آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

متن

تأویل, از ریشه (آل اولاً = رجع رجوعاً: بازگشتن) گرفته شده است و معنى: بازگرداندن مى دهد. ازاین رو, تأویل و ارجاع به یک معنى هستند. جزآن که تأویل در امور معنوى بیشتر به کار مى رود; مانند امور متشابهه: گفتار یا کردار, که قابل تأویل و توجیه باشد و ظاهر مشکوک و شبهه ناک آن به سوى حقیقتى استوار هدایت مى شود, یعنى ظاهر سرگردان آن را به آن سو باز مى گردانند. پس تأویل, تفسیر و توضیحى است که علاوه بر رفع ابهام, دفع شبهه نیز مى کند و بیننده یا شنونده را که حیرت زده است, درمقابل حقیقتى قابل قبول قرار مى دهد. خضر, هنگامى که موسى بر کارهاى شگفت انگیز او خرده گرفت, مى گوید: (سأنبؤک بتأویل مالم تستطع علیه صبراً) کهف /78 اکنون تو را, بر حقیقتى که نتوانستى بر ظاهر آن شکیبا باشى, آگاه مى سازم. سپس درپایان گفتار خود افزود: (ذلک تأویل مالم تسطع علیه صبراً) کهف /82 این بود, تفسیر و توضیح آنچه نتوانستى برآن شکیبا باشى. معانى تأویل تأویل درچهار معنى استعمال شده که سه مورد آن در قرآن به کاررفته و مورد چهارم, تنها درکلام سلف آمده است:
1. توجیه کردن متشابه
متشابه آن است که ظاهرى شبهه ناک داشته, موضع حق گونه آن, به گونه باطل جلوه کند. حقّ وباطل به یکدیگر اشتباه شده موجب حیرت گردد. راغب اصفهانى گوید: (المتشابه ما تشابه بغیره.) متشابه آن است که به چیز دیگر اشتباه شود. لذا بیننده درحیرت است, که آنچه مى بیند حقّ است یا باطل؟! تأویل متشابه, آن گاه است که بیننده را ازحیرت درآورده, نظر او را به وجه صحیح آن معطوف دارد, در واقع چهره لفظ را به آن سو که تنها حق خودنمایى مى کند بازگرداند. تشابه گاه درگفتار وگاه درکردار پدید مى گردد. تشابه درگفتار, مانند آیات متشابهه قرآن. چنانکه در سوره آل عمران آیه 7 مى خوانیم: (هوالّذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب واخر متشابهات فامّا الّذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله… ) او کتاب را برتو فرو فرستاد. بخش اعظم آن آیه هاى محکم هستند (استوار وخلل ناپذیر) که مرجعیت کتاب را همان آیات (محکمه) تشکیل مى دهند. (هم برابر همگان و هم براى حلّ متشابهات) برخى دیگر از آیات, متشابه هستند (ظاهرى شبهه انگیز دارند). کسانى که در دلهایشان کجى هست دنبال چنین آیاتى مى روند; زیرا در پى آشوبگرى (درعقاید وافکار) بوده, خواهان تأویل آن بر وفق مراد خویش مى باشند. تشابه در کردار, مانند سرگذشت خضر وموسى وکارهاى حیرت انگیزى که درآن میان رخ داد.
2. تعبیر رؤیا
درسوره یوسف, واژه تاویل, هشت بار دراین معنى استعمال شده است وآن بدین مناسبت است که در خواب, مطالبى به صورت رمز ارائه مى گردد, تا با تعبیر صحیح باز شده, حقیقتى که اراده شده است, مکشوف گردد. یعقوب, درباره یوسف مى گوید: (وکذلک یجتبیک ربّک و یعلّمک من تأویل الأحادیث و یتمّ نعمته علیک… ) این چنین است که پروردگارت تو را بر مى گزیند وبرحقایق نمودها آگاه مى سازد ونعمت خود را بر تو کامل مى نماید. اشاره به نمودهایى است که درخواب جلوه گر مى شود, بازگشت هریک به حقایق نهفته در پس آن را, افرادى شایسته همچون یوسف مى دانند. لذا آن گاه که عزیز مصر درخواب دید, که هفت گاو لاغر بر هفت گاو فربه چیره شده, ودرکنار آن هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک مشاهده نمود, از اطرافیان خود, تعبیر آن را جویا شد: (یا ایّها الملأ أفتونى فى رؤیاى ان کنتم للرّؤیا تعبرون ) یوسف/45 ییکى از زندانیان نجات یافته, به او گفت: (انا أنبؤکم بتأویله فارسلون. یوسف أیّها الصّدّیق أفتنا فى سبع بقرات…) یوسف/48 من شما را به تعبیر آن آگاه مى سازم, مرا بفرستید تا از یوسف صدّیق جویا شوم… پس هریک از گاوهاى فربه و لاغر, به سالهاى فراوانى وخشکسالى اشارت دارند. دلى آگاه و باطنى روشن مى خواهد تا حقایق نهفته در پس این نمودها را دریابد.
3. عاقبت امر و سرانجام کار
درسوره اسراء آیه 35 مى خوانیم: (و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر و أحسن تأویلاً) با ترازویى استوار کش وزن کنید. این راه بهترین است وسرانجام آن نیکوتر است. ودر سوره اعراف آیه 53 آمده است: (هل ینظرون الاّ تأویله یوم یأتى تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نردّ فنعمل غیرالّذى کنا نعمل قد خسروا أنفسهم وضلّ عنهم ماکانوا یفترون) آیا درانتظار آنند تا سرانجام قرآن چه مى شود؟ آن روز خواهد رسید. پس کسانى که آن را به دست فراموشى سپرده اند, خواهند گفت: آرى پیامبران, برحقّ بودند, آیا اکنون براى ما شفیعانى وجود دارد, یا آن که باز گردیم وکارى دگر کنیم. البته خویشتن را از دست داده, وهرآنچه بافته اند از یاد برده اند. ودر سوره نساء آیه 59 مى خوانیم: (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه واطیعوا الرّسول واولى الامر منکم فانّ تنازعتم فى شئ فردّوه الى اللّه والرّسول ان کنتم تؤمنون باللّه والیوم الآخر ذلک خیر و أحسن تأویلاً) فرمانبردار خدا و رسول ورهبران خویش باشید. هرگاه درگیر چیزى شدید, به خدا و رسول واگذارید, اگر به خدا و قیامت ایمان دارید; زیرا این بهترین راه است براى نجات از تفرقه و دوسو شدن, وسرانجام آن نیز نیکوتر خواهد بود.
4. چهارمین معنى, وشاید عمده ترین آن, که درکلام سلف آمده:
برداشتهاى کلى وهمه جانبه را که از آیه استفاده مى شود, تأویل مى گویند, درمقابل تنزیل که خصوص مورد نزول, مقصود است. مى دانیم که قرآن به صورت کتاب مدوّن نازل نگردیده, بلکه به صورت پراکنده و در مناسبتهاى مختلف و در رفع مشکلات پیش آمده وگوناگون نازل شده است وهریک از آن پیش آمدها را سبب نزول یا شأن نزول مى گویند وآیه نازل شده, نمى تواند به آن حادثه نظر نداشته باشد. همین امر موجب مى گردد که آیه, جنبه خصوصى به خود بگیرد, و در ظاهر مخصوص همان مورد نزول بوده باشد. واگر چنین بود, هرآینه قرآن از انتفاع همگانى ساقط مى گردید, و تنها به عنوان چاره اى مقطعى مورد استفاده قرار مى گرفت. ولى چنین نیست, قرآن کتاب هدایت همگانى است وبراى همیشه زنده وجاوید است. لذا خصوصیات موارد نزول آیات, موجب تخصیص درمفاد آیه ها نمى گردد وباید جنبه هاى عمومى آیات رامدّ نظر قرار داد واز همین جنبه ها, برداشتهاى کلى وهمه جانبه را استفاده نمود. این گونه برداشتهاى کلى وهمه جانبه را, تأویل مى گویند و بدین گونه قرآن براى همیشه قابل انطباق بوده وموارد مشابه,درهر زمان ومکان, مشمول عموم آیه قرار مى گیرد. (العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد.) اعتبار, به عموم لفظ است. خصوصیات مورد, منظور نیست. ازاین رو, جنبه خاص آیه را که به مورد خاص نظر دارد, تنزیل مى گویند. درمقابل تأویل که همان جنبه هاى عمومى و برداشتهاى کلى آیه است. بنابراین, تمامى آیات قرآن داراى تأویل به این معنى مى باشد, درحالى که تأویل به معناى توجیه نمودن, مخصوص آیات متشابه است. همین برداشتهاى کلى وهمه جانبه که به نام تأویل خوانده مى شود, با نام (بطن) نیز گفته مى شود, درمقابل (ظهر) که همان معناى ظاهرى کلام است وبا استفاده از قرائن خاص به دست مى آید. اصطلاح ظهر و بطن, از روز اول, مرادف اصطلاح تنزیل و تأویل بوده است. پیغمبر اکرم(ص) فرمود: (ما فى القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن.) درقرآن آیه اى نیست, مگر آن که علاوه بر دلالت خاص و ظاهرى آن, دلالتى دیگر, گسترده تر وهمه جانبه دربردارد. از امام باقر(ع) پرسیدند: مقصود از ظهر و بطن چیست؟ فرمود: (ظهره تنزیله, وبطنه تأویله. منه ما قد مضى ومنه مالم یکن. یجرى ما تجرى الشّمس و القمر.) 1 ظاهر آیه همان است که با درنظرگرفتن مورد نزول, فهمیده مى شود, ولى دلالت نهفته که در بردارد, برداشتهاى کلى و قابل انطباق در هر زمان ومکان, بر پیش آمدهاى مشابه, مقصود مى باشد که جان کلام را تشکیل مى دهد. برخى گذشته, وبرخى هنوز نیامده است. قرآن پیوسته مانند آفتاب وماه, جریان دارد و زنده و جاوید است. مثلاً در سوره قصص آیه 17 مى خوانیم: (قال ربّ بماأنعمت علیّ فلن أکون ظهیراً للمجرمین) موسى(ع) پس ازآن که به حدّ رشد رسید و جوانى نیرومند گردید, آزادانه وارد شهر شد و دو نفر را که یکى از دوستان و دیگرى از دشمنان بود, دید که با هم در ستیزند. آن دوست از وى کمک طلبید, دراین هنگام موسى با مشتى گره کرده برآن دشمن حمله آورد, که در دم جان سپرد. موسى ازاین پیش آمد غیرمنتظره درحیرت شده ناراحت گردید, وآن را از چیره شدن حالت خودخواهى که عملى شیطان گونه است دانست و از خدا آمرزش طلبید. آن گاه با خود پیمان بست که هیچ گاه درجهت تباهى نفس و تبه کاران گام برندارد, با خداى خود گفت: پروردگارا! درمقابل این نعمت که به من ارزانى داشتى (نعمت برومندى و علم و حکمت) در شکرانه این نعمتهاى بزرگ, عهد مى کنم که هرگز پشتوانه مجرمان قرار نگیرم. این یک راز و نیاز خاصى است که میان موسى و خدایش جریان یافته است. برداشت کلى از آیه: باید از نیروهاى خدادادى حسن استفاده نمود, وهرگز درجهت سوء استفاده تبه کاران قرار نگرفت. هیچ دانشمندى نباید بگذارد, زورمندان جهان از دانش وى, درجهت استعمار واستکبار یا استثمار واستضعاف دیگران استفاده کنند. این یک برداشت اخلاقى اجتماعى از آیه کریمه است. وهمچنین کلام موسى(ع) (قال اعوذ باللّه أن أکون من الجاهلین) به دنبال سخن بنى اسرائیل: (قالوا أ تّتخذنا هزواً) (بقره/ 67) در مسأله (ذبح بقره) مى رساند که مردان بزرگ, شایسته نیست دیگران را به باد سخره گیرند, زیرا چنین کارى از جهل و فرومایگى حکایت دارد. ودر رابطه با برداشت فقهى, در سوره انفال آیه 41 مى خوانیم: (واعلموا انّ ما غنمتم من شئ فانّ للّه خمسه و للرّسول ولذى القربی… ) این آیه, در رابطه با غنائم جنگى در جنگ بدر نازل گردید. غنائم, جمع غنیمت,به دست آوردهاى جنگى گفته مى شود که با الغاء خصوصیت واقعه بدر, غنائم همه جنگها را شامل مى گردد. ولى امام محمد باقر(ع) ازآن فراتر رفته: از عموم موصول, واطلاق ماده (غنم) که مطلق بهره است, استفاده کرده و فرموده است: (فأمّا الغنائم والفوائد, فهى واجبة علیهم فى کلّ عام. قال اللّه تعالى: واعلموا انّ ما غنتم من شئ فانّ للّه خمسه و للرّسول ولذى القربى) ونیز امام موسى بن جعفر(ع) فرموده است: (الخمس فى کلّ ما أفاد النّاس من قلیل أو کثیر.) 2 خمس, درآنچه مردم بهره برند, کم یا زیاد, فریضه است. مسأله مالیات تأمین کننده بودجه کشور نیز از مسأله انفاق فى سبیل اللّه برداشت مى شود. انفاق در راه خدا که در قرآن کریم, دهها بار, برآن تأکید شده, برخى آن را منسوخ دانسته, گمان برده اند که وجوب انفاق, پیش از تشریع زکات بوده است. درصورتى که میان فریضه زکات و وجوب انفاق فى سبیل اللّه, تنافى وجود ندارد. انفاق فى سبیل اللّه, یعنى سرمایه گذارى درراه تثبیت (کلمة اللّه) بر روى زمین. درتحکیم پایه هاى حکومت عدل اسلامى, که همان راه خدایى و فى سبیل اللّه است, باید کوشید. دولت عدل الهى باید نیرومند باشد, تا بتواند سایه عدل خود را بر جهانیان بگستراند. نیرومندى درابعاد مختلف سیاسى, نظامى, صنعتى, کشاورزى, علمى, فرهنگى و… که لازمه دولت قدرتمند اسلامى است, نیاز به صرف بودجه متناسب دارد. زیرا هریک از این ابعاد, نیرویى هستند, که همگى بریک نیرو تکیه دارند, وآن نیروى مال است که (قوام الملک بالمال). از این رو گفته اند: (المال طاقة یمکن تحویلها الى أیّ طاقة شئت.) مال (بودجه) نیرویى است که به هر نیرویى, قابل تبدیل است. پس انفاق فى سبیل اللّه, یعنى تأمین بودجه لازم و متناسب با اداره یک کشور نیرومند, درابعاد مختلف کشوردارى. البته بذل مال در راه خدا, به منظور تحکیم پایه هاى حکومت عدل اسلامى, درآن روزگار, بارزترین نمونه آن, تأمین بودجه جنگ با کفّار بود که ازهمه طرف به اسلام ومسلمین حمله ور شده بودند, و درصدد ریشه کن کردن حکومت نوپاى عدل الهى بودند, ولى این دلیل برانحصار نیست, که سبیل اللّه را تنها مسأله جنگ بدانیم! سبیل اللّه, یعنى راه خدا, که سایه دولت حقّ است. برابر این برداشت, درهرزمان وهرمکان, هرگاه تثبیت کلمه عدل الهى, نیاز به بودجه داشته باشد, بر مسلمین است که با جان و دل آن را تأمین کنند. واین که چند و چون آن, در زبان دلیل, مشخص نشده, بدین جهت است که به اندازه نیاز ومقدار مصرفى لازم براى دولت بستگى دارد, که دولت مردان شایسته وکارشناسان آزموده, مقدار تعیین آن را به گونه اى که اجحاف نشود و بر ضعیفان بارسنگین گذارده نشود, مشخص مى کنند. درسوره بقره, پس ازدستورهاى: (وقاتلوا فى سبیل اللّه الّذین یقاتلونکم… واقتلوهم حیث ثقفتموهم وأخرجوهم من حیث أخرجوکم… والفتنة أشدّ من القتل… وقاتلوهم حتى لاتکون فتنة… ویکون الدّین للّه…) آمده است: (وانفقوا فى سبیل اللّه ولاتلقوا بأیدیکم الى التّهلکة…) بقره/ 190 ـ 195 زیرا کوتاهى نمودن دراین راه, به تباهى کشیدن خویش است. مسلمانان که هستى آنان به سرنوشت اسلامى بستگى دارد, هرچه بیش تر و بهتر در تثبیت پایه هاى حکومت عدل اسلامى بکوشند, در بزرگى و سرافرازى خویش کوشیده اند. واین همان مالیات اسلامى است که قرآن, با عنوان: انفاق فى سبیل اللّه, ازآن یادکرده است. دولت حقّ دارد, به حسب نیاز, بردرآمدها یا وسائل کار و …, مالیات متناسب مقرر دارد. امیرالمؤمنین(ع) برابر نیاز آن زمان, برهر اسب بارکش, درسال یک دینار وبراسب سوارى دودینار, فریضه مقرر فرمود. 3 ثقة الاسلام کلینى, در روایت صحیح از دوامام بزرگوار, امام باقر وامام صادق علیهما السّلام, روایت کرده است : (وضع امیرالمؤمنین(ع) على الخیل العتاق الراعیة, فى کلّ فرس فى کلّ عام دینارین, وجعل على البراذین دیناراً.) 4 برخى گمان کرده اند حکم یادشده, زکات است! حال آن که این حکم تنها جعل مالیات است, زیرا هیچ شباهتى به زکات ندارد وبه مالیات شبیه تر است. ونیز در رابطه با مسائل امامت و کلام, در سوره ملک آیه 30 مى خوانیم: (قل أرأیتم ان أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین) هرگاه آب, که مورد دسترس شماست, فروکش نمود, چه کسى دگرباره آبى گوارا دراختیار شما قرار مى دهد؟ این یکى از صدها موردى است که قرآن نعمتهاى الهى را گوشزد کرده, مردم را به شکرانه آن دعوت نموده است. ازجمله آب که مایه حیات است و افزایش و فروکش آن, از اختیار بشر بیرون است. امام محمد باقر(ع) درمقام تأویل وبیان بطن آیه, مى فرماید: (اذا فقدتم امامکم فلم تروه فماذا تصنعون؟) هرگاه امام وقت را از دست دادید, چه مى کنید؟ جزآن که خداوند دگر باره امامى به شما معرّفى کند! امام هشتم(ع) دراین زمینه فرموده است: (ماؤکم ابوابکم الائمة علیهم السّلام والأئمّة ابواب اللّه. فمن یأتیکم بماء معین اى یأتیکم بعلم الامام) 5 پرواضح است که استعاره آب براى علم, که مایه حیات معنوى است, ونیز شخصیت والاى امام و رهبر شرعى که مایه سعادت زندگى است, کاملاً معقول ومقبول عقول مى باشد. پس دراین آیه, جنبه (مایه حیات بودن آب) مورد نظر قرار گرفته, که قابل انطباق برمصداق اتمّ (مایه سعادت دنیا و آخرت) است وامام(ع) ازهمین جنبه استفاده فرموده است.
تاویل از دیدگاه ابن تیمیه
تأویل, درگفته ابن تیمیه, از قبیل معانى نیست, بلکه حقیقتى است که الفاظ ومعانى ازآن حکایت دارند. ابن تیمیه مى نویسد: ( اصطلاح تأویل درمقابل تفسیر, اصطلاحى است که درگفتار متأخرین رایج گشته, آن را ازمعانى باطنه دانسته اند, درمقابل معانى ظاهره که به آن تفسیر گفته اند.) و مى افزاید: (تأویل در اصلاح سلف, به دومعنى گفته مى شود: 1. تفسیر کلام وبیان معنى آن, چنانکه درتفسیر طبرى پیوسته آمده است: (الکلام فى تأویل هذه الآیة), یا (اختلف أهل التّأویل فى هذه الآیة). مقصود وى همان تفسیر آیه است. 2. حقیقت مراد وجان کلام مى باشد. اگر کلام, طلب باشد, تأویل آن, حقیقت مطلوب است. واگر خبر باشد, تأویل آن, همان چیزى است که ازآن خبر داده شده است. تأویل به این معنى (حقیقت خارجى) ـ که سومّین معنى به شمار مى رود, با دومعنى یاد شده, فاصله بسیار دارد; زیرا تأویل به آن معانى از قبیل علم وسخن است, مانند تفسیر و شرح و توضیح, وجایگاه تأویل درآن صورت, قلب و زبان است, وداراى وجود ذهنى ولفظى و کتبى است. ولى تأویل به این معنى, تنها وجود خارجى در گذشته یا درآینده دارد. هرگاه گفته شود: طلعت الشّمس, تأویل آن همان طلوع آفتاب است, که درخارج تحقق یافته است. واین معنى سوم, همان لغت قرآن است که بر آن نازل گردیده است.) 6 ابن تیمیه درتوضیح گفتار خود آورده است: دانستن تفسیر لفظ ومعنى و تصور آن در قلب, غیر ازشناخت حقیقت مراد است که وجود خارجى دارد. هرچیزى داراى مراتب چهارگانه وجودى مى باشد: وجود ذهنى, وجود لفظى, وجود کتبى و وجود عینى. هرسخن, لفظى است که داراى معنایى مى باشد که درقلب وجود دارد, و به صورت نقش کتابت نیز درمى آید. وهرکه کلامى را دریافت کرد, جز لفظ و معنى و نقش چیزى دریافت نکرده است. وآن جدا از حقیقت موجود درخارج است. مثلاً, اهل کتاب, اوصاف پیغمبر اسلام(ص) را درکتابهاى خویش مى دانستند, وآن چیزى جز شناخت کلام و معنى و تفسیر آن نبود, ولى تأویل آن, شخص(محمد(ص)) پیغمبر گرامى است. پس شناخت شخص شخیص وى, شناخت تأویل آن گفته ها و نوشته هاست. همچنین انسان, مشاعر حجّ ومراسم آن را مى داند. مسجدالحرام, کعبه, منى, عرفات, مزدلفه را شناخت دارد, ولى شناخت حقیقى آن گاه است که از نزدیک آن را مشاهده کند. نیز در خواب چیزهایى مى بیند, تعبیرکننده آن را تعبیر مى کند, همه آن رادرک مى کند, ولى هنگامى که رؤیاى وى تحقق خارجى پیدا کند, این همان تأویل رؤیاى وى خواهد بود. مااکنون, تأویل گفته ها و وعد و وعیدهاى قرآن را مى دانیم, ولى نمى دانیم چه هنگام انجام مى شود, چنانکه خداوند فرموده است: (هل ینظرون الاّ تأویله یوم یأتى تأویله)…7 سید محمد رشیدرضا, این گفتار را نهایت تحقیق دانسته, گمان برده است که بالاتر ازآن, تحقیقى نخواهد بود. 8 دراین گفتار چیزى جز مسأله (مصادیق) که وجود عینى (مفاهیم) است, مطرح نشده است. البته تمامى الفاظ و عبارات ونیز مفاهیم و تصورات,ازحقایق عینى حکایت دارند که در اصطلاح به آن (مصداق) مى گویند. نیز تمامى مفاهیم, به مصادیق آنها بازگشت دارند; زیرا هر حاکى, محکى عنه دارد و ازآن حکایت مى کند واز آن نشأت گرفته وبه آن باز مى گردد, ولى متعارف نبوده است که به مصداق, تأویل گفته شود. گرچه, از نظر لغت, مانعى ندارد, زیرا بازگشت الفاظ ومعانى به مصادیق خواهد بود, ولى صدق لغوى, با اصطلاح عرفى, آن هم اصطلاح اهل فن خاصّ (مانند علم تفسیر) تفاوت دارد ونباید با یکدیگر درآمیخته شود. بویژه الفاظ وارده در قرآن و نیز در اصطلاح اهل تفسیر ـ سلف یا خلف ـ باید در سایه اصطلاح استعمال کنند گان, معنى ومراد ازآن را جست وجو کرد, که شرح آن رفت: تأویل ـ در لغت ـ از ریشه اول به معناى رجوع گرفته شده و معناى بازگردانیدن مى دهد. تأویل در قرآن, به سه معنى استعمال شده است: 1. توجیه کردن متشابهات. 2. تعبیر رؤیا. 3. عاقبت امر. ودراصطلاح سلف, تأویل درمقابل تنزیل استعمال شده است, که بازگوى همان اصطلاح (ظهر و بطن) مى باشد. تنزیل, تفسیر ظاهرى کلام است که طبق مقررات کلامى (اصول محاوره) و قرائن و دلائل موجود درحال تکلم, تفسیر و تبیین مى گردد. ولى تأویل, معنى گسترده تر وقابل انطباق بر هرزمان و مکان و برداشت کلى کلام مى باشد, که به آن (بطن) نیز مى گویند. این است تمامى آنچه از واژه (تأویل) در اصطلاح اهل تفسیر, متعارف بوده و مى باشد. و همگى از قبیل مفاهیم بوده است, هرگز متعارف نبوده که مصداق خارجى چیزى را تأویل گویند. آرى (لامشاحّة فى الاصطلاح) اگر کسى ازخود, اصطلاح تازه اى دارد, با او بحثى نداریم, ولى نباید اصطلاح خویش را بردیگران به خصوص اهل فنّ, تحمیل کند, بویژه قرآن کریم, هرگز قابل تحمیل نیست. مثلاً آن جا که مى فرماید: (فأمّا الذین فى قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله الاّ اللّه والراسخون فى العلم…) آیا فتنه جویان به دنبال مصداق خارجى متشابهاتند؟ یا در پى آنند تا متشابهات را طبق خواسته خویش, تفسیر و تأویل نمایند؟! (یعنى: آیه را آن گونه که مى خواهند توجیه کرده به آن سو برند) ونیز خداوند, آیا مصداق متشابه را مى داند, یا تفسیر صحیح آن را؟! وآن جا که عزیز مصر درخواست کرد تا خواب او را تعبیر کنند, (افتونى فى رؤیاى ان کنتم للرؤیا تعبرون) درجواب او گفتند: (اضغاث احلام وما نحن بتأویل الاحلام بعالمین). سپس یکى از آن دونفر که از زندان نجات یافته بود, گفت: (انا انبؤکم بتأویله فارسلون) یوسف/ 43 ـ 45 آیا در این گفت و شنودها, مسأله اى به نام مصداق عینى مطرح بود, یا در پى تعبیرخواب و تفسیر رموز و اشاراتى بودند که درخواب, به عزیز مصر, ارائه شده بود؟! درتمامى مواردى که واژه تأویل, در قرآن آمده است, جزمعانى یادشده چیز دیگرى نمى تواند مقصود باشد که با مراجعه به تک تک موارد, این مطلب به خوبى روشن مى گردد.
نقد علامه بر ابن تیمیه
علامه طباطبایى ـ قدس سره ـ با مطرح کردن نظریه ابن تیمیه, برخى ازجوانب آن را مناقشه فرموده است, ولى اصل نظریه را پذیرفته است که تأویل حقیقتى است عینى, که منشأ و مستند همه تعالیم والاى قرآنى قرار گرفته و چیزى از قبیل الفاظ ومعانى نیست, بلکه حقیقت عینى خارجى است. علامه دراین زمینه, راهى جدا از راه ابن تیمیه رفته است; راهى عمیق و دقیق و فراتر از سطحى که او در آن سیر مى کرده است. علامه گفتار ابن تیمیه را با عنوان چهارمین وجه در تفسیر تأویل, چنین بیان مى دارد: (ان التأویل لیس من قبیل المعانى المرادة باللفظ, بل هو امر عینى یعتمد علیه, فان کان طلباً, فتأویله هى المصلحة الّتى اوجبت انشاء الطلب. وان کان خبراً, فان کان اخباراً عن الماضى, کان تأویله هى نفس الحوادث الواقعة فى الظرف الماضى. وان کان اخباراً عن المستقبل أوالحال, فامّا أن یکون المخبربه ممّا تناله الحواس أو تدرکه العقول, کان تأویله أیضاً ماهو فى الخارج من القضایا الواقعة أو یکون من الامور الغیبیّة الّتى لاتنالها الحواس ولاتدرکها العقول, کالامور الرّاجعة الى اهوال القیامة والبعث والنّشور… فتأویلها أیضاً نفس حقائقها الخارجیّة…) 9 سپس در صدد مناقشه آن برآمده, چنین مى نویسد: (انّه وان أصاب فى بعض کلامه, لکنّه أخطأ فى بعضه الآخر: انّه أصاب فى القول بأنّ التأویل لایختص بالمتشابه, بل هو عام لجمیع القرآن. وکذا القول بأنّ التأویل لیس من سنخ المدلول اللفظى, بل هو امر خارجى یبتنى علیه الکلام. لکنّه أخطأ فى عدّ کلّ امر خارجى مرتبط بمضمون الکلام ـ حتى مصادیق الأخبار الحاکیة عن الحوادث الماضیة والمستقبلة ـ تأویلاً للکلام…) 10 آن گاه در صدد تبیین حقیقت تأویل برآمده, چنین افاده مى فرماید: (الحقّ فى تفسیر التأویل انه الحقیقة الواقعیة الّتى تستند الیها البیانات القرآنیة, من حکم أو موعظة أو حکمة, وانّه موجود لجمیع الآیات القرآنیة محکمها و متشابهها. وانّه لیس من قبیل المفاهیم المدلول علیها بالألفاظ, بل هى: من الامور العینیّة المتعالیة من أن یحیط بها شبکات الألفاظ, وانّما قیّدها اللّه سبحانه بقید الألفاظ لتقریبها من اذهاننا بعض التقریب, فهى کالامثال تضرب لیقرّب بها المقاصد وتوضّح, بحسب ما یناسب فهم السّامع, کما قال تعالى: (والکتاب المبین. انّا جعلناه قرآناً عربیّاً لعلّکم تعقلون. وانّه فى امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم) (الزخرف/2ـ4) )11 پیش تر نیز فرموده است: (المراد بتأویل الآیة لیس مفهوماً من المفاهیم تدل علیه الآیة, سواء أکان مخالفاً لظاهرها أم موافقاً, بل هو من قبیل الامور الخارجیّة. ولا کلّ امر خارجى حتى یکون المصداق الخارجى للخبر تأویلاً له, بل امر خارجى مخصوص, نسبته الى الکلام نسبة الممثّل الى المثل والباطن الى الظّاهر.) 12 پیش ازآن نیز آورده است: (وتأویل القرآن هو المأخذ الّذى یأخذ منه معارفه.) 13 دراین وصف, سه عبارت به کار رفته, حقیقت, واقعیت, عینیّت… (انّه الحقیقة الواقعیّة… من الامور العینیّة…) بنا بر این تأویل, از دیدگاه علامه بزرگوار, داراى حقیقتى است جدا از عالم ذهن, زیرا آنچه در اذهان وجود دارد, مفاهیمى بیش نیستند, ومفاهیم نمى توانند منشأ چیزى قرار گیرند, زیرا خود ازحقایق واقعى نشأت گرفته اند و انتزاعاتى ازحقایق بیش نیستند. وچون تأویل قرآن, بطن آن را تشکیل مى دهد, که بطن منشأ ظهر است, وآنچه نمود مى کند, پرتوى ازحقایق نهفته است, لذا بطن و تأویل قرآن, حقیقت قرآن را تشکیل مى دهد, که ظواهر الفاظ وعبارات ازآن نشأت گرفته است, همانند روح درکالبد انسان. این همه آوازه ها از وى بود. وسه عبارت فوق, هریک, قید احترازى است: آن جا که گفته است: واقعیت, نفى اوهام مى کند. آن جا که گفته است: حقیقت, تا گمان نرود, تنها ازامور اعتبارى است. آن جا که گفته است: عینیّت, خواسته تا نفى ذهنیّت کند, تا گمان نرود که از قبیل مفاهیم است تا جایگاه آن ذهن باشد! پس مقصود از عینیت, عینیت مصداقى نیست ـ که درکلام ابن تیمیه آمده است ـ بلکه تنها بیرون از ذهن بودن, مقصود است. لذا درتفسیر آیه 59 سوره نساء مى گوید: (والتأویل هو المصلحة الواقعیّة الّتى ینشأ منها الحکم ثمّ تترتّب على العمل.) 14 واین نقطه جدایى بین دونظریه است. ابن تیمیه, عینیت مصداقیّه دانسته است و علامه, عینیت خارج الذهن. پس تأویل از دیدگاه علامه, واقعیتى است که حقیقت عینى دارد, مقصود از حقیقت عینى, آن است که یک امر ذهنى نیست, تا از قبیل معانى ومفاهیم باشد, بلکه حقیقتى است که سرمنشأ تمامى احکام و تکالیف و آداب و مواعظ قرآن قرار گرفته و تعالیم وحکمت قرآن, ازآن نشأت گرفته است. علامه درتوضیح مطلب فوق, سه نمود, ارائه داده است: 1. تأویل القرآن, هو المأخذ الّذى یأخذ منه معارفه. 15 تأویل قرآن, حقیقتى است که سرمنشأ معارف قرآن گردیده است. 2. نسبته الى الکلام, نسبة الممثّل الى المثل… 16 رابطه تأویل با آن کلام, رابطه مورد مثال, با مثالى است که آورده شده است. 3. … والباطن الى الظّاهر… 17 همان رابطه اى که میان باطن ـ حقیقة الشّئ ـ وظاهر ـ نقش و کالبد ـ وجود دارد. اینک شرح این سه فراز, با رعایت عکس ترتیب:
1. نسبة الباطن الى الظّاهر
تأویل قرآن, حقیقتى است نهفته, در پس پرده الفاظ ومعانى. وجود باطنى, درمقابل وجود ظاهرى, اصطلاحى است که نمود وجود حقیقى و ثابت چیزى را درمقابل وجود ظاهرى و ناپایدار آن مى رساند. علامه براى قرآن, وجودى دیگر, جز وجود لفظى وکتبى قائل مى باشد, که حقیقت واقعى قرآن بدو بسته است, وآن همانند روح در کالبد است. وهم او است که در شب قدر یک جا بر پیغمبر اکرم(ص) نازل گردیده است. در ذیل آیه (2: 185) :(شهر رمضان الّذى انزل فیه القرآن… ) مى نویسد: قرآن, داراى حقیقتى دیگر است, جزآنچه ما درک مى کنیم, که عارى از تجزیه و تفصیل مى باشد: (کتاب أحکمت آیاته ثمّ فصّلت من لدن حکیم خبیر) هود/ 2 احکام, دراین جا, درمقابل تفصیل است. قرآن دراصل, داراى وحدتى کامل بوده, تفاصیلى که درآن مشاهده مى شود, پس از آن عارض آن شده است. درسوره اعراف آیه 52 و سوره یونس آیه 39 نیز بدان اشاره شده که سوره سوره شدن و آیه آیه شدن قرآن ونزول تدریجى آن بدین صورت که دیده مى شود, امرى است عارضى. کتاب, داراى حقیقتى است جدا از تفاصیل و اجزاء. وآن حقیقت بلند پایه, درجایگاهى بس محفوظ, از دسترس ناپاکان بدور است. (بل هو قرآن مجید. فى لوح محفوظ) بروج/ 22ـ21 (فى کتاب مکنون لایمسّه الاّ المطهّرون) واقعه/ 80 واین, همان (کتاب مبین) است, که لباس (عربیّت) برآن پوشانده شده است. (حم. والکتاب المبین. إنّا جعلناه قرآناً عربیّاً لعلّکم تعقلون. وانّه فى امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم) زخرف / 1ـ 4 بنا بر این, آراسته شدن قرآن به لباس عربیت وتجزیه و تفصیل دراندام آن, چیزى است جدا ازحقیقت و اصل قرآن, که درجایگاه بلند خود, همچنان استقرار دارد. دراین زمینه مى نویسد: (انّ هناک کتاباً مبیناً, عرض علیه جعله مقروّاً عربیّاً وانّما البس لباس القراءة والعربیّة, لیعقله النّاس. والاّ, فانّه ـ وهو فى ام الکتاب ـ عند الله علیّ لایصعد الیه العقول, حکیم لایوجد فیه فصل و فصل… فالکتاب المبین ـ فى الآیة ـ هو اصل القرآن العربیّ المبین… وللقرآن موقع هو فى الکتاب المکنون وان التنزیل حصل بعده… وهوالّذى عبّر عنه بامّ الکتاب وباللوح المحفوظ… فالکتاب المبین الّذى اصل القرآن, وحکمه الخالى عن التفصیل, امر وراء هذا المنزل وانّما هذا بمنزلة اللباس لذاک…) سپس مى نویسد: (انّ هذا المعنى, اعنى: کون القرآن فى مرتبة التنزیل بالنّسبة الى الکتاب المبین ـ ونحن نسمّیه بحقیقة الکتاب ـ بمنزلة اللباس من المتلبّس, وبمنزلة المثال من الحقیقة, وبمنزلة المثل من الغرض المقصود بالکلام.) 18
2. نسبة الممثّل الى المثل
براى روشن شدن تفاوت میان آن حقیقت بلند پایه, واین ظاهر آراسته, کافى است تفاوتى را که میان مثلِ آورده شده درکلام, وهدف بلندى که مقصود اصلى کلام است, ملاحظه کنید: دراین زمینه مى نویسد: (القرآن, فى مرتبة التنزیل, بالنّسبة الى الکتاب المبین ـ الّذى هو حقیقة الکتاب ـ بمنزلة اللباس من المتلبّس, وبمنزلة المثال من الحقیقة, وبمنزلة المثل من الغرض المقصود بالکلام… ) 19 مثل, که درکلام آورده مى شود, براى روشن شدن مقصود مى باشد, زیرا (المثال یوضّح المقال) مثال آوردن, مطلب را بهتر آشکار مى سازد. مثال براى تقریب به اذهان است, هرچه مثال دقیق تر باشد, مطلب بهتر روشن مى گردد, زیرا شنونده با تصویرى که ازمثال در ذهن خود مى آورد ومقایسه اى که میان آن ومطلب گوینده انجام مى دهد, زودتر به مقصود وى پى مى برد. از همین رو قرآن کریم ازاین شیوه به خوبى استفاده کرده است و براى تقریب مطالب, ازمثال آوردن, چه کوچک باشد چه بزرگ, دریغ نورزیده است: (انّ اللّه لایستحیى أن یضرب مثلاًمّا بعوضة فما فوقها… ) (بقره/ 26) , (وتلک الامثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون) (حشر/ 21), (ویضرب الله الامثال للنّاس لعلّهم یتذکّرون) (ابراهیم/ 25) مثلاً در سوره عنکبوت آیه 41 آورده است: (مثل الّذین اتّخذوا من دون اللّه اولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً و إنّ أوهن البیوت لبیت العنکبوت لوکانوا یعلمون) وضع وحال کسانى که خود را وابسته دیگران قرار داده, خدا را منظور نداشته اند, به حالت عنکبوت تشبیه کرده است که به خانه و آشیانه اى پناه مى برد که درمقابل تندبادها و گزند حوادث, هرگز مقاومتى ندارد. همین گونه است موقعیت پناه بردگان به غیرخدا, به سست ترین جایگاهها پناه برده اند. این مثال, به خوبى سست بودن جایگاه چنین افرادى را, روشن مى سازد. ییا در سوره رعد آیه 14 مى خوانیم: (له دعوة الحقّ والذین یدعون من دونه لایستجیبون لهم بشئ الاّ کباسط کفّیه الى الماء لیبلغ فاه وماهو ببالغه وما دعاء الکافرین الاّ فى ضلال) کسانى که روى به سوى غیرخدا آورده اند, به گمان خود پى جوى حقیقت اند, ولى به خواسته خود هرگز دست نمى یابند. زیرا آنان مانند کسى هستند که هر دو دست خود را (هرآنچه در توان دارد) دراز کرده, تا از آب حقیقت جرعه اى به دهان خویش برد, ولى هرگز دستان او به آب نمى رسد… وهمچنان درحسرت واندوه; در التهاب و تشنگى باقى مى ماند… زیرا راه را به گمراهى پیموده, به سر منزل مقصود نمى رسد. مثال در قرآن فراوان است, 20 که در تثبیت مطالب و آگاهى ذهنها, نقشى فراتر ازبرهان را ایفاء مى کند. واین بهترین شیوه هاى خطابى کلام است که در قرآن به کار رفته است: درکلام عرب نیز مثال فراوان است و نقش کاملى را در ایفاى مقصود و روشن شدن ابعاد مسأله عهده دار است. مثلاً: (فى الصّیف ضیّعت اللبن.) در اصل, سخن شوهر پیر و ثروتمند زنى مى باشد که از وى طلاق گرفته, وبه جوان فقیرى شوهر کرده است, در زمستان سردى این زوج جوان به مقدار شیرى نیازمند شدند. شوهر به زن گفت: ممکن است از شوهر سابق خود قدرى شیر تقاضا کنى. زن, نزد شوهر سابق رفته, درخواست شیر نمود. چون طلاق وى در فصل تابستان همان سال واقع شده بود, به وى گفت: (فى الصّیف ضیّعت اللبن.) درتابستان, شیرمورد درخواست را از دست دادى. این مثل درمورد کسى گفته مى شود, که درموقع کارى, فرصت مناسب را از دست داده, درغیرموضع, چاره اندیشى کند. دراین زمینه مى گوید: آنچه عبارت این مثل ـ بالمطابقه ـ دلالت دارد, گرچه برمورد, انطباق ندارد, ولى با این حال, حکایتى ازآن دارد, زیرا حال و وضع مورد مثال را روشن مى کند و حالت ناکامى و افسردگى طرف را نمودار مى سازد. همچنین است امر تأویل, در همه آیات قرآن. امر و نهى و بیانات قرآنى, هیچ یک بیانگر کامل آن حقیقت نیستند, گرچه آن حقیقت از گوشه وکنار این بیانات جلوه گر است وخودنمایى مى کند. 21 (فنسبة التأویل الى ذى التأویل نسبة المعنى الى صورته التى یظهر بها, والحقیقة المتمثلة الى مثالها الّذى تتمثّل به… ) 22
3. هو المأخذ الّذى یأخد منه معارفه
تأویل, همان حقیقتى است که تمامى معارف قرآن, ازآن سرچشمه گرفته است. علامه طباطبایى مى نویسد: هرکس درآیات قرآن تدبّر نماید, به ناچار درمى یابد که این قرآن نازل شده تدریجى بر پیغمبراکرم(ص) برآن حقیقت تکیه دارد. حقیقتى که فراتر ازآن است که اذهان عامیانه آن را درک کند, یا دستهاى آلوده ـ به خواسته هاى نفسانى ـ آن را لمس نماید. (لایمسّه الاّ المطهّرون) (وان تلک الحقیقة انزلت على النّبیّ(ص) انزالاً, فعلّمه اللّه بذلک حقیقة ماعناه بکتابه.) 23 آن حقیقت, یک جا بر پیغمبرفرود آمد, وآنچه را مقصود غایى و مطلب نهایى قرآن بود, همه را جملگى درآن شب ـ لیلة القدر ـ به او آموخت. وآن, همان روح شریعت وجان کلام بود, که یک جا بر او فاش ساخت. چکیده سخن تأویل هرآیه, حقیقت خارجیه اى است, که مدلول آیه به شمار نمى رود, گرچه به گونه اى ازآن حکایت دارد. همان گونه که یک مثال بر مورد خود, دلالت مطابقى ندارد, گرچه حال و وضع آن را آشکار مى سازد. (کذلک أمر التّأویل, فالحقیقة الخارجیة الّتى توجب تشریع حکم من الاحکام أو بیان معرفة من المعارف الالهیة او وقوع حادثة هى مضمون قصة من القصص القرآنیّة, وان لم تکن امراً یدلّ علیه بالمطابقة نفس الأمر والنّهى أو البیان أو الواقعة الکذائیة, الاّ ان الحکم أو البیان او الحادثة, لما کان کلّ منها ینتشئ منها و یظهر منها, فهو أثرها الحاکى لها بنحو من الحکایة والاشارة…) 24 تأویل, آن حقیقت خارجیه اى است, که موجب گردیده تا حکمى تشریع گردد یا معرفتى بیان شود یا حادثه اى بازگو گردد. که آن حقیقت چیزى نیست که بیانهاى قرآن, به روشنى برآن دلالت کند, جزآن که هریک از بیانات قرآن ازآن نشأت گرفته و ظهور یافته است ونیز اثرى ازآن است که به گونه اى ازآن حکایت دارد و بدان اشارت مى نماید. درتوضیح مطلب بالا مى نویسد: کسى که آب مى خواهد و دستور (اسقنى) مى دهد, این دستور از نهاد طبیعت او برخاسته که جویاى کمال است. واین حقیقت خارجى (طبیعت جویاى کمال) همان است که ایجاب مى کند تا انسان در حفظ وجود و بقاء خویش بکوشد. وهم او است که ایجاب مى کند تا به جاى آنچه از بدن تحلیل رفته تدارک نماید, غذاى مناسب را تقاضا کند, سیراب شدن را درخواست دارد و در نتیجه: دستور فراهم نمودن آشامیدنى را صادر نماید. (فتأویل قوله: اسقنى, هو ماعلیه الطبیعة الخارجیّة الانسانیّة, من اقتضاء الکمال, فى وجوده و بقائه.) 25 پس تأویل و بازگشت دستور فراهم نمودن آب, به طبیعت کمال جوى انسانى است که این دستور, ازآن حقیقت, حکایت دارد و بدان واقعیت اشارت مى نماید… . توضیحى روشن تر: درتفسیر سوره کهف, ذیل آیه 82 (ذلک تأویل مالم تسطع علیه صبراً) مى نویسد: (التأویل فى عرف القرآن, هى: الحقیقة الّتى یتضمّنها الشئ و یؤول الیه و یبتنى علیها. کتأویل الرّؤیا, وهو تعبیرها, و تأویل الحکم, وهو: ملاکه… و تأویل الفعل, وهو: مصلحته و غایته الحقیقیّة, و تأویل الواقعة, و هو: علّتها الواقعیّة وهکذا… ) 26 شاید بهترین توضیح, براى درک مقصود ایشان از (تأویل) همین عبارت باشد… … تأویل هر چیزى, مایه و اساس آن چیز است, که ازآن برخاسته و بدان بازگشت مى کند و پایه و هدف آن را تشکیل مى دهد. مثلاً: تأویل رؤیا, همان تعبیر آن است که انجام مى شود. وتأویل حکم (احکام شرعیه, تکلیفى و وضعى) همان ملاک و مقتضى تشریع آن حکم است, زیرا احکام شرعیه, تابع مصالح و ملاکات واقعیه هستند, که همان ملاکات, موجب تشریع آن احکام گردیده است, چه وضعى وچه تکلیفی… از این رو گفته اند: (الاحکام الشرعیه ألطاف فى الأحکام العقلیّة) وتأویل فعل (هرعمل وکارى که انجام شده یا مى شود) مصلحت و هدف آن است, زیرا عاقل, کارى انجام نمى دهد, مگر آنکه مصلحت و انگیزه داشته باشد و هدفى را دنبال کند. و تأویل واقعه (هرحادثه اى که پدید شود) علت و سببى دارد که در به وجود آمدن آن دست داشته است و همان علّت به وجود آورنده تأویل آن حادثه مى باشد. پس تأویل هرچیزى ـ درچهارچوب وجودى آن ـ همان مایه و پایه آن چیز است که هدف وجودى و غایت اصلى آن را تشکیل مى دهد…
نقد یک پندار
ییکى از اساتید محترم, دررساله اى که پیرامون مبانى و روشهاى تفسیر نگاشته, نظریه علامه طباطبایى را درباره (تأویل) مطرح کرده و تنها به ترجمه واژه به واژه آن قناعت ورزیده است و بدون هیچ گونه تفسیر و توضیحى, به نقد نظریه ابن تیمیه پرداخته, سپس افزوده است: (جاى بسى تعجّب است که برخى تأویل از دیدگاه ابن تیمیه را با تأویل از دیدگاه علامه طباطبایى, یکسان دانسته, علامه را مؤیّد نظریه ابن تیمیه شمرده اند. 27 وتصور کرده اند که تأویل قرآن به معناى وجود عینى حقایق قرآن در (لوح محفوظ) و (کتاب مکنون) و (امّ الکتاب) امرى موهوم و بى فایده است. اما در برابر این گونه افراد باید گفت که تعابیر مذکور در قرآن حاکى از واقعیتهاى عینى است, وتفسیر آنها به (علم الهى) منافاتى با واقعیتهاى عینى این تعبیرها ندارد. وذکر بى فایده بودن وجود تأویلى قرآن, ناشى از بى توجهى این عده به اصل (علیّت) است, والاّ درهر موردى مى توان, با فرض وجود معلول, خود را از علت مستغنى دانست و ذکر آن را بى فائده شمرد.) 28 این یک پندار نارواست, زیرا نظریه علامه, اصلاح شده نظریه ابن تیمیه است. چنانکه خود علامه تصریح فرموده: (انّه وان اصاب فى بعض کلامه, لکنّه اخطأ فى بعضه الآخر… ) 29 ایشان عینیّت و عمومیت را که درکلام ابن تیمیه آمده است, پذیرفته اند, ولى تاویل دانستن هرامر خارجى را که مرتبط با کلام باشد, خطا گرفته اند و تأویل را, همان ملاکات ومصالح واقعیّه وعلل و اسباب طبیعى دانسته اند. وآنچه در (التمهید) آورده ایم, اشکالى است بر فرضیّه دو وجودى بودن قرآن, که گفته مى شود وجود ظاهرى و شکلى آن, در الفاظ و عبارات است و وجود تأویلى و حقیقى آن در (لوح محفوظ) و (کتاب مکنون) و (امّ الکتاب) . نویسنده محترم, فایده وجود تأویلى قرآن را در پس پرده غیب, در سببیت آن فرض کرده و با مسأله اصل علیّت مرتبط ساخته است. باید گفت: این گونه دفاع را, علامه بزرگوار خود نمى پسندد, زیرا افعال صادره از بارى تعالى, معلول اراده حقّ تعالى است و ملاکات و مصالح واقعیه, اسباب داعیه به شمار مى روند و تعبیر به علّت در این جا کاملاً نارواست. وهمان گونه که نویسنده محترم اشاره فرموده, مقصود از لوح محفوظ و جز آن, علم ازلى حق تعالى مى باشد, که هیچ گاه علم, علیت ندارد… علم از صفات ذات است, و اراده از صفات فعل… افزون بر این, خواهیم گفت که آنچه در لوح محفوظ وکتاب مکنون و امّ الکتاب, بدان اشاره شده, همین قرآن است که جایگاه بلندى دارد و پیوسته در علم ازلى الهى, محفوظ ومحروس بودن آن رقم یافته است: (انّا نحن نزلنا الذّکر وانّا له لحافظون. وانّه فى امّ الکتاب لدینا لعلى حکیم… ) تصور آن که قرآنى دیگر, که به منزله روح این قرآن است, درآن جایگاه مصون مانده است… تنها تصورى بیش نیست. آیات شامل واژه تأویل علامه درباره موارد و استعمال لفظ تأویل در قرآن, که (17 بار در 15 آیه و در 7 سوره) 30 آمده است, مى نویسد: (ولم یستعمل القرآن لفظ التأویل فى الموارد الّتى استعملها, الاّ فى هذا المعنى.)31 تاویل در همه موارد در همین معنى که یادآور شدیم استعمال شده است. اینک شرح برخى از آیاتى که لفظ تأویل درآنها به کاررفته است, از دیدگاه علامه آورده مى شود: 1. درباره آیه 35 سوره اعراف: (ولقد جئناهم بکتاب فصّلناه على علم هدیً و رحمةً لقوم یؤمنون. هل ینظرون إلا تأویله یوم یأتى تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ) مى نویسد: ضمیر در (یوم یأتى تأویله) به تمامى کتاب برمى گردد, زیرا (تأویل) در اصطلاح قرآن, همان حقیقتى است که برآن تکیه کرده است, خواه حکم باشد یا خبر یا هر چیز دیگرى, همان گونه که ظاهر بر باطن و مثال بر ممثّل تکیه دارد. ومعنى (هل ینظرون الاّ تأویله) آن است که: انتظار چه مى کشند, جز حقیقتى را که مایه وانگیزه قرآن قرار گرفته بوده واکنون با چشم خود به روشنى آن را مى بینند… 32 2. آیه 39 سوره یونس: (بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه ولما یأتهم تأویله) آنان تکذیب نمودند چیزى را که نتوانسته بودند فراگیرند. پس نادانى آنان انگیزه تکذیبشان گردید, زیرا پیش از آن بود که تأویل آن را دریابند وحقیقت آشکار آن را در روز قیامت, به ناچار خواهند دید, روزى که پرده ها به کنار مى رود و سراسر حقایق برملا خواهد گردید. علامه ذیل این آیه مى نویسد: (فحملهم الجهل على التکذیب بها, ولمّا یأتهم الیوم الّذى یظهر لهم فیه تأویلها وحقیقة امرها, ظهوراً یضطرهم على الاتیان والتصدیق بها. وهو یوم القیامة الّذى یکشف لهم فیه الغطاء عن وجه الحقایق بواقعیتها.) 33 (لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک عطاءک فبصرک الیوم حدید) (ق/ 22) البته مقصود ازمشاهده, دراین دو آیه (اعراف 35 و یونس 39) لمس حقیقتى است که پیش تر انکار کرده بودند. علامه مى افزاید: (وبالجملة کلّ ما یظهر حقیقته یوم القیامة من انباء النّبوّة واخبارها.) 34 (هرآنچه در دعوت انبیاء یادآور شده بود. درآن روز به حقیقت آن پى مى برند). واین دریافتهاى حقایق درآن روز, با دریافتهاى این جهان تفاوت دارد: علامه مى نویسد: (فان امثال قوله تعالى: (لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید), تدل على ان مشاهدة وقوع ما اخبر به الکتاب و انبأ به الأنبیاء, یوم القیامة, من غیر سنخ المشاهدة الحسیّة الّتى نعهدها فى الدّنیا. کما انّ نفس وقوعها والنظام الحاکم فیها غیر ما نألفه فى نشأتنا هذه.) 35 پرده برگرفتن از چشمها درآن روز وتیزبین شدن درآن هنگام, مى رساند که دیدن امورى که شرایع الهى و پیامبران, ازآن خبر داده اند, به گونه دیگرى جز مشاهده حسى است که با آن خو گرفته ایم, همچنان که انجامیدن خبرها و تحقق یافتن آنها, ونظام حاکم درآن روز, جز آن چیزى است که دراین نشأه با آن آشنا هستیم. خلاصه آن که مقصود دریافت حقایق درآن روز به گونه دیگر است, واز سنخ دریافتهاى این نشأه نمى باشد. 3. ذیل آیه 35 سوره اسراء: (واوفوا الکیل اذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم. ذلک خیر وأحسن تأویلاً) مى نویسد: ظاهر آیه آن است که: تأویل یک امر خارجى واثر عینى است, که بر فعل خارجى آنان مترتّب مى گردد. زیرا تأویل امرى خارجى است که مآل و مرجع یک امر خارجى دیگر قرار مى گیرد و این سخن در تفسیر آیه پذیرفته نیست. تأویل ایفاء کیل و اقامه وزن, همانا مصلحتى است که براین دو مترتب مى شود, وآن استقامت امر جامعه است, زیرا مصالح واقعى مترتب بر احکام تکلیفى, از امور عینى نیستند. 36 ولى در ذیل آیه ـ در جاى خود ـ آن را پذیرفته اند. 37 4. درباره آیه 78 سوره کهف: (سأنبؤک بتأویل مالم تستطع علیه صبراً) مى نویسد: (مقصود از تأویل دراین آیه, صورت دیگرى است غیرازآن صورت که موسى, ازکارهاى انجام شده, دریافت کرده بود. موسى, از (خرق سفینه) , (أخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئاً امراً / 71) چنین دریافت کرده بود. آیا در کشتى رخنه ایجاد کردى, تا سرنشینان آن را غرق دریاسازى؟ کارى بس نکوهیده انجام داده اى! ولى خضر, صورت دیگر آن را نشان داد: (امّا السّفینة فکانت لمساکین یعملون فى البحر فأردت أن اعیبها وکان من ورائهم ملک یأخذ کلّ سفینة غصباً) کشتى از بینوایانى بود که در دریا مشغول کار بودند, خواستم آن را معیوب سازم, تا پادشاه ستمکارى که به دنبال آنان بود, وهرکشتى سالم را غاصبانه دراختیار خود قرار مى داد, ازآن صرف نظر کند. پس خدمتى بود که نسبت به آنان انجام دادم, قصد زیان رساندن در کار نبود. موسى(ع), درباره کشتن پسر, چنین دریافت کرده بود: (أقتلت نفساً زکیّة بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکراً) طفل بى گناهى را کشتى. کارى بس ناگوار انجام دادى. خضر, صورت دیگر کار را به وى ارائه مى دهد: (وامّا الغلام فکان ابواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغیاناً و کفراً فأردنا أن یبدلهما ربّهما خیراً منه زکاة و اقرب رحماً) کهف/ 80 ـ 81 طفل, موجودى ناخار بود, در بزرگى امکان داشت پدر ومادر خویش را به ستوه آورد وبه تباهى بکشاند. خواستیم تا خداوند بهتر ازآن و مهربان تر ازآن را به آنان عطا فرماید. همچنین موسى(ع) درباره برپاداشتن دیوار چنین تصور مى کرد: (لوشئت لاتخذت علیه اجراً) کهف/ 77 درمقابل پذیرایى نکردن اهل آبادى, بهتر بود براى برپاداشتن دیوار, مزدى دریافت کنى! وگرنه, به کارى سفیهانه مى ماند! خضر, وجه آن را بیان داشت: (وامّا الجدار فکان لغلامین یتیمین فى المدینة وکان تحته کنزلهما وکان ابوها صالحاً فاراد ربّک أن یبلغا اشدّهما و یستخرجا کنزهما رحمة من ربّک) کهف/ 82 درزیر دیوار گنجى نهفته بود که ازآن دو یتیم بود و پدر نیکوکارى داشتند, پروردگارت خواست تا آن گنج محفوظ بماند و به دست آن دو یتیم بیرون آورده شود.) علامه در پایان مى نویسد: (پس آنچه مقصود از تأویل, دراین آیات مى باشد, بازگشت هرچیزى به صورت واقعى و عنوان اصلى خویش است, مانند برگشت زدن به تأدیب, و رگ زدن به درمان….) 38 جالب توجه آن که استاد و راهنماى موسى, در مقام توجیه کارهاى انجام شده, ازخود شروع کرده وبه خدا منتهى گردیده است: 1. نخست درباره خرق سفینه گوید: (فأردت أن اعیبها وکان وراءهم ملک یأخذ کلّ سفینة غصباً) خواستم! تا آن را آسیب رسانم تا از گزند طاغوت در امان باشد. 2. سپس درباره قتل پسر گوید: (فخشینا أن یرهقهما… ) (فأردنا أن یبدلهما ربهما خیراً منه…) بیم آن داشتیم که بر پدر ومادر چیره گردد… خواستیم تا خداوند, بهتر ازآن را, به آنان عطا فرماید… او در این جا تنها ازخود سخن نگفته, با عنوان جمع سخن رانده است. 3. درپایان, تنها ازخدا گزارش کرده, درباره دیوار چنین گوید: (فاراد ربّک أن یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما رحمة من ربّک… ) وازخود سلب مسؤولیت مى کند و مى گوید: (ومافعلته عن امری…) از پیش خود نکرده ام… . او با این تغییر روش درگفتار, خواسته تا موسى را, بر چگونگى رازهاى جهان, آگاه سازد واشارتى باشد به مصلحتهاى حاکم بر نظام آفرینش, که همگى بر وفق خواست و اراده پروردگار صورت مى گیرد. واین همان سنّت الهى است که در نظام خلقت جریان دارد. (ولن تجد لسنّة اللّه تبدیلاً) (فتح/ 23) 5. سوره یوسف آیه 100: (ورفع ابویه على العرش و خرّوا له سجّداً وقال یا ابت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربّى حقّاً) علامه در ذیل این آیه مى نویسد: (گرچه تأویل دراین آیه به معناى رجوع است, ولى از قبیل رجوع مثال به ممثّل که ازآن انتزاع شده, مى باشد. وهمچنین است تأویل درباره خواب عزیز ونیز دو زندانى همراه یوسف ودیگر آیات این سوره, تأویل در تمامى این موارد, همان است که درخواب, صورتى از واقعیت به او ارائه مى شود, که حکم مثال را دارد, واز حقیقتى پنهان در زیر این صورت پیدا حکایت دارد.) 39 علامه درپایان نتیجه گرفته, مى نویسد: (اوّلاً, تأویل به این معنى, تنها در آیات متشابهه نیست و همه قرآن را شامل است. ثانیاً, تأویل, از قبیل مفاهیم (معانى ذهنیه) نیست, تا مدلول الفاظ و عبارات بوده باشد, بلکه از قبیل امور خارجى است که عینیت دارد.) 40 البته مقصود از عینیت, مصداق خارجى نیست, بلکه واقعیتى است که هدف از کلام را تشکیل مى دهد, که تحقق عینى دارد و اعتبار محض یا وهم تنها نیست.
تاویل از دیدگاه دیگر مفسران
از دیدگاه سایر مفسرین, تاویل متشابهات, همان معناى توجیه کردن را مى دهد; یعنى گردانیدن گفتار یا رفتار متشابه, به آن سوى دیگر که وجه حقیقى واصلى آن قرار دارد. که بدین وسیله, دفع شبهه مى گردد. درمقابل تفسیر, که تنها پرده ابهام را از چهره کلام برمى دارد, تا وجه (صورت) معنى که پوشیده بود, هویدا گردد و ظهور یابد. دومین معنى تأویل, درمقابل تنزیل قرار دارد, که در اصطلاح به آن (بطن) در مقابله (ظهر) گفته مى شود. تأویل به این معنى, براى تمامى آیات قرآن وجود دارد وآن همان برداشتهاى کلى وهمه جانبه است که ازموارد ویژه استفاده مى شود. وهمین برداشتهاى کلى است که قرآن را براى همیشه زنده وجاوید نگاه داشته است. سومین معنى, تعبیر رؤیا است, که در سوره یوسف بارها در این معنى به کار رفته است. این معانى سه گانه تأویل را همان گونه که پیش تر گذشت, علامه, تمامى آنها را در معنى برگزیده خود, مندرج مى داند. اکنون چرا دیدگاه علامه مورد قبول دیگران (مشهور) نیست؟ برخى گفته اند: تأویل, آن گونه که علامه تفسیر کرده است, تأویلى در مصطلح اهل تفسیر است, زیرا تأویل متشابهات ـ در اصطلاح ـ نوعى تفسیر است که علاوه بر رفع ابهام, دفع شبهه نیز مى کند. وقرآن مجید نیز, معنایى جزاین, قصد نکرده است; زیرا اهل زیغ به دنبال آیات متشابه هستند, تا آن را طبق خواسته خود, تأویل برند, یعنى تفسیر کنند. آیا جز این معنى, معناى دیگرى براى آیه هست؟! آیا مى توان, تأویل دراین آیه را یک حقیقت عینى خارجى دانست؟! آیا اهل زیغ به دنبال آن حقیقت واقعى هستند؟! همچنین تأویل به معناى بطن قرآن, آیا چیزى جز معناى گسترده تر و فراتر از مورد نزول آیه است؟! ظاهر آیه, چون ناظر به مورد نزول است, جنبه خصوصى دارد, ولى با الغاء خصوصیات, معنایى گسترده تر و قابل انطباق برموارد همانند, پیدا مى کند که این الغاء خصوصیات همان ارجاع دادن کلام است به مفهوم عام وهمگانى که مقصود اصلى کلام است, و همچنین ضامن بقاء و تداوم قرآن نیز مى باشد. کوتاه سخن آن که نه تأویل متشابه, ونه تأویل به معناى بطن آیه, هیچ یک از محدوده تفسیر (نوعى تفسیر) بیرون نیستند ونمى توان آن را به معناى حقیقت عینى یا واقعیت خارجى پذیرفت وهرگونه تأویلى, اگر مستند به دلیل نباشد, قابل قبول نیست.
بررسى آیات
آیاتى که ضمن مقال, مورد استناد علامه قرار گرفته است, هریک معنى و تفسیرى ـ ازنظر مشهور ـ دارد, جدا از آنچه علامه تفسیر نموده است: لفظ تأویل, در قرآن, 17 بار, در 16 آیه, در 7 سوره به کار رفته است. علامه فرموده است, در تمامى این موارد, مقصود حقیقت عینى خارجى است. (انّه لیس من قبیل المفاهیم المدلول بالألفاظ, بل هى من الامور العینیة المتعالیة من أن یحیط بها شبکات الألفاظ… لم یستعمل القرآن لفظ التأویل فى الموارد الّتى استعملها الا فى هذا المعنی… ) 41 ولى آیا واقعیت چنین است؟ با بررسى یک به یک آیات, پاسخ این سؤال روشن مى گردد:
* سوره یوسف
دراین سوره 8 بار, لفظ تأویل به کار رفته, لذا اولویت تقدم را برده است. ـ آیه 6: (وکذلک یجتبیک ربّک و یعلّمک من تأویل الأحادیث) دراین آیه, مسأله تعلیم و تعلّم که از سنخ آموختن است مطرح شده, از این رو تأویل از امور آموختنى است. مقصود از (تأویل الأحادیث) همان اصطلاح (فقه الحدیث) است, که دریافت کنه مطلب و رسیدن به حقیقت مراد است. شیخ ابوجعفر طوسى مى گوید: (وتأویل الحدیث: فقهه الّذى هو حکمه, لأنّه اظهار ما یؤول الیه أمره ممّا یعتمد علیه و فائدته.) 42 تأویل الحدیث, همان فقه الحدیث است, یعنى حکم وارد درآن را به دست آوردن; زیرا دراین استنباط, آنچه مقصود نهایى بوده آشکار مى گردد که هدف و فایده حدیث همان بوده است. بنا بر این معنى آیه چنین خواهد بود: خداوند, تو را برمى گزیند و توانایى مى دهد, تا معانى گفتارها را به خوبى درک کنى. کنایه از فهم صحیح است تا در استنباط معانى اشتباه نرود که تعبیر رؤیا قسمتى ازآن به شمار مى آید. علامه مى نویسد: (رؤیا ازمقوله حدیث نفس است که در خواب مجسم گردد, همان گونه که حدیث نفس در گفتارمنعکس مى گردد.) 43 ـ آیه 21: (وکذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض ولنعلّمه من تأویل الأحادیث) تفسیر آیه, همانند تفسیر آیه شش است. ـ آیه 36 و 37: دو زندانى همراه یوسف, تعبیر خواب خود را از وى خواسته, گفتند: (نبئنا بتأویله إنّا نراک من المحسنین) ییوسف در پاسخ آنها گفت: (لایأتیکما طعام ترزقانه الاّ نبّأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما ذلکما مما علّمنى ربّى) دراین دوآیه, درخواست واجابت, بر مسأله تأویل رؤیا است. آن دو, تعبیر خواب خود را خواسته, و یوسف وعده اجابت مى دهد. تعبیرخواب, چیزى جز تفسیر و حلّ رموز وارده در رؤیا نیست, لذا تقاضاى خود را با عنوان (نبّئنا… ) مطرح کرده اند و یوسف نیز وعده خود را با همان عنوان (نبأتکما… )ارائه کرده و نیز افزوده است: (ذلکما ممّا علّمنى ربّى). نبأ, خبر است. اخبار به تأویل, گزارش تأویل است, آن گونه که خدا به وى آموخته است. تمامى این مراتب, ازمقوله علم و آگاهى حکایت دارد. ـ آیه 44 و 45: عزیز مصر درخواست کرد تا کسانى, خواب او را تعبیر کنند. (یا ایّها الملأ أفتونى فى رؤیاى ان کنتم للرّؤیا تعبرون) درجواب او گفتند: (أضغاث أحلام وما نحن بتأویل الأحلام بعالمین) خواب تو خیالات نفسانى است, تعبیرى براى آن یاد نداریم. ییکى از دو زندانى که نجات یافته بود, گفت: (أنا انبؤکم بتأویله فارسلون. یوسف ایّها الصدیق أفتنا… ) تعبیر این خواب را, من مى توانم براى شما فراهم سازم. مرا بفرستید نزد کسى که مى دانم تعبیر آن را مى داند. آن گاه به حضور یوسف شتافته, ازوى درخواست کرد تا گزارش تأویل ـ تعبیر خواب ـ را بیان دارد… دراین دوآیه, مانند دوآیه قبل, تأویل رؤیا, چیزى جز گزارشى از تعبیر خواب نیست. ـ آیه 100: هنگامى که برادران یوسف, درمقابل وى سر تعظیم فرود آوردند, یوسف به پدرخویش گفت: (یا أبت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربّى حقّاً… ) شیخ ابوجعفر طوسى, در تفسیر این آیه مى نویسد: (هذا تفسیر رؤیاى من قبل وماتؤول الیه, وهو ما ذکره فى أوّل السّورة: انّى رأیت أحدعشر کوکباً… )44 ابوعلى طبرسى گوید: (هذا تفسیر رؤیاى أو تصدیق رؤیاى الّتى رأیتها.) 45 آنچه امروز مى بینم, تحقق آن چیزى است که درآن روز در خواب دیدم. ـ آیه 101: (ربّ قد آتیتنى من الملک و علّمتنى من تأویل الأحادیث) این آیه نیز همانند آیه شماره 6 و 21 است. نتیجه آن که موارد هشت گانه اى که لفظ تأویل, دراین سوره به کار رفته است, هیچ یک به معناى حقیقت عینى خارجى نمى تواند باشد, بلکه همگى از قبیل مفاهیم و از مقوله معانى هستند. آرى درآیه شماره 37: (لایأتیکما طعام ترزقانه الاّ نبّأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما…) علامه ترجیح مى دهد که ضمیر (تأویله) به (طعام) باز گردد. ییعنى شما را به حقیقت این طعام وآنچه بدان بازگشت مى کند, آگاه سازم تا نشانه اى بر گفته هایم درباره توحید باشد; نظیر گفته عیسى مسیح(ع): (وأنبؤکم بماتأکلون وما تدّخرون فى بیوتکم انّ فى ذلک لآیة لکم ان کنتم مؤمنین) آل عمران / 49 علامه در باره این آیه فرموده است: (بازگشتن ضمیر به آنچه درخواب دیده اند, بعید مى نماید وبرخلاف سیاق لفظى کلام است.) 46 همچنین درآیات وارده در سوره یوسف, که تأویل به معناى تعبیر رؤیا به کار رفته, تمامى آنها را به معناى ارجاع به اصل و حقیقت عینى که صورتهاى ارائه شده درخواب, اشارتى به آنها است, گرفته است; بویژه این سخن یوسف را: (هذا تأویل رؤیاى من قبل… ) علامه مى نویسد: (فرجوع ما رآه من الرّؤیا الى سجود ابویه واخوته له, وان کان رجوعاً, لکنّه من قبیل رجوع المثال الى الممثّل… وکذا سائر الموارد… فقد استعمل التأویل فى جمیع هذه الموارد, فیما یرجع الیه الرّؤیا من الحوادث. وهو الّذى کان یراه النّائم فیما یناسبه من الصّورة والمثال) 47 ولى, خبر دادن و آموزش تأویل (به معناى تعبیر رؤیا) چیزى جدا از مشاهده و لمس حقایق عینى است!
* سوره آل عمران آیه 7
(فأمّا الذین فى قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فى العلم) پیش ازاین گفته شد: کج دلان, درپى آیات متشابه اند, تا آن را طبق خواسته خود تفسیر و معنى کنند و در پى حقیقت نهفته در پس پرده ظاهر نیستند. ونیز تأویلى را که خداوند مى داند, ازمقوله دانستنیها است, نه از حقایق عینى خارجی…
* سوره نساء آیه 59
(یا أیّها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرّسول واولى الأمر منکم فان تنازعتم فى شئ فردّوه الى اللّه و الرّسول ان کنتم تؤمنون باللّه والیوم الآخر ذلک خیر وأحسن تأویلاً) شیخ ابوجعفر طوسى از قتاده و سدّى وابن زید در توضیح احسن تأویلاً, نقل کرده است: (احمد عاقبة) وازمجاهد: (احسن جزاءً) 48 پرواضح است که در فرمانبردارى ازخدا و رسول و رهبران شایسته و رجوع نمودن به آنان در موارد اختلاف, بهترین حسن عاقبت و نیک فرجامى فراهم است. ولى علامه, تأویل دراین آیه را به معناى: مصالح واقعى دانسته است. 49 برخى نیز تأویل را دراین آیه, به معناى تفسیر و تبیین گرفته اند: اینان, درقرآن با مسائلى برخورد کرده, آن را نفهمیده ومورد انکار و تکذیب قرار داده اند. درصورتى که مى بایست به پیامبر(ص) رجوع کرده و تفسیر و تبیین آن را از وى بخواهند. از این رو در تکذیب آنچه درک نکرده اند, شتاب ورزیده اند, زیرا هنوز تفسیر و تبیین آن از جانب پیامبر(ص) به آنان نرسیده است. ییعنى اگر درنگ مى کردند, تا تفسیر آن را پیامبر(ص) برایشان بازگو کند, شاید دچار این نگرانى وانکار بى جا نمى گردیدند. طبرسى, دراین زمینه ازامام جعفرصادق(ع) روایت مى کند: (انّ اللّه خصّ هذه الامّة بآیتین من کتابه: أن لایقولوا الاّ ما یعلمون. وأن لایردّوا مالایعلمون. ثمّ قرأ: (ألم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لایقولوا على الله الاّ الحقّ) (اعراف /169) و قرأ : (بل کذّبوا بمالم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله…) (یونس/ 39) طبرسى گوید: از همین جاست که مولى امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: (النّاس اعداء ماجهلوا) و نیز این سخن ایشان (قیمة کلّ امرء ما یحسنه) به آیه: (فأعرض عمّن تولّى عن ذکرنا ولم یرد الاّ الحیاة الدّنیا ذلک مبلغهم من العلم) (نجم/ 29) نظر دارد.
* سوره اعراف آیه 54 ـ 53
(ولقد جئناهم بکتاب فصّلناه على علم هدیً و رحمةً لقوم یؤمنون. هل ینظرون الاّ تأویله یوم یأتى تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا أو نردّ فنعمل غیرالذى کناّ نعمل قد خسروا أنفسهم وضلّ عنهم ماکانوا یفترون) شیخ ابوجعفر طوسى درباره این آیه مى نویسد: (قوله: (هل ینظرون) معناه: هل ینتظرون. والتّأویل, معناه: مایؤول الیه حال الشّئ وقیل: عاقبته من الجزاء به. وقال ابوعلى الجبائى: تأویله, ماوعدوا به من البعث والنّشور والحساب والعقاب.) 50 علامه مى نویسد: (کلّ ما یظهر حقیقته یوم القیامة من انباء النبوّة واخبارها…) 51 بنا بر این, ترجمه آیه چنین مى شود: اینان انتظار چه مى کشند؟ جزآن که ببینند, عاقبت وسرانجام قرآن وآنچه به آنان گفته شده است (از قبیل وعد و وعید و حساب و پاداش و کیفر اعمال… ) به کجا منتهى مى گردد؟ آن روز فرا خواهد رسید وآنچه را به دست فراموشى سپرده بودند, با چشم باز خواهند دید و به آن خواهند رسید. طبرسى ـ در تفسیر یوم یأتى تأویله ـ گوید: (أى یوم یأتى عاقبة ما وعدوا به.) 52
* سوره یونس آیه 39
(بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه ولمّا یأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین) اینان, چون پیام قرآن را به درستى دریافت نکرده بودند, یعنى آن را به طور کامل درک ننموده بودند, ازاین جهت آن را همانند پیشینیان خود, مورد تکذیب قرار دادند, ولى آنچه را که به آن نرسیده اند, خواهند رسید. شیخ ابوجعفر طوسى مى نویسد: (قوله: ولمّا یأتهم تأویله, معناه: مایؤول أمره الیه وهو عاقبته. ومعناه: متأوّله من الثّواب والعقاب.) 53 پس آمدن تأویل, کنایه از رسیدن هنگامى است که عاقبت آنچه را که باور نداشته اند, ببینند. لذا مقصود از تأویل که مصدر است, متأوّل ـ اسم مفعول آن ـ مى باشد; یعنى: آنچه بدان بازگشت مى شود که همان ثواب و عقاب مترتّب بر تکالیف وارده در شریعت است. شیخ طبرسى مى نویسد: (اى لم یأتهم بعد حقیقة ما وعد فى الکتاب ممّا یؤول الیه امرهم من العقوبة.) 54 (ولتعرفنّهم فى لحن القول) (محمد /30) ولى علامه در تفسیر سوره یونس, تأویل دراین آیه را از قبیل معانى ندانسته و مى نویسد: (المراد بالتأویل فى عرف القرآن, هو الحقیقة الّتى یعتمد علیها معنیً من المعانى, من حکم أو معرفة أو قصّة او غیرذلک, من الحقائق الواقعیّة, من غیرأن یکون من قبیل المعنی… ) 55
* سوره اسراء آیه 35
(واوفوا الکیل اذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر و أحسن تأویلاً) دراین آیه پر روشن است که مقصود از تأویل, عاقبت کار است. علامه ـ خود ـ دراین باره مى فرماید: (وکونهما (وفاء الکیل و استقامة الوزن) أحسن تأویلاً, لما فیهما من رعایة الرشد والاستقامة فى تقدیر معایش النّاس… ) 56 زیرا در داد و ستد, اگر عدالت رعایت گردد, زندگى رشد بهترى پیدا مى کند و هرکس به اندازه حقّ خویش بهره مند مى گردد.
* سوره کهف آیه 78 و 82
(سأنبؤک بتأویل مالم تستطع علیه صبراً… ) (ذلک تأویل مالم تسطع علیه صبراً… ) آن گاه که موسى, برکارهاى خضر خرده گرفت, خضر بدوگفت: (اکنون تو را برآنچه نتوانستى شکیبا باشى, آگاه مى سازم… ) سپس در پایان گفتار خود گفت: (این بود, تفسیر و توضیح آنچه نتوانستى برآن شکیبا باشی… ) پس تأویل دراین دوآیه, چیزى از قبیل آگاهى و تفسیر و توضیح است; زیرا عبارت (نبأ) را به کار برده, سپس به گفته هاى خود, اشاره کرده و آن را تأویل دانسته است.
آیاتى در زمینه دو وجودى بودن قرآن
علامه ـ چنانچه اشارت رفت ـ قرآن را داراى دو وجود ظاهرى و حقیقى مى داند که در پس پرده الفاظ ومعانى, حقیقتى والاتر نهفته است و درجایگاه بلند خود ازهرگونه تجزیه و تفصیل عارى است. محکم واستوار بوده, سپس در قالب الفاظ و عبارات, آیه آیه و سوره سوره جلوه گر شده است. (… والکتاب المبین. انّا جعلناه قرآناً عربیّاً لعلّکم تعقلون. وانّه فى امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم) زخرف/ 2ـ4 واژه مبین به معناى آشکار است که اشاره به شفافیت آن حقیقت بسیط دارد که در (امّ الکتاب) (نهاد اصلى خویش) بلند مرتبه واستوار است. سپس لباس عربیت بر تن آراسته, وازجایگاه خود فرود آمده است, تا با مردم در گفت وگو نشیند تا آن را درک کنند. (… بل هو قرآن مجید. فى لوح محفوظ) بروج/ 21ـ22 بل هو: او قرآنى است ـ اشاره به حقیقت واصل قرآن ـ ارجمند که در لوح محفوظ جاى دارد… (… انّه لقرآن کریم فى کتاب مکنون. لایمسّه الاّ المطهّرون) واقعه/ 80 انّه ـ اشاره به همان حقیقت والا ـ درجایگاهى قرار دارد, که درِ آن برروى بیگانگان بسته است. جز پاکان, به آن دسترسى ندارند. (… کتاب أحکمت آیاته ثمّ فصّلت من لدن حکیم خبیر) هود/ 2 … کتابى است که از حالت احکام(بسیط و سربسته) به حالت تفصیل (داراى جزء و ترکیب) گراییده است. 57
امّ الکتاب
امّ الکتاب, درعرف قرآن, همان لوح محفوظ است که عبارت از علم ازلى الهى مى باشد. شیخ الطائفه درتفسیر سوره زخرف مى نویسد: (وانّه, یعنى القرآن, فى امّ الکتاب لدینا, یعنى اللوح المحفوظ الّذى کتب اللّه فیه مایکون الى یوم القیامة… ) 58 طبرسى, افزوده است: (والقرآن ثبت عند اللّه فى اللوح المحفوظ, کماقال: بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ…) 59 ابوالفتوح رازى نیز امّ الکتاب را, لوح محفوظ دانسته است. 60 فخررازى مى افزاید: (بنابراین, اوصافى که دراین آیه آمده, همگى اوصاف لوح محفوظ شمرده مى شود. اولین صفت, امّ الکتاب است; زیرا (امّ) در لغت به معنى اصل و اساس هر چیز است. پس قرآن در آن جا ثبت و ضبط گردیده است. دومین صفت, لدینا (نزد ما) که این قرب مکانى, جنبه تشریفى دارد. سومین صفت, علیّاً (بلند مرتبه) بالاتر ازآن است که گزند آفات بدو برسد. چهارمین صفت, حکیماً (استوار) با بیانى بسیار رسا ومحتوایى بس متین.) آن گاه مى نویسد: (برخى این صفات را صفات قرآن گرفته اند…) 61 علامه طباطبایى درذیل آیه (یمحو اللّه مایشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب) (رعد/ 39) حدیثى از امام صادق(ع) آورده, مى نویسد: (انّ اللّه یقدّم مایشاء و یؤخّر ما یشاء ویمحو مایشاء و یثبت مایشاء, وعنده امّ الکتاب… قال: کل امر یریده اللّه, فهو فى علمه قبل أن یضعه. ولیس یبدو له الاّ وقدکان فى علمه, انّ اللّه لایبدو له من جهل… ) 62
لوح محفوظ
شیخ مفید گوید: (اللوح کتاب اللّه تعالى, کتب فیه مایکون الى یوم القیامة…) 63 لوح کتاب خداوندى است که هرآنچه باید شود, درآن نبشته است. در سوره (ق) آیه 4 مى خوانیم: (قد علمنا ما تنقص الأرض منهم وعندنا کتاب حفیظ) فخررازى, در ذیل آیه:(ألم تعلم أن اللّه یعلم ما فى السّماء والأرض إنّ ذلک فى کتاب إنّ ذلک على اللّه یسیر) (حج/ 70) از ابومسلم اصفهانى آورده است: (ان معنى الکتاب, الحفظ والضّبط والشّدّ. یقال: کتبت المزادة اذا خرزتها فحفظت بذلک ما فیها. ومعنى الکتاب بین النّاس: حفظ مایتعاملون به. فالمراد من قوله: (انّ ذلک فى کتاب) انّه محفوظ عنده…) 64 وى درتفسیر سوره ق آیه 4 مى نویسد: (معنى قوله تعالى:(و عندنا کتاب حفیظ) هو انّه تعالى عالم بتفاصیل الأشیاء…) سپس مى افزاید: (این یک گونه تشبیه است, زیرا این عبارت را کسى مى گوید که به آنچه درکتابى آمده است, به تفصیل آگاه باشد…) 65 پس لوح محفوظ, کنایه از علم الهى است به آنچه باید و شاید و درجهان هستى فراهم آید وهرگز رخنه اى دراین علم رخ ندهد, که به طور کامل و با دقت ثبت شده است. کتاب مکنون کتاب مکنون, کتاب علم جامع و ازلى الهى است. مکنون از (کنّ یکنّ کنّاً) اذا ستر الشّئ وکان مستوراً… گرفته مى شود, یعنى از دید دیگران پنهان نمود. طبرسى, در تفسیر سوره واقعه آیه 80 مى نویسد: (فى کتاب مکنون, اى مستور من خلقه عنداللّه وهو اللوح المحفوظ…) 66 قرآن, داراى مقام ومنزلتى والا مى باشد, نزد ما عزیز و گرامى است, این عظمت و ارجمندى براى قرآن, پیوسته درعلم ازلى پروردگار ثبت و ضبط بوده است, از این رو همواره از گزند حوادث, مصون و محفوظ خواهد بود. علامه مى فرماید: (انه کریم على اللّه, عزیز عنده, محمود الصفات, بذّال نفّاع للنّاس, لما فیه من اصول المعارف الّتى فیها سعادة الدّنیا و الآخرة, فى کتاب مکنون: محفوظ مصون عن التغییر والتّبدیل, وهو اللوح المحفوظ, کما قال اللّه تعالى (بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ) 67 سید قطب مى نویسد: (… (انّه لقرآن کریم). کریم بمصدره وکریم بذاته وکریم باتجاهاته, فى کتاب مکنون مصون, و تفسیره ذلک فى قوله تعالى بعدها: (لایمسّه الاّ المطهّرون) فقد زعم المشرکون انّ الشیاطین تنزلت به, فهذا نفى هذا الزّعم, فالشّیطان لایمسّ هذا الکتاب المکنون فى علم اللّه و حفظه, انّما تنزل به الملائکة المطهّرون, ولذلک قال بعدها: (تنزیل من ربّ العالمین) اى لاتنزیل من الشیاطین…) 68
احکام و تفصیل
(کتاب احکمت آیاته ثمّ فصّلت) هود/ 2 مقصود از اِحکام و تفصیل, اتقان و تبیین است, یعنى درفراهم شدن آن, کمال دقت رعایت شده است و در تبیین و بیان تفاصیل آن (معارف واحکام) نظم و ترتیب, مورد عنایت قرار گرفته است. زمخشرى مى نویسد: (… احکمت آیاته: نظّمت نظماً رصیناً محکماً لایقع فیه نقص و لاخلل, کالبناء المحکم المرصف, وعن قتادة: احکمت من الباطل, ثمّ فصّلت, کما تفصّل القلائد بالفراید, من دلائل التوحید والأحکام والمواعظ والقصص…) آن گاه افزوده است: (ثمّ) دراین جا, معنى (تراخى ـ تأخیر درانجام) نمى دهد, بلکه تأخّر از لحاظ وضع وحال را مى رساند; یعنى: این حالت تفصیلى, پس ازحالت احکام, درآن لحاظ شده, چنانکه گفته مى شود: (فلان کریم الأصل ثمّ کریم الفعل); او در اصل والاگهر بوده سپس کردار والا انجام داده است.) 69 سیدقطب گوید: (… احکمت آیاته. فجاءت قویّة البناء, دقیقة الدّلالة, کلّ کلمة فیها وکلّ عبارة مقصودة وکلّ معنى فیها وکلّ توجیه مطلوب, وکلّ ایماءة و کلّ اشارة ذات هدف معلوم, متناسقة لااختلاف بینها و لاتضارب, ومنسّقة ذات نظام واحد. ثمّ فصّلت. فهى مقسّمة وفق اغراضها, مبوّبة وفق موضوعاتها وکلّ منها له حیّز بمقدار ما تقتضیه, أمّا من أحکمها ومن فصّلها على هذا النحو الدّقیق, فهو اللّه سبحانه, ولیس هو الرّسول: (من لدن حکیم خبیر) یحکم الکتاب عن حکمة و یفصّله عن خبرة…) 70
پی نوشت ها
________________________________________
* بخشهایى از این مقاله پیش از این در یکى از فصلنامه ها به چاپ رسیده است و اینک با افزودن چند بخش و بازنگرى از سوى نویسنده محترم عرضه مى شود. 1. صفار قمى, محمد بن حسن, بصائر الدّرجات, قم, مکتبة آیة اللّه مرعشى نجفى/ 195. 2. حرّ عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشّیعة, 6/ 350, حدیث 5 و 6. 3. رجوع کنید به وسائل الشیعة, 6/ 51. 4.همان. 5.فیض کاشانى, تفسیر الصافى, 2/ 727. 6. رساله اکلیل که در تفسیر متشابه و تأویل نوشته است و درمجموعه ثانیه رسائل وى به چاپ رسیده است.صفحه 17 ـ 18. 7. رجوع شود به تفسیر سوره اخلاص نوشته ابن تیمیه صفحه 103. و تفسیر المنار 3/ 195. 8. تفسیر المنار, 3/ 172. 9. طباطبایى, محمدحسین, المیزان, 3/ 45. 10. همان, 3/ 48. 11. همان, 3/ 49. 12. همان, 3/46. 13. همان, 3/ 21. 14. همان, 4/ 428. 15. همان, 3/ 21. 16. همان, 3/ 46. 17. همان, . 18. همان, 2/ 14 ـ 16. 19. همان, 2/ 16. 20. رجوع کنید به آیاتى از قبیل: (کالّتى نقضت غزلها من بعد قوّة أنکاثاً) نجل/ 92 و(کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث أو تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا) (اعراف/ 176) و (ومثل الذین کفروا کمثل الّذى ینعق بمالایسمع الاّ دعاء و نداء) (بقره/ 171) 21. طباطبایى, محمد حسین, المیزان, 3/ 52 ـ 53. 22. همان, 3/ 25. 23. همان, 2/ 16. 24. همان, 3/ 53. 25. همان. 26. همان, 13/ 376. 27. بنگرید به: التّمهید فى علوم القرآن, محمدهادى معرفت, 3/ 31, 34. 28. عمید زنجانى, عباسعلى, مبانى و روشهاى تفسیرى قرآن, 87. 29. طباطبایى, محمد حسین, المیزان, 3/ 48. 30. سوره آل عمران/ 7. نساء / 94. اعراف/ 53. یونس/ 39. یوسف / 6 و 21 و 26 و 37 و 44 و 45 و 100 و 101. اسراء/ 35. کهف/ 78 و 82. تفسیر المنار,3/ 172 ـ 174). 31. طباطبایى, محمدحسین, المیزان 3/ 49. 32. همان, 8/ 137. 33. همان, 10/67. 34. همان, 3/ 23 ـ 24. 35. همان, 3/ 26 ـ 27. 36. همان, 3/ 23. 37. همان, 13/ 96. 38. همان, 3/ 23 ـ 24. 39. همان, 3/ 24 ـ 25. 40. همان, 3/ 25. 41. همان, 3/ 49. 42. طوسى, محمد بن حسن, التبیان فى تفسیرالقرآن, 6/ 98. 43. طباطبایى, محمد حسین, المیزان, 11/ 85. 44. طوسى, محمد بن حسن, التبیان, 6/ 198. 45. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البیان, 5/ 265. 46. طباطبایى, محمد حسین, المیزان, 11/ 188 ـ 189. 47. همان, 3/ 24 ـ 25. 48. شیخ طوسى, تبیان, 3/ 237. 49. طباطبایى, المیزان, 4/ 428. 50. شیخ طوسى, تبیان, 4/ 419 ـ 420. 51. طباطبایى, المیزان, 3/ 22 . و نیز ر . ک, 8/ 137. 52. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البیان, 4/ 426. 53. شیخ طوسى, تبیان, 5/ 380. 54. طبرسى, مجمع البیان, 5/ 110. 55. طباطبایى, المیزان, 10/ 66. 56. همان, 13/ 96. 57. در صفحه 22 گذشت. رجوع شود به : المیزان2/ 14 ـ 16 و 3/25 ـ 55. 58. طوسى, محمد بن حسن, التبیان, 9/ 179. 59. طبرسى, مجمع البیان, 9/ 39. 60. رازى, ابوالفتوح, روض الجنان, 10/ 74. 61. فخررازى, مفاتیح الغیب, 27/ 194. 62. طباطبایى, المیزان, 11/ 420. 63.شیخ مفید, تصحیح الاعتقاد , 29. 64. تفسیر کبیر 23/ 66. مزادة: آنچه درآن زاد و توشه و سفر مى نهند, انبان, چمدان. خرزه: بیخ آن را با نخ یا گره یا دگمه محکم کند. 65. تفسیر کبیر 28/ 152. 66. مجمع البیان, 9/ 226. 67. المیزان, 19/ 156. 68. فى ظلال القرآن 27/ 142 ـ 143 , و 7/ 706 ـ 707. 69. زمخشرى, الکشاف, 2/ 377. 70. سید قطب, فى ظلال القرآن, 12/ 21 و 4/ 507.
 

تبلیغات