوز کرد و باعث هلاکت زن شد, ضامن است… و شایسته است که مرد ضربات را بر یک محل فرود نیاورد و همچنین از زدن بر صورت دورى کند که صورت مظهر زیبایى ها است.)23 و ثالثاً ابزار این کار باید چیزى سبک مانند چوب مسواک باشد: (مثل زدن سبک با دست بر کتف زن, سه مرتبه یا با چوب مسواک یا با چوب نازک دیگر.)24 (زدن در آیه به گونه غیرمبرّح تفسیر شده; یعنى زدنى که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست, بلکه دست کشیدنى است با ظرافت ویژه, و از همین رو مقیّد شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد, مگر چوب نازک مسواک که انسان با آن مسواک مى زند.)25 این نوع زدن در حقیقت همان گونه که در متن اخیر آمده است, زدن زن را از زدنهاى معمولى و رایج کاملاً جدا مى کند و نشان مى دهد که مقصود شارع از (ضرب) زدن خاص است و نه زدن معمول و رایج در خشونتهاى مردان نسبت به همسران خود که دست کم موجب کبودى و تغییر رنگ پوست مى شود.
فلسفه تجویز (ضرب)
دراین موضوع بین فقیهان و مفسران یک نقطه مشترک وجود دارد و یک نقطه اختلاف. نقطه مشترک این است که زدن براى انتقام گیرى و عقده خالى کردن مرد نیست, بلکه براى اصلاح و چاره است. (در زدن باید اصلاح زن در نظر باشد نه انتقام گیرى و عقده گشایى. و شهید در مسالک گفته است که اگر به این منظور بزند کار حرام انجام داده است.)26 (زیرا مقصود تأدیب زن است نه آزار رساندن و اذیت کردن او چنان که برخى از افراد نادان مى کنند.)27 (آنچه از آیه استفاده مى شود این است که زدن براى اصلاح زن و بازگرداندن او به اطاعت شوهر باید باشد; پس باید در چند و چون آن به کمترین اندازه که هدف را برآورده مى کند بسنده شود.)28 اما نقطه اختلاف این است که ضرب به چه عنوان در اصلاح و تأدیب زن تأثیرگذار است. به تعبیر دیگر چه اثرى از زدن پدید مى آید که باعث اصلاح و اطاعت زن مى گردد؟ در این زمینه دو برداشت وجود دارد; برخى بر این باورند که زدن, کیفر و تنبیه بدنى است, اما سبک; بنابراین به لحاظ تأثیرى که در جسم زن ایجاد مى کند, باعث ترس و در نتیجه تسلیم او در برابر شوهر مى گردد: (آیه درباره زنى سخن مى گوید که نشوز کرده و حقوق شوهرش را سلب نموده و بى آن که مرد حقوق او را تضییع نماید, انسانیت مرد را مورد اهانت قرار داده است. در چنین فضاى آکنده از سرکشى زن بر مرد با وجود رفتار نصیحت گرانه و موعظه آمیز مرد و یا جداکردن بستر در مرحله بعد, براى مرد چاره اى نمى ماند جز آن که زن را به آرامى مورد تنبیه بدنى قرار دهد, تا وى از نافرمانى اى که عصیان علیه انسانیت مرد است و صفاى فضاى خانوادگى را گل آلود کرده است دست بردارد… و ثانیاً مراد از ضرب, ضربى است نه چندان سخت یا خونین, بلکه مراد ضربى است که زن را بترساند و موجب شود او از نافرمانى خود دست بردارد.)29 (در ادبیات روان شناسى چیزى که تنبیه بدنى را به عنوان ابزارى جهت اصلاح برخى رفتارها یکسره نفى کند, وجود ندارد. از این رو باید جایگاه و ارزش قانون قرآنى را به رسمیت شناخت. بنابر این, اینکه قرآن گزینه ضرب همسر ناشزه را به عنوان آخرین راه حل ممکن براى بحران نشوز قرار داده واقع گرایانه و حکیمانه است.)30 (نکته دوم آنجاست که از موعظه و جدایى بستر نتیجه اى عاید نشود و نوبت به تنبیه بدنى برسد که تنبیه بدنى براى رام کردن اهل لجاجت کاملاً مؤثر است…)31 همه کسانى که در چگونگى ضرب احتیاطهاى لازم, مانند دورى کردن از مواضع حسّاس یا پراکندگى ضربه ها را شرط کرده اند و همچنین آنها که در بحث سوم; یعنى موضوع ضرب, نظریات سخت گیرانه اى انتخاب کرده اند, نگاه شان به ضرب, همین نگاه است; یعنى آن را به عنوان تنبیه بدنى و آزار جسمى تلقى مى کنند. از همین رو مى کوشند با تمهیدات لازم جلو آسیب رسیدن به زن را بگیرند. برداشت دوم دراین زمینه این است که (زدن) نوعى کیفر و عقوبت روانى است; نه جسمى, مرد با زدن مى خواهد نهایت تنفّر و ناراحتى خود را به زن اعلام کند و به او بفهماند که دیگر هیچ گونه علاقه و دلبستگى براى او نسبت به زن باقى نمانده است. اگر نصیحت کردن نشانه عشق به همسر و علاقه مندى به تداوم پیوند عاطفى با او شمرده مى شد و اگر رویگردانى و پشت کردن به او در بستر علامت این بود که آن عشق در سایه ناراحتى و دلخورى کاهش یافته و در معرض خطر نابودى قرار گرفته است, زدن به معناى تیرخلاص و اعلام پایان یافتن عشق است و به زن هشدار مى دهد که رابطه همسرى عارى از محبت شده و دیگر براى مرد جاذبه ندارد که این چنین همسرش را که تا دیروز در آغوش مى گرفت امروز از خود مى راند. بر اساس این نظریه, زدن, نماد تنفّر و انزجار و طرد است که روحیه معشوق بودن زن را نشانه مى رود و نه تنبیه بدنى او, روان او را مى آزارد نه جسمش را. به نظر مى رسد این برداشت با تفسیر و تبیین روایات از آیه کریمه سازگارتر باشد, زیرا طبق تفسیر روایاتى که از پیامبراکرم(ص) و ائمه اهل بیت(ع) رسیده است32 ضرب, باید (غیرمبرّح) باشد; یعنى آزاردهنده نباشد و در برخى روایات آمده است که با چوب مسواک باشد. بى شک چنین زدنى نمى تواند تنبیه بدنى شمرده شود, زیرا هیچ گونه آزار جسمى ایجاد نمى کند. به همین دلیل برخى از آنان که معتقد به تنبیه بدنى هستند, ناگزیر از توجیه روایت شده و گفته اند زدن با چوب مسواک مربوط به مرحله نخست زدن است: (مرحله آغازین زدن با چوب مسواک است و روایت امام باقر(ع) که ضرب را در آیه به زدن با مسواک تفسیر مى کند باید بر همین معنى حمل شود, اما مراحل بالاتر زدن با چوب مسواک نیست, زیرا آیه و سخنان فقها مطلق است. و از سوى دیگر با آیاتى که دلالت بر نهى از منکر مى کند ناسازگار است; چنان که زدن با مسواک در همه مراحل هدف را برآورده نمى کند.)33 امّا این توجیه به رغم استدلالى که براى آن شده است نادرست است, زیرا مقصود اصلى در روایت این است که زدن مورد نظر قرآن, زدن بى آزار است, بنابراین آغاز و انجام متفاوت ندارد و اگر کسى زدن مورد نظر را رعایت کرد باید زدنش آزار دهنده نباشد و اگر مراعات نکرد, زدنش غیرمجاز است. در نتیجه, زدن یا تنبیه بدنى است اما غیر مجاز, و یا مجاز است اما تنبیه بدنى نیست. دلایلى که بیان شده است نیز هیچ یک کافى براى اثبات مدعاى یادشده نیست, زیرا عمل بر طبق روایتى که آزاررسانى و در نتیجه تنبیه بدنى را ردّ مى کند, نه ناسازگار با آیه است ـ زیرا روایت مفسّر آیه است و معناى آن را توضیح مى دهد ـ و نه ناسازگار با ادله نهى از منکر است, چون زدن زن ناشزه یا از مقوله نهى از منکر نیست, بلکه تنها اظهار تنفّر نسبت به زن است و یا اگر هم از مقوله نهى از منکر باشد با توجه به روابط ویژه زناشویى نهى از منکر با شیوه خاص است و نمى توان زدنى را که از جمله مراحل نهى از منکر است در اینجا تطبیق کرد. و نه هم عمل به روایت و پذیرش تفسیر روایى با رسیدن به هدف فاصله دارد, چون فاصله داشتن یا نداشتن بستگى به این دارد که هدف از زدن را چه بدانیم; اگر هدف آزار رسانى به جسم او باشد البته که زدن با چوب مسواک با آن فاصله دارد, اما به کدام دلیل چنین چیزى را هدف بدانیم؟ هیچ دلیلى نداریم که هدف از زدن, آزاررسانى به جسم زن است, بلکه خود تفسیر زدن به (غیرمبرّح) و چوب مسواک دلیل بر آن است که هدف چیزى دیگر است جز آزار رساندن. به هر حال تکیه بر تفسیر سنت از قرآن و دخالت ندادن ذهنیت عامیانه در مقوله (زدن) این واقعیت را نشان مى دهد که مقصود قرآن از (ضرب), زدن معمولى رایج نیست, بلکه زدن ویژه اى است که تأثیر روحى و عاطفى مى گذارد نه آسیب جسمى و بدنى.
شرط تجویز (ضرب)
سومین بحث در رابطه با آیه نشوز و زدن زن ناشزه, تعیین دقیق حالت یا حالتهایى است که زدن را ایجاب مى کند. آیه مربوطه مراحل سه گانه موعظه, دورى در بستر و زدن را در پى خوف نشوز مطرح مى کند (واللاتى تخافون نشوزهنّ). اکنون این پرسش مطرح است که آیا زدن و همچنین نصیحت و رویگردانى در بستر هنگامى اعمال مى شود که خود نشوز تحقق یابد و یا در صورتى که خوف نشوز باشد یا آن که بعضى از این مراحل در صورت نشوز و بعضى دیگر در صورت ترس از نشوز؟ دیدگاه ها در این زمینه متفاوت است که در اینجا به اجمال آورده مى شود: 1. برخى از فقها و مفسران بر این باورند که مراحل سه گانه یعنى نصیحت, رویگردانى در بستر و ضرب, در پى خوف نشوز است, اما با ترتیبى که در آیه آمده است, بدین معنى که هرگاه نشانه هاى نشوز در رفتار و حرکات زن دیده شد مرد باید در آغاز نصیحت کند, اگر تأثیر نکرد اعراض کند و در مرحله سوم بزند. محقق در مختصر النافع بنابر نقل صاحب جواهر همین نظریه را انتخاب کرده است: (به همین خاطر مصنف در کتاب مختصر النافع گفته اقدامات سه گانه بر آشکار شدن نشانه هاى نشوز مترتب است, و در آن فرقى میان زدن و غیرزدن نیست. البته باید بر حسب ترتیب نهى از منکر باشد.)34 علامه طباطبایى در المیزان نیز همین نظریه را تأیید مى کند: (نشوز عبارت است از سرکشى و نافرمانى زن از شوهر, و مقصود از (خوف نشوز) آشکار شدن نشانه هاى آن است, و شاید اینکه راهکارهاى سه گانه بر خوف نشوز مترتب شده نه بر اصل نشوز, در نظر گرفتن نقش موعظه از میان راهکارهاى سه گانه است, زیرا موعظه چنان که در صورت عصیان کاربرد دارد, پیش از تحقق و در مراحل آشکار شدن نشانه هاى آن نیز مؤثر است.)35 این نظریه از دو جهت مورد نقد قرار گرفته است; یکى اینکه آنچه فرد و مصداق منکر است خود نشوز زن است نه ظهور نشانه هاى آن, پس معنى ندارد که پیش از تحقق منکر, نهى از منکر صورت گیرد. و دیگر اینکه بر اساس این دیدگاه, همه مراحل سه گانه در صورت خوف نشوز و ظهور نشانه هاى آن در رفتار و گفتار زن قابل اعمال خواهد بود, حال آن که فقها اجماع کرده اند که زدن, تنها در وقتى اجرا مى شود که نشوز, خود تحقق یابد نه آن که تنها خطر آن احساس شود.36 2. دیدگاه دوم این است که از راهکارهاى سه گانه, نصیحت و رویگردانى در صورت احساس خطر اعمال مى شود, اما زدن, تنها آن گاه مطرح مى شود که خود نشوز تحقق یابد. پس پیش از اصل نشوز مرد حق زدن ندارد, اما با تحقق نشوز مى تواند در نخستین مرحله اقدام به زدن کند: (هرگاه نشانه هاى نشوز در رفتار زن دیده شد, مانند اینکه در برابر شوهر چهره در هم کشید یا در انجام نیازهاى او گران جانى کرد یا در برخورد با او رفتار مؤدبانه اش را تغییر داد, براى مرد جایز است که در بستر از او دورى کند به این صورت که پشت به او کند, یا بنابرقولى بسترش را جدا کند, اما در روایت, حالت اول آمده است, و جایز نیست براى مرد که در چنین حالتى زن را بزند. اما اگر نشوز که همان خوددارى زن از اطاعت شوهر در موارد لازم است, در عمل تحقق یافت, براى مرد جایز است که او را بزند گرچه در اولین مرحله. و باید به کمترین حد بسنده کند و زدن موجب خونریزى و آزار نگردد.)37 این نظریه نیز مورد نقد قرار گرفته است, از آن جهت که چه فرق است بین ضرب و رویگردانى در بستر, که یکى پیش از نشوز است و دیگرى پس از آن, با اینکه در هر دو حالت, زن مورد آزار قرار مى گیرد؟ (در این نظریه این اشکال وجود دارد که رویگردانى در بستر نیز موجب از بین رفتن حق واجب زن بر شوهر مى شود, پس نباید این کیفر پیش از گناه جایز باشد. و نیز آسان تر بودن رویگردانى نمى تواند دلیل بر این باشد که پیش از آشکار شدن نشانه هاى معصیت مى توان نسبت بدان اقدام کرد.)38 3. عده اى بر این باورند که راهکارهاى سه گانه هریک براى یک حالت است; (نصیحت) براى حالتى که نشانه هاى نشوز آشکار مى شود و خوف نشوز است, (رویگردانى) براى حالتى که زن نشوز کرده اما اصرار بر آن ندارد, و سرانجام (ضرب) براى حالتى که زن بر نشوزش اصرار مى کند. بر اساس این نظریه, ضرب اختصاص به مرحله اى دارد که نشوز به مرحله حادّ و شدید رسیده و پیش از آن نمى توان از زدن استفاده کرد: (هنگام آشکار شدن نشانه هاى نشوز باید موعظه و نصیحت کند و با تحقق نشوز و پیش از اصرار بر آن چاره رویگردانى در بستر را اعمال کند و اگر مؤثر نیافتاد و زن بر نشوز خویش اصرار ورزید مى تواند از حربه زدن استفاده کند. پس مفهوم آیه این مى شود که زنانى را که از نشوز آنان مى ترسید نصیحت کنید و اگر در عمل نشوز کردند در بستر از آنان دورى کنید و اگر بر نشوز خود اصرار ورزیدند آنان را بزنید.)39 این نظریه گرچه به لحاظ رتبه بندى راهکارها از نظر عقلى موجّه مى نماید, اما با ظاهر آیه کریمه که همه راهکارها را براى حالت خوف نشوز تعیین کرده است, ناسازگار مى نماید. 4. نظریه چهارم بیانگر این مطلب است که اقدامات سه گانه همگى در حالت نشوز صورت مى گیرد نه خوف نشوز, اما بر اساس شدت و ضعف نشوز; یعنى اگر نشوز خفیف و سطحى بود نصیحت, اگر شدیدتر شد رویگردانى, و اگر عمیق و حادّ شد زدن اعمال مى شود. آنها که خوف را در آیه به معناى علم گرفته اند ـ چنان که شیخ طوسى از برخى نقل کرده است40 ـ در حقیقت همین نظریه را برگزیده اند, زیرا در این صورت (واللاتى تخافون نشوزهنّ) مترادف با این عبارت خواهد بود: (واللاتى تعلمون نشوزهنّ) و این, یعنى اینکه نشوز زن تحقق پیدا کرده و بنابراین احکام سه گانه به ترتیب مى توانند اجرا شوند. درستى این نظریه بر پایه صحت تفسیر یادشده از خوف استوار است, اما هیچ دلیلى نداریم که خوف به معناى علم باشد. 5. شبیه دیدگاه چهارم, نظریه دیگرى مطرح شده است مبنى براینکه برنامه هاى سه گانه در حالتى اجرا مى شود که اصل نشوز تحقق یابد, اما بدون ترتیب. بنابراین پیش از تحقق نشوز حتى در صورتى که علایم و نشانه هاى آن نیز آشگار گردد مرد حق هیچ اقدامى ندارد, اما پس از تحقق نشوز مرد مى تواند به دلخواه یکى از گزینه هاى سه گانه را اجرا کند. این نظریه علاوه بر اشکال نظریه چهارم, اشکال دیگرى نیز دارد و آن نادیده گرفتن ترتیب در احکام سه گانه است. گرچه عطف به (واو) دلالت بر ترتیب نمى کند, اما به گفته علامه طباطبایى سیاق کلام و طبع قضیه راهکارها اقتضاى ترتیب را دارد: (آنچه که شاهد بر درجه بندى اقدامات سه گانه است این است که این کارها به حسب طبع انسان از آسان تا سخت به عنوان ابزار بازدارنده استفاده مى شود, چنان که در ظاهر آیه آمده است. پس ترتیب از سیاق آیه فهمیده مى شود, نه از'واو').41 6. نظریه ششم بر این باور است که اقدامات سه گانه نه براى حالت خوف نشوز است و نه براى حالت تحقق نشوز فقط, بلکه براى صورتى است که (نشوز مُخیف) باشد. طبق این نظریه نه تنها در حالت خوف نشوز مرد حق هیچ گونه اقدامى ندارد, بلکه حتى در حالت تحقق نشوز نیز, تا زمانى که به مرحله خطرناک و خوف انگیز نرسیده است نمى تواند کارى انجام دهد, تنها موقعى مى تواند یکى از روشهاى سه گانه را در پیش گیرد که با نشوز زن از فروپاشى خانواده بترسد: (آنچه در آیه فرض شده است نشوز ترسناک است, نه ترس از وقوع نشوز, یا نشوز بدون خوف. تعبیر (تخافون نشوزهنّ) بیانگر این مطلب است که نشوز به گونه اى موجب خوف و هراس است که هیچ انسان باغیرتى نمى تواند در برابر آن مقاومت کند و مرد به عنوان سرپرست خانواده نباید در برابر آنچه نوامیس زندگى خانوادگى را به خطر انداخته است سکوت کند و دست بسته تسلیم شود.)42 این نظریه بر خلاف همه دیدگاه هاى گذشته خوف در آیه را به معناى خوف ناشى از تحقق نشوز مى داند نه خوف از نشوز;چنان که نظریات دیگر مى گفت و براى اثبات ادعاى خود به دو نکته استدلال کرده است; نخست تعبیر (أطعنکم) در آیه که دلالت بر وقوع و تحقق نشوز دارد, زیرا در صورتى که تنها نسبت به نشوز احساس خطر کند, معصیتى از زن سر نزده است تا اطاعت معنى داشته باشد. دیگر اینکه (ضرب) یکى از درجات نهى از منکر است و پیش از تحقق نشوز, منکرى نیست تا از آن نهى شود: (اگر منظور آیه ترس از وقوع نشوز به لحاظ آشکار شدن نشانه هاى آن بود, در این صورت تعبیر (فان أطعنکم) معنى نداشت, زیرا نشوز احتمالى که هنوز واقع نشده عصیان شمرده نمى شود. همچنین تعبیر (واضربوهنّ) که آخرین مرحله نهى از منکر است توجیهى نداشت.)43 در نقد این نظریه مى توان این پرسش را مطرح کرد که آیا اصل نشوز و تن ندادن زن به حق ویژه همسرى, ذاتاً امرى ترس آور نیست؟ اگر زن به خواسته جنسى مرد پاسخ مثبت ندهد که معناى نشوز نیز همین است, آیا زندگى خانوادگى در معرض خطر قرار نمى گیرد؟ بدیهى است که چنین کارى مخیف است و زندگى خانوادگى را در معرض از هم پاشیدن قرار مى دهد. بنابراین اصل نشوز, مخیف است و نیاز به افزودن قید (مخیف) ندارد و دلایلى هم که ارائه شده بیش از این را ثابت نمى کند. پس ضرورتى ندارد که شرط اقدامات سه گانه را (نشوز مخیف) بدانیم. 7. هفتمین و آخرین نظریه این است که از اقدامات سه گانه تنها دو اقدام; یعنى (نصیحت) و (رویگردانى) قابلیت اجرا دارد, اما عمل (ضرب) امروزه قابلیت اجرا ندارد, زیرا از سوى شارع به گونه تمهیدى نسخ شده و از میان رفته است. بر اساس این نظریه ضرب اساساً نباید صورت گیرد, نه در هنگام احساس خطر, و نه پس از تحقق نشوز, زیرا شارع با توصیه هایى که راجع به حفظ حرمت و شخصیت زن کرده و نیز نهى ها و منع هاى غلیظ و شدیدى که راجع به زدن زن از سوى مرد نموده است همه مقدمات نسخ و از بین رفتن زدن را فراهم ساخته و در نهایت این پدیده به طور کلى از صحنه روابط همسرى رخت بربسته است: (مسئله قوامیت مرد بر زن نیز در محدوده عام که شامل زدن شدید دردآور زن شود ازجمله همین مسائل است. بنابراین اگر چه در قرآن آمده, ولى از سوى آورنده شریعت به گونه اى تفسیر شده که تعدیل آن را در آن زمان و ریشه کن ساختن آن را در دراز مدت موجب شود. اولاً, زدن در آیه به گونه غیرمبرّح تفسیر شده, یعنى زدنى که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست, بلکه دست کشیدنى است با ظرافت ویژه. و از همین رو مقید شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد; مگر چوب نازک سواک که انسان با آن مسواک مى زند. این در واقع دلالت آیه را خنثى مى کند و حق تنبیه بدنى و آزاررسانى زن از سوى مرد را یکسره نفى مى کند…. ثانیاً, سفارشهاى اکید نسبت به زن و پاسداشت حرمت او و جانبدارى از او, با بذل توجه و مهربانى و رأفت و رحمت و به دور از خشونت و شدت و حتى سختگیرى درباره اشتباهات و کوتاهى هاى او…. ثالثاً, از زدن زن چنان به سختى نهى و منع شده است که تخلف کننده را از دائره نیکان امت بیرون شمرده جزء شرار الناس مى شمارد… در نتیجه ظاهر بى قید و شرط آیه نسخ شده است; به گونه زمینه چینی… بنابراین دستاویز کردن ظاهر آیه, گرفتن ظاهرى منسوخ است و مخالفتى صریح با نهى پیامبر و سفارشهاى رسا و گویاى آن حضرت و امامان پس از او.)44 به نظر مى رسد این نظریه گرفتار نوعى ناسازگارى درونى است, زیرا از یک سو معتقد است که ضرب در آیه به زدن با مسواک تفسیر شده که در حقیقت زدن نیست و نوعى دست کشیدن است و از سوى دیگر مى گوید که ظاهر آیه نسخ تمهیدى شده است. جا دارد این پرسش مطرح گردد که آیا ظاهر تفسیر شده نسخ شده است یا ظاهر تفسیر نشده؟ به تعبیر دقیق تر آیا زدن خاص (زدن با مسواک) نسخ شده, یا زدن متعارف بین مردم؟ اولى که قطعاً نسخ نشده ,چنان که خود نیز تصریح دارد, و دومى اصلاًَ تشریع نشده تا نسخ شود, پس چه چیزى نسخ تمهیدى شده است؟ و اما اگر مقصود از نسخ, نسخ در تشریع نباشد بلکه مراد نسخ در تکوین و عالم خارج باشد; به این معنى که شارع, مقدمات و تمهیداتى را فراهم ساخته تا پدیده زدن از روابط خانوادگى حذف شود, در این صورت باید گفت علاوه بر نادرست بودن تعبیر نسخ, چنین کارى با واقعیت سازگار نیست, زیرا هنوز این پدیده وجود دارد و از میان نرفته است. بنابراین با توجه به تفسیر (ضرب) در روایات, ادعاى نسخ, ادعاى بدون دلیل خواهد بود.
سخن آخر
به نظر مى رسد که غیر از نظریه نخست, سایر نظریات در این نقطه ضعف مشترکند که همه آنها (ضرب) در آیه را به معناى متعارف و معمول آن, پیش فرض گرفته اند, از این رو چون با خوف نشوز سازگار ندیده اند ناگزیر شده اند که به نوعى توجیه کنند, بعضى گفته اند ضرب مربوط به اصل نشوز است, بعضى دیگر گفته اند به نشوز مخیف مربوط مى شود و برخى نیز ادعاى نسخ کرده اند, حال آن که اگر ضرب را به همان معنایى که روایت تفسیر کرده است بگیریم نیازى به این توجیهات نیست, زیرا در این صورت ضرب, کیفر بدنى شمرده نمى شود تا نیاز به تحقق معصیت از سوى زن باشد, بلکه نوعى فشار روانى است که با خوف نشوز نیز سازگار و قابل اجرا است.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. راغب, المفردات فى غریب القرآن, ماده نشز. 2. جمیلى, سید, احکام المرئة فى القرآن,61. 3. رشید رضا, المنار, 5/76. 4. نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام, 31/200 ـ 201. 5. امام خمینى, تحریرالوسیلة, 3/542. 6. نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام, 31/201 ـ 200. 7. خویى, سیدابوالقاسم, منهاج الصالحین, 2/282. 8. همان, 2/287. 9. حکیم طباطبایى, سیدمحسن, منهاج الصالحین, 152. 10. خویى, منهاج الصالحین, 2/289. 11. حکیم, منهاج الصالحین, 148. 12. نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام, 31/303. 13. همان. 14. فضل الله, سیدمحمدحسین, الندوة, کتاب اول, 390. 15. دروزة, محمد عزة, المرئة فى القرآن و السنة, 225. 16. ر.ک: جواهر الکلام, 31/303. 17. همان, 201. 18. خویى, منهاج الصالحین, 2/289. 19. ر.ک: جواهر الکلام, 31/201. 20. همان,31/ 205. 21. همان,31/ 206. 22. بلاغى, محمدجواد, آلاء الرحمن فى تفسیر القرآن, 2/398. 23. زحیلى, وهبة, التفسیر المنیر, 5ـ6/58 ـ 56. 24. همان, 56. 25. معرفت, محمدهادى, زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول, پژوهشهاى قرآنى, شماره 26ـ25, صفحه 45. 26. ر.ک: جواهر الکلام, 31/207. 27. ر.ک: التفسیر المنیر, 6ـ5 /58 ـ 56. 28. ر.ک: آلاءالرحمن فى تفسیر القرآن, 2/400. 29. سبحانى, جعفر, مکانت زن در قرآن, پژوهشهاى قرآنى, شماره 26ـ25, صفحه 24. 30. بیومى, عبدالمعطى محمد, ولایة المرئة شرعیتها… حدودها, 196 ـ 195. 31. بهبودى, محمدباقر, تدبّرى در قرآن, 322 ـ 321. 32. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 101/55. 33. ر.ک: جواهر الکلام, 31/206. 34. همان, 31/202. 35. طباطبایى, سیدمحمدحسین, المیزان فى تفسیر القرآن, 4/345. 36. ر.ک: جواهر الکلام, ج31/203. 37. همان, 31/202 ـ 201. 38. همان. 39. همان. 40. طوسى, محمدحسن, التبیان فى تفسیر القرآن, 4/450. 41. ر.ک: المیزان , 4/345 ; التفسیر المنیر, 6ـ5 /48. 42. صادقى, محمد, الفرقان فى تفسیر القرآن, 7/48. 43. همان. 44. معرفت, محمدهادى, زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول, پژوهشهاى قرآنى, شماره 26 ـ 25,صفحه 51 ـ 45.