۱.
کشف مرکز و منشأ تصویرها و جهت گیری های اصلی تخیل و آگاهی نویسنده، از دستاوردهای اصلی نقد مضمونی است. ژرژ پوله برای دست یابی به آگاهی آغازین نویسنده، از خلال تصاویر، رنگ ها، بعضی اشکال، حرکت ها و عناصر دیگری که در قالب شبکه های کلامی و تصویری در اثر ظاهر می شوند، فضای حاکم بر آثار ادبی را شرح می دهد. در این مقاله با استفاده از روش پوله، شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشیری را بررسی می کنیم و با جستجوی مضامین تکرارشونده ای چون اشیا، اشخاص، مکان ها، بوها و صداها، به مثابه تصویرهایی برآمده از ناخودآگاه راوی ، فضای این اثر را شرح می دهیم. در این داستان، ذهن راوی با نگاهی به گذشته، اشخاص و اشیا را از طریق قاب هایی مجزا از هم درک می کند که در ارتباط با هم معنا می یابند و تلاش راوی برای بازسازی آنها به صورت یک کل منسجم، نتیجه ای در بر ندارد. درحقیقت تصاویر تکه تکه از جهان، بازتابی از گذشته رو به اضمحلالی است که در آگاهی راوی حضور دارد.
۲.
خودمرگنامه شیوهای نامعمول از روایت است که در برابر یا در امتداد خودزندگینامه قرار میگیرد. خودمرگنامه، روایت یک راوی مُرده از مرگ و پس از مرگ خویش است که اغلب دربرگیرنده بخشهایی از زندگی وی نیز هست. این نوع روایت، ویژگیها و قابلیتهای معنایی منحصربهفردی دارد و از نوعی راوی متفاوت با قابلیتهایی ویژه و کارکرد همزمان درون داستانی و برونداستانی بهره میبرد. در این مقاله ابتدا به بررسی خودمرگنامه و معرفی ویژگیها و کارکردهای آن پرداخته شده و سپس سه داستان کوتاه فارسی که به شیوه خودمرگنامه نوشته شدهاند، تحلیل و بررسی شده است. نتیجه این پژوهش نشان میدهد که علیرغم توانمندیهای معنایی این شیوة روایی، در داستانهای بررسی شده بهره چندانی از کارکردهای خودمرگنامه و بهویژه راوی متفاوت آن گرفته نشده است.
۳.
نشانه- معنا شناسی گفتمانی، برآیند نشانه شناسی ساخت گرا و پساساخت گراست. این دیدگاه، جریان تولید معنا را تابع فرایند پیچیده ای می داند که عوامل نشانه- معنایی بسیاری در آن دخیل اند. کنشگر گفتمانی پیوسته مرزهای معنایی را بازنگری می کند و معنا از زاویه دید او آفریده می شود و در رابطه تطبیقی بین احساس، ادراک و شناخت، نشانه- معناها، به گونه های سیال، متکثر و تنشی تبدیل می شوند. در این مقاله نحوه شکل گیری فرایند حسّی- ادراکی و زیبایی شناختی گفتمان ادبی شعر «باران»، سروده گلچین گیلانی، بررسی می شود و نشان می دهد که چگونه باران به عنوان نشانه واسطه ای از طریق رابطه حسی- ادراکی و زیبایی شناختی، سبب شکل گیری فرایندی می شود که «منِ» شخصی شاعر را در گسست با خود قرار می دهد. نتیجه این جدایی، عبور از مرزهای «منِ» شخصی و پیوند با «منِ» استعلایی و دست یابی به «راز جاودانگی» و «هستی آرمانی» است.
۴.
نمودار کلّی ساختار روایت در قصه های مثنوی تابع پیرنگی ساده و بی پیچش است؛ دریافت فراز و فرود و کشش و ایستایی قصه در مثنوی مستلزم توجه به این نکته است که ابیات روایی و روایت گریز از هم تشخیص داده شود. گذشته از این، فهم روایت توبرتویی (داستان در داستان) در مثنوی، به رهیافت عمیق تری از تشخیص حد و مرز روایت و روایت گریزی منتهی می شود. در این مقاله ضمن توضیح و ترسیم پیرنگ روایت در مثنوی، دو ویژگی تصنّع و تکرار (چندبارگی) نیز تشریح و تحلیل شده است. تصنّع در روایت به این معناست که شخصیت ها و کنش های داستانی به شدت سرسپردة موازین موعظه مدار نویسنده یا راوی دانای کل باشند؛ به این ترتیب، تلقی مخاطب از فرایند کلی قصه نیز می تواند با نوعی دلزدگی نسبی همراه باشد. همچنین با توجه به ظرفیت بینامتنی مثنوی و توجه آن به کلیشه های قصه پردازی پیش از خود، ویژگی تکرار در رگه های پیدا و پنهان روایت قصه های مثنوی محسوس و قابل باور است.
۵.
منطق الطیر تعبیری است برگرفته از قرآن که از آن هم در معنای ظاهری (زبان مرغان) و هم در معنای باطنی (زبانی رمزی میان خداوند و انبیا/ اولیا) تعبیر و تفسیر کرده اند. این تعبیر، دست مایة آفرینش رساﻠﺔ الطیرها و به ویژه منظومة منطق الطیر عطار شده است که به شرح معنوی سفر ارواح از غربتکدة غربی خاک، به ســوی اصل شرقی افلاک پرداخته اند. افزون بر کاربرد فراوان این ترکیب و مترادفات آن در شعر فارسی، مولانا نیز بارها از آن یاد کرده و ازجمله در پایان دفتر دوم مثنوی، از تعبیر «منطق الطیر خاقانی» در مقابلِ «منطق الطیر سلیمانی» استفاده کرده است. عموم شارحان، این تعبیر را اشاره ای طعن آمیز به قصیده منطق الطیر خاقانی دانسته اند. نگارنده ضمن ردّ این نگاه، منطق الطیر سلیمانی (منسوب به سلیمان = انسان کامل) را زبان ولی خدا می داند که با ارواح به فراخور درک و استعداد هر یک سخن میگوید و منطق الطیر خاقانی (منسوب به خاقان= پادشاهان دنیوی)، درک و دریافت عوام از این زبان رمزی به صورت صوتی ظاهری است.
۶.
سببی بودن یکی از موارد تقابل افعال به شمار می رود که به تقابل میان افعال سببی، غیرسببی و ناگذرا اشاره دارد. این ساخت ها از حیث ظرفیت معنایی با یکدیگر متفاوتاند و این تفاوت در ساخت نحوی آنها بازتاب یافته است. در مقاله حاضر انواع ساخت سببی در زبان تاتی بررسی شده و در سه گروه کلی سببی های تحلیلی، ساخت واژی و واژگانی تقسیم بندی شده اند. در ادامه با استفاده از استدلال های زبان شناسی نقش گرا نشان داده شده که سببی بودن یا نبودن در این زبان یک تقسیم بندی قطعی نیست، بلکه پیوستاری است که افعال براساس داشتن عاملِ به وجود آورنده رویداد و عمدی بودن عمل فعل، بر روی این پیوستار قرار می گیرند.
۷.
با توجه به اینکه می توان به هر فعل مثبتی عنصر منفی ساز افزود و آن را منفی کرد، در این نوشته این پرسش مطرح شده است که آیا منفی کردن جمله، تنها با افزودن نشانه نفی به فعل آن است و آیا هر جمله مثبت، یک نظیر منفی نیز دارد؟ در این بررسی، صورت منفی چند جمله فارسی با رویکردی نقش گرا، براساس نظر گیون و میستامو، دو تن از نظریه پردازان زبان شناسی نقش گرا، مطالعه می شود و روش کار تحلیلی- توصیفی است. از آنجاکه جمله-های مثبت و منفی، بافت گفتمان و پیش انگاره های متفاوتی دارند و افزودن عنصر منفی ساز به فعلِ جمله مثبت، تمام یا بخشی از معنای آن را تحت تأثیر قرار می دهد، در مواردی تنها منفی کردن فعل کافی نیست و منفی سازی جمله با تغییرات ثانویه ای همراه است. همچنین در زبان فارسی همیشه چنین نیست که هر جمله مثبت یک قرینه منفی نیز داشته باشد.