مقالات
حوزه های تخصصی:
در حوزه فلسفه اسلامى با سه مکتب معروف فلسفى یعنى مشاء، اشراق و متعالیه روبه روییم. نگاه درونى به مسائل گوناگون مطرح در این مکاتب و تحلیل و بررسى آنها، بخش عمده کتب و مقالات را به خود اختصاص داده است؛ ولى نگاه بیرونى و کل نگرانه به این مکاتب و بررسى شاخصه ها و مؤلفه هاى تشکیل یک مکتب فلسفى و فرایند تحقق آن در گذر زمان نیز بسیار مهم است. بدین سان پرسش اصلى این است که مختصات یک مکتب فلسفى که موجب تمایز آن از مکاتب دیگر مى شود چیست؟ و به راستى چرا در فلسفه اسلامى، تنها با سه مکتب مواجهیم؟ در مقاله پیش رو، کوشیده ایم ضمن تبیین و تحلیل این شاخصه ها، آنها را بر دو نظام مشائى و اشراقى تطبیق کنیم. مدعا این است که مکتب مشاء و اشراق داراى نقطه آغاز، روش خاص فلسفى، ابزارهاى لازم براى وصول به مقصود و دستگاه سازوار هستى شناختى هستند که با دقت در مجموعه تعالیم آنها هم مى توان این عناصر را یافت و هم مى توان تحلیل کرد که چرا به آنها مکتب فلسفى گفته مى شود و وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست. نتیجه اى که از این تحلیل به دست مى آید دو مطلب است، اولاً، مبانى کلان لازم براى تأسیس یک مکتب فلسفى تبیین مى شود؛ ثانیا، روشن مى شود که صرف اتحاد روش فلسفى دو حکیم و یا اتفاق آنها در یک یا چند مسئله به معناى یکى بودن نظام فلسفى ایشان نیست؛ به گونه اى که حتى وجود یک مشخصه جدید، هویت ساز مکتب جدیدى کاملاً متمایز از مکاتب پیشین مى شود.
نوآورى در فلسفه و فلسفه نوآورى(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پیدایش و رشد هر علمى در گرو خلّاقیت و نوآورى است. فلسفه، که حاصل تأملات عقلانى درباره پرسش هاى بنیادى و نهایى در هر موضوعى است، یکى از عرصه هایى است که ضرورت دارد درباره تحول و نوآورى در آن بیندیشیم. مراد از نوآورى، برداشتن قدم نظرى جدیدى است که به پیشرفت، گسترش و تعمیق یک علم یا پیدایش یک شاخه علمى کمک کند. فلسفه نیز همچون دیگر حوزه هاى تفکر بشرى با نوآورى ظهور و توسعه یافته است؛ اما نگاهى به تاریخ فلسفه نشان مى دهد که این حوزه در مقاطعى از تاریخش دچار گونه اى رکود شده است. تأمل در پرسش هایى که در این زمینه مطرح اند، مى تواند راهگشا باشد. برخى از این پرسش ها بدین قرارند: آیا نوآورى در فلسفه ممکن است؟ چگونه مى توان در فلسفه نوآورى کرد و راهکارهاى آن چیست؟ عوامل و موانع نوآورى کدام اند؟ چه شیوه اى از آموزش و پژوهش در فلسفه مى تواند به نوآورى بینجامد؟ چه دانش هایى به نوآورى در فلسفه کمک مى کنند؟ آیا هر نوآورى اى مطلوب است؟ آیا اعتقاد به نوآورى با شکاکیت و نسبیت در معرفت تلازم دارد؟ آیا فلسفه معاصر اسلامى در مسیر نوآورى است؟
مقاله پیش رو تأملاتى درباره این گونه پرسش هاست، که در آن ضرورت نوآورى، قلمرو آن، زمینه ها و موانع آن و عناصرى که توجه به آنها در آموزش و پژوهش فلسفى مى تواند به نوآورى بینجامد، کانون تأمل قرار گرفته است.
حقیقت وجود و ظهورات آن در حکمت متعالیه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فلسفه از «موجود» بحث مى کند؛ موجود معمولاً به وجود و ماهیت تحلیل مى شود. فیلسوفان، با تأمّل در وجود و ماهیت، اصالت را به وجود داده اند. عدّه اى از آنها وجودها را متباین دانسته اند؛ ولى حکماى متعالى به تشکیک در وجود روى آورده، و تباین در وجودها را نفى کرده اند. از سوى دیگر، اهل معرفت وجود را واحد شخصى دانسته اند.
ملّاصدرا، با تأمّل ژرف تر، کثرت وجود را به مظاهر حقیقت وجود برگردانده و حقیقت وجود را که همان وجود خداست، مانند اهل معرفت، یک واحد شخصى دانسته است. از این رو، کثرت تشکیکى را به وجودهاى معلولى برگردانده که مظاهر آن حقیقت اند و بین حقیقت وجود و مظاهر او تشکیک نیست، مگر به اعتبار. ادعاى اهل معرفت که حقیقت وجود واحد شخصى است و مابقى مظاهر اویند، از سه راه قابل اثبات است: اوّل از راه بى نهایت بودن واجب الوجود؛ دوم از راه عین الربط بودن ماسواى واجب به او؛ و سوم از راه تعریف تشکیک و خاصیت واجب بالذّات. بنابراین، فلسفه ملّاصدرا که از اصالت وجود آغاز شده و به وحدت شخصى وجود رسیده، وجودات متکثّر را مظاهر آن واحد شخصى دانسته است.
هستى عقلى نفس از منظر عقل و نقل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
درحالى که بسیارى از آیات و روایاتْ حاکى از خلقت نفس پیش از بدن هستند، ملّاصدرا مانند اکثر فلاسفه مسلمان، حدوث نفس را پیش از بدن مخالف ادله عقلى، و مستلزم محذورات فراوانى دانسته، و آن را انکار کرده است؛ اما به دلیل اهتمامى که به نشان دادن تطابق عقل و نقل داشته و براى حفظ حرمت ظواهر، کوشیده با تصرف در دلالت و ظهور ادله، سطحى برتر از معناى آیات و روایات ارائه، و مشکل پیش آمده را برطرف کند. وى معتقد بود که همه ادله حاکى از خلق روح پیش از بدن، درصدد بیان احوال نفس در عوالم برترند و نفس را به منزله کمالى از کمالات مبادى عالیه و موجودى در ضمن موجودات برتر توصیف مى کنند؛ یعنى ادله مزبور، ناظر به وجود عقلى نفس اند نه وجود نفسى آن. در این مقاله، ضمن تبیین و تثبیت آموزه «هستى عقلى نفس»، پاره اى از اشکالات عقلى و نقلى به آن را پاسخ داده ایم.
نگاهى به بحث تلازم بین متصله لزومیه و منفصله در کلام خواجه نصیرالدین و فخر رازى و بررسى تطبیقى آن با منطق جدید(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ابن سینا در فصل هشتم از نهج سوم کتاب اشارات و تنبیهات در بیان اقسام ترکیب قضایاى شرطیه متصله و منفصله از اجزایى چون قضایاى حملیه و شرطیه، چند مثال مطرح مى کند که نخستین آنها براى قضیه متصله مرکب از متصله و منفصله است. همین مثال، مبناى منازعه اى تأمل انگیز بین دو تن از شارحان این کتاب یعنى خواجه نصیرالدین طوسى و فخر رازى مى گردد. فخر رازى معتقد است هر قضیه متصله لزومیه تنها با یک قضیه منفصله از نوع مانعه الخلو هم ارز است؛ دیدگاهى که شباهتى با مباحث منطق جدید دارد. در مقابل خواجه طوسى معتقد است این انحصار صحیح نیست و مى توان هر قضیه متصله لزومیه را به یک منفصله مانعه الخلو و یا منفصله مانعه الجمع، بدون رجحان هیچ کدام تأویل کرد. در این بین، هم براى داورى میان فخر رازى و خواجه طوسى و هم براى تبیین دیدگاه منطق جدید در این باره، از منطق جدید کمک گرفته ایم و در نهایت ضمن تبیین تفاوت نظر فخر رازى و منطق جدید، نشان داده ایم که نظر صحیح همان رأى خواجه طوسى بوده و منطق جدید نیز در این مورد مؤید دیدگاه خواجه مى باشد.
الگوریتمى در معرفت و بصیرت ریاضى(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
چون مطالعه ریاضیات، دستگاه ذهنى را توسعه مى دهد و به کار مى اندازد، مى توان ادعا کرد که درک عمیق مفاهیم ریاضى مى تواند در حقیقت یابى و درست فهمى پدیده ها مؤثر باشد؛ یعنى درک ریاضى مى تواند کمک کند که فرد، کارهایش را از روى دانایى و بینایى بهترى انجام دهد. به عبارت دیگر فرد مى تواند به توانایى در استنتاج حقایق با استفاده از مفاهیم ریاضى نایل شود. در این مقاله نخست جایگاه معرفتىِ ریاضى، با استناد به اقوال افلاطون و دکارت بیان و سپس نوعى از معرفت ریاضى که حاصل درک عمیق مفاهیم ریاضى است، به منزله معرفت و بصیرت ریاضى معرفى مى شود؛ سپس ضمن تعیین حوزه این نوع معرفت، با استفاده از مفهوم واژه الگوریتم، چگونگى مراحل دستیابى به آن، کانون بحث قرار مى گیرد. همچنین درباره جنبه معرفتى مفهوم تابع و ساختار گراف در نظریه گراف ها، مصادیقى ارائه مى شود.
نقش آموزه معاد در روش علوم انسانى دستورى(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این پژوهش، با پذیرش اثرگذارى آموزه هاى دینى بر علوم انسانى در سه حوزه هدف، روش و مسائل، علوم انسانى را به دو بخش توصیفى و دستورى تقسیم کرده و به بررسى نقش آموزه معاد در روش علوم انسانى دستورى پرداخته ایم. در همین راستا با نقد روش هاى موجود در مطالعه علوم انسانى از جمله اثبات گرایى، ابطال گرایى، تاریخ گرایى، هرمنوتیک دیلتاى و رئالیسم انتقادى و بیان ناسازگارى آنها با اعتقاد به جهان آخرت، روش متناسب با آموزه معاد را بررسى کرده و به این نتیجه رسیده ایم که در علوم انسانى دستورى، علاوه بر روش عقلانى، بهره گیرى از روش وحیانى نیز لازم است.