ابن شبه نمیری بصری از مورخان قرن سوم هجری، با تدوین تاریخ المدینه المنوره، گامی مهم در رونق تاریخ نگاری محلی برداشت. هر چند که نویسنده متاثر از فضای فکری و عقیدتی عصر خود به تدوین تاریخ مدینه پرداخته، اما وی با دیدگاهی جامع نگر موضوعات مختلف تاریخی، فقهی، سیاسی و... را در کتاب خود مد نظر قرار داده که در کمتر منبع تاریخ محلی هم عصر او دیده می شود.
این مقاله در صدد است، با رویکردی توصیفی- تحلیلی ، به واکاوی تاثیر متقابل نظام فکری و اسلوب در تاریخ نگاری ابن شبه در کتاب"" تاریخ المدینه المنوره"" بپردازد.
به نظر می رسد، اسلوب تاریخ نگاری ابن شبه، متاثر از نظام فکری و توانمندیهای تاریخی، ادبی و فقهی وی بوده، که توانسته اطلاعات مهمی در مورد تاریخ مدینه منوره ارائه دهد، و بسیاری از زوایای پنهان فرهنگی و اجتماعی این شهر در صدر اسلام را آشکار سازد.
در سال های اخیر، تحت تاثیر مراودات بیشتر علوم انسانی و اجتماعی با یکدیگر، شاهد باز شدن افق های جدیدی در مطالعات تاریخی هستیم که باعث شده است آثار بدیعی در این حوزه عرضه شود. اگرچه این آثار را صرفاً نمی توان تاریخی دانست، و تاریخ یک وجه آنهاست، اما آنچه که مهم است، پی بردن اهل تحقیق به نگریستنِ بعد تاریخی تحولات و پدیدارهاست. این موضوع نزد اهل تحقیق آشکار شده است که بدون توجه به بعد تاریخی پدیدارها نمی توان به درک کاملی از آنها رسید. آنها پدیده ها را نه به صورت منقطع و جدای از هم، بلکه از طریق زنجیره تسلسل و پیوستگی شان با هم به عنوان پدیده ای در حال «شدن» تا زمان کنونی بررسی می کنند. تحت تاثیر همین نگاه تاریخی، آنها در بررسی هر رویدادی، به ریشه و بستر شکل گیری آنها توجه زیادی داشته و دست به تفسیری تاریخی می زنند. یکی از این محققان احمد اشرف است که در نوشته حاضر، سبک تاریخ پژوهی و نوع مواجهه وی با تاریخ به اختصار مورد بررسی قرار می گیرد.
امامان شیعه به اقتضای شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه برنامه ای برای ارشاد و هدایت وتمدن سازی جامعه در نظر گرفتند و در راستای فرهنگ سازی به تربیت شاگردان بسیاری همت گماشتند تا در کنار ایشان کاروان بشریت را به سوی توحید و تداوم مدنیت اسلامی رهنمون باشند. در این میان امام حسن عسکری (ع) نیز برای نیل به مقاصد خویش شاگردانی تربیت کردند، که از آن میان تعداد زیادی ایرانی تبار بودند و در انتقال اندیشه ها و عقاید و اهداف امامان شیعه در جامعة اسلامی به ویژه در ایران نقش فراوانی داشته-اند. این گروه بیشتر، راویان حدیث و انتقال دهندة افکار و اندیشه های ناب تشیع بودند و در این باب توانستند آثار و روایات بسیاری بر جای گذارند که شمار زیادی از این روایات را که بیشتر بُعد فقهی داشته و مورد استفادة مردم قرار می گرفته است، می توان در منابع روایی، به ویژه در کتب اربعة شیعه، مشاهده کرد.
کورش دوم به عنوان بنیان گذار امپراتوری هخامنشی از نظر ویژگی های شخصیتی و عملکرد سیاسی مورد توجه مورخان جهان باستان از جمله هرودوت، گزنفون، کتزیاس قرار گرفته است. به دنبال فتح بابل در سال 539 پ.م کورش دوم فرمان آزادی اقوام اسیر در بابل از جمله یهودیان که سالها پیش توسط نبوکدنصر به اسارت گرفته شده بودند را صادر نمود و به آنها اجازه داد به سرزمین هایشان باز گردند. در پی این اقدام و نیز حضور یهودیان از جمله عَزار و نحمیا در دربار شاهان هخامنشی، به نام چند تن از شاهان هخامنشی خصوصاً کورش دوم در کتاب تورات بر می خوریم. همچنین با توجه به نقدهای درونی که از منابع یونانی و عبرانی به عمل آورده شد، واقعیت چنین به نظر می رسد که منابع یونانی تا حدودی از موضع رقیبان هخامنشیان به بیان تاریخ و احوالات کورش دوم پرداختند اما در جبهه مقابل منابع عبرانی با توجه به تسامح مذهبی که کورش دوم نسبت به آنها اعمال کرد، دیدگاهی بسیار مساعد و مثبتی را نسبت بنیان گذار امپراتوری هخامنشی به نمایش گذاشته اند. با توجه به دیدگاههای منابع یونانی و عبرانی پژوهش فوق درصدد پاسخگویی به دو سوال است اول اینکه، آیا منابع یونانی می توانند تصویر کاملاً تاریخی و منطبق بر واقعیت از کورش دوم ارائه دهد؟ در صورت ضعف منابع فوق، به چه منابعی می توان استناد نمود و سوال دیگر اینکه می توان براساس قرائت منابع توراتی و فرمان آزادی سازی یهودیان چنین استنباط کرد که کورش دوم معتقد به دین یهودیت بوده است؟