۱.
پس از نهضت ترجمه و انتقال نظریة شعری یونانی به حوزة اسلامی، رساله های شعری یونانیان موجی از نظریه پردازی را در میان فیلسوفان مسلمان ایجاد کرد؛ چنان که فارابی، ابن سینا، ابوالبرکات بغدادی، ابن رشد و خواجه نصیر طوسی هرکدام بخشی از آثارشان را به نظریة شعر اختصاص دادند. نظرگاه فیلسوفان از طریق کسانی چون حازم قرطاجنی وارد آثار مدرسة بلاغیون مسلمان هم شد. تا آنجا که به نظریة شعر مربوط می شود، فلاسفة مسلمان مترجم صرف آراءِ ارسطو به شمار نمیروند، زیرا تغییراتی مهم در نظریة یونانی نسب ایجاد کرده اند. .این مقاله، صرفاً موضوع کارکردهای مدنی شعر را در بوطیقای فلسفی بررسی خواهد کرد. فیلسوفان مسلمان دو کارکرد اصلی برای شعر تعریف می کنند: معرفتی و تربیتی ـ اخلاقی. تمام گفتارهای آنان دربارة شعر و شاعری معطوف است به همین دو کارکرد. همچنین نظرات آنان دربارة شعر را هم باید در رساله های علم النفسی شان سراغ گرفت و هم در آثار منطقی و بوطیقایی آنها
۲.
در این مقاله، موضوعات اصلی و جستار مایه های نظریه «گونه های سخن» و «گونه های ادبی» بررسی و تحلیل می شوند. این گزاره ها عبارت اند از: 1- گونه الگوی کنشِ گفتاریِ مکرر است که باعث تولید گفتار در موقعیت های مشابه می شود و گونه ها صرفاً ساختارهایی برای رده بندی متون نیستند؛ 2- هر نوع گفتاری وابسته به گونه یا گونه های ویژه ای است و یک فرد خود به تنهایی نمی تواند گونه ای بیافریند که سابقه و پیشینه ای نداشته باشد؛ 3- نویسندگان و شاعران بدون مدد جستن از گونه های ادبی قادر به خلق اثر نمی شوند، اما به مدد نیروی خلاقه خود می توانند در قوانین و قواعدِ گونه های ادبی دخل وتصرف کنند؛ 4- در نظریه انواعِ ادبیِ معاصر بر نقش پویا و دگرگون پذیرِ گونه های ادبی تأکید می شود و آنها را به عنوان الگوهایی ثابت و پایدار لحاظ نمی کنند؛ بنابراین تطوّر گونه ای ادبی ممکن است منجر به مرگ آن شود؛ 5- یک متن یا سخن خاص ممکن است مرتبط با چند یا چندین «گونه» باشد؛ هیچ گونه ای منفرد و مجزا نیست؛ 6- گونه های سخن و گونه های ادبی صرفاً برای طبقه بندی نیستند، بلکه نقشی تأویلی هم بر عهده دارند و به عنوان عاملی ارتباطی بین گوینده و مخاطب عمل می کنند.
۳.
در بررسی سبک، همواره دو مقوله متوازی به صورت تقابلی مطرح می شوند که عبارت اند از سبک زبانی و سبک ادبی. در سبک زبانی به تحلیل نشانه های موجود در زبانی خاص می پردازیم تا قوانین عام آن زبان را کشف کنیم؛ قوانینی که هنجارهای ثابت و معیاری مشخص را در اختیار اهل زبان قرار می دهند و به توصیف نظام مند آواها، اجزای کلام، ساخت های نحوی و واژگان می پردازند. اما در سبک ادبی، تکیة اصلی بر مشخصه های هدفمند اثری خاص است که آن را در بهره گیری از امکانات زبانی متمایز می کند و هدفِ بررسی این سبک، کشف عدول از قوانین عام زبانی در آثار نویسندگان و گویندگان برجسته است. مقالة حاضر بر سه فرضیه استوار است: 1- ارائة تعریفی جامع و مانع از سبک ادبی عملاً غیرممکن است؛ 2- سبک ادبی قابلیت توصیف دارد و می توان مبتنی بر مشخصه ها و نشانه های موجود، جوانب این توصیف را کاوید؛ 3- عناصر موجود در سبک ادبی، در سبک زبانی هم دیده می شوند و تفاوت این دو، در تصادفی یا هدفمند بودن بهره گیری از این عناصر است.
۴.
از دیرباز بررسیِ توصیف و روایت در انواع ادبی مورد نظر پژوهشگران بوده و امروز روایت-شناسی خود به دانشی خاص و بایسته تبدیل شده است. هر متن داستانی- هرچند که در آن روایت و توصیف به طور ذاتی به هم آمیخته باشند- از یک سو، نشان دهنده اعمال و رویدادهایی است که روایت را می سازند و از دیگر سو، شامل بازنمایی اشیا و شخصیت هاست که به آن توصیف گفته می شود. در این راستا، مقاله حاضر می کوشد به بررسی توصیف و جایگاه آن در رمان بپردازد. مطالعه روابط توصیف و روایت، ما را متوجه کارکردهای توصیف در رمان می سازد؛ یعنی نقشی که بخش ها و حالت های توصیفی در ترکیب کلی روایتگری بر عهده دارند. بنابراین سعی بر آن است که ابتدا تاریخچه توصیف در رمان، سپس ساختار توصیف و درنهایت مهم ترین کارکردهای آن در رمان از دیدگاه نقد و تحلیل ساختاری بررسی شود.
۵.
این پژوهش به بررسی تأثیر عاملی ناگفته در مرگ اسفندیار می پردازد که تاکنون به آن توجه نشده است. بر این اساس، به این سؤال پاسخ داده می شود که تقدیر چگونه با پشتوانه ایزد مهر در تعیین سرنوشت اسفندیار ایفای نقش می کند. یکی از خویشکاری های ایزد مهر نگاه بانی از پیمان هاست و او کسانی را که به عهدهای خود وفا نمی کنند، به سختی مجازات می کند. گشتاسب نیز که پیوسته بر سر اعطای تاج و تخت به اسفندیار، با او پیمان های بی اساس می بندد، شایسته این پادافره است که طبق متن مهریشت، ایزد مهر فرزند برومند و جوانش را از وی بستانْد. به همین دلیل است که میان رستم و اسفندیار نبردی درمی گیرد و رستم به ناگزیرِ تقدیر، دست به خون اسفندیار می آلاید.
۶.
زمان استعاره ای است که خود را با گذار، تکرار و مکان نشان میدهد و انسان تنها موجودی است که با این استعاره، هم استمرار مییابد و هم خود را میشناسد. روایت های تخیلی عالیترین ساختارهایی هستند که زمان وجودی انسان را نشان میدهند. از این رو، هم هویت سازند و هم تحت تأثیر هویت ها. این مقاله با بررسی شکل های زمان در روایت های تخیلی نشان میدهد که چگونه در هر برهه ای، منجر به هویت های ویژه شده اند. این هویت ها نه تنها در بازتولید روایت ها به گونه ای زمان را تأویل کرده اند، بلکه به شکلی به تأویل و تببین خود نیز پرداخته اند. اصلیترین مسألة این تحقیق آن است که روایت های تخیّلی ایران به شکل روایت های تخیّلی غرب، زمان را تجزیه نکرده اند؛ از این رو، انسانِ ایرانی چه در تولید روایت های تخیّلی و چه در دریافت آن، دیرتر به تخیّلِ تاریخی رسیده و بیشتر متأثر از تخیّلِ تمثیلیِ گفتمانِ عرفانی بوده است.
۷.
یکی از مهم ترین مسائل در بررسی استعاره، تعیین واحدی است که می تواند در درک معنی استعاره عمل کند. در سنت مطالعه معنی، غالباً واژه به عنوان واحد بررسی معنایی مدنظر قرار گرفته و چنین نگرشی تا کنون نتوانسته است تحلیل درستی از درک واحدهای استعاری زبان به دست دهد. این مقاله بر آن است تا نشان دهد واحد درک استعاره چه باید باشد. به دلیل گستردگی بحث، در نوشته حاضر صرفاً صفت های استعاری مورد توجه قرار گرفته اند تا به کمک این داده ها ثابت شود که درک استعاره های صفتی، برخلاف آنچه در سنت مطالعه استعاره مطرح می شود، در سطح واژه قابل بررسی نیست و به درک واحدهای همنشین این دسته از استعاره ها در سطح جمله وابسته است. بنابراین، با توجه به اینکه درک در لایه جمله شکل می گیرد، واحد مطالعة معنی را باید «جمله» در نظر گرفت.